|
|
ص3
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وءَالِهِ الطّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[1] قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكَريم: وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا لَوْ لَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَي' رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوًّا كَبِيرًا * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَـٰئِكَةَ لَا بُشْرَي' يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا * وَ قَدِمْنَآ إِلَي' مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَـٰهُ هَبَآءً مَنثُورًا * أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً. (آيات بيست و يكم تا بيست و چهارم، از سورۀ فرقان: بيست و پنجمين سوره از قرآن كريم) «آن كساني كه اميد زيارت و ملاقات ما را ندارند ميگويند: چرا ملائكه بر ما نازل نميشود؟ يا چرا ما خدا را نميبينيم؟ ص4 يعني به پيغمبر ميگويند: اگر تو خدا را به ما نشان دهي يا فرشتگان بر ما فرود آيند كه ما آنها را لمس نموده و مشاهده كنيم در آنوقت ايمان ميآوريم، و تا آن هنگامي كه خدا را نديدهايم و فرشتهاي بر ما نازل نگرديده است ايمان نخواهيم آورد. اين سخني كه از آنها صادر ميشود بسيار غلط و ناشي از روح متكبّرانه و مستكبرانۀ آنهاست. در آن زماني كه آنان ملائكه را ببينند، كار آنها يكسره و تمام شده است ؛ و چنين مردمانِ معاند و سركش كه به علّت استكبار نفسي و بلندمنشي زير بار حقّ نميروند، هيچ بشارتي را از ملائكه دريافت نميدارند و بانگ منع و طرد بر آنها زده ميشود و از هر گونه ورود در عوالم مسرّت و بهجت محجور و ممنوع خواهند بود. آن اعمالي كه در دنيا انجام دادهاند چون بر محور رضا و اميد تقرّب به ما نبوده است، به ارادۀ قاهرۀ خود بر آنها چيره گشتيم و مانند گرد و غبار پراكنده شده در فضاي وسيع، متفرّق و متشتّت و مضمحلّ نموديم. امّا بهشتيان كه اميد لقاء ما را داشتند در آن روز در جاي بسيار امن و مطمئنّ و مستقرّ آرميده و در مكان راحت استراحت ميكنند.» تا هنگاميكه استكبار باقيست راه وصول به حقائق مسدود استاين آيات كه راجع به برزخ است بسيار حاوي نكات عجيب و دقائق غريب است كه تمرّد و عدم پذيرش آيات الهيّه و رسالت رسول را مستند به استكبار نفس نموده است و بنابراين تا هنگامي كه استكبار ـ كه به معناي بلندپروازي و خود بزرگ بيني، و خود ص5 سترگستائي است ـ باقيست، راه وصول به حقائق مسدود است ؛ چون اين عتوّ و سركشي جلوي تمام منطقهاي درست را ميگيرد و تمام منطقهاي غلط را توجيه نموده و آن را براي وصول به منويّات اين نفوس سركش استخدام ميكند، و بنابراين إلي الابد صاحب نفس مستكبر را در زندان جهالت محبوس، و در قبرستان ديد غلط و رؤيت نارسا و نارواي خودپسندي مقبور و مدفون مينمايد. مستكبرين ميگويند: تا ما خدا را نبينيم و ملائكه بر ما نازل نشود، ما ايمان نميآوريم. چقدر اين گفتار در ترازوي واقع و وجدانِ حقيقت غلط و بياعتبار است. چون پس از آنكه دانستند پيامبر راست است، از طرف خدا آمده، قلبش به عالم غيب متّصل است، بيّنات و معجزاتي نيز براي صدق مدّعاي خود آورده و حجّتهائي براي گواهي و شهادت بر آن اقامه مينمايد، و پس از آنكه دانستند كه اين رجل روي موازين عاديّه و طبيعيّه بحث ندارد بلكه به عالم غيب و ملكوت عالم مرتبط است، و در آبشخوار معدن وحي و عظمت قرار گرفته و از آنجا بدين عالم طبع و گفتگو و مقاوله و تكليف سر و كار دارد ؛ ديگر بهانۀ اينكه ايمان نميآوريم تا خدا را ببينيم غلط است. احالۀ ايمان به ديدن خدا و نزول ملائكه ناشي از استكبار استاصولاً پيامبران آنچه براي اقرار و اعتراف بشر امكان دارد از معجزات ميآورند و در اين حال احالۀ ايمان آوردن را به رؤيت خدا و نزول فرشته، كه براي مردم عادي امري محال است، جز عنوان تمرّد ص6 و عدم تلقّي قول حقّ و گفتار صدق، محمل ديگري نميتواند داشته باشد. اينها ميخواهند خدا را با چشم ببينند ؛ خدا جسم نيست و با چشمي كه اجسام و محسوسات را ادراك ميكند ديده نميشود. خدا آن ايماني را كه ميخواهيد بعد از ديدن خدا را با چشمانتان بياوريد، اصلاً آن ايمان را قبول ندارد ؛ آن ايمان، ايمان نيست، آن كفر است. آنگاه چگونه، بر فرض محال، خدا خودش را به صورت جسم بر شما مجسّم كند، كه اين حقيقت كفر است، تا با اين مقدّمۀ كفريّه شما ايمان صحيح بياوريد؛ مگر ميشود كفر مقدّمۀ ايمان گردد؟ مگر تمام طرق و راههاي ايمان بسته شده است و فقط اين مقدّمۀ كفريّه باقي مانده است كه خدا براي ايمان آوردن شما از آن استمداد جويد؟ ميگويند: ما ايمان نميآوريم تا زماني كه فرشته بر ما فرود آيد. فرود آمدن فرشته، ملازم با صفاي روح و تزكيۀ نفس است. پيامبر كه فرشته را ميديد چون قلبش ملكوتي بود. آن دل صافي و روشن و آن ضمير آگاه و پاك ميتواند مَلَك را ببيند. شما هم به دستور خدا و اين پيامبر دل خود را پاك، و از زنگار شهوت و غضب و خواطر نفس امّاره و اضطراب خيالات تمويهيّه رها و ساكن و آرام سازيد تا بتوانيد مَلَك را مشاهده كنيد! ولي هم اكنون كه ايمان نياوردهايد و مشركيد و به رذائل اخلاق و قبائح اعمال، آلودهايد چگونه قلب آلوده و مضطرب شما ميتواند ص7 ملك را ببيند؟ شما به دستور اين پيغمبر ايمان به خدا بياوريد، تا با اعمال صالحه و گرايشهاي ستوده به عالم غيب و انوار الهيّه كمكم نور خدا در دل شما متجلّي شده، هم بتوانيد خدا را ببينيد و هم فرشته بر شما نازل گردد. امّا ديدن خدا، ديدار او به چشم سر نيست ؛ بلكه با چشم باطن است. لقاي او با دل و وجدان و ضمير است. با عمل به قرآن كريم و دستور پيامبر، رفته رفته زنگ كدورت از دل زدوده ميشود و به مقصد انسانيّت رهسپار ميشويد، ملكات رذيله از بين ميرود و جاي خود را به ملكات حسنه، كه از ايمان و مجاهده و عبوديّت پيدا ميشود خواهد داد. لقاء خدا بر ايمان به خدا و تبعيّت از پيغمبر مترتّب است چون در اينصورت دل پاك شده و قابليّت انعطاف انوار عالم مجرّدۀ ملكوتيّه را پيدا كرده و ممكن است ملائكه را هم ببينيد، امّا بعد از ايمان و عمل صالح نه قبل از آن و الاّ لازم ميآيد ترتّب علّت بر معلول و اين محال است. عقل شما حكم ميكند، فطرت شما نيز حكم ميكند بر اينكه در اين امر بايد به پيغمبر مراجعه كنيد و تسليم اوامر او باشيد ؛ رجوع جاهل به عالم از احكام فطريّه و عقليّه است. محدوديّت علم انسان موجب عدم احاطۀ او بر علوم غير محدوده استانسان در هر امري كه بصير نيست و متخصّص نيست بايد به اهل فنّ مراجعه كند و با پيروي از رهنمودهاي آگاهانۀ او، رفع جهل ص8 خود را نموده و راه خود را هموار نمايد. اگر بگويد من به اهل فنّ مراجعه نميكنم تا دليلش را بفهمم، خود را به هزار مخاطره و تهلكه انداخته است. وَ مَآ أُوتِيتُم مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً [2]. «به شما از مراتب و درجات علم داده نشده است مگر مقدار اندكي!» ما بطور كلّي از علم بهرۀ كمي داريم ؛ چطور ممكن است انسان در هر علمي از علوم دنيا و از علوم الهيّه و علوم مجرّدۀ عالم ملكوت، به يكايك از آنها صد در صد واقف شود و سپس دست به مقام عمل و كار زند؟ اين محال است! انسان موجوديّتش محدود است و نميتواند احاطه پيدا كند بر علوم غير محدوده. شخص مريض ميرود نزد طبيب، نميتواند به طبيب بگويد تا اين دوائي را كه ميخواهي بدهي من نفهمم چيست، تركيباتش كدام است، موادّش از چه گرفته شده، فعل و انفعالاتي كه اين دوا در بدن ما ميكند كدام است، من استعمال نميكنم! اگر چنين بگويد، طبيب چارهاي ندارد جز آنكه بگويد: عمل نكن، برو بمير! طبيب ميگويد: من ساليان دراز درس خواندهام مطالعه كرده تجربيّاتي حاصل نمودهام، عمر خود را صرف كردهام تا فهميدهام، تو ص9 هم بر همين منوال بايد مطالعه و تجربه و صرف عمر نمائي تا دليلش را بفهمي! تو كه چنين نكردهاي، و فعلاً كه مريض هستي و آمدهاي نزد من، بعد از وثوق به صداقت و خبرويّت من، به حكم فطرت و عقل بايد تسليم من باشي! و تقليد از من بنمائي بیچون و چرا ؛ اينجا جاي بِمَ و لِمَ و لَعَلَّ و لَكِنَّ نيست. اگر مريض بدين گفتار طبيب گوش فرا داد، حيات خود را خريده و به زندگي نوين خود ميرسد و گرنه راه هلاكت و قبرستان را پيموده و قبر خود را به دست خود كنده است. موسم حجّ است و كاروانها به سوي بيت الله الحرام رهسپار، اگر يك نفر از مسافرين در گوشهاي از فرودگاه بنشيند و بگويد: من سوار نميشوم تا بدانم اين هواپيما چطور حركت ميكند؟ در موتور آن بنزين چه خاصيّت تحريكي ايجاد ميكند؟ تبديل بنزين به گاز به چه نحو صورت ميگيرد؟ پروانهاي است يا مكنده؟ و اصولاً پيستونهاي آن چطور باد را متراكم ميكنند و چگونه خارج مينمايند؟ انتقال حركت پيستون به ميل لنگ در موتور طيّاره چگونه است؟ و هزاران سؤال ديگر از جزئيّات الكتريكي و مكانيكي و فيزيكي و شيميائي و غيرها كه در هر يك از آنها هزاران نفر ساليان دراز عمر صرف كرده و تجربه و دانش اندوختهاند ؛ در جواب به او ميگويند: گويا شما اختلال حواسّ پيدا كردهايد، بيا سوار شو. هماكنون هواپيما حركت ميكند و تو در همين گوشه و زاويه از جهل ص10 باقي خواهي ماند! بسيار خوب، همين جا بنشين و فكر كن و پس از آن سوار شو! طيّاره حركت ميكند حجّاج را ميبرد، مناسك بيت الله الحرام را انجام ميدهند و به زيارت مدينۀ منوّره مشرّف ميگردند و بر ميگردند ؛ آقا همينطور در گوشۀ فرودگاه مشغول فكر كردن و از راه برهان و دليل، پيبردن است. زهي جهالت كه نتيجۀ آن، محروميّت و از كاروان عالم هستي دور افتادن است و ناكامي از هزاران عبادت سمعيّه و بصريّه و لسانيّه و مشاهدۀ آيات الهيّه كه در طول اين سفر بوده است! كسي كه ميخواهد عمارتي بسازد بايد برود نزد مهندس متخصّص، لباس ميخواهد بدوزد بايد برود نزد خيّاط ؛ آيا ميتواند به مهندس و خيّاط بگويد شما حقّ نداريد در كار من شروع نمائيد مگر آنكه جزئيّات و رموز اين عمل را به من ياد دهيد و بازگو كنيد؟ پس بنابراين، انساني كه در اين دنيا زيست ميكند با اين عمر كوتاه و فرصتهاي اندك و محدوديّتهاي بيشمار نميتواند بهخود اجازه دهد كه در تمام فنون مجتهد و متخصّص گردد. و حتماً بايد در بسياري از فنون بلكه در اكثر آنها تقليد كند و از متخصّص فنّ پيروي نمايد. اگر انسان در يك فنّ متخصّص باشد در بقيّۀ از فنون مقلّد است ؛ آن طبيبي كه در معالجۀ ابدان متخصّص است در فنّ مهندسيِ مكانيك مقلّد است، آن مهندسي كه در زمين شناسي مجتهد است در فنّ طبابت مقلّد است. ص11 چشم پزشك نسبت به دندانپزشك مقلّد است و دندانپزشك نسبت به چشم پزشك. طبيب متخصّص در جرّاحي و عمليّۀ قلب نسبت به طبيب متخصّص در فنّ مجاري ادرار و امراض كليوي و مثانه مقلّد است و بالعكس. سنّت ديرينۀ اين عالم طبع بر اين روش بوده است و خواهد بود. حالا چنين تصوّر ميكنند كه در عالم ملكوت وارد شدهاند ميگويند: «ما ايمان نميآوريم مگر آنكه خدا را ببينيم يا فرشتگان بر ما فرود آيند.» عيناً مانند سخن يكي از جرّاحان متخصّص كه ميگفت: «من خدا را قبول ندارم چون در زير چاقوي جرّاحي خود نيافتهام.» بسياري از انتظارات مردم ناشي از استكبار استسخنان مادّيّين و طبيعيّين امروز، عيناً همانند سخنان دهريّين از سابقين است با تغيير صورت و شكل بحث ؛ و گرنه اصل و مفاد و محتوي يك چيز بيش نيست. لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِيٓ أَنفُسِهِمْ. گفتار آنان بر اساس منطق درست و سخن گويا و اصيل نيست بلكه ناشي از استكبار است يعني بلند منشي. اين افراد نميخواهند تسليم منطق صحيح و فرمان حقّ بشوند لذا بدين عذرها خود را معذور و مأجور ميدانند، وليكن در حقيقت علّت عدم پذيرش آنان استكبار است ؛ يعني خود را منزّهتر و مقدّستر و عالي رتبهتر از آن ميپندارند كه در تحت اوامر شخصي مانند خود، كه به نام رسول و پيامبر از طرف خدا آنان را دعوت ص12 ميكند درآيند. شاهد بر اين مدّعا گفتار خود آنانست كه ميگويند: چگونه خدا وحي را بر مردي از جنس بشر ميفرستد و ما را به پيروي از او ميخواند. نظير اين مرض روحي در بسياري از ما ديده ميشود كه در مقام تقليد از مجتهد عادل هزار گونه ترديد و شكّ ميكنيم و نميخواهيم در تحت تبعيّت علمي و عملي او درآئيم، و در حكومت و دولت اسلام توقّع داريم كه حتماً آن حكومت بايد به دست امام زمان أرواحنا فِداه صورت گيرد و هر حكومتي را گرچه به دست فقيه عالم عادل برقرار شود، مخدوش و از درجۀ اعتبار ساقط ميدانيم. اجراء حدود و تعيين حكّام و نماز جمعه را منحصراً به آنحضرت اختصاص ميدهيم و در زمان غيبت با امكان تشكيل دولت اسلام به دست فقيه عاليقدر، به هزار گونه ظلم و جنايت تن درميدهيم و به حكومتهاي ظالمانه و جائرانه ميسازيم، براي آنكه تصوّر ميكنيم تشكيل حكومت فقط بايد به دست آن حضرت تحقّق پذيرد. گرچه روي ادلّه و موازين شرعيّه، خود آن حضرت به عناوين عامّه يا خاصّه دستور تشكيل حكومت دهد، باز با انواع گوناگون از شبهات واهيه ميخواهيم آن حكومت را ساقط نمائيم. ديگر نميدانيم كه تشكيل حكومتهائي كه بر اساس عدل در عالم اقامه شود و اجراء حدود الهيّه و نصرت از مظلوم، خود كمك به تشكيل حكومت عدل جهاني آن حضرت و تعجيل در فرج است. ص13 اين تخيّلات و شبهات همه ناشي از استكبار است ؛ يعني: چون نفوس خود را بسيار منزّه و مبرّي ميدانيم حاضر نيستيم كه در نماز جمعۀ فردي كه مانند خود ما آن را اقامه ميكند حضور به هم برسانيم. حاضر نيستيم كه در تحت حكومت فقيهي مانند خود درآئيم و با او بيعت كنيم. حتّي حاضر نيستيم به جماعت مرد عادلي حاضر شويم و بهجاي امامت، مأموم گرديم و نفس ما براي بهانه و عذر ـ براي عدالت به نحو كلّي و براي آن امام موضوعاً به نحو جزئي ـ هزارگونه شبهه و شكّ ميزايد در حاليكه در سائر امور كه از اين قبيل نيست اينگونه شبهات را صادر نميكند، بلكه به عكس شبهات واقعيّه را به نحوي از انحاء توجيه و تأويل نموده بر محمل صحيح مينشاند. نام اين مرض روحي را قرآن كريم استكبار گذارده است و عجيب نام گذاري نموده است. روحيّۀ مقدّس مآبي ناشي از استكبار و خودپسندي استخلاصه، بيشتر مقدّس مـآبيهاي مقدّس مـآبان ناشي از روح استكبار و خودپسندي است، كه ناخودآگاه يا خودآگاه به عنوان تقدّس جا ميزنند و عمري را با آن به سر آورده و به تودۀ محروم و عوام مردم قالب ميزنند، و آن مساكين هم، چنين افراد مستكبر را مردمي زاهد و عابد و اهل تقوي و ورع ميپندارند ؛ فَضَلّوا وَ أضَلّوا عَنْ سَوآءِ السَّبيلِ. قرآن مجيد از لسان مستكبرين بيان ميفرمايد كه آنها بر اساس تقدّس و احتياط كاري و محافظه انديشي، كه خداي ناكرده بدون ص14 دليل از رسول خدا پيروي نكنند، از رسول خدا تقاضاي دليل متقن مينمودند كه آن ديدن خدا يا فرود آمدن فرشته باشد و اين را عذر موجّه و حجّت قاطع خود ميپنداشتند ؛ ليكن در جهل مركّب فرورفته و با همين منطق و بيان، راه هر گونه ترقّي و تكامل را بر خود ميبستهاند. نزول ملك به عالم مادّه به صورت جسم استاين عالَم، عالم مادّه و جسميّت است و فرشته موجودي است ملكوتي و مجرّد از مادّه ؛ اگر فرشته بخواهد به اين عالم فرود بيايد بايد لباس جسم بپوشد، كه ملائكه جسم نيستند، يا انسان براي ديدار ملائكه بايد از اين دنيا بالا رود و لباس مادّه و جسميّت را خلع كند، و برود در عالم مثال و برزخ تا آنها را مشاهده كند ؛ و اين هم براي افرادي كه قلبشان به نور خدا منوّر نگشته و قادر بر خَلع و لَبس تن نشدهاند، پس از مرگ طبيعي صورت خواهد گرفت. پس ديدن ملائكه براي مردم عادي محال است. به رسول الله ايراد ميكردند كه چرا خداوند فرشتهاي را براي ما پيامبر ننمود، سزاوار بود كه خدا مَلكي را به رسالت بفرستد تا ما از او تبعيّت كنيم ؛ آيه آمد: وَ لَوْ جَعَلْنَـٰهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَـٰهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ.[3] «اگر ارادۀ ما تعلّق بگيرد كه فرشتهاي را پيامبر كنيم، هر آينه او را مردي قرار خواهيم داد، و بر آنها مشتبه خواهيم ساخت آنچه را كه خود آنها بر خودشان مشتبه ميسازند.»
ص15 حال بر اين اساس شما فرض كنيد كه پيغمبر شما هم ملكي است كه لباس مادّه پوشيده و به اين عالم فرود آمده است. هيچ ملكي به عالم مادّه فرود نميآيد مگر آنكه لباس مادّه بپوشد و اگر انسان بخواهد او را ببيند، بايد به صورت جسم ببيند ؛ و وقتي انسان ميتواند ملك را به صورت واقعي تجرّدي خود ببيند كه خودش هم مجرّد شده باشد. كسي كه از اين عالم ميرود يا به خلع اختياري و نسيان عالم كثرت و يا به موت و خلع اضطراري، فرشته را ميبيند ؛ كسي كه بخواهد بميرد ملك الموت را ميبيند چون حال تجرّد پيدا نموده است، اطرافيان او نميبينند چون واجد اين حال نيستند و شرطش موجود نيست. تقاضاي رؤيت فرشته بدون حصول شرط تجرّد تمنّاي مشروط بدون حصول شرط آن است ؛ وَ عَتَوْ عُتُوًّا كَبِيرًا. اين سخن، سخن متجاوزانهاي است كه از قاعده و قانون و سنّت الهيّه تجاوز نموده و صاحبان اين منطق از تجاوزكاران و تعدّي كنندگانند. روي قواعد فطريّه و عقليّه بايد از رسول خدا تقليد و تبعيّت كرد و قاعدۀ شرعيّه نيز آنرا امضا ميكند، و الاّ قافلۀ مؤمنان بار بسته و با راهنماي خدا به سرحدّ مقام قاب قوسين أو أدني ميرسند، و مردم سركش و مستكبر در دوزخ جهل و مظاهر عالم بُعد گرفتار و در پيلۀ خودبيني و خودستائي محروم و معذّب ميمانند. خواستههاي بيجاي منكران رسالت در سورۀ إسراءدر سورۀ إسراء پس از آنكه منكران براي رسالت رسول خدا ص16 شواهد مادّي و ثروتهاي طبيعي طلب ميكنند و ايمان خود را منوط بدان ميدانند، نظير همين نحوه از تقاضاي مورد بحث را مينمايند، آنجا كه خدا ميفرمايد: أَوْ تُسْقِطَ السَّمَآءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَهِ وَ الْمَلَـٰئِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي' فِي السَّمَآءِ وَ لَن نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي' تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَـٰبًا نَقْرَؤُهُ و قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولاً * وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوٓا إِذْ جَآءَهُمُ الْهُدَي'ٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓا أَ بَعَثَ اللَهُ بَشَرًا رَسُولاً * قُل لَوْ كَانَ فِي الارْضِ مَلَـٰئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِنَ السَّمَآءِ مَلَكًا رَسُولاً * قُلْ كَفَي' بِاللَهِ شَهِيدَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيرًا.[4] «ميگويند ما ايمان نميآوريم مگر زماني كه تو آسمان را بهصورت قطعههائي همانطور كه ميپنداري بر سر ما فرود آري، يا آنكه خداوند و فرشتگان را به شكل دستهجمعي بياوري، يا آنكه يك خانه از طلا داشته باشي، يا آنكه به آسمان بالا روي، و ما بدين بالارفتن و پرواز نمودن نيز اكتفا نكنيم مگر آنكه ببينيم از آسمان يك كتاب به دست گرفته و براي ما پائين ميآوري كه ما بتوانيم در آن كتاب خارجي نگريسته و آنرا قرائت كنيم. اي پيامبر بگو: سبحان ربّي، پروردگار من از اين نسبتها پاك و منزّه است ؛ مگر من غير از يك بشري هستم كه مرا به عنوان و مُهر ص17 رسالت برگزيدهاند؟ و چيزي منع نكرد مردم را از اينكه ايمان آورند در وقتيكه هدايت به ايشان رسيد مگر آنكه ميگويند: آيا خداوند بشري را به رسالت برانگيخته است؟ اي پيامبر بگو: اگر در روي زمين به جاي مردم فرشتگاني بودند كه به حال اطمينان و استقرار زيست نموده و راه ميرفتند، ما هم از آسمان براي هدايت آنان فرشتۀ سماوي را به عنوان پيامبر و رسالت ميفرستاديم. بگو: خداوند كافي است كه خود او بين من و شما گواه باشد و او به بندگان خود دانا و بيناست.» يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَـٰئِكَةَ لَا بُشْرَي' يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا. «آن وقتي كه انسان ملائكه را ميبيند، زماني است كه انسان از دنيا رفته و موت بين او و اين عالم فاصله انداخته است، در آن هنگام براي افراد مجرم هيچگونه بشارتي نيست، راه بسته شده و اختيار يكسره شده است. در آنجا ملائكۀ غلاظ و شِداد را ميبيند كه با خود نشانههائي از حميم جهنّم دارند و ميگويند: ما منع ميكنيم ورود شما را به عالم قرب و بهشت با شدّتي هر چه بيشتر.» شما ميخواستيد در دنيا ما را ببينيد و ايمان آوريد، اين ايمان بدرد نميخورد، آن كس كه نديد و ايمان آورد فائده برد ؛ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ آن كساني كه به غيب ايمان آوردند از رستگارانند. ص18 در روايت است كه هر كه چشمش به زن نامحرم افتد و او براي خدا فوراً سرش را پائين افكند، خداوند به پاس اين عمل يك حوريّۀ بهشتي در بهشت عنايت مينمايد. [5] كسي كه حوريّه را در مقابل اين عمل خود نديده، به او حوريّه ميدهند، و گرنه اگر كسي اوّل حوريّه را ببيند و سپس سر خود را فروافكند، هنري ننموده است ؛ كيست كه اين كار را نكند و حوريّه را به يك نگاه مبادله ننمايد. اگر بنا شود انسان در اوّل وهله بهشت را ببيند و بعداً نماز بخواند و زكات دهد و جهاد كند و در شدائد و مشكلات پاي صبر و استقامت محكم دارد و قدم راستين نهد، در تمام جهان يك نفر دوزخي يافت نشود و تمام افراد بر اساس اين معامله، بهشتيِ محض و با تقوي و با صلاح و با ايمان خواهند بود. ولي اين بهشت، بهشت عالم قبل از اين عالم است، بهشت عالم ذَرّ است، نه بهشت عالم تكليف. در بهشت دنيا با اراده و اختيار و تصبّر و تحمّل بايد بر اغراض شيطانيّه فائق آمد، و لذا مردم به دو گروه سعيد و شقيّ منقسم ميگردند . مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْبايد اجمالاً به غيب ص19 ايمان آورد و عمل كرد، اين عمل موجب ازدياد ايمان ميشود و ايمان بيشتر موجب ازدياد عمل، و همينطور هر يك از مراتب ايمان و عمل پيوسته يكدگر را تأييد و تقويت ميكنند تا به مرحلۀ اخلاص و عالم قرب برسانند ؛ رسول اكرم صلّي الله عليه و آله فرمود: مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. [6] «هر كس عمل كند به دانستههاي خود، خداوند علم به آنچه را كه نميداند به او عنايت خواهد فرمود.» وَ قَدِمْنَآ إِلَي' مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَـٰهُ هَبَآءً مَنثُورًا. اعمالي را كه كفّار و مشركين انجام ميدهند، چون براي ما نبوده، براي رضاي ما و تقرّب به ما نبوده بلكه براي نيّات مادّي و دنيوي و ريا و سُمعه و آوازه و خودپسندي و خودخواهي و براي ثبت نام آنها در تاريخ تمدّن و علم الاجتماع و گرفتن جوائز بين المللي و تحصيل افتخار ملّي و غرور وطني و امثال اين دعاوي پست و بيبنياد بوده است، لذا در نزد ما ارج و ارزشي ندارد. «ما با ارادۀ متين خود قاصداً و عامداً به اعمال آنها توجّه كرديم و تمام آنها را متلاشي و مضمحلّ و مانند گرد و خاشاك و غبار، در فضاي بزرگ پراكنده و متفرّق ساختيم.» اين اعمال پراكنده شده چون داراي اصالت كلمۀ توحيد نيست، ص20 متّكي بر اصل و پايۀ راستيني نخواهد بود، لذا بر اساس عالم كثرت و اعتبار واهي، متفرّق گشته و ابداً دستي از صاحبان خود نخواهند گرفت. أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً. «افراد بهشتي كه اميد لقاء ما را داشتهاند و بر آن اصل اصيل زندگي دنيوي خود را بنا نهاده و برنامۀ اجتماع و خلوت و جلوت و سائر رشتههاي امور خود را بنياد گذاري نمودهاند، در آن هنگام (هنگام نزول فرشتگان مرگ) در بهترين مقرّ و مأوائي مطمئنّ و آرام بدون دغدغه و وسواس و خواطر شيطانيّه آرام و مستقرّ خواهند بود و به بهترين وجهي در استراحتگاه وصول به مقصد أقصي و منزل أسني در استراحت خواب دلنشين و دلپسند كه خواب قيلوله است مستقرّ و مطمئنّ خواهند بود.» اين آيه راجع به برزخ است چون مَقيل يا به معناي قَيْلولَة است يعني خوابيدن قبل از ظهر، و يا به معناي اسم مكان است مثل مَبيت يعني محلّ خواب قيلوله و محلّ بيتوته. و همانطور كه سابقاً ذكر شد آياتي كه در آن، زمان، مانند صبح و عصر و ظهر و غيرها آمده باشد، اختصاص به برزخ دارد. تلازمبينموتدنيويوحيات برزخي وبينموتبرزخيوحيات قيامتيگرچه در عالم برزخ خواب نيست، امّا خواب نيست نسبت بهدنيا نه بطور مطلق. مردمي كه در اين دنيا زندگي ميكنند همه خوابند وقتي بميرند تازه بيدار ميشوند ؛ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
ص21 النَّاسُ نِيَامٌ فَإذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا. [7] پس عالم برزخ عالم بيداري است ولي همين عالم برزخ نسبت به قيامت خواب است ؛ زيرا كه در قيامت بيداري محض است، در عالم برزخ كه بين دنيا و قيامت واقع است و واقعاً از آثار و كيفيّات و سائر خصوصيّات بين دو عالم واقع است، از نظر قدرت حيات و قوّت علم و قدرت، عالَمي است بين دو عالم و برزخي است بينَالنَّشأتين. حيات و علم و قدرت در آن عالم به مراتب از دنيا قويتر و به مراتب از عالم قيامت ضعيفتر و بنابراين، ادراكات نسبت به دنيا قويتر است. پس نسبت به دنيا در حكم عالم بيداري است نسبت به عالم خواب، و در حكم عالم خواب است نسبت به قيامت. اهل دوزخ در روز قيامت به پروردگار ميگويند: قَالُوا رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي' خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ. [8] «خداوندا دو مرتبه ما را ميراندي و دو مرتبه زنده گردانيدي، پس ما اعتراف كرديم به گناهانمان، آيا در اين حال براي ما راهي بسوي خلاصي و خروج هست؟» مراد از دو بار ميراندن، ميراندن از دنيا است بسوي برزخ و ميراندن از برزخ بسوي قيامت ؛ و مراد از دوبار زنده كردن، زنده كردن ص22 در برزخ است به ارتحال از دنيا به برزخ، و زنده كردن در قيامت است به ارتحال از برزخ به قيامت. چون انسان كه از دنيا ميرود و وارد برزخ ميگردد نسبت به نشأۀ دنيا مرده و نسبت به نشأۀ برزخ زنده شده است، و در وقت نفخ صور كه از برزخ بيرون ميرود و وارد قيامت ميگردد نسبت به نشأۀ برزخ مرده و نسبت به نشأۀ قيامت زنده شده است ؛ پس ميان مرگ از عالم طبيعت و ميان حيات برزخي تلازم است كما آنكه ميان مرگ از عالم برزخ و ميان حيات نفسي و قيامتي تلازم است. پس هر موتي مستلزم حياتي خواهد بود ؛ دو موت در پيش داريم و دو حيات. و بطور كلّي در سلسلۀ مدارج و معارج كمال، وصول به هر درجه از درجات تكامل ملازم سپري شدن درجۀ قبل است و تمام مراتب سابق به صورت معِدّات بايد زائل و فاني گردد. و لذا در قرآن مجيد اين حيات قيامتي را به عنوان قيام نام ميبرد يعني ايستادن و برپا نمودن، چون همۀ عوالم درنورديده شده و اينك نوبت قيام و حيات نفسي و قيامتي است ؛ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ. [9] و لفظ قيامُ السَّاعَة در روايات بسياري وارد است. عالم برزخ را عالم مثال هم ميگويند چون مثال به معناي نمونه و شبيه است و عالم برزخ نيز نمونهاي از عالم قيامت و شبيه به آن است؛ عالم مثال به اندازۀ سِعه و ظرفيّت خود حكايت از قيامت ص23 ميكند. ظرفيّت و سعۀ عالم مثال همان مقدار سعۀ عالم صورت است كه در آن كمّ و كيف موجود است و به همين مقدار از انوار نفسيّۀ قيامت كبري و از درجات صدّيقين و اصحاب يمين و از دَرَكات منكرين و جاحدين و اصحاب شمال حكايت مينمايد. همچون عكس نمودار در آئينه كه آئينه كه ظرف تشكّل و تصوّر صورت است به قدر استعداد و ظرفيّت خود از انساني كه در مقابل آن ايستاده حكايت ميكند و آن را نشان ميدهد و فقط قدرت آئينه حكايت صورت است و بس. آئينه رنگ چهره، گريه، خنده، حزن، خوشحالي، بزرگي، كوچكي، زيبائي و زشتي، روشني و تاريكي، و زواياي متحصّله از چهرهها را كه بدان چهرهها از هم تميز پيدا ميكنند نشان ميدهد ؛ ولي آئينه هيچگاه نميتواند شخصيّت، مقام و درجۀ سعادت و شقاوت و صفات حسنه و سيّئه و ملكات پسنديده يا ناپسنديده چون شجاعت، عفّت، عصمت، عبوديّت، بُخل و حسد، و آز و حرص را نشان دهد. آري آئينه از خود صورت ندارد، رنگ و شكل و كمّ و كيف ندارد، صورت و رنگ و كمّ و كيف او تابع شكلي است كه در مقابل آن قرار ميگيرد. عالم برزخ نيز چنين است، موجودات صوريّه و مثاليّه كه در آن متحقّق ميگردد تابع زيبائي و زشتي معنوي و سعادت و شقاوت و ص24 ايمان و كفر و عدالت و فسق و سائر خصوصيّات شخصي است كه آن صورت و مثال حكايت از او ميكند. گشايش قبر مؤمن تابع نور چشم معنوي اوستو چه تعبير رسا و عالي نموده است از آن، حضرت صادق عليه السّلام در روايتي كه مرحوم صدوق روايت كرده و ما آن را در جلد دوّم همين كتاب از كتاب «أمالي» نقل كرديم ؛ در آن روايت است كه: چون مؤمن را در ميان قبر ميگذارند و دو فرشتۀ فتّان نكير و منكر از ربّ او و دين او و پيغمبر او سؤال ميكنند و مؤمن در جواب پاسخ صحيح ميدهد به آنها ؛ فَيَفْسَحَانِ لَهُ فِي قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ. [10] يعني براي آن مؤمن به اندازهاي كه بينائي چشمش كشش دارد قبر او را ميگشايند و وسعت ميدهند. البتّه اين وسعت و گشايش، گشايش خارجي نيست كما آنكه قبر، قبر خارجي نيست بلكه مراد از قبر، عالم برزخ مؤمن و مراد از گشايش، اتّساع و گشادي معنويِ مثالي است. و اين گشايش تابع مستقيمي است از مقدار شعاع نور چشم مؤمن ؛ تا هر جا كه چشمش ببيند قبرش را وسيع ميكنند، البتّه مقدار شعاع نور چشم معنوي اصحاب يمين و أبرار و مقرّبين و مخلَصين تفاوت دارد، و شعاع نور چشم هر فرد از اين اصناف با فرد ديگر حسب اختلاف عمل و درجۀ وَرَع تفاوت دارد. شعاع نور چشم اصحاب يمين مراتب عالم نفس و سعۀ وجودي آن است كه آسمانها و زمين را احاطه كرده است، و شعاع نور چشم ص25 مقرّبين از اينها گذشته و از اسماء حسناي الهي بهره ميگيرد و شعاع نور چشم مخلَصين و لواداران مقام حمد و صاحبان شفاعت كبري كه مقام محمود است، از اسماء و صفات الهيّه ميگذرد و منتهي به ذات مقدّس حيّ قيّوم ميگردد و فاني در ذات او ميشود، اينجا ديگر قرب و بُعد برداشته ميشود و جهات از بين ميرود و كسي جز ذات حضرت ربوبي از اين وسعت و گشادي خبر ندارد و نميتواند اين سِعه را بفهمد و ادراك كند. چنانكه در حديث قدسي آمده است: أَعْدَدْتُ لِعَبادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ، فَلَهُ مَا أَطْلَعْتُكُمْ عَلَيْهِ، اقْرَءُ وا إنْ شِئْتُمْ: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ. [11] خدا ميفرمايد: «من براي بندگان صالح خود چيزهائي را مهيّا كردهام كه هيچ چشمي نديده است و هيچ گوشي نشنيده است و بر انديشۀ هيچ انساني خطور ننموده است، من براي بندۀ صالح خود آنچه شما را بر آن سرِّ مخفي آگاه ميكنم قرار دادهام ؛ اگر ميخواهيد (اين آيۀ قرآن را) بخوانيد: پس هيچ نفسي نميداند چه اسرار و ذخائري براي آنها پنهان شده است، ذخائري كه موجب تري و تازگي چشمها گردد.»
ص26 و نيز در حديث قدسيّ آمده است: عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي ؛ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَجْعَلُكَ حَيًّا لَا تَمُوتُ، أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَجْعَلُكَ غَنِيًّا لَا تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَآءُ يَكُونُ أَجْعَلُكَ مَهْمَا تَشَآءُ يَكُونُ. [12] «اي بندۀ من! مرا اطاعت كن تا من تو را همانند خودم قرار دهم ؛ من زندهاي هستم كه هيچوقت نميميرم، تو را زندهاي قرار ميدهم كه هيچگاه نخواهي مرد ؛ من بينيازي هستم كه هيچ وقت نيازمند نميشوم، تو را بينيازي قرار ميدهم كه هيچگاه نيازمند نميشوي ؛ من هر وقت بخواهم چيزي را، تحقّق مييابد، تو را طوري قرار ميدهم كه هر وقت چيزي را بخواهي تحقّق يابد.» تمنّاي رجوع مستكبران به دنيا جهت تدارك اعمال فوت شده، واهي استبه دنبال آيات مورد بحث ميفرمايد: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَآءُ بِالْغَمَـٰمِ وَ نُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنزِيلاً * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَـٰنِ وَ كَانَ يَوْمًا عَلَي الْكَـٰفِرينَ عَسِيرًا * وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي' يَدَيْهِ يَقُولُ يَـٰلَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَـٰوَيْلَتَي' لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ ص27 جَآءَنِي وَ كَانَ الشَّيْطَـٰنُ لِلْإِنسَـٰنِ خَذُولاً. [13] «و روزي است كه آسمان با ابرها شكافته شود و فرشتگان بهتدريج فرود آيند. در آن روز حكومت و سلطنت بر اساس حقّ است براي خداوند رحمت آفرين، و روزي است كه بر كافران و پنهان كنندگان حقائق بسيار دشوار است، و روزي است كه مرد ظالم و ستمگر به شدّت دست خود را به دندان بگزد و بگويد: اي كاش من با پيغمبر خدا راهي بر قرار كرده بودم! اي واي كاش! من فلان كس را دوست و يار خود نگرفته بودم! حقّاً مرا از ياد خدا محروم ساخت و مرا به وادي گمراهي سپرد پس از آنكه ذكر خدا بر من وارد شده بود، و شيطان خذلان كنندۀ انسان است.» اينجاست كه نالۀ انسان بلند ميشود كه خدايا مرا برگردان به دنيا تا از اعمالي كه از من فوت شده تدارك كنم، خطاب ميرسد اين لقلقۀ كلامي بود كه در دنيا با خود داشتي. مگر در دنيا نبودي و حجّت بر تو تمام نشد؟ مگر خورشيد و ماه بر تو طلوع و غروب نداشت؟ مگر مهلت تمام نشد؟ مگر حقائق بهتو نرسيد! مگر عاجز بودي؟ مگر از مستضعفين بودي؟ مگر از سرمايههاي عمر و علم و قدرت و فراغت و امنيّت و اختيار به اندازۀ كافي و وافي در اختيار نداشتي؟ چرا عمل نكردي؟ چرا با غفلت ميخوابيدي و با غفلت بيدار ميشدي؟ مگر خواب و بيداري نمونهاي از مرگ و حيات نبود؟ مگر ما به تو نگفتيم كه از خواب كه ص28 برميخيزي بگو: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أَمَاتَنِي وَ إلَيْهِ النُّشُورُ. [14] «حمد مختصّ خدائي است كه مرا زنده گردانيد بعد از آنكه ميرانيده بود، و در پيشگاه او و نزد او تمام مخفيّات آشكارا، و پنهانها هويدا ميگردد.» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَدَّ عَلَيَّ رُوحِي لاِحْمِدَهُ وَ أَعْبُدَهُ. [15] «حمد مختصّ خدائي است كه روح مرا به من بازگردانيد تا حمد او را به جاي آورم و عبادت او را بنمايم.» هزاران بار ما مرديم و زنده شديم، آيا اين مقدار كافي نبود؟ صدها بار در تشييع جنائز شركت كرديم و در مجالس ختم و ترحيم حضور به هم رسانيديم، و صداي نالۀ آن مسكين در قبر نهفته را با گوشهاي دل خود شنيديم كه خدايا مرا برگردان، براي تدارك اعمال، براي تنبّه و هشياري، براي پيمودن راه لقاي محبوب مطلق و شرف زيارت أسماء حسناي او، آيا اين كافي نبود؟ إذَا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنَازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ الْمَحْمُولُ وَ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ عَنْ رَبِّكَ الرُّجُوعَ إلَي الدُّنْيَا فَفَعَلَ، فَانْظُرْ مَاذَا تَسْتَأْنِفُ؟ [16] ص29 از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است كه: «چون جنازهاي را بسوي قبرستان حمل ميكني تو خود را چنين پندار كه جنازۀ محمول هستي، و چنين پندار كه تو از پروردگارت مسألت نمودهاي كه تو را به دنيا برگرداند و خداوند دعاي تو را مستجاب نموده و به دنيا باز گردانيده است، حال ببين چگونه در اعمال خود استيناف ميكني و تدارك مافات مينمائي!» حال بايد دانست كه علّت عدم رجوع اهل برزخ به دنيا چيست؟ آيا آنها واقعاً از خداوند درخواست رجوع نميكنند؟ كه اينچنين نيست، و آيا عياذاً بالله خداوند از نزول رحمت به آنها در اين حال دريغ نموده است؟ اين هم كه صحيح نيست ؛ چون رحمت واسعۀ حقّ تعالي بیدريغ بر عالم امكان افاضه ميگردد. پس در صورتي كه دعاي اهل برزخ و تقاضاي آنان نسبت بهرجوع به دنيا صادق باشد و امكان ترقّي و تكامل براي آنان در دنيا در اين رجوع امكان پذير باشد، خداوند رحيم به چه سبب دعاي آنان را مستجاب نمينمايد و تقاضاي آنان را ردّ ميكند؟ علّت عدم رجوع اهل برزخ به دنياپاسخ اين مسأله اين است كه اين تقاضا و درخواست گرچه بهصورت تمنّاي صادق از آنها صادر ميشود ولي در حالي است كه قواي مختلفه از شهوت و غضب و وَهْم را از دست داده و به علّت خرابي بدن و اندراس و كهنگي عالم طبع، از كشمكش قواي متضادّه و اميال مختلفه حقّاً در وجود آنها گرايش به گناه و تجاوز و تعدّي و ص30 ظلم به زيردست وجود ندارد ؛ و با طلوع نور توحيد و ظهور آن در مراياي جلال و عظمت و كبريائيّت حضرت حقّ جلّ و عزّ ديگر مجالي براي دكّان خودپسندي و آئين استكبار و خودگرائي و خودمنشي و بلندپروازي و بلندپنداري براي آنها باقي نميماند، و در اين صورت در شرائط فعليّه واقعاً به جرائم خود در دنيا معترف و درخواست رجوع و تدارك را مينمايند. ليكن دنيا عالم طبع است، عالم كون و فساد است، عالم بروز قواي مادّيّه و شهوات و خواستههاي غريزي و اميال طبيعي است، دنيا محلّ ظهور حسّ تفوّق و تكبّر و جمع ثروت و ازدياد زن و فرزند و اعتبارات است ؛ و اگر چنين نباشد دنيا نيست، و بنا به فرض آنها ميخواهند به دنيا برگردند چون محلّ ترقّي و تكامل انحصار به دنيا دارد. ظالمان بر فرض كه به دنيا بازگردند به همان اعمال سابق خود بازگشت ميكننداگر خداوند آنها را به دنيا عودت دهد، نفوس آنان با همان موجوديّتهاي فعليّۀ خود به دنيا بر ميگردند، نه آنكه خداوند يك نفوس زكيّۀ نقيّۀ طاهرهاي خلق كند و آنها را با آن نفوس به دنيا آورد ؛ زيرا در اين صورت ديگر آنها، آنها نيستند موجودات ديگري هستند كه ربطي به آنان ندارد، و شيئيّت موجودات به صُوَر ملكوتيّۀ آنهاست و موجوديّت و شخصيّت هر انسان به نفس ناطقۀ اوست ؛ نفس ناطقۀ خود او، نه به بدن و جسم او، و نه به صورتهاي نوعيّه و كلّيّۀ ديگر. و اگر آنان با همان نفوس خود كه موجب تشخّص آنان است بهدنيا برگردند بواسطۀ هجوم اميال و غرائز و به علّت ظهور و بروز ص31 همان خواستههاي طبعي و طبيعي و به سبب عودت و بازگشت همان موجوديّت فعليّه از غضب و شهوت و وهم و حسّ خودخواهي، براي بار ديگر دست ميزنند به همان كرداري كه سابقاً در دنيا انجامميدادهاند ؛ وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَـٰذِبُونَ [17]. پس صدق گفتار آنان در عالم برزخ و شرائط برزخي است، نه نسبت به دنيا و شرائط آن. امّا نسبت به دنيا گفتاري است كه صددرصد مخالف واقع است و با دستيابي به آن شرائط معلوم ميشود كه چگونه آنها به گناه و تجاوز و استكبار و شرك عودت نموده و در دعواي طهارت و تدارك اعمال زشت خود دروغگو بودهاند و لذا خطاب كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآِئلُهَا[18] به آنها زده ميشود. انقطاع انسان بسوي خدا در گرفتاريها، و غفلت از او در حال أمن در عالم دنيانظير اين حالات در دنيا نيز براي انسان پيش ميآيد ؛ چون انسان وقتي سرگرم داد و ستد و منغمر در اسباب و متوجّه كثرات است، از خدا و قدرت و علم و حيات و تدبير او غافل و به خود و بهاسباب متّكي است ؛ و وقتي كه دستش از اسباب كوتاه شد و اميدش قطع گرديد به سراغ خدا ميرود و ناله و فغان سر ميدهد كه ايخداي رحيم و رحمن و عالِمُ الغَيْبِ و الشَّهادَة به فريادم رس! وقتي مرضي دارد بدون اتّكاء و اتّكال به خدا به دنبال طبيب ميرود و جدّاً از او استمداد ميكند و دوا ميخورد و پرهيز مينمايد و تزريق ميكند و عكسبرداري از محلّ مرض مينمايد و تجزيۀ ادرار و ص32 خون ميدهد، و اميد دارد كه صد در صد مرضش مشخّص و بهبود قطعي است. اگر كسي به او بگويد: آقا براي شفاي خود از خدا استمداد كن و به فقرا صدقه بده و گوسفند ذبح كن و به مساكين و درماندگان اطعامكن و پدر و مادرت را كه از تو رنجيدهاند راضي گردان، و نذر هم بنما كه در صورت شفا يافتن به حجّ كه فريضۀ الهي است و بر ذمّۀ تست مشرّف گردي و از اين مناسك الهي بهرمند شوي، و در عين حال طبق دستور اسلام به معالجۀ خود هم ادامه بده ولي شفا و صحّت را از خدا طلب كن و او را مؤثّر در چرخيدن چرخ اسباب و تأثير معالجه و دارو و عمليّۀ جرّاحي پزشك قرار بده ؛ در پاسخ ميگويد: علم طبّ امروز پيشرفت كرده است و ما بحمدالله پزشكهاي متخصّص و حاذقي داريم و در عمل جرّاحي اعجاب ميكنند ؛ فنّ تجزيه و عكسبرداري نيز به سرحدّ عالي خود رسيده و با كامپيوتر و در عرض چند دقيقه بيست و چهار قسم از خون تجزيه نموده و پاسخ فوري ميدهند ؛ گوسفند كشتن و اطعام كردن فقرا در منزل اصولاً ممكن نيست. (و فوراً فورمول حفظي همگاني را بر زبان ميآورد كه: مصارف آن را به شير و خورشيد سرخ ميدهم.) پدر و مادر هم اُمّل و قديمي هستند و مرا دعوت به مسجد ميكنند و ميگويند زنت بايد حجاب داشته باشد و سگت را از منزل بيرون كن، من نميتوانم زير بار حرف آنان بروم. و امّا حجّ، چرا ما پولهاي خود را صرف اعراب كنيم ؛ پس از بهبودي براي تماشا به پاريس رفته و ص33 در دو خيابان «مونت مارت» و «مونت پارناي» تفريح و تفرّج خواهيم نمود. به معالجه ادامه ميدهد نتيجه نميگيرد، زير چاقوي جرّاح بيهوشانه قرار ميگيرد، در بهترين بيمارستانها با مجهّزترين ادوات استراحت ميكند نتيجه نميگيرد، سفر اوّل و دوّم به پاريس و لندن ميرود و هر چه ميتواند از پولهاي جمعآوري شده از اين ملّت محروم ـ كه نمونۀ آن پدر و مادر امّلش بودند ـ به جيب آنان ميريزد و در تحت جرّاحيهاي متعدّد قرار گرفته، يك بار كليه، يك بار مثانه را عمل ميكند، نتيجه صفر ؛ از آنجا به پدر و مادر خود مينويسد: براي من سفره بيندازيد و متوسّل شويد. خودش بر ميگردد لاغر، زرد رنگ، ضعيف، قوّۀ سخن گفتن ندارد، پانزده كيلو وزنش كم شده، اطبّاء همه گفتهاند سرطان پرستات است و معالجه هيچ اثري ندارد ؛ حالا نذر ميكند كه به مكّه برود. به مادر ميگويد: سفرۀ اُمّ البنين بينداز ؛ دست پدر را ميبوسد كه اگر شفا يافتم شما را با خود به مكّه ميبرم، ميگويد: عجبا، از اين پزشكي هم كاري ساخته نيست، طبابت به درد خودش ميخورد، ناجنسها فقط بلدند جيب خود را پر كنند، اينها دزدند، تاجرند نه پزشك. عجيب اين است كه همين آقاي مريض اگر شفا يابد كمكم اين روحيّه از بين ميرود و روحيۀ اوّل جايگزين آن ميگردد ؛ دوباره ص34 بواسطۀ تسويف حجّ و خرافات پنداشتن نيروي غيبي را در تأثير معالجات و اتّكاء به علوم ظاهريّه، سدّ محكمي بين او و معنويّات واقع ميشود. تمثيل قرآن از بازگشت انسان به گناه بعد از توبه، به شخص گرفتار در غرقابهُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّي'ٓ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ ظَنُّوٓا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّـٰكِرِينَ.[19] «خداوند شما را در دريا و خشكي حركت ميدهد، همينكه در كشتي نشسته و با بالا كشيدن شِراع، كشتي به حركت در ميآيد و نسيم خوش و مطبوع و دلنواز ساحل به شما ميوزد، با حال فرح و سرور و غفلت از خدا و آنچه موجب رضاي اوست از عمل صالح، روي عرشۀ كشتي آرميده و به تماشا سرگرم و به تفريح و تفرّج مشغول ميشويد (بطوريكه فرضاً اگر كسي از شما بگويد: استمداد از خدا كنيد! ميگوئيد: كشف قوّۀ بخار پاپن فرانسوي و اختراعات حاصلۀ به دنبال آن اين موهبت را به بشر ارزاني داشت، عيناً مانند قارون كه ميگفت: إِنَّمَآ أُوتِيتُه عَلَي' عِلْمٍ عِندِي[20]، شما نيز ميگوئيد چه كسي ميتواند اين كشتي را غرق كند، شهري است عجيب، چندين هزار تن سرنشين دارد.) تا وقتي كه كمكم تند باد حوادث بوزد و طوفان سهمگين فضاي ص35 دريا را فرا گيرد و موج آب بر روي موج ديگر بريزد، و همين كه دانستند كه كار از كار گذشته و قدرت نامتناهي، اين كشتي را در دست غرقاب و در ارادۀ هلاكت در آورده است ؛ خدا را از صميم دل بخوانند كه: اي پروردگار مهربان اگر ما را از اين مهلكه نجات دهي، ديگر ما توبه ميكنيم و دست به تعدّي و تجاوز نميزنيم و با استكبار عمل نميكنيم و از شكرگزاران خواهيم بود.» آري، نفس را بايد تربيت كرد به رياضات شرعيّه، تا رام گردد و در صراط مستقيم به نور خدا منوّر شود ؛ و گرنه همينكه به اضطرار برسد ايمان ميآورد و اقرار و اعتراف ميكند و توبه و ناله و زاري سرميدهد و بنا بر صلاح و رشاد ميگذارد، ولي همينكه حال اضطرار به پايان رسيد چون فنر بسته و مهار شدهاي كه مهارش باز شود و ضامنش در رَود، با يك جستن بسوي همان حالت عادي و پرش بهسمت همان مَلَكات و اخلاق و رفتار، جستن نموده و در عالم ملكات مكتسبۀ خود قرار ميگيرد و دفن ميشود ؛ آنجا قبر او و مضجع اوست. فَلَمَّآ أَنجَـٰهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَـٰٓأَيـُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي'ٓ أَنفُسِكُم مَتَـٰعَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [21] «و چون ما اقيانوس را آرام نموديم و طوفان را برداشتيم و موجهاي متراكم آرام شد و آنان را به ساحل امن رسانيديم، باز آنان ص36 بهدنبال ستم و تجاوز ميروند و در زمين خدا بدون حقّ و مجوّزي عُدوان ميكنند. اي مردم! بدانيد كه اين ستمي كه روا ميداريد، عكسالعمل آن به خود شما برميگردد و در حقيقت به خود ستم نمودهايد، و اين عملي را كه براي نفع خود انجام ميدهيد و از راه ستم و تجاوز به ديگران است، نفع شما نيست بلكه عين ستمي است كه به خود روا داشتهايد ؛ چند روزي به عنوان تمتّع از زندگي حيواني پست در اين دنيا متمتّع ميگرديد و سپس رجوع و بازگشت شما بسوي ماست ؛ و از اعمالي كه انجام دادهايد بطور كامل شما را آگاه و متنبّه خواهيم كرد.» آري خدا به كسي ظلم نميكند، و اين پاداش ظلمي است كه مردم با دست خود بر خود ميكنند. وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَلَـٰكِن كَانُوٓا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. [22] مواعظ امام حسن عليه السّلام به جنادهدر آن ساعتهاي آخر از حيات حضرت امام حسن عليه السّلام جنادة خدمت آن حضرت رسيد و تقاضاي نصيحت و موعظه نمود، در حاليكه رنگ آن حضرت زرد شده و حالش منقلب و ديگر رمقي ندارد و زهر تمام بدن او را گرفته بود. مجلسي رضوان الله عليه نقل ميكند در «بحار الانوار» از كتاب «كفايةُ الاثر في النّصوص علي الائمّة الإثنَي عشر» تأليف عليّ بن محمّد بن عليّ خزّاز قمّي از محمّد بن وَهْبان از داود بن هَيثم از جدّش ص37 إسحق بن بهلول [ از پدرش بهلول] بن حسّان از طلحة بن زيد رقّي از زبير بن عطاء از عمير بن ماني عبسي از جنادة بن أبي اُميّه كه گفت: من وارد شدم بر حضرت حسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام در همان مرضي كه با آن وفات نمود، و در مقابل آن حضرت طشتي بود كه در آن خون قِي مينمود و كبد آن حضرت قطعه قطعه از سمّي كه معاويه لعنَهُ اللهُ خورانيده بود خارج ميشد[23] ؛ و عرض كردم: ايمولاي من! چرا خود را معالجه نميكنيد؟ حضرت فرمود: اي بندۀ خدا! مرگ را به چه علاج كنم؟ گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ. ص38 ثُمَّ الْتَفَتَ إلَيَّ فَقَالَ: وَ اللَهِ لَقَدْ عَهِدَ إلَيْنَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ إنَّ هَذَا الامْرَ يَمْلِكُهُ إثْنَا عَشَرَ إمَامًا مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ، مَا مِنَّا إلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ. ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّسْتُ وَ بَكَي صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ. «سپس روي به من نموده فرمود: سوگند به خدا كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم از ما پيمان گرفته و وصيّت نموده است كه اين امر ولايت و خلافت عامّه را بعد از او، دوازده امام از اولاد عليّ و فاطمه عهدهدار خواهند بود ؛ و هيچكس از ما نيست مگر آنكه مسموم يا مقتول گردد. در اين وقت طشت را از نزد آن حضرت برداشتند و آن حضرت بگريست.» قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: عِظْنِي يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! قَالَ: نَعَمِ، اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ، وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِ عَلَي يَوْمِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيْئًا فَوْقَ قُوتِكَ إلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِنًا لِغَيْرِكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِي الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ ؛ فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ الْمِيتَةِ، خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ فَإنْ كَانَ ذَلِكَ حَلَالاً كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا، وَ إنْ كَانَ حَرَامًا لَمْ يَكُنْ فِيهِ وِزْرٌ، فَأَخَذْتَ كَمَا أَخَذْتَ مِنَ الْمِيتَةِ، وَ إنْ كَانَ الْعِتَابُ فَإنَّ الْعِتَابَ يَسِيرٌ. ص39 «عرض كردم: مرا نصيحت و اندرزي كن اي پسر رسول خدا! فرمود: بلي، براي سفري كه در پيش داري خود را آماده ساز، و توشۀ اين سفر را قبل از آنكه زمان كوچ كردن در رسد و آهنگ رحيل بنوازند مهيّا كن. و بدان كه تو به دنبال دنيا ميروي و طلب آن را ميكني در حاليكه مرگ تو را تعقيب نموده و طلب تو را مينمايد. و همّ و اندوه و انديشه و تفكّر روزي را كه هنوز نيامده است بار مكن بر روزي كه آمده و تو در آن هستي. و بدان كه تو از اموال دنيا هيچ چيزي را زيادي از قوت خودت كسب نميكني مگر آنكه در آن چيز خازن و نگهدار براي غير خودت بودهاي! و بدان كه در آنچه از اموال دنيا از راه حلال بدست ميآوري حساب است و در حرامش عقاب است و در مشتبهاتش عتاب و سرزنش و مؤاخذه است. بنابر اين اصل، دنيا را مانند جيفه و مُرداري فرض كن كه به اندازۀ كفاف در موقع ضرورت از آن براي خود برميداري ؛ پس اگر آنچه اخذ نمودهاي از حلال باشد، تو در اين امر طريق زهد و قناعت پيشه داشتهاي و از عهدۀ حساب كمتري برآمدهاي ؛ و اگر آنچه را از دنيا برميداري از حرام باشد، ديگر دچار وِزر و تبعات و مؤاخذه نشدهاي، چون از ميته به قدر ضرورت برداشتهاي نه زياده بر آن ؛ و اگر از موارد مشتبه باشد كه مورد عتاب واقع ميشوي، دچار عتاب ص40 كمتري شدهاي!» وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَدًا وَ اعْمَلْ لاِ خِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدًا. وَ إذَا أَرَدْتَ عِزًّا بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ، فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَهِ إلَي عِزِّ طَاعَةِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ. وَ إذَا نَازَعَتْكَ إلَي صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ، فَاصْحَبْ مَن إذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ، وَ إذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ، وَ إذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَكَ، وَ إنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ، وَ إنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَكَ، وَ إنْ مَدَدْتَ يَدَكَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا، وَ إنْ بَدَتْ عَنْكَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَ إنْ رَأَي مِنْكَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَ إنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ، وَ إنْ سَكَتَّ عَنْهُ ابْتَدَاكَ، وَ إنْ نَزَلَتْ إحْدَي الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَآءَكَ. مَنْ لَا تَأْتِيكَ مِنْهُ الْبَوَآئِقُ، وَ لَا يَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْهُ الطَّرَآئِقُ، وَ لَا يَخْذُلُكَ عِنْدَ الْحَقَآئِقِ، وَ إنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْقَسِمًا[24] ءَاثَرَكَ. «براي دنياي خود چنان عمل كن كه گويا تو إلي الابد در دنيا بطور جاودان زيست ميكني و براي آخرتت چنان عمل كن كه گويا تو فردا خواهي مرد! و اگر اراده داري كه عزيز بشوي بدون عشيره و ياران، و صاحب هيبت گردي بدون قدرت و سلطنت، پس براي حصول اين مقصود از پستي و كاستي معصيتِ خدا خارج شو، و در بلندي و رفعت طاعت خداوند عزّوجلّ درآ.
ص41 و اگر حاجتي تو را وادار كند كه ناچار با افرادي مصاحبت و همنشيني كني، پس براي خود مصاحب و همنشيني اختيار كن كه اين مصاحبت موجب زينت و احترام تو گردد، و اگر او را خدمت كني تو را حفظ كند، و اگر از او كمكي بخواهي تو را كمك كند، و اگر سخني گوئي گفتار تو را تصديق كند و صحّه بگذارد، و اگر با كسي بخواهي در اُفتي و با شدّت رفتار كني صَولت تو را محكم كند، و اگر بخواهي دستت را به كرم و عطا دراز كني مانع اين نشود بلكه خود در اين امر مساعدت نمايد، و اگر در تو فتور و رخنهاي پيدا شد فوراً آن را ببندد و مسدود كند، و اگر از تو نيكي ببيند آن را به حساب آورد و دستخوش نسيان قرار ندهد، و اگر تو از او چيزي خواستي به تو بدهد، و اگر در مواقع ضرورت و نياز از خواستن امتناع ورزيدي خود او ابتدا به دادن كند، و بدون سؤال رفع ضرورت و حاجت از تو بنمايد، و اگر بعضي از حوادث و ناملايمات بر او وارد شود، مراتب دوستي تو با او چنان باشد كه تو را به رنج و ناراحتي اندازد.[25] آن رفيقِ همنشين، كسي باشد كه از ناحيۀ او هيچگاه ناراحتي و ص42 گرفتاري به تو نرسد، و راههاي زندگي بر تو تغيير نپذيرد، و در مواقع وصول به واقعيّات و حقائق تو را تنها و ذليل و مخذول نگذارد و اگر در چيزي كه بايد بين شما قسمت گردد، نوبت به منازعه رسيد و در تقسيم دچار گفتگو و جدال شديد، تو را بر خود مقدّم دارد.» جُناده به دنبال اين مطلب ميگويد: پس از آنكه حضرت مجتبي عليه السّلام اين مواعظ را بيان فرمودند نَفَسشان قطع و رنگ آن حضرت زرد شد تا حدّيكه چنين پنداشتم كه در هماندم جان خواهد داد. در اين حال حضرت إمام حسين عليه السّلام با أسودبن أبيالاسود داخل شدند و سيّدالشّهداء خود را به روي برادر انداخت و سر و صورت او را بوسيد، و سپس در نزد او نشست، و هر دو بايكديگر به نجوي و آهستگي سخناني گفتند. و أبوالاسود ناگاه گفت: إنَّا لِلَّهِ روح حضرت حسن به عالم باقي شتافت. شهادت حضرت مجتبي عليه السّلامو حضرت إمام حسن به برادرشان حضرت إمام حسين عليهماالسّلام وصيّت كردند ؛ و رحلتشان در روز پنجشنبه آخر ماه صفر سنۀ پنجاه از هجرت بود، در حاليكه چهل و هفت سال داشتند و در بقيع دفن شدند. [26] آن حضرت بواسطۀ زهري كه جُعْدَه ـ كه دختر أشعث بن قيس ص43 كِنْدي است ـ به دستور معاويه به حضرتش خورانيد، به شهادت رسيد. جعده دختر اُمّ فروه خواهر أبوبكر است و دختر عمّۀ عائشه است. مرحوم صدوق روايت ميكند از محمّد بن إبراهيم بن إسحق از أحمد بن محمّد بن سعيد كوفي از عليّ بن حسن بن عليّ بن فضّال از پدرش از حضرت إمام رضا از پدرش موسي بن جعفر، از پدرش جعفربن محمّد از پدرش محمّد بن عليّ از پدرش عليّ بن الحسين از پدرش حسين بن عليّ عليهم السّلام كه فرمود: چون وفات حسن بن عليّ بن أبيطالب عليه السّلام رسيد گريه كرد. فَقِيلَ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ أَ تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللَهِ الَّذِي أَنْتَ بِهِ، وَ قَدْ قَالَ فِيكَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مَا قَالَ، وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِيًا، وَ قَدْ قَاسَمْتَ رَبَّكَ مَالَكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّي النَّعْلَ وَ النَّعْلَ؟ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الاحِبَّةِ. [27] «به آن حضرت عرض كردند: اي پسر رسول خدا! شما چگونه گريه ميكنيد، در حاليكه منزلت شما با رسول الله اين چنين منزلتي است، و رسول الله دربارۀ شما آن چنان و آن چنان فرموده است، و ديگر آنكه شما بيست بار با پاي پياده براي اداي مناسك حجّ به ص44 بيتالله الحرام رفتهايد، و سه بار، تمام مال خود را با فقرا بالمُناصفه تقسيم نموديد حتّي از تقسيم نعلهاي خود دريغ ننموديد؟ حضرت فرمود: گريۀ من براي دو چيز است: يكي براي هَولِ مُطّلَع، دهشت و اضطرابي كه در حال تجلّي مقام حضرت احديّت دست ميدهد. دوّم براي فراق أحِبّه و دوري محبّان و محبوبان من.» وَ دَخَلَ عَلَيْهِ أَخُوهُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: كَيْفَ تَجِدُ نَفْسَكَ؟ قَالَ: أَنَا فِي ءَاخِرِ يَوْمٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ الاخِرَةِ عَلَي كُرْهٍ مِنِّي لِفِرَاقِكَ وَ فِرَاقِ إخْوَتِي. ثُمَّ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللَهَ عَلَي مَحَبَّةٍ مِنِّي لِلِقَآءِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ. ثُمَّ أَوْصَي إلَيْهِ. [28] پاورقي [1] ـ مطالب گفته شده در روز پانزدهم ماه مبارك رمضان [2] ـ ذيل آيۀ 85، از سورۀ 17: الإسرآء [3] آيۀ 9، از سورۀ 6: الانعام [4] ـ آيات 92 تا 96، از سورۀ 17: الإسرآء [5] ـ در «وسائل» طبع امير بهادر، جلد سوّم، كتاب النّكاح، باب 104 (ازابواب مقدّمات نكاح) ص 24 «تحريمُ النّظر إلي النّسآء الاجانب و شعورهنَّ» در روايت نهم فرموده است: وَ قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: مَنْ نَظَرَ إلَي امْرَأَةٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ إلَي السَّمآءِ أوْ غَضَّ بَصَرَهُ، لَمْ يَرْتَدَّ إلَيْهِ بَصَرُهُ حَتَّي يُزَوِّجَهُ اللَهُ مِنَ الْحورِ الْعينِ . اين روايت را از صدوق نقل كرده است . [6] ـ «بحار الانوار» ج 68، ص 363؛ «الفصـول المختارة» ج 1، ص 68؛ «إحيآء العلوم» ج 1، ص 63، از طبع دارالكتب العربيّةـ مصر [7] ـ «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 468 و ص 660 [8] ـ آيۀ 11، از سورۀ 40: غافر [9] ـ قسمتي از آيۀ 12، از سورۀ 30: الرّوم [10] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 174 [11] ـ اين حديث قدسي را در «كلمة الله» در ص 134 آورده است؛ و در ص 534 در ذكر سندش از دو جا نقل كرده است: اوّل از «تفسير صغير» فضل بن حسن طبرسي، و دوّم از «أسرار الصّلوة» شهيد ثاني . [12] ـ اين حديث را در «كلمة الله» در ص 140 آورده است، و در ص 536 در ذكر سندش از سه كتاب نقل كرده است: اوّل از «عُدّة الدّاعي» أحمد بن فَهد حلّي، دوّم از «مشارق أنوار اليقين» حافظ رجب بُرسي، سوّم از «إرشاد القلوب» ديلمي .و پس از بيان اين حديث گفته است كه بدين كلمات هم آمده است: يابْنَ ءَادَمَ أنَا غَنيٌّ لا أفْتَقِرُ أطِعْني فيما أمَرْتُكَ أجْعَلْكَ غَنيًّا لا تَفْتَقِرُ؛ يابْنَ ءَادَمَ أنَا حَيٌّ لا أموتُ أطِعْني فيما أمَرْتُكَ أجْعَلْكَ حَيًّا لا تَموتُ؛ أنَا أقولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكونُ أطِعْني فيما أمَرْتُكَ تَقولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكونُ . [13] ـ آيات 25 تا 29، از سورۀ 25: الفرقان [14] ـ اين دو دعا را شيخ بهائي در «مفتاح الفلاح» در ضمن ادعيۀ ما بين نصف شب تا طلوع فجر كه باب سادس است در ص 227 نقل فرموده و فرموده: چون از خواب بيدار شدي سجده به جاي آور، زيرا كه در روايت است كه رسولالله كه از خواب بيدار ميشدند سجده ميكردند، و در سجدۀ خود يا بعد از آن اين دعاها را بخوان . و در «مفتاح الفلاح» مترجَم در ص 252 است . [15] - همان [16] ـ «مصباح الفلاح» آخوند ملاّ محمّد جواد گلپايگاني (ره) در باب نفسو قواي آن در قسمت اقسام تفكّر، طبع سنگي، ص 166 آورده است . [17] ـ ذيل آيۀ 28، از سورۀ 6: الانعام [18] ـ قسمتي از آيۀ 100، از سورۀ 23: المؤمنون [19] ـ آيۀ 22، از سورۀ 10: يونس [20] ـ قسمتي از آيۀ 78، از سورۀ 28: القصص [21] ـ آيۀ 23، از سورۀ 10: يونس [22] آيۀ 33، از سورۀ 16: النّحل؛ و ذيل آيۀ 117، از سورۀ 3: ءَالعمران [23] ـ در تعليقۀ «بحار» طبع حيدري كه به انشاء آقا شيخ محمّد باقر بهبودي است چنين وارد است كه: در اين كلام غرابت است؛ چون وقتي جگر آب شود، به صورت لِرْد به أمعاء ميرود و به معده بالا نميآيد تا به صورت خون از دهان خارج شود؛ و صحيح همانطور كه در سائر احاديث وارد است آنكه در مدّت چهل روز طشتي در زير آن حضرت ميگذاردند و طشتي را بر ميداشتند، و آن حضرت ميفرموده است: من جگر خود را انداختم و ظاهرش خروج جگر به صورت لرد از أمعاء است . و من چنين گمان دارم كه اين داستان بر افهام راويان دگرگون شده و اينطور نقل كردهاند؛ علاوه بر آنكه سند اين حديث از اصل ضعيف است. ـ انتهي . و اين حقير ميگويد: خروج جگر به صورت ذوب شده از معده بُعدي ندارد؛ چون رگهاي «ماساريقا» كه رابط بين جگر و معده هستند ميتوانند خون كبد آب شده را به معده بياورند و نظير اين قي كردن خون هم در مريضهائي كه به مرض كبدي دچارند ديده شده است؛ علاوه اصل اين گفتار از جناده است نه از حضرت مجتبي، و ممكن است جناده به نظر خود خونهاي قي شده را خون جگر پنداشته است؛ و عَلي كلِّ تقدير ايرادي به روايت وارد نيست . [24] ـ در كتاب «معالي السّبطين» مُقْتَسَمًا ضبط كرده است [25] ـ در نسخۀ «بحار» طبع كمپاني و طبع حيدري چنين آورده است كه: وَ إنْ نَزَلَتْ إحْدَي الْمُلِمّاتِ بِهِ سآءَكَ . و لذا ما بدون تصرّف همان را در اينجا ترجمه كرديم وليكن در كتاب «معالي السّبطين» كه او هم از «بحار» نقل كرده است اينطور آورده است كه: وَ إنْ نَزَلَتْ بِكَ إحْدَي الْمُلِمّاتِ واساكَ . يعني اگر به تو بعضي از شدائد و گرفتاريهاي روزگار برسد مواسات كند . و البتّه اين معني صحيحتر و مناسبتر است [26] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد دهم، ص 132 و 133؛ و طبع حيدري، جلد 44، ص 138 تا ص 140؛ و اين روايت را در «معالي السِّبطين في أحوال السِّبطين» در ص 34 از «بحار الانوار» روايت كرده است [27] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 133 و 134؛ و «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، ج 1، ص 197 [28] ـ «بحار» ج 10، ص 133، ط ـ كمپاني، از «عيون المعجزات»: «برادرش امام حسين عليه السّلام بر او وارد شد پس عرضه داشت: خودت را چگونه مييابي؟ امام حسن عليه السّلام فرمود: من در آخرين روز از دنيا و اوّلين روز از آخرت هستم در حاليكه مفارقت و جدا شدن از تو و برادرانم بر من مكروه است . سپس فرمود: أستغفرالله؛ در حاليكه دوستدار و علاقمند به ملاقات و ديدار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم و أميرالمؤمنين و فاطمه و جعفر و حمزه هستم . سپس آن حضرت به برادر خود وصيّت نمود.»
|
|