موفّقيّت انسان در تمامى محورهاى زندگى به دو اصل اساسى علم و عمل وابسته است كه اهل حكمت از آن به عقل نظرى و عقل عملى تعبير مىكنند. علم، ارتباط معرفتى انسان را به محور مورد نظر برقرار مىسازد، و عمل نقاط ضعف را روشن و زمينه را براى برطرف كردن آنها در مراحل بعدى آماده مىنمايد تا پيمودن درجات رشد و كمال در آن محور به آسانى مقدور گشته و وصول به نهايت مقصود بدست آيد.
از اين رو در اديان الهى مرتّبا بر علم و عمل صالح تأكيد شده است، و در آيات قرآنى و روايات پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم أجمعين در سطحى وسيع بر آن پافشارى گرديده است.
البتّه پيوستگى علم و عمل و ارتباط محكمى كه ميان آن دو برقرار است، فقط در آغاز حركت نمىباشد؛ بلكه در استمرار نيز رشد علمى موجب بهبود عمل، و تكرار و مداومت بر عمل موجب باز شدن افقهاى جديد معرفتى ميگردد. و بر اين حقيقت آيات و روايات دلالت دارند. امام صادق عليه السّلام تصريح ميفرمايند كه: وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ
[1] «علم را با بكار بستن آن طلب
ص 496
نما». يعنى آموختهها وقتى بكار گرفته شوند، اين خود موجب رشد معرفتى آدمى در همان زمينه ميگردد.
البتّه عمل به دستورات الهى و پرهيز از محرّمات در انسانها با انگيزههاى مختلفى شكل مىگيرد كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام بدان اشاره گرديده و قطعا درجات متفاوتى را هم در پى خواهد داشت. برخى از انسانها از ترس آتش دوزخ و براى نجات از آن به علم و عمل روى آورده و مطيع دستورات الهى شدهاند. اين گونه عبادت و اطاعت همچون فرمانبرى بردگان شمرده شده است.
دسته دوّم كسانى هستند كه با آرزوى رسيدن به نعمتهاى الهى در بهشت و بهرهمندى از حور و قصور و شير و شراب به جرگه علم و عمل پيوسته، تحمّل مشقّت و رنج عبادت را براى دريافت منافع اخروى بجان خريدهاند؛ كه اينها هم چونان تجّار و بازرگانانى كه در پى داد و ستد و سود و بهره هستند معرّفى گشتهاند.
و طائفه سوّم آنانند كه از دو مرحله ترس از دوزخ و شوق وصال بهشت گذشته و به عشق بهشت آفرين رسيدهاند، و حلاوت امتثال أوامر و نواهى الهى را در جان خود احساس نموده و دل را فقط به حضرت دوست سپردهاند، و از غير او گذشته و بر ماسوى خطّ بطلان كشيدهاند. اينان در لسان روايات آزاد مردانى رهيده از تمامى قيد و بندها و خواهشها و بتها شمرده شدهاند كه در افق والاى كمال الهى سير مىكنند.
[2]
ص 497
از آنچه گذشت روشن ميشود كه پوسته ظاهرى أعمال در انسانها ممكن است مساوى و برابر باشد ولى به لحاظ باطنى و انگيزههاست كه ارزش أعمال برآورد ميشود؛ چرا كه نيّت، روح عمل است.
فرق بين أعمال و رفتار عابدان زاهد و عارفان عاشق در همين نقطه اساسى است كه در عارفان عاشق، اطاعت دستورات الهى نه براى كسب و بهره و سود، كه از سر عشق و شور است؛ و صد البتّه بهرههاى اساسى متعلّق به آنهاست.
اينك با توجّه به اينكه خطّ سير اين يادنامه تبيين گوشههائى از زندگى پر ثمر و آموزنده حضرت علاّمه آية الله قدّس الله نفسه الزّكيّة از بيان خودشان و برگرفته از آثارشان ميباشد، و طبعا زبان و قلم ايشان از بيان آنچه به خود مربوط مىشده به شدّت پرهيز داشته است، و تنها به مواردى كه درس آموزى و پيام خاصّى داشته و از أسرار مخفيّه خلوت عشق الهى و شور و اشتياقهاى بزم محبّت و محفل اُنس حضرت حق نبوده، در سطحى عادى و آنهم سريع و گذرا اشارهاى دارند؛ نمونههائى را انتخاب و بيان مىكنيم.
خدامدارى و توجّه به توحيد حق تعالى، شعار اصلى همه انبياء عليهم السّلام بوده است: أَنِ اعْبُدُوا اللَهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّـغُوتَ
[3] ، و دعوت رسمى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم كه آن را پايه اساسى فلاح و رستگارى مىشمردند نيز همين بوده: قُولُوا لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ تُفْلِحُوا .
[4]
ص 498
لذا تمامى معارف و أحكام و آداب بايد در امتداد خطّ توحيد ملاحظه شود. نبوّت كه عالىترين اصل پس از توحيد است، رابطه عبد با خدا را تصحيح و تضمين ميكند. اگر نبوّت مستقل شود يا نبى بصورت مستقل نگاه شود بت پرستى است و محكوم ميباشد. مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَهُ الْكِتَـبَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِى مِن دُونِ اللَهِ وَ لَـكِن كُونُوا رَبَّـنِيِّــنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَـبَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ.
[5] «در توان و قدرت هيچ فرد انسان چنين حقّى نيست كه پس از آنكه خداوند به وى كتاب آسمانى و حكم و نبوّت را داده باشد، به مردم بگويد: شما بندگان من باشيد نه بندگان خدا ! وليكن براى وى اين حقّ هست كه به مردم بگويد: شما رجال الهى مربّى بشر بوده باشيد، به سبب آنكه روش و منهاج شما بر آن بوده است كه كتاب الهى را تعليم مىنمودهايد و در خواندن و درس دادن آن مزاولت و ممارست داشتهايد».
انقطاع إلى الله و بريدن از ماسوى جز با توحيد مطلق بدست نمىآيد؛ كه تمامى ائمّه هدى عليهم السّلام در پايان مناجات شعبانيّه چنين نغمه توحيدى را سروده و عرضه داشتهاند: إلَهِى هَبْ لِى كَمَالَ الانْقِطَاعِ إلَيْكَ... إلَهِى وَ أَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا وَ عَنْ سَوَاكَ مُنْحَرِفًا وَ مِنْكَ خَآئِفًا مُرَاقِبًا يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الإكْرَامِ .
[6]
«بار خداوندا ! به من عنايت فرما كمال و نهايت انقطاع به سوى خودت را... بار خداوندا ! و مرا به بهجت انگيزترين نور مقام عزّتت ملحق گردان، تا آنكه به تو عارف شوم و از ماسوايت منحرف گردم و پيوسته از تو در خوف و مراقبت باشم، اى خداوند صاحب صفت جلال و صفت جمال !»
ص 499
تحقّق اين نگرش توحيدى در وجود آدمى و تجلّى و ظهور آن در تمامى انديشه و گفتار و كردار، امرى است عظيم كه در منطق عرفا به آن كمال مىگويند و چنين انسانى را كامل مىشمرند.
حضرت آقا بر اين توحيد مدارى و خدا محورى تأكيدى سنگين داشتند. و در مسائل حسّاس معرفتى كه ممكن بود براى عدّهاى رهزن شود، بر توحيد و أصالت و تقدّم آن بر بقيّه محورها پافشارى داشتند. توجّه به رسول الله و فاطمه زهرا و ائمّه هدى عليهم السّلام و الصّلوة را در راستاى توجّه به توحيد و رسيدن به آن تبيين ميفرمودند؛ و شيخيّه را كه نهايت سير انسان را معرفت پيامبر و امام شمرده و آدمى را عاجز از وصول به توحيد و معرفة الله ميدانند باطل معرّفى نموده، ثمره انديشه و مكتبشان را تنزيهى كه به تعطيل معرفة الله مىانجامد، ميدانستند.
و از سوى ديگر از آنان كه ولايت را در برابر توحيد مىگذاشتند و بعضى را ولايتى، و عرفا را بريده از ولايت و پيوسته به توحيد ميدانستند، به شدّت انتقاد نموده ولايت را عين توحيد، و توحيد را هدف اصلى مىشمردند. و از اينكه ولايت مدارى، منفذى براى بريدن از اهل توحيد شود به شدّت هشدار مىدادند كه در لابلاى كلماتشان ديدنى است.
در تبيين حقيقت وحدت وجود كه عمق توحيد است تأكيد داشته و تصريح ميكردند كه به معنى حلول و اتحاد نيست؛ چرا كه حلول و اتّحاد فرع تصوّر غير است، يعنى غيرى هست و خدا با او متّحد شده يا در او حلول كرده، امّا اگر غيرى نيست و فقط يك وجود اصيل و مستقل است ديگر حلول و اتّحاد معنى ندارد.
در بيان حقيقت و أصالت توحيد صحيح از زبان مرحوم حدّاد قدّس سرّه در ردّ كسانى كه بر طريقه حقّه ايشان اشكالاتى وارد ساخته بودند و بين مكتب
ص 500
«توحيدى» و مكتب «ولايتى» تقابل ايجاد ميكردند، چنين نقل مىكنند:
« مىفرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ كسى قدرت ادراك آن را ندارد. يعنى «وجود مستقل و بالذّات در عالم يكى است و بقيّه وجودها وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است». من نگفتم: اين سگ خداست، من گفتم: غير از خدا (در عالم) چيزى نيست. اين سگ خداست معنيش اين است كه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ خداست ! نعوذُ بالله مِن هذا الكَلام. امّا غير از خدا چيزى نيست معنيش آن است كه: وجود بالأصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تباركَ و تعالَى؛ و بقيّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى و وجود آنها وجود ظلّى چون سايه شاخص است نسبت به نور آفتاب كه بدنبال شاخص مىچرخد و ميگردد.
اين گفتار عين حقيقت است. وجود امامان وجود استقلالى نيستند. آنها هم آيتى از آيات الهيّه مىباشند؛ غاية الأمر آيات كبراى آن ذات اقدس مىباشند. و اگر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم در دام تفويض گرفتار شدهايم.
امّا در قضيّه ولايت، ولايت را ما مىشناسيم نه اين گوسپندان كه نامى از آن بر زبان دارند. عزادارى واقعى را ما مىكنيم، زيارت حقيقى را ما مىنمائيم. شناسائى و معرفت ائمّه عليهم السّلام وجدانا و شهودا و عقلاً و علما اختصاص به ما دارد نه اينها كه ولايت را جدا ميدانند. ولايت عين توحيد است و توحيد عين ولايت است.
اشك ما بر أباعبدالله الحسين عليه السّلام از درون قلب ما و از سويداى دل ما جارى است، و با آن اشك مىخواهيم قالب تهى كنيم، چرا كه آن اشك با نفس ما و روح ما بيرون مىريزد؛ نه اين اشكهائى كه از خيال و پندار ايشان مىآيد، و روزى هم همينها سيّد الشّهدا را مىكشند، آنگاه مىنشينند و اقامه
ص 501
عزا مىنمايند و در ماتمش سينه مىزنند.
[7] »
و در جاى ديگر باز از قول استادشان حضرت حدّاد چنين نقل مىكنند:
« مىفرمودند: ما اين سنّ و سال كه نموديم و پير شدهايم «ولايتى» و «توحيدى» نشنيده بوديم، و ولايت را در برابر توحيد تصوّر نمىنموديم. حالا اينها آمدهاند و دو فرقه توحيديّه و ولايتيّه ساختهاند. عينا در يكى دو قرن پيش كه در همين كربلا، «پشت سَريّه» ساختند در برابر «بالا سريّه»؛ و شيخيّه كه متابعين أحسائى بودهاند خود را از مؤمنين جدا كردند و فرقه خاصّى شدند. و اينها هم آمدهاند ولايت را از توحيد جدا نموده و خود را در برابر صفّ مؤمنين نهادهاند. اين خطر، خطر عظيمى است كه انسان ولايت را از توحيد جدا بداند.
همانطور كه امروزه در كربلا از بقاياى شيخيّه جماعتى بدينگونه وجود دارند، و در مشهد مقدّس هم عدّهاى شيخى مذهب مىباشند كه بدون ادّعاى شيخىگرى، از مرام و عقيده آنها حمايت مىكنند.
[8] »
سراسر جهان هستى تجلّى عشق الهى است در جلوات مختلف و چهرههاى گوناگون:
با صدهزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
كه در واقع تماشا هم كار خود اوست، تعبير به صدهزار هم تنگناى زبان و ديدگاه آدمى است، و گرنه جلوات حضرت حق تعالى نامتناهى است و تابع نامتناهى بودن خداوند مىباشد؛ پس: با بىنهايت جلوه برون آمدى كه خود تماشاى جلوات خويشتن كنى.
اين عشق به كمال مطلق در درون انسانها نيز در عمق جانشان نهاده شده و
ص 502
اين همان فطرت الهى است كه قرآن ميفرمايد: فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
[9] .
و هوا و هوسهاى زمينى و خاكى است كه بر اين گنجينه فرو ريخته و آنرا مدفون ساخته است. تلاش شيطانها، براى محكم سازى اين پوشش و به فراموشى سپردن آن دفينه و گنجينه الهى است؛ و سعى انبياء عليهم السّلام براى استخراج اين سرمايه عظيم و متذكّر ساختن انسانها: إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ
[10] و به تعبير مولى الموحدين أميرالمؤمنين عليه السّلام فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إلَيْهِمْأَنْبِيَآءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَآئِنَ الْعُقُولِ .
[11] «پيامبرانش را در بين مردم برانگيخت و آنان را پى در پى بسوى آنان گسيل داشت تا پيمان فطرت خدائى را از آنان مطالبه نمايند، و نعمتهاى به فراموشى سپرده شده را بيادشان آورند، و گنجهاى در خاك دفن شده عقلها را برايشان استخراج نمايند.»
پس مدار عشق واقعى عشق الهى است، و هر جاى ديگر كه سخن از عشق است برقى از اين حقيقت درخشيده و عاشقى را به دام كشيده است.
حضرت آقا خود در مورد عشق و عشق الهى بياناتى دارند كه اشاره مىكنيم.
در «الله شناسى» بحثى تحت عنوان «خداوند عاشق ما سوى و ماسوى عاشق اوست» در يكصد صفحه مىآورند كه حاوى حقائق فراوانى است.
[12] در اوائل اين مبحث ميفرمايند:
« اعاظم از حكماى اسلام به ثبوت رسانيدهاند كه ميان حضرت ربّ العزّه
ص 503
و ميان آفريدگانش يك نوع جذب و انجذابى وجود دارد كه از آن تعبير به عشق مىكنند.
عشق خدا به مخلوقاتش آنها را بوجود آورده است و به هر يك از آنها طبق استعدادهاى مختلف و ماهيّات متفاوت لباس هستى و بقا پوشانيده و به صفات خود به هر كدام متناسب با خودشان متّصف نموده است. اين عشق است كه عالم را بر سرپا نموده است، و اين حركت را از افلاك گرفته تا زمين نشينان و از ذرّه تا دُرّه، موجود و به سوى او در تكاپو انداخته است.
زندگى و حيات و عيش و حركت ماسوى الله هم بواسطه عشقى است كه خدا در فطرت و نهادشان گذاشته است، و بنابراين هر موجودى از موجودات امكانيّه بر اساس و اصل عشق به معشوق خود حيات و روزگارشان را ادامه مىدهند. و داستان تجاذب (جذب و انجذاب) در بين تمام موجودات سِفلى و عوالم عِلوى برقرار مىباشد.
اين تجاذب كه در هر موجودى به نحوهاى خاص وجود دارد موجب حركت به سوى مبدأ أعلى در مدارج و معارج متفاوت شده است كه مِن دونِ حجابٍ و مِن وَرآءِ حجاب همگى عاشق او و به سمت او به جنبش آمده و به سير و راه افتادهاند.
غاية الأمر موجودات ضعيفه و ماهيات سِفليّه بواسطه محدوديّت وجودشان در ميان راه گرفتار قواى شديدتر از خود شده در همانجا فانى مىشوند و بطور الأقربُ فالأقرب هر موجود عالى غايت سير موجود و معلول دانى است تا برسد به ذات حق و صادر مطلق كه اوّلين موجود لايتناهى و عظيم در عوالم است و در او فانى ميشود، و تعاشق ميان حق سبحانه و تعالى و ميان او تحقّق مىپذيرد.
در اين كريمه شريفه ( يَـآأَيُّهَا الإِنسَـنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـقِيه ِ) از
ص 504
حركت انسان به سمت اين محبوب ذوالجمال و معشوق صاحب جلال كه مقصود نهائى و مقصد اصلى است به عنوان «كَدْح» تعبير گرديده شده است.
يعنى انسان كه اشرف مخلوقات است استعدادا، بايد خود را به فناى تام برساند فعليّةً. آنانكه رسانيدند كه رسانيدند و آنانكه استعداد خود را ضايع كرده و نتوانستهاند در حرم امن و امان وى استقرار يابند و از موانع و خطرات قرقگاه حريم وى عبور كنند نيز بالأخره در تجلّيات جلاليّه او در مواقف حساب، وى را ديدار و ملاقات خواهند نمود و به معشوق و محبوب حقيقى خود از پس پرده هزار حجاب خواهند رسيد و خواهند فهميد كه اوست محبوب و معشوقشان، غاية الأمر ايشان در عالم دنيّه دنيويّه شهوات با چشمان رمد آلوده خود او را نگريستهاند و اينك هم از پس پرده و حجاب به ملاقات خدا مىرسند.
[13] »
حضرت آقا سپس به رساله بوعلى سينا كه بر طريقه برهان مبحث عشق را مطرح كرده مىپردازند، و پس از گزارشى از آن، به بحث مفصّلى كه ملاّصدرا بصورتى روشنتر و شيرينتر مطرح نموده اشاره نموده و حقيقت عشق و جريان آن در سراسر عالم هستى و تجلّى عشق واقعى در تمامى جلوات محبّت در عالم هستى را بيان مىنمايند.
[14]
آرى آنجا كه سخن از توحيد و تجلّيات عشق الهى است سخن و قلم آقا آنچنان عاشقانه و شيدائى ميشود كه ديدنى و درس گرفتنى است. نمونههائى فراوان از آنچه گفته شد را در آثارى چون «الله شناسى» و «توحيد علمى و عينى» و مباحثات توحيديّه با علاّمه طباطبائى در «مهر تابان» و مباحث توحيدى در «روح مجرّد» ميتوان مشاهده نمود، كه فهرست آن نيز مفصّل خواهد شد چه
ص 505
رسد به نقل موارد آن.
اين شيفتگى، در برخورد با عاشقان بزرگ هستى و عشق آموزان پاكباخته پروردگار: پيامبر اكرم و فاطمه زهرا و ائمّه عليهم آلاف التّحيّة و الصّلوة و السّلام كه وسائط آشنائى با عشق حقيقى و معشوق حقيقى هستند، و همچنين در برخورد با اساتيد سلوكيشان كه برق اين عشق پاك را در جانشان مشتعل ساختهاند مخصوصا مرحوم حدّاد كه در تكميل اين سير عاشقانه و وصول به أعلى درجه كمال نقش حياتى دارند؛ بسيار عالى بروز و ظهور پيدا ميكند.
حضرت آقا در طول زندگى پر بركت خود به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم الصّلوة و السّلام بسيار توجّه داشتند و توجّه ميدادند؛ هم در مقام كسب علوم و معارف الهيّه و هم در مقام خضوع و تذلّل در پيشگاه ملكوتى و اقتباس از انفاس پاك و مقدّسشان. تواضع و ادبى كه آقا در برابر رسول خدا و فاطمه زهرا و حضرات ائمّه معصومين صلواتُ الله و سلامُه و تحيّاتُه عليهم أجمعين در زمينههاى مختلف بروز ميدادند جالب توجّه و قابل پيگيرى بود.
عشق به ولايت اهل بيت عليهم السّلام و مخصوصا أميرالمؤمنين عليه أفضلُ صلواتِ المُصلّين بهگونهاى ملموس در تعابير دوره هجده جلدى «امام شناسى» متبلور است كه لازم به فهرست كردن آن نيست؛ و در آثار ديگرشان نيز اين حقيقت را به روشنى مىيابيم.
از آن جمله در مكاتباتى كه با استادشان آية الله خوئى در قضيّه لزوم اتّحاد آفاق در رؤيت هلال دارند و بنام «رسالةٌ حولَ مسألةِ رُؤيةِ الهلال» منتشر شده است در كلّيّه نامههائى كه به ايشان مىنويسند پس از بسم الله و درود بر پيامبر و آل و لعنت بر دشمنان، ابتداءً به محضر مولاى متّقيان أميرمؤمنان
ص 506
سلام الله عليه عرض ادب مىكنند و اشعارى نغز و دلنشين كه نمايانگر ديد ايشان به مولا و عشق به اين كانون ولاى الهى است و حاكى از درد هجرى است كه در جان خود دارند، مىآورند كه بسيار قابل دقّت است:
مطلع نامه اوّل:
« السّلامُ عَليكَ يا أميرَالمُؤمنينَ و إمامَ المُوحّدينَ و سَيّدَ الوَصيّينَ و قآئدَ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و رحمةُ اللهِ و بركاتُه.
مطلع نامه دوّم:
« السّلامُ عَليكَ يا أميرَالمُؤمنينَ أشهَدُ أنّكَ الصِّراطُ الواضِحُ و النَّجمُ اللآئِحُ و الإمامُ النّاصِحُ و الزِّنادُ القادِحُ و رحمةُ اللهِ و بَرَكاتُه.
مطلع نامه سوّم:
« السّلامُ على ميزانِ الأعمالِ و مُقلِّبِ الأحوالِ و سَيفِ ذى الجلالِ و ساقى السَّلسَبيلِ الزُّلال أميرِالمُؤمنينَ و رحمةُ اللهِ و بركاتُه.
و اين ادب الهى در همه موارد مشابه جارى است؛ بعنوان نمونه در نامههائى كه به شام فرستادهاند ابتداءً به محضر حضرت زينب كبرى سلام الله عليها عرض سلام نموده، و در نامههائى كه به قم نوشتهاند سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها را در مطلع نامه آوردهاند.
حضرت آقا خود در نقلى كه از ايشان است نسبت به ارادتمندانشان مىفرمودند: هركس از ايشان به مشهد مقدّس مشرّف ميشود، ابتدا غسل زيارت نمايد و به زيارت حضرت ثامن الحجج علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مشرّف شود؛ آنگاه اگر خواست به ديدن ما بيايد مانعى ندارد.
يكى از نكاتى كه حضرت آقا بر آن تأكيد ميفرمودند اين بود كه بهيچوجه نبايد انسان بزرگان و معاريف و عرفاء بالله را هر چند به مقام كمال هم رسيده باشند در عرض اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين قرار دهد؛ چنانچه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم ميفرمايند: نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ.
[18] «ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما قابل قياس نيست». و نيز حضرت مولى الموالى أمير المؤمنين سلام الله عليه ضمن خطبهاى كه در مقامات آل محمّد عليهم السّلام ايراد كردهاند ميفرمايند: لَا يُقَاسُ بِـآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ مِنْ هَذِهِ الاُْمَّةِ أَحَدٌ.
[19] «هيچ
ص 509
فردى در اين امّت قابل مقايسه و برابرى با آل محمّد عليهم السّلام نخواهد بود.»
در زيارت جامعه كبيره نيز مىخوانيم: طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ. .. «هر شريفى در برابر شرافت شما سر فرود آورده است.»
حضرت آقا خود تصريح ميفرمايند:
« در هر زمان و هر مكان افرادى ميتوانند خود را بدين مقام (مقام ولايت) برسانند. منتهى اوّلاً بايد بواسطه متابعت و پيروى از امام معصوم باشد و الاّ نخواهند رسيد، و ثانيا عنوان امامت و پيشوائى براى اين ذوات معصومين سلام الله عليهم تا أبد باقى است. زيرا آنان را خداوند پيشوا و رهبر نموده و لواى ارشاد را با مجاهدات عاليه (اختيارا نه جبرا) بديشان سپرده است.
[20] »
و حتّى كاملين از اولياء الله را قابل قياس با خاندان پاك اهل البيت نمىدانستند. در ضمن انتقادى كه از صاحب كتاب «فصل الخطاب» درباره جداكردن علماء راسخين از عرفان دارند مىنويسند:
« ... كار را بجائى رسانديد كه «فصل الخطاب فى تحريف كتاب ربّ الأرباب» نوشته و سلمان فارسى را از حضرت أبا الفضل عليه صلوات الله الملك المنّان، افضل و اعلى و صاحب مقامى والاتر شمرديد !!!
[21] »
عشق و شور حضرت آقا به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم الصّلوة و السّلام از تعداد سفرهاى فراوانى كه به مشاهد مشرّفه به طور مستمر و ساليانه داشتند آنهم با توقّفهاى طولانى، بدست مىآيد؛ سفرهائى كه نه مثل برخى، فقط براى عتبه بوسى و عرض ارادت ظاهرى و با اهداف جانبى سياحت و
ص 510
تفريح همراه باشد بلكه با توجّه به عظمت و جلالت آن ذوات مقدّسه و براى كسب فيوضات ظاهرى و باطنى از انفاس قدسيّه و الهيّه آن عرشيان خاك نشين صورت مىگرفته است، آنهم در نهايت ادب و خاكسارى كه برخاسته از تعقّل و عشق است. اينك به يك نمونه اشاره مىكنيم:
« اين حقير معمولاً قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس... معمولاً در تابستانها با تمام فرزندان و اهلبيت قريب يكماه به مشهد مقدّس مشرّف مىشديم.
در تابستان سنه 1393 (هجريّه قمريّه) كه مشرّف بوديم و آية الله ميلانى و حضرت علاّمه آية الله طباطبائى هر دو حيات داشتند، و ما منزلى را در منتهى إليه بازارچه حاج آقاجان در كوچه حمّام برق اجاره كرده بوديم و معمولاً از صحن بزرگ هميشه به حرم مطهّر مشرّف مىشديم.
يكروز كه در ساعت دو به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم و حال بسيار خوبى داشتم و سپس براى نماز ظهر به مسجد گوهرشاد آمده و با چند نفر از رفقا بطور فرادى نماز ظهر را خواندم، همينكه خواستم از در مسجد به طرف بازار كه متّصل به صحن بزرگ بود و يگانه راه ما بود خارج شوم، درِ مسجد را كه متّصل به كفشدارى بود بوسيدم. و چون نماز ظهرِ جماعتها در مسجد گوهرشاد به پايان رسيده و مردم مشغول خارج شدن بودند چنان ازدحام و جمعيّتى از مسجد بيرون مىآمد كه راه را تنگ كرده بود.
در آن وقت كه در را بوسيدم ناگاه صدائى به گوش من خورد كه شخصى به من مىگويد: آقا چوب كه بوسيدن ندارد !
من نفهميدم در اثر اين صدا به من چه حالى دست داد، عينا مانند جرقّهاى كه بر دل بزند و انسان را بيهوش كند از خود بيخود شدم و گفتم: چرا بوسيدن ندارد ؟ چرا بوسيدن ندارد ؟! چوب حرم بوسيدن دارد، چوب
ص 511
كفشدارى حرم بوسيدن دارد، كفش زوّار حرم بوسيدن دارد، خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد. و اين گفتار را با فرياد بلند مىگفتم و ناگاه خودم را در ميان جمعيّت به زمين انداختم و گرد و غبار كفشها و خاك روى زمين را بر صورت مىماليدم و مىگفتم: ببين ! اينطور بوسيدن دارد. و پيوسته اين كار را ميكردم. و سپس برخاستم و سوى منزل روان شدم. آن مرد گوينده گفت: آقا من حرفى كه نزدهام ! من جسارتى كه نكردهام !
گفتم: چه مىخواستى بگوئى ؟! و چه ديگر مىخواستى بكنى ؟! اين چوب نيست، اين چوب كفشدارى حرم است. اينجا بارگاه حضرت علىّ بن موسى الرّضاست، اينجا مطاف فرشتگان است، اينجا محلّ سجده حوريان و مقرّبان و پيامبران است، اينجا عرش رحمن است، اينجا چه و اينجا چه و اينجا چه است.
گفت: آقا من مسلمانم، من شيعهام، من اهل خمس و زكاتم، امروز صبح وجوه شرعيّه خود را به حضرت آية الله ميلانى دادهام.
گفتم: خمس سرت را بخورد ! امام محتاج به اين فضولات اموال شما نيست ! آنچه داديد براى خودتان مبارك باشد. امام از شما ادب مىخواهد. چرا مؤدّب نيستيد ؟ سوگند به خدا دست بر نميدارم تا با دست خودم در روز قيامت تو را به رو در آتش افكنم !
در اين حال يكى از دامادان ما (شوهر خواهر) به نام آقا سيّد محمود نوربخش جلو آمدند و گفتند: من اين مرد را مىشناسم، از مؤمنان است، و از ارادتمندان مرحوم والد شما بوده است.
گفتم: هر كه مىخواهد باشد، شيطان بواسطه ترك ادب به دوزخ افتاد !
در اين حال من مشغول حركت به سوى منزل بوده و در بازار روانه بودم و اين مرد هم دنبال ما افتاده بود و مىگفت: آقا مرا ببخشيد ! شما را به خدا مرا
ص 512
ببخشيد ! تا رسيديم به داخل صحن بزرگ؛ من گفتم: من كه هستم كه ترا ببخشم ؟ من هيچ نيستم. شما جسارت به من نكرديد، شما جسارت به امام رضا نموديد و اين قابل بخشش نيست.
بزرگان از علماء ما: علاّمهها، شيخ طوسىها، خواجه نصيرها، شيخ مفيدها، ملاّصدراها همگى آستان بوس اين درگاهند و شرفشان در اين است كه سر بر اين آستان نهادهاند، و شما مىگوئيد چوب كه بوسيدن ندارد !
گفت: غلط كردم، توبه كردم، ديگر چنين غلطى نمىكنم !
گفتم: من هم از تو در دل خودم بقدر ذرّهاى كدورت ندارم ! اگر توبه واقعى كردهاى درهاى آسمان به روى تو باز است. و در اين حال مردم در صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند و من به منزل آمدم.
اين حقير عصر آن روز كه به محضر استاد گرامى مرحوم فقيد آية الله طباطبائى رضوان الله عليه مشرّف شدم به مناسبتِ بعضى از بارقهها كه بر دل مىخورد و انسان را بىخانمان ميكند و از جمله اين شعر حافظ:
برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر
وه كه با خرمن مجنونِ دل افكار چه كرد
مذاكراتى بود و ايشان بياناتى بس نفيس ايراد كردند. حقير بالمناسبه به خاطرم جريان واقعه امروز آمد و براى آن حضرت بيان كردم و عرض كردم: آيا اين هم از همان بارقهها است ؟!
ايشان سكوت طويلى كردند، و سر به زير انداخته و متفكّر بودند، و چيزى نگفتند.
رسم مرحوم آية الله ميلانى اين بود كه روزها يكساعت به غروب به بيرونى آمده و مىنشستند و حضرت علاّمه آية الله طباطبائى هم در آن ساعت به منزل ايشان رفته و پس از ملاقات و ديدار، نزديك غروب به حرم مطهّر
ص 513
مشرّف مىشدند و يا به نماز جماعت ايشان حاضر مىشدند و چون يك طلبه معمولى در آخر صفوف مىنشستند.
تقريبا دو سه روز از موضوع نقل ما داستان خود را براى حضرت استاد گذشته بود كه روزى در مشهد به يكى از دوستان سابق خود به نام آقاى شيخ حسن منفرد شاه عبدالعظيمى برخورد كردم و ايشان گفتند: ديروز در منزل آية الله ميلانى رفتم و علاّمه طباطبائى داستانى را از يكى از علماى طهران كه در مسجد گوهرشاد هنگام خروج و بوسيدن درِ كفشدارى مسجد اتّفاق افتاده بود مفصّلاً بيان مىكردند و از اوّل قضيّه تا آخر داستان همينطور اشك مىريختند. و سپس با بشاشت و خرسندى اظهار نمودند كه: الحمد للّه فعلاً در ميان روحانيّون افرادى هستند كه اينطور علاقمند به شعائر دينى و عرض ادب به ساحت قدس ائمّه اطهار باشند. و اسمى از آن روحانى نياوردند، وليكن از قرائن من اينطور استنباط كردم كه شما بوده باشيد، آيا اينطور نيست ؟!
من گفتم: بلى اين قضيّه راجع به من است. و آنگاه دانستم كه سكوت و تفكّر علاّمه علامت رضا و امضاى كردار من بوده است كه شرح جريان را توأما با گريه بيان ميفرمودهاند. رحمةُ الله عليه رحمةً واسعةً.
[22] »
پاورقي [1] - «روح مجرّد» ص 181، از «بحار الأنوار» ج 1، ص 224 تا ص 226؛ حديث عنوان بَصرى.
[2] - متن روايت دركتاب شريف «امام شناسى» ج 5، ص 43، از «كافى» ج 2، ص 84 همراه با توضيحاتى آمده است: إنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللَهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفًا فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الأُجَرَآءِ، وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبًّا لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأحْرَارِ؛ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ. [3] - قسمتى از آيه 36، از سوره 16: النّحل
[4] - «بحار الأنوار» ج 18، ص 202
[5] - آيه 79، از سوره 3: ءَال عمران
[6] - «مفاتيح الجنان» أعمال ماه شعبان، مناجات شعبانيّه
[7] - «روح مجرّد» ص 546، و ص 550
[8] - همان مصدر
[9] - قسمتى از آيه 30، از سوره 30: الرّوم
[10] - قسمتى از آيه 21 و آيه 22، از سوره 88: الغاشية
[11] - «نهج البلاغة» ص 43
[12] - «الله شناسى» ج 1، مبحث پنجم تا هشتم، ص 133 تا ص 233
[13] - «الله شناسى» ج 1، ص 134 تا ص 136، و ص 136 تا ص 145
[14] - همان مصدر
[15] - «رسالةٌ حول مسألة رؤية الهِلال» ص 15؛ به نقل از «ديوان ابن فارض» افست طبع مطبعه ادبيّه، ص 217؛ و نيز ص 53 و 54
[16] - همان مصدر، ص 89؛ به نقل از قصائد سبع علويّات ابن أبى الحديد، در مجموعهاى مطبوع به طبع حجرى، ص 160 تا ص 170
[17] - «رسالةٌ حول مسألة رؤية الهلال» ص 128؛ به نقل از قصيده هائيّه شيخ كاظم اُزرى، در مجموعهاى مطبوع به طبع حجرى، ص 156 تا ص 159
[18] - «امام شناسى» ج 2، ص 183 از «ذخآئر العقبى» ص 17
[19] - همان مصدر، ص 158 از «نهج البلاغة» ج 1، ص 29
[20] - «روح مجرّد» ص 573
[21] - «الله شناسى» ج 3، ص 337
[22] - «مهر تابان» تعليقه ص 95 تا ص 98