در مورد لزوم ايمان و اعتقاد به حضرت رسول و أئمّه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين (كه از آنان تعبير به استاد خاص ميشود) و ضرورت اطاعت و پيروى از آنان و لزوم توجّه و تمسّك به ذيل عنايت و ولايت آنان و بخصوص توسّل به حضرت بقيّة الله الأعظم عجّل الله تعالى فرجه الشّريف در بين شيعه اختلافى نيست؛ امّا درباره وجوب رجوع به استاد عامّ در زمان عدم دسترسى به امام معصوم عليه السّلام شبهاتى طرح شده كه البتّه واهى و بىاساس است.
ص 248
حضرت آقا در مواجهه با اينگونه شبهات عكس العمل نشان ميدادند. هنگاميكه پس از ارتحال آية الله أنصارى قدّس الله تربتَه ميان رفقاى طهرانى ايشان برخى از اين إشكالات مطرح شد و يا زمانيكه نظريّه عدم نياز به استاد در سير و سلوك و تزكيه نفس از مطاوى كتابى كه در مشهد مقدّس طبع گرديد دستگيرشان شد، در مقام پاسخ برآمدند و شفاها يا كتبا مطلب را روشن ساخته به نقاط ضعف آن سخنان و نوشتهها اشاره نمودند كه در تأليفات گرانقدرشان نيز به مناسبتهاى مختلف آنها را ذكر فرمودهاند.
عمده اين شبهات و پاسخ آنها ـ بر اساس آنچه كه از مجموعه آثار آقا بدست مىآيد ـ از اينقرار است:
براى پيمودن راه خدا و شناختنِ مُنجيات و مهلكات طريق نيازى به استاد نيست، بلكه مراجعه به كتاب و سنّتْ سالك را بىنياز از استاد ميگرداند، و كافى است كه انسان دواى دردهاى خود را در كتاب و سنّت بيابد و بدان عمل كند تا قدم به قدم به خداوند متعال نزديك شود.
أوّلاً ، شكّى نيست كه دواى همه دردها در كتاب خدا و سنّت به نحو كلّىآمده است و بلكه خود كتاب الله به تنهائى حاوى همه احتياجات انسان براى پيمودن راه خداست، چنانچه امام صادق سلام الله عليه فرمودند: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .[1] «هيچ مسألهاى نيست كه دو نفر در آن اختلاف نظر داشته باشند مگر اينكه ريشه و اصل حكم آن در كتاب خداى عزّ و جلّ موجود ميباشد.»
ص 249
ولى آيا همين مقدار كافى است ؟! اين كلام دقيقا همان كلام خليفه دوّم: حَسبُنا كِتابُ اللَهِ است كه ائمّه معصومين بارها و بارها بر بطلان آن تأكيد نموده و با بيانات مكرّر خويش لزوم رجوع به امام حىّ و زنده را تبيين و تثبيت ساختهاند و به همين دليل در ذيل حديث مذكور فرمودهاند:... وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ . «وليكن عقول و ادراك انسانها بدان افق نمىرسد.»
حضرت علاّمه در اين زمينه ميفرمايند:
« قرآن بدون امام و معلّمِ وارد و محيط به أسرار و دقائق آن، صفر است. چون دين بر پايه بصيرت و عمل است؛ و بدون امام انسان چگونه به قرآن عمل كند ؟! درست مانند نسخهايست كه از طبيب بگيريم و هر كس مطابق سليقه خود، نسخه را به دوائى خاصّ و كيفيّتى مخصوص تفسير كند. اين عين هلاكت است. [2] »
و همچنين در ضمن عبارتى از قول يكى از بزرگان آوردهاند:
« راه، بى راهنماى نميتوان يافت. و گفتن آنكه چون كتاب الله و سنّت رسول الله صلّى الله عليه و آله در ميان است به مرشد چه حاجت است، به آن مىماند كه مريض ميگويد: چون كتب هست كه طبيب نوشته، چرا مرا به أطبّاء مراجعت بايد كرد. كه اين سخن خطاست، از براى آنكه هر كس را فهم كتب طبيب ميسّر نيست و استنباط از آن نمىتوان كرد. مراجعت به اهل استنباط بايد كرد كه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى͠ أُولِى ا لْإ مْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ و مِنْهُمْ [3]، كتاب حقيقى صدور اهل علم است كه بَلْ هُوَ ءَايَـتُ بَيِّنَـتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ [4]، نه بطون دفاتر، چنانچه أميرالمؤمنين علىّ عليه السّلام
ص 250
فرمود: أ نَا كَلَامُ اللَهِ النَّاطِقُ وَ هَذا كَلَامُ اللَهِ الصَّامِتُ . [5] »
آرى ـ همچنانكه گذشت ـ همانطور كه براى فهم آيات أحكام و روايات فقهى بايد به متخصّص و مجتهد اين فنّ كه توان استنباط از كتاب و سنّت را دارد رجوع كرد، براى فهم أحكام باطن و تهذيب نفس بر اساس تعاليم ثقلين نيز بايد به متخصّصان اين علوم و معارف مراجعه نمود چرا كه اين معنى هنر اولياء الهى است و ابدا از ديگران برنمىآيد.
و ثانيا، فرضا كسى بتواند بر اساس مراجعه به كتاب و سنّت، تمام دستورات و آداب سلوك إلى الله را با همه ظرائف و دقائق آن استخراج كند؛ ولى باز اين مقدار هم كافى نيست بلكه علاوه بر آن، انسان بايد صفات و خصوصيّات نفس خود را دقيقا بشناسد تا بتواند در هر مورد و مرحلهاى، از دستور العمل مناسب استفاده كند و نقص خويش را به كمال مبدّل سازد؛ و نيز بايد قدرت تمييز مكاشفات رحمانى از شيطانى را داشته باشد تا به دامهاى رنگارنگ شيطان گرفتار نيايد؛ و شكّى نيست كه اين امور بدون راهنماى آگاه و خبير و محيط بر أسرار و دقائق نفس امكان پذير نيست.
حضرت آقا در آثار خود بعضا به أفرادى اشاره مىكنند كه بدون استاد، خود به أوراد و اذكارى مشغول شده و چه بسا حالات و مكاشفاتى هم پيدا نمودهاند، ولى اين نحوه عمل نه تنها دردى را از ايشان درمان نساخته بلكه آنان را به وادى ضلالت و حيرت كشانده است.
در كتاب شريف «روح مجرّد» پس از ذكر جريان كسى كه با ادّعاى مأموريّت باطنى و مكاشفهاى، خود را سيّد حسنى معرّفى كرده بود، از مرحوم حدّاد رضوان الله عليه چنين نقل مىكنند: »اينها همه در اثر خودسرانه رفتار
ص 251
كردن، و بدون استاد ماهرِ راه رفته و به حقيقت پيوسته، به رياضتها مشغول شدن، و به أعمال كثيره استحبابيّه و روزههاى متوالى و بيدارىهاى شب بىرويّه و اجتناب از أغذيه محلّله بدون اذن و اجازه استاد پيدا ميگردد. [6] »
و همچنين در توضيح منشأ انحرافات عقيدتى شيخ احمد أحسائى
ميفرمايند:
« بارى ! شيخ احسائى مردى عالم و زاهد بود؛ ولى به نظر حقير كه از مجموعه مطالعات بدست آمده است، علّت انحراف عقيدتى او دو چيز بوده است:
اوّل آنكه وى حكمت نياموخته بود و فلسفه نديده بود، آنگاه با اتّكاء به فهم نقّاد و ذهن بُرنده خود در صدد برآمد خود به خود و بدون استاد، كتب حكمت و فلسفه را مطالعه كند و از جهان أسرار و رموز عالم ربوبى و فلسفه اُولى و ماوراء مادّه مطّلع گردد.
دوّم آنكه براى وصول به اهداف عاليه عرفانيّه و مكاشفات ربّانيّه نيز بدون تربيت و تعليم استاد، به رياضتهاى شاقّى اشتغال پيدا نمود.
اين دو امر مهمّ موجب آن شد كه هم در آراء و مسائل فلسفيّه به خطا رود، و هم در مكاشفات خود از دستبرد مكاشفات شيطانيّه مصون نبوده و نتوانسته باشد جميع مُدرَكات و مشاهداتش رحمانى شود؛ با آنكه هم در حكمت نظرى و هم در عرفان عملى، شرط اوّل و نخستين گام را استاد كامل و مربّى على الإطلاق به شمار آوردهاند. [7] »
همه اينها شواهد صدقى است بر اينكه پيمودن راه خدا بدون داشتن
ص 252
استاد ماهر و آگاه، خطراتى بس عظيم دارد كه عقل و نقل، آدمى را بشدّت از آن برحذر داشته است.
مجموع اين دو پاسخ را ميتوان از اين عبارت بلند «رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم» استفاده كرد:
« پس طالب را در اين مرحله نيز از رجوع به راهنما يا خليفه يا نائب آن يا فهم از كلمات آن چارهاى نيست.
و چون استنباط اين مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانيّه و معالجات آن و مصالح و مفاسد و مقدار دواى هر شخصى و ترتيب معالجه آن بخصوصه، چنانكه در انجام آن ضرور است، چونكه امرى است بس خفىّ و دقيق، صاحب اين استنباط را عقلى بايد تامّ و نظرى ثاقب و قوّهاى قويّه و ملكهاى قدسيّه و علمى غزير و سعيى كثير. و به اين سبب حصول اين علم قبل از عمل آن امرى است متعسّر بكله متعذّر. لهذا طالب را چارهاى جز از رجوع به راهنما يا قائم مقام او كه تعبير از او به اوستاد يا شيخ ميشود نيست...
و فرقى ديگر هست ميان اوستاد فقه جسمانى كه فقيهش خوانند و اوستاد فقه روحانى كه شيخش گويند و آن اينكه: راه فقه جوارحْ جلىّ و ظاهر و راه همه كس واحد و دُزدان و قاطعان راه خدا در آن قليل و ظاهرند، پس اوستاد اين فقه را نمودنِ راه و شناسانيدن فريبندگان كافى است؛ به خلاف راهِ فقهِ نفس و طبّ روحانى كه راه هر كس متفاوت و مرض هر شخصى مختلف و معرفت قدر مرض غير مقدور و مقدار دوا غير مضبوط و شناختن مرض هر شخصى مشكل و ترتيب علاجْ صعب و عقبات راه بىحدّ و گريوه راه بىنهايت و دزدان پنهانى بىغايت و شناختن ايشان مستصعب؛ چه بسى از ايشان به لباس درويش ملبّسند.
پس چارهاى از همراهى اوستاد و شيخ و مراقبت آن در همه احوال
ص 253
نيست. و عرض حال بر او در هر عقبه لازم است.[8] »
و حضرت آقا نيز در تعليقه تصريح ميفرمايند:
« أهل الذّكر و استادان در فنون إلهيّه و معارف حقّه ربّانيّه و طرق سلوك و منجيات و مهلكات نفوس، غير از علماء به أحكام ظاهريّه شرعيّه هستند. در سلوك راه خدا و كشف حجب بايد به استاد متخصّص اين فنّ كه او را «عالم بالله» گويند مراجعه نمود. »
و سپس با ادلّه روائى اين حقيقت را اثبات نموده و توضيح ميدهند، كه تفصيل آنرا به مراجعه به آن كتاب وا مىگذاريم.
با وجود استاد حقيقى: حضرت بقيّة الله أرواحنا فداه كه ولايت كلّيّه إلهيّه و احاطه علمى و ولائى بر همه مخلوقات دارند و استمداد از ايشان و توسّلات به أئمّه معصومين عليهم السّلام، نيازى به رجوع به غير نيست و بلكه غلط است.
« استاد حقيقى: امام زمان عجّل اللهُ فرجَه الشّريف حاضر و ناظر است؛ و او زنده و احاطه به عالم ماسوى دارد، و از حالات و جريانهاى هر شخص سالك، مطّلع و به نحو أكمل و أتم وى را به نتائج سلوك ميرساند... در صورت اعتقاد به امام زنده و اميد تعجيل فرج او آيا حاجت خواستن از غير و استمداد از استاد غلط نيست ؟... [9] »
بعلاوه، ارواح مطهّر سابقين از اولياء خدا نيز دستگيرى نموده و انسان را يله و رها نمىگذارند. و بنابر اين احتياجى به استاد زنده نداريم.
ص 254
« روح مرحوم أنصارى زنده است، و او به درد رفقا و عاشقان راه و طريق خدا ميرسد و بدانان اعانت مىنمايد. روح انصارى پس از مردن قدرتش بيشتر است، چون از لباس عالم كثرت و غشّ طبيعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدى رسيده است. در اينصورت بهتر و بيشتر و عالىتر در صدد تكميل رفقاى سلوكى خود بر مىآيد. آيا وى كه در زمان حياتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بيدارى، در حضور و پنهان، در غيب و عيان، در سفر و حضر بود، با آنكه گرفتار عالم طبع و بدن و طبيعت بود، بعد از مرگش كه مسلّما تجرّدش قويتر و احاطهاش افزونتر و علمش فراوانتر است، بهتر و بيشتر رفقا را اداره نمىكند ؟! در اين صورت رجوع به غير انصارى، هتك حرم انصارى و شكستن حريم اوست كه گناهى است نابخشودنى. [10] »
در پاسخ به اين إشكال، حضرت آقا در دو كتاب «سرّ الفتوح» و «روح مجرّد» توضيح ميدهند كه: شكّى نيست كه همه و همه تكوينا محتاج و ريزهخوار عنايات و إفاضات بيكران امام زمان أرواحنا لتراب مقدمه الفدآء هستند و بدون ولايت ايشان هيچكس در مسير إلى الله قدمى از قدم برنميدارد، و شكّى نيست كه ارواح اولياى الهى هر كدام به قدر سعه و ظرفيّت خود پس از مرگ، سالكين إلى الله را مدد مىنمايند؛ ولى آيا در امور تشريعيّه هم مطلب همينطور است ؟ آيا ما براى تشخيص وظيفه عملى خودمان در تكتك مراحل سلوك و عبور از يكايك منازل نفس نيز ميتوانيم به استمداد از باطن حضرت صاحب الأمر سلام الله عليه بسنده نموده و پاسخ سؤالات و حلّ مشكلاتمان را مستقيما از راه اتّصال به باطن ايشان بگيريم ؟! آيا در زمانى كه إمام زمان از نظر ما
ص 255
غائبند و به ظاهر دسترسى به ايشان نداريم خداوند متعال راه پيروى و اطاعت و انجام تكاليف را اكتفا به توسّلات باطنيّه قرار داده است؟!
حقيقت اين است كه وجود مقدّس امام زمان أرواحنا فداه سراسر كمال و نور، و از طرف ذات مقدّس ربّ العزّة مُفيض وجود و مُعطى حيات و علم ميباشند، و در امور تشريعيّه نيز فاعليّت آنحضرت تامّ است؛ ولى نقص از ماست كه براى بهره گيرى از هدايت تشريعيشان بايد با حواسّ ظاهريّه اتّصال برقرار كنيم كه آنهم در اين زمان بطور معمول ميسور نيست؛ در حاليكه طىّ اين راه بدون مربّىاى كه انسان بتواند با او تماسّ حاصل كند و پيوسته با وى باشد، تا راه خير و شرّ و نفع و ضررش و نقاط ضعفش و راه برطرف نمودن آنها را بدو نشان دهد حاصل نمىشود.
حضرت علاّمه در كتاب «روح مجرّد» در توضيح اين حقيقت با بيانى زيبا و رسا ميفرمايند: »درست است كه امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشّريف زنده و حاضر و ناظر به همه أعمال است، و طبق عقيده و ايمان شيعه داراى ولايت كلّيّه الهيّه است، و تكوينا و تشريعا در مصدر ولايت و آبشخوار أحكام و جريان امور ميباشد؛ ولى آيا اين اعتقاد و عقيده بايد راه ما را به استاد ببندد ؟! و بدون هيچ دستور و تبعيّتى از ارشادات او در راه سير و سلوك، خود به مقصد برسيم ؟! و فقط و فقط از امام زمان كه غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسى نداريم استمداد نمائيم؟!
چرا ما در سائر امور اين كار را نمىكنيم؟! چرا در خواندن حديث و تفسير و فقه و اصول و تمام علوم شرعيّه از حكمت و اخلاق دنبال استاد مىرويم و بهترين و عالىترين استاد ذى فن را اختيار مىنمائيم و سالهاى سال بلكه يك عمر در تحت تعليم و تدريس او بسر مىبريم؟!
اگر وجود امام زمان ما را از استاد بىنياز ميكند، چرا در اين علوم بىنياز
ص 256
نمىكند؟!
... امّا حلّ مسأله اينستكه همه امور و شؤون بدست مبارك اوست ولى اين امر، سنّت اسباب را تعطيل نمىكند. همچنانكه همه امور بدست خداست، و اين مستلزم تعطيل سلسله اسباب و مسبّبات نيست؛ زيرا خود اين اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحيد و ولايت است.
... دنبال استاد رفتن و در تحت سيطره و تربيت وى در آمدن نه آنكه منافاتى با ولايت آن حضرت ندارد بلكه مؤيّد و مُمدّ و امضاء كننده آن نهج و آن طريقه نزول نور از عالم توحيد به اين عالم است.
اگر بىنياز بودن از استاد در علوم معرفتى با منطق شما تمام بود، لازم بود در جميع صنايع و حِرَف از نجّارى و بنّائى و پزشكى و داروسازى و معدن شناسى و سائر علوم طبيعى مردم بدنبال استاد نروند، و با توجّه به حيطه عظيمه ولائيّه امام زمان رفع مشاكل خود را بنمايند...[11] »
در مورد اكتفا به دستگيرى أرواح مطهّره أولياء سابقين نيز همين محذورات هست. بعلاوه، اگر بنا بود روح يك نبىّ يا ولىّ الهى پس از مرگ براى هدايت و إرشاد انسان كافى باشد ديگر چه نيازى به تعيين وصىّ و جانشين بود؟
« چرا رسول خدا صلّى الله عليه وآله اين همه توصيه و سفارش و بيان و خطبه درباره رجوع به حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام ايراد فرمود ؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حِجّة الوَداع در هَجير تابستان در جُحْفَه در سرزمين غدير خمّ معطّل كرد و آن خطبه غرّا و شيوا را قرائت فرمود ؟ آيا روح آية الله انصارى قوىتر است يا روح رسول الله ؟!
چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام وصيّت به امام حسن مجتبى عليه السّلام
ص 257
نمود؟ و چرا هر يك از امامان وصيّت به امام زندهاى نمودند، و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستيم؟ و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبير امور عالم به دست ولىّ الله المُطلق الأعظم حجّة بن الحسن العسكرىّ أرواحنا فداه مىباشد؟ بطوريكه توسّل به هر امام و هر ولىّ متوفّى به آنحضرت بر ميگردد، و رتق و فتق امور به يد مبارك اوست. چرا هر پيامبرى براى خود جانشين معيّن نمود؟ كافى بود كه به تمام امّت بگويد: من كه از دنيا رفتم، روحم قوىتر مىشود، نفسم مجرّدتر ميگردد، و بهتر از زمان حيات به درد شما مىرسم و شما را در معارج و مدارج كمال بالا ميبرم. شما حقّ نداريد به أحدى از اعاظم معنوى و روحى امّت من رجوع كنيد ! بلكه دعا كنيد تا من زودتر بميرم و تجرّدم افزون گردد، تا بهتر و صافتر و پاكيزهتر شما را تربيت كنم ![12] »
« آنچه استاد به انسان تعليم ميدهد، ظهورات نفس اوست. مگر كسى ميتواند از حيطه نفس خود قدمى فراتر نهد ؟! بنابراين تبعيّت از استاد يعنى از افكار و آراء او پيروى نمودن و در راه و طريق نفسانى او جارى شدن... »
« درست است كه هر كس در تبعيّت استاد درآيد، در راه و مجرى و ممشاى نفس او در مىآيد؛ ولى اگر خود به خود كارى را بكند از ممشى و مجراى نفس خودش كارى را كرده است ! حال سخن فقط در اين است كه كداميك افضل است و انسان را به مقصود ميرساند؟
ولايت و نفس استاد، روحانى و ملكوتى است؛ و نفس سالك راه نرفته آلوده و خراب. اگر در ولايت استاد درآيد نفس استاد در وجود سالك
ص 258
رهبر مىشود؛ و اگر به اراده و اختيار خود عمل نمايد، خودش با همين آلودگى رهبر خودش است؛ و فرض اينست كه: سالك است نه مرد كامل، راه رو است نه راه رفته؛ بنابراين خواستههايش طبق نفس امّاره و تسويلات شيطانى است...
معاويه با حُجر بن عَدىّ هيچ فرقى نداشت جز آنكه او به اراده خود مستقلاًّ كار ميكرد و اين خود را در تحت تربيت استاد قرار داد...»
« خداوند به انسان نيروئى داده است كه با آن ميتواند با عالم غيب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نمايد. از راه مكاشفات بايد انسان به حقائق برسد. فلهذا تبعيّت از علماء هم غلط است... »
« درست است كه خداوند بالغريزه و بالفطره نيروئى در انسان نهاده است كه ميتواند با عالم غيب متّصل شود و رابطه برقرار نمايد، ولى آيا اين نيرو در جميع مردم عالم بالفعل موجود است ؟! و يا بايد در اثر تربيت و تعليم استاد، اين قابليّت به فعليّت رسد، و اين استعداد بروز و ظهور نمايد، و اين غنچه نهفته تو در توى عميق، شكوفا گردد ؟!
آيا همه مردم جهان از عالم و عامّى، عالى و دانى، داراى اين قدرت هستند كه بتوانند از عالم غيب حقائق را بگيرند ؟ يا نه ! در ميليونها نفر يك نفر هم پيدا نمىشود ؟!...
راه كسب أحكام در زمان غيبت، طريقه مألوفه فقهاست. و بايد عامّه مردم از راه تعليم و تعلّم و تدريس و تدرّس و بيان روايات ائمّه معصومين عليهم السّلام أحكام را أخذ كنند و به أعمال و وظائف خود رفتار نمايند... وگرنه در كام شيطان فرو رفته و لقمه چربى براى يكبار بلعيدن او مىشوند. »
براى برخى اتّفاق افتاده كه بدون استاد، راه خدا را پيموده و به مقصد رسيدهاند، پس رجوع به استاد از ضروريّات سلوك إلى الله نيست.
« خودِ مرحوم انصارى استاد نداشت. و همه شنيدهاند كه ميفرمود: من استاد نداشتهام و اين راه را بدون مربّى و راهنما پيمودهام. و در صورتى كه خود آن مرحوم كه همه شما به استاد بودن و بالأخص به آدم شناس بودن او اعتراف داريد اينچنين بود، چگونه شما استاد ميخواهيد ؟! مگر كاسه از آش داغتر ممكن است ؟!»
حضرت آقا در پاسخ به اين إشكال ميفرمايند:
« از بيانات حضرت آقاى انصارى استفاده مىشود كه خدمت بزرگانى رسيدهاند... و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى قَدّس اللهُ تربَته همچون حاج آقا سيّد حسين فاطمى و آقا حاج سيّد محمود رفته و مذاكراتى داشته است.
علاوه، طريق آن مرحوم در ابتداى امر صحيح نبوده است. خود ايشان به حقير فرمودند: من كه به قم براى تحصيل مشرّف شدم بنايم مبارزه با اهل عرفان بود و با يك نفر از معروفين همدان كه مدّعى اين مطالب بود سخت در افتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخير ارواح و تسخير جنّيان رياضت كشيدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در ميان راهِ گمراهى نجات داد و به سوى حقّ و حقيقت و عرفان إلهى رهنمائى فرمود. اين خواست خدا بود كه بر اين بنده ضعيف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر كس با جنّيان سر و كار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالأخره كافر از دنيا خواهد رفت.
ميفرمودند: پس از آنكه خداوند مرا نمايانيد كه آن روش غلط است، و
ص 260
راه حقّ، عشق به خدا و عبوديّت اوست، من دست تنها ماندم، هيچ چارهاى نميدانستم. صبحها به كوهها و بيابانها ميرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل پنجاه روز بدين منوال متحيّر و سرگردان بودم تا اضطرار به حدّ نهايت رسيد و خواب و خوراك را از من ربود؛ در اين حال بود كه بارقه رحمت بر دلم خورد و نسيم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد تا توانستم راه را پيدا كنم.
تازه اين ابتداى پيدا نمودن راه بود كه باب مكاشفات برايشان باز شد، و بالأخره به مقصد رسيده و داراى توحيد ذاتى الهى شدند.
ولى با چه خون دلها و مشكلات كه فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ايشان ميدانند. تازه ايشان در عنفوان رشد و كمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحيد كامل يعنى در سنّ 59 سالگى رحلت نمودند، كه تحقيقا اگر در سلوك خود به استاد كاملى مىرسيدند تمام اين مشكلات را از جلوى راه ايشان برميداشت، و مرگشان را مانند سائر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى همدانى و حاج شيخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج ميرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد ميرسانيد.
بهترين دليل بر لزوم استاد اينست كه خود آن مرحوم ميفرمودند: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم استاد كامل و واردى را كه به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نيافتم، فلهذا بيچاره شدم؛ و بيچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.
اگر در آن وقت در بلده طيّبه قم استادى را مىيافت بدون تأمّل به او رجوع ميكرد. خود آن مرحوم ميفرمود: در آن هنگام مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا از دنيا رحلت نموده بودند. »
و در جاى ديگر، در شرح اين بيت مثنوى:
غافلى ناگه به ويران گنج يافت
سوى هر ويرانه زان پس مىشتافت
ص 261
ميفرمايند:
« نبايد گفت: براى برخى اتّفاق افتاده است كه بدون استاد رسيدهاند و گنج مطلوب را در آغوش كشيدهاند؛ اين حكم مانند شخص غافل و نادانى مىماند كه يكبار از روى تصادف در خرابهاى گنج پيدا كرد، از آن به بعد تا آخر عمر سوى هر خرابه و ويرانهاى مىرفت تا گنج بيابد؛ مسكين ندانسته بود كه: در هر ويرانهاى گنج نيست.[13] »
با توجّه به مطالبى كه گفته شد مهمترين كار در سلوك إلى الله پيدا كردن استاد كامل و سرسپارى به اوست، تا بتوان بدون دغدغه و نگرانى از انحراف و سقوط، حركت إلى الله را با عشق و شور و نشاط طى نمود و مدارج كمال را يكى پس از ديگرى به لطف الهى پشت سر گذاشته و از گردنههاى سخت و نفسگير به سلامت عبور نموده و از موانع و خطرها و دزدهاى راه كه فراوان هم هستند گذر كرد و سرانجام به حرم امن الهى وارد شد.
پس حركت إلى الله دو قدم اصلى بيش ندارد: پيدا كردن استاد كامل، و اطاعت مطلق. كه اگر اين دو گام به سلامت و صحّت و با همه شروط و قيود برداشته شود گام سوّم در حرم امن الهى خواهى بود، إن شآء الله.
و از اينجاست تأكيد بر پيدا كردن استاد كامل از يك سو و تأكيد بر تسليم مطلق در برابر او از سوى ديگر.
آنچه در زندگى مرحوم حضرت علاّمه أعلى الله مقامه الشّريف به وضوح بچشم ميخورد تجلّى همين دو مطلب است. و اصولاً خطّ سير زندگى ايشان را همين امر ترسيم ميكند: سفرشان به نجف اشرف، مراجعت به طهران، و در نهايت هجرت به مشهد مقدّس همه بر اين اساس شكل مىگيرد. كه در جريان
ص 263
مراجعت به طهران ملاحظه كرديم كه با همه تلخىاى كه بريدن از نجف اشرف برايشان داشته است امّا وقتى رجحان اقامت در طهران را از كلام استاد خود بدست مىآورند بر خلاف ميل باطنى كه براى اقامت هميشگى در نجف داشتهاند بسرعت اقدام و به طهران مراجعت مىنمايند.
و اين در حالى بوده است كه استاد با صراحت توقّف در نجف را منع نكرده بودند، و باب توجيه براى ماندن در نجف باز بوده و ايشان ميتوانستهاند با عناوين گوناگون خود را به اقامت در نجف اشرف راضى بدارند. ولى تسليم محض استاد بودن، و او را از خود گذشته و به خدا پيوسته ديدن، باعث ميشود كه بدون هيچ گونه مصلحت انديشى نظر استاد را بر تشخيص خود ترجيح داده و حركت سلوكى خود را مطابق رأى برتر استاد ادامه دهند.
و صد البتّه بركات فراوان اين مراجعت به طهران و نهايةً هجرت به مشهد را در نشر معارف و تربيت شاگردان به چشم مىبينيم كه تنها گوشهاى از ظاهر امر است و از زواياى ديگر غافل هستيم و از ملكوت آن هم بىخبر و چشم بسته ميباشيم.
تا اينجا به همراه حضرت آقا از آغاز تولّد و طىّ دوران كودكى و نوجوانى و دوران بلوغ و بالندگى و هجرت به قم و كسب مدارج والاى علمى و عملى و هجرت به شهر عشق و ولايت نجف اشرف و كسب مراتب جديد علمى و معارف إلهيّه، قدم به قدم بر اساس فرمودههاى خودشان پيش آمديم؛ و اينك سرآغاز فصلى جديد است كه ايشان بايد بدستور مرحوم انصارى به طهران بيايند، كه خطّ سير زندگيشان را به همان سبك و سياق گذشته برگرفته از لابلاى كلماتشان با هم مرور مىكنيم.
ص 264
در اين مرحله زندگى حضرت آقا در دو بُعد بسيار مهمّ جاى بررسى و دقّت فراوان دارد:
1ـ ادامه و پيگيرى امر سلوك إلى الله؛ و اينكه چگونه اين مسير دشوار و پرتلاطم را در عين فعّاليّتهاى سياسى و اجتماعى طاقت فرسا تحت تربيت اساتيد إلهى خود ادامه داده و به مقصد رسيدند.
2ـ فعّاليّتها و تلاش مستمرّ ايشان براى دستيابى به اهداف مقدّس خويش در راستاى تشكيل حكومت اسلام و ترويج معارف إلهى ـ آن هم به عنوان يكى از شؤون سلوكشان ـ و اينكه چه مسيرى را انتخاب نموده و با چه مشكلاتى روبرو بودهاند و با چه تمهيداتى گردنههاى نفسگير راه را پشت سر گذاشته، از سنگر مهم و كليدى مسجد و از پايگاه رفيع و كارساز محراب و منبر چه استفادههاى شايانى را برده و نهايةً در رسيدن به اهداف الهى خود در ابعاد مختلف چه موفّقيّتهائى را بدست آوردهاند.
اينك به حول و قوّه خدا طىّ دو فصل جداگانه ابتدا به بررسى اين بُعد پرداخته و سپس نگاهى به استمرار امر سلوكشان خواهيم داشت.
[ 1 ]- «اصول كافى» ج 1، ص 60، كتاب فضل العلم، باب الرّدّ إلى الكتاب و السّنّة، ح 6
[2] - «نور ملكوت قرآن» ج3، ص388
[ 3 ] - قسمتى از آيه 83، از سوره 4: النّسآء
[ 4 ] - قسمتى از آيه 49، از سوره 29: العنكبوت
[5] - «نور ملكوت قرآن» ج 1، ص 246، تعليقه 2
[6] - «روح مجرّد» ص 567
[7] - «الله شناسى» ج 3، ص 362
[8] - «رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم» ص 122 تا ص 128
[9] - «روح مجرّد» ص 41
[10] - «روح مجرّد» ص 42
[ 11] - «روح مجرّد» ص 45 تا ص 47
[ 12 ] - همان مصدر، ص 49 و 50
[ 13 ] - مطالب حضرت علاّمه درباره افراد مجذوب سالك و اُويسى
«الله شناسى» ج 2، ص 140؛ و در كتاب «سرّ الفتوح» نيز پس از بيان تفصيلى در دفع شبهه عدم نياز به استاد و اثبات ضرورت رجوع به مربّى كامل مىنويسند:
« آرى براى افرادى بطور بسيار بسيار نادر ديده مىشود كه بدون سلوك، در ابتداء جذبه آنان را ميگيرد و آنان مجذوب انوار جماليّه الهيّه ميگردند و سپس در پرتو همان جذبه خود خداوند ايشان را حركت ميدهد تا به سر منزل مقصود با تلاش و سلوك برسند. ايشان را مجذوب سالك خوانند، چون پس از جذبه قدم در سلوك مىنهند؛ بخلاف سائر افراد كه آنان را سالك مجذوب گويند، چون بعد از مجاهده و سلوك، جذبه آنان را ميگيرد.
ولى دسته اوّل هم در عين حال بعد از جذبه، براى سلوك نياز به استاد دارند؛ و براى افرادى بسيار نادر از اين دسته چنان جذبات الهيّه پشت سرهم آمده، و راه را پيوسته بدانها نشان ميدهد، و در هر كجا طريقى براى وصول است، خود خداوند از عالم غيب مىفهماند؛ آنان بدون استاد ظاهرى راه را طىّ ميكنند و به مقصد ميرسند. اين افراد را اُوَيْسى خوانند زيرا همانند اُويس قرَنىاند كه بدون ديدار و ملاقات رسول الله راه را طىّ كرد، و در اثر جذبات الهيّه بمقصد رسيد، رضوان الله عليه. غالب أنبيآء از اين قبيل بودهاند، يعنى آنانكه بين آنان و پيامبرى ديگر فاصله زمانى بوده و ملاقات حاصل نشده است، و امامان ما عليهم السّلام از اين قبيل بودهاند؛ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين.
ولى هيچگاه انسان نبايد اين خيال را در سر خود بپروراند كه من از زمره مجذوب سالك و از خصوص اُويسىها خواهم بود و بدون مراجعه به استاد و در تحت تعليم و تربيت و نظر قرار گرفتن او، در اثر ورود جذبات و واردات الهيّه راه را طىّ كرده و به مقصود ميرسم ! اين پندارى است باطل؛ زيرا همانطور كه ذكر شد اين امر به دست سالك نيست، به دست خدا و به امر خداست، كه بسيار بسيار به ندرت صورت ميگيرد، و گرنه سلوكى است كه سالك به خيال حصول جذبه ميكند؛ و اين سلوك بدون استاد است، كه داراى خطرات فراوان از ورود امراض گوناگون، و ماليخوليا، و جنون و ضعف و نقاهت، و كوتاه شدن عمر، و دورى از مجتمع ، و رها كردن كسب و كار و زن و فرزند، و بالأخره در دام أبالسه اِنسى و جنّى گرفتار شدن، و بر اريكه أنانيّت و فرعونيّت تكيه زدن، و غير ذلك از آفات اين طريق است.