قانون اساسى هر حكومتى پايههاى اصلى آن نظام را شكل ميدهد. از مهمترين حركتهاى بنيادين پس از پيروزى انقلاب تدوين قانون اساسى حكومت اسلام بود، كه در اين ميدان نيز حضرت آقا حركتى بسيار گسترده را انجام ميدهند و به نتائج خوبى هم مىرسند. خودشان در اين زمينه بيان روشنى دارند كه با هم ميخوانيم:
« ... بارى هنوز در اوّلين ماههاى حكومت اسلامى بوديم كه بنا شد مجلسى تشكيل بشود براى تدوين قانون اساسى... لذا بايستى مجلس مؤسّسان تشكيل مىشد. در اينجا آية الله خمينى با يك فراست و زيركى و هوش خيلى عميق اين را بصورت مجلس خبرگان تشكيل دادند و فورى و سريع نتيجه گرفتند.
چون بعضى ميخواستند مثل مجلس مؤسّسان سابق كه از هر شهر و هر ديار افراد طبعا زيادى مثلاً هزار نفر جمع مىشدند و در يكى يكى از مواد گفتگو ميكردند، اينك هم مجلس مؤسّسان تشكيل شود و جرّ و بحث كنند، دو سه
ص 336
سال طول بكشد، تا آن وقت نتيجه چه از آب در بيايد خدا ميداند ! و چه بسا از همين افراد منافق و مزوّر و يا افراد ملّى كه بصورتهاى خيلى خيلى مختلف هستند غلبه كنند و بكلّى قانون اساسى را بر اساس رأى خودشان پىريزى كنند.
لذا ايشان اصلاً مجلس مؤسّسان را انكار كردند و گفتند: چند نفر خبره جمع بشوند به تعداد معيّن، از زمان افتتاح تا زمان انتهايش هم بايد حدود سه ماه بيشتر طول نكشد و بايد مسأله را تمام كنند.
لذا احزاب و منافقين مجالى پيدا نكردند براى خرابكارى. البتّه در اين مجلس خبرگان افراد ناجورى هم داخل شدند كه از آراءشان معلوم است، آنها خيلى ناراحت بودند و با ولايت فقيه هم خيلى مخالفت كردند ولى بحمدالله غلبه از اين طرف شد.
... در اين حال يك پيش نويسى براى قانون اساسى نوشته شد و آن را براى رأى گيرى و تصويب به مجلس خبرگان ارائه دادند. وقتى اين پيش نويس در روزنامهها منتشر شد، من اجمالاً به آن نگاهى كردم ديدم خيلى خراب است و اسلامى نيست. گفتم: عجيب است ! چرا اينطور شد ؟ اين را كى نوشته؟... اين پيش نويس هيچ خوب نبود، و حتّى مثلاً در آن عنوان تشيّع نبود، بلكه فقط حكومت را حكومت اسلام معرّفى كرده بود، عنوان تشيّع هيچ نبود. و از موضوع ولايت فقيه اصلاً سخنى به ميان نياورده بود... آرى فقط عنوان سلطنت نبود و بجايش رئيس جمهور گذاشته شده بود و الاّ با آن قوانين تقريبا هيچ تفاوتى نداشت.
تا وقتى كه روزنامه را برايمان آوردند ديديم كه در آن نوشته است: علماء خراسان و اصفهان رفتهاند قم خدمت آية الله خمينى و ايشان در ضمن صحبتهائى كه با آنها كرده بودند خطاب كردند كه:
اى علماء ! ننشينيد اين قانون بگذرد و شما ساكت نشسته باشيد و دست
ص 337
روى دست بزنيد ! مقالات بنويسيد، و صفحات روزنامه را پر كنيد. نگذاريد مهلت به دست ديگران بيفتد !
اين خطاب را كه من خواندم تقريبا يكى دو ساعت به غروب روز جمعه بود و ميخواستم بروم براى جلسه، ولى خيلى دلم براى آية الله خمينى سوخت، با خود گفتم: آخر اين مرد الآن تنها مانده و دارد فرياد مىزند كه از دست من تنها كارى نمىآيد. و واقعا هم ايشان چكار بكند ؟ چون خبرگان مىگويند ما افرادى هستيم منتخب ملّت، و رأى، رأى ماست؛ شما تنها يك رهبرى هستيد كه فقط ميتوانيد نظرى بدهيد. لذا ايشان فرياد مىزند: اى علماء ! شما خودتان وارد كار بشويد و وارد در متن قضيّه بشويد و قانون را درست كنيد.
من گفتم: بالأخره اين سيّد الآن استنصار ميكند، و ما چه كار بايد بكنيم ؟! آنروز جلسه را ترك گفتم. و روزنامه را آوردم از اوّل تا سطر آخرِ پيش نويس قانون اساسى را خواندم و گفتم: بسم الله الرّحمن الرّحيم، شروع كردم يك نامهاى خطاب به ايشان نوشتن، كه وقتى نامه تمام شد تقريبا ساعت ده و يازده بود يعنى سه چهار ساعت از شب ميگذشت.
فردا صبح از روى نامه كه پنج شش صفحه بود، بيست نسخه زيراكس كرديم، و اصل نامه را داديم به آقاى حاج سيّد محمّد محسن ـ بنده زاده ـ كه براى خود ايشان به قم ببرند. و آن زيراكسها را هم براى آية الله گلپايگانى، آية الله علاّمه طباطبائى استاد عظيم، آية الله حاج آقا مرتضى حائرى و افراد ديگرى در قم و طهران كه از سرشناسان و بزرگان بودند فرستاديم، و بعضى از آنها را هم مثل اينكه به همان افراد متنفّذ كه روحانى هم نبودند ولى در آن وقت مسؤول كار بودند داديم.
آقاى حاج سيّد محمّد محسن كه رفته بودند خدمت آية الله خمينى كاغذ را داده بودند و گفته بودند نامه فلان كس است، ايشان هم كاغذ را گذاشته بودند
ص 338
كنار و عينك مطالعه را هم گذاشته بودند رويش، و گفته بودند كه مىبينم آنرا. چون، عرض كردم، ايشان به كاغذهاى ما خيلى عنايت داشتند، خيلى زياد. و من اصل نسخه را هم براى ايشان دادم چون كاغذ به نام ايشان بود، لذا نسخه خطّى من الآن پيش من نيست.
بعد يكى از آن زيراكسها را بنده زاده برده بودند خدمت آية الله گلپايگانى ولى ايشان مريض بودند و در اندرون در رختخواب خوابيده بودند. ايشان مىگويند: من گفتم من از طرف فلان كس آمدهام، راه دادند و رفتم و كاغذ را دادم خدمتشان، و ايشان هم همينطور خوابيده شروع كردند به مطالعه. بعد كم كم يك قدرى نشستند. يك نيم ساعتى طول كشيد تا تقريبا نصف نامه را خواندند، و بعد گفتند: به به ! عجب نامهاى است. اين نامه عجب نامهاى است. چه مطالب خوبى است. چقدر خوب است ! و خلاصه خيلى تعريف كرده بودند. و گفته بودند كه: اين را حتما بايستى بدهيد در تلويزيون و راديو بخوانند ! حتما بايد اين خوانده بشود، و اين لازم است؛ خلاصه خيلى تأكيد كرده بودند روى مسأله.
بعد كه آقاى حاج سيّد محمّد محسن آمدند طهران و اين پيام را آوردند، من گفتم: خيلى خوب بدهيم به راديو. به رفقا گفتيم: اين را ببريد بدهيد به راديو و تلويزيون بخوانند، و آنها هم برده بودند. ولى هم راديو و هم تلويزيون گفته بودند ما نمىخوانيم ! چرا نمىخوانيد ؟! نمىخوانيم ! آخر علّت چيست ؟... اين قانون اصل حيات مردم است، تمام افرادى كه كشته شدهاند، تمام اين معلولين، تمام اين رگبارهاى ارتش كه به روى مردم مىبست، اينها همه براى همين جهت بود كه قانون اسلام حاكم باشد؛ آخر نمىنويسيم يعنى چه ! نمىخوانيم يعنى چه ؟
خلاصه مطلب ما رفقاى خودمان را فرستاديم پيش رئيس تلويزيون،
ص 339
رئيس راديو، و صحبتها كردند. و بالأخره گفتند كه: اين نامه اصلاً خلاف مسير ماست. شما راه ما را مىخواهيد عوض كنيد، اين قابل قبول براى ما نيست.
ما گفتيم نامه را ميدهيم به روزنامه اطّلاعات و كيهان تا بنويسند و منتشر كنند، اطّلاعات درج نكرد. به هيچ وجه من الوجوه حاضر نشد. كيهان هم در صفحه دوازدهم كه صفحه آخر است آنرا درج كرد و يك مقدارى هم از سرش انداخت...
خلاصه، نامه را داديم به روزنامه جمهورى اسلامى كه چاپ كند، او هم گرفت و يكى دو روز نگه داشت و گفت: ما چاپ نمىكنيم. داديم به روزنامه انقلاب اسلامى كه بنى صدر سردبير آن بود چاپ كند، آنها هم گرفته بودند و نگه داشته بودند. بعد گفته بودند: ما چطور اين را چاپ كنيم، اصلاً اين را چاپ نمىكنيم !
آقاى حاج قاسم حقيقت رفته بود با خود ايشان صحبت كرده بود كه آيا شما مطلبى داريد ؟ اعتراضى داريد ؟ به متنش اعتراضى داريد ؟ به استدلالش اعتراض داريد ؟ بنى صدر گفته بود: چه مىگوئى آقا ! اصلاً مرام ما خلاف اين است، تو مىآيى مىگوئى كه ما اين را چاپ كنيم در روزنامه خودمان ؟ روش ما بر ضدّ اين است، اين حرفها چيست جان من كه: « الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَى النِّسآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ » ؟! دست از اين حرفها برداريد !
ايشان گفته بود: آقا شما چكار داريد به دفاع از اين مطلب يا عدم دفاع؛ يك نفر نويسنده با نام مشخّصى مطالبى نوشته شما آنرا منعكس كنيد !
ايشان گفته بودند: نه اين كار را نمىكنيم، ما اين كار را نخواهيم كرد. و نكردند به هيچ وجه من الوجوه.
البتّه يكى دو تا مجلّه و روزنامه هم بدون اينكه ما به خود ايشان بدهيم نامه را چاپ كردند. يكى از آنها روزنامهاى بود به نام نبرد ملّت كه مىگفتند
ص 340
سردبيرش آقاى (عبدالله) كرباسچيان است. كه او چاپ كرده بود با يك تذييلى تحسين آميز كه اى مردم، اصلاً قانون اساسى يعنى اين؛ اين را بخوانيد و طبق آن كار بكنيد. البتّه بدون اينكه ما به او بگوئيم. و يك مجلّهاى هم غالب مطالب آنرا نوشته بود و تحسين كرده بود. امّا مجلاّت كثير الانتشار همانطور بود كه عرض شد، اعتنائى نكردند.
ما هم ديديم فائده ندارد. و آقايان هم اصرار دارند ما اينها را به تمام ايران منتشر كنيم و به گوش همه برسانيم. نه راديو خوانده، نه تلويزيون خوانده، و نه روزنامهها چاپ كردند. گفتيم چكار كنيم ؟
گفتيم خودمان چاپ و منتشر مىكنيم. لذا از روى زيراكس همان نسخهاى كه بنده داشتم دو هزار نسخه عكس بردارى كرديم، و هفت هزار نسخه ديگر را چاپ حروفى نموده و به تمام ايران منتشر كرديم.
يعنى همين رفقاى خصوصى خودمان را جمع كرديم دو نفر را مأمور يك خط كرديم كه از اينجا مىرويد براى كرج خدمت فلان عالم، و فلان امام جماعت و اينها را با توضيحات كافى به آنها ميدهيد، بعد مىرويد به قزوين، بعد از آنجا مىرويد براى تاكستان و همدان، بعد از آنجا مىرويد براى كرمانشاه و قصر شيرين، و در مسير برگشتن مىرويد براى ملاير و اراك و نهاوند و فلان و فلان تا به طهران.
چند نفر را براى خطّ تبريز و زنجان، و چند نفر را براى خطّ رشت و مازندران، و بعضى را براى خطّ خراسان در شهرهاى سمنان و دامغان و شاهرود و مشهد مقدّس، و براى خود مشهد ده نفر از علماء را در نظر گرفتيم و گفتيم نامه را خدمت آنها بدهيد. و خلاصه بعضىها براى شيراز و اصفهان و همينطور تا كرمان و بلوچستان. و اين رفقاى ما همه شروع كردند به حركت و تمام اين نُه هزار نسخه را به استثناى مقدارى كه براى خودمان بود و در طهران
ص 341
قسمت كرديم همه را بردند. و سفرشان چند روزى طول كشيد، و تمام اينها را دادند و همه برگشتند. [1]
اين اقدام عملى يك تحوّل خيلى عجيبى در سطح مملكت ايجاد كرد. يعنى تمام اين ائمّه جماعتها و افراد، آشنا شدند به مطالبى كه بعضى از آنها تا آن وقت به گوششان نخورده بود...
لذا من براى بعضى از علماء كاغذى هم نوشتم كه شما از آن جماعتى كه در آنجا هستند امضاء بگيريد براى تأييد اين مطالب، كه قانون اساسى بايد اينطور باشد. از جمله كسانى كه براى اين كار اهتمام زيادى كرد مرحوم شهيد سيّد فخرالدّين رحيمى از رفقاى خود ما در خرّم آباد بود، كه به آية الله خمينى هم خيلى علاقمند بود، و به اندازهاى ايشان را دوست مىداشت و عاشق بود كه هر وقت نام خمينى مىآمد اشكش جارى مىشد. و خلاصه ايشان سيّدى بود بسيار پاك، واقعا پاك، زلال، مجاهد، رنج ديده و زندان رفته. ايشان بما هم خيلى علاقمند بودند، و از جمله افرادى بود كه در حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسيد. و اخوى ايشان آقاى سيّد نورالدّين رحيمى بود كه وكيل مجلس شوراى اسلامى شد، و بسيار مرد پاك و متديّن و حميم و دلسوز بود. و در همين مدّتى كه ما در مشهد مقدّس اقامت داريم چندين بار به نزد ما آمد. او را هم با جناب آقاى شيخ فضل الله محلاّتى كه از ساعيان در اين راه بود و به ما نيز بسيار علاقمند بود، در زمره سى نفرى كه از وكلاى مجلس به اهواز مىرفتند، عراقىها با توطئه منافقين هواپيمايشان را در قرب اهواز ساقط نموده و همگى به شهادت رسيدند. رحمة الله عليهم جميعاً.
ص 342
بارى من يك كاغذ براى آقاى سيّد فخرالدّين نوشتم كه اين را مطالعه كنيد، بعد يك طومار ترتيب بدهيد كه مردم امضاء كنند. و ايشان هم يك طومارى درست كرده بودند از يك توپ چلوار كه آن تمام شده بود. يك توپ چلوار ديگر سرش بسته بودند، بعد آن هم تمام شده بود، يك توپ ديگر و خلاصه يك طومار عظيمى از هزاران امضاء براى ما آوردند. من گفتم: اين را چرا براى من آوردهايد ؟ گفتند: چه كنيم ؟ گفتم: بايد آن را خودتان با آقاى آسيّد فخرالدّين ببريد براى مجلس خبرگان و به آنها تحويل بدهيد و بگوئيد اين است پشتيبانى ما.
و همچنين در بعضى از شهرستانهاى ديگر هم تأييدهاى فراوانى شد. در طهران هم در چهار نقطه اين كار عملى شد. يكى در مسجد خودمان (مسجد قائم) جلوى در ميزى گذاشتند و متن نامه را بالاى در زدند، توپ چلوار را هم گذاشتند؛ كه ما قانون اساسى ايران را بر اين اساس قبول داريم. و مردم مىآمدند و آن را ميخواندند، و هر كس مىخواست امضاء ميكرد. يكى هم جلوى مسجد شاه كه الآن به نام مسجد امام خمينى است گذاشتند، يكى هم در دولاب، و يكى هم در شرق طهران. آن توپ چلوار تمام مىشد يك طاقه ديگر به سرش مىبستند؛ و به اين ترتيب طومارها درست شد، طومارهاى خيلى قطور كه همه را به مجلس خبرگان بردند و تحويل دادند. [2] »
پس از طرح پيشنويس قانون اساسى، نوبت به تشكيل مجلس خبرگان مىرسد كه در آن، پيش نويس قانون اساسى نقد و بررسى و نتيجةً تصويب
ص 343
ميشود. حضرت علاّمه قدّس سرّه در قدم اوّل تلاش گستردهاى براى تصحيح پيش نويس قانون اساسى در قالب نامه به رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه انجام ميدهند كه نحوه شكل گيرى آن نامه و پخش موّفق آن در سراسر ايران را ديديم.
و در قدم دوّم براى رفتن به مجلس خبرگان إقدام مىنمايند كه در اين باره نيز اشاراتى دارند كه حاوى نكاتى تازه و قابل دقّت است: [3] « ... وقتى مجلس خبرگان ميخواست مشغول بكار شود بعضى از آقايان و دوستان كه به ما خيلى نظر لطف داشتند، اصرار داشتند كه من بايد در مجلس خبرگان وارد بشوم، از جمله آية الله گلپايگانى زياد اصرار داشتند.
همچنين وقتى كه نام ما و بقيّه كانديداهاى طهران را برده بودند نزد آية الله خمينى و گفته بودند شما بايد تصويب كنيد، ايشان گفته بودند: من همه اينها را يكى يكى مىشناسم و همه مُمضى هستند ولى من الآن در يك موقعيّتى هستم كه نمىتوانم تعيين كنم، بلكه بايد خود مردم اين كار را بكنند، نه اينكه من الآن بيايم و امر كنم؛ اين بر مصلحت ما نيست.
در آن روزها من مشهد بودم، يعنى آمده بودم براى زيارت نيمه شعبان. وقتى به طهران برگشتيم، ديديم اين آقايان علماء كه با ايشان سر و كار داشتيم مثل آية الله سيّد محمّد على سبط يا آية الله آميرزا باقر آشتيانى رحمة الله عليهما و يا آية الله حاج شيخ حسن آقاى سعيد دامت معاليه كه ايشان حيات دارند و امثال اينها، دارند در به در دنبال ما ميگردند كه كجا هستى ؟ كجا بودى ؟ و تو بايد بيائى در مجلس خبرگان !
ص 344
ما گفتيم: خيلى خوب، ما حاضريم برويم مجلس خبرگان؛ مجلس خبرگان خيلى داراى اهمّيّت است، حالا چكار بايد بكنيم ؟ گفتند: بايد عكس بدهيد براى وزارت كشور و خودتان را كانديدا كنيد، و الاّ همينطور كه نمىشود. گفتيم: خيلى خوب، حاضريم.
گفتند: الآن از زمان كانديدا شدن مجلس خبرگان دو روز گذشته، يعنى مدّتش سر آمده است. گفتيم: إشكال ندارد، ما تلفن مىكنيم براى وزير تمديد كند.
بنده خودم تلفن كردم وزير كشور، نبود. با معاونش صحبت كردم، او هم گفت: إشكال ندارد، موافقت مىكنيم. و لذا زمان را دو روز تمديد كردند. ما به رفقايمان گفتيم: يا الله برويم خودمان را معرّفى كنيم و كار كنيم. قرار شد آقاى آميرزا محمّد باقر آشتيانى كه آن وقت شيخ العلماء طهران بودند و از همه پيرمردتر، با ده دوازده نفر ديگر، بعنوان نمايندگان طهران وارد مجلس خبرگان بشوند.
از طرف ديگر حزب جمهورى اسلامى هم ميخواست كانديداهاى خود را معرّفى كند و ظرفيّت هم كه محدود بود، لذا ما پيشنهاد كرديم كه حزب جمهورى ما را به عنوان كانديداهاى خودشان معرّفى كنند، امّا جناب شهيد بهشتى كه در آن وقت رئيس حزب بودند، صبح رفتند منزل آقاى ميرزا محمّد باقر آشتيانى و گفتند: ما از اين ده نفر افرادى كه شما معيّن كرديد فقط يك نفر را مىتوانيم در ليست خودمان بياوريم، و بقيّه افراد همان افرادى هستند كه خودمان ميخواهيم انتخاب كنيم.
... آية الله آقاى حاج شيخ محمّد باقر آشتيانى كه در آن وقت شيخ العلماء طهران محسوب مىشدند و از همه آنها تقريبا مسنتر بودند اوقاتشان تلخ شد و مِن حيثُ المجموع ايشان هم آن مطلب را قبول نكردند و خودشان هم گفتند:
ص 345
اصلاً من در مجلس خبرگان شركت نمىكنم.
لذا ما ديديم از طريق ديگرى مىتوانيم وارد بشويم كه حتما هم مظفّر خواهيم بود، زيرا كانديداهاى «حزب جمهورى اسلامى» يك افرادى بودند كه حزب معرّفى كرده بود و مردم به آنها شناخت زيادى نداشتند، وليكن اين افرادى از علماء طهران كه معرّفى شده بودند براى مردم بومى طهران شناخته شده بودند و اگر ما اسامى آنها را إعلام ميكرديم بيشتر اهالى طهران به آنها رأى ميدادند.
البتّه ديگر وقتى براى تبليغ باقى نمانده بود، گرچه نيازى هم به تبليغ نبود. همين كه نام اينها را به مساجد و تكايا ميداديم و ائمّه جماعت إعلام ميكردند كافى بود كه همه به اينها رأى بدهند. تصميم هم بر همين شد كه اصلاً به حزب جمهورى كار نداشته باشيم؛ حزب افراد خودش را معرّفى كند، ما هم وظيفه خودمان را انجام ميدهيم. و بر همين آستانه هم امر قرار گرفت.
بعد خبر آمد كه: اگر شما اين كار را بكنيد حزب جمهورى در صدد مخالفت بر مىآيد، يعنى در مقابل عمل شما ساكت نمىنشيند. حتّى در بعضى از شهرستانها هم كه حزب يك شخصى را براى خودش معرّفى كرده بود و اهالى آن جا شخص ديگرى را معيّن كرده بودند، كار به مخالفت و تهديد كشيده شده بود و لذا عالم آن شهر هم دست از كانديدائى خودش برداشته بود و امر را به حزب سپرده بود.
ما اوّل گفتيم: چه اشكال دارد ؟ مخالفت بشود، در مواردى كه انسان بايد به وظيفه خودش عمل كند اين مخالفتها و درگيرىها هم طبعا هست. و در صورت مخالفت هم بالأخره ما پيش مىبريم. چون علماء شناخته شده طهران افرادى هستند كه با وجود شناسائى و سوابقى كه در بين مردم دارند حزب نمىتواند در تصادم و تزاحم با اينها جلو بيفتد.
امّا بعد اطّلاع دادند كه: آية الله خمينى به نحوى اكيد دستور دادهاند بر
ص 346
اينكه در تعيين كانديداها اختلاف پيش نيايد، و با سِلم و مسالمت بگذرد؛ و نگذاريد اختلاف پيش بيايد.
و اين امر، امر مهمّى بود.
ما ميخواهيم اسلام را در اين موقعيّت و با اين شرائط نگهداريم، ما بايد وجود ايشان و رهبرى ايشان و زحماتى كه ايشان كشيدهاند را در نظر داشته باشيم كه حالا يك حرفى پيش نيايد و اختلاف و سر و صدائى بلند نشود، و بر اساس همين موقعيّت و اقتضائات براى اسلام كار كنيم؛ به هر اندازهاى كه شد، شد. ما بيش از اين وظيفهاى نداريم. لذا اين آقايان طهران همه از دادن نام خودشان به وزارت كشور براى تعيين كانديدا خوددارى كردند...»
بعد از اينكه حضرت آقا از رفتن به مجلس خبرگان و اقدام عملى براى اسلامى كردن قانون اساسى باز مىمانند، باز دست از تلاش و اقدام علمى براى اسلامى سازى قانون اساسى ـ اين ثمره خون شهيدان ـ بر نمىدارند. و درحركت جالبى به گسترش تفكّر «اسلامى سازى» در بين خبرگان دست مىزنند؛ بدينگونه:
«... بعد از اين عمل ما گفتيم: حالا بايد چكار كنيم ؟ قرار شد همين مطالب علمى و انتشاراتى را كه داريم براى مجلس خبرگان بفرستيم و تأييد كنيم اين مسائل را. لذا آن نامه به حضرت آية الله خمينى درباره پيش نويس قانون اساسى را كه در نسخههاى خيلى زيادى چاپ شده بود براى تمام لَجنههاى مجلس خبرگان كه در آن موقع هفت لجنه بود و هر لجنه مأمور رسيدگى به يك فقره از فقرات قانون اساسى بودند فرستاديم، و براى هر لجنه جداگانه يك نامه توضيحى نوشتيم. و بعد علاوه بر آن براى هر يك از افراد خبرگان هم جداگانه فرستاديم. وقتى هم كه مجلس شوراى اسلامى تشكيل شد براى تمام افراد
ص 347
مجلس فرستاديم.
و خلاصه همانطور كه عرض شد از چندين شهرستان طومارهائى آمد، چندين طومار هم از اصفهان آمد... همه را به مجلس خبرگان تحويل دادند؛ و الآن هم شايد در همان مجلس خبرگان به عنوان اسناد نگهدارى شود.
و مِن حيثُ المجموع اين نوشتجات ما در مجلس خبرگان خيلى كار كرد بطورى كه ميتوان گفت: تقريبا پنجاه درصد آن پيش نويس قانون اساسى را تغيير داد.
... بهر حال آن نوشتهجات پنجاه درصد كار كرد؛ و اين نهايت كوششى بود كه ميتوانستند بكنند، چون در آن مجلس خبرگان هم البتّه ميدانيد افراد ناجورى هم بودند كه نمىگذاشتند مطالب اسلامى صد در صد پياده شود، و آية الله خمينى هم نمىتوانستند بيش از اين فشار بياورند.»
حضرت آقا بيشتر از هر چيز بر محوريّت ولايت فقيه در قانون اساسى تأكيد داشتند، و با تصويب آن نهايت خوشحالى را ابراز مىنمودند كه: «... الحمد للّه قانون اساسى همينطور كه ملاحظه ميفرمائيد بر اساس ولايت فقيه تدوين شد، با اينكه تا آن وقت نامى از ولايت فقيه نبود...»
در ايّام نخستينِ پيروزى انقلاب و انهدام حكومت طاغوت، ضرورت ساماندهى امور در صحنههاى مختلف براى همه دلسوزان اسلام و مسلمين محسوس بود. آقا نيز اين ضرورت را بخوبى ادراك و براى انجام آن بطور جدّى و كارآمد در سطحى گسترده با قالبى جامع و جالب به ميدان آمدند. بيان خودشان در اين راستا كافى و بسيار راه گشا و قابل توجّه و دقّت است:
« ... ما بالأخره عملاً فعّاليّت ميكرديم و با مردم تماس مىگرفتيم و حوائج آنها را بدست مىآورديم و از خود آنها استمداد ميكرديم؛ كأنّه آن
ص 348
حكومت جائره از بين رفته و الآن حكومت بدست مردم افتاده، و مردم خودشان بايد اداره كنند.
ما فعّاليّت خود را از مسجد قائم شروع كرديم... ما يكروز إعلام كرديم و تمام اهل محل و دوستان و آشنايان آمدند در مسجد قائم كه صحن و شبستان همه پر شد. و من خودم مفصّلاً صحبت كردم، خيلى خيلى مفصّل، براى تشكيل كميتههائى براى مسجد بنحو تامّ و تمام كه تمام حوائج اهل محل، آن مقدارى را كه در تحت قدرت بلكه مافوق قدرت عادى ما در آن وقت بود متكفّل بشويم.
و براى اين كار اوراقى را چاپ كرديم و به دست مردم داديم، و در اين اوراق، محلّى كه مسجد قائم ميتوانست آنجا را اداره كند مشخّص شده بود...
اين كاغذها را كه چاپ كرديم به در همه خانهها داديم كه يك سرشمارى كاملى بود و پرسيده بوديم كه رئيس خانه كيست ؟ اسمش چيست ؟ تاريخ تولّد، شماره شناسنامه، مجرّد يا متأهّل، آخرين مدرك تحصيلى، رشته تحصيلى، اشتغال كنونى، تلفن منزل و محلّ كار، دين: مسلمان يا مسيحى يا يهودى يا زردشتى ؟
كداميك از اعضاء اين خانواده علاقمند به شركت در يكى از اين كميتههاى مورد نظر ما هستند ؟ در ضمن إعلام آمادگى، اسامى آن را در ذيل ورقه مرقوم فرمائيد: در قرآن، تحقيق و تبليغ، تئاتر، نقّاشى، عكّاسى، خطّاطى، رسّامى، طرح و كاريكاتور، روزنامه نگارى، تحقيق در متون دينى، نويسندگى، مطالعه و ترجمه متنهاى خارجى، فنّ بيان، فعّاليّتهاى فنّى، تحقيق در متون فلسفى.
آيا به زبان عربى تسلّط داريد ؟ به كداميك از زبانهاى خارجى تسلّط داريد ؟ انگليسى يا آلمانى يا روسى يا فرانسه يا ايتاليائى ؟ نحوه فعّاليّتهاى هنرى و فرهنگى و فنّى و تعاونى كه داشتهايد ؟ چه مدّت است كه در طهران
ص 349
زندگى مىكنيد ؟ اوقاتى كه ميتوانيد در هفته در اختيار انجمن اسلامى مسجد قائم قرار دهيد ؟ نظريّات و پيشنهادات ؟
و بعد نوشتيم لطفا اين پرسشنامه را آماده نموده و بعد از دو روز براى جمعآورى به شما مراجعه خواهند نمود.»
با پيروزى سريع انقلاب و در شرائط نابسامان وزارتخانهها و مراكز فرهنگى، امنيّتى و خدماتى؛ مساجد كه سنگرهاى اصلى رشد و تداوم نهضت اسلامى بودند با جلودارى علماى دين، نقشهاى اصلى اداره امور را در قالب «كميتهها» پىگيرى كردند، كه در اين ميان جامعترين و منسجمترين برنامه در مسجد قائم شكل گرفت كه تأمّل در آن، روح تفكّر تشكيلاتى و كار گروهى و منظّم كردن زير نظر كارشناس الهى را در شخصيّت بىنظير حضرت علاّمه أعلى الله مقامَه به نمايش ميگذارد:
« ... ما آن وقت درمسجد قائم هجده كميته تشكيل داديم كه در رأس آنها امام جماعت بود، بعد هيئت راهنمائى، و بعد هيئت اجرائى كه داراى سه نوع كميته بود: يكى امور اجتماعى، يكى امور فرهنگى، يكى امور رفاهى.
امور اجتماعى پنج كميته داشت كه عبارت بود از: كميته امر به معروف و نهى از منكر، كميته داورى و حلّ اختلاف، كميته تماس و هماهنگى با سائر انجمنهاى اسلامى، كميته آمار و نظر خواهى، كميته امور دفاعى و تعليم نظامى.
امّا امور فرهنگى هشت كميته داشت: كميته درس قرآن و تفسير، كميته حوزه علميّه و طلاّب، كميته كتابخانه و انتشارات، كميته تحقيق در امور علمى و فلسفى، كميته تبليغ و سخنرانى و بحث آزاد، كميته آموزش زبان عربى و زبانهاى خارجى، كميته تهيّه فيلم و عكس و اسلايد و نمايشگاه، كميته امور ورزشى و پرورشى، كوهپيمائى، شنا و غيره.
ص 350
امّا امور رفاهى هم پنج كميته داشت: كميته امور درمانى و بهداشت، كميته صندوق قرض الحسنه، كميته تعاون و امور خيريّه، كميته رسيدگى به
امور فقراء و مستضعفين، كميته فروشگاه اسلامى.»
بارى، آنچه در اين فصل گذشت نگاهى بود گذرا بر حدود بيست و چهار سال اقامت مرحوم حضرت علاّمه قدّس الله نفسه الزّكيّة در طهران؛ و همانگونه كه در اين بخش ديديم حضرت آقا از لحظه ورود به طهران با مركز قرار دادن پايگاه اسلامى و الهى مسجد، به ارشاد و تبليغ اسلام و پرورش و تعليم نفوس مستعدّ، و نيز تلاش براى گسترش مبارزه با طاغوت و تداوم نهضت اسلامى و تحقّق حكومت اسلام مىپردازند كه با گوشههائى از آنچه در برخى از آثارشان بدان اشاره فرمودهاند آشنا شديم.
ولى در اوج درخشش و ظهور موفّقيّتهاى معرفتى، تربيتى، سياسى ايشان در دوره سياه طاغوت و به ثمر نشستن نظرات و زحمات و راهكارهاى الهىشان در سامان دهى امور كه آيندهاى روشن از مقبوليّت عامّه وموفّقيّت ظاهرى و رو به رشد سياسى و اجتماعى را در پى داشت؛ در حركتى به ظاهر نابهنگام و با شتابى عجيب، إقدام به مهاجرت به مشهد مقدّس و آستان بوسى حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّة و الثّنآء مىنمايند كه بسيار شگفت و سر به مهر مىنمايد.
به لطف إلهى در فصلهاى آينده، به اين بخش از زندگى پر بركت ايشان و شناخت عوامل ظاهرى و باطنى اين هجرت و بركات و آثارش، تا آنجا كه از لابلاى كلمات خودشان به دست مىآيد خواهيم پرداخت؛ إن شآء الله.
پاورقي [1] ـ نمونه كار تشكيلاتى و سازماندهى شده كه از روحيّه تفكّر تشكيلاتى معظّمٌ له سرچشمه مىگيرد، و در صفحات قبل بحث شد، و در استمرار نهضت بر انجام آن تأكيد داشتند؛ در اين جا بخوبى بچشم مىخورد.
[2] ـ لازم به تذكّر است كه متن كامل نامه ايشان در كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» به طبع رسيده است.
[3] ـ مطالب اين قسمت در كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» اواخر درس چهارم و اوائل درس پنجم موجود است.