و در حديث ملاقات مؤمن در «مستدرك» از مجموعۀ شهيد نقلاً از كتاب «أنوار» لابي عليّ بن محمّد بن همّام روايت كرده،تا آنجا كه ميفرمايد:
أُشْهِدُكُمْ عِبَادِي بِأَنِّي أُكْرِمُهُ بِالنَّظَرِ إلَي نُورِي وَ جَلَالِي وَ كِبْرِيآئِي ! «گواه ميگيرم شما را اي بندگان من به اينكه من او را گرامي ميدارم بواسطۀ نظر نمودنش به نور من و جلال من و كبريائيِ من!»
و در حديث ثواب جهاد در «تهذيب» روايت كرده است در حديثي كه ميشمارد در خصال سبعه را كه براي شهيد هست،ـ تا اينكه ميفرمايد:
السَّابِعُ أَنْ يَنْظُرَ فِي وَجْهِ اللَهِ،وَ إنَّهَا لَرَاحَةٌ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَ شَهِيدٍ. 50 «هفتم خصلت آنستكه او نظر ميكند به وجه خدا،و آن نظره به سوي خدا راحت است براي هر نبيّ و هر شهيد.»
ص 79
و در ثواب سجدۀ شكر نمازهاي واجبه در حديث صحيح وارد شده است:
إنَّ الْعَبْدَ إذَا صَلَّي وَ سَجَدَ سَجْدَةَ الشُّكْرِ فَتَحَ الرَّبُّ تَعَالَي الْحِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَلَآئِكَة،فَيَقُولُ: يَا مَلَآئِكَتِي ! انْظُرُوا إلَي عَبْدِي؛أَدَّي فَرِيضَتِي وَ أَتَمَّ عَهْدِي ثُمَّ سَجَدَ لِي شُكْرًا عَلَي مَا أَنْعَمْتُ بِهِ عَلَيْهِ !
مَلَآئِكَتِي ! مَا ذَا لَهُ ؟!
فَتَقُولُ الْمَلَآئِكَة: يَا رَبَّنَا رَحْمَتُكَ ! ثُمَّ يَقُولُ الرَّبُّ تَعَالَي: ثُمَّ مَاذَا ؟!
فَتَقُولُ الْمَلَآئِكَة: يَا رَبَّنَا كِفَايَةُ مُهِمِّهِ ! فَيَقُولُ الرَّبُّ: ثُمَّ مَاذَا ؟! فَلَا يَبْقَي شَيْءٌ مِنَ الْخَيْرِ إلَّا قَالَتْهُ الْمَلَآئِكَة. فَيَقُولُ اللَهُ تَعَالَي: يَا مَلَٓئِكَتِي ! ثُمَّ مَاذَا !
فَيَقُولُ الْمَلَآئِكَة: يَا رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا !
فَيَقُولُ اللَهُ تَعَالَي: لَاشْكُرَنَّهُ كَمَا شَكَرَنِي،وَ أُقْبِلُ عَلَيْهِ بِفَضْلِي،وَ أُرِيهِ وَجْهِي ! 51
«بندۀ خدا هنگاميكه نماز بگزارد و سجدۀ شكر بجا آورد،خداوند حجاب ما بين وي و فرشتگان را بر ميدارد،و ميفرمايد: اي فرشتگان من ! نظر كنيد به بندۀ من كه فريضۀ مرا ادا كرده است و عهد مرا تمام نموده است و سپس براي من سجدۀ شكر در برابر آن نعمتي كه به وي دادهام بجا آورده است.
اي فرشتگان من ! پاداش وي چه چيز ميباشد ؟!
فرشتگان ميگويند: اي پروردگار ما ! رحمت تو ! سپس پروردگار ميگويد: از اين گذشته چه چيز است ؟!
فرشتگان ميگويند: اي پروردگار ما ! كفايت مهمّات وي ! پروردگار
ص 80
ميفرمايد: از اين گذشته چيست ؟! در اينحال هيچيك از اقسام خير را فرشتگان بجاي نميگذارند مگر اينكه ميشمرند.
خداوند تعالي ميفرمايد: اي فرشتگان من ! از اين كه بگذريم چه چيز ميباشد ؟!
فرشتگان ميگويند: اي پروردگار ما ! ما بدان علم نداريم.
خداوند ميفرمايد: من سپاس وي را بجا ميآورم همانگونه كه او سپاس مرا بجا آورده است،و من اقبال مينمايم و رو ميآورم بر او به فضل خودم،و نشان ميدهم به او وجه و سيماي خودم را !»
و در ثواب نابينا وارد شده است كه ميفرمايد: وَ أُرِيكَ وَجْهِي. «و من به تو مينمايانم سيماي خودم را.»
و در روايت مهماني اهل بهشت خبري كه وارد شده است كه بعد از قرآن خواندن استدعاي استماع كلام حضرت پروردگار را مينمايند،تفضّل ميشود و از لذّت استماع مدّتهاي مديده بيهوش ميشوند؛و بعد كه بهوش آيند،استدعاي زيارت جمال حضرت جميل تعالي را مينمايند؛نوري تجلّي مينمايد كه از تجلّي آن نور بيهوش ميافتند. آن مقدار در آن بيهوشي ميمانند كه حورالعين شكايت مينمايند.
و در فقرۀ ديگر از همين حديث در ثواب آنها كه زبانهايشان را از فضول كلام و بطنهايشان را از فضول طعام حفظ كردهاند،ميفرمايد:
أَنْظُرُ إلَيْهِمْ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً وَ أُكَلِّمُهُمْ كُلَّمَا نَظَرْتُ إلَيْهِمْ. «نظر ميكنم به سوي آنان در هر روز هفتاد مرتبه،و در هر مرتبهاي كه به سويشان نظر نمودم با آنان تكلّم مينمايم!»
عزيز من انصاف بده ! اين همه آيات و اخبار و ادعيۀ وارده به تعبيرات مختلفه را ممكن است كه انسان ردّ نمايد ؟! اگر از حيث سند اعتبار ميخواهي،
ص 81
درجۀ تواتر اگر چهلتا گفتهاند من پانصدتا بلكه هزارتا سند براي تو بياورم،و حال آنكه قرآن سند نميخواهد ؛ و اگر دلالت بخواهي،از نصّ بالاتر نميشود؛و دلالات بعضي از اين الفاظ كه نقل شد ابداً شكّي و محملي و احتمال مجازي در آنها نيست.
بلي،انسان بايد ملتفت باشد كه لقاي حضرت او جلّ جلالُه مثل لقاي ممكن نيست،و رؤيت او با چشم نيست،و مثل رؤيت جسمانيّات نيست؛بلكه رؤيت قلبي هم منزّه از كيفيّت رؤيت متخيّلات،و رؤيت عقليّه هم منزّه از كيفيّت رؤيت معقولات است. چنانچه در دعاي «صحيفۀ علويّه» عليه السّلام ميفرمايد:
وَ تَمَثَّلَ فِي الْقُلُوبِ بِغَيْرِ مِثَالٍ تَحُدُّهُ الاوْهَامُ أَوْ تُدْرِكُهُ الاحْلَامُ. 52
«خداوند در دلها بطور تمثُّل جاي ميگيرد،بدون شكل و صورتي كه
ص 82
انديشههاي وهميّه او را محدود كند،و بدون آنكه افكار عقليّه بتواند به او دست يابد.»
و چنانكه سيّد ابن طاووس (قُدّس سرُّه العزيز) در «فلاح السّآئل» ميفرمايد:
فَقَدْ رُويَ أنَّ مَوْلانا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عَلَيْهِما السَّلامُ كانَ يَتْلوا الْقُرْءَانَ في صَلَاتِهِ فَغُشيَ عَلَيْهِ.
فَلَمّا أفاقَ سُئِلَ: ما الَّذِي أوْجَبَ ما انْتَهَتْ حالُكَ إلَيْهِ ؟!
فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ ما مَعْناهُ: «مَا زِلْتُ أُكَرِّرُ ءَايَاتِ الْقُرْءَانِ حَتَّي بَلَغْتُ إلَي حَالٍ كَأَنَّنِي سَمِعْتُهَا مُشَافَهَةً مِمَّنْ أَنْزَلَهَا عَلَي الْمُكَاشَفَةِ وَ الْعِيَانِ.
فَلَمْ تَقُمِ الْقُوَّةُ الْبَشَرِيَّةُ بِمُكَاشَفَةِ الْجَلَالَةِ الإلَهِيَّةِ. »
وَ إيّاكَ يا مَنْ لا تَعْرِفُ حَقيقَةَ ذَلِكَ أنْ تَسْتَبْعِدَهُ أوْ يَجْعَلَ الشَّيْطانُ في تَجْويزِ الَّذي رَوَيْناهُ عِنْدَكَ شَكًّا ! بَلْ كُنْ مُصَدِّقًا ! أما سَمِعْتَ اللَهَ يَقولُ:
فَلَمَّا تَجَلَّي' رَبُّهُ و لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ و دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَي' صَعِقًا ـ انتهَي.
«روايت شده است كه مولانا جعفر بن محمّدٍ الصّادق عليهما السّلام در نمازش قرآن تلاوت مينمود؛و در آن حال بيهوش شد.
چون افاقه پيدا كرد،از وي پرسيدند: علّت آنكه حالتت بدينجا منتهي گشت چه بود ؟!
حضرت عليه السّلام بدين معني مطلبي را افاده فرمود كه: «من پيوسته آيات قرآن را تكرار مينمودم تا رسيدم به حالتي كه گويا من از خدائي كه آنها را نازل كرده است با مكاشفه و عيان شنيدم.
53 و بنابراين قوّۀ بشريّهام در برابر مكاشفات جلال الهي تاب نياورد.»
ص 83
ص 84
ص 85
و اي كسيكه حقيقت اين وقايع را نميشناسي؛مباد آنرا مستبعد بشماري! و يا شيطان در جائز بودن آنچه را كه ما براي تو روايت كرديم،راه شكّي را مفتوح سازد ! بلكه بايد تصديق كننده باشي !
آيا نشنيدهاي كه خداوند ميگويد: چون پروردگار او (موسي) بر كوه تجلّي كرد،آنرا خرد و پاره ساخت و موسي به حالت بيهوش بر روي زمين افتاد!» «فلاح السّآئل» ص 107 و 108.
باري انسان اگر بخواهد كه اين عوالم را بالكشف و الشّهود بدست آورد بايد بزرگي مقصود را بقدر خود تعيين نمايد و بداند كه طالب چيست ؟! و عظمت مطلوبش به چه اندازه است ؟! تا جِدّش در طلب،لايق مطلوب باشد.
مثلاً طالب كدخدائي يك ده جِدّش قطعاً به اندازۀ طالب سلطنت عالم نميشود؛وليكن چون اين مطلوب بزرگي و عظمتش در شرف و نور و بهاء و سلطنت و لذّت به اندازهاي است كه ابداً تصوّر كنه او را لاسيّما مبتدي نميتواند بكند،بلكه هر چه تصوير نمايد يكي از هزاران حقيقت آن نخواهد شد؛ لذا اجمالاً بايد قياس بقدر معقولات و معلومات خود نمايد. مثلاً شرافتهائي كه در عالم حقّ و شهادت ميبيند از بزرگان دنيوي،و قرب سلاطين،و خود سلطنت و سلطنتهاي تمام عالم را فرض كند و بعد از آن قياس كند سلطنت آسمانها را ببيند كه چه درجه عظمت و شرافت ميبيند ؟
آنوقت قياس بكند عالم محسوس را به عالم غيب ملكوت و جبروت و غيره،آنوقت برگردد در كيفيّت سلطنت سلاطين دنيا فكري كند،آنوقت به
ص 86
سلطنت معنوي قياس بكند؛خواهد ديد كه مدّت سلطنت اين سلاطين كه چند سالي بيش نيست نسبتش به سلطنت ابديّه چه خواهد شد ؟!
و كيفاً هم زياده بجهاتي چند نيست كه هزاران نقصها در او موجود و متوقّع است.
امّا سلطنت معنويّه سلطنت واقعي است؛مثل سلطنت انسان است به اعضاي خود و قوا و خيال خود. مثلاً ملاحظه نمايد كه در وصف سلطنت اخروي،از جمله اخباريكه در باب سلطنت اهل بهشت وارد شده است كه فرماني از جانب حضرت تعالي برايش ميآورند كه در آن نوشته است كه:
جَعَلْتُكَ حَيًّا لَا تَمُوتُ وَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ: كُنْ فَيَكُونُ ! 54
«من تو را زنده قرار دادم كه نميميري ! و به چيز ميگوئي: باش ! و آن ميباشد!»
و بالجمله آن سلطنتي كه خلاّق عالم براي هر انسان صحيح المشاعر در
ص 87
احداث صور خياليّه عطا فرموده؛نظير وفوق آنرا براي بندگان خاصّ خودش از انبياء و اولياء در اين دنيا،و به جمهور و يا همۀ اهل بهشت در آخرت،در احداث و ايجاد اعيان خارجيّه بإذنِ الله كرامت ميفرمايد.
اهل معرفت،اعجاز انبياء و ائمّه را از اين راه ميگويند.
خلاصه اگر انسان هر مطلبي را با عقل بسنجد،خواهد ديد كه درجات و حدود اشياء همه در جاي خود،و از روي عدل است. و اگر عقل را كنار بگذارد، آنوقت حكمتْ باطل،و ابداً فرق ميانۀ نور و ظلمت،خوب و بد،وضيع و شريف نخواهد ماند.
بالجمله،اين چند كلمه در قياس شرافت اين مطلب و مطلوبهاي ديگر كافي است و هكذا لذّت و بهجت اين مطلوب را اگر بخواهي في الجمله تصوّر نمائي،يك نمره از لذّات آن عالم را بعضي از اهل معرفت چنين گويد كه:
آن مقام دارالحَيَوان و حياة حقيقي است، كأنّهُ حيوةٌ تَغْلِي و تفورُ. «گويا چشمه و عين حيات و زندگي است كه ميجوشد و فوران ميكند.»
و در آن حال در هر لحظه براي اهلش تمام انواع لذّات
بیاينكه بعضي به بعضي تداخل نمايد و كسر و انكسار نموده،كيفيّت ديگر حاصل شود موجود است؛مثلاً تمام لذّات همۀ افراد هر نوع از مطعومات،و هكذا مرئيّات و مسموعات و مشمومات و ملموسات در هر آني
بیاينكه يكي در ديگري اثر نمايد و يا باطل سازد حاصل است.
حالا اين لذّات از قبيل لذّات عوالم حسّيّه جنّةُ النّعيم است؛و اگر از اين قياس كني لذّات و بَهجات تجلّيات انوار جمال و جلال حضرت جميل و جليل تعالي را،آنوقت لَعلّ در بذل تمام جهات جدّ و جهد و طاقت كفايت نمايد. و در اخبار ائمّه صلواتُ الله و سلامُه عليهم أجمعين اشاراتي به اين عوالم كه عرض شده هست. مثلاً در خبر هست كه آبي در بهشت هست كه در آن طعم
ص 88
همۀ مشروبات و مطعومات ميباشد. و ايضاً در حديث معراج گذشت كه در جواب حضرت او جلّ جلالُه كه ميفرمايد: هَذِهِ جَنَّتِي فَتَبَحْبَحْ فِيهَا ! عرض ميكند: وقتي كه خودت را بمن شناسانيدي از همۀ چيزها مستغني شدم !
و در حديث مهماني گذشت كه از تجلّي حضرت حقّ تعالي چنين بيهوش ميشوند كه ابداً بهوش نيايند تا آخر حورالعين شكايت ميكنند تا خداوند جليل به هوششان ميآورد.
اي عزيز ! جهد كن كه ايمان به خدا و رسول و ائمّه صلوات الله و سلامهعليهم بياوري،و ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم و قرب و بعد را مثل ملاحدۀ اين زمان،موهوم توهّم نكني !
حالا اينها كه عرض شد چيزهائي است كه خطور به قلب بشر ميكند،
وَلَا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ را از اينها قياس كن ! بلي:
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
* * *
از دَرِ خويش خدايا به بهشتم مفرست كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
* * *
خاك درت بهشت من،مهر رخت سرشت من عشق تو سرنوشت من،راحت من رضاي تو
مَا عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعًا فِي جَنَّتِكَ،بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ ! 55 «من تو را نپرستيدم از ترس آتشتت؛و نه به طمع بهشتت؛
ص 89
بلكه تو را سزاوار و لائق پرستش ديدم فلهذا عبادت و پرستش تو را نمودم!»
در حديث حضرت شُعيب علي نبيّنا وآله و عليه السّلام شنيدي كه عرض نمود:
من نه از ترس آتش نالم،و نه از محبّت بهشت؛وليكن از جهت بُعد از تو مينالم،صبر ميكنم تا به ديدار تو برسم !
و از دعاي كميل عليه الرّحمة شنيدي كه سيّد العارفين و رئيس المُناجين عرض ميكند:
وَ
هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَي عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي فِرَاقِكَ ! «و مرا چنان بپندار كه قدرت صبر و شكيبائي بر عذابت را داشته باشم،پس چطور ميتوانم بر فراقت شكيبا باشم؟!»
اي نفس بيحياي نويسنده ! و اي بينوا شنونده ! اگر قطع به اين عوالم داري،كو اثرش ؟! چرا آرامي ؟! چرا بر سر كوهها نميروي ؟! چرا به بيابانها فرار نميكني ؟! چرا ورد شب و روزت
وَاحَسْرَتَا عَلَي مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَهِ
ص 90
نيست ؟!
بلكه اگر مظنّه هم داري چرا از غصّه نميميري ؟! بلكه اگر احتمالش هم ميدهي بايد اين احتمال،عيش ترا مُنَغَّص كند؛و لذّتت را از اعراض اين دنياي دنيّۀ فانيه قطع كند.
بگو:
واحَسرَتاهُ ! واحَسْرَتاهُ ! واحَسْرَتاهُ ! واثُبوراهُ ! واحَيْرَتاهُ ! ياوَيْلَي ! يا دَمارَي ! يا عَوْلَي ! يا شِقْوَتَي !
بلي ! ايمان ضعيف است كه هست،ولي قلوب هم از محبّت دنيا مريض شده؛و الاّ اگر ايمان نشد،شكّ هم كافي است. احتمال هم كافي است.
نَعوذُ بِاللَهِ،وَ الْمُشْتَكَي إلَي اللَهِ،وَ إلَي حَضْرَةِ رَسولِ اللَهِ وَ حَضْرَةِ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَ ءَالِهِما الطّاهِرينَ،لاسِيَّما إلَي خَليفَةِ عَصْرِنا،و إمامِ زَمانِنا، وَ سُلْطانِنا،وَ سَيِّدِنا،وَ مَعاذِنا وَ ملاذِنا،وَ عِصْمَتِنا،وَ نورِنا،و حَيَوتِنا،وَ غايةَ ءَامالِنا،أرْواحُنا وَ أرْواحُ الْعالَمينَ فِداهُمْ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ. 56
پاورقي
50 ـ «تهذيب الاحكام» ج 6 ،ص 122
51 همان مصدر،ج 2 ،ص 110 ؛و «من لايحضره الفقيه» نشر مكتبة الصّدوق،ج 1 ،ص 334
52 «صحيفة علويّه» طبع سنگي قديمي،به خطّ فخر الاشراف،ص 16 ؛و اين از ادعيۀ آن حضرت است كه در نعت و تعظيم خداوند عرضه داشته است،و ابتداي آن اينست:
الْحَمْدُ لِلَّهِ أوَّلَ مَحْمودٍ وَ ءَاخِرَ مَعْبودٍ وَ أقْرَبَ مَوْجودٍ،الْبَديٓءِ بِلا مَعْلومٍ لاِزَليَّتِهِ،وَ لا ءَاخِرَ لاِوَّليَّتِهِ وَ الْكآئِنِ قَبْلَ الْكَوْنِ بِلا كيانٍ وَ الْمَوْجودِ في كُلِّ مَكانٍ بِلا عيانٍ وَ الْقَريبِ مِنْ كُلِّ نَجْوَي بِغَيْرِ تَدانٍ. عَلَنَتْ عِنْدَهُ الْغُيوبُ وَ ضَلَّتْ في عَظَمَتِهِ الْقُلوبُ؛فَلا الابْصارُ تُدْرِكُ عَظَمَتَهُ وَ لاالْقُلوبُ عَلَي احْتِجابِهِ تُنْكِرُ مَعْرِفَتَهُ.
تَمَثَّلَ في الْقُلوبِ بِغَيْرِ مِثالٍ تَحُدُّهُ الاوْهامُ أوْ تُدْرِكُهُ الاحْلامُ. ثُمَّ جَعَلَ مِنْ نَفْسِهِ دَليلاً عَلَي تَكَبُّرِهِ عَلَي الضِّدِّ وَ النِّدِّ وَ الشَّكْلِ وَ الْمِثْلِ،فَالْوَحْدانيَّتُهُ ءَايَةُ الرُّبوبيَّةِ وَ الْمَوْتُ الآتي عَلَي خَلْقِهِ مُخْبِرٌ عَنْ خَلْقِهِ وَ قُدْرَتِهِ.
تا آخر دعا كه در نهايت شيوائي و استحكام،دلالت بر وجود بالصِّرافۀ حضرت حقّ جلّ و عزّ مينمايد؛بالاخصّ همين فقراتي را كه عارف ربّاني و عالم صَمَداني ما بدان استشهاد جستهاند. و ايضاً قوله: وَ الْكآئِنِ قَبْلَ الْكَوْنِ بِلا كيانٍ،وَ الْمَوْجودِ في كُلِّ مَكانٍ بِلا عِيانٍ،وَ الْقَريبِ مِنْ كُلِّ نَجْوَي بِغَيْرِ تَدانٍ.
53 بيان اقسام مكاشفات به نقل از «نفآئس الفنون»
چون سخن به مكاشفۀ حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيد،سزاوار است انحاء و انواع مكاشفات را در اينجا از علاّمه شمس الدّين محمّد بن محمود آملي در كتاب «نفآئس الفنون» ج 2 ،ص 62 تا ص 65 ،حكايت نمائيم. وي ميگويد:
فصل نهم: در مكاشفات و انواع آن:
بدانكه حقيقت كشف،از حجاب بيرون آمدن چيزي است بر وجهي كه پيش از آن بر وجه مذكور مُدرك نبوده باشد. و هر چند در عالم انسان هفتاد هزار ديده كه ادراك آن هفتادهزار عالم از جسمانيّات و روحانيّات تواند كرد مودّع است،امّا اهل حقيقت مكاشفات را بر آن معاني اطلاق كنند كه مدركات باطنه ادراك آن كرده باشد.
و شكّ نيست در آنكه چون سالك صادق به جذبۀ ارادات از قعر طبيعت روي به فضاي شريعت نهد و به قدم صدق جادّۀ طريقت بر قانون مجاهده و رياضت بشمرد،از هر حجاب از حجب هفتاد هزارگانه كه گذر كند او را ديدۀ مناسب آن گشاده شود،و احوال آن مقام مكاشَف نظر او گردد،و بقدر رفع حجاب و صفاي عقل،معاني معقول روي نمايد و به اسرار معقولات واقف شود،و آنرا كشف نظري خوانند و بر او زياده اعتمادي نباشد؛چه هر چه در نظر آيد تا در قدم نيايد اعتماد را نشايد.
و اكثر فلاسفه كه همّت بر تجريد عقل و ادراك معقولات گماشتند و عمر در آن صرف كردهاند،در اين مقام بماندند و آنرا وصول به مقصد حقيقي شمردند. و به حقيقت چون مقصود اصلي نشناختند،از شواهد دگر مدركات محروم افتادند و انكار آن كرده در مرتبۀ ضلالت گم گشتند؛ فَضَلّوا مِن قبلُ وَ أضلّوا كثيرًا.
و چون از كشف معقولات عبور افتاد،مكاشفات قلبي بديد آمد كه آنرا كشف شهودي خوانند؛و از اينجا انوار مختلف كشف شود،و بعد از آن مكاشفات سرّي كه آنرا كشفالهامي خوانند،و در اين مقام اسرار آفرينش و حكمت وجود هر چيز ظاهر و مكشوف گردد. و بعد از آن مكاشفات روحي كه آنرا كشف روحي خوانند،روي نمايد و در مبادي اين مقام درجات جنان و شواهد رضوان و مشاهدۀ ملئكه و مكالمۀ با ايشان كشف شود.
و چون روح بكلّي صاف گردد و از كدورات جسماني صقالت يابد،عوالم نامتناهي مكشوف شود و دائرۀ ازل و ابد نصب ديده گردد و حجاب زمان و مكان بر خيزد؛چنانكه از ابتداي آفرينش موجودات و مراتب آن كشف نظر او شود و هر آنچه در زمان مستقبل خواهدبود معاينه بيند. و رسول صلّي الله عليه و آله از اينجا فرمود كه: لا تَرْفَعوا رُءوسَكُمْ فَإنّي أراكُمْ مِنْ أمامي وَ مِنْ خَلْفي.
و بيشتر خرق عادات كه آنرا كرامات گويند از إشراف بر خواطر و اطّلاع بر مغيبات و عبور بر آتش و آب و هوا و طيّ زمين و غير آن در اين مقام پديد آيد و اين معني را به نزد ارباب حقيقت زياده اعتباري نبود،چو اهل ضلال را نيز اين معني صورت بندد؛ چنانكه رسول صلّي الله عليه و آله از ابن صيّاد پرسيد:
ما تَرَي ؟! قالَ:
أَرَي عَرْشًا عَلَي الْمآءِ ! فَقالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: ذاكَ عَرْشُ إبْليسَ. و آنچه در نقل آمده كه دجّال مرده را زنده خواهد گرداند هم ازين قبيل است،و حقيقت كرامات جز اهل دين را نتواند بود؛و آن بعد از كشف روحي در مكاشفات خفيّ بديد آيد؛زيرا كه روح،كافر و مسلمان را هست. امّا خفيّ،روح خاصّي است كه آنرا نور حضرتي خوانند و جز به خاصّان حضرت ندهند؛چنانكه فرمود: كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإيمَـٰنَ وَ
أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ . و در مطلق روح فرمود:
يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي' مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ . و در حقّ رسول صلّي الله عليه وآله فرمود:
وَ كَذَ'لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَـٰبُ وَ لَا الْإيمَـٰنُ وَلَـٰكِن جَعَلْنَـٰهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا ، يعني نور خاصّ حضرتي به بعضي از بندگان خود دهم تا بواسطۀ آن به عالم صفات ما راه يابند.
و چنانكه دل واسطۀ عالم ملك و ملكوت آمد كه يك روي در عالم ملكوت و ديگري در عالم ملك،تا بدان روي كه در عالم ملكوت دارد قابل فيضان نور عقل و روح گردد،و بدين روي كه در عالم ملك دارد آثار انوار روحانيّات و معقولات به نفس و تن ميرساند. و سرّ واسطۀ عالم روح و دل آمد،تا بدان روي كه در روح دارد استفادت فيض او كند،و بدان روي كه در دل دارد حقايق آن فيض بدو ميرساند؛همچنين خفيّ واسطۀ عالم صفات خداوندي و روحانيّت آمد،تا قابل مكاشفات صفات حضرتي گردد عكس آن به عالم روحانيّت رساند و اين مجموع را كشف صفاتي خوانند.
و حضرت عزّت در اين حال اگر به صفت عالمي مكاشف شود علم لَدُنّي بديد آيد،و اگر به صفت جلال مكاشف گردد فناءِ حقيقي،و علي هذا به نسبت با ساير صفات. امّا كشف ذاتي مرتبۀ بس بلند و سامي است كه در عبارت نگنجد و اشارت در آن صورت نبندد. و جعَلْنا اللهُ مِن الفائِزينَ به.
54 در حديث قدسيّ از جانب پروردگار علاّم خلاّق وارد است: عَبْدي أطِعْني أجْعَلْكَ مِثْلي ! أنَا حَيٌّ لا أموتُ،أجْعَلُكَ حَيًّا لا تَموتُ ! أنَا غَنيٌّ لا أفْتَقِرُ،أجْعَلُكَ غَنيًّا لا تَفْتَقِرُ ! أنَا مَهْما أشآءُ يَكونُ،أجْعَلُكَ مَهْما تَشآءُ يَكونُ !
و كعب الاحبار اين حديث را با الفاظ آتيه روايت كرده است:
يابْنَ ءَادَمَ ! أنَا غَنيٌّ لا أفْتَقِرُ، أطِعْني فِيما أمَرْتُكَ أجْعَلْكَ غَنيًّا لا تَفْتَقِرُ ! يابْنَ ءَادَمَ،أنَا حَيٌّ لا أموتُ؛أطِعْني فيما أمَرْتُكَ أجْعَلْكَ حَيًّا لا تَموتُ ! أنَا أقولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكونُ؛أطِعْني فيما أمَرْتُكَ تَقولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكونُ ! («كلمةالله» ص 140 ؛و در ص 536 مصادر آنرا «عدّة الدّاعي» أحمد بن فهد حلّي از كعبالاحبار و «مشارق أنوار اليقين» حافظ رجب بُرسي و «إرشاد القلوب» حسن بن محمّد ديلمي ذكر كرده است.)
و در ص 143 گويد: در حديث قدسي وارد است:
إنَّ لِلَّهِ عِبادًا أطاعوهُ فيما أرادَ فَأطاعَهُمْ فيما أرادُوا،يَقولونَ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكونُ . (و در ص 537 مصدر آنرا «مشارق أنوار اليقين» حافظ رجب برسي ذكر كرده است.)
55 «مصباح الفلاح و مفتاح النّجاح» آخوند ملاّ محمّد جواد صافي گلپايگاني،طبع سنگي،ص 74 در «اصول كافي» ج 2 ،ص 84 ،حديث 5 ،از عليّ بن إبراهيم،از پدرش،از ابن محبوب،از جميل،از هرون بن خارجة،از حضرت امام جعفر بن محمّدٍ الصّادق عليهماالسّلام روايت كرده است،كه فرمود: إنَّ
الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ * : قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفًا فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبيدِ،وَ قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي طَلَبَ الثَّوابِ فَتِلْكَ عِبادَةُ الاجَرآءِ،وَ قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ عَزَّوَجَلَّ حُبًّا لَهُ فَتِلْكَ عِبادَةُ الاحْرارِ؛وَ هِيَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ.
و در «نهج البلاغة» در باب حِكم،حكمت 237 ؛و از طبع مصر،مطبعۀ عيسي البابي الحلبي با شرح شيخ محمّد عبده،ج 2 ،ص 189 آورده است كه: وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:
إنَّ قَوْمًا عَبَدوا اللَهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ،وَ إنَّ قَوْمًا عَبَدوا اللَهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ،وَ إنَّ قَوْمًا عَبَدوا اللَهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاحْرارِ.
* ـ در بعضي نسخ: الْعِبادَةُ ثَلاثٌ وارد است.
56 نُسخ «رسالۀ لقاء الله» مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي
مطالبي را كه اينك از «رسالۀ لقاء الله» آية الحقّ و سند العرفان مرحوم آيةالله حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي أعلي اللهُ درجاتِه السّامية،حقير در اينجا آوردم،طبق نسخۀ خطّي خود حقير است كه در ايّام طلبگي در بلدۀ طيّبۀ
قم در سنۀ 1368 هجريّۀ
قمريّه يعني تا الآن كه سنۀ 1415 ميباشد،چهل و هفت سال ميگذرد،استنساخ نمودهام و حقّاً چه اين مطالب و چه بقيّۀ مطالب رساله كه اثر نفس گرم و آه آتشين و اصالت نيّت آن فقيد ميباشد؛فوق العاده مؤثّر و محرّك،و مطالعه و تأمّل در محتويات آن براي سالكين سبيل خدا ضروري است.
اين حقير در هنگام اقامت در نجف اشرف براي تحصيل نيز آنرا مطالعه مينمودم و از بحر بيكران آن بهرمند ميشدم.
روزي يكي از علماء كاظمين كه با حقير نسبت رحميّت داشت و در زيارتي مخصوصنجف به زيارت آمده بود و در كلبۀ حقير ميهمان بود،راجع به توحيد حضرت حقّ تعالي با وي بحث شد. حقير در ميان گفتارم،آوردم كه
لَامؤثِّرَ في الوجودِ إلاّ اللهُ. گفت: چنين حديثي نداريم !
عرض كردم: نباشد كه نباشد،ولي آيا اين مضمون كه كلام يكي از حكماء ميباشد متّخذ از شالوده و ريشۀ كشيده شدۀ جميع آيات و احاديث نيست ؟ من به وي گفتم: خوب است شما «رسالۀ لقاء الله» را كه حقير آنرا بخطّ خود استنساخ كردهام مطالعه فرمائيد تا روح مطلب برايتان روشن گردد ! گفت: خيلي در پي آن بودهام ولي هنوز بدست نياوردم.
حقير رسالۀ خود را به ايشان سپردم تا در مدّت يك هفته مطالعه نمايد. وي به كاظمين رفت و رساله را با خود برد. در سفر دگري كه به نجف اشرف مشرّف شد از وي پرسيدم: رساله چطور بود ؟! گفت: من هر وقت آن را مطالعه ميكردم،اشكم سرازير بود تا مطالعهام خلاص شود.
باري اين رساله در اوّلين مرتبه توسّط آقاي حاج ميرزا خليل كمرهاي طبع شد،و در آن تحريفات و اضافاتي صورت گرفت. سپس از روي آن نسخۀ مطبوعه عكس برداري شده و با حذف بعضي از ضمائم،باز با تحريفات واقع در متن بطبع رسيد؛و آقا سيّد أحمد فهري آنرا به ضميمۀ مقالهاي از آية الله خميني (قدّه) در جملۀ منشورات نهضت زنان مسلمان منتشر كرد. و تحريفات و تصحيفات اين طبع از حيطۀ بيان بيرون است.
در سنة 1405 هجريّۀ قمريّه انتشارات هجرت اقدام به طبع آن نمود كه گرچه آن نسبةً پاكيزهتر است وليكن معذلك خالي از تحريف نيست و اين به سبب نسخههاي مطبوعهاي بوده است كه در طبع آن دخالت داشته است.
اميدوارم خداوند مرا يا شخصي ديگر را توفيق دهد تا به طبع آن از روي نسخۀ اصليّه بدون يك جمله كم و يا زياد اقدام نمايد. و الله المستعانُ.