قبل از ادامه خطّ سير زندگى مرحوم حضرت آية الله علاّمه قدّس الله نفسه
الزّكيّة به تناسب مقام، چند مطلب قابل دقّت است كه با استفاده از كلمات خود ايشان
اشاراتى مىكنيم تا شبهه و سؤالى باقى نماند:
همانگونه كه سير و حركت در راههاى ظاهرى و مادّى نياز به راهنما و راهبر
دارد تا هم مسير را به آدمى نشان داده و هم از گذرگاههاى سخت و دشوار عبور دهد،
طىّ طريق بندگى و سير إلى الله نيز از اين قاعده مستثنى نيست و انسان براى عبور از
گردنههاى تاريك و پر پيچ و خم نفس و صعود بر قلّه توحيد نيازمند راهبر و راهنمائى
الهى است؛ على الخصوص كه بنابر تعبير روايات، ناآشنائى و جهل ما نسبت به راههاى
آسمان بيشتر است، كما اينكه حضرت باقر العلوم صلوات الله عليه به أبو حمزه ثُمالى
فرمودند: يَا
أَبَا حَمْزَةَ يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلاً؛ وَ
أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَآءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ ا لْإ رْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلاً. [1] «اى أبو حمزه، چون يكى از شما ميخواهد چند فرسخ طىّ طريق كند براى
خويش دليل و راهنما مىجويد؛ و تو به راههاى آسمان جاهلتر از راههاى زمين هستى پس
براى پيمودن راه آسمان براى خويش دليل و راهنمائى طلب نما .»
لذا اگر كسى بدون استعانت و پيروى از راهبران الهى قدم در چنين راه صعبى
بگذارد بدون شكّ دچار ضلالت و گمراهى هميشگى گشته و از نيل به كمال و حقيقت
عبوديّت محروم مىماند.
ص 233
طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
ضرورت پيروى از راهنماى الهى كه خود مسيرحركت إلى الله را طى كرده باشد و
سپس براى دستگيرى ديگران پاى به ميدان گذاشته باشد، و نيز اثبات اين معنى از آيات
و روايات؛ در تمامى كتب عرفانى آمده است، و مرحوم حضرت علاّمه نيز در أغلب كتابهاى
خود در دوره علوم و معارف اسلام بدان پرداختهاند و بطور صريح در كتابهاى شريف
«الله شناسى» و «روح مجرّد» و «مهر تابان» و «لُبّ اللُباب» و «توحيد علمى و عينى»
و «شرح رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» از آن سخن گفتهاند.
اينك با استفاده از فرمايشات ايشان اين بحث را دنبال مىنمائيم:
انسان در سير إلى الله از دو جهت به هدايت راهنماى الهى نيازمند است:
اوّل :
از حيث هدايت تشريعيّه؛ يعنى براى تشخيص وظيفه و تمييز راه از چاه و آموختن أعمال
و أوراد و اذكارى كه قدم به قدم سالك را به خداوند علىّ أعلى نزديك مىسازد.
سلوك راه خدا از اين جهت مانند همه علوم و صنايع است كه انسان براى آموختن
آنها محتاج به معلّم و استاد آگاه و خبير است؛ و همه عقلاء بنابر ارتكاز فطرى و
حكم عقل خود «رجوع جاهل به عالم» را در همه زمينهها لازم و ضرورى مىشمرند.
به استناد همين حكم عقلانى و فطرى است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام عموى
خود آزر را به متابعت از خويش فرا ميخواند: يَـآأَبَتِ إِنِّى قَدْ جَآءَنِى مِنَ
الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَ طًا سَوِيًّا. [2] «اى پدر
ص 234
بدرستيكه از جانب خدا به من علمى رسيده كه
آن علم به تو نرسيده است؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست و استوار
راهنمائى كنم.»
و بر همين اساس است كه أئمّه طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين مكرّرا تأكيد
فرمودهاند كه آدمى هميشه محتاج هادى و راهنمائى است كه با كلام خود انسان را
هدايت نموده و راه صحيح را از خطا براى او آشكار سازد. حضرت زين العابدين امام
سجّاد عليه السّلام به همين حقيقت اشاره دارند آنجا كه ميفرمايند: هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ
يُرْشِدُهُ . [3]
«گمراه مىشود آن كس كه براى وى حكيمى نبوده
باشد تا او را ارشاد نمايد.»
و در استمرار همين اصل اساسى و بنابر دستور ائمّه معصومين سلام الله عليهم
أجمعين در عصر غيبت براى فهم أحكام نورانى دين بايد به راويان احاديث كه در جايگاه
رفيع اجتهاد قرار داشته و هواگريز و مطيع امر مولاىخويش هستند مراجعه نمود؛ و
دقيقا به همين ملاك براى فهم باطن أحكام و تهذيب نفس و تزكيه جان نيز لازم است به
مربّيان إلهى و مهذّبان نفوس كه از خود گذشته و به خدا پيوستهاند رجوع شود. و زهى
سعادت كه هر دو جنبه تسلّط به أحكام ظاهر و رموز باطن بطور كامل در يك راهنما جمع
شود كه از آنان با عنوان عالم بالله و بأمر الله ياد ميشود.
حضرت آقا در اشارهاى به لزوم استاد از همين بُعد، در توضيح اين شعر از
مثنوى:
سالها گر ظنّ دود با پاى خويش
نگذرد ز اشكاف بينىهاى خويش
ص 235
ميفرمايند:
« اگر ساليان سال سالك با فكر و انديشه و انتخاب و ظنِّ خود بدود به سوى
مطلوب، با پاى خود دويده است؛ نه با پاى استاد از نفس برون جسته. فلهذا نمىتواند
از شكاف بينىهاى خويش گامى فراتر نهد و از دائره نفس برون جهد. [ 4] »
دوّم : از حيث هدايت تكوينيّه، يعنى دستگيرى
باطنى از جانب استاد تا با عنايت حضرت حقّ، سالك را بسوى خداوند و حرم امن إلهى
حركت داده و به مقصد برساند؛ لذا بر عهده سالك است كه خويش را به وى بسپارد و
همواره توجّه به باطن او داشته و قلبا با او همراهى نمايد.
در كتاب شريف «رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم» آمده است: » آنچه
اكثر مىفهمند از توقّف سلوك بر شيخ آنستكه طلب سلوك بى راهنمائى شيخ و استاد و
متابعت او صورت نبندد؛ و اين اگر چه چنين است و لكن مرحله ديگر نيز هست از اين
بالاتر؛ چه مرافقت استاد خاص در جميع احوال بر ترتيب مظاهر چنانچه رمزى از آن
بيايد از اهمّ شرائط و اعظم لوازم است و مرافقت استاد عامّ نيز سيّما از براى
مبتدى أولى و أنسب. [5] »
در كتاب شريف «لُبّ اللُباب» كه تقريرات درسهاى عرفانى علاّمه طباطبائى
أعلى اللهُ مقامَه الشّريف ميباشد در شرائط لازم سلوك ميفرمايند:
« بيست و يكم: شيخ و استاد. و آن بر دو قسم است: استاد عامّ و استاد خاصّ.
استاد عام آنست كه بخصوصه مأمور به هدايت نباشد، و رجوع به او از باب رجوع
به اهل خبره، و در تحت عموم فَسْئلُوٓا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ
ص 236
لَا تَعْلَمُون َ [6] بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عام فقط در ابتداى سير و سلوك
است؛ وقتى كه سالك مشرّف به مشاهدات و تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه شد ديگر همراهى او
لازم نيست.
و امّا استاد خاص، آنست كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است و آن رسول
خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. و سالك را در هيچ حالى از احوال، از مُرافقت و
همراهى استاد خاص گريزى نيست اگرچه به وطن مقصود رسيده باشد. البتّه مراد همان
مرافقت باطنى امام است با سالك نه فقط همراهى و مصاحبت در مقام ظاهر؛ چون واقعيّت
و حقيقت امام همان مقام نورانيّت اوست...
بنابراين سالكِ در حال سير، در مراتب نورانيّت امام عليه السّلام سلوك
مىنمايد و به هر درجهاى كه صعود كند و در هر مرتبهاى كه باشد امام عليه السّلام
آن مرتبه را حائز بوده و با سالك در آن درجه و مرتبه معيّت دارد.
و همچنين بعد از وصول نيز مرافقت امام لازم است؛ چون آداب كشور لاهوت را
نيز او بايد به سالك بياموزد. بنابراين مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلكه
از أهمّ شرائط سلوك است. [ 7] »
بارى، سالك براى استفاده از هدايت تكوينى در
سير إلى الله، بايد هميشه ارتباط خود را با استاد خاص كه همان امام معصوم عليه
السّلام است حفظ نموده و از وجود مقدّس او استمداد كند چه در عصر ظهور و چه در عصر
غيبت. حضرت علاّمه در شرح نفيس خود بر «رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم» بر
اين مهمّ تأكيد داشته و ميفرمايند: »أولياء خدا و افرادى كه به مقام كمال
ص 237
انسانى رسيدهاند در هر زمان ممكنست متعدّد
باشند و هر يك از آنان قابل دستگيرى و هدايت و ارشاد سالكين؛ ليكن امام و خليفه
رسول خدا كه داراى ولايت كبرى و حافظ شريعت و طريقت و مُهَيمِن بر جميع عوالم و
محيط بر جزئيّات و كلّيّات است، در هر زمان بيش از يكى نيست، و تمام اولياء در تحت
لواى اويند و در تحت شريعت و طريقت او؛ و براى سالك ضرورى است كه پيوسته متوجّه او
باشد. و اين همان معناى مرافقتى است كه مصنّف فرموده است؛ زيرا كه مرافقت از رفاقت
و رفيق مشتقّ است و مسلّما مرافقت بدنى شرط نيست؛ بلكه مرافقت روحى لازم است، و
اين مبتنى است بر آنكه همانطور كه روح ولىّ بر سالك سيطره دارد، سالك نيز پيوسته
متوجّه او بوده تا مرافقت صادق شود. و عمده سير و حركت سالك بواسطه اين مرافقت با
امام صورت مىگيرد، كه مصنّف (ره) از او تعبير به استاد خاصّ فرموده است؛ و در
زمان غيبت كُبرى منحصرا اختصاص دارد به وجود حضرت امام زمان حجّةُ الله البالغة
محمّد بن الحسن العسكرى عجّل الله تعالى فرجه. [8] »
و البتّه در طول و به تبع توجّه و مرافقت
باطنى با امام عليه السّلام مرافقت با اولياى الهى نيز بسيار ثمربخش و سودمند است:
»مرافقت سالك با اوستاد عامّ نيز لازم است زيرا كه نفحات رحمانيّه از جانب ربّ
العزّه توسّط حجابِ اقرب كه همان استاد خاصّ است به توسّط قلب استاد عامّ به سالك
ميرسد؛ بنابر اين سالك نبايد از افاضات قلبيّه استاد عامّ غافل بماند كه از
استفاضه معنويّات او محروم خواهد ماند. [9] »
و امّا براى استمداد و استفاده از هدايت
تشريعى استاد و تعيين و
ص 238
تشخيص وظائف عملى، اگر دسترسى به استاد خاصّ
بود كه طبعا هيچ مشكلى در كار نيست، و إلاّ بايد به استاد عامّ كه انسان كامل و
مجتهد در امر تربيت و تهذيب نفس است مراجعه كرد و بر اساس قاعده فطرى و عقلى «رجوع
جاهل به عالم» از وى تبعيّت نمود.
حضرت آقا در اين راستا مىنويسند: »لزوم دستگيرى آنان (سائر اولياء غير از
امام معصوم) در ظرف عدم تمكّن از اوستاد خاصّ است و امّا در زمان تمكّن، دستگيرى
آنان ضرورى نيست گرچه آن نيز ممكن است و إشكالى ندارد. [10] »
سالك إلى الله در همه مراحل سلوك به استاد بصير و خبير نياز دارد. بدون
استاد و راهنما حركت كردن در هر مرحلهاى خطراتى مخصوص بخود دارد كه گاه سبب در
راه ماندن و گاه باعث سقوط و هلاك دائمى نفس ميشود. بنابراين، بر عهده سالك است كه
براى مصون ماندن از خطرات طريق و نيز شناخت ظرائف و دقائق آن از همراهى و مرافقت
مربّى إلهى غفلت نورزد.
يكى از خطرات مهمّى كه سالكِ بدون استاد را تهديد ميكند اينست كه پس از طىّ
مراحل و مدارجى از سلوك و دريافت مشاهدات باطنى خويش لب به سخنانى گشايد كه نبايد؛
و به اصطلاح شطحيّاتى از او سر زند كه باعث به فتنه انداختن خود و ديگران گردد.
حضرت علاّمه در اين رابطه ميفرمايند:
« يكى از عالىترين ثمره استاد همين است كه شاگرد را خودسر و يَله
نمىگذارد؛ و محال است با تحقّق معانى عاليه عرفانيّه در شاگرد، اين نحوه از كلمات
از او صادر شود. حسين منصور حلاّج استاد نداشت و همين موجب
ص 239
خطرات براى وى شد...
حضرت آقاى حاج سيّد هاشم حدّاد طريقه حلاّج را رد ميكردند و ميفرمودند: در
آنچه از او نقل شده مطالبى است كه دلالت بر نقصان او دارد... منصور حلاّج اصل
مطالبش همان مطالب سائر عرفاست و چيز دگرى ندارد، امّا چون فاش كننده أسرار إلهى
بود خلقى را به فتنه و فساد انداخت و سَرش را بالاى چوبه دار برد. [11] »
و در نقطه مقابل، در بيان اينكه اين شطحيّات
از كسانيكه در تحت نظر استاد خبيرِ راه رفته، به سلوك پرداختهاند ديده نمىشود از
قول مرحوم حضرت حدّاد رحمة الله عليه نقل ميفرمايند كه:
« از صدر إسلام تا كنون كسى به جامعيّت مرحوم آقا (قاضى) نيامده است. و
أبدا از ايشان و يا أحدى از شاگردانشان اينگونه مطالب ديده نشد.
مرحوم آقا روزى به من گفتند: سيّد هاشم ! سرّ را فاش مكن كه گرفتار مىشوى
! [12] »
از ثمرات و فوائد ديگر همراهى با استاد كه
بسيار حياتى است اين است كه سالك راه خدا بالأخره بايد از نفس بگذرد و به مرتبه
فناء فى الله نائل گردد و اين بدون دخالت استاد ممكن نيست. حضرت آقا نكته ظريف و
دقيقى را در اين رابطه از استاد عرفانى خويش حضرت آقاى حدّاد نقل ميفرمايند كه
بسيار حائز اهمّيّت است:
«... بنابراين هر چه هم نفوس، قابل و داراى استعداد باشند و روى فكر و
اراده و انديشه خود بخواهند با عمل به مستحبّات و رياضتهاى مشروعه اين راه را
بپيمايند نخواهند توانست. چرا كه:
ص 240
راه، راه عبور از نفس است. چگونه نفس ميتواند خود را عبور دهد و فنا نمايد
در حاليكه اراده عبور و اراده فناء، از خواهشهاى نفس است و براى تقويت و كمال او
صورت مىگيرد ؟!
پس نفس انسان هر چه دست و پا زند و تلاش نمايد باز از حيطه اراده و طلب و
خواسته نفس بيرون نمىآيد؛ و براى وصول، نياز به قربانى دارد كه حتما بايد به دست
غيرى بر خلاف خواسته و طلب خودش قربان شود.
پس حصول كمال براى انسان بدون إفناء فى الله (فدا كردن در راه خدا)
امكان ندارد؛ و اين به دست خود انسان امكان ندارد. [13] »
استادى كه ميخواهد زمام نفس انسان را بدست گرفته او را به خدا برساند بايد
مسلمان شيعه به توحيد رسيده بوده و در فنّ تربيت شاگرد، استاد باشد؛ بايد خودش
مسير إلى الله را طىّ كرده و از تجلّيات صفاتيّه و اسمائيّه عبور نموده و به مرحله
تجلّيات ذاتيّه رسيده باشد تا از دسترس شيطان دور و در مقام مخلَصين وارد شده و به
مرحله عصمت اكتسابى دست يافته باشد. حضرت آقا در كتاب شريف روح مجرّد از استادشان
مرحوم حدّاد رضوان الله تعالى عليه نقل مىكنند كه:
« نفوس بشر هم در تكامل خود نياز به تربيت استاد دارد كه بايد آنها را از
حالت استعداد محض به فعليّت برساند. خوف و سرور، قبض و بسط، وعده و وعيد، و اشتغال
به أعمالى كه موجب رفع حجابهاست، حتما براى آنها بايد تحقّق پيدا كند تا به مرحله
توحيد كامل برسند. و اين فقط با تدبير و تصرّف و تعليم و تربيت استاد كامل در مدّت
دراز امكانپذير است و گرنه آن نفوس
ص 241
همينطور به حالت اوّليّه خود و يا به
تبدّلات و تغيّرات بى رويّه و اصول باقى مىمانند تا مرگ آنها را دريابد...
از اين جاست كه حتما استاد بايد مسلمانِ شيعه به توحيد رسيده، و استاد در
فنّ تربيت شاگرد باشد؛ وگرنه محال است بتواند شاگرد را به صورت كمال خود درآورد.
مسلمان يعنى تابع شريعت و منهاج و روش خاتم المرسلين؛ شيعه يعنى تابع و پيرو
ولايت؛ اينها دو جناح براى پرواز روح در فضاى عالم قدس ميباشند، و استادى چنين
ميتواند گِل وجود و طينت و سرشت استعدادى را در راه و رويّه ختم نبوّت و ختم ولايت
به سر حدّ كمال واصل گرداند كه عظيم ترين مرتبه از مراتب انسانيّت است.
اگر استاد مسلمان نباشد يا شيعه نباشد چنين بصيرتى را ندارد، و چنين
استعداد و توانى را براى اين تبدّلات و تغيّرات ندارد. و يا اگر مسلمان و شيعه
باشد ولى خودش جميع مراحل و منازل سلوك را در ننورديده باشد، امكان تعليم و تربيت
را به مقصدى كه ختم نبوّت است و ختم ولايت است و خودش طى ننموده و از أسرار و
خفاياى آن مطّلع نيست ندارد. [14] »
و نيز در اين رابطه در تقرير بيان استاد
ديگرشان مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان الله عليه چنين مرقوم فرمودهاند:
«... تا هنگامى كه در استاد تجلّيات ذاتيّه ربّانيّه پيدا نشود استاد نيست؛
و به مجرّد تجلّيات صفاتيّه و أسمائيّه نيز نمىتوان اكتفا كرد، و آنها را كاشف از
وصول و كمال دانست.
منظور از تجلّى صفاتى آنست كه: سالك صفت خدا را در خود مشاهده كند و علم يا
قدرت و حيات خود را حيات و علم و قدرت خدا ببيند.
ص 242
مثلاً چيزى را كه مىشنود ادراك كند كه خدا
شنيده و او سميع است، و چيزى را كه مىبيند ادراك كند كه خدا ديده و او بصير است،
و يا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق كند و علم هر موجودى را مستند به علم او
بلكه نفس علم او مشاهده كند.
و مراد از تجلّى اسمائى آنست كه: صفات خدا كه مستند به ذات او هستند مثل
قائم، عالِم، سميع، بصير، حىّ و قدير و امثال اينها را در خود مشاهده كند. مثلاً
ببيند كه عليم در عالَم يكى است و او خداى متعال است و دگر خود را در مقابل او
عليم نبيند، بلكه عليم بودن او عين عليم بودن خداست. يا ادراك كند كه حىّ و زنده
يكى است و او خداست و خود او اصلاً زنده نيست بلكه زنده خداست و بس. و بالأخره
وجدان كند كه لَيسَ القَديرُ و العَليمُ و الحَىُّ إلاّ هُوَ تَعالَى و تَقَدّس.
البتّه ممكن است تجلّى اسمائى در خصوص بعض از اسماء الهيّه صورت گيرد، و
هيچ ملازمهاى در بين نيست كه چون در سالك يكى دو اسم تجلّى كرد حتما بايد بقيّه
اسماء هم تجلّى كند.
امّا تجلّى ذاتى آنست كه: ذات مقدّس حضرت بارى تعالى در سالك تجلّى نمايد.
و آن، وقتى حاصل ميشود كه سالك از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت ديگر بكلّى
خود را گم كرده و اثرى در عالَم وجود از خود نيابد، و خود و خوديّت خود را يكباره
به خاك نسيان سپرده باشد؛ و لَيسَ هُناكَ إلاّ الله. [15] در اين موقع ديگر ضلال و گمراهى براى چنين شخصى متصوَّر نخواهد بود، زيرا تا
ذرّهاى از هستى در سالك باقيست هنوز طمع شيطان از او قطع نشده است و اميد إضلال و
إغواى او را دارد؛ ولى وقتى كه بحول الله تبارك و تعالى
ص 243
سالك بساط خوديّت و شخصيّت را در هم پيچيد و
قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در بر كرد و به تجلّيات
ذاتيّه ربّانيّه مشرّف آمد شيطان دندان طمع را از او كنده و در حسرت مىنشيند.
استاد عام بايد بدين مرتبه از كمال برسد و الاّ به هر كس نتوان سر سپرد و
مطيع و مُنقاد گشت.
هزار دام به هر گامِ اين بيابان است
كه از هزار هزاران يكى از آن نجهند
بنابراين نبايد در مقابل هر كسى كه متاعى عرضه ميكند و بضاعتى ارائه ميدهد
و كشف و شهودى ادّعا مىنمايد سر تسليم فرود آورد. [16] »
بطور كلّىّ براى شناخت استاد در هر زمينهاى، و عالم و متخصّص و متبحّر در
هر رشتهاى؛ سه راه وجود دارد:
1ـ بررسى شخصى، 2ـ رجوع به اهل خبره، 3ـ معرّفى استاد پيشين.
مثلاً انسانى كه بدنبال طبيب حاذقى ميگردد كه كاردان و با تعهّد و دلسوز
باشد تا بيمارى مهمّى را نزد او مداوا كند؛ يا چنين است كه خودش در امر پزشكى
سررشته دارد، و خود دانشجوى رشته پزشكى است، كه با برآورد عملكرد پزشكان به
ارزيابى آنان مىپردازد و سرانجام فرد مطلوب را پيدا ميكند؛ يا به اهل خبره مراجعه
ميكند و از پزشكان متعهّد و متخصّص، سراغ طبيب مورد نظر خود را مىگيرد و از مجموع
نظرات اين متعهّدان دلسوز و آگاه، به نتيجهاى ميرسد؛ و يا به گفته پزشك متخصّص و
متعهّدى كه قبلاً تحت نظر وى معالجه مىشده است، و اينك او را به ديگرى ارجاع داده
و وى را معرّفى كرده است، اعتماد مىنمايد و به پزشك جديد مراجعه مىنمايد.
ص 244
اين سه راه عقلانى در همه رشتهها و در همه جاى عالم و نزد همه عقلا مطرح
است و فقط براى پيدا كردن پزشك متخصّص متعهّد نيست؛ بلكه براى يافتن مهندس خوب و
كارآمد، يا خيّاط خوب و ماهر، و يا تعميركار خبير و امين و موارد ديگر، همين طريقه
إعمال ميشود. و البتّه هرچه مطلوب انسان مهمتر، دقّت و پىگيرىاش بيشتر و دقيقتر
خواهد بود.
در مراجعه به طبيب معنوى نيز همين سه راه مطرح است:
در فقه أحكام ظاهر، براى يافتن فقيه أعلم بايد يا خود انسان قدرت تشخيص
داشته باشد، طلبه درس خوانده فاضلى باشد، و بتواند قدرت علمى عالمان را بدست آورد
و تفوّق يكى بر ديگران را إحراز كند؛ يا به خبرگان عالم شناس عادل مراجعه كند؛ يا
از گفته مرجع تقليد أعلم قبلىاش علم و اطمينان حاصل نمايد، همانگونه كه مثلاً
صاحب جواهر در آستانه ارتحال خويش، شيخ انصارى را براى مرجعيّت پس از خودش معرّفى
نمود.
در فقه أحكام باطن هم، براى يافتن استاد سلوكى همين سه راه متصوَّر است. و
البتّه راه دوّم و سوّم آسانتر است، امّا راه اوّل بسيار سخت و طاقت فرساست و از
هر كسى بر نمىآيد. از انسان راه رفته مطّلع، پشتكار دار، دقيق و آگاه كه با
ممارستى تمام مطلب را پىگيرى نمايد ساخته است. و تأكيدات فراوان بر إعمال دقت در
پيدا كردن استاد واقعى به همين خاطر است. حضرت آقا به نقل از علاّمه طباطبائى أعلى
اللهُ مقامَهما ميفرمايند:
« امّا استاد عام شناخته نمىشود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خَلَاء و
مَلَاء، تا بطور يقين براى سالك واقعيّت و يقين او دستگير شود. و أبدا به ظهور
خوارق عادات، و اطّلاع بر مغيبات و أسرار خواطر افراد بشر، و عبور بر آب و آتش، و
طىّ الأرض و الهواء، و استحضار از آينده و گذشته، و امثال اين غرائب و عجائب
نمىتوان پى به وصول صاحبش برد؛ زيرا كه اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه
ص 245
حاصل ميشود، و از آنجا تا سر حدّ وصول و كمال، راه به نهايت دور است. [17] »
و در «رساله سير و سلوك منسوب به بحر
العلوم» ميفرمايد:
« طالب را چارهاى جز از رجوع به راهنما يا قائم مقام او كه تعبير از او به
اوستاد يا شيخ ميشود نيست. و همچنانكه از براى اوستادِ فقه جوارح شرائطى است
مقرّره و رجوع به آن قبل از معرفت آن جائز نه، و بدون آن عمل باطل است؛ همچنين در
فقه نفس و طبّ روحانى نيز چنين است، و معرفت اوستاد در اين فن أصعب و شرائط آن
اكثر است. [18] »
در اينجا تذكّر اين نكته لازم است كه اگر چه
بنابر دلائل محكم و متقن كه بدان اشاره رفت براى پيمودن راه خدا هيچ مفرّى از
استاد كامل نيست، ولى لزومى ندارد اين استاد داراى سلسلهاى باشد كه به حضرت رسول
صلّى الله عليه و آله و سلّم منتهى گردد. حضرت آقا در اين زمينه ميفرمايند:
« در لزوم استاد كامل براى سير عوالم ربوبى، شرعاً و عقلاً و وجداناً شواهد
و ادلّه بقدرى است كه مجال، گشايش مقال را ندارد. و امّا لزوم اين استاد به طور
مُعنعن (يكى پس از ديگرى تا به رسول الله برسد) نه ثبوتاً و نه اثباتاً دليلى براى
آن قيام ننموده است؛ گر چه سلاسل متصوّفه بدين امر اهمّيّتى تمام ميدهند و آن را
از لوازم لاينفكّ سلوك مىشمرند ولى گفتارشان متّكى به اصل متين و اساس رصينى
نمىباشد. بهترين نمونه و شاهد، عرفان و سلوك آية الحقّ و الحقيقة و سند القرءَان
و السّنّة: آية الله آخوند ملاّ حسينقلى دَرْجَزينى شَوَندى همدانى أعلى الله
درجاته السّامية مىباشد، كه او عرفان را از استادش: آية الله آقا سيّد على شوشترى
اخذ كرده است، و او از مرد جولا؛ و
ص 246
مرد جولا از چه كسى گرفته است به هيچ وجه
معلوم نيست.
جناب محترم فاضل مكرّم آية الله زاده مرحوم قاضى: حاج سيّد محمّد حسن
طباطبائى قاضى أدام الله ظلّه در شرح حال مرحوم والدشان قاضى بزرگ مرقوم
داشتهاند:
من از پدرم پرسيدم: شما عرفان را از كه اخذ كردهايد ؟ فرمودند: از مرحوم
آقا سيّد أحمد كربلائى طهرانى. عرض كردم: او از چه كس اخذ كرده است ؟ فرمودند: از
مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى همدانى. عرض كردم: او از چه كس ؟ فرمودند: از آقا سيّد
على شوشترى. عرض كردم: او از چه كس ؟ فرمودند: از همان مرد جولا. عرض كردم: او از
چه كس ؟ با تغيّر فرمودند: من چه ميدانم ؟! تو ميخواهى براى من سلسله درست بكنى ؟! [19] »
گاهى استاد كامل شاگرد خود را به استاد ديگرى ارجاع ميدهد، همانگونه كه
حضرت حدّاد مرحوم آقا را به خدمت آية الله انصارى ارجاع دادند. حضرت آقا سرّ
اينگونه ارجاعات را از سخن مرحوم حدّاد چنين نقل مىكنند:
«... استادان عرفان كه ساليانى دراز شاگردى را تربيت نمودهاند و به رموز
آشنا ساختهاند، براى جهتى از جهات، مدّتى براى تربيت در نزد استاد معروفى كه در
آن زمان ميباشد، به سوى وى گسيل ميدارند؛ و اين به چند علّت ميتواند بوده باشد:
اوّل: آن استاد داراى شيوه خاصّى در تربيت است و يا داراى كمالات بخصوصى
است، در اينحال براى اينكه شاگرد بدان شيوه آشنا شود و يا بدان كمالات كامل گردد
مدّتى او را در تحت تربيتش قرار ميدهد و يا إلى الأبد او را
ص 247
بدانجا تحويل ميدهد. و در صورت أعلميّت و
أكمليّت استاد دوّم كه معلوم است بايد شاگرد آنجا درنگ كند؛ و در صورت غير
أعلميّت، كمالات استاد ثانى را اخذ ميكند و دوباره به سوى استاد اوّل مراجعت
مىنمايد.
دوّم: آن استاد داراى كمالات خاصّى است و يا شيوه مخصوصى از تربيت را دارد
و اين استاد بدان آگاه نيست؛ لهذا شاگرد را مدّتى در تحت اداره و تربيتش ميگذارد،
و پس از آنكه شاگرد آن روش را آموخت و يا از آن كمال اطّلاع يافت به نزد استاد
اوّل مىآيد و شرح جريان را ميدهد و وى بدان شيوه از تعليم و تربيت نيز مطّلع
ميگردد.
سوّم: در نزد آن استاد شاگردانى هستند كه در نحوه سلوك اشتباهاتى دارند و
يا خود استاد نيز از اشتباه برخوردار است؛ در اين فرض شاگرد را ميفرستد به عنوان
شاگردى او و پس از آنكه اشتباهات شاگردان و يا استاد را مِن حَيثُ إنّهم لا
يَشْعُرون (بدون اينكه آنان متوجّه شوند) بر طرف كرد خود بخود به نزد استاد خود
مراجعت مىكند. [20] »
پاورقي
[ 1 ]- «اصول كافى» طبع دار الكتب
الإسلاميّة، ج 1، ص 184، كتاب الحجّة، باب معرفة الإمام و الرّدّ إليه، ح 10
[2] - آيه 43، از
سوره 19: مريم. بحث مفصّل پيرامون مفاد اين آيه شريفه در كتاب «ولايت فقيه در
حكومت إسلام» ج 2، درس بيستم آمده است.
[3] - «الله شناسى»
ج 3، ص 363، از كتاب «كشف الغمّة» طبع حروفى تبريز سنه 1381، ج 2، ص 325
[ 4 ]- همان مصدر، ج 2، ص 141
[5] - «رساله سير و
سلوك منسوب به بحر العلوم» طبع چهارم، ص 168
[ 6 ] - ذيل آيه 43، از سوره 16:
النّحل؛ و ذيل آيه 7، از سوره 21: الأنبيآء: «پس از اهل ذكر سؤال كنيد، اگر
اينچنين هستيد كه نميدانيد.»
[ 7 ]- «رساله لبّ اللباب در سير و سلوك
اُولى الألباب» ص 133 و 134
[8] - «رساله سير و
سلوك منسوب به بحر العلوم» با مقدّمه و شرح حضرت علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد
حسين حسينى طهرانى، ص 166 و 167، تعليقه 137
[9] - همان مصدر
[ 10 ]- «رساله سير و سلوك منسوب به بحر
العلوم» ص 167، تعليقه 137
[11] - «روح مجرّد» ص
462
[12] - همان مصدر
[ 13 ]- «روح مجرّد» ص 631
[14] - همان مصدر، ص
629 تا ص 631
[15] - «و در آنجا
ديگر چيزى نيست جز خدا.»
[ 16 ] - «رساله لبّ اللباب در سير و
سلوك اُولى الألباب» ص 136 تا ص 138
[ 17 ]- «رساله لبّ اللباب»، ص 135
[18] - «رساله سير و
سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص 123 تا ص 127
[19] - «الله شناسى»
ج 1، ص 190، تعليقه 2
[20] - «روح مجرّد» ص
488 و 489