كتاب نورملكوت قرآن / جلد سوم / قسمت هجدهم: ثمره قرآن تربيت انسان كامل است، راهبر الي الله بايد عارف به قرآن باشد، قرآن مانند رسول خدا افضل از تمام هستي است

 

  

صفحه قبل

بحث‌ هفتم‌:

ثمرۀ قرآن‌، تربيت‌ انسان‌ كامل‌ است‌ و تفسير آيات‌:

فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُو لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ *

فِي‌ كِتَـٰبٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُو إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِن‌ ربِّ الْعَـٰلَمِينَ

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‌

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيم‌

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم‌

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريمِ:

فَلا أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُو لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِي‌ كِتَـٰبٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُو إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن‌ رَّبِّ الْعَـٰـلَمِينَ.

(هفتاد و پنجمين‌ تا هشتادمين‌ آيه‌، از سورۀ واقعه‌: پنجاه‌ و ششمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«پس‌ سوگند مي‌خورم‌ به‌ محلّ و منزل‌ وقوع‌ ستارگان‌ (يا دلهاي‌ اولياي‌ خدا، و يا حقائق‌ آيات‌) ـ و اگر بدانيد، اين‌ سوگندي‌ عظيم‌ است‌ ـ كه‌ اين‌ كتاب‌، قرآني‌ است‌ بزرگوار و مكرّم‌ و عاليقدر، در لوح‌ محفوظ‌ و سرّ مكنون‌ و كتاب‌ پنهان‌ داشته‌ شدۀ حضرت‌ حقّ، كه‌ بدان‌ دست‌ نيابند مگر پاك‌شدگان‌؛ و از طرف‌ پروردگار عالميان‌، از آن‌ مقام‌ عالي‌ و رفيع‌، بدين‌ عالم‌ تدريجاً پائين‌آمده‌ است‌.»

«تنزيل‌» در قرآنِ مفصّل‌، و «نُزول‌» در قرآن‌ محكم‌ است‌

قرآن‌ مجيد داراي‌ دو مرحله‌ و دو موقعيّت‌ است‌:

مرحله‌ و موقعيّت‌ اوّلش‌، حقيقتِ آنست‌ در عالم‌ تجرّد و معني‌ و ملكوت‌ بالا كه‌ مجرّد است‌ و بسيط‌ و محكم‌. و مرحله‌ و موقعيّت‌ دوّمش‌، نزول‌ آن‌ در


ص 344

عالم‌ كثرت‌ و تلبّس‌ به‌ لباس‌ صُوَر و تشكّل‌ به‌ شكل‌ سور و آيات‌ بدينگونه‌ كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود.

آن‌ قرآن‌ كه‌ عند الرّبّ است‌، حجم‌ ندارد، زمان‌ ندارد؛ كتابي‌ است‌ سماوي‌ كه‌ جبرائيل‌ أمين‌ از طرف‌ حضرت‌ ربّ العزّة‌ بر قلب‌ مبارك‌ حضرت‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ دفعةً واحدةً نازل‌ كرده‌ است‌. و اين‌ همان‌ نزولي‌ است‌ كه‌ در ماه‌ رمضان‌ بوده‌ است‌.

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي‌ٓ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًي‌ لِّلنَّاسِ وَ بَيِّنَـٰتٍ مِّنَ الْهُدَي‌' وَ الْفُرْقَانِ.[321]

«ماه‌ روزه‌، ماه‌ رمضان‌ است‌. و در آن‌، قرآن‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ هدايت‌ است‌ براي‌ مردم‌؛ و ادلّه‌ و حجّت‌هائي‌ است‌ از راهنمائي‌، و بيّنات‌ و روشنگريهائيست‌ براي‌ جدائي‌ حقّ از باطل‌.»

و در سورۀ دُخان‌، نزول‌ اين‌ قرآن‌ را در ليلۀ مباركه‌ تعبير نموده‌ است‌:

حم‌ٓ * وَ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ * إنَّآ أَنزَلْنَـٰهُ فِي‌ لَيْلَةٍ مُّبَـٰرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ. [322]

«حم‌، سوگند به‌ اين‌ كتاب‌ آشكارا كه‌ ما آنرا در شب‌ مباركي‌ نازل‌ نموديم‌. و دأب‌ و عادت‌ ما اينست‌ كه‌ از بيم‌ دهندگان‌ باشيم‌!»

و در سورۀ قدر، اين‌ شب‌ مبارك‌ را معيّن‌ و مشخّص‌ نموده‌ است‌ كه‌ شب‌ قدر است‌:

إِنَّآ أَنزَلْنَـٰهُ فِي‌ لَيْلَةِ الْقَدْرِ. [323]

«ما تحقيقاً قرآن‌ را در شب‌ قدر نازل‌ كرديم‌.»


ص 345

از ضمّ اين‌ سه‌ آيه‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌: آن‌ قرآن‌ محكم‌ و بسيط‌ و مجرّدي‌ كه‌ در آنِ واحد، دفعةً واحدةً بر پيامبر نازل‌ شده‌ و يك‌ لحظه‌ بيشتر نبوده‌ است‌ (و طبق‌ مسائل‌ علمي‌ و فلسفي‌، تعبير به‌ يك‌ لحظه‌ از باب‌ ضيق‌ عبارت‌ است‌) اوّلاً در ماه‌ رمضان‌ بوده‌ است‌ نه‌ سائر ماهها، و ثانياً در شب‌ قدر بوده‌ است‌ كه‌ شب‌ مبارك‌ است‌ نه‌ سائر شبها. فعليهذا قرآن‌ در شب‌ قدري‌ كه‌ در شهر رمضان‌ است‌ بر پيمبر فرود آمده‌ است‌.

شاهد بر اين‌ نزول‌ دفعي‌ كه‌ بر قلب‌ مبارك‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌، و يا بر آسمان‌ دنيا بوده‌ است‌ آنستكه‌ در تمام‌ آيات‌ قرآن‌ كه‌ گفتار در نزول‌ دفعي‌ است‌، با كلمۀ إنزال‌ افاده‌ شده‌ است‌. و اين‌ صيغه‌ در لغت‌ عرب‌، در موارد نزول‌ دفعي‌ استعمال‌ مي‌شود.

و امّا مرحله‌ و موقعيّت‌ دوّم‌ قرآن‌، نزول‌ تدريجي‌ است‌ كه‌ نجوماً و تدريجاً در مدّت‌ بيست‌ و سه‌ سال‌ از زمان‌ بعثت‌ تا زمان‌ رحلت‌، به‌ حسب‌ مقتضيات‌ و مصالح‌، و لزوم‌ أحكام‌ در پيدايش‌ موضوعات‌ و متعلّقات‌، و نيازهاي‌ تدريجي‌، بر پيغمبر خدا نازل‌ شده‌ است‌.

و اين‌ حقيقت‌ در كيفيّت‌ تعبير با عبارت‌ تنزيل‌، در آيات‌ زير مشهود است‌:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ تَنْزِيلا * فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبّـِكَ وَ لَا تُطِعْ مِنْهُمْ ءَاثِمًا أَوْ كَفُورًا. [324]

«ما تحقيقاً و محقّقاً قرآن‌ را به‌ تدريج‌ ـ تدريجي‌ واضح‌ و آشكار ـ بر تو فرود آورديم‌؛ بنابراين‌ در برابر حكم‌ پروردگارت‌ شكيبا باش‌، از هيچكدام‌ از گناهكاران‌ و يا كفران‌ كنندگان‌ اين‌ قوم‌ پيروي‌ و اطاعت‌ منما!»


ص 346

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارًا.[325]

«و ما به‌ تدريج‌، از قرآن‌ فرود مي‌آوريم‌ آنچه‌ را كه‌ براي‌ مؤمنين‌ شفا و رحمت‌ است‌؛ و زياد نميكند براي‌ ظالمين‌ مگر خسارت‌ را.»

صيغۀ تنزيل‌ در لغت‌ عرب‌ براي‌ نزول‌ تدريجي‌ استعمال‌ مي‌شود.

فرق‌ ميان‌ مرحله‌ و موقعيّت‌ اوّل‌ با دوّم‌ قرآن‌، فرق‌ اجمال‌ و تفصيل‌ است‌:

كِتَـٰبٌ أُحْكِمَتْ ءَايَـٰتُهُ و ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن‌ لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. [326]

«قرآن‌ كتابي‌ است‌ كه‌ آياتش‌ محكم‌ و به‌ هم‌ چسبيده‌ و غير منفصل‌ بوده‌، و سپس‌ از جانب‌ خداوند حكيم‌ و خبير بطور تفصيل‌ درآمده‌، و جدا جدا و مجزّا گرديده‌ است‌.»

 

قرآن‌ مفصّل‌ و قرآن‌ محكم‌، يك‌ حقيقت‌ واحده‌ هستند به‌ دو صورت‌

از اين‌ آيه‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ قرآن‌ دو ناحيه‌ دارد: محكم‌ و مفصَّل‌. محكم‌ همان‌ ناحيۀ اجمال‌ است‌ كه‌ صورت‌ و شكل‌ تفصيل‌ ندارد؛ به‌ تمام‌ معني‌الكلمه‌ واحد و بسيط‌ و غير قابل‌ تجزيه‌ و جدائي‌ است‌. و مفصّل‌ ناحيۀ تفصيل‌ است‌ كه‌ صورت‌ و شكل‌ پيدا كرده‌، و از اجمال‌ به‌ تفصيل‌ كشيده‌ شده‌ است‌.

إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا عَرَبِيٍّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُو فِي‌ أُمِّ الْكِتَـٰبِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. [327]

«ما آن‌ حقيقت‌ كتاب‌ را قرآن‌ عربي‌ (قابل‌ قرائت‌ با عربي‌ واضح‌) قرار داديم‌، به‌ اميد آنكه‌ شما مردم‌ آنرا ادراك‌ و تعقّل‌ كنيد. و آن‌ حقيقت‌ در


ص 347

اُمُّالكتاب‌ (عالم‌ لوح‌ محفوظ‌) در نزد ما مكاني‌ عالي‌ و محكم‌ و رفيع‌ دارد.»

اين‌ آيه‌ در افادۀ آنچه‌ را كه‌ بيان‌ كرديم‌، بسيار خوب‌ نكات‌ و دقائقي‌ را شرح‌ ميدهد. اوّلاً: اين‌ كتاب‌، قرآن‌، يعني‌ به‌ صورت‌ سور و آياتِ قابل‌ قرائت‌ قرار داده‌ شده‌، و عربي‌ آشكار قرار داده‌ شده‌؛ به‌ علّت‌ فهم‌ مردم‌. و ثانياً: اين‌ قرآن‌ در اُمّ الكتاب‌؛ كه‌: وَ عِندَهُوٓ أُمُّ الْكِتَـٰبِ [328]در عالمي‌ است‌ كه‌ در بساطت‌ و تجرّد و علوّ و نور، حكم‌ منشأ و مادر را دارد نسبت‌ به‌ جميع‌ عوالم‌ در نزد خدا. و ثالثاً: آنجا ديگر بصورت‌ اين‌ سور و آيات‌ نيست‌. حقيقتي‌ است‌ محكم‌ و عالي‌، بلند مقام‌ و رفيع‌ الدّرجه‌ كه‌ ابداً ناحيه‌اي‌ از تجزيه‌ و تفريق‌ و تفصيل‌ در آن‌ راه‌ ندارد؛ و انديشۀ هيچ‌ متفكّري‌، و واهمۀ هيچ‌ طائر بلند پروازِ قوّۀ خياليّه‌اي‌ را بدان‌ ساحت‌ قدس‌ راه‌ نيست‌، و قبل‌ از وصول‌ به‌ عزّ آن‌ مقام‌ منيع‌، مضمحلّ و نابود مي‌شوند و راه‌ نمي‌يابند.

فقط‌ مُطهَّرون‌ مي‌باشند كه‌ بدانجا رسيده‌اند، و آن‌ حقيقت‌ مجرّده‌ را ادراك‌ نموده‌اند؛ كه‌: وَ لَايَمَسُّهُوٓ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. و نمي‌توانند جز پاك‌ شدگان‌ از رذائل‌ و هواي‌ نفس‌ (با عبور از درجۀ اخلاص‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ صدّيقين و مُخلَصين‌ كه‌ ابداً شائبه‌اي‌ از بينونت‌ و دوگانگي‌ در وجودشان‌ و عقلشان‌ و سرّشان‌ باقي‌ نمانده‌ است‌) بدانجا برسند، و آن‌ ذروۀ رفيع‌ را حائز گردند.

اين‌ قرآنِ پائين‌ و نازل‌ شدۀ مُفصَّل‌ و مُبيَّن‌، به‌ نحو اعلي‌ و اتمّ در آن‌ قرآن‌ بالا و مُنْزَلٌ عَنْهُ و عليّ و محكم‌ موجود است‌. كأنّه‌ آن‌ قرآن‌ چشمۀ آبي‌ بوده‌ و پيوسته‌ از آن‌ آب‌ مي‌جوشد؛ آن‌ منبع‌ فوران‌ و نَبْع‌ را دفعةً به‌ پيامبر داده‌اند، و


ص 348

اين‌ جوشش‌هاي‌ متوالي‌ و مستمرّ و آبهاي‌ رحمتي‌ كه‌ سراسر عالم‌ را فرا گرفته‌ است‌ را تدريجاً به‌ آن‌ حضرت‌ عنايت‌ نموده‌اند.

يا في‌ المثل‌ مانند ملكۀ نقّاشي‌ و ملكۀ خطّ نويسي‌ و يا ملكۀ سائر حِرَف‌ و صنايع‌ است‌ كه‌ اصل‌ آن‌ ملكه‌، در شخص‌ واجد آن‌، بدون‌ شكل‌ و اندازه‌ و حدود و زمان‌ و غيرها موجود است‌؛ و بواسطۀ همان‌ ملكۀ بسيطه‌ و مجرّدۀ صاحب‌ ملكه‌، پيوسته‌ تدريجاً نقّاش‌، تابلوهاي‌ نقّاشي‌ مختلف‌الهيئة‌ و الكيفيّة‌؛ و خطّاط‌، خطوط‌ مختلفه‌؛ و سائر ارباب‌ صنايع‌، ملكات‌ خود را بصورت‌ محدود و معيّن‌ در عالم‌ فعل‌ و خارج‌ نازل‌ مي‌نمايند، و به‌ لباس‌ خارج‌ و تحقّق‌ ملبّس‌ مي‌كنند.

آن‌ قرآن‌ محكم‌ كه‌ دفعةً نازل‌ شده‌ است‌ حقيقتي‌ است‌ عالي‌؛ و اين‌ قرآن‌ مفصَّل‌ كه‌ سي‌ جزء و يكصد و چهارده‌ سوره‌ دارد و تدريجاً بصورتهاي‌ مختلف‌ و مطالب‌ متنوّع‌ از توحيد و معارف‌ و قصص‌ و احكام‌ و غيرها به‌ حسب‌ مقتضيات‌، محدود و متميّز نازل‌ شده‌ است‌، همان‌ قرآن‌ عالي‌ است‌ و فرقي‌ جز تفصيل‌ و اجمال‌ ندارد.

اگر اين‌ قرآن‌ را بالا ببرند، آن‌ مي‌شود؛ و اگر آن‌ را پائين‌ بياورند اين‌ ميشود.

 

نفس‌ رسول‌ الله‌ با قرآن‌ عالي‌ و مُحكم‌، متّحد است‌

آن‌ قرآن‌، حقيقت‌ نفس‌ رسول‌ الله‌ است‌؛ و اين‌ قرآن‌، اخلاق‌ و ملكات‌ و اعمال‌ آنحضرت‌. [329]


ص 349

و از اين‌ بيان‌ كيفيّت‌ اتّحاد نفس‌ رسول‌ الله‌ و أئمّۀ طاهرين‌ صلوات‌ الله‌ و سلامه‌ عليهم‌ أجمعين‌ با قرآن‌ محكم‌ و عالي‌؛ و اتّحاد انديشه‌ و ذهن‌ و پيكر آن‌ وجودهاي‌ قدسيّه‌، با اين‌ قرآن‌ مفصّل‌ و عربيّ مبين‌ واضح‌ ميگردد.

همانطور كه‌ بعثت‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌، اختصاص‌ به‌ زمان‌ معيّن‌ يا مكان‌ معيّن‌ ندارد: وَ مَآ أَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَـٰلَمِينَ،[330] وَ مَآ أَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا كَآفَّةً لِّلنَّاسِ [331]. «و ما نفرستاديم‌ تو را مگر براي‌ رحمت‌ عالميان‌!»، «و ما نفرستاديم‌ تو را مگر براي‌ كافّه‌ و عموم‌ مردمان‌.» همچنين‌ قرآن‌ مجيد كه‌ وحي‌ خدا به‌ اوست‌، براي‌ تمام‌ جهانيان‌ تا روز بازپسين‌ است‌ و اختصاص‌ به‌ زمان‌ معيّن‌ و يا مكان‌ خاصّي‌ ندارد.

قُلْ يَـٰٓأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي‌ رَسُولُ اللَهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي‌ لَهُو مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ لآ إلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْیي وَ يُمِيتُ فَـَامِنُوا بِاللَهِ وَ


ص 350

رَسُولِهِ النَّبِيِّ الامِّيِّ الَّذِي‌ يُؤْمِنُ بِاللَهِ وَ كَلِمَـٰتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. [332]

«بگو اي‌ پيغمبر: اي‌ جماعت‌ مردم‌! من‌ فرستاده‌ و رسول‌ خدايم‌ به‌ سوي‌ همگي‌ شما، آن‌ خدائيكه‌ پادشاهي‌ و فرمان‌ و ارادۀ آسمانها و زمين‌ براي‌ اوست‌. هيچ‌ معبودي‌ و مقصودي‌ و مألوهي‌ جز او نيست‌. زنده‌ مي‌كند و مي‌ميراند. پس‌ ايمان‌ بياوريد به‌ خدا، و به‌ فرستاده‌ و پيامبر درس‌ نخوانده‌ و مكتب‌ نديده‌اش‌؛ آن‌ پيامبري‌ كه‌ به‌ خدا و كلماتش‌ ايمان‌ مي‌آورد. و از او پيروي‌ كنيد، به‌ اميد آنكه‌ راه‌ رشد و كمال‌ را بپيمائيد!»

و آيه‌اي‌ كه‌ اينك‌ ذكر شد، و نداي‌ عموميّت‌ رسالت‌ را براي‌ تمام‌ مردم‌ در جهان‌ تا روز قيامت‌ ميدهد، پس‌ از اين‌ آيه‌ است‌:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الامِّيَّ الَّذِي‌ يَجِدُونَهُ و مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي‌ التَّوْرَیٰةِ وَ الْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم‌ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَـٰهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَـٰتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَـٰئِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاغْلَـٰلَ الَّتِي‌ كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ ءَامَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي‌ٓ أُنزِلَ مَعَهُوٓ أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[333]

«كسانيكه‌ اطاعت‌ و پيروي‌ ميكنند از فرستاده‌ و پيامبر درس‌ نخوانده‌ايكه‌ وي‌ را در كتاب‌ آسماني‌ تورات‌ و انجيل‌، نزد خودشان‌ نوشته‌ يافته‌اند؛ كه‌ به‌ كارهاي‌ معروف‌ و پسنديده‌ آنها را امر ميكند، و از كارهاي‌ منكر و زشت‌ بازشان‌ميدارد، و طيّبات‌ و چيزهاي‌ خوب‌ و پاك‌ را برايشان‌ حلال‌ ميكند، و چيزهاي‌ خبيث‌ و ناپاك‌ را از ايشان‌ منع‌ مي‌نمايد، و زنجيرها و غُل‌ها و بارهاي‌ سنگيني‌ را كه‌ بر آنان‌ حمل‌ مي‌شده‌ است‌، از آنان‌ بر ميدارد. بنابراين‌ كسانيكه‌ به‌


ص 351

او ايمان‌ آورده‌اند، و او را موقّر و مكرّم‌ و معزّز داشته‌اند، و ياري‌ و اعانت‌ نموده‌اند، و از نوري‌ كه‌ ما با او فرو فرستاده‌ايم‌ متابعت‌ كرده‌اند؛ حقّاً و تحقيقاً ايشانند كه‌ به ‌فلاح‌ و رستگاري‌ مي‌رسند.»

 

قرآن‌، همانند نفس‌ رسول‌ خدا، افضل‌ از جميع‌ كائنات‌ است‌

قرآن‌ همانند نفس‌ رسول‌ خدا، أفضل‌ و أعلي‌ از جميع‌ كائنات‌ است‌.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: مَا مِنْ شَفِيعٍ أَفْضَلَ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْقُرْءَانِ؛ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ وَ لَا غَيْرِهِ [334].

«هيچ‌ شفيعي‌، روز قيامت‌ منزله‌ و مقامش‌ در نزد خداوند افضل‌ از قرآن‌ نيست‌؛ خواه‌ آن‌ شفيع‌ پيغمبري‌ باشد و يا فرشته‌اي‌ و يا غير اينها.»

و نيز از رسول‌ الله‌ روايت‌ است‌: إنَّ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ كَمَا يَصْدَأُ الْحَدِيدُ.

فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَهِ وَ مَا جَلا ٓؤُهَا؟! فَقَالَ: تِلا وَةُ الْقُرْءَانِ وَ ذِكْرُ الْمَوْتِ. [335]

«تحقيقاً بر روي‌ دلها زنگار مي‌نشيند همانطور كه‌ بر روي‌ آهن‌ زنگار مي‌نشيند. گفتند: اي‌ رسول‌ خدا جلا دادن‌ آنها به‌ چه‌ چيز است‌؟! فرمود: تلاوت‌ قرآن‌ كردن‌ و ياد مرگ‌ نمودن‌.»

قرآن‌، مرهم‌ زخمهاي‌ رواني‌ است‌. لذا زنگار دل‌ را پاك‌ ميكند، و قلب‌ را صيقل‌ ميزند؛ آماده‌ براي‌ تابش‌ انوار الهيّه‌ و تجلّيات‌ سبحانيّه‌ مي‌نمايد. و در اينصورت‌ تمام‌ صفات‌ حسنه‌ و مكارم‌ اخلاق‌، در تلاوت‌ كنندۀ قرآن‌ پديدار


ص 352

ميگردد. قرآن‌ رهبري‌ به‌ سوي‌ مقام‌ عزّ ربوبيّت‌ ميكند كه‌ آن‌، شرف‌ انسان‌ است‌، و صفات‌ حميده‌ از استقامت‌ و عفّت‌ و عبوديّت‌ و علم‌ و حلم‌ و ايثار و غيرها در آنجاست‌.

 

حاملين‌ قرآن‌، اشرف‌ مكارم‌ انسانيّت‌ را دارا هستند

كُلَيني‌ با إسناد متّصل‌ خود از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ گفت‌:

إنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالتَّخَشُّعِ فِي‌ السِّرِّ وَ الْعَلا نِيَةِ لَحَامِلُ الْقُرْءَانِ. وَ إنَّ أَحَقَّ النَّاسِ فِي‌ السِّرِّ وَ الْعَلا نِيَةِ بِالصَّلَوةِ وَ الصَّوْمِ لَحَامِلُ الْقُرْءَانِ.

ثُمَّ نَادَي‌ بِأَعْلَي‌ صَوْتِهِ: يَا حَامِلَ الْقُرْءَانِ! تَوَاضَعْ بِهِ يَرْفَعْكَ اللَهُ! وَ لَاتَعَزَّزْ بِهِ فَيُذِلَّكَ اللَهُ! يَا حَامِلَ الْقُرْءَانِ! تَزَيَّنْ بِهِ لِلَّهِ يُزَيِّنْكَ اللَهُ ] بِهِ [؛ وَ لَاتَزَيَّنْ بِهِ لِلنَّاسِ فَيَشِينَكَ اللَهُ بِهِ.

مَنْ خَتَمَ الْقُرْءَانَ فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ، وَ لَكِنَّهُ لَا يُوحَي‌ إلَيْهِ. وَ مَنْ جَمَعَ الْقُرْءَانَ، فَنَوْلُهُ: لَا يَجْهَلُ مَعَ مَنْ يَجْهَلُ عَلَيْهِ، وَ لَا يَغْضَبُ فِيمَنْ يَغْضَبُ عَلَيْهِ، وَ لَا يَحُدُّ فِيمَنْ يَحُدُّ؛ وَلَكِنَّهُ يَعْفُو وَ يَصْفَحُ وَ يَغْفِرُ وَ يَحْلُمُ لِتَعْظِيمِ الْقُرْءَانِ.

وَ مَنْ أُوتِيَ الْقُرْءَانَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَدًا مِنَ النَّاسِ أُوتِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُوتِيَ، فَقَدْ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللَهُ وَ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللَهُ.[336]

«سزاوارترين‌ مردم‌ به‌ آنكه‌ در پنهان‌ و در آشكار داراي‌ خشوع‌ باشند، حاملان‌ قرآنند. و سزاوارترين‌ مردم‌ به‌ آنكه‌ در پنهان‌ و آشكار نماز را بجاي‌ آورند و روزه‌ بگيرند، حاملان‌ قرآنند.

سپس‌ رسول‌ خدا با بلندترين‌ صداي‌ خود ندا كرد: اي‌ حامل‌ قرآن‌! به‌وسيلۀ قرآن‌ فروتني‌ و تواضع‌ كن‌ كه‌ خداوند ترا به‌ قرآن‌ رفعت‌ مي‌بخشد! و


ص 353

به‌وسيلۀ قرآن‌ عزّت‌ مفروش‌ كه‌ خداوند تو را ذليل‌ مي‌گرداند!

اي‌ حامل‌ قرآن‌! براي‌ خدا خودت‌ را به‌ قرآن‌ زينت‌ ده‌ و آراسته‌ نما كه‌ خدا ترا به‌ قرآن‌ زينت‌ ميدهد و آراسته‌ مي‌گرداند؛ و خودت‌ را به‌ قرآن‌ براي‌ مردم‌ زينت‌ مده‌ و آراسته‌ مكن‌ كه‌ خدا ترا به‌ قرآن‌ زشت‌ و بد مي‌گرداند و آلوده‌ مي‌نمايد.

كسيكه‌ قرآن‌ را ختم‌ كند، گويا در ميان‌ دو پهلوي‌ وي‌ نبوّت‌ جا گرفته‌ است‌؛ وليكن‌ به‌ او وحي‌ نشده‌ است‌.

و كسيكه‌ قرآن‌ را جمع‌ نمايد، حقّش‌ آنستكه‌: ديگر جهالت‌ و ناداني‌ نكند با كسيكه‌ با او بطور ناداني‌ و جهالت‌ رفتار مي‌نمايد. و حقّش‌ آنستكه‌ به‌ غضب‌ در نيايد در برابر كسيكه‌ به‌ او غضب‌ ميكند. و حقّش‌ آنستكه‌ نبايد دفع‌ كند و منع‌ نمايد كسي‌ را كه‌ او را دفع‌ و منع‌ مي‌نمايد. وليكن‌ بايد عفو كند و آسان‌ بگيرد و بگذرد و اغماض‌ نمايد و از خطاي‌ طرف‌ صرف‌ نظر نمايد و حلم‌ و شكيبائي‌ و بردباري‌ پيشه‌ سازد، به‌ جهت‌ تعظيم‌ قرآن‌ كه‌ او را بدين‌ صفات‌ دعوت‌ ميكند.

 

اگر قرآن‌ به‌ كسي‌ داده‌ شود، عظيمترين‌ موهبت‌ خدا به‌ او داده‌ شده‌ است‌

و كسي‌ كه‌ قرآن‌ به‌ وي‌ داده‌ شود، پس‌ گمان‌ كند كه‌ به‌ يك‌ نفر از تمام‌ مردم‌ روي‌ زمين‌ چيزي‌ افضل‌ و اشرف‌ از آنچه‌ به‌ او داده‌ شده‌ است‌ عنايت‌ گرديده‌ است‌، تحقيقاً عظيم‌ شمرده‌ است‌ چيزي‌ را كه‌ خداوند حقير شمرده‌ است‌، و حقير شمرده‌ است‌ چيزي‌ را كه‌ خداوند عظيم‌ شمرده‌ است‌.» [337]


ص 354

ملاحظه‌ ميشود كه‌: در اين‌ حديث‌ مبارك‌ چه‌ ملكات‌ سنيّه‌ از تخشّع‌، وصلوة‌، و صوم‌، و آرامش‌ و سكون‌ در هنگام‌ برخورد با جهّال‌، و شكستن‌ سَورت‌ خشم‌، و خرد كردن‌ غضب‌، و عفو و اغماض‌ از گنهكار، و حلم‌ و تحمّل‌ و بردباري‌ را براي‌ صاحبان‌ قرآن‌ ذكر فرموده‌ است‌؛ و از همه‌ بالاتر: گويا مقام‌ نبوّت‌ در پهلوهاي‌ آنها جا گرفته‌ و به‌ حقيقت‌ احكام‌ و معارف‌ آشنا گشته‌اند.

البتّه‌ اين‌ اختصاص‌ به‌ افرادي‌ دارد كه‌ در مقابل‌ عزّت‌ قرآن‌ خود را خاضع‌ و ذليل‌ قرار دهند، و حالت‌ انعطاف‌ و نرمش‌ قلبِ آنها موجب‌ پذيرش‌ و تلقّي‌ آيات‌ شود؛ و امّا افرادي‌ كه‌ در برابر قرآن‌ عزّت‌ دارند و از علوم‌ و كمالات‌ خود در مقابل‌ قرآن‌ چيزي‌ قائلند، نصيبشان‌ از قرآن‌ نمي‌رسد.

زيرا معلوم‌ است‌ كه‌ مراد از ذلّت‌ در مقابل‌ قرآن‌، ذلّت‌ ظاهري‌ كه‌ عبارت‌ از بوسيدن‌ و احترام‌ نمودن‌ باشد نيست‌؛ بلكه‌ تسليم‌ و ذلّت‌ باطني‌ است‌. و آن‌ بواسطۀ تسليم‌ شدن‌ نفس‌ و ناچيز شمردن‌ علوم‌ و كمالات‌ خويشتن‌ در برابر عظمت‌ و كمال‌ قرآن‌ حاصل‌ مي‌شود. و اين‌ فقط‌ بواسطۀ انعطاف‌ و نرمش‌ دل‌


ص 355

است‌ كه‌ پذيرش‌ ميدهد. و انعطاف‌ دل‌ در اثر تعظيم‌ و بلند پايه‌ دانستن‌ و رفيع‌المنزله‌ شمردن‌ قرآن‌ پيدا مي‌شود.

كُليني‌ با سند متّصل‌ خود از زُهْريّ از حضرت‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهماالسّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌ چون‌ از او سؤال‌ كردم‌: أَيُّ الاعْمَالِ أَفْضَلُ؟ «كدام‌ عمل‌ از همگي‌ اعمال‌ با فضيلت‌تر است‌؟»

در پاسخ‌ فرمود: الْحَآلُّ الْمُرْتَحِلُ. «حالّ مرتحل‌.»

پرسيدم‌: معناي‌ «حالّ مرتحل‌» چيست‌؟

قَالَ: فَتْحُ الْقُرْءَانِ وَ خَتْمُهُ؛ كُلَّمَا جَآءَ بِأَوَّلِهِ ارْتَحَلَ فِي‌ ءَاخِرِهِ.

وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: مَنْ أَعْطَاهُ اللَهُ الْقُرْءَانَ فَرَأَي‌ أَنَّ رَجُلا أُعْطِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِيَ، فَقَدْ صَغَّرَ عَظِيمًا وَ عَظَّمَ صَغِيرًا. [338] و [339]


ص 356

«حضرت‌ در پاسخ‌ گفت‌: شروع‌ كردن‌ به‌ اوّل‌ قرآن‌ و تا به‌ پايان‌ رساندن‌ به‌ آخر آن‌؛ هر وقتي‌ كه‌ قرآن‌ را ابتدا كند، حركت‌ كند تا به‌ آخر قرآن‌ برسد.

آنگاه‌ حضرت‌ فرمود كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود:

اگر كسي‌ از جانب‌ خدا به‌ او قرآن‌ عنايت‌ شود و ببيند كه‌ به‌ مردي‌ افضل‌ از آنچه‌ به‌ او داده‌ شده‌ است‌ عنايت‌ گرديده‌ است‌، تحقيقاً عظيمي‌ را صغير، و صغيري‌ را عظيم‌ شمرده‌ است‌.»

 

تفسير آيۀ: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَـٰهِلِينَ

ما در همين‌ مباحثات‌ قرآنيّه‌، در مجلّد اوّل‌ [340] روايتي‌ را در تفسير آيۀ مباركۀ: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَـٰهِلِينَ [341] آورديم‌، و در مُفاد آن‌ بحث‌ نموديم‌. اينك‌ فقط‌ به‌ ذكر كلام‌ زمخشري‌ در اين‌ باره‌ كه‌ در ذيل‌ آيۀ مباركه‌ افاده‌ نموده‌ است‌ اكتفا مي‌كنيم‌:

اين‌ مُفسِّر مُتضلِّع‌ در «كشّاف‌» گويد:

عَفْو ضدّ جَهْد است‌. جهد يعني‌ سختي‌ و مشقّت‌؛ عفو يعني‌ آساني‌ و سهولت‌. و معني‌ اينطور مي‌شود: اي‌ پيامبر! از افعال‌ مردم‌ و اخلاقشان‌ و امور مربوطۀ به‌ آنان‌ آنچه‌ را براي‌ تو سهل‌ و آسان‌ است‌ بگير! كار را با مردم‌ سهل‌ و آسان‌ بگير، و به‌ تكلّف‌ مپرداز، و با آنها در امورشان‌ مداقّه‌ مكن‌، و آنچه‌ سبب‌ مشقّت‌ آنها شود از آنها مخواه‌ كه‌ نفرت‌ نكنند. همچنانكه‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ گفته‌ است‌: يَسِّرُوا، وَ لَا تُعَسِّرُوا! «آسان‌ بگيريد؛ سخت‌


ص 357

مگيريد!» و شاعر گفته‌ است‌:

خُذي‌ الْعَفْوَ مِنّي‌ تَسْتَدْعي‌ مَوَدَّتي         وَ لا تَنْطِقي‌ في‌ سَوْرَتي‌ حينَ أغْضَبُ

«اي‌ زن‌! در وقتيكه‌ حال‌ من‌ ساكن‌ و آرام‌ است‌ با تساهل‌ و نرميِ من‌ معامله‌كن‌، كه‌ در اينصورت‌ محبّت‌ و مودّت‌ دائمي‌ مرا جلب‌ خواهي‌ نمود؛ و با من‌ سخن‌ مگو و تقاضاي‌ امري‌ را منما در وقتيكه‌ در حال‌ من‌، خشم‌ شدّت‌ دارد.»

و عُرْف‌ به‌ معني‌ جميل‌ و معروف‌ است‌. و معني‌ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَـٰهِلِينَ آنستكه‌: با سفيهان‌ مانند سَفَهشان‌ معامله‌ مكن‌، و با آنها ممارات‌ و مجادله‌ منما؛ و بردباري‌ كن‌ و از بديهايشان‌ درگذر و اغماض‌ نما.

و گفته‌ شده‌ است‌: چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا از جبرئيل‌ پرسيد. گفت‌: نمي‌دانم‌؛ تا بپرسم‌! رفت‌ و برگشت‌ و گفت‌: يَا مُحَمَّدُ! إنَّ رَبَّكَ أَمَرَكَ أَنْتَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ، وَ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ!

«اي‌ محمّد! پروردگارت‌ به‌ تو امر ميكند كه‌: بپيوندي‌ با هر كس‌ كه‌ با تو ميگسلد، و بدهي‌ به‌ هر كس‌ كه‌ تو را محروم‌ ميكند، و آسان‌ بگيري‌ با هر كسي‌ كه‌ ستمي‌ بر تو روا داشته‌ است‌.»

و از جعفر صادق‌ است‌ كه‌: خداوند پيامبرش‌ را به‌ مكارم‌ اخلاق‌ فراخوانده‌ است‌؛ و در قرآن‌ آيه‌اي‌ كه‌ جامع‌ مكارم‌ اخلاق‌ باشد غير از اين‌ آيه‌ نداريم‌. [342]


ص 358

ما در همين‌ مجلّد از كتاب‌، روايتي‌ را از ابن‌ أبي‌الحديد از ابن‌ قتيبه از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آورديم‌ كه‌ مضمون‌ آنرا نيز كليني‌ در «كافي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند. و بعضي‌ از عبارات‌ آن‌ اين‌ بود كه‌:

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي‌ يَقْرَأُ الْقُرْءَانَ كَمَثَلِ الاتْرُجَّةِ، رِيحُهَا طَيِّبٌ وَ طَعْمُهَا طَيِّبٌ؛ وَ مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي‌ لَا يَقْرَأُ الْقُرءَانَ كَمَثَلِ التَّمْرَةِ، طَعْمُهَا طَيِّبٌ وَ لَا رِيحَ لَهَا. [343]

«مَثَل‌ مؤمني‌ كه‌ قرآن‌ مي‌خواند، مَثل‌ ترنج‌ است‌ كه‌ هم‌ طعم‌ و هم‌ بويش‌ نيكوست‌؛ و مثل‌ مؤمني‌ كه‌ قرآن‌ نمي‌خواند مثل‌ خرماست‌ كه‌ طعمش‌ نيكوست‌ وليكن‌ بو ندارد.»

از اين‌ عبارت‌ استفاده‌ ميشود كه‌ مؤمنِ عالم‌ به‌ قرآن‌، داراي‌ نور و تراوشات‌ جان‌بخش‌، و عارف‌ بر طُرُق‌ سير و سلوك‌ و راههاي‌ وصول‌ به‌ حضرت‌ معبود، و موانع‌ و سدهاي‌ اين‌ راه‌ و طريق‌ رفع‌ موانع‌ و وصول‌ به‌ مقصود است‌.

 

رهبر و مُرشد إلي‌ الله‌، بايد عارف‌ به‌ قرآن‌ باشد

و اين‌ همان‌ خصوصيّتي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ از آن‌ تعبير به‌ بوي‌ خوش‌ نموده‌اند. به‌ خلاف‌ شخصي‌ كه‌ بواسطۀ عمل‌ خود و دستگيري‌ امام‌ و وليّ، به‌ مرحلۀ ايمان‌ رسيده‌ و جانش‌ شيرين‌ شده‌ است‌؛ ولي‌ چون‌ از راه‌ سير و سلوك‌، و طريق‌ وصول‌، و رفع‌ موانع‌ و خطرات‌ و خاطرات‌ شيطاني‌، و الهامات‌ ربّاني‌، و راه‌ تميز بين‌ نفحۀ الهي‌ و نزع‌ إبليس‌ اطّلاع‌ ندارد، لذا فائده‌اي‌ نمي‌تواند


ص 359

برساند، دستگيري‌ نمي‌تواند بنمايد، رهبر جمعيّتي‌ بسوي‌ خدا نمي‌تواند بشود.

و محصّل‌ كلام‌: وجود او لازم‌ است‌ و متعدّي‌ نيست‌؛ هرچه‌ خوبست‌ براي‌ خود اوست‌، و تراوشي‌ به‌ غير نمي‌تواند بنمايد.

چون‌ قرآن‌، كتاب‌ نفس‌ بشر را ورق‌ ميزند و غرائز و صفات‌ او را كاملاً بررسي‌ مي‌نمايد، و مُنجيات‌ و مُهلِكات‌ وي‌ را خوب‌ مي‌فهمد، و از لشگريان‌ و جنود نفس‌ امّاره‌ و إبليس‌، و طريق‌ مغلوب‌ كردن‌ آنها، و طريق‌ تقويت‌ و تعديل‌ و استقامت‌ غرائز رحماني‌، و سرمايه‌هاي‌ خدادادي‌ كاملاً مطّلع‌ است‌.

اصولاً قرآن‌ كتاب‌ تعليم‌ و تربيت‌، و نجات‌ دهنده‌ از جهان‌ بهيميّت‌ بسوي‌ ذروۀ اعلاي‌ مقام‌ قرب‌ و انسانيّت‌ است‌. لذا عارف‌ به‌ قرآن‌ يك‌ نحو مزاياي‌ روشن‌ بيني‌ و تربيتي‌ دارد كه‌ در غير او از مؤمنيني‌ كه‌ به‌ درجۀ يقين‌ و خلوص‌ نرسيده‌اند نمي‌باشد.

و لهذا ارباب‌ سلوك‌ و استادان‌ مقام‌ طريقت‌، از شرائط‌ حتميّۀ راهبر و استاد را علم‌ به‌ احكام‌ شريعت‌ و سنّت‌ محمّدي‌ شمرده‌اند؛ و اين‌ همان‌ علم‌ به‌ قرآن‌ است‌ كه‌ در احكام‌، و سنّت‌، و ولايت‌، متجلّي‌ است‌.

و بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ خداوند عليّ اعلي‌ چون‌ ميخواهد تمام‌ افراد بشر را داراي‌ خصوصيّت‌ عرفاني‌ و توحيدي‌ و مقامات‌ روحي‌ و معنوي‌ كند، امر به‌ قرائت‌ و تلاوت‌ قرآن‌ و تدبّر و تفكّر در آيات‌ الهي‌ نموده‌ است‌.

از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ وارد است‌: أَفْضَلُ عِبَادَةِ أُمَّتِي‌ قِرَآءَةُ الْقُرْءَانِ. [344]

«با فضيلت‌ ترين‌ عبادت‌ امّت‌ من‌، قرائت‌ قرآن‌ است‌.»


ص 360

و نيز از آنحضرت‌ است‌: خَيْرُكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْءَانَ وَ عَلَّمَهُ [345] و [346]

«بهترين‌ فرد از افراد شما كسي‌ است‌ كه‌ قرآن‌ را ياد بگيرد، و به‌ ديگران‌ ياد بدهد.»

 

دنباله متن

  

پاورقي


[321] ـ صدر آيۀ 185، از سورۀ 2: البقرة‌

[322] ـ آيات‌ 1 تا از سورۀ 44: الدّخان‌

[323] ـ آيۀ از سورۀ 97: القدر

[324] ـ آيۀ 23 و 24، از سورۀ 76: الإنسان‌

[325] ـ آيۀ 82، از سورۀ 17: الإسرآء

[326] ـ ذيل‌ آيۀ از سورۀ 11: هود

[327] ـ آيۀ 3 و از سورۀ 43: الزّخرف‌

[328] ـ آيۀ 39، از سورۀ 13: الرّعد: يَمْحُوا اللَهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُوٓ أُمُّ الْكِتَـٰبِ. «خداوند به‌ ارادۀ خود از بين‌ مي‌برد و به‌ وجود مي‌آورد؛ امّا اُمّ الكتابي‌ كه‌ در آن‌ چيزي‌ معدوم‌ نمي‌شود، در نزد خداوند است‌.»

[329] ـ عالم‌ بيدار و متتبّع‌ و غير متعصّب‌ و صريح‌ مصري‌، مرحوم‌ شيخ‌ محمود أبورَيّة‌ غفَر اللهُ له‌، در كتاب‌ «أضوآء علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌» طبع‌ سوّم‌، ص‌ 0 4 گويد: و از جملۀ آنچه‌ را كه‌ شاطبي‌ آورده‌ است‌ اينست‌ كه‌: سنّت‌ به‌ منزلۀ تفسير و شرح‌ معاني‌ احكام‌ كتاب‌الله‌ است‌. و دليل‌ بر اين‌ معني‌ گفتار خداست‌ كه‌ ميفرمايد: لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ. و سنّت‌ در معني‌ و مفادش‌ راجع‌ به‌ كتاب‌ است‌، و بنابراين‌ حاوي‌ تفصيل‌ مجمل‌، و بيان‌ مواضع‌ مشكل‌، و بسط‌ و گسترش‌ مختصرات‌ قرآن‌ است‌؛ به‌ علّت‌ آنكه‌ بيان‌ كتاب‌ است‌. واين‌مطلب‌ است‌ كه‌ بر آن‌ قوله‌ تعالي‌: وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ دلالت‌ دارد. لهذا شما در سنّت‌ چيزي‌ را نمي‌يابيد مگر آنكه‌ قرآن‌، يا به‌ دلالت‌ اجماليّه‌ و يا به‌ دلالت‌ تفصيليّه‌، بر معني‌ و مفاد آن‌ دلالت‌ مي‌نمايد.

و ايضاً هر چيزي‌ كه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اينكه‌ قرآن‌ جامع‌ كلّيّات‌ شريعت‌ و اصول‌ آنست‌ و چشمۀ امور كلّيّه‌ و عامّه‌ است‌، دلالت‌ بر آن‌ دارد. و نيز به‌ علّت‌ اينكه‌ خدا ميفرمايد: وَ إِنَّكَ لَعَلَي‌' خُلُقٍ عَظِيمٍ. «و حقّاً و تحقيقاً تو بر خُلق‌ و خوي‌ عظيمي‌ هستي‌.» و اين‌ آيه‌ را عائشه‌ تفسير كرده‌ است‌ بِأنَّ خُلْقَهُ الْقُرْءَانُ «خلق‌ و خوي‌ پيغمبر، قرآن‌ است‌». و فقط‌ در بيان‌ اوصاف‌ و اخلاق‌ رسول‌ الله‌ به‌ اين‌ كلام‌ اقتصار نموده‌ است‌. و اين‌ ميرساند كه‌: قول‌ و فعل‌ و إقرار رسول‌ خدا راجع‌ به‌ قرآن‌ ميباشد؛ زيرا كه‌ خُلق‌ و خوي‌، منحصر است‌ در اين‌ چيزها. و به‌ جهت‌ اينكه‌ خداوند، قرآن‌ را تبيان‌ و روشنگر همۀ چيزها قرار داده‌ است‌.

[330] ـ آيۀ 7 0 از سورۀ 21: الانبيآء

[331] ـ صدر آيۀ 28، از سورۀ 34: سبأ

[332]ـ آيۀ 158، از سورۀ 7: الاعراف‌

[333] ـ آيۀ 157، از سورۀ 7: الاعراف‌

[334] ـ «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ ص‌ 0 21، نقلاً از «إحيآء العلوم‌»؛ و نيز با عبارت‌ مختصرتري‌ در همين‌ كتاب‌ («نور ملكوت‌ قرآن‌» ج‌ 3 ) ص‌ 18، از «المحجّة‌ البيضآء» از «إحيآءالعلوم‌» آورده‌ايم‌.

[335] ـ «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ ص‌ 211، نقلاً عن‌ «الإحيآء»؛ و نيز در همين‌ كتاب‌ («نورملكوت‌ قرآن‌» ج‌ 3 ) بحث‌ پنجم‌، ص‌ 18، از «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌ ابن‌ أبي‌ الحديد» آورده‌ايم‌.

[336] ـ «اصول‌ كافي‌» ج‌ ص‌ 4 0 6

[337] ـ مجلسي‌ در «بحار الانوار» طبع‌ حروفي‌ ـ طهران‌، ج‌ 92، ص‌ 177، در باب‌ فضل‌ حامل‌ قرآن‌ و حافظ‌ و عامل‌ به‌ او، از «ثواب‌ الاعمال‌» و «أمالي‌» صدوق‌ با سند متّصل‌ روايت‌ ميكند از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ فرمودند: الْحافِظُ لِلْقُرْءَانِ الْعامِلُ بِهِ، مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرامِ الْبَرَرَةِ. «آن‌ كه‌ قرآن‌ را حفظ‌ نمايد و بدان‌ عمل‌ كند، با فرشتگان‌ كه‌ سفيران‌ بزرگوار و نيكوي‌ حامل‌ وحي‌ هستند ميباشد.» («ثواب‌ الاعمال‌» ص‌ 92؛ «أمالي‌» صدوق‌، ص‌ 36 ) و نيز از «معاني‌ الاخبار» و «خصال‌» و «أمالي‌» صدوق‌ با سند متّصل‌ از ابن‌ عباس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ فرمود: أشْرافُ اُمَّتي‌ حَمَلَةُ الْقُرْءَانِ وَ أصْحابُ اللَيْلِ. «شرفاي‌ امّت‌ من‌ پاسداران‌ قرآن‌ و شب‌ زنده‌داران‌ هستند.» («معاني‌ الاخبار» ص‌ 177؛ و «خصال‌» ج‌ ص‌ و «أمالي‌» صدوق‌، ص‌ 141 )

و نيز از «معاني‌ الاخبار» و «خصال‌» با سند متّصل‌ از أبوسعيد خدري‌ روايت‌ ميكند كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ فرمودند: حَمَلَةُ الْقُرْءَانِ عُرَفآءُ أهْلِ الْجَنَّةِ. «پاسداران‌ و حاملان‌ قرآن‌ رؤسا و پيشوايان‌ اهل‌ بهشتند.» («معاني‌ الاخبار» ص‌ 323؛ و «خصال‌» ج‌ ص‌ 16 )

و همچنين‌ مجلسي‌ در ص‌ 178 از «أمالي‌» شيخ‌ طوسي‌ با سند متّصل‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ فرمود: لايُعَذِّبُ اللَهُ قَلْبًا وَعَي‌ الْقُرْءَانَ. «خداوند دلي‌ را كه‌ در آن‌ قرآن‌ را حفظ‌ داشته‌ باشد عذاب‌ نميكند.» («أمالي‌» طوسي‌، ج‌ ص‌ 5 )

[338] ـ «اصول‌ كافي‌» ج‌ ص‌ 5 0 و در تعليقه‌، از «مرءَات‌ العقول‌» از «نهايه‌» ابن‌ أثير نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: چون‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ پرسيدند: أيُّ الاعمالِ أفْضَلُ؟ «كدام‌ عمل‌ افضل‌ است‌؟» فرمود: الْحآلُّ الْمُرْتَحِلُ. «عمل‌ حالّ مرتحل‌.» پرسيدند: حالّ مرتحل‌ چيست‌؟ فرمود: الْخاتِمُ الْمُفْتِحُ؛ هُوَ الَّذي‌ يَخْتِمُ الْقُرْءَانَ بِتِلاوَتِهِ، ثُمَّ يَفْتَتِحُ التِّلاوَةَ مِنْ أوَّلِهِ. «ختم‌ كنندۀ ابتدا كننده‌؛ او آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ با تلاوت‌ خود قرآن‌ را ختم‌ ميكند، و پس‌ از آن‌ از اوّل‌ قرآن‌ شروع‌ به‌ تلاوت‌ ميكند.»

رسول‌ خدا اين‌ قاري‌ قرآن‌ را تشبيه‌ نموده‌اند به‌ مسافري‌ كه‌ به‌ منزل‌ ميرسد و در آن‌ داخل‌ ميشود، و سپس‌ سير و حركتش‌ را از سر ميگيرد. و همينطور مي‌باشند قرّاءِ اهل‌ مكّه‌، كه‌ چون‌ قرآن‌ را ختم‌ مي‌نمايند، به‌ تلاوت‌ اوّل‌ قرآن‌ ابتدا كرده‌، سورۀ فاتحه‌ و پنج‌ آيۀ اوّل‌ از سورۀ بقره‌ را تا «هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ميخوانند؛ در اين‌ حال‌ قرائت‌ را قطع‌ ميكنند. و نام‌ كسي‌ را كه‌ اين‌ عمل‌ را انجام‌ داده‌ است‌ الْحآلُّ الْمُرْتَحِل‌ ميگذارند، يعني‌ ختم‌ قرآن‌ كرده‌ و بدون‌ فاصلۀ زماني‌ ابتدا به‌ اوّل‌ آن‌ نموده‌ است‌.

[339] ـ اين‌ روايت‌ را فيض‌ كاشاني‌ در «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ ص‌ 0 21، از «إحيآءالعلوم‌» غزالي‌ بدين‌ عبارت‌ آورده‌ است‌ كه‌: قالَ النَّبيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ قَرَأَ الْقُرْءَانَ ثُمَّ رَأَي‌ أنَّ أحَدًا اُوتِيَ أفْضَلَ مِمَّا اُوتِيَ، فَقَدِ اسْتَصْغَرَ ما عَظَّمَهُ اللَهُ. و در تعليقه‌ گفته‌ است‌ كه‌: اين‌ روايت‌ را طبراني‌ تخريج‌ نموده‌ است‌.

[340] ـ «نور ملكوت‌ قرآن‌» ج‌ مبحث‌ اوّل‌: قرآن‌، راهنما به‌ بهترين‌ آئين‌هاست‌، ص‌0 7

[341] ـ آيۀ 199، از سورۀ 7: الاعراف‌

[342] ـ تفسير «كشّاف‌» طبع‌ اوّل‌ مصر، ج‌ ص‌ 364؛ و عين‌ اين‌ مطلب‌ را مقدّس‌ اردبيلي‌ در «آيات‌ الاحكام‌» ص‌ 439 از زمخشري‌ در «كشّاف‌» نقل‌ كرده‌ است‌.

بايد دانست‌ كه‌ زمخشري‌ معني‌ ديگري‌ را نيز براي‌ عَفْو به‌ عنوان‌ قيلَ ذكر كرده‌است‌،و چون‌ ضعيف‌ بود ما در متن‌ نياورديم‌. و آن‌ به‌ معني‌ زيادتي‌ است‌؛ يعني‌ زيادي‌ و آنچه‌ را كه‌ از صدقاتشان‌ آسان‌ است‌ آنرا از مردم‌ بگير! و اين‌ آيه‌، قبل‌ از نزول‌ آيۀ زكوة‌ است‌؛ امّا چون‌ آن‌ آيه‌ نازل‌ شد، امر شد كه‌ طوعاً أو كَرهاً زكوة‌ گرفته‌ شود.

[343] ـ «نور ملكوت‌ قرآن‌» ج‌ بحث‌ پنجم‌، ص‌ 14

[344] ـ «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ ص‌ 0 21؛ نقل‌ از غزالي‌ به‌ روايت‌ عامّيّه‌.

 

تأثير آيات‌ شفابخش‌ قرآن‌

[345] ـ «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ ص‌ 0 21؛ نقل‌ از غزالي‌ به‌ روايت‌ عامّيّه‌.

[346] ـ قاضي‌ قضاعي‌ در شرح‌ فارسي‌ «شهاب‌ الاخبار» كه‌ پيرامون‌ كلمات‌ قصار پيغمبر خاتم‌ است‌؛ در ص‌ 11 و 12، به‌ شمارۀ 0 2 آورده‌ است‌: الْقُرْءَانُ هُوَ الدَّوآءُ.

مصطفي‌ گفت‌ خواجۀ دو جهان         هست‌ هر درد را دوا قرآن‌

«قرآن‌ است‌ كه‌ شفاي‌ درد است‌.» گويند كه‌ مصطفي‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ خبر بدان‌ سبب‌ گفت‌ كه‌ قومي‌ از اصحاب‌ وي‌ به‌ جائي‌ ميرفتند، در راه‌ به‌ نزديك‌ قبيله‌اي‌ رسيدند از عرب‌. فرود آمدند و ازيشان‌ چيزي‌ خواستند كه‌ بخورند؛ ايشان‌ چيزي‌ ندادند. ساعتي‌ بر آمد، از آن‌قبيله‌ شخصي‌ بيرون‌ آمد و اصحاب‌ را گفت‌ كه‌: رئيس‌ ما را مار گزيده‌ است‌ و سخت‌ بي‌آرام‌ شده‌ است‌ و بر زمين‌ قرار نميگيرد؛ به‌ نزديك‌ شما چيزي‌ باشد كه‌ بدان‌ راحت‌ وي‌ باشد؟! از اين‌ جماعتِ اصحاب‌ مردي‌ گفت‌ كه‌: من‌ افسوني‌ ميدانم‌ كه‌ شفاي‌ وي‌ ميشود؛ وليكن‌ ما از شما مهماني‌ خواستيم‌ نداديد! مرد گفت‌: هر كه‌ اين‌ رنج‌ از وي‌ بردارد ] او را يك‌ گلّۀ گوسفند به‌ مزد ميدهيم‌ [. *

آن‌ صحابي‌ برخاست‌ و به‌ نزديك‌ مارگزيده‌ آمد و فاتحة‌ الكتاب‌ برخواند، و باد بر جاي‌ زخم‌ دميد؛ مارگزيده‌ در حال‌ شفا يافت‌ و بياراميد. گلّۀ گوسفند به‌ مزد بدادند. جماعت‌ اصحاب‌ خواستند كه‌ قسمت‌ كنند، خداوندِ افسون‌ منع‌ كرد و گفت‌: بيا تا به‌ نزديك‌ مصطفي‌ عليه‌ السّلام‌ رويم‌، آن‌ كنيم‌ كه‌ رسول‌ عليه‌ السّلام‌ فرمايد. چون‌ به‌ نزديك‌ رسول‌ عليه‌ السّلام‌ رفتند و حال‌ باز گفتند، رسول‌ عليه‌السّلام‌ فرمود كه‌: قسمت‌ كنيد و مرا نيز نصيبي‌ دهيد! ـ اين‌ خبر دليل‌ است‌ كه‌ هر آنچه‌ به‌ مزد آموزيدن‌ ستانند، حلال‌ باشد.

* ـ سيّد جلال‌ الدّين‌ ارموي‌ محدّث‌، در تعليقه‌ گويد: عبارت‌ ميان‌ دو قلاّب‌ از نگارنده‌ است‌ و اصل‌ متن‌ محو شده‌ است‌.

 

دنباله متن