کتاب آیت نور(ج1) / فصل ششم: تداوم سیر إلی الله در انجام وظائف سیاسی و اجتماعی
صفحه قبل
فصل ششم

تداوم سير إلى الله در عين انجام وظائف سياسى و اجتماعى

ص 353
يكى از صفات ممتاز مردان الهى كه در آيات و روايات بر آن تأكيد شده اينستكه آنها در عين اشتغال به وظائف اجتماعى و فعّاليّتهاى روزمرّه و معاشرت با توده مردم، هميشه در درون و سويداى قلب با خداى خود مشغول بوده و در درياى ذكر او غوطه‏ورند و پيوسته وجهه قلبشان به سوى حضرت حقّ جلّ و علاست.

« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَـٰرُ » [1]

حضرت آقا خود در كتاب شريف «لبّ اللباب» ميفرمايند:

« بديهى است كه طىّ اين منزل منافاتى با بودن سالك در دنيا و اشتغال به مشاغل اوّليّؤ خود ندارد، و واردات قلبيّؤ او ربطى به اوضاع خارجيّه از نكاح و كسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد. سالك در عين آنكه در بين مردم بوده و امور دنيا را بجاى مى‏آورد روحش در ملكوت سير نموده و با ملكوتيان سر و كار دارد. مَثَل چنين شخصى مَثَل كسى است كه مصيبتى بر او وارد شده و داغ


ص 354
عزيزى ديده، اين مصيبت ديده با آنكه در ميان مردم است، مى‏گويد، مى‏رود، مى‏نشيند، غذا مى‏خورد، مى‏خوابد، ولى در درون او غوغائى از يك سلسله خاطرات محبوب اوست به طورى كه هر كه به صورت او نظر افكند در مى‏يابد كه او مصيبت زده است.

سالك راه خدا در عين اشتغال به امور طبيعى يك رشته ارتباطات و اتّصالى با خداى خود دارد، دريائى از شوق در دل او موج مى‏زند، آتشى از عشق و محبّت درون او را مى‏سوزاند، غم و اندوه و هجران دل او را آب مى‏كند؛ از اين انقلاب درونى او جز خدا كسى خبر ندارد، ولى هر كس به صورت او نظر كند اجمالاً مى‏يابد كه عشق خدا و حقّ پرستى و توجّه به حضرت مقدّس او، او را چنين نموده است. [2] »

روش و ممشاى خود ايشان نيز همواره به همين گونه بود، و در عين اشتغال به امور اجتماعى و سياسى كه در فصل قبل ديديم لحظه‏اى از تهذيب نفس و سير در عالم عشق الهى غافل نبوده و بلكه همه فعّاليّتها و أعمال خود را در مسير حركت إلى الله در آورده و با نگاهى توحيدى به وظائف خويش مى‏پرداختند؛ فلذا اين امور نه تنها مانع از سير الهى ايشان نشد بلكه در سايه هدايت مربّيان توحيد و مهذّبان نفوس به بالاترين درجات و مقامات معنوى و عرفانى نائل آمدند كه به آن اشاره خواهيم نمود، ان شاء الله.

اينك در اين فصل با يادآورى اين نكته كه بناى اين يادنامه بر معرّفى حضرت آقا از بيان خودشان است و اولياء خدا جز در موارد ضرورى از حالات معنوى خود چيزى را بازگو نمى‏كنند و لذا آنچه در اين كتاب در جنبه‏هاى معنوى و عبادى و عرفانى حضرت آقا آمده فقط گوشه‏اى از احوال ايشان


ص 355
است، به تماشاى نمونه‏هائى از سير معنوى ايشان در طهران و پس از بازگشت از نجف اشرف مى‏نشينيم.

 

« تداوم ارادت و اطاعت از مرحوم انصارى »

همانطور كه مشروحا گذشت ارتباط و آشنائى حضرت آقا با مرحوم آية الله أنصارى رضوان الله عليه در نجف أشرف آغاز شد و در سال آخر إقامت حضرت آقا در نجف، حضرت آقا به امر مرحوم حدّاد قدّس سرّه در تحت تربيت و تعليم كامل ايشان قرار گرفتند و به إشاره ايشان به طهران مراجعت نمودند.

حضرت آقا از آن هنگام تا زمان ارتحال مرحوم آية الله انصارى كه سه سال طول كشيد مكرّراً به محضر ايشان مى‏رسند و رابطه‏شان همچنان محكم و ثمر بخش إدامه مى‏يابد و از محضر ايشان استفاده‏هاى شايان معنوى برده و در مشكلات طريق كتباً و شفاهاً از رهنمودهاى اين مربّى إلهى بهره‏مند ميشوند كه نامه‏هاى متعدّدى مربوط به اين دوران از ايشان باقى مانده است:

« باب مراوده و مكاتبه و ملاقاتهاى متناوب تقريباً دو تا سه ماه يك مرتبه، و اطاعت تامّ و تمام از دستورات آية الله انصارى بر قرار بود. و الحقّ ايشان كه آيتى بزرگ از آيات إلهيّه بود از هر گونه كمك و مساعدتى دريغ نمى‏فرمود، بلكه با كمال خلوص به واردين راه مى‏داد و پذيرائى مى‏نمود. [3] »

اين رابطه روز به روز اوج مى‏گيرد و در همه مراحل، همراهى و معيّت را بدنبال دارد و تا درون خانه قبر با آخرين بوسه از چهره منوّرشان استمرار مى‏يابد.

حضرت آقا خود مى‏نويسند:


ص 356
«... روابط ارادت و اطاعت از اين بزرگمرد الهى بسيار قوى و نيرومند و ذى أثر بود، تا در روز جمعه دوّم شهر ذوالقعدة الحرام 1379 دو ساعت از ظهر گذشته حضرت ايشان با سكته مغزى در سنّ 59 سالگى به سراى خلود شتافتند. و حقير از دو روز قبل در همدان بودم و هنگام ارتحال در بالينشان حاضر؛ و جنازه ايشان را به قم حمل نموده و پس از طواف قبر بى‏بى سلام الله عليها نيمه شب در قبرستان علىّ بن جعفر مدفون شدند. حقير داخل قبر ايشان رفتم، صورت را از كفن باز كرده و بر روى خشت نهادم و آخرين بوسه را بر چهره منوّرشان نموده از قبر بيرون آمدم. [4] »

نمونه‏هائى از آثار اين ارتباط با مرحوم آية الله انصارى در فصل چهارم گذشت.

 

ادامه سير إلى الله پس از رحلت مرحوم آية الله انصارى

پس از رحلت مرحوم آية الحقّ و العرفان حاج شيخ محمّد جواد انصارى أعلى اللهُ مقامَه الشّريف، حضرت آقا كه در ميان اصحاب آية الله انصارى همچون خورشيد فروزانى مى‏درخشيدند، و بدستور حضرت حدّاد نيز بطور كامل در تحت تعليم و تربيت ايشان قرار گرفته بودند؛ در جمع دوستان و ارادتمندان طهرانى مرحوم آية الله انصارى ضرورت استمرار سير و سلوك إلى الله زير نظر استاد كامل را مطرح ميكردند و تأكيد داشتند كه استاد كامل حضرت حدّاد است، و همگان را به رجوع به ايشان ترغيب ميفرمودند؛ كه البتّه بخاطر عواملى كه به برخى از آنها خود در كتاب «روح مجرّد» اشاره نموده‏اند موفّق به جلب نظر آنها نشدند، و خودشان يكّه و تنها به پيروى از آن معلّم توحيد


ص 357
پرداختند كه جُرمش سادگى و بى‏آلايشى و دعوت به توحيد محض بود.

گوشه‏هائى از آن حال و موقعيّت را چنين شرح ميدهند:

«... يكبار حقير در مجلس گفتم: الحدّادُ ! و ما أدْراكَ مَا الحدّاد ؟! چهره برخى تغيير كرد و سرخ شد، و شنيدم كه بعدا به بعضى گفته بود: اين چه توصيفى است كه او از يك مرد ساده معمولى ميكند ؟!

يك شب كه باز سخن از حضرت حدّاد به ميان آمد، همان شخص محرّك رو به من نموده گفت: حدّاد خدا را لخت و عريان معرّفى ميكند؛ آخر خداكه عريان نمى‏شود !

حقير أبدا لب به سخن نگشودم. همان شب در عالم رؤيا ديدم: او در مقابل من ايستاده است؛ و دهان خود را باز كرده بود بطوريكه دندانهايش پيدا بود. من مشت دست راست خود را گره كردم و به او گفتم: ديگر اگر درباره توحيد حضرت حق تعالى اشكالى كنى، چنان بر دهانت مى‏كوبم كه لبها و دندانهايت با حلقومت يكى شوند !

آرى ! اين گناه حدّاد است كه خداوند را بدون زر و زيور و بدون آرايش، پاك و منزّه بيان ميكند و حقيقت مفاد و معنى لَا إلهَ إلاّ اللهُ و اللهُ لا إلهَ إلاّ هُو را مشخّص و مبيّن ميدارد؛ ولى چه فائده كه گوشها كر است و چشمها كور !

وَ إِذَا ذُكِرَ اللَهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ے إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ . [5]

« و در موقعيكه خداوند به وحدانيّت ياد شود دلهاى آنانكه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ و ناراحت ميگردد، و زمانيكه سخن از غير وحدت ذات اقدس او به ميان آيد ايشان خوشحال و مسرور ميشوند.»


ص 358
وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِی ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ و وَلَّوْا عَلَی أَدْبَـٰرِهِمْ نُفُورًا . [6]

« و ما بر روى دلهايشان غلافهائى و پوششهائى قرار داده‏ايم تا نفهمند و ادراك ننمايند، و در گوشهايشان سنگينى گذارده‏ايم. و زمانيكه تو پروردگارت را در قرآن به وحدانيّت ياد كنى، پشت نموده و با نفرت و انزجار دور مى‏شوند.»

ذَ لِكُم بِأَنَّهُ و ͠ إِذَا دُعِىَ اللَهُ وَحْدَهُ و كَفَرْتُمْ وَ إِن يُشْرَكْ بِهِ ے تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِىِّ الْكَبِيرِ . [7]

« اى مردم ! اين بدان علّت است كه چون خداوند به وحدانيّت ياد شود، شما كافر مى‏شويد؛ و اگر با خدا شريكى قرار داده شود ايمان مى‏آوريد. پس حكم و فرمان مختصّ خداوند بالا مرتبه و بزرگ صفت است!»

حقير در اينجا تنها ماندم و از آن گروه و جمعيّت كه همه اظهار دوستى و سابقه آشنائى داشتند يك نفر با من برنخاست و تنها ماندم به تمام معنى الكلمه. لذا چاره در آن ديدم كه از آن گروه كناره‏گيرى كنم و فقط با چند نفر جوان پاكدل فقير اهل مسجد، مجالسى خصوصى بر اساس استاديّت و مربّى بودن حضرت آقاى حدّاد داشته باشيم.

تا بحال براى حقير چند بار در مدّت عمر چنان اتّفاق افتاده كه سخن حقّم را يك نفر هم نپذيرفته است و ناچار شده‏ام از جمعى انبوه كه با يكايك آنان سوابق ممتدّ خويشاوندى و يا رفاقت و مصاحبت داشته‏ام كناره بگيرم؛ و اين مهمترين و بزرگترين آن موارد بوده است...

حقير هم ظاهرا و باطنا دل به خدا داده از همه آنها و از ممشايشان و


ص 359
مسيرشان و محافلشان كناره گرفتم. و حقّا و حقيقةً حضرت مرحوم حاج سيّد هاشم كه جانم به فداى او باد چقدر بزرگوارى و كرامت فرمود، و چقدر در مواقع خطيره و در لغزشگاههاى محيط و امور اجتماعى از سقوط نجات داد، و چه اندازه مانند مادر مهربان، شب و روز، خود از راه دورِ كربلا به طهران و در مواقع حضور و تشرّف دستگيرى‏هاى بجا و صحيح و به موقع ميكرد، كه بعضى از آنها در آنوقت هم خوب سرّش آشكارا نبود، و بعدا و بعضى تدريجا آشكارا شد و بعضى اينك پس از هشت سال از رحلتش آشكارا ميشود، و خدا ميداند كه سپس چه خواهد شد. [8] »

 

« استمرار سلوك إلى الله در خدمت حضرت حدّاد »

بارى حضرت آقا پس از ارتحال مرحوم انصارى رضوان الله عليه با تمام وجود تحت تربيت و ارشاد حضرت آقاى حدّاد سير معنوى خود را ادامه داده و در مسير ارادت و اطاعت ايشان لحظه‏اى از پاى نمى‏نشينند و تا پايان عمر از چشمه جوشان معارف توحيدى اين موحّد عظيم به تمام معنى الكلمه، اشراب ميشوند.

خودشان در مورد مدّت استفاده از محضر مرحوم حدّاد چنين ميفرمايند:

«اوّلين ديدار حقير با ايشان كه در سنه 1376 بوده است، چون سى و دو ساله بوده‏ام و ايشان پنجاه و هشت ساله، بنابراين مدّت ارادت و استفاده حقير از محضر أنورشان 28 سال به طول انجاميده است. [9] »

و نيز ميفرمايند: «بطور دقيق آن مقدار كه حساب نموده‏ام، مجموع اوقاتى را كه با ايشان شب و روز بوده‏ام، اگر آن اوقات متفرّقه را با هم جمع و


ص 360
ضميمه نمائيم دو سال تمام خواهد شد. [10] »

با وجود اينكه حضرت آقا نسبت به تمامى اساتيدشان از محبّت و شور خاصّى برخوردار بودند ولى عشق و وله ايشان نسبت به حضرت آقاى حدّاد آتش ديگرى دارد و ارتباط روحى اين دو بزرگوار به گونه‏اى ديگر است.

شايد سرّ اين مسأله در اين نكته نهفته باشد كه مرحوم حدّاد از لحاظ درجات معنوى و مدارج توحيدى و وصول به أعلى مراتب فناء فى الله و بقاء بالله و رسيدن به فعليّت تامّه نسبت به سائر اولياء الهى برترى داشته و در افق ديگرى متمكّن بودند كه آقا خود در ضمن تعابيرشان به اين حقيقت اشاره فرموده‏اند:

 

عظمت و اوج مراتب عرفانى و توحيدى حضرت حدّاد

« حضرت آقاى حاج سيّد هاشم در افق ديگرى زندگى مى‏نمود؛ و اگر بخواهيم تعبير صحيحى را أدا كنيم در لا اُفُق زندگى ميكرد. آنجا كه از تعيّن برون جسته، و از اسم و صفت گذشته، و جامع جميع اسماء و صفات حضرت حقّ متعال به نحو اتمّ و اكمل، و مورد تجلّيات ذاتيّه وَحدانيّه قهّاريّه، أسفار أربعه را تماماً طىّ نموده، و به مقام انسان كامل رسيده بود.

هيچ يك از قوا و استعدادات در جميع منازل و مراحل سلوكى از ملكوت أسفل و ملكوت أعلى، و پيمودن و گردش كردن در أدوار عالم لاهوت نبود، مگر آنكه در وجود گرانقدرش به فعليّت رسيده بود.

حاج سيّد هاشم انسانى بود با فعليّت تامّه در تمام زوايا و نواحى حيات معنوى.

براى وى زندگى و مرگ، مرض و صحّت، فقر و غنا، ديدن صُوَر معنوى و يا عدم آن، بهشت و دوزخ، على السّويّه بود. او مرد خدا بود. تمام نسبت‏ها


ص 361
در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبتِ اللَه. [11] »

و نيز ميفرمايند:

« جناب محترم آقاى حاج محمّد حسن بياتى أدام اللهُ توفيقَه ميگويند: من در معيّت ايشان از مسافربرى به شاهزاده حسين رفتيم، همينكه ميخواستيم عرض خيابان را طىّ نمائيم، حضرت آقا به من فرمودند: مرحوم آية الله انصارى سالكان راه خدا را از يك طريق مى‏برد؛ وليكن من از سه طريق مى‏برم. [12] »

و نيز در ضمن شرح ملاقات مرحوم شهيد مطهّرى با مرحوم حدّاد فرموده‏اند:

«آنچه ميان ايشان و حضرت آقا به ميان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسيدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا اين ساعت هم نميدانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقير گفتند: اين سيّد حيات بخش است.

ناگفته نماند كه روزى مرحوم مطهّرى به حقير مى‏گفتند: من و آقا سيّد محمّد حسينى بهشتى در قم در ورطه هلاكت بوديم، برخورد و دستگيرى علاّمه طباطبائى ما را از اين ورطه نجات داد.

حالا اين كلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سيّد هاشم كه: اين سيّد حيات بخش است، هنگامى است كه حضرت علاّمه هم حيات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان كه در روز هجدهم محرّم الحرام 1402 هجريّه قمريّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علاّمه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه بقا مخلّع گشتند. [13] »

بارى اين عظمت و اوج عرفانى و توحيدى مرحوم حدّاد سبب شده بود كه حضرت آقا با تمام وجود دلباخته ايشان شده و روز به روز انس و الفت باطنى


ص 362
و سنخيّت روحى بين اين استاد و شاگرد بيشتر شود و نهايةً حضرت آقاى‏حدّاد ايشان را به وصايت و جانشينى خود انتخاب نمايند و به تعبير خودشان هر چه دارند به ايشان بدهند كه إن شآء الله اشاره خواهيم كرد.

 

سفرهاى زيارتى و استفاده از محضر استاد

حضرت آقا در مدّت اقامت خود در طهران يازده سفر به عتبات عاليات داشته‏اند كه در خلال آنها به محضر مرحوم حدّاد مشرّف شده و از بركات نفس قدسيّه ايشان بهره‏هاى فراوانى برده‏اند.

تمامى اين سفرها در ايّام زيارتى ذى الحجّه و محرّم الحرام و يا رجب و شعبان بوده و ايشان مقيّد بوده‏اند كه در هر سفر به عتبه بوسى همه مشاهد مشرّفه نائل آيند.

در سال 1386 هجرى قمرى نيز حضرت آقاى حدّاد سفرى به ايران نموده و به آستان بوسى حضرت إمام علىّ بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّة والثّنآء مشرّف ميشوند. از جمله ثمرات و فوائد اين سفرها علاوه بر استفاده‏هاى معنوى از محضر مرحوم حدّاد، كلمات درربارى است كه از نفس طاهر و مطهّر ايشان تراوش نموده كه هر كدام دريائى از معرفت و حكمت الهى است. شرح بخشى از اين معارف نورانى را حضرت آقا در كتاب شريف «روح مجرّد» مرقوم فرموده‏اند كه مطالعه آن براى مشتاقان لقاء پروردگار بسيار سودمند است.

در اينجا به بيان گوشه‏اى از ارتباطات حضرت آقا با استاد بى‏بديلشان در دوران اقامت در طهران تا آخرين روزهاى حيات استاد مى‏پردازيم و با استفاده از قلم شيواى خودشان از نكات و دقائق سير و سلوك إلى الله بهره‏مند ميشويم.

 


ص 363

در خانه پدر واقعى

گر چه صِرف يافتن استاد كامل و مربّى إلهى براى پيمودن راه خدا امرى حياتبخش و گرانقيمت است و چه بسا انسان بعد از سالها تلاش و طلب به محضر استاد طريق و ولىّ خدا راه يابد، ولى از آن ارزشمندتر توفيق بهره‏ورى و استفاده از نفس استاد و راه يافتن به حريم معنوى اوست كه صد البتّه براى هر سالكى ميسّر نمى‏گردد. سالك راه خدا در صورتى ميتواند به چنين گنجى دست يابد كه خود را در ظاهر و باطن به تمام معنى به وى نزديك سازد و از اهل‏بيت و خاصّان درگاه بحساب آيد تا رفته رفته محرم أسرار استاد شده و از خرمن معارف ناب او توشه برگيرد.

حضرت آقا در اين زمينه مى‏نويسند:

«... بنابراين بسيار زحمت دارد تا انسان قدر و قيمت جواهرى را بداند و بفهمد و بتواند آنرا خريدارى كند؛ زيرا بايد با جميع جهاتِ آن جواهر مسانخت پيدا نمايد و مشابهت كند. و آنها هم انسان را بپذيرند، و به خود راه دهند، و مانند فرزندانشان و يا خادمشان كه مورد امن و امان آنهاست با وى معامله نمايند، و او را محرم أسرار خود بدانند؛ آنهم أسرار إلهيّه نه أسرار دنيويّه.

حالا مى‏فهميم كه چقدر انسان بايد راه برود تا جزءِ اهل بيت خانه او گردد، و در حكم فرزند يا خادم او به حساب آيد. زيرا در غير اينصورت، يعنى در غير صورت اتّحاد و وحدت در سلوك و راه و زىّ و لباس و غذا و طعام و بالأخره جميع امورى كه از آن اهل بيت و از اختصاصاتشان به شمار مى‏آيد، امكان‏پذير نيست كه از روح آن اهل بيت متمتّع گردد. [14] »

ارتباط حضرت آقا با مرحوم حدّاد دقيقا به همين كيفيّت است. يعنى


ص 364
آنقدر مراتب محبّت و اُنس و الفت بين اين دو بزرگوار قوى است كه مرحوم حدّاد ايشان را فرزند حقيقى خود ميدانند و حضرت آقا در همه سفرها بر ايشان وارد شده و كنار عائله ايشان سكونت مى‏نمايند.

خودشان در اين باره ميفرمايند: «معلوم است كه منزل حقيقى ما و ورود و خروج ما در كربلا منزل حدّاد است. چون روابط بقدرى صميم و پاك است كه ايشان بنده را فرزند خود ميدانند، و فرزندانشان با حقير معامله برادرى مى‏كنند. امّا حقير نه تنها خود را فرزند نميدانم زيرا نه جسما و نه روحا فرزند نيستم، بلكه در اينجا اگر بحقِّ كلمه، جمله‏اى صحيح را بخواهيم پيدا كنيم جمله خانه زاد است. آرى غلامزاده‏اى است كه در اين منزل تولّد يافته، و به دستگيرى و كرامت حضرتش حيات نوين گرفته است. حضرت آقاى حدّاد پدر واقعى بنده بود؛ و در تمام مسافرتها، ورود و خروج ما در منزل ايشان، ورود و خروج اهل خانه بود. [15] »

 

ارشادات راهگشا

از خصوصيّات قابل توجّه و درس گرفتنى حضرت آقا در معاشرت با مرحوم حدّاد سؤالهاى بجا و دقيق از محضر استاد است كه ايشان نيز به لحاظ قابليّت خاصّ آقا جوابهاى بسيار مفيد و ارزشمندى را عنايت ميفرمودند كه به نمونه‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:

« روزى حقير از ايشان بطور گلايه و شكوه سؤال كردم: مگر در دعا نمى‏خوانيم: بِكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ وَ يُشْفَى الْمَرِيضُ (بواسطه شماست كه استخوان شكسته التيام مى‏پذيرد و مريض شفا مى‏يابد.)؟ و در صورتيكه اين خطاب با أئمّه عليهم السّلام صادق باشد، چرا أولياى خدا ـ و مقصودم خود


ص 365
ايشان بود ـ اين استخوانهاى شكسته و در رفته ما را جَبر نمى‏كنند و امراض روحى ما را شفا نمى‏بخشند ؟! و خلاصه امر:

صد ملك دل به نيم نظر ميتوان خريد
خوبان در اين معامله تقصير ميكنند [16]
و اين هم در وقتى بود كه ايشان تازه از زيارت برگشته بودند و خسته بودند. ناگهان از اين سؤال تكانى خوردند، و سپس سر خود را به زير انداخته مدّتى تأمّل كردند و سپس فرمودند: كار أولياى خدا غير از شكسته بندى استخوان و شفاى امراض كار ديگرى نيست؛ ولى بايد دانست كه: آن شكستگى استخوان و آن مرض بيمار هم به دست ايشان است. چون از ناحيه خداست. و حضرت حقّ جلّ و علا خودش مى‏شكند، و خودش التيام ميدهد. خودش مريض ميكند و خودش شفا مى‏بخشد. اينها همه عشق بازى با أطوار و شؤون خود اوست. همه از روى حكمت و مصلحت است. و در حقيقت شكستن و التيام دادن، مريض كردن و شفا دادن، دو شكل و صورت مختلف دارد و از يك مبدأ و يك منشأ حكايت مى‏نمايد. هر دو محبّت است. از خدا غير از خوبى ساخته نيست.

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ
اى عجب من عاشقِ اين هر دو ضدّ [17]
عالم سراسر عشق است، عشق مظاهر با مظاهر؛ و در حقيقت عشق خود با خود. شنيده‏ام بوعلى سينا رساله‏اى در عشق نوشته است. اينجا هر چه گشتم پيدا نكردم. رفتى به ايران تهيّه كن و براى من بفرست. قاعدةً بايد رساله خوبى باشد اگر روى اين زمينه كه ذكر شد مطلب را شرح و تفصيل داده باشد، و عشق إلهى به أسماء و صفات و أفعال خود را موجب خلقت عالم و آدم و موت


ص 366
و حيات دانسته باشد. [18] »

حضرت آقاى حدّاد علاوه بر جوابهاى شافى و وافى كه بدان اشاره رفت بسيارى از اوقات ارشادات و راهنمائى‏هاى نابى را در امر تربيت و رشد شاگردان مخصوصا حضرت آقا بيان ميفرمودند كه چون با صبغه‏اى توحيدى و از افقى عالى صادر مى‏شد بسيار بجا و راهگشا بود. آقا در اين باره مى‏نويسند:

«تمام اشارات و دلالتهاى آقاى حدّاد از اين قبيل بود. يعنى از افق وحدانيّت، ارشاد و دستگيرى مى‏نمود، نه از پوسته وجودى خويشتن.

يكروز به حقير فرمود: سيّد محمّد حسين ! سرت خيلى شلوغ است ! يعنى خاطرات پى‏درپى و مشوّش كننده دارى؛ و عجيب گفتارى بود ! حقير در آن ساعت همانطور كه فرمود خاطرات نفسانى داشتم، و ذهن را خسته و فرسوده ميكرد. و غير از خدا كسى كه از افكار من خبر ندارد.

ميفرمود: معامله با خدا كن در هر حال ! بدين معنى كه معامله با خلق خدا معامله با خدا گردد. بايد متوجّه بود كه عيال و اولاد و همسايه و شريك و مأمومين مسجد، همه مظاهر اويند.

ميفرمودند: اگر با مردم يا به فرزندان خود دعوا ميكنى، صورى بكن كه نه خودت اذيّت شوى و نه به آنها صدمه‏اى برسد. اگر از روى جدّ دعوا كنى، براى طرفين صدمه دارد. و عصبانيّت جدّى، هم براى تو ضرر دارد و هم براى طرف.

ميفرمودند: تو كه از دست مردم فرار ميكنى، براى آنستكه اذيّت آنها به تو نرسد يا اذيّت تو به آنها نرسد ؟! صورت دوّم خوب است نه صورت اوّل. و


ص 367
صورتى بهتر نيز هست و آن اينكه خود و آنها را نبينى. [19] »

و نيز مى‏نويسند:

«و يكبار فرمودند: خوب است انسان كه صدقات مستحبّه و خيرات خود را ميدهد، از پاكترين اقسام اموال خودش باشد. سوا كردن مال و قسم پست و مشكوك را به فقرا دادن بالأخصّ به سادات روا نيست. اتّفاقا اين در وقتى بود كه حقير مالى را به عنوان صدقات مستحبّه و امور خيريّه از ناحيه خود براى سيّدى فرستاده بودم، و در وقت تعيين آن، قسمت پاك و بدون شبهه را براى خود، و قسمت مشتبه و مجهولُ الحال را براى آن سيّد انتخاب نموده بودم. و خدا ميداند كه از اين عملِ من جز خود من و خدا كسى مطّلع نبود. ايشان بواسطه اين إخبار، هم مرا مطّلع بر امر پنهانى نمودند و هم دستور عمل به آيه قرآن را داده‏اند كه:

لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ . [20]

«ابدا شما به بِرّ و نيكى نمى‏رسيد، مگر زمانيكه در راه خدا انفاق كنيد از آنچه را كه دوست ميداريد!» [21] »  
دنباله متن
پاورقي
[1] ـ آيه 37 از سوره 24: النّور
[2] ـ «رساله لبّ اللباب» ص 97 و 98
[3] ـ «روح مجرّد» ص 39
[4] ـ «روح مجرّد» ص 40
[5] ـ آيه 45، از سوره 39: الزُّمر
[6] آيه 46، از سوره 17: الإسرآء
[7] آيه 12، از سوره 40: غافر
[8] «روح مجرّد»، ص 58 تا ص 61، و ص 101
[9] «روح مجرّد»، ص 58 تا ص 61، و ص101
[10] ـ «روح مجرّد»، ص 135
[11] ـ روح مجرّد، ص 134 و 135، و ص 304، و ص 160
[ 12 ] ـ روح مجرّد، ص 134 و 135، و ص 304، و ص 160
[13] ـ روح مجرّد، ص 134 و 135، و ص 304، و ص 160
[14] «روح مجرّد»، ص 682
[15] «روح مجرّد»، ص 78
[16] «ديوان حافظ شيرازى» طبع پژمان، ص 59، غزل 129
[17] «مثنوى» طبع آقا ميرزا محمود، ج 1، ص 42، سطر 9
[18] «روح مجرّد»، ص 568 و 569
[19] همان مصدر، ص 139؛ آثار و بركات اين دستورات الهى را در سيره عملى حضرت آقا به وضوح ميتوان ديد كه به گوشه‏اى از آن در فصلهاى آتى كتاب اشاره خواهد شد.
[20] صدر آيه 92، از سوره 3: ءَال عمران
[21] همان مصدر، ص 109  
دنباله متن