مانند نماز عبّاد بن بِشْر كه با عمّار بن ياسر مأمور نگهباني تنگۀ كوه (شِعْب) بودند، و عبّاد مشغول نماز بود و تير دشمن بر پيكرش مينشست و دوست داشت بميرد و جان دهد، امّا سورهاي را كه مشغول به خواندن آن در نماز بود رها ننمايد. توضيح آنكه: بنا به گفتۀ واقِدي در «مَغازي»: به مسلمين مدينه خبر دادند كه: اعراب از طائفة أنْمار و ثَعْلَبَة، لشكري آماده كرده و عازم حمله به مدينه هستند، و عجب اينست كه مسلمين از اين امر بيخبرند.
چون اين خبر به رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم رسيد، با چهارصد نفر از اصحاب خود براي دفاع حركت كرد، و از مَضيق[304] عبور كرده، در
ص 328
وادي الشُّقْرَة يك روز توقّف فرمود، و در آنجا لشكريان را مأمور به فحص نمود. آنها تا شب گشتند و خبر آوردند كه اعراب فرار كرده و در بالاي كوه سنگر ساخته و اشراف دارند. و چون مشركين نزديك بودند و احتمال حمله و غارت از آنها ميرفت، رسول خدا در آنروز نماز را با مسلمين به طريق نماز خوف بجاي آوردند. و اين اوّلين نمازي بود كه بدين طريق ـ و در اين جنگ كه نامش غزوۀ ذاتُ الرِّقاع است ـ طبق نزول جبرئيل و آيات قرآن در كيفيّت آن، رسول خدا با مسلمين به جماعت انجام دادند.
مشركين كه به كوهها فرار كرده بودند، در جاي خود جماعتي از زنان را گذاشته بودند كه در ميان آنها يك زن جوان زيبائي بود؛ همۀ اين زنان بدست مسلمين اسير شدند، و در وقت مراجعت مسلمين آنها را با خود به مدينه آوردند.
چون رسول خدا حركت كرد به سوي مدينه، شوهر اين زن كه او را دوست ميداشت، با خود سوگند ياد كرد كه: دنبال محمّد برود، و ديگر به سوي قومش برنگردد مگر آنكه محمّد را بكشد و يا از مسلمين خوني بريزد و يا زوجهاش را رها سازد!
رسول خدا شبانگاه در مسيرش كه بادي تند ميوزيد، در تنگهاي كه در برابرش بود توقّف نموده و گفت: مَنْ رَجُلٌ يَكْلَؤُنَا اللَيْلَةَ؟! «كيست مردي كه امشب از ما پاسداري كند؟!»
دو نفر از اصحاب برخاستند: عمّار بن ياسر و عبّاد بن بشر، و گفتند: ما امشب از شما حفاظت و نگهداري ميكنيم اي رسول خدا! و باد هم همينطور ميوزيد و قطع نميشد.
حضرت رسول الله آن دو مرد پاسدار را در دهانۀ شعب (تنگه) نشاندند.
يكي از آن دو به ديگري گفت: كداميك از دو نيمۀ شب را بيشتر دوست
ص 329
داري؛ كه من در غير آن نيمه پاسداري كنم و تو استراحت كني، و در آن نيمه تو به پاسداري قيام كني و من استراحت نمايم؟!
گفت: تو اوّل شب را به نگهباني مشغول باش!
بنابراين عمّار بن ياسر كه از مهاجرين بود خوابيد و عبّاد بن بشر كه از انصار بود به نماز مشغول شد. در اين حال آن دشمن خداي قسم ياد كرده، براي ربودن زنش به تنگه حمله كرد. و اين در حالي بود كه باد آرام گرفته بود. چون چشمش به عبّاد از نزديكي افتاد، دانست كه امر پاسداري به عهدۀ اوست. خواست او را با تير بزند و چون راه شعب باز شد به داخل شعب كه مسلمين بودند و در شب تار آرميده بودند و مشغول تهجّد و تعبّد بودند حملهور شود. تيري در كمان نهاده بسوي عبّاد پرتاب كرد. تير بر بدن عبّاد نشست. عبّاد تير را در آورده و به دور انداخت. پس از آن تير دگري بسوي عبّاد رها كرد. اين نيز بر بدن او نشست. آنرا نيز در آورده و انداخت. و سپس تير سوّم را به سوي او انداخت. اين نيز بر بدنش نشست.
چون آمدن خون از بدنش زياد شد، ركوع نموده سجده بجاي آورد، و به رفيقش عمّار گفت: بنشين؛ دشمن آمده است!
عمّار نشست، و فوراً برخاست. آن مرد اعرابي دشمن دانست كه اينها مستعدّ دفاع هستند و او را تعقيب ميكنند.
در اين حال عمّار گفت: اي برادر جان من! چرا در اوّلين تيري كه به تو زد مرا بيدار نكردي؟!
عبّاد پاسخ داد كه:
كُنْتُ في سورَةٍ أقْرَأُها وَ هيَ سورَةُ الْكَهْفِ، فَكَرِهْتُ أنْ أقْطَعَها حَتَّي أفْرُغَ مِنْها. وَ لَوْ لا أنّي خَشيتُ أنْ اُضَيِّعَ ثَغْرًا أمَرَني بِهِ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ، ما انْصَرَفْتُ وَ لَوْ أُتيَ عَلَي نَفْسي!
ص 330
«من در نمازم مشغول خواندن سورهاي از قرآن بودم كه سورۀ كهف بود. و ناپسند داشتم كه آنرا قطع كنم، تا به پايان برسانم. و اگر نگران آن نبودم كه سرحدّي را كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم حفاظتش را به من محوّل كرده است ضايع نمايم، از آن سوره دست بر نميداشتم گرچه روح از بدنم پرواز ميكرد!»
و گفته شده است: آن مرد، انصاري بود و عِمارَة بن حَزْم بود، و امّا در نزد من به قول قويّ عمّار بن ياسر بوده است. [305]
مسلمين اينطور با قرآن حكيم انس داشتند، و در خلوت با خدا، با تلاوت كتاب خدا، در عوالم معني غرق ميشدند؛ و راضي بودند كه جان تسليم كنند و از لذّت مكالمه دست نشويند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام، چنين حواريّوني دارد، كه آنها در مجالست و مؤانست و ذكر و فكر، با او عشق ميورزيدند؛ و حضرت در سوگشان ناله ميزند و اشك ميريزد و آه ميكشد؛ نِعْمَ الإمامُ وَ نِعْمَ الْمَأْمومُ!
در آخرين هفتۀ عمر خود خطبهاي خواند كه آخرين خطبهاش بود؛ و در آن خطبه فرمود:
أَيْنَ إخْوَانِي الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ، وَ مَضَوْا عَلَي الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ؟ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ؟ وَ أَيْنَ ذُوالشَّهَادَتَيْنِ؟ وَ أَيْنَ نُظَرَآؤُهُمْ مِنْ إخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَي الْمَنِيَّةِ؟ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ [306] إلَي الْفَجَرَةِ؟!
ص 331
قَالَ: ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَي لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ، فَأَطَالَ الْبُكَآءَ؛ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلا مُ:
أَوْهِ! عَلَي إخْوَانِي الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْءَانَ فَأَحْكَمُوهُ، وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ. أَحْيَوُا السُّنَّةَ، وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا، وَ وَثِقُوا بِالْقَآئِدِ فَاتَّبَعُوهُ.
«كجا هستند برادران من كه سوار بر مركب راه حقّ شدند، و طريق را به خوبي پيمودند؟ آنانكه بر اساس حقّ گذشتند، و جميع اعمال و اقوالشان را بر اين مدار قرار ميدادند. عمّار كجاست؟ ابن تَيِّهان كجاست؟ حذيفه ذوالشّهادتين كجاست؟ امثال و نظائرشان كجا هستند كه با مرگ عقد اخوّت بستند، و با يكديگر پيمان نهادند كه تا حدّ شهادت و خوابيدن در بستر موت، دست از حمايت برندارند؟ آنانكه شهيد شدند و سرهاي آنها را به نزد فجره و فسقه و جنايتكاران روزگار همچون معاويه بردند.
در اينحال دست خود را به محاسن مباركش زد، و گريۀ طولاني نمود؛ و پس از آن فرمود:
آه! بر آن برادران در گذشتۀ من كه قرآن را تلاوت كردند، و آنرا استوار و محكم داشتند. و در واجبات تدبّر كردند، و آنها را اقامه نمودند. سنّت را زنده كردند، و بدعت را كشتند. به جهاد دعوت شدند و اجابت نمودند. و به قائد و رهبرشان وثوق داشتند و از او پيروي كردند!»
ثُمَّ نَادَي بِأَعْلَي صَوْتِهِ: الْجِهَادَ، الْجِهَادَ! عِبَادَ اللَهِ! أَلَا وَ إنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَوْمِي هَذَا، فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إلَي اللَهِ فَلْيَخْرُجْ.
«و پس از آن با بلندترين فرياد خود ندا در داد: جهاد، جهاد! اي بندگان خدا! آگاه باشيد كه من همين امروز تهيّۀ سپاه ميبينم و به سوي معاويه حركت ميكنم؛ هر كس ميخواهد به سوي خدا برود، خارج شود.»
ص 332
قالَ نَوْفٌ: وَ عَقَدَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ في عَشْرَةِ ءَالافٍ، وَ لِقَيْسِ ابْنِ سَعْدٍ رَحِمَهُ اللَهُ في عَشْرَةِ ءَالافٍ، وَ لاِبي أيّوبَ الانْصاريِّ في عَشْرَةِ ءَالافٍ، وَ لِغَيْرِهِمْ عَلَي أعْدادٍ اُخَرَ وَ هُوَ يُريدُ الرَّجْعَةَ إلَي صِفّينَ.
فَما دارَتِ الْجُمُعَةُ حَتَّي ضَرَبَهُ الْمَلْعونُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَهُ. فَتَراجَعَتِ الْعَساكِرُ، فَكُنّا كَأَغْنامٍ فَقَدَتْ راعِيَها تَخْتَطِفُها الذِّئابُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ. [307]
«نَوْف بكالي گفت: در اين حال براي حضرت امام حسين عليه السّلام پرچمي بست با ده هزار نفر، و براي قيس بن سعد بن عباده پرچمي با ده هزار نفر، و براي أبوأيّوب انصاري با دههزار نفر، و براي غير از اينها پرچمهاي ديگري، و اراده داشت به سرزمين صفّين براي جنگ با معاويه برگردد.
هنوز جمعه كه روز خطبه و جماعت است نرسيده بود كه او را ابن ملجم ملعون با شمشير زد. سپاهها و عسكرها همه بازگشتند، و ما مانند گوسفنداني شديم كه چوپانشان مفقود شده و گرگها از هر جانب آنها را ميربودند.»
عمّار ياسر از بزرگان اصحاب رسول الله و أميرالمؤمنين عليهما الصّلوة و السّلام بود. و از كبار فقهاء و زهّاد، و أهل بصيرت و ولايت بود. و ضميري روشن، و قلبي تابناك، و فكري عميق، و انديشهاي استوار، و روشي متين، و حزمي صحيح و راستين داشت.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم دربارۀ او فرمود: عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ حَيْثُ كَانَ. عَمَّارٌ جَلْدَةُ بَيْنِ عَيْنِي وَ أَنْفِي، تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ. [308]
ص 333
«عمّار با حقّ است، و حقّ با عمّار است هر جا كه عمّار بوده باشد. عمّار پوست نازك در ميان چشم و بيني من است (كه با پارهشدن آن پوست چشم نابينا ميگردد) عمّار را گروه ستمگر ميكشند.»
و از «صحيح بُخاريّ» نقل است كه: در وقت ساختن مسجد پيغمبر صلّيالله عليه و آله و سلّم، عمّار دو برابر ديگران سنگ حمل مينمود؛ يكي از براي خود، و يكي از براي رسول الله. رسول خدا گرد و غبار از روي عمّار ميسترد و ميگفت:
ص 334
وَيْحَ عَمَّارٍ! تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ؛ يَدْعُوهُمْ إلَي الْجَنَّةِ، وَ يَدْعُونَهُ إلَيالنَّارِ.[309]
«اي دريغا بر عمّار! كه او را طائفۀ ستمكار ميكشند. او ايشان را به سوي بهشت ميخواند و آنها وي را به سوي آتش.»
و همچنين رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم دربارۀ او فرمود:
أَبْشِرْ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ! فَإنَّكَ أَخُو عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلا مُ فِي دِيَانَتِهِ، وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وِلَايَتِهِ، وَ مِنَ الْمَقْتُولِينَ فِي مَحَبَّتِهِ! تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ. وَ ءَاخِرُ زَادِكَ مِنَ الدُّنْيَا ضَيَاحٌ [310] مِنَ اللَبَنِ! [311]
«اي أبويقظان! بشارت باد ترا! چون تو برادر علي عليه السّلام ميباشي در ديانتش، و از افاضل اهل ولايت او هستي، و از كشتهشدگان در راه محبّت او هستي! تو را گروه ظالم ميكشند. و آخرين غذائي كه در وقت شهادت از دنيا نصيب داري، شيري است كه با آب مخلوط شده است!»
عثمان در زمان خود او را به اندازهاي زد كه غش كرد. و امر كرد غلامهاي خود را كه دست و پاي او را بستند، و با چكمۀ خود بر مذاكير او زد تا مرض فتق پيدا كرد، امعاءش پاره شد، و يك دنده از استخوانهايش شكست؛ [312] در حاليكه مخالفين ما و عامّه در كتب خود بقدري از فضائل عمّار از زبان رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل كردهاند كه شگفتآور است:
گفتهاند كه دربارۀ او رسول خدا فرمود: وَ إنَّهُ مَلِيَ إيمَانًا حَتَّي أَخْمَصِ قَدَمَيْهِ. وَ إنَّ مَنْ عَادَاهُ عَادَاهُ اللَهُ؛ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ أَبْغَضَهُ اللَهُ. وَ إنَّ الْجَنَّةَ
ص 335
مُشْتَاقَةٌ إلَيْهِ. [313]
«و حقّاً كه سراپاي عمّار تا دو انگشت شصت پاهايش از ايمان سرشار است. و كسي كه با عمّار دشمني كند، خدا با او دشمني ميكند؛ و كسي كه عمّار را مبغوض بدارد، خداوند او را مبغوض داشته است. و بهشت اشتياق به عمّار دارد.»
عمّار در واقعۀ صفّين شهيد شد، و در آن معركه ميگفت: وَ اللَهِ لَوْ ضَرَبونا بِأَسْيافِهِمْ حَتَّي يُبْلِغونا سَعَفاتِ [314] هَجَرٍ، لَعَلِمْنا أنّا عَلَي حَقٍّ وَ أنَّهُمْ عَلَيالْباطِلِ. [315]
«سوگند به خدا اگر سپاهيان معاويه ما را با شمشيرهايشان بزنند، و بر ما غالب شوند بطوريكه ما را عقب زنند تا از اين زمين صفّين به نخلستانهاي مدينه برسيم، ما يقين داريم كه: ما بر حقّيم و آنان بر باطل.»
در معركۀ صفّين، عمّار بن ياسر به نزد حضرت آمد و عرض كرد: يا أخا رَسولِ اللَهِ! أ تَأْذَنُ لي في الْقِتالِ؟! «اي برادر رسول خدا! آيا تو به من اذن ميدهي در جنگ كردن؟!»
ص 336
حضرت فرمود: مَهْلا ، رَحِمَكَ اللَهُ! «قدري صبر كن، خدايت رحمت كند!»
ساعتي گذشت، عمّار به نزد حضرت آمد و آن عبارت را تكرار كرد. حضرت هم همان جواب را اعاده فرمود.
براي بار سوّم عمّار تقاضاي جنگ نمود. فَبَكَي أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِالسَّلامُ. فَنَظَرَ إلَيْهِ عَمّارٌ، فَقالَ: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ! إنَّهُ الْيَوْمُ الَّذي وَصَفَ لي رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [.
«أميرالمؤمنين عليه السّلام گريست. عمّار به او نظري نمود و گفت: اي أميرالمؤمنين! امروز روزي است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم براي من توصيف كرده است!»
فَنَزَلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنْ بَغْلَتِهِ، وَ عانَقَ عَمّارًا وَ وَدَّعَهُ، ثُمَّ قالَ:
يَا أَبَا الْيَقْظَانِ! جَزَاكَ اللَهُ عَنِ اللَهِ وَ عَنْ نَبِيِّكَ خَيْرًا؛ فَنِعْمَ الاخُ كُنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ كُنْتَ. ثُمَّ بَكَي عَلَيْهِ السَّلا مُ وَ بَكَي عَمَّارٌ، ثُمَّ بَرَزَ إلَي الْقِتَالِ.
«أميرالمؤمنين عليه السّلام از قاطر خود پياده شد و عمّار را در آغوش مهر خود فشرد، و با او وداع كرد. و پس از آن گفت: اي أبويقظان! خداوند از طرف خودش و از طرف پيغمبرت، ترا جزاي خير دهد! خوب برادري بودي! و خوب رفيق و همنشيني بودي! و سپس گريه كرد، و عمّار هم گريه كرد. و آنگاه به ميدان رفت.»
كلمات أميرالمؤمنين در كنار بدن عمّار، و نماز خواندن حضرت بر او
عمّار در آنحال نود و چهار سال داشت. پس از مبارزه و جنگي كه بين او و دشمن درگرفت، أبوعاديَة نيزهاي به پهلويش زد و عمّار بيفتاد.
أبوالْبُخْتُري قالَ: أُتيَ عَمّارٌ يَوْمَئذٍ بِلَبَنٍ، فَضَحِكَ ثُمَّ قالَ: قالَ لي
ص 337
رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: ءَاخِرُ شَرَابٍ تَشْرَبُهُ مِنَ الدُّنْيَا، مَذْقَةٌ مِنْ لَبَنٍ؛ حَتَّي تَمُوتَ. [316]
«أبوالبختري ميگويد: در آنروز كه عمّار شهيد شد، ظرف شيري را براي او آوردند، عمّار بخنديد و گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به من گفت: آخرين آشاميدني كه از دنيا ميآشامي، شيري است كه با آب ممزوج شده است؛ و سپس خواهي مرد.»
چون با نيزۀ أبوعاديه، عمّار بروي زمين افتاد، ابن جوي السَّكْسَكي برجست و رأس مباركش را بريد.
اين دو نفر نزد معاويه آمدند، و هر كدام افتخار قتل عمّار را به خود نسبت ميدادند. عمرو بن عاص لعين گفت:
وَ اللَهِ إنْ يَخْتَصِمانِ إلاّ في النّارِ! «قسم به خدا اين دو نفر نزاعي با هم ندارند، مگر در سبقت به آتش.»
أميرالمؤمنين عليه السّلام در قتل او گريست. فَلَمّا كانَ اللَيْلُ طافَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ في الْقَتْلَي، فَوَجَدَ عَمّارًا مُلْقًي فَجَعَلَ رَأْسَهُ عَلَي فَخِذِهِ، ثُمَّ بَكَي وَ أنْشَأَ يَقولُ:
أَيَا مَوْتُ كَمْ هَذَا التَّفَرُّقُ عَنْوَة فَلَسْتَ تُبْقِي لِي خَلِيلَ خَلِيلِي ( 1 )
أَلَا أَيُّهَا الْمَوْتُ الَّذِي لَيْسَ تَارِكِي أَرِحْنِي فَقَدْ أَفْنَيْتَ كُلَّ خَلِيلِي ( 2 )
أَرَاكَ بَصِيرًا بِالَّذِينَ أُحِبُّهُم كَأَنَّكَ تَمْضِي نَحْوَهُمْ بِدَلِيلِي ( 3 )
و در روايت ديگري است كه حضرت فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ.
ص 338
إنَّ امْرَأً لَمْ يَدْخُلْ عَلَيْهِ مُصِيبَةٌ مِنْ قَتْلِ عَمَّارٍ فَمَا هُوَ فِي الإسْلامِ مِنْ شَيْءٍ. ثُمَّ صَلَّي عَلَيْهِ.[317]
«چون شب تار آسمان را پوشيد، خود أميرالمؤمنين عليه السّلام در ميان كشتگان گردش كرد؛ تا عمّار را در ميان آنها يافت كه بروي زمين افتاده است. در كنار او نشست، سرش را بر زانو نهاد و گريست، و اين ابيات را در سوگ او انشاد كرد:
1 ـ اي مرگ! تا كي و تا چه اندازه اين جدائي را از روي دشمني با من ميكني؟! تو كه براي من يك دوست از دوستان دوست من پيغمبر، باقي نگذاشتي!
2 ـ هان اي مرگي كه به سوي من خواهي آمد! اينك بيا مرا راحت كن! تو كه هر كدام از دوستان مرا به فنا دادي!
3 ـ من ترا چنان مييابم كه به كسانيكه دوستشان دارم اطّلاع داري! گويا تو به سراغ يكايك آنها با دلالت و راهنمائي من ميروي!»
«ما مِلك طِلق خدا هستيم؛ و ما به سوي او باز ميگرديم. آن مردي كه از كشته شدن عمّار مصيبت زده نباشد، از اسلام هيچ بهرهاي ندارد. آنگاه بر عمّار نماز بجاي آورد.» [318]
ص 339
صَلَّي اللَهُ عَلَيْكَ يا أميرَالْمُؤْمِنينَ، وَ يا يَعْسوبَ الْمُسْلِمينَ، وَ يا إمامَ الْمُوَحِّدينَ، وَ يا قآئِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، وَ يا سَيِّدَ الْوَصيّينَ، وَ يا حامِلَ أسْرارِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ يا تَأْويلَ الْقُرْءَانِ الْحَكيمِ؛ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكاتُهُ.
اي عَلَم ملّت و نفس رسول حلقه كِش علم تو گوش عقول
اي به تو مختوم، كتاب وجود وي به تو مرجوع، حساب وجود
داغ كش نافۀ تو مشك ناب جزيه دهِ سايۀ تو آفتاب
خازن سبحاني و تنزيل وحي عالم ربّاني و تأويلِ وحي
آدم از اقبال تو مسجود شد چون تو خَلَف داشت كه مسجود شد
تا كه شده كُنْيَتِ تو بوتُراب نُه فلك از جوي زمين خورده آب
عَليٌّ الدُّرُّ وَ الذَّهَبُ الْمُصَفَّي و باقي النّاسِ كُلُّهُمُ تُرابُ [319]
وَ عَلي أهلِ بَيتِكَ الطّاهِرين، كه مقام ولايت را حقيقةً وارث، و واقعيّت شريعت را مكمِّل، و جان و روح قرآن را در هر زمان و مكان حاملاند؛ سيّما حضرت بقيّة الله تعالي أرواحنا فداه.
بِئَالِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ و في أبْياتِهِمْ نَزَلَ الْكِتابُ ( 1 )
وَ هُمْ حُجَجُ الإلَهِ عَلَي الْبَرايا بهِمْ وَ بِجَدِّهِمْ لا يُسْتَرابُ ( 2 )[320]
پاورقي
[304] ـ در «وفآء الوفآء» ج 2، ص 239 آمده است كه: مضيق، قريۀ بزرگي است قريب به فَرْع. (تعليقه)
[305] ـ كتاب «المغازي» للواقدي، ج 1، ص 395 تا 398؛ و نيز ابن أثير جزري در كتاب «الكامل في التّاريخ» طبع بيروت (سنۀ 1385 ) ج 2، ص 174 و 175؛ و نيز در «منتهيالآمال» ج 1، ص 54؛ و «سفينة البحار» ج 2، ص 275 سطر آخر، مجملاً محدّث قمّي ذكر نموده است.
[306] ـ أبْرَدَ إلَيْهِ الْبَريدَ: أرْسَلَهُ.
[307] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 0 18؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 344 و 345
[308] ـ «منتهي الآمال» ج 1، ص 92؛ و در «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول، ص 128 گويد: در كتاب «المشكاة» از أبوقَتادة روايت است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به عمّار بن ياسر در وقت حفر خندق ـ دست بر سر او كشيد و ـ گفت: بُؤْسُ ابْنِ سُمَيَّةَ! تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ. «گرفتاري و شدّت براي پسر سميّه ميباشد! اي عمّار تو را طائفۀ ستمگر و متجاوز ميكشند.» اين حديث را مسلم در «صحيح» آورده است. و ايضاً مسلم از امّ سلمه امّ المؤمنين روايت كرده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به عمّار گفت: تَقْتُلُكَ الفِئَةُ الْباغِيَةُ.
و در ص 129 گويد: در «سُنن تِرمِذي» از أبوهريرة روايت است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: أبْشِرْ عَمّارُ! تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ. و در همين باب از امّ سلمه و عبدالله بن عمروعاص و أبي يَسَر و حُذَيفه اين حديث وارد است؛ و هذا حديثٌ حَسَنٌ صحيحٌ.
و در كتاب «الإصابة» در ترجمۀ عمّار گويد: روايات متواتره از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد است كه: إنَّ عَمّارًا يَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ ؛ و اجماع كردهاند بر آنكه عمّار در ركاب أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام در صفّين كشته شد، و از ياران حضرت بوده و قاتلين او گروه مخالف عليّ بودهاند؛ در سنۀ سي و هفت، در ماه ربيع الاوّل؛ و نود و سه سال از عمرش ميگذشت.
ابن كثير دمشقي در «البداية و النّهاية» ج 3، ص 217، ضمن بيان و شرح ساختن مسجد رسول خدا در مدينه از زحمات عمّار و إخبارهاي آنحضرت راجع به «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» مطالبي را نقل مينمايد.
[309] ـ «منتهي الآمال» ج 1، ص 92
[310] ـ ضَياح شيري است كه با آب آميخته شده است.
[311] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 276؛ و «الإمامة و السّياسة» ابن قتيبة دينوري، ج 1، ص 33
[312] همان مصدر
[313] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 276
[314] ـ در «مجمع البحرين» در مادّۀ س ع ف آمده است كه: السَّعَفات: جمعُ سَعَفَة عبارت است از شاخۀ درخت خرما زمانيكه داراي برگ است، و چون برگهايش بريزد به آن جَريدَة گويند. و گفته شده است كه در حال خشك شدن آن، آنرا سَعَفَة نامند و در حال رطوبت شَطَبَة گويند. بعضي از شارحين گويند: عمّار در اين سخنش اختصاص به سَعَفات هَجَر داده است، به جهت دوري مسافت و زيادي نخل در آنجا. ـ انتهي.
أقول: هَجَر به معناي مدينه است؛ و مشهورترين جائي كه به آن اضافه ميشود هجرالبحرَيْن است.
[315] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 276
[316] ـ در «رجال كَشّي» اين مطلب را از أبوالبُختري روايت ميكند. و مَذْقَةُ اللَبَنِ همان ضَياح است كه در روايت سابقه آمده است؛ و آن شير مختلط با آب است.
[317] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 277؛ محدّث قمّي در اين كتاب، در آخر هر سه بيتي را كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل كرده است، بدون اضافۀ به ياءِ متكلّم وحده آورده است. و چون در بيت اوّل معني نامفهوم بود، و در دو بيت ديگر بليغ نبود، لهذا اينطور به نظر آمد كه: هر سه بيت مضاف به ياءِ متكلّم بوده است و در ضبط، و يا در نسخه بواسطۀ اشتباه تلفّظ به كتابت، ياء ساقط شده است؛ و صحيحش آنستكه دارا باشد.
[318] ـ براي اطّلاع بيشتر از احوال عمّار، به «طبقات ابن سعد» ج 3، ص 246، از طبع دار بيروت، دار صادر (سنۀ 1376 ) مراجعه شود.
[319] ـ «علي است يكتا گهر تابناك و طلاي خالص؛ و بقيّۀ مردم بدون استثناء، خاك ميباشند.»
[320] ـ ( 1 ) «راه راست و روش درست، تنها به آل محمّد شناخته ميشود. و در خانههاي آنهاست كه وحي قرآن حكيم نازل شده است.»
( 2 ) «ايشانند حجّتهاي خدا بر تمامي بندگان خدا، و بواسطۀ ايشان و جدّ ايشان، مردم در شكّ و ترديد و ريبه و عمل خلاف نميافتند.»