New Page 7

  

صفحه قبل

 


ص 457

 ذكر و ورد

بارى، محبّت اكسيرى است كه مس وجود آدمى را زر مى‏نمايد و جان انسان در آتش آن از غير خدا، خالص و طاهر مى‏شود و أعمال و منشآت نفس نيز به تبع آن، خالص از هر عيب و نقصى مى‏شود؛ چرا كه الإناءُ يَتَرشّحُ بِما فيه.

ضرورت ذكر و توجّه قلبى به خداوند در سير و سلوك

أمّا حضرت علاّمه والد همچون مرحوم حدّاد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليهما، عشق و جذبه را به تنهايى براى طىّ طريق كمال كافى ندانسته، بر لزوم و ضرورت ذكر و توجّه قلبى و لسانى به أسماء و صفات حضرت حقّ تأكيدى تامّ داشتند؛ زيرا كه ذكراست كه عشق را به نهايت مى‏رساند.

ناگفته نماند كه جايى براى ترديد و تأمّل در مشروع‏بودن أذكار و أوراد، و تأثير آنها در فعليّت انسان و رسيدن به كمال نيست. و أهل‏بيت عليهم‏السّلام خود نيز بر آن مواظبت داشته و در تربيت أولاد و أصحاب خود آن را ملحوظ نموده و بدان سفارش مى‏فرمودند. و بدون شكّ، نوع ذكر و تعداد آن آثار خاصّى دارد و لذا در شريعت نيز در موارد مختلف هر ذكرى با عددى خاصّ وارد شده‏است.

سفارش نمودن اهل‏بيت عليهم‏السّلام اولاد و اصحاب خود را به ذكر

ابن‏القَدّاح از امام‏صادق عليه‏السّلام روايت ميكند كه حضرت فرمود: كانَ أبى كَثيرَ الذِّكْرِ، لَقَدْ كُنْتُ أَمْشى مَعَهُ وَ إنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَهَ، وَ ءَاكُلُ مَعَهُ الطَّعامَ وَ إنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَهَ. وَ لَوْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ ما يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَن ذِكْرِ اللَهِ، وَ كُنتُ أَرَى لِسانَهُ

 


ص 458

لاصِقًا بِحَنَكِهِ يَقولُ: لا إلَهَ إلّا اللَهُ.

وَ كَانَ يَجْمَعُنا فَيَأْمُرُنا بِالذِّكْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَ كانَ يَأْمُرُ بِالْقِرآءَةِ مَنْ كانَ يَقْرَأُ مِنّا، وَ مَنْ كانَ لا يَقْرَأُ مِنّا بِالذِّكْرِ.

وَالْبَيْتُ الَّذى يُقْرَأُ فيهِ القُرْءَانُ وَ يُذْكَرُ اللَهُ فيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ، وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَـآئِكَةُ، وَ تَهْجُرُهُ الشَّياطينُ، وَ يُضى‏ءُ لاِءهْلِ السَّمآءِ كَما تُضى‏ءُ الْكَواكِبُ لاِءَهْلِ الاْءَرْضِ؛ وَ الْبَيْتُ الَّذى لاَ يُقْرَأُ فيهِ الْقُرْءَانُ وَ لا يُذكَرُ اللَهُ فيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ، وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَـئِكَةُ، وَ تَحْضُرُهُ الشَّياطينُ.[1]

«پدرم بسيار ذكر مى‏گفت؛ من همراه او راه مى‏رفتم و او ذكر مى‏گفت و با او غذا مى‏خوردم و او ذكر مى‏گفت. و اگر با ديگران سخن مى‏گفت و حديثى برايشان بيان مى‏نمود، اين أمر او را از ذكر خدا باز نمى‏داشت، و او را مى‏ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و لا إله إلّا اللـه ميگويد.

آن‏حضرت ما را جمع‏مى‏نمود و أمر ميكرد كه همگى تا هنگام طلوع آفتاب مشغول ذكر شويم، و هر كدام از ما كه مى‏توانست قرآن قراءت كند او را به قراءت قرآن أمر ميفرمود و هر كس كه نمى‏توانست او را به ذكرگفتن أمر مى‏نمود.

و خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده شود و ذكر خداوند گفته شود، بركتش فراوان ميگردد و ملائكه در آن حاضر شده و شياطين آن خانه را ترك مى‏نمايند، و آن خانه براى أهل آسمان نورافشانى مى‏نمايد و مى‏درخشد چنانكه ستارگان براى أهل زمين مى‏درخشند. و خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خدا بجاى آورده نگردد، بركتش كم شده و ملائكه آن را ترك نموده و شياطين در آن حاضر مى‏گردند.»


ص 459

البتّه مخفى نماند كه حقيقت ذكر همان توجّه قلبى به حضرت معبود است، و أذكار و أورادى كه در قرآن و سنّت آمده و دلالت بر توحيد و مراتب متفاوت از آن دارند، بر دو قسم است:

اقسام ذكر

قسم أوّل: أذكارى كه در آنها إذن عامّ وارد شده و به عنوان دستورالعمل كلّى براى همه بيان گشته و براى عموم در همه درجات و أحوال با رعايت رفق و مدارا و همراه با شوق و رغبت تأثير مثبت دارد، مانند ذكر تهليل يا استغفار يا صلوات.

و قسم دوّم: أذكارى است كه پرداختن و مواظبت بر آن، خصوصا با عدد خاصّ و همراه أربعين، متوقّف بر إذن خاصّ است.

چرا كه ذكر با عدد و أربعين داراى آثار و خواصّى‏است كه چه‏بسا براى شخص مضرّ باشد و او را از ادامه راه و سير باز دارد، خصوصا كه مراعات رفق و مدارا در اين امور ضرورى بوده و تشخيص آن گاهى بسيار مشكل‏است؛ لذا در اين نوع از اذكار، تعيين ذكر و عدد آن، به دست استاد خبير و آگاه و مطّلع بر نفوس و أذكار و خواصّ آن است.

آثار خاصّ بعضى از اذكار

در توحيد صدوق از امام‏صادق عليه‏السّلام از آبائشان از أميرالمؤمنين عليه‏السّلام روايت ميكند:

رَأَيْتُ الخِضْرَ عَلَيهِ‏السَّلامُ فى الْمَنامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ، فَقُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنى شَيْئًا أُنْصَرُ بِهِ عَلَى الاْءَعْدآءِ. فقالَ: قُلْ: يا هُوَ، يا مَنْ لا هُوَ إلّا هُوَ. فَلَمّا أَصْبَحتُ قَصَصْتُها عَلى رَسولِ‏اللَهِ صَلَّى‏اللَـهُ‏عَلَيْهِ‏وَءَالِهِ‏وَسَلَّمَ فقالَ لى: يا عَلىُّ عُلِّمْتَ الاِسْمَ الاْءَعْظَمَ. فَكانَ عَلَى لِسانى يَوْمَ بَدرٍ.

وَ أَنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ‏السَّلامُ قَرَأَ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ، فَلَمّا فَرَغَ قالَ: يَا هُوَ، يا مَنْ لا هُوَ إلّا هُوَ، اغْفِرْلى وَانْصُرْنى عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ. وَ كانَ عَلىٌّ عَليهِ‏السَّلامُ يَقولُ ذَلِكَ يَوْمَ صِفّينَ وَ هُوَ يُطارِدُ، فقالَ لَهُ عَمّارُبْنُ‏ياسِرٍ: يا

 


ص 460

أَميرَالْمُؤْمِنينَ، ما هَذِهِ الْكِناياتُ؟ قالَ: اسْمُ اللَهِ الأَعْظَمُ وَ عِمادُ التَّوْحيدِ لِلَّهِ؛ لا إلَهَ إلّا هُوَ. ثُمَّ قَرَأَ: شَهِدَ اللَهُ أَنَّهُو لاَ إِلَـهَ إلّا هُوَ[2] وَ ءَاخِرَ الْحَشْرِ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّى أَرْبَعَ رَكَعاتٍ قَبْلَ الزَّوالِ.[3]

«يك شب قبل از جنگ بدر حضرت خضر عليه‏السّلام را در خواب ديدم و به او گفتم: به من چيزى بياموز كه به‏واسطه آن در جنگ با دشمنان يارى گردم. گفت: بگو: يا هُوَ، يا مَن لا هُوَ إلّا هُوَ (اى هويّت مطلقه، اى كسى كه هيچ هويّتى در عالم نيست مگر هويّت او.) چون صبح نمودم، آن رؤيا را براى رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم حكايت كردم، حضرت به من فرمودند: اى على، اسم أعظم به تو تعليم داده شده‏است. و آن ذكر در روز غزوه بدر دائما بر زبان من بود.

و أميرالمؤمنين عليه‏السّلام سوره قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ را قراءت فرمود و چون فارغ شد گفت: يا هُوَ، يا مَن لا هُوَ إلّا هُوَ؛ مرا مورد مغفرت خود قرار بده و بر گروه كافرين پيروز نما. و أميرالمؤمنين عليه‏السّلام در روز جنگ صفّين نيز در حال جنگ و نبرد همين كلمات را ميفرمود. عمّار بن ياسر به حضرت عرض كرد: يا أميرالمؤمنين، اين كنايات و ألفاظ مبهم چيست؟ حضرت فرمود: اين ألفاظ، اسم أعظم خداوند است و ستون توحيدِ خداوند است، هيچ معبودى جز او نيست. سپس آن حضرت آيه شريفه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إلّا هُوَ و آيات آخر سوره حشر را قراءت فرمود، و از مركب فرود آمد و چهار ركعت نماز پيش از زوال بجاى‏آورد.»

از اين روايت شريف استفاده مى‏شود كه ذكر مبارك يا هو و ذكر يا مَن لا هو إلّا هو آثار خاصّ به خود را دارد و كسى كه به حقيقت آن متحقّق شود، به


ص 461

مقام و درجه اسم أعظم نائل گرديده است؛ ولى آيا هر كسى ميتواند به اين أذكار بپردازد؟ و آيا به صرف گفتن اين ذكر شريف، شخص واجد آثار آن مى‏شود؟

علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه در يكى از جُنگهاى خطّى خود از علاّمه طباطبائى قدّس‏سرّه نقل مى‏كنند: «ذكر يا هو خيلى ذكر حادّى است، و لذا مشايخ و أساتيد أخلاق اين ذكر را بسيار با احتياط و در موارد بسيار نادرى مى‏دهند و با تعداد كم؛ مثلاً ذكر جلاله يا توحيد يا لا هو إلّا هو را سه هزار مرتبه يا پنج هزار مرتبه مى‏دهند ولى ذكر يا هو را پانصد مرتبه يا هفتصد مرتبه مى‏دهند.»

گفتن برخى از اذكار، احتياج به اذن خاصّ دارد

بنابراين به مجرّد ترغيب و تحريصى كه در شرع و كلمات أولياى إلهى در پرداختن به ذكر آمده، سالك نمى‏تواند سر خود، دست به ذكر زند؛ چه‏بسا برخى از أذكار با حال او متناسب نبوده و برايش مضرّ باشد، و چه‏بسا در بعضى از أحوال و منازل سلوك، صمت و سكوت أولى و أفضل از ذكر لسانى باشد. علاّمه‏والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه به يكى از شاگردان خود دستور صمت داده بودند. آن تلميذ خدمت ايشان عرض كرد: من چه ذكرى بگويم؟ فرمودند: ذكر شما اين است‏كه سكوت كرده و حرف نزنيد.

نظر شريفشان بر اين بود كه خواندن ادعيه وارده كم و بيش بلامانع است، ولى مداومت بر برخى از ادعيه را محتاج إذن مى‏دانستند، و انجام برخى از صلوات مستحبّه و أعمال أيّام را نيز خصوصا اگر با مداومت بوده و يا عمل سنگينى باشد، به نحو عموم ترخيص نمى‏نمودند.

لزوم مداومت بر ذكر

أمّا اگر سالكى را تعليم ذكر مى‏نمودند، بر استمرار و مداومت آن اصرار داشته و ترك آن را در هيچ‏حالى جايز و روا نمى‏دانستند؛ و اشتغال به مشاغل و شواغل علمى و اجتماعى و غيرهما را مصحّح براى ترك ذكر نمى‏ديدند.

يكى از شاگردان ايشان طبيب جرّاح بود و در زمان جنگ تحميلى در مرز

 


ص 462

كشور خدمت ميكرد. آن طبيب مى‏گفت: تعداد مجروحين گاه آنقدر زياد است كه تا نيمه‏هاى شب در اطاق عمل، پى‏درپى مشغول درمان و معالجه بوده و در آن زمان نه خواب و خوراك مى‏فهمم، نه نماز و ذكر. به بنده گفت: شما خدمت حضرت علاّمه عرض كنيد اگر اجازه مى‏دهند مدّتى ذكر را ترك كرده و يا كمتر بگويم. علاّمه والد فرمودند: به ايشان بگوئيد: هر چقدر كاسه بياورى همان‏قدر آش مى‏برى! بنده پيغام را رساندم و ايشان نيز غرض آقا را متوجّه شد و فورا گفت: چشم، چشم!

سيره تربيتى حضرت آقاى حدّاد نيز بر همين منوال بود. در سفر آخرى كه خدمت ايشان مشرّف شدم عرض كردم: حال بنده طورى است كه قادر بر ذكر لفظى نيستم. فرمودند: نمى‏شود! به هر حال، ذكر بايد گفته شود؛ ذكر غذاى نفس است.

اهتمام به ذكر يونسيّه

أمّا أذكارى كه حضرت علاّمه والد به سالكانى كه در حجر تربيت ايشان قرار گرفته و در حوزه عرفانى ايشان مدارج كمال را طىّ مى‏نمودند، تعليم مى‏دادند، همان أذكار و أوراد وارده در قرآن‏كريم و روايات أهل‏بيت عليهم‏السّلام بود. و عموما بعد از دستور توبه[4]، سفارش به ذكر تهليل: لا إلَهَ إلّا اللَه


ص 463

و ذكر يونسيّه: لا إِلَـهَ إلّا أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ[5] مى‏كردند و وقت مطلق اذكار را بين‏الطّلوعين تعيين مى‏فرمودند، مگر تهليل در ماه رجب كه دستور مى‏فرمودند در شب به‏جا آورده شود. و مى‏فرمودند اگر بين‏الطّلوعين به ذكر موفّق نشديد الأقرب فالأقرب ذكر را بجا آوريد و سعى كنيد به شب نيافتد.

نسبت به ذكر يونسيّه عنايت خاصّى داشتند و آن را در حال سجده مطلوب مى‏دانستند. [6]


ص 464

مى‏فرمودند: «سالك بايد در قسمت أوّل ذكر يونسيّه: لا إِلَـهَ إلّا أَنتَ سُبْحَـنَكَ، حضرت پروردگار را در اوج عزّت و قدرت و رفعت لحاظ كرده و نظر به جلال و كبرياى او و تنزّهش از هر عيب و نقصى داشته باشد، و در قسمت دوّم: إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ خود را در حضيض ذلّت و فقر و مسكنت ببيند؛ پس سالك در ذكر يونسيّه يك قوس صعود و يك قوس نزول دارد.»

أمّا در قوس صعود، به نحو خطاب و حضور، الوهيّت را منحصر در حضرت حقّ كرده و پشت‏پا بر بساط عالم اعتبار زده و براى هيچ‏چيز جز خدا أصالت قائل نشده، و او را تسبيح گفته و برفراز قلّه توحيد مى‏ايستد.


ص 465

و أمّا در قوس نزول، از آنجا كه هنوز در قيد و اسارت تعيّن خويش بوده و توحيد او خالص نشده، پس از تسبيح خدا نزول كرده و در مقام عبوديّت قرارگرفته و هر آنچه از كرامات و قرب حضرت دوست از او فوت شده است را ناشى از ظلم و تقصير خود ميداند كه به سوء اختيار، خود را در سجن عالم طبيعت محبوس كرده است.[7]

تأثير تبحّر استاد در بناى جديد نفس شاگرد

از زمانى كه سالك در ميدان رياضت و سلوك قرار مى‏گيرد، بنيان نفس رفته‏رفته تغيير كرده و درهم ريخته، و به دست استاد در قالب تازه‏اى ريخته مى‏شود؛ حال اگر استاد طريق از مهارت و تبحّر لازم و كافى در سلوك و تربيت برخوردار باشد طبعا بناى جديد نفس شاگرد خود را بر أساسى مستحكم و استوار و مستقيم برپا ميكند، و درصورتى‏كه به دقائق و زواياى تربيت آگاه نباشد، از طرفى نفس از حال أوّل خود خارج شده و از طرف ديگر در مرتبه دوّم بر بنيانى ضعيف و چه‏بسا معوجّ رشد كرده و بى‏ثمر خواهد شد، بطوريكه آن شاگرد در سلوك راه خدا عقيم شده و ديگر قابل علاج و درمان نيست.

مهم اين نيست كه سالك، در سلوك خود سريعا به مرتبه مكاشفات صوريّه و مثاليّه برسد و يا كارهاى خارق‏العاده انجام دهد و در موادّ كائنات تصرّف كند؛ در هيچيك از كلمات أعيان از علماء ربّانى و عرفاء حقّ، اين امور به عنوان ثمرات سلوك معرّفى نشده‏اند، بلكه تنها تقوى و طهارت ملاك ترقّى و تكامل سالك و قرب به حضرت حقّ است.

 


ص 466

مهم اينستكه سالك به مرتبه طهارت از تمام مراتب شرك و خودپرستى و خودبينى برسد، و ملكه تقوى را تحصيل كند، و در عالم ملكوت ريشه دواند.

و لذا اينكه در سيره تربيتى بعضى ديده مى‏شود كه شاگردان خود را براى تحصيل امور جزئيّه و يا سير سريع وادار به رياضت‏هاى شاقّ و تحمّل عبادتهاى سنگين مى‏كنند، خود كاشف از نقص استاد و غفلت از اين معنى‏است كه سنّت خداوند در اين عالم براى حصول كمال، تدريجى‏است نه دفعى.

سير آرام و لطيف سالك نشانه كمال استاد است

و از طرفى، هر قدر سعه ولايت استاد بيشتر باشد، سير سالكين بسيار آرام‏تر و لطيف‏تر بوده و براى عبور از بعضى مراحل و منازل سلوك، مجبور به تحمّل عبادتها و مجاهدتهاى سنگين نيستند. و اين معنى در سيره تربيتى حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه به خوبى محسوس و مشاهد بود؛ همانند كشتى عظيمى كه با سرعت، أمواج متلاطم و خروشان اقيانوس را مى‏شكافد أمّا با كمال طمأنينه و آرامش، به گونه‏اى كه ساكنان كشتى سير سريع آن و ضربه‏هاى سنگين و سهمگين را كه أمواج بر پيكر كشتى مى‏زنند احساس نمى‏كنند و أصلاً متوجّه نمى‏گردند كه كشتى در حال حركت است و منزل به منزل پيش مى‏رود.

و از طرف ديگر اين نوع سيردادن، خود مانع از بروز آفات سلوك مى‏شود؛ چه‏بسا سالكى در أثر اطّلاع بر مقامى كه در آن‏است و مشاهده آثار آن مبتلا به أنانيّت و عجب و خودبينى شده، يا زيبايى و بهجت منازل سلوك او را به خود مشغول كرده و سبب تعلّق خاطر بدانها شود و براى هميشه در آنجا محبوس گشته و از ادامه سير باز ماند.

تعيين نوع و عدد ذكر محتاج احاطه تام استاد بر شاگرد است

روى اين جهات، تعيين نوع ذكرى كه سالك بدان اشتغال پيدا كند و با آن زنگار دل را صيقل زند و نيز عدد آن، از امّهات سلوك به شمار رفته و متوقّف بر إشراف و اطّلاع و إحاطه تامّ بر قابليّت و استعداد و مقدار تحمّل شاگرد است.


ص 467

بوده‏اند كسانى‏كه در أثر عدم‏اطّلاع و خبره‏نبودن در طريق، بيش از ظرفيّت سالك، ذكرى را بر او تحميل كرده و سالك را در اوان سلوكش مثلاً به گفتن هزارمرتبه ذكر لا إله إلّا اللَه توصيه كرده‏اند و آن سالك بيچاره يا تحمّل نكرده و نفس او عقب زده و شوق و اشتياق به حركت را از دست داده و يا سر از جنون درآورده است.

حضرت علاّمه والد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: مرحوم آية‌اللـه آقاسيّد جمال‏الدّين‏گلپايگانى ذكر يونسيّه را روزى تا سه هزار مرتبه مى‏گفتند، و در هر شبانه روز حدّأقلّ چهارصد تا هزار مرتبه را ضرورى مى‏دانستند. و البتّه اين براى آن دسته از سالكينى بود كه دچار ملال و خستگى نشده و أذكار را با شوق و رغبت گفته و ظرفيّت و قابليّت آن را داشته‏اند. چون عبادت در حال خستگى چه‏بسا مضرّ بوده و در أثر خستگى و ملالتى كه به وجود مى‏آيد، نفس عقب زده و اشتياق انسان به عبادت و سائر تكاليف كم ميگردد.

خود ايشان نيز براى شاگردانشان تمام اين جهات را رعايت مى‏نمودند، به‏طورى‏كه گاهى به بعضى از شاگردان از مخدّرات، در عين اينكه سنّ آنها نيز كم نبود، ذكر تهليل را پنجاه مرتبه دستور مى‏دادند.

أذكارى را كه دستور مى‏دادند، گاه به صورت أربعين و گاه بصورت مطلق بود و نسبت به اتّصال أربعينات مُصرّ بودند.

يكى از تلامذه سلوكى خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: دو يا سه‏ماه است كه أربعينم تمام شده و چون به شما دسترسى نداشته‏ام ذكر نگفته‏ام. ايشان فرمودند: نهايت فاصله بين أربعين تا أربعين ديگر، يك روز است و نبايد بيشتر از اين فاصله بيفتد؛ و اگر دسترسى نداشتيد، على‏الدّوام، لا إلَه إلّا اللَه بگوئيد.

عنايت و اهتمام به اذكار قبل از خواب

و نيز در دستورات عمومى به ذكر خواب نيز عنايت زيادى داشتند و

 


ص 468

كيفيّت آنرا غالبا به اين طريق بيان مى‏فرمودند: «سالك با طهارت و رو به قبله خوابيده، سوره توحيد را سه مرتبه و هر يك از آية‏الكرسى، صلوات و تسبيحات أربعه (سُبْحَانَ اللَهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَهَ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ) را يكبار بخواند. بعد از آن ذكر: يَفْعَلُ اللَهُ مَا يَشآءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه را سه مرتبه خوانده و نيز آيه آخر سوره كهف، آيات أخيره از سوره حشر ـ از لَوْ أَنزَلْنَا هَـذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ[8] تا آخر سوره ـ و آيه 18 و 19 از سوره ءال‏عمران را قراءت كرده و تسبيحات حضرت زهرا سلام‌اللـه‏عليها را بگويد، و بعد از إتمام اين أذكار، ذكر توحيد و كلمه طيّبه لا إلَهَ إلّا اللَه را بگويد تا در حال ذكر به خواب رود.»

البتّه اگر كسى نمى‏تواند أذكار را در رختخواب بگويد و ممكن‏است خوابش ببرد، ميتواند از هنگام مهيّاشدن براى خواب و وضو گرفتن، قراءت أذكار را شروع كند.

علاوه بر اين أذكار كه سالك بايد آنها را در اوقات مخصوص و با رعايت شرايط و آداب آن بجا بياورد، مى‏فرمودند: سالك بايد على‏الدّوام و در تمام اوقات، توجّه به خداوند داشته باشد و لحظه‏اى از مراقبت حضرت پروردگار غفلت نكند.

نحوه جمع بين ذكر دائمى خدا و انجام امور روزمرّه

در أيّامى كه به مبحث استصحاب از رسائل شيخ‏أعظم رحمة‌اللـه‏عليه كه مشتمل بر مباحث دقيق و مشكلى است اشتغال‏داشتيم، از خدمت ايشان سؤال كردم: چه كنيم! اگر بخواهيم بتمام‏معنى‏الكلمه توجّه به خدا داشته‏باشيم، از فهم‏درس و دقائق و ظرائف آن بازمى‏مانيم، و اگر بخواهيم حقّ درس را بجاآورده و متن و زواياى آن را تحقيق كنيم، از ذكر و ياد خدا بازمى‏مانيم!


ص 469

حاصل پاسخ ايشان اين بود كه: ذكر و توجّه به حضرت معبود بر دو قسم است: يكى ذكر و توجّه إجمالى و ديگرى ذكر و توجّه تفصيلى. و آنچه براى سالك هنگام انجام و پرداختن امور روزمرّه از تعليم و تعلّم، كسب و تجارت، و صنعت و طبابت ضرورى‏است ذكر و ياد إجمالى است؛ در عين اينكه درس مى‏خواند و يا تدريس‏ميكند و مباحثه و مطالعه دارد، دل نيز از ياد خدا روشن بوده، و بالمرّه از ياد او غافل نباشد.

سپس براى تقريب اين معنا فرمودند: فرض‏كنيد امروز ظهر مهمان عزيزى بر شما وارد مى‏شود، رفيقى صميمى كه دوران رفاقت طولانى با او داشته و به يكديگر مهر و محبّت بسيار داريد؛ چگونه وقتى به درس رفته و يا در كوچه و خيابان هستيد به ياد او مى‏باشيد كه امروز ظهر مى‏آيد با اينكه كارهاى روزانه را نيز انجام مى‏دهيد، در اينجا نيز بايد چنين باشد.

أمّا ذكر و ياد تفصيلى، در أوقات انجام أذكار و أوراد مقرّر مى‏باشد و وظيفه سالك است كه در آن هنگام سرّ و ضمير را از غير خالى كرده و خلوت دل را براى مجالست با حضرت دوست مهيّا كند.

و حاصل اينكه در هيچ‏حالى دل از محبّت و ياد خدا فارغ نباشد و در أثر اشتغال به كثرات، خداى ناكرده مبتلا به نسيان نشود؛ كه سرمايه كار و سلوك مؤمن و وسيله نجات از شيطان، ذكر است.

حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام مى‏فرمايند: ذِكرُ اللَهِ رَأْسُ مالِ كُلِّ مُؤمنٍ و رِبْحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّيْطانِ [9] «سرمايه هر مؤمنى در طريق رشد و تحصيل كمال، ذكر خداوند است. و سود حاصل از اين تجارت، سلامت و رهائى از شيطان است.»

 


ص 470

هم گلستان خيالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن‏ساى تو خوش[10]

 رابطه ذكر با نفى خواطر و فكر

از أهمّ امورى كه تجلّى سلطان معرفت براى سالك إلى‌اللـه برآن متوقّف است يكى نفى خواطر و تحصيل آرامش و ديگرى فكر مى‏باشد. و اين دو امر با ذكر رابطه‏اى متقابل دارند، يعنى از سوئى ذكر موجب نفى خواطر و تحصيل آرامش است و همچنين موجب شعله‏ورشدن و نورانيّت فكر مى‏باشد، و از سوى ديگر حقيقت ذكر متوقّف بر نفى خواطر و آرامش است و نفى خواطر متوقّف بر فكر و توجّه به نفس مى‏باشد. بر همين أساس، ذكر از امورى است كه از آغاز سلوك لازم بوده و تا پايان نيز سالك از آن مستغنى نخواهد شد، البتّه كيفيّت آن در هر مرتبه متفاوت خواهد بود.

آيات قرآن كريم و روايات مباركات و كلمات اعلام و بزرگان اهل‏عرفان در بيان كيفيّت رابطه ذكر با نفى خواطر و فكر با هم تطابق دارد.

أمّا در بيان تأثير ذكر در نفى خواطر و فكر، در سوره مباركه أعراف ميفرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَـآئِفٌ مِنَ الشَّيْطَـنِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ. [11] «كسانى‏كه تقوا پيشه نموده‏اند، هنگامى كه شيطان پيرامون قلب و دل آنان به گردش درآيد و خاطره‏اى در دل ايشان بيفكند، ذكر و ياد خد را به خاطر آورده و با آن، شيطان را دفع مى‏كنند؛ و در اين حال، ايشان بينا و صاحب بصيرت مى‏گردند و حجاب غفلت از ديدگانشان برداشته مى‏شود.»


ص 471

و ميفرمايد: أَلاَ بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. [12] «آگاه‏باشيد كه فقط با ذكر خداوند دلها آرام شده و از تلاطم و اضطراب خارج ميگردد.»

و عبدالواحد آمدى در كتاب غررالحكم و دررالكلم از أميرالمؤمنين عليه‏السّلام روايت ميكند: مَن ذَكَرَ اللَهَ سُبحانَهُ أحيَى اللَهُ قَلبَهُ و نَوَّرَ عَقلَهُ و لُبَّهُ. [13] «هر كس خداوند سبحانه را ياد كند، خداوند نيز دل او را به حيات معنوى زنده نموده و عقل و خرد او را روشن و نورانى ميكند.»

و در موضع ديگرى از آن‏حضرت روايت ميكند: الذِّكرُ نورُ العُقولِ و حَيوةُ النُّفوسِ وجَلآءُ الصُّدُورِ. [14] «ذكر خدا، نور عقل‏ها، و حيات جانها بوده و سينه‏ها را از زنگار غفلت و رين معاصى جلا مى‏دهد.»

و ملاّ جلال‏الدّين‏محمّد رومى در مثنوى‏معنوى به همين حقيقت اشاره‏كرده و ميفرمايد:

 

اين قدر گفتيم باقى فكر كن                                     فكر اگر جامد بود رو ذكر كن

 

ذكر آرد فكر را در اهتزاز                                    ذكر را خورشيد اين افسرده ساز [15]

از درون خويش اين آوازها                                    منع كن تا كشف گردد رازها

ذكر حقّ كن پاك غولان را بسوز                         چشم نرگس را از اين كركس بدوز

صبح صادق را ز كاذب واشناس                          رنگ مى را بازدان از رنگ كاس5

ذكر حقّ پاكست چون پاكى رسيد                                 رخت بر بندد برون آيد پليد

چون بر آمد نام پاك اندر دهان                                     نه پليدى ماند و نى اَندُهان [16]

حقيقت ذكر متوقّف بر نفى خواطر است

بر اساس همين تأثير ذكر در نفى خواطر و فكر، نظر شريف مرحوم علاّمه

 


472

والد و اساتيدشان بر اين بوده‏است كه جايگاه ذكر پس از نفى خواطر نيست، بلكه ذكر مراتبى دارد و برخى از مراتب آن مقدّم بر نفى خواطر و وسيله تحصيل آن مى‏باشد، گرچه حقيقت آن پس از نفى خواطر محقّق گردد. و طريقه منسوب به مرحوم سيّدبحرالعلوم را در نفى خواطر مردود مى‏شمردند چنانچه علاّمه والد به تفصيل در شرح رساله‏سيروسلوك‏منسوب‏به‏بحرالعلوم و در رساله لبّ‏اللباب به اين امر پرداخته‏اند.[17]

أمّا توقّف حقيقت ذكر بر نفى خواطر أمرى‏است روشن و آشكار كه مستغنى از شرح و توضيح است. أميرالمؤمنين عليه‏السّلام مى‏فرمايند:

لا تَذْكُرِ اللَهَ سُبْحَانَهُ ساهيًا، و لا تَنْسَهُ لاهيًا و اذْكُرْهُ ذِكرًا كامِلاً يُوافِقُ فيهِ قَلْبُكَ لِسانَكَ، وَ يُطابِقُ إضْمارُكَ إعْلانَكَ. وَ لَنْ‏تَذْكُرَهُ حَقيقَةَ الذِّكْرِ حَتَّى تَنْسَى نَفْسَكَ فى ذِكْرِكَ وَ تَفْقِدَها فى أَمْرِكَ. [18]

«خداوند سبحان را از روى غفلت ياد مكن، و با إعراض از حضرت پروردگار او را فراموش مكن، بلكه خدا را با ذكر كامل ياد نما آنگونه كه در ذكر، قلب تو با زبانت موافق و همراه، و باطن تو با ظاهرت مطابق و هماهنگ باشد. و البتّه خدا را به حقيقت ذكر، ياد نخواهى كرد تا آنكه خود را هنگام ذكر فراموش‏نموده و گم‏كنى!»

با توجّه به اين دسته از أخبار روشن مى‏شود كه: آن ذكرى قلب و دل را به مرتبه حيات طيّبه و معنوى رسانده و پرده أوهام و شكوك كه مانع از إدراك حقائق است را كنار مى‏زند و عقل و طائر فكر را به پرواز در عالم قدس در


ص 473

مى‏آورد كه دل نيز با زبان همراه و موافق باشد، نه اينكه زبان به ذكر خدا مشغول أمّا قلب و ذهن سالك مستغرق در كثرات و أفكار و أوهام باطل باشد.

بهره سالك از ذكر، به مقدار حضور قلب اوست

و بايد دانست كه حظّ و بهره سالك از ذكر، به مقدار حضور قلب اوست و بس. و از آنجا كه نفس و شيطان بيمناك از افروخته‏شدن چراغ شهود و معرفت در دل سالكند، سعى دارند تا با إلقاء خواطر پريشان‏كننده و خيالات باطله، بارقه‏هاى ذكر را خاموش‏كرده و دل را در سردى و ظلمت، براى هميشه، مأمن و مأواى خود قراردهند.

بنابراين سالك با عنايات ربّانيّه، هنگام ذكر بايد هر مهرى به جز مهر خدا را از دل، و هر سودايى جز سوداى او را از سر بيرون‏كند تا ذكر او به ثمر نشسته و طلعت «مذكور» در آئينه جان هويدا شود.

تمثيلى براى لزوم نفى خواطر

 

مثنوى‏معنوى در تمثيلى، از نفس و مكرها و وسوسه‏هاى آن تعبير به «موش» و از أذكار و عبادتها و مجاهدتهاى سالك در راه وصول به مقصود و حقيقت تعبير به «گندم» كرده‏است؛ كه اين موش نفس دائما به انبار دست‏رنج او دستبرد زده و سرمايه او را به يغما مى‏برد، و لذا چنين سالكى پس از ساليان دراز از سلوك خود هيچ طرفى نبسته و قدمى برنداشته‏است. و علاج آن را در دفع و هلاك اين سارق ميداند. و بايستى دائما در سعى و تلاش باشد تا با استعانت از پروردگار و تضرّع به درگاه او، لطف إلهى شامل او شده بر آن فائق آيد.

ما در اين انبار گندم مى‏كنيم

گندمِ جمع آمده گم مى‏كنيم

مى‏نينديشيم آخر ما به هوش

كاين خلل در گندم‏است از مكر موش

موش تا انبار ما حفره زده‏است

وز فنش انبار ما ويران شدست

أوّل اى جان! دفع شرّ موش كن

وآنگه اندر جمع گندم جوش كن

بشنو از أخبارِ آن صدر صدور

لا صلوة تمّ إلّا بالحضور

گر نه موشى دزد در انبار ماست

گندم أعمال چل ساله كجاست؟

 


ص 474

ريزه‏ريزه، صدق هر روزه چرا

جمع مى‏نايد در اين انبار ما؟

بس ستاره آتش از آهن جهيد

وين دل سوزيده پذرفت و كشيد

ليك در ظلمت يكى دزد نهان

مى‏نهد انگشت بر استارگان

مى‏كُشد استارگان را يك به يك

تا كه نفروزد چراغى بر فلك

چون عناياتت شود با ما مقيم

كى بود بيمى از آن دزد لئيم؟

گر هزاران دام باشد هر قدم

چون تو با مايى نباشد هيچ غم[19]


 


[1] بحارالأنوار، ج 90، باب 1: باب ذكراللـه‏تعالى، ص 161، ح 42.

[2] صدر آيه 18، از سوره 3، ءَال عمران.

[3] توحيد صدوق، ص 89.

[4] مراد از دستور توبه، دستورى‏است كه مرحوم سيّد در إقبال و محدّث قمّى در مفاتيح‏الجنان در أعمال يك‏شنبه أوّل ماه ذى‏القعده از رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم روايت نموده‏اند و طبق نقل مرحوم سيّد اين دستور اختصاص به ماه ذى‏القعده ندارد.

محدّث قمّى در بيان كيفيّت آن ميگويد: غسل كند و وضو بگيرد و چهار ركعت نماز گزارد و در هر ركعت حمد يك‏مرتبه و قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ سه‏مرتبه و معوَّذتَين يك‏مرتبه، پس استغفار كند هفتادمرتبه، و ختم كند استغفار را به لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ باللَهِ العلىِّ العَظيم. پس بگويد: يا عزيزُ يا غفّارُ اغفِرلى ذُنوبى و ذُنوبَ جَميعِ المؤمنين و المؤمناتِ فإنّه لا يَغفِرُ الذُّنوبَ إلاّ أنْتَ. (الإقبال، ج 2، ص 20؛ و مفاتيح‏الجنان، ص 247)

[5] قسمتى از آيه 87، از سوره 21: الأنبيآء.

[6] مرحوم آية‌اللـه حاج‏ميرزاجوادآقا ملكى‏تبريزى قدّس‏سرّه‏العزيز درباره اين ذكر شريف در كتاب أسرارالصّلوة مطلب ارزشمندى را از استاد خود عارف بى‏بديل مرحوم حاج‏ملاّ حسينقلى‏همدانى قدّس‌اللـه‏نفسه نقل‏مى‏فرمايند:

فرمايشات مرحوم ملكى تبريزى (ره) در آثار و فضيلت ذكر يونسيّه (ت)

ثُمَّ إنّى سألتُ بعضَ مَشايخى الأجلَّةِ الّذى لَم أرَ مثلَهُ حكيمًا عارفًا و مُعلّمًا للخير حاذقًا و طبيبًا كاملاً: أىُّ عملٍ مِن أعمال الجوارح جَرَّبتُم أثرَه فى تأثُّرِ القلبِ؟ قالَ: سجدةٌ طويلةٌ فى كلِّ يومٍ يُديمُها و يُطيلُها جِدًّا ساعةً أو ثلاثَةَ أرباعِها يقولُ فيها: لا إلَهَ إلّا أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ، شاهدًا نفسَه مسجونًا فى سِجنِ الطّبيعةِ و مُقيَّدةً بقُيودِ الأخلاقِ الرَّذيلةِ و مُنزِّهًا لِلّه تعالى بأنّكَ لَم تَفعَلْه بى ظُلمًا و أنا ظَلمتُ نَفسى و أوقَعتُها فى هذه المَهلكةِ العظيمةِ. وَ قِرآءَةُ القدرِ فى ليالى الجُمَعِ و عَصرِها مائَةَ مرَّةٍ.

قال قُدِّس‏سِرُّه: ما وجدتُ شيئًا مِنَ الأعمالِ المستحبَّةِ يُؤَثِّر تأثيرَ هذهِ الثَّلاثةû. (أسرارالصّلوة، ص 109 و 110)

و در موضع ديگرى از همين كتاب ميفرمايد: و كانَ أصحابهُ عاملينَ بِذلكَ، كُلٌّ منهُم على حَسبِ مُجاهَدَتِه و سُمِعَ عَن بعضِهِم أنّه كانَ يقولُه ثلاثةَ ءالافِ مرَّةٍ. وَ بِالجُملةَ، هذِه السَّجدةُ و بركاتُها معروفةٌ عِندَ العاملينَ بِها وَلكِن بِشرطِ المُداوَمَة.û (أسرارالصلوة، ص 270)

 

«من از برخى از مشايخ بزرگوارم كه حكيمى عارف و معلّمى حاذق و طبيبى كامل مانند او نديده‏ام، پرسيدم: كداميك از أعمال جوارحى را تجربه‏نموده‏ايد كه در قلب انسان تأثير بگذارد؟ فرمود: سجده‏اى طولانى در هر روز كه آن را يك ساعت يا سه‏ربع‏ساعت ادامه‏دهد و در آن اين ذكر را بگويد: لاَ إلَهَ إلاَّ أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ، درحاليكه نفس خود را در زندان طبيعت گرفتار و به قيود و زنجيرهاى أخلاق رذيله بسته ببيند، و خداوند متعال را تنزيه‏نموده و عرض‏كند كه اين بديها و نواقص را تو بر من واردنساختى و به من ظلمى ننمودى بلكه من بر خودم ظلم كردم و نفسم را در اين مهلكه عظيم افكندم. و ديگر صدمرتبه خواندن سوره قدر در شب جمعه، و ديگر صدمرتبه خواندن اين سوره مباركه در عصر روز جمعه. شيخ ما قدّس‏سرّه فرمود: هيچ عملى از أعمال مستحبّه را نيافتم كه به ميزان اين سه عمل تأثير داشته باشد.»

«و أصحاب شيخ ما به اين سجده عمل مى‏كردند و هر كدام به ميزان مجاهده و كوشش خود اين ذكر را در سجده مى‏گفتند، و از برخى از ايشان شنيده شده كه اين ذكر را در سجده سه هزار مرتبه تكرار مى‏نموده‏اند. و بالجمله اين سجده و بركات آن در نزد كسانى‏كه به آن عمل مى‏نمايند معروف و شناخته‏شده‏است، ولى به شرط مداومت و استمرار بر آن.»

شيخ صدوق در من‏لايحضره‏الفقيه از أبان بن عثمان و هشام بن سالم و محمّد بن حُمران از حضرت صادق عليه‏السّلام در ضمن حديثى روايت ميكند:

عَجِبتُ لِمَن اغْتَمَّ كَيفَ لا يَفزَعُ إلى قَولِهِ: لآ إِلَهَ إلاَّ أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ! فَإنّى سَمِعتُ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ بِعَقِبِها: فَاسْتَجَبْنَا لَهُو وَ نَجَّيْنَـهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَ لِكَ نُــجِى الْمُؤْمِنِينَ. (من‏لايحضره‏الفقيه، ج 4، ص 393، ح 5835)

[7] كلمه شريفه: سُبْحَـنَكَ در اين ذكر شريف، گرچه مقدّمه اعتراف به اينستكه هر نقص و ظلمى به بنده منسوب است و خداوند از هر جهت منزّه است، ولى شخص ذاكر در هنگام ذكر و تلفّظ به اين كلمه شريفه بايد توجّه به خداوند داشته باشد و جمع بين توحيد و تنزيه كند؛ و لذا در حقيقت تتمّه: لاَ إلَـهَ إلّا أَنتَ محسوب‏ميگردد، و لذا در برخى از أدعيه شريفه مثل دعاى جوشن كبير، تسبيح قبل از تهليل واردشده‏است.

[8] صدر آيه 21، از سوره 59: الحشر.

[9] غررالحكم، ص 188، ح 3621.

[10] ديوان‏حافظ، ص 132، غزل 299.

[11] آيه 201، از سوره 7: الأعراف.

[12] آيه 28، از سوره 13: الرّعد.

[13] غررالحكم، ص 189، ح 3645.

[14] غررالحكم، ص 189، ح 3634.

[15] مثنوى‏معنوى، ص 567 و ص 124.

[16] مثنوى‏معنوى، ص 206؛ اَندُهان، جمع اَندُه مخفّف اندوه است.

[17] رساله‏سيروسلوك‏منسوب‏به‏بحرالعلوم، ص 173، تعليقه شماره 141؛ و رساله لبّ‏اللباب، ص، 141.

[18] غررالحكم، ص 188، ح 3628.

[19] مثنوى‏معنوى، ص 11.

 

ادامه متن