کتاب آیت نور(ج1) / فصل چهارم : اجازه روائى به حضرت آقا، شیوه تحصیل، ارتباط با مرحوم آیة الله سیّد جمال الدّین گلپایگانی
صفحه قبل

اجازه روائى به حضرت آقا

حضرت آقا در كتابهاى خود در جاهاى مختلف [1] بيان فرموده‏اند كه مرحوم آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى از شيوخ اجازه ايشان هستند. [2]
و در «جنگ خطّى شماره 3» ص 103 نقل مى‏كنند كه شيخ و مولاى ما حاج شيخ محمّد محسن مشهور به حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أدام الله تعالى ظلَّه در صبح روز جمعه بيست و دوّم ماه جُمادَى الاُولى از سنه 1375 به من اجازه دادند كه روايت كنم از ايشان جميع آنچه را كه روايتش براى ايشان صحيح است از كتابهاى اصحاب ما و آنچه را كه ايشان از طرق پنجگانه خود از مشايخ اهل سنّت روايت مى‏كنند.
علاوه بر اين از مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ دو اجازه نامه روائى به حضرت آقا موجود است كه چون حاوى نكات جالبى از وضعيّت علمى و عملى ايشان در نجف است متن آنها را مى‏آوريم:

ص 173
أوّل : اجازه مفصّلى است در سيزده صفحه [3] كه در قسمت أوّل آن كه به خطّ خود حضرت آقاست، مرحوم علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أعلى الله مقامَه أهمّيّت اجازه روائى را بخصوص در مورد كتب غير متواتره، و لزوم آنرا براى جواز إفتاء تبيين مى‏كنند و در يك صفحه آخر آن كه به خطّ خودشان است به معرّفى اجمالى آقا و اجازه روايت به ايشان مى‏پردازند.
تصوير صفحه اوّل

ص 174
تصوير صفحه آخر متن قسمت اخير كه به خطّ مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ است: «... و مِمَّن وَفَّقهُ اللهُ تعالى لِلاقْتدآءِ بالسَّلفِ الصّالحِ، و اقْتفآءِ هذا الأثرِ الرّاجحِ، فتَغَرّبَ عن وطنِه و أهلِه، و تَقَرَّبَ إلى اللهِ تعالى بالهِجرةِ عن مسكنِه و رَحلِه، إلى جوارِ بابِ العلم و مَنارِ التُّقى مَولى المَوالى و أبى الأئمّةِ الأجلّةِ ـ و ذلكَ بعدَ نُبوغِه فى العلومِ الحَديثةِ فى مَدارسِهَا، و نَيلِه شهاداتِ الأساتِذةِ و المُعلّمين ـ فعَكفَ على بابِ مَدينةِ العلم عدّةَ سنينَ، لتحصيلِ المعارفِ و عُلوم الدّين، و جدَّ فى الطّلبِ حتّى وَجَد، و اجتهد فى نَيل المَطلبِ حتّى نَقَد، و فاز

ص 175
بسعادَتَىِ العلمِ و العملِ، و حازَ منهما الحَظَّ الأوفَرَ الأكْمَلَ؛ ألا و هو السّيّدُ السّندُ، المُمجَّدُ المعتمَدُ، العالمُ الفاضلُ النّحريرُ، الجامعُ بينَ فضيلتَىْ حُسنِ التّقريرِ و التّحريرِ، الفآئقُ على سآئرِ الأقرانِ، و المُشارُ إليه بالبَنانِ، المُبرَّأ من كلّ شَينٍ و مَينٍ، مولانا السّيّد محمّد الحسين، بن العالمِ الجليلِ السّيّد محمّد صادق بن العلاّمة السّيّد إبراهيم بن السّيّد على أصغر الحسينىّ الطّهرانىّ، زيدَ إفضالُه، و كَثُر فى العلمآء و أبنائهم أمثالُه؛ قد تَرجَمْنا جدَّه فى «النّقبآء»، فهو سُلالةُ السّيادَةِ، و نتيجةُ الفقاهةِ. قد جمع بَينَ شرفِ النّسب، و الفضلِ المكتَسَب، و حاز من العلومِ و المعارفِ، القديمَ و الجديدَ، و الطّارفَ و التّليدَ. ثم تأسّى بسيرةِ قدمآء الأصحابِ فى انخراط نفسِهِ فى سلسلة الرُّواةِ عن الأئمّةِ المعصومين الهُداةِ، و لِحُسنِ ظنّه بهذا الحقيرِ اسْتَجازنى فى الرّوايةِ؛ و بما أنّى وجدتُه أهلَ ذلك بل فوقَه اسْتَخَرتُ اللهَ عزّ و جلّ و بادَرتُ لإنجاحِ مأمولِهِ، و أجَزتُه أن يَروىَ عنّى عَن جميعِ مشايخى من حُجَجِ الإسلامِ الّذين فَصَّلتُ ذِكرَ طُرُقهم و رواياتِهم فى المُشجّرة الّتى سمَّيتُها «ضيآءَ المَفازات فى طُرُقِ مشايِـخِ الإجازات» و ناوَلتُه النّسخةَ حتّى اسْتَكتَبَها لنفسِه؛ فلْيَروِ دامت بركاتُه عنّى عنهم بجميع طرقِهم لمن شآء و أحبّ. و الرّجآءُ من مكارمِه أن لايَنْسانى فى خَلَواته من الدّعآء. أنشأتُ ذلك بلسانى قبلَ سنين، و حَرَّرتُه ببَنانى المُرتَعِشة فى دارى فى النّجفِ الأشرفِ فى عيدِ الفطر سنةَ 1375 ـ و أنا المسىآءُ الفانى المسمّى بمحمّد محسن و المدعوُّ بآقا بزرك الطّهرانىّ عفا اللهُ عنه و غَفَرَ له و لِوالدَيه، و الحمدُ للّه أوّلاً و ءَاخرًا. » «... و از جمله كسانى كه خداوند تعالى به او توفيق اقتداء به سلف صالح و اقتفاء اين طريق راجح را عنايت فرمود، پس او از وطن و اهل خويش به ديار غربت شتافت و بواسطه هجرت از محلّ سكنى و اقامت خود به جوار باب علم و منار تقوى مولى الموالى و أبو الأئمّة الأجلّه بسوى خدا تقرّب جست ـ كه اين هجرت بعد از نبوغ او در علوم جديده كه در مدارس مربوطه تحصيل شده و بعد از دريافت

ص 176
گواهينامه‏هائى از اساتيد و معلّمان آن مدارس بوده است ـ و چندين سال بجهت تحصيل معارف و علوم دين معتكف باب مدينه علم گشت، و در مقام طلبْ جدّيّت به خرج داد تا اينكه بدست آورد، و براى رسيدن به مطلوب خويش سعى فراوان نمود تا اينكه بهترين آنرا تحصيل كرد، و به سعادت علم و عمل فائز شده و از اين دو، حظّ و بهره اوفر و اكمل را حائز گشت؛ آرى آگاه باش كه او سيّد سند، مورد تمجيد و اعتماد، عالم فاضل حاذق و ماهر، جامع بين دو فضيلتِ حسن تقرير و خطابت و حسن تحرير و كتابت، كسى كه بر اقران خود تفوّق يافته و مورد توجّه و انگشت نماى‏همگان گرديد، آنكه از هر عيب و كذبى مبرّاست؛ مولاى ما سيّد محمّد حسين فرزند عالم جليل سيّد محمّد صادق فرزند علاّمه سيّد ابراهيم فرزند سيّد على اصغر حسينى‏طهرانى كه افاضه فضلش زياده و امثال او در بين علماء و فرزندانشان بسيار باد، و ما ترجمه جدّ او را در «نقبآء البشر» آورده‏ايم. او سلاله سيادت و نتيجه فقاهت است كه بين شرف نسب و فضل مكتسب جمع نموده، و از علوم و معارف، قديم و جديد و تازه و غير تازه‏اش را حيازت نموده، سپس تأسّى به سيره قدماى اصحاب كرده به اينكه خويش را در سلسله راويان از ائمّه معصوم و هدايتگر قرار دهد؛ و بخاطر حسن ظنّى كه به حقير دارد در نقل روايت از من طلب اجازه نمود، و از آنجا كه من او را اهل اين مقام بلكه بالاتر از آن يافتم، از خداوند طلب خير كرده و به برآوردن خواسته او مبادرت نمودم و به او اجازه نقل روايت دادم تا از طريق من از همه مشايخ من كه حجج اسلام هستند و من طرق آنان و رواياتشان را به تفصيل در شجره‏نامه‏اى كه آنرا «ضيآء المفازات فى طرق مشايخ الإجازات» ناميده‏ام ذكر كرده‏ام نقل روايت نمايد، و يك نسخه از آن كتاب را نيز به او دادم تا از آن استنساخ نمايد؛ پس او دامت بركاته مى‏تواند از من، از همه مشايخ من به جميع طرقشان براى هر كس كه بخواهد و دوست داشته باشد روايت نمايد. و از مكارم او چنين اميد است كه مرا در خلوات از دعا فراموش نكند.

ص 177
اين اجازه را چند سال پيش بصورت شفاهى انشاء كرده و اينك آنرا با انگشتانى لرزان تحرير نمودم، در بيت خود در نجف اشرف، عيد فطر سنه 1375 ـ گنهكار فانى، مسمّى به محمّد محسن و مدعوّ به آقا بزرگ طهرانى كه خدواند از او بگذرد و او پدر و مادرش را مورد مغفرت خود قرار دهد. و حمد مختصّ خداوند است در اوّل و آخر.»  

اجازه روائى و شهادت به اجتهاد ايشان

دوّم : اجازه نامه مختصرى است كه تاريخ كتابت آن در حدود أيّام مراجعت حضرت آقا از نجف اشرف به طهران است و در آن علاوه بر اجازه روايت، شهادت به اجتهاد ايشان نيز داده‏اند.

ص 178
« بسم الله الرّحمن الرّحيم و به ثِقَتى بعدَ الحمدِ للّهِ و الصّلاةِ و السّلامِ على رسولِ اللهِ و على ءَالِه المعصومين ءَالِ الله؛ لا يخفى أنّ السّيّدَ السَّنَدَ، الثّقةَ المعتمَدَ، الوَرِ عَ التّقىَّ الحَسيبَ النَّسيبَ، العلاّمةَ الفَهّامةَ: حضرةَ السّيّد محمّد حسين نجلِ العلاّمة السّيّد محمّد صادق بن آية الله السّيّد إبراهيم رَحِمَهُما اللهُ، الحسينىَّ الطهرانىَّ، بلَّغه اللهُ غايةَ الأَمالِ و الأمانىِّ، قد جاوَر النّجفَ الأشرفَ سِنينَ مُتواليةً بعدَ ما فَرَغ من العلوم الألية، و نال بشهادات أساتيذه فى المدارس العالية الإيرانيّة فحضر فى النّجف معاهِدَ العلم و مدارِسَها، و أكبّ على مَجالس العلمآء الأعلام و دروسِهم فى الفقهِ و الاُصول خارجاً، مُجدّاً فى العمل غايتَه، كاتباً ما اسْتَفادَه مِن تقريراتِهِم بِفَهمِه النَّقّادِ، و ذِهنِهِ الوَقّادِ، حتّى حَصَلت له ملكةُ الاستِنباطِ للأحكامِ الإلهيّةِ من الكتابِ و السّنّةِ النَّبَويّةِ و صار من المجتهدين؛ فاضطرّ إلى العودِ إلى وطنه لبعضِ الضَّروراتِ، و قَدِ اسْتَجازَ منّى فى الرّوايةِ قبلَ سِنينَ فأجَزْتُه أن يَروىَ عنّى جميعَ ما أرويهِ عَن مَشايخى، و قَد كَتب تفاصيلَهُم بِقلمِه، فأرجو مِن مكارِمِه أن لا يَنسانى مِن بَرَكاتِ دُعآئه. حَرَّرْتُه بِيَدِىَ الْمُرتَعِشَةِ فى دارى فى النَّجف الأشرفِ، يومَ الاثنينِ الثّامنَ عشر من ربيعِ الثّانى سَنةَ سبعٍ و سَبعينَ و ثلثمائة و ألف. الفانى آقا بزرك الطّهرانىّ عُفِى عنه » «بنام الله كه رحمن و رحيم است و به اوست اطمينان و اعتماد من. بعد از حمد و ستايش براى خداوند و درود و سلام بر رسول خدا و بر خاندان معصوم او كه خاندان خدا هستند، مخفى نباشد كه سيّد سند، ثقه مورد اعتماد، پرهيزگار متّقى، صاحب حسَب و نسَب، علاّمه فهّامه، حضرت سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى، فرزند علاّمه سيّد محمّد صادق فرزند آية الله سيّد ابراهيم رحمة الله عليهما ـ كه خداوند او را به غايت آمال و

ص 179
آرزوهايش برساند ـ بعد از آنكه از علوم آلىّ و مقدّمىّ فارغ شده و به دريافت گواهينامه‏هاى اساتيد خود در مدارس عاليه ايران نائل آمد، چندين سال متوالى است كه مجاور نجف أشرف گشته و در معاهد و مدارس علمى نجف حاضر شده و به مجالس علماء أعلام و دروس خارج فقه و اصول آنها روى آورده است و تمام سعى و كوشش خود را بكار گرفته و با فهم نقّاد و ذهن وقّاد خويش تقريرات آنها را كتابت نموده است، تا اينكه ملكه استنباط أحكام إلهى از كتاب و سنّت نبوى براى او حاصل شده و از مجتهدين گشته است؛ اينك بجهت بعضى از امور ضرورى ناچار است به وطن خويش مراجعت نمايد؛ او چند سال قبل از من اجازه روائى طلب نمود و من اجازه نمودم كه هر چه را كه خود از مشايخم روايت ميكنم او از من روايت نمايد؛ و او تفاصيل مشايخ مرا به قلم خويش نگاشته است. پس از مكارم و خوبى‏هاى او اميد دارم كه مرا از بركات دعاى خود فراموش نكند. اين اجازه نامه را با دست مرتعش و لرزان خود در خانه خويش در نجف أشرف تحرير نمودم، در روز دوشنبه هجدهم ربيع الثّانى سال يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت. الفانى آقا بزرگ طهرانى عُفِى عَنه»  

روابط نزديك

ايشان همچنين در كتابهاى خود از روابط نزديكشان با اين استاد وارسته، و تردّد به منزل ايشان هفته‏اى يا دو هفته‏اى يكبار [4] ، و محبّت ايشان به آقا تا به حدّى كه هر كتابى حتّى نسخه‏هاى خطّى منحصر به فرد را براى مطالعه يا استنساخ به آقا امانت ميداده‏اند [5] ياد مى‏كنند. در اين باره آورده‏اند:

ص 180
« اوقاتى كه حقير در نجف اشرف براى تحصيل اقامت داشتم، به محضر حضرت علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى ـ أعلى الله تعالى مقامه الشّريف ـ زياد تردّد داشتم، بالأخص در پنجشنبه‏ها و جمعه‏ها. زيرا ايشان استاد بنده در علم درايه و رجال و حديث بودند. مضافا به آنكه بواسطه همشهرى بودن و سوابق ممتدّى كه با پدر و جدّ و دائى پدر حقير داشتند بسيار مرا مورد لطف و محبّت قرار ميدادند تا به حدّى كه هر كتاب را كه أحيانا مورد لزوم و مطالعه‏ام بود از كتابخانه خود به من ميدادند، و بنده آن را به منزل آورده از روى آن مى‏نوشتم. و لا يخفى آنكه: اين كتب كتابهاى خطّى بود كه چه بسا نسخه منحصر به فرد بود مانند كتاب «ضيآء المَفازات فى طُرُق مشايخ الإجازات» و امثال ذلك، مثل اجازه مرحوم آية الله سيّد حسن صدر به ايشان. روزى كه در محضرشان بودم و سخن از سند «صحيفه كامله سجّاديّه» به ميان آمد، فرمودند: قائل «حَدَّثَنا» بدون شك يكى از هفت نفر مى‏باشد كه مجلسى در مَشيخه «بحار الأنوار» در اجازه صاحب معالم آن را از خطّ شهيد رَحِمَه الله ذكر نموده است؛ و هر كدام يك از ايشان بوده باشند در غايت وثوق و اتقان است. آنگاه فرمودند: من در ورقه الحاقى در ظَهر صحيفه خودم نام آنان را ذكر كرده‏ام، اگر تو هم ميخواهى بنويسى ببر منزل و بنويس ! صحيفه خطّى خود را به من عنايت فرمودند و حقير به منزل آوردم و عينا يك صفحه از روى آن نوشته و به صحيفه خطّى ارثى خودم ضميمه نمودم... [6] » « ... روزى از ايشان پرسيدم: آيا شما از محضر مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى همدانى قدّس سرّه استفاده كرده‏ايد ؟ فرمودند: نه، مع الأسف ! زيرا كه من در سنه 1313 بعد از فوت مجدِّد كه در سنه 1312 در سامرّاء واقع شد به

ص 181
نجف أشرف وارد شدم و مرحوم آخوند دو سال بود كه رحلت نموده بودند، زيرا ارتحال ايشان در سنه 1311 واقع شده است. وليكن از شاگردان مرحوم آخوند بهره‏ها برده‏ام و از محضر ايشان استفاده‏ها نموده‏ام. (در اينجا اضافه كردند كه: گرچه من قابليّت آن را ندارم كه استفاده كامل را برده باشم، و اينك هم در طلب گمشده خود هستم.) آنگاه شرح مُشبِعى از فضائل مرحوم آقاى حاج سيّد احمد طهرانى [7] بيان كردند و سپس فرمودند: پس از رحلت ايشان من شبى او را در خواب ديدم و ميدانستم كه فوت كرده است، انگشت مسبّحه (سبّابه) ايشان را محكم گرفتم و گفتم: از آن مقامات و درجاتى كه خدا به شما عنايت فرموده است بايد براى من بيان نمائيد. با شدّتى هر چه تمامتر انگشت خود را از دست من كشيد و خنده‏اى نموده گفت: حلواى تَنتَنانى، تا نخورى ندانى ! [8] »  

« شيوه تحصيل در نجف أشرف»

حضرت آقا در طول اقامت هفت ساله در نجف اشرف حيات علمى

ص 182
خويش را توسعه و تحكيم بخشيدند و هرگز عمر شريف خويش را به بى‏توجّهى و بى‏حوصلگى طى نفرمودند. از كار سنگين تحصيل و تدوين و تنظيم مباحث لحظه‏اى غافل نماندند، و در عين حال روزهاى تعطيل را كه أحيانا ديگران به تفريح و تفرّج و تمدّد اعصاب مى‏پرداختند، ايشان به مطالعه كتابهاى جانبى برگزار ميكردند. در اين زمينه ميفرمايند: « روزى كه حقير اين كتاب («فصل الخطاب» مرحوم محدّث نورى) را در نجف أشرف مطالعه ميكردم، يكى از محقّقين از علماء و آيات آن زمان [9] كه به ديدن من در منزل آمد گفت: اين چه كتابى است كه مطالعه ميكنى ؟ عرض كردم: «فصل الخطاب» [10] مرحوم محدّث نورى. گفت: اين را كنار بگذاريد. وقت خود را به اين مطالب تلف نكنيد ! چون مرحوم نورى اين كتاب را نوشت، شيخ الإسلام مصر براى مرحوم مجدِّد آية الله بزرگ شيرازى قدّس سرّه نوشت: دست اين مرد را ببريد، انگشتهاى وى را قطع كنيد ! عرض كردم: بالأخره علم و اطّلاع بر مضامين اين كتب براى شخص محصّل كه در صدد اجتهاد ميباشد لازم است. و امروز پنجشنبه است و روز تعطيل است. و من أبدا اوقات تحصيلى خود را همانطور كه خود ميدانيد صرف غير علوم متعارفه در حوزه نمى‏كنم. گفت: آرى. در اين صورت عيب ندارد. [11] »  

ص 183

انديشه إحياء حكومت اسلام

مرحوم حضرت علاّمه در دوران نجف نيز مبحث حكومت اسلام و ولايت فقيه و مسائل مربوطه را در كار علمى خود داشتند، كه در اشاره‏اى گذرا ميفرمايند: « ... در نجف اشرف هم مجموع ماندنمان هفت سال شد كه در اين مدّت بحث‏هاى «ولايت فقيه» و «اجتهاد» و از اين قبيل مسائل پيش آمد و من رساله «وجوب عينى تعيينى نماز جمعه» را در همان نجف نوشتم كه الآن موجود است؛ و بحثهاى ولائى و ولايت فقيه و امثال آن، اينها يك بحث‏هايى است كه مخصوص طلبه‏ها است... [12] »

« سيره عملى و سلوك إلى الله »

جرقّه‏هاى عشق إلهى در دل نورانى حضرت آقا از همان نخستين روزهاى آشنائى با مرحوم علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف در حوزه مقدّسه قم ـ كه در همان اوائل ورود به حوزه و در عنفوان جوانى بدست آمد ـ زده شد، و آن حسّ إلهى كه از سالها قبل در ضميرش پنهان بود و گهگاه خودى نشان ميداد توسّط آن پير طريق بارور گشت؛ و مجالست‏هاى خصوصى با علاّمه و سخنان مكرّر و مبرهن و قرآنى و شيرين وى و درسهاى عرفانى و تبيين مسير حركت إلى الله كارساز گشت و اين لطيفه الهى را در شاهراه توحيد و عرفان عملى قرار داد و شور و شوق لقاى پروردگار را در جانش مشتعل ساخت. علاّمه خود استاد سلوكى اين جان مُستعد گرديد، زيرا در او ميديد كه ميتواند با عزم جزمى كه دارد ره صد ساله را بسرعت طى كند و سرانجام به مقصد واصل شود و در نهايت هادى الهى گمشدگان واله و جويندگان طريق معرفت گردد.

ص 184
و او نيز شاگردىِ سلوكى علاّمه را گردن نهاد و رابطه مريدى و مرادى برقرار گشت. و نقل اين گفتار از ايشان گذشت كه فرمود: « اوقاتى كه حقير در حوزه طيبّه قم به تحصيل مشغول بودم، استاد سلوكى ما فقط حضرت آية الله علاّمه بودند كه دستورات خاصّى را ميدادند و جلسات چند نفرى مقرّر ميفرمودند. [13] » بطور طبيعى، شاگردان سلوكى زندگى خود را بر اساس رهنمود استاد خود تنظيم مى‏كنند. ايشان نيز در آغاز هجرت به حوزه مباركه نجف اشرف و استفاده از مخزن علم الهى حضرت أميرالمؤمنين سلام الله عليه، از طرف استادشان علاّمه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه موظّف مى‏شوند كه به وصىّ مرحوم آية الحقّ حاج سيّد على قاضى أعلى الله مقامَه الشّريف: آية الله حاج شيخ عبّاس قوچانى مراجعه كنند [14] و آن جناب را استاد خود قرار دهند. خود مى‏نويسند: «... حقير در نجف اشرف، به توصيه حضرت استاد علاّمه، در امور عرفانى و الهى فقط با حضرت آية الله حاج شيخ عبّاس قوچانى أفاضَ اللهُ تربتَه مِن أنوارِه حشر و نشر داشتم... [15] » و در جاى ديگر مى‏نويسند: « ... آقاى حاج شيخ عبّاس كه استاد حقير بودند... [16] » بارى، ارتباط آقا با ايشان به گونه‏اى بود كه غير از اخذ معارف و دستورات عملى سير إلى الله، به دريافت نكات و قضاياى فراوانى انجاميد كه برخى از آنها را در كتابهاى «دوره علوم و معارف اسلام» آورده‏اند، [17] و برخى را

ص 185
نيز در يادداشتهاى خطّى خويش ثبت فرموده‏اند. [18]  

مراوده با مرحوم آية الله حاج سيّد جمال الدّين گلپايگانى

حضرت آقا در طول اقامت در نجف اشرف و كسب كمالات ظاهريّه و باطنيّه و استفاده از مجارى فيض ولايت عظماى مولى الموحّدين أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين و استمرار حركت سلوكى تحت تربيت آية الله قوچانى رضوان الله تعالى عليه، از محضر پر بركت مرحوم آية الله آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى أعلى الله مقامه الشّريف كه مرد راه پيموده و دل سوخته سير إلى الله بودند بهره‏ها برده‏اند؛ هر چند رابطه استاد و شاگردى بينشان برقرار نبوده است. گوشه‏هايى از حقائق شيرين آن دوره را كه خودشان به تناسب نكات تربيتى‏اش در كتاب ارزشمند «معاد شناسى» آورده‏اند، و براى روشن شدن سيماى زندگى آقا در نجف اشرف و نحوه استفاده‏هاى سلوكى ايشان مفيد است، در اينجا مى‏آوريم.  

شخصيّت مرحوم آية الله گلپايگانى و ارتباط مستمر حضرت آقا با ايشان

« مرحوم آية الله آقاى سيّد جمال الدّين گلپايگانى رضوان الله عليه... از علماء و مراجع تقليد عاليقدر نجف أشرف بودند، و از شاگردان برجسته مرحوم آية الله نائينى. و در علميّت و عمليّت زبانزد خاص بود، و از جهت عظمت قدر و كرامت مقام و نفس پاك مورد تصديق؛ و براى أحدى جاى ترديد نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهاى نفسانيّه مقام اوّل را حائز بود. از صداى مناجات و گريه ايشان همسايگان حكاياتى دارند. دائماً

ص 186
«صحيفه مباركه سجّاديّه» در مقابل ايشان در اطاق خلوت بود، و همينكه از مطالعه فارغ مى‏شد بخواندن آن مشغول مى‏گشت. آهش سوزان، و اشكش روان، و سخنش مؤثّر، و دلى سوخته داشت. متجاوز از نود سال عمر كرد... در زمان جوانى در اصفهان تحصيل مى‏نموده و با مرحوم آية الله آقاى حاج آقا حسين بروجردى هم درس و هم مباحثه بوده است. و آية الله بروجردى چه در اوقاتيكه در بروجرد بودند و چه اوقاتيكه در قم بودند نامه‏هائى به ايشان مى‏نوشتند، و درباره بعضى از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مى‏نمودند. حقير در مدّت هفت سال كه در نجف أشرف براى تحصيل مقيم و مشرّف بودم، هفته‏اى يكى دو بار به منزلشان ميرفتم و يك ساعت مى‏نشستم. با آنكه بسيار اهل تقيّه و كتمان بود، در عين حال از واردات قلبيّه خود در دوران عمر، چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبى را براى من نقل ميفرمود. مطالبى كه از خواصّ خود بشدّت مخفى ميداشت. منزلش در محلّه حُوَيش بود و در اطاق كوچكى در بالاخانه بسر مى‏برد و اوقاتش در آنجا مى‏گذشت. و هر وقت به خدمتش مشرّف مى‏شدم و از واردات و مكاشفات و يا حالات و مقامات بيانى داشت، به مجرّد آنكه احساس صداى پا از پلّه‏ها مى‏نمود گرچه شخص وارد از أخصّ خواصّ او بود، جمله را قطع ميكرد و به بحث علمى و فقهى مشغول مى‏شد تا شخص وارد چنين پندارد كه در اين مدّت ما مشغول مذاكره و بحث علمى بوده‏ايم. [19] »  

نمونه‏هائى از احوال مرحوم آية الله گلپايگانى

مشاهده ملائكه عذاب


ص 187
« ميفرمود: من در دوران جوانى كه در اصفهان بوده‏ام نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان، درس اخلاق و سير و سلوك مى‏آموختم و آنها مربّى من بودند. به من دستور داده بودند كه شبهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه بروم بيرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفكّر كنم در عالم مرگ و ارواح، و مقدارى هم عبادت كنم و صبح برگردم.
عادت من اين بود كه شب پنجشنبه و جمعه ميرفتم و مقدار يكى دو ساعت در بين قبرها و در مقبره‏ها حركت ميكردم و تفكّر مى‏نمودم، و بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس براى نماز شب و مناجات برمى‏خاستم و نماز صبح را ميخواندم و پس از آن به اصفهان مى‏آمدم.
ميفرمود: شبى بود از شبهاى زمستان، هوا بسيار سرد بود، برف هم مى‏آمد. من براى تفكّر در أرواح و ساكنان وادى آن عالم از اصفهان حركت كردم و به تخت فولاد آمدم و در يكى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمه‏اى از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار و مشغول كارها و دستورات خود از عبادات گردم. در اينحال درِ مقبره را زدند تا جنازه‏اى را كه از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قارى قرآن كه متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بيايند و جنازه را دفن كنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قارى قرآن مشغول تلاوت شد.
من همينكه دستمال را باز كرده و مى‏خواستم مشغول خوردن غذا شوم ديدم كه ملائكه عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن شدند.
عين عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشين بر سر او مى‏زدند كه آتش به آسمان زبانه مى‏كشيد، و فريادهائى از اين مرده برمى‏خاست

ص 188
كه گوئى تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل ميكرد. نميدانم اهل چه معصيتى بود؛ از حاكمان جائر و ظالم بود كه اينطور مستحقّ عذاب بود ؟
و أبدا قارى قرآن اطّلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
من از مشاهده اين منظره از حال رفتم، بدنم لرزيد، رنگم پريد؛ و اشاره مى‏كنم به صاحب مقبره كه در را باز كن من ميخواهم بروم، او نمى‏فهميد. هر چه مى‏خواستم بگويم، زبانم قفل شده بود و حركت نميكرد. بالأخره به او فهماندم: چفت در را باز كن؛ من ميخواهم بروم.
گفت: آقا هوا سرد است، برف روى زمين را پوشانيده، در راه گرگ است، تو را ميدرد ! هر چه ميخواستم بفهمانم به او كه من طاقت ماندن ندارم او إدراك نمى‏كرد.
بناچار خود را به در اطاق كشاندم. در را باز كرد و من خارج شدم، و تا اصفهان با آنكه مسافت زيادى نيست بسيار به سختى آمدم و چندين بار به زمين خوردم. آمدم در حجره، يك هفته مريض بودم و مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان مى‏آمدند و استمالت ميكردند و به من دوا ميدادند، و جهانگيرخان براى من كباب باد ميزد و به زور به حلق من فرو مى‏برد تا كم‏كم قدرى قوّه گرفتم. [20] »  

مشاهده صُوَر برزخى و ملاقات با أرواح

« مرحوم آقا سيّد جمال ميفرمود: من وقتى از اصفهان به نجف أشرف مشرّف شدم، تا مدّتى مردم را به صورتهاى برزخيّه خودشان ميديدم؛ به صورتهاى وحوش و حيوانات و شياطين. تا آنكه از كثرت مشاهده ملول شدم.
يكروز كه به حرم مطهّر مشرّف شدم، از أميرالمؤمنين عليه السّلام

ص 189
خواستم كه اين حال را از من بگيرد؛ من طاقت ندارم. حضرت گرفت، و از آن پس مردم را به صورتهاى عادى ميديدم.
و نيز ميفرمود: يك روز هوا گرم بود، رفتم به وادى السّلام نجف أشرف براى فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنين. چون هوا بسيار گرم بود، رفتم در زير طاقى كه بر سر ديوار، روى قبرى زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت نموده و برگردم. در اينحال ديدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف بسوى من آمدند و از من طلب شفاعت ميكردند كه وضع ما بد است، تو از خدا بخواه كه ما را عفو كند.
من به ايشان پرخاش كردم و گفتم: هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مى‏كنيد ؟ برويد اى متكبّران !
ايشان ميفرمودند: اين مردگان شيوخى بودند از عرب كه در دنيا متكبّرانه زندگى مى‏نمودند و قبورشان در اطراف همان قبرى بود كه من بر روى آن نشسته بودم. [21] »
 
دنباله متن
پاورقي
[ 1 ] - مانند: «رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص 15؛ «معاد شناسى» ج 1، ص 189؛ «توحيد علمى و عينى» ص 19؛ و «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 2، ص 117

[ 2 ] - ايشان از بزرگان ديگرى همچون حضرات مرحومين آية الله علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائى، آية الله حاج شيخ حسين حلّى، آية الله حاج سيّد أحمد موسوى خوانسارى و آية الله حاج سيّد محمّدرضا موسوى گلپايگانى قدّس الله أسرارهم نيز اجازه روايت داشتند.
[ 3 ] - «جنگ خطّى 11» ص 207 تا ص 219
[4] - «معاد شناسى» ج 1، ص 189 [ 5 ] - «امام شناسى» ج 14، ص 146
[ 6 ] - «امام شناسى» ج 15، ص 166 و 167
[ 7 ] - مرحوم سيّد احمد طهرانى كربلائى از تلامذه مرحوم مجدِّد شيرازى بود، كه بعد از سنه يكهزار و سيصد هجرى قمرى به سامرّاء مشرّف شد و ساليانى در آنجا درنگ نمود و ازبحث آية الله شيرازى استفاده كرد، و سپس به نجف اشرف مراجعت كرد و به درس علاّمه ملاّ حسينقلى همدانى و حاج ميرزا حبيب الله رشتى و حاج ميرزا حسن طهرانى حاضر شد و از خواصّ اصحاب علاّمه ملاّ حسينقلى قرار گرفت. او در مراتب تهذيب نفس و اخلاق به سرحدّ كمال رسيد و جماعتى از طلاّب در درس او حضور پيدا مى‏كردند، تا آنكه در نجف در سنه 1332 هجرى قمرى وفات يافت. («هديّة الرّازى» ص 66)
[8] - «توحيد علمى و عينى» ص 19 و 20
[9] - مرحوم عمادالمحقّقين العظام آية الله آقا ميرزا حسن بجنوردى قُدّس سرّه صاحب كتاب مفيد و ممتّع دوره «القواعد الفقهيّة» كه در هفت مجلّد به طبع رسيده است.(منه قدّس سرّه)
[10] - «فصل الخطاب» كتابى بود كه مرحوم محدّث ميرزا حسين نورى در مورد تحريف قرآن نوشته و در آن، خصوصِ تحريف به نقيصه را در غير آيات أحكام پذيرفته بود كه با عكس العمل مجامع حوزوى روبرو و در نتيجه مطرود گرديد.
[ 11 ] - «امام شناسى» ج 14، ص 148 و 149
[12] - «وظيفه فرد مسلمان در إحياى حكومت اسلام» ص 36
[13] - «روح مجرّد» ص 132
[14] - چنانچه در نامه علاّمه طباطبائى به حضرت آقا در ص 129 از همين كتاب ديديم.
[15] - «روح مجرّد» ص 12 و ص 37
[16] - همان مصدر
[ 17 ] مانند: سخن مرحوم قاضى پيرامون علّت پى‏گيرى آقا سيّد احمد كربلائى، مكاتبات توحيدى خود را با آية الله كمپانى («توحيد علمى و عينى» ص 324) و نقل قضايائى راجع به مقامات معنوى آية الله بهجت («نور ملكوت قرآن» ج 1، ص 207 تا ص 209)
[18] - «جنگ خطّى 10» ص 9 تا ص 12
[19] - «معاد شناسى» ج 1، ص 141 و 142
[ 20 ] «معاد شناسى» ج 1، ص 142 تا ص 144
[ 21 ] همان مصدر، ص 145  
دنباله متن