«داستان ديگر از مرحوم آية الحقّ و اليقين آية الله العظمى آقاى سيّد جمال الدّين گلپايگانى تغمَّده الله برحمته است. ايشان از مردان پاك و منزّه و از مراجع عاليقدر نجف اشرف و در عين حال داراى روابط معنوى و باطنى با حضرت حقّ متعال بودند. مردى متين و استوار و مراقب و مىتوان او را جمال السّالكين إلى الله تعالى نام برد. أعمال او اسوه و الگوى صبر و تحمّل و ايثار و زهد و مراقبت و سعه نفس و دانش قوى بود.
حقّاً سيماى او نمونه ظاهر و بارزى از علماء راستين، و مشايخ طائفه حقّه مذهب جعفريّه بود. و آئينه و آيتى از سير و سلوك أئمّه طاهرين سلام الله
ص 190
عليهم أجمعين، و ياد آورنده خدا و عالم آخرت بود...
پيوسته صحيفه سجّاديّه در مقابل او روى كتابهاى مطالعه بود، و از مناجات خمسة عشر حضرت سجّاد بسيار لذّت مىبرد و غالبا آنها را ميخواند و از حفظ بود، و بالأخصّ به مناجات هشتم كه مناجات مُريدين است بسيار عشق مىورزيد.
اطاق مطالعه هميشگى ايشان در بيرونى و طبقه فوقانى، و اطاق محقّرى بود، و بالأخص در تابستان گرم نجف سخت و مشكل بود. گرفتاريها و شدائد از اطراف و اكناف روى آور بود، و در اين اواخر به كسالت قلب و پرستات مبتلا بود و عمل جرّاحى پرستات نموده و روى تخت افتاده و ادرار بوسيله لولهاى در ظرفى زير تخت مىريخت. و قرض ايشان چه براى إمرار مخارج شخصى و چه براى طلاّب به حدّ أعلى رسيده بود، و خانه مسكونى خود را به چهارصد دينار عراقى به جهت مصرف يك عمل جرّاحى كه براى يكى از ارحامشان پيش آمد كرده بود به رهن گذاشته بودند. و از جهات داخلىِ منزل نيز ناراحت و در شدائدى بسر مىبرد.
اين حقير در هفته يكى دو بار به خدمتش مىرسيدم و تا اندازهاى براى من گفتگو داشت. در اين حال كه يك روز وارد شدم، ديدم: در حاليكه به پشت روى تخت افتاده و سن از هشتاد سال گذشته است، «صحيفه» كوچك خود را مىخوانَد و اشك مىريزد. و در عالمى از سُرور و بهجت و نشاط و لذّت است كه حقّا زبان از وصف آن عاجز است. كأنّه از شدّت انس با خداى تعالى در پوست نمىگنجد و ميخواهد به پرواز در آيد.
سلام كردم. گفت: بنشين ! اى فلانكس، از حالات من كه تو خبر دارى (و در اينجا اشاره كرد به جميع گرفتاريها: از مرض و جرّاحى و تنهائى و ناملايم بودن وضع داخلى و هواى گرم و قرض فراوان و گرو رفتن منزل و غيرها) عرض
ص 191
كردم: آرى ! و سپس با يك تبسّم مليح رو به من كرد و فرمود:
من خوشم، خوش ! كسيكه عرفان ندارد نه دنيا دارد نه آخرت.
بارى، يكروز براى ما نقل ميكرد كه در مرحلهاى از مراحل سير و سلوك حال عجيبى پيدا كردم و بدين كيفيّت بود كه نفس خود را افاضه كننده علم و قدرت و رزق و حيات به جميع موجودات ميديدم. بدين قسم كه هر موجودى از موجودات از من مدد مىگيرد و من مُعطى و مُفيض وجود به ماهيّات امكانيّه و قوالب وجوديّه هستم.
اين حال من بود؛ و از طرفى علما و اجمالاً نيز ميدانستم كه اين حال صحيح نيست، چون خداوند جلّ و علا مبدأ همه خيرات است و افاضه كننده رحمت و وجود به جميع ما سِوَى.
چند شبانه روز اين حال طول كشيد و هر چه به حرم مطهّر حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم و در باطن تقاضاى گشايش نمودم سودى نبخشيد. تصميم گرفتم به كاظمين مشرّف شوم و آن حضرت را شفيع قرار دهم تا خداوند متعال مرا از اين ورطه نجات دهد.
هوا سرد بود. به سوى مرقد مطهّر حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام از نجف عازم كاظمين شدم، و چون وارد شدم يكسره به حرم مطهّر مشرّف شدم. هوا سرد و فرشهاى جلوى ضريح را برداشته بودند. سر خود را در مقابل ضريح روى سنگهاى مرمر گذاشتم و آنقدر گريه كردم كه آب اشك چشم من بر روى سنگهاى مرمر جارى شد.
هنوز سر از زمين برنداشته بودم كه حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد و فهميدم كه من كيستم، من چيستم، من ذرّهاى هم نيستم، من به قدر پرِ كاهى قدرت ندارم، اينها همه مال خداست و بس، و اوست مُفيض عَلى الإطلاق و اوست حىّ و حيات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و
ص 192
قدرت دهنده، و رازق و روزى رساننده، و نفس من يك دريچه و آيتى است از ظهور آن نور على الإطلاق.
در اينحال برخاستم و زيارت و نماز را بجاى آوردم و به نجف أشرف مراجعت كردم. و چند شبانه روز باز خدا را مفيض و حىّ و قادر در تمام عوالم ميديدم، تا يكبار كه به حرم مطهّر أميرالمؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم در وقت مراجعت به منزل در ميان كوچه حالتى دست داد كه از توصيف خارج است و قريب ده دقيقه سر به ديوار گذاردم و قدرت بر حركت نداشتم. اين يك حالى بود كه أميرالمؤمنين مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم موسى بن جعفر عليهما السّلام عالىتر و دقيقتر بود، و آن حال مقدّمه حصول اين حال بود. [1] »
« حضرت سند السّالكين و جمال العارفين آية الله العظمى آقاى سيّد جمال الدّين گلپايگانى أفاضَ اللهُ علينا من قدسيّات نفسه المُنيفة براى حقير نقل كردند كه: بعد از فوت مرحوم آية الله آقا ضياء الدّين عراقى كه رياست و تدريس نجف منحصرا با آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى رحمة الله عليهما شد، و هيچكس احتمال فوت آن مرحوم را نميداد؛ پس از يك هفته از رحلت مرحوم عراقى، در وقتى كه من مشغول قرائت نماز شب بودم در قنوت نماز وَتر در حال بيدارى به تمام معنى الكلمه، مشاهده نمودم كه: مرحوم آقا ضياء الدّين عراقى سوار بر استرى است و همينطور آمد و آمد تا در خانه حاج شيخ محمّد حسين داخل شد.
مرحوم گلپايگانى تغمّده الله برحمته فرمودند: من يقين كردم كه آقا حاج شيخ محمّد حسين فوت كرده است.
ص 193
همين كه در بدء طلوع آفتاب خواستند بر فراز مناره أميرالمؤمنين عليه السّلام ندا كنند و صلوة بكشند من به اهل منزل گفتم: گوش كنيد كه اينك خبر رحلت حاج شيخ محمّد حسين را ميدهد. چون گوش فرا داشتند شنيدند كه ارتحال حضرت ايشان را إعلام، و مردم را براى تشييع جنازه و نماز بر آن مرد دعوت ميكند. [2] »
در سوّمين سال توقّف حضرت آقا در نجف اشرف، آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى براى زيارت عتبات عاليات مشرّف مىشوند و مجموعاً دو ماه اقامت مىنمايند. و در همين سفر آقا توسّط استاد سلوكى خودشان در نجف يعنى آية الله قوچانى به محضر آية الله انصارى راه پيدا كرده و با ايشان آشنا شده و نزديك و صميمى ميگردند. و ارادت و مراودههاى سلوكى استمرار مىيابد و روز به روز تقويت مىشود، و سرانجام موجب مسافرت چهارده روزهاى به همدان در سال پنجم اقامت ايشان در نجف و بهرهورى نزديك از مجلس آية الله انصارى ميگردد. خودشان در ضمن مطلبى از سال آخر اقامت خود در نجف اشرف كه سال 1376 هجريّه قمريّه است ميفرمايند:
«... لايخفى آنكه خدمت ايشان از چهار سال قبل ارادت حاصل، و ملاقاتهاى ممتدّ و طولانى رفيق طريق بود. زيرا در چهارسال قبل ايشان براى زيارت أعتاب مقدّسه مشرّف و مجموعا دو ماه توقّف كردند، و در نجف اشرف بخصوص يك ماه درنگ نموده در منزل حاج محمّد رضا شيرازى و آقا سيّد
ص 194
محمّد مهدى دستغيب وارد شده بودند.
و حقير هر شب پس از أداى فريضه و درس اصول حضرت آية الله حاج سيّد أبوالقاسم خوئى أمدّ اللهُ ظِلَّه در معيّت حضرت استاد آية الله حاج شيخ عبّاس قوچانى به خدمتشان مشرّف مىشديم و جناب حجّة الإسلام آقاى حاج سيّد محمّد رضا خلخالى و يك نفر مسافر ايرانى به نام آقاى حاج حسن شركت اصفهانى حضور مىيافتند.
و چون ايّام رجب بود و هوا تقريبا سرد بود و شبها بلند، لِهذا مجلس به مدّت دو ساعت طول مىكشيد. و حقّا در آن دو ماه استفادههاى شايان نموديم، و حتّى آقاى حاج شيخ عبّاس كه استاد حقير بودند، فرمودند: «حالاتت را براى ايشان شرح بده، و دستور العمل بخواه!»
و بعد از قريب دو سال با اجازه حضرت آقاى قوچانى رضوان الله عليه مستقيما يك سفر به همدان نموده و چهارده شب بر ايشان وارد و در منزل ايشان در خيابان سنگشير ميهمان بودم، كه از جمله ميهمانان وارد بر ايشان از داخل ايران آية الله حاج سيّد عبدالحسين دستغيب و آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى حاج شيخ حسن نمكى پهلوانى طهرانى بودند.
مدّت آن سفر مجموعا بيست و شش روز طول كشيد. چون مقيّد و ملتزم بودم كه بدون زيارت أعتاب عاليات از عراق خارج نشوم، لهذا يك شب در كربلا و دو شب در كاظمين و چهار شب در سامرّاء در منزل دائىزاده ارجمند: مرحوم حضرت آية الله حاج شيخ ميرزا نجم الدّين شريف عسكرى رضوان الله عليه، و در مراجعت يك شب هم در باختران (كرمانشاه) بجهت تحصيل رواديد و ويزاى عراقى ماندم. بنابراين مجموع سفر بدين مقدار بالغ شد. و به طهران هم نيامدم، چون به دروس لطمه ميخورد، و اين اوقات مسافرت طورى انتخاب شد كه از نيمه ماه صفر تا أوائل ماه ربيع كه دروس تعطيل بود اتّفاق
ص 195
افتاد. [3] »
بارى، حضرت آقا راجع به شدّت اعتقاد خود به مرحوم انصارى قدّس سرّه چنين مىنويسند:
«حقير در ايّامى كه از نجف أشرف براى زيارت و ملاقات حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد أنصارى همدانى تغمّده اللهُ برضوانه به همدان آمده بودم، روزى كه تنها با خود به سوى محلّ نماز ظهر ايشان در مسجد موسوم به مسجد پيغمبر ميرفتم، به سبزه ميدان كه رسيدم اين فكر به نظرم آمد كه: من چقدر ايشان را قبول دارم ؟ ديدم در حدود يك پيامبر إلهى ! من واقعا به كمال و شرف و توحيد و فضائل اخلاقى و معنوى ايشان در حدود ايمان به يك پيغمبر، ايمان و يقين دارم. زيرا اگر الآن حضرت يوسف و يا شعيب و يا حضرت موسى و عيسى على نبيّنا و آله و عليهم السّلام زنده شوند و بيايند و امر و نهيى داشته باشند، من حقيقةً بقدر اطاعت و انقياد و ايمان به حقّانيّت آن انبياء به اين راد مرد بزرگ و إلهى ايمان و ايقان دارم... [4] »
حضرت آقا در سير إلى الله تنها به فكر خود نبوده و از راهنمائى عاشقان و شيفتگان قرب الهى به سرچشمههاى آب حياتى كه خود يافته بودند دريغ نداشتهاند؛ كه شيوه همه دلسوختگان حرم دوست همين است.
نمونههائى از اين خصلت بسيار عالى را در زندگى ايشان در مراحل مختلف مىبينيم كه برخى موارد را در كتابهاى خود ثبت نمودهاند. و از آن جمله تلاش گسترده ايشان براى متّصل ساختن دوست شفيق و ديرينه خود آية الله حاج سيّد ابراهيم خسروشاهى (كه از قديم الأيّام رفيق همراه و مصاحب در ديدارهاى مكرّر
ص 196
با مرحوم حاج شيخ عبّاس طهرانى رضوان الله عليه بود) به مرحوم انصارى است.
در همين زمينه وقتى كه جناب آقاى خسروشاهى مطالبى را در نقد مرحوم انصارى نقل ميكند، ايشان با قاطعيّت تمام دفاع مىكنند و تصريح مىنمايند:
«... اوّلاً: مرحوم آقاى انصارى جدّا با طريقه صوفيان مخالف است، و آن راه را راه ترقّى و قوّت نفس ميداند نه راه فناى نفس... ثانيا: اعاظم از علماى همدان همچون آقاى حاج شيخ هادى تألّهى و آقاى آخوند ملاّ على معصومى همدانى و أمثالهما ايشان را به قدس و ورع فوق العاده مىستايند...»
بارى، مشروح اين جريان را مىتوانيد در كتاب شريف «روح مجرّد» مطالعه نمائيد. [5]
همچنانكه حضرت آقا نسبت به مرحوم آية الله أنصارى بسيار إرادت و إطاعت داشتند، متقابلاً ايشان هم نسبت به آقا بسيار محبّت و عنايت، و اهتمام به امر تربيتشان داشتند، كه اين معنى از همان سالهاى أوّل آشنائى در نجف أشرف آغاز شد و تا پايان نيز در قالب مراودهها و مكاتبهها استمرار داشت. و بخاطر عشق الهى آقا به سير و سلوك و پشتكار عجيب و سرعتشان در طىّ مراحل كمال و تهذيب و تزكيه نفس، خيلى زود آقا از قوىترين شاگردان و نزديكترين اصحاب ايشان ميگردند.
حضرت آية الله أنصارى رحمة الله عليه در چند نامه از نامههاى خود به آقا كه مربوط به سالهاى إقامت حضرت آقا در نجف أشرف است، تأكيد مىكنند كه شكوه جنابعالى از نرسيدن فيوضات مورد قبول نيست و بحمد الله تعالى موفّق، و لطف حقّ تعالى شامل حال شماست؛ و در يكى از آنها كه مربوط به سالهاى أوّل
ص 197
تشرّف حضرت آقا به خدمت ايشان و نسبةً أوائل سير و سلوك آقاست، در پاسخ شكواى آقا از سوء حال، به سبقت ايشان از سائرين تصريح نمودهاند. در اين نامه كه متن آن نشان دهنده اينستكه آنرا در مقام تربيت نوشتهاند، مرقوم ميفرمايند:
«بسم الله عزّ شأنه
مولانا المعظّم، أيَّدكُمُ اللهُ تعالى بِفَضلِه؛ مراسله تريفه شريفه مشتمل بر شكوا از سوء حال زيارت گرديد.
أوّلاً به قول مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى جنابعالى كه سَلَم سعادت و صلاح و تقوا و مقامات و درجات نفروختهايد كه وقت اداء رسيده و مطالب داشته باشيد.
ثانياً هر كس جلوتر رفته بيايد مسابقه بدهد؛ اين گو و اين ميدان !
ص 199
بعد از اين حرفها، اگر چنانچه جنابعالى انتظار كرامات و مقامات داريد، اين مطلب گذشته از آنكه رأساً اشتباه است و سعادت غير از آن ميباشد و بهيچوجه ملازمه با اين آثار ندارد نه از اين طرف نه از آن طرف؛ خلاف سير هم هست، يعنى انتظار اين مطالب سير قهقهرى است و بنده را از مولا دور ميكند.
و هرگاه غرض جنابعالى آن است كه رضاى مولا را دست نياورده و خداى نخواسته از شما كراهتى دارد، حجّت خود را بر اين مقصود إرائه بفرمائيد.
و اگر غرض آنست كه چرا شما مستغرق در عبادت نيستيد، كه در روايت وارد شده: حضرت باقر عليه السّلام به فرزند جليل خود حضرت صادق فرمودند در وقتيكه در گرماى روز در خانه مكّه إصرار به خواندن نماز داشته:
بُنَىَّ ! إذا رَضِىَ اللهُ تعالى مِن العَبْدِ، رَضِىَ مِنهُ بِالقَليلِ.
]فرزند عزيزم ! هرگاه خداى تعالى از بندهاى خشنود شود، به عمل قليلى از او راضى خواهد بود.]
بارى، هرگاه نفس جنابعالى به اين حرفها راضى نمىشود و اشتهاى زيادى دارد، فَعَليكَ بالجوعِ، و السّكوتِ خصوصاً عن البحثِ و الجَدَلِ و أكلِ الشَّعيرِ، و مُلازَمَةِ التَّواضُعِ فى الأحوالِ و الأقوالِ.
خدمت مولانا آقاى حاج شيخ عبّاس و آقاى آقا سيّد محمّد رضا به عرض سلام مصدّعم.
أيّام توفيق مستدام باد، ملتمس دعا هستم. به تاريخ ليله 16 شهر رمضان 1375 ـ الأحقر محمّد جواد.»
نوع دستورات و اورادى هم كه ايشان به آقا ميدادند نشانگر موقعيّت والاى آقا نزد ايشان است:
«... در مدّت اقامت حقير در نجف پس از زيارت ايشان كه چهار سال
ص 200
طول كشيد، و پس از مراجعت حقير به طهران كه تا ارتحالشان سه سال طول كشيد، پيوسته به حقير دستوراتى ميدادند، حتّى از أوراد وارده كه جز به مرحوم آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سيّد عبدالله فاطمى شيرازى به كسى ندادهاند به حقير دادهاند. [6] »
حضرت علاّمه در پاسخ به درخواستى، شرح حال اجمالى مرحوم حضرت آية الله انصارى را تدوين نمودهاند كه در عين فشردگى جامع و گويا است. و ما در اينجا متن آن را نقل مىكنيم:
«بسم الله الرّحمن الرّحيم.
سطور ذيل، شرح و ترجمه أحوال حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمة الله عليه است كه بقلم اين حقير سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى به رشته تحرير درآمده در وقتى كه از همدان از اينجانب طلب نموده بودند؛ اين حقير صورت آن مرقومه را در اينجا براى حفظ، يادداشت نمودم:
فريد عصر و حسنه دهر، ترجمان قرآن و سلمان زمان آية الله العظمى عالم عابد زاهد ناسك، عالم بالله و بأمر الله، مرحوم فردوس وِساده حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله عليه، فرزند مرحوم حجّة الإسلام حاج ملاّ فتحعلى همدانى كه نيز از بزرگان علماى عصر خود بودهاند، در سنه 1320 هجريّه قمريّه چشم به جهان بگشود.
ص 201
و در همان دوران طفوليّت تحت سرپرستى والد ماجد مقدّمات علوم ادبيّات فارسى و عربى و منطق را فرا گرفت، و در دوران شباب فقه و اصول فقه را نزد علمائى كم نظير مانند مرحوم حجّة الإسلام خلخالى و حجّة الإسلام حاج سيّد على عرب كه از برجستگان علماء و اعاظم فقهاء بودهاند در شهر خود فرا گرفت. و رشتههاى طبّ خمسه يونانى و أبوبكر زكريّاى رازى و ديگران را نزد دانشمند عاليقدر طبيب حاذق و حكيم متبحّر مرحوم حاج ميرزا حسين كوثر همدانى آموخت و در اين زمينه نيز به مرتبه عالى رسيد.
مرحوم حاج شيخ محمّد جواد پس از اتمام تحصيلات فوق به جهت تكميل فقه واصول و نيل به درجه اجتهاد، در حدود سىسالگى رهسپار ديار مقدّس قم گرديد و در حوزه مقدّسه علميّه مدّتها در محضر درس مرحوم استاد بىبديل، مرجع وقت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى أعلى الله مقامَه الشّريف حاضر مىشد و بهرهها مىبرد تا در اين رشته تخصّصى نيز به مقام عالى نائل آمده و به اجازات اجتهاد متعدّدى از مراجع ذى قيمت وقت فائز و در مسائل فقهيّه صاحب فتوى گرديد، بطورى كه بعضى از دوستان و آشنايان از ساكنين همدان و غيره از آن مرحوم تقليد نمودهاند.
در همين ايّام بود كه نسيم نفحات قدسيّه الهى بر دلش وزيد، و بارقه جذبات عالم عِلوى بر قلبش رسيد، و به مصداق كلام مولى الموحّدين أميرالمؤمنين عليه السّلام « حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ و لَطُفَ غَلِيظُهُ و بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ » [7] يكباره شراشر وجودش دگرگون شد و جذبه عالم قدس تار و پود وجود
ص 202
او را بر باد داده با نور الهى به دنبال گمشده خود براى رسيدن به حرم امن و امان، اضطراب و تشويشى بس هائل در او پديد آمد. خواب و خوراكِ او را ربود. روزها در بيابانها و كوههاى اطراف قم ميرفت و تا شبانگاه بتماشاى مظاهر جمال و حيات مىپرداخت و با تنهائى و خلوت، انسى عجيب گرفت.
و چون ساليانى چند از رحلت عالم نِحرير و عارف بىبديل، استاد كامل اخلاق و معارف الهى إنسان العَين و عين الإنسان مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى أعلى الله مقامه الشّريف ميگذشت، هرچه نزد شاگردان معروف او تردّد نمود و براى فتح و گشايش رفت و آمد كرد اثرى نيافت، تا رفته رفته آتش عشق در نهاد او رو به فزونى گذارد و هموم و غموم فراق، جان او را مشتعل ساخت، ناله جانسوز او هر بينندهاى را متأثّر ميكرد و گريه جانگداز او هر نظركنندهاى را ميگداخت؛ كه ناگهان پرده غيب بالا رفت و حجابهاى ظلمانى و نورانى بر كنار شد؛ نسيم جانبخش رحمت از حرم الهى بوزيد و آب حيات جاودانى به بقاى حق بر دل سوخته او بعد از فناى او از مراحل نفس سرازير شد و از جزئيّت به كلّيّت پيوست.
در اين هنگام به موطن اصلى خود همدان مراجعت نموده براى دستگيرى عاشقان و دلباختگان حرم انس الهى سكنى گزيد. با نهايت آرامش و سكون براى رسانيدن حق و تبليغ شريعت غرّاء و ابلاغ احكام و مسائل شرعيّه و معارف الهيّه و تربيت نفوس ناقصه اهتمامى عجيب نمود.
در هر مسجدى خالى و مخروبه بود، اقامه جماعت مىنمود. بسيارى از اوقات در مسجد پيغمبر و أخيرا در زاويهاى از مسجد جامع شهر اقامه جماعت داشت. مأمومين او غالبا مردمان پاكدل و پاكيزه ضمير و عارى از هوى و هوس بودند.
در جلسات شبانه و روزانه سيّار در منزل شيفتگان حقائق تردّد مىنمود،
ص 203
و شاگردانى بس ارجمند و عاليقدر تربيت نمود كه هر يك از آنان در همدان موجب عبرت همگان و حجّت الهى بر مردمان در اخلاق و كردار بودند. در روزهاى جمعه با معيّت شاگردان به صحرا ميرفت و با يك دنيا از خلوص و صفا و حقيقت به تماشاى آيات الهى در مظاهر امكان و افق وسيع حيات مىپرداخت.
مرحوم انصارى رضوان الله عليه براى برآوردن نيازمندىهاى مسلمانان اهتمامى وافر داشت. و در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بود. و در كمك و مساعدت به فقرا و مسكينان و ارباب حوائج بىاختيار بود. و در بذل و انفاق بىنظير بود. به بسيارى از خانوادههاى مستمند كه در گوشه و كنار شهر بودند و ابدا كسى از حال آنان اطّلاع نداشت مساعدتها مىنمود، و با دست خود براى آنان غذا و لباس و فراش مىبرد. و در إخفاى اين امور به حدّى دقيق بود كه حتّى از شاگردان خاصّ خود مخفى ميداشت.
مرحوم انصارى رحمة الله عليه نه تنها يك مرجع دينى و عالم روحانى بود، بلكه مانند يك فرد از افراد خانواده در برآوردن نيازمندىهاى آنان مىكوشيد. در زمستانهاى سرد همدان براى معالجه مَرْضى و عيادت بيماران آنان به منزلشان ميرفت و چه بسا خود تهيه دوا مىنمود. و تا فرد گرفتارى را از گرفتارى آزاد نمىنمود آرام نمىگرفت. آرامش دل او در آرامش خلق خدا بود و نگرانى او در اضطراب آنان.
بنابراين اگر گفته شود كه مرحوم انصارى قُدّس سرُّه يكى از اولياى برجسته قرن اخير بود كه قولاً و عملاً و اعتقادا و سرّا در ممشاى ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين قدم ميزد و نمونهاى بود كه سيره و اخلاق و معارف آن بزرگواران را به عصر خود معرّفى مىنمود، سخن به گزاف نرفته است.
مرحوم انصارى رَحِمَهُ اللهُ مدّت بيست و پنج سال در همدان به همين
ص 204
منوال زندگى نمود تا بالأخره بواسطه عارضه قلبى در روز جمعه دوّم شهر ذوالقعدة الحرام 1379 هجريّه قمريّه دعوت الهى را لبّيك گفت و مرغ روحش به آستان قدس پرواز نمود. در تشييع جنازه او تعطيل عمومى شد، و اكابر علماى متّقى و پرهيزگار همدان شركت كردند، و سه روز در مسجد جامع مجلس ترحيم بر پا بود. جنازه او را به قم حمل و در يكى از مقبرههاى شمالى در جوار قبر حضرت علىّ بن جعفر سلام الله عليهما به خاك سپردند. [8] »
درجه تقرّب حضرت آقا به اساتيد و رفقاى سلوكيشان به گونهاى بوده است كه ايشان را نه فقط در رعايت آداب سير إلى الله قوى و مصمّم ميديدند و بر اساس عشق شورانگيز الهى ايشان، عالىترين رهآوردهاى طىّ طريق را خالصانه در اختيارشان ميگذاشتند، بلكه معظّمٌ له را بعنوان محرم أسرار خويش تلقّى نموده قضايا و حقائقى را كه براى ديگران بازگو نمىكردند و هميشه در پرده كتمان نگه ميداشتند براى ايشان بى محابا بيان ميكردند؛ كه اين حالت را در برخورد مرحوم آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى با ايشان ديديم. درباره مرحوم آية الله انصارى هم همينطور است. و البتّه ميدانيم بسيارى از اين أسرار را نيز آقا در خزانه دل خويش مخفى نگه داشته و تنها گوشههائى كه نشر آن روا بوده است را در آثار خويش ثبت فرمودهاند. اينك برخى از اين قضايا را مرور مىكنيم:
«مرحوم رضوان آرامگاه آية الحقّ و اليقين، ترجمان قرآن و سلمان زمان، آية الله حاج ميرزا جواد آقاى انصارى همدانى أعلى الله تعالى مقامه
ص 205
الشّريف نقل ميفرمود كه: من در يكى از خيابانهاى همدان عبور ميكردم، ديدم جنازهاى را به دوش گرفته و بسوى قبرستان ميبرند و جمعى او را تشييع مىنمودند، ولى از جنبه ملكوتيّه او را به سمت يك تاريكى مبهم و عميقى مىبردند؛ و روح مثالى اين مرد متوفّى در بالاى جنازه او با جنازه ميرفت و پيوسته ميخواست فرياد كند كه: اى خدا مرا نجات بده، مرا اينجا نبرند ! ولى زبانش به نام خدا جارى نمىشد. آنوقت رو ميكرد به مردم و مىگفت: اى مردم مرا نجات دهيد، نگذاريد ببرند ! ولى صدايش به گوش كسى نمىرسيد. آن مرحوم أعلى الله شأنه ميفرمود: من صاحب جنازه را مىشناختم؛ اهل همدان بود و حاكم ستمگرى بود. [9] »
«مرحوم آية الحقّ عارف بالله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله تعالى عليه ميفرمودند: من در سابق الأيّام به زيارت قبر غير معصوم و امام نمىرفتم، چون تصوّر ميكردم كه فقط از قبور ائمّه عليهم السّلام كه به مقام طهارت مطلقه رسيدهاند بسط و گشايش حاصل ميشود ولى از قبور غير آنها اثرى مترتّب نيست.
تا در سفر اوّلى كه به عتبات عاليات با جمعى از تلامذه روحانى خود به جهت زيارت مشرّف شديم، يكروز در ايّام اقامت در كاظمين عليهما السّلام براى تماشاى بناى مدائن و ايوان شكسته كسرى ـ كه حقّاً موجب عبرت بود ـ از بغداد به صوب مدائن رهسپار شديم و پس از تماشاى مدائن و بجاى آوردن دو ركعت نماز در آن ايوان كه مستحبّ است، به سمت قبر سلمان و حذيفه كه در قُرب آن ايوان قرار دارد به راه افتاديم و ما در كنار قبر سلمان نه به جهت زيارت
ص 206
بلكه به جهت رفع خستگى و استراحت با جميع احباب و دوستان نشسته بوديم كه ناگهان سلمان از ما پذيرائى نمود و خود را بصورت واقعيّه خود نشان داد و به حقيقت خود تجلّى نمود. چنان روح او لطيف و صاف و بدون ذرّهاى از كدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در يك عالم از لطف و محبّت و سعه و صفا فرو برد. و چنان در فضاى وسيع و لطيف و بدون گره از عالم معنى ما را داخل كرد كه حقّا مانند فضاى بهشت پر لطف و صفا، و چون ضمير منير عارف بالله مانند آبِ صافى، زلال و مانند هوا لطيف بود.
من از اينكه به جهت زيارت در كنار قبر او نيامده بودم شرمنده شدم و سپس به زيارت پرداختيم. و از آن پس نيز به زيارت قبور غير ائمّه طاهرين عليهم السّلام هم، از علماء بالله و مقرّبان و أولياء خدا ميروم و مدد مىگيرم؛ و به زيارت قبور مؤمنين در قبرستان ميروم؛ و به شاگردان خود توصيه نمودهام كه از اين فيض الهى محروم نمانند.[10] »
«مرحوم آية الله جمال العارفين حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى أسكَنه اللهُ بُحبوحةَ جِنانه ميفرمودند:
روزى وارد در مسجدى شدم ديدم پيرمردى عامى مشغول خواندن نماز است و دو صف از ملائكه در پشت سر او صف بسته و به او اقتدا نمودهاند، و اين پيرمرد خود أبدا از اين صفوف فرشتگان اطّلاعى نداشت. من دانستم كه اين پيرمرد براى نماز خود اذان و اقامه گفته است. چون در روايت داريم: كسى كه در نمازهاى واجب يوميّه خود اذان و اقامه هر دو را بگويد دو صف از ملائكه و اگر يكى از آنها را بگويد يك صف از ملائكه به او اقتدا مىكنند كه درازاى آن
«يكى از اساتيد بزرگ ما در علم عرفان الهى مرحوم رضوان مقام عرفان الحقّ و اليقين آية الله آقاى حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمة الله عليه ميفرمودند: يك نفر از سالكين كه شب براى نماز شب برخاسته بود شنيده بود كه سگ همسايه سوره والشّمس را ميخواند.
اين جانب چنين گمان دارم كه اين قضيّه براى خود ايشان بوده است؛ وليكن چون بزرگان غالبا در مقام بيان، اين گونه امور را نسبت به خود نميدهند فلهذا به عنوان يك نفر سالك بيان كردهاند. و باز در نزد حقير، خواندن سگ سوره والشّمس را مكاشفه بوده است كه براى ايشان از صداى سگ حاصل شده است، چون ايشان در آن وقت به مجاهدات نفسانيّه براى تزكيه نفس اشتغال داشتهاند اين سوره كه داراى سوگندهاى بسيار براى اثبات نجاح و رستگارى نسبت به تزكيه كنندگان نفس است براى ايشان تحقّق پذيرفته است. [12]»
پاورقي
[ 1 ] - «معاد شناسى» ج 9، ص 115 تا ص 120
[2] - «توحيد علمى و عينى» ص 28 و 29؛ و نيز در «جُنگ خطّى 17» ص 10 اين قضيّه را از آية الله حاج شيخ لطف الله صافى گلپايگانى دام عزّه نقل مىكنند.
[3] - «روح مجرّد» ص 37 و 38، و ص 682 و 683
[4] - همان مصدر [5] - «روح مجرّد» ص 124 به بعد
[ 6 ] - «روح مجرّد» ص 54؛ و اين در حالى بود كه سنّ ايشان در اين سالها كمتر از سى و پنج سال بوده است. در «روح مجرّد» ص 43 مىنويسند: « حقير سنّم در زمان رحلت آية الله انصارى سى و پنج سال بود. » [7] - «نهج البلاغه» طبع مصر با شرح عبده: ص 349، خطبه 212: «تا اينكه در اثر رياضت و مجاهده در راه خدا بدنش نحيف گشت و نفسش لطيف و مصفّى شد و برقى پر نور در درونش درخشيد.»
[8] - «جنگ خطّى 10» ص 93 تا ص 95
[ 9 ] - «معاد شناسى» ج 2، ص 189
[ 10 ] - «معاد شناسى» ج 3، ص 227 تا ص 229
[ 11 ] - همان مصدر، ج 7، ص 258
[ 12 ] - همان مصدر، ج 9، ص 55 و 56