اوّل آنكه در حال ذكر خيالي اسم استاد خاصّ را كه وليّ ولايت كبری باشد به طريق ذكر تصوّر كند.
[180]
و مقام آن در جمعي ، در دل ادني از مقام ذكر يا در اسافل صدر ادني از محاذي ذكر ، استشفاعاً للذّاكر ثبت كند.
[181]
و اگر اسم رسول در مقام اوّل و خليفه در مقام ثاني قرار دهد
ص 197
بهتر است.
[182]
و در بسطي مقام استاد را در يمين صدرْ ميان پستان راست و عضد قرار دهد. چون از ذكر قالبي ترقّي نمايد
[183] شبح نوراني رسول و وليّ در مقام مذكور (متواضعاً للمذكور مستشفعاً للذّاكر) هميشه منظورش باشد.
[184]
و اگر در اين حالات تصوّر استاد عامّ نيز در خارج جسم كند در طرف يسار به فصل قليل مواجهاً الي جهة صورة الذّكر ملتفتاً إليها متواضعاً مستشفعاً للذّاكر أولَی و أنسب است.
[185]
ص 198
و اين دو تصوير را
[186] مجمل ذكر كردهاند.
[187]
پس اگر مقصودشان اينست كه در حالات ذكر به اين دو تصوير بر وجه لزوم يا اولويّت پردازند كه آن نيز پيوسته مقارن ذكر باشد ، با جمعيّت خاطر و حفظ آن از تفرقه ، و سعي در توجّه به واحد منافي است بلكه التبّه ذاكر را از ذكر باز ميدارد ، و به اين جهت استاد من از اين طريق به غايت منع مينمود ، و ميفرمود: بايد ذاكر در مبادي روز و شب و آغاز و انجام اشتغال به ذكر ، اين تصوير را كند و بس ؛ بلي اگر قبل از قدم نهادن در درجات ذكر به بعضي از
[188] درجات ذكر ، در اسم و مسمّاي ولي عمل نمايد خوب است و موجب
ص 199
سريان محبّت است.
و در اين احوال حالتي است كه حقيقت رسول و خليفه معلوم ميشود
[189] و به مثل آن امتحان استاد عامّ نيز ميتوان كرد ، ولكن شرح آن نتوان كرد. چه غير صاحب مرتبه عظيمه از ذكر را بسا باشد كه از راه افكند و حق را به صورت باطل يا عكس آن درآورد.
دوّم ، ذكر كلامي: و اهل فن اطلاق ذكر بر آن نكنند و آن را (ورد) خوانند و به قالبي آن مطلقاً اعتنائي نيست ، بلكه هر جا ورد مذكور كنند نَفْسي را خواهند.
ص 200
و اوراد در اوقات ذكر بسيار است و آنچه من به طريق خود ذكر ميكنم طالب را كفايت ميكند.
و بهترين اوقات او در وقت سحر است و بعد از فريضتين صبح و عشاء ، و در همه اوقات ذكر ، وردِ كلمه نفي و اثباتِ مركّب و بسيط و اسم محيط و يا نور و يا قدّوس هر يك هزار مرتبه بعد از فريضتين ؛ و همچنين ورد «محمّدٌ رسول الله» و «يا علي» با حرف نداء و بدون آنها در شبها نيز شايد
[190] ؛ و ورد هزار مرتبه توحيد در شبها نفيس است و از مداومت بر اين ورد غافل نگردد.
بسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اللَهُمَّ إنّي أسألُكَ باسْمِكَ المَكْنُونِ ، المَخْزُونِ ، السَّلَا مِ ، المُنزِلِ ، المُقَدَّسِ ، الطَّاهِرِ ، المُطَهَّرِ ، يا دَهْرُ، يَا دَيْهُورُ ، يَا دَيْهَارُ [191] ، يَا أزَلُ ، يَا أَبَدُ ، يا مَن لَمْ يَلِد وَ لَمْ يُولَد ، يَا مَن لَمْ يَزَلْ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا لَا إلَهَ إلاّ هُوَ ، يَا مَن لَا هُوَ إلّا هُوَ ، يَا مَنْ لَا يَعْلَمُ مَا هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا مَنْ لَا يَعْلَمُ ايْنَ هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا كَائِنُ يَا كَيْنَانُ ، يَا رُوحُ ، يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ كَوْنٍ ، يا كَائِناً بَعْدَ كُلِّ كَوْنٍ ، يَا مَكوِّناً لِكُلِّ كَوْنٍ ، آهياً شراهيّاً [192] ، يا مُجَلِّيَ عَظائِمِ الاُمورِ ، سُبْحَانَكَ عَلی
ص 201
حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ ، سُبْحَانَكَ عَلی عَفْوِكَ بَعْدَ قدرَتِکَ ، فَإِنْ تَوَلَّوا فقُلْ حَسْبيَ اللَهُ لَا إِلَهَ إلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ بعَدَدِ كُلِّ شَيءٍ كَما صَلَّيْتَ عَلی إبراهيمَ وَ آلِ ابرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ.
چهارم ، فكر: و اين از شرايط عظيمه است. و در اوان خُلوّ از ذكر ـ مَهْما أمكن ـ خود را از آن خالي نبايد داشت.
و بايد در مبادي حال در آثار قدرت الهيّه ، و رأفت ، و رحمت و عظمت او ، و در خاتمه امر خود و اعمال خود و ما بَعْدَ الموت و امثال آن ، از آنچه در كتب اخلاق مذكور است ، و در دقائق احكامِ رسول و رأفت و رحمت او و خلفاي او و سعي ايشان در اصلاح معاد و معاش رعيّت باشد.
و در اواسط و انجام كار پيوسته فكر او در ربط خويش به خالق و ملاحظه مخلوقيّت و عبديّت و ذلّت خود به خالق ، و همچنين در نسبت خود به رسول و خلفاي او ، و در ارتباط و نسبت هر مخلوق به خالق واحد ؛ و انتهاي نسبت همه به يك منسوبٌ اليه ؛ تا موجب حصول شفقت و مهرباني به همه اشياء گردد. و بصير دانا مجاري فكر خود را در همه احوال ميتواند تعيين كند و مقصود عدم خُلوّ از آنست
وَ اَفضَلُ العِبادَةِ إدْمانُ الفِكْرِ فِي الله وَ فِي قدْرَتِه ِ همچنانكه حضرت
ص 202
أبي عبدالله عليه السّلام فرموده اشاره به اينست.
[193]
و امّا آثار و فيوضات آن را سالك خود ميبيند.
و از جمله آثار ، حصول انوار است در قلب. و ابتدا به شكل چراغي است ، و بعد شعله و بعد كوكب و بعد قمر و بعد شمس و بعد فرو ميگيرد و از لون و شكل عاري ميگردد ، و بسيار به صورت برقي ميباشد ؛ و گاه به صورت مشكو ة و قنديل ميشود: و اين دو اكثر از فعل
[195] و معرفت حاصل ميشود ، و سوابق از ذكر. و به مرتبه اوّل اشاره فرموده حضرت أبي جعفر عليه السّلام چنانكه ثقة الاسلام در «كافي» روايت كرده است ، كه حضرت در بيان اقسام قلوب فرموده:
وَ قَلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ ، فَقُلْتُ: وَ مَا الازْهَرُ ؟ فقالَ: فيهِ كَهَيْئَةِ السِّراجِ الي أن قال: وَ أَمَّا الْقَلْبُ الازْهَرُ فَقَلْبُ المُؤْمِنِ. [196]
ص 206
و بعضي از اين مراتب را حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام اشاره فرموده كه:
قد أحيی قلْبَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ ، حَتَّی دَقَّ جَليلُهُ ، وَ لَطُفَ غَليظُهُ ، وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثير الْبَرْقِ. [197]
ص 207
و يكي از بطون كريمه
اللَهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الَارْض ِ شرح اين مراحل است ، چه در اين احوال شخص انسان مشكاتي ميگردد كه در آن «زُجاجه» ايست كه قلب باشد ، و در آن «زجاجه» مصباحي است كه نور مذكور باشد و دل بعد از نشر آن مانند «كوكبِ دُرّي» ميشود ، افروخته شده است كه نور شجره مباركه كثير النَّفع كه نورانيّت و روحانيّت ذكر خداست كه نه از شرق حاصل شده و نه از غرب ، بلكه از راه باطن كه نه شرقي است و نه غربي هويدا گشته
وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ [198] يعني و اگر غافل از ذكر خدا نشود كه به نصّ
وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطـانًا فهُوَ لَهُ قرين ٌ [199] موجب مقارنت شيطان كه مخلوق از نار است
نُورٌ عَلي نور ٍ بر نور آن ميافزايد تا همه آن نور گردد.
[200]
ص 208
وَ هَذِهِ الزُّجَاجَة (في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه ُ) [201]
و در بيان مَثَل نوره ميفرمايد:
يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَه ِ. [202]
و از جمله آثار به صدا آمدن قلب است. و در مبادي آوازي مانند آواز كبوتر و قمري از او ظاهر شود. و بعد از آن صدائي چون انداختن مهره در طاس كه در آن پيچد مسموع شود. و بعد از آن همهمه در باطن شبيه به نشستن مگسي به تار ابريشم مُدرَك شود.
بعد از آن زبان قلب خاموش و قلب ذكر را به روح خود ميسپارد.
ص 209
و اين تحفه را به طريق ذِكر خود اجمالاً ختم ميكنم.
بدانكه من بعد از اراده سلوك به عزم مجاهده اكبر و اعظم و اراده قدم نهادن در واديِ ذكر ، ابتدا همّتي برآوردم و توبه از آنچه ميكردم و ترك عادات و رسوم نمودم. در اربعينیّات سر به جيب ذكر فرو بردم. و در اربعيني نيز اربعين قرار دادم.
[203]
و در ذكر خيالي استادم مرا اسم «الحيّ» آموخت. و همانا آن را از كريمه:
هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فادْعُوهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِين َ. [204]
فرا گرفته. چه ، خداوند آن را مقدّمه اخلاص و منهج حمد
ص 212
خداوند فرموده.
[205]
و با وجود اين نورانيّت و روحانيّت ، آن با هر مزاجي سازگار و دور از همه اخطار و باعث حيات قلوب ميّته است. و اكثر روايات وارد در اسم اعظم از اين اسم مكرّم خالي نيست ، چنانچه در كتاب «مُهَجُ الدّعوات» مذكور است.
[206]
پس به آن ماند كه اين اسم اعظم باشد.
ص 213
با وجود اينها مركّب از «حاء» و «ياء» است. كه اوّل حرفِ موجبِ انس و مواصلت ، و ثاني حرفِ شكيبائي و صبر و فتح و نصرت است.
و وقوع اوّل در اسمي از اسمائ حُسنی دافع تأثير ناريّت شيطان است ، چه آن حرف به جهت دفع حرارت است. و اشتمال آن بر ثاني موجب اهتداء و كشف اسرار چنانچه در فنّ اعداد مبيّن است.
[207]
و زيادتي آلِف و لام به جهت تأثّر دلست در اختصال به خصلت انبياء وا تّصاف به صفت اصفياء و تأنّي در ثبوت در كار؛ و آن حرف ذات قلم است كه نقّاش اسرار است.
[208]
پس به طرق متعدّده در اربعينیّات متعدّده آن را بسر بردم.
پس به ساير اذكار پرداختم ، و در هر اربعيني غسل توبه كردم ، و ترك حظّي و لذّتي از حظوظ نفس كردم ، و آن را وداع آخرين نمودم.
و هر روز سيّدي از سادات خود در نظر گرفتم ، و او را به زيارتي كه خود انتخاب كردم زيارت نمودم ، و مبدأ آن را از شنبه گرفتم چون حديثي در اين باب ديدم.
[209]
ص 214
و دو ركعت نماز هديّه روح مقدّس او نمودم و بدان توسّل جستم.
و هر جمعه دست به دامان وليّ عصر زده و به او متوصّل شدم ، و زيارت و ادعيهاي كه در آن روز به جهت توسّل به او رسيده خواندم.
و هر جمعه هزار دفعه صلوات ، چنانكه مأثور است فرستادم.
و اوراد من در اين ايّام بر دو گونه بود:
اوّل آنكه وظيفه هر روزه بود و آن بدين طريق بود:
الحَقُّ در اسحار ، صد مرتبه بعد از دو ركعت نماز ، با برداشتن دستها به آسمان ؛
يَا حَيُّ يَا قيُّومُ يَا مَن لَا إلَهَ إلاّ أنتَ برَحْمَتِكَ اسْتَغيثُ ما بين سُنَّت و فرض چهل نوبت
[210] يا أحَدُ يا صمَدُبعد از فرائض خمس به عدد مجمل 169 يا مفصّل 619 ، «يا علي» به قصد وليّ در اسحار و بعد از فريضه
ص 215
صبح
[211] به عدد مجمل121 نوبت ، «يا قريب» هر روز به عدد مجمل 323 ، آيۀ «مُلك» بعد از فريضه صبح 22 نوبت ،
[212] «الله» در اسحار به عدد كبير با امكان ، «يا نور ياقدّوس» در اسحار بعدد مجمل 448.
دوّم آنچه در اين مدّت تمام شد ابتداء از مبدأ ذكر
رَبِّ إِنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [213] اربعيني به عدد مجمل 2500 ،
يَا لَا إِلَهَ إِلَّا أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِين َ ؛
[214] اربعيني به عدد مجمل 2386 ، «يا هادي» ؛ اربعيني هر روز 5000 مرتبه ، و در آخر روز 100 مرتبه ،
يَا هَادِيَ المُضِلِّينَ ؛
يا فتَّاحُهيجده روز هر روز 8799 ؛ «يا بصير» اربعيني هر شب 8825 مرتبه ؛
يا عليُّاربعيني هر روز بعد از هر فريضه 1330 مرتبه ، و غسل هر روز با امكان ، آية الكرسي بعد از هر فريضه ، نفي و اثبات مركّب و بسيط و
اللهو
هوو سوره توحيد و
ص 216
أعلی هر يك هزار ؛ و دو اربعين در اسحار
[215] يا
سُبُّوحُ يا قُدُّوس شش اربعين هر روز 2670 مرتبه ؛ (شرايط: غسل هر روز با امكان و صَمْت و جوع)
يا حَنَّانُ يا مَنَّان صد و هشت روز هر روز 1200 مرتبه ؛ شرط ، ترك حيواني بلكه در چهل روز قبل از آن هم ؛
يَا دَيَّانُ هفتاد روز هر روز 5000 مرتبه ؛
يا كبير سه اربعين هر شبانه روزي 1466 ؛ و در اربعين آخر ترك حيواني و هر روز هر قدر كه ممكن باشد
[216] ؛ و اگر 70000 ممكن شود بهتر ؛
يا نورُ چهل و نه روز (بعد از خواندن هفت مرتبه سوره نور) به عدد كبير
[217] و در شبها نيز بيسوره به اين عدد ابتدا از شنبه ؛
يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ صد و هشتاد روز از سحر تا طلوع ، يا از طلوع تا إستوا هر روز 3716 مرتبه ؛
يا مُهَيْمِنُيك اربعين يا دو اربعين هر روز 1040 نوبت با غسل و قبل از تكلّم ؛
الله اربعيني هر روز
ص 217
به قدر امكان
[218] با وسعت ، (به شرط صوم و ترك نوم إلاّ
بیاختيار) و بايد همزه اظهار و به (هاء) اسكان شود
[219] و بعد به اين ذكر مداومت نمايد.
و من چنين تمام كردم. و لكن جمع بعضي اوراد با يكديگر درايّام اربعين با امكان جائز و تضعيف مدّت در يكي از آنها مجَوَّز. و در همه اين اوراد اربعينيّه خلوت و تعطير و اجتناب از بقولات كريهة الروائح و افتتاح و اختتام به اين صلوات لازم است:
اللَهُمَّ صَلِّ عَلی المُصْطَفی مُحَمَّدٍ وَالمُرتَضَی علِيٍ وَالبَتُولِ فاطِمَةَ وَالسِّبطَيْنِ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَ صَلِّ عَلی زَيْنِ العِبادِ عَلِيٍّ وَالبَاقِر مُحَمَّدٍ وَالصَّادِقِ جَعْفَرٍ وَالْكاظِمِ مُوسَی وَالرِّضا عَلِيٍّ وَالتَّقِيِّ مُحَمَّدٍ وَالنَّقِيِّ عَلِيِّ وَالزَّكِيِّ
ص 218
الْعَسْكَريِّ الحَسَنِ وَ صَلِّ عَلَی المَهْديِّ الهادي صاحبِ العَصْرِ وَالزَّمانِ وَ خَليفَةِ الرَّحْمَن وَ قاطِعِ البُرْهَانِ وَ سَيِّدِ الإنسِ والجانِّ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أجْمَعِينَ.
بدانكه اصل عمل مراتب ، اذكار است ، و اوراد از اعوان و متمّمات است. پس ترك بعضي از آنها محظور نه.
و در اين ايّام در حالت فراغ به مناجات علويّه و سجّاديّه اشتغال داشتم ، و به اسامي متبرّكه آل اطهار و صحابه كِبار رسول مختار و اركان اربعه ملائكه كِرام و انبياء عظام و مشايخ شريعت و استادان طريقت تبرّك جستم ، و اكثر ايّام برايشان به تفصيل رحمت فرستادم و سلام كردم ، و از بواطن ايشان همّت طلبيدم.
ناسخ گويد
[220] : من نوبتي اربعيّنات را به طريق مذكور به قدر امكان بسر رسانيدم ، و نوبتي در آن شروع كردم ، و اورادِ اربعينيّه را كلمات ادريس عليه السّلام قرار دادم
[221] به ترتيب و شرائط
و
ص 219
آداب و مقدار اوقات ، چنانچه در رساله سيّد ابن طاووس (ره) كه در اين خصوص
[222] نوشته مذكور است.
و در مبادي اربعينیّات اوّل به ذكر
وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهُ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 1080 نوبت در يك مجلس اشتغال نمودم و چند دفعه آن را به جا آوردم.
و در مدّت سه اربعين 40000 مرتبه سوره مباركه «والعاديات» را خواندم.
و در اين سه اربعين عقب هر فريضه ده نوبت سوره «فاتحه» را خواندم. و فائده كليّه اين سه ذكر دفع عوائق دنيويّه است.
و گاه گاه به روحانيّت عطارد متوسّل و از آن استمداد همّت
ص 220
ميكردم.
[223]
چه اهل اسرار را از روحانيّت آن مدد ميرسد. چنانچه بعد از غروب آفتاب يا پيش از طلوع در هنگامي كه توان عطارد را ديد به آن نظر كند و پس از سلام به آن گامي پس نهد و بگويد:
عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي صَباحاً مَساءً كَي أراكَ فأغنَما
پس گامي ديگر پس نهد و بگويد:
وَها أنا فامنحْني قويٍّ أدْرِكُ المُنی بها و العُلومُ الغامِضاتِ تَكَرُّما
پس گامي پس نهد و بگويد:
وَها أنا جُدْلِيَ الخَيْرَ والسَّعْدَ كُلَّهُ بأمْرِ مَليكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّما
ص 221
تكرار اين عمل در مبادي مطلوب است.
[224]
ص 222
و امكنه شريفه و مساجد كريمه و مشاهد عاليه را در استعداد فيوضات مدخليّتي تمام است و اكثراً اهل حال را در يكي از اماكن مكرّمه باب فيض گشوده شده.
و سيّد بزرگوار گويد: مرا در «سُرَّ مَنْ رأي» از فيض آن محلّ حالتي حاصل شد كه وراي مرتبه شرح است و اكثر مقرّ او در ايواني بود كه محاذي در سرداب مقدّس بود. و سيّد خود بعد از آن در آنجا معبدي عظيم بنا نهاد و الحال به مسجد ابن طاووس مشهور است و حال از بناي آن بزرگوار اثري نيست.
تمام شد رساله شريفه منسوبه به بحرالعلوم در دست عبد
محمّد حسين طباطبائي شب يكشنبه دهم شوال سنه هزار و سيصد و پنجاه و چهار هجري.
تمام شد استنساخ اين نسخه از روي نسخه استاد وحيد سيّدنا الاعظم الحاج السيّد محمّد حسين طباطبائي أدام الله ظلّه الوارف به يد اين حقير فقير
محمّد الحسين الحسيني الطّهراني در روز أربعين بيستم شهر صفر الخير سنه يك هزار و سيصد و هفتاد و هفت هجريّه قمريّه. والحمد لله ربّ العالمين.
پاورقي
[180] ـ به طريق ذكر يعني مرآتي و آلي ، نه استقلالي چون اسم استاد خاص مرآت حقّ است ، بنابراين هميشه آن اسم يا اسم استاد عامّ و به طور كلّي هر قسم از اقسام تصوّر وليّ بايد مرآتي باشد.
إذا تجلّی حبيبي في حبيبي فبعَينِهِ أنظُرْ الَيهِ لا بعَيْني
[181] ـ يعني از هر جاي دل كه ذكر را أدا ميكند مقام استاد خاص را پائينتر از آن قرار دهد ؛ و يا ذكر را در دل و مقام استاد خاصّ را در پائين سينه قدري پائينتر از محاذات ذكر قرار دهد.
[182] ـ يعني يا اسم عنواني رسول را كه همان رسول باشد ، و اسم عنواني خليفه را كه همان خليفه باشد و يا اسم واقعي رسول را كه محمّد باشد و اسم واقعي خليفه را كه علي باشد.
و مراد از اسم استاد خاصّ و وليّ نيز يا اسم عنواني است مثل صاحب الامر و صاحب الزّمان و وليّ ، و يا اسم واقعي است كه محمّد بوده باشد.
[183] ـ چون ذكر قالبي يكي از دو قسم ذكر خيالي است بنابراين در حال ذكر خيالي چه جمعي و چه بسطي كه براي تصوّر استاد خاصّ مقامي در دل يا در سينه پائينتر از مقام ذكر معيّن شده است ، ديگر نميتوان شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور منظور نمود ، بنابراين به قرينه آنكه فرموده است: چون از ذكر قالبي تجاوز نمايد شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور هميشه منظور داشت ، معلوم ميشود كه مراد از ذكر خيالي جمعي و بسطي كه بايد اسم استاد خاصّ را تصور نمود فقط در خصوص قسم قالبي آنست. و امّا در قسم نفسي و همچنين در ذكر خفيّ و سرّي و ذاتي ، پيوسته اوقات چه در حال ذكر و چه در حال غير ذكر بايد شيخ نوراني رسول و وليّ را در آن مقام منظور نمود.
[184] ـ يعني شبح نوراني رسول و وليّ را در مقام مذكور طوري تصوّر كند كه آنها در حال تواضع ، نسبت به مذكور كه خداست هستند و در آن حالت نيز نسبت به ذاكر سالك ، از خدا استشفاع ميكنند.
[185] ـ يعني تصور استاد عام را در خارج جسم در جانب چپ طوري بنمايد كه روي به سمت صورت ذكر است ، و نسبت به صورت ذكر در حال تواضع است به خلاف تصور استاد خاصّ كه او نسبت به مذكور در حال تواضع است.
بنابراين تصوّر استاد خاصّ با استاد عامّ از دو جهت فرق دارند اوّل آنكه مقام استاد خاصّ در داخل است نه خارج ، دوّم از جهت حال تواضعي آنها.
[186] ـ يعني تصوير استاد خاص و استاد عام.
[187] ـ بلكه مراد قوم آنست كه در حال ذكر تصوّر استاد عامّ و استاد خاصّ را به كيفيّت مذكوره بنمايد. واين معني گر چه مشكل است و در ابتداي امر با توجّه به واحد و سعي در عدم تفرقه بسيار مشكل ، لكن كم كم در اثر قدرت ذاكر منافات از بين ميرود و بسيار آسان ميگردد ، و به خوبي هم ذاكر تصور استاد نموده و هم به ذكر اشتغال دارد ؛ و اين كيفيّت اثرش در پيشرفت سالك بسيار بيشتر است از تصور استاد در مبادي روز و شب ، و آغاز و انجام اشتغال به ذكر چنانچه مصنّف (ره) فرمايد.
[188] ـ مراد از بعضي از درجات ذكر آنست كه ذاكر به نحو ذكر خيالي نفسي يا به نحو ذكر خفيّ قالبي يا خفيّ نفسي تصور استاد كند بدين معني كه قبل از آنكه در درجات ذكر وارد شود مدّتي تصور استاد خاصّ يا عامّ را با توجّه به اسم و مسّمی بدون توجه به معنی و حقيقت ، يا مرور آن به قلب با توجّه به معنا يا بدون آن بنمايد خوب است و موجب سريان محبّت است.
[189] ـ شناخت افراد با توجه به حقيقت آنها، تنها براي اشخاص كامل يا قريب به كمال ميسر است
يعني در اثر توجه به رسول و خليفه و كثرت ممارست در اين معني حقيقت رسول و خليفه براي ذاكر به نورانيّت طلوع ميكند ، و اين همان مطلبي است كه مصنّف سابقاً فرمود كه استاد خاصّ در آخر خود را شناساند.
و امّا اگر ذاكر به مقام طهارت رسيده باشد و ضميرش از آلودگيها پاكيزه گشته باشد ، و داراي مرتبه عظيم از ذكر باشد ميتواند با توجّه به حقيقت شخصي دريابد كه آيا او استاد عامّ و قابل دستگيري است يا نه ، زيرا با توجّه به حقيقت ، درجه و ميزان آن شخص براي شخص متوجّه معلوم ميگردد.
و امّا اگر ذاكر به مرتبه طهارت نرسيده و صاحب مرتبه ذكر عظيم نشده است چون با نظر آلوده خود توجّه به شخصي كند در اثر ممارست صورت آن شخص در ذهن ذاكر نقش بندد و در اثر محبت و انتقاش صورت مذكوره او را شخص كامل تلّقي ميكند و ميپندارد ، در حالي كه ممكن است شخص مذكور كامل نباشد ، بلكه از ابالسه و قطّاع طريق راه خدا باشد.
يا مثلاً اين ذاكر آلوده ذهن به يكي از اولياي حقّه خدا نظر و توجّه كرده و او را در دل آلوده خودآلوده و باطل پندارد.
و از آنچه ذكر شد به دست ميآيد كه از راه توجّه به حقيقت و معنی براي غير اشخاص كامل يا قريب به كمال ممكن نيست ادراك نورانيّت اشخاص و امتحان استاد عامّ.
[190] ـ يعني این دو وِرد شايسته است ولي مصنّف (ره) عدد آنها را معيّن نفرموده است. و ممكن است «محَمَّد رسول الله» را به عدد كبير كه 254 ميشود ، و «يا علي» را با حرف ندا و بدون آن كه 121 و (110) ميشود ادا نمود. و مراد از توحيد سوره مباركه توحيد است.
[191] ـ دَيْهار و دَيْهُور مبالغه دهر است و مراد از دهر خدا است ، كما ورد في الرّواية:
لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللهُ .
[192] ـ حضرت استاد علاّمه طباطبائي مدَّ ظِلُّه فرمودند كه: مرحوم آية الحقّ حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه فرمودند كه: اين عبارت بايد اين طور تلفظّ شود: أهيَأ شر أهيَأ و علاّمه طباطبائي فرمودند كه اين دو كلمه عبري است و عربي آن يا حنّانُ يا مَنَّان است.
[193] ـ در ج 2 «اصول كافي» ص 55 و در «بحار الانوار» ج 15 جزء اخلاق ص 194 از «كافي» با اسناد متصل خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
أفضَل العِبادَةِ إدْمانُ التَّفَكُّرِ فِي اللهِ وَ في قدْرَتِه ِ.
و نيز در ص 54 از «كافي» و ص 193 از «بحار» از «كافي» روايتست كه أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:
نَبِّه بالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ وَ جافِ عَنِ اللَّيلِ جَنْبَكَ وَاتَّقِ اللهَ رَبَّكَ.
و در ص 195 «بحار» از «جامع الاخبار» همين روايت را نيز آورده است ولي به جاي
« جافِ عَن اللَّيلِ» «جافِ عَنِ النَّومِ»ذكر كرده است و نيز در ص 55 «كافي» و در ص 194 «بحار» از «كافي» از معمّر بن خلاّد حديث كرده است كه
قالَ: سَمِعْتُ أبَاالحَسَن الرِّضا عليه السّلام يَقُولُ:
لَيْسَ العِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَا ةِ وَالصَّومِ ، إنَّمَا العِبادَةٌ التَّفَكُّرُ فِي أمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.
[194] ـ مانند إنَّا أنزَلنا كه در شبهاي ماه رمضان هر شب هزار مرتبه وارد شده و مانند سوره دخان كه در شبهاي رمضان هر شب صد مرتبه وارد شده است ، و امثال آن.
[195] ـ غالباً مشكوة و قنديل با وجود سوابق ذكر
بیمقدّمه پيدا نميشود بلكه در حال فعل چون نماز و ورد پيدا ميشود.
[196] ـ ذكر روايات در بيان اقسام قلوب
اين روايت را در ج 2 «اصول كافي» ص 422 با اسناد متّصل خود از سعد از حضرت أبي جعفر عليه السّلام بدين كيفيّت آورده است قال عليه السّلام:
إنَّ القُلوبَ أربَعَةٌ: قلْبٌ فِيهِ نِفاقٌ وَ إيمانٌ ، وَ قلْبٌ فِيهِ مَنكُوسٌ وَ قلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ. فقُلْتُ: وَ مَا الأزْهَرُ ؟ قالَ: فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّراج. فأمَّا المَطْبُوعِ فقَلْبُ المُنافِقِ. و أمّا الأزْهَرُ فقَلْبُ المؤمنِ ؛ إنْ أعطاهُ شَكَرَ ، وَ إنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ. وَ أمَّا المَنْكُوسُ فقَلْبُ المُشْرِكِ ، ثُمَّ قرَأ هَذِهِ الايَة ؛ أَفمَنْ يَمْشِي مُكِبَّاً عَلَی وَجْهِهِ اهْدَی أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. فَأمَّا القَلْبُ الَّذي فِيهِ إيمانٌ وَ نِفَاقٌ فهُمْ قوْمٌ كَانُوا بالطَّائفِ ، فإن أدْرَكَ أحَدَهُمْ أجَلُهُ عَلَی نِفَاقِهِ هَلَكَ ، وَ إنْ أَدرَكَهُ عَلَی إيمانِهِ نَجا.
و عين همين روايت را در «بحار الانوار» ج 15 جزء 2 ص 37 از «معاني الاخبار» روايت كرده است ، ولي به جاي لفظ «أزهر أجرد» لفظ «أزهر أنور» آورده است.
و نير روايت ديگري در ص 423 ج 2 «اصول كافي» وارد شده كه آنرا نيز در «بحار الانوار» ج 15 ص 37 از «معاني الاخبار» روايت كرده است ، از أبوحمزه ثمالي از حضرت أبي جعفر عليه السّلام قال:
القُلوبُ ثَلَاثَةٌ: قلبٌ مَنكُوسٌ لايَعی شيئاً مِنَ الخَيْرِ ، وَ هُوَ قلْبُ الكافِرِ ، وَ قلبٌ فيهِ نُكتةٌ سَوداءٌ ، فالْخَيْرُ وَالشَّرُّفیه يَعتَلِجانِ ، فأيُّهُما كانَت مِنْهُ غلَبَ عَلَيْهِ. وَ قلْبٌ مِفْتُوحٌ فِيهِ مَصابيحُ تَزْهَرُ ، وَ لَا يُطْفَأ نُورُهُ إلی يَوْمِ القِيامَةِ وَ هُوَ قلْبُ المؤمِنِ.
و نيز در ص 422 از ج 2 «اصول كافي» از حضرت صادق عليه السّلام آورده است: كه:
تَجدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بلَامٍ وَ لا واوٍ خطيباً مِصقَعاً ، و لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ الَّليلِ المُظْلِمِ. وَ تَجدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّر عَمَّا في قلْبهِ بلِسانِهِ ، وَ قلْبُهُ يَزْهَرُ كَما يَزْهَرُ الْمِصْباح ُ.
و در ص 35 از ج 15 جزء 2 «بحار» از «اسرار الصّلاة» آورده است كه قال النبيّ صلّی الله عليه وآله وسلّم:
قلْبُ المُؤمِنِ أجرَدُ وَ فِيهِ سِراجٌ يَزْهَر ُ...
[197] ـ خطبه أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در «شرح نهج» مولی فتح الله صفحه 356 و در «شرح نهج» محمّد عبده ص 349 آورده است:
قدْ أحيی عَقْلَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ. وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرقِ ، فأبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وَ سَلَكَ به السَّبيلَ ، وَ تَدافعَتهُ الأبوابُ إلی بابِ السَّلَا مَةِ وَ دارِ الإ قامةِ ، وَ ثبَتتْ رِجلاهُ بطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قرارِ الأمْنِ وَ الرَّاحَةِ ، بمَا اسْتَعْمَلََ قلْبَهُ وَ أرضَی رَبَّهُ.
[198] ـ سوره نور ، آيه 35.
[199] ـ سوره 43 ، زخرف ، آيه 36.
[200] ـ مصنّف (ره) آيه را چنين تفسير فرموده كه آن شجره مباركه كثير النفع از باطن دل كه نه شرقي است و نه غربي دائماً مستفيض ميگردد اگر به آن شجره آتش غفلت برخورد نكند و شيطان كه مخلوق از نار است قرين او نگردد.
و اين تفسير در صورتي تمام است كه كلمه «واو» نباشد ، بلكه فقط
لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ بوده باشد ، و امّا با وجود «واو» اين معني تمام نيست. بلكه مراد اينست كه دائماً زيت نور ميدهد اگر چه به نار هم كه مفيض نور است نرسد ، بلكه خود به خود از ذاتِ دل تشعشع دارد.
[201] ـ چون مصنّف (ره) مشكوة را شخص انسان و زجاجه را قلب انسان فرض فرموده است ، بنابراين چون شخص انسان نوراني القلب در مقام خلوت و ذكر است ، لذا مُبتداي محذوفي را كه «في بيوت» خبر آنست ، اگر «هذِهِ الزُّجاجة» بگيريم مراد از بيوت بدن انسان ميشود ؛ چون آن قلب نوراني ـ كه همان عالم مثال است ـ در خانه بدن است.
و اگر مبتداي محذوف را «هذه المشكوة» بگيريم ؛ مراد از بيوت مقام خلوت و ذكر است. يعني اين انسان نوراني القلب در بيت خلوت و ذكر است.
وليكن اگر مبتداي محذوف را «هذه الزجاجة» بگيريم باز ممكن است مراد از بيوت را مقام خلوت گرفت. يعني آن دل نوراني كه از باطن آن نور طلوع ميكند ، همان مقام ذكر و خلوت دل است. و اين معني انسب است از آنكه مراد از بيوت را در اين فرض نيز خانه بدن بگيريم ، كما لا يخفی علی المتأمّل.
[202] ـ يعني در بيان تحقّق و مصداق اين نور ميفرمايد كه: رجالي هستند كه در آن بيوت هر صبح و شب خدا را تسبيح ميكنند.
[203] ـ مراد از «اربعين در اربعين» چهل اربعين است يعني يك اربعين ذكر خاصّي را كه به جا ميآوردم آن را به طور اربعين تضاعف دادم و چهل بار تكرار نمودم.
و يا اصل ذكر را كه در اربعين به جا ميآوردم در اربعين تضاعف دادم نه آن ذكر خاصّ در اربعين اوّل را ، و اهل سلوك اربعين در اربعين را به هر دو طريق كه ذكر شد به جاي ميآورند.
[204] ـ سوره 40 ، غافر ، آيه 65.
[205] ـ تعبير به مقدّمه نمودن «الحيّ» را براي اخلاص تمام نيست ، بلكه تحقّق و ثبوتِ حياتِ انحصاري را براي خدا سبب و لزوم اخلاص شمرده است. و چون حيات منحصر به خداست مظاهر جمال نيز در جميع موجودات منحصر به اوست ؛ و بنابراين تمام مراتب حمد و سپس اختصاص به ذات مقدّس او خواهد داشت. بنابراين انحصار حيات در خدا كه به اسم «الحيّ» تعبير شده منهج انحصار حمد نسبت به ذات مقدّس اوست.
[206] ـ روايات "مهجالدعوات" در تعيين اسم اعظم الهي
در «مهج الدعوات» از ص432 تا ص 439 رواياتي را در تعيين اسم اعظم ذكر كرده است كه از بسياري از آنها استفاده ميشود كه اسم «حيّ» همان اسم اعظم باشد ، مثل آنكه در ص 432 ميفرمايد كه: از امام رضا عليه السّلام مروي است كه «يا حيّ و يا قيّوم» اسم اعظم است. و در ص 343 فرموده است كه بعضي از پيغمبر روايت كردهاند كه اسم اعظم كه دعا بدان مستجاب شود در سه سوره است: در سوره بقره «آية الكرسي»
اللَهُ لَا إِلَهَ إلاّ هُوَ الْحَيُّ القَيُّوم و در سوره آل عمران
الم اللَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومَ و در سوره طه
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم . و در ص 439 فرموده است كه: از سكّين بن عمّار مروي است كه حضرت موسی بن جعفر عليهما السّلام اسم اعظم خدا را در سجده در زير ميزاب ميخواندند و آن اين بود:
يَا نُورُ يا
قُدُّوسُ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس ، يَا حَيُّ يَا
قَيُّوم ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومَ ، يَا حَيُّ لَا يُموتُ
، يا حَيُّ لَا يُموتُ ، يَا حَيُّ لَا يُموتُ ، يَا حَيُّ حينَ لَا حَيُّ ، يَا
حَيُّ حِينَ لَا حَيّ ، يَا حَيُّ حِينَ لَا حَيِّ ، يَا حَيُّ لَا إلَهَ إلاّ أنتَ (سه مرتبه)
وَ أَسْأَلُكَ باسْمِكَ بسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ العَزيزِ المُبينَ (سه مرتبه).
[207] ـ علم «اعداد» علمي است مستقل و مقداري از آن در علم «جَفْر» بيان شده است ، و آن غير علم «حروف» است.
[208] ـ يعني خصوص حرف «لام» ذاتِ قلم است ؛ چون لفظ قلم از سه حرف «قاف» و «لام» و «ميم» تركيب شده و يكي از حروفات ذاتيّه او «لام» است. و چون قلم نقّاش اسرار است و هر مطلبي را با قلم نقش ميكنند بنابراين حرف «ل» كه از ذاتيّات قلم است موجب نقش اسرار در دل و كشف حقائق براي ذاكر خواهد بود.
[209] ـ اين حديث را سيّد ابن طاووس رضوان الله عليه در «جمال الاسبوع» ص 25 از ابن بابويه نقل كرده است ، و او از صَقْر بن أبي دُلَف از حضرت امام علي النقي عليه السّلام.
اين حديث مفصّل است ، و اجمال آن اينكه: «صقر» گويد از آن حضرت سؤال كردم كه حديثي از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت شده:
لَا تُعادُوا الأيّامَ فتُعاديكُمْ و من معناي آن را نفهميدهام. حضرت فرمود: مراد از ايّام ما هستيم ، مادامي كه آسمانها و زمين برپاست. شنبه اسم رسول خداست. و يكشنبه اسم أميرالمؤمنين ، و دوشنبه اسم حسن و حسين ، و سه شنبه اسم علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمّد ، و چهارشنبه اسم موسی بن جعفر و علي بن موسی و محمّد بن علي و منم ، و پنجشنبه اسم فرزندم حسن ، و جمعه اسم فرزندِ فرزندم است كه اهل حقّ به سوي او گرد آيند. و سپس حضرت به من فرمود: بيرون رو كه من بر تو ايمن نيستم.
و بعد از اين حديث ، مرحوم سيّد حديثي از «قطب راوندي» نقل كرده و در آن يكايك از ادعيهاي كه براي امامان در روزهاي هفته بايد خواند را روايت كرده است به «جمال الاُسبوع» مراجعه شود.
[210] ـ مراد ما بين نمازها نافله و فرائض آنهاست.
[211] ـ مراد آنست كه «عليّ» گويد ولي مقصودش از علي والي ولايت كبري باشد.
[212] ـ مراد از آيۀ مُلك دو آيه از سوره آل عمران است. (آيه 26 و 27)
قلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤتِي
اْلْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ
تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بيَدِكَ الْخَيْرُ إنَّكَ عَلی كُلِّ شَيءٍ قدِيرٌ
* تُولِجُ الَّيْل ِ .... تا
بغَيْرِ حِسابٍ.
[213] ـ اين ذكر از آيه قرآن متّخذ است و آن دعاي حضرت ايّوب است كه عرض كرد:
أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (سوره 21: أنبياء ، آيه 83) و در آيه لفظ «رَبِّ» كه منادي است نيامده است.
[214] ـ اين ذكر متَّخذ از دعاي يونس است كه در قرآن مجيد (سوره 21: انبياء ، آيه 87) وارد شده است و آن چنين است:
لَا إِلَهَ إِلَّا أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِين َ و در آيه با حرف ندا نيامده است.
[215] ـ مراد آنست كه هر يك از اذكار مذكوره را هزار مرتبه و به مدت دو اربعين در اسحار به جاي آوردم. يعني مثلاً ذكر
لَا إلَهَ إلاّ اللَهُ را هزار مرتبه در دو اربعين به جاي آوردم ، و سپس ذكر
لَا إلَهَ إلاّ هُوَرا بدين صورت ، و سپس ذكر «الله» و سپس ذكر «هو» و سپس سوره «توحيد» و سپس سوره «أعلی» را هزار مرتبه و هر يك را جداگانه در دو اربعين به جا آوردم. و در تمام اين اربعينها بعد از فريضه آية الكرسي را خواندم. بنابراين كلمه واوِ عطف در قول مصنّف (ره): و دو اربعين عطف بر كلمه هزار خواهد بود. يعني هر يك را هزار مرتبه و هر يك را در دو اربعين خواندم ، زيرا جمع همه آنها با يكديگر در اسحار غير ممكن است ، بلكه خواندن هزار مرتبه سوره أعلی تنها در أسحار غير ممكن است.
[216] ـ مراد آنست كه در اربعين آخر علاوه بر آنكه در هر شبانهروزي 1466 مرتبه ذكر را گفتم هر قدر علاوه كه ممكن باشد اين ذكر را گفتم و اگر 70000 مرتبه باشد بهتر است.
[217] ـ يعني 256 مرتبه.
[218] ـ مراد آنست كه ذكر «الله» از نقطه نظر عدد به قدر امكان در سعه وقت به جاي آورده شود ، نه در حال ضيق و عدم مجال.
[219] ـ چون بعضي از فِرَق ، «الله» را در تلّفظ به هُوَ متصل نموده و به طريق جزر و مدّ به جاي ميآورند و هنگامي كه سر خود را به گفتن الله بالا ميبرند بدون وقفه «هاي» الله را «هاي» هُو قرار داده و با گفتن آن سر خود را پائين ميآورند و بنابراين هر دو كلمه با يك «هو» فقط تلّفظ ميشود و
اللهُوگفته ميشود ، و اين غلط واضحي است. لذا مصنّف (ره) مخصوصاً تصريح فرموده كه در تكلّم به لفظ جلاله بايد هاء را اشكال نمود.
ولي اين اسكان از اين جهت هنگامي لازم است كه لفظ جلاله را با كلمه مباركه
هُو با هم گويند. و امّا چون الله را تنها گويند اين غلط پيدا نميشود. بلكه اگر «هاء» را مرفوع بخوانيم چون همزه
الله همزه وصل است و در درج كلام ساقط ميشود لذا در حال وصل و تكرار
اللهُگوئي ماهيّت خود را تغيير داده و لفظ ديگري شنيده ميشود ، به خلاف آنكه اگرها ، را اشكال كنيم ، مجبوريم همزه را به صورت قطع بياوريم. و در اين صورت لفظ جلاله بدون تغييرِ كيفيّت استماع ميشود.
[220] ـ در بيان اينكه از اين موضع تا انتهاي رساله از ناسخ مجهولي است كه به سخنان او اعتنايي نيست
ناسخ خود را معرفي ننموده است و در بعضي از نسخ در حاشيه آن نوشته بود:
هُو والد السيّد المصطفي الخوانساري به هر حال اين مطالبي را كه ناسخ ميگويد جزء رساله نيست ، و أبداً به آن ربطي ندارد ، و چون فائده نيز ندارد بهتر آن بود كه حذف گردد.
[221] ـ مراد از كلمات ادريس عليهالسلام
مراد از كلماتِ ادريس عليه السّلام چهل اسم از اسماء الله است كه حضرت ادريس خدا را به آن اسماء خوانده است و دنبال هر اسم جملهاي را بر آن متفرع ساخته مانند:
يَا دَيَّانَ العِبادِ فكُلٌّ يَقومُ خَاضِعاً لِرَهْبَتِهِ ، وَ يَا خَالِقَ مَن فِي السَّمَواتِ وَ الارَضِينَ فكُلٌّ إلَيه مَعادُه ُ.
باري اين اسماء و كلمات به صورت دعائي است كه مستحب است در سحرهاي رمضان خوانده شود. و شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد» و نيز سيّد ابن طاووس در «اقبال» در ص 80 و ص 81 آن را ذكر كردهاند.
و در بحار ج 20 ص 251 آورده است و اوّلش اينست
سُبْحَانَكَ لَا إلَهَ إلاّ انَتَ يا رَبَّ كُلِّ شَيءٍ وَ وَارِثهُ. يا إلَهَ الآلِهَةِ الرَّفِيعُ جَلالُهُ ، يا اللهُ المَحْمُودُ فِي كُلِّ فِعالِه ِ.
و مرحوم سيّد فرموده است كه در اسناد اين دعا ديدم كه ذكر شده است كه اين همان كلماتي است كه ادريس خدا را به آن كلمات خواند ، و خداوند او را به آسمان بالا برد ، و اين دعا از افضل ادعيه است. انتهی.
أقول: و براي اين دعا اصحابِ دعوت خواصّ و عجائب و غرائبي قائلند و به خواندن آن سعيي بليغ و اهتمامي شديد دارند. و براي جميع حوائج دنيويّه واخرويّه مؤثّر ميدانند ، و براي دفع امراض و شرّ ستمكار ، و حسن عاقبت دارَيْن ، و آمرزش گناهان ، و نورانيّت قلب ، و بسياري از امور ديگر بر آن مواظبت مينمايند.
[222] ـ يعني سيّد ابن طاووس رسالهاي عربي در اين باب نوشته و آن را به فارسي ترجمه كردهاند. و در ترجمه آن كيفيّت اربعيّنات طبق چهل اسم از اسماي خداوند با شرايط و ترتيب و سائر آداب و خصوصيات مذكور است.
[223] ـ توجه به جمادات و ارواح كواكب و غيره با روح دين سازش ندارد
توجه به هر موجودي از موجودات اگر به عنوان استقلال باشد ممنوع است و اگر به عنوان مظهريّت و مرآتيّت براي خدا و به عنوان اسمي از أسماء خدا باشد عقلاً اشكالي ندارد ، خواه توجه به عطارد باشد يا سائر كواكب يا نفوس قدسيّه و أنبياء و أئمّه طاهرين.
إذَا تَجَلّی حَبيبي في حَبيبي فبعَينِه أنظُر إلَيه لا بعَيني
و در اين صورت حتّي استمداد از يك پر كاه مستقلاً غلط و ممنوع است ، و لكن استمداد از خدا از دريچه اين اسم و صفت هميشه ممدوح است.
و در شرع مقدّس استمداد از ارواح اولياء خدا و انبياء و أئمّه و علماء بالله و مؤمنين به عنوان آليّت و مظهريّت خدا ترغيب شده ، و ليكن استمداد از ارواح كواكب و اجانين و ساير جمادات چون سنگ و چوب و لو به عنوان مظهريّت خدا نه تنها ترغيب نشده ، بلكه ميتوان گفت كه با روح دين سازش ندارد و شايد سرّش اين باشد كه اوّلاً شرع مقدس خواسته است افراد بشر در سير تكاملي خود با موجودات زنده و روحاني سر و كار داشته باشند ، نه موجوداتي كه به حسب ظاهر فاقد حيات و روحند ، يا ارواح آنها مانند أجنّه كه ضعيف و پستاند ، و ثانياً توجّه به ستاره و سنگ ممكن است كم كم آنها را به وثنيّت بكشاند ؛ لِذا از اصل اين طريق را مسدود فرموده است.
[224] ـ مرحوم حاج مولی احمد نراقي (ره) در «خزائن» ص 114 فرمايد:
فائدة: مشهور است كه هر كه عطارد را ببيند و اين اشعار را كه منسوب است به أميرالمؤمنين عليه السّلام بخواند نيكي و توانگري بسيار به روزگار او عايد گردد:
عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي صَباحاً مساءً كي أراك فأعْنَما
فها أنا فامنَحْني قُویً أبْلُغُ المُنی وَ دَرْكَ العُلومِ الغامِضاتِ تَكَرُّما
وَ إن تكْفِني المَحْذُورَ وَالشَّرَّ كُلَّه بأمْرِ مَلِيكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّماء
در تعليقه آن دانشمند محترم حسن زاده آملي گويد: در ديوان منسوب به أميرالمؤمنين عليه السّلام اين ابيات مسطور نيست. و میبدي در شرح ديوان ضمن بيان اشعار :
خَوَّفني مُنَجِّمُ أخُو خَبَل تُراجِعُ المِرّيخَ في بَيْتِ الحَمَل
گويد كه: از اين قطعه روشن ميشود كه نسبت اين ابيات
عطارد أيم الله طال ترقّبي الخ به حضرت أمير عليه السّلام مطابق واقع نیست. و ملاّ مظّفر در تنبيهات گويد: بعضي اين اشعار را به مولی عليه السّلام نسبت دادهاند. و اين دو بيت را اختلاف نسخ بسيار است. انتهی.
و از بياناتي كه ما در حاشيه قبل نموديم روشن ميشود كه مسلّماً اين اشعار از أميرالمؤمنين عليه السّلام نيست و توجه به كواكب و توسّل به آنها خلاف ضرورت اسلام است.
******
لله الحمد و له الشّكركه حضرت ايزد منّان توفيق عنايت فرمود تا بر اين رساله نفيسه شرح مختصري كه مبيِّن مشكلات و معيّن مصادر احاديث و اخبار و اشعار بود نوشته گردد.
وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاّ باللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب.
خداوندا با نياز به درگاه عظمت و جلالت از تو تقاضا داريم: به حقّ پيشتازان صحنه عشق و دلسوختگان وادي محبّت و شوريدگان عالم تحيّر و ربوده شدگان مقام جذبه به حريم قدست كه اين خدمت ناقابل را از اين حقير فقير به عالم اخلاق و ولايت و عرفانِ ذاتِ سُبّوح و قدّوست قبول فرمائي. و مورد نظر لطف و رحمت محورِ عالم قضاء و تقدير و قطب دائره نزول و صعود: حضرت حجّة ابن الحسن العسكري أرواحنا له الفداء قرار دهي ،
وَ أن تُدِخلَنا في كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ محَمَّدٍ وَ أن تُخْرِجَنا مِن كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم أجْمَعِينَ. اللَّهُمَّ إنّا نَسْئَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ نَعُوذُ بكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُونَ.
تَمَّ بالخير و السعادة ، در عيد فطر سنه يك هزار و سيصد و هشتاد و پنج هجريّه قمريّه بيَد الرّاجي عفوَ ربِّه الغنی
سيّد محمّد حسين حسيني طهراني عفی الله عن جرائمه
. و آخِرُ دَعْوانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ.