|
|
عامّه كه عداوت با خدا و أهل بيت نداشته باشند بالاخره اهل نجاتند6 ـ در «خصال» شيخ صدوق با سند متّصل خود روايت ميكند از محمّد بن فُضَيل رِزقيّ از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام از پدرش از جدّش از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام كه فرمودند: إنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ: بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ، وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَآءُ وَالصَّالِحُونَ، وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا. إلَي أَنْ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَآئِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا ص85 أَهْلَ الْبَيْتِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. [66] «براي بهشت هشت در است: يك در، دري است كه از آن پيامبران و صدّيقان وارد آن ميگردند، و يك درِ ديگر، دري است كه از آن شهيدان و صالحان داخل ميشوند. و پنج در ديگر است كه از آنها شيعيان ما و محبّان ما وارد ميگردند. تا آنكه فرمود: و يك در ديگر هست كه از آن سائر مسلمانان، كه گوينده و شهادت دهندۀ به توحيد و لاإله إلاّ الله هستند و در دل آنها به اندازۀ سنگيني يك ذرّه از عداوت ما اهل بيت نباشد، داخل ميشوند.» شاهد بر اينكه خلود در جهنّم اختصاص به معاندين اهل بيت عليهم السّلام دارد بـر خلاف سائر اصناف از عامّه و كفّار، كه در دل آنها عداوت با حقّ و حقيقت و اهل حقّ نيست و بناي جحود و استكبار و سركشي را در مقابل خدا و اولياء خدا ندارند، بلكه گرايش آنها به مكتب عامّه از اهل تسنّن يا به مكتب كفر مبني بر عدم طلوع حقّ و ظهور واقعيّت بر آنها بوده است، روايت مفصّلي است كه سُلَيْم بن قيْس هَلاليّ كوفيّ در كتاب خود از حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت ميكند ؛ پس از آنكه حضرت فرقهها را به هفتاد و سه فرقه تقسيم ميكنند كه يك فرقه از آنان در بهشت و هفتاد و دو فرقه در جهنّم هستند، و از اين هفتاد و سه فرقه سيزده فرقه به محبّت اهل بيت منتحل شده كه فقط يك دسته از آنها اهل نجات و دوازده ص86 فرقۀ ديگر اهل آتشند؛ حضرت ميفرمايند: مراد از فرقۀ ناجيه از ميان هفتاد و سه فرقهامّا فرقۀ ناجيۀ راه يافتۀ مؤمنۀ مُسلِمۀ توفيق يافتۀ ارشاد كننده همان يك فرقهايست كه به من گرويده و أوامر مرا گردن نهاده و برابر فرمان من تسليم شده و از دشمنان من بيزاري جسته، دوست من و مبغض دشمن من گرديده و حقّ مرا و امامت مرا و وجوب طاعت مرا از كتاب خدا و سنّت پيامبرش فهميده باشد. پس هيچگونه شكّ و ترديد در دل او پيدا نشود، چون خدا دل او را به نور معرفت ما و معرفت حقّ ما منوّر فرموده و به فضل خود آن فرقه را معرفت داده و الهام بخشيده، و مقدّرات آن را در دست گرفته تا اينكه داخل در شيعيان ما نموده است، تا به سرحدّي كه قلبش به ولايت ما مطمئن شده و به درجهاي از يقين رسيده كه أبداً مخلوط با شكّ و ترديد نباشد ؛ يقين به اينكه من و اوصياي من تا روز قيامت راه يافتگان و راهبران هستيم و آن كساني هستيم كه خداوند در بسياري از آيات قرآنش، ما را با خودش و پيامبرش يكجا ذكر فرموده است، و ما را به مقام طهارت و عصمت رسانيده و از گواهان بر خلقش قرار داده و حجّت خود در روي زمين فرموده است، و ما را خزانهدار مقام علم خود و معدن حكمت خود و ترجمان وحي خود قرار داده است، و ما را قرين با قرآن و قرآن را قرين با ما قرار داده، بطوريكه قرآن نميتواند از ما جدا شود و ما نيز نميتوانيم از قرآن جدا شويم تا در كنار حوض كوثر بر رسول خدا وارد شويم و خود رسول خدا بر اين حقيقت گواهي داده است. ص 87 و تنها اين فرقۀ واحده از هفتاد و سه فرقه، آنانند كه از آتش و تمام اقسام ضلالتها و شبههها رهائي يافته، و ايشانند كه حقّاً از اهل بهشتند، و آنها هفتاد هزار نفرند كه بدون حساب داخل در بهشت ميگردند. و تمام اقسام هفتاد و دو فرقۀ ديگر در تحت عنوان واحدي قرار گرفته، و خاصيّت مشخّصي دارند كه آنها را با هم مشترك نموده است. و آن جهت اشتراك اين است كه آنان متديّن به دين غير حقّ هستند، و دين و آئين شيطان را ياري ميكنند و از إبليس و پيروان او تلقّي مينمايند، و آنها دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا و دشمنان مؤمنين هستند، و بدون حساب يكسره داخل در جهنّم ميشوند. آنان از خدا و رسولالله بيزارند و شرك به خدا آورده و كفر ورزيدهاند و ناخودآگاه به عبادت غير خدا درآمده و چنين ميپندارند كه كار خوبي ميكنند. و در روز قيامت سوگند ياد ميكنند كه: قسم به خدا كه پروردگار ماست، ما در دنيا مشرك نبودهايم ؛ و براي خدا قسم ميخورند به همان طريقي كه براي شما قسم ياد ميكنند، و چنين گمان ميكنند كه داراي شأن و موقعيّتي هستند، آگاه باشيد كه آنان از دروغگويانند. [67] سُلَيْم بن قَيس ميگويد ؛ در اينجا به حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام گفتند: ص 88 حال كساني كه توقّف نمودهاند، دشمني و خصومت با شما نكرده و مرتكب جرم و گناهي دربارۀ شما نشدهاند، و كينه و عداوت شما را در دل نگرفتهاند و در تحت ولايت شما در نيامده و از دشمنان شما نيز بيزاري نجستهاند، و گفتارشان اين است كه: «ما نميدانيم و حقيقت بر ما مكشوف نشده است.» و در اين گفتار صادق هستند، چيست؟ أميرالمؤمنين عليه السّلام در پاسخ گفتند: اين فرقهاي را كه شما توصيف كرديد جزء آن هفتاد و سه فرقه نيستند، بلكه خارج از آنانند. مراد رسول الله صلّي الله عليه و آله از آن هفتاد و سه فرقه، فرقههائي هستند كه هر كدام عَلَم خود را برافراشته و خود را مشهور و مردم را به دين و آئين خود دعوت ميكنند و داراي شخصيّت و ارادۀ استقلالي هستند. يك فرقه از آنان متديّن به دين خدا، و هفتاد و دو فرقه از آنها متديّن به دين شيطانند و دوستي و ولايت شيطان و پيروان او را در سر ميپرورند و از مخالفين او برائت و بيزاري ميجويند. اينها افرادي هستند كه يا در بهشت بدون حساب و يا در دوزخ بدون حساب داخل ميشوند. امّا كساني كه خداوند را به يگانگي بشناسند و به رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ايمان آورند و هر يك از آنان به ضلالت و گمراهي دشمنان ما معرفت پيدا نكرده و دست نيافته است، و نيز به عداوت و دشمني با ما دست نيازيده است و در شريعت بدعتي ص 89 نگذارده، حرامي را حلال و حلالي را حرام نكرده است، و به تمام آنچه تمام امّت اتّفاق كرده و اختلافي ننمودهاند كه خداوند عزّوجلّ به آن امر فرموده است اخذ نموده، و از تمام آنچه جميع امّت اتّفاق كردهاند كه خداوند نهي فرموده است خودداري كرده است، و بطور كلّي دخالتي در شريعت خدا نكرده چيزي را از جاي خود تغيير نداده و حلال و حرام نكرده و در عين حال حقّ و ولايت دستگير او نشده است، و هر چيزي را كه نميدانسته علمش را به خدا واگذار كرده و از خود فتوي و رأيي بر خلاف واقع نداشته ؛ پس اين چنين شخصي از اهل نجات است. و اين طبقه در ميان جماعت مؤمنان و مشركان اكثريّت مردم را تشكيل ميدهند، و اعظم طبقات خلقند و حساب در روز پاداش و ميزان و اعراف از آنان است، و نيز جهنّميهائي كه به بركت شفاعت پيمبران و فرشتگان و مؤمنان از دوزخ خارج شده و نجات مييابند، اين كسانند و لذا آنها را جهنّمي گويند. امّا مؤمنين نجات پيدا نموده و بدون حساب وارد در بهشتبرين ميشوند، آنها حساب ندارند. وليكن حساب، اختصاص به همين طبقهاي دارد كه ذكر شد، خواه از مؤمنان باشند و خواه از مشركان و يا از كفّاري كه اسلام تأليف دل آنها را نموده است، و يا از گناهكاران باشند و يا از كساني كه عمل صالح و زشت را در هم آميخته و با هم به جا آوردهاند، و يا از مستضعفيني كه قدرت و توان حيله از ورود در ملّت كفر را ندارند و ص 90 راهي هم براي هدايت نيافتهاند كه از مؤمنان عارفان گردند. اصحاب أعراف اينانند، و اينانند كه مورد مشيّت حضرت احديّت هستند: اگر آنان را در آتش داخل كند، در اثر تجاوز و گناه آنها بوده است و اگر از گناه آنان در گذرد، بر اساس مقام رحمت خود بوده است.[68] و بر همين اصل منطقي و عقلي، پروردگار عظيم الشّأن در قرآنكريم خلودِ در آتش دوزخ و حَبط اعمال و استدراج و بسياري از عواقب وخيم را اختصاص به كساني داده است كه نه تنها كافرند، بلكه تكذيب آيات الهيّه را مينمايند ؛ و علّت مهمّ خلود آنان در دوزخ انكار و استكبار و تكذيب نمودن آيات حقّ است، نه تنها نفس كفر. عقاب دائمي اختصاص به مكذّبين داردوَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَآ أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [69] وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَآ أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ خَـٰلِدِينَ فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. [70] «و آن كساني كه كفر ورزند و آيات ما را تكذيب كنند، آنان مصاحب آتشند و در آتش بطور جاودان ميمانند (و بد بازگشتي است.)» ص 91 وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَآ أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ الْجَحِيمِ. [71] «و كساني كه كافر شوند و تكذيب آيات ما را بنمايند، آنان مصاحبان دوزخ خواهند بود.» إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَ'بُ السَّمَآءِ وَ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّي' يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَ'لِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ. [72] «كساني كه تكذيب آيات ما را بنمايند و از قبول آن استكبار و بلندمنشي بنمايند، درهاي آسمان به روي آنان باز نخواهد شد و داخل در بهشت نميگردند تا آن وقتي كه شتر در سوراخ سوزن داخل شود، و اينطور ما مجرمان را جزا خواهيم داد.» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَآ أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [73] «كساني كه تكذيب آيات ما را بنمايند و از قبول آن استكبار و بلندمنشي نمايند، آنان مصاحبان آتشند و در آن بطور دوام زيست خواهند نمود.» قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَآءِ اللَهِ. [74] ص 92 «به تحقيق كه زيانكارند كساني كه لقاي خدا را تكذيب نمودهاند.» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا وَ لِقَآءِ الاخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَـٰلُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [75] «و كساني كه تكذيب آيات ما را بنمايند و تكذيب لقاء آخرت را كنند، تمام اعمال آنان حبط و هدر ميشود ؛ مگر اين جزا و پاداش غير از نفسِ اعمالي است كه انجام دادهاند؟» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. [76] «كساني كه آيات ما را تكذيب كنند، رفته رفته آنان را پائين آورده (و به جهنّم و دوزخ سوزان نزول ميدهيم) بطوريكه خود آنان نفهمند.» و مانند بسياري از آيات ديگر كه عذاب را در امّتهاي پيشين مبني بر تكذيب آنان نموده، نه بر نفسِ كفر ؛ و مانند بسياري از آيات ديگر كه نمونهاي از آن ذكر شد و در آنها عنوان تكذيب را به دنبال كفر آورده و هر دو را معاً موجب خلود در دوزخ قرار داده است. دربارۀ گروه مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِغير از افراد بسيار شايسته و مؤمن و افراد بسيار زشت و كافر و غير از مستضعفين و مَن يُلحَق بهم و غير از مؤمنين معمولي كه كارهاي خوب و بد را با هم آميخته بجا ميآورند، در قرآن مجيد افرادي را بيان ميكند كه فوراً به حساب آنها به مجرّد موت رسيدگي نميشود، ص93 بلكه تأخير ميافتد تا وقتي كه قيامت در رسد و به حساب نفوس و صلاح و طلاح آنها رسيدگي شود. در قيامت كه عالم ظهورات نفوس است، در آنجا خداوند بر اساس حالتهاي نفسيّۀ آنان، يا آنانرا مورد رحمت خود قرار ميدهد و يا آنكه تسليم عذاب ميكند، و آنان را « مُرْجَوْن لاِمْرِاللَهِ » گويند. در سورۀ توبه، پس از آنكه خداوند حال مردم بسيار خوب و بسيار بد و مردمي كه اعمالشان آميختۀ خوبي و بدي است را ذكر مينمايد، حال اين طائفه را بيان ميكند ؛ بدين طريق: وَالسَّـٰبِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَـٰجِرِينَ وَالانْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَـٰنٍ رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الانْهـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ' لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. [77] «و آن كساني كه در ايمان سبقت گرفتند و جزء پيشگامان مهاجرين و أنصار بودهاند، و آن كساني كه در مقام احسان (كه ولايت است) از آنها متابعت نمودند، خداوند از همۀ آنها راضي است و آنها هم از خدا راضي هستند، و براي آنان بهشتهائي از درختهاي سربه هم آورده كه در زمين آنها نهرهائي جاري است، مقرّر فرموده است كه در آنجا جاودان زيست كنند ؛ و اين پاداش، فوز بزرگ است.» وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الاعْرَابِ مُنـٰفِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي' عَذَابٍ عَظِيمٍ. [78] ص 94 «و از أعرابي كه در اطراف شما زندگي ميكنند جماعتي از منافقين هستند و از اهل مدينه نيز جماعتي هستند كه نفاق خود را به حدّ اعلي رسانيده و در اين نفاق استمرار و دوام دارند، تو آنها را نميشناسي و ما آنها را ميشناسيم. بزودي دوبار آنان را عذاب خواهيم كرد (يكي در عالم دنيا و يكي در عالم برزخ) و سپس به عذابي عظيم فرستاده خواهند شد.» وَ ءَاخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ ءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَي اللَهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. [79] «و جماعت ديگري هستند كه به گناهان خود اعتراف نموده، مقداري از اعمال صالحه انجام دادهاند و مقداري از اعمال زشت بجاي آوردهاند. شايد خداوند از گناه آنها درگذرد، و بدرستيكه خداوند غفور و رحيم است.» و پس از بيان چند آيه ميرسد به اين آيه: وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. [80] «و جماعت ديگري نيز هستند كه تأخير ميافتد در رسيدگي به حساب آنان، و منوط ميگردد به امر خدا كه يا آنان را عذاب كند و يا گناه آنان را بيامرزد و خداوند عليم و حكيم است.» در «كافي» به دو سند متّصل از حضرت امام محمّد باقر ص 95 عليهالسلام روايت ميكند راجع به مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ و مضمون دو روايت يكي است، ولي ما در اينجا عين عبارت روايت اوّل را ميآوريم: محمّد بن يحيي از أحمد بن محمّد از عليّ بن حَكَم از موسي بن بكر از زُرارة از حضرت باقر عليه السّلام در قول خداوند عزّوجلّ: وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ: قَالَ: قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ إنَّهُمْ دَخَلُوا فِي الإسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَعْرِفُوا الإيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَي جُحُودِهِمْ فَيَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ ؛ فَهُمْ عَلَي تِلْكَ الْحَالِ إمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ. [81] «حضرت باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه: وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِمْرِاللَهِ فرمودند: مراد از آنها قومي هستند كه سابقاً از مشركان بودهاند و مانند حضرت حمزۀ سيّد الشّهداء و حضرت جعفر طيّار و امثال آنها را از گروه مؤمنان به خدا كشتهاند ؛ و سپس آنها داخل در دين اسلام شدند و خداي را به وحدانيّت پذيرفتند و شرك را ترك گفتند، امّا ايمان در دلهاي آنان وارد نشد، و معرفت به خدا به دلهاي خود پيدا نكردند تا از مؤمنين باشند و بهشت بر آنان واجب گردد، و نيز بر انكار و مكابرۀ خود هم باقي نماندهاند تا از كافران باشند و آتش بر آنها واجب شود ؛ اينان بر همين حال هستند كه يا پروردگار آنها را ص 96 عذاب كند و يا از آنها بگذرد.» و مضمون اين روايت را عليّ بن إبراهيم با سند متّصل خود در تفسيرش آورده است. [82] در بعضي از روايات اين طائفه را از زمرۀ مستضعفين شمردهاند، چنانكه در «معاني الاخبار» و «تفسير عيّاشي»، در اوّلي با سند متّصل خود، و در دوّمي مرفوعاً روايت ميكند از حُمران بن أعيَن: قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ. قَالَ: هُمْ أَهْلُ الْوَلَايَةِ. قُلْتُ: وَ أَيُّ وَلَايَةٍ؟ فَقَالَ: أَمَا إنَّهَا لَيْسَتْ بِوَلَايَةٍ فِي الدِّينِ وَلَكِنَّهَا الْوَلَايَةُ فِي الْمُنَاكَحَةِ وَالْمُوَارَثَةِ وَالْمُخَالَطَةِ وَ هُمْ لَيْسُوا بِالْمُؤْمِنِينَ وَ لَابِالْكُفَّارِ وَ هُمُ الْمُرْجَوْنَ لاِمْرِاللَهِ عَزَّوَجَلَّ. [83] «حمران ميگويد: از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام دربارۀ تفسير آيۀ مستضعفين سؤال كردم. حضرت فرمودند: ايشان اهل ولايتند. عرض كردم: كدام ولايت؟ حضرت فرمودند: مراد من از ولايت، آن ربط و وابستگي قلبي نيست كه به حقيقت دين مربوط باشد، بلكه مراد من از ولايت همان ظاهر اسلام و استفاده كردن از نكاح و ارث و آميزش با مسلمانان ص 97 است، ليكن در حقيقت، اين افراد نه از مؤمنين هستند و نه از كفّار، و ايشانند مُرجَونَ لاِمراللَه عزَّوجلَّ. و در تفسير «الميزان» روايت كردهاند از «تفسير قمّي» از ضُرَيس كُناسيّ از حضرت أبي جعفر امام محمّد باقر عليه السّلام: قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا حَالُ الْمُوَحِّدِينَ الْمُقِرِّينَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ مِنَ الْمُذْنِبِينَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ لَيْسَ لَهُمْ إمَامٌ وَ لَا يَعْرِفُونَ وَلَايَتَكُمْ؟ فَقَالَ: أَمَّا هَؤُلَآءِ فَإنَّهُمْ فِي حُفَرِهِمْ لَا يَخْرُجُونَ مِنْهَا ؛ فَمَنْ كَانَ لَهُ عَمَلٌ صَالِحٌ، وَ لَمْ يَظْهَرْ مِنْهُ عَدَاوَةٌ فَإنَّهُ يُخَدُّ لَهُ خَدٌّ إلَي الْجَنَّةِ الَّتِي خَلَقَهَا اللَهُ بِالْمَغْرِبِ، فَيَدْخُلُ عَلَيْهِ الرَوْحُ فِي حُفْرَتِهِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ حَتَّي يَلْقَي اللَهَ فَيُحَاسِبَهُ بِحَسَنَاتِهِ وَ سَيِّئَاتِهِ، فَإمَّا إلَي الْجَنَّةِ وَ إمَّا إلَي النَّارِ. فَهَؤُلَآءِ الْمَوْقُوفُونَ لاِمْرِاللَهِ عَزَّوَجَلَّ [. قَالَ: وَ كَذَلِكَ يُفْعَلُ بِالْمُسْتَضْعَفِينَ وَ الْبُلْهِ وَ الاطْفَالِ وَ أَوْلَادِ الْمُسْلِمِينَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ. [84] «ضريس كناسيّ ميگويد: به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: فدايت شوم، افرادي هستندكه به وحدانيّت خداوند عزّوجلّ اقرار و اعتراف نمودهاند و به نبوّت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم اقرار كردهاند ولي به ولايت شما آشنا نشدهاند، و از گناهكاراني هستند كه ميميرند و امامي ندارند ؛ حال آنها چيست؟ ص 98 حضرت فرمودند: اين افراد را در قبرهاي خود نگاه ميدارند بطوريكه خارج نميشوند. از ميان آنها افرادي كه اعمال صالحه انجام دادهاند و نسبت به ما از آنها عداوتي بروز ننموده است، از زير قبور آنان نقبي ميكشند تا بهشتي كه پروردگار در مغرب خلق فرموده است، و از اين راه رَوح از آن بهشت پيوسته در اين قبور ميآيد تا روز قيامت و تا اينكه خدا را ملاقات كنند، پس خداوند به حساب آنان رسيدگي فرموده و يا به بهشت و يا به دوزخ بفرستد ؛ اين افراد هستند كه مَوْقوفونَ لاِمْرِاللَهاند. حضرت فرمودند: و به همين كيفيّت رفتار ميشود با مستضعفين و افرادي كه أبله هستند و اطفال، و فرزنداني از مسلمين كه بالغ نشدهاند.» در تعبير حضرت به بهشت در جهت مغرب، و دميدن رَوح از آنجا بوسيلۀ اين نقب زيرزميني در عالم قبور برزخي آنان اشارات و كناياتي است كه براي اهل تأمّل و تفكّر شايان دقّت است. و اين روايت را در ضمن روايت مفصّلي كليني در «كافي» با سند متّصل خود از سه طريق ـ كه از جملۀ آنها عليّ بن إبراهيم از ضريس كناسيّ است ـ روايت كرده است. [85] سؤال در قبر اختصاص به مؤمنين صِرف و كفّار صرف داردبلكه از بعضي از روايات استفاده ميشود كه سؤال در قبر اختصاص به كساني دارد كه ايمان خود را خالص نموده و از مؤمنينِ ص 99 صِرف هستند، و يا كفر خود را خالص نموده و از كفّارِ صرف هستند، و سائر فرق و دستجات را در قبر سؤالي نميشود و از مؤاخذه و سؤال آنان صرف نظر ميشود. در «كافي» شيخ كليني با چهار سند متّصل از حضرت امام باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام راجع به اين موضوع چهار روايت ذكر ميكند، ولي چون مضامين آن به هم قريب است ما در اينجا به ذكر يكي از آنها اكتفا ميكنيم. روايت ميكند أبوعليّ أشعري از محمّد بن عبدالجبّار از حَجّال از ثَعْلبَه از أبوبكر حَضْرَمي كه: قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا يُسْأَلُ فِي الْقَبْرِ إلَّا مَنْ مَحَضَ الإيمَانَ مَحْضًا أَوْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضًا وَا لا خَرُونَ يُلْهَوْنَ عَنْهُمْ. [86] و[87] «حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمودند: در قبر از كسي سؤال نميشود مگر آن كسي كه ايمان خود را كاملاً خالص نموده باشد، و يا آن كسي كه كفر خود را خالص نموده باشد ؛ و امّا بقيّۀ افراد از سؤال قبر آنها صرف نظر ميشود.» و علاّمۀ مجلسي رضوانُ الله عَليه پس از ذكر اين روايات در بيان ص 100 آن فرموده است: «مَنْ» به فتح ميم، اسم موصول است، و اگر به كسر ميم به عنوان حرف جرّ گرفته شود و مَحْض هم مصدر گرفته شود تا مفادش اين شود كه در قبر از اعمال سؤال نميشود، بلكه از محض ايمان و كفر كه عقائد باشد سؤال ميگردد ؛ اين صحيح نيست زيرا كه تصحيفي است كه صريح أخبار بر خلاف آن است. و بايد معنا را چنين دانست: از سؤال قبرِ مستضعفين متوسّطين بين ايمان و كفر صرف نظر شده است.[88] و شيخ مفيد رحمة الله عليه، به اين معني كه در قبر از سؤال متوسّطين بين ايمان و كفر صرف نظر ميشود و سؤال اختصاص به مؤمنين محض يا كفّار محض دارد تصريح فرموده و گفته است كه: راجع به اين مسائل و سؤال در قبر و كيفيّت آن دليل عقلي نداريم بلكه دليل منحصر در ادلّۀ سمعيّه است و آنها اينچنين دلالت دارند. [89] نكتۀ پنجم: در اين آيۀ عفو از مستضعفين، آنچه وارد است اميد عفو است ؛ يعني خداوند از گناهان آنها اغماض ميفرمايد، مستضعفين مقامات ابرار را ندارندو امّا درجه و مقام و منزلت مؤمنين و أخيار و صالحين و ابرار و صدّيقين و شهداء و اولياء خدا، كه هر يك از آنها منوط به أعمالي خاصّ و اكتساب درجه و مقامي از ايمان و يقين است، هيچكدام براي آنها و براي افرادي كه ملحق به مستضعفين هستند و براي افراد مُرْجَوْنَ ص 101 لاِمْرِاللَهِ و براي افراد خَلَطُوا عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ ءَاخَرَ سَيِّئًا فراهم نخواهد بود. زيرا بهشت داراي منازل و مقامات عديدهاي است كه هر يك از آنها شايسته براي طائفهاي مخصوص است. در «معاني الاخبار» شيخ صدوق با سند متّصل خود و در «تفسير عيّاشي» مرفوعاً هر دو روايت ميكنند از أبوخديجه سالم بن مُكرَم جمّال كه گفت از تفسير آيۀ شريفۀ: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَالْوِلْدَ'نِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم. فَقَالَ: لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إلَي النَّصْبِ فَيَنْصِبُونَ، وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلَ أَهْلِ الْحَقِّ فَيَدْخُلُونَ فِيهِ، وَ هَؤُلَآءِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِأَعْمَالٍ حَسَنَةٍ وَ بِاجْتِنَابِ الْمَحَارِمِ الَّتِي نَهَي اللَهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهَا، وَ لَا يَنَالُونَ مَنَازِلَ الابْرَارِ. [90] «حضرت در جواب فرمودند: اينها افرادي هستند كه قدرت ندارند با حيله و مكر به عداوت برخيزند، و رهبري بسوي راه اهل حقّ هم نشدهاند تا در آن زمره قرار گيرند. خداوند با آنها بر حسب اعمالي كه انجام دادهاند رفتار مينمايد ؛ داخل در بهشت ميشوند بر حسب اعمال حسنه، و بواسطۀ اجتناب نمودن از محرّماتي كه خداوند عزّوجلّ نهي فرموده است ؛ ولي ص 102 هيچگاه به مقام و منزل ابرار دسترسي پيدا نخواهند نمود.» در آيۀ إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ دلالتي است بر سؤال در عالم قبرنكتۀ ششم: در اين آيۀ إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ دلالتي است اجمالاً بر سؤال در عالم قبر كه همان سؤال در عالم برزخ است، و أخبار وارده دلالت بر آن دارد ؛ و شاهد بر اين، قول خداوند تبارك و تعالي است: الَّذِينَ تَتَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوٓءِ بَلَي'ٓ إِنَّ اللَهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * فَادْخُلُوٓا أَبْوَ'بَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ * وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْرًا. [91] «آن كسانيكه اهل ظلم و ستم به جانهاي خود بودهاند، در وقتي كه فرشتگان موت ميخواهند قبض ارواح آنها را بنمايند از دَرآشتي درآمده و با ملايمت و مسالمت ميخواهند اينطور قلمداد كنند كه ما از افرادي نبودهايم كه كار زشت انجام دهيم ؛ در اينجا مورد خطاب حضرت پروردگار قرار ميگيرند: آري! خداوند به تمام آنچه در دنيا انجام دادهايد داناست. سپس فرشتگان آنها را به سوي آتش رانده و خطاب ميكنند: داخل شويد در درهاي جهنّم و در آنجا مخلّد بمانيد، و بد است مأوي و مسكن متكبّران. و به كساني كه در دنيا تقوي پيشه ساختهاند ميگويند: چه چيز خداوند فرستاد؟ آنان در پاسخ ميگويند: چيز خوب.» ص 103 و در اين آيات هم همانطور كه ملاحظه ميشود سؤال فرشتگان از مردم ظالم و مردم با تقوي، در عالم برزخ است كه حجاب مُلكي مرتفع شده و با روح ملكوتي آنان به گفتگو ميپردازند. و اين نوع خطاب كه در دو آيۀ مورد بحث و اين آيات سورۀ نَحل واقع ميشود و فقط مورد خطاب را ظالمان يا اهل تقوي و ايمان قرار ميدهد، تأييد ميكند رواياتي را كه أخيراً ذكر شد و در آنها سؤال قبر را منحصر به مؤمنين خالص يا كفّار خالص معيّن كرده و از سؤال سائر افراد صرف نظر كرده است. داستان سفيد شدن موي سر دختر افندي از ملاحظۀ عذاب قبر مادرحضرت استاد علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي نقل كردند از مرحوم آية الحقّ عارف عظيم الشَّأن آقاي حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوانُ الله عَليه كه ميفرموده است: در نجف أشرف در نزديكي منزل ما، مادر يكي از دخترهاي أفنديها فوت كرد. [92] اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه ميكرد و جدّاً متألّم و ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله كرد كه تمام جمعيّت مشيّعين را منقلب نمود. تا وقتي كه قبر را آماده كردند و خواستند مادر را در قبر گذارند ص 104 فرياد ميزد كه من از مادرم جدا نميشوم ؛ هر چه خواستند او را آرام كنند مفيد واقع نشد. ديدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا كنند، بدون شكّ جان خواهد سپرد. بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوي بدن مادر در قبر بماند، ولي روي قبر را از خاك انباشته نكنند و فقط روي آنرا از تختهاي بپوشانند و سوراخي هم بگذارند تا دختر نميرد و هروقت خواست از آن دريچه و سوراخ بيرون آيد. دختر در شب اوّل قبر، پهلوي مادر خوابيد ؛ فردا آمدند و سرپوش را برداشتند كه ببينند بر سر دختر چه آمده است، ديدند تمام موهاي سرش سفيد شده است. گفتند: چرا اينطور شده است؟ گفت: هنگام شب، من كه پهلوي مادرم خوابيده بودم، ديدم دونفر از ملائكه آمدند و در دو طرف ايستادند و يك شخص محترمي هم آمد و در وسط ايستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب ميداد ؛ سؤال از توحيد نمودند جواب داد: خداي من واحد است، و سؤال از نبوّت كردند جواب داد: پيغمبر من محمّد بن عبدالله است. سؤال كردند: امامت كيست؟ آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود گفت: لَسْتُ لَهُ بِإمامٍ ؛ من امام او نيستم.
ص 105 در اينحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش بهآسمان زبانه ميكشيد. من از وحشت و دهشت اين واقعه به اين حال كه ميبينيد درآمدهام. مرحوم قاضي رضوانُ الله عَليه ميفرمود: چون تمام طائفۀ دختر، سنّي مذهب بودند و اين واقعه طبق عقائد شيعه واقع شد، آن دختر شيعه شد و تمام طائفۀ او كه از أفنديها بودند همگي به بركت اين دختر شيعه شدند. لزوم هجرت براي خروج از سلطۀ مستكبراندر ذيل آيات مورد بحث دربارۀ مستضعفين يك آيۀ ديگر مربوط به لزوم مهاجرت و اجر و پاداش شخص مهاجر وارد است: وَ مَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَهِ يَجِدْ فِي الارْضِ مُرَ'غَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ و عَلَي اللَهِ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَحِيمًا. [93] مُراغَم از مادّۀ رَغام است به فتح راء و رَغام به معناي خاك نرم است، و رَغَمَ أنْفُ فُلانٍ رَغْمًا يعني بيني فلان كس به خاك ماليده شد و أرْغَمَ اللَهُ أنْفَهُ از باب إفعال، متعدّي است ؛ يعني خداوند بيني او را به خاك ماليد. و مُراغَم يعني جائي كه در آنجا بيني را به خاك بمالند، و اين كنايه است در قرآن كريم از جائي كه بتوانند غضب خود را فرو نشانند و منويّات خود را لباس عمل بپوشانند. و چون بواسطۀ هجرت و خروج از سلطۀ مستكبران، مؤمنان ص 106 ميتوانند با آزادي كامل شعائر ديني خود را اقامه كنند و با تشكيل دولت حقّه و حكومت اسلاميّه به تمام معني به منويّات خود برسند، و آن حالت غضب دروني خود را كه به علّت تسلّط قواي كفر در درون نهفته شده و راه ابراز و اظهار و فرونشاندن آنرا ندارند بواسطۀ مهاجرت به نقاط وسيع كه از دستبرد ظالمان مصون مانده است، ميتوانند با برافراشتن لواي توحيد و پرچم عدل و داد و اقامۀ حدود و جمعه و جماعات خشم خود را فرو نشانند و بيني دشمن را به خاك بمالند ؛ لذا با اين تعبير عجيب و غريب در اين آيۀ مباركه به نحو اعجاز توصيف اين حقيقت شده است: «و كسي كه هجرت كند در راه خدا، در روي زمين مُراغَمهاي بسياري را خواهد يافت و به سعه و گشايش خواهد رسيد، و امّا كسيكه از خانۀ خود به قصد هجرت بسوي خدا و رسول خدا خارج گردد و هنوز به خدا و رسول خدا نرسيده در بين راه مرگ او را دريابد، پس مزد و پاداش او برعهدۀ خدا قرار گرفته و خداوند غفور و رحيم است.» ميگويند: چون عالم برزخ از تتمّۀ عالم دنيا محسوب ميگردد ولذا از صورت و كَمّ و كيف برخوردار است، مؤمنيني كه از خانۀ نفس خود بيرون آمده و خروج از بيت را تحصيل كردهاند و به هجرت پاي نهاده، ولي هنوز به مقام كمال خود كه وصول به حقيقت ولايت و اندكاك در اسماء و صفات الهيّه و بالاخره عالم فناي مطلق در ذات مقدّس اوست نرسيدهاند، در عالم برزخ كامل ميشوند و در هنگام ص 107 قيامت با كمال واقعي خود محشور ميگردند. و اين معني طبق كلّيّات وارده از حكمت الهيّۀ قرآنيّه و سنّت نبويّه قابل قبول است. چون كسي كه عازم بر هجرت باشد بر اساس اين نيّت كه رسول الله فرمود: مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ. [94] با رسول خدا معيّت پيدا نموده و در حظيرۀ قدس الهي به تماشاي ص 108 جمال حضرت ازلي و ابدي و سرمدي مشغول و از مقام ولايت مطلقه و عبوديّت صرفه بهرۀ كافي خواهد يافت. بر اين اساس افرادي كه نفوس آنها به مقام فعليّت خود نرسيده و ناقص از دنيا رفتهاند، بايد در برزخ تكميل و پس از آن به قيامت انفسيّه حضور يابند. داستان سيّد جواد كربلائي و پيرمرد مستضعف سنّيداستاني را حضرت سيّدنا الاعظم و اُستادنا الاكرم علاّمۀ طباطبائي نقل ميفرمودند كه بسيار شايان توجّه است. فرمودند: در كربلا واعظي بود به نام سيّد جواد از اهل كربلا و لذا او را سيّد جواد كربلائي ميگفتند. او ساكن كربلا بود ولي در ايّام محرّم و عزا ميرفت در اطراف، در نواحي و قصبات دور دست تبليغ ميكرد، نماز جماعت ميخواند، روضه ميخواند و مسأله ميگفت و سپس به كربلا مراجعت مينمود. يك مرتبه گذرش افتاد به قصبهاي كه همۀ آنها سنّي مذهب بودند، و در آنجا برخورد كرد با پيرمردي محاسن سفيد و نوراني، و چون ديد سنّي است، از در صحبت و مذاكره وارد شد، ديد الآن نميتواند تشيّع را به او بفهماند ؛ چون اين مرد ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادي كه غصب مقام خلافت را نمودند سرشار است كه آمادگي ندارد و شايد ارائۀ مطلب نتيجۀ معكوس داشته باشد. تا در يك روز كه با آن پيرمرد تكلّم مينمود از او پرسيد: شيخ شما كيست؟ ص 109 (شيخ در نزد مردم عادي عرب، بزرگ و رئيس قبيله را گويند) و سيّد جواد ميخواست با اين سؤال كمكم راه مذاكره را با او باز كند تا بتدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را شيعه نمايد. پيرمرد در پاسخ گفت: شيخ ما يك مرد قدرتمندي است كه چندين خان ضيافت [95] دارد، چقدر گوسفند دارد، چقدر شتر دارد، چهار هزار نفر تيرانداز دارد، چقدر عشيره و قبيله دارد. سيّد جواد گفت: بَه بَه از شيخ شما چقدر مرد متمكّن و قدرتمندي است! بعد از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيّد جواد و گفت: شيخ شما كيست؟ گفت: شيخ ما يك آقائي است كه هر كس هر حاجتي داشته باشد بر آورده ميكند ؛ اگر در مشرق عالم باشي و او در مغرب عالم، و يا در مغرب عالم باشي و او در مشرق عالم، اگر گرفتاري و پريشاني براي تو پيش آيد، اسم او را ببري و او را صدا كني، فوراً به سراغ تو ميآيد و رفع مشكل از تو ميكند. پيرمرد گفت: بَه بَه عجب شيخي است! شيخ خوب است اينطور باشد، اسمش چيست؟ سيّد جواد گفت: شيخ عليّ.
ص 110 ديگر در اين باره سخني به ميان نرفت مجلس متفرّق شد و از هم جدا شدند و سيّد جواد هم به كربلا آمد. امّا آن پيرمرد از شيخ عليّ خيلي خوشش آمده بود و بسيار در انديشۀ او بود. تا پس از مدّت زماني كه سيّد جواد به آن قريه آمد، با عشق و علاقۀ فراواني كه مذاكره را به پايان برساند و شيخ را شيعه كند، و با خود ميگفت: ما در آن روز سنگِ زير بنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام ميكنيم، ما در آن روز نامي از شيخ عليّ برديم و امروز شيخ عليّ را معرّفي ميكنيم و پيرمرد روشندل را به مقام مقدّس ولايت أميرالمؤمنين عليه السّلام رهبري مينمائيم. چون وارد قريه شد و از آن پيرمرد پرسش كرد، گفتند: از دار دنيا رفته است. خيلي متأثّر شد، با خود گفت: عجب پيرمردي! ما در او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آشنا كنيم. حيف، از دنيا رفت بدون ولايت، ما ميخواستيم كاري انجام دهيم و پيرمرد را دستگيري كنيم، چون معلوم بود كه اهل عناد و دشمني نيست، إلقاءات و تبليغات سوء، پيرمرد را از گرايش به ولايت محروم نموده است. بسيار فوت او در من اثر كرد و به شدّت متأثّر شدم. به ديدن فرزندانش رفتم و به آنها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا سر قبر او بَريد.
ص 111 فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدايا ما در اين پيرمرد اميد داشتيم چرا او را از دنيا بردي؟ خيلي به آستانۀ تشيّع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت. از سر تربت پيرمرد بازگشتيم و با فرزندان به منزل پيرمرد آمديم. من شب را در همانجا استراحت كردم ؛ چون خوابيدم، در عالم رؤيا ديدم دري است وارد شدم، ديدم دالان طويلي است و در يكطرف اين دالان نيمكتي است بلند، و در روي آن دو نفر نشستهاند و آن پيرمرد سنّي نيز در مقابل آنهاست. پس از ورود، سلام كردم و احوالپرسي كردم، ديدم در انتهاي دالان دري است شيشهاي و از پشت آن باغي بزرگ ديده ميشد. من از پيرمرد پرسيدم: اينجا كجاست؟ گفت: اينجا عالَم قبر من است، عالم برزخ من است و اين باغي كه در انتهاي دالان است متعلّق به من و قيامت من است. گفتم: چرا در آن باغ نرفتي؟ گفت: هنوز موقعش نرسيده است ؛ اوّل بايد اين دالان طيّ شود و سپس در آن باغ رفت. گفتم: چرا طيّ نميكني و نميروي؟ گفت: اين دو نفر معلّم من هستند. اين دو، دو فرشتۀ آسمانيند آمدهاند مرا تعليم ولايت كنند، وقتي ولايتم كامل شد ميروم ؛ آقا سيّد جواد! گفتي و نگفتي (يعني گفتي كه شيخ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب ميدهد و به فرياد ميرسد اسمش شيخ ص 112 عليّ است ؛ امّا نگفتي اين شيخ عليّ، عليّ ابن أبيطالب است.) بخدا قسم همينكه صدا زدم: شيخ عليّ بفريادم رس، همينجا حاضر شد. گفتم: داستان چيست؟ گفت: چون من از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤال كردند: مَنْ رَبُّكَ وَ مَنْ نَبيُّكَ وَ مَنْ إمامُكَ؟ من دچار وحشت و اضطرابي سخت شدم و هر چه ميخواستم پاسخ دهم به زبانم چيزي نميآمد، با آنكه من اهل اسلامم، هر چه خواستم خداي خود را بگويم و پيغمبر خود را بگويم به زبانم جاري نميشد. نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطۀ غلبه و سيطرۀ خود درآورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم، بيچاره به تمام معني، و ديدم هيچ راه گريز و فراري نيست ؛ گرفتار شدهام. ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتي: ما يك شيخي داريم كه اگر كسي گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد يا در مغرب آن، فوراً حاضر ميشود و رفع گرفتاري از او ميكند. من صدا زدم: اي شيخ عليّ به فريادم رس! فوراً عليّ بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليه السّلام حاضر شدند اينجا، و به آن دو نكير و منكر گفتند: دست از اين مرد برداريد، معاند نيست، او از دشمنان ما نيست، اينطور تربيت شده، عقائدش كامل ص 113 نيست چون سعه نداشته است. حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشتۀ ديگر بيايند و عقائد مرا كامل كنند، اين دو نفري كه روي نيمكت نشستهاند دو فرشتهاي هستند كه به امر آن حضرت آمدهاند و مرا تعليم عقائد ميكنند. وقتي عقائد من صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طيّ كنم و از آن وارد آن باغ گردم. اين خواب كه جهاتي را از دستگيري و عفو از مستضعفين و تكامل برزخي و جهات بسيار ديگر را ميرساند، دلالت بر سؤال از عقائد در عالم قبر نيز دارد. اين خواب، نظير خوابهاي ديگري كه ما در اين مباحث بيان ميكنيم، از وقايع مسلّمُ الوقوع همين عصر ماست. تكامل نفوس ناقصه در عالم برزخو بر همين اساسِ تكميلِ نفوسِ ناقصه كه از دنيا رحلت كردهاند و به مقام فعليّت خود نرسيدهاند، رواياتي وارد است كه اولاد مؤمنين كه در سنّ كودكي از دنيا رفتهاند، در عالم برزخ بوسيلۀ حضرت إبراهيم خليل و يا بوسيلۀ حضرت زهراء سلام الله عليها تربيت ميشوند. در كتاب «أمالي» شيخ صدوق، ضمن روايت طويلي كه دربارۀ معراج رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم بيان ميكند با سند متّصل خود از عبدالرّحمن بن غُنْم اين فقره را ذكر ميكند كه: قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، مَرَّ عَلَي شَيْخٍ ص 114 قَاعِدٍ تَحْتَ شَجَرَةٍ وَ حَوْلَهُ أَطْفَالٌ. فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: مَنْ هَذَا الشَّيْخُ يَا جِبْرَئِيلُ؟ قَالَ: هَذَا أَبُوكَ إبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ. قَالَ: فَمَا هَؤُلَآءِ الاطْفَالُ حَوْلَهُ؟ قَالَ: هَؤُلَآءِ أَطْفَالُ الْمُؤْمِنِينَ حَوْلَهُ يَغْذُوهُمْ. [96] «ميگويد: چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به معراج رفت، عبورش افتاد به پيرمردي كه در زير درختي نشسته بود و در اطراف او كودكاني گرد آمده بودند. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم سؤال كرد: اي جبرئيل! اين پيرمرد كيست؟ جبرائيل گفت: اين شيخ، پدر تو إبراهيم است. رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم سؤال كرد: اين اطفال در اطراف او كيانند؟ جبرائيل گفت: اينها اطفال مؤمنان هستند كه حضرت إبراهيم به آنها غذا ميدهد.» مجلسي رضوان الله عليه روايت كرده است از «تفسير عليّ بن إبراهيم» از پدرش از سليمان ديلمي از أبوبصير از حضرت امام صادق عليه السّلام: قَالَ: إنَّ أَطْفَالَ شِيعَتِنَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تُرَبِّيهِمْ فَاطِمَةُ ص 115 عَلَيْهَا السَّلَامُ. [97] «حضرت فرمودند: بدرستيكه اطفال شيعيان ما را از مؤمنين، حضرت فاطمه سلامُ الله عَليها تربيت ميكند.» شيخ صدوق روايت ميكند در كتاب «معاني الاخبار» از پدرش از عبدالله بن جعفر حميري از هارون بن مسلم از مَسعدَة بن صدقه از جعفر بن محمّد از پدرش از پدرانش عليهم السّلام: قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا الْبُلْهَ. قَالَ: قُلْتُ: مَا الْبُلْهُ؟ فَقَالَ: الْعَاقِلُ فِي الْخَيْرِ الْغَافِلُ عَنِ الشَّرِّ، الَّذِي يَصُومُ فِي كُلِّ شَهْرٍ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ. [98] «حضرت صادق عليه السّلام به روايت از پدرانشان گفتند: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: من داخل در بهشت شدم و اكثر اهل بهشت را ابله يافتم. عرض كردم: مقصود از ابله چيست؟ حضرت فرمود: كسي كه در كار خير عاقل است و از كار شرّ غافل است و در هر ماه سه روز را روزه ميدارد.» و نيز شيخ صدوق در «معاني الاخبار» با سند متّصل خود از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند كه:
ص 116 إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ قَالَ: يَا عَلِيُّ! إنَّ لَكَ كَنْزًا فِي الْجَنَّةِ، وَ أَنْتَ ذُو قَرْنَيْهَا، وَ لَا تُتْبِـعِ النَّظْرَةَ بِالنَّظْرَةِ فِي الصَّلَوةِ؛ فَإنَّ لَكَ الاولَي وَ لَيْسَتْ لَكَ الاخِرَةُ. [99] «حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اي عليّ! براي تو گنجي است در بهشت، و تو ذوالقرنين بهشت هستي، و در حال نماز نظرت اگر به جائي افتاد آن نظر را دنبال مكن ؛ چون نظر اوّل بخشوده شده است ولي حقّ نظر ديگر را نداري!» مراد از قول رسول خدا كه فرمود: اي عليّ براي تو گنجي است در بهشتصدوق رحمةُ الله عَليه در تفسير و بيان اين حديث فرموده است: مراد از قول رسول خدا كه فرموده است براي تو گنجي است در بهشت، كليدهاي نعمتهاي بهشت است ؛ چون در متعارف سخن مردم گنج عبارت است از اندوختهاي از طلا و نقره، و مردم گنج را گرد ميآورند از ترس فقر ؛ و طلا و نقره خاصيّتش مصرف نمودن در حال نياز است و در بهشت نيازي نيست، فقر و فاقهاي نيست ؛ چون بهشت از جميع اين معاني در سلامت است و از تمام آفات مصون است ؛ وَ فيها مَا تَشْتَهي الانْفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ. (در آيۀ 71، از سورۀ زخرف « مَا تَشْتَهِيهِ» آمده است.) «و در آنجا از هرچه نفوس اشتها كنند و چشمان لذّت برند موجود است.» بنابراين، مراد از گنج بهشت همان كليد است و دليل اين مطلب ص 117 آنكه أميرالمؤمنين عليه السّلام قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ است ؛ عليّ بن أبيطالب قسمت كنندۀ بهشت و جهنّم است ؛ چون تقسيم بهشت و دوزخ بر مبناي ايمان و كفر است و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم فرموده است: يَا عَلِيُّ حُبُّكَ إيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ. «اي عليّ محبّت داشتن به تو ايمان است و عداوت با تو نفاق و كفر است.» پس بنابر اين اصل، أميرالمؤمنين عليه السّلام قسمت كنندۀ بهشت و آتش است. و من از بعضي از مشايخ شنيدم كه ميگفت: مراد از گنجِ بهشت، همان فرزند او محسن عليه السّلام است، و اين فرزند همان بچّۀ سقط شدهاي است كه فاطمه عليها السّلام چون بين دو در مورد فشار قرار گرفت سقط كرد. و براي اين گفتار استشهاد مينمود به آنچه در روايت آمده است كه: بچّۀ سقط شده با حالت خشم و غضب، درِ بهشت ميايستد و به او گفته ميشود كه: داخل شو! در جواب ميگويد: نه داخل نميشوم مگر آنكه پدر و مادر من پيش از من داخل شوند. و ديگر استشهاد مينمود به آنچه در روايت آمده است كه: حضرت إبراهيم و زوجهاش حضرت ساره، متكفّل تربيت و رسيدگي به اولاد مؤمنين هستند، و آنها را از درختي در بهشت كه مانند پستانهاي گاو پستان دارد، شير و غذا ميدهند.
ص 118 چون قيامت فرا رسد اين اطفال را لباس پوشانيده و به عطرها معطّر و به عنوان هديه، آنها را به پدرانشان ميسپارند، و اين فرزندان با پدرانشان در بهشت حكم ملوك و پادشاهان را دارند. حَسَنين عليهما السّلام دو گوشوارۀ عرش خداو امّا گفتار رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه فرمود: اي عليّ تو ذوالقرنين بهشت هستي، معنايش اينست كه: حسن و حسين تو دو قَرن بهشت هستند ؛ چون در روايت آمده كه رسول خدا صلّيالله عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند عزّ وجلّ با حسن و حسين بهشت خود را زينت ميكند ؛ مثل آنكه زن خود را به دو گوشوارۀ خود زينت ميكند. و در روايت ديگر است كه خداوند با آن دو نورِديده، عرش خود را زينت ميكند. [100] پس حسن و حسين دو گوشوارۀ عرش خدا هستند. و شايد بر همين اصل باشد كه دربارۀ از اسب به روي زمين افتادن سيّد الشّهداء عليه السّلام گويد: بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد و در وصف اين افتادن چه خوب ناصرالدّين شاه استعاره نموده است: يكتا گهري ز صدر زين افتاده آويزه عرش بر زمين افتاده افسوس كه در معركه كرب و بلا از خاتم انبيا نگين افتاده و از همين جهت است كه در روايت آمده است: ص 119 قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ شَنَفَا الْعَرْشِ، وَ إنَّ الْجَنَّةَ قَالَتْ: يَا رَبِّ! أَسْكَنْتَنِي الضُّعَفَآءَ وَ الْمَسَاكِينَ! فَقَالَ اللَهُ لَهَا: أَلَا تَرْضَيِنَّ أَنِّي زَيَّنْتُ أَرْكَانَكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَاالسَّلَامُ! قَالَ: فَمَاسَتْ كَمَا تَمِيسُ الْعَرُوسُ فَرَحًا. [101] «رسول خدا فرمودند: حسن و حسين دو گوشوارۀ عرش خدا هستند، و بهشت به پروردگار عرضه داشت: اي پروردگار من! مرا محلّ تمام ضعفاء و مسكينان قرار دادي! از طرف پروردگار خطاب آمد: اي بهشت راضي نيستي كه من اركان تو را به حسن و حسين زينت دادهام؟ در اينحال چنان بهشت به خود باليد و افتخار نمود، مانند باليدن عروس به خودش از شدّت فرح.» و بر همين اساس است كه در قتل آن حضرت آسمان خون باريد و خاك تبديل به خون شد. در قتل سيّدالشّهداء خاك تبديل به خون شدچنانكه از اُمِّ سلَمه مروي است كه: رسول خدا شبي از ما غائب شد در مدّت طويلي و سپس آمد به نزد ما، و ديديم آن حضرت گردآلود و با موهاي ژوليده مراجعت كرده و در يك دست خود چيزي دارد كه انگشتها را بسته است. عرض كردم: يا رسول الله چرا شما را بدين وضع پريشان غبار آلود و ژوليده ميبينم؟
ص 120 حضرت فرمود: در اين وقت مرا سير دادند به محلّي در عراق كه نامش كربلاست، و مَصرع حسين فرزند من و جماعتي از فرزندان اهل بيت مرا به من نشان دادند، و من شروع كردم كه خونهاي آنانرا جمع كنم، و بيا اينك خونها در دست من است ؛ و دست خود را بسوي من باز كرد و فرمود: بگير اينها را و محفوظ نگاهدار! من خونها را گرفتم و توجّه كردم ديدم شبيه خاك قرمز رنگ است ؛ در شيشهاي نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم. چون حسين از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شيشه را ميگرفتم و ميبوئيدم و براي مصيبت آن حضرت ميگريستم. چون روز عاشوراي از محرّم، همان روزي كه حسين در آن روز شهيد شد، من در آن شيشه نگاه كردم، در اوّل صبح آن خاك قرمز بحال خود بود، و چون در پايان روز نگاه كردم ديدم تبديل به خون تازه شده است. [102] و از محمّد بن سيرين روايت شده كه گفت: اين قرمزي در آسمان پيدا نشد مگر بعد از قتل حسين. [103] و رَوَي سعد الإسكاف، قالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: كَانَ قَاتِلُ يَحْيَي بْنِ زَكَرِيَّا وَلَدَ زِنًا، وَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَلَدَ زِنًا، وَلَمْ يَحْمَرَّ السَّمَآءُ إلَّا لَهُمَا. و رَوَي سفيان بن عُيْينَه عن عليّ بن يزيد عن عليّ بن الحسين عليه السّلام قالَ: ص 121 خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَمَا نَزَلَ مَنْزِلاً وَ لَا ارْتَحَلَ مِنْهُ إلَّا ذَكَرَ يَحْيَي بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَتْلَهُ. وَ قَالَ يَوْمًا: وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَي اللَهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَي بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إلَي بَغِْيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِيإسْرَآئِيلَ. [104] پاورقي [66] ـ «خصال» بابُ الثّمانية، ج 2، ص 407 و 408 [67] ـ آيۀ 18، از سورۀ 58: المجادلة: يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ و كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَي' شَيْءٍ أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْكَـٰذِبُونَ . [68] ـ كتاب «سُليم بن قَيس» طبع نجف، ص 96 تا ص 98 [69] ـ آيۀ 39، از سورۀ 2: البقرة [70] ـ آيۀ 10، از سورۀ 64: التّغابن [71] ـ آيۀ 10، از سورۀ 5: المآئدة؛ و آيۀ 86 از همين سوره؛ و ذيل آيۀ 19، از سورۀ 57: الحديد [72] ـ آيۀ 40، از سورۀ 7: الاعراف [73] ـ آيۀ 36، از سورۀ 7: الاعراف [74] ـ صدر آيۀ 31، از سورۀ 6: الانعام [75] ـ آيۀ 147، از سورۀ 7: الاعراف [76] ـ آيۀ 182، از سورۀ 7: الاعراف [77] ـ آيۀ 100 و 101، از سورۀ 9: التّوبة [78] همان مصدر [79] ـ آيۀ 102، از سورۀ 9: التّوبة [80] ـ آيۀ 106، از سورۀ 9: التّوبة [81] ـ «اُصول كافي» ج دوّم، ص 407 [82] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 280 [83] ـ «معاني الاخبار» ص 202؛ و «تفسير عيّاشي» ص 269 و 270 [84] ـ «الميزان» جلد پنجم، ص 59 و 60 [85] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج اوّل، ص 67 و 68 [86] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج اوّل، ص 64 [87] ـ اين روايت را نيز شيخ حسن بن سليمان، شاگرد شهيد اوّل در كتاب «منتخب البصآئر» با سند خود از أبوبكر حَضْرمي از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است. («بحار» ج 6، ص 235 ) [88] ـ «بحار الانوار» ج 6، ص 260 [89] ـ «بحار الانوار» ج 6، ص 272 و ص 280 اين معني را از مفيد نقل كرده است . [90] ـ «معاني الاخبار» ص 201؛ و «تفسير عيّاشي» جلد اوّل، ص 268 و 269 [91] ـ آيۀ 28 و 29 و صدر آيۀ 30، از سورۀ 16: النّحل [92] ـ منظور از افنديها سنّيهاي عثماني بودند كه از طرف دولت عثماني در آن هنگام كه عراق در تحت تصرّف آنها بود به مشاغل حكومتي اشتغال داشتند، و بعد از جنگ بين الملل اوّل كه دولت كفر بر مسلمين غلبه كرد و كشور عثماني را تجزيه نمود، عراق از تحت قيمومت عثماني خارج شد . [93] ـ آيۀ 100، از سورۀ 4: النّسآء [94] ـ اصل اين حديث اينطور است: مَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسولِهِ؛ وَ مَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي امْرَأةٍ مُصيبُها أوْ غَنيمَةٍ يَأْخُذُها فَهِجْرَتُهُ إلَيها اين حديث را ابن أبي الجمهور أحسائي در «غَوالي اللـَالي» بنا به نقل «بحارالانوار» طبع كمپاني، جلد 15، جزء دوّم، ص 77؛ و در «مُنية المريد» طبع نجف، ص 27؛ و در «بحار» ج 15، جزء دوّم، ص 87 از «منية المريد» نقل كرده است . و شهيد ثاني فرموده است: اين خبر از اصول اسلام و يكي از پايههاي آن و اوّل ستون آنست . ـ تا آنكه گفته است: و سَلَف ما و جماعتي از تابعين آنها دوست داشتند كه مصنّفات خود را با اين حديث شروع كنند براي آنكه خواننده را بر حسن نيّت و تصحيح آن، و اهتمام و اعتناء به آن برسانند . وليكن اصل اين حديث در كتب اصول احاديث شيعه نيست، و معلوم است كه شهيد ثاني و ابن أبي الجمهور كه دأب آنها نيز استفادۀ از روايات عامّه در اخلاقيّات است، آن را از كتب عامّه نقل كردهاند . اين روايت را بخاري و مسلم و نَسائي و ابن ماجه و تِرمِذي و أحمد بن حنبل همگي با أسناد متّصل خود از علقمة بن وقّاص از عُمر بن الخطّاب با ادني اختلافي در متن آوردهاند كه: رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: انَّما الاعْمالُ بِالنّيَّةِ وَ إنَّما لاِمْرِيً ما نَوَي، فَمَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ ـالحديث . [95]«خان ضيافت» به معناي مهمانسراست كه در ميان أعراب مشهور است، كه با اين خانها از هر كس كه وارد شود خواه آشنا و خواه غريب پذيرائي ميكنند . [96] ـ «بحار الانوار» ج 6، ص 229؛ و «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 269 تا 271 [97] ـ «بحار الانوار» ج 6، از طبع آخوندي، ص 229 [98] ـ «معاني الاخبار» ص 203 [101] ـ «إرشاد مفيد» در باب طَرْفٌ من فضآئل الحسين عليه السّلام، و از طبع سنگي ص 272 [102] ـ «إرشاد مفيد» در باب طرفٌ من فضآئل الحُسين عليه السّلام، ص 273 و 274 [103] همان مصدر [104] ـ همان مصدر، ص 274: «و سعد إسكاف روايت كرده كه حضرت امام باقر عليه السّلام فرمودند: قاتل يحيي بن زكريّا ولد الزّنا بوده و قاتل حسين بن عليّ عليه السّلام نيز ولدالزّنا بوده است، و آسمان فقط براي اين دو نفر سرخ گرديد.» «و سفيان بن عيينه از عليّ بن يزيد از عليّ بن الحسين عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: ما با حسين عليه السّلام خارج شديم (به طرف كربلا) پس حضرت در هيچ منزلي فرود نيامد و از آن كوچ نكرد مگر اينكه يادي از يحيي بن زكريّا و كشته شدن او نمود . و روزي فرمود: و از پستي دنيا بر خداوند اينستكه سر يحيي بن زكريّا به يكي از زناكاران بني إسرائيل هديه شد.»
|
|