پس ميگوئيم: امّا نفي خواطر ، عبارت است از صَمْت قلب و تسخير آن ، تا نگويد مگر به اختيار صاحب آن ، و آن اعظم مطهّرات سرّ است و مُنتج اكثر معارف حقّه و تجلّيات حقيقيّه است ؛ و عقبهايست كَئود و گريوهايست مشكل . و چون طالب ، اراده صعود بر آن كند خواطر از جوانب بر آن حمله ميكنند و وقت او را مشوّش ميدارند . و سالك بايد در اين مقام مانند جبال رواسي ثابت بايستد و سر هر خاطري كه حركت كند و ظاهر شود به شمشير ذكري بيندازد ، و در محقّرات خواطر تساهل نورزد ، چه هر خاطري ـ اگر چه حقير باشد ـ خاري است در پاي دل كه آن را در راه لنگ ميسازد و بسي از متشیَّخين طيّ اين مرحله را به ذكر ميآموزند
[144] و ميخواهند از
ص 174
ذكر نفي خواطر كنند و اين اوّل خَبْطي است كه ايشان را حاصل
ص 175
شده ، چه نفي خاطر امريست صعب و مجاهد را آسان دست ندهد و مدّتها مجاهده بايد تا اين مرحله حاصل شود .
چه ، اين مرحله را ارباب سلوك داء عُضال خوانند . و ذكر به مثابه ملاحظه محبوب است و قصر نظر بر جمال او از دور ، و وقتي ملاحظه محبوب رواست كه چشم از غير بالمرّه پوشيده شود . چه محبوب غيور است ، و از غيرت او آن است كه چشمي كه او را ديد روا ندارد كه ديگري را ببيند ، و هر ديده كه از او روي برداشته و به ديگري نظر كند كور كند . و اگر ردّ و بدل در آنجا مكرّر شود به مثابه استهزاء باشد و مطلوب چنان قفائي بر طالب زند كه نه سر جويد و نه كلاه .
نشنيدهاي كه ميفرمايد:
أَنا جَليسُ مَن ذَكَرَني . و ديگر ميفرمايد:
وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ (سورۀ زخرف آيه 36) آيا احتمال ميدهي كه محبوب به خود راه دهد كسي را كه از مجالست او بر خيزد و قرين شيطان گردد ؟
و أيضاً شيطان رجس و نجس است و جائي كه با او نجس شود چگونه جلوس رحمن را سزد ؟
أتْلَتَدُّ مِنْها بِالحَدِيثِ وَ قَدْ جَرَي حَديثُ سِواهَا فِي خُروقِ المَسامِعِ [145]
ص 176
بلكه محض نفي خواطر در تجويز شروع در ذكر غير كافي است ، چه نفي خواطر به منزله پرداختن منزل است از خاك و خاشاك ؛ و همين قدر از براي منزل محبوب كافی نيست بلكه لازم است تزيين از فرش و تطييب آن
. [146]
وَ كَيْفَ تَرَي لَيْلَي بِعَيْنٍ تَرَي بِهَا سِواها وَ مَا طَهَّرْتَها بِالمَدامِعِ [147]
بلی يك نوع از ذكر در نفی خواطر مجوَّز است و آن آنست كه غرض از آن نه ذكر باشد بلكه مطلب رَدْعِ شيطان باشد .
[148]
ص 177
مانند كسی كه خواهد غير را از مجلس براند تا محبوب را بخواند ، نه اينكه مطلوب ملاحظه او يا التذاذ از وصال او ، بلكه غرض تخويف و تهديد غير بود . و آن به اين نوع است كه در حالت اشتغال به نفی خاطر ، اگر گاهی خاطری به نوعی حمله كند كه دفع آن مشكل بود ، به جهت دفع آن به ذكر بپردازد . و همين است مراد از آنچه ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـٰنِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبصِرُون َ . (سوره اعراف ، آيه 201)
و طريقه محقّقين اين راه و واصلين آگاه در تعليم مبتدئين و ارشاد ايشان آنست كه ابتداءً امر به نفی خواطر كنند و پس از آن به ذكر پردازند .
[149]
امّا به جهت نفی خواطر ، طريقه ترتيب آنست كه ابتدا كند به توجّه به يكی از محسوسات ، چون سنگی يا جسمی ديگر ، و به صور رقميّه مجسّمه أسماء حُسنی
[150] نيز مجوَّز بلكه نيكوست . بدان طريقه كه مدّتی چشم ظاهر بدان ميدارند و مَهْما أمْكن چشم بر هم نميگذارند
[151] . مگر اندك ، و به تمام قوای ظاهريّه و باطنيّه متوجّه آن
ص 178
ميشوند ، و چندی بر اين ترتيب مداومت مينمايند ، و بهتر اربعين است يا بيشتر .
و وِرد در خلال اين مدّت سه ورد است: استعاذه و استغفار اطلاقی ـ و تعيين عدد و وقت آن با ذاكر است ـ
[152] و ذكرِ «يا فعّال» و آن حصريست به عدد مجمل يا مفصّل
[153] ، مفصّل بعد از
ص 179
فريضه بامداد ، و مجمل آن بعد از فريضه شام با ملاحظه خلوت .
و پس از مداومت بر اين مدّتی و حصول كيفيّتی ، توجّه تامّ به
ص 180
قلب صنوبری (كه جسمی است در جانب يَسار) نمايد ، و بالكليّه متوجّه آن گردد و در هيچ حالی از آن غافل نشود و بجز خيال آن خيال ديگر را راه ندهد . واگر خاطر حمله كند
[154] و تشويش دهد احضار خيال صورت استاد عامّ كه مصدر ذكر و مناسب ذاكر و از بعضي از مخاطر
[155] دور است فائده تمام كند .
والاّ سه نوبت نَفَس به قوّت زند چنانكه از دماغ چيزي بيرون ميراند و خود را خالي سازد و بعد از آن به توجّه مشغول شود .
و اگر همچنان به توجّه خاطر عود كند بعد از تخليه به طريق مذكور ، سه نوبت استغفار كند و سه نوبت بگويد:
ص 181
استغفِرُ اللهَ مِن جَميعِ مَا كَرِهَ اللهُ قَولاً وَ فِعْلاً وَ خاطِراً وَ سامِعاً وَ ناظِراً وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَةَ إلاّ باللهِ .
و دل را با اين استعاذه و استغفار با زبان موافق دارد .
و به اسم (يا فعّال) به حسب معني در دل مشغول شود ، و دست بر دل نهاده هفت بار بگويد:
سُبْحَـٰنَ اللهِ الْمَلِكِ القُدُّوسِ الخَلَّا قِ الفَعَّالِ إِن يَشأَ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ * وَ مَا ذَلِكَ عَلَي اللهِ بِعَزِيزٍ . [156]
و اگر با اين نيز دفع نشود تأمّل در كلمه
لَا مَوْجُودَ إلَّا اللهُ كند .
و اگر باز تشويش دهد چند نوبت بجهد (به جهر خ ص) بگويد «الله» و الف را مدّ دهد و آن مقدار مشغول شود كه ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند . و مدّتي بر اين نيز مداومت نمايد تا كيفيّت
بیخودي دست دهد . و وِردِ اين مرحله استغفار است ، و ذكر «يا فعّال» است هر دو حَصري ، اوّل در اسحار به عدد كبير ، دوّم بعد از فريضه بامداد به همين عدد و بعد از فريضه شام به عدد مفصّل ، و دراين دو مرحله تكرار اسم «يا باسطِ» بسيار كند . و أوْلی آنست كه هر شب به عدد مفصّل بگويد .
[157]
ص 182
و چون به مواظبت بدين طريقه قوّتي از براي ذكر و غلبه بر خاطر حاصل شد ، مأذون است كه در دفع تتمّه خواطر به مبادي ذكر توسّل جويد ، به استحضار خيال استاد خاصّ يا صور خياليّه كتبيه قالبيّه
أسماء الله مناسب سه حال
بیتوجّه به معني آن .
[158]
و بعد از في الجمله ترقّي ، او را توجّه به نورانيّت استاد خاصّ و ذكر نفسي خيالي جائز است تا بالمرّه خاطر مندفع گردد .
[159]
و اگر احياناً بر سبيل اختلاس چيزي در حوالي قلب گذر كند چون داخل مراتب ذكر و فكر شود انشاء الله مندفع ميگردد .
و خطر اين مرحله افتادن به ورطه عبادت اصنام و كواكب و اجسام است . چه توجّه به شيء ، مورث انس و حبّ به آن است . و چنانچه متوجّه ، قدم از اينجا بيرون نهاد به پرستش آنچه به آن متوجّه بود مبتلا گردد .
ص 183
و چون سالك قلب خود را مسخّر و از نجاسات خواطر مطهّر ساخت ، قدم در دائره ذكر نهد . و اهمّ امور در اين مرحله مراعات ترتيب است ، و بدون آن طالب از راه باز ميماند ، بلكه با اخطار عظيمه مبتلا ميگردد
[160] . و مبادي ذكر حقيقت ذكر است چه ، مطلوب در مذكور مختفي است .
پس غرض كلّي از آنها تهيّه از براي ذكر و تزيين خانه است . پس استاد را ارشاد ترتيب ، و طالب را ملاحظه آن از اوجب واجبات است .
و جماعتي در ترتيب ، مبدأ را استحضار شخص نوراني استاد خاصّ كه وليّ است قرار ميدهند و بعد ذكر خيالي قالبي ميآموزند و من اين را تجويز نميكنم .
[161]
ص 184
چه غرض كلّي از اين ترتيب ، صعود به رفق است و احتراز از غيرت مطلوب به واسطه احتمال غفلت قلب از آن و ميل قلب در مبادي .
پس بايد آنچه نورانيّت ذاتيّه آن اخفي است و ظهور غيوريّت در آن كمتر بر آن ابتدا كرد . و نورانيّت وليّ از ذكر خيالي قالبي بسي بالاتر است .
پس مبدأ ذكر صور خياليّه قالبيّه
أسماء الله است .
[162]
ص 185
و در اين مرحله لازم است استادي حاذق ؛ چه در اين اسماء ، روحانيّت معاني و نورانيّت مسمّي پنهان ، و در مظهريّت روحانيّت ، اين دو ، مؤثّر تامّند و به واسطه توجّه به آنها و استمرار آن ، روحانيّت و نورانيّت آن در ذاكر ظاهر ، و در احوال او مؤثّر ميگردند .
و بسا باشد كه به جهت قصور مبتدي يا تقصير او در بعضي از مراحل سابقه ، مغرورِ همان گشته و آثار آن در او ظهور تامّ به هم رساند ، و از آثار سائر مظاهر غافل و به اين سبب به وادي هلاكت چون اباحت و تعطيل و يأس و جنون و فرعونيّت و اذاعه و امثال اينها افتد .
[163]
ص 186
چه ، قاصر را چون توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء به هم رسد آثار آشنائي و اميدواري و رفع تكاليف در آن حاصل ميشود و به اسماء مظاهر كبرياء غلوّ و فرعونيّت حاصل ميگردد و خوف يأس و تعطيل به هم رسد الی غير ذلك .
[164]
ص 187
و بسي مظاهر را قوّه تحمّل ندارد . پس نورانيّت آن يا ظهور نميكند يا او را مجنون ميسازد يا مبتلا به امراض صعبه ميگرداند ؛ چون ذكر كبير و اكبر و اعظم .
[165]
پس چون طالب عزم ذكر كرد ، بعد از طيّ مراحلي كه بر آن سبقت دارد و مظهر ذكر خود را ارشاد يافت ؛
و بايد البته از اذكار صغيره باشد و در مراتب ذكر صغير بايد به ترتيب صعود نمايد .
[166]
و بيان آن اينست كه ذكر اقسامي دارد:
خيالي و نفسي و سرّ و ذاتي .
و خيالي منقسم ميگردد به قالبي و خفيّ .
و از اينها هر يك به اثباتي و ثبتي .
[167]
ص 188
و هر يك از آنها به جمعي و بسطي .
و خفيّ نيز منقسم ميشود به قالبي و نفسي و به اين سبب از براي ذكر درجات حاصل ميشود وكيفيّت صعود درجات به اين ترتيب است .
[168]
ص 189
اول ، خيالي قالبي جمعي اثباتي ، چه قالبي از محلّ غيرت دورتر و ربّانيّت و نورانيّت آن كمتر . و جمعي به جمعيّت خاطر و حصول ملكه اجتماع حواسّ اقرب و اثبات بر ثبت مقدّم است .
[169]
دوّم ، خيالي قالبي جمعي ثبتي
سوّم ، خيالي قالبي بسطي اثباتي
چهارم ، خيالي قالبي بسطي ثبتي
پنجم ، خيالي نفسي جمعي اثباتي
ششم ، خيالي نفسي جمعي ثبتي
هفتم ، خيالي نفسي بسطي اثباتي
هشتم ، خيالي نفسي بسطي ثبتي
نهم ، خفيّ نفسي . و امّا خفيّ قالبي پس بعد از صعود از
ص 190
درجات سابقه به آن اعتنائي نيست .
دهم ، سِرّي .
و در بسطي بايد انتهاء بسط ، به قلب شود واگر ابتداءً نيز به آن شود بسيار انسب است بلكه در بعضي از اذكار لازم است .
[170]
و اين دو مرتبه از ذكر به منزلۀ سُلَّم است كه بايد درجةً فدرجةً ترقّي نمود .
ولكن بسا باشد كه سالك قوّي و بال علم و عمل او گشوده ، تواند بعضي از درجات را بگذارد ، و لكن تدريج در هر حال اسلم است . و تا سالك اين مراحل را تمام نكند به ذكر كبير يا اكبر يا اعظم نپردازد كه محلّ خطر و طالب از راه باز ميماند ، مگر هر گاه بسيار قوي باشد و استاد مصلحت داند ، بلكه بعد از طيّ اين درجات
ص 191
نيز بسا باشد كه استاد سالک را باز امر به صعود بعضي از اين درجات و در ذكر سفري ديگر كند كه مناسب داند .
سالك چون درجات را تمام كرد به ذكر ذاتي شروع كند . و آن به اين نحو است كه: متوجّه ملاحظه حضرت عزّت ، مجرّد از لباس حرف و صوت و
بیتقييد به صفت مخصوص عربي و فارسي گردد و نگذارد كه ملابسات حوادث از جسم و عرض و جوهر زحمت آورد .
[171]
و اگر به سبب قصور نتواند بنا بر حسب
رَأَيْتُ رَبِّي نُورانيّاً .
[172]
ص 192
بر صفت نوري نامتناهي برابر بصيرت دارد ، و اگر به صفت غير متناهي نتواند ، به هر چه تواند تصوّر نمايد ، و
آ ناً فآناً تصوير نفي آن و در احاطه و نورانيّت صعود كند .
ذکر
کبیر
و اين مرحله بس نفيس است . و چون مسافر از اين درجات گذشت به ذكر كبير مشغول گردد كه ذكر نفي و اثباتِ مركّب است .
[173]
ص 193
و ذكر نفي و اثبات مركّب كلمه
لَا إلَهَ إلاّ اللهُ و بسيط
يا هو و اكبر
الله است .
و بعد از طيّ مراحل سابقه
[174] ذكر قالبي در اين مرحله و مراحل بعد از آن بيجا و عبث است ، بلكه به طريق نفسي مشغول ميشود . و اين ذكري است بس عظيم و اهل راه در آن رموز بسيار است ، و از براي آن طرق متعدّده است .
و بهتر آنست كه ذاكر ابتدا به طريق جزر و مدّ ، و بعد به طريق تربّع ، و بعد به طريقي كه متأخّرين آن را «مجمع البحرين» نامند ذكر كند .
[175]
ص 194
چنين گفتهاند ، و من تقديم مجمع البحرين را بر تربّع ترجيح ميدهم. و حبس نَفَس و توجّه به قلب صنوبري و تصوّر خروج جميع
ص 195
حروف از زبان و دل
[176] و خلوّ معده و به رِفق عدد را زياد كردن ابتداء به بَسْمَلَهْ نمودن و استقبال و مربّع نشستن و چشم بر هم نهادن ضرور است ، مگر در حالت غير خلوت . و مربّع نشستن در مجمع البحرين مُجَنّحاً ، و خلوت از غير محرم و زنان و عوام و ارباب عقول ناقصه لازم است و زبان به كام چسبانيدن و وقت ذكر را شبها و سحرها و عقب فرائض قرار دادن مطلوب است .
و بايد هويّت ذات در جميع احوال ملحوظ ، و بعد از اراده قطع ذكر در حالي در قلب و زبان مخاطباً لله بگويد:
أنتَ مَقْصَدي وَ رِضاكَ مَطْلَبي وَ برَحْمَتِكَ اسْتِغاثتي .
و بعد از اين به ذكر اكبر
[177] ، ابتدا خفيّ و بعد سرّي پردازد . و أولَی آنست كه ابتدا به حرف نداء و بعد بدون آن باشد . و مدّ
الله مطلوب است .
و بعد شروع كند به ذكر اعظم
[178] كه نفي و اثبات بسيط است . و اين آخر درجات ذكر است .
و در همه اين درجات خالي از ذكر ذاتي نباشد
وَلَكِنَّ اللهَ المَذْكُورَ غَريمٌ لا يُقْضَی دَيْنُهُ ، رَزَقنَا اللهُ الوُصُولَ إلی المَقْصَدْ .
بزرگي فرموده:
إذَا أرادَ أنْ يُوَلِّيَ عَبْداً فَتَحَ عَلَيْهِ بَابَ الذِّكْرِ ، ثُمَّ فتَحَ بابَ القُرْبِ ، ثُمَّ أجْلَسَهُ عَلی كُرْسِيِّ التَّوحِيدِ ، ثُمَّ رَفعَ
ص 196
الحُجُبَ ، ثُمَّ أدْخَلَهُ دارَ الفَرْدانِيَّةِ ، ثُمَّ كَشَفَ عَنْهُ الكِبْرِياءَ ، ثُمَّ صَارَ العَبْدُ فانِياً وَ بَراءً مِن دَعاوي نَفْسِهِ . [179]
پاورقي
[144] ـ اشكال به طريقه مصنف رحمهالله عليه در نفي خواطر و استدلال در صحت طريقه مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني و مرحوم قاضي در نفي خواطر به حربه ذكر
بدانكه براي پاك شدن ذهن از خواطر دو طريق مشهور است:
اوّل طريقي است كه مصنّف (ره) بيان فرموده است ، و آن اينست كه اوّلاً به واسطه توجّه تام به شيئي از اشياء چون تخته سنگي يا تخته چوبي یا صور رقميّه اسماء الله ذهن را تقويت كرد و سپس نفي خاطر نمود ، بدين طريق كه شخص خود را نگهبان دل فرض كند ، و هر خاطري كه بخواهد وارد شود او را براند . و بعد از آنكه سالك در اين موضوع قوي شد آنگاه به ذكر و توجّه پردازد .
دوّم طريقي است كه مصنّف (ره) آنرا ردّ ميكند و آنرا از متشيّخين ميداند و آن بدين طريق است كه با حربه «ذكر» نفي خاطر كند . يعني براي آنكه خاطري در ذهنش خطور نكند متذكّر به ذكر خدا و توجّه به خدا يا اسمي از اسماء الله كند و بدين وسيله با وجود اين ذكر ديگر مجالي براي خاطر نخواهد بود؛ و بنابراين نفي خواطر خود بخود به تبَع ذكر خواهد بود و سالك هميشه ذاكر است ، و به تبعِ ذكر ذهنش از خواطر خالي است .
طريقۀ مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني و شاگردان او و مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليهم همين طريق بوده است و براي تأييد آن به چند وجه ميتوان استدلال نمود:
اوّل ، آنكه نفي خواطر خود بخود دست نميدهد مگر آنكه سالك در دوران مقدّماتي خود را متوجّه شيئي چون چوبي يا سنگي بنمايد و سپس نفي خاطر كند ؛ در اين حال گرچه اين عمل به عنوان مقدّمه براي پاكي ذهن و تجلّيات الهيّه است ، ولي اگر مرگ او را دريابد ذاكراً و متوجّهاً للّه نبوده است و حتّی در حال خصوص نفي خاطر اگر او را مرگ دريابد ذاكراً للّه نبوده چون نفي خاطر مقدّمه ذكر است نه خود ذكر .
دوّم ، آنكه از طريق و روش شرع استفاده ميشود كه لِواداران شريعت و پاسداران دين هميشه مردم را به ذكر واداشتهاند و آني دوري آنها را از ذكر روا نداشتهاند . و از اوّل قدم تا آخرين مرحله سلوك ، و از عبادات بدوي تا عبادات نهائي در هر حال ذكر را حقيقت عبادت شمردهاند . بنابراين حصول تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه در ضمن ذكر حاصل ميشود و آنچه مصنّف (ره) فرموده كه سالك اگر اعراض كند محبوب غيور به او قفا زند اختصاص به حال ذكر ندارد ، بلكه بعد از نفي خاطر كه به ذكر پرداخت اگر باز براي او خاطرهاي روي داد مطلب همين طور است كه مورد مؤاخذه محبوب غيور واقع خواهد شد ؛ و بدون نفي خاطر اگر سالك به ذكر پردازد و در خود جمعيّت پديد كند و از مذكور غفلت نورزد از هر گونه آسيبي ايمن خواهد بود . و خلاصه كلام آنكه: خطر غيرت حبيب و آسودگي از خطر آن در هر دو طريق متصوّر است:
سوّم ، آيه شريفه إ
ِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـٰنِ تَذَكَّرذوا فَإذَا هُمْ مُبصِرُونَ (سورۀ اعراف آيه 210) به طور صريح دلالت دارد بر آنكه بايد به طريق ذكر خاطرات شيطانيّه را دور كرد .
[145] ـ اين دو بيت شعر از عاشق محبّ ، قيس بن ملوّح عامري مشهور به مجنون ليلاي عامريّه است . در ديوان او طبع بمبئي ص 109 وارد شده است و مجموعاً چهار بيت شعر است بدين ترتيب:
تَمَنَّيْتُ مِنْ لَيْلَي عَلي البُعْدِ نَظْرَةً لِيُطْفَي جََوًي بَيْنَ الحَشا وَالاضالِعِ
فَقالَتْ نِساءُ الحَيِّ تَطْمَعُ أنْ تَرَي بِعَيْنَيْكَ لَيْلَي مُتْ بِداءِ المَطامِعِ
وَ كَيْفَ تَرَي لَيْلَي بِعَيْنٍ تَرَي بِهَا سِواهَا وَ مَا طَهَّرْتَها بِالمَدامِع
وَ تَلْتَدُّ مِنْها بِالحَدِيثِ وَ قَدْ جَرَي حَديثُ سِواها فِي خُروقِ المَسامِعٍ
[146] ـ شايد مراد مصنّف (ره) از تزيين و تطييب منزل ذهن بعد از پاك كردن آن به نفيِ خاطر و قبل از آمدن ميهمانِ ذكر ، توجّه به مقام استاد خاصّ بوده باشد كه آن مُعِدّ و مُمِدّ ذكر خواهد بود .
[147] ـ مرحوم نراقی نيز در «خزائن» ص 130 اين چهار بيت شعر را از مجنون عامری نقل كرده است ولي دو بيت اوّل آنرا بدين گونه نقل كرده است:
وَ إذْ رُمْتُ مِنْ لَيْلَي عَلَي الْبُعْدِ نَظْرَةً لاُطْفي بِها نَارَ الحَشَاء وَ الاضالِع
تَقولُ نِساءُ الحَيِّ تَطْمَعُ أَنْ تَری مَحاسِنَ لَيْلَي مُتْ بِداءِ الْمَطامِعِ
وَ کَیفَ تَری...
[148] ـ بدانكه هر خاطري به انسان خطور كند جز خاطرات رحمانيّه و ذكر خدا همه شيطانی است و بايد آنرا با شمشير ذكر دفع كرد . بنابراين آيه مباركه
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقُوا إِذَا مَسَّهُم طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـٰنِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ بهترين دليل و شاهدي است براي مدّعاي ما . و آن اينكه بايد هر خاطرهاي را با ذكر دفع نمود يعني بايد با نور خدا شيطان را دفع كرد ، و با تأييدات او دفع معاصی نمود .
إلهی إن لَمْ تَبتَدِئني الرَّحْمَةُ مِنْكَ بِحُسْنِ التَّوفِيقِ فَمَنِ السَّالِكُ بِی إِلَيْكَ فِی واضِحٍ الطَّرِيقِ .
علاوه بر اين اصولاً براي انسان هنگامی نفی خاطر مطلق ممكن است كه از جميع درجات ذكر تعيّنی گذشته باشد . آن وقت ميتواند ذهن خود را بدون هيچ ذاكرهای نگاه دارد . و معلوم است كه چنين ذهنی ذاكر خدا است بدون لباس تعيّن و عاري از جميع ملابسات و شئونات تقييديّه و اسماء و صفات معيّنه. و البته ذكر بر اين مقام تقدّم رتبی دارد .
[149] ـ فيه إشكالٌ ... كما تقدّم سابقاً و آنفاً . و لنا ادّلّةٌ اُخری ليس هَهُنا مجال ذكرها .
[150] ـ مراد از صُوَر رقميّه مجسّمه اسماء حُسنی آنست كه مثلاً از لفظ الله يا عالم يا رحمن و امثال اينها چوبی يا سنگی را بتراشند به طوری كه جسميّت داشته باشد .
[151] ـ اين طريق توجّه به سنگی يا يكی از محسوسات را مصنّف (ره) از جامی در شرح رباعيّات خود اخذ و اقتباس فرموده است و جامی در ص 71 و 72 اين طريق را از بعضی اهل طريق كه منسوبند به سلطان ابراهيم اَدْهَم داند.
[152] ـ منظور آنست كه اسعاذه عدد خاصّی ندارد بلكه اطلاقی است ، لكن ذاكر بايد به مقتضای حال خود به مقدار معيّن كه خود تعيين ميكند و در وقت معيّنی كه خود صلاح میداند آنرا به جای آورد .
[153] ـ حساب ابجد و روشهاي مختلف محاسبه كلمات بر طبق آن
براي توضيح عبارت مصنّف ناچار از بيان مقدّمهاي هستيم و آن اينكه به حساب ابجد هر حرفي از حروفات بيست و هشتگانه عرب داراي عدد مخصوصي است بدين ترتيب:
أبْجَد ، هَوَّزْ ، حُطِّي ، كَلِمَن ، سَعْفَصْ ، قَرِِشَت ، ثَخَّذْ ، ضَظِغْ لا:
أ 1 ، ب 2 ، ج 3 ، د 4 ، ه 5 ، و 6 ، ز 7 ، ح 8 ، ط 9 ، ي 10 ، ك 20 ، ل 30 ، م 40 ، ن 50 ، س 60 ، ع 70 ، ف 80 ، ص 90 ، ق 100 ، ر 200 ، ش 300 ، ت 400 ، ث 500 ، خ 00 6 ، ذ 700 ، ض 800 ، ظ 900 ، غ 1000، آ
1
البتّه همزه و الف ، هر يك را به عدد «1» حساب
میكنند و حروفاتي را كه به واسطه تشديد مكرّر است يك حرف محاسبه مينمايند مثلاً لفظ عليّ را 110 ميگيرند . چون ع 70 و ل 30 و ي 10 است و مجموعاً 110 ميشود و تشديد ياء را حساب نكردهاند .
و كلمه
قدوّس را 170 ميگيرند چون ق 100 و د 4 و و 6 و س 60 است و دا ل مكرّر در تلّفظ ، يك دال نوشته ميشود و مناط نوشته را قرار ميدهند .
و كلمه
فعّال را 181 ميگيرند چون ف 80 و ع 70 و ا 1 و ل 30 است ، لكن استثناء كلمه جلاله: لفظ
الله را با آنكه لام تشديد دارد دو حرف حساب ميكنند و الف الله را حساب نميكنند بنابراين الله 66 ميشود چون همزه 1 و ل 30 و ه 5 است و به همين جهت الله را با تشديد نمينويسند بلكه در كتابت لازم را مكرّر مينويسند و الف را نيز نمينويسند و در كتابت اينطور مينويسند:
الله در حالی كه طبق قواعد معمولي رسم الخطّ بايد اينطور نوشته شود:
ألاّه ؛ ليكن چون رسم الخطّ عربي طبق حساب ابجد است لذا
الّاه را به صورت
الله بايد نوشت و تشديد هم بر روی آن نبايد گذارد و بر همين اساس چون حروف مشدّد در كتابت يك حرف نوشته ميشود يك حرف محاسبه ميشود و طبق آنچه گفته شد الف إلاه را نيز حساب نميكنند و مجموع آنرا 37 ميدانند چون در كتابت
إله بدون الف نوشته ميشود .
و الف
رحمن را نيز حساب نميكنند و مجموع آنرا 298 ميدانند چون در كتابت رحمن بدون الف نوشته ميگردد.
چون اين مقدّمه را دانستي حال بدانكه هر كلمه را به حروف ابجد ، يا به حساب مُجْمَل محاسبه ميكنند يا به حساب مفصّل .
مُجْمَل آنست كه تعداد حروف كلمه را همچنان كه نوشته ميشود بايد حساب كرد مثلاً
قدّوس چهار حرف دارد: ق 100 و د 4 ، و 6 ، و س 60 و
فعّال چهار حرف دارد . ف 80 و ع 70 و ا 1 ، و ل 30 و
يا أحدُ يا صَمَد ده حرف دارد: ي 10 و ا 1 و ا 1 ، و ح 8 و د 4 ، ی 10 ،ا 1 ص 90 ، و م 40 ، د 4 ، بنابراين قدّوس 170 و فعّال 181 و
يا احد يا صَمَد 169 خواهد بود .
و مفصّل آنست كه تعداد حروف كلمه را همچنان كه تلّفظ میشود بايد حساب كرد ، بنابراين هر حرفی چون در تلّفظ به چند حرف تلّفظ میشود بايد تمام حروف تلّفظ شده در حساب آيد ؛ مثلاً
قدّوس چهار حرف دارد ق د و س ؛ «ق» اين طور تلفظ ميشود:
قاف لذا بايد آنرا سه حرف به حساب آورد: ق ،100 ا 1 ف ، 80 و «د» اين طور تلّفظ میشود: دال لذا بايد آنرا نيز سه حرف به حساب آورد: د 4 ، ا 1 ، ل 30 ، و «و» اين طور تلفظ ميشود:
واو و آنرا نيز بايد سه حرف به حساب آورد ، و 6 ، ا 1 ،و 6 و «س» اين طور تلّفظ ميشود:
سين و بايد آنرا نيز سه حرف محاسبه كرد: س 60 ، ي 10 ، ن 50 بنابراين كلمه قدّوس به حساب مفصّل 349 خواهد بود ؛ در حالي كه به حساب مجمل 170 محاسبه شد .
مثال ديگر
يا أحدُ يا صَمَد يكايك از حروفش اينطور تلّفظ ميشود: يا الف الف حا دال يا الف صاد ميم دال . بنابراين به حساب مفصّل بايد هر یك از اين حروف را مفصّلاً به حساب آورد بدين ترتيب: ي 10 ، ا1 ، ا 1 ، ل 30 ف80 ل 30 ف 80 ح 18 ، د 4 ا1ل 30 ي 10 ا 1 ا 1 ل 30 ف 80 ص 90 ا 1 د 4 م 40 ي 10 م 40 د 4 ا 1 ل 30 و بنا براين مجموعاً 619 خواهد بود در حالي كه همين كلمه مباركه بحساب مجمل 169 ميباشد .
[154] ـ بيان مصنف رحمهاللهعليه در نفي خواطر ماخوذ از طريقه نقشبنديه است
بدانكه اين طريقي را كه مصنّف (ره) براي نفي خواطر ذكر فرموده است بعينه همان طريقه نقشبنديه در نفي خواطر است ؛ و غالب عبارات و جملاتي را كه مصنّف در اين باب آورده است از گفتار او: «توجه به يكي از محسوسات» تا گفتار او: «ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند» از كتاب «شرح رباعيّات» عبدالرّحمن جامي كه از نقشبنديه و تابع طريقه خواجه محمّد نقشبنديه بوده اتّخاذ و اقتباس شده است . حتي در غالب عبارات عين عبارات كتاب مزبور بدون كم و زياد اخذ و حكايت شده است . و از آنجا كه جامي در شرح رباعي خود: «وصل اعداد اگر تواني كرده ... كار مردان مرد داني كرد» گويد: حضرت خواجه قدّس الله روحه ميفرمودند: اگر خواطر تشويش دهد ... إلي آخر ما قال ... و اين مطالب در ص 66 و ص 67 شرح رباعيّات جامي مذكور است .
[155] ـ مراد مصنّف (ره) شايد آن باشد كه چون سالك در ابتداي امر براي دفع خواطر شيطانيه اگر احضار خيال استاد خاص نمايد ، چون اين خيال بسيار قوي است و سالك طاقت آنرا ندارد ممكن است به او تشويش دست داده و به طور استقلال به آن صورت بنگرد در اين حال ، به شرك و صورت پرستی مبتلا ميشود ، و ليكن احضار خيال صورت استاد عامّ چون مصدر ذكر و مناسب با ذاكر است و آن قدر قوي نيست كه ذاكر را به صورت پرستي مبتلا كند اين خطر در او نبوده و از اين جهت أولی و أنسب است .
[156] ـ از
إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُم تا آخر آيۀ قرآن كريم است: (سورۀ فاطر آيۀ 16 و 17) .
[157] ـ بيان عدد كبير و صغير و وسيط و اكبر
بدانكه علماء علم اعداد عدد «كبير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدي از يك تا هزار و عدد «صغير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدي با طرح نُه نُه از آنها . مثلاً حرف «ي» به حساب ابجد صغير عددش يك است چون از ده نه طرح شود يك ميماند و حرف «نون» عددش پنج است چون پنج نه تا از پنجاه كم شود پنج ميماند . و بنابراين حرف «ط» و حرف «ظ» و حرف «ص» اصلاً عدد ندارد ، چون نه نه طرح شود هيچ نميماند .
و عدد «وسيط» را اطلاق كنند بر حروف ابجدي با طرح 12 ، 12 از آن .
و عدد «اكبر» را اطلاق كنند بر حروف ابجدي با تضعيف ده برابر . مثلاً حرف «ي» بعد اكبر عدد صد خواهد بود .
و شايد مراد مصنّف (ره) از عدد كبير همان حروف ابجدي از 1 تا 1000 است و چون قسيم با عدد مفصّل ذكر كرده است ، همان عدد مجمل خواهد بود كه شرح آنرا اخيراً بيان كرديم .
[158] ـ مراد آنست كه در خيال خود صوري را از اسماء الله مناسب حال خود به طور كتابت تصوّر كند و توجه به آنها نمايد فقط ، بدون ملاحظه معاني آنها ، و اينست مراد از لفظ قالبيّه كه مصنّف (ره) آورده است . و مراد از سه حال همان حالي است كه براي سالك در اثر «استغفار» و ذكر «يا فعّال» و ذكر «يا باسط» پيدا ميشود .
[159] ـ منظور از ذكر خيالي نفسي ، آنست كه ذكر را با زبان بگويد و توجّه به معناي آن نيز داشته باشد .
[160] ـ مبادي شيء چيزي را گويند كه علاوه بر اينكه در ابتداي آن شيء باشد جنبه علّیّت و مسبّبيت براي آن شيء را نيز داشته باشد .
و شايد مراد از مصنّف (ره) از مبادي تصوّر خيالي ، صورت استاد عامّ و عمل در اسم و مسمّاي وليّ باشد كه آنها مورث ذكر و به عبارت ديگر نيز ميتوان گفت كه حقيقت ذكر است ، چون مراد كه همان مذكور باشد در ذكر و اسم و مسمّاي وليّ مختفي است . و غرض كلّي از اين عمل در اسم و مسمّي بعد از نفي خاطر ، آماده كردن منزل ذهن براي ذكر و تزيين خانه براي نزول مذكور است .
بنابراين استاد بايد هميشه طالب را پس از طيّ مبادي ذكر به ذكر امر فرمايد ، و در درجات ذكر ترتيب را مراعات كند . و طالب نيز بايد پيوسته امر استاد را در ترتيب ملاحظه نموده و پيوسته مرعي دارد تا از خطرات محفوظ بماند.
[161] ـ فرق ميان ذكر و وِرد
بدانكه در اصطلاح عرفا ذكر غير از ورد است:
وِرد عبارت است از ذكر لفظي كه بر زبان جاري ميشود.
و ذكر عبارت از توجّه به معني با مرور به قلب يا بدون آن .
و اين بدين جهت است كه اصل معناي ذكر در لغت به معناي ياد بودن و ياد كردن است . و اگر به پارهاي از اوراد لفظيّه ذكر اطلاق شود به جهت آنست كه لفظ موجب يادآوري معني ميشود و اطلاق لفظ مسبّب را بر سبب كنند . و بر همين اساس مصنّف (ره) در اينجا ذكر را بر اوراد لفظيّه اطلاق نموده است و هر جا كه سخن از ذكر به ميان آيد منظور اوراد لفظيّه است كه به اقسامي منقسم ميگردد .
مصنّف «ره» فرمايد: براي اهل سلوك بعد از طي درجاتي به ذكر قالبي اعتنائي نيست . امّا در بدو سلوك ذكر قالبي از جمله اذكاري است كه براي سالك ضروري است ، و چهار مرتبه از ذكر را كه سالك به ترتيب از ابتداء بايد شروع كند همه آنها اذكار قالبيّه هستند .
و ذكر خفيّ قالبي گرچه از همه اذكار خياليّه قالبيّه قويتر است ، لكن بعداز طيّ مراحل هشتگانه ذكر خيالي قالبي و نفسي و طيّ مرحله خفي نفسي ، ديگر نيازي به ذكر خفيّ قالبي نيست ، و بعد از صعود از درجات سابقه لزومي ندارد ، چنانكه بعداً خواهد آمد .
و همچنين بعد از طيّ مراحل نه گانه فوق و طيّ مرحله ذكر ذاتي چون سالك وارد ذكر كبير و اكبر و اعظم گردد ، بايد همه را به طور نفسي به جاي آورد ، و به قالبي آنها مطلقاً اعتنائي نيست ، چنانكه ذكر خواهد شد .
[162] ـ مراد از ذكر خيالي قالبي آنست كه ذكر را بر زبان جاري نموده و توجّه به معناي آن نداشته باشد .
[163] ـ مراد از اباحت ، اباحت در أكل و شُرب است . و مراد از تعطيل نفي كليه احكام بالمرّة و عبارةٌ أخراي عدم تكليف است .
و مراد از اذاعه ، نشر واشاعه اسرار الهي در بين نامحرمان است .
خطرات ناشي از طي راه بدون استاد كامل
خطراتي را كه مصنّف (ره) ذكر نموده است از مهمترين خطرات سلوك است كه بدون اشراف و تربيت استادِ كامل و عالِم عاملِ راه رفته دست بردن به اين اذكار و مشابه آن ممنوع است . گويند علّت انحراف حسين بن منصور حلاّ ج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهيّه ، فقدان تعلّم و شاگردي او در دست استاد ماهر و كامل و راهبر راهرو و به مقصد رسيده بوده است . او از نزد خود به راه و سلوك افتاد ، و بدين مخاطر مواجه شد . و لذا بزرگان از ارباب سلوك و عرفان او را قبول ننموده و ردّ كردهاند . و در مكتب معرفت داراي وزني به شما نياوردهاند ، و مانند شيخ احمد احسائي كه از نزد خود خواست به مقام حكمت و عرفان برسد ، و با صِرف مطالعه كتب فلسفيّه خود را صاحب نظر دانست ، و اشتباهات فراواني مانند التزام به تعطيل و انعزال ذات مقدّس الهي از اسماء و صفات ، و مانند التزام به اصالة الوجود والماهيّة معاً به بار آورد ، كه موقعيّت او را در نزد ارباب علم و نقّادان بصير و خبير شكست و تأليفات او را در بوته نسيان و عدم اعتناء قرار داد .
مكتوب تربيتي مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني رضوانالله عليه و بيان مرحوم حاج ميرزا علي آقاي قاضي در اهميت استاد در سلوك
در مكتب تربيتي آية الحق مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني رضوان الله عليه هيچيك از اين خطرات در هيچ يك از شاگردان او ديده نشده است ، با اينكه هر يك از آنها در آسمان فضيلت و كمال چنان درخشيدند كه تا زمانهائي را بعد از خود روشن نموده ، و در شعاع وسيعي اطراف محور و مركز وجود مثالي و نفسي خود را نور و گرمي بخشيده و ميبخشند . معارف الهيّه و سلوك علمي و عملي آياتي از شاگردان او را مانند سيّد احمد كربلائي طهراني و حاج شيخ محمّد بهاري و حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي و سيّد محمّد سعيد حبّوبي كجا تاريخ ميتواند به دست محو و نابودي سپرده و در محلّ انزوا بايگاني كند ! از اينجاست كه مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه ميفرموده است: اهمّ از آنچه در اين راه لازم است ، استاد خبير و بصير و از هوا بيرون آمده و به معرفت الهيّه رسيده و انسان كامل است ، كه علاوه بر سير الي الله سه سفر ديگر را طيّ نموده و گردش و تماشاي او در عالم خلق بالحقّ بوده باشد .
مرحوم قاضي ميفرموده است: چنانچه كسي كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد براي پيدا كردن استاد اين راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذراند تا پيدا نمايد ارزش دارد .
و ميفرموده است: كسي كه به استاد رسيد نصف راه را طي كرده است .
رحمة الله عليهم أجمعين رحمةً واسعةً . اللهمّ أعلِ درجتهم و اجعلهم مع محمّد و آله الطّاهرين .
[164] ـ بايد دانست كه در اثر توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء ، ممكنست آثار رفع تكليف پيدا شود . و در اثر توجّه به اسماء مظاهر كبرياء چون شديد العقاب و العظيم ، و الكبير ، و المنتقم ، و امثالها حالت غلوّ و فرعونيّت پيدا شود ، و يا خوف يأس از رحمت خدا و رفع تكليف حاصل شود . و اينها همه محالّ خطرند .
بنابراين استاد بايد طوري سالك را سير دهد كه اثر بعضي از اسماء نسبت به اسماء ديگر غلبه نكند و احياناً اگر مداومت بر اسمي موجب غلبه شد با تعليم اسمي كه آن را معتدل كند سالك را به حدّ اعتدال در آورد .
[165] ـ مراد از ذكر كبير
لا إلَهَ إلاّ الله است . و از ذكر اكبر
الله و از ذكر اعظم
لا إلهَ إلاّ هُو است چنانكه خواهد آمد .
[166] ـ يعني پس از آنكه مقدّمات ذكر را طي نمود و محلّ بروز و اوّلين مرتبه ظهور ذكر خود را پيدا نمود .
و مراد از اذكار صغيره ، ذكر
الحيّ و
يا نور و
يا قدّوس و
محيط و
عليم و امثالهاست در مقابل ذكر «كبير» و «اكبر » و «اعظم» كه خواهد آمد .
[167] ـ حاشيه علامه طباطبايي در بيان اقسام ذكر
به نحوي كه از تضاعيف كلمات بعدي از اين رساله دستگير ميشود مراد از ذكر اثباتي آنست كه ذاكر در مقام دعوی و اثبات مضمون ذكر باشد .
و مراد از ذكر ثبتي آنست كه مقصود ثبوت خود معني باشد در خارج و حقيقت و از اين جهت اثبات بر ثبت مقدّم است كه اقرب است به اوّل حال سالك و متضمّن كثرت و از وحدت ابعد و دورتر است .
و مراد از ذكر جمعي آنست كه توجّه ذاكر در حين ذكر به قلب بوده باشد .
و مراد از ذكر بسطي آنكه توجه ذاكر به خارج بوده ، ذكر را منبسط نمايد بر خارج قلب ، چنانكه از عبارات بعدي رساله و در اوّل شرايط خمسه كه خواهد آمد به دست ميآيد . والله العالم . (اين حاشيه در هامش رساله به خطّ علاّمه طباطبائي مدظلّه بود و چون اين حقير از ايشان سؤال نمودم كه اين حاشيه انشاء شما است ؟ فرمودند: بلي . و آنرا از «طرائق» استفاده نمودهام) .
[168] ـ اقسام ذكر نزد عرفاء بنقل از خزائن نراقي
در «خزائن» نراقي (ره) ص 335 فرمايد:
فائدةٌ . در بعضي از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه ذكر كردهاند: قالبي ، نفسي ، قلبي ،و سرّی ،و روحي ، و عيوني و غيب الغيوب .
تفصيل آن آنست كه:
ذاكر در ابتداي انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك از محسوسات جزئيّه نگذشته مداومت او را برذکر زبان ، قالبي گويند .
و چون او را به سبب تكرار و مواظبت ، تبديل بعضي از اخلاق ذميمه حاصل شود ، و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقّل معني ذكر مسرور شود آن را ذكر نفسي گويند .
و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسد و به واسطه تبديل بعضي اخلاق ذميمه في الجمله نفس را صفائي حاصل شود و گرد كدورات صفات نفساني ، و بشري فرو نشيند حلاوت ذكر در وي اثر كند و شوق مذكور بر وي غالب شود ،
بیتحريك زبان ، ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداي كبوتر و قمري بشنود و او را ذكر قلبي گويند .
و در اين مرتبه سير او در باطن تا بدايت افلاك رسد . و چون صفاي قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبي در وي تصرّف نمايد و سرّ او از التفات به غير في الجمله فارغ شود و او را ذكر سرّي گويند .
و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائي كه از انداختن مهره در طاسي پيچيده مسموع شود ، و سير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد . و چون سرّ ذاكر از تشتّت به آراء فاسده و عقايد مشوّشه به كلّي پاك شود ، و دل را به غير مذكور التفاتي باقي نماند ، از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن را ذكر خفيّ گويند .
و احياناً از آن نيز همهمهاي در باطن به واسطه غلبه توجّه ذاكر حاصل شود ، و صوتي شبيه به نشستن مگس بر تار ابريشم مدرَك شود . چون مراتب هستي مستعار به كلّي در جذبات نور الانوار مستور و منتفي گردد و به مقام فناء از خويش و ما سوي متحقّق شود سير او به سير عالَم لاهوت مرتقي گردد ؛ ذكر و ذاكر را در جنب تجلّي مذكور وجودي نماند ، ذكر خود به خود ميگويد و از من و مائي جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضات اوهام باقي نماند غيب الغيوب نامند .
[169] ـ چون ذكر جمعي فقط جمع نمودن ذكر در قلب است ، و بسطي سرايت دادن آن را از قلب به خارج و اجراي توحيد در سائر مظاهر ؛ لذا جمعي بر بسطي مقدّم است ، چون غيوريّت آن منحصر به قلب است . و بسطي راجع به قلب و غير آن .
[170] ـ همانطور كه سابقاً در مقام بيان اقسام ورد توضيح داديم ، در اينجا نيز متذكر ميشويم كه:
مراد از ذكر قالبي آنست كه فقط ذكر به زبان يا به قلب جاري شود بدون توجّه به معناي آن
و مراد از ذكر نفسي آنست كه علاوه بر آن ذاكر توجّه به معني نيز داشته باشد .
و مراد از ذكر خيالي ، ذكر لفظي است . و مراد از ذكر خفّي آنست كه ذاكر ذكر را اصلاً بر زبان نياورد ، بلكه فقط بر قلب مرور دهد و فقط قلب گوينده ذكر باشد .
و مراد از ذكر سرّي آنست كه ذاكر ذكر را بر قلب نيز مرورد ندهد بلكه در قلب خود ناظر و متوجّه به ذكر باشد .
مثلاً در ذكر الله اگر او را بر قلب مرور دهد آن خفي خواهد بود اگر متوجّه لفظ الله در قلب باشد بدون مرور آنذکر سرّی است .
و مراد از ذكر ذاتي آنست كه ذاكر متوجه حضرت ربّ العزّه گردد بدون تعيّن اسم خاصّ بلكه مجرّد از جميع آثار و لوابس و مجرّد از هر اسم و صفت از هر قيد و تعيّن ، چنانكه مصنّف (ره) خود نيز توضيح خواهد داد .
[171] ـ اين عبارت را مصنّف (ره) بعينه از عبارت جامي در شرح رباعيّات خود:
از درون سر آشنا و از برون بيگانهوش اين چنين زيبا روش كم ميبود اندر جهان
اقتباس و اخذ كرده است . چون جامي در ص 72 اين مطلب را الي قوله: «بر صفت نوري نامتناهي برابر بصيرت دارد» از بعضي عرفاء قدّس الله اسرارهم نقل كرده است ، بدون كم و زياد .
[172] ـ تحقيق در روايت "رايت ربي نورانيّا"
اين روايت را بدين عبارت در هيچيك از مجامِع حديث شيعه و عامّه نيافتم بلي در صحيح مسلم در كتاب «ايمان» ص 111 از ج 1 با اسناد خود از عبدالله بن شقيق ازأبی ذرروایت میکند
قال سألت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم
هل رأیت ربّک؟ قال: ن ور أ نّی أراه .
و بنا به نقل ((المعجم المفهرس)) ترمذی واحمد حنبل نیز عین این عبارت را در مجامیع خود آوردهاند.
و نیز مسلم در ((صحیح))در ج1 ص 111 از کتاب ((ایمان)) با اسناد خود از عبد الله بن شقیق آورده است که قال:
قُلْتُ لابي ذرَّ: لَوْ رَأَيْتُ رَسُولِ الله صَلَّي الله عليه وآله وسلّم لَسَألْتُهُ . فَقالَ: عَنْ أيِّ شَيءٍ كُنتَ تسْأله ؟ قال: كنتُ أسْألُهُ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ ؟ قال أَبُوذرَّ: قَدْ سَأَلْتُ فَقالَ: رَأيْتَ نُورا .
و نيز بنا به نقل «المعجم المفهرس» احمد حنبل و ترمذي در مجاميع خود نيز به لفظ «رأيتُهُ نوراً» روايت كردهاند .
باري گرچه ضبط حديث اول را به طور استفهام «نورٌ أنّي أراه» در كتب مطبوعه ضبط كردهاند ، ولي محتمل است كه اين طرز ضبط از ناشرين باشد و اصل حديث: «نورانيُّ أراه» با ياء نسبت و جمله خبريّه باشد . چون راوي حديث در هر دو صورت فقط عبدالله بن شقيق از أبي ذر غفاري است ، و بسيار قريب است كه بگوئيم كه هر دو يك روايت است ، غاية الامر رواة حديث آن را نقل به معني نمودهاند ، و اختلاف در لفظ حديث پيدا شده است . والله أعلم .
[173] ـ مفاد كلمه لاالهالاالله فقط يك جمله نفي است
بايد دانست كه در اصطلاح عرفاء ذكر نفي و اثبات مركّب
لَا إلَهَ إلاّ اللهُ است . و او را نفي و اثبات گويند ، چون متضمّن دو جمله است: اوّل جمله
لَا إلَهَ مَوْجودٌ كه نفي است . دوّم
اللهُ مَوْجودٌ كه اثبات است . و آن را مركّب گويند ، چون لفظ
اللهُ اسم ذات يا ملاحظه استجماع جميع اسماء و صفات اوست ، در مقابل ذكر نفي و اثبات بسيط كه
لَا إلَهَ الاّ هُوَ يا
لَا إلَهَ إلاّ هُوَ است . و «هُو» اشاره به ذات بسيط است بدون ملاحظه اسم و صفتي .
و لكن با دقّت نظر معلوم ميشود كه
لَا إلَهَ إلاّ الله دو جمله نفي و اثبات نيست بلكه يك جمله نفي بيش نيست .
توضيح آنكه: اگر مستثنی را كه لفظ «الله» باشد «منصوب» بخوانيم جمله مركّب از نفي و اثبات ميشود ، و هر يك از مستثنيی و مستثنی منه مطلبي را بيان ميكنند .
و ليكن مستثنی در اين جمله «مرفوع» است و هميشه
لَا إلَهَ إلاّ الله گفته ميشود بنابراين إعراب «اللهُ» كه همان رفع باشد به عنوان بدل از «إله» خواهد بود كه محلاً مرفوع است ، و طبق قواعد عربيّت هميشه در استثناء به إلاّ چنانچه متّصل باشد و مستثنی منه منفي باشد بدل ميآورند .
و با ملاحظه بدليّت جمله ، فقط يك جمله نفي بيش نخواهد بود . و معني چنين ميشود
لَا إلَهَ إلاّ موجودٌ يعني خدائي غير از خدا نيست .
فتأمّل جيّداً.
[174] ـ يعني ذكر لا إلهَ الاّ الله .
[175] ـ بيان مرحوم نراقي در خزائن راجع به ذكر خفي يا قلبي
مرحوم نراقي در «خزائن» ص 333 فرمايد:
فائده در بيان طرق ذكر خفيّ كه قلبي نيز گويند در كلمه توحيد: بدانكه از مشايخ طريقت در اين خصوص چند نوع منقول است:
اوّل ، آنست كه ذاكر از ناف تا حَلق خود را قطرِِ دائرهاي فرض كند كه دو پهلوي ذاكر از طرفين قوسينِ آن دائره باشد ، و قصد كلمه طيّبه
لا إلَهَ إلاّ الله كند به اين نحو كه از ناف شروع كرده «لا إله» را بر قوس طرفين كه تعلّق به نفس او دارد منطبق گرداند ، تا نفیِ آن به قطع تعلّق ذاكر از مشتهيات و مألوفات نفس راجع شود ؛ و «إلاّ الله» را از ابتداي حلق فرود آورده بر قوس يسار (كه تعلّق به قلب دارد) منطبق سازد . و بايد نفس را حَبس كند به قدر وسع و به قوّت ادا كند ، چنانكه دل متأثّر شود ، و منظور اثبات وحدانيّت و انحصار مطلوبيّت در ذات احديّت باشد . و اين ذكر را بعضي با حركت سر و بدن قرب به هيئت دائره محسوسه ادا ميكنند و بعضي به تصور حركت اكتفا ميكنند ، و اين طريقه مشايخ نقشبنديّه است . و اين ذكر را حمايلي و هيكلي گويند .
و نوع ديگر آنست كه با رعايت قوّت و حفظ نفس سر را برابر ناف آورده «لا» را بر قطر مذكور بالا كشد . و «اله» را بر جانب راست به قصد مذكور فرود آورد و باز «الاّ » را بر همان قطر بالا كشد ، و «الله» را از جانب چپ به دل فرو برد . و اين نوع را خفيّ و چهار ضرب ناميدهاند .
و نوعي ديگر كه آن را «مجمع البحرين» گويند آنست كه جنبين كه طرف ناف و حَلق باشد به دو دائره كامله منقسم سازند ، يكي دائره نفي كه برداشتن «لا» است به دستور مذكور ، و فرود آوردن «إله» از طرف راست كه چنانكه باز به ناف متصل شود بر هيئت دائرهاي كه اين دو كلمه قوسين آن باشد ؛ و آن را دائره امكان تصور كند ، چنانكه هيچ ممكني از آن خارج نباشد ، تا همه در نفي داخل باشند . و ديگري دائره اثبات كه آن برداشتن «الاّ » است به همان دستور فرود آوردنِ «الله» از طرف چپ بر هيئت مذكوره كه قوسين اين دائره باشد كه در تصوّر دائره وجوب است .
شيخ نجم الدين رازي در «مرصاد العباد» گفته كه: اين ذكر را جبرئيل امين تعليم سيّد المرسلين كرد ، و آن حضرت بعد از فريضه صبح به آن اشتغال مينمود آن را به صاحب سرّ خود و وليّ عهد خود عليّ مرتضي آموخت و از آن حضرت به اولاد اطهار او منتقل شد .
و اربابان عرفان آيه شريفه:
وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ را به اين ذكر تفسير نمودهاند و عطف (دون الجهر) را غير از
اذْكُر في نَفسِكَ دانستهاند . و (دون) را به معني نزديك گرفتهاند و آن را به ذكر اخفاتي كه واسطه ميان جهر و اختفات است تفسير نمودهاند . انتهی .
أقول: مراد آن مرحوم از نوع اوّل همان طريقه جزر و مدّ ، و مراد از نوع دوّم كه چهار ضرب است همان مربّعي است كه مصنّف (ره) بيان فرموده . بنابراين با آنچه را كه نراقي (ره) ذكر كرده است مراد مصنّف از تربّع و جزر و مدّ و و مجمع البحرين واضح ميشود .
[176] ـ چون كلام در ذكر است نه وِرد لذا ذاكر نبايد ذكر را بر زبان جاري كند ، بلكه باید تصوّر خروج آن را بر زبان و دل بنمايد .
[178] ـ مراد
لَا الَهَ إلاّ هُوَ ، يا
لَا هُو الاّ هُوَ است .
[179] ـ اين عبارت كلام أبوسعيد أحمد بن عيسي الخرّاز است كه درك صحبت ذوالنّون مصري و
سَريِّ سَقَطي و بشر حافي را نموده است .
در ص 92 از جلد اوّل «طبقات» شعراني گويد:
و كان يقول:
(أي الخرّاز) إذا أرادَ اللهُ عَزَّوجَلَّ أن يُوالِيَ عَبْداً مِن عَبيدِهِ فتَحَ لَهُ بابَ ذِكْرِهِ ، فإذا اسْتَلَدَّ بالذّكْرِ فتَحَ .عَلَيْهِ بابَ القُرْبِ ، ثُمَّ رَفعَهُ إلی مَجْلِسِ الأنسِ ، ثُمَّ أجْلَسَهُ عَلَی كُرْسِيِّ التَّوحِيدِ . ثُمَّ رَفعَ عَنْهُ الحُجُبَ ، فأدْخَلَهُ دارَ الفَردانِيَّةِ ، وَ كَشَفَ لَهُ عَنِ الجَلالِ وَالعَظَمَةِ . فإذَا وَقعَ بَصَرُهُ عَلی الْجَلالِ وَالعَظَمَةِ بَقِیَ بلَا هُوَ . فحِينَئذٍ صارَ العَبْدُ فانياً ، فوَقعَ فِي حِفْظِ اللهِ وَ بَرِئَ مِنْ دَعاوي نَفْسِهِ .