با گذشت ايّام، پشتكار و جدّيّت كم نظير حضرت آقا در كسب علوم و معارف اسلام و پيمودن مراحل علمى و كسب كمالات معنوى و طىّ طريق إلى الله و سير و سلوك و تزكيه نفس نزد استادى جامع همچون علاّمه طباطبائى، به بار مىنشيند و چهره ايشان در قم بعنوان فاضلى ارجمند ميدرخشد و بسيارى را متوجّه خود مىسازد. و اگر چه به مقام اجتهاد رسيده بودند و اين خود نشان دهنده استعداد بسيار و همّت والا و تلاش شبانه روزى طلبهاى است كه در مدّت كمتر از هفت سال به مرحله اجتهاد دست يابد، ولى عشق به باب مدينه علم نبوى حضرت أميرالمؤمنين عليه الصّلوة و السّلام او را به نجف ميخواند، و برخى آشنايان هم بر اين امر تأكيد مىكنند. خودشان مىنويسند:
« ... الحمد للّه و له الشّكر كارمان در قم تمام شد. من هنگامى كه از قم حركت كردم براى نجف اشرف بعضى از اساتيد ما نظر ميدادند كه من مجتهدم.
بسيارى از دوستان به من نظر خاصّى داشتند و پيوسته با اين نظر با ما مواجه بودند. مرحوم آية الله شيخ محمّد صدوقى يزدى رحمة الله عليه ـ كه چه آدم شريف و خوبى بود ـ يكروز آمد حجره ما و گفت: من امروز فقط آمدهام اين را به تو بگويم كه: جنابعالى مجبورى و موظّفى و خلاصه متعهّدى از طرف
ص 154
پروردگار كه به نجف بروى و حدّاقل شش سال طهران نيائى... [1] »
موقعيّت استثنائى علمى عملى آقا باعث شده بود بشدّت مورد علاقه و توجّه پدر واقع شوند، و چه بسا اين امر أحيانا حسّاسيّتهائى را ايجاد مىنمود؛ ولى آقا فارغ از هر دغدغهاى، در قم به تحصيل علم و معرفت و پيمودن مراحل كمال علمى و عملى مشغول بودند. و اينك عازم نجف اشرف هستند كه دست تقدير الهى رقمى ديگر ميزند و پدر رحلت ميكند و اين جوان بيست و پنج ساله مورد توجّه را در امتحانى سخت وارد ساخته و قريب يك سال از دروس رسمى حوزه جدا مىسازد. خود مىنويسند:
« ... مرحوم پدرم به من علاقه وافرى داشت، و نزد همه تمجيد و تحسين ميكرد. و مرا وصىّ خود قرار داد، و كتابخانهاش را نيز در زمان حياتش به من بخشيد. اين حقير در سنّ بيست و پنج سالگى بودم كه مدّت اقامت و دروس در حوزه علميّه قم را بپايان رسانيده و عازم تشرّف به نجف اشرف براى ادامه تحصيل بودم كه ايشان به رحمت جاودانى حق پيوستند و حقير ناچار شدم براى تصفيه امور و ترتيب وصيّت در طهران موقّتا درنگ كنم و بعد از بهبود و تنظيم امور و تنسيق آنها بدان صوب حركت كنم.
در اين موقع شيطان به تمام معنى الكلمه در كار ما ايجاد خلل نمود. امور مجتمعه را متشتّت ميكرد و مساعى براى انجام وصيّت را تباه و خراب مىساخت، و در هر گام و قدمى كه براى اصلاح برداشته مىشد پيشقدم شده و سدّ معبر مينمود و حركات و نيّات مرا مورد سوء ظنّ و اتّهام جلوه ميداد. تا آنكه بكلّى از عمل فلج نمود و تير خود را درست به نشانه
ص 155
زد و حقير تا پس از يك سال اقامت در طهران نتوانستم امور را منظّم كنم، و به ناچار از سهم الإرث هم صرف نظر كرده؛ با والده و زوجه رهسپار نجف أشرف شديم. [2] »
نكته در خور توجّه آنست كه در اين مقطع حسّاس و بحرانى كه ايشان در طهران سرگرم سامان دهى وصاياى پدر بزرگوار خويش هستند و گرفتاريهاى فراوان و آشفتگىهاى بسيار ايشان را احاطه كرده است، در عين حال از تحصيل علم و معرفت غافل نيستند و در همين حدّ فاصل نيز تلاش علمى خويش را ادامه ميدهند، كه به نمونهاى از آن اشاره نمودهاند:
« قبل از تشرّف حقير به نجف اشرف، پس از فوت مرحوم والد كه مدّت قليلى ناچار براى اصلاح و تنظيم امورشان مجبور بودم در طهران درنگ كنم در نزد يكى از خويشاوندان سببى: مرحوم آقا ميرزا أبوتراب عرفان كه حقّا مردى دانشمند بود و در جفر و رمل، خودش محقّق و صاحب تأليف بود و مىگفت: در جفر كتابى نوشتهام بقدر «شرح لمعه»؛ قريب يك ماه علم رمل را خواندم و جزواتى هم نوشتم.
و آن مرحوم هم بقدرى به حقير علاقهمند شده بود كه دست بر نميداشت، و چون اولاد ذكور نداشت ميخواست در آخر عمرى علومش را به حقير بياموزد. ولى حقير حس كردم كه علاوه بر تضييع وقت، براى بنده ايجاد كدورت روحى مىنمود؛ بنابراين آن درس را ترك نمودم و هر چه زودتر امور را اصلاح و براى عتبه بوسى باب علم به نجف اشرف مشرّف شدم. [3] »
حوزه مقدّسه علميّه نجف اشرف با قدمتى هزار ساله در كنار مرقد مطهّر و نورانى باب مدينه علم نبوى مولى الموحّدين إمام المتّقين عليه أفضل صلوات المُصلّين با ذخيرههاى فراوان علمى و عملى كه در خود دارد، با جاذبهاى عجيب مشتاقان علم و معرفت را بسوى خود مىكشد و آنان را مفتون خود مىسازد. بارقههاى علوى هر عاشقى را سرمست مىسازد و جذبات ربّانيّه حضرتش هر عارف مشتاق دلسوختهاى را بخود مىخواند.
وجود عالمان بزرگ و حوزههاى درسى پر رونق و عارفان عاليمقدارى كه وجودشان در پرتو جلوات علوى چراغ راه هدايت سرگشتگان كوى حبيب است، فضاى ملكوتى صحن و سراى روح افزاى حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام كه ترنّم عشق را بر زبان هر عاشق جارى مىسازد كه: «ايوان نجف عجب صفائى دارد»، سفره معنويّتى كه در مسجد بزرگ كوفه و مسجد سهله براى طالبان روزىِ معنوى گسترده شده است، هيمنه و جلالى كه ارواح مؤمنين به وادى السّلام دادهاند، تمكّن از زيارت كربلاى معلّى و حرم با صفاى سيّد الشّهداء سلام الله عليه، و تمتّع از زيارت ائمّه كاظمين و سامرّاء عليهم السّلام؛ همه و همه از جاذبههاى حوزه مباركه و كهن نجف است كه هر طلبهاى را به سوى خود مىكشاند، چه رسد به حضرت آقا كه نه تنها به دنبال علوم ظاهريّه بلكه به دنبال علم حقيقى توحيد و وصول به حرم امن حضرت حق بوده و در اين راه سر از پا نمىشناختند.
حضرت آقا در آغاز سنين بيست و هفت سالگى و در عنفوان جوانى وارد
ص 157
حوزه مباركه نجف اشرف شدند، و با استفادهاز اجتهاد و قدرت علمىاى كه در حوزه مقدّسه قم كسب كرده بودند براى انتخاب استاد به محك زدن دروس پرداختند، و سرانجام درس آيات عظام آية الله حاج شيخ حسين حلّى و آية الله حاج سيّد أبوالقاسم خوئى و آية الله حاج سيّد محمود شاهرودى را انتخاب نموده و سالها از محضر پر فيضشان بهرهها بردند. و بيش از همه نسبت به آية الله شيخ حسين حلّى مُعجِب بودند گرچه به همه احترام ميگذاشتند. اينك به گوشههائى از كلمات آقا در زمينه اساتيد و زندگى علمى دوره نجف ايشان نگاه مىكنيم.
آية الله حاج شيخ حسين حلّى مرد علم و عمل بود. هم نكات دقيق علمى را بخوبى تشريح مىنمود و هم در مقام عمل دنيا گريز بود و قدمى بسوى رياست بر نميداشت، و همين خصلتهاى چشمگير بود كه روح بلند حضرت آقا را مجذوب خود مىساخت. آقا ضمن تشريح مطلبى در مباحث ولايت فقيه به تناسب مقام، مطلبى از مبحث ولايت فقيه استاد خود آية الله حلّى نقل مىكنند و سپس اشارهاى به شخصيّت ايشان مىنمايند و ابعاد علمى و عملى، تقوا مدارى و دنياگريزى و تهذيب و خودسازى ايشان را مجسّم مىكنند كه دقّت در آن نشان دهنده روح دقيق و نكته سنج و قدرشناس آقاست. ميفرمايند:
« ايشان واقعا آيتى بود الهى، و استوانه علم و تقوى و درايت، وتحقيقا نمونه علاّمه حلّى در وسعت علم و اطّلاع. و حقّا در فقه و اصول در نجف بىنظير بود؛ بلكه وقتى من به نجف اشرف مشرّف شدم و در جميع بحثها تفحّص و تحقيق نمودم اگر مرحوم شيخ حسين حلّى نبود دو مرتبه براى ادامه
ص 158
استفاده از محضر حضرت آية الله بروجردى رضوان الله تعالى عليه به قم بر مىگشتم، امّا ديدم كه ايشان مردى است عالم، با وزنه و قوى، و لذا نجف را در دوران تحصيل نهائى بر قم انتخاب كردم. و تقريرات دروس ايشان را نوشتهام، از جمله رسالهاى از ايشان در بحث اجتهاد و تقليد كه به تقرير اين جانب موجود است. [4] »
و در جايى ديگر با بيانى كاملتر مىنويسند:
« مرحوم استاد آية الله شيخ حسين حلّى مرد بسيار بزرگى بود. بسيار مرد عجيبى بود. از منفردين و متفرّدين در علم و تقوى و زهد و اعراض از رياستهاى دنيوى بود. مرد محقّق و شاخصى بود كه همه علماء به علم و فهم و درايت او نيازمند بودند.
هر وقت كسى از او مسألهاى را سؤال مىنمود چه در درس يا در غير موقع درس مثلاً مىپرسيد: فتوى و نظريّه شما راجع به اين مسأله چيست ؟ نگاهى ميكرد و مىگفت: منِ احمق را به فتوى دادن چه ! كار ما اين است كه برويم و به كتابها نگاه كنيم و مطلبى را بدست بياوريم و بيائيم با رفقا بحثى بكنيم، كارمان اينست.
اين مرد بزرگوار و با شخصيّت و با عظمت كه تحقيقا از مرحوم آقاى حاج سيّد محسن حكيم در دقّت نظر و وسعت اطّلاعات و تبحّر در علم فقه و اصول برتر بود (و خود آقا سيّد محسن معترف به اين معنى بود) ايشان در هنگام تدريس ـ كه بعضى از آن دروس به تقرير اين جانب موجود است ـ بعضى از عبارات آقاى حاج سيّد محسن حكيم رحمة الله عليه را بيان ميكرد (البتّه به صورت قال بعضٌ و يا بعضُ مُعاصِرينا بدون آنكه اسمى از «مُستَمسَك العروة» بر
ص 159
زبان آورد) و كلام ايشان را بسيار خوب تجزيه و تحليل و رد كرده، حقّ مطلب را أدا مىنمود.
وليكن در عين حال در بعضى از مجالس آية الله حاج سيّد محسن حكيم حاضر مىشد و اگر كسى (مثلاً نمايندهاى، وزيرى، متصرّفى) از بغداد مىآمد و از مرحوم حكيم اجازه حضور ميخواست و يا سؤال و استفتائى داشت، ايشان ميرفت و در آن مجلس مىنشست و مطلب او را گوش كرده و حل مىنمود و جواب ميداد، مثل يكى از افراد عادى بسيار معمولى.
... پدر ايشان در صحن مطهّر أميرالمؤمنين عليه السّلام در نجف أشرف اقامه جماعت ميكرد و پس از فوت او اقامه جماعت اختصاص به مرحوم آقا شيخ حسين حلّى داشت، امّا ايشان استاد خود مرحوم نائينى را مقدّم داشتند. و پس از مرحوم آية الله نائينى با آنكه از بهترين تلامذه او بود معذلك اقامه نماز را بجاى مرحوم نائينى قبول نكرد، و آية الله حاج سيّد محسن حكيم اقامه جماعت نمودند. و ايشان از اين عمل استنكاف مىنمود و كرارا و مرارا مىگفت: «كار من فقط تدريس است، من طلبه هستم». نه فتوى داد، نه رسالهاى منتشر نمود، و نه نماز جماعت خواند. امّا در درس و تحقيقات إلى ما شآء الله هر چه بگوئيد كم گفتهايد، ايشان به اندازه يك صندوق، تقريرات و تحقيقات و كتب مستقلّه در فقه و اصول دارد.
يك مرتبه درباره اجتهاد و دقّتى كه علماء بزرگ داشتند (كه تا چه حدّ از فتوى دادن اجتناب ميكردند و خود را در معرض فتوى قرار نميدادند و از خداوند علىّ أعلى مىترسيدند؛ با اينكه مجتهد بودند امّا باز از إفتاء خوددارى ميكردند، و شدّت تقوايشان اين مطلب را ايجاب ميكرد) فرمود: بعضى از اين احتياطهائى كه در رسالهها هست و الأحوط وجوبى
ص 160
است، در اصل احوط استحبابى است ليكن چون آن مجتهد ميخواهد از إبراز فتوى خوددارى كند و نمىخواهد خود را مسؤول عمل مردم نمايد لذا به نحو احوط وجوبى بيان ميكند كه مردم به ديگرى مراجعه كنند و او خود را از تحمّل مسؤوليّت خارج سازد. سپس فرمود: استاد ما مرحوم نائينى قدّس الله نفسَه يك مرتبه در بالاى منبرِ تدريس فرمود: يا أيّها الطّلاّب ! مرحوم حاج ملاّ على كنى (صاحب كتاب نفيس «قضاء» و معاصر شيخ انصارى و از أعلام شاگردان و شايد همرديف شيخ انصارى كه اوّل عالم و اوّل مجتهد طهران بود، و اگر كسى بخواهد از علميّت او مطّلع بشود كتاب «قضاء» ايشان را ببيند، «قضاء» حاج ملاّ على كنى معروف است) ايشان به طهران رفت و تمام علماى طهران كه در مقابل او خاضع و خاشع و به اعلميّت او اذعان داشتند نزد او آمده و تقاضا كردند كه شما متصدّى امور مردم باشيد و در امر قضا و مرافعات، مردم به شما مراجعه كنند و شما نظر بدهيد و فصلِ خصومت نمائيد !
استاد ميفرمود: مرحوم حاج ملاّ على كنى گفت: «من اين كار را نمىكنم زيرا من در اجتهاد خود شكّ دارم» تا اينكه پنجاه نفر از مجتهدين طهران و اطراف از كسانى كه ايشان آنها را مجتهد ميدانست خدمت ايشان آمده و بر اجتهادشان شهادت دادند، آنوقت ايشان اين پيشنهاد را پذيرفت.
امّا شما جالسين و حاضرين در مجلس درس اگر پنجاه نفر از مجتهدين هم شهادت بدهند كه شما مجتهد نيستيد باز قبول نمىكنيد و ادّعاى اجتهاد مىكنيد...
اين مردِ با بصيرت در كوران تمام اين مسائل وارد بود و من تحقيقا نمىتوانم بگويم كه از نقطه نظر علمى، شيخ حسين حلّى از علاّمه حلّى كمتر بود. به اندازهاى اين مرد دقيق بود كه: مثلاً ما در نزد ايشان طهارت
ص 161
ميخوانديم (من در خدمت ايشان علاوه بر اصول، يكدوره مكاسب و قدرى هم از كتاب طهارت خواندم [5] و تقريرات آن را نوشتم.) ايشان روايتى را از باب ديات «مفتاح الكرامة» شاهد بر مطلب آورد؛ بايد توجّه نمود كه باب ديات «مفتاح الكرامة» چه مناسبت با باب طهارت دارد ؟!
ايشان عالمى بود متضلّع، خبير و منظّم. تمام كتابها چه كتابهاى عامّه و چه كتابهاى شيعه را مطالعه ميكرد، بعد هر كتابى را كه مطالعه مىنمود از مطالب آن براى خود فهرستى برميداشت، مثلاً از تمام «تاريخ بغداد» يك فهرست داشت. يك رديفِ ستونى از كتابخانهاش ـ كه مقدار كتابهايش هم خيلى زياد نبود ـ فقط فهرست آن كتبى بود كه مطالعه كرده و نتيجه آن كتابها را هر چه بود له يا عليه شيعه در آنجا نوشته بود؛ و هر گاه انسان به آن مراجعه ميكرد مىفهميد كه كجاى اين كتاب بر ضرر شيعه و كجايش به نفع شيعه است تا در موقع حاجت شفاها و يا كتبا در صورت تأليفِ كتابى در كلام مبنى بر اعتقادات رَصين و متين شيعه از آن استمداد كند. [6] »
آنچه در اينجا بيانگر مرتبه والاى علمى حضرت آقاست، اجازه اجتهادى است كه آية الله حلّى با اين سختگيرى شديد در مسأله اجتهاد به ايشان دادهاند:
« بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدُ للّهِ ربِّ العالَمين و الصّلاةُ و السّلامُ على خيرِ خَلقِه محمّدٍ وَءَالِه الطّاهرين. و بعدُ، فإنَّ فضلَ علمِ الفقهِ لا يَخفَى، و بِه تُنالُ السَّعادَةُ الأبديّةُ؛ و
ص 163
مِمَّن بَذَلَ الهِمَّةَ فى تحصيلِه، و صَرَفَ على ذلك بُرهةً غيرَ قليلةٍ مِن عُمرِه الشَّريفِ، جنابُ السّيّد العلاّمة حجّةِ الإسلام، و عمادِ الأعلام، العالمِ التّقىّ: السّيِّد محمّد حسين دامَ تأييدُه نجلِ المرحومِ حجّةِ الإسلامِ السّيّد صادق الطّهرانىّ اللاله زارى طابَ ثراه.
فإن جنابَه قد جدّ فى تحصيلِ ذلك و اجْتَهد فيه، و قَد حَضَر على أبحاثى فى الفقهِ و الاُصولِ حُضورَ تفهُّمٍ و تدقيقٍ، و كتب ذلك و حرَّره تحريرَ إتقانٍ و تحقيقٍ، و لَم يزل على ذلك مُجدّاً فيه حتّى نال بِحمدِ الله تَعالى بُغيَتَه، و أدرَك بذلك الجدّ غايَتَه و اُمنيَّتَه، و حَصَلَ على مرتبةٍ من الاجتهاد، و صار له القُدرةُ بِحمدِ الله تعالى على اسْتِنباطِ ما يحتاجُ إليه مِن الأحكام الشّرعيّة، عن أدلّتها التّفصيليّةِ؛ فله العملُ بما يَسْتَنبِطُهُ مِن ذلك حَسَبَ الطّريقةِ المَعروفة الّتى جَرَى عليها مشايِخُنا العِظامُ، و اساتذتُنا الكِرامُ قُدِّسَت أسرارُهم. كلُّ ذلك مع الاِلتزامِ بالاحتياطِ مهما أمكَنَ، فإنَّه سبيلُ النّجاةِ؛ و إنّ ذلك هو أهَمُّ ما اُوصيهِ به كما أنّه أهمُّ ما أوصانى به أساتِذتى العِظامُ، و مشايخى الكِرامُ قدَّسَ اللهُ أسرارَهم و طيَّبَ مضاجِعَهم.
و أجَزْتُ لِجنابِه روايةَ ما أجازوا لى روايتَه على طبقِ ما أجازوه لى على الطّريقةِ المعروفةِ بين أصحابِنا رفعَ الله تعالى درجاتِهِم و أعلى و أعزَّ كلمتَهم.
و أرجو من جنابِه أن لايَنْسانى مِن الدُّعآء فى مَظانّ الإجابةِ. و السّلامُ عليه و على كآفّة إخوانِنا المؤمنين، و رحمةُ الله و بركاتُه. 28 ذق 1377 ـ حسين الحلّىّ. »
حضرت آية الله حاج سيّد أبوالقاسم خوئى از وزنههاى علمى حوزه مباركه نجف، استاد ديگر حضرت آقا ميباشند كه ايشان از محضرشان استفادههاى علمى فراوانى برده و در مدّت اقامت در نجف در درس خارج
ص 164
اصول ايشان شركت مىنموده و تقريرات درس ايشان را نگاشتهاند و هم بحث ايشان در اين درس حضرت آية الله حاج سيّد على سيستانى مدّظلّه العالى بودهاند، حضرت آقا يكى از نخبگان درس آية الله خوئى بحساب مىآمدهاند و ايشان نيز متقابلاً وجود اين شاگرد پر استعداد و پر تلاش را در جمع شاگردان خود مغتنم مىشمردهاند [7] و هميشه روابطشان در اوج ادب برقرار بوده است.
گوشههائى از منظر آقا به استادشان مرحوم آية الله خوئى را ميتوان در تعابيرى كه راجع به ايشان در آغاز نامههاى خود داشتهاند بدست آورد. گر چه اين نامهها بمنظور نقد علمى فتواى استاد پيرامون رؤيت هلال مبنى بر عدم لزوم اتّحاد افق و كفايت رؤيت هلال در يك نقطه براى ثبوت آغاز ماه جديد در همه جا است، ولى با همه اقتدار علمى كه از زواياى مختلف بحث بلحاظ مراحل فنّى اصولى، فقهى، روائى و نجومى بچشم مىخورد، آنچنان ادبى نسبت به استاد مراعات مىكنند كه ديدنى و درس گرفتنى است.
در مطلع نامه اوّل پس از عرض ادب به پيشگاه بلند أميرالمؤمنين و إمام الموّحدين و سيّد الوصيّين و قائد الغرّ المحجّلين عليه السّلام ـ به جهت آنكه نامه از طهران به نجف ارسال مىشود ـ خطاب به استاد خود چنين مىنويسند:
ص 165
و در پايان آن مىنويسند:
و در آغاز نامه دوّم كه در جواب پاسخ آية الله خوئى نوشتهاند پس از عرض ادب و ارادت به پيشگاه ملكوتى صراط واضح و نجم لائح و إمام ناصح و زِناد قادح حضرت أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين مىنويسند:
و در اواخر آن مىنويسند:
و در آغاز نامه سوّم كه در جواب به پاسخنامه آية الله خوئى است پس از عرض ادب مفصّل به پيشگاه قدّوسى ميزان أعمال و مقلّب احوال و سيف ذى الجلال و ساقى سلسبيل زلال حضرت أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات الله و ملآئكته و رسله أجمعين، خطاب به استاد خود مىنويسند:
و پس از نقل ابياتى به عنوان مدح و تحيّت استاد مىنويسند:
ص 166
و در پايان نامه هم پس از جمع بندى مطالب مىنويسند:
حضرت آقا قضيّهاى را از استادشان آية الله خوئى نقل مىكنند كه قابل توجّه و دقّت است و رابطه صميمى و نزديك ايشان با استادشان و نيز پشتكار و عنايت ايشان به تحصيل و دقّت در امور را نشان ميدهد:
« در ايّامى كه حقير براى ادامه تحصيلات به نجف أشرف مشرّف شده بودم، يكى از درسهاى اصول را در محضر آية الله العظمى حاج سيّد أبوالقاسم خوئى دامت بركاته العاليه ميخواندم. روزى در درس به إشكالى برخوردم. تقريبا چهار ساعت بعد ازظهر و هوا هم گرم بود. براى پرسيدن اشكال برخاستم و به منزل ايشان رفتم، و ايشان در منزل اوّلشان كه وقفى بود سكونت داشتند و قدرى هم تا حرم فاصله داشت. درِ منزل را زدم اتّفاقا خود ايشان در را باز كردند و تفقّد نموده حقير را به اندرون بردند، و معلوم بود كه تازه از سرداب بيرون آمده بودند و در همان فضاى داغ منزل (بعضى از منزلهاى نجف ايوانى دارد كه
ص 167
داراى سقفى است بصورت شَبّاك براى اينكه از گرما جلوگيرى كند) ايشان در زير سقف ايوان نشسته حقير نيز در آنجا نشستم و اشكالات خود را پرسيدم و جوابهائى شنيدم.
ايشان در آن روز در منزل تنها بودند فلهذا مجلس قدرى بطول انجاميد و براى ما مطالب زيادى نقل كردند. از جمله اين مطلب را فرمودند كه:
بعد از فوت مرحوم آية الله آقاى سيّد أبوالحسن اصفهانى من خواب ديدم كه در طهران هستم در منزل مرحوم حاج شيخ محمّد حسين خراسانى پدر مرحوم حاج شيخ أبوالفضل خراسانى جدّ آقاى حاج شيخ محسن خراسانى (كه ايشان فعلاً از علماى طهران و مرد بسيار شايستهاى هستند، و ايشان داماد مرحوم آقاى سيّد محمّد جمال فرزند مرحوم آية الله حاج سيّد جمال الدّين گلپايگانى است، و من خدمت پدر ايشان هم كرارا رسيده بودم و مرد خيلى بزرگى بود، و ليكن محضر مرحوم حاج شيخ محمّد حسين را ادراك نكردهام زيرا ايشان زودتر فوت كرده بودند).
آية الله خوئى مدّ ظلّه ميفرمودند: من خواب ديدم در منزل حاج شيخ محمّد حسين خراسانى در طهران هستم و بناست آقاى سيّد أبوالحسن اصفهانى هم به اينجا بيايند. چيزى نگذشت كه من ديدم آقا سيّد أبوالحسن آمدند و در منزل نشستند و با آقا شيخ محمّد حسين مشغول گفتگو هستند. من تعجّب كردم كه اگر ايشان بخواهند از نجف به طهران بيايند بايد با مقدّمات فراوان و صرف وقت و تشريفات و استقبال شايسته وارد بشوند، پس چگونه بدون سر و صدا وارد شدند و أحدى هم متوجّه نشد ؟! امّا ميديدم كه تعجّب من بى فائده است و ايشان هم حضور دارند و نشستهاند و با آقا شيخ محمّد حسين خراسانى تكلّم مىكنند.
در بين صحبت مرحوم آقا سيّد أبوالحسن جهت مقابل خودشان را نشان
ص 168
دادند كه بيابانى بود، مانند يك تپّه بزرگى شبيه كوه كه فقط نقود و اسكناس و أمتعه و اسباب بود و بسيار هم زياد بود، و به آقا شيخ محمّد حسين مىگفتند: آيا مىبينى ؟! اينها اموالى است كه من در زمان مرجعيّت خود به وكلائى كه در تمام دنيا و در شهرستانها از طرف من وكالت داشتند دادم، و آنها از سهم امام و وجوهات مصرف كردند؛ اينها همان اموال است و الآن ميخواهند حساب همه اينها را از من بكشند !
در اينجا من به ايشان عرض كردم: خوب شما چكار مىكنيد ؟! اين قضيّه و حال آقا سيّد أبوالحسن اصفهانى است؛ آيا شما از اين وكالتها نميدهيد ؟! ايشان گفتند: ما به قِسم ديگرى عمل مىكنيم و آن اين است كه: من تا بحال به هيچكس وكالت ندادهام، بلكه اذن استفاده از اين اموال را ميدهم؛ و اذن غير از وكالت است، و آن مسؤوليّت را ندارد... [8] »
در اينجا حضرت آقا پس از توضيحى درباره منظور مرحوم آية الله خوئى از اين كلامشان، متعرّض إشكال وارد بر اين مبنى ميگردند...
مرحوم آية الله شاهرودى شخصيّت والا مقام ديگرى هستند كه مرحوم حضرت آقا در دوران حيات علمى خويش در نجف اشرف از محضر ايشان نيز
ص 169
بهره علمى برده و از دروسشان استفاده نمودهاند. [10] و در نوشتههاى خويش اين مطلب را تصريح مىنمايند و در كتاب شريف «ولايت فقيه در حكومت اسلام»، درس بيستم و بيست و سوّم، به تناسب بحث مطلبى را از ايشان با تعبير «استاد ما» ذكر ميفرمايند.
و در «امام شناسى» نيز مطلبى را به مناسبت مقام از آية الله شاهرودى أعلى الله مقامه بيان مىنمايند كه با همه كوتاهى شيرين و قابل دقّت است:
« ... خدايش رحمت كند مرحوم آية الله حاج سيّد محمود شاهرودى تغمّده الله برضوانه كه يكى از اساتيد فقه حقير در نجف اشرف بودند، يكروز بر فراز منبر در بين درس ميفرمود: سه دسته، مقدّس مآب و اهل عبادتهاى صورى و بىمعنى ميشوند: 1ـ طلبه درس نخوان 2ـ تاجر ورشكسته 3ـ حاكم معزول. [11] »
مرحوم حضرت آقا علم حديث و رجال را كه از علوم شيرين و كارآمد دانش اسلامى است و در فهم معارف دينى و استخراج اصول و فروع از درياى بىكران احاديث نقش اساسى و كليدى دارد، نزد آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أعلى الله مقامه الشّريف كه متخصّص اين دو رشته و مردى شخصيّت شناس و كتاب شناس و بسيار پركار و خستگى ناپذير بود تحصيل نمودند.
خودشان به تناسبِ بيان يك قضيّه تربيتى ميفرمايند:
«اين حقير در اوقاتيكه در نجف اشرف به تحصيل اشتغال داشتم،
ص 170
عصر پنجشنبهاى بود كه براى زيارت اهل قبور به وادى السّلام رفتم. در بين قبرها كه ميگرديدم، برخورد كردم به مرحوم آية الله آقاى حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى كه از علماى برجسته و از زهّاد و عبّاد و از متخصّصين فنّ حديث و رجال و استاد حقير در اين دو فن و صاحب كتاب «الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة» و كتاب «أعلام الشّيعة» ـ كه از نفائس كتب مدوّنه عصر حاضر است ـ بودند.
آن مرحوم متجاوز از صد سال عمر كرد و... با حقير نسبت سببّيت [12] داشت و از مشايخ إجازه حقير است.
مردى بود متواضع، ليّن العَريكه، كثير المَعونه، قليل المؤونه، نرم، سليم، بزرگوار، جليل؛ و با پدر من سوابق ممتدّى داشت و محضر جدّ من مرحوم آقا سيّد ابراهيم طهرانى را ادراك كرده بود و داستانهائى از آن مرحوم نقل مىنمود. به من بسيار اظهار محبّت ميكرد و من هفتهاى يا دو هفتهاى يكبار به منزل ايشان ميرفتم و بسيار استفاده مىنمودم.
بارى، در وادى السّلام كه به خدمتش رسيدم و سلام كردم با يكديگر فاتحه ميخوانديم و ميرفتيم تا رسيديم به محلّى كه در يك سطح چهار گوش زمين را با آجر بنّائى كرده بودند و سنگهائى از قبور بر آن نصب بود.
فرمود: بيا اينجا فاتحه بخوانيم. اينجا قبر پدر من و مادر من و دائى من و بعضى دگر از ارحام من است. نشستيم و براى هر يك از آنها فاتحه جداگانه خوانديم. و سپس روايتى نقل كرد كه حاصلش اين بود كه: هر كس در
ص 171
عصر پنجشنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت كند خداوند جلّ و عزّ طبقهائى از نور به قلب آنان افاضه ميكند و آنها را خشنود ميگرداند، و حاجات اين كس را بر مىآورد. ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هديّهاى هستند و لذا من در بين هفته منتظرم كه عصر پنجشنبه برسد و بيايم اينجا و فاتحه بخوانم.
پس از آنكه برخاستيم و براه افتاديم در راه فرمود: من طفل بودم و منزل ما در طهران، پامنار بود. و چند روز بود كه مادر بزرگ من يعنى مادر پدر من از دنيا رفته بود و مجالس ترحيم برقرار شده و خاتمه يافته بود.
يكروز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر يك سائلى در كوچه سؤال ميكرد و مادر هم كه در مطبخ مشغول طبخ بود صداى سائل را شنيد و براى خيرات به روح مادربزرگ من كه مادر شوهرش بوده و تازه از دنيا رحلت كرده بود ميخواهد مقدارى از غذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبود، به عجله براى آنكه سائل از در منزل رد نشود مقدارى از آن آلبالو پلو را در طاس حمّام كه در دسترس بود ريخته و به سائل ميدهد؛ و از اين موضوع كسى خبر نداشت.
نيمه شب پدر من از خواب بيدار شده و مادر مرا بيدار كرد و گفت: امروز چكار كردى ؟ چكار كردى ؟ مادرم گفت: نميدانم.
پدرم گفت: الآن مادرم را در خواب ديدم و بمن گفت: من از عروس خود گله دارم؛ امروز آبروى مرا در نزد مردگان برد؛ غذاى مرا در طاس حمّام فرستاد ! تو چكار كردهاى ؟
مادرم مىگفت: هر چه فكر كردم چيزى بنظر نيامد ناگهان متوجّه شدم كه اين آلبالو پلو را به سائل چون به قصد هديّه براى روح تازه گذشته دادهام و در آن عالم غذاى آن مرحومه بوده است، چون بصورت نامطلوبى به سائل داده شده
ص 172
است، به همان طريق آنرا در عالم ملكوت براى مادر شوهرم بردهاند و او از اين كار گلهمند است. [13] »
پاورقي [1] - «وظيفه فرد مسلمان در إحياى حكومت اسلام» ص 36
[2] - «نور ملكوت قرآن» ج 1، ص 68
[3] - «روح مجرّد» ص 516
< [4] - «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 1، ص 251 و 252
[5] - هم بحث عمده حضرت آقا در اين دروس مرحوم آية الله حاج شيخ حسن سعيد رضوان الله تعالى عليه بودهاند كه تقريرات برخى دروس مرحوم آية الله حلّى را نوشته و طبع نمودهاند.
[6] - «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 2، ص 33 تا ص 36
[7] - حضرت آقا خود ميفرمودند: آية الله خوئى رحمة الله عليه به من فرمودند: آقا سيّد محمّد حسين، اگر در نجف بمانى و به فقه و اصول مشغول باشى، لا يختلف بَعدى عليكَ اثْنان «بعد از من دو نفر درباره تو اختلاف نمىكنند».
[8 ] - «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 2، ص 133 و 134
[ 9] - وى در سال 1301 ه ق در اطراف شاهرود به دنيا آمد. در كودكى پدر را از دست داد و پس از فراگيرى خواندن و نوشتن در زادگاه خود، به تشويق مادر براى تحصيل علوم دينى به بسطام و سپس به مشهد مقدّس سفر كرد. در سال 1328 به نجف أشرف هجرت نمود و در آنجا در محضر بزرگانى چون آخوند خراسانى، آقا ضياء الدّين عراقى و ميرزاى نائينى به مراتب عالى اجتهاد رسيد و توفيق 50 سال تدريس خارج فقه و اصول داشت. ايشان به زهد و تقوى مشهور، و با تجمّل گرائى مخالف بود. از تأليفاتشان ميتوان به حاشيه بر «عروة الوثقى»، «ذخيرة الموءمنين» و «جامع المقاصد» اشاره كرد. سرانجام ايشان در سال 1394 رحلت نمودند.
[ 10 ] - تقريرات قسمتى از كتاب الصّلوة از درس ايشان به قلم حضرت آقا موجود است.
[ 11 ] - «امام شناسى» ج 10، ص 186
[ 12 ] - ايشان پدر عيال دائىزاده ما بودند. چون مرحوم آقا ميرزا محمّد طهرانى صاحب كتاب «مستدرك البحار» رحمة الله عليه دائى پدر ما بودند و فرزند آن مرحوم كه بنام آقا ميرزا مهدى شريف عسكرى طهرانى است صبيّه مرحوم شيخ آقا بزرگ را تزويج كردهاند. (منه قدّس سرّه)
[ 13 ] - «معاد شناسى» ج 1، ص 188 تا ص 191