هر انسانى در زندگى خود با خصوصيّات و صفاتى كه بيشتر در گفتار و رفتارش در سطوح مختلف جلوه ميكند شناخته و ارزيابى مىشود. البتّه مردان بزرگ الهى بخاطر داشتن تربيت إلهى از صفاتى عالىتر برخوردارند كه توجّه به آنها درس آموز و عبرت آفرين ميباشد. و اين است علّت اصلى تأكيد قرآن بر بيان تاريخ انبياء عليهم السّلام و تربيت شدگان مكتب انسان ساز و إلهى ايشان، و اين است رمز لزوم نگارش تاريخ زندگى بزرگان علم و عمل، و سرّ اصلى تدوين تذكرهها و يادنامهها؛ با اعتراف به اينكه كشف همه زواياى وجود نورانى اولياء الهى و بيان همه مصاديق در زندگى پاك آنان مقدور نيست، چرا كه مردان خدا تلاشى گسترده براى مخفى ساختن صفات نيك خود دارند، و آنچه بروز ميكند تنها گوشهاى از جمال حبيب است كه از نقاب بيرون افتاده است.
اينك تنها به گوشههائى از صفات و خصوصيّات بزرگ مرد إلهى مرحوم حضرت علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى قَدّس الله نفسَه الزّكيّة فهرستوار اشاره خواهيم داشت، و تفصيل آن را به فرصتى ديگر و حوصلهاى بيشتر و كارى گستردهتر واگذار مىكنيم. اميد آنكه براى ما و همه عزيزان، سازنده و آموزنده باشد.
و از آنجا كه مرحوم حضرت آقا در دو ميدان علم و عمل چهرهاى درخشان بودند، مطلب را به تفكيك در دو مرحله دنبال مىكنيم: بُعد علمى و بُعد عملى.
ص 414
در اين فصل به گوشههائى از بُعد علمى ايشان مىپردازيم.
روحيّه علم جوئى در حضرت آقا به شكلى عجيب در طول عمر شريفشان، به أشكال مختلف و متناسب با هر دوران ظهور داشته است.
در فصول گذشته به نمونههائى از دقّت و عنايت ايشان به مطالب علمى در كودكى، و درخشش خاص در دروس هنرستان، و پشتكار و تلاش شبانه روزى در دو دوره هفت ساله طلبگى در حوزه علميّه قم و نجف، و سرانجام رسيدن به قلّه افاضه و بهرهرسانى و هدايت نفوس پس از هجرت به طهران و سپس مشهد مقدّس؛ اشاره نموديم.
نكته در خور تأمّل اينكه در اين دوران اخير نيز هرگز آن روحيّه نخستين علم جوئى و معرفت طلبى را از دست ندادند؛ و نه تنها از آن شدّت كاسته نشد بلكه به نوعى تزايد هم داشت.
از بالا بردن مدارج علمى و عملى خويش لحظهاى غافل نبودند و هر مطلب جديدى را با اشتياق تمام و با دقّت و ريزبينى خاصّ خود فرا ميگرفتند و با همّت والا و پشتكار خستگى ناپذيرشان ثبت ميكردند.
انبوه كتابهائى كه مطالعه كردهاند و حواشىاى كه بر آنها زدهاند، يادداشتهائى كه برداشتهاند و منظّما در جُنگهاى خود ثبت فرمودهاند؛ همه و همه نشانه روشنى از اين روحيّه والا است. از ايشان بيش از سى جُنگ كه بعضاً خيلى مفصّل است باقى مانده كه حاوى صدها مطالب ريز و درشت، و جالب و خواندنى در زمينههاى مختلف فقهى، اصولى، تفسيرى، روائى، تاريخى، سياسى، اجتماعى، ادبى، فلسفى، عرفانى و غيره است؛ كه اميدواريم اين مجموعههاى گرانبها بصورت مطلوب و مناسب طبع شده و در اختيار تشنگان
ص 415
معارف و علوم قرار بگيرد، إن شآء الله.
آثار و بركات اين روحيّه را بطور فراوان در كتابهايشان ميتوان مشاهده نمود. و بعنوان روشنترين مصداق قابل مراجعه بخش دوّم (بخش مصاحبات) كتاب ارزشمند «مهر تابان» است كه گوشهاى از مجالس خصوصى ايشان با علاّمه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه است و انبوهى از سؤالهاى متنوّع به همراه جوابهاى مرحوم علاّمه طباطبائى را در بر دارد.
خودشان در اين باره مىنويسند:
« ... مرحوم استاد، پيوسته مجلسشان پر فيض و حاوى همه گونه بهرهمندىها و استفادهها بود، و اين حقير از سابق الأيّام آثار مترشّحه از اين مجلس را مغتنم مىشمرده و ثبت و ضبط مىنمودم؛ و بالأخص در مدّت چهارماه از صفر المظفّر تا جمادى الاُولى يكهزار و چهار صد هجريّه قمريّه كه آن مخدوم معظّم در طهران اقامت داشتند و در غالب از روزها يكى دو ساعت از آثار مجلسشان بهرهمند مىشدم و مطالب مورد سؤال و پرسش را يادداشت ميكردم... [1] »
البتّه اين عطش فراوان براى فراگيرى چنين نبوده است كه حساب نشده باشد و ايشان را بدنبال خود به هر سمتى بكشاند، بلكه ايشان پس از ورود به طلبگى و آشنائى با معارف إلهى تمام همّت خويش را در بهرهورى گسترده در زمينه علوم اسلامى و آنچه بدان مربوط مىشود متمركز ساختند، و از پرداختن به علوم ديگر كه حتّى گاهى فراگيرىاش براى همه كس دست نميدهد و براى ايشان فراهم مىشده است نيز پرهيز مىنمودند. مورد ذيل نمونهاى از آن موارد
ص 416
است:
« اين حقير روزى به منزل يكى از بزرگان و دانشمندان اهل خطابه و منبر بجهت ديدن او كه در شهر ما وارد شده بود رفتم، و او مىگفت: من كيميا دارم و ميخواهم آن را به شما بدهم. من گفتم: من لازم ندارم. گفت: چرا ؟ من تا بحال به أحدى ندادهام.
گفتم: در سالهاى جوانى كه در مدرسه طلاّب درس ميخواندم، از كثرت اشتغال و مطالعه از خدا تقاضا داشتم كه اى كاش براى من شبانه روز از بيست و چهار ساعت قدرى بيشتر مىشد تا من ميتوانستم استيفاء حظوظ علمى را بنمايم؛ و تا بحال هم نشده است كه عمر خود را صرف جمعآورى مال نمايم؛ اينك سزاوار نيست طلا و نقرهاى بدست آورم.
از ديگر نمونههاى شدّت اشتياق ايشان به علم و معرفت، نسخهبردارى از آثار علمى چاپ نشده است كه در طول زندگى ايشان بچشم مىخورد.
به گونهاى كه خود اشاره فرمودهاند كتابهاى ذيل را به خطّ شريف خود استنساخ نمودهاند:
1ـ نسخه بردارى از «رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» كه در اختيار مرحوم آقا شيخ عبّاس طهرانى بوده است، در ايّام تحصيل در قم.
ص 417
2ـ تصحيح اين نسخه از روى نسخه مرحوم آية الله حاج شيخ عبّاس هاتف قوچانى، وصىّ آية الله حاج سيّد على قاضى أعلى الله مقامه الشّريف، در ايّام تحصيل در نجف اشرف.
3ـ نسخه بردارى مجدّد از «رساله سير و سلوك» كه در اختيار مرحوم علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف بوده و ايشان خود از روى نسخه آقا سيّد أبوالقاسم خوانسارى رضوان الله تعالى عليه در سال 1354 هجرى قمرى استنساخ فرموده بودند. استنساخ آقا از روى نسخه علاّمه طباطبائى در سال 1376 هجرى قمرى انجام گرفته است. [3]
4ـ نسخه بردارى از روى رسالههاى نُه گانه مرحوم علاّمه طباطبائى كه در آن هنگام به طبع نرسيده بوده، به نامهاى:
رساله در توحيد، رساله در أسماء الله، رساله در أفعال الله، رساله در وسائط، رساله الإنسان قبلَ الدّنيا، رساله الإنسان فى الدّنيا، رساله الإنسان بعدَ الدّنيا، رساله در نبّوت و امامت، رساله در ولايت.
خود آقا به استنساخ اين رسائل كه از آثار گرانقدر علاّمه طباطبائى ميباشند وايشان از روى خطّ مؤلّف نسخه بردارى كردهاند در سه جا، و به هنگام نقل مطلبى از آنها اشاره فرمودهاند. [4]
5ـ نسخه بردارى از روى رساله «لقاء الله» تأليف آية الحقّ و سند العرفان مرحوم آية الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى أعلى الله درجاتِه السّامية، كه در ايّام طلبگى در قم در سال 1368 هجرى قمرى به انجام رساندهاند. [5]
ص 418
6ـ نسخه بردارى از روى كتاب «ضيآءُ المَفازات، فى طُرُق مشايخ الإجازات» تأليف آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى؛ در سالهاى تحصيل در نجف اشرف.
مرحوم آقا در روى جلد اين يادگار ارزشمند نوشتهاند: اين نسخه را از روى نسخه مؤلّف أطال اللهُ ظلَّه استنساخ نمودهام. [6]
خود مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى هم در پايان اجازهاى كه به ايشان دادهاند ـ و آن را إن شآء الله خواهيم آورد ـ مىنويسند:
به او اجازه دادم كه از مشايخ من نقل حديث كند: آنانى كه طُرق رواياتشان را در نمودار مفصّل درختى كه تنظيم كردهام ذكر نموده و نام آن را «ضيآء المفازات فى طُرق مشايخ الإجازات» گذاردهام. و اين اثر را به او دادم تا براى خود از روى آن استنساخ نمايد. [7]
لازم به ذكر است كه اين اثر حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أعلى الله مقامه الشّريف به شكل نمودار درختى تنظيم شده و خود ايشان در همين اجازه از آن به «شجره» تعبير مىكنند، و آقا هم به همان صورت استنساخ نمودهاند كه اميدواريم روزى بنحوى زيبا و عالى طبع و نشر يابد.
روحيّه فوق العاده حضرت آقا رضوان الله عليه آنچنان بود كه هرگز در راه كسب مطلبى كه ضرورتش را تشخيص ميدادند لحظهاى درنگ نمىفرمودند، و اگر با مراجعههاى مداوم و پىگير به منابع مربوطه مطلب حل نمىشد آنرا به فراموشى نمىسپردند و از كنارش بىتفاوت يا به اجمال عبور نمىكردند؛ بلكه
ص 419
براى كشف حقيقت و فهم صحيح مطلب به تكاپو افتاده و از راههاى ديگرى اقدام مىنمودند.
به عنوان نمونه موردى را كه خودشان به مناسبت بيان بُعد عظيم معرفتى استاد بزرگوارشان علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف اشاره ميفرمايند نقل مىكنيم:
« درست به خاطر دارم، شبى در طهران كه به كتاب «سير و سلوك» منتسب به مرحوم آية الله بحرالعلوم نجفى أعلى الله تعالى درجتَه شرح مىنوشتم دچار اشكالى شدم. هر چه فكر كردم مسأله حلّ نشد. و تلفن خودكار در شهرهاى ايران هنوز دائر نشده بود، لذا شبانه براى اين مهم عازم قم شدم. قريب نيمه شب بود كه وارد به قم شدم و در مهمانخانه بلوار شب را به صبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف به حرم مطهّر و زيارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها به خدمت استاد رسيدم و تا قريب ظهر از محضر پر بركتشان بهرهمند شدم؛ و نه تنها آن مسأله، بلكه بسيارى از مسائل ديگر را حل كردند و جواب دادند. [8] »
همانگونه كه در فصل گذشته در بيان ديدگاه حضرت آقا راجع به حوزه و طلاّب، نظريّه ايشان بطور مبسوط پيرامون سطح علمى عالمان دينى مطرح شد، و ضرورت بهرهمندى آنان از علوم پايه، و تخصّص و صاحب نظر بودنشان در آنها براى رسيدن به اجتهاد واقعى در فقه و تفسير اثبات گرديد؛ بايد دانست كه معظّمٌ له خود در علوم متداول حوزوى با همه تنوّع و گستردگى كه دارد در سطح أعلى، خبره و صاحب نظر بودند.
ص 420
نكته قابل توجّه آنست كه عالمان و انديشمندان داراى مراتب مختلفى هستند: برخى از آنان با تلاش و جدّيّت، اطّلاعات مختلف علمى را در رشته معيّنى بدست مىآورند و بصورت پايگاهى از اطّلاعات علمى در مىآيند كه از دانش متراكمشان هم خود و هم ديگران بهره مىبرند.
و گروهى ديگر كسانى هستند كه نه تنها در جمعآورى اطّلاعات علمى در رشته خاصّى موفّق و فعّال هستند بلكه بخاطر برخوردارى از هوش و حافظه قوى و ذوق و ابتكار و قدرت تعمّق و تدبّر در مسائل و بهرهمندى از سرعت انتقال با كنار هم چيدن اندوختههاى علمى خويش به نكاتى جديد مىرسند و نوآورىهائى را نيز مطرح مىسازند.
حضرت آقا نيز بخاطر داشتن هوش و استعداد فوقالعاده و پشتكار و جدّيّت خستگى ناپذير و توفيق ادراك محضر بزرگان علم و معرفت در رشتههاى مختلف حوزوى كه هر يك صاحب نظر بودهاند، در تمامى علوم متنوّع و جارى در حوزههاى علميّه شيعى در سطحى عالى قرار داشته و ابداعاتى را نيز به منصّه ظهور رساندهاند؛ كه حقّاً اعطاء لقب پرمعناى «علاّمه» به ايشان را مدلّل مىسازد.
استخراج ابتكارات علمى معظّمٌ له ـ كه بعضاً در كتابهاى ايشان و يا تقريرات دروس و يا جُنگهاى خطّى به چشم مىخورد ـ مستلزم فرصت و مجالى ديگر است.
اكنون با بيانى اجمالى به ابعاد مختلف علمى ايشان اشارهاى گذرا خواهيم نمود.
با توجّه به اينكه قرآن به زبان عربى فصيح و در اوج إعجاز نازل
ص 421
شده است و خود قرآن بر اين امر تأكيد دارد و در آيات متعدّد از زواياى مختلف آنرا مطرح مىسازد و بر عربى مبين بودنش تأكيد ميكند: بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ [9] ، وَ هَـذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِين ٌ [10] ؛ و بر سلامتش از هرگونه نارسائى و كجى و اعوجاج پافشارى مىنمايد: قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِى عِوَجٍ [11] ؛ و آن را معيار امكان تعقّل و انديشه در قرآن معرّفى ميفرمايد: إ ِنَّا جَعَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون َ [12] ؛
و با توجّه به اينكه روايات پيامبر اكرم و ائمّه عليهم الصّلوة و السّلام به عربى بيان شده، و آنان فصيحترين انسانها در سخنورى بودهاند، كه عاليترين مفاهيم را در عاليترين قالبها بيان ميفرمودند؛ و أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: ما فرمانروايان سخن هستيم كه درخت پر ثمر كلام ريشه در ما دارد و شاخههايش نيز بر ما سايه افكنده است، جاى ديگر خبرى نيست: وَ إنَّا لأُمَرَآءُ الْكَلَامِ، وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه ُ [13] و خود آن بزرگواران به پيروان خود در ثبت احاديث تأكيد فرمودند كه كلمات ما را اعراب دهيد و صحيح و درست تلفّظ كنيد و بنويسيد، زيرا كه سخن و كلام ما، فصيح است: أَعْرِبُوا حَدِيثَنَا فَإنَّا قوْمٌ فُصَحَآء ُ [14] ؛ و چون ريشه اساسى تمامى معارف الهى و أحكام و آداب اسلامى دو منبع عظيم قرآن و حديث است كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز تنها راه
ص 422
نجات را تمسّك به قرآن و عترت معرّفى فرمود و در حديث نورانى و مهمّ و متواترى كه شيعه و سنّى آنرا نقل نمودهاند ـ و مشهور به حديث ثقلين است ـ فرمود: إنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى؛ مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِى أبَدًا [15] ؛
بنابراين براى اطاعت دستور پيامبر گرامى اسلام و چنگ زدن به ريسمان محكم إلهى قرآن و عترت بايد تمامى مقدّمات لازم براى دستيابى بدين مقصود را فراهم آورد. و در همين راستا و براى تحقّق همين هدف نورانى، علوم آلى و مقدّمى براى فهم صحيح مفاد قرآن و حديث در حوزه معارف اسلام پيدا شد و رونق گرفت؛ همچون علم ادبيّات عرب: صرف، نحو، لغت، معانى و بيان؛ و همچون علوم خاصّ قرآنى كه به حوزه قرآن شناسى مربوط مىشود همانند: نزول قرآن و كيفيّت و اقسام آن، كيفيّت جمعآورى و تدوين قرآن، قرائتهاى قرآنى، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، ظاهر و باطن، تأويل، جرى و تطبيق، بيانهاى قرآنى، مسأله معجزه بودن قرآن و تحدّى آن، و دهها مطلب ديگر كه موجب پيدايش كتب مستقلّه در اين زمينه از قرنهاى نخستين جهان اسلام گشت. [16]
همچنين در حوزه حديث شناسى علوم مختلفى پيدا شد. همچون علم رجال كه متكفّل بيان احوال راويان حديث است و جايگاه علمى، اخلاقى و اجتماعى آنان و درجه اعتماد به گفتارشان را بيان ميكند و ايشان را به لحاظ
ص 423
زمان زندگى طبقه بندى مىنمايد. و همچون علم دِرايه كه متكفّل بيان احوال خود حديث و جايگاه ارزشى آن است كه مثلاً روايت سند دارد، يا بدون سند است و اصطلاحا مُرسل مىباشد، و اگر مسند است متّصل مىباشد يا منقطع، و همينطور سائر مباحث...
بدينگونه دهها علم آلى و مقدّمى در حوزه علوم اسلامى پيدا شد و در طول سالها بحث و تلاش علمى رشد و نمو يافت و به درجه كمال رسيد، تا صاحب نظران جوياى فهم معارف و أحكام إلهيّه با استفاده از آنها بتوانند بهتر و بيشتر از منبع عظيم قرآن و حديث بهرهمند گردند.
و از اينجا ضرورت آگاهى عالمان دينى از علوم آلى و مقدّمىِ قرآن و حديث روشن مىشود، مخصوصا آنانكه ميخواهند در سطح كارشناسى و تخصّصى از قرآن و حديث استفاده كنند؛ البتّه برخى از اين علوم از اولويّت بيشترى برخوردارند و برخى درجه كمترى از ضرورت را دارا هستند.
در اين جا مطلبى را كه مرحوم حضرت علاّمه أعلى الله مقامه الشّريف به نقل از تقريرات خودشان از درس استادشان مرحوم آية الله حاج شيخ حسين حلّى آوردهاند و بسيار مناسب مقام است نقل مىنماييم:
« ... گفتهاند كه اجتهاد بر چند امر متوقّف است: بر علم لغت و صرف و نحو و علوم ثلاثه (معانى، بيان، بديع) زيرا كه در اين علوم نكاتى است كه مجتهد را تقويت نموده در استنباط احكام كمك مىنمايد. سپس ميفرمايد:
و اعلَم أنّ هذه الاُمورَ ممّا لا بُدَّ منها، و لابدّ للمتعلّمِ المريدِ للاجتهادِ أن يَتعلّمَها حَقَّ التّعلُّمِ بحيثُ يَصيرُ مجتهدًا فى هذه العُلوم؛ و لا يَكفى بقرآءةِ كتابِ صرفٍ و نحو.
هذا مُضافًا إلى مَدخليّة هذه العُلومِ لعلمِ الاُصول أيضًا، لِما فيه مِن رواياتٍ لا يَتّضِحُ المُرادُ مِنها إلاّ بالتّعلّم فِى هذه العُلوم.
ص 424
[ يعنى استاد سپس ميفرمايد: «بدان كه اين امور ضرورى است، و كسى كه ميخواهد مجتهد شود بايد اين علوم را بخوبى بياموزد بگونهاى كه در آنها متخصّص صاحب نظر و مجتهد شود؛ و نبايد به خواندن يكى دو تا كتاب صرف و نحو اكتفا نمايد.
علاوه كه اين علوم در علم اصول نيز تأثيرگذار ميباشد، چرا كه براى فهم روايات وارده در مباحث آن، گاهى نكاتى است كه جز با داشتن اين علوم بدست نمىآيد.»]
و همچنين شخص مجتهد نياز به علم تفسير و احاطه به معانى كتاب الله دارد كه اجتهادش بر آن متوقّف است. امّا اينكه علم تفسير را از صرف و نحو و لغت جدا قرار دهيم صحيح نيست، بلكه تفسير عبارت است از مجموعه علومى كه در كتاب واحد منظّم و مدوّن است؛ فَيَصحُّ أن يُسمَّى بِدآئرةِ المَعارف [كه مىشود تفسير را دائرة المعارف علوم ناميد].
بلى لابدّ است كه مجتهد مراجعه كند به رواياتى كه وارد است در معانى آيات، لِلخُروجِ عَنِ التّفسيرِ بِالرَّأى [تا از دام تفسير به رأى كردن آيات، نجات يابد]... [17] »
خوشبختانه عالمان شيعى به پيروى از تعاليم قرآن و عترت و تأكيد ائمّه هدى عليهم السّلام، در اين وادى از پيشگامان تأليف و تحقيق و بلكه تأسيس رشتههاى نوين و رشد و بالندگى رشتههاى كهن هستند كه مرحوم حضرت آقا در مجلّدات چهاردهم تا هفدهم «امام شناسى» به اين مهم پرداخته و ضمن بحثى دقيق و مستند و تاريخى، تقدّم شيعه را در جميع علوم اسلامى با ادّله فراوانى اثبات نموده، و در رشتههاى مختلف برخى از عالمان بزرگ شيعى
ص 425
را نام مىبرند.
ايشان خود نيز در اين علوم، بصير و كاركرده بودند كه جَلواتى از آن را در آثارشان بخوبى ميتوان يافت. اينك به نمونههائى اشاره مىكنيم:
معظّمٌ له علوم پايه و ادبيّات عرب را بخوبى فرا گرفته و بصورتى زيبا از آنها استفاده كاربردى مىنمودند. در غالب مباحثى كه وارد شده و از آيات و روايات استفاده ميكردند، از توجّه به نكات ادبى در نحوه فهم صحيح و كامل معنى غافل نبودند، و آنجا كه يك نكته ادبى خاص و ملاحظه آن، در فهم معناى دقيقتر مؤثّر بوده آنرا تذكّر داده و در تشريح آن تلاش ميكردند. نمونههائى از اين قبيل را در تفسير آيات قرآنى كه در آغاز هر بحث از مباحث «الله شناسى» (خصوصاً در آيات مربوط به مبحث لقاء الله)، «امام شناسى»، «معادشناسى» و «ولايت فقيه» آوردهاند ميتوان يافت.
اين دقّت بر نكات ادبى در برخورد با آيات و روايات كه از استحكام و متانتى خاص برخوردار بوده و سرشار از دقائق و لطائف گفتارى ميباشد، در يك محور خلاصه نمىشود بلكه دامنه وسيعش توجّه به نكات صرفى و نحوى و ظرافتهاى معانى و بيان و دقائق لغوى همه و همه را در بر مىگيرد.
ايشان اين تسلّط ادبى را لازمه كار عالم دينى دانسته و طلاّب را به دقّت و تعمّق در تحصيل تشويق مىنمودند، و در مجامع و محافل طلبگى بعضا آنها را با طرح سؤالات ادبى مىآزمودند و جواب صحيح را مورد تحسين قرار ميدادند.
بى شكّ در فهم يك معناى كامل و صحيح و دقيق، توجّه به لغت و ريشه آن و نحوه سريان معنى ريشه در شاخهها و فروع، و فرق لطيف لغات مترادف،
ص 426
و انتخاب بهترين معنى مناسب با مقام؛ نقش اساسى دارد. و آقا بر اين مطلب تأكيد داشتند، و خودشان اوّلاً براى فهم معنى كلمه به كتابهاى اصلى لغت مراجعه ميكردند و از استناد به كتب لغت رده دوّم و سوّم پرهيز داشتند.
و ثانيا در مقام فهم مطلب، تنها به مراجعه به يك كتاب اكتفا نمىكردند بلكه چندين كتاب اصلى و ريشهاى در لغت را ملاحظه مىنمودند.
و ثالثا به دنبال ريشه اصلى لغت بوده و تا آنجائى كه اين ريشهيابى در تعميق فهم مطلب تأثير داشت آن را رديابى ميكردند. مثلاً در مبحث ولايت با بيان ريشه لغوى «ولىّ»، بحث را زيبا و گويا مطرح كرده اثبات مىنمايند كه «ولىّ الله» كسى است كه بين او و خدا فاصله و حجابى نباشد. [18]
و رابعا در ترجمه آيات و روايات اگر لغتى بكار رفته بود كه چند معنى داشت و از ميان آنها دو يا سه معنى با متن هماهنگ بود، آن چند معنى را با لطافتى خاص در ترجمه مىگنجاندند، كه فقط آگاهان به مطلب از اين دقّت و گسترده نگرى مطّلع مىشوند.
و خامسا به كتابهاى لغوى مورد عنايت بزرگان توجّه خاص داشتند. چنانچه در همان مبحث ولايت در بيان معنى لغوى آن از كتب ارزشمند لغت، سه كتاب را بالخصوص نام برده و نقل مىكنند كه مرحوم آية الله بروجردى رحمة الله عليه در بين كتابهاى لغت به اين سه كتاب اتّكاء و اعتناء فوق العاده داشتند و هميشه در دسترس ايشان بود و مورد مطالعه قرار ميدادند: «لسان العرب»، «صحاح اللغة»، «مصباح المنير». [19]
ص 427
با توجّه به اين مطالب، ايشان در ترجمه متون ادبى آنچنان زيبا قلم مىزنند كه جا دارد انسان پس از خواندن آن مجدّدا به متن عربى مراجعه كند تا به جان سخن و حلاوت آن كلام دست پيدا كند. نمونههائى از اين موارد را در ترجمه أشعار عربى در مورد ولايت أميرالمؤمنين عليه السّلام از سيّد حميرى گرفته تا ابن أبى الحديد در مجلّدات «امام شناسى»، و همچنين ابيات توحيدى عرفانى از ابن فارض و ديگران در مجلّدات «الله شناسى» و «معادشناسى» و... بخوبى ميتوان مشاهده نمود.
استفاده از زبان شعر براى تفهيم مطالب با قالبهاى خاصّى كه دارد، يكى از شيرينترين هنرهاست كه بهرهورى صحيح از آن در مسير تربيت الهى انسانها و پخش معارف و آداب و احكام، يكى از بهترين و باسابقهترين روشهاست.
در روايات شعرى كه در مسير صحيح بكار گرفته شود حكمت معرّفى شده است، چنانچه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: إنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحُكْمًا . [20]
و شعرى كه درباره اهل بيت عليهم السّلام و بيان فضائل و معارف آنان سروده شود موجب اجر بزرگ و برخاسته از تأييد جبرئيل عليه السّلام و باعث كسب بهشت دانسته شده است.
امام صادق عليه السّلام فرمودند: مَا قَالَ فِينَا قَآئِلٌ بَيْتَ شِعْرٍ حَتَّى يُؤَيَّدَ بِرُوحِ الْقُدُس ِ. [21] «تا مادامى كه آدمى ـ براساس لياقتهايش ـ از ناحيه روح القدس كمك نشود نمىتواند شعرى درباره ما بگويد.»
ص 428
و نيز آن حضرت فرمودند: مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَهُ لَهُ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ . [22] «هر كس درباره ما بيت شعرى بگويد خداوند برايش خانهاى در بهشت بنا خواهد نمود.»
حضرات أئمّه عليهم الصّلوة و السّلام خود نيز أشعارى نغز و آبدار در معارف و نصائح مىسرودند كه در كتب روائى از قول حضرت أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين و سائر امامان عليهم السّلام أبياتى نقل شده است. و بعضا نيز به صورت مشترك أشعارى مىسرودند، بدين معنى كه امام مصراعى را ذكر مىنمودند و به فرزند خويش ميفرمودند آنرا تكميل كن، و او مناسب با همان وزن و معنى آنرا تكميل مىنمود. [23]
در «نهج البلاغة» از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در نكوهش كار غاصبان خلافت ابياتى نقل شده است كه حضرت خطاب به أبى بكر ميفرمايد:
از سوى ديگر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام شاعران را در سرودن اشعار در معرّفى جريان حق و مطرح سازى جايگاه رفيع قرآن و عترت و فضائل و مناقب و نيز مظالمى كه در حقّ آنان شده است تهييج ميفرمودند.
ص 429
بر اساس همين خطّ سير مبارك است كه عالمان بزرگ همواره توجّه خاصّى به اين ميدان جهاد و مبارزه داشتند و از توجّه به شاعران بزرگ و طرح اشعار معرفتى و ولائى آنان غافل نبوده، و بعضا نيز در سرودن اشعار نغز و حماسى به ميدان آمده و آثارى گرانبها خلق نمودهاند، كه پرداختن به شرح حال ايشان در زمينه شعر و ادب و جمعآورى برخى نمونهها در ميان آثارشان، كارى است ارزشمند كه فضائى ديگر و تلاشى جدّى مىطلبد.
مرحوم حضرت آقا نيز در اين زمينه ذوقى سرشار و حسن انتخابى عالى داشتند. اشعار فراوان عربى و فارسى كه در آثارشان به مناسبتهاى مختلف آوردهاند، نشانه گستره اين ذوق ادبى است، كه مراجعه به كتابهايشان ما را از ارائه نمونه بىنياز مىنمايد. و اين در حالى است كه گزيده اشعار انتخابى ايشان كه در جُنگهاى خطّى خود آوردهاند، أعمّ از قصيده، غزل، رباعى و تكبيتىهاى توحيدى و شيرين و آبدار و مدائح و مراثى، چندين برابر نمونههائى است كه در خلال مباحث كتابهاى خود ارائه نمودهاند.
البتّه ايشان در زمينه سرودن شعر تنها يك اثر دارند كه در حال و هوائى خاص و بر اساس جذبهاى توحيدى و ولائى و با توجّه تامّ به مفاد و معنى سروده شده است.
اين شعر در مدح و ثناى سيّد و سالار جوانان بهشت حضرت سيّد الشّهداء أبى عبدالله الحسين عليه الصّلوة و السّلام است كه در شب ميلاد حضرت سروده شده و مردّف به جمله زيباى «حسين است و بس» ميباشد.
در رابطه با اين شعر قضيّهاى از ايشان نقل شده است كه: روزى از ايشان سؤال مىشود: آيا غير از شعر «حسين است و بس» سروده ديگرى نيز داريد ؟ ايشان در جواب با ملاحت و لطافت خاصّى ميفرمايند: «حسين است و بس» !
آنچه در ذوق أدبى قابل دقّت است فهم صحيح أشعار بزرگان شعر و ادب است؛ مخصوصا أشعار بزرگان وادى عرفان كه از زبان و ادبيّات خاصّى بهره مىبرد. فهم غلط و ناقص اين أشعار عالى موجب برداشتهاى ناروا و زمينه توطئههاى دشمنان عرفان اسلامى گشته است.
ص 431
حضرت آقا در اين راستا مطلبى دارند كه بسيار مهمّ و جالب و درس آموز است، ميفرمايند:
« بطور كلّى كلمات اولياى خدا و عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و كناياتى است كه فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. از اشارات و رموز عارف عاليقدر اسلام خواجه حافظ شيرازى كسى ميتواند اطّلاع پيدا نمايد كه هم درجه و هم مقام با او باشد.
امّا صد حيف و هزار افسوس كه ما قدر و قيمت اين بزرگان را ندانستيم و معانى اشعارشان را به امور مبتذل حمل كرديم، و يا اگر شرحى در احوال آنها نگاشتيم، نتوانستيم از عهده شرح و شكافتن آن معانى و أسرار برآئيم؛ تا خارجيان و كفّار آمدند و براى خود عرفان ساختند، و عرفان را از اسلام جدا پنداشتند، و مقام عظيم عرفان و عرفا را كه مخّ و اُسّ و ريشه اسلام است امرى مباين با تعليمات دينى وانمود كردند، و براى ما عرفان ايرانى و هندى و رومى ساختند و همه را خطّى در برابر خطّ اسلام و راهى غير از مسير دين نمودار نمودند، و ريشه عرفان مولوى معنوى و حافظ شيرازى و مغربى و أمثالهم را عرفان ايرانى قلمداد كردند كه با روح اسلام سازگار نباشد.
اينها همه و همه نتيجه جمود و تحجّر و يك چشمى به مسائل دين نگريستن است، و حساب توحيد را از عالم امر و خلق جدا نمودن، و به أئمّه و لواداران عرفان به نظر موجودات ساخته شده بدون تكليف و مأموريّت نگريستن است كه ما را دچار اين مصيبت عظمى نمود؛ تا جائيكه اينك براى آنكه از آنها عقب نمانيم و در اين بازى، محكوم و سرافكنده نگرديم بايد با هزار دليل اثبات كنيم كه عرفان حافظ و مولانا متّخَذ از روح قرآن و روح نبوّت و ولايت است.»
آنگاه حضرت آقا به تبيين يكى از اشعار حافظ پرداخته و با بيانى رسا و گويا ارتباط اين غزل را به ولىّ الله الأعظم أرواحنا فداه و عجّل اللهُ تعالى
ص 432
فرجه الشّريف، مشخّص و روشن مىسازند؛ كه نمونهاى است از فهم شعرى و گستره ذوق ادبى ايشان كه در آثارشان موارد فراوانى ديده مىشود:
« شما به يك يك از غزلهاى حافظ بنگريد و ببينيد چگونه آن لطائف و حقائق معنوى را در كسوت عبارات گنجانيده و با چه دقائق و اشاراتى ميخواهد آن حقيقت منظور و مراد خود را ارائه دهد. رضوان الله عليه رضوانا شاملاً.
مثلاً اين غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان [عجّل الله فرجه الشّريف و أرواحنا له الفِدآء] سروده و از غيبت و انتظار وى ياد كرده و خود را از مشتاقان و شيفتگانش معرّفى نموده است، وليكن با چه عبارات نمكين و اشارات دلنشين و كنايات و استعاراتى كه حقّا بى اختيار بر زبان انسان جارى مىشود كه او «لسان الغيب» است:
سلامُ اللهِ ما كَرَّ اللَيالى
و جاوَبتِ المَثانى و المَثالى (1)
على وادى الأراكِ و مَن عَليها
و دارٍ باللِوَى فَوقَ الرِّمالِ (2)
دعا گوى غريبان جهانم
وأدعو بالتَّواتُر و التَّوالى (3)
به هر منزل كه رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لايزالى (4)
منال اى دل كه در زنجير زلفش
همه جمعيّت است آشفته حالى(5)
ز خطّت صد جمال ديگر افزود
كه عمرت باد صد سال جلالى(6)
تو مىبايد كه باشى ور نه سهل است
زيانِ مايه جانىّ و مالى(7)
بدان نقّاش قدرت آفرين باد
كه گِرد مَه كشد خطّ هلالى(8)
فَحُبُّكَ راحَتى فى كلِّ حينٍ
و ذِكرُك مونسى فى كلِّ حالِ (9)
سويداى دل من تا قيامت
مباد از شور سوداى تو خالى (10)
كجا يابم وصال چون تو شاهى
من بد نام رند لااُبالى (11)
خدا داند كه حافظ را غرض چيست
و عِلمُ الله حَسبى مِن سُؤالى(12)
ص 433
و در تعليقه گويد: اين بيت هم در آن غزل است و گويا از خواجه باشد:
در بيت اوّل و دوّم ميگويد: سلام خدا باد پيوسته و هميشه تا وقتيكه شبها مرتّبا يكى پس از ديگرى مىآيند و مىروند و طلوع و غروب موجب پياپى در آمدن آنهاست، تا زمين و خورشيد و ماه و ستارگان باقى است، و تا وقتيكه رشتههاى دو صدايه و سه صدايه تارها و نغمهها و آهنگهاى چنگها و سازها مىنوازند و قدرت و تاب و توانشان براى بلند داشتن اين سرود باقى است (زيرا مَثانى به معنى صداهاى دوبارهاى است كه تار و چنگ ميدهد، و مَثالى در اصل مَثالِث بوده است يعنى صداهاى سه باره كه از آنها شنيده ميشود.) بر وادى اراك كه منزلگاه حضرت حجّت است (زيرا سرزمين اراك سرزمين حجاز است كه در آنجا فقط درخت اراك وجود دارد.) و بر آن كسيكه بر فراز آن زمين سكونت دارد، و بر خانهاى كه در قسمت نهائى در آن بالاى رملها و شنها بنا شده است.
سپس در بيت سوّم ميگويد: دعاگوى غريبان جهانم و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا مىكنم و دعا گو هستم. كه باز روشن است آن غريب جهانى كه از شدّت غربت و تنهائى ظهور نمىكند غير از حضرت حجّت كسى نيست.
و در بيت چهارم ميرساند: او كه محلّ ثابتى ندارد ـ گرچه اصلش از مكّه و وادى الأراك است ـ و دائما در عالم در گردش است، اى خداوند مهربان از تو درخواست مىنمايم تا با لطف دائمى خودت او را در هر منزلى كه وارد مىشود و در آن مسكن مىگزيند نگهدارى كنى.
ص 434
و در بيت پنجم ميگويد: اى دل ! در فراق او ناله مكن، چرا كه گرچه در غيبت است و چهره و رخسارهاش را از نماياندن مخفى ميدارد وليكن بواسطه گيسوان و زلف سياه او ـ كه كنايه از هجران و غيبت است ـ آشفته حالان ميتوانند كسب جمعيّت كنند و به مقصود نائل آيند.
و در بيت ششم ميگويد: اينك كه رشد و بروز جمال در تو فزونى يافته است، خداوند عمر تو را طويل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.
و در بيت هفتم ميگويد: توئى ولىّ والاى ولايت كه قوام كون و مكان بر تو قائم است؛ و تو بايد برقرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشى، چرا كه در رأس مخروطى و بر همه ماسوى حكومت دارى؛ و در برابر اين امر مهمّ و ارزشمند زيانهاى جانى و ضررهاى مالى هر چه هم فراوان باشد، به من و يا به جهانيان برسد مهم نيست، بلكه خيلى سهل و آسان است.
و در بيت هشتم ميگويد: آفرين بر دست قدرت پروردگار كه تو را در اين چندين قرنى كه تا به حال گذشته حفظ و نگهدارى نموده است؛ همان نقّاش قدرت كه بر گِرد ماه بر فراز آسمان خطّى به شكل هلال مىكشد تا مردم ماه را ببينند؛ با آنكه بدون شك تمام كره ماه موجود است، امّا كسى آنرا نمىبيند، و در غيبت و پنهانى ميگذارد، و فقط از اين كره آسمانى به قدر هلالى نمايان است، بطوريكه اگر كسى نظر كند مىپندارد كرهاى نيست، فقط هلالى بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است، همچون كره تامّ و تمام، امّا كسى آنرا نمىبيند و ادراك نمىكند و فقط بقدر ضخامت هلالى از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع ميگردند، ولى بايد ظهور كند و از پرده خفا برون آيد وچون بَدر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همه جهان را منوّر كند.
خوب توجّه كنيد اگر اين بيت را اينطور معنى نكنيم معنى آن چه مىشود ؟ تعريف كردن از ماه آسمانى به پنهانى و خطّ هلالى در شبهاى نخستين طلوع آن
ص 435
بر گِرد آن كشيدن چه مدحى را متضمّن است ؟!
و اگر مراد از ماه را سيما و چهره محبوب فرض كنيم و خطّ هلالى را هم مَحاسنش بدانيم كه بر گرد آن روئيده است، با آنكه اين استعاره با آن استعاره قرص ماه آسمان و اختفاى آن در شبهاى نخستين جز به مقدار هلالى كه نمايان است، دو مفاد است معذلك اين استعاره نيز منافاتى با وجود حضرت صاحب الزّمان ندارد؛ زيرا آن انسانى كه در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئيده است، با توصيف غربت و ولايت و سرورى و پادشاهى و سائر اوصافى كه در اين غزل آمده است، غير از آن حضرت نمىتواند مراد و مقصود باشد.
و در بيت نهم ميگويد: من پيوسته با تو سر و كار دارم. محبّت توست كه راحت دل من است در هر حال، و ذكر توست كه انيس من است بطور پيوسته و مدام.
گرچه نظير اين مضمون در سائر غزلهاى حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات اقدس حقّ تعالى است، وليكن در اين غزل به قرينه سائر ابيات، غير از حضرت حجّت نمىتواند بوده باشد. پس ضمير مخاطب «ذِكرُكَ» و «حبُّكَ» راجع به اوست.
و به همين طريق مفاد بيت دهم است كه در دعا ميگويد: دريچه قلب من كه مملوّ از خون حيات بخش من است و پيوسته آن خون در جنبش و حركت و ضربان و خروش است، هيچگاه از معامله و سر و كار داشتن و تلاش براى بدست آوردن محبّت و رضاى تو خالى نباشد.
و در بيت يازدهم، مخاطب خود را شاه، و خودش را رند و گداى لااُبالى خوانده است، و وصال اين درجه پست و زبون را با آن شاه با عظمت و باتقوى و داراى عصمت و طهارت، بعيد به شمار آورده است. در اين بيت هم معلوم
ص 436
است كه مراد وى از «چون تو شاهى» غير آن صاحب ولايت كلّيّه إلهيّه نمىباشد.
و در بيت دوازدهم خيلى روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره پرده بر ميدارد كه: اينها كه گفتم همه اشاره و كنايه و استعاره و رمز بود كه چه ميخواهم بگويم؛ صراحت نبود؛ و من نمىخواستم يا نمىتوانستم آن وجود اقدس را چنانكه بايد و شايد معرّفى كنم و عشق سوزان خود را براى لقاء و ديدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند عليم و خبير ميداند كه در دل من چه مراد بوده است، و او كفايت ميكند از كلام و سؤالى كه من بخواهم آنرا بر زبان آورم.
و در بيت الحاقى ميگويد: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالأخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند يعقوب در فراق يوسف كور خواهم شد، و چشمم پيوسته بر در است كه چه موقع بشير بشارت از لقاء وصال ميدهد، و يوسف گمگشته بيابانى در چاه غربت در افتاده، غريب و تنها، سرگشته و متحيّر مرا بشارت ديدار ميدهد، و با فرج او و لقاى او چشمانم بينا ميگردد؛ و چون مرده از قبر برخاسته زنده ميگردم و حيات نوين مىيابم. [26] »
پاورقي [1] ـ «مهر تابان» ص 139
[2] ـ «امام شناسى» ج 12، تعليقه ص 291. در ص 182 از همين كتاب در بيان شيوه تحصيل آقا در نجف أشرف نيز گذشت كه فرمودند: «من أبداً اوقات تحصيلى خود را صرف غير علوم متعارفه در حوزه نمىكنم.»
[3] ـ هر سه مورد در «رساله منسوب به بحرالعلوم» ص 13 و 14 ذكر شده است.
[4] ـ «توحيد علمى و عينى» ص 290، تعليقه 1؛ «امام شناسى» ج 5، ص 22، تعليقه 1؛ و «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 1، ص 27
[5] ـ «الله شناسى» ج 2، ص 90، تعليقه 1
[6] ـ «جنگ خطّى 11» ص 181
[7] ـ همان مصدر، ص 219، متن اجازه مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى
[8] ـ «مهر تابان» ص 107
[9] ـ آيه 195، از سوره 26: الشّعرآء
[10] ـ ذيل آيه 103، از سوره 16: النّحل
[11] ـ قسمتى از آيه 28، از سوره 39: الزّمر
[12] ـ آيه 3، از سوره 43: الزّخرف
[13] ـ «لمعات الحسين» ص 6 از «نهج البلاغة» طبع مصر با شرح عبده: ج 1، ص 461، خطبه 231
[14] ـ «كافى» ج 1، ص 52، كتاب فضل العلم، باب 17: رواية الكتب و الحديث و فضل الكتابة و التّمسّك بالكتب، حديث 13
[15] ـ اين حديث شريف را با أسناد مختلف و از كتب فريقين، حضرت آقا رضوان الله تعالى عليه در جلد 13 «امام شناسى» كه مستقلاًّ پيرامون اين حديث است ذكر نموده و از جوانب گوناگون در سند و مفاد آن بحث كردهاند.
[16] ـ در اين رابطه و براى اطّلاع بيشتر رجوع شود به «إتقان» سيوطى، و همچنين كتاب «قرآن در اسلام» علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف، و «نور ملكوت قرآن» حضرت آقا رضوان الله تعالى عليه.
[17] ـ «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 1، ص 252
[18] ـ رجوع شود به كتاب «امام شناسى» ج 5، درس 61 و 62؛ و كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 1، درس اوّل.
[19] ـ «ولايت فقيه در حكومت إسلام» ج 1، ص 16؛ «جنگ خطّى 6» ص 211
[20] ـ «بحار الأنوار» ج 79، ص 290
[21] ـ «بحار الأنوار» ج 79، ص 291
[22] ـ «بحار الأنوار» ج 79، ص 291
[23] ـ همان مصدر، ج 48، ص 109
[24] ـ «نهج البلاغة» كلمات قصار، شماره 190
[25] ـ «ديوان حافظ شيرازى» طبع پژمان، ص 212، غزل 463 (تعليقه)
[26] ـ «روح مجرّد» ص 518 تا ص 523