دوستى و ارتباط آدمى با ديگران قضيّهاى است فطرى و وجدانى و با أهمّيّت، و آيات و روايات نيز بر آن نگاهى وسيع دارند.
يكى از اصلىترين مباحث روايات در اين قضيّه تأكيد بر انتخاب صحيح دوست و رفيق است. چرا كه انسان موجودى است تأثير گذار و تأثير پذير، لذا بايد در انتخاب دوستان خود دقيق باشد؛ و به همين جهت در روايات آمده است كه هر كسى را ميتوان با دوستش ارزيابى كرد و شناخت. پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: المَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلُ . [1] «انسان بر دين رفيقش گرايش پيدا خواهد كرد، پس هر كسى در انتخاب رفيقش بايد دقّت كافى بنمايد.»
با بيانى كه گذشت روشن ميشود كه يكى از محورهاى شناخت زندگى انسانها آشنائى با رفقا و دوستان آنهاست، و بطور طبيعى با شناخت دوستان هر كسى ميتوان با أبعاد شخصيّت وى آشنا شد.
با نگاهى اجمالى به طيف وسيع دوستان حضرت آقا كه طبقات مختلف جامعه را در بر مىگيرد، درمىيابيم كه رمز عمده رفاقتهايشان به همراهى در
ص 594
سير إلى الله و انجام وظائف دينى، و به بهرهمندى اشخاص از علم و عمل و ادب و معرفت و تديّن و تعهّد و تخصّص برمىگردد.
در اينجا ـ چون بناى اين جلد يادنامه معرّفى أبعاد وجودى حضرت آقا از زبان خودشان ميباشد ـ فقط به برخى دوستانى كه آقا به مناسبت در آثارشان از آنها ياد كردهاند اشاره مىكنيم، كه طبعا تمام دوستان مدّت عمر ايشان نيستند، و بسيارند دوستان صميمى ديگرشان، چه از علما، چه از أطبّا و چه از اصناف ديگر، كه در فرصتهاى آتى بايد به معرّفى آنها بپردازيم، إن شآء الله.
در اينجا تذكّر چند نكته لازم است:
اوّل: همانگونه كه درجات افراد در معارف و فضائل مختلف ميباشد طبعا درجات رفاقتها هم متفاوت خواهد بود و قطعا عزيزانى كه آقا نامشان را در حلقه دوستان خود در خلال مباحث كتابها و به تناسب ذكر نمودهاند، از درجات متفاوتى برخوردارند كه سابقه مودّت و ميزان كمال علمى و عملى شاخص آن خواهد بود.
دوّم: آقا در طول زندگى نورانى و پر بركت خويش بر اساس تعاليم قرآن و عترت هميشه روابط خود را با ديگران بر اساس ارزشهاى الهى تنظيم مىنمودند، و اگر كسى از مسير الهى خارج مىشد، حتّى اگر از نزديكترين دوستان يا اقوام بود، بعد از اتمام حجّت بر وى، از او بريده و رشته مودّت را قطع ميكردند؛ كه اين معيار در استمرار رفاقتهاى ايشان بايد مدّ نظر قرار گيرد.
سوّم: چون حضرت آقا خود از «اهل علم» بودند: عالمى وارسته و اهل عمل كه در درجات عالى از علم و عرفان إلهى سير ميكردند و مصداق آيه مباركه رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ بودند، و مباحثى را هم كه در كتابهايشان آوردهاند تبيين علوم و معارف اسلام است؛ بطور طبيعى از دوستان اهل علم و حوزوى بيشتر در آثارشان ياد شده و نام ديگر دوستان كمتر به ميان
ص 595
آمده است.
چهارم: در اين مقام صرفا به ذكر نامها اكتفا نموده از بيان مطالب ديگر خوددارى مىكنيم، و در پاورقى با ارجاع به مصادرِ موارد نقل شده، دسترسى به اصل مطلب را امكان پذير خواهيم ساخت.
أسامى جمعى از بزرگان از اهل علم كه ايشان در تأليفاتشان آنها را جزء دوستان و آشنايان خود نام برده و مراودات خود با آنان را بيان نمودهاند از اينقرار است:
رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت آية الله خمينى [2] ، و حضرات آيات و حجج اسلام آقايان: حاج سيّد محمّد رضا گلپايگانى [3] ، آخوند ملاّ على همدانى [4] ، حاج سيّد محمّد هادى ميلانى [5] ، حاج سيّد احمد خوانسارى [6] ، حاج شيخ محمّد تقى بهجت فومنى [7]، حاج سيّد موسى شبيرى زنجانى [8] ، حاج سيّد عزّالدّين زنجانى [9] ، حاج شيخ عبدالحميد شربيانى [10] ، حاج سيّد محمّد شاهرودى [11] ، حاج شيخ صدرالدّين حائرى شيرازى [12] ، حاج سيّد محمّد على قاضى [13] ، حاج شيخمرتضىمطهّرى [14] ، حاج سيّد عبدالكريم
ص 596
كشميرى [15] ، حاج سيّد مصطفى خمينى [16] ، حاج سيّد عبدالحسين دستغيب شيرازى [17] ، حاج شيخ محمّد صدوقى يزدى [18] ، حاج شيخ محمّد جواد فومنى [19] ، حاج ميرزا محمّد باقر آشتيانى [20] ، حاج شيخ محمّد تقى جعفرى [21]، حاج سيّد محمّد على سبط [22]، حاج شيخ بهاء الدّين صدوقى همدانى [23] ، حاج سيّد رضى شيرازى [24] ، حاج آقا محيى الدّين انوارى [25] ، حاج سيّد صدر الدّين جزائرى [26] ، حاج سيّد عزيز الله طباطبائى [27] ، حاج سيّد محمّد رضا خلخالى [28] ، حاج سيّد على لواسانى [29] ، حاج شيخ حسنعلى نجابت [30]، حاج سيّد ابراهيم خسروشاهى كرمانشاهى [31] ، حاج سيّد احمد فهرى زنجانى [32] ، حاج سيّد جلال الدّين آشتيانى [33] ، حاج سيّد عبدالله فاطمى شيرازى [34] ، حاج شيخ إسمعيل معزّى ملايرى [35] ، حاج ميرزا حسن نورى [36] ، علاّمه لاهيجانى انصارى [37] ، حاج شيخ حسن مصطفوى [38] ، حاج شيخ محمّد شريف رازى [39]، حاج سيّد موسى صدر [40] ، حاج سيّد محمّد على ميلانى [41].
قرآن مجيد مال و اولاد را زينت زندگى دنيا شمرده و در روايات فرزند صالح گلى بهشتى معرّفى شده و پيامبر بزرگ اسلام بر تكثير اولاد و سنگين ساختن زمين به گوينده لا اله الاّ الله و توسعه جامعه اسلامى سفارش نموده است. و صد البتّه در قرآن و روايات در موارد فراوان و با تعابير مختلف بر لزوم دقّت در تربيت صحيح فرزندان تأكيد بسيار شده، و از جزئىترين مسائل تربيتى گرفته تا عالىترين مراحل آن، بيانها و راهكارهاى گوناگونى ارائه شده كه براى فراگيرى و عمل به آنها بايد به كتابهاى مربوطه مراجعه نمود، و برخى از اين مباحث را حضرت آقا در «نور ملكوت قرآن» و «رساله نكاحيّه» و تضاعيف ديگر آثارشان آوردهاند كه حائز اهمّيّت و توجّه و دقّت است.
دستورات اسلام در مسأله ازدواج از نخستين قدمهاى تشكيل خانواده تا انتها را دربر مىگيرد. دهها مطلب گوناگون در آيات قرآن و احاديث معصومين با عالىترين بيانها آمده است كه همه براى داشتن زندگى الهى و موفّق و ساختن نسلى پاك و مؤمن و متعهّد و رشيد و قوى در ميدان علوم و معارف و تهذيب و تربيت ميباشد.
حضرت آقا پس از اتمام تحصيل در قم و پيش از هجرت به نجف اشرف ازدواج نمودند كه خداوند متعال به ايشان پنج پسر و پنج دختر عنايت فرمود، كه دو تن از آنان در كودكى از دنيا رفتند: فاطمه (اُولى) سيّد محمّد جواد كه ماجراى رحلت او را در «روح مجرّد» آوردهاند. [42]
هم اكنون بحمد الله والمنّة تمامى آقازادگان ايشان در كسوت عالمان دينى و تمامى دامادهايشان نيز از فضلاء و اهل علم مىباشند، كه اين خود
ص 598
نشانى است از تلاش و دقّت ايشان در تربيت صحيح فرزندان در راستاى خدمت به اسلام و معارف قرآن و عترت عليهم السّلام؛ و با وجود آقا زادگان و صباياى اهل فضل و كمال، به لطف الهى نسلى طيّب و طاهر از ايشان بجاى مانده است.
از نكات قابل توجّه در زندگى حضرت آقا در اين رابطه علاوه بر دقّت در تعليم و تربيت و تهذيب فرزندان و مراقبت از آنان در طول مسير زندگى،تعابير عالى و سازنده و يادداشتهاى ماندگارى است كه در ثبت تاريخ تولّد آنان و فرزندانشان نوشتهاند.
انسان در طول زندگى با ابتلائات و شدائدى مواجه مىشود كه هر كدام بر اساس علم نامتناهى حضرت حقّ داراى سرّ و حكمتى است.
در اين ميان ابتلائات مؤمن گاهى در نتيجه لغزشها و سيّئات اوست كه خداوند با نعمت ابتلاء و مصيبت، باطن او را از زنگار معاصى پاك ميگرداند و گاهى براى ترفيع درجه و تقرّب بيشتر به خداوند علىّ أعلاست.
هر چه مؤمن بيشتر درجات ايمان را طىّ نموده و بالاتر رود، ابتلائات او سختتر و شديدتر ميشود و خداوند با بلاياى بيشترى او را بيش از پيش رشد داده و به سوى خود مىكشاند.
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم ميفرمايند: إنَّ اللَهَ لَيُغَذِّى عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلآءِ كَمَا تُغَذِّى الْوَالِدَةُ وَلَدَهَا بِاللَبَنِ. [43] «خداوند بنده مؤمن خويش را با بلاء رشد ميدهد همانطور كه مادر فرزند خود را با شير تغذيه مىنمايد.» و امام صادق عليه السّلام ميفرمايند: إنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كَفَّةِ الْمِيزَانَ، كُلَّمَا زِيدَ
ص 599
فِى إيمَانِهِ زِيدَ فِى بَلآئِهِ . [44] «مؤمن و بلاء و مصيبت چون دو كفّه ترازو هستند، هر چقدر ايمان او زياد شود بلاياى او نيز زياد ميگردد.»
روشن است كه كاملين از اولياء الهى در اين وادى نيز پيشگام بوده و در مدّت عمر شريف خود به تناوب از نعمت شدائد و ابتلائات الهى برخوردار بودهاند، ولى به جهت كتمان أسرار كمتر از اينگونه حالات خود بيان فرمودهاند.
و اگر گاهگاهى به شدائد و مشكلات خود اشارهاى نمودهاند به جهت بيان حقائقى است كه به كار ديگران مىآيد و باعث تنبّه و بيدارى آنان ميگردد.
حضرت آقا رضوان الله عليه نيز در دوران عمر پر بركتشان با ابتلائات و شدائد متعدّدى مواجه بودهاند؛ از جمله عارضههاى بسيار سخت جسمانى كه همچون سائر ابتلائاتشان در مسير رشد و كمال، و سراسر عشقبازى با حضرت حقّ بوده است. گرچه ايشان مانند سائر اولياء الهى به مقتضاى تمكّن در مقام عبوديّت محضه، هرگز اينگونه موارد را براى خويش بعنوان ترفيع درجه و رشد و تعالى به حساب نمىآوردند.
در اين مجال به دو نمونه از عارضههاى بسيار سنگين ايشان از قلم نورانى خودشان اشاره مىكنيم. اوّلين نمونه، حاوى درسهاى بسيار ارزنده بوده و نشانهاى روشن بر پايمردى آن رجل الهى بر ارزشهاى اسلامى و تصلّب در دين و ارادت تامّ و تمام به ساحت مقدّس معصومين سلام الله عليهم أجمعين ميباشد كه با هم مرور مىكنيم:
«... قبل از ظهر روز شنبه بيست و دوّم شهر جمادى الاولى سنه 1404 هجريّه قمريّه دردى در طرف راست شكم توأم با لرز و استفراغ براى بنده پيدا شد و يكى دو روز ادامه داشت. كمكم زردى در بدن و صورت و چشمها
ص 600
پيدا شد و تشخيص يرقان دادند و به بيمارستان قائم مشهد مقدّس براى معالجه اعزام نمودند. و پس از تجزيههاى فراوان و عكسهاى بسيار و معاينات متعدّد، بالأخره پس از سونوگرافى كه مشاهده تصوير تلويزيونى است به طريق خاصّى، محقّقا معلوم شد يرقان انسدادى است نه كبدى؛ و در اثر گير كردن سنگ در لوله و مجراى كيسه صفرا به روده كه نام آن مجراى كُلِدوك است پيدا شده است. و در همان بيمارستان عمل جرّاحى كردند و چهار سنگ از كيسه صفرا و يك سنگ از مجراى كلدوك بيرون آوردند، و خود كيسه صفرا را نيز درآوردند. و در قبل از ظهر روز پنجشنبه سوّم شهر رجب المرجّب از بيمارستان مرخّص كردند. مدّت اين كسالت يك اربعين شد بدون يك روز و يا يك ساعت كم و زياد. والحمدُ للّه ربِّ العالَمينَ، و لَهُ الحمدُ فى الاُولى و الأَخِرةِ، و ءَاخِرُ دَعوانا أنِ الحمدُ للّه ربِّ العالَمينَ.
در آن زمان جناب صديق ارجمند آقاى دكتر حاج سيّد أبوالقاسم حسينى همدانى رئيس روانپزشكى مشهد، و آقاى دكترحاج سيّد رضا فريد حسينى رئيس بيمارستان قائم، و آقاى دكتر عبدالعلى خوارزمى معاون بيمارستان كه از ساليان قبل مراتب مودّت و محبّت ميان ما و اين بزرگواران برقرار بود، همگى متّفقا براى عمل جرّاحى، آقاى دكتر حاج محمّد توسّلى را توصيه نمودند و اضافه كردند كه اين مرد، پزشك متخصّص و متديّن است كه پزشكى خود را در فرانسه گذرانده است و سپس به كانادا مهاجرت نموده، و با عيال و فرزندانش در آنجا توطّن گزيده است و داراى مطبّ شخصى و بيمارستان است. و اينك براى كمك به انقلاب اسلامى از همه چيز خود دست شسته و تك و تنها به ايران آمده است و با نداشتن منزل و حتّى تلفن، و حتّى عدم مساعدت حكومت بأىّ نحوٍ كان، شب و روزش را به تعليم اصول جرّاحى به جوانان و دانشجويان پزشكى و ايضا به عمل نمودن سيل خروشان مجروحان جنگى، كه تختهاى
ص 601
بيمارستان قائم را براى آنها خالى كرده و اختصاص به آنها دادهاند، ميگذراند.
خودش به من گفت: چون انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، من پيوسته در درونم ميل حركت به سوى اين كشور پيدا مىشد، ولى تعلّل مىنمودم. امّا چون جنگ تحميلى و تجاوز عراق به ايران پيدا شد، ديدم توقّفم ديگر در كانادا غلط است، و براى عمليّات جرّاحى بايد فورا خودم را به كشور اسلام برسانم؛ فلهذا آمدم.
وى به حقير گفت: عمل كيسه صفرا براى من ممكن است ولى بايد مشخّص شود كه انسداد صفراوى شما از سنگ است نه از چيز ديگر. و دستگاه سونوگرافى بيمارستان قائم خراب بود، و در جاى ديگر نيز موجود نبود. بنابراين با شدّت و اوج كسالت، دو روزه با طيّاره به طهران آمدم و عمل سونوگرافى در طهران انجام گرفت و در مراجعت فورا ايشان عمل نمودند.
در طهران كه بودم بسيارى تأكيد و اصرار داشتند كه براى معالجه و يا عمليّه به خارج بروم. بعضى از دوستان مىگفتند: عمل كيسه صفرا پس از عمل قلب، عظيمترين عملى است كه در بدن انجام مىگيرد. يعنى متوجّه باشيد كه عمل، عمل خطيرى است. بعضى از معمّرين از ارحام سببى كه خود زمينگير بودند پيام فرستادند: چرا فلان كس در رفتن به خارج تعلّل مىورزد ؟ چرا بر خودش و بر حياتش رحم نمىكند ؟! يك نفر از همشيرهزادگان حقير كه آنوقت در كانادا بود، چون از كسالت بنده مطّلع شده بود گفته بود: شما آقا دائى را به دست من برسانيد ديگر مطلب تمام است. بعضى گفتند: ما در مدّت بيست و چهار ساعت براى شما جواز سفر و بليط طيّاره به هر نقطه دنيا كه بخواهيد تهيّه مىكنيم ! و بنده هم ابدا گوش به سخن آنها نميدادم. و بلكه حاضر نشدم در طهران بمانم تا اطبّاى جرّاح و سابقهدار و معروف مرا عمل كنند. و مىگفتم: محال است به خارج بروم ! و در طهران ماندن هم معنى ندارد؛ چرا كه ما براى
ص 602
عمليّه به طهران نيامدهايم، آمدن ما براى تصوير سونوگرافى بوده است، و اينك كه مشخّص است كه سنگ است بايد به أرض اقدس مراجعت كنم و حتما بايد دكتر توسّلى عمل كند.
امّا در مشهد بايد عمل كنم، به علّت اينكه مرض ما در مشهد پيدا شده است. و ما را به بيمارستان به نام قائم انتقال دادهاند، و زمين اين بيمارستان از املاك حضرت امام رضا عليه السّلام است؛ و در حقيقت ما ميهمان امام رضا هستيم و در ملك او و در خانه او هستيم و او ما را جواب نكرده و بيرون ننموده است. و من از آنجا به جاى ديگر نمىروم. و امّا علّت اينكه بايد دكتر توسّلى عمل كند، براى آنكه من وى را، هم متخصّص و هم متعهّد يافتهام. او مردى است كه در اين زمان كه سيل پزشكان لااُبالى و فرصت طلب و يغماگر به سوى خارج روان است و مملكت را خالى گذاردهاند، او به عكس با يك كت و شلوار تنش به ايران برگشته است. او نمازگزار و روزهگير است، و راستگو است و كارى را كه از عهدهاش ساخته نيست متقبّل نمىشود. بنابراين حتما ظفر و صحّت و عافيت قرين كار اوست. و براى ما هم مردن و زندگى تفاوتى ندارد. اگر هم در اين عمليّه جان باختيم به سوى رحمت خدا مىرويم إن شآء الله تعالى.
امّا علّت استنكاف حقير از رفتن به خارج چند امر بود:
اوّل آنكه: آن بلاد، شهرهاى كفر است؛ شهرهاى يهود و نصارى و مشركين و مُلحدين است. رفتن بدانجا براى معالجه، در حقيقت دست تكدّى به آنها دراز نمودن است، و استمداد و استعانت از آنها براى ادامه حيات است. و اين امر، خلاف شرافت مسلمان غيور است كه پزشكان مُسلم را يله كند و براى بقاء زندگى از آنها گدائى نمايد.
دوّم آنكه: من يك شخص عادى نيستم و امروز به عنوان يك مرد روحانى، و يا فقيه و يا هر چه فرض كنيد مردم مرا مىشناسند و عمل مرا الگوى كار خود
ص 603
قرار ميدهند؛ آنوقت هر كه سرش هم درد بگيرد مىگويد: من بايد بروم به خارج، چون فلان كس به خارج رفته است. امّا در اينجا اگر عمل كنم گرچه منجرّ به فوت شود، اين عاقبت سوء را در پى ندارد، بخصوص آنكه ما براى حيات خودمان، براى حيات شخصىمان ـ نه براى حيات نوع و براى حيات جامعه ـ خيلى اهمّيّت قائل مىشويم در حاليكه آن مقدار هم ارزش ندارد.
سوّم آنكه: هزينه عمل به خارج چند صد برابر هزينه عمل در داخل است، و از هر راه بدست آيد بالأخره از صندوق اسلام كسر شده و به صندوق كفر و به خزانه استعمار كافر افزوده شده است؛ چرا ما خودمان پيشقدم در اين مبادله گرديم ؟
چهارم آنكه: آخر ما خاك برسران خود را مسلمان ميدانيم و اهل توحيد و قرآن مىپنداريم و حيات و ممات و نفع و ضرر را مستقيما از جانب خدا ميدانيم. مگر ما در قرآن نمىخوانيم:
وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَهُ بِضُرِّ فَلَا كَاشِفَ لَهُوآ إِلَّا هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. (آيه 107، از سوره 10: يونس)
« و اگر خداوند به تو ضررى برساند، غير از ذات او هيچ موجودى را قدرت رفع آن نيست. و اگر براى تو خيرى را اراده نمايد، هيچ موجودى قدرت ردّ فضل و رحمت او را ندارد. خداوند از خير و فضل خود به هر يك از بندگانش كه بخواهد مىرساند. و اوست صاحب غفران و رحمت خاصّه.»
مَا يَفْتَحِ اللَهُ لِلنَّاسِ مِن رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا و مَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ و مِن بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (آيه 2، از سوره 35: فاطر)
« رحمتى را كه خدا براى مردم بگشايد، هيچ موجودى را توان بستن آن نيست. و رحمتى را كه خدا ببندد، هيچ موجودى را توان رهائيش پس از بستن
ص 604
خدا نيست. و اوست داراى مقام عزّت و استقلال و إتقان و استحكام.»
وَ لَ ئ ِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَـوَ تِ وَ ا لْإ رْضَ لَيَقُولُنَّ اللَهُ قُلْ أَفَرَءَيْتُم مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَهِ إِنْ أَرَادَنِىَ اللَهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَـشِفَـتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَـتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِىَ اللَهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ . (آيه 38، از سوره 39: الزّمر)
«و اى پيامبر، اگر تو از اين مردم شرك پيشه بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ؟ مىگويند: البتّه و البتّه الله آفريده است. به ايشان بگو: شما به من بگوئيد اگر خداوند نسبت به من اراده ضررى داشته باشد، آيا ميتوانند اين موجودات موثّره غير از خدا در نزد شما، جلوى ضرر وى را بگيرند، و آن ضرر و گرفتارى را برطرف كنند ؟ يا اگر خداوند نسبت به من اراده رحمتى و خيرى را داشته باشد، آيا ميتوانند آنها جلوگير فيضان رحمت و ارسال خير او باشند؟ بگو: خدا مرا بس است. اوست تنها كفايت كننده من كه بايد متوكّلين پيوسته بار توكّل خود را بر عهده او بنهند.»
إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَا مِن دَآبـَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُسْتَقِيمٍ. (آيه 56، از سوره 11: هود)
«من حقيقةً توكّل نمودم بر الله كه او پروردگار من و پروردگار شماست. هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه مقدّراتش مستقيما به دست اوست. و پروردگار من بر راه راست و صراط مستقيم، تدبير امور مخلوقات خود را مىنمايد.»
قُل لَنْ يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ اللَهُ لَنَا هُوَ مَوْلَينَا وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ . (آيه 51، از سوره 9: التّوبة)
« بگو: ابدا چيزى به ما نمىرسد (گزندى و ضررى، يا خيرى و رحمتى) مگر آنچه را كه خداوند براى ما نوشته است. اوست صاحب تدبير و ولايت امور ما. و بنابراين حتما بايد متوكّلين و مؤمنين، او را در جميع امورشان وكيل
ص 605
در تصرّف بگيرند و بر او توكّل نمايند.»
و امثال و نظائر اين آيات در قرآن مجيد بسيار است. با وجود اين آيات، وقتى طبيب متخصّص و متعهّدى آماده معالجه شده است، و ميدانيم همه امور به دست خداست و نفع و ضرر از ناحيه اوست؛ اگر از او فرار كنيم و به خارج برويم در حاليكه ميدانيم آن نفع و ضرر هم هرگونه باشد از ناحيه خداست؛ در اين صورت، اين انحراف طريق نيست ؟! اين عمل، شرك فعلى و عملى نيست ؟! گو آنكه شرك قولى نباشد.
پنجم آنكه: ما بندهايم و بايد مطيع امر خدا باشيم. او يك وقت مصلحت انسان را در حيات ميداند و يك وقت در موت. و اگر فىالواقع صلاح انسان در مرگ باشد و او دنبال حيات بگردد، طالب شرّ خود بوده است، نه خير خود. وقتى انسان مريض شد بايد به طبيب مراجعه كند و طالب عافيت و طول عمر هم باشد، چون اينها فى حدّ نفسه خير است، ولى در هر حال بايد تسليم امر خدا باشد و دل به مقدّرات بدهد. و اگر أحيانا موت او رسيد خندان باشد، و نگاه برگشت به عالم طبيعت نكند، و بر نعمتهاى از دست رفته آن گريان نباشد، كه اين خطرى است بزرگ. ما كه بحمد الله و المنّة در مكتب تشيّع زيست مىكنيم و چون بزرگ چراغ پر فروغ «صحيفه كامله سجّاديّه» را به پيروى از آن امام راستين در پيش رو داريم و در فقره پنجم از دعاى استخاره (طلب خير) كه دعاى سى و سوّم است به درگاه خداوند ابتهال داريم كه:
وَ أَلْهِمْنَا الاِنْقِيَادَ لِمَا أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ؛ حَتَّى لَا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ؛ وَ لَا نَكْرَهَ مَا أَحْبَبْتَ، وَ لَا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ ـ الدّعآءَ.
« اى پروردگار ما ! به ما الهام بخش تا در برابر آنچه را كه از اراده و مشيّتت بر ما وارد ميكنى منقاد و مطيع باشيم؛ بطوريكه دوست نداشته باشيم تأخير آنچه را كه تو در آن تعجيل نمودى، و نه تعجيل آنچه را كه تو در آن
ص 606
تأخير فرمودى؛ و ناپسند نداريم چيزى را كه تو دوست داشتى، و نگزينيم چيزى را كه تو ناپسند داشتى!»
و در دعاى مروىّ از رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم ميخوانيم:
اللَهُمَّ أَحْيِنِى مَا دَامَتِ الْحَيَوةُ خَيْرًا لِى، وَ أَمِتْنِى إِذَا كَانَ الْمَمَاتُ خَيْرًا لِى . [45]
« بار خداوندا ! مرا زنده بدار ماداميكه زندگى براى من خير است، و بميران مرا در زمانيكه مردن براى من خير است.»
در اين صورت اگر ما جدّا از خدا حيات بخواهيم مادامى كه ممات خير ماست، آيا اشتباه نرفتهايم ؟ و خلاف حقّ و واقع را طلب ننمودهايم ؟
بارى، حال بنده روز به روز سختتر مىشد و يرقان تمام سطح بدن را طورى گرفته بود كه دستمال زردِ زردچوبهاى از بدن تشخيص داده نمىشد و مرض رو به پيشرفت بود، چون مادّه سمّى سودا به هيچ وجه از بدن بواسطه انسداد كامل لوله كلدوك خارج نمىشد. عمل جرّاحى انجام گرفت و خود عمل بيش از سه ساعت بطول انجاميد، و حقير از ابتدا تا انتهاى بيهوشى هفت ساعت بيهوش بودم. وليكن به لطف حضرت بارى تعالى شأنه العزيز عمل بقدرى خوب و پاكيزه بود كه همه أطبّاى بيمارستان قائم و بعضى از جاهاى ديگر تصديق كردند كه: اگر به خارج هم مىرفتم و عمل در أعلا مركز پزشكى
ص 607
جهان انجام مىشد، از اين بهتر متصوَّر نبود.
بارى، نظير اين مسأله در دو سال بعد براى چشم بنده پيدا شد. يعنى بدون هيچ مقدّمه و سبب ظاهرى، شبكه چشم راست بطور نعلى شكل به اصطلاح چشم پزشكان در «محور ساعت 12 و 20 دقيقه» پارگى پيدا كرد و ديد چشم از ميان رفت، و تمام اطبّاى مشهد و طهران از عمل آن عاجز بودند و رفتن به خارج را الزام ميكردند. و من هم گفتم: به خارج نمىروم گرچه كور شوم؛ امّا چون جوان غيور و فهيم و ذىقيمت ما آقاى دكتر حاج سيّد حميد سجّادى معاينه كرد گفت: عمل اين چشم اورژانس (فورى) است يعنى السّاعه بايد عمل شود، و حقّ بيرون رفتن از بيمارستان را نداد و گفت: من متعجّبم از گفتار پزشكان كه حواله به خارج دادهاند، زيرا در اين صورت در فاصله كوتاهى چشم از دست مىرود.
ايشان با دستيارى معاون و شاگرد ممتازش جناب صديق ارجمند مؤمن متعهّد، آقاى دكتر حاج حسينعلى شهريارى در عمليّهاى كه هفت ساعت تمام به طول انجاميد عمل كردند. و الحمدللّه و المنّة عمليّه در نهايت خوبى و پاكى صورت گرفت بطوريكه موجب شگفت همه شد... [46] »
نمونه ديگرى كه در اين مجال مىتوانيم از قلم مبارك ايشان ذكر كنيم جريان عارضه سكته قلبى است كه در ماه شوّال المكرّم سال 1412 هجريّه قمريّه، دقيقا در روزى كه از تأليف كتاب شريف «روح مجرّد» فارغ شده بودند براى ايشان رخ داده است.
حالات حضرت آقا در اين بيمارى همانند ديگر ابتلائاتشان بسيار ديدنى است كه خود در جواب نامه مرحوم آية الله حاج سيّد محمّد رضا گلپايگانى
ص 608
رحمة الله عليه كه براى احوالپرسى و تفقّد از ايشان فرستادهاند به گوشهاى از آن اشاره فرمودهاند:
ص 609
« بسم الله الرّحمن الرّحيم
السّلام عليكِ يا مولاتى يا سيّدتى يا فاطمةُ يا بنتَ موسى بنِ جعفر و رحمة الله و بركاته.
سلامٌ على العَلَم العلاّم، فخر الطّائفة الفخام، ركنِ المسلمين و الإسلام، الحاج السّيّد محمّد رضا الگلپايگانى أمدّ الله فى عمره المبارك.
يك طُغرى نامه شريفه مشحون به ألطاف خاصّه و مراحم ساميه از دعا و حالپرسى و تفقّد از عارضه وارده و استعلام از أحوال فعليّه حقير توسّط آن مخدوم ارجمند واصل؛ و از عنايات خاصّه حضرت أحديّت سپاسگزارم كه حقير ناچيز را مورد تفقّد آن سرور قرار داده، و ذرّهاى را در ضمير منير آن عالم ربّانى متمكّن فرموده، تا بدينوسيله مورد دعا و رحمت قرار گيرم. نَحمَده على ءَالآئه كما نَحمَده على بلآئه و نَستعينُه على هذه النّفوسِ البِطآء عمّا اُمِرَتْ به السِّراعِ إلى ما نُهيَتْ عنه و نَستغِفره ممّا أحاط به علمُه و أحصاه كتابُه، علمٌ غيرُ غادر و كتابٌ غيرُ مُغادِر.
بارى عين ألطاف است ساقى آنچه ريخت. عارضه سكته قلبى حقير موقعى مرحمت شد كه در نهايت خوشى و مسرّت بودم؛ و با پايان دادن يكى از كتب محرّره از بيرونى به اندرون آمده و البُشرى البُشرى گفتن بدون اختيار از زبانم به همراهان جارى بود. براى بنده مثل آفتاب روشن است كه عين رحمت و خير و موجب كفّاره معاصى و خطايا بوده است، فحمدًا له ثمّ حمدًا؛ و شكرًا له ثمّ شكرًا.
مدّتى در مستشفى بسترى و سپس به منزل منتقل، و الحمد للّه باز از فيضان رحمت واسعه حقّ و مهماندارى صاحبخانه حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّة و الثّنآء حال رو به بهبودى، و كم و بيش به نوشتجات دست آزيدهام و مجلّد چهاردهم از «امام شناسى» از «دوره علوم و معارف
ص 610
اسلام» به نيمه رسيده است تا خدا چه خواهد؛ اللهمّ أحْيِنى ما كانتِ الحيوةُ خيرًا لى و أمِتنى إذا كانتِ المَماةُ خيرًا لى و رَضِّنى من العَيش بما قَسمتَ لى حتّى لا اُحبَّ تعجيلَ ما أخَّرتَ و لا تأخيرَ ما عجَّلتَ.
فقط مسألت در غفران إلهى، و امضاى مساعى در راه ولايت حقّه حقيقيّه، و عافيت از زنگارهاى نفسانى است و بس. خداوند وجود آن سرور مكرّم را از جميع آفات و عاهات مصون بدارد و ذُخرًا للإسلام و المسلمين طول عمر مقرون به عافيت عنايت فرمايد و در مظانّ استجابت دعوات كه شامل جميع اوقات آن حضرت است حقير را از توجّه و دعاى مخصوص ايشان محروم ندارد. نسألُ اللهَ تعالى أن يُعطيَكمُ السّلامةَ و العافيةَ المطلقةَ و يُديمَ فى عمركمُ المُنيفِ و أن لا يُريَكم أىَّ مكروه.
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مشهد مقدّس سيّد محمد حسين الحسينىّ الطّهرانىّ
28 صفر 1413»
بارى، عوارض اين عارضه قلبى در وجود شريف حضرت آقا ماندگار شد و نهايةً منجرّ به ارتحال ملكوتى و فقدان جانسوز آن بزرگمرد الهى گرديد كه بدان اشاره خواهيم كرد.
پاورقي [1] - «بحار الأنوار» ج 74، ص 192
[2] ـ «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس دوّم: روابط أكيد مؤلّف با آية الله خمينى در لزوم تشكيل دولت اسلام
[3] ـ همان مصدر، ص 135
[4] ـ همان مصدر، ص 88
[5] ـ «روح مجرّد» ص 280
[6] ـ «جُنگ خطّى 7» ص 294
[7] ـ «امامشناسى» ج 14، ص 280
[8] ـ «امامشناسى» ج 16، ص 468
[9] ـ «مهر تابان» ص 326
[10] ـ همان مصدر، ص 37
[11] ـ همان مصدر، ص 71
[12] ـ همان مصدر، ص 36
[13] ـ همان مصدر، ص 33
[14] ـ «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 119؛ «روح مجرّد» 159؛ «اللهشناسى» ج 2؛ ص 38؛ «لُبّ اللُباب» ص 17
[15] ـ «روح مجرّد» ص 309
[16] ـ «روح مجرّد» ص 309
[17] ـ «روح مجرّد» ص 309
[18] ـ «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 36
[19] ـ «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 41
[20] ـ همان مصدر، ص 48
[21] ـ همان مصدر، ص 48
[22] ـ همان مصدر، ص 48
[23] ـ همان مصدر، ص 48
[24] ـ همان مصدر، ص 47
[25] ـ همان مصدر، ص 47
[26] ـ همان مصدر، ص 48 و «امام شناسى» ج 15، ص 293
[27] ـ «امام شناسى» ج 15، ص 110
[28] ـ «توحيد علمى و عينى» ص 29
[29] ـ «توحيد علمى و عينى» ص 24
[30] ـ «روح مجرّد» ص 152
[31] ـ «روح مجرّد» ص 122
[32] ـ «روح مجرّد» ص 142
[33] ـ «روح مجرّد» ص 346
[34] ـ «روح مجرّد» ص 129
[35] ـ «امام شناسى» ج 13، ص 87
[36] ـ «امام شناسى» ج 18، ص 110
[37] ـ «معادشناسى» ج 7، ص 236
[38] ـ «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج 3، ص 31
[39] ـ «اللهشناسى» ج 1، ص 127
[40] ـ «مهر تابان»، ص 70
[41] ـ «مهر تابان»، ص 15
[42] ـ «روح مجرّد» ص 96
[43] ـ «بحار الأنوار» ج 81، ص 195، ح 52
[44] ـ همان مصدر، ج 67، ص 210، ح 13
[45] ـ در حاشيه «مفاتيح الجنان» ص 351 و 352 در كتاب «الباقيات الصّالحات» در فصل چهارم، از باب 40 وارد است كه حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام فرمودند: چون حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله فارغ مىشد از نماز مىگفت:
اللهمَّ اغفِرْ لى ما قدَّمتُ و ما أخّرتُ، و ما أسررتُ و ما أعلنتُ، و إسرافى علَى نَفْسى، و ما أنتَ أعلَمُ به مِنّى. اللهمّ أنتَ المُقدِّم و المُؤخِّر، لا إلهَ إلاّ أنتَ، بِعلمِك الغَيبَ و بقُدْرتِك علَى الخَلقِ أجمعينَ ما عَلِمْتَ الحَيوةَ خَيرًا لى فَأحْيِنى، و تَوَفَّنى إذا علمتَ الوفاةَ خيرًا لى ـ الدّعآء . (منه قدّس سرّه)
[46] ـ «روح مجرّد» تعليقه ص 211 تا ص 217