تقابل علماء با دولت طاغوتى تشديد مىشود و حضرت آية الله خمينى رضوان الله عليه جلودارى نهضت را بعهده گرفته و حوادث فراوانى پيش مىآيد. سرانجام ماه محرّم فرا ميرسد و نهضت با نام و ياد امام حسين عليه السّلام وسعت ديگرى مىيابد و تقريبا تمامى مجالس امام حسين عليه السّلام در راستاى انقلاب واقع ميشوند. رهبر كبير انقلاب در عصر عاشوراء در مدرسه فيضيّه سخنرانى بسيار پرشور و افشاگرانهاى نموده و مستقيما شاه را مورد سرزنش قرار داده و محكوم مىكنند، و به شدّت اسرائيل و آمريكا را مىكوبند، كه به همين جهت سحرگاه دوازدهم محرّم دستگير مىشوند. مردم در اعتراض به دستگيرى ايشان قيام مىكنند و كشتار مردم توسّط دولت، نهضت را خونين مىسازد و مقدّمات اعدام آية الله خمينى طرّاحى ميشود. حضرت آقا تلاشهائى دارند، و برخى را بيان فرمودهاند كه بسيار بكر و قابل دقّت است:
« ... قضيّه مدرسه فيضيّه پيش آمد و ايشان آن خطابه خيلى عجيب و تاريخى را در مدرسه فيضيّه ايراد كردند.
سخنران قبل از خطابه را ما از طهران فرستاديم او از اقوام ما بود، و الآن هم حيات دارد. و او هم نطق كوبندهاى كرد و بعد از آن سخنرانى مخفى شد. سازمان امنيّت تمام شهرهاى ايران را جستجو كرد تا ايشان را پيدا كند،
ص 292
نتوانست. كه اگر دستش مىرسيد چكارش ميكرد، خدا ميداند.
آية الله خمينى را بگيرند حبس مىكنند، امّا ايشان را كه يك منبرى معمولى است خدا ميداند چه شكنجهها بر او وارد مىآورند. لذا اين آقا سه ماه تمام در يك اطاق در يكى از دهات طهران با لباس مبدّل مخفيانه زندگى ميكرد، و سازمانيها كه تمام جاها را گشتند، گفتند: يا مرده يا از سرحدّ فرار كرده...
بله، خطابه آية الله خمينى در عصر عاشورا در مدرسه فيضيّه خطابه خيلى عجيبى بود كه نوارش را براى ما به طهران آوردند.
اين خطابه عصر روز عاشوراء دهم محرّم مصادف با سيزده خرداد بود. و ايشان را در سحر دوازده محرّم مطابق پانزده خرداد از قم گرفتند و آوردند براى طهران.
و در هر شهرستانى افرادى كه مشخّص بودند و مشغول كار بودند همه را گرفتند...
آرى آية الله خمينى را گرفتند و بردند براى عشرت آباد و ما هم در طهران بوديم و جريان پانزده خرداد يعنى دوازدهم محرّم (من پانزده خرداد نمىگويم) پيش آمد كه در طهران چه خبر شد ! و نيز در شهرستانها و ورامين و قم...، إلى ماشآءالله... خيلى كشتند...
بالأخره آية الله خمينى را آوردند براى زندانى. و ما ديديم، خوب چه كنيم ؟ حالا بايد چكار بكنيم ؟ ما از اين مرد حمايت كرديم، و تمام كارهاى ايشان با مشورت ما بوده و خلاصه با معيّت بوده، و الآن بردند؛ و ما بايد براى خلاصى ايشان تا آخرين مرحله و با تمام قدرت و توان كار كنيم.
خانه ما در آن وقت تلفن نداشت، لذا برخاستم آمدم در منزل يكى از اقوام كه تلفن بود و شروع كردم به تلفن كردن. فقط و فقط كارم آن روز تا شب تلفن كردن بود، به هرجائى كه فكر كنيد.
ص 293
چون در طهران اين طور تصميم گرفتيم كه علماى طهران همه در يك جا جمع بشوند و بروند خودشان را به شهربانى معرّفى كنند و بگويند كه: آية الله خمينى تنها نيست، ما همه با او هستيم. هر جرمى كه او دارد ما هم با او هستيم، او تنها نيست. ما همه با همديگر يكى ميباشيم.
حالا اين علماء را بايد جمع كنيم. لذا بعضىها را كه تلفن نداشتند با فرستادن افراد خبر كرديم، و بعضىها هم كه تلفن داشتند شروع كرديم به تلفن كردن به آنها. و آن قدر آن روز تلفن كرديم كه من نميدانم سيصد تا شد چهارصد تا شد، نميدانم...
تلفنها انجام شد. همه علماء طهران انصافا اهمّيّت دادند. و حتّى بزرگانشان مثل آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى رحمة الله عليه، آية الله آقاى آشتيانى، آية الله حاج سيّد صدرالدّين جزائرى، و آية الله حاج سيّد محمّد على سبط كه از افراد جلسه خود ما بودند و همكارىهاى مستقيم داشتند، و ديگران از علماى سرشناس و طراز اوّل طهران، همه حاضر شدند كه در آن مجمع شركت كنند. تمام آقايان بنا شد كه در منزل آقاى حاج سيّد آقاى خلخالى در خيابان خراسان جمع بشوند و مجتمعا بروند از آنجا براى شهربانى و خودشان را معرّفى كنند مبنى بر اينكه ما با ايشان هستيم، و ايشان تنها نيستند.
اين قرارها روز دوازدهم محرّم بود، و بنا شد حدود ساعت ده صبح فردا سيزدهم محرّم همه جمع بشويم و برويم براى شهربانى، و بنده هم بايد بمانم و آخر بروم بدانها ملحق شوم؛ چون تمام اين كارها، تمام اين نقشهكشىها زير سر بنده بود.
فردا صبح اين آقايان همه جمع مىشوند... ما هم كه ديگر آماده بوديم كه برويم و معلوم نبود كه چه وقت برميگرديم، اصلاً برميگرديم يا برنمىگرديم ! ما
ص 294
هم گفتيم كه حمّام را در آن منزل گرم كردند كه برويم غسل هم بكنيم كه اگر رفتيم و ما را هم تيرباران كردند با حال انابه و توبه به سوى حضرت حقّ متعال باشد و غسلى را كرده باشيم... ما ديگر آماده براى حركت بوديم كه يك مرتبه خبر آمد كه از طرف شهربانى آمدهاند و تمام آقايانى را كه در منزل آقاى حاج سيّد آقاى خلخالى اجتماع كردهاند گرفتند و بردند شهربانى. ريختند توى خانه و بردند شهربانى ! چطور ؟
بعدا گفتند كه آقاى سيّد صادق شريعتمدارى كه از حضّار آن مجلس بوده است يك تلفنى از همان منزل به منزل آقاى شريعتمدارى در قم كرده و در تلفن به ايشان گفته كه مثلاً ما در اينجا جمع هستيم و يك ربع يا نيم ساعت ديگر بايد حركت كنيم. حالا تلفن منزل آقاى شريعتمدارى كنترل بود يا هر چه، بالأخره دستگاه از آن تلفن اطّلاع پيدا كرده و فورا تمام آن منزل را سرهنگها و نظاميان محاصره مىكنند. و مىگويند سرهنگها با مسلسل آمدند بالاى پشتبام و آقايان علماء هم نشستهاند در اطاقها، دور تا دور، سرهنگها مىگويند چه خبر است ؟ چرا جمع شدهايد ؟ اينجا توطئه كردهايد ؟
اينها مىگويند: نه، ما توطئه نكرديم، نه شمشير داريم، نه تير داريم، و نه حملهاى ميخواستيم بكنيم ! بالأخره مىگويند: بيائيد برويم شهربانى. اينها مىگويند: خودمان جمع شدهايم تا بيائيم شهربانى... همه را مىريزند در كاميون. و با چند تا كاميون مىبرند براى شهربانى... بعد مىگويند: شما براى چه توطئه كرديد ؟ ايشان مىگويند: ما ميخواستيم بيائيم و خودمان را معرّفى كنيم كه: آية الله خمينى تنها نيست، شما خيال نكنيد او تنها است.
امّا شهربانى يكى يكى از اين افراد را استنطاق مىكنند و بعد به اينها مىگويند: آقا بلند شو برو خانهات؛ ما آن را كه مجرم مىشناسيم مىگيريم نه آن كسى كه بگويد من مجرمم. بعد بعضى را رها مىكنند و بعضى را هم
ص 295
نگه ميدارند؛ يك شب، دو شب، سه شب و بعضىها را تا چند هفته...
بالأخره آية الله خمينى را بردند براى عشرت آباد، و اين كار ما به جائى نرسيد؛ امّا فقط كارى را كه كرد اين بود كه از اعدام سريع و محاكمه صحرائى آية الله خمينى جلوگيرى شد...»
دولت طاغوتى براى نابودى رهبرى نهضت، زمينه سازى براى اعدام آية الله خمينى را در رسانههاى گروهى آغاز نموده و به جو سازى و غوغاسالارى مىپردازد. و البتّه حركاتى در مقابل اين جريان انجام ميشود كه ثمره چندانى ندارد، و حضرت علاّمه در اين صحنه تلاشى وسيع و مُثمِر ثمر را شروع و پىگيرى مىنمايند كه به گوشهاى از اين مرحله چنين اشاره مىكنند: [1]
« ... بارى، اينها تصميم جدّى داشتند بر اعدام آية الله خمينى. يك مجالس و محافلى در طهران اين طرف و آن طرف تشكيل مىشد وليكن اينها مُنتج نتيجهاى نبود و آنقدر قوى نبود كه بتواند از اعدام جلوگيرى كند. ما ديديم كه چكار بايد بكنيم كه ايشان را از اعدام خلاص كنيم ؟
تحقيقات اينطرف و آنطرف بالأخره به اينجا منتهى شد كه گفتند: فقط يك راه هست و بس، و آن اين است كه ايشان به مرجعيّت مسلمين شناخته بشوند. زيرا كه طبق قانون، مرجع مصونيّت دارد. و اگر به مرجعيّت شناخته بشوند از نقطه نظر قانون دستگاه و ساواك نمىتوانند حكم كنند هر چه هم پرونده مىخواهند درست كنند.
گفتيم: حالا مرجعيّت را به چه قسم برايشان ثابت كنيم؟ زيد بنويسد،
ص 296
عمرو بنويسد اينكه تنها كافى نيست. گفتيم تمام علماء ايران از تمام شهرستانها از هر جائى آن عالم درجه اوّلش آنها بيايند در طهران و در مجلسى با همديگر اجتماعى داشته باشند و همگى تصويب كنند كه آية الله خمينى مرجع است. لذا كاغذ نوشتيم به همه نقاط: به آية الله ميلانى در مشهد، به آية الله صدوقى در يزد، به آية الله خادمى و آية الله حاج آقا رحيم ارباب و شمس آبادى در اصفهان، به آية الله آقا سيّد محمّد على قاضى در تبريز، به آقا سيّد حسن بحرالعلوم و آقا سيّد محمود ضيابرى در رشت، به آية الله آخوند ملاّ على همدانى در همدان، و ايشان كه اصلاً در اين مسائل شركت نمىكرد و خيلى خيلى محتاط بود، وقتى كاغذ بنده را برده بودند و ايشان خوانده بود(چون با ما يك مقدارى سابقه داشتند) گفته بودند: خيلى خطّ خوبى است. بعد گفته بودند: انشائش هم خيلى خوبست. بعد آن آقائى كه نامه را برده بود گفته بود: خوب جواب چيست ؟ شما اجابت مىكنيد ؟ تشريف مىآوريد يا نه ؟ گفته بودند: من براى معالجه چشمم بايد بروم طهران. بعنوان معالجه چشم ! (مىترسيدند اينها، آخر شما نميدانيد چه خبرها بوده؛ نه اينكه بخواهم ايشان را تخطئه كنم.) خلاصه ايشان هم بعنوان معالجه چشم آمدند طهران و در آن مجلس هم شركت كردند.
و همچنين از اهواز آية الله آقا سيّد على رامهرمزى بودند.
اينها همه آمدند و از سائر شهرستانها هم به همين منوال تدريجا آمدند... و علماى قم هم آمدند و در باغى نزديك حضرت عبدالعظيم منزل گرفتند. آية الله ميلانى هم در خيابان ولىّ عصر فعلى كه أميريّه سابق بود در يك منزل بزرگى اقامت كردند و علماء در آنجا اجتماع ميكردند و اجتماعشان هم طول كشيد. يعنى يك ماه تقريبا اينها در طهران ماندند و ملاقاتها داشتند و مجالس و محافلى داشتند. و خيلى هم خوب بود، بسيار خوب بود. مجالس گرم بود.
ص 297
ائتلاف بين علماء خيلى خوب بود، و نتيجه كار هم خوب بود.
و روزها هم مرتّب از طرف دستگاه افرادى مىآمدند و با آنها مذاكره ميكردند و گفتگو داشتند كه اينها را متقاعد كنند، علماء هم پيغامها ميدادند.
و بالأخره آقايان علماء بعد اللُتَيّا و اللَتى امضاء كردند كه: آية الله خمينى مرجع است. مرجعيّت آية الله خمينى ديگر نگذاشت آنها به مرام و مقصد خود برسند... »
«... آية الله خمينى از آن جهت ـ الحمد للّه ـ خلاص شدند، و بعد از مدّتى ايشان را آزاد كردند و بردند در يكى از خانههاى شخصى كه در خيابان شميران بود، و بعد هم معلوم شد كه اصلاً آن خانه، خانه سازمان امنيّت بوده؛ بىخود گفته بودند: خانه فلان كس است. خانه سازمان امنيّت بوده كه تحت نظر بوده باشد.
و ما هم اطّلاع پيدا كرديم كه ايشان مرخّص شدند، و هر كس شنيد رفت براى ديدن. ما هم بعد از يكى دو ساعت كه اطّلاع پيدا كرديم با دو بندهزادگان خود آقا سيّد محمّد صادق و آقا سيّد محسن (كه اينها آنوقت بچّه بودند) رفتيم آنجا و از ايشان ديدن كرديم. و روز ديگر نيز از ايشان ملاقات نموديم. دو روز آنجا بودند...
بعد منتقل كردند به قيطريّه از نواحى قلهك طهران. آنجا باز ملاقات ممنوع بود تا سه ماه ديگر، تا كمكم مقدّمات آزادى ايشان بواسطه إعلام مرجعيّت علماء مجتمع در طهران فراهم شد و ايشان حركت كردند براى قم، كه مجموعا خود زندان بودن ايشان در عشرت آباد دو ماه طول كشيد و در قيطريّه بودن هم تقريبا دو سه ماه طول كشيد. ولى آن دو ماه زندان اوّل زندان خيلى سخت بود. و گويا سه روز در سلّول بودند كه خودشان گفته بودند كه: اگر يك
با اينكه فعّاليّتهاى حضرت آقا نقش كليدى و محورى داشته و در سطح بالا با مهرههاى اصلى و مخصوصا شخص رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه ارتباط بسيار نزديك و تعيين كنندهاى داشتهاند و سپس براى نجات ايشان حركتى وسيع را طرّاحى و اجرا نموده و به لطف الهى به موفّقيّت هم دست مىيابند، چگونه است كه ايشان گرفتار دستگاه اطّلاعاتى و امنيّتى حكومت نمىشوند و از چشمان ساواك پوشيده مىمانند ؟ با توجّه به اينكه علماى فراوانى دستگير و بازداشت ميگردند ؟
اين مطلبى است حسّاس و قابل توجّه، و علّت اصلى و واقعى آن در مشيّت الهى و امداد باطنى اولياء الهى بوده است؛ و در مرتبه اسباب ظاهرى نيز عدم اشتهار ايشان و مراعات نمودن اصول امنيّتى و بهانه به دشمن ندادن و تشكيلاتى كار كردن و دقيق و هوشيار بودن؛ همانگونه كه خودشان با نگرش زيباى توحيدى خود، كوتاه و گذرا به آن اشاره ميفرمايند:
« ... وقتى كه آقاى دستغيب را آزاد كردند من رفتم به ديدن ايشان. ايشان به من گفتند: ما همهاش در زندان نگرانى تو را داشتيم، گفتيم اينها اين بلاها را كه به سر ما آوردند با تو چكار كردند ؟! و واقعا نگرانى داشتيم. و آقاى دستغيب ميخواست بگويد كه: تقريبا بيش از اينكه مثلاً ما به درد خودمان ناراحت بوديم به فكر تو بوديم، و چطور تو را اصلاً نگرفتند ؟!
گفتم: والله من نميدانم ! حالا خدا نخواست، يا اين كارهائى كه ما ميكرديم كارهاى متظاهر نبوده، نميدانم ؟ چون ما در آن وقت اسمى نداشتيم، رسمى نداشتيم، هيچ هيچ. يك امام جماعت سادهاى كه مىرفتيم مسجد و مىآمديم. و خطبهها و منبرهائى هم كه خودم ميخواندم، در تفسير آيات قرآن و
ص 299
بيان أحكام كلّى بود و وظائف عامّه مسلمين را روشن ميكرد. هيچگاه در منبرها و خطابهها به خصوص شخصى حمله نمىشد، و لهذا بهانهاى در دست سازمان امنيّت نبود. و اگر ما ميخواستيم در اين مطالب متظاهر شويم، ابدا نمىتوانستيم كار كنيم و يك قدم برداريم.
فقط اينها يك مطالبى بود با همين رفقاى خاصّ خودمان كه بوسيله كاغذ يا پيغام با هم ارتباط داشتيم و دستگاه نمىتوانست از اينها اطّلاع پيدا كند، و اگر أحيانا اطّلاعاتى بدست مىآورد يك اطّلاعاتى نبود كه بتواند مثلاً آنرا مستمسك كند و ما را تحت تعقيب قرار دهد. تلفن نداشتيم تا كنترل شود، نامهها را هم با اشخاص مىفرستاديم تا در پست به دست ساواك نيفتد. »
كار دقيق پشت پرده و رعايت اصول صحيح مبارزه با دشمن و رسيدن به هدف با دريافت كمترين خسارتها و ندادن مستمسك به دست دشمن و كار را براى خدا كردن و بدور از ظهور و بروز، آن قدر در حضرت آقا عالى تجلّى كرده بود كه نه تنها ساواك كه حتّى برخى چهرههاى انقلابى هم شناختى از اين اسطوره مبارزه نداشتند و بعضا ايشان را فردى منزوى مىشناختند. خودشان بعنوان نمونه ميفرمايند:
«... عجيب است اين آقاى سبزوارى ما كه يكى از افراد فعّال ما بود در همدان، و تمام اعلاميّههاى ما بدست ايشان تقسيم مىشد... يكروز اين آقاى سبزوارى از باب امتحان به يك شخص معروفى كه از طهران رفته بود به همدان و آنجا صحبت كرده بودند از قيام علماى طهران و طرز قيام و إقدام آنها، بعد به او گفته بود: فلان كس چى ؟ او چكار ميكند ؟ (و نام مرا برده بود) آن شخص معروف گفته بود: او را رها كن ! آدم منزوى است به اين كارها كار ندارد.«
همين جاست كه اين رجل الهى بر اين مطلب تأكيد ميفرمايند، و آنچه بايد درس گرفت را بيان مىنمايند كه اصولاً هدفشان از بيان اين خاطرات طرح
ص 300
وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام است، كه اسم مجموعه اين خاطرات را هم همين نام انتخاب كردهاند. با عنايتى خاص ميفرمايند:
« دقّت كرديد، مسأله خيلى مهمّ است؛ البتّه همه چيز عنايت پروردگار است، لطف خداست، ولى انسان بايد كار خودش را بكند و به دست دشمن بهانه ندهد و بدون جهت خود را گرفتار نكند، زيرا كه از ادامه فعّاليّت وا مىماند. انسان نبايد كار خودش را إبراز كند، نبايد سرّ خودش را فاش كند، بايد كار خودش را بكند آنهم مخفيانه، و مردم را به آن هدف و مقصد تحريك كند...»
البتّه ساواك هم حسّاس شده و برنامهريزى هم مىنمايد و در سطح وسيعى در اطراف ايشان مأمور گماشته و حتّى خانهاى مقابل خانه ايشان قرار ميدهد ولى به لطف الهى و امداد غيبى به نتيجهاى نمىرسد. در اشارهاى ميفرمايند:
« ... اين سازمان امنيّت لعنة اللهى هم خيلى روى ما حساب ميكرد ولى هر چه مىگشت چيزى پيدا نمىكرد، و روى ما خيلى سرمايه گذارى كرد. و حتّى عرض كردم ما آنوقتى كه در احمديّه بوديم يك خانه جلوى خانه ما ساخت و يك نفر را مأمور كنترل كارهاى ما كرد، ولى چه بدست بياورند از كسى كه ظهور ندارد ؟...
يك مرتبه هم كه بنده را براى سازمان امنيّت احضار كردند اجمالاً گفتند كه: شما جلساتى سابقا داشتيد، بگوئيد در آن جلسات چه مطالبى مذاكره مىشد؟ مثل اينكه بعضى از مطالب جلسات خصوصى ما احيانا به گوش آنها رسيده بود.»
به لطف خدا حركت مردم در دفاع از ارزشهاى الهى به نتيجه مىرسد، و
ص 301
علماى اسلام و مخصوصا رهبر عظيم الشأن انقلاب حضرت آية الله خمينى در صدر نهضت جاى خود را نشان ميدهند، و دوست و دشمنِ داخلى و خارجى جهان اسلام اين واقعيّت را ادراك مىكنند. در آن حال و هوا كه كمتر كسى به تعميق حركت مىانديشيده است، حضرت علاّمه آرام و بىسر و صدا بدنبال تحكيم مبانى نهضت بر اساس يك برنامه ريزى بلند بوده و تربيت انسانهاى لايق و كارآمد و متديّن را براى گسترش و اداره امور نهضت و بدستگيرى سنگرهاى كليدى در روزهاى نخستين پيروزى و گذر از لحظات بحرانى و طاقت فرسا لازم ميدانستند. و اينها همه را از وظائف مديران اصلى نهضت مخصوصا شخص آية الله خمينى مىشمردند و به همين جهت بدور از هر گونه تعيّن و خود خواهى و در كمال شفقت و دلسوزى ديدارهائى با ايشان انجام ميدهند و بر اين امور تأكيد مىورزند. با تأمّل در خاطرات آن دوران كه به گوشههائى از آن اشاره دارند؛ درجه اخلاص الهى، و نهايت همكارى ايشان با رهبر انقلاب رحمة الله عليه، و ژرف نگريشان در مديريّت نهضت ومسائل مهمّ مبارزاتى بدست مىآيد:
« بحمد الله اين مسائل گذشت ولى بازهم ايشان در قم آزادى و اختيار نداشتند بلكه در كنترل شديد دستگاه بودند. بعضى اوقات خدمتشان مشرّف مىشديم.
در يكى از شبها به ايشان عرض كردم: ما تا به حال روى اسلام تبليغ ميكرديم، ولى ديگر از اين به بعد گوئى اسلام در شما متمركز شده است و بايد روى شما كاملاً تبليغ كنيم. حالا بگوئيد ببينيم خلاصه چكار ميخواهيد بكنيد ؟ چه برنامهاى داريد ؟ چه نقشهاى داريد ؟ با چه ظهور و ابراز شخصيّتى ميخواهيد معرّف اسلام باشيد ؟ بالأخره ما با شما در اين مدّت مشورت داشتهايم، و بايد وضع روشن بشود.
ص 302
مثلاً يك مرتبه بعد از قضيّه مدرسه فيضيّه شايع كردند كه شاه فرار كرده و مثل اينكه اين را عمدا خود آن دستگاه شايع كرده بوده تا اينكه عكس العمل مردم را ببينند چيست. در آن وقت حقير در قم بودم، به ايشان عرض كردم: خوب اگر الآن شاه رفته باشد جنابعالى چه نقشهاى داريد ؟ چه كسى را معيّن مىكنيد ؟ نخست وزير شما كيست ؟ وزرايتان كيستند ؟
ايشان گفتند: آقاى حاج سيّد محمّد حسين ! ما در اين راه سُريدهايم. (به اين معنى كه ما كسى را هنوز آماده نكردهايم، و اين پيش آمدى است كه بدون نقشه قبلى صورت گرفته است.)
در آن وقت اسدالله علم نخست وزير بود كه تمام اين وقايع در زمان او به وقوع پيوست، و بهترين كسى كه قبل از او نخست وزير بود همين دكتر على امينى بود كه در آن وقت از افراد سرشناس بود و طبعا مردم ميل داشتند او روى كار بيايد، و چون افرادى كه از سابق تربيت شده باشند، متخصّص باشند، مسلمان باشند، متديّن باشند، متعهّد باشند، و در اين موقع حسّاس كه مثلاً دستگاه سقوط ميكند فورا آنها بيايند و تمام مردم را اداره كنند و با عِرق دينى و غيرت مذهبى كه وجود نداشت؛ لذا بعضى از آقايان در صحبتهايشان تقاضا داشتند كه عَلَم برود و باز همان دكتر امينى بيايد. قضيّه اينطور بود، و ما خوب ميدانيم كه دكتر امينى و امثال او افراد صد در صد مذهبى نبودند. لذا در آن شب خيلى صحبت شد...»
يك نكته اساسى آنست كه هميشه بايد در كنار هر مطلبى و نقدى راه حلّى را پيشنهاد نمود وگرنه از بيرون گود فقط بگو مگو كردن چندان دشوار نيست. حضرت آقا از آن كسانى نبودند كه فقط كاستىها را مىبينند؛ بلكه براى رفع كاستىها نيز طرح و برنامه داشتند. در اين مقطع هم ميدانند كه نهضت
ص 303
فعلى بدون برنامه ريزى و به صورت عكس العملى در برابر مصوّبه انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد، و سپس حكومت اهداف شوم اسلام ستيزانه خود را به صحنه كشاند و طبعا نهضت هم به مرحله جديدى كشيده شد. ولى گرچه اين براى شروع خوبست امّا براى تداوم حركت، برنامهريزى و آمادهسازى افراد و مديران لازم است.
و به همين جهت است كه از طرح و برنامه رهبر فقيد انقلاب كه شاخص حركت بلكه نماد روشنى از اسلام شدهاند مىپرسند، و در ادامه مذاكرات طرح پيشنهادى خود را إعلام ميدارند و از آن دفاع مىكنند. ايشان در ادامه خاطرات خود و آن گفتگوهاى زيربنائى آوردهاند:
« ... از جمله گفتگوهائى كه بنده با ايشان كردم اين بود كه: الآن شما بايد دو حزب تشكيل بدهيد؛ يك حزب سرّى و يك حزب علنى:
حزب علنى، از نقطه نظر اينكه الآن رئيس هستيد، و به همه مردم إعلام كنيد كه هر كس مسلمان است و طالب اسلام است ميتواند با اين خصوصيّات در اين حزب شركت كند و مشغول فعّاليّت بشود.
و حزب سرّى، براى آن افرادى كه خودتان سراغ داريد. در همه مملكت افراد متنفّذ و غيور هستند و ميتوانند منشأ اثر باشند و كار بكنند و از آنها انسان ميتواند استفاده كند، و آنها ميتوانند هر كدامشان در يك جمعيّتى نافذ باشند. در آنجا شما بطور سرّى با آنها ارتباط داشته باشيد.
و در واقع روح آن حزب علنى اين حزب سرّى باشد. و در آن حزب علنى هم هر كس ميخواهد داخل بشود، ولى روح و اساس در همين حزب سرّى باشد.
ايشان گفتند: حزب هيچ بدرد نمىخورد، نه حزب سرّى نه حزب علنى.
ص 304
گفتم: پس چى ؟ گفتند: همينطور مردم را حركت ميدهيم، و چنين و چنان.
عرض كردم: آقا فردا مجلس تشكيل ميشود، وقتى وكلا در مجلس بنشينند و قانون بگذرانند، شما چه قِسم جلوى مجلس را مىگيريد ؟ گفتند: ما مردم را ميفرستيم بروند درِ مجلس را بشكنند و داخل شوند.
عرض كردم: مگر آنها به شما يك چنين اجازهاى ميدهند ؟! وقتى مجلس باز بشود آنقدر اينها در اطراف تهيّه عِدّه و عُدّه مىكنند كه از صد مترى آنها نمىتوان حركت كرد؛ آن وقت كه مثل الآن نيست در آن وقت شدّت بيشترى إعمال مىشود.
بايستى حزب تشكيل داد، و حزب فوائدش چنين است و چنان. بالأخره قدرى از فوائد حزب عرض كردم، ولى ايشان فرمودند: اصلاً حزب صلاح نيست به هيچ وجه من الوجوه.
عرض كردم:... هر قيامى در عالم بدون اساس و تشكيلات ثمر بخش نيست، زيرا انسان در مقابل كار انجام شده قرار مىگيرد، و آن وقت صدايش بلند ميشود كه الآن چكار كنم ؟ و امّا اگر با مقدّمات و مقتضيات و دورانديشى و تربيت افراد باشد، هر اتّفاقى بيفتد فورا برنامهاش اجرا ميشود.
و براى حزب فوائد زيادى است:
اوّل اينكه: حزب كه تشكيل ميشود، همان وقت كه حكومت گرفته نمىشود، بلكه افرادى به تدريج تربيت ميشوند، تكامل پيدا مىكنند، در فنون مختلف متخصّص ميشوند؛ يكى در اقتصاد، يكى در دارائى، يكى در استاندارى، يكى در شهربانى؛ و اينها كه از افراد متديّن و متخصّص و غيور انتخاب شدهاند به كمال خودشان مىرسند. اين يك فائده.
دوّم اينكه: الآن چه بسا از همين افراد به درجه أعلا و اكمل در گوشه و
ص 305
كنار مملكت هستند، و از دستگاه هم متنفّرند، ولى شما را نمىشناسند و شما هم آنها را نمىشناسيد؛ ولى وقتى حزب تشكيل شد اين افراد به اين حزب پيوند پيدا مىكنند، آنوقت انسان بواسطه اين شناسائى از نيروى آنها ميتواند استفاده بكند. و اگر مثلاً اين حكومت الآن ساقط شد آنوقت فورا اين افراد را كه با تمام خصوصيّات شناختهايد ميتوانيد سر كار قرار دهيد.
و همينطور كه الآن مثلاً حكومت عَلَم با ده وزير سر كار هستند و تمام مملكت در قبضه آنها است و همه مردم را خفه كردهاند، وقتى ما هم ده نفر وزير كار آزموده داشته باشيم و با آن قدرت بيايند روى كار، يك مرتبه همه مردم به سراغ آنها مىروند، مهم همان ده نفر است نه عموم جمعيّت.
هر مملكتى كه حكومتش غلبه پيدا ميكند صحبت در همان چند نفر اوّل است كه آنها بايد افرادى باشند تربيت شده و متديّن و متعبّد به حزب خودشان، هر چه ميخواهد باشد، بايد نسبت به آن حزب شناسا و متخصّص و دلسوز و علاقمند باشند.
و سوّم اينكه: ما مىبينيم كه الآن دستگاه به تمام معنى الكلمه از ارتباط مىترسد، از ارتباط خوف دارد. از جمعيّتى كه حركت ميكند اگر هزار نفر باشند ولى با هم ارتباطى نداشته باشند ترس ندارد وحشت ندارد، امّا دو نفر كه با هم مرتبط باشند مىترسد، از ارتباط مىترسد؛ و حزب افراد را ارتباط ميدهد؛ البتّه آن ارتباط مخفى در درجه اوّل و آن ارتباط علنى در درجه ثانى. و اين ارتباط موجب اين ميشود كه ديگر نتوانند اين شبكه را پاره كنند و خراب كنند، يا بالأخره اگر هم بخواهند خراب كنند بين اين دسته و آن دسته مبارزه و كشمكش در مىگيرد، و در نهايت اين افراد متديّن كه اساسشان بر عقيده و اسلام و قرآن است غلبه پيدا مىكنند. گرچه قدرى زمان بيشترى طول بكشد ولى كار اساسىتر است و اين كار بهتر و از خطر هم دورتر است.
ص 306
ايشان گفتند: أبدا به هيچ وجه من الوجوه حزب صلاح نيست، به هيچ وجه من الوجوه اسم حزب را نبايد آورد.
من عرض كردم: حالا اسم حزب را هم شما نياوريد؛ بنام مجمع، جمعيّت، مجتمع، هر چه؛ اسم حزب هم نمىخواهد بياوريد، ولى مسأله بر همين اساس بايد باشد كه يك عدّه افراد بايد مرتبط باشند در تحت اين عنوان، كه وقتى شما قيامى مىكنيد او كه در خرّمشهر يا فلان شهر است فورا وظيفه خود را بداند. يا آن عالِم خون دل خورده و زجر كشيده ديگر در أقصى نقاط كشور وظيفه خودش را بداند به تمام معنى الكلمه، و براى او روشن باشد كه از چه راه بايد وارد كار شود. و در اين صورت كار حل ميشود، يعنى آن زحماتى كه بعد از انقلابهاى بدون حزب غالبا بر عهده آن جمعيّت گذاشته ميشود با اين مقدّمه ساده برداشته ميشود، و ديگر انسان دنبال آن نگرانىها نيست.»
علماى شيعه در طول تاريخ بدنبال انجام وظيفه بودهاند، در اين گفتگو كه گذشت پافشارى حضرت علاّمه رضوان الله عليه بر ايجاد يك تشكّل قوى با دو محورِ روى صحنه و پشت صحنه براى اجراى صحيح و كامل مقاصد در طول نهضت و برنامهريزى و تربيت ياران و شناسائى لايقها و بكارگيرى آنان در نهضت و پس از پيروزى را مىبينيم؛ و از سوى ديگر مقاومت رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه در برابر ايشان بدليل اينكه هنوز به ضرورت تشكيلات منسجمِ اسم و رسمدار قائل نشدهاند را مشاهده مىكنيم.
فعلاً در صدد تحليل دو نظريّه و نقد و بررسى هر يك و ميزان موفّقيّت آن دو نيستيم؛ آنچه در اينجا به عنوان درس و عبرت ميخواهيم متذكّر شويم دو مطلب است:
اوّل: جايگاه رفيع اجتهاد در مرجعيّت شيعه كه محور اساسى انجام
ص 307
وظيفه الهى بر اساس فهم تكليف است.
دوّم: خدا ترسى و تلاش براى تصحيح و توجيه نظر مخاطب.
با همه مخالفتى كه حضرت آقا نسبت به اداره امر نهضت با شيوه حركت بدون تشكيل حزب دارند و مباحثه را با مرحوم آية الله خمينى مفصّلاً پيگيرى مىنمايند، ولى باز مىگويند سخن ايشان در مقطعى صحيح است؛ و بطور كلّى آنرا نقد نمىكنند. ايشان پس از بيان اين مطالب ميفرمايند:
« ... خلاصه عقيده ايشان تشكيل حزب نبود، و شايد تا آخر هم بر همين اساس فكر ميكردند. البتّه فرمايش ايشان از يك جهت تمام است: از جهت اينكه كسى كه مرجع تمام مسلمين است آنوقت حزبى بنام خودش تشكيل بدهد اين صحيح نيست.
ولى تا هنگامى كه مرجعيّت عام و حكومت عام پيدانكرده و سازمانها و گروههاى ديگر رقيب او هستند و آن رقيبها كار مىكنند ـ و ما ديديم كه رقيبها چه ضربهها زدند ـ اين حزب موجب اين ميشود كه آن افراد دلسوز و متخصّص با يكديگر مرتبط شوند و كارهايشان روى ارتباط انجام بگيرد.
اين وزير امروز بخواهد از كار ساقط بشود يا استعفا بدهد يا مريض شود، پنج نفر ديگر شبيه او موجودند ديگر محتاج نيست كه انسان تأمّل بكند؛ حزب افراد را مىسازد. و لذا امروز هم در دنيا هر تشكيلاتى كه بر اساس حزب است براى همين جهت است.»
خلأ وجود يك تشكيلات منسجم كه در طول نهضت، برنامهريزى و سامان امور را عهدهدار باشد ملموس بود، و در اوج گيرى نهضت خود را نشان داد؛ هر چند تشكّلهاى جزئى مختلفى در ساماندهى امور فعّاليّت ميكردند. و اين خلأ بيش از پيش در صبح روز پيروزى و نخستين روزهاى فروپاشى حكومت
ص 308
طاغوت بچشم مىخورد، كه بخاطر نبودن تشكيلات و عدم آگاهى از نيروهاى لايق كاردان و متعبّد، و نداشتن نيروهاى از پيش ساخته شده؛ قدرت به دست ملّىگرايانى كه بوئى از حقيقت اسلام نبرده بودند افتاد، با چهرههائى كه هيچ نمودى از تعبّد و تديّن نداشت و خطّ فكرها و خود باختگىهائى كه شرمآور بود؛ ولى به لطف الهى دستشان زود رو شد و به كنارى رانده شدند، هر چند از پا ننشسته و از زواياى ديگر سر و گردنى نشان داده زحماتى ايجاد كرده و مىكنند.
بحران خلأ حزب و تشكيلاتى منسجم از جناح ياران اصيل انقلاب، آنقدر خطرناك بود كه برخى از آنانرا را بحضور رهبر انقلاب كشاند تا مجوّز تشكيل يك حزب اسلامى را دريافت كنند، كه خود آقا در اين راستا به اشارهاى مطلب را پى مىگيرند:
«... اتّفاقا وقتى هم كه انقلاب پيروز شد و آية الله خمينى از پاريس تشريف آوردند به طهران و تشكيل حكومت دادند اوّل چيزى كه به ايشان پيشنهاد شد همين تشكيل حزب بود. حاج سيّد محمّد بهشتى رفته بود والزام كرده بود كه تشكيل حزب بايد بدهيد ! اين مطلب را براى من مرحوم مطهّرى نقل كرد. و آقاى هاشمى رفسنجانى هم بوده و رأى ايشان هم بر تشكيل حزب بوده است.
آية الله خمينى گفته بودند: نه حزب هيچ صلاح نيست، به هيچ وجه من الوجوه !
آنها اصرار كردند كه: آقا نمىشود، اصلاً به هيچ وجه بدون حزب برقرارى حكومت امكان ندارد. آية الله خمينى گفتند: خيلى خوب برويد هر كارى ميخواهيد بكنيد، بكنيد.
و بالأخره اذنى هم كه ايشان براى حزب جمهورى اسلامى دادند به اين كيفيّت بود. و آنها آمدند و تشكيل حزب دادند. »
ص 309
به راستى هم حزب اگر در آن دوران صحنه گردان نمىشد در خيلى از موارد ضربههاى سنگين به نهضت وارد مىشد. و موفّقيّتهاى حزب در شكستن قدرت جريانهاى ضدّ اسلامى را در انتقامى كه با انفجار مركز حزب جمهورى اسلامى نشان دادند ميتوان ديد كه هفتاد و چند نفر را بخاك و خون كشيدند. و اين خود نيز حاكى از دير شكل گرفتن حزب و عدم آگاهى مديران در حفظ ياران و تشكيلات از خطر تروريستها بود.
بارى، اكنون نيز در فضاى سياسى كشور خلأ كمبود يك حزب مقتدر و متّكى بر ارزشهاى دينى و با تصّدى بزرگانِ مورد قبولِ توده مردم بسيار محسوس است، و خطرات فقدان آن بارها دامنگير انقلاب شده است. مخصوصا در اين دوران كه هر از چندگاهى تشكّلهاى قارچ گونه فضاى سياسى كشور را آلوده و درگير مىنمايند.
البتّه رهبر فقيد و بزرگ انقلاب آية الله خمينى هم بر اساس تشخيص خود مخالف تحقّق چنين تشكّلى بودند، و بر اساس باورها و محذورات يا امور ديگرى تشكيل حزب را مضرّ يا لااقل غير لازم ميديدند.
حضرت آقا هم در طرف مقابل ادامه نهضت را بدون تشكيلات سازمان يافته، كارى پر خطر و دير ثمر ميدانستند؛ كه چون سر و كار نهضت با خون و جان مردم است بايد نهايت دقّت و برنامهريزى را انجام داد تا با كمترين ضرر و در كوتاهترين مدّت ممكن به پيروزيهاى بزرگ دست يافت.
بارى، اين محور، يكى از اصلىترين مسائلى بود كه بين آقا و ايشان در نحوه پيشبرد و اداره امر نهضت فاصله انداخت، كه خودشان ميفرمايند:
«... على كلّ تقدير يكى از مواردى كه خلاصه نظر بنده با ايشان موافق نبود همين قضيّه حزب بود. »
سپس دو مورد ديگر را نيز كه مورد نظرشان نبوده بيان مىكنند كه هر دو
ص 310
مورد مربوط به مقام اجراء است، و اشاره مىكنند كه رهبر انقلاب هم در هر دو مورد موافق نبودهاند. كه البتّه خود اين دو مورد هم بر اساس نبودن تشكيلات منسجم و برنامهريزى دقيق و حساب شده به بار آمده است.
آيا حضرت علاّمه كه اين همه تشكيلاتى فكر ميكردند و طرح تأسيس يك تشكيلات عظيم حساب شده را به مرحوم آية الله خمينى ميدادند و اين همه پافشارى ميكردند، خودشان در مقام عمل تشكيلاتى كار ميكردند ؟
جواب آنست كه: آرى، ايشان نه تنها در مقام طرح، مدافع كار تشكيلاتى بودند كه در مقام عمل نيز در محدوده خود گروهى از دوستان يكدل و يك زبان را جمعآورى و تربيت نموده و تشكّلى را بىاسم و نشان سامان داده بودند و از همسنگران قديمى خود نيز در آن جمع بهره مىبردند. كه البتّه چون در جايگاه حسّاس رهبر انقلاب رحمة الله عليه نبودند طرّاحى آن تشكّل عظيم را با خصوصيّاتى كه گذشت، به ايشان پيشنهاد ميكردند. خود در اين رابطه ميفرمايند:
«... اينها (برخى از انقلابيّون) هم با ما روابطى داشتند و در مواقع خطير كمكها ميكردند و ليكن جزو افراد ما نبودند.
... ديگر از افراد بسيار خوب ما آية الله حاج شيخ صدرالدّين حائرى شيرازى بود كه الآن از علماى شيراز هستند، برادر بزرگ آقاى حاج شيخ محيى الدّين كه امام جمعه شيراز هستند. ايشان هم مرد صادق، پاك، خوش فكر، و دلسوز بود و زندانها كشيد؛ خيلى زندانهاى سخت؛ و حتّى همين كسالتى كه چشم بنده پيدا كرد، دِكُلْمان (پارگى شبكه)، او هم در زندان پيدا كرد. منتهى او را زده بودند و چشمش پاره شده بود كه بعد از اينكه آمدند بيرون عمل كردند ولى عملش فائده نداشت، و الآن يكى از چشمهايش را از دست داده. ايشان هم الآن حيات دارند، و بسيار مرد خوب و خوش فكر و
ص 311
غيور و دين دوست و دلسوزى است، و از ثابتين و المقدّمين است كه: وَ لَا يَخَافُونَ فِى اللَهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ.
و يكى هم مرحوم آية الله شهيد حاج سيّد عبدالحسين دستغيب بود كه چه شبها و روزها با هم داشتيم، و چقدر پاك طينت و مجاهدى استوار بود. رحمة الله عليه رحمةً واسعةً.»
و همچنين در نخستين ايّام تبعيد آية الله خمينى به نجف اشرف و در خلأ بوجود آمده، گروهى از جوانان غيور و جان بر كف به سراغ آقا مىآيند ـ كه نسبةً در بين ردههاى بالاى فكرى عملى نهضت براى بعضىها شناخته شده بودند ـ و پيشنهاد مديريّت تشكّل خود را به ايشان مىنمايند، كه ايشان بر يك اصل اساسى و عقلانى تأكيد مىورزند و بعنوان پيششرط مطرح مىكنند، و چون آنان تا اين حدّ حاضر به همكارى نبودهاند اين قضيّه شكل نمىگيرد.
خودشان به اين واقعه چنين اشاره مىكنند:
«... در همان ايّام بعضى از جوانان غيور آمدند پيش ما كه ما چنين و چنانيم، و سر سپردهايم و ميخواهيم داخل افراد خاصّ شما بشويم، روح ما جان ما فداى دين و قرآن باشد. هر امرى هر فرمانى باشد از شما اطاعت مىكنيم.
چند نفر از آنها هم حيات دارند. يكى از آنها آقاى احمد توكّلى بود. يكى آقاى سيّد حسين محتشمى و ديگر سيّد محمود محتشمى. (سيّد حسين محتشمى را گفتند پدر همين آقاى محتشمى است كه الآن وزير كشور است.) اينها خيلى مردمان با فهم و غيور و خوبى بودند بخصوص آقاى سيّد حسين و سيّد محمود محتشمى و آقاى توكّلى كه واقعا فكرشان خوب بود و زحمت هم مىكشيدند...
خلاصه آن آقايان كه نزد من آمدند گفتند: ما پنجاه نفريم.
ص 312
من گفتم: شما مگر نمىخواهيد با ما كار كنيد ؟ گفتند: بله. گفتم: به امر و نهى من هستيد ؟ گفتند: بله، صد در صد، هر چه شما بفرمائيد.
گفتم: شما ميدانيد از نتايج اين امر اين است كه آنقدر انسان بايد مطيع باشد كه اگر فى المثل خواستند يكى از خوبان روزگار را يك روز ببرند بالاى دار، و من بگويم كه شما دفاع نكنيد ! مصلحت نيست كه دست بكارى بزنيد ! آيا حاضر هستيد اين كار را بكنيد ؟!
گفتند: نه ! اينطور كه شما مىگوئيد دو نفر هم بين ما پنجاه نفر پيدا نمىشود.
گفتم: اگر پيدا نمىشود، پس كار با ما صحيح نيست. شما كه ميخواهيد بيائيد با من كار بكنيد و مرا امين ميدانيد به تمام معنى، آنقدر بايد امين بدانيد كه هر چه من مىگويم اطاعت كنيد. اگر بگوئيد: اينجا را من اطاعت مىكنم آنجا را نمىكنم، اينجا مصلحت است و آنجا مصلحت نيست؛ اين خطر دارد.»