کتاب الله‌ شناسي / جلد دوم / قسمت ششم: انحصار طریق الله شناسی در لقاء الله، ارتباط معاد با سنت خلقت و عدل الهی، تبعات انکار معاد،، مقام اولیاء خدا

صفحه قبل


ص 93
مبحث 16 تا 18: طرق‌ مختلفۀ «الله‌ شناسي‌» غير از طريق‌ «لقاء الله‌» همگي‌ كج‌ و معوج‌ و تاريك‌ است‌

ص 95
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌
وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآ ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لآنَ إلَی قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌: وَ إِذَا تُتْلَي‌' عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَـٰتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَـٰذَآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي‌ٓ أَنْ أُبَدِّلَهُ و مِن‌ تِلْقَآي‌ءِ نَفْسِي‌ٓ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي‌'ٓ إِلَيَّ إِنِّي‌ٓ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي‌ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ . (آيۀ پانزدهم‌،از سورۀ يونس‌: دهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌) «و هنگاميكه‌ تلاوت‌ گردد براي‌ آنان‌ آيات‌ روشن‌ و مبرهن‌ ما،كسانيكه‌ اميد لقاء و زيارت‌ ما را ندارند مي‌گويند: قرآني‌ بياور غير از اين‌ قرآن‌،يا اين‌ آيات‌ قرآن‌ را تبديل‌ كن‌ به‌ آيات‌ دگر ! بگو: چنان‌ حقّي‌ براي‌ من‌ وجود ندارد كه‌ من‌ بتوانم‌ قرآن‌ را از نزد خودم‌ بدل‌ نمايم‌ . من‌ پيروي‌ نمي‌نمايم‌ مگر آنچه‌ را كه‌ به‌ سوي‌ من‌ وحي‌ مي‌شود . تحقيقاً من‌ اگر معصيت‌ و مخالفت‌ پروردگارم‌ را بجا آورم‌،از عذاب‌ روز بزرگ‌ در ترس‌ و خوف‌ مي‌باشم‌.» و در چندين‌ آيه‌ پيش‌ از اين‌ آورده‌ است‌: إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ * أُولَـٰئِكَ مَأْوَيـٰهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا

ص 96
يَكْسِبُونَ. (آيۀ هفتم‌ و هشتم‌) «تحقيقاً كسانيكه‌ اميد لقاي‌ ما را ندارند و به‌ عيش‌ و زندگي‌ پست‌ترين‌ اكتفا كرده‌ و بدان‌ دل‌ بسته‌اند،و كسانيكه‌ ايشان‌ از آيات‌ ما غافل‌ هستند . آنان‌ جا و محلِّ قرار و سكونتشان‌ آتش‌ است‌،بواسطۀ اعمال‌ و اخلاق‌ و عقائد و ملكاتي‌ را كه‌ در دنيا كسب‌ كرده‌اند.» و ايضاً پس‌ از ذكر دو آيه‌،در آيۀ يازدهم‌ آورده‌ است‌: وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم‌ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا فِي‌ طُغْيَـٰنِهِمْ يَعْمَهُونَ . «و اگر تعجيل‌ كند خداوند براي‌ مردم‌ فرود آمدن‌ شرّ را (به‌ سبب‌ مكافات‌ و پاداش‌ عمل‌) به‌ همانگونه‌ كه‌ در فرود آمدن‌ خير و رحمت‌ تعجيل‌ مي‌نمايد ، [1] هر آينه‌ حكم‌ مرگ‌ و أجل‌ آنان‌ در مي‌رسيد؛و بنابراين‌ ما باقي‌ مي‌گذاريم‌ كساني‌ را كه‌ اميد لقاي‌ ما را ندارند،تا در طغيان‌ و سركشي‌ خودشان‌ متحيّرانه‌ و كوركورانه‌ فرو روند.» باري‌ در اين‌ سه‌ آيه‌ مشاهده‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ در هر يك‌ سخن‌ از لقاء خدا به‌ ميان‌ آمده‌؛و كساني‌ كه‌ اميد آنرا ندارند و در سر خود هواي‌ آنرا نمي‌پرورانند و بالنّتيجه‌ به‌ زندگي‌ پست‌ترين‌ و عيش‌ بهائم‌ قناعت‌ مي‌ورزند،و از آيات‌ خدا كه‌ نشان‌ و آينۀ خداست‌ غافل‌ هستند،و در طغيان‌ غفلت‌ و شهوت‌ متحيّرانه‌ سرگشته‌ مي‌باشند؛پيوسته‌ در شكّ و ريب‌ و ترديد بسر مي‌برند . گاهي‌ مي‌گويند: اين‌ قرآن‌ كه‌ در آن‌ آيات‌ لقاء و ديدار و قيامت‌ است‌ بدرد ما

ص 97
نمي‌خورد ؛قرآني‌ ديگر بياور و يا اين‌ آيات‌ را از آن‌ بردار و تغيير بده‌ ! و گاهي‌ چنان‌ در غفلت‌ اوهام‌ فرو مي‌روند و اين‌ حيات‌ دنيوي‌ را اصل‌ و اصيل‌ مي‌پندارند و بدان‌ تكيه‌ مي‌زنند،تا ناگهان‌ مرگ‌ گريبانشان‌ را درگيرد و در ازاي‌ مكتسبات‌ خود در آتش‌ مخلّد گردند؛و گاهي‌ آنقدر سرگشته‌ و متحيّرانه‌ در روي‌ زمين‌ گام‌ برمي‌دارند،و دنبال‌ منافع‌ جزئي‌ و اعتباري‌ مي‌روند،و در غفلت‌ و جهالت‌ غوطه‌ مي‌خورند،كه‌ اگر بنا بشود به‌ نتيجۀ اعمالشان‌ سريعاً واصل‌ شوند همگي‌ مي‌ميرند و عذاب‌ الهي‌ بدون‌ درنگ‌ گريبانشان‌ را گرفته‌ و دستخوش‌ دمار و هلاك‌ مي‌سازد . و اتّفاقاً اين‌ حالات‌ نه‌ تنها براي‌ آنها بعضاً تحقّق‌ مي‌پذيرد؛بلكه‌ همه‌ باهم‌ توأم‌ شده‌ و اين‌ الفاظ‌ و تعبير «گاهي‌» درهم‌ فرو رفته‌ و مجتمعاً به‌ سراغشان‌ روي‌ آور شده‌ است‌ .  

تفسير علاّمۀ طباطبائي‌ (قدّه‌) دربارۀ آيات‌ ثلاثۀ «لقاءالله‌» در سورۀ يونس‌

حضرت‌ استادنا الاعظم‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌ در بيان‌ خود در تفسير اين‌ آيات‌،كه‌ در بدو سورۀ يونس‌ وارد است‌،فرموده‌اند: ‎ اين‌ سوره‌ بطوريكه‌ از آياتش‌ ظاهر مي‌گردد،از سوره‌هاي‌ مكّيّه‌ مي‌باشد، كه‌ در اوائل‌ بعثت‌ نازل‌ شده‌ است‌؛و همانطور كه‌ از آيات‌ كريمۀ آن‌ پيداست‌ دفعةً واحدةً فرود آمده‌ است‌ بجهت‌ اتّصالي‌ كه‌ در آياتش‌ مشهود است‌... و منظور و غرض‌ از سوره‌،يعني‌ همان‌ سببي‌ كه‌ سوره‌ بدان‌ جهت‌ نازل‌ شده‌ است‌،تأكيد كلام‌ در توحيد حقّ تعالي‌ است‌ از طريق‌ انذار و تبشير . گويا فرود آمده‌ است‌ به‌ دنبال‌ انكار مشركين‌ وحيِ نازلِ بر پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ را،و نامگذاري‌ ايشان‌ قرآن‌ را به‌ سحر و جادو . خداوند سبحانه‌ گفتارشان‌ را ردّ نمود،بدين‌ بيان‌ كه‌: قرآن‌ كتابي‌ است‌ آسماني‌ نازل‌ به‌ علم‌ خداوندي‌ . و آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ بر آن‌ محتوي‌ مي‌باشد از

ص 98
معارف‌ توحيد ؛همچون‌ وحدانيّت‌ او تعالي‌ و علمش‌ و قدرتش‌،و منتهي‌ گشتن‌ خلائق‌ به‌ سوي‌ وي‌،و عجائب‌ سنّتهاي‌ او در عالم‌ خلقت‌،و رجوع‌ جميع‌ مخلوقات‌ به‌ نزد او با معيّت‌ و همراهي‌ اعمالشان‌ كه‌ بدان‌ جزا و پاداش‌ مي‌شوند؛ خوب‌ باشد يا شرّ،تمام‌ اين‌ حقائق‌ مطالب‌ و مسائلي‌ است‌ كه‌ آيات‌ آسماني‌ و زميني‌ بر آن‌ دلالت‌ دارند؛و عقل‌ سليم‌،انسان‌ را بدان‌ رهنمون‌ مي‌گردد . بنابراين‌ آن‌ امور معاني‌ حقّه‌اي‌ هستند،و نمي‌تواند بر مثل‌ آنها دلالت‌ نمايد مگر گفتاري‌ كه‌ از حكيم‌ شرف‌ صدور يافته‌ است‌؛نه‌ سحر و جادوي‌ رنگ‌آميزي‌ شده‌ و درهم‌ آميخته‌ گشتۀ به‌ باطل‌.   تفسير علاّمه‌ دربارۀ آية‌: ذَ'لِكُمُ اللَهُ رَبُكُمْ فَاعْبُدُوهُ ‌ و در تفسير آيۀ سوّم‌: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَهُ الَّذِي‌ خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ فِي‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي‌' عَلَي‌ الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الامْرَ مَا مِن‌ شَفِيعٍ إِلَّا مِن‌ بَعْدِ إِذْنِهِ ذَ'لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ . «حقّاً و حقيقةً پروردگار شما الله‌ مي‌باشد . آنكه‌ آسمانها و زمين‌ را در شش‌ روز بيافريد؛سپس‌ بر عرش‌ خود (عالم‌ مشيّت‌ و اراده‌) استيلا و استقرار يافت‌ . تدبير امر بدست‌ اوست‌ . احدي‌ را توان‌ شفاعت‌ نمي‌باشد مگر پس‌ از اذن‌ و اجازۀ او . (اي‌ مردمان‌) آنست‌ الله‌ كه‌ آفريدگار و پروردگار شما است‌ ! بنابراين‌ او را بپرستيد ! آيا شما متذكّر نمي‌گرديد؟!» فرموده‌اند: از آنجائي‌ كه‌ در آيۀ سابقه‌ شگفتشان‌ از نزول‌ وحي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از: نزول‌ قرآن‌ بر پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌،و تكذيبشان‌ پيامبر را به‌ رَمي‌ به‌ سحر و جادو ذكر شد،خداوند شروع‌ فرمود در بيان‌ آنچه‌ را كه‌ تكذيب‌ نموده‌اند از دو جهت‌؛يعني‌ از جهت‌ آنكه‌ آنچه‌ از معارفي‌ را كه‌ قرآن‌ بر آن‌ مشتمل‌ است‌ تكذيب‌ كرده‌اند،حقّ است‌ بدون‌ شكّ و ترديد . و از جهت‌ آنكه‌ قرآني‌ را كه‌ به‌ سحر و جادو منتسب‌ دانسته‌اند،كتاب‌ الهي‌ مي‌باشد كه‌ حقّ است‌ و بهيچوجه

ص 99
‌ سحر باطل‌ را در آن‌ مدخليّتي‌ نمي‌باشد . فلهذا گفتار وي‌: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَهُ ـ إلخ‌ شروع‌ است‌ در بيان‌ جهت‌ اوّل‌؛و آن‌ اين‌ مي‌باشد كه‌: آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ به‌ شما تعليم‌ مي‌كند كه‌ مورد دعوت‌ پيامبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ است‌،حقّ است‌ بدون‌ ريب‌ و شكّ؛و بر شما واجب‌ است‌ كه‌ از آن‌ پيروي‌ كنيد ! و معني‌ چنين‌ مي‌شود كه‌: اي‌ جماعت‌ مردمان‌ و اي‌ گروه‌ آدميان‌ ! پروردگار شما همان‌ الله‌ مي‌باشد كه‌ تمامي‌ اين‌ عالم‌ مشهود را از آسمانهايش‌ و از زمينش‌ در مدّت‌ شش‌ روز خلق‌ كرد؛و سپس‌ بر تخت‌ قدرتش‌ استوار گرديد،و در مقام‌ تدبيري‌ كه‌ تمام‌ تدبيرها بدانجا منتهي‌ مي‌شود و همۀ امور را شامل‌ مي‌گردد،قيام‌ فرمود . و شروع‌ نمود در تدبير امر عالم‌ . و چون‌ جميع‌ تدابير به‌ وي‌ انتها مي‌يابد بدون‌ استعانت‌ به‌ مُعيني‌ و يا كمك‌ از اشياء به‌ عنوان‌ عَضُد و بازوي‌ مددكاري‌،براي‌ هيچ‌ موجودي‌ از موجودات‌ چنان‌ قدرتي‌ موجود نيست‌ كه‌ بتوانند در تدبير امور دخالت‌ نمايند و واسطه‌ در امر خلقت‌ شوند ـ كه‌ عبارت‌ است‌ از شفاعت‌ ـ مگر پس‌ از اذن‌ و اجازۀ حضرت‌ او تعالي‌ . پس‌ اوست‌ سبب‌ اصلي‌ كه‌ هيچ‌ سببي‌ بالاصاله‌ غير از او وجود ندارد؛و جز او هر سببي‌ از اسباب‌ كه‌ فرض‌ شود با تسبيب‌ او حائز سببيّت‌ مي‌شوند؛و شفيعان‌ بعد از اذن‌ و اجازۀ او قرار مي‌گيرند . و از آنجا كه‌ مطلب‌ از اين‌ قرار مي‌باشد،خداوند تعالي‌ تنها پرورش‌ دهنده‌ و آفرينندۀ شماست‌،كه‌ تدبير امورتان‌ را مي‌نمايد؛نه‌ غير او از آنانكه‌ شما را ارباب‌ و صاحبان‌ تدبير در برابر خدا اتّخاذ نموده‌ايد؛و شفيعاني‌ در نزد وي‌ پنداشته‌ايد؛و اينست‌ مراد و مقصود از اين‌ گفتار او: ذَ 'لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ .

ص 100
يعني‌ چرا شما انتقال‌ فكري‌ پيدا نمي‌نمائيد به‌ چيزي‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ فكرتان‌ منوّر گردد به‌ آنكه‌ خداوند است‌ فقط‌ پروردگارتان‌؛و پروردگار دگري‌ در ميانه‌ نيست‌،با دقّت‌ و تأمّل‌ در معني‌ الوهيّت‌ و خلقت‌ و تدبير عالم‌ . و گفتار ما در تفسير معني‌ عرش‌ و شفاعت‌ و اذن‌ و غير ذلك‌ در ذيل‌ قول‌ خداي‌ متعال‌ إِ نَّ رَبَّكُمُ اللَهُ ، كه‌ در پنجاه‌ و چهارمين‌ آيه‌ از سورۀ اعراف‌،جزء هشتم‌ از كتاب‌ آمده‌ بود،گذشت‌. و در تفسير كلام‌ خداي‌ تعالي‌: إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَهِ حَقًّا . «به‌ سوي‌ اوست‌ محلّ و منزل‌ بازگشتن‌ همگي‌ شما ! وعدۀ خداست‌ كه‌ حقّ مي‌باشد.» فرموده‌اند: ‎ يادآوري‌ خداست‌ به‌ معاد پس‌ از يادآوري‌ به‌ مبدأ . و جملة‌: وَعْدَ اللَهِ حَقًّا ، جمله‌اي‌ است‌ كه‌ در آن‌ مفعول‌ مطلق‌ بجاي‌ فعل‌ نشسته‌ است‌ . يعني‌: خداوند اين‌ أمر را وعده‌ داده‌ است‌ وعدۀ حقّ . و حقّ عبارت‌ است‌ از خبري‌ كه‌ براي‌ آن‌ اصلي‌ و حقيقتي‌ در واقع‌ وجود دارد كه‌ مطابقت‌ با خبر مي‌نمايد . و بناءً عَليهذا،حقّ بودن‌ وعدۀ خداوند متعال‌ به‌ معاد معنيش‌ آن‌ مي‌شود كه‌: خلقت‌ و آفرينش‌ الهي‌ بطوري‌ تحقّق‌ يافته‌ است‌ كه‌ هيچيك‌ از مخلوقات‌ و آفريدگان‌ به‌ تماميّت‌ خودشان‌ نمي‌رسند مگر به‌ رجوع‌ و بازگشت‌ جميع‌ اشياء ـ كه‌ از جملۀ آنها انسان‌ مي‌باشد ـ به‌ سوي‌ خداي‌ تعالي‌ . مانند قطعۀ سنگي‌ كه‌ از آسمان‌ فرود آيد،آن‌ سنگ‌ با حركت‌ طبيعي‌ خود، خودش‌ را براي‌ سقوط‌ بر روي‌ زمين‌ مهيّا مي‌كند؛به‌ سبب‌ آنكه‌ حركت‌ آن‌ يك‌ گونه‌ سنخ‌ مخصوصي‌ است‌ كه‌ تماميّت‌ خود را حائز نمي‌گردد مگر به‌ اقتراب‌ تدريجي‌ بر روي‌ زمين‌ و سقوط‌ و استقرار بر روي‌ آن‌ .

ص 101
جميع‌ اشياء در حالت‌ حركت‌ مُتعبانه‌ و تلاش‌ سرسختانه‌،به‌ سوي‌ پروردگارشان‌ در سير و حركت‌ هستند تا او را ملاقات‌ كنند . خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: يَـٰٓأَيـُّهَا الْإنسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي‌' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ . (آيۀ 6 ،انشقاق‌) «اي‌ انسان‌ ! تحقيقاً تو به‌ سوي‌ پروردگارت‌ به‌ سعي‌ و تعب‌ در حركت‌ مي‌باشي‌ و او را ملاقات‌ مي‌كني‌.» فافهَمْ ذَلِك‌ ! اين‌ رموز را خوب‌ بفهم‌ و به‌ جان‌ و عقل‌ خود درياب‌!  

كلام‌ علاّمه‌: معاد بر پايۀ دو برهان‌ است‌؛سنّت‌ خلقت‌ و عدل‌ الهي‌

و در تفسير كلام‌ خداي‌ تعالي‌: إِنَّهُ و يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ و لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ بِالْقِسْطِ ـ إلخ‌ . «تحقيقاً اوست‌ كه‌ دستگاه‌ آفرينش‌ را ابتدا كرده‌ و سپس‌ بر مي‌گرداند و عودت‌ مي‌دهد؛تا اينكه‌ جزا و ثواب‌ بدهد آنان‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و اعمال‌ صالحه‌ را بجاي‌ آورده‌اند؛از روي‌ عدالت‌.» فرموده‌اند: ‎ تأكيد است‌ براي‌ جملۀ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا . و تفصيل‌ است‌ براي‌ اجمال‌ آنچه‌ را كه‌ در بر داشت‌ از معني‌ رجوع‌ و معاد . و ممكنست‌ كه‌ در مقام‌ تعليل‌ بوده‌ باشد براي‌ جملۀ متقدّمۀ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ـ إلخ‌،كه‌ در آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌ به‌ دو حجّت‌ و برهان‌ از حجج‌ و براهيني‌ كه‌ در قرآن‌ براي‌ اثبات‌ معاد استعمال‌ مي‌شود: يكي‌ از آندو كلام‌ خداست‌: إِنَّهُ و يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ؛ چرا كه‌ سنّت‌ الهيّۀ سبحانيّه‌ بر آن‌ جاري‌ است‌ كه‌ فيض‌ وجود را بر جميع‌ چيزهائيكه‌ آفريده‌ است‌ ارزاني‌ مي‌دارد،و رحمتش‌ را به‌ آن‌ چيز بعنوان‌ مدد كه‌ با آن‌ امر خلقت‌ تمام‌ گردد،افاضه‌ مي‌نمايد تا موجود شود و حيات‌ پيدا نمايد و متنعّم‌ شود به‌ رحمتي‌ از ساحت‌ اقدس‌ او تعالي‌،مادامي‌ كه‌ به‌ لباس‌ وجود ملبّس‌ و به‌ خلعت‌

ص 102
زندگي‌ مخلّع‌ است‌،تا اينكه‌ منتهي‌ گردد به‌ اجل‌ معيّن‌ و زمان‌ معدود . و منتهي‌ شدن‌ به‌ اجل‌ و زمان‌ معدودي‌ كه‌ براي‌ آن‌ زده‌ شده‌ و مقدّر گرديده‌ است‌،عبارت‌ از فناي‌ آن‌ و بطلان‌ رحمت‌ الهيّه‌ايكه‌ بدان‌ وجود و بقاء و بقيّۀ ملحقات‌ آن‌ از حيات‌ و قدرت‌ و علم‌ و نحو ذلك‌ پيدا شده‌ است‌،نمي‌باشد؛ بلكه‌ بواسطۀ قبض‌ خداوندي‌ است‌ آن‌ رحمتي‌ را كه‌ بسط‌ نموده‌ است‌ . زيرا آنچه‌ از ناحيۀ خداوند به‌ موجودي‌ افاضه‌ گردد،وجه‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌باشد؛و وجه‌ خدا هيچگاه‌ دستخوش‌ هلاكت‌ نمي‌شود . لهذا نفاد و نيستي‌ وجود اشياء و انتهايشان‌ به‌ سوي‌ اجل‌ و مرگشان‌،فناء و نابودي‌ آنها و بطلان‌ آنها بر حسب‌ آنچه‌ را كه‌ ما مي‌پنداريم‌،نمي‌باشد؛بلكه‌ رجوع‌ و عود است‌ كه‌ از اشياء به‌ سوي‌ خداوند تحقّق‌ مي‌پذيرد . جميع‌ اشياء از نزد خداوند فرود آمده‌اند؛ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ . «و آنچه‌ در نزد خداست‌ باقي‌ است‌.» بنابراين‌ آفرينش‌ و خلقت‌ چيزي‌ نمي‌باشد مگر بسطي‌ و سپس‌ قبضي‌؛خداوند سبحانه‌ اشياء را به‌ بسطِ رحمت‌ و گسترش‌ جود خود،ايجاد و ابتداء مي‌نمايد،و پس‌ از آن‌ با قبضِ رحمت‌ و درهم‌ پيچيدن‌ آن‌ به‌ سوي‌ خود،عودت‌ و بازگشت‌ مي‌دهد؛و آنست‌ معاد موعود . و ديگر كلام‌ خداست‌: لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ بِالْقِسْطِ ـ إلخ‌ . به‌ علّت‌ آنكه‌ حجّت‌ و برهان‌ در آن‌،عبارت‌ مي‌باشد از عدل‌ و قسط‌ الهي‌ ـ و آن‌ عبارت‌ است‌ از صفات‌ فعل‌ خدا ـ كه‌ نمي‌گذارد و جلوگير مي‌شود از آنكه‌ مساوي‌ و هم‌ ميزان‌ باشند نزد وي‌ كسيكه‌ با خضوع‌ ايمان‌ و ايتان‌ عمل‌ صالح‌ روزگار را سپري‌ كرده‌،و كسيكه‌ بر وي‌ استكبار ورزيده‌؛و به‌ او و به‌ آيات‌ او كفر آورده‌ است‌ .

ص 103
اين‌ دو گروه‌ در دنيا ميانشان‌ فرقي‌ احساس‌ نمي‌شود؛بجهت‌ آنكه‌ سيطره‌ در دنيا بر اساس‌ اسباب‌ عالم‌ تكوين‌ مي‌باشد،بحسب‌ نفع‌ و ضرري‌ كه‌ به‌ اذن‌ و اجازۀ خدا مي‌رسانند . بنابراين‌ فرقي‌ در ميان‌ نخواهد بود مگر آنكه‌ خداوند جدايي‌ بياندازد ميان‌ اين‌ دو دسته‌ را،پس‌ از رجوعشان‌ به‌ سوي‌ خود از روي‌ عدل‌؛محسنينِ مؤمنين‌ را ثواب‌ نيكو،و كفّار زشت‌ كردار را پاداش‌ بد بدهد از جهت‌ تلذُّذاتي‌ كه‌ بدانها مُلْتَذّ شوند،و يا الم‌ و دردهائيكه‌ بدانها متألّم‌ گردند . بناءً عَليهذا،اين‌ حجّت‌ و برهان‌ اعتماد دارد بر تمايز دو فريق‌ به‌ سبب‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌،و به‌ سبب‌ كفر و كردار نكوهيده‌؛و نيز اعتماد دارد بر قول‌ خدا كه‌ مي‌گويد: بِالْقِسْطِ . اين‌ مطلب‌ را داشته‌ باش‌ كه‌ بر ظاهر اين‌ تقريرْ،قول‌ خدا: لِيَجْزِيَ متعلّق‌ مي‌شود به‌ قول‌ او: إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا . و ممكنست‌ قول‌ او: لِيَجْزِيَ ـ تا آخر آيه‌،متعلّق‌ باشد به‌ قول‌ او: ثُمَّ يُعِيدُهُ . و كلام‌ خدا در سياق‌ تعليل‌ و اشاره‌ به‌ حجّت‌ واحدي‌ بوده‌ باشد،كه‌ همان‌ دوّمين‌ حجّتي‌ است‌ كه‌ ذكر شد؛و از جهت‌ ظهور لفظي‌ احتمال‌ اخير اقرب‌ است‌. و در تفسير كلام‌ خداي‌ تعالي‌: إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا ـ تا پايان‌ دو آيه‌،فرموده‌اند: ‎ شروع‌ است‌ در بيان‌ آنچه‌ بر دعوت‌ پيشين‌ ـ كه‌ با گفتارش‌: ذَ' لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ، ذكر شده‌ است‌ ـ متفرّع‌ مي‌گردد؛از جهت‌ عاقبت‌ امر در استجابت‌ او و ردّ او،و از جهت‌ طاعت‌ او و عصيان‌ او . بنابراين‌ خداي‌ سبحانه‌ ابتدا نمود به‌ حال‌ كافران‌ به‌ اين‌ أمر و فرمود: إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ

ص 104
عَنْ ءَايَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ . و لِهذا توصيف‌ فرمود ايشانرا اوّلاً به‌ عدم‌ اميدواريشان‌ به‌ لقاء وي‌،كه‌ عبارت‌ باشد از بازگشت‌ به‌ نزد او در روز بازپسين‌ بواسطۀ بعث‌ و برانگيخته‌ شدن‌ آدميان‌. و ما در وجه‌ تسميۀ آن‌ به‌ لقاء الله‌ در مواضع‌ مختلفي‌ از اين‌ كتاب‌ مطالبي‌ ذكر نموده‌ايم‌؛از جمله‌ در تفسير آيۀ ديدار و رؤيت‌ خداوند در سورۀ اعراف‌ .  

با انكار لقاء خداوند،اساس‌ دين‌ و شريعت‌ فرو مي‌ريزد

پس‌ آن‌ جماعت‌ تنها فرقه‌اي‌ هستند كه‌ منكر روز پاداش‌ و جزا مي‌باشند؛و با انكار آن‌،حساب‌ و جزاء،و به‌ دنبال‌ آن‌ وعده‌ و وعيد،و امر و نهي‌ همگي‌ فرو مي‌ريزند و سقوط‌ مي‌نمايند . و در اثر ساقط‌ شدن‌ آنها،وحي‌ و نبوّت‌ و متفرّعات‌ آن‌ از دين‌ آسماني‌ فرو مي‌ريزند . و با انكار بعث‌ و معاد همّ و غمّ انسان‌ بر حيات‌ دنيا و پست‌ترين‌ طريقۀ عيش‌ حيواني‌ معطوف‌ مي‌گردد . زيرا انسان‌ و همچنين‌ تمام‌ موجودات‌ ذي‌حيات‌ داراي‌ همّ و قصد فطري‌ ضروري‌ در بقاء خود هستند،و طالب‌ سعادت‌ آن‌ حيات‌ مي‌باشند . بنابراين‌ اگر مؤمن‌ بود به‌ حيات‌ دائميّه‌ايكه‌ گسترش‌ دارد بر حيات‌ دنيويّه‌ و اخرويّه‌ با همدگر،كه‌ همانست‌ مطلوب‌؛و اگر اذعان‌ و اعتراف‌ نكند مگر به‌ اين‌ حيات‌ محدودۀ دنيويّه‌،همّ و غمّ فطري‌ خود را بدان‌ گره‌ مي‌زند و بدان‌ خوشايند مي‌باشد،و به‌ سبب‌ دلبستگي‌ بدان‌ از طلب‌ آخرت‌ آرام‌ مي‌نشيند؛و آنست‌ مراد به‌ قول‌ خدا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا . و از اينجا روشن‌ مي‌گردد كه‌ دوّمين‌ توصيفي‌ كه‌ وارد شده‌ است‌؛يعني‌ قول‌ خدا: وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا ، از لوازم‌ نخستين‌ توصيف‌ مي‌باشد؛يعني‌ قول‌ خدا: لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا . و در حقيقت‌ بمنزلۀ مفسّر است‌ نسبت‌ به‌ آن‌ . و باء در قول‌ خدا: اطْمَأَنُّوا بِهَا براي‌ سببيّت‌ است‌؛يعني

ص 105
سكونت‌ و آرامش‌ يافتند به‌ سبب‌ زندگي‌ دنيا از طلب‌ لقاء خدا كه‌ آخرت‌ باشد . و قول‌ خدا: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ در مقام‌ و محلّ تفسير است‌ براي‌ وصفي‌ كه‌ قبلاً وارد شده‌ است‌،بجهت‌ تلازمي‌ كه‌ ميان‌ آن‌ دو موجود است‌؛زيرا نسيان‌ آخرت‌ و ذكر دنيا انفكاك‌ از غفلت‌ آيات‌ خداوندي‌ ندارد .  

مفاد آيۀ لقاء الله‌ مشابه‌ آية‌: ذَ ' لِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ

و اين‌ آيه‌ قريب‌ المضمون‌ مي‌باشد با گفتار خداي‌ تعالي‌: فَأَعْرِضْ عَن‌ مَّن‌ تَوَلَّي‌' عَن‌ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ 'لِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن‌ ضَلَّ عَن‌ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي‌' . (آيۀ 30 ،از سورۀ نجم‌) «پس‌ اي‌ پيغمبر ! رويت‌ را بگردان‌ از ديدار كسيكه‌ از ذكر ما و ياد ما اعراض‌ كرده‌ و روي‌ خود را گردانده‌ است‌؛و غير از پست‌ترين‌ زندگي‌ بهيمي‌ مقصد و مقصودي‌ ندارد . آنست‌ نهايت‌ مرتبه‌ و غايت‌ درجه‌ از علومشان‌ كه‌ بدانجا رسيده‌اند،و از اينجا سر برآورده‌ و منتهي‌ گشته‌ است‌ ! تحقيقاً پروردگار تو داناتر مي‌باشد به‌ آن‌ كس‌ كه‌ از راه‌ وي‌ منحرف‌ و گمراه‌ شده‌ است‌؛و او داناتر مي‌باشد به‌ آن‌ كس‌ كه‌ راه‌ يافته‌ است‌!» چون‌ اين‌ آيه‌ بخوبي‌ مي‌رساند كه‌ إعراض‌ از ذكر خدا و ياد خدا،كه‌ عبارت‌ باشد از غفلت‌ آيات‌ وي‌،ايجاب‌ مي‌نمايد محدود كردن‌ علم‌ انسان‌ را به‌ حيات‌ دنيا و شؤون‌ آن‌ . بنابراين‌ نمي‌خواهد مگر حيات‌ دنيا را و آنست‌ ضلالت‌ از سبيل‌ خدا . و خداوند از اينگونه‌ ضلالت‌ به‌ نسيان‌ روز حساب‌ تعبير و تعريف‌ فرموده‌ است‌،آنجا كه‌ گفته‌ است‌: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن‌ سَبِيلِ اللَهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ . (آيۀ 26 ،از سورۀ ص‌ٓ) «تحقيقاً كسانيكه‌ از راه‌ خدا بيراهه‌ رفته‌اند،داراي‌ عذاب‌ شديدي‌ خواهند بود بواسطۀ نسياني‌ كه‌ از يوم‌ حساب‌ نموده‌اند.»

ص 106
و از آنچه‌ را كه‌ بيان‌ نموديم‌ مبيَّن‌ و مبرهن‌ شد كه‌: انكار لقاء خداوندي‌ و نسيان‌ يوم‌ الحساب‌،موجب‌ دلپسندي‌ انسان‌ به‌ حيات‌ دنيوي‌ و اطمينان‌ و آرامش‌ بدان‌ مي‌گردد،كه‌ آخرت‌ را فراموش‌ كند و علوم‌ خود را مقصور و منحصر در دنيا كند و طلب‌ خود را بدان‌ انحصار دهد . و از آنجا كه‌ مدار،بر حقيقت‌ ذكر خدا و طلب‌ واقعي‌ است‌،فرقي‌ ميان‌ انكار لقاي‌ خدا و دلپسندي‌ به‌ حيات‌ دنيوي‌ قولاً و فعلاً،و يا به‌ خصوص‌ فعلاً با قول‌ بدون‌ فعل‌ وجود ندارد . و ايضاً مبيّن‌ شد كه‌ اعتقاد به‌ معاد يكي‌ از اصول‌ است‌ كه‌ دين‌ بدان‌ بستگي‌ دارد،زيرا با سقوطش‌،امر و نهي‌ و وعده‌ و وعيد و نبوّت‌ و وحي‌ ساقط‌ مي‌گردد؛و آن‌ عبارت‌ از فروريختگي‌ دين‌ از رأس‌ و اساس‌ خواهد بود . و قول‌ خدا: أُولَـٰئِكَ مَأْوَيـٰهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ، بيان‌ است‌ براي‌ جزايشان‌ در آتش‌ مخلّد و جاودان‌ در قبال‌ اعمالي‌ را كه‌ كسب‌ نموده‌اند. و در تفسير كلام‌ خداوند تعالي‌: دَعْوَیـٰهُمْ فِيهَا سُبْحَـٰنَكَ اللَهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَـٰمٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَيـٰهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ . «گفتار بهشتيان‌ در بهشت‌ عبارت‌ است‌ از اين‌ كلام‌: پاك‌ و منزّهي‌ تو اي‌ خداوند ما ! و درودشان‌ در بهشت‌ عبارت‌ است‌ از: سلام‌،و آخرين‌ گفتارشان‌ عبارت‌ است‌ از: آنكه‌ جميع‌ مراتب‌ حمد و ستايش‌ اختصاص‌ به‌ خدا دارد كه‌ پروردگار عالميان‌ مي‌باشد.» [2]

ص 107
  آثار مطهّرون‌ به‌ ولايت‌ الهيّه‌،و لقاي‌ خدا در بهشت ‎ فرموده‌اند: اوّلين‌ چيزي‌ كه‌ خداوند سبحانه‌ بدان‌ اولياي‌ خود را گرامي‌ مي‌دارد ـ آنانكه‌ در دلشان‌ غير از خدا نيست‌ و براي‌ تدبير امورشان‌ غير از وي‌ مدبّري‌ نمي‌باشد ـ آنستكه‌ خداوند قلوبشان‌ را از محبّت‌ غير پاك‌ مي‌كند؛بگونه‌ايكه‌ دوست‌ ندارند مگر خدا را،و به‌ چيزي‌ دلبستگي‌ پيدا نمي‌كنند مگر لِلَّهِ وَ في‌اللَهِ سُبحانَه‌ (براي‌ خدا و دربارۀ خداي‌ سبحانه‌). بنابراين‌ آنان‌ خداوند را منزّه‌ مي‌دارند از هر شريكي‌ كه‌ دلشان‌ را به‌ سوي‌ خود بكشاند و از ذكر خداوند سبحانه‌ باز دارد و از هر گونه‌ شاغلي‌ كه‌ آنها را از پروردگارشان‌ بخود مشغول‌ نمايد . و اين‌ عبارت‌ است‌ از تنزيهي‌ كه‌ از ايشان‌ نسبت‌ به‌ پروردگارشان‌ راجع‌ به‌ تمام‌ چيزهائيكه‌ لائق‌ ساحت‌ قدس‌ او نيست‌،از شريك‌ در اسم‌،و يا شريك‌ در معني‌،و يا نقص‌،و يا عدم‌،مي‌نمايند . و عبارت‌ است‌ از تسبيحي‌ كه‌ از ايشان‌ دربارۀ خدايشان‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد؛نه‌ تنها در قول‌ و گفتار فقط‌،بلكه‌ در قول‌ و فعل‌ و لسان‌ و قلب‌ ايضاً . امّا هرچه‌ جز اينگونه‌ باشد،در آن‌ شوائبي‌ از شرك‌ موجود است‌ . خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم‌ بِاللَهِ إِلَّا وَ هُم‌ مُّشْرِكُونَ . (آيۀ 106 ،از سورۀ يوسف‌) «و اكثريّت‌ آنانكه‌ اسلام‌ آورده‌اند ايمان‌ بخدا نياورده‌اند؛و ايشان‌ از زمرۀ مشركان‌ هستند.» و اين‌ جماعت‌ از مؤمناني‌ هستند كه‌ خداوند دلهايشان‌ را از قَذارت‌ و كثافت‌ محبّت‌ غير خودش‌ كه‌ شاغل‌ از ذكر او باشد پاك‌ و مطهّر كرده‌ است‌؛و آن‌ قلوب‌ را از حبّ خودش‌ سرشار و لبريز نموده‌ بطوريكه‌ غير از او را نمي‌خواهند . و اوست‌ سبحانه‌ مجموعۀ خيري‌ كه‌ با وي‌ شرّي‌ وجود ندارد . خداوند

ص 108
مي‌فرمايد: وَ اللَهُ خَيْرٌ . (آيۀ 73 ،از سورۀ طه‌) پس‌ با دلهايشان‌ كه‌ سرشار مي‌باشد از خير و از سلام‌ مواجه‌ با احدي‌ نمي‌شوند مگر با خير و سلام‌؛آري‌ مگر با كسيكه‌ چون‌ با قلوبشان‌ مواجهۀ با او حاصل‌ مي‌كنند،وي‌ شخصي‌ بوده‌ باشد كه‌ خير و سلام‌ را به‌ شرّ و ضرر تبديل‌ كند؛همچنانكه‌ قرآن‌ شفابخش‌ است‌ براي‌ آنكس‌ كه‌ از آن‌ استشفا بجويد،وليكن‌ براي‌ ستمكاران‌ موجب‌ فزوني‌ خسارت‌ مي‌شود . از اين‌ گذشته‌،اين‌ دلهاي‌ پاك‌ و طاهر مواجه‌ با چيزي‌ از اشياء نمي‌شود مگر آنكه‌ آنرا نعمت‌ خداوند سبحانه‌ مي‌يابد؛و مشاهده‌ مي‌نمايد كه‌ آن‌ نعمتها حاكي‌ از صفات‌ جمال‌ او،و معاني‌ كمال‌ او،و توصيف‌ كنندۀ عظمت‌ و جلال‌ وي‌ مي‌باشند . بنابراين‌،هر وقت‌ توصيف‌ نمايند چيزي‌ از اشياء را در حاليكه‌ آنرا نعمتي‌ از نعمتهاي‌ خدا مي‌بينند و جمال‌ او را در اسماء و صفاتش‌ در آن‌ چيز مشاهده‌ مي‌نمايند و هيچگاه‌ در چيزي‌ از چيزها از پروردگارشان‌ غفلت‌ نمي‌ورزند و سهو نمي‌كنند،در اينصورت‌ توصيفشان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ چيز،توصيف‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ پروردگارشان‌ با جميل‌ افعال‌ و صفات‌ او خواهد بود . و بر اين‌ اساس‌ ثناء آنها بر خدا،و حمد و سپاسشان‌ براي‌ او مي‌شود . فَلَيْسَ الْحَمْدُ إلاّ الثَّناءُ عَلَي‌ الْجَميلِ مِنَ الْفِعْلِ الاخْتياريِّ . «در اين‌ صورت‌ حمد و ستايش‌ ايشان‌ نيست‌ مگر بر جميل‌ از فعل‌ اختياري‌.»  

شأن‌ و منزلت‌ اولياء خداي‌ تعالي‌ و افاضۀ خداوند به‌ آنان‌

اينست‌ شأن‌ و مقام‌ و منزلت‌ اولياي‌ خداي‌ تعالي‌ كه‌ ايشان‌ در دار عمل‌ سكني‌ گزيده‌ بوده‌،و اجتهاد و كوشش‌ مي‌كرده‌اند در آنروزشان‌ براي‌ فردا . و هنگاميكه‌ پروردگارشان‌ را ديدار و زيارت‌ كنند،و وي‌ به‌ وعدۀ خود دربارۀ آنان‌ وفا نمايد،و در رحمت‌ خود داخل‌ كند،و در دار كرامت‌ خويشتن‌ سكني‌ دهد؛

ص 109
در اين‌ شرائط‌ نور ايشان‌ را كه‌ در دنيا به‌ آنان‌ اختصاص‌ داده‌ بود برايشان‌ به‌ اتمام‌ مي‌رساند؛همانطور كه‌ خداي‌ تعالي‌ فرموده‌ است‌: نُورُهُمْ يَسْعَي‌' بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَـٰنِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا . (آيۀ 8 ،از سورۀ تحريم‌) «نورشان‌ در برابرشان‌ و در سمت‌ راستشان‌ با شتاب‌ و سرعت‌ به‌ حركت‌ در مي‌آيد . ايشان‌ مي‌گويند: بار پروردگار ما ! نورمان‌ را براي‌ ما به‌ اتمام‌ رسان‌!» و خداوند شراب‌ طهوري‌ به‌ آنها مي‌آشاماند كه‌ بدان‌ واسطه‌ سرائرشان‌ را از هر گونه‌ شرك‌ جليّ و خفيّ پاك‌ مي‌كند،و آنان‌ را به‌ نور علم‌ و يقين‌ فرومي‌پوشاند،و از قلوبشان‌ بر سر زبانهايشان‌ چشمه‌هاي‌ توحيد را جاري‌ مي‌نمايد . ايشان‌ اوّلاً خداوند را منزّه‌ كرده‌ و تسبيح‌ او را مي‌كنند،و سپس‌ بر رفقايشان‌ از پيامبران‌ و صدّيقان‌ و شهيدان‌ و صالحان‌ سلام‌ مي‌فرستند،و پس‌ از آن‌ خداوند سبحانه‌ را تسبيح‌ مي‌گويند و با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ و بهترين‌ و نيكوترين‌ ثنائي‌ او را ثنا مي‌كنند . و اينست‌ همان‌ چيزي‌ كه‌ قابل‌ انطباق‌ مي‌باشد بر آن‌ ـ و اللهُ أعلمُ ـ گفتار خداوند در دو آية‌: تَجْرِي‌ مِن‌ تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ فِي‌ جَنَّـٰتِ النَّعِيمِ ، كه‌ در آن‌ ذكر جنّت‌ ولايت‌ و تطهير قلوبشان‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌ . و: دَعْوَیـٰهُمْ فِيهَا سُبْحَـٰنَكَ اللَهُمَّ ، كه‌ در آن‌ تنزيه‌ خدا و تقديس‌ و تسبيحش‌ از هر گونه‌ نقص‌ و حاجت‌ و شريك‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌،كه‌ بر وجه‌ حضوري‌ و شفاهي‌ تحقّق‌ يافته‌ است‌؛بجهت‌ آنكه‌ ايشان‌ از پروردگارشان‌ در پرده‌ و محجوب‌ نيستند . وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَـٰم ٌ و اين‌ شهود مشهد لقاء است‌ به‌ امن‌ مطلق‌ . زيرا در غير اين‌ موطن‌ از مواطن‌ امن‌ پيدا نمي‌شود مگر به‌ مقدار اندك‌ نسبي‌ . وَ ءَاخِرُ دَعْوَیـٰهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ . و در اين‌ مشهد ذكر ثنا و تمجيد و تحميد آنها مي‌باشد بعد از تسبيحشان‌ و تنزيهشان‌ ذات‌ اقدس‌ او را .

ص 110
و اين‌ آخرين‌ مقامي‌ است‌ كه‌ اهل‌ بهشت‌ در كمال‌ علمي‌ خود بدان‌ منتهي‌ مي‌گردند .
دنباله متن
پاورقي
[1] ـ اينگونه‌ تفسير يكي‌ از دو نحوي‌ مي‌باشد كه‌ قاضي‌ بيضاوي‌ در تفسير خود در ذيل‌ آيه‌ آورده‌ است‌ . و نحوۀ دوّم‌،آن‌ مي‌باشد كه‌ اينك‌ ما از تفسير علاّمه‌ (قدّه‌) در «الميزان‌» به‌ ذكر آن‌ خواهيم‌ پرداخت‌ . إن‌ شاء الله‌ تعالي‌
[2] و اين‌ دهمين‌ آيه‌،از سورۀ يونس‌ است‌؛يعني‌ بعد از آيه‌: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم‌ بِإِيمَـٰنِهِمْ تَجْرِي‌ مِن‌ تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ فِي‌ جَنَّـٰتِ النَّعِيمِ . «حقّاً آن‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و أعمال‌ صالحه‌ بجا مي‌آورند،پروردگارشان‌ به‌سبب‌ ايمانشان‌ آنانرا هدايت‌ مي‌نمايد . در بهشتهائي‌ كه‌ از زير محلّ سكونتشان‌ نهرهائي‌ جاري‌ است‌،در جَنّاتِ نعيم‌،منزل‌ مي‌گزينند.»
 
دنباله متن