|
|
ص47
اعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ طّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[29] قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الارْضِ قَالُوٓا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَهِ وَ'سِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَـٰئِكَ مَأْوَ'هُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَ'نِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولَـٰئِكَ عَسَي اللَهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَهُ عَفُوًّا غَفُورًا. (آيات نود و هفتم تا نود و نهم، از سورۀ نساء: چهارمين سوره از قرآن كريم) تكاليف إلهيّه مشروط به علم و قدرت هستندفقهاء شيعه رضوانُ الله عليهم بلكه جميع فقهاي اسلام اتّفاق ص48 و إجماع نمودهاند بر آنكه جميع تكاليف إلهيّه مشروط به علم و قدرت است، و اين دو صفت را از شرائط عامّۀ تكليف ميدانند ؛ بدين معني كه اختصاص به بعضي از اوامر يا نواهي حضرت پروردگار ندارد، بلكه در تمام تكاليف بايد در مكلَّفين اين دو شرط متحقّق باشد تا آنكه تكليف دربارۀ آنها تحقّق يابد و يا منجّز گردد. امّا دربارۀ علم استدلال ميكنند اوّلاً به آيۀ كريمۀ: وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي' نَبْعَثَ رَسُولاً. [30] «روش و سنّت ما نيست كه عذاب كنيم مگر پس از آنكه پيامبري را بفرستيم و حجّت را تمام كنيم.» و به آيۀ كريمۀ: وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَآءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. [31] «و ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش تا آنكه براي آنان روشن سازد (أحكام و تكاليف و سنن و آداب و اخلاق و عقائد و توحيد را بيان كند) و پس از بيان نمودن و اتمام حجّت، خداوند افرادي را كه مخالفت كنند به ارادۀ خود گمراه كند و افرادي را كه اطاعت نمايند به ارادۀ خود هدايت فرمايد.» و به آيۀ كريمۀ: ص49 لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ. [32] «براي آنكه هر كس كه بواسطۀ معصيت و گناه به هلاكت رسد، از روي حجّت و دليل باشد ؛ و هر كس كه بواسطۀ اطاعت و حصول ثواب زنده ميگردد، نيز از روي حجّت و دليل باشد.» و به آيۀ كريمۀ: وَ لَوْ أَنَّآ أَهْلَكْنَـٰهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَآ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِـعَ ءَايَـٰتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَ نَخْزَي'. [33] «و اگر ما ايشان را هلاك ميكرديم قبل از بيّنه و تمامي بيان و حجّت، در مقام اعتراض بر آمده و ميگفتند: اي پروردگار! چرا تو پيامبري نفرستادي تا ما از آيات تو علم و اطّلاع حاصل نموده و متابعت آنها را بنمائيم پيش از آنكه عذاب تو به ما برسد و ما را دستخوش ذلّت و بدبختي قرار دهد؟» و نيز به بسياري از آيات كه در آنها لفظ «بيّنه» بكار رفته و عذاب خدا را در امّتهاي پيامبران گذشته منوط و مشروط به آن نموده است. و نيز استدلال ميكنند به «حديث رَفع» و اصل اين حديث شريف در «خصال» [34] شيخ صدوق، در باب التّسعة ؛ و در «اُصول كافي» [35] در باب ما رُفعَ عَن الاُمَّة طيّ دو حديث ؛ و در ص50 «تحف العقول» [36] ؛ و در «وسآئل الشّيعة» [37] از شيخ صدوق ميباشد. گرچه در الفاظ اين حديث مختصر اختلافي وجود دارد ليكن در معني با يكديگر اختلافي ندارند. و ما اين روايت را در اينجا طبق الفاظ وارده در كتاب «خصال» ميآوريم: استدلال به «حديث رفع» در تنجّز تكليف در صورت علم و قدرتشيخ صدوق گويد: حديث كرد ما را محمّد بن أحمد [38] بن يحيي عطّار از سعد بن عبدالله از يعقوب بن يزيد از حمّاد بن عيسي از حريزبن عبدالله از حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده است: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ: الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ. «از امّت من مؤاخذه و عذاب دربارۀ نه چيز برداشته شده است: اوّل: كارهائي را كه از روي خطا بجا ميآورند و در عمل به آن تعمّدي ندارند و از روي قصد نميكنند. دوّم: كارهائي را كه از روي فراموشي و نسيان بجا ميآورند و در حال توجّه و يادآوري نيستند. ص51 سوّم: كارهائي را كه از روي اكراه بجاي آورند ؛ يعني خود ميل بجا آوردن آنرا ندارند وليكن شخص ديگري آنانرا به اين عمل اكراه ميكند مثل آنكه ظالمي ميگويد: اگر روزۀ ماه رمضان را نخوري تو را ميكشم. چهارم: كارهائي را كه ندانسته به جاي ميآورند ؛ مثل آنكه نميدانند كه از طرف خدا فلان تكليف وارد شده است و ترك ميكنند؛ اگر اين ندانستن مستند به تقصير خود آنان نبوده باشد. پنجم: كارهائي را كه از عهدۀ آنان خارج است و قدرت و توانائي آن را ندارند. ششم: كارهائي را كه از روي اجبار و ضرورت انجام دهند ؛ مثل آنكه ظالم مقتدري آنانرا بخواباند و در ماه رمضان آب در حلق آنان بريزد، يا در امور زندگي و معيشت ـ كه خارج از مقدار كفاف نباشد ـ ضرورت اقتضا كند كه قرض رَبَوي بگيرند. هفتم: حسد كردن است در دل، بدون آنكه اين حسد را اظهار نمايد و در خارج وسائلِ سلبِ آن نعمتي را كه بر اساس آن به محسود حسد برده است به كار برد. هشتم: به فال بد گرفتن ؛ چون انسان نبايد هيچ چيز را به فال بد بگيرد و روي آن ترتيب اثر دهد، و هر وقت در دلش فال بدي آمد بايد اعتنا نكند و بر عكس آنچه را كه فال زده عمل كند و دنبال كار را بگيرد ؛ ولي ورود فال بد در دل بدون اختيار و بدون ترتيب اثر، گناه ندارد و مورد مؤاخذه واقع نخواهد شد. ص52 نهم: بعضي از خطوراتي كه بر دل او ميزند و دربارۀ مبدأ آفرينش جلّ و عزّ شكّ ميكند و مثلاً با خود ميگويد: اين مخلوقات را خدا خلق كرده پس خالق خدا كيست؟ و نظير اين قسم تفكّراتي كه خلاف واقع و راجع به ارتباط عالمِ خلق با عالمِ ربوبي است. اين خطورات اگر كه بدون اختيار گاهي عارض شود و انسان به زبان نياورد و بازگو نكند مؤاخذه و گناه نخواهد داشت.» أخبار دالّۀ بر تنجّز تكليف و مؤاخذه در صورت تقصير در تعلّم و سؤالباري در اينجا يك موضوع تذكّرش لازم است و آن اينكه: عدم تكليف تنجيزي و عدم مؤاخذه و عقاب در صورت عدم علم به احكام، در صورتي است كه مكلَّف در مقام تفحّص از دليل برآمده و أحياناً برخورد به دليل نكرده است، و امّا در صورت تقصير و دنبال دليل نرفتن و در مقام فَحص بر نيامدن، در اين صورت عقاب و مؤاخذه به جاي خود باقي است گرچه مكلّف نسبت به حكم جاهل باشد و ما براي نمونه در اينجا به ذكر چند حديث ميپردازيم: اوّل: در «محاسن» شيخ برقي روايت كرده است از پدرش از يونس بن عبدالرّحمن از أبوجعفر أحوَل ـ كه همان محمّد بن نعمان مؤمن الطّاق بوده باشد ـ از حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند: لَا يَسَعُ النَّاسَ حَتَّي يَسْأَلُوا أَوْ يَتَفَقَّهُوا. [39]
ص53 «مردم در اختيار و گشايش نيستند كه دنبال احكام و مسائل و معارف دين نروند و بدين جهت به علّت نداشتن علم عمل نكنند ؛ بلكه حتماً بايد يا بروند و بپرسند و از علماء اخذ كنند، و يا خود به مرتبۀ فقاهت و اجتهاد برسند.» و به اين روايت شريفه ميتوان استدلال كرد بر لزوم تقليد براي افرادي كه قوّۀ استنباط احكام را ندارند، و انحصار حكم بطور كلّي در تقليد يا اجتهاد، و عدم جواز احتياط كَما ذهَب إلَيه المَشهور. [40] ص54 دوّم: نيز در «محاسن» أحمد بن محمّد بن خالد برقي روايت ميكند از پدرش و موسي بن قاسم از يونس بن عبدالرّحمن از بعض اصحاب آن دو نفر، كه او گفت: از حضرت أبوالحسن موسي بن جعفر عليه السّلام سؤال شد: هَلْ يَسَعُ النَّاسَ تَرْكُ الْمَسْأَلَةِ عَمَّا يَحْتَاجُونَ إلَيْهِ؟ قَالَ: لَا. [41] «آيا مردم در اختيار و گشايش هستند كه در اموري كه بدان محتاجند و مورد عمل آنهاست از رجوع به امام و اهل علم خودداري نموده و سؤال را ترك كنند؟ حضرت فرمود: نه.» در اين روايت نيز لزوم و وجوب تقليد صريحاً بيان شده است. سوّم: نيز در «محاسن» از برقي از حسين بن يزيد نَوفلي از إسمعيل بن أبي زياد سَكونيّ از حضرت امام جعفر صادق از پدرانش عليهم السّلام از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ص55 أُفٍّ لِكُلِّ مُسْلِمٍ لَا يَجْعَلُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ يَوْمًا يَتَفَقَّهُ فِيهِ أَمْرَ دِينِهِ وَ يَسْأَلُ عَنْ دِينِهِ. وَ رَوَي بَعْضُهُمْ: أُفٍّ لِكُلِّ رَجُلٍ. [42] «افّ باد بر هر مسلماني كه در بين ايّام هفته يكروز را براي امور ديني خود از پرسيدن مسائل و تفقّه در علوم و معارف آن قرار ندهد. و بعضي روايت كردهاند كه رسول خدا فرمود: افّ باد بر هر مردي.» چهارم: شيخ مفيد در «مجالس» در تفسير آيۀ مباركۀ: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ [43] حديث كرده است از أبوالقاسم جعفر بن قولويه از محمّد بن عبدالله بن جعفر حميري از هارون بن مسلم از مسعدة بن زياد از حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام در وقتي كه از آن حضرت از تفسير گفتار خداي تعالي فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ سؤال شد شنيدم كه فرمود: إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ قَالَ اللَهُ تَعَالَي لِلْعَبْدِ: أَ كُنْتَ عَالِمًا؟ فَإنْ قَالَ: نَعَمْ قَالَ لَهُ: أَفَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ؟ وَ إنْ قَالَ: كُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ: أَفَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّي تَعْمَلَ؟ فَيَخْصِمُهُ فَتِلْكَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَي خَلْقِهِ. [44] «چون روز قيامت فرا رسد در مقام سؤال و عرض، حضرت پروردگار به بندۀ خود خطاب ميكند: آيا در مسائل و أحكام و معارف ص56 دينيّۀ خود كه راجع به اعمال تو بود علم داشتي؟ اگر در جواب بگويد: بلي علم داشتم! خداوند ميگويد: پس چرا عمل نكردي به آنچه علم داشتي؟ و اگر در پاسخ بگويد: علم نداشتم! خداوند ميگويد: پس چرا ياد نگرفتي تا اينكه بتواني عمل كني؟ و چون در اين مخاصمه و اين طرز محاجّه، بنده محكوم ميگردد پس هميشه حجّت و برهانِ بالغه اختصاص به خدا دارد.» تا اينجا آنچه را كه بيان شد راجع به لزوم علم بود. آيات دالّۀ بر لزوم قدرت در تحقّق تكاليف الهيّهو امّا راجع به لزوم قدرت در تحقّق تكاليف الهيّه، و علاوه بر قدرت عقلي، قدرت شرعي كه همان سعه و عدم پيدايش عسر و حرج باشد، ميتوان به آياتي از كلام الله مجيد استدلال نمود: 1 ـ وَ لَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَ اللَهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ. [45] «و حقّاً كه خداوند شما را مورد عفو و مغفرت خود قرار داد، و خدا هميشه نسبت به مؤمنان داراي فضل است.» فضل به معناي زيادي است ؛ يعني بيشتر از مقدار قدرت إفاضه ميكند و پيوسته آنان را در سعه نگه ميدارد و هميشه در برابر تكاليف خود مقداري از تحمّل و توان را براي مؤمنان باقي ميگذارد. 2 ـ إِنَّ اللَهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَشْكُرُونَ. [46] ص57 «به درستي كه خداوند داراي فضل و اعطاي زيادي است به تمام مردم وليكن اكثريّت مردم سپاسگزار نيستند.» 3 ـ وَلَـٰكِنَّ اللَهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَـٰلَمِينَ. [47] «وليكن خداوند داراي مقام فضل و اعطاي زيادي نسبت به تمام عالميان است.» و نظير اين آيات كه پروردگار را با صفت «فضل» توصيف نموده است، در قرآن كريم بسيار است. البتّه همانطور كه يكي از مصاديق «فضل» عطا نمودن بيش از مقدارِ حقِّ پاداش است، يكي از مصاديق آن نيز كمتر از مقدارِ قدرتِ عقلي تكليف نمودن و براي مُكلَّف سعه و گشايش و طاقتي باقي گذاردن است. 4 ـ يُرِيدُ اللَهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ. [48] «خداوند پيوسته براي شما آساني و سهولت در اوامر و تكاليف خود را خواسته است و هيچگاه براي شما سختي و عسرت و در مضيقه افتادن را نخواسته است.» 5 ـ مَا يُرِيدُ اللَهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلَـٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ و عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. [49] «خداوند نخواسته است كه براي شما مشكلات و سختيها را ص58 قرار دهد، وليكن خواسته است كه شما را از هر آلودگي پاك و تطهير كند و نعمتش را بر شما تمام نمايد، اميد است كه شما سپاسگزار باشيد.» 6 ـ هُوَ اجْتَبَــٰكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ'هِيمَ هُوَ سَمَّــٰكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ. [50] «خداوند شما را برگزيد، و از ميان جميع امّتها انتخاب فرمود و در أحكام و سنّتهاي ديني براي شما تكليف سخت و دشوار قرار نداد ؛ اين آئين پدر شما إبراهيم است كه از قبل شما را مسلمان ناميده است.» 7 ـ لَا يُكَلِّفُ اللَهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ ءَاتَــٰهَا. [51] «خداوند به صاحب نفسي تكليف ننموده است مگر به مقداري كه از قدرت و توان به او عنايت نموده است.» 8 ـ لَا يُكَلِّفُ اللَهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَاكَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَااكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَآ إِن نَسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَ لَا تَحْمِلْ عَلَيْنَآ إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ و عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلَـٰنَا فَانصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَـٰفِرِينَ.[52] مفاد آيه اين تقاضاها و تمنّاهائي است كه در شب معراج ص59 رسول الله صلّي الله عليه وآله از پروردگار عظيم الشّأن نمودند، و خداوند رحيم آن دعاها و درخواستها را بر آورد ؛ چنانكه در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» و در «تفسير عيّاشي» وارد است كه: چون در شب معراج رسول الله به آسمانها عروج نمودند، در ضمن مطالبي كه بين ايشان و مقام عظمت حضرت پروردگار جلّ و عزّ ردّ و بدل شد، يكي همين درخواستهائي بود كه خداوند به دل پيغمبر الهام فرمود كه از خدا بخواهد و پيغمبر نيز خواست و خدا آن خواهشها را مستجاب نمود، پس از آنكه خداوند تكليف را مشروط به مقدار وُسع تقدير فرموده بود. پيغمبر چنين درخواست نمود كه: اي پروردگار ما! ما را مورد مؤاخذۀ خود قرار مده، اگر ما در امري از امور نسيان كرديم و فراموش نموديم يا آنكه خطا و اشتباه كرديم! پروردگار خطاب فرمود: من تو را مورد مؤاخذه قرار نميدهم. پيغمبر درخواست نمود كه: اي پروردگار ما! كارهاي سخت و مشكل را بر عهدۀ ما قرار نده، از آن كارهاي سخت و مشكلي كه بر امّتهاي پيامبرهاي گذشته قرار دادي! پروردگار خطاب فرمود: كارهاي سخت را بر عهدۀ تو قرار نميدهم. پيغمبر درخواست نمود كه: اي پروردگار ما! بر ما تحميل مكن كارهائي را كه ما طاقت حمل آن را نداريم، و از ما درگذر و بيامرز ما را و رحمت خود را بر ما بفرست، تو يگانه سيّد و صاحب اختيار و ص60 مولاي ما هستي، و پس از اين ما را بر گروه كافران پيروز گردان! پروردگار خطاب فرمود: من اين تقاضاهاي تو را برآوردم و اين خواستهها را به تو و به امّت تو دادم. و سپس حضرت صادق عليه السّلام كه راوي اين حديث هستند فرمودند: هيچ ميهماني گراميتر از رسول خدا بر خداوند تعالي وارد نشده است كه چنين خصلتهائي را از خدا طلب كند و خدا قبول فرمايد. [53] حال كه دانستيم تكاليف إلهيّه مشروط به علم و قدرت است، بنابراين در روز بازپسين و يا در عالم برزخ از افرادي كه قدرت بر انجام تكاليف را نداشتهاند، و يا در فرا گرفتن آن مقصّر نبوده بلكه قاصر بودهاند و بالنّتيجه مخالفت اوامر حاصل شده است، مؤاخذه و يا عذابي صورت نخواهد گرفت. معني مستضعف در قرآن كريميكي از دستجاتي كه اميد عفو دربارۀ آنان است مستضعفين هستند ؛ ولي آن دسته از مستضعفين كه راه وصول به حقائق را ندارند. پس مستضعفين نيز به دو گروه منقسم ميشوند: ص61 اوّل مستضعفيني كه راه وصول به حقائق را دارند. دوّم مستضعفيني كه راه وصول به حقائق را ندارند. و براي توضيح اين معني ناچاريم نخست لفظ مستضعف را تفسير بنمائيم: مستضعفين در لغت قرآن كساني هستند كه در روي زمين مورد تعدّي و غلبۀ افراد ستمگري قرار گرفته و در نتيجۀ سيطره و استيلاي آنان، اختيار و آزادي خود را از دست داده و در تحت قيمومت آن طائفۀ ستمگر قرار گرفتهاند. و مستكبرين در مقابل مستضعفين، افرادي هستند كه بر اساس سركشي و بلندپروازي پيوسته در صدد تجاوز به حقوق اوّليّۀ مردم ضعيف بوده و با انواع حِيَل و خدعهها آنان را مورد تعدّي و تجاوز قرار ميدادهاند. پس استكبار در مقابل استضعاف است ؛ و در قرآن كريم از مستكبرين به لفظ مَلَا هم تعبير شده است ؛ يعني افرادي كه از نقطهنظر شخصيّتهاي اجتماعيِ جائرانه، و موقعيّتهاي ظالمانۀ خود پُر بوده و نقطۀ خالي به جاي نگذارده بودند. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الارْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِ نِسَآءَهُمْ إِنَّهُ و كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ * وَ نُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَ'رِثِينَ. [54] ص62 «بدرستيكه فرعون در روي زمين سركشي نمود و ساكنين روي آنرا دسته دسته منقسم نمود و بر يك دسته از آنان تعدّي و تجاوز نموده سيطره و استيلا يافت و آنانرا در چنگال قدرت و قهر خويش ضعيف و فاقد ارزش و قدرت نمود، بطوريكه پسران آنها را سَر ميبريد و زنان آنان را نگاه ميداشته به بيگاري و أحياناً به أعمال منافي عفّت واميداشت، و حقّاً كه فرعون از مفسدين در روي زمين بود. و دأب و سنّت اختياريّۀ ما بر آن مقرّر شده است كه: بر كساني كه در روي زمين ضعيف شمرده شدند و مورد استضعاف قرار گرفتند عنايت خود را مبذول داشته و آنان را در روي زمين از پيشوايان قرار دهيم، و آنان را وارث زمين و قدرتهاي مُسخّرۀ در آن گردانيم.» قَالَ الْمَلَا الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَـٰلِحًا مُرْسَلٌ مِن رَبّهِ قَالُوٓا إِنَّا بِمَآ أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوٓا إِنَّا بِالَّذِيٓ ءَامَنْتُم بِهِ كَـٰفِرُونَ. [55] «مردم جاهمنش و بلندپرواز مستكبر از قوم صالح پيامبر خدا، به آن دسته از مستضعفيني كه به آن حضرت ايمان آورده بودند گفتند: آيا شما ميدانيد كه صالح از طرف پروردگارش به پيامبري فرستاده شده است؟ آنها در پاسخ گفتند: ما به تمام آنچه را كه صالح از طرف خدا آورده است ايمان داريم. مردم مستكبر و متعدّي به حقوق ضعفاء گفتند: ما به تمام آن ص63 چيزهائي كه شما به آنها ايمان آوردهايد كافر هستيم!» وَ لَوْ تَرَي'ٓ إِذِ الظَّـٰلِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي' بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَآ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوٓا أَ نَحْنُ صَدَدْنَـٰكُمْ عَنِ الْهُدَي' بَعْدَ إِذْ جَآءَكُم بَلْ كُنتُم مُجْرِمِينَ * وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَآ أَن نَكْفُرَ بِاللَهِ وَ نَجْعَلَ لَهُوٓ أَندَادًا وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الاغْلَـٰلَ فِيٓ أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [56] اين آيات راجع به مستضعفيني است كه راه وصول به حقائق را دارند و معهذا كوتاهي كردهاند. «اي پيامبر ما! كاش ميديدي افراد مستكبر و مستضعفِ از ستمگران را كه بر نفسهاي خود ستم نموده، و هر دو دسته در پيشگاه پروردگارشان روز قيامت در مقام عرض و سؤال، بازداشت شدهاند كه چگونه بعضي از آنان ميخواهند جرم و گناه را به گردن ديگري اندازند. مردم مستضعف (كه مورد تعدّي و تجاوز در حقوق خود از طرف مستكبرين قرار گرفته و ميتوانستهاند يا رفع ستم نموده و از زيربار استكبار آنان خارج شوند و خود را از استضعاف بهدرآورند، و يا لاأقلّ مهاجرت و كوچ كنند از آن محلّ به محلّ امن و اماني كه ص64 آزادانه بتوانند تكاليف الهيّه را بجاي آورند، ولي كوتاهي نموده و در تحت قيمومت و استكبار آنان بودهاند) به مردمان مستكبر ميگويند: گناهي كه ما نموديم به گردن شماست، چون اگر شما نبوديد و بر ما تسلّط نداشتيد هر آينه ما ايمان ميآورديم و به اعمال دينيّۀ خود مشغول ميشديم! مردمان بلندمنش و مستكبر در پاسخ به مستضعفين ميگويند: آيا ما به اجبار و اضطرار شما را از راه هدايت بازداشتيم، بعد از آنكه شما با عقلهاي خود حقّ را شناختيد و حجّتهاي الهيّه بر شما فرود آمد؟ نه، بلكه خود شما به سوء اختيار از تعليمات و تبليغات ما تبعيّت نموديد و بنابراين خود شما مجرم خواهيد بود. در اين حال گروه مستضعفين به گروه مستكبرين ميگويند: بلكه گرفتاريهاي روزگار و موقعيّت تاريخ و اقتضائات و امكاناتي كه زمان براي ما پيش آورد و شما ما را بدين اعمال زشت امر نموديد، موجب آن شد كه خدا را فراموش كنيم و براي او در امور زندگي شركاء و أندادي از قبيل رؤساء ظالم و حُكّام جائر و غير ذلك قرار دهيم تا بالاخره از راه توحيد و ايمان و صراط مستقيم منحرف شده طريق ضلالت را بپيمائيم. آري، آنان چون طليعه و آثار عذاب را ـ كه در نتيجۀ عملشان عائد آنها ميگردد ـ مشاهده نمودند در دل خود اسف خورده و ندامت و پشيماني تمام سويداي ضمير آنان را ميگيرد. و فرشتگان غضب الهي غلها و زنجيرهاي گران بار را در ص65 گردنهاي كافران قرار خواهند داد و به آنها ميگويند: اين جزا و پاداش مگر غير از همان اعمالي است كه شما در دنيا انجام ميدادهايد؟» باري اين آيات راجع به مقام عرض در قيامت است ؛ ولي به مناسبت لفظ استكبار و استضعاف كه در آنها بكار رفته است ما در اينجا، كه بحث ما در برزخ و عقاب مستضعفين است، آوردهايم گرچه اين بحث از جهتي عموميّت دارد و ميتوان آن را، هم راجع به عذاب برزخي و هم راجع به عذاب قيامتي عنوان نمود. حال كه معناي استضعاف معلوم شد ميگوئيم: مستضعفين دو گروه هستندمستضعفين دو گروه هستند: اوّل آنان كه ميتوانستهاند خود را از استضعاف خارج كنند و بواسطۀ هجرت، خود را در محلّ امن و امان در آورده و به كارهاي ديني خود ادامه دهند. اين افراد مورد مؤاخذه و عقاب واقع خواهند شد، زيرا گرچه در تحت شرائط قيمومت مستكبرين از اعمال ديني خود محروم بودهاند، ولي چون قادر به هجرت بودهاند پس قادر به اتيان اعمال و تكاليف ديني بوده و به جاي نياوردهاند. اُصوليّون ميگويند: الْوُجوبُ بِالاِخْتيارِ لا يُنافي الاِخْتيارَ، وَ الاِمْتِناعُ بِالاِخْتيارِ لايُنافي الاِخْتيارَ ؛ يعني: اگر روي مقدّمات اختياريّه انسان كاري را بر خود لازم گرداند يا بر خود محال و ممتنع نمايد، اين ايجاب و امتناع با اختياري بودن آن كار تنافي نخواهد داشت. ص66 دوّم دستهاي از مستضعفين هستند كه بهيچوجه قدرت فكري يا قدرت عملي براي خروج از زير بار ستم مستكبرين را ندارند، و مهاجرت يا اصلاً به فكر و انديشۀ آنها نميرسد يا قدرت بر آنرا ندارند. آيهاي كه در قرآن مجيد اميد عفو را دربارۀ مستضعفين ميدهد راجع بخصوص اين افراد است. حال بپردازيم به تفسير آيۀ مباركهاي كه در مَطلع گفتار ذكر شد تا ببينيم نكاتي كه از آيه استفاده ميشود چيست؟ و شرائط استضعافي كه در صورت تخلّف اوامر الهيّه مورد رحمت خدا واقع ميشود كدام است؟ إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَـٰئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الارْضِ قَالُوٓا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَهِ وَ'سِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَـٰئِكَ مَأْوَ'هُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا. جماعتي از مردم هستند كه به سبب مخالفت تكاليف إلهيّه و عدم تزكيۀ نفس و تخلّق به اخلاق ربّانيّه و عدم تحصيل معارف شرعيّه و ملكات رحمانيّه و لقاي حضرت معبود جلّ و تعالَي شأنُه، به نفسهاي خود ظلم نموده و در نتيجه آن نفوس را در وادي حرمان اسير و گرفتار و از ترقّي و تكامل و وصول به مدارج و معارج انسانيّت محروم، و در ظلمتكدۀ بُعد و آثار آن از شهوات و غفلات متوقّف ساختهاند. و اين محروميتهائي كه نصيب آنان شده است به علّت استضعاف قوم مستكبري بوده است كه آنها را تحت قيمومت خويش ص67 گرفته و با سيطره و غلبهاي كه بر آنان نموده است آنها را از حقوق اوّليّۀ خود كه آزادي در بجا آوردن مناسك دينيّه و امر به معروف و نهي از منكر و اقامۀ شعائر الهي و تشكيل حكومت حقّۀ عدل و نَصِفَت اسلامي بوده است محروم كرده، و در أعمال و رفتار شخصي و اجتماعي تابع خود نموده است. فرشتگان قبض ارواح در حاليكه ميخواهند جان آنانرا بستانند آنها را مخاطب قرار داده ميگويند: كجا بوديد شما و در چه موقعيّت و شرائطي قرار داشتيد؟ چون اين فرشتگان كه بدانها ميرسند و نفوس تيره و تاريك و محروم و جامد و راكد و تحت فشار كفر قرار گرفتۀ آنها را مينگرند، ميفهمند كه مصيبتي عظيم بر آنان رسيده است و دچار حرمان شديدي شدهاند ؛ لذا از روي تعجّب ـ چون اين بلا و مصيبت بسيار بزرگ بوده و انسان را از سطح عبوديّت خدا ساقط نموده استـ ميپرسند: شما در چه محيط و اجتماعي زيست مينموديد و با چه شرائطي مواجه بوديد كه اينطور نفوس شما خراب و آسيب ديده است؟ افرادي كه در حال قبض روحند پاسخ ميدهند: ما از جملۀ مستضعفان در روي زمين بودهايم، كه اين بلا و ابتلا از ناحيۀ گروه مستكبر ـ كه بر ما چيره شدند ـ دامنگير ما شد، و گرنه ما بخودي خود ميل به انحراف نداشتيم و در تحت قيمومت ملّت كفر بودن را كه موجب سلب نورانيّت نفس و سلب عبوديّت پروردگار و اطاعت ص68 پيامبرش بود ناگوار ميداشتيم يا حدّأقلّ بدان راضي نبوده و خوشنداشتيم! فرشتگان ميگويند: چرا شما هجرت نكرديد؟ مگر اين زمين پهناور خدا گنجايش شما را نداشت؟ ميخواستيد مهاجرت كنيد به بلادي كه با امن و امان و فراغت خاطر ميتوانستيد در آنجا آداب ديني خود را بجاي آوريد و اقامۀ نماز كنيد و ايتاء زكوة بنمائيد و حدود الهيّه را جاري سازيد و در تحت ولايت و سرپرستي امام معصوم يا حاكم شرع مُطاع و مجتهد فقيه عادل بصير و خبير به امور درآئيد و تشكيل حكومت و دولت اسلام دهيد تا بتوانيد اقامۀ نماز جمعه كنيد، تا بتوانيد حقّ مظلوم را از ظالم بستانيد، تا بتوانيد در مأذنهها بدون خوف و تقيّه اذان در دهيد و با صداي اللَه أكبر هنگام نمازهاي پنجگانه خفتگان را از خواب غفلت بيدار و به مساجد بكشانيد. پس چون مهاجرت به دارالإسلام يا به نقطهاي كه بتوانيد خود تشكيل حكومت اسلامي دهيد و به أحكام خدا عمل كنيد براي شما ممكن بود و اختياراً هجرت ننموديد، مأوي و مسكن شما در جهنّم خواهد بود، و بد بازگشتي است بازگشت بسوي جهنّم. إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَ'نِ لَايَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولَـٰئِكَ عَسَي اللَهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَهُ عَفُوًّا غَفُورًا. چون در بين مستضعفين جماعتي يافت ميشوند كه تمكّن از ص69 مهاجرت ندارند: يا تمكّن فكري و عقلي و يا تمكّن مالي و يا تمكّن بدني، يا مثلاً عياذاً بالله در نقاط نزديك و دسترس حكومت اسلامي نيست و قدرت مهاجرت به نقاط دور دست را ندارند، مانند بعضي از مردان و زنان و فرزندان كه هيچگونه حيله و چارهاي براي استخلاص خود در تحت قدرت خويش ندارند و هيچگونه راهي براي آزادي خود نميانديشند ؛ اين جماعت از مؤاخذۀ فرشتگان قبض أرواح مصون و از حركت و مصير بسوي جهنّم ايمنند، زيرا اميد است پروردگار از گناهان آنان در گذرد و البتّه خداوند درگذرنده و آمرزنده است. وجوب هجرت به دار الإسلامغير از آنچه ذكر شد نكاتي از اين دو آيه استفاده ميشود كه شايان دقّت است: نكتۀ اوّل: وجوب هجرت از دارالكفر به دارالإسلام، زيرا توبيخ ملائكه به عدم هجرت مبني بر امر به زندگي مرفّهانه و اجتماع منزلي و مدني نيست، اينها اموري است كه مشترك بين مؤمنان و كافران است ؛ بلكه مبني بر لزوم زندگي ديني و مذهبي است كه بتوان ـ در آن هجرت ـ به تكاليف الهيّه پرداخت.[57] ص70 و چون ميدانيم كه دين اسلام دين جامع و كامل و كافلي است كه در آن، امور اجتماعي و سياسي به نحو أحسن لحاظ شده، و إجراء حدود و أحكام و اقامۀ جمعه و قضاء بين مسلمانان و سائر احكام ص71 كلّيّۀ آن، كه بايد به توسّط حاكم شرع مُطاع صورت گيرد، از اُسَس اصيل و از دعائم لاينفكّ آن است، لذا براي امكان عمل نمودن به تكاليف شرعيّه از امر به معروف و نهي از منكر و سائر دستورات و آداب اجتماعيّهاي كه ذكر شد، حتماً بايد مهاجرت نمود به چنين نقطهاي كه آنرا در لسان شرع «دارالإسلام» گويند، و يا به نقطۀ ديگري در روي زمين و تشكيل حكومت اسلام داد در آن نقطه به دست حاكم شرع مطاع. حرمت سكونت و توطّن در بلاد كفرنكتۀ دوّم: حرمت سكونت و توطّن در بلاد كفر، خواه شخص مسلمانِ متوطّنْ جزء تبعۀ آنجا محسوب گردد يا نگردد ؛ چون بنا بهفرض علَي كِلاالتَّقديرَين امكان إتيان تكاليف الهيّه و اقامۀ حدود و دائرۀ امر به معروف و نهي از منكر در آنجا نيست و شخص مسلمان اگر تبعۀ آنجا شود، در تحت ولايت آنها قرار ميگيرد ؛ و اگر مقيم شود، تحت حمايت و سرپرستي آنان. وَ لَن يَجْعَلَ اللَهُ لِلْكَـٰفِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً. [58] «و هيچگاه خداوند مختصر راه سُلطه و تفوّق براي كافران نسبت ص72 به مؤمنان قرار نخواهد داد.» و اگر گفته شود كه: سكونت و توطّن با وجود وليّ شرع مطاع در آن اماكن امكان پذير است. در جواب بايد گفت كه: حاكم شرع وقتي حكومت و ولايتش از طرف شارع امضاء شده است كه خود نيز در بلاد كفر سكونت نگزيده باشد، و بر فرض توطّن قبلي بايد به دارالإسلام مهاجرت نموده باشد؛ و بنابراين هميشه مقرّ ولايت حاكم و والي شرع بايد در دارالإسلام بوده باشد. آيۀ 72 از سورۀ 8: أنفال به روشني اين مطلب را بازگو كرده است: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَـٰهَدُوا بِأَمْوَ'لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَالَّذِينَ ءَاوَوا وَ نَصَرُوٓا أُولَـٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُم مِن وَلَـٰيَتِهِم مِن شَيْءٍ حَتَّي' يُهَاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَي' قَوْمِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَـٰقٌ وَاللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. «حقّاً آن كساني كه ايمان آوردهاند و هجرت نمودهاند و با مالهاي خود و جانهاي خود در راه خدا جهاد كردهاند، و آن كساني كه مؤمنين و مهاجرين و مجاهدين را مأوي و جا داده و ياري كردهاند، بعضي از آنها وليّ و سرپرست و صاحب اختيار بر بعض دگر خواهند بود. و امّا آن كساني كه ايمان آوردهاند وليكن هجرت ننمودهاند، آنان هيچگونه ولايتي بر شما نخواهند داشت تا زماني كه هجرت كنند. امّا اگر از ص73 شما ياري خواستند در امور ديني خود در جنگ با كافران، بر شما واجب و لازم است كه آنان را ياري دهيد، مگر آنكه بين شما و آن كافران پيمان متاركۀ جنگ بسته شده باشد كه در اين صورت برعهدۀ شما چيزي نيست ؛ و خداوند به آنچه انجام ميدهيد بيناست.» اطفال مميّز مأمور هجرت به دار الإسلامندنكتۀ سوّم: در آيۀ مباركۀ اميد عفو براي مستضعفين، با مردان و زنان، أولاد آنها را نيز ضميمه نموده است: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَ'نِ. يعني بچّهها نيز از رحمت الهيّه بهرمند ميگردند و اميد عفو براي آنان نيز خواهد بود، و به قرينۀ مقابله، آن دسته از مستضعفيني كه امكان هجرت را داشتهاند و هجرت نكردهاند و به جهنّم وارد شده و در آنجا مأوي خواهند گرفت، نيز علاوه بر مردان و زنان شامل فرزندان آنان هم خواهد شد ؛ پس بنابراين فرزندان هم چون بالغان مورد توبيخ و شماتت و عقاب خواهند بود، و گرنه ذكر آنان در اين آيه لغو خواهد بود ؛ چون اگر فرزندان مأمور به هجرت نباشند در هرحال مورد تكليف و خطاب قرار نميگيرند، چه براي آنها چاره و حيله براي هجرت ممكن باشد يا نباشد. و از اينجا استفاده ميشود كه فرزنداني كه به سنّ بلوغ نرسيدهاند ولي داراي ادراك و تعقّل هستند ( وَ يَستَطيعونَ حيلَةً وَ يَهْتَدونَ سَبيلاً) و راهي براي مهاجرت خود مييابند و به نيروي فهم و فكر خود حيله و چارهاي ميتوانند درست كنند، بر آنها هم هجرت به دارالإسلام لازم است زيرا از جميع مواهبي كه خداوند به مؤمنان در ص74 دارالإسلام عنايت فرموده است بهرمند ميگردند و از جميع ضررهائي كه در اقامت در دارالكفر متوجّه آنان خواهد شد مصون ميمانند. و اين معني چقدر سازگار است با آنچه فقهاء ما رضوانُ اللهِ عليهم عنوان نمودهاند كه: عبادت بچّه تمرين نيست، بلكه عبادت او صحيح است و از ملاكات و فوائد و نتائج عبادت مانند بالغين بهرمند ميگردد و فقط قلم إلزام از او برداشته شده است، و شارع حكيم نسبت به او تخفيفي قائل شده و شريعت سَمحۀ سَهله مراعات حال او را نموده است. و نتيجۀ برداشته شدن قلم الزام در تكاليف و باقي بودن اصل ممدوحيّت يا منكريّتِ فعل، اين ميشود كه تمام واجباتِ بالغين براي آنها مستحبّ و تمام محرّماتِ بالغين براي آنها مكروه ميگردد ؛ علاوه بر آنكه مستحبّات و مكروهاتِ بالغين براي آنها به حال خود باقي مانده و به عنوان مستحبّ و مكروه مورد خطاب الهي قرار ميگيرند. و البتّه معناي برداشته شدن قلم تكليف الزامي نسبت به اطفال، آن نيست كه آنان در هر گونه گناهي آزاد و مجاز باشند ؛ بلكه آن درجه از تأكيد و تشديدي كه دربارۀ بالغين است نسبت به آنها نيست. و بر همين اساس اگر طفل مميّزي دزدي كند يا زنا كند يا بعضي از محرّمات ديگر را بجا آورد، گرچه حكومت اسلام بر او حدّ جاري نميسازد ليكن او را تعزير ميكنند، و حاكم شرع به مقدار نظر و بصيرت و صلاحديد خود از يك تا بيست و پنج تازيانه ميتواند به او ص75 بزند. شيخ صدوق در كتاب «خصال» روايت ميكند از حسن بن محمّد ابن سَكوني از حَضرمي از إبراهيم بن أبي معاويه از پدرش از أعمش از ابن ظَبيان، قال: أُتِيَ عُمَرُ بِامْرَأَةٍ مَجْنُونَةٍ قَدْ زَنَتْ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا، فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ يُرْفَعُ عَنْ ثَلَاثَةٍ: عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّي يَحْتَلِمَ وَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّي يُفِيقَ وَ عَنِ النَّآئِمِ حَتَّي يَسْتَيْقِظَ. [59] «گفت: زني را كه ديوانه بود و زنا كرده بود نزد عُمَر آوردند و عمر فرمان داد او را رَجم (سنگسار) كنند، حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام به عمر فرمودند: مگر نميداني كه قلم تكليف از سه طائفه برداشته شده است: از طفل تا زماني كه محتلم شود، و از ديوانه تا زمانيكه إفاقه پيدا كند و به عقل آيد، و از آدم خواب تا زمانيكه بيدار شود.» پس بر طفل نا بالغ حدّ شرعي اجراء نميشود ولي بايد حاكم او را تعزير كند. و پس از ظهور تنافي بين آيۀ وَالْوِلْدَ'نِ كه از آن استفادۀ وجوب هجرتِ فرزندان به دارالإسلام ميشود، و بين اجماع ادّعا شده و رواياتي كه دلالت دارد بر عدم الزام تكليف نسبت به فرزندان غير بالغ ؛ بنا به قواعد اصوليّه، چون آيۀ شريفه اختصاص به مورد مهاجرت ص76 دارد و اين روايات عموميّت دارد نسبت به اين مورد و سائر موارد، بايد آيۀ شريفه را به عنوان مخصِّص مقدّم داشت و آن اجماع مدّعي و روايات وارده را تخصيص داد به سائر موارد تكليف غير از امر بههجرت. و شايد سرّ اين مطلب، أهمّيّت هجرت است كه تا اين اندازه نسبت بدان اهتمام شده و شارع مقدّس حتّي نسبت به اطفال غير بالغ نيز رضا نميدهد كه در دارالكفر درنگ كنند. استثناء مستضعفين در صورت عدم قدرت بر چاره و راه فرار استنكتۀ چهارم: در آيۀ مباركۀ استثناء مستضعفينِ از مردان و زنان و فرزندان، خصوصيّت حال آنها بيان شده است و آن خصوصيّت عدم قدرت بر چاره و عدم راه يافتن بر راه فرار است: لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً. يعني: «آن مردان و زنان و فرزنداني كه از خصوصيّتِ حال آنها اين باشد كه نتوانند براي خود چارهاي استوار كنند و راه نيابند بهراهي كه آنها را نجات دهد.» و علماء گفتهاند: تَعْليقُ الْحُكْمِ عَلَي الْوَصْفِ مُشْعِرٌ بِالْعِلّيَّةِ. اگر حكمي را بر موضوعي بياورند و آنرا مترتّب كنند بر وصفي و صفتي ؛ اين تعليق و ترتيب دلالت دارد بر آنكه علّتِ حكم همان وصف و صفتي است كه بيان شده است. مثلاً اگر بگويند: بپرهيز از مرداني كه مرض مسري دارند، چون وجوب پرهيز از مردان بطور مطلق نبوده بلكه مختصّ به مرداني كه داراي مرضِ مسري هستند ميباشد، لذا از اين جمله استفاده ميشود ص77 كه علّت حكم به وجوب پرهيز، همان داشتن مرض مسري است و بنابر اين استفادۀ علّيّتِ حكم، ميگويند: بايد انسان از هر كس كه مرض مسري دارد بپرهيزد خواه مرد باشد يا زن. و نتيجه در آيۀ مورد بحث اين ميشود كه: بطور كلّي هر مرد و زن و فرزندي كه نتواند براي خود چارهاي برقرار كند، و راه نيابد به راهي كه او را نجات دهد، آنها از مؤاخذۀ فرشتگان و ورود در جهنّم مصون و اميد عفو پروردگار بر آنان خواهد بود، خواه از مستضعفين باشند يا غير از مستضعفين. كسانيكه به مناط عفو دربارۀ مستضعفين ملحق به آنانندو محصَّل مطلب آنكه: گروهي از مردم هم كه مورد ظلم و تعدّي مستكبرين قرار نگيرند و در دارالإسلام بسر برند و عنوان استضعاف بر آنان منطبق نگردد، اگر مردمي باشند از زنان و مردان و فرزنداني كه راهي براي ادراك حقائق و معنويّات پيدا نميكنند و چارهاي براي وصول به احكام الهيّه و معارف حقّه نمييابند، آنان نيز از ورود در جهنّم مصون و مورد عفو الهي واقع خواهند شد. مثلاً اگر فرض شود اطفالي از سنّ كودكي در دامان پدر و مادر كافر پرورش يابند و دائماً مورد تلقين سوء والدين خود قرار گرفته مطالبي را به عكسِ جهت حقيقت به آنها القاء كنند، مثلاً پيغمبر اسلام را از اوّل بد معرّفي نمايند، و قرآن را كتاب تحريف شده و غيرقابل عمل بدانند، و اين كودكان كه خود نيز زبان عربي نميدانند تا در سنّ رشد مستقلاّ بدان مراجعه كنند، و از وهلۀ نخستين، وجود مسجد در دل آنان حكم بتكده را به خود گرفته، و رسول الله را ص78 مخالف و معاند انبياء و مرسلين پنداشتهاند و دين حنيف اسلام را دين اعوجاج تلقّي كردهاند ؛ و بطوري اين تلقينات در ذهن آنان رسوخ نموده است كه ابداً احتمال خلاف آنرا نميدهند تا لاأقلّ درصدد تحقيق برآيند و بالنّتيجه از كاروان اسلام دور افتادهاند، ولي ذاتاً مردم مفسدي نبوده و اگر حقيقت كما هو حقُّه بر آنها القاء ميشده است ميپذيرفتهاند. و يا مثلاً اطفالي از سنّ كودكي در دامان پدر و مادر سُنّي مذهب واقع شده و پيوسته بدانها تلقين خلاف شده است بطوريكه در سويداي دل خود احتمال حقّانيّت مذهب تشيّع را نميدهند و آنقدر فكر و عقل و هوش هم ندارند كه در اثر برخورد با عالِم شيعي از او استفاده كنند ؛ يا چنان ذهن آنها مشوب شده كه صد در صد آنها را باطل دانسته و احتمال واقعيّت در آنها نميدهند، و در كانون انديشه و مخزن علوم و تفكّرات ذهني خود، برگردانندگان مسير تاريخ اسلام را، برقرار كنندۀ تاريخ حقيقي اسلام پنداشتهاند ؛ اين افراد نيز اگر عنوان انكار در وجودشان نباشد بطوريكه اگر چهرۀ حقيقي تشيّع را به آنها بنمايانند، به مكتب و مذهب تشيّع ـ كه مجسّم كنندۀ اسلام راستين است ـ بگروند، آنان نيز مورد عفو و رحمت حضرت أحديّت واقع و از دخول در جهنّم مأمون خواهند بود. غالب اين افراد را مردم عامّي از مردان و زنان و فرزندان تشكيل ميدهند، خصوصاً اگر داراي عقل متين و انديشۀ استوار نباشند و از گروه مردم ساده لوح و پاك دل قرار گيرند.
ص79 ولي احياناً ممكن است كه بسياري از مردان و رجال عالِم و انديشمند از اين خطر مصون نبوده و با وجود كثرت مطالعات و تتبّع بسيار، در عين حال به جهت رسوخ همان تلقينات پدر و مادر و معلّم و محيط تا آخر عمر در همان بيغولۀ انزوا اسير و اين تلقينات چون سدّ سكندر بين آنان و بين ادراك واقعيّات حجاب گردد. عنوان لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً اگر دربارۀ آنان صدق كند و در عين حال افراد منكر و متجرّي و معاند نباشند، بطوريكه اگر حقيقت نبوّت يا ولايت را بفهمند فوراً سر تسليم و خضوع و اطاعت فرود آورند، آنان نيز مورد عفو قرار خواهند گرفت. و در اين باره علاوه بر آنچه ذكر كرديم كه تمام تكاليف الهيّه مشروط به علم و قدرت است، رواياتي از ائمّۀ معصومين صلواتُاللَه و سلامُه عليهم أجمَعين وارد شده است كه ما به عنوان نمونه بعضي از آنها را ذكر ميكنيم: تعيين مستضعفين در روايات1 ـ در كتاب «كافي» مرحوم كليني با سه سند متّصل، و در «معاني الاخبار» مرحوم صدوق با يك سند متّصل، و در «تفسير عيّاشي» مرفوعاً همگي روايت ميكنند از زراره از حضرت أبي جعفر امام محمّد باقر عليه السّلام كه چون زراره از معناي مستضعف سؤال كرد حضرت در جواب گفتند: هُوَ الَّذِي لَا يَسْتَطِيعُ حِيلَةً إلَي الْكُفْرِ فَيَكْفُرَ وَ لَا يَهْتَدِي سَبِيلاً إلَي الإيمَانِ، لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُؤْمِنَ وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْفُرَ ؛ فَهُمُ الصِّبْيَانُ وَ مَنْ كَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ عَلَي مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْيَانِ ص80 مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ.[60] زراره ميگويد: از حضرت أبوجعفر عليه السّلام دربارۀ مستضعفين سؤال كردم. حضرت فرمودند: «مستضعف كسي است كه قدرت تفكّر و انديشهاي ندارد كه با آن راه كفر را انتخاب كند، و قدرت تعقّل و انديشۀ صحيح را هم ندارد كه با آن بسوي ايمان رهبري شود، در توان او نيست كه ايمان آورد و در توان او نيست كه كافر گردد ؛ پس بنابراين مستضعفين عبارتند از بچّهها و آن دسته از مردان و زناني كه قدرتِ تفكّري آنها مانند كودكان است، كودكاني كه قلم تكليف الهي از آنها برداشته شده است.» 2 ـ و در «معاني الاخبار» با سند متّصل خود، و در «تفسير عيّاشي» هر دو روايت ميكنند از سليمان بن خالد كه ميگويد: راجع به مستضعفين از حضرت باقر عليه السّلام پرسش كردم. حضرت فرمود: الْبَلْهَآءُ فِي خِدْرِهَا وَالْخَادِمُ، تَقُولُ لَهَا: صَلِّي فَتُصَلِّي، لَاتَدْرِي إلَّا مَا قُلْتَ لَهَا، وَالْجَلِيبُ الَّذِي لَا يَدْرِي إلَّا مَا قُلْتَ لَهُ، ص81 وَالْكَبِيرُ الْفَانِي، وَالصَّبِيُّ الصَّغِيرُ ؛ هَـؤُلَآءِ الْمُسْتَضْعَفُونَ. وَ أَمَّا رَجُلٌ شَدِيدُ الْعُنُقِ جَدِلٌ خَصِمٌ يَتَوَلَّي الشِّرَي وَالْبَيْعَ لَاتَسْتَطِيعُأَنْ تَغْبُنَهُ فِيشَيْءٍ، تَقُولُ: هَذَا مُسْتَضْعَفٌ؟ لَا وَ لَاكَرَامَةٌ. [61] «منظور از مستضعفين افراد كوتاه فكر و قاصري هستند كه از خود انديشۀ استقلالي نداشته و تابع امر و نهي آمران و ناهياناند، مانند زن كوتاه فكري كه در پشت پردۀ منزل خود نشسته و خادمي كه به كارهاي منزل اشتغال دارد، اگر تو به آن زن بگوئي: نماز بخوان، نماز ميخواند و چيزي از آن نميفهمد مگر همين امري كه تو به او نمودهاي. و مانند كسي را كه از راه دور دست و شهر ديگر آوردهاي چيزي غير از آنچه به او بگوئي نميفهمد، و مانند پيرمرد فرتوت كه از كار افتاده، و مانند طفل صغير ؛ اينان مستضعفين هستند. و امّا آن مردي كه استوار است و با فكر و تعقّل صحيح به مجادله ميپردازد و در مقام محاجّه و خصومت بر ميآيد و خود متصدّي امور خود از خريد و فروش ميگردد و حتّي تو نميتواني به هيچ وجه من الوجوه در معامله با او، او را مغبون كني، چگونه ميتواني به چنين مردي مستضعف بگوئي؟ نه، چنين نيست و با اين اطلاقِ مستضعف بر او نمودن سزاوار تحسين و آفرين نيستي!» 3 ـ در «كافي» با سلسلۀ سند متّصل خود روايت ميكند از ص82 عليّبن سُوَيد از حضرت أبي الحسن موسي بن جعفر عليهما السّلام: قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَآءِ، فَكَتَبَ إلَيَّ: الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إلَيْهِ حُجَّةٌ، وَ لَمْ يَعْرِفِ الاِخْتِلَافَ ؛ فَإذَا عَرِفَ الاِخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ. [62] «عليّ بن سويد ميگويد: دربارۀ ضعفاء از حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام سؤال كردم. در جواب من نوشتند: ضعيف كسي است كه حجّت و دليل در نزد او اقامه نكنند و اختلاف در بين مذاهب را نشناسد ؛ امّا كسي كه به مواقع اختلاف عارف باشد او مستضعف نيست.» و نظير اين روايت را در مفاد و معني صدوق در «معاني الاخبار» با سند خود از مردي از اصحاب ما، و عيّاشي در تفسير خود از أبوبصير و هر دو از حضرت صادق عليه السّلام روايت كردهاند. [63] 4 ـ در «معاني الاخبار» با سند متّصل خود و در «تفسير عيّاشي» مرفوعاً هر دو از سليمان بن خالد روايت ميكنند: قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَالْوِلْدَ'نِ. قَالَ: يَا سُلَيْمَانُ! فِي هَـؤُلَآءِ الْمُسْتَضْعَفِينَ مَنْ هُوَ أَثْخَنُ رَقَبَةً مِنْكَ ؛ الْمُسْتَضْعَفُونَ قَوْمٌ يَصُومُونَ وَ يُصَلُّونَ تَعِفُّ بُطُونُهُمْ وَ فُرُوجُهُمْ لَا يَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ فِي غَيْرِنَا ءَاخِذِينَ بِأَغْصَانِ الشَّجَرَةِ. ص83 فَأُولَئِكَ عَسَي اللَهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ إذَا كَانُوا ءَاخِذِينَ بِالاغْصَانِ وَ إنْ لَمْ يَعْرِفُوا أُولَئِكَ فَإنْ عَفَا عَنْهُمْ فَبِرَحْمَتِهِ، وَ إنْ عَذَّبَهُمْ فَبِضَلَالَتِهِمْ عَمَّا عَرَّفَهُمْ. [64] «سليمان ميگويد: از حضرت صادق عليه السّلام راجع به مستضعفين سؤال كردم و از تفسير آيۀ مباركه استعلام نمودم. حضرت فرمود: اي سليمان! (مراد از مستضعف كسي نيست كه بنيهاش ضعيف و مزاجش عليل باشد) در بين گروه مستضعفين افرادي هستند كه گردن آنها از گردن تو سطبرتر و قويتر است. بلكه مراد از مستضعفين گروهي هستند كه نماز ميخوانند و روزه ميگيرند و عفّت شكم و عفّت فرج دارند و معتقد نيستند كه حقّ در غير ماست (يعني مانند ناصبين يا مقصّرين، كه از روي عناد يا جحود و انكار با ما مخالفت دارند، نيستند بلكه اعتقاد آنان به غير ما سطحي است.) اينان گرچه درخت ولايت را ترك گفتهاند، ليكن به شاخههائي از آن چنگ زدهاند. و به همين جهتِ دستاويزيِ آنان به شاخههائي از ولايت، اميد است كه مورد عفو خدا واقع شوند و اگر چه اهل ولايت و معرفت نيستند. اگر خداوند از آنان درگذرد به رحمت خود بوده، و اگر آنها را عذاب كند بر اساس ضلالت و گمراهي آنهاست از آن مقدار معرفتي ص84 كه خداوند به آنها داده است.» 5 ـ در «معاني الاخبار» با سند متّصل خود روايت ميكند از عبدالغفّار الجازي: عَنْ أَبِي عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إنَّهُ ذَكَرَ: أَنَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ ضُرُوبٌ يُخَالِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا، وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ نَاصِبًا فَهُوَ مُسْتَضْعَفٌ. [65] الجازي ميگويد: حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام اينطور يادآور شدند كه: «مستضعفين يك صنف واحد يا گروه مشخّصي نيستند بلكه بهاصناف مختلفي تقسيم ميشوند كه بعضي از آنها با بعضي ديگر مختلف هستند. و هر كس كه از اهل قبله بوده باشد و با ائمّۀ طاهرين دشمني نداشته باشد او مستضعف است.» پاورقي [29] ـ مطالب گفته شده در روز شانزدهم ماه مبارك رمضان . [30] ـ ذيل آيۀ 15، از سورۀ 17: الإسرآء [31] ـ آيۀ 4، از سورۀ 14: إبراهيم [32] ـ قسمتي از آيۀ 42، از سورۀ 8: الانفال [33] ـ آيۀ 134، از سورۀ 20: طه [34] ـ «خصال» طبع حروفي، ص 417 [35] ـ «اُصول كافي» جلد دوّم، ص 462 و 463 [36] ـ «تحف العقول» ص 50 [37] ـ «وسائل» كتاب الصّلوة، ج 1، ص 516، از طبع أمير بهادر، بابُ عدمِ بُطلانِ الصّلوةِ بِتركِ شَيءٍ منَ الواجباتِ سهوًا أو نسيانًا أو جهلاً أو عجزًا عنه أو خَوفًا أو إكراهًا عَدا ما استُثنِيَ بِالنَّصّ [38] ـ ضبط صحيح «احمد بن محمّد» است، چنانكه «وسآئل الشّيعة» هم كه از «خصال» نقل نموده به همين صورت ضبط كرده است . [39] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيحُ الظُّلَم، ص 225؛ و «بحار الانوار» ج اوّل ـ كمپاني، باب طلب العلم، ص 57، از «محاسن» [40] ـ نظر حقير در كيفيّت عمل، عدم جواز احتياط است في الجمله كَما ذهبَ إليه المشهور . و براي اين مدّعي أدلّهاي موجود است كه محلّ آن در فقه بايد ذكر شود و عمدۀ آن دو وجه است: اوّل عدم تعارف اين قسم از احتياطات در زمان معصومين است، خصوصاً إذا لزمَ التّكرارُ في العِبادة . دوّم اينكه عبادت از روي احتياط مقرون به شكّ و ترديد در نيّت است؛ واين حال ترديد كمكم منجرّ به وسواس ميگردد و قاطعيّت را از مؤمن ميگيرد و عبادتي كه بايد نتيجهاش تقرّب باشد نتيجه بعكس ميدهد، و مؤمن را پيوسته دو دل و در وادي احتمال و ترديد كه محلّ شيطان و ورود خواطر او است نگاه ميدارد و اين همان بُعدي است كه صد در صد خلافِ راه يقين و تقرّب است . و بطور كلّي دأب و سنّت اسلام بر اين است كه افراد امّت را در اعمال خود قاطع گرداند و از ريب و شكّ خارج كند؛ زيرا بالاخره كثرت رَيب و ترديد در اعمال به حالت شكّ و ترديد در نفوس سرايت نموده و نسبت به صاحبان آن حالت تزلزل و اضطراب پديد ميآورد، و اين حالت از امراض مهلكۀ نفس است و موجب يأس از رحمت خدا خواهد شد؛ زيرا دائماً هر عملي را كه انجام ميدهد نميداند آيا اين مورد تكليف و مقرِّب است يا نه؟ و لذا هيچ در دوران امامت ائمّۀ إثني عشر سلامُ الله عليهم ديده نشده، ودأب اصحاب و فقهاء هم نبوده است كه شخصي را كه مثلاً در نمازهاي خود ترديد دارد او را وادار به إعاده يا قضاء بنمايند و مثلاً به شخصي كه نمازهاي خود را ادا كرده و در صحّت آن شكّ دارد او را از باب احتياط ترغيب به قضاء آنها بنمايند؛ بلكه هميشه امر قاطعانه به نوافل نمودهاند و گفتهاند كه: نوافل جبران كمبود نمازهاي فريضه را مينمايد؛ چنانچه از روايات وارده در اين باب بخوبي معلوم است كه فقط در صورت ترك نماز امر به قضاء نمودهاند، و حتّي در صورت ترك نوافل امر به قضاء آنها نمودهاند . [41] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيحُ الظُّلَم، ص 225؛ و «بحار الانوار» ج 1 ـ كمپاني، بابُ طلبِ العِلم، ص57 [42] ـ همان مصدر [43] ـ صدر آيۀ 149، از سورۀ 6: الانعام [44] ـ «أمالي» مفيد، طبع نجف، مجلس سي و پنجم، ص 172؛ و «بحار الانوار» كمپاني، جلد اوّل، باب طلب العلم، ص 57 [45] ـ ذيل آيۀ 152، از سورۀ 3: ءَال عمران [46] ـ ذيل آيۀ 243، از سورۀ 2: البقرة؛ و ذيل آيۀ 61، از سورۀ 40: غافر [47] ـ ذيل آيۀ 251، از سورۀ 2: البقرة [48] ـ قسمتي از آيۀ 185، از سورۀ 2: البقرة [49] ـ ذيل آيۀ 6، از سورۀ 5: المآئدة [50] ـ قسمتي از آيۀ 78، از سورۀ 22: الحجّ [51] ـ قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 65: الطّلاق [52] ـ آيۀ 286، از سورۀ 2: البقرة [53] ـ قسمتي است از حديث طويلي كه در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در اوّل سورۀ إسراء (ص 368 تا ص 377 از طبع سنگي) راجع به معراج رسول الله صلّيالله عليه وآله وسلّم روايت كرده است و اين فقرات از آن را در ص 86 ضمن تفسير همين آيۀ 286 سورۀ بقره آورده است؛ و «تفسير عيّاشي» ضمن تفسير همين آيه ج 1، ص 158؛ و در «بحار الانوار» در جلد ششم ـ كمپاني كه در احوالات رسول الله است در باب معراج در ص 377، از «تفسير عليّ بن إبراهيم» و در ج 18، جزء دوّم، ص 164 از «تفسير عيّاشي» آورده است . [54] ـ آيۀ 4 و 5، از سورۀ 28: القصص [57] ـ در آيۀ 41، از سورۀ 22: الحجّ بعد از آنكه در آيات سابقۀ بر آن خداوند اذن مقاتله و نبرد به افرادي كه مورد ستم واقع شدهاند و بدون حقّ از خانو مانشان بيرون رانده شده و جلاي وطن نمودهاند و ندايشان ربُّنا الله بوده است، داده و حقّ تشكيل حكومت مستقلّ الهي را داده است؛ أعمال آنانرا كه پايۀ تشكيل چنين حكومتي است بيان ميفرمايد: الَّذِينَ إِن مَكَّنَّـٰهُمْ فِي الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَـٰقِبَةُ الامُورِ . يعني تشكيل حكومت اسلام حتماً بر اساس اقامۀ نماز (نماز فُرادي و جماعت و جمعه و عيد) و ايتاء زكوة و امر به معروف و نهي از منكر، كه حتماً بايد بوسيلۀ حاكم فقيه عادل صورت گيرد، قرار خواهد گرفت . ـ يكي از فرائض الهيّه نماز جمعه است، كه وجوب آن عيني تعييني است براي تمام افراد تا روز قيامت، مگر نُه طائفه كه استثناء شدهاند: صبيّ و مجنون و عبد و مريض و مرأه و مسافر و أعمي و هِمّ و مَن كان علَي رأسِ فرسخَين . وليكن بايد در جائي كه منعقد ميشود از هر طرف تا يك فرسخ نماز جمعۀ ديگري منعقد نشود، و حتماً بايد اقامۀ آن بوسيلۀ امام يا منصوب از قِبَل امام به نصب شخصي يا نصب كلّي، مانند ادلّۀ ولايت فقيه صورت گيرد و گرنه حرام وبدعت و باطل است . ليكن اقامۀ امام يا فقيه از شرائط وجوب، مانند شرطيّت استطاعت نسبت به وجوب حجّ نيست بلكه از قبيل شرائط تحقّق و وجود است مانند شرطيّت طهارت نسبت به نماز . و بناءً عليهذا بر جميع مكلّفين واجب است كه اين شرط را متحقّق كنند؛ يعني با تشكيل حكومت اسلام و امكان اقامۀ امام يا حاكم شرع مطاع بدون خوف و تقيّه در جائي كه اقامۀ حدود شرعيّه ممكن باشد و حاكم بدون پروا بتواند مصالح مسلمين را در خطبه بيان كند، اين فريضۀ الهيّه را بجاي آرند و از تركش كه موجب موبقۀ مهلكه است بپرهيزند . پس در زمان عدم اقامۀ اين نماز يك فريضۀ مهمّ الهي عمداً ترك شده است، و وعدۀ خذلان دنيوي و عذاب اخروي داده شده است . غاية الامر چون بدون اقامۀ مجتهد عادل مبسوط اليد تحقّق نميپذيرد، بايد مسلمانان بهجهتتحقّق شرط وجود، تشكيل حكومت اسلام دهند تا حاكم بتواند اقامه كند، و اگر ندهند چون اقامۀ آن براي فقيه ميسور نيست همه گناه كردهاند به جهت ترك واجب بر اساس ترك مقدّمۀ آن، چون ترك نماز به جهت ترك تحصيل طهارت. و اين حقير دربارۀ وجوب عيني تعييني نماز جمعه، در دوران اقامت در نجف أشرف، رسالهاي نوشتهام كه شايان ملاحظه است. [58] ـ ذيل آيۀ 141، از سورۀ 4: النّسآء [59] ـ «وسآئل الشّيعة» ج اوّل ـ بهادري، كتابُ الطّهارة، باب 4: اشتراط التّكليف بِالوُجوب و التَّحريم بِالاحتلام، ص8 [60] ـ «اُصول كافي» جلد دوّم، ص 404؛ و «معاني الاخبار» ص 201؛ و «تفسير عيّاشي» جلد اوّل، ص 268 و 269 و لا يخفي آنكه: عليّ بن إبراهيم اين روايت را در تفسيرش با سند متّصل خود از ابن طيّار از حضرت باقر عليه السّلام روايت ميكند، و سند اين روايت غير از دو سند روايتي است كه كليني در «كافي» اين روايت را به دو سند از او نقل ميكند . («تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 137 ) [61] ـ «معاني الاخبار» ص 203؛ و «تفسير عيّاشي» ج اوّل، ص 270؛ و در آنجا لفظ تَغْبُنَهُ را تُعينَهُ ضبط كرده است؛ و شايد لفظ تَغبنه أنسب باشد . [62] ـ «اُصول كافي» جلد دوّم، ص 406 [63] ـ «معاني الاخبار» ص 200؛ و «تفسير عيّاشي» جلد اوّل، ص 268 [64] ـ «معاني الاخبار» ص 202؛ و «تفسير عيّاشي» جلد اوّل، ص 270
|
|