New Page 6

  

صفحه قبل

 


ص 475

 نفى خواطر و فكر و توجّه به نفس

بر همين أساس است كه أولياى إلهى بر نفى خواطر تأكيد بسيار زيادى دارند و بدون آن عمل را ناقص و فاقد أثر مطلوب مى‏دانند.

عوامل مؤثر در نفى خواطر

در طريقه علاّمه والد كه همان طريقه مرحوم آية‏الحق حاج‏ملاّحسينقلى همدانى و متّخذ از آيات و روايات مى‏باشد، سه وسيله أصلى نفى خواطر، أوّل مراقبه و مجاهده و دوّم توجّه به نفس و سوّم ذكر بود كه اگر سالك مراقبه‏اش تامّ باشد و در مقابل نفس و هواى آن مجاهده نمايد، آرام‏آرام نفى خواطر حاصل‏ميگردد، و اگر گاهى خاطره‏اى نيز هجوم آورد با حربه ذكر آن را دفع مى‏نمايد.

تصرّف نفس استاد نيز در نفى خواطر و حفظ قلب سالك از توارد أفكار و توجّه به غير خداوند متعال تأثير فراوانى دارد، گرچه اين امر در همه حالات مُمدّ سالك نيست و به شرائطى خاص محدود است؛ چنانكه در روح‏مجرّد در شرح كيفيّت إقامه صلوات در محضر مرحوم حدّاد مى‏فرمايند:

نمازهاى صبح و ظهر و عصر را بنده به ايشان اقتدا مى‏كردم، چون كسى در منزل نبود جز يك نفر از رفقاى صميمى؛ أمّا نماز مغرب و عشاء را ايشان به حقير إقتداء مى‏نمودند و غالبا هم در روى بام انجام‏مى‏گرفت. و دستور داده بودند كه حقير در نمازها سوره‏هاى بلند را بخوانم، مانند يس و واقعه و

 


ص 476

مسبّحات و تبارك و منافقين و هل‏أتى و ماأشبَهها؛ براى آنكه ايشان چون اقتدا مى‏كنند حقير را در قراءت و نفى خواطر تثبيت نمايند، و مى‏فرمودند: اينطور بهتر است تا آنكه شما به من اقتدا كنى. [1]

نحوه تحصيل حضور قلب در هنگام نماز و ذكر

علاوه بر اين امور مى‏فرمودند: سالك بايد از هر امرى كه موجب تشويش بال و تفرّق خاطر است، زائد بر قدر ضرورت، اجتناب نمايد و در مواقع نماز و ذكر چند دقيقه قبل از شروع به عبادت دست از امور روزمره كشيده و قلب خود را از خواطر تفريغ‏نمايد و سپس در توجّه به پروردگار متمركز گشته و بعد از آن توجّهش را به پروردگار تثبيت‏نموده و آنگاه وارد نماز يا ذكر گردد.

بايد براى عبادت خود مكانى مناسب و آرام و خالى از امورى كه نفس را به خود مشغول‏مى‏نمايد فراهم كند، و ساعت خاصّى را براى عبادت و فكر خود معيّن كند، بلكه بهترين ساعات خود را براى ارتباط و انس با حضرت‏حقّ قراردهد؛ چنانكه أميرالمؤمنين عليه‏السّلام در نامه خود به مالك أشتر امر فرمودند:

وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فيمَا بَيْنَكَ وَ بَينَ اللَهِ أَفضَلَ تِلكَ المَوَاقيتِ وَ أَجزَلَ تِلكَ الأَقْسامِ؛ وَ إنْ كانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إذا صَلَحَتْ فيهَا النِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْها الرَّعِيَّةُ. [2] «بهترين اوقات و پر بهره‏ترين قسمتهاى عمر خود را براى خودت و ارتباط بين خود و خداوند قرار بده؛ گرچه اگر نيّت تو پاك و صحيح بوده و رعيّت و مردم از تو در سلم و آرامش به‏سربرند، همه اوقاتت براى خداوند خواهد بود.»

علاوه بر اين، استفاده از سجّاده ساده و سفيد و رعايت مستحبّات نماز كه در كتب فقهى وارد شده است تأثيرات مثبتى در تحصيل آرامش و نفى خواطر در


ص 477

نماز دارد.

تعريف و اقسام فكر

أمّا فكرى كه در روايات بر آن ترغيب أكيد شده و در مسير سلوك بدان سفارش مى‏شود، اصل آن عبارت است از «توجّه و حركت‏دادن قلب به آيات آفاقيّه و أنفسيّه و تأمّل و مداقّه در صنع و سير آنها»[3] و رابطه متقابلى با نفى خواطر دارد و هر كدام ممدّ ديگرى است.

و داراى أقسام مختلفى مى‏باشد: گاه تفكّر در آيات آفاقيّه و تأمّل در ربط موجودات با خداوندمتعال و سريان علم و قدرت حضرت حقّ در آنهاست، و گاه تأمّل و تفكّر در نفس خود انسان است منحصرا، و گاه تفكّر در عدم است، و گاه تفكّر در سريان توحيد در عالم و فقر محض‏بودن نفس و ارتباط آن با خالق، و گاهى تفكّر در إحاطه حقيقت ولايت بر همه موجودات و اتّصال موجودات با خداوند متعال از آن طريق، و گاه تفكّر در مرگ و انتقال نفس به نشئه آخرت، و غير ذلك كه هر كدام از آنها مربوط به مرحله‏اى است و به حسب درجات سالك و گاه به حسب شرائط، وى را به آن ملتفت مى‏نمودند.

تفكّر در مرگ بيشتر براى مبتديان است، و تفكّر در نفس و توجّه به نفس را به سالكان راه‏رفته كه از قدمهاى ابتدائى گذشته و محبّت خداوند در دلشان تا حدودى راسخ‏شده و زمينه براى توجّه به نفس و جمع‏كردن خود در ايشان فراهم شده بود دستورمى‏دادند، و تفكّر در عدم را به اوحدىّ از افراد مى‏فرمودند. [4]

 


ص 478

در مكّه توجّه به توحيد و در مدينه توجّه به ولايت رسول‏اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله بايد باشد

به شاگردانى كه به مكّه‏مكرّمه و مدينه‏منوّره مشرّف‏مى‏شدند مى‏فرمودند: در مكّه تمام توجّهتان به عظمت توحيد باشد، به خانه خدا نيز كه نظر مى‏كنيد توجّه به عظمت توحيد داشته باشيد؛ و در مدينه توجّهتان به ولايت حضرت رسول اللـه صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و نفس نفيس آن‏حضرت كه تمام عالم وجود را گرفته است باشد.

 معرفت نفس

بارى، در بين اين امور مسأله توجّه به نفس و تفكّر در آن در طريقه مرحوم حاج‏ملاّ حسينقلى همدانى و شاگردان بزرگوار ايشان أهمّيّت خاصّى داشته است، به طوريكه شاهراه رسيدن به معرفت ربّ را معرفت نفس مى‏دانسته‏اند. و اين ملازمه يا اتّحاد بين معرفت ربّ و معرفت نفس از معارف بسيار عالى مكتب أهل بيت عليهم‏السّلام است.

روايات متعدّدى در فضيلت و شرافت[5] معرفت نفس وارد شده كه


ص 479

سرآمد آنها در شهرت و استشهاد، خبرى است كه آمدى در غُررودُرر از حضرت أميرالمؤمنين عليه‏أفضل‏صلوات‏المصلّين روايت‏كرده، و البتّه اين حديث را عامّه و خاصّه از پيامبر أعظم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم نيز ذكر كرده‏اند.

متن حديث اين‏است: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، عَرَفَ رَبَّهُ. [6] «هر كس خود را بشناسد، به مقام عرفان و معرفت به حضرت پروردگار نائل ميگردد.»

بايد ديد مفاد اين حديث نفيس كه در اسلوب قضيّه‏شرطيّه است، چيست؟ مراد از معرفت نفس كدام است؟ و ملازمه بين معرفت نفس و معرفت ربّ چگونه است؟


ص 480

شمس‏الدّين‏محمّدلاهيجى درباره حقيقت انسان و اينكه منتخب عالم بوده و مظهر تامّ و تمام اسم «اللـه» است ميگويد:

چون انسان مظهر اسم «اللـه» است و چنانچه اللـه من‏حيث‏الجامعيّه مشتمل بر جميع أسماست و در تمامت اين أسماء بحقيقت اوست كه ظاهراست، حقيقت انسان كه مظهر اين اسم است البتّه بايد كه شامل جميع مراتب عالم باشد و تمامت حقائق عالم مظهر حقيقت انسان باشند، چه هر مرتبه‏اى و هر تعيّنى مظهر يكى از أسماى إلهيّه است و جميع أسما در تحت اسم اللـه كه جامع جميع أسماء و صفات است مندرجند.

پس حقائق تمامت مراتب و تعيّنات در تحت حقيقت انسانى كه مظهر آن اسم جامع است مندرج خواهد بود، و از اين جهت مجموع عالم مفصّل مسمّى به «انسان كبير» است، زيرا كه حقيقت انسان است كه بصورت همه عالم ظاهر شده و به سبب اين جامعيّت مستحقّ خلافت گشته است، زيرا كه خليفه بايد كه بصورت مستخلف باشد. و اين‏است معنى خَلَقَ اللَهُ تَعالَى ءادَمَ عَلَى صورَتِهِ[7] و

 


ص 481

ص 481

به حقيقت، آينه و مجلاى حقّ، حقيقت انسانى است كه جامع جميع مراتب جسمانى و روحانى است، و عالم بأسرها مرآت حقيقت انسان كامل است كه تفصيل آن اجمال است. [8]

و در موضع ديگرى، در بيان «سيمرغ» و «كوه‏قاف» و توضيح اين بيت از گلشن راز:

بگو سيمرغ و كوه قاف چه بود؟

بهشت و دوزخ و أعراف چه بود؟


ص 482

 

   

ميگويد:

بيان مراد از سيمرغ و كوه قاف در شرح گلشن‏راز

بدان كه در «سيمرغ» حكايات بسيار به حسب تأويل گفته‏اند، فأمّا آنچه به خاطر فقير مى‏آيد آنستكه «سيمرغ» عبارت از ذات واحد مطلق است و «قاف» كه مقرّ اوست، عبارت از حقيقت انسانى است كه مظهر تمام آن حقيقت است و حق بتمامت أسماء و صفات به او متجلّى و ظاهر است.

و آنچه گفته‏اند كه كوه‏قاف از غايت بزرگى گِرد عالم بر آمده و محيط عالم است، در حقيقتِ انسانى آن معنى ظاهر است؛ چه حقيقت او چنانچه بيانش گذشت، مشتمل بر تمامت حقائق عالم است و أحديّة‏الجمع ظاهر و باطن واقع‏شده و منتخب و خلاصه همه عالم اوست. و هر كه به معرفت حقيقت انسانى رسيد، به موجب مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ رؤيت و شناخت حقّ، آن كس را ميسّر است؛ كه مَن رءَانى فَقَد رَأَى الحَقَّ، چنانچه هر كه به كوه‏قاف رسيد به سيمرغ مى‏رسد. شعر:

گر نه اين حُسن در تجلّى بود

آن أنا الحقّ كه گفت و سبحانى؟

كه تواند بغير او گفتن

ليس فى جبّتى كه مى‏خوانى؟

هرچه هستى‏است در تو موجوداست

خويشتن را مگر نمى‏دانى؟[9]

از اين بيان شارح متضلّع و محقّق گلشن‏راز، مفاد حديث و ملازمه بين دو معرفت روشن شده و نيز أهمّيّت معرفت نفس و پرداختن بدان معلوم گشت. و ازاين‏رو در برخى روايات از آن با عبارات عالى و بلندى تعبير شده است؛


ص 483

صاحب غررالحكم و دررالكلم، از أميرالمؤمنين عليه‏أفضل‏صلوات‏المصلّين روايت ميكند: «نالَ الفَوْزَ الأكْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ. [10] «به نجات و رستگارى بزرگ‏تر رسيد هركس به معرفت نفس دست‏يافت.» و نيز: غايَةُ الْمَعْرِفَةِ أنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ.[11] «نهايت معرفت آن است كه مرد، خود را بشناسد.»

بر همين اساس است كه باب اصلى بنيان مرصوص توحيد و معرفتِ حضرت ربّ تبارك‏وتعالى، فكر و توجّه به نفس است.

سير آفاقى مقدّمه سير أنفسى است

فكر، همان حركت و سير باطنى براى تحصيل مقصود است؛ و مقصود سالك در سير إلى اللـه معرفت حضرت پروردگار مى‏باشد. مبدأ و نقطه آغاز اين حركت چنانكه گذشت، يا آيات آفاقيّه است يا آيات أنفسيّه، و به مقتضاى آيه كريمه: سَنُرِيهِمْ ءَايَـتِنَا فِى الاْءَفَاقِ وَ فِىآ أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ [12] حركت و سير از هر يك از آفاق و أنفس موصل به معرفت است؛ امّا سير آفاقى بسيار طولانى بوده و عمر نوح مى‏خواهد، ولى سير أنفسى كوتاه و سريع است، و علاوه بر آن حاصل سير أنفسى به مراتب از سير آفاقى عالى‏تر و راقى‏تر است. و لذا در غررالحكم از حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام روايت كرده است كه: الْمَعْرِفَةُ بِالنَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَيْنِ [13]، يعنى معرفت حاصل از سير أنفسى با معرفت حاصل از سير آفاقى، در نفع اشتراك دارد ولى نفع معرفت نفس بيشتر است.

و لذا أولياء إلهى نظر به آفاق نيز دارند امّا آن را مقدّمه سير در نفس قرارداده، و غالبا در افق نفس خود حركت و سير دارند.

 


ص 484

در آغاز تحصيل علوم حوزوى، عصرها در حياط منزل از خدمت مرحوم علاّمه والد درس مى‏گرفتم. يك روز فرمودند: علم، قدرت و حيات پروردگار در تمام موجودات عالم سارى و جارى است! نگاه كنيد اين درخت مو، ساقه‏اش را مى‏كشاند به جائى كه بتواند تكيه كند، اين درخت پيچ آنقدر ميگردد تا جايى را پيداكرده و خود را نگهدارد. علم پروردگار در همين نبات كوچك نيز جارى است.

بارى، نفس انسان به تمام معنى به خداوند متّصل است و بين نفس و ربّ حجابى نيست. و لذا سير أنفسى از آفاقى سريع‏تر و عالى‏تر است، و معرفت نفس و شناخت آن بكمالها و تمامها مساوى با رفع حجاب است كه همان سفر از ضيق به اطلاق، و اتّساع‏يافتن نفس است. نفس هرقدر ظرفش وسيع‏تر شود خدا را به همان مقدار بيشتر مى‏شناسد. على الدّوام صعود ميكند تا نور اسفهبدى تجلّى كند و ببيند كه حقيقت نفس وى شرق و غرب عالم را فراگرفته‏است و سپس بالاتر مى‏رود تا به فناء ذاتى برسد و معرفت نفس بتمامها براى او حاصل گردد و نفس او آينه تمام نماى حضرت احديّت گردد كه نهايت درجه ممكن از معرفت خداوند سبحانه‏وتعالى براى عبد است.

«دواؤُكَ فيكَ و ما تشعُرُ»

دَوآؤُكَ فيكَ وَ ما تَشعُرُ

وَ دآؤُكَ مِنك وَ ما تَنظُرُ

أَتَزْعَمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغيرٌ

وَفيكَ انْطَوى الْعالَمُ الاْءَكْبَرُ

وَ أَنْتَ الْكِتابُ الْمُبينُ الَّذى

بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَرُ[14]

«دواى تو در توست و تو ادراك نمى‏كنى، و درد و رنج تو از خود توست و تو نمى‏بينى.

آيا مى‏پندارى كه تو جرمى صغير مى‏باشى، در حاليكه بزرگترين عالَم در درون تو منطوى است.


ص 485

و تويى كتاب مُبينى كه به واسطه حروف آن، حقيقت مُضمر و پنهان آشكار و ظاهر ميگردد.»

معناى: اللهمّ اجْعَلْ غناىَ فى نفسى

اگر انسان به خود مشغول شده و در خود فرو رود، نفس خويش را دريايى عجيب و بى‏كران و مملوّ از درّ و مرجان و أسرار إلهى مى‏بيند؛ و با وجود اين سرمايه‏ها محال‏است كه از خود بيرون بيايد و به غير بپردازد. امّا أفسوس كه دستخوش غفلت و هوى و هوس است و هر روز به اين‏طرف و آن‏طرف مى‏زند تا شايد بهره‏اى برده و سودى حاصل نمايد؛ و نمى‏داند كه بايد نقبى به اين درياى نامتناهى زده و به اين آب زلال و گوارا رسيده و از آن سيراب شود و از احتياج و تكدّى از غير بى‏نياز گردد. و اين همان غنا و ثروتى است كه در أدعيه أئمّه أهل‏بيت عليهم‏السّلام آمده است: اللَهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى.[15] «خدايا! بى‏نيازيم را در خودم قرار بده.»

سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد

وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا ميكرد

گوهرى را كه به‏بر داشت صدف در همه عمر

طلب از گمشدگان ره دريا ميكرد

مشكل خويش برِ پير مغان بردم دوش

كو به تأييد نظر حلّ معمّا ميكرد

ديدمش خرّم و خندان قدح باده به دست

واندر آن آينه صدگونه تماشا ميكرد

گفتم اين جام جهان‏بين به تو كى داد حكيم

گفت آن روز كه اين گنبد مينا ميكرد

 


ص 485

بيدلى در همه احوال خدا با او بود

او نمى‏ديدش و از درد خدايا ميكرد[16]

«ز فكر تفرقه باز آى تا شوى مجموع»

بدون توجّه به نفس، دوام توجّه به ربّ به‏تمام معنى‏الكلمه حاصل نخواهد شد، زيرا مقتضاى توجّه كامل به حضرت پروردگار نفى خواطر بوده و اين نفى خواطر از توجّه به نفس كه لازمه جمعيّت است حاصل ميگردد.

 

خلوت دل نيست جاى صحبت أغيار                            ديو چو بيرون رود فرشته درآيد[17]

زفكر تفرقه باز آى تا شوى مجموع                به حكم آنكه چو شد اهرمن سروش آمد[18]

مَثل سالكى كه مى‏خواهد به آسمان توحيد پرواز كند، مَثل مرغى است كه بايد ابتدا خواطر را از خود دور كرده و خود را جمع كند تا بتواند پرواز كند و بالا رود؛ و تا توجّه به نفس حاصل نشود استعداد صعود به دست نمى‏آيد. و لذا ظفريافتن به علم توحيد و نزول نور ولايت در قلب سالك، متوقّف بر توجّه و سير در نفس مى‏باشد، ولى اين توجّه خود نيز متوقّف بر طىّ مقدّمات و منازلى است كه سالك بايد از آنها عبور كرده و استعداد و قابليّت لازم را براى تفكّر در نفس خود تحصيل كند.

دستور به توجّه نفس پس از طىّ مقدّمات و استعداد لازم

و لذا مرحوم علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه زمانى كه اين استعداد را در تلامذه سلوكى خود مى‏ديدند، آنان را به توجّه به نفس دستور مى‏دادند و مى‏فرمودند: به خودت چنان نظر كن كه كأنّه خداوند جز تو هيچ موجودى را در عالم وجود


ص 487

خلق نفرموده است، و آن‏وقت به حقيقت نفس خود التفات نما.

به يكى از شاگردان خود كه تحت تربيت ايشان مدارج كمال را مى‏گذراند، دستور توجّه به نفس دادند. پس از گذشت يكماه خدمت حضرت علاّمه آمد و عرض كرد: نمى‏توانم! چگونه و به چه چيزى بايد توجّه كنم؟ ايشان دستوراتى دادند، بعد از دو يا سه ماه، هنوز مى‏گفت سخت است، أمّا بالأخره توجّه به نفس براى ايشان حاصل شد و مى‏گفت: در خيابان، كوچه، بيرون، در حال قيام و قعود، و در همه أحوال، توجّه به نفس هست و هميشه در خودم هستم و از خود خارج نمى‏شوم. وه! چه سعادتى و چه نعمتى.


 

  


[1] روح‏مجرّد، ص 75.

[2] نهج‏البلاغة، ص 440، نامه 53.

[3] لبّ‏اللباب، ص 95.

[4] در نامه مرحوم آية‏الحقّ‏والعرفان حاج‏ميرزاجوادآقا ملكى‏تبريزى به مرحوم آية‌اللـه حاج‏شيخ‏محمّدحسين اصفهانى در شرح طريقه مرحوم آية‏الحقّ حاجّ‏ملاّحسينقلى‏همدانى رضوان‌اللـه‏عليهم آمده است:

و أمّا فكر، براى مبتدى مى‏فرمودند: در مرگ فكر بكن تا آن‏وقتى كه از حالش مى‏فهميدند كه از مداومت اين مراتب گيج شده، فى الجمله استعدادى پيداكرده، آنوقت به عالم خيالش ملتفت مى‏كردند يا آنكه خود ملتفت مى‏شد. چند روزى همه روز و شب فكر در اين ميكند كه بفهمد هرچه خيال ميكند و مى‏بيند خودش است و از خودش خارج نيست. اگر اين را ملكه ميكرد خودش را در عالم مثال مى‏ديد يعنى حقيقت عالم مثالش را مى‏فهميد و اين معنى را ملكه ميكرد. آنوقت مى‏فرمودند بايد فكر را تغيير داد و همه صورت‏ها و موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد، و اگر انسان اين را ملكه نمايد لابد تجلّى سلطان معرفت خواهد شد، يعنى تجلّى حقيقت خود را به نورانيّت و بى‏صورت و حدّ و كمال بهاء فائز آيد، و اگر در حال جذبه ببيند بهتر است.û (توحيدعلمى‏وعينى، ص 33 و34)

روايات وارده در فضيلت و شرافت معرفت نفس (ت)

[5] در روايت نفيسى كه پيش از اين نيز گذشت آمده‏است كه از خدمت رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم سؤال شد: كَيفَ الطّريقُ إلى مَعرفةِ الحقِّ؟ پاسخ فرمودند: مَعرفةُ النَّفسِ. (بحارالأنوار، ج 67، ص 72) و در روايات متعدّدى كه از حضرت مولى الموالى أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است، نهايت معرفت انسان را معرفت‏نفس بيان فرموده‏اند؛ مانند: أفضَلُ المَعرفةِ مَعرفةُ الإنسانِ نَفْسَه (غررالحكم، ص 232، ح 4631)، غايَةُ المَعرفةِ أن يَعرِفَ المَرءُ نَفْسَه (همان‏مصدر، ح 4633)، مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَدِ انْتَهى إلى غايةِ كُلِّ مَعرفةٍ وَ عِلمٍ (همان‏مصدر، ح 4638)، المَعرفةُ بِالنَّفْسِ أنفَعُ المَعرفَتَينِ (همان‏مصدر، ح 4630)، مَعرفةُ النَّفْسِ أنفَعُ المعارِفِ (همان‏مصدر، ح 4640)، نالَ الفَوزَ الأكبَرَ من ظَفِرَ بِمَعرفةِ النَّفسِ (همان‏مصدر، ح 4641).

و از طرفى در روايات فراوان، معرفة‌اللـه به عنوان نهايت كمال و معرفت شمرده‏شده و فوز أكبر محسوب گرديده است؛ چنانكه در فرمايشات حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام نيز آمده است: العِلمُ بِاللَهِ أفضَلُ العِلمَينِ (غررالحكم، ص 81، ح 1268)، مَعرفةُ اللَهِ سُبحانَهُ أعلَى المَعارِفِ (همان‏مصدر، ح 1270).

همچنين در برخى روايات آثارى بر معرفة‌اللـه مترتّب شده است كه همان آثار مترتّب بر معرفت‏نفس مى‏باشد كه حاكى از ملازمه اين دو أمر است؛ مانند دو روايت شريفه: أعلَمُ النّاسِ بِاللَـهِ أكثَرُهُم خَشْيَةً لَهُ (غررالحكم، ص 63، ح 786)، أكثَرُ النّاسِ مَعرِفةً لِنَفْسِهِ أخوَفُهُم لِرَبِّهِ (همان‏مصدر، ص 232، ح 4644).

[6] غررالحكم، ص 232، ح 4637؛ اين حديث شريف گاه به‏صورت مَن عَرَفَ نَفْسَه عَرَفَ ربَّه و گاه به صورت مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه روايت شده است، چنانچه در مصباح‏الشّريعة، باب 62 در علم، ص 257 آمده است.

[7] برخى از مشبّهه، از اين حديث شريف سوءاستفاده نموده و معتقدشده‏اند كه خداوند جسمى شبيه انسان است، در حاليكه معناى صحيح اين حديث به مراتب عالى‏تر و راقى‏تر از آن است، چنانكه مرحوم‏لاهيجى در اينجا آورده‏اند.

معناى: خَلَقَ اللهُ تَعالى ءادَمَ على صورته (ت)

در كافى به سندصحيح از محمّدبن‏مسلم نقل‏ميكند كه از حضرت امام‏باقر عليه‏السّلام درباره معناى روايتى كه نقل‏ميكند: إنّ اللَهَ خَلَقَ ءَادَمَ عَلى صورَتِهِ پرسيدم، حضرت فرمود:

هىَ صورَةٌ مُحدَثَةٌ مخلوقَةٌ، واصطَفاها اللَـهُ وَ اختارَها عَلَى سآئرِ الصُّوَرِ المُختَلِفَةِ، فَأضافَها إلَى نَفْسِهِ كَما أضافَ الكعبَةَ إلى نَفْسِهِ وَالرّوحَ إلى نَفْسِهِ فَقالَ: «بَيتِى» وَ «نَفَخْتُ فيهِ مِن رُوحِى». (كافى، ج 1، ص 134) «صورت آدم صورتى است مُحدَث و مخلوق كه خداوند او را برگزيد و بر ديگر صورتها اختيار نمود، پس آن را به خود نسبت داد چنانكه كعبه را به خود نسبت داد و فرمود: خانه من، و روح را به خود نسبت داد و فرمود: در آدم از روح خودم دميدم.»

 

ولى در برخى روايات اينطور آمده كه ضمير «صورَتِهِ» به «اللَه» بر نمى‏گردد، بلكه به شخصى بر ميگردد كه ذكر او در أوّل حديث آمده بوده و برخى روات آن را حذف كرده‏اند. چنانكه در بحار از توحيدصدوق از حسين‏بن‏خالد روايت‏ميكند كه از حضرت امام رضا عليه‏السّلام از معناى اين حديث پرسيدم، حضرت فرمودند:

قاتَلَهُمُ اللَهُ لَقَد حَذَفوا أوَّلَ الحديثِ. إنَّ رسولَ‏اللَـهِ صَلَّى‏اللَـهُ‏عَلَيهِ‏وَءالِهِ‏وسَلَّمَ مَرَّ بِرَجُلَينِ يَتَسآبّانِ، فَسَمِعَ أحَدَهُما يَقولُ لِصاحِبِه: قَبَّحَ اللَـهُ وَجهَكَ وَ وَجهَ مَن يُشبِهُكَ! فَقالَ عَلَيه‏وَءَالِهِ الصَّلوةُ‏وَالسَّلامُ: يا عَبدَاللَهِ! لا تَقُل هَذا لاِءخيكَ، فَإنَّ اللَـهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ ءَادَمَ عَلى صورَتِهِ. (بحارالأنوار، ج 4، ص 11، ح 1 از باب 2) «خداوند مشبّهه را بكشد، همانا آغاز حديث را حذف نموده‏اند. رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم روزى بر دو نفر مرور فرمودند كه به يكديگر ناسزا مى‏گفتند، و شنيدند كه يكى به ديگرى ميگويد: خداوند روى تو را و روى هركس را كه شبيه تو است قبيح گرداند! رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم فرمودند: اى بنده خدا! با برادرت چنين سخن مگو، زيرا خداوند پيامبرش آدم را نيز بر صورت و سيماى اين مرد خلق فرموده‏است.»

و از برخى از روايات چنين به‏دست‏مى‏آيد كه ضمير «صورَتِه» به خود «آدم» بازميگردد و أصل حديث اينطور بوده است: خَلَقَ اللَهُ ءَادَمَ عَلَى صورَتِهِ الّتى صَوَّرَها فى اللَوْحِ المَحْفوظِ. و سپس برخى ذيل حديث را حذف نموده‏اند و معتقد به تجسيم شده‏اند. (بحارالأنوار، ج 54، ص 103)

[8] مفاتيح‏الإعجاز، ص 97.

[9] مفاتيح‏الإعجاز، ص 112 و 113.

[10] غررالحكم، ص 232، ح 4641.

[11] غررالحكم، ح 4633.

[12] قسمتى از آيه 53، از سوره 41، فصّلت: «ما به زودى آيات خود را هم در آفاق و هم در نفس‏هاى آنان به ايشان نشان مى‏دهيم تا برايشان روشن گردد كه اوست حقّ.»

[13] غررالحكم، ص 232، ح 4630.

[14] ديوان الإمام علىّ عليه‏السّلام، ص 178.

[15] مفاتيح‏الجنان، دعاى امام‏حسين عليه‏السّلام در روز عرفه، ص 263.

[16] ديوان‏حافظ، ص 51 و 52، غزل 111.

[17]ديوان‏حافظ، ص 84، غزل 187.

[18]ديوان‏ حافظ.

 

ادامه متن