عرض ادب و ارادت به پيشگاه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام جلوات ديگرى نيز در زندگى حضرت آقا أعلى الله مقامه داشت كه از آن جمله است تشكيل جلسات جشن در عيد ميلاد پيامبر، حضرت فاطمه زهرا، و أئمّه صلوات الله عليهم أجمعين و همچنين مبعث و عيد غدير و همچنين جلسات عزا و سوگوارى در روزهاى شهادت آن بزرگواران كه در حسينيه منزل خويش
ص 514
از آغاز طلوع آفتاب برقرار نموده و از واردين اعم از آقايان و بانوان با صبحانه پذيرائى ميفرمودند.
صبحانهاى به دور از زرق و برق، ساده و مصفّا. يعنى نان و پنير و چاى كه با نظم و ترتيب خاصّى در برابر حاضران قرار ميگرفت، و همزمان با شروع مجلس هم پايان مىيافت.
بعلاوه در روزهاى عيد بعد از مجلس به همراه چاى نُقل معطّر بيدمشك توزيع مىشد كه در روز عيد غدير و نيمه شعبان آن را به ضميمه عيدى، به دست مبارك خود عطا مىنمودند.
و در اعياد، منبرى و مدّاح مجلس به امر ايشان مديحه سرائى و اُرجوزه خوانى، و در عزاى اهل بيت عليهم السّلام مراسم سوگوارى و سينهزنى داشته؛ و تا آخر عمر بر اين سنن پاى بند بودند. و خود قبل از شروع محفل در پائينترين نقطه مجلس كنار درب ورودى مىنشستند.
طعم خوش آن محافل و خاطره بياد ماندنى آن جلسات كه سراسر نور و عشق بود و در هواى لطيف صبحگاهى و متّصل به شب زندهدارى مردان خدا و زنان مؤمنه برگزار مىشد و از جام لبريز ولاى اهل بيت عليهم السّلام در ساغر جان حاضران مىريخت و آدمى را سرمست مىساخت و به تناسب احوال و قابليّتها آثارش تا مدّتها باقى بود، هنوز در عمق جان محرمان آن محفلهاى انسْ زنده و پايدار است.
از بين الطّلوعين تردّد تك تك خانوادهها كه با عشقى الهى مسيرهاى منتهى به منزل ايشان را طى ميكردند، پيوستن قطرات باران رحمت الهى به جويبارى را مانند بود كه نهايةً به دريا مىريزد و آرامش مىيابد.
عقل و قلبشان از معارف الهيّه و شور و عشق لبريز گشته و به محيط خانه و اجتماع، براى استمرار صحيح سير و سلوك إلى الله و در پناه قرآن و عترت
عيد غدير به فرموده رسول خدا صلّى الله عليه وآله بزرگترين عيد امّت است: يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ أَفْضَلُ أَعْيَادِ أُمَّتِى . [1] عيد امامت و ولايت، عيد استمرار رهبرى الهى، عيد رهائى از شيطانها و شيطنت ها، عيد بزرگ بت شكنى، عيد تكميل دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار از اسلام كه قرآن فرمود: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ ا لْإ سْلَـمَ دِينًا . [2] عيد والاى الهى كه در همه اديان ارزشمند شمرده شده، و در روايات بر آن تأكيد گشته، و از عيد قربان و فطر برتر و بزرگتر معرّفى شده است.
حضرت آقا بر اساس تعاليم قرآن و عترت، بر تعظيم اين عيد الهى تأكيد داشته و سيره سلف صالح را بر گسترش شعائر در آن تبليغ مىنمودند، كه به لطف الهى بيانات ايشان در كتاب ارزشمند «امام شناسى» جلد 9 در اين زمينه بطور كافى و شافى مطرح و منتشر گرديده است.
ايشان بر بى پايه بودن عيد نوروز و جائز نبودن إحياء آن، و لزوم اجتناب از منطقهاى كردن أحكام نورانى اسلام با إحياء سنن غير اسلامى و بومى هر منطقه، و لزوم نگرش فرا منطقهاى به تعاليم الهى، و تأكيد بر اعياد اسلامى كه در برخى از آثار خود بدان اشاره دارند [3] ؛ بر إحياء عملى عيد سعيد غدير خم پافشارى داشتند و در ميان همه اعياد اسلامى آن عيد را گستردهتر برگزار مىنمودند، و معمولاً طلاّب فاضل را در اين عيد بزرگ و نيز عيد ميلاد بقية الله الأعظم أرواحنا فداه معمّم ميفرمودند. و در اين اواخر طرح اقامه پنج
ص 516
روز «مجالس غديريّه» را براى خانوادهها(مخدّرات و اطفالشان) پى ريزى و اجرا مىنمودند كه در بين دوستان و ارادتمندانشان جايگاه خاصّى داشته و دارد.
حضرت آقا آنچنان مجذوب ولايت و سرمست از عشق مولى الموحّدين أميرالمؤمنين عليه و علَى أولاده أفضلُ صلواتِ المُصلّين بودند كه در آثار ايشان در مباحث گوناگونى ظهور و بروز يافته است؛ از جمله آنكه در بحث از احوال محتضر و بحث قبض روح انسانهاى برتر از ملائك، چنان عاشقانه و مستانه از حضور أميرالمؤمنين سخن مىگويند كه انبساطى عجيب به انسان دست مىدهد، و خودشان سرمستانه آرزوى مرگ داشتند تا به اين وصال مقدّس دست يابند. بنگريد اين شور و حال را:
« أميرالمؤمنين عليه السّلام وعده داده است كه بر بالين انسان هنگام نَزع روان حاضر شود. به اين وعده دلها اشتياق مردن ميكند، و براى مشاهده و ملاحظه صورت ملكوتيّه آن حضرت و لطف و مودّت و رحمت كه از او به مؤمنين مىرسد پيوسته جانهاى آنان لبريز عشق و شوق ديدار اوست و دائما در ياد او.
دوش بيمارى چشم تو ببرد از دستم
ليكن از لطف لبت صورت جان مىبستم
عشق من با خط مشكين تو امروزى نيست
ديرگاهى است كزين جام هلالى مستم
از ثبات خودم اين نكته خوش آمد كه به جور
در سر كوى تو از پاى طلب ننشستم
حالا اگر أميرالمؤمنين عليه السّلام كه از عالين است و از مُخلَصين، بلكه از أعلى افراد اين گروه و دسته، او خودش بدست خود كه دست خداست بخواهد قبض روح كند چه خواهد شد !
ص 517
البتّه قبض روح بدست آن حضرت، صورت مىگيرد نسبت به افرادى كه در درجه ايمان به حدّى رسيده باشند كه قبض روح آنان از عهده ملك مقرّب خدا حضرت ملك الموت خارج باشد.
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شب است
بى كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
رشته عمرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
همچو صبحم يك نفس باقيست بى ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
جَعَلَنا اللهُ و إيّاكُم مِن الفآئِزينَ بِذلكَ المَقامِ المَحمودِ و المَنزِلةِ الرَّفيعةِ، بِمُحمّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ و صلَّى اللهُ علَى مُحمّدٍ و ءَالِهِ أجمَعين. [4] »
همچنين در جاى ديگرى مىنويسند:
« در روايات كثيرى وارد شده است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام بر بالين شخص محتضر در سكرات موت حاضر ميشوند، و اگر مؤمن و داراى ولايت باشد او را با خود به بهشت مىبرند.
اى كه گفتى: فمن يمت يرنى
جان فداى كلام دلجويت
كاش روزى هزار مرتبه من
مردمى تا ببينمى رويت
أميرالمؤمنين با چشم ملكوتى و گوش ملكوتى و دل ملكوتى انسان تماس مىگيرند و او را با خود به ملأ أعلى مىبرند. به به از اين ملاقات و زيارت براى
برخى از مردم از سر اخلاص نسبت به أميرالمؤمنين و اهل بيت پيامبر عليهم السّلام آداب خاصّى دارند كه شايد براى بسيارى از اهل علم قابل احساس نباشد، ولى آقا به گونهاى با آن برخورد دارند كه بسيار عجيب و قابل دقّت است. مادر بزرگوارشان بر اساس يك سنّت ولائى، در كودكى گوش راست ايشان را كه خود از نسل پاك رسول خدا و علىّ مرتضى صلوات الله و سلامه عليهما و آلهما هستند به عشق حضرت أمير المؤمنين سوراخ نموده و در آن حلقهاى به نام «حلقه حيدرى» عبور داده بودند و ايشان را غلام حيدرى ميخواندند. و ايشان اين مطلب را در اواخر عمر كه اوج تكامل علمى و عملىشان است با شور و عشق بيان مىكنند و آنرا در كتاب خويش با تفاخر و بهرهگيرى صحيح از آن ثبت نموده؛ و آن را در راستاى سرسپارى به مسير حق، و پايدارى بر سلوك إلى الله، و تسليم محض بودن در برابر استاد الهى خويش
ص 519
حضرت حدّاد، به عنوان يكى از آثار و بركاتش، مطرح مىنمايند، كه متن فرمايش ايشان را در ابتداى فصل دوّم آورديم.
در زمينه ادب نسبت به عشق آموزان مكتب ثقلين يعنى اساتيد سلوكيشان اين حالت شيدائى و خضوع را در لابلاى آثارشان مخصوصا در «مهر تابان» بخش نخست و در «روح مجرّد» در مبحث آشنائى با مرحوم حدّاد و اشاره به سفرهايشان به عتبات عاليات ميتوان يافت كه برخى را در همين يادنامه قبلاً آوردهايم. و اينك به گوشههاى ديگرى اشاره مىنمائيم. در غم فراق علاّمه طباطبائى چنين مىنويسند:
« ... بارى چيزى را كه تصوّر نمىكرديم ارتحال اين مرد بود. مرگ اين رجل الهى مرگ عالَم است، چون علاّمه عالَم بود. گر چه او زنده است؛ همه مردمِ زنده، مرده؛ و او زنده است. [6] النَّاسُ مَوْتَى وَ أَهْلُ الْعِلْمِ أَحْيَآء ٌ. [7] و [8] »
ص 520
سپس سيزده بيت نغز و عاشقانه از لاميّه ابن فارض مىآورند كه بسيار شيدائى است و چنين دردناك و سوزان ادامه ميدهند:
« بارى هيچ روزى را به خود نميديدم كه تو از دنيا بروى و من زنده باشم و در سوگ تو بنشينم و به ياد تو نامه بنويسم.
آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى ! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا كه در دنياى طبع و كثرت، دستگيرى از آنان مىنمودى، كجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود ؟!
و در هجران استادشان مرحوم حدّاد و تشريح برخى احوال مفارقت در سفر آخر كه آخرين ديدار دنيائى است عاشقانه قلم مىزنند و چنين ادامه ميدهند:
ص 521
«... در اينجاست كه حقيقةً روح توحيد و فناى مطلق را در سلوك آل محمّد عليهم السّلام در ذات اقدس حقّ مىيابيم و با ياد آن ارواح طيّبه و نفوس مطهّره، كه پس از چهارده قرن در مثل سيّدى بزرگوار و مكرّم طلوع ميكند، و آن راه و رسم و روش را به ما مىآموزد، متنعّميم و در فراق آن مردان بزرگ و آن مقامات و درجات خلوص و توحيد هميشه اشكبار و چشم به راه ميباشيم تا شايد نظرى از روى محبّت و كرامت ديرين خود نموده، مشتاقان كوى لقاء و وادى عشق را با لمحهاى شاد و با نكتهاى مسرور نمايند. [10] »
آنگاه هجده بيت از ابيات بلند ميميّه ابن فارض كه در شرح فراق حبيب است را مىآورند و به گوشهاى از حالات متقابل استاد نسبت به ايشان اشاره مىكنند كه در فصل ششم از همين يادنامه گذشت.
قرآن مجيد يگانه كلام الهى و تنها كتاب تحريف نشده خداوند بر روى زمين، و معجزه جاودانه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است كه خود خويش را چنين زيبا و گويا معرّفى ميكند:
كتابى محكم و متين و به دور از هر شكّ و ترديد و هدايتگر متّقيان به أعلى درجه كمال: ذَ لِكَ الْكِتَـبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ [11] كه بر اساس حق نازل گرديده تا ميزان قضاوت صحيح بين مردم باشد: إِنَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ [12] .
كتابى متقن كه مصدّق تمام كتب انبياء گذشته و مُهيمن و مسيطر بر آنها
ص 522
است و معارف و آداب و احكام را در اوجى برتر مطرح مىسازد: وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَـبِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ [13] و به مستحكمترين مسيرها هدايت ميكند: إِنَّ هَـذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ [14] .
كتابى سراسر نور: قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـبٌ مُبِينٌ [15] و دستورى آسمانى براى گذر از ظلمات و رسيدن به نور الهى: كِتَـبٌ أَنزَلْنَـهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَـتِ إِلَى النُّور ِ [16] .
كتابى سراسر موعظه الهى و شفا بخش قلبها و هدايتگر و درياى موّاج و بيكران رحمت حق تعالى: قَدْ جَآءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَ شِفَآءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ [17] .
و صد البتّه شفاى دل مؤمنانى است كه دل به قرآن مىسپرند، و گرنه آنان كه به خود ظلم كرده و از قرآن روى بر مىتابند چيزى از ساحت اين كتاب الهى جز خسران و ضرر روز افزون نصيبشان نمىشود: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّـلِمِينَ إِلَّا خَسَارً [18] .
كتابى پر بركت: وَ هَـذَا كِتـَـبٌ أَنزَلْنَـهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ [19] با آياتى روشن و گويا: وَ هُوَ الَّذِی أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَـبَ مُفَصَّل [20] و بيانگر هر چيز: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـبَ
ص 523
تِبْيَـنًا لِكُلِّ شَىْءٍ [21] به دور از هر كجى و انحراف: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَـبَ وَ لَمْ يَجْعَل لَهُ و عِوَجً [22] و جدا از هر تناقض و آشفتگى: أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَ لَوْ كَانَ منْ عِندِ غَيْرِ اللَهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَـفًا كَثِيرً [23] .
كتابى مؤثّر و تكان دهنده كه اگر بر كوه سخت نازل مىشد آنرا از خشيت الهى پاره پاره مىساخت: لَوْ أَنزَلْنَا هَـذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُو خَـشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَهِ [24] .
كتابى براى تلاوت: فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ [25] و تدبّر و تأمّل؛ كه تنها آنانى كه دلهايشان قفل شده از تدبّر در آن محروم هستند: أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَ [26] .
كتابى جوشيده از اوج عظمت حق تعالى: وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ [27] و آسان شده براى ذكر و بهرهمند شدن: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ [28] .
كتابى براى عاقلان كه مىخواهند به كمال عقل برسند: إِنَّآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ [29] و براى عالمان و دانشمندان كه از دام جهل رهيدهاند: كِتَـبٌ
ص 524
فُصِّلَتْ ءَايَـتُهُ و قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ [30] .
كتابى استثنائى و بىنظير كه احدى نمىتواند مانند آن را عرضه كند: قُل لَئِنِ اجْتَمَعَتِ ا لْإ نسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرً [31] و حتّى نمىتوانند ده سوره مانند آن را بياورند: قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَـتٍ [32] و بلكه نمىتوانند يك سوره مانند آن را ارائه كنند: وَ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ [33] .
كتابى سراسر جِدّ و به دور از هزل و شوخى و لغو: إِنَّهُ و لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ [34] .
كتاب عمل و زندگى كه روى گرداندن از آن چراغ فروزان هدايت، گمراهى را به همراه دارد و شكواى رسول خدا را: وَ قَالَ الرَّسُولُ يَـرَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَـذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورً [35] .
كتابى كه بايد پس از تلاوت و تدبّر و عمل، آن را منتشر ساخت و موانع نشر آن را بر طرف ساخت؛ و نه تنها به هنگام شنيدنش سكوت را مراعات نمود: وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْءَانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ و وَ أَنصِتُو [36] كه حتّى بايد براى كافران زمينه شنيدنش را فراهم ساخت و با ايجاد امنيّت كافى، فضا سازى لازم را مهيّا نمود: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَـمَ اللَهِ ثُمَّ
ص 525
أ َبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ [37] .
كتابى كه حكيم است: وَالْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ [38] و مجيد: وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ [39] ، كريم است: إِنَّهُ و لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ [40] و عظيم: وَالْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ [41] .
كتابى كه پاك و مطهّر است و بايد با طهارت ظاهرى و باطنى بسوى او رفت و با او ارتباط برقرار كرد: لَا يَمَسُّهُ و إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ [42] و با گريز از شيطان به محضر او بار يافت: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَـنِ الرَّجِيمِ [43] ؛ كتابى كه خود، مطهّران واقعى را كه آگاهان به جميع حقائق قرآنى و مَنْ عِندَهُ و عِلْمُ الْكِتَـبِ [44] هستند معرّفى نموده: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرً [45] و مزد رسالت پيامبر را مودّت آنان بر شمرده است: قُل لَآ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى [46] .
كتابى كه از مَثَلهاى آموزنده برخوردار است: وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هَـذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٍ [47] تا انسان را به تفكّر و انديشه و رشد الهى برساند: وَ تِلْكَ
ص 526
الأَمْثَـلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ [48] ، و در برگيرنده بهترين داستانها كه معرّف انسانهاى خدامدار و مبيّن راه رسيدن به عشق الهى و كمال والاى انسانيّت است: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْءَانَ [49] .
كتابى كه فرقان است و فارق بين حقّ و باطل تا وسيله انذار جهانيان باشد، پس مخاطبش همه انسانها تا قيام قيامت هستند: تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَـلَمِينَ نَذِيرً [50] . و فرو آمده تا انسانها را به مقام فرقان و تمييز بين حقّ و باطل رهنمون گردد: إِن تَتَّقُوا اللَهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَانً [51] .
و اين همه، گوشهاى از بيان اوست كه مستقيما درباره خود مطرح ساخته است. اگر به همه ابعاد مبحث «قرآن در قرآن» بپردازيم و به درياى موّاج احاديث نبوى و فاطمى و علوى و أئمّه عليهم أفضلُ التّحيّات و الصّلوات و السّلام در زمينه قرآن شناسى وارد شويم خود بحثى گسترده و بسيار عميق را در پى خواهد داشت كه فرصت ديگرى را مىطلبد، و همين مقدار نيز كه نسبت به مدخل محورهاى قبلى اين كتاب اندكى طولانىتر شد بر اثر توجّه و حسّاسيّت فوق العاده حضرت آقا بر قرآن است كه بدان اشاره خواهيم كرد.