کتاب آیت نور(ج1) / فصل هفتم: هجرت به مشهد، وظائف حوزه از نگاه مرحوم علامه، تربیت سالکان
صفحه قبل
فصل هفتم

هجرت به مشهد مقدّس

ص 389
هجرت بسوى خداوند، اصلى است اساسى كه آثار و بركات فراوانى دارد و در آيات و روايات بر آن تأكيد شده است، و سرّ و حقيقت آن همان دل كندن از ماسوى الله و پيوستن به وادى عبوديّت مطلقه حق تعالى است، كه البتّه گاهى‏اين هجرت مستلزم هجرت مكانى نيز ميباشد.
و بر همين اساس است كه در معارف دينى به هجرت‏هاى علمى و معرفتى كه به كسب معارف الهيّه و پخش و نشر آن مى‏انجامد تأكيد شده است. و در قرآن كريم بر اين امر مهم بصورت مؤكّد پافشارى گرديده است، خداوند ميفرمايد:
فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوآا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ . [1]
«چرا گروهى از هر طائفه‏اى براى كسب تفقّه در دين كوچ نمى‏كنند تا پس از كسب معارف إلهيّه به قوم خويش باز گردند و آنان را انذار نموده تربيت كنند،

ص 390
و ايشان بر اساس تربيت و تعليم آنان به خويشتن دارى و بر حذر بودن از سقوط و تباهى در دامن شيطان دست يابند.»
علّت شكل‏گيرى حوزه‏هاى علميّه در جهان اسلام و مخصوصا در عالم تشيّع توجّه به اين مهمّ است. و پرورش عالمان وارسته و بازگشت آنان در ميان امّت و به دوش گرفتن بار سنگين تعليم و تربيت مردم، و رونق يافتن مجامع معرفتى و مساجد و محافل و حسينيّه‏ها و پيدايش آثار علمى و تدريس‏ها و تأليف‏ها همه و همه ثمره نورانى همين هجرتهاست.
بارى، در زندگى حضرت علاّمه أعلى الله مقامَه الشّريف نيز اين هجرتهاى سازنده بخوبى خود را نشان ميدهد:
 

هجرت‏هاى حضرت علاّمه در طول زندگى

هجرت اوّل: به حوزه علميّه قم در 19 سالگى، در سال 1364 هجرى قمرى.
هجرت دوّم: به حوزه علميّه نجف اشرف در 26 سالگى، در سال 1371 هجرى قمرى.
هجرت سوّم: بازگشت به طهران در 32 سالگى، در سال 1377 هجرى قمرى.
هجرت چهارم: به مشهد مقدّس در 55 سالگى، در سال 1400 هجرى قمرى.
اينك كه به لطف الهى تا حدودى به آثار و بركات سه هجرت اوّل ايشان از زبان خودشان آشنا شديم، در اينجا نگاهى خواهيم داشت به آخرين هجرت ايشان و شناخت عوامل ظاهرى و باطنى و بركات و آثار نورانى آن، باز هم ـ همچون گذشته ـ از بيان خودشان.
 

عوامل ظاهرى و باطنى

به يارى خداوند و ألطاف خاصّ حضرت بقيّة الله الأعظم أرواحنا لتراب

ص 391
مقدمه الفدآء و أدعيه زاكيه أولياى إلهى و رهبرى هوشمندانه رهبر كبير فقيد انقلاب حضرت آية الله خمينى و فداكارى امّت و جانبازى و رشادت جوانان غيور و رشيد، انقلاب اسلامى به پيروزى رسيده و بحمد الله نظام اسلامى تأسيس ميگردد. در اين ايّام است كه حضرت آقا نياز جامعه را به يك انقلاب فرهنگى و غنى‏سازى بنيان‏هاى عقيدتى كه بتواند پشتوانه و تداوم بخش انقلاب سياسى و اجتماعىِ انجام شده باشد، و تشنگى مشتاقان و طالبان حقيقت و نفوس مستعدّه را نسبت به معارف اسلامى بخوبى مشاهده نموده و زمينه را براى نشر علوم و معارف حقّه إلهيّه از هر زمانى مناسبتر مى‏بينند.
طبعا چنين هدف بزرگ و ارزشمندى نياز به فراغتى تامّ و تمام دارد تا در كمترين زمان بيشترين فائده حاصل گشته و نسل جوياى علم و معرفت از منبع فيّاض قرآن و عترت سيراب گردند.
از سوى ديگر در نتيجه سالهاى متمادى [2] تلاش حضرت آقا در ابعاد علمى و فرهنگى و سياسى در مسجد قائم طهران اين مسجد كاملاً سر و سامان يافته و بصورت پايگاهى فعّال و الگوئى مناسب براى ديگر مساجد درآمده و قابل براى سپردن به ديگر علماست. در همين ميانه است كه سفر ايشان به سوريّه شكل مى‏گيرد و حضرت آقاى حدّاد امر به مهاجرت به مشهد مقدّس مى‏نمايند و بدينگونه است كه چهارمين هجرت حضرت آقا رقم مى‏خورد كه اينك از قلم شيواى خودشان دنبال مى‏كنيم:
 

ملاقات با مرحوم حضرت حدّاد در شام و استفسار از ايشان

« ... حضرت آقا ساعتهاى متوالى در حرم مطهّر (حضرت زينب سلام الله عليها) مى‏نشستند و غالبا به حال تفكّر بودند. و رفقا سؤالاتى را كه

ص 392
داشتند در همانجا ميكردند و ايشان جواب ميدادند. از جمله سؤالات بنده، راجع به كيفيّت كار و عمل در طهران بود. چون بواسطه تراكم و تصادم و فعّاليّت بسيار بعد از انقلاب در رسيدگى به امور مردم و تبليغات مسجد و تطهير آن از أيادى فاسده و مُفسده خيلى خسته شده بودم، صحّت مزاج به كلّى برگشته بود؛ فشار خون بالاى بيست درجه بود، برُنشيت مزمن كه در اثر سرماخوردگى‏هاى متناوب در اثر خطبه‏ها و خطابه‏ها و منبرهائى كه شخصا در مسجد قائم مى‏رفتم و عرق فوق العاده نمودن و پس از آن سرماخوردن پديد آمده بود، صعب العلاج گرديده بود.
از عنايات خاصّه حضرت زينب سلام الله عليها، روزى كه در حرم مطهّر نشسته بوديم اين بود كه حضرت آقا فرمودند:
« مسافرت و توقّف شما در خدمت حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام خوب است؛ به مشهد ميرويد و در آنجا توطّن مى‏نمائيد.»
روى همين جهت بود كه حقير پس از چند ماه از مراجعت شام به آستان قدس حضرت ثامن الحجج عليه السّلام مشرّف شدم و بار خود را در اين ارض مقدّس فرود آوردم. [3] »
بارى حضرت آقا پس از بازگشت از شام در اسرع وقت به مشهد هجرت مى‏نمايند، چرا كه نوعى دستور سلوكى تلقّى مى‏شد و حضرت حدّاد هم بر انجامش تأكيد داشتند و دنبال ميكردند، همانگونه كه خود آقا در اين رابطه مى‏نويسند:
« چند ماه از زمان مراجعت ايشان به كربلا و مراجعت حقير به طهران سپرى مى‏شد كه ايشان از يكى از مقيمين ايرانى در عراق كه با بنده سوابق

ص 393
آشنائى داشت پرسيده بودند: آيا سيّد محمّد حسين به ارض أقدس مشرّف شده است يا نه ؟! و او در پاسخ گفته بود: الآن من نميدانم.
حقير پس از مراجعت به طهران در اسرع اوقات به كارهاى خود سر و سامان داده و در روز بيست و ششم از شهر جمادى الاُولى از سال 1400 [4] به مشهد مقدّس تشرّف حاصل و قصد اقامت نمودم، و اين مقدار چهار ماه و چند روز از آن مورّخه رجوع از شام ميگذشت.
بلافاصله پس از اقامت، نامه‏اى به حضورشان نوشتم و إعلام خبر وصول نمودم، در حاليكه قبلاً نامه‏اى ديگر فرستاده بودم و در آن از اراده و تصميم در اوّل أزمنه امكان بازگو نموده بودم... [5] »
اين شور و اشتياق اقامت در مشهد مقدّس به گونه‏اى است كه ايشان منتظر تهيّه منزل نمى‏شوند، بلكه با آماده شدن شرائط به مشهد مى‏آيند و مدّت چهل روز تمام در خانه يكى از علماى مشهد توقّف مى‏كنند تا امكان تهيّه منزل فراهم شود. مى‏نويسند:
« هجرت حقير سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى به ارض مقدّس مشهد الرّضا على مقدِّسها آلاف التّحيّة و الثّنآء براى اقامت، در صبح شنبه بيست و ششم جمادى الاُولى يكهزار و چهارصد هجريّه قمريّه بوده است. ورود ما در منزل جناب حجّة الإسلام آقاى حاج سيّد محمّد رضا رضوى بود. و يك اربعين تمام در آنجا بودم و تا ليلة الرّغائب: شب جمعه هشت رجب در آنجا بودم، و بعد در روز جمعه هشتم رجب به منزل شخصى ابتياعى منتقل شديم... [6] »
 

ص 394

« آثار و بركات هجرت به مشهد »

تدوين «دوره علوم و معارف اسلام»

مرحوم حضرت علاّمه قدّس سرّه پس از بازگشت از نجف اشرف به مجرّد استقرار در طهران، در مسير تبليغ و نشر معارف الهيّه، تلاش وسيعى را شروع نمودند؛ و همواره مايل بودند در سطحى ماندگارتر با تأليف متون اصلى، كارى اساسى انجام دهند، كه تا زمان هجرت به مشهد مقدّس نتوانستند اين آرزوى ديرينه را آنگونه كه خود علاقمند بودند محقّق سازند، لذا در مقدّمه كتاب شريف «الله شناسى» چنين آورده‏اند:
« بارى، چون اين حقير ناچيز از زمان مراجعت از نجف اشرف كه در شهر شوّال المكرّم سنه يكهزار و سيصد و هفتاد و شش بود تا به حال كه ماه ربيع الأوّل از سنه يكهزار و چهارصد هجريّه قمريّه است، مدار بحث و گفتگوى خود را با برادران و عزيزان روحانى و سروران ايمانى بر اساس تفسير آيات قرآن و بحث و تنقيح روايات وارده از معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين قرار داده و أحيانا با بحث‏هاى فلسفى و علمى از يك طرف، و با مذاكرات ذوقى و عرفانى از طرف ديگر، تطابق آيات الهيّه و أخبار نبويّه و حقائق، چه از ناحيه استدلال فكرى و ذهنى و چه از ناحيه وجدان و مشاهده ضمير، روشن و آشكارا مى‏شد؛ و بارها در ادوار مختلف دوره‏هائى از بحث‏ها در پيرامون مسأله توحيد و ولايت و معاد و تفسير بسيارى از قرآن كريم و بسيارى از مسائل فقهيّه و علميّه داشته‏ايم، و با وجود مراجعه به تفاسير كه به سى دوره بالغ مى‏شد بيشتر از همه تفسير «الميزان فى تفسير القرءَان» تأليف حضرت استاد ما: آية الله العظمى علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائى تبريزى أمدَّ اللهُ فى ظِلالهِ السّامية موجب بحث و نظر قرار ميگرفت ـ و حقّاً اين تفسير در نظر حقير بسيار مُعجب و زيبا و عالى و لطيف است و در ميان سائر تفاسير جلوه خاصّى دارد؛

ص 395
لذا در اوّل وهله بر آن شديم كه يك دوره تفسير قرآن به زبان پارسى و با قلم و انشاء سليس، نه بطور ترجمه، از «الميزان» كه حاوى جميع مطالب و نكات آن تفسير باشد تحرير شود تا برادران پارسى زبان از منابع حقائق اين تفسير استفاده شايان بنمايند.
سپس از اين منظور به جهاتى انصراف حاصل شد و بنا بر آن گذارديم كه در هر يك از مباحث اعتقادى و أحكام عبادى و مسائل اخلاقى و اجتماعى جداجدا رساله‏اى بنگاريم كه در هر يك از آنها بطور مستوفى از آن موضوع و احكام وارده در آن، بحث شود تا با مطالعه آن، اشكالات و شبهات و سؤالات مرتفع گرديده و بطور واضح و روشن اطّلاعات كافى و وافى در جوانب آن مسأله را روشنگر باشد.
مجموع اين رساله‏ها در حدود صد رساله مى‏شد مانند: رساله إعجاز قرآن و إعجاز انبياء، و رساله شفاعت، و رساله ولايت، و رساله امامت و زعامت، و رساله نبوّت، و رساله‏هاى جداگانه در احوال و سيره ائمّه معصومين سلام الله عليهم أجمعين، و رساله برزخ، و رساله قيامت، و رساله حشر و قيام انسان عندالله، و رساله ميزان، و رساله صراط، و رساله بردگى در اسلام، و رساله نماز، و رساله وجوب عينى و تعيينى نماز جمعه در هر زمان، و رساله روزه و حجّ و جهاد و حكومت، و رساله قرض الحسنه و ربا، و مالكيّت و طرق مشروع و غير مشروع آن، و رساله حقوق بطور كلّى، و رساله حقوق زن؛ و غير ذلك از مباحث دينى و علمى كه مورد نياز و احتياج مبرم جوانان امروز و نسل آينده ماست.
 

عدم فراغت كافى در طهران ، براى تدوين آثار

ولى مع الأسف با كثرت مشاغل علمى و شواغل اجتماعى كه بطور متفرّق و پراكنده مرا بدون اختيار بخود مشغول ميداشت، انجام اين مهم جز چند رساله صورت نگرفت، ليكن به طرز ديگرى كه شايد از نقطه نظر اهمّيّت

ص 396
نيز كمتر از آن طرز نبود خداوند مستعان عنايت فرمود تا همان مطالب قرآنى و تفسيرى و روائى و علمى و اجتماعى و تاريخى و اخلاقى به صورت يك دوره «علوم و معارف اسلام» بحث و گفتگو شود، و مباحث و مذاكرات، تحرير و تدوين و به تدريج در دسترس إخوان عزيز قرار گيرد.
اين دوره از علوم كه در قسمت اعتقاديّات شامل قسمتهاى «الله شناسى» و «امام شناسى» و «معادشناسى» است از سه موضوع مهمّ: مسأله توحيد و ولايت و معاد بحث ميكند.
و در قسمت‏هاى أحكام و مسائل شامل بحث پيرامون قرآن و نماز و روزه و حجّ و مسجد و دعا و ربا و رؤيت هلال در شهر رمضان و لزوم اشتراك در آفاق نسبت به دخول شهر جديد و پيرامون قضا و جهاد و حكومت زن و تفسير آيه: الرِّجَالُ قَوَّ مُونَ عَلَى النِّسَآءِ و بعضى از أحكام ديگر است كه بيشتر آن مباحث تحرير و تدوين شده و إن شآء الله تعالى در دسترس مطالعه قرار خواهد گرفت... [7] »
بارى همانگونه كه در سخن بالا ديديم، معظّمٌ له در دوره اقامت طولانى در طهران عليرغم علاقه شديدى كه به تدوين آثار فراوان در علوم و معارف الهيّه داشته‏اند ولى بجهت اشتغال به امور مسجد و سامان دهى كارهاى اجتماعى تنها موفّق به تدوين چند اثر شدند كه تا آن هدف بلند و مقصد أعلى فاصله فراوان داشت و محتاج فرصت مناسب و خلوت و آمادگى بيشترى بود كه با هجرت به مشهد مقدّس فراهم آمد.
نگاهى به آثار تدوين شده و نشر يافته در مشهد، نشان دهنده آثار و بركات اين هجرت نورانى و نمايانگر نظر حق‏بين استاد بزرگوارشان حضرت

ص 397
حدّاد رضوان الله تعالى عليه است كه ايشان را به اين مهاجرت ارشاد و امر فرمودند. و اين تنها گوشه‏اى از آثار مجاورت با مرقد نورانى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّة و الثّنآء است.
 

سپردن صلاح و فساد امور به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام

ايشان خود در نحوه ورود به مشهد مقدّس و سرسپارى بر آستانه مبارك حضرت امام رضا عليه السّلام و پيش‏آمدن خطّ سير جديدى از تأليفات، در مقدّمه دوّم «الله شناسى» چنين مى‏نگارند:
«... همانطوريكه در مقدّمه نخستين ملاحظه فرموديد حقير بر آن بود تا از ماه ربيع الأوّل سنه يكهزار و چهار صد هجريّه قمريّه شروع به تحرير و كتابت قسمت «الله شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام بنمايد و مرتّبا مجلّدات آن را بحول و قوّه الهى منتشر سازد و پس از آن به سائر قسمتها از علوم و معارف كه شرح داده شده است مبادرت ورزد، امّا خداوند اين چنين اراده نفرموده بود.
حقير در همانسال بعد از دو ماه يعنى در روز بيست و ششم جمادى الاُولى به مهاجرت مشهد مقدّس و آستان بوسى و تكحيل كُحل و سرمه خاك پاى زوّار حضرت امام هشتم علىّ بن موسى عليهما و على ءَابآئِهما و أولادِهما جميعُ صلواتِ الله و ملآئكتهِ المُقرّبين و أنبيآئِه المُرسلين و عبادِه الصّالحين من الأَن إلى قيام يوم الدّين موفّق آمدم، و بار نياز خود را يكسره در اين عتبه ملائك پاسبان فرود آوردم، و با كمال التماس به مقام قدس و طهارت و علوّ درجات آن حضرت از وى درخواست فقيرانه و عاجزانه نمودم كه:
من قادر بر تشخيص صلاح و فساد خود نيستم و راه صواب را از خطا نمى‏شناسم، اينك با شفاعت و مدد شما از خداوند جَلّت عظمتُه و عَلَت ءَالآؤُه مسألت دارم تا خودش دستم را بگيرد و از هزاهز و فتن آخرالزّمان برهاند و آنى به خود وامگذارد؛ واللهُ المُستعان.
آن حضرت روحى فداه پذيرفتند و در مراقبت از هر گونه به نحو اتمّ و

ص 398
اكمل نه به مقدار گدائى من بل بقدر سلطنت و كرامت خويشتن مرحمت فرمودند.
از جمله آنچه به قلم تقدير آمده بود آن بود كه دوره «الله شناسى» پانزده سال به تعويق افتاد، و اينك كه باز طالع ماه ربيع المولود از سنه يكهزار و چهار صد و پانزده هجريّه قمريّه سر برآورده است موفّق به شروع آن شده‏ام؛ حال تا كجا روح يارى دهد و قلم توانائى، خدا داند و بس !
حضرت مولى الموحّدين و سرور قلوب العاشقين أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد:
عَرَفْتُ اللَهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَآئِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ . [8]
« من خداوند سبحانه را شناختم به گسستن تصميم‏ها و اراده‏هائى كه انسان درباره بجاآوردن كارى كه ميخواهد بجاى بياورد پيدا ميكند، و به گسيختن و پاره نمودن نيّتها و جزم‏هائى كه انسان دارد، و به شكستن همّتها و قصدهائى كه انسان در خود بوجود آورده است.»
روزى حقير به محضر مبارك استادمان حضرت آية الله علاّمه طباطبائى قَدَّس اللهُ سرَّه الزَّكيّة معروض داشتم: بسيار اتّفاق مى‏افتد كه انسان اراده بجا آوردن فعل نيكى را دارد و اسباب و شرائط هم موافق آمده و موانع هم از ميان رخت بر بسته است و در حسن فعل و نيكوئى آن كار هم ابدا شكّى ندارد و اهتمام ميكند براى انجام آن، تا نزديك است به مرحله جزميّه و اراده قطعيّه برسد ناگهان بدون هيچ علّت و سببى خود انسان از تصميمش برميگردد و انصراف پيدا ميكند ! سپس خودش هم متعجّب ميگردد كه چرا اينطور شد ؟! و اين مانع كه فقط برگشت نيّت من بود از چه راه پديدار گرديد ؟! و بالأخره فكرش بجائى نميرسد.

ص 399
استاد رضوان الله عليه در پاسخ فقط يك جمله إفاده فرمودند كه: «بله، همينطور ميباشد كه مى‏گوئيد.»
 

تدوين قسمت‏هاى مختلف دوره علوم و معارف اسلام در مشهد مقدّس

حقير در بدو تحرير مباحث، اراده داشت دوره «الله شناسى» را مقدّم بدارد بر جميع مباحث اعتقادى از مبحث «امام شناسى» و مبحث «معاد شناسى» و سائر مباحث فلسفى و عرفانى و اخلاقى و علوم و فقه و تاريخ و تفسير، زيرا «الله» مقدّم است بر عالم وجود به تقدّم تكوينى، و بايد در وضع هم تحرير مطابق تكوين بوده باشد؛ امّا خداوند اراده نكرد و نخواست، تا در اين مدّت پانزده سال بحمده و منّته قسمت «امام شناسى» در هجده جلد، و قسمت «معاد شناسى» در ده جلد، اينها از دوره معارف؛ و از دوره علوم در قسمت اخلاق و حكمت و عرفان: «رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم» با مقدّمه و تعليقه حقير، و «رساله لبّ اللُباب در سير و سلوك اُولى الألباب» و كتاب «توحيد علمى و عينى» و «مهر تابان» و «روح مجرّد»، و در قسمت أبحاث تفسيرى «رساله بديعه» و ترجمه رساله بديعه، و «رساله نوين»، و در قسمت أبحاث علمى و فقهى «رِسالةٌ حَولَ مسألةِ رُؤيةِ الهِلال» و كتاب «وظيفه فرد مسلمان در إحياء حكومت اسلام» و كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» در چهار جلد و كتاب «نور ملكوت قرآن» در چهار جلد از دوره أنوار الملكوت و «نامه پيش نويس قانون اساسى» و كتاب «نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت دكتر عبدالكريم سروش» و «رساله نكاحيّه: كاهش جمعيّت ضربه‏اى سهمگين بر پيكر مسلمين»، و در قسمت أبحاث تاريخى «لمعات الحسين» عليه السّلام و «هديه غديريّه: دو نامه سياه و سپيد» را تحرير، و اغلب آنها به طبع رسيده است... [9] »
 

ص 400

تعليم و تربيت طلاّب

از ديگر آثار نورانى هجرت پر بركت حضرت آقا به مشهد مقدّس، تربيت طلاّب علوم دينيّه بود. چرا كه ايشان از آغاز ورودشان به طلبگى و دريافت ضرورت حضور در جايگاه والا و مقدّس سربازى امام زمان عجّل الله فرجه الشّريف، بر اساس بصيرتى كامل و عشقى شورانگيز وارد حوزه شدند؛ و به همين جهت در طول تحصيل هفت ساله خود در قم و هفت ساله ديگر در نجف اشرف نهايت تلاش خويش را براى كسب معارف الهيّه و پيمودن مراحل علمى و عملى مبذول داشتند، و با رسيدن به درجات والاى علم و عمل به طهران بازگشتند؛ لذا همواره در تحكيم حوزه‏هاى علميّه و رشد آنها و تكثير طلاّب و تشويق مستقيم و غير مستقيم ديگران به حفظ و گسترش اين سنگر ارزشمند و انسان ساز تلاشى عميق داشتند و از هيچ كوششى فرو گذار نبودند.
ايشان هر چند در طول عمر مبارك خويش حوزه علميّه معيّن و مشخّصى را تأسيس ننمودند ولى با سبك و سليقه‏اى خاص و منحصر به فرد كه متّخذ از منهاج اصيل حوزه و روش متين قدماء از علماء سلف است، در پرورش طلاّب نقشى عظيم ايفا نمودند. و مخصوصا پس از هجرت به مشهد مقدّس در سامان دهى حوزه‏اى اصيل و كارآمد تلاشى ستودنى داشتند به گونه‏اى كه در زمان حياتشان دهها طلبه را پرورش داده و در يك نظام منسجم و با برنامه‏اى منظّم و كنترل شده به رشد علمى و عملى رساندند، و تعداد كثيرى را به لباس سربازى امام زمان عجّل الله فرجه الشّريف ملبّس و مفتخر نمودند، و سيره عملى ايشان چنان بود كه ساليانه در دو نوبت: عيد سعيد غدير خم و روز ميلاد با سعادت امام زمان أرواحنا لتراب مقدمه الفدآء طلاّبى را كه به سطح لازم رسيده بودند معمّم ميفرمودند.
 

ص 401

ديدگاه حضرت آقا راجع به حوزه‏ها و طلاّب

ايشان حوزه‏هاى علميّه را پايگاه اصيل كسب معارف علمى و مكارم اخلاقى، و جايگاه رفيع تهذيب نفس و پرورش جان، و سنگر مهمّ تربيت مدافعان راستين حريم قرآن و عترت ميدانستند؛ و بر تثبيت و تطهير و نظارت دقيق بر آن و پرورش طلاّب عالم و عامل كه در ميدان معرفت و تربيت، مدارج رشد و كمال را در اوج خود تحصيل نموده باشند تأكيد ميفرمودند؛ كه به مناسبت گوشه‏اى از نظراتشان را در اين زمينه نقل مى‏كنيم.
ايشان با تجزيه و تحليلى زيبا و جامع در بيان اساس و پايه تشكيل حوزه‏هاى علميّه، و مدار علوم متداوله در آن، و اشاره به قلّه‏هاى رفيعى كه در اين نظام الهى بدست مى‏آيد چنين ميفرمايند:
«منظور و مقصودِ از حوزه علميّه، درس علمى و عملى قرآن كريم است، فهميدن قرآن و عمل كردن به آنست.
و براى تحقّق اين مراد بايد علم معارف در سطح عالى، و عقائد و اخلاق را بخوبى فرا گرفت. و براى حصول اين مطلب بايد از علم تفسير قرآن و حديث و درايه و رجال مدد جست. راه وصول به علم صحيح و عمل صحيح، علم فقه (و لازمه آن علم اصول) و كلام و حكمت و عرفان است. و اين معانى متحقّق نمى‏شود مگر زمانى كه به لسان قرآن و زبان پيغمبر أكرم و اوصياى گراميش عليهم الصّلوة و السّلام آشنائى و اطّلاع كامل داشته باشيم و بر سيره و سنّت و روش علمى و عملى آنها واقف گرديم. فلهذا بايد اطّلاع بر علوم عربيّت و ادبيّت از صرف و نحو و لغت و اشتقاق و معانى و بيان و بديع و محاورات نثرى و نظمى داشته باشيم و از سيره و تاريخ آنها با خبر باشيم.
رشته‏هاى فوق كه همگى آنها بسيار مهمّ است، آدمى بايد در هر يك از

ص 402
آنها صاحب نظر و متخصّص شود تا بتواند اجتهاد كند و اجتهادش صحيح باشد و گرنه نتيجه تابع أخسّ مقدّمتَين است؛ گرچه خودش ادّعاى اجتهاد نمايد ولى در عمل مقلّد خواهد بود...
 

لزوم تحمل زحمات علمى و عملى براى رسيدن به مقصد

عالم شدن ومتخصّص شدن در دانش‏هاى بالا بسيار زحمت دارد. عمرى را بايد طلبه خوش فهم و خوش استعداد و با هوش، كه هم قواى فكريّه و هم حافظه‏اش خوب باشد، آنهم با عشق و علاقه سرشار، آنهم با صبر و حوصله و استقامت در مشكلات و توجّه به خدا و استمداد از فيوضات ربّانيّه‏اش سپرى كند تا بدين مرحله نائل آيد.
طلبه بايد با دو بال علم و عمل حركت كند، و پا بر دنياى دون نهد، و نطفه حبّ رياست و آقائى و سرورى را در كانون وجود خويشتن نابود كند، و پشت بر همه اعتبارات و تعيّنات مانعِ از وصول بنمايد؛ تا بحول و قوّه الهى بتواند كامياب شود.
تازه از ميان دهها و صدها طلبه يكى دو نفر بيشتر نمى‏توانند اين راه را به پايان برسانند و به جامعيّت و كمال موفّق آيند.
مدارس علوم دينى بايد دور از ازدحام و جمعيّت و بازار و مردم دنياخواه، و دور از ظواهر و مظاهر عيش و راحت طلبى و وقت گذرانى باشد، تا جمعيّتِ فكر براى طلاّب ميسّر باشد. بهمين جهت است كه محلّ اين مدارس را نجف اشرف و يا كربلاى معلّى و يا كاظمين و سامّراء و مشهد مقدّس و شهر مقدّس قم انتخاب كرده‏اند، و مدارس را قريب به صحن مطهّر ساخته‏اند، تا طلبه بواسطه نزديكى و قرب با مركز معنوى و روحانى بيشتر بتواند بهره يابد.
و تحقيقا كسى كه بخواهد درسش اساسى و اصولى باشد در تمام شبانه روز پنج دقيقه را فراغت ندارد تا به مطالعه كتابهاى خارج از متن دروس و يا به كارهاى دگر مشغول شود، وگرنه درسش سطحى و بدون پايه

ص 403
ميشود. [10] »
همچنين در ضرورت تربيت طلاّب متخصّص و متعهّد و فهيم و آگاه و زيرك و هوشيار كه در عرصه علم و عمل مردانه قدم همت نهاده و مدارج كمال را طى نموده و نجات بخش دين و دنياى مردم از دست شياطين انسى و جنّى باشند، به قضيّه‏اى شنيدنى اشاره مى‏كنند كه قابل دقّت و تأمّل است:
« اينجاست كه ما خوب كلام مرحوم سيّد حسن مدرّس رحمة الله عليه را مى‏فهميم در وقتى كه مرحوم آية الله بروجردى رضوان الله عليه به او گفته بودند: من چه كنم تا خدمتم در دين مؤثّر باشد ؟
او انگشتان مسبّحه (سبّابه) دو دست خود را بلند ميكند و هى بالا ميبرد و پائين مى‏آورد و ميگويد: طلبه ! طلبه درست كن ! استعمار از هيچ نيروئى همچون همين طلبه‏هاى اَلِف‏قد نگران نيست. [11] »
 

انتظارات از حوزه و حوزويان

و در مورد انتظارى كه از حوزه و مديران و فارغ التّحصيلان آن مى‏رود، در بيانى جامع و رسا مى‏نويسند:
«... انتظار حوزه از فارغ التّحصيلان و مجتهدان و مربّيان و گردانندگان آن چيست ؟ رويّه و منهاج و سطح علمى و عملى آنان چطور باشد تا بتوانند از عهده اين مسؤوليّت عظيم بر آيند ؟
... انتظار مردم از حوزه‏اى كه به نام روحانيّت و معنويّت و پاسدارى از جان و مال و ناموس و آبروى مردم و از دين و دنياى آنهاست، در كشورى كه همه مسلمانند و از مكتب تشيّع إشراب ميگردند؛ آنست كه: از خود بيرون دهد طلاّب پاكيزه و شايسته‏اى را كه مظهر قرآن و نشانگر روح رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشند، و سيمايشان محلّ تابش انوار ائمّه هدى عليهم الصّلوة

ص 404
و السّلام باشد. و در اين زمان غيبت كه دست قاطبه مردم از ولىّ معصوم و امام زمان كوتاه است بتوانند در حدود خود بر آن منهاج عمل نموده و به مردم ارائه دهند. بتوانند معارف حقّه حقيقيّه الهيّه را براى مردم بازگو كنند. و مربّى اخلاقى و عملى آنها در راه هدف و وصول به قلّه توحيد و أعلى رتبه ذروه كمالِ شخصيّت انسان بوده باشند. بتوانند دين و دنياى مردم را اداره كنند، و نه تنها از جهت ظاهر بلكه از نقطه نظر ولايت باطنيّه نيز دستگير و راهنماى مردم باشند.
... مردمى باشند امين و مأمون و از خود گذشته و به خدا پيوسته و در حرم عزّ و وقار آرميده، بلند نظر و بلند همّت، شكور، صبور، قانع، متواضع، شجاع، با ظرفيّت؛ كه مدارج علمى از فقه و اصول و حكمت و فلسفه و تفسير و حديث و تاريخ و غيرها را طى كرده، و در مدارج عملى و عرفان الهى در دست استادِ موحّدِ رسيده واصل كامل، مدّت‏ها در سير بوده و ساليان درازى را در دامان وى پرورش يافته باشند. و جامع بين حكمت نظرى و عرفان عملى، و در فقه خبير و بصير، و به سيره رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و منهاج پيشوايان دين داراى اطّلاع تام، و به قرآن مجيد كتاب الهى وارد، و از شأن نزول و تفسير آيات كاملاً با خبر بوده، و خودشان نيز قرآن و يا بيشترِ از آن را حفظ داشته باشند. [12] »
 

ضرورت همراهى عرفان الهى با علوم ظاهرى

و در ضرورت اتّصاف طلاّب به كمالات معنوى و إشراب از عرفان الهى و رسيدن به علوم حقيقيّه و روشنى دل و بصيرت باطنى ـ علاوه بر داشتن تخصّص در علوم رائج حوزوى ـ و عدم اكتفا به علوم ظاهرى بدون رسيدن به توحيد و حقيقت بندگى و عبور از حجابهاى ظلمانى و نورانى؛ بحث مفصّلى را با استناد به آيات و روايات مطرح نموده و نهايةً در جمع‏بندى كلام به لزوم

ص 405
وجود مربّيانى الهى و ملكوتى در حوزه‏ها كه جامع بين ظاهر و باطن باشند اشاره ميفرمايند:
«... چنين فقيهانى كه جامع بين علم ظاهر و باطن و ميان علم و عمل هستند بايد مربّى طلاّب و حوزه‏ها باشند. آنها علم حقيقى را از جانب حضرت ربّ مى‏گيرند و بر متعلّمين پخش مى‏كنند.
شب‏ها در محراب عبادت قيام دارند و با پاى محكم و استوار به كرنش و نيايش به درگاه حضرت معبود، دلهايشان مجذوب جذوات إلهيّه و سبحات ربّانيّه ميشود، و روزها آنچه را گرفته‏اند پس ميدهند و در اين عالم وسيع شنا مى‏نمايند و به عالم وجود إفاضه فيض مى‏نمايند:
إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلا ً . [13]
«تحقيقا آنچه در شب مى‏رسد، براى تو گامى استوارتر و گفتارى پايدارتر است. و تحقيقا از براى تو در روز مجال واسعى است كه در اين عالم كثرات شنا كنى (و آنچه را در شب گرفته‏اى، در روز مصرف نمائى).» [14] »
و در لزوم پرورش مجتهدانى قوى و كارآمد كه در اوج علم و عمل، و متخصّص در علوم حوزوى و متّكى به ملكوت أعلى، و جامع بين ظاهر و باطن باشند، كه فتاوايشان از قوّت ظاهرى و باطنى برخوردار باشد، به استناد ادلّه قرآنى و روائى ميفرمايند:
« بنابراين، اجتهادى كه فقط از روى قواعد صورت گيرد اجتهادى فرمولى ميباشد. اين اجتهاد همچون ناودان است كه آب حيات نيست. اگر هم

ص 406
آبى فرضا در وى جارى گردد و حكمْ مطابق با واقع درآيد، ظرف و وسيله براى گذر آن آب حيات بوده است. و خداى ناكرده اگر اين ناودان شكسته و پاره شود خرابى‏هاى آن بى‏شمار است.
مولانا در دفتر پنجم مثنوى گويد:
علم چون در نور حق پرورده شد
پس ز علمت نور يابد قوم لُدّ
هر چه گوئى باشد آنهم نور پاك
كاسمان هرگز نبارد سنگ و خاك
آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان بارش كند نبود بكار
آب اندر ناودان عاريّتى است
آب اندر ابر و دريا فطرتى است
فكر و انديشه است مثل ناودان
وحىِ مكشوف است ابر و آسمان
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان، همسايه در جنگ آورد [15]
و همچنين در دفتر دوّم گويد:
علم تقليدى بود بهر فروخت
چون بيابد مشترى خوش بر فروخت
مشترىّ علم تحقيقى حق است
دائما بازار او با رونق است
لب ببسته مست در بيع و شرى
مشترى بى حد كه اَللهُ اشْتَرَى
درس آدم را فرشته مشترى
محرم درسش نه ديو است و پرى
آدم أنبِئْهُمْ بِأَسْما درس گو
شرح كن أسرار حق را مو به مو [16]
روايتى عجيب از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه حقّا موجب تنبّه و بيدار باش است:
در «وافى» از «كافى» از محمّد از ابن عيسى از ابن فضّال از علىّ بن عقبه از عمر از حضرت أبى عبدالله عليه السّلام روايت است كه راوى گفت:

ص 407
قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ: تَجِدُ الرَّجُلَ لَايُخطِى‏ءُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيبًا مِسْقَعًا، وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَيْلِ الْمُظْلِم؛ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ تَعْبِيرًا عَمَّا فِى قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ، وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ . [17]
« حضرت روزى به ما گفتند: شما مردمى را مى‏يابيد كه در سخن گفتن چنان استادند كه حتّى در يك حرف همچون لام و يا واو اشتباه نمى‏كنند؛ خطيبى هستند بليغ، و يا جَهْورىّ الصّوت، و يا بطور مسلسل بدون ارتعاش و لكنت لسان خطبه ميخوانند؛ امّا قلبشان تاريكتر است از شب تاريك. و همچنين شما مردمى را مى‏يابيد كه توانائى ندارند كه آنچه را در نيّت دارند بر زبان آورند؛ امّا قلبشان همچون چراغ درخشان نور ميدهد.»
... اين حقير در مباحث اجتهاد و تقليد به ثبوت رسانيده‏ام كه از شرائط حتميّه إفتاء و حكم، «از جزئيّت به كلّيّت پيوستن» است؛ و تا عبور از عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پيدا نشود، اين شرط متحقّق نمى‏شود... [18] »
از خداوند مسألت مى‏داريم كه به تمامى طلاّب معزّز علوم دينيّه توفيق نيل به آن اهداف عاليه و وصول به آن درجات ساميه را عطا فرمايد.
 

تربيت و تهذيب سالكان إلهى

اصلى‏ترين هدف خلقت انسان معرفت خداست، و آمدن پيامبران از جانب پروردگار براى رسانيدن او به حرم امن الهى است، و تحصيل عرفان الهى مقصد اصلى اديان الهى بوده و تمامى عبادتها نيز براى گشوده شدن باب معرفت قلبى از درون جان وى است.
البتّه همه انسانها در برابر اديان الهى يكسان نيستند؛ برخى به متابعت از

ص 408
شيطان و هواى نفس پرداخته و رو در روى انبيا قرار گرفتند، و برخى هم تسليم شدند و به راه خدا پيوستند؛ كه البتّه اينها هم چند دسته‏اند.
گروهى فقط در سطحى ابتدائى قرار گرفتند، و جمعى در ميانه راه، و تنها اندكى به پيمودن مسير إلى الله و رسيدن به درجات اعلاى بندگى همّت گماشتند؛ و بدين جهت در بين ياران و پيروان انبياء و اولياء عليهم السّلام تنها گروهى معدود، اصحاب سرّ و خواص بودند، كه بعضا «حَوارىّ» ناميده مى‏شدند.
از سوى ديگر توجّه به اصل توحيد و يكتا پرستى در فطرت انسان قرار داده شده است، و انبياء تنها مذكِّرى هستند كه گرد و غبار شهوات و هواى نفس را از روى عقل و جان انسانها دور كرده و آنان را با عشق خدا آشنا مى‏سازند.
رگه‏هاى گوناگون تهذيب و خودسازى كه در اديان و مكاتب مختلف وجود دارد برخاسته از اين شاخصه فطرى است. و در دين مبين اسلام نيز عرفان شيعى كه اساس و مُخّ تعاليم ثقلين و محور و غايت آموزه‏هاى قرآن و عترت عليهم السّلام است، كاملترين برنامه خودسازى و تهذيب نفس ميباشد كه بدون هيچ گونه اثر منفى انسان را به عشق الهى گره مى‏زند و در مسير كمال پيش مى‏راند.
حضرت آقا رضوان الله عليه پس از هجرت به قم و آشنائى با مرحوم علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف و شناخت بيشتر عرفان الهى و آگاهى از لزوم سير و سلوك إلى الله، با گامى استوار قدم بدين ميدان نهادند، و گامهاى بلندى را با استفاده از محضر اساتيد بزرگوارى برداشتند كه در فصول گذشته همين يادنامه با هم ديديم.
امّا اين، بخشى از مسؤوليت آن بزرگوار به عنوان يك انسان وارسته بود، لذا بر اساس زَكَوةُ الْعِلْمِ نَشْرُه و پس از هجرت به طهران بر اساس دستور اساتيد خود، بخش ديگر مسؤوليّت والاى خويش را در قالب پرورش شاگردان خاصّ
سلوكى و هدايت دلسوختگان و دستگيرى از شوريدگان عشق خدا به انجام

ص 409
رساندند.
و صد البتّه كه اين معنى به اشاره اساتيد والا مقامشان بوده است؛ خودشان كراراً ميفرمودند: اگر امر سه تن از اساتيد بنده: مرحوم علاّمه طباطبائى و مرحوم انصارى و مرحوم حدّاد أعلى الله مقامهم نبود، بنده هرگز اقدام به دستگيرى از افراد نمى‏كردم و خود را در معرض قرار نميدادم.
بارى، پس از طبع و نشر آثارشان كه لبريز از نكات و لطائف ذوقى شهودى و عرفانى بود، و مخصوصا پس از نشر كتاب شريف «لُبّ اللباب» كه اصل آن تقريرات اوّلين دوره از دروس اخلاقى و عرفانى علاّمه طباطبائى رضوان الله عليه ميباشد و كتاب شريف «سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» كه با تعليقات روشنگرانه ايشان همراه است، و جلواتى كه در كتاب شريف «معادشناسى» و «امام شناسى» به ظهور رسيده بود و براى شوريدگان و دلسوختگان كوى حبيب هر كدام دليل و نشانه‏اى نورانى بود، هجوم مشتاقان سير و سلوك إلى الله بسوى ايشان گسترش يافت و آن رسالت الهى كه از طهران و در جمعى محدود شروع شده بود، در مشهد مقدّس به بركت حضرت ثامن الحجج علىّ بن موسى الرّضا عليه الصّلوة و السّلام، و بواسطه آشنائى جويندگان پى‏گير معارف الهيّه بالأخص طلاّب علوم دينيّه، گسترش يافت؛ بطوريكه جمعى از سالكان طريق حقّ و حقيقت تحت تربيت الهى آن بزرگ مرد عرفان و توحيد قرار گرفته، و جمع كثيرى نيز از ديگر ارادتمندان و شيفتگان شمع وجودش از اقشار مختلف جامعه خوشه چين محضر شريفش گشتند.
و اين خود يكى از بركات هجرت نورانى ايشان به ارض اقدس رضوى على ثاويها آلاف التّحيّة و السّلام بود؛ كه قلم زدن در اين وادى و مصاحبه با شاگردان و بررسى نحوه دستگيرى و تربيت آنان فرصتى ديگر مى‏طلبد.
 
دنباله متن
پاورقي

[1] ـ قسمتى از آيه 122، از سوره 9: التّوبة؛ حضرت آقا در كتاب ارزشمند «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 2، ص 183 به تناسب بحثى را پيرامون همين آيه مباركه و لزوم تشكيل حوزه‏ها و رونق آنها و تصدّى سنگر فراگيرى علوم و معارف اسلام و نشر آن در بين امّت مطرح مى‏نمايند.
[2] ـ سالهاى پر تلاش آقا در مسجد قائم طهران از سنه 1377 هجرى قمرى (1336 شمسى) تا 1400 هجرى قمرى (1359 شمسى)، مدّت قريب به 24 سال ميباشد؛ از سى و دو سالگى تا پنجاه و پنج سالگى.
[3] ـ «روح مجرّد» ص 648 و 649
[4] ـ مطابق با 23/1/1359 هجرى شمسى.
[5] ـ همان مصدر، ص 660
[6] ـ «جنگ خطّى 6» ص 202
[7] ـ «الله شناسى» ج 1، مقدّمه اوّل، ص 11 تا ص 14
[8] ـ «نهج البلاغة» حكمت 250؛ و از طبع صبحى صالح ـ بيروت، طبع دوّم (سنه 1387) صفحه 511
[9] ـ «الله شناسى» ج 1، مقدّمه دوّم، ص 19 تا ص 22
[10] ـ «نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت» ص 112 و 113
[11] ـ «نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت» ص 116
[12] ـ «نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت» ص 118 و 119
[13] ـ آيه 6 و 7، از سوره 73: المزّمّل
[14] ـ همان مصدر، ص 126
[15] ـ «مثنوى» ملاّ جلال الدّين رومى، طبع ميرخانى، ج 5، ص 485، سطر 2 تا 4؛ و از طبع ميرزا محمودى: ص 498، سطر 12 تا 14
[16] ـ «مثنوى» ج 2، ص 185، سطر 22 و 23
[17] ـ «وافى» ج 1، طبع سنگى، جزء سوّم، ص 51، بابُ أصنافِ القلوبِ و تَنَقُّل أحوالِ القَلب
[18] ـ «نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت» ص 126 تا ص 129  
دنباله متن