و در «كافي» با إسناد خود نقل ميكند از فضيل بن يسار از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام:
ص 361
قَالَ: مَا يَمْنَعُ التَّاجِرَ مِنْكُمُ الْمَشْغُولَ فِي سُوقِهِ إذَا رَجَعَ إلَي مَنْزِلِهِ، أَنْ لَا يَنَامَ حَتَّي يَقْرَأَ سُورَةَ الْقُرْءَانِ فَتُكْتَبَ لَهُ مَكَانَ كُلِّ ءَايَةٍ يَقْرَؤُهَا عَشْرُ حَسَنَاتٍ، وَ يُمْحَي عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئَاتٍ!؟[347]
«چرا تاجران شما كه در بازارشان مشغول كار هستند؛ چون به خانۀ خودشان برميگردند، قبل از خوابيدن يك سوره از قرآن را نميخوانند تا به عوض هر آيهاي كه بخوانند، در نامۀ عملشان ده حسنه نوشته شود و ده سيّئه پاك شود!؟»
در «كافي» روايت ميكند از عبدالله بن فَضْل نَوْفلي مرفوعاً كه گفت:
مَا قَرَأْتُ الْحَمْدَ عَلَي وَجَعٍ سَبْعِينَ مَرَّةً إلَّا سَكَنَ. [348]
«من سورۀ مباركۀ حمد را براي هيچ دردي هفتاد بار نخواندم، مگر آنكه آن درد آرام گرفت.»
و نيز در «كافي» از معاوية بن عمّار از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه گفت:
لَوْ قَرَأْتَ الْحَمْدَ عَلَي مَيِّتٍ سَبْعِينَ مَرَّةً ثُمَّ رُدَّتْ فِيهِ الرُّوحُ، مَا كَانَ ذَلِكَ عَجَبًا. [349]
«اگر سورۀ حمد را بر مردهاي خواندي به مقدار هفتاد بار، و پس از آن روح به كالبدش برگشت، عجب نيست.»
و أيضاً در «كافي» با إسناد خود از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه جابر به آنحضرت عرض كرد: إنَّ قَوْمًا إذَا ذَكَرُوا شَيْئًا مِنَ الْقُرْءَانِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ، صَعِقَ أَحَدُهُمْ حَتَّي يُرَي أَنَّ أَحَدَهُمْ لَوْ قُطِّعَتْ يَدَاهُ أَوْ رِجْلَاهُ لَمْ يَشْعُرْ بِذَلِكَ؟!
ص 362
فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَهِ! ذَاكَ مِنَ الشَّيْطَانِ؛ مَا بِهَذَا نُعِتُوا! إنَّمَا هُوَ اللِينُ وَالرِّقَّةُ وَ الدَّمْعَةُ وَ الْوَجَلُ. [350]
«جمعي هستند كه چون خودشان از قرآن چيزي را بگويند يا براي آنان گفته شود، مدهوش روي زمين ميافتند بطوريكه اگر فرضاً دو دستشان و يا دو پايشان را قطع كنند ادراك نميكنند؟!
حضرت فرمود: سبحان الله! اين حال از شيطان است؛ مؤمنين در وقت خواندن قرآن و يا شنيدن آن، در كتاب خداوند متعال، بدين صفات توصيف نشدهاند! بلكه قرآن موجب نرمي و رقّت دل، و اشك، و ترس ميگردد.»
يعني صفات قاريان قرآن را خدا در قرآن به صَعْقَة (مدهوشي و غشّ) توصيف ننموده است؛ و اگر چنين حالي بر آنان رخ دهد، ناشي از قصور ظرفيّت و عدم تحمّل آنهاست كه در اينصورت شيطان غلبه دارد.
خداوند قاريان كتابش را با حلقه زدن اشك در چشم، و جاري شدن آن، و خشيت الهي، و رقّت و نرمي دل توصيف نموده است.
از كتاب «كافي» از إسحق بن عمّار روايت است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مسجد نماز را با مردم بجاي آورد. و نظرش افتاد به جواني كه نشسته بود، و چرت و پينكي وي را گرفته، سرش را به پائين ميآورد؛ رنگش زرد و جسمش نحيف و لاغر و چشمانش در سرش فرو رفته بود.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او گفت:
كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلا نُ؟! «اي فلان! حالت چطور است؟!»
قَالَ: أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَهِ مُوقِنًا!
ص 363
«پاسخ داد: حالم اينطور است اي رسول خدا، كه در حال يقين ميباشم!»
فَعَجِبَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ مِنْ قَوْلِهِ، وَ قَالَ لَهُ: إنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً؛ فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ؟!
«رسول خدا از جوابش به شگفت آمد، و به او گفت: هر يقيني حقيقتي دارد؛ حقيقت يقين تو چيست؟!»
فَقَالَ: إنَّ يَقِينِي ـ يَا رَسُولَ اللَهِ ـ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي، فَعَزَفَتْ [351] نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا. كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَي عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلا ٓئِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ!
وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ عَلَي الارَآئِكِ مُتَّكِئُونَ. وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَي أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ. وَ كَأَنِّي الآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي.
«جوان گفت: يقين من است ـ اي رسول خدا ـ كه مرا به حزن و اندوه فكنده است، و خواب شب را از چشمم ربوده، و روزهاي گرم را در حال روزه و عبادت بر من آورده است، بطوريكه نفس من از دنيا و آنچه در دنياست، بيرون رفته و پهلو تهي نموده و بركنار نشسته است. و گويا من نگاهم به عرش پروردگارم افتاده است كه براي حساب خلائق برپا شده و خلائق براي حساب محشور گرديدهاند، و من هم در ميان آنها هستم!
و گويا ميبينم اهل بهشت را كه در آن متنعّم ميباشند، و با يكدگر به رفت و آمد و سخن مشغولند، و بر روي نيمكتها تكيه دادهاند. و گويا من ميبينم اهل آتش را كه در ميان آن معذّب ميباشند، و صيحه و فرياد ميزنند. و گويا من ميشنوم صداي شعلهور شدن و بالاگرفتن آتش را كه در گوشهاي من دوران
ص 364
دارد!»
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَهُ قَلْبَهُ بِالإيمَانِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ!
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گفت: اين بندهاي است كه خدا دل او را به نور ايمان روشن گردانيده است. و سپس به آن جوان گفت: بر اين حالي كه داري پايدار باش!»
فَقَالَ الشَّآبُّ: ادْعُ اللَهَ لِي يَا رَسُولَ اللَهِ: أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [؛ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ، وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِرَ. [352]
«جوان گفت: اي رسول خدا! از خدا براي من بخواه كه شهادت همراه تو را روزي من كند!
رسول خدا براي او دعا كرد. خيلي طول نكشيد كه با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در بعضي از غزواتش، براي جنگ بيرون رفت، و بعد از نُه نفر كه به شهادت رسيدند، او شربت شهادت نوشيد؛ و او دهمين نفر از ايشان بود.»
در بعضي از روايات، نام اين جوان را زَيْد آوردهاند. [353] و ملاّي رومي در كتاب «مثنوي» فرمايد:
ص 365
گفت پيغمبر صباحي زَيْد را: كَيفَ أَصْبَحْت اي رفيق با صفا
گفت: عَبْدًا مُؤمنًا باز اوش گفت: كو نشان از باغ ايمان گر شكفت؟!
تا آنجا كه ميرسد و ميگويد:
جمله را چون روز رستاخيز من فاش ميبينم عيان از مرد و زن
هين بگويم يا فرو بندم نفس؟ لب گَزيدش مصطفي يعني كه بس! [354]
اينها مسلمان مؤمن و مُوقني بودند كه با خدا تكلّم داشتند. آيات قرآن چون كلام خداست، در روح آنها مينشست، و از باطن و ضميرشان هزاران راز و نياز و مناجات و گفتگو و غلغله بود.
و محدّث كاشاني از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: چون قاري قرآن مرور كند به «يَـٰأَيُّهَا النَّاسُ»، «يَـٰأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا» بگويد: لَبَّيْكَ رَبَّنَا.
و چون سورۀ وَ الشَّمْسِ را ختم كند، بگويد: صَدَقَ اللَهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ.
و چون بخواند: ءَآللَهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ بگويد: اللَهُ خَيْرٌ، اللَهُ أَكْبَرُ.
و چون بخواند: ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ بگويد: كَذِبَ الْعَادِلُونَ بِاللَهِ.
و چون بخواند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُن لَّهُ و شَرِيكٌ فِيالْمُلْكِ، سه مرتبه تكبير (اللَهُ أَكْبَرُ) بگويد.
و چون فارغ شود از سورۀ إخلاص، بگويد: كَذَلِكَ اللَهُ رَبِّي.
و روايت شده است پس از آيۀ: فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينٍ بگويد: اللَهُ رَبُّنَا.
ص 366
و پس از أَ لَيْسَ ذَ'لِكَ بِقَـٰدِرٍ عَلَي' أَن يُحْـِيَ الْمَوْتَي' بگويد: سُبْحَانَكَ بَلَي.
و پس از ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُوٓ أَمْ نَحْنُ الْخَـٰلِقُونَ بگويد: بَلْ أَنْتَ اللَهُ الْخَالِقُ.
و پس از ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُوٓ أَمْ نَحْنُ الزَّ'رِعُونَ بگويد: بَلْ أَنْتَ اللَهُ الزَّارِعُ.
و پس از ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ بگويد: بَلْ أَنْتَ اللَهُ الْمُنْشِيُ.
و پس از قَوله عزّوجلّ: فَبِأَيِّ ءَالآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ بگويد: لَا بِشَيْءٍ مِنْ ءَالآئِكَ رَبِّ أُكَذِّبُ.
و همچنين غير از اينها كه ظاهراً ميتوان اين حكم را به هر جاي مناسب سرايت داد و جملۀ مناسب را ادا نمود.[355]
و أيضاً محدّث كاشاني از «إحيآء العلوم» نقل كرده است كه: حذيفه گفت:
من با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نماز گذاشتم، و در آن به خواندن سورۀ بقره مبادرت جست، و به هر آيۀ عذابي كه مرور مينمود، از آن به خدا پناه ميبرد؛ و به هر آيۀ رحمتي كه مرور ميكرد، از خداوند آنرا طلب مينمود؛ و به هر آيهاي كه در آن ذكري از تنزيه و تقديس خداوند بوده و از آن مرور ميكرد، تسبيح خدا را بجاي ميآورد.
و چون فارغ شد، همان فقره از دعائي را كه در ختم قرآن ميخواند، قرائت نمود:
ص 367
اللَهُمَّ ارْحَمْنِي بِالْقُرْءَانِ، و اجْعَلْهُ لِي إمَامًا و نُورًا و هُدًي وَ رَحْمَةً.
اللَهُمَّ ذَكِّرْنِي مِنْهُ مَا نَسِيتُ، وَ عَلِّمْنِي مِنْهُ مَا جَهِلْتُ، وَ ارْزُقْنِي تِلا وَتَهُ ءَانَآءَ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ اجْعَلْهُ حُجَّةً لِي يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ [356].
«بار پروردگار من! به سبب قرآن بر من رحم كن، و آنرا براي من امام و نور و هدايت و رحمت قرار ده. بار پروردگار من! بياد من بياور آنچه را كه از قرآن فراموش كردهام! و بياموز به من از آن، آنچه را كه نياموختهام! و مرا روزي كن تا آنرا در اوقات مختلف شب و روز تلاوت نمايم، و آنرا حجّت براي من گردان اي پروردگار جهانيان!»
و أيضاً افاده نموده است كه: در قرآن پانزده سجده است كه چهارتاي از آن واجب است و آنها را عَزائم گويند، و بقيّۀ آنها مستحبّ است. و در سورۀ حجّ دو سجده وارد شده است.
و اقلّ سجده آنست كه فقط پيشاني بر زمين بگذارد؛ و اكمل آن اينست كه: مراعات شرائط سجدۀ نماز را بنمايد، از ستر عورت، و رو به قبله بودن، و طهارت لباس و بدن از خَبَث و حَدَث، و تكبير، و سجده بر اعضاي سبعه، و دعا كردن در حال سجده، و تكبير ديگر پس از سر برداشتن از آن.
و وقت سجده فوري است و به مجرّد اتمام آيۀ سجده بايد آنرا بجاي آورد. [357] و اگر كسي تأخير اندازد، از ذمّۀ او ساقط نميشود. و در روايت صحيحه
ص368
از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه:
إنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَقْرَأُ السَّجْدَةَ فَيَنْسَاهَا حَتَّي يَرْكَعَ وَ يَسْجُدَ؟
قَالَ: يَسْجُدُ إذَا ذَكَرَ؛ إذَا كَانَتْ مِنَ الْعَزَآئِمِ. [358]
«از آنحضرت دربارۀ مردي پرسيدند كه آيۀ سجده را در نماز خواند و فراموش كرد سجدهاش را بجا بياورد تا اينكه ركوع و سجده نمود؟ حضرت فرمود: آن آيه اگر از عزائم است، هر وقت يادش آمد سجده را انجام دهد.»
و سورههاي سجدهدار واجب كه گفتيم چهارتا هستند و آنها را عزآئم [359] نامند، عبارتند از:
اوّل: الٓمٓ سَجدَۀ: سورۀ سي و دوّم، آيۀ پانزدهم:
إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِـَايَـٰـتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ.
«فقط ايمان به آيات ما كساني ميآورند كه چون آنان را متذكّر به آياتمان كنند، با روي خود بر خاك به سجده بيفتند و پروردگارشان را با حمدش تسبيح كنند؛ و بلندمنش و خودپسند و مستكبر نباشند.»
دوّم: حمٓ فُصِّلَتْ: سورۀ چهل و يكم، آيۀ سي و هفتم:
وَ مِنْ ءَايَـٰـتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لَا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.
«و از آيات و علائم توحيد خداوند، شب و روز، و خورشيد و ماه است. شما خورشيد و ماه را سجده نكنيد؛ سجده كنيد خداوند را: آنكه آنها را خلق
ص 369
نموده است؛ اگر شما اينطور هستيد كه خدا را پرستش ميكنيد!»
سوّم: وَ النَّجْمِ: سورۀ پنجاه و سوّم، آيۀ شصت و دوّم:
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا.
«پس براي خداوند سجده كنيد، و او را بپرستيد!»
چهارم: عَلَق: سورۀ نود و ششم، آيۀ نوزدهم:
كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ.
«أبداً اينچنين نيست كه أبوجهل پنداشته است: تو را با زجر و عقوبت از مسيرت برگرداند؛ از او اطاعت و پيروي مكن، و سجدۀ خداي خود را بجايآور، و به او تقرّب جوي و نزديك شو!»[360]
ص 370
در اين سجده ذكر خاصّي واجب نيست، و بهتر است گفته شود:
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ حَقًّا حَقًّا، لَا إلَهَ إِلَّا اللَهُ إيمَانًا وَ تَصْدِيقًا، لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقًّا؛ سَجَدْتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّدًا وَ رِقًّا، لَا مُسْتَنْكِفًا وَ لَا مُسْتَكْبِرًا، بَلْ أَنَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ خَآئِفٌ مُسْتَجِيرٌ.
بايد دانست كه: اين سجدۀ تلاوت را كه انسان در نماز بجاي ميآورد، موجب بطلان نماز نميشود. زيرا از زيادتيهائيست كه نصّ بر جواز آن وارد شده است، خواه نماز واجب باشد و خواه مستحبّ، و خواه از سجدههاي سور عزآئم باشد و يا از سجدههاي مستحبّه.
و لطف عجيبي دارد، بالاخصّ در نماز شب، از اين سور و آيات خوانده شود؛ و شخص مُصلّي ناگهان يكباره خود را بر خاك افكند و سجده را بجاي آورد، و سپس برخيزد و نماز را از همانجائي كه مانده است ادامه دهد.
اصحاب خاصّ رسول خدا و حواريّون أميرالمؤمنين و حضرت سيّدالشّهداء عليهم السّلام اينطور بودهاند كه: در وقت نمازهاي خود، اوّلاً قرآن
ص 371
را بسيار، و با حالت حُزن، با صداي خوش ميخواندند. و ثانياً نظير همين پاسخگوئيها و مكالمات با حضرت حقّ جلّ سبحانه، و نظير همين سجدهها در اعلا درجات روحي از آنها مشاهده ميشد؛ و خدا ميداند كه در درون خود چه ربط و رابطهاي با خدا داشتهاند.
اينها بودند كه با اين ايمان و ايقان و سرمايههاي دروني و عزّت نفس و جهاد و مجاهدۀ در راه خدا، عَلَم اسلام را برافراشتند. حقيقةً انسان نميتواند به عمق مطلب برسد، و عظمت و اُبَّهت اين نفوس زكيّۀ مرضيّۀ تلاوت كننده و حامل قرآن را چنان كه بايد تصوّر كند.
داستان عمّار ياسر كه حامل قرآن بود؛ پيرمرد نود و چهارساله را شنيديم كه چگونه عاشقوار همچو پروانه بر گرد شمع جمال أميرالمؤمنين عليهالسّلام دور ميزند، و در معركۀ خونين صفّين پيكرش در اثر شمشير دشمن حقّ، به روي زمين ميافتد.
حبيب بن مَظاهر أسديّ كوفيّ: پيرمرد فرتوت قاري قرآن، فقيه اهل بيت بود؛ چون در راه اعلا قرآن در معركۀ كربلا پيكرش بر روي زمين افتاد، حضرت امام حسين عليه السّلام فرمود:
لِلَّهِ دَرُّكَ يَا حَبِيبُ! تو همان بودي كه در هر شب يك ختم قرآن مينمودي! [361]
بدون شكّ اينان بعضي از مراتب عاليۀ قرآن را واجد بودهاند و حقائقش را مسّ نموده بودند.
حضرت سيّد الشُّهداء: حسين عليه السّلام فرمودهاند: كِتَابُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَي أَرْبَعَةِ أَشْيَآءَ: عَلَي الْعِبَارَةِ وَ الإشَارَةِ وَ اللَطَآئِفِ وَ الْحَقَآئِقِ؛
ص 372
فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَآمِّ، وَ الإشَارَةُ لِلْخَوَآصِّ، وَ اللَطَآئِفُ لِلاوْلِيَآءِ، وَ الْحَقَآئِقُ لِلانْبِيَآءِ عَلَيْهِمُ السَّلا مُ. [362]
«كتاب خداوند تعالي داراي چهار چيز است: عبارت و اشارت و لطائف و حقائق؛ عبارت آن متعلّق به عامّۀ مردم است، و اشارت آن براي خواصّ آنها، و لطائف آن براي اولياي حضرت حقّ سبحانه و تعالي است، و حقائق آن براي پيغمبران و راهيافتگان به مقام وحي و الهام است.»
در «كافي» محمّد بن يعقوب كليني با إسناد خود روايت ميكند از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام: إنَّهُ قَالَ: مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ الْقُرْءَانِ كُلَّهُ، ظَاهِرَهُ وَ بَاطِنَهُ؛ غَيْرُ الاوْصِيَآءِ. [363]
«حضرت فرمود: هيچكس را چنين توان و تحمّلي نيست كه بتواند ادّعا كند كه تمام قرآن، چه ظاهرش و چه باطنش را داراست؛ غير از اوصياي حضرت ختمي مرتبت.» (أميرالمؤمنين و يازده فرزندش كه يكي پس از ديگري تا امام زمان عجّل الله فَرَجه الشّريف، مقام وصايت را تحمّل نمودهاند و حافظ و پاسدار قرآنند.)
و نيز در «كافي» از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيۀ مباركه: بَلْ هُوَ ءَايَـٰـتٌ بَيِّنَـٰـتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ.[364] «بلكه قرآن، عبارت است از ادلّۀ روشن و نشانههاي آشكار حقّ متعال، در سينههاي كساني كه به آنها علم داده شده است.» وارد است كه گفتهاند: مقصود أئمّۀ طاهرين ميباشند.
ص373
و نيز از «كافي» از حضرت صادق عليه السّلام روايتست كه فرمودهاند:
نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ. [365]
«ما هستيم كه راسخين در علم ميباشيم؛ و ما هستيم كه تأويل قرآن را ميدانيم.»
و نيز از عيّاشي از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه فرمودهاند:
إنَّ اللَهَ جَعَلَ وِلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ الْقُرْءَانِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُبِ، عَلَيْهَا يَسْتَدِيرُ مُحْكَمُ الْقُرْءَانِ، وَ بِهَا نَوَّهَتِ الْكُتُبُ، وَ يَسْتَبِينُ الإيمَانُ.
وَ قَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ أَنْ يُقْتَدَي بِالْقُرْءَانِ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [. وَ ذَلِكَ حَيْثُ قَالَ فِي ءَاخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: الثَّقَلَ الاكْبَرَ، وَ الثَّقَلَ الاصْغَرَ.
فَأَمَّا الاكْبَرُ فَكِتَابُ رَبِّي، وَ أَمَّا الاصْغَرُ فَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي؛ فَاحْفَظُونِي فِيهِمَا فَلَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا. [366]
«خداوند تعالي، ولايت ما اهل بيت را قطب و محور و مدار قرآن قرار داده است، و قطب و محور و مدار جميع كتابهاي آسماني قرار داده است. بر ولايت ماست كه محكمات قرآن دور ميزند و استناد دارد، و كتب آسماني به ولايت ما اعلان كردند، و ايمان مردم بواسطۀ ولايت ماست كه پيدا ميشود و متحقّق ميگردد.
ص 374
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم امر فرمود كه به قرآن و آل محمّد اقتداء شود، و اين امر آنجا بود كه در آخرين خطبهاي كه ايراد فرمود گفت: من در ميان شما دو متاع نفيس و گرانقدر را باقي ميگذارم: يكي متاع گرانقدر بزرگتر، و ديگري متاع گرانقدر كوچكتر.
امّا متاع بزرگتر كتاب خداست؛ و امّا متاع كوچكتر عترت من: اهل بيت من است. بنابراين بر شما حتم و لازم است كه مقام و شخصيّت و نبوّت و ولايت و حقيقت و اثر مرا در آن دو حفظ كنيد (كه وجود من پس از من، در آن دو تا متجلّي است) و شما تا هنگاميكه به آنها تمسّك جستهايد، ابداً گمراه نميشويد.»
و اين واقعيّت به جهت آنستكه أئمّۀ اطهار سلام الله عليهم أجمعين، علم بر حقائق قرآن دارند؛ و نفس شريفشان، در عوالم ذات و صفات و اسماء، و كيفيّت نزول ملئكه، و تقديرات و تدبيرات در عوالم كثرت بدست آنها، راه داشته و متحقّق به آن معاني شدهاند.
بنابراين، آنان حقيقت قرآنند. همچنانكه در كتاب «أمالي» شيخ طوسي از اُمّ سَلِمَة حديث ميكند كه گفت: از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم شنيدم كه ميگفت:
إنَّ عَلِيًّا مَعَ الْقُرْءَانِ، وَ الْقُرْءَانَ مَعَ عَلِيٍّ؛ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.[367]
ص 375
«تحقيقاً و محقّقًا عليّ بن أبيطالب با قرآن است، و قرآن با عليّ بن أبيطالب است؛ و اين دوتا يعني عليّ و قرآن از يكديگر جدا نميشوند تا زمانيكه بر حوض كوثر بر من وارد شوند.»
و بنا بر آنچه گفته شد، معاني اخباري كه دلالت دارند كه تمام قرآن دربارۀ آنها و اعدائشان، و فرائض و سُنَن وارد شده است واضح ميگردد. همچنانكه از «تفسير عيّاشي» و «كافي» با إسناد خود از أصبَغ بن نُباتة نقل است كه گفت: از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام شنيدم كه ميگفت:
نَزَلَ الْقُرْءَانُ أَثْلا ثًا: ثُلْثٌ فِينَا وَ فِي عَدُوِّنَا، وَ ثُلْثٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ، وَ ثُلْثٌ فَرَآئِضُ وَ أَحْكَامٌ.[368]
«قرآن بر سه بخش نازل شده است: يك بخش از آن دربارۀ ما و دربارۀ دشمن ماست، و يك بخش ديگر در سُنّتها و مثالهاست، و بخش سوّم در واجبات و احكام است.»
كه منظور تأويلات قرآن است كه دربارۀ آن حضرات مقدّسۀ أهل البيت و دشمنان اهل بيت كه در حقيقت دشمنان حقّ و دشمنان ايمان و اسلام ميباشند، نازل شده است.
و اين معني حتماً از طريق تأويل، و پي بردن به حقائق قرآن، و بازگشت ظواهر به آن بواطن بدست ميآيد.
ص 376
و در اين باره، روايات بسيار است. حتّي جماعتي از اصحاب كتابهائي در تأويل قرآن تصنيف نمودهاند، و احاديثي كه از أئمّه عليهم السّلام در تأويل يكايك آيات، چه راجع به خود امامان عليهم السّلام و چه راجع به شيعيان آنها و چه راجع به دشمنان آنهاست، بر ترتيب سُوَر و آيات قرآن جمعآوري كردهاند.
علاّمۀ محدّث فيض كاشاني أعلي اللهُ رُتبتَه ميگويد: من يكي از آن كتب را بدست آوردم، قريب به بيست هزار بيت بود.[369] اينك ما چند مورد از اين موارد را بيان ميكنيم تا واقعيّت امر روشن شود:
كُلَينيّ در كتاب «كافي» از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام دربارۀ گفتار خداوند تعالي:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي' قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ. [370]
«قرآن را روح الامين با زبان عربي آشكار، بر قلب تو فرود آورد؛ براي آنكه از بيم دهندگان مردم به سوي خدا بوده باشي!»
روايت كرده است كه فرمود: هِيَ الْوَلَايَةُ لاِمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلا مُ. [371]
و نيز در «تفسير عيّاشي» از عُمَر بن حنظلة از حضرت صادق عليه السّلام است كه چون ابن حنظله ميگويد: از معني اين آيه پرسيدم:
قُلْ كَفَي' بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُو عِلْمُ الْكِتَـٰـبِ.[372]
«بگو اي پيامبر! خداوند و كسي كه در نزد وي علم كتاب است، كفايت
ص 377
ميكنند كه گواه و شاهد در ميان من و شما بوده باشند!»
قَالَ: فَلَمَّا رَءَانِي أَتَتَبَّعُ هَذَا وَ أَشْبَاهَهُ مِنَ الْكِتَابِ، قَالَ: حَسْبُكَ كُلُّ شَيْءٍ فِي الْكِتَابِ مِنْ فَاتِحَتِهِ إلَي خَاتِمَتِهِ مِثْلُ هَذَا، فَهُوَ فِي الائِمَّةِ؛ عُنُوا بِهِ! [373]
«ابن حنظلة گفت: چون حضرت مرا ديد كه پي جوئي اين را و اشباه اين را از كتاب خدا ميكنم فرمود: كافي است براي تو كه بداني: آنچه در كتاب خداست از فاتحهاش تا خاتمهاش، همۀ آنها مثل همين آيهاي كه عنوان نمودي ميباشد؛ و همه راجع به أئمّه عليهم السّلام نازل شده، و مقصود و مراد، آنها هستند.»
و از «تفسير عيّاشي» از محمّد بن مسلم از حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام روايت است كه: قَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إذَا سَمِعْتَ اللَهَ ذَكَرَ قَوْمًا مِنْ هَذِهِ الامَّةِ بِخَيْرٍ، فَنَحْنُ هُمْ؛ وَ إذَا سَمِعْتَ اللَهَ ذَكَرَ قَوْمًا بِسُوٓءٍ مِمَّنْ مَضَي، فَهُمْ عَدُوُّنَا. [374]
«فرمود: اي أبا محمّد! اگر شنيدي كه خداوند در اين اُمّت گروهي را به خير ياد ميكند، آن گروه ما هستيم؛ و اگر شنيدي گروهي را از اين امّت كه مردهاند به زشتي ياد ميكند، آنان دشمنان ما هستند.»
شيخ طبرسي از ابن عبّاس روايت كرده است كه چون آيۀ مباركۀ:
إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ. [375]
«اينست و جز اين نيست كه تو اي پيغمبر! ترساننده هستي؛ و خداوند براي هر قومي يك راهنما و هادي مقرّر داشته است.»
نازل شد، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: أَنَا الْمُنْذِرُ؛ وَ عَلِيٌّ
ص 378
الْهَادِي مِنْ بَعْدِي. يَا عَلِيُّ! بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ [376].
«من بيم دهنده و ترساننده هستم؛ و عليّ بن أبيطالب پس از من هادي و راهنماست. اي عليّ! تو هستي كه بواسطۀ تو راهيافتگان به سوي خدا، راه خود را مييابند؛ و در آن راه گام مينهند.»
و از أبوالقاسم حَسْكانيّ در كتاب «شواهدُ التَّنزيل» با إسناد خود از إبراهيم بن حكم بن ظهير از پدرش از حكم بن جبير از أبو برده ] برزه [ أسلمي روايت نموده است كه:
دَعَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ بِالطَّهُورِ، وَ عِنْدَهُ عَلِيُّ ابْنُ أَبِيطَالِبٍ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَهِ بِيَدِ عَلِيٍّ ـ بَعْدَ مَا تَطَهَّرَ ـ فَأَلْزَمَهَا بِصَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ». ثُمَّ رَدَّهَا إلَي صَدْرِ عَلِيٍّ، ثُمَّ قَالَ: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».
ثُمَّ قَالَ: إنَّكَ مَنَارَةُ الانَامِ، وَ غَايَةُ الْهُدَي، وَ أَمِيرُ الْقُرَي! وَ أَشْهَدُ عَلَي ذَلِكَ أَنَّكَ كَذَلِكَ. [377]
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در وقتي كه عليّ بن أبيطالب در نزد او بود آب وضو طلب كرد، و پس از آنكه وضو گرفت، دست عليّ را گرفت و بر سينۀ خود گذاشت و گفت: «تو ترساننده و بيم دهنده هستي». سپس دست عليّ را بر گردانده و به سينۀ خود عليّ گذاشت و گفت: «و از براي هر گروهي، راهبر و راهنمائي است».
و پس از آن گفت: تو منار و محلّ هدايت و راهنمائي تمام افراد بشري! و تو غايت و نهايت هدايتي! و تو امير و سالار شهرهائي! و من گواهي بر اين ميدهم كه تو اينچنين ميباشي!»
پاورقي
[347] ـ «اصول كافي» ج 2، به ترتيب: ص 611 و ص 623 و ص 616
[348] همان مصدر
[349] همان مصدر
[350] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 617
[351] ـ عَزَفَتْ نَفْسُهُ عَنِ الشَّيْءِ: زَهِدَتْ فيهِ؛ و عَزَفَتْ نَفْسَهُ عَنْ كَذا: مَنَعَها عَنْهُ.
[352] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 733
[353] ـ در روايات خاصّه نام وي را حارِثَةُ بنُ مالِكِ بنِ النُّعْمان آوردهاند («معاني الاخبار» ص 187؛ و «محاسن» برقي، ج 1، ص 246 ) ولي ملاّي رومي در «مثنوي» آنرا به نام زَيْد آورده است.
[354] ـ «مثنوي معنوي» اواخر جلد اوّل، از طبع ميرخاني، ص 92
[357] ـ مثلاً در سورۀ إسرآء، آيهاي كه موجب سجده در آنست آيۀ 7 0 1 است: قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي' عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاذْقَانِ سُجَّدًا. وليكن چون دو آيۀ بعد از اين، عطف بر اين آيه است و تماميّت كلام به اتمام جملۀ معطوف است، لهذا بايد آن دو آيه را قرائت كرد: وَ يَقُولُونَ سُبْحَـٰنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلاذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ، آنگاه در اينجا به سجده افتاد.
[358] ـ «المحجّة البيضآء» ج 2، ص 226 و 227
[359] ـ در «خصال صدوق» ج 1، ص 252، با سند متّصل خود از حضرت صادق عليهالسّلام آورده است كه: إنَّ الْعَزآئِمَ أرْبَعٌ: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ، وَ النَّجْمُ، وَ تَنْزيلُ السَّجْدَةِ، وَ حمٓ السَّجْدَةُ.
[360] ـ و امّا آيههائي كه در آنها سجده مستحبّ ميباشد، يازده مورد است:
اوّل: آيۀ آخر، از سورۀ 7: الاعراف: إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُوَنهُو وَ لَهُو يَسْجُدُونَ.
دوّم: آيۀ 15، از سورۀ 13: الرّعد: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلَـٰلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ.
سوّم: آيۀ 49، از سورۀ 16: النّحل: وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَا فِي الارْضِ مِن دَآبَّةٍ وَ الْمَلَـٰٓئكَةُ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ.
چهارم: آيۀ 7 0 1، از سورۀ 17: الإسرآء: قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوٓا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي' عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاذْقَانِ سُجَّدًا.
پنجم: آيۀ 58، از سورۀ 19: مريم: أُولَـٰٓئكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّــنَ مِن ذُرِّيَّةِ ءَادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَ'هِيمَ وَ إِسْرَ' ٓءِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَ اجْتَبَيْنَآ إِذَا تُتْلَي' عَلَيْهِمْ ءَايَـٰتُ الرَّحْمَـٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا.
ششم: آيۀ 18، از سورۀ 22: الحجّ: أَلَمْتر أَنَّ اللَهَ يَسْجُدُ لَهُو مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَنْ فِي الارْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبَالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَآبُّ وَ كَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَ مَن يُهِنِ اللَهُ فَمَالَهُو مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللَهَ يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ. هفتم: آيۀ 77، از سورۀ 22: الحجّ: يَـٰٓأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.
هشتم: آيۀ 0 6، از سورۀ 25: الفرقان: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَـٰنِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَـٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُورًا.
نهم: آيۀ 25، از سورۀ 27: النّمل: أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ.
دهم: آيۀ 24، از سورۀ 38: صٓ: قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي' نِعَاجِهِ وَ إنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَآءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَي' بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّـٰهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُو وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ.
يازدهم: آيۀ 21، از سورۀ 84: الانشقاق: وَ إِذَا قُرِيَ عَلَيْهِمُ الْقُرْءَانُ لَا يَسْجُدُونَ.
[361] ـ «منتهي الآمال» ج 1، ص 263
[362] ـ «جامع الاخبار» باب 21، ص 48 و 49
[363] ـ مقدّمۀ دوّم تفسير «صافي» طبع گراوري، ج 1، ص 12، به نقل از «كافي»
[364] ـ صدر آيۀ 49، از سورۀ 29: العنكبوت
[365] ـ همان مصدر
[366] ـ همان مصدر، به نقل از «تفسير عيّاشي»
[367] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 414؛ و در پاورقي ص 116، از كتاب «شيعه در اسلام» علاّمۀ طباطبائي قدّس سرّه، پس از نقل اين حديث گويد:
اين روايت با 15 طريق از عامّه، و 11 طريق از خاصّه نقل شده است، و اُمّ سَلِمَة و ابن عبّاس و أبوبكر و عائشة، و عليّ عليه
السّلام و أبوسعيد خُدري، و أبوليلي و أبو أيّوب انصاري از راويان آن هستند. («غاية المرام» بحراني، ص 539 و 540 )
[368] ـ تفسير «صافي» ج 1، ص 14، مقدّمۀ سوّم، به نقل از «كافي» و «تفسير عيّاشي»؛ و در «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول، ص 126 گويد: در كتاب «مناقب» از أصبغ بن نُباته از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه گفت: نَزَلَ الْقُرْءَانُ عَلَي أرْبَعَةِ أرْباعٍ: رُبْعٌ فينا، وَ رُبْعٌ في عَدُوِّنا، وَ رُبْعٌ سُنَنٌ وَ أمْثالٌ، وَ رُبْعٌ فَرآئِضُ وَ أحْكامٌ؛ وَ لَنا كَرآئِمُ الْقُرْءَانِ.
و اين روايت اخير را فيض در مقدّمۀ سوّم تفسير «صافي» طبع گراوري، ج 1، ص 14، از عيّاشي ذكر كرده است.
[369] ـ تفسير «صافي» طبع گراوري، ج 1، ص 14، مقدّمۀ سوّم
[370] ـ آيات 193 تا 195، از سورۀ 26: الشّعرآء
[371] ـ همان مصدر
[372] ـ ذيل آيۀ 43، از سورۀ 13: الرّعد
[373] ـ همان مصدر، ص 14 و 15
[374] ـ همان مصدر، ص 14
[375] ـ ذيل آيۀ 7، از سورۀ 13: الرّعد
[376] ـ تفسير «مجمعالبيان» طبع صيدا، ج 3، ص 278 و 279