ص 489
ولايت معصومين صلواتاللـهعليهمأجمعين
طىّ مسير كمال و حصول فناء فىاللـه و رفع حجاب، بدون تمسّك به ولايت أهلبيت عليهمالسّلام و قدمنهادن در منهاج قويم آنان امكانپذير نمىباشد؛ چرا كه حقيقت توحيد از ولايت بههيچوجه قابل انفكاك نيست، بلكه ولايت روح و جان توحيد است و محالاست كسى اين مسير را بپيمايد و ولايت أئمّه عليهمالسّلام در عالم معنى براى او منكشف نشود، يا پس از انكشاف در مقابل آن تسليم نشده و بدان معترف نگردد.
ورود در حصن توحيد، مشروط به ولايت ائمّه عليهمالسّلام است
حضرت علاّمه والد قدّساللـهسرّهالشّريف بر اين معنى اصرار داشته و ورود به حصن حصين توحيد و لا إله إلّا اللـه را مشروط به ولايت أئمّههدى عليهمالسّلام مىدانستند.
در قربالإسناد از أحمد بن محمّد بن عيسى از بزنطى از حضرت علىّبن موسىالرّضا عليهالسّلام از حضرت أبوجعفر امام محمّدباقر عليهالسّلام روايت ميكند:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ لاَ يَكونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَهِ حِجابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إلَى اللَهِ وَ يَنْظُرَ اللَهُ إلَيْهِ، فَلْيَتَوَلَّ ءَالَ مُحَمَّدٍ وَ يَبْرَأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ يَأْتَمَّ بِالاْءمامِ مِنْهُمْ؛ فَإنَّهُ إذا كانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَهُ إلَى اللَهِ. [1]
ص 490
«هر كس مسرور و شادمان مىسازد او را كه بين او و بين خدا هيچ حجابى نباشد، آنگونه كه او به خدا نظر كند و خدا به او، بايد ولايت آل محمّد (صلّىاللـه عليهوآلهوسلّم) را پذيرفته و از دشمنان آنان برائت بجويد، و به امام از آنان اقتدا نمايد. در اينصورت حجابها از ديدگان بصيرت و قلب او برداشته شده، خدا به او نظر ميكند و او به خدا نظر انداخته و به لقاء جمال حضرت حقّ متنعّم ميگردد.»
احتياج سالك به توسّل و استمداد از اهلبيت عليهمالسّلام در همه احوال
بر همين أساس، ايشان نسبت به محبّت أهلبيت عليهمالسّلام و توجّه به أنوار مقدّسه آنان خصوصا حضرت صاحبالأمر عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف و نيز إقامه مجالس ذكر و بيان مناقب آنان و مثالب دشمنان ايشان و عزادارى و بكاء در مصائب آن بزرگواران، تأكيد أكيد و اهتمام فراوان داشتند، و سالك را در هيچ مرحلهاى، از توسّل و استمداد از آن ذوات مقدّسه بىنياز نمىديدند.
اوج محبّت و ارادت و خضوع و خشوع در برابر أهلبيت عليهمالسّلام و خاندان رسالتپناه، كاملاً در سيماى حضرت علاّمه والد رضواناللـهعليه و سيره رفتارى ايشان مشهود بود، و در أدبيات كلامى و قلم ايشان در «دوره علوم و معارف إسلام» هويدا و آشكار است.
بارها مىفرمودند: مقام أهلبيت عليهمالسّلام آنچنانكه خود نيز فرمودهاند: لا يُقاسُ بِنا أَحَدٌ، مقامى بس ارجمند و عالى است كه هيچ كس به آن راه ندارد و هرگز نمىتوان كسى را با آنان مقايسه نمود.
علماء و مواليان و أولياء إلهى كه به عالم توحيد و ولايت راه يافتهاند ـ كه در آنجا تعدّد و دوئيّت، متصوّر نيست ـ باز همه در زير چتر و هيمنه ولايت أئمّه عليهمالسّلام بوده و در عالم كثرت همه تحتالشّعاع آن أنوار طاهره مباركه هستند و از موائد كرم و إحسان آنان بهره مىبرند.
براى تذكّر به مقام أهلبيت عليهمالسّلام، بارها داستان شخصى را
ص 491
بيانمىكردند كه براى بهرهورى از فيض عارف كبير و عالم ربّانى حضرت آقاى حاج ميرزا على قاضى رضواناللـهعليه به نجف أشرف سفر كرده بود، و پيش از تشرّف به بارگاه ملكوتى شاه ولايت و عرضه خود بر أميرالمؤمنين عليهالسّلام، خدمت مرحومقاضى رسيده بود؛ و حضرت آقاى قاضى چون متوجّه اين أمر شده بودند به خاطر اين ترك أدب، او را براى هميشه از خود طرد كرده و به او فرموده بودند: ديگر از ما بهرهاى ندارى! و هرچه آن شخص اصرار ورزيده بود، وى را قبول نفرمودهبودند.
ادب و تواضع مرحوم آيهالله بروجردى (ره) نسبت به ائمّه عليهمالسّلام
و نيز مىفرمودند: در يك دهه محرّم در بيرونى منزل مرحوم آيةاللـه بروجردى رحمةاللـهعليهرحمةًواسعةً، دستههاى سينهزنى آمده بودند و ايشان وسط حياط، كنار حوض مشغول وضوگرفتن بودند در همين حال يك نفر با صداى بلند ميگويد: براى سلامتى امامزمان عليهالسّلام و سلامتى حضرت آيةاللـه بروجردى صلوات! و جمعيّت حاضر در منزل، بلند صلوات مىفرستند. مرحوم آيةاللـه بروجردى وضوى خود را نيمهكاره رها كرده و با صورت برافروخته از خشم و عصبانيّت جلو مىآيند و مىگويند: چه كسى نام مرا با نام مولاى من امامزمان عليهالسّلام قرين كرد؟ برود بيرون! ديگر اينجا نيايد! تا أبد به خانه من نيايد! چرا اسم مرا كنار اسم ولىّ و صاحب من قرار داد؟ از اينجا برود بيرون و ديگر نيايد!
و از اين دو حكايت، به خوبى أدب و تواضع علماء ربّانى و مراجع عظام شيعه كه در قرون متمادى پاسدار و مرزبان شريعت بودهاند، نسبت به صاحبان امر و ولايت، ديده مىشود و مشخّص ميگردد كه چگونه در برابر آنان خاكسارى نموده و خود را عبد و غلام حلقه به گوش آنان مىدانند و هيچگونه ترك أدبى را در حقّ مولاى خود روا ندانسته و آن را ذنب لا يُغفَر مىبينند.
عدم جواز نامگذارى فرزندان به أسماء الهى
حضرت علاّمه والد قدّسسرّه مىفرمودند: مسأله از اين قرار است؛ نبايد
ص 492
كسى را در كنار معصومين قرار داد، گرچه جناب سلمان باشد. و بر اين أساس مىفرمودند: ألفاظى كه در عرف، اختصاص به حضرات معصومين دارد، اطلاق و استعمال آنها براى غير آنان بههيچوجه جائز نيست.
مثلاً اطلاق لفظ «امام» را كه در عرف شيعه مختصّ به أهلبيت عليهمالسّلام بوده و از آن، أئمّه هدى به ذهن تبادر ميكند، بر غير ايشان جائز نمىدانستند.[2]
حتى نامگذارى أولاد و فرزندان را به نامهايى چون «فاطمة الزّهراء» كه در عرف ما انصراف به حضرت صدّيقه كبرى سلاماللـهعليها دارد، يا به نامها و أسماء إلهى جائز ندانسته و اگر نام يكى از شاگردان ايشان نامى چون «مجيد»، «كريم»، «رحيم» يا «عظيم» بود، مىفرمودند به أوّل آنها لفظ «عبد» را اضافه كرده و نام خود را به «عبدالمجيد»، «عبدالكريم»، «عبدالرّحيم» و «عبدالعظيم» تغيير دهند.
ادب و تواضع مرحوم علاّمه (ره) نسبت به ائمّه عليهمالسّلام
بعضى از ارادتمندان خدمت ايشان رسيده و عرض مىكردند: غرض ما از سفر به مشهد مقدّس، هم زيارت حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهالسّلام و هم
ص 493
زيارت و ديدار شما بوده، يا مىگفتند براى شفا گرفتن از شما آمدهايم؛ ايشان به شدّت متغيّر و ناراحت شده و مىفرمودند: تفوّه به اين كلمات أبدا جائز نيست.
مىفرمودند شاگردانشان كه به مشهد مقدّس رضوى مشرّف مىشوند، لدىالورود غسل زيارت كرده و به حرم حضرت ثامنالحجج عليهآلافالتّحيّة والثّناء، و زيارت آن امام همام مشرّف شوند و پس از آن، چنانچه مايلند به منزل ايشان بيايند منعى نيست.
أواخر عمر شريفشان كه در مجلسى جهت شام دعوت بوديم، پس از صرف غذا يكى از آقايان حاضر، در دعاى آخر سفره گفت: خدايا! ما را در منهج حضرت علاّمه قرار بده! ايشان فورا فرمودند: نه آقا! منهج، منهج أميرالمؤمنين عليهالسّلام است. ما همه خطاكاريم! منهجى كه خطا در آن راه ندارد، و منهجى كه قويم است، همان منهج أميرالمؤمنين عليهالسّلام است؛ ما در دعاى خود مىگوئيم: خدايا ما را در منهج آن حضرت ثابتقدم بدار.
بارى اين كلمات، أثر طهارت و تراوش باطن ايشان بود كه از نفس گذشته و به كلّيّت پيوسته و براى خود هيچ أنانيّتى نمىديدند، و گرنه چهبسا أفرادى كه در عالم نفس محبوس بوده و در قيد اسارت جزئيّت هستند، از اينگونه تعاملها و ألقاب و دعاها لذّت برده و در درون خود مسرور گشته و لبخند شادمانى بزنند.
و بالجمله ايشان هرگونه نگاه و توجّه به مادون معصومين عليهمالسّلام را به عنوان محوريّت و أصالت ممنوع مىشمردند. چنانكه در شرح اين بيت از ميميّه ابنفارض:
عَلَيكَ بِها صِرفًا وَإن شِئتَ مَزجَها |
فَعَدْلُكَ عَن ظَلْمِ الحَبيبِ هُوَ الظُّلمُ |
مىفرمايند:
ظَلمْ با فتحه ظاء به معنى آب دهان است، و معنى اين بيت اينطور مىشود: بر تو باد به ذات و نفس محبوبه (و عدم تجاوز و تنازل از آن به چيز
ص 494
ديگرى)، و اگر أحيانا خواستى از ذات و نفس او تنازلنمائى و آن ذات صرف و نفس مجرّد و نور را به چيز دگرى مخلوط و ممزوج كنى متوجّهباش كه: در اينصورت فقط به آب دهان او تجاوز كن و آن را با ذات محبوبه در هم بياميز، و مبادا غير از آب دهان وى به چيزى غير آن توجّهنمائى كه اين ستمى است بزرگ بلكه يگانه ظلم و ستم است.
مرحوم قاضى (ره): مراد از «ظَلْم الحبيب» آل محمّد عليهمالسّلام است
مرحومقاضى مىفرمودهاست: مراد از ظَلمُ الحبيب، آلمحمّد عليهمالسّلام مىباشند؛ زيرا كه در اين بيت دعوت به توحيد محض است و استغراق در ذات أحديّت و عدم تنازل از آن به هر چيز دگرى كه فرض شود و تصوّر گردد. امّا آلمحمّد عليهمالسّلام در اين تعبير راقى عرفانى و كنايه بديعه سلوكى، به منزله ظَلمُ الحَبيب يعنى آبدهان محبوبه است كه شيرينترين و آرام بخشترين و خوشگوارترين چيز از هر چيزى است، و از ذات محبوبه گذشته هيچ چيز به حلاوت آن نيست. در اينصورت، در مقام كثرت و تنازل از آن وحدت حقيقيّه فقط به آلمحمّد عليهمالسّلام تمسّك جو وبا آنان بياميز كه در هيچيك از نشئآت عالم وجود از مُلك و ملكوت به مثابه آنان موجودى آرامبخشتر و به مانند ايشان از جهت سعه ولايت و گسترش آيتيّت و أقربيّت به ذات أحديّت چيزى نيست.
مكيدن لبان و نوشيدن آب دهان محبوبه از لحاظ قرب و فناء و اندكاك در هستى ذات و نفس محبوبه، بزرگترين و قوىترين چيزى است كه اتّحاد با خود محبوبه را ميرساند و در صورت مَزج و خَلط وى با چيز ديگر، از خود محبوبه حكايت ميكند. و در اين تشبيه و استعاره بديعه عرفانيّه، آلمحمّد عليهمالسّلام را با حضرت ذات أحديّت و فناء و اندكاك در آن ذات ما لا اسمَ لَهُ و لا رَسمَ لَه چنان متّحد و واحد قرار داده است كه أقرب از آن متصوّر نيست. بنابراين ظَلم الحبيب كه در مقام بقاءِ بعد از فناء، لازم و براى سالك ضرورىاست غير از
ص 495
عترت حضرت ختمى مرتبت و آل محمّد نخواهد بود. [3]
انسان در مقابل ائمّه عليهمالسّلام نبايد از خود نظر و ارادهاى داشته باشد
مىفرمودند: انسان در مقابل أهلبيت عليهمالسّلام بايد عبد محض و تسليم صرف باشد و إراده خود را در إراده آنان فانى نمايد. نبايد از خود نظرى بدهد، يا براى خود حقّى قائل باشد و توقّع و انتظارى از امام عليهالسّلام داشته باشد. خلاف أدب است كه انسان به محضر امام عرض كند: من براى شما چنين كردم، چنان كردم، شما نيز در عوض براى من چنين و چنان كنيد؛ انسان هرچه دارد و هرچه كرده از لطف و عنايت امام بوده و در مقابل ايشان چيزى ندارد.
روزى در محضر أنور ايشان، شخصى كه مدّتها دست به گريبان مشكلى بود و از نور ثامن الحجج حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهآلافالتّحيّةوالثّناء استمداد نموده ولى گره از كار او گشوده نشده بود، عرض كرد: بعد از بارها تشرّف به حرم حضرت رضا عليهالسّلام و التجاء و عرض حاجت، چون آن حضرت پاسخ ما را ندادند، از ايشان قهر كرده و مدّت يكسال است كه به حرم مشرّف نشدهام!
فرمودند: اشتباه بزرگى مرتكبشدهاى! انسان كه با امام خود قهر نمىكند! فعل امام عليهالسّلام بر أساس حكمت و مصلحت انسان است نه مطابق با هواى نفس آدمى، گرچه به ظاهر بر ضرر او باشد.
حضرت آقاى حدّاد قدّسسرّه مىفرمودند: حواريّون و أصحاب سرّ و خواصّ أميرالمؤمنين عليهالسّلام با آنحضرت در عوالم وجود معيّت پيدا كرده و يكى بودند. و با خضوع و خشوع و إلقاء أنانيّت و تسليم محض در برابر ولايت كلّيّه إلهيّه آنچنان در روح امام فانى گشتهبودند كه حجاب كثرت از ميان آنها برداشته شده بود، و روى همين جهت حضرت براى آنان پرده از أسرار عالم
ص 496
توحيد برمىداشتند و علوم و معارف ربّانى را در خلوت خود براى آنان بازگو مىكردند. و انسان در ارتباط و اتّصال باطنى خود با امام عليهالسّلام بايد مانند أصحاب خاصّ آن حضرت بوده و در برابر ولايت و ملكوت آن حضرت زانو زده و إراده و اختيار و حكم امام را جانشين إراده و اختيار و حكم خود كند تا بتواند از مائده ولايت متمتّع و بهرهمند شود.
مرحوم علاّمه (ره): «جاىجاى زمين و خاك مشهد بوسيدن دارد»
بارى، عشق و محبّت گاهى آنچنان در قلب عاشق و محبّ رشد كرده و ريشه مىدواند كه هر آنچه متعلّق به محبوب بوده و بدان انتساب دارد، براى محبّ، عزيز و محبوب مىشود و به ديده احترام بدان مىنگرد. آنچنانكه در أحوال مجنون آوردهاند كه بر خانههاى قبيله ليلى مىگذشت و بر در و ديوار آنها بوسه مىزد و مىگفت: اين محبّت خانهها نيست كه به سراپرده دل من رسيده و قلب مرا مجروح ساخته، بلكه محبّت ليلاى من است كه در اين خانهها سكونت دارد و شعاع محبّت او همه جا را گرفته است.
لذا روزى در مراجعت از جلسهاى، كه در معيّت حضرت علاّمه والد بوديم، همين كه به فلكه آب كه مقابل حرم مطهّر حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهالسّلام است رسيديم، رو كردند به بنده و فرمودند: آقا! اين زمين و خاك مشهد، جاىجايش بوسيدن دارد؛ چرا كه امامرضا عليهالسّلام در اين خاك مدفونند!
|
أَمُرُّ عَلَى الدّيارِ ديارِ لَيلَى أُقَبِّلُ ذا الجِدارَ وَ ذا الجِدارا |
|
|
وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قَلْبى وَلَكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارا [4] |
|
|
|
|
ص 497
و به جهت همين عشقى كه به صاحبان مقام ولايت كلّيّه إلهيّه داشتند، در راه ايشان از هيچ چيز فرو گذار نمىفرمودند. در زمان تأليف دوره امامشناسى كه الحقّ در تبيين و تحليل مقام امام عليهالسّلام و تشريح كيفيّت إحاطه ولايت بر عوالم وجود و حالات معصوم در نوع خود بى نظير است، يكبار به حقير مىفرمودند: آقا سيّد محمّدصادق، آن قدر در فضائل جدّت نوشتهام كه شبها از درد نوك انگشتان خوابم نمىبرد. رحمةُ اللـه عليه رحمةً واسعةً و جَعَلَه فى أعلى علّيّين مع محمّدٍ و آله الطّاهرين.
نور حضرت رسولاكرم در مسجدالنبى، جائى براى ظلمت غير نمىگذارد
يك بار حقير در أوان جوانى خدمت ايشان عرضكردم: هر وقت مدينه منورّه براى زيارت حضرت رسولأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم به حرم مطهّر مشرّف مىشوم، موقع تشرّف همين كه به خاطر مىآورم كه غاصبان خلافت نيز در آن مكان و مجاور پيغمبر أكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم دفن شدهاند، آن جمعيّت خاطر و حضور قلبى را كه در زيارت لازم است، از دست داده و طواف قبر مطهّر و مضجع شريف آن حضرت برايم سخت و مشكل مىشود.[5] چون در يك قسمت از مطاف، حضرت مدفونند و در قسمت ديگر آن ابتدا أبوبكر و بعد عمربنخطّاب دفن شدهاند.
حضرت علاّمه والد فرمودند: شما هنگام ورود به مسجدالنّبى و در مواقع تشرّف و زيارت آنحضرت، أصلاً نبايد غير رسول خدا را ببينيد! چون آن دو نفر نيستند، آنها ظلمت محضاند و آنجا كه نورى مثل نور رسولخدا صلّىاللـهعليه وآلهوسلّم وجود دارد أثرى از آنها باقى نمىماند. نور رسولخدا همهجا را گرفته،
ص 498
مسجدالنّبى، مدينه منوّره، بلكه همه عالم وجود از نور آنحضرت روشن و منوّر است و با آن نور عظيم و خيرهكننده ديگر جايى براى ظلمت باقىنمىماند.
جريان نماز آيهالله ميرزاحبيبالله خراسانى به سمت حضرت امامرضا عليهالسّلام
اين داستان را كرارا نقل مىفرمودند كه: مرحوم آيةاللـه معظّم حاجميرزا حبيباللـه خراسانى به زيارت مرقد مطهّر حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهالسّلام وارد شدند، و روبروى حضرت ايستادند. بعد از عرض سلام و زيارت و دعا، تكبير گفته و رو به حضرت مشغول نماز شدند. خدّام جلو آمده و به ايشان عرض كردند: آقا قبله از اينطرف است و شما روبروى حضرت هستيد و بايد به آن طرف برگرديد. اين عالم بزرگوار فىالبداهه اين شعر را خواندند:
شد مشتبه ز كعبه به ميخانه راه ما |
اى خوشتر از هزار يقين اشتباه ما |
يعنى: گرچه در ظاهر مأمور به سجده به سوى كعبه هستيم ولى چون كعبه حقيقى امام عليهالسّلام است كه شراب گواراى وصل و توحيد را به انسان مىنوشاند، اين اشتباه و رو كردن از كعبه به ميخانه از هزار يقين برتر است.
مسلّما نماز خواندن عمدا به سوى غير قبله صحيح نيست، أمّا اينكه مرحوم آيةاللـهخراسانى چنين كردند چهبسا بجهت شدّت توجّه به پروردگار و استغراق در عالم باطن، از ظاهر غافلشده و تصوّر كردهاند كه واقعا رو به قبله مىباشند و لذا شروع به نماز نمودهاند. و شايد نور قاهره حضرت كه همه عالم را فرا گرفته، در آن حال بر ايشان تجلّى كرده و ايشان را إحاطه نموده و سبب شده كه ايشان آن جهت را قبله بدانند و به سوى آن نماز بگزارند.
محبّت به ائمّه عليهمالسّلام در طول محبّت به خداوند است
بارى، علاّمهوالد رضواناللـهتعالىعليه در كنار تأكيد و ترغيب به محبّت و ولاى أهلبيت عليهمالسّلام نكته بسيار مهمّى را يادآور مىشدند كه معمولاً مورد غفلت بسيارى از مواليان أهلبيت عليهمالسّلام بوده و هست؛ و آن اينكه:
نهال محبّت و ولايت معصومين عليهمالسّلام وقتى به ثمر نشسته و ميوه شيرين و گواراى آن به كام انسان حلاوت مىبخشد كه در طول محبّت خداوند و
ص 499
توجّه به توحيد باشد. و لذا از نظراستقلالىداشتن به آن ذوات مقدّسه، و غايت كمال و معرفت انسان را معرفت و عرفان به آنحضرات قراردادن، سخت برحذرداشته و نهى مىنمودند و مىفرمودند: نظر به آنان بايد نظر «مرآتى» بوده و جمال تابناك حضرت حقّ را در آئينه ولايت آنان نظارهگر بود.
مگر نه اينستكه أئمّه عليهمالسّلام را در زيارت جامعه اينگونه مورد خطاب قرار مىدهيم: الدُّعاةِ إلَى اللَهِ وَ الاْءدِلاّآءِ عَلَى مرضاتِ اللَهِ،[6] يعنى أئمّه عليهمالسّلام داعى و دعوتكننده بسوى اللـه هستند، حقائق نوريّه ايشان داعى، و ذات حضرت حىّ قيوم مدعوٌّ إليه است و حقيقت ايشان، خدانماست نه خود نما! يعنى آنان آمدهاند تا شيعيان خود را بسوى خداوند حركت دهند و آنچنانكه خود حائز مرتبه تمام و كمال از محبّت حضرت ربّ تباركوتعالى بوده و التّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللَه [7] هستند، قلوب مواليان خود را نيز از شراب محبّت خدا مملوّ سازند تا آنان با مستى و سكر حاصل از آن شراب، از رجس شرك و خودپرستى و غفلت طاهر شوند.
كسى كه به حسب ظاهر إظهار محبّت أهلبيت عليهمالسّلام ميكند أمّا از فروغ عشق و محبّت به خدا تهىاست، إنّاً كشفمىشود كه محبّت أهلبيت أثر واقعى خود را در نهاد او نگذاشته و در حركت و سير او خللى هست.
نوعا أفراد مردم كه طالب لقاء خداوند نيستند، به همين محبّت ظاهرى أئمّه عليهمالسّلام و مجرّد اسم آن اكتفاء نموده و در همين مرحله متوقّف مىگردند، و از هدف أصلى خلقت و إرسال رسل و إنزال كتب آسمانى كه همان معرفت و عرفان به حضرت پروردگار باشد محروم مىمانند. و لذا در بين اين افراد قراءت زيارتنامهها و برگزارى مجالس عزاى اهلبيت عليهمالسّلام و بكاء
ص 500
بر آنان بسياراست، كه اين امور نيز مطلوب و مستحسناست؛ ولى قراءت ادعيه و أذكار توحيدى و گريه و اشك از عشق و فراق حضرت حقّ بهندرت ديده مىشود.
عدم انفكاك توحيد و ولايت از يكديگر
أمّا أهل توحيد، هم نور توحيد را با خود دارند و هم نور ولايت را، هم از مائده و آثار توحيد بهرهمىبرند و هم از مائده و آثار ولايت. چون توحيد از ولايت جدا نيست. آن كس كه شعلههاى محبّت خدا در وجودش زبانه مىكشد محبّت أئمّه طاهرين صلواتاللـهعليهمأجمعين را نيز بنحو أكمل و أتمّ داراست؛چون كه صد آمد نود هم پيش ماست.
از آنجا كه أهلبيت عليهمالسّلام مظاهر فيض حضرت پروردگار بوده و أوّلين حدّ و تجلّى ذات مقدّس حضرت حقّ تباركوتعالى هستند و مقام آنان بس عظيم و ارجمنداست، توجّه به آن ذوات مقدّسه سراسر نور بوده و مطلوباست؛ ولى توجّه به توحيد و عدمتنزّل از حضرت حقّ به مراتب بالاتراست.
حضرت علاّمه والد قدّسسرّهالشّريف مىفرمودند: تمام توجّه و خاطر سالك در مقام عمل بايد منعطف به پروردگار باشد؛ حتّى در مشاهد مشرّفه و أماكن متبرّكه نبايد از نظر و توجّه به پروردگار عدول و نزول كرد. اگر در مقام سؤال و عرض حاجت، از رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و يا أميرالمؤمنين عليهالسّلام و يا أئمّه عليهمالسّلام چيزى طلبميكند نبايد به نظر استقلالى به آنان نگاه كند، بلكه بايد آنان را بدينجهتكه نزد پروردگار وجيه مىباشند بين خود و خداى خود واسطه و شفيع قرار دهد.
نگاه توحيدى در زيارات معصومين عليهمالسّلام
اين نگاه توحيدى در جاىجاى زيارات وارده از أهلبيت عصمت و طهارت كه كلاس درسى براى شيعيان و مواليان ايشان است، خود را نشان مىدهد. در زيارات وارده، از آغاز تا انجام زيارت بارها نام خداوندمتعال تكرار
ص 501
مىشود، و بدينوسيله توجّه زائر به خداوند محفوظ مىماند و عرض ميكند كه هدف از زيارت تقرّب به خداوند است: أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّبًا إلَى اللَهِ، و اينكه شأن أهلبيت عليهمالسّلام دلالت و هدايت بهسوى خداست، و ايشان بندگان مطيع و فرمانبردار او مىباشند و به أمر او عمل مىكنند، و عمر خود را در مقام مجاهده و إظهار عبوديّت در محضر خداوند طىّ نمودهاند.
در بسيارى از زيارتنامهها، قبل از زيارت دستور به تكرارنمودن أذكار توحيدى چون تهليل و تكبير و تسبيح واردشدهاست تا توجّه أصلى زائر به خداوند حفظ شود؛ و از طرف ديگر معمولاً شخص زائر در هنگام تقاضاى حاجت يا مستقيما خداوند متعال را مخاطب قرار مىدهد و حاجت خود را طلب مىنمايد و يا اگر از امام معصوم عليهالسّلام درخواستى ميكند با ألفاظى همچون «شفاعت» و «توسّل» كه بيانگر وساطت در محضر خداوندمتعال است حاجت خود را عرضميكند.
علاّمهوالد مىفرمودند: تقاضاى حاجت بهطور مستقيم از خود معصومين نيز صحيحاست و در برخى از زيارات و أدعيه نيز واردشدهاست؛ مانند ذيل دعاى فرج: يا مُحَمَّدُ يا عَلىُّ يا عَلىُّ يا مُحَمَّدُ، اكْفيانى فإنَّكُما كافياىَ وَانْصُرانى فَإنَّكُما ناصِراىَ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الاْءَمانَ الاْءَمانَ الاْءَمانَ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنى أَدْرِكْنى أَدْرِكْنى، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ؛ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ.[8] ولى در اين موارد نيز بايد أنوار طاهره معصومين را فانى در خداوند لحاظ نموده و مرآت و مجلاى حقّ ببيند، نه اينكه ايشان را مستقلاًّ منشأ أثر تلقّى كند.
كرارا مىفرمودند: أفرادى كه طالب غير پروردگار و غير توحيد هستند
ص 502
نوعا لسانشان به توحيد باز نمىشود و در گفتار آنان نه در ابتداء و نه در انتهاء سخنى از توحيد به ميان نمىآيد.
غير توحيد هرچه باشد با توحيد قابل معاوضه نيست
غير توحيد، هر چه مىخواهد باشد، با توحيد قابل معاوضه نبوده و نبايد در آن توقّف نمود؛ و لو اينكه ملأ أعلى و أنوار مقدّس أهلبيت عليهمالسّلام يا ملائكه باشد.
روزى در خدمت حضرت علاّمهوالد رضواناللـهتعالىعليه به ديدار يكى از بزرگان و مشاهير علماء رفتيم. در طول يكساعت و اندى كه در مجلس ايشان بوديم، آن عالمِ ميزبان فقط راجع به حضرت بقيّةاللـهالأعظم أرواحنالهالفداء و علائم و زمان ظهور و أفرادى كه در محضر و ركاب آنحضرت خواهند بود صحبت نمودند. ناگفته نماند كه حقير بارها در مجلس ايشان شركت كرده و هميشه مجلسشان به همين منوال بود. پايان آن مجلس وقتى حضرت علاّمهوالد بيرون آمدند، رو كردند به بنده و فرمودند: ببينيد! اين آقا به عالم توحيد راه پيدا نكردهاند! اگر به آن عالم راه يافته بودند، در تمام اين مجلس لاأقلّ كلامى از توحيد حضرت حقّ نيز بر زبان مىآوردند.
أولياء كامل إلهى كه روح و حقيقت توحيد حضرت پروردگار بر جان آنان نشسته است، گفتار و كردار و تمام حركات و سكنات آنان حكايت از توحيد دارد. با آنكه ليلاً و نهارا به ياد قطب عالم امكان حضرت بقيّةاللـهالأعظم أرواحنالهالفداء بوده و از حقيقت و ولايت آنحضرت كسب نور مىكنند، أمّا وجود آنحضرت را أبدا جدا و منحاز از خداى متعال نديده و همواره به جنبه ربط او به حضرت پروردگار نظر دارند. و اگر نام مبارك خليفةاللـه و صاحب ولايت كبرى امامعصر عليهالسّلام بر زبانشان جارى مىشود، همراه با ياد خدااست نه جدا و مستقلّ از خدا.
اين نگاه توحيدى به عالم هستى و أصالتقائلنشدن براى أسماء كلّيّه
ص 503
إلهيّه ـ تا چه رسد به أسماء جزئيّه ـ در آثار أعيان علماء ربّانى چون مرحوم آيةاللـه آقاسيّدأحمدكربلايى و آيةاللـه ميرزاجوادآقا ملكىتبريزى و حضرت علاّمه والد رحمهماللـه، مشهود است. چنان نور توحيدْ آنان را إحاطهكرده و در خود فروبرده كه غير از توحيد حضرتحقّ و آثار جمال و جلال او نديده، و يكى مىبينند و يكى مىدانند و يكى مىگويند! رَحمةُ اللَـهِ عَلَيهِم رَحمةً واسعةً و ألحَقَنا بِهِم بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهرِين.
در باب أدب ولايت، نسبت به توجّه به ساحت و وجود مقدّس حضرت بقيّةاللـهالأعظم عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف اهتمام و تأكيد بسيار داشته و هميشه ترغيب به انتظار فرج آنحضرت كرده، مىفرمودند: انتظار انسان، بايد آنقدر شديد باشد كه صبحهنگام، انتظار ظهور حضرت را در شب داشته باشد، و شب كه مىخوابد انتظار ظهور و طلوع آفتاب ولايت را در صبح داشتهباشد.
انتظار فرج بايد با تهذيب نفس همراه باشد
و البتّه انتظارى را مفيد و مُنتج مىدانستند كه سازنده باشد، يعنى انتظار توأم با عمل و تهذيب و تطهير باطن كه موجب تقرّب به حقيقت ولايت آنحضرت و انكشاف آن مىشود. مىفرمودند: عمده در انتظار، انتظار با عمل است؛ يعنى منتظر حقيقىكسىاست كه أعمال و رفتارش بهنحوى باشد كه خود را براى ظهور آنحضرت مصفّا و مهيّا نموده و تهذيب نفس كند؛ وگرنه انتظار بىعمل، انتظار واقعى نيست بلكه صورت و توهّمى از انتظار است.
ايشان خود نيز عاشق و شيفته آنحضرت بودند، و بىشكّ از رهيافتگان به محضر أنور حضرت ولىّعصر عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف بوده و تشرّف خارجى حقيقى داشتند، و عطر و گرمى كوى مِهر ولايت را با عمق جان لمسنمودهبودند؛ ولى مىفرمودند: تشرّف به محضر حضرت گرچه ذىقيمت و بسيار باارزش است ولى اين تشرّف خارجى هدف نيست، مهمّ رضايت
ص 504
آنحضرت از انسان است؛ و اين معنى حاصل نمىگردد مگر به اطاعت و تسليم و عبوديّت محضه نسبت به ساحت قدس ربوبى.
حقير روزى از خدمت حضرت آقاى حدّاد رضواناللـهتعالىعليه پرسيدم: راه توفيق تشرّف به محضر امام زمان عليهالسّلام چيست؟ ايشان ضمن بيان مطالبى فرمودند:
«ما رعيّت هستيم و آنحضرت سلطان است. سلطان بايد إذن دهد و رعيّت را بهحضور خود بخواند، و هر زمان مصلحت و حكمت اقتضاء كرد لقاء و ديدار با سلطان ميسور مىشود، نه اينكه رعيّت هر وقت إراده كرد بتواند سلطان را إحضار كرده و با او ملاقات نمايد.
انسان بايد تسليم بوده و وظائف بندگىاش را كامل انجام دهد؛ اگر صلاح باشد از سر لطف و عنايت، لقاء و ديدار آنحضرت نيز روزى او مىشود.»
البتّه باب تشرّف و حضور براى أولياى خدا و خواصّ هميشه مفتوح است و براى آنها غيبت و حضور تفاوتى ندارد؛ دائما در حال حضورند و جان را از أنوار تابناك ولايت روشن و گرم نگهمىدارند، و اگر إراده تشرّف جسمانى هم نمايند آن نيز حاصل ميگردد، ولى چون تسليم محض بوده و إراده آن حضرت را جايگزين إراده خود نمودهاند، هر وقت كه آنحضرت إراده بفرمايند ملاقات محقّقمىشود.
عمده، تشرّف حقيقى به محضر حضرت ولىعصر سلاماللهعليه است
علاّمه والد قدّسسرّه مىفرمودند: عمده، تشرّف حقيقى است، و غالب تشرّفاتى كه ادّعا مىشود، تشرّف حقيقى نيست بلكه مشاهده در عالم مثال است، كه آن نيز خود بر دو قسم است: گاه انسان حقيقةً وجود مثالى حضرت را مشاهده ميكند، و گاه نفس انسان است كه صورتى را إنشاء كرده و چنين وانمود ميكند كه آن صورت حضرت است و يا شيطان از طريق نفس انسان به شكل آن حضرت تمثّل و تجلّى ميكند. و تشخيص كشف حقيقى از كشف باطل براى
ص 505
انسان عادى ممكن نيست و تمييز آن محتاج استاد خبير و بصير است، گرچه آن كشف محفوف به قرائن و نشانههايى باشد.
فقط استاد خبير، كشف حقيقى را از كشف باطل تشخيص مىدهد
يكى از رفقاى سابق و مرتبط با مرحوم آيةاللـه أنصارىهمدانى رحمةاللـهعليه بنام آقا سيّدجلال كه با جناب محترم حاج آقا إسمعيل مهدوىنيا نيز رفاقتى بسيار صميمى داشته و در صداقت و يكدلى همانند يك روح در دو بدن بودند، سيّدى بود بسيار خوب و أهل صدق و صفا، ولى معالأسف در دام و شبكه أفرادى كه در راه حقّ نبودند گرفتار شد و با إلقاءات شيطانى آنها از صراط حقّ عدول كرده و منحرف شد و به ارتباط با جنّيان مبتلا گشت. و به قول علاّمه والد: «شياطين انسى او را با وسوسههاى خود ربودند؛ و اگر شيطنت آنان نبود، آقا سيّدجلال به مقامات عالى مىرسيد!» و همين انحراف ايشان سبب شد كه از جناب حاج آقا إسمعيل مهدوىنيا نيز جدا شد، و ايشان هر چه تلاش نمودند وى را نجات دهند موفّق نشدند.
حيف! ايشان پس از خروج از راه صحيح و مستقيم، به زعم و پندار باطل خود، دائما خود را در محضر امام زمان عليهالسّلام مىديد و چنين ادّعا ميكرد كه أفعال و كردار من همه به دستور حضرت است! عاقبت كار اين سيّد ـ كه خدا رحمتش كند ـ به جائى رسيد كه در أواخر عمر، نماز يوميّهاش ترك مىشد!
بارى، كسى كه حقيقةً، به محضر امامزمان عليهالسّلام مشرّفمىشود، محبّت و رضاى آنحضرت مانع از ترك أولى مىشود تا چه رسد به اينكه واجبى از او ترك گردد و يا حرامى از او سر زند. و اين عاقبتِ آقا سيّدجلال، چنانكه علاّمه والد فرمودند، شاهد و دليل بر آنستكه آن امام زمان، امام زمان حقيقى نبوده و كشف او كشف باطل و شيطانى بودهاست؛ زيرا ممكن نيست كسى واقعاً امامزمان عليهالسّلام را دائم ببيند و بر اساس دستور آن حضرت عمل نمايد و نماز كه ركن و عمود خيمه دين است از او ترك شود.
ص 506
برادر مكرّم، جناب حاجآقاى مهدوىنيا مىگفتند: برخى از رفقاى مرحوم آقاى انصارى قدّسسرّه پس از وفات آقا سيّدجلال او را در عالم خواب ديده بودند و گفته بود: «در اينجا به من دو درجه دادند: يك درجه به خاطر سيادت، و يك درجه به خاطر صدقى كه داشتم؛ و حقّ با آقااسمعيل مهدوىنيا بود و من در دنيا متوجّه نشدم.» يعنى نهايةً مورد غفران و رحمت إلهى واقع شده بود.[9]
ص 507
شخص ديگرى نيز كه در محضر علاّمه والد قدم در سير و سلوك گذاشته ولى پس از مدّتى از طريق حقّ لغزيد و به جهت استقلال و عدم اطاعت از دستور ايشان در مسير خلاف واقع شد، آن فرد نيز دائم المكاشفه بود و مىگفت: من از امامزمان عليهالسّلام دستور مىگيرم!
علاّمه والد مىفرمودند: اين امامزمان نيست، اين نفس تواست كه به تو دستور مىدهد نه امام زمان، اينها همه باطلاست! كسى كه حقيقةً آنحضرت را
ص 508
مشاهدهكند، در حيطه نور و در جادّه مستقيم مىبيند نه در ظلمات نفسانى. زيرا نفس مادامى كه به نورانيّت متحقّق نشده و قدسى نگرديده سراسر ظلمت است؛ و امام زمانى كه ساخته و پرداخته نفس باشد، امام زمان نيست و ارزش ندارد.
قريبالوقوعبودن ظهور حضرت ولىّعصر عجّلاللهفرجهالشّريف
يكى ديگر از نكاتى كه از فرمايشات حضرت علاّمه والد قدّسسرّه و برخى اساتيدشان به دست مىآيد اينستكه ظهور موفور السّرور حضرت بقيّةاللـهالأعظم أرواحنالترابمقدمهالفداء قريبالوقوع است و منظور از اين قرب، قرب حقيقى است؛ يعنى در فجر صادق صبح ظهور بهسرمىبريم و بايد سالكين إلىاللـه خود را براى اين امر بيش از پيش آماده نمايند.
در رسالهنكاحيّه مرقوم فرمودهاند: أمّا آنچه در اخبار و روايات داريم: قيام و اقدام يهوديان، چون مخالف حقّ و مخالف عدالت هستند و به علّت آنكه مردمى ستمگر و تجاوزپيشه مىباشند، پانخواهدگرفت و خيال اسرائيل صغير و سپس اسرائيل كبير را با خود، با شمشير امام ما: امامزمان عجّلاللـهتعالىفرجه الشّريف به گور خواهند برد، و اگر نوبت حيات به ما برسد در ركاب آنحضرت، وگرنه به طور مسلّم فرزندان و ذرارى ما با آن حضرت پس از سرنگونى اين مردم متجاوز و متعدّى و حرف حقّ نشنو، بهطرف انگلستان سالخورده و پيرِ دير استعمار و شيطنت حركت مىكنند و مالتوسگرايان متجاوز به حقّ و حقوق أوّليّه بشريّت را به خاك هلاك در مىافكنند و عالم را به نور عدالت و سخاوت و كرامت و تجرّد و نور و سُرور و حُبور و فراخى و گشايش و معرفت و توحيد مبدّل مىسازند.[10]
ص 509
فرمايش حضرت آيهالله انصارى همدانى درباره سفيانى و ظهور حضرت
و همچنين حقير از مرحوم جدّ مادريمان حاج آقا معين شيرازى تغمّدهاللـه برحمته و مرحوم آقاى بيات رحمةاللـه و نيز كسانى ديگر كه از محضر پر فيض مرحوم آيةاللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى قدّساللـهنفسهالزّكيّه بهرهمند شدهاند، بدون واسطه شنيدهام كه روزى در محضر ايشان از ظهور امام زمان عليهالسّلام پرسيدند، حضرت آقاى أنصارى اشاره كردند به فرزند مكرّمشان جناب حسن آقاى أنصارى أطالَاللَـهُبقاءَه و فرمودند: «اين حسن آقاى ما خدا به او عمر مىدهد و زمان ظهور امام عليهالسّلام را إدراك ميكند!» و جناب ايشان الآن بيش از شصت سال عمر دارند.
و نيز درباره عثمان بن عنبسه يعنى همان سفيانى سؤال مىكنند و ايشان مىفرمايند: «سفيانى الآن هفده سال دارد!» بنابراين اگر صدور اين كلام از حضرت آقاى أنصارى در سال آخر عمر ايشان يعنى سنه 1379 هجرى قمرى باشد، تا اين زمان حدود پنجاه سال مىگذرد؛ يعنى سنّ سفيانى الآن، حدود هفتاد سال است و اين أمر بدين معناست كه در آستانه ظهور هستيم.[11]
ص 510
ملاقات آيهالله سيّد موسى صدر با عثمان بن عنبسه در ارتش سوريه
در أيّامى كه در بلده طيّبه قم اقامت داشته، به دروس طلبگى مشغول بوديم در يكى از أوقاتى كه حضرت علاّمه والد براى زيارت كريمه أهلبيت حضرت معصومه سلاماللـهعليها و نيز تفقّد از أحوال ما مشرّف شده بودند، روزى در راه با مرحوم آقاى رازى صاحب كتاب گنجينه دانشمندان برخورد كرديم. ايشان براى سلام و أحوالپرسى جلو آمدند و در ادامه راه با ما همراه شدند. بنده به احترام ايشان ـ با اينكه حضرت علاّمه مىفرمودند هميشه همراه و در كنار ايشان حركت كنيم ـ از پشت سر ايشان و آقاى رازى راه افتادم.
ايشان در بين راه براى علاّمه والد نقل كردند كه: قبل از اينكه حاكم جبّار و سفّاك ليبى معمّر قذّافى، آقا سيّد موسى صدر را بربايد، روزى با ايشان يكساعتونيم ملاقات داشتم و در صحبتهايى كه با هم داشتيم گفتند: شنيدم
ص 511
در ارتش سوريه، سرگردى به اسم عثمان بن عنبسه وجود دارد. در اثر ارتباطى كه داشتيم ـ چون ايشان رئيس مجلس أعلاى شيعيان لبنان بوده و نفوذ داشتند ـ تلفن او را پيدا كرده و با اينكه با هر كسى ملاقات نمىكند و اصولاً دسترسى به وى سخت و مشكل است در تماسى تلفنى با او قرار ملاقات گذاشتم. وقتى به ملاقاتش رفتم او را همانطور كه در روايات توصيف كردهاند، خيلى زشت و آبلهرو يافتم، بطوريكه انسان نمىتوانست به او نظر كند. از أصل و نسبش سؤال كردم. گفت: «اسم من عثمان فرزند عنبسه و از نسل أبوسفيان مىباشم و من همان سفيانى هستم!»
و نيز در همان أيّامى كه در شهر مقدّس قم اشتغال به تحصيل داشته، مكاسب شيخ أنصارى را درس مىگرفتيم، هممباحثه ما در درس مكاسب، از فضلاى عربزبان بود. يك روز كه براى مباحثه آمد، گفت: من و بعضى از دوستان به قصد زيارت حضرت زينب كبرى سلاماللـهعليها عازم سوريه هستيم و قصد داريم در آنجا به ديدن سفيانى نيز برويم! از او پرسيدم: سفيانى الآن كجاست و چه كاره است؟ گفت: الآن در رتبه سرهنگى و از فرماندهان ارشد ارتش سوريه و معاون مصطفى طلاّس وزير جنگ سوريه است. گفت: اگر مايليد شما هم بياييد برويم. گفتم: الآن مشغول درس هستيم. إنشاءاللـه خداوند توفيق بدهد، زمان ظهور حضرت حجّةبنالحسنالعسكرى أرواحنالترابمقدمهالفداء را إدراك كنيم كه به بركت ظهور و قيام آن حضرت اين خبيث دستگير و كشته شده و به درك واصل مىشود.
و نيز زمانى كه حقير براى زيارت حضرت زينب سلاماللـهعليها و ملاقات حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد عازم سوريه شده، بر جناب آقاى حاج أبوموسى محيى كه توليت قسمتى را در زينبيّه بر عهده داشتند، وارد شدم، روزى ايشان گفتند: سفيانى همينجا در سوريه است. البتّه ديدن آن براى هر
ص 512
كسى و به راحتى ميسور نيست، امّا بعضى مىآيند و به ديدنش مىروند.
علائم محتومه و موقوفه ظهور حضرت بقيّهالله عجّلاللهفرجه
بارى، سفيانى و خروج آن از علائم حتمى ظهور و فرج حضرت بقيّةاللـه الأعظم عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف مىباشد و غرض ما از نقل اين قضاياى متعدّد، بيان نزديكى زمان ظهور حضرت است، إنشاءاللـهتعالى.[12]
علائم ظهور، آن چنان كه از لسان روايات استفاده مىشود، به دو دسته تقسيم مىشوند: علائم محتومه و علائم موقوفه؛ علائم محتومه، نشانههايى هستند كه تحقّق و تلازم آنها با ظهور امام عليهالسّلام حتمى و از قضاى مبرم إلهى است و به تعبيرى نسبت اين امور با ظهور مانند قضيه شرطيّه لزوميّه است و در اين تلازم، تخلّف راه ندارد. امّا علائم موقوفه، به نشانههايى اطلاق مىشود كه تحقّق و تلازم آنها با كنار رفتن پرده غيبت از آفتاب ولايت، موقوف به مشيّت و إراده إلهى است و بداء و تغيير قضاى إلهى در آنها راه دارد.
ص 513
از علائمى كه در أخبار آمده و تعداد آن بسيار است، فقط پنج علامت از علامات محتومه است.
روايت عمر بن حنظله در علامات محتومه ظهور
عمر بن حنظلة روايت ميكند: سَمِعتُ أباعَبداللَهِ عَلَيهِالسَّلامُ يَقولُ: قَبلَ قيامِ القآئمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتوماتٍ: اليَمانِىُّ وَ السُّفيانِىُّ وَالصَّيحَةُ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّكِيَّةِ وَالخَسْفُ بِالبَيْدآءِ.[13]
«از حضرت إمام صادق عليهالسّلام شنيدم كه ميفرمود: قبل از قيام قائم (عليهالسّلام) وقوع پنج علامت، حتمى است: خروج يمانى، خروج سفيانى، صيحه آسمانى، كشتهشدن صاحب نفسى طيّب و پاك (از أولاد رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم بين ركن و مقام) و فرو رفتن لشكر سفيانى در بيداء (زمينى ما بين مكّه و مدينه).»
توضيح و تفصيل بعضى از اين علائم در أخبار معصومين عليهمالسّلام آمده و مفاد بعضى از آنها چنين است: در ليله جمعه بيستوسوّم ماه رمضان، ناگهان فرياد جبرئيل عليهالسّلام در آسمان و زمين طنين مىاندازد و حضرت قائم عليهالسّلام را به نام مبارك او و پدر بزرگوارش مىخواند! اهل مشرق و مغرب از مهابت و شكوه اين صيحه آسمانى، هراسان مىشوند و رعب و ترس بر قلبها حاكم ميگردد و دختران جوان در سرا پردههايشان از ترس، جزع و فزع مىكنند. از پى اين فرياد، در پايان روز، صداى شوم إبليس، در زمين مىپيچد و با شعار: إنَّ فُلانًا قُتِلَ مَظْلومًا شكّ و ترديد را در دلهاى مريض و نااستوار مىاندازد؛ لِيَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[14]
امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: صداى أوّل، فرياد جبرئيل
ص 514
عليهالسّلام است كه بشارت ظهور و فرج را مىدهد و از پى آن برويد و مبادا در حلقه فتنه فرياد دوّم گرفتار شويد.[15]
سفيانى و كيفيّت خروج او در روايات
أمّا سفيانى را كه از عناصر تعيين كننده ظهور امام زمان عليهالسّلام است، اينگونه ترسيم كردهاند: نام او «عثمان بن عنبسه» از شجره خبيث و ملعون أبىسفيان و آكلةالأكباد است. با هيكلى درشت و چهارشانه، و زشتروى، بهطورىكه انسان از ديدن آن، وحشت ميكند. سرى بزرگ دارد و آبلهرو است و در نظر أوّل، او را اعور و لوچ مىيابى.[16]
محدّث خبير مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رضواناللـهعليه در منتهىالآمال، كيفيّت خروج وى را چنين بيان ميفرمايد: سيّم از علائم ظهور، خروج سفيانى از وادى يابس، يعنى بيابان بىآبوعلف كه در ما بين مكّه و شام است و آن مردى است بدصورت و آبلهرو و چهارشانه و أزرقچشم و اسم او عثمان بن عنبسه است و از أولاد يزيدبنمعاوية است. و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرّف مىشود كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قِنّسرين است. پس از آن، لشكر بسيار به أطراف مىفرستد و بسيارى از لشكر او به سمت بغداد و كوفه خواهند آمد و قتل و غارت و بىحيائى بسيار در آن صفحات مىنمايند و در كوفه و نجف أشرف قتل مردان بسيار واقع شود و بعد از آن يك حصّه از لشكر خود را به جانب شام روانه نمايد و يك قسمت از آن را بهجانب مدينهمطهّره. و چون به مدينه رسند، سهروز قتل عامّ نمايند و خرابى بسيار وارد
ص 515
آورند و بعد از آن به سمت مكّه روانه شوند و لكن به مكّه نرسند. و أمّا آن حصّه كه به جانب شام روند، در بين راه لشكر حضرت حجّةاللـه بر آنها ظفر يابند و تمام آنها را هلاك نمايند و غنائم آنها را بالكليّة متصرّف شوند و فتنه آن ملعون در اطراف بلاد بسيار عظيم شود، خصوصا بالنّسبة به دوستان و شيعيان علىّبنأبىطالب عليهالسّلام، حتّى آنكه منادى او ندا كند كه هر كس سر يك نفر از دوستان علىّبنأبىطالب عليهالسّلام را بياورد هزار درهم بگيرد، پس مردم به جهت مال دنيا از حال يكديگر خبر دهند و همسايه از همسايه خبر دهد كه او از دوستان علىّبنأبىطالب است.
بالجمله، آن قسمت از لشكر كه به جانب مكّه روند چون به زمين بيداء[17] رسند كه ما بين مكّه و مدينه است، حقّ تعالى ملكى را مىفرستد در آن زمين و فرياد ميكند: اى زمين! اين ملاعينان را به خود فرو بر، پس جميع آن لشكر كه به سيصد هزار مىرسند با اسبان و اسلحه به زمين فرو روند مگر دو نفر كه با همديگر برادرند از طائفه جهنيّه كه ملائكه صورتهاى ايشان را بر مىگردانند و به يكى مىگويند (كه بشير است): برو به مكّه و بشارت ده حضرت صاحبالأمر عليهالسّلام را به هلاكت لشكر سفيانى. و ديگرى را (كه نذير است) مىگويند: برو به شام و به سفيانى خبر ده و بترسان او را .
پس آن دو نفر، بهجانب مكّه و شام روانه گردند. چون سفيانى اين خبر را بشنود از شام به جانب كوفه حركت كند و در آنجا خرابى بسيار وارد آورد و چون حضرت قائم عليهالسّلام به كوفه رسد آن ملعون فرار كند و به شام برگردد. پس
ص 516
حضرت، لشكر از عقب او فرستد و او را در صخره بيتالمقدس به قتل آورند و سر نحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنّم گردانند.[18]
اينها علائم محتومه فرج هستند كه لا يَختَلِفُ وَ لا يَتَخَلَّفُ عَنها الظّهور.
أمّا علائم موقوفه، نوعا محقّق شده است، مگر برخى؛ همچون موت عبداللـه؛ امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: «اگر كسى، مرگ عبداللـه را براى من ضمانت كند، من نيز ظهور قائم را براى او ضمانت مىكنم.»[19]
البتّه اينكه مقصود از اين عبداللـه كيست، عبداللـه اردنى پادشاه اردن، يا عبداللـهبنعبدالعزيز پادشاه سعودى كه هر دو نيز مزدور و دست نشانده كفّار مىباشند، هر دو محتمل است.
بارى، «ظهور» و «فرج» از حقيقت واحدى، حكايت دارند كه تنها تفاوت اين دو، در حيثيّت و جهت اطلاق است.
ظهور مىگوئيم، چون كه خورشيد ولايت از پس ابر غيبت آشكار مىشود. زيرا ظَهَرَ يعنى تَبَيَّنَ و بَرَزَ بعدَ الخَفآء. و فرج مىگوئيم، چون كه با طلوع ولايت، غم و اندوهى كه بر آئينه دل آن حضرت و دلهاى شيعيان و مواليان آن حضرت سايه انداخته كنار مىرود و دلهاى مؤمنِ به آنحضرت از او مهر و گرمى مىگيرند؛ زيرا فرج به معناى «انكشاف كرب و ذهاب غم»[20] است،
ص 517
همانطور كه امام صادق عليهالسّلام به ابراهيم كرخى فرمودند: هُوَ المُفَرِّجُ لِلكَرْبِ عَن شيعَتِهِ بَعدَ ضَنْكٍ شَديدٍ وَ بَلآءٍ طَويلٍ.[21] «اوست كه غم و اندوه شيعيانش را پس از فشار شديد و بلائى بلندمدّت برطرف مىسازد.»
كيفيّت انتفاع شيعيان از وجود حضرت در عصر غيبت
بارى، عصر غيبت دوران حرمان شيعه از وجود مبارك امام زمان عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف است. در اين عصر شيعه هم از هدايتها و ارشادات امام معصوم محروم است؛ چرا كه: لا يَكونُ فيها إمامُ هُدًى و لا عَلَمٌ يُرَى.[22] «در آن زمان نه امام هدايتى وجود دارد و نه نشانه و راهنمائى كه ديده شود.» و هم از فيوضات باطنى نفس مقدّس آن حضرت كمبهره مىگردند و بهره آنها از آفتاب وجود حضرت مانند كسى است كه از پشت ابر از نور و گرماى خورشيد بهره مىبرد؛ چنانكه از رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم درباره كيفيّت انتفاع شيعيان از وجود آن حضرت در عصر غيبت روايت شده است: و الَّذى بَعَثَنى بالنُّبُوَّةِ إنَّهُم لَيَنتَفِعونَ بِهِ وَ يَسْتَضآيئُونَ بِنورِ وَلايَتِهِ فى غَيبَتِهِ كانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ و إن جَلَّلَها السَّحابُ.[23] «قسم به آن كس كه مرا به نبوّت
ص 518
برانگيخت، شيعيان در عصر غيبت از آن حضرت بهره برده و از نور ولايت آن حضرت پرتو مىگيرند، چنانكه مردم از خورشيد استفاده مىكنند گرچه در پس پرده ابر باشد.»
علاوه بر اين تا قبل از استقرار حكومت حقّه آن حضرت همه مردم از بركات ظاهرى حكومت آن حضرت نيز محروم مىباشند و عدالت و آرامش و اجراى حدود الهى و اتّحاد و يكرنگى در جامعه تحقّق نخواهد يافت.[24]
ص 519
تفاوت بهره نفوس از ولايت حضرت ولى عصر عجّلاللهفرجه
با اين وجود بهره نفوس از ولايت إلهى آن حضرت كه همان صراط مستقيم و صورت فعلى مقام انسانيّت است متفاوت مىباشد و مردم در برابر آن به چهار دسته منقسم مىشوند.
دسته أوّل: كسانى هستند كه با استكبار و إعراض از صراط نور، قدم در سلوك صراطهاى ديگر مىگذارند كه لاجرم نفس ايشان به فعليّتى مىرسد كه أبدا لائق مقام انسان نيست و چهبسا صورت فعليّت آن أخسّ از بهائم باشد.
دسته دوّم: كسانى هستند كه به صراط مستقيم إقبال دارند و در مقام إطاعت و عبادت مىكوشند، أمّا فقط به معرفت مقام بشريّت صاحبان ولايت اكتفا كردهاند و در راه تحصيل معرفت مقام روحانيّت و نورانيّت آنان، أبدا رنجى را بر خود هموار نكرده و طالب لقاء خداوند نيستند. اين گروه، سالك إلى الطّريق إلى اللـه مىباشند و چون هنوز بر «الطّريق إلى اللـه» گام ننهاده و حركت بهسوى خداوند را آغاز ننمودهاند، بهره چندانى از مقام ولايت ندارند و در عصر غيبت، هم از آثار و بركات ظاهرى حضور امام عليهالسّلام كاملاً محرومند و هم از فيوضات باطنى آن حضرت كماهوحقّه استفاضه نمىكنند.
دسته سوّم: كسانى هستند كه طالب لقاء خدا بوده و كاملاً بر منهاج أئمّه عليهمالسّلام مشى نموده و از منتظرين حقيقى حضرت صاحبالأمر عجّلاللـه تعالىفرجهالشّريف و سالك إلى اللـه و طالب لقاء حضرت أحديّت مىباشند و به معرفت مقام بشرى امام عليهالسّلام اكتفا ننموده و خود را به ولايت و
ص 520
نورانيّت آن حضرت متّصل نمودهاند، ولى در عصر غيبت آن حضرت دستشان به هيچيك از أولياء كامل نرسيده و نتوانستهاند از پرتو وجود ايشان فيض بگيرند.
اين گروه از فيوضات نفس مقدّس آن حضرت بهرهمند بوده و از حقيقت ولايت استمداد جسته و به سوى خداوند متعال در حركتند، گرچه در عصر غيبت بهره ايشان از نور ولايت حضرت در پيمودن راه خدا مانند كسى است كه از پشت ابر از نور و گرما بهره مىبرد. و لذا پيمودن راه خدا براى اين سلاّك بسيار مشكل و رسيدن به مقصد بسيار بعيد بوده و در عقبات و كريوههاى راه به مشكلات زيادى برخورد مىكنند و غالباً به جهت صعوبت طريق در برخى منازل متوقّف مىگردند.
با اين وجود در روايات متعدّدى به اين دسته از سالكين وعده داده شده كه خداوند ايشان را در سايه اخلاص و صدق و استقامت و ايمان به غيب به درجات بلندى مىرساند و بهرههاى معنوى شايانى نصيب ايشان خواهد شد.[25]
ظهور امام عصر عجّلاللـهفرجهالشّريف براى اين دسته از سلاّك، هم بركات ظاهرى و هم بركات باطنى بسيارى دارد. چون با ظهور آن حضرت و اتّصالشان به آن وجود مقدّس استفاضه باطنى نيز كامل شده و بهرههاى معنوى ايشان تامّ و تمام ميگردد.
دسته چهارم: سالكينى مىباشند كه توفيق تشرّف به محضر يكى از أولياء كامل را يافتهاند و با نائبان آن حضرت كه به عالم ولايت و توحيد راه يافته و صاحب مرتبه ارشاد و دستگيرى مىباشند بيعت نمودهاند. و از آنجا كه حقيقت
ص 521
ولايت تعدّدبردار نيست و نفس همه أولياء خدا كه به مرتبه فعليّت تامّه رسيدهاند، همان صراط مستقيم است، اتّصال به ايشان عين اتّصال به امام عليهالسّلام است و اين سالكين در واقع جان خود را به كانون حيات امام عليهالسّلام پيوند زدهاند و در مقام روحانيّت متّصل به آن حضرت بوده و در مقام معيّت با ايشان مىباشند و راه خدا برايشان گشوده شده و در صورت إطاعت و تسليم در عقبات و كريوهها متوقّف نمىشوند.
سالكينى كه هميشه در حال حضورند
سالكى كه به يكى از أولياء خدا دست يافته باشد، براى او از حيث فيوضات باطنيه و باز شدن راه غيبت معنى ندارد؛ يعنى هميشه در حال حضور و ظهور است. حال اين سلاّك حال سلاّكى است كه در عصر حضور أئمّه عليهمالسّلام بودهاند ولى چون حكومت ظاهريّه حضرت ولىّعصر أرواحنالهالفداء بر پا نبوده، از آثار ظاهريّه حكومت حقّه آن حضرت بهره نداشتهاند، أمّا از جهت إمكان سير بهسوى خداوند متعال و طىنمودن مدارج كمال و قرب به حضرت حقّ با سالكين عصر ظهور امام عصر عجّلاللـهتعالى فرجهالشّريف تفاوتى نداشتهاند؛ و لذا انتظار و شوق اين دسته از سلاّك نسبت به ظهور آن حضرت عمدةً از جهات ظاهريّه بوده و به تعبير برخى از روايات از اين جهت است كه در عصر ظهور آن حضرت «خداوند حقّ و عدل را در همه جا آشكار كرده و حال عامّه مردم نيكو گرديده و تفرقه و اختلاف رخت بربسته و دلها متّحد و يكسو مىشود و معصيت خدا بر زمين بجا آورده نمىشود و حدود إلهى إجرا گرديده و حقّ به أهلش كه أئمّه عليهمالسّلام باشند بازگشته و ايشان بدون ترس از كسى حقّ را بيان مىنمايند.»[26]
البتّه اين امور با واسطه موجب سرعت سير سالكين و دفع آفات و
ص 522
خطرات از سير ايشان نيز ميگردد، ولى با اين وجود چون در مقصود اصلى سالك كه لقاء خداوند متعال باشد تأثير مستقيم ندارد در برخى از روايات از آن تعبير به دنيا شده است.
روايت: مَن عَرَفَ هَذَا الأمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عنه بِانتظارِه
أبوبصير ميگويد: خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كردم: جُعِلتُ فِداكَ مَتَى الفَرَجُ؟ «فرج و گشايش چه زمانى مىرسد؟» حضرت فرمودند: يا أبابَصيرٍ أنتَ مِمَّن يُريدُ الدُّنيا؟ مَن عَرَفَ هَذَا الأمرَ فَقَد فُرِّجَ عَنهُ بِانتظارِه. [27] «اى أبابصير، آيا تو از كسانى هستى كه طالب دنيايند؟ هر كس اين امر ولايت را بشناسد، به واسطه انتظار ظهور دولت حقّ، فرج و گشايش در حقّ او محقّق گرديده است.»
حال كسانى كه كاملين از أولياء إلهى را إدراك نمودهاند، نيز همينطور است؛ زيرا همه اوليا در عالم ولايت متّحدند و هر كدام بابى بهسوى خداوندند كه با اتّصال به آن، راه بر سالك إلى اللـه گشوده شده و ميتواند از آن باب به عالم توحيد وارد شده و به لقاء إلهى برسد. مگر حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام درباره جناب سلمان نفرمودند: إنَّ سَلْمانَ بابُ اللَـهِ فى الأَرضِ، مَن عَرَفَهُ كانَ مُؤْمِنًا و مَن أَنكَرَهُ كانَ كافِرًا و إنَّ سَلْمانَ مِنَّا أَهلَ البَيتِ.[28] «سلمان باب خداوند در زمين است، هر كس او را بشناسد مؤمن و هر كس او را انكار نمايد كافر مىباشد و حقّاً سلمان از ما أهل بيت است.» و در زيارت وداع آن جناب عرض مىكنيم: السَّلامُ عَلَيكَ يا أباعَبدِاللَهِ أنتَ بابُ اللَهِ المُؤْتَى [ المَأْتىُّ ـ ظ [مِنهُ وَ المَأخُوذُ عَنهُ.[29] «سلام بر تو اى أباعبداللـه (اى سلمان) تو باب خداوند
ص 523
مىباشى كه از آن وارد مىگردند و از وى معارف و حقائق أخذ مىشود.»
هركدام از اولياء الهى، بابى به سوى توحيد هستند
در اينجا مىبينيم همان طور كه بر رسول خدا و بر أميرالمؤمنين و بر هر يك از أئمّه و خواصّ ذرّيه ايشان همچون حضرت أباالفضلالعبّاس و حضرت علىّاكبر عليهمالصّلوةوالسّلام إطلاق «باب اللـه» مىشود، بر حضرت سلمان نيز اطلاق شده است؛ اگرچه سعه و ظرفيّت اين أبواب مختلف است ولى در اصل اين معنى كه همگى انسان را به خدواند متّصل نموده و به عالم توحيد وارد مىنمايند تفاوتى ندارند و لازمه آن اين است كه اگر كسى توفيق تشرّف به محضر أميرالمؤمنين عليهالسّلام را نيافت ولى به محضر سلمان رسيد، ميتواند از دريچه نفس سلمان به عالم توحيد وارد شده و در حقيقت، أميرالمؤمنين عليهالسّلام را نيز إدراك كرده است.
و اين امر، بجهت اتّحاد و يگانگى حاصل بين سلمان با أئمّه عليهمالسّلام در سايه اطاعت و تبعيّت است كه سبب مىشود قلب و جان وى با امام يكى شود و هميشه در محضر امام عليهالسّلام باشد. كلام حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد قدّساللـهنفسه نيز نظر به همين مرتبه از معرفت و اتّحاد با امام عليهالسّلام دارد، آنجا كه مىفرمايند: كور است هر چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در أوّلين نظر نگاهش به امام زمان نيفتد. [30]
از اين رو حضرت علاّمه والد مىفرمودند: عمده فائده ظهور براى مؤمنان غير سالك و سالكينى است كه به محضر انسان كامل نرسيدهاند، أمّا مؤمن سالك كه روح او با روح أولياء إلهى همانند آقاى حدّاد متّصل است و از آنان پيروى ميكند، مانند كسى است كه گويا در روزهاى ابرى از ابرها فراتر رفته و به خورشيد دست يافته است. حال آيا صحيح است كه بگوئيم: خورشيد براى اين
ص 524
شخص نيز در پشت ابرها، پنهان است؟
ولايت آقاى قاضى و آقاى حدّاد رضواناللـهتعالىعليهما كلاًّ، ولايت كاملين از أولياء إلهى با ولايت امام زمان عليهالسّلام فرقى ندارد، چون تعدّد در عالم ولايت راه ندارد؛ لذا مَنِ اتّصَلَ بأحَدِهِم فَقَدِ اتَّصَلَ بِالإمامِ عَلَيهِالسَّلامُ وَ مَن دَخَلَ فى وَلايَةِ أحَدِهِم فَقَد دَخَلَ فى وَلايَةِ الإمامِ عَلَيهالسَّلامُ!
زيارت يكى از اولياء الهى، زيارت همه آنهاست
روزى خدمت حضرت علاّمه والد عرض كردم، خداوند توفيق زيارت حضرت آقاى أنصارى را روزى حقير فرمود و از لطف حضرت پروردگار، محضر حضرت آقاى حدّاد را نيز مكرّرا إدراك نمودم، با اين حال دوست داشتم كه مرحوم قاضى و مرحوم آخوند حاج ملاّ حسينقلى همدانى قدّسسرّهما را نيز زيارت مىكردم.
ايشان فرمودند: «فرقى نمىكند، يكى از أولياء خدا را كه زيارت كنيد، همه آنها را زيارت كردهايد.» و حقّا اين كلام ايشان از حقائق بلند عرفانى بوده و بشارتىاست به سالكان راه خدا تا بدانند خداوند مهربان، با اعطاى نعمت ولايت أولياء خود، ايشان را از سفره فضل و احسانش به طور كامل بهرهمند نموده است.
بارى، معرفت به مقام روحانيّت امام عليهالسّلام، معرفتى است كه انسان براى تحصيل آن، بايد از نان شب خود بزند و از سختىهاى راه، ملول نشود. و إلّا بسيارى از مجاهدات از قبيل بيتوته در مسجد سهله، مسجد جمكران و ديگر عبادات براى معرفت مقام بشرى امام عليهالسّلام و رؤيت آن حضرت، نه تنها مقصود اصلى و نهائى نيست، بلكه انجام اين كارها از سرخود، نوعى حظوظ نفس و چهبسا خارج از ادب عبوديّت در برابر صاحب ولايت كليّه الهيّه است!
منتظر و مشتاق حقيقى كسىاستكه با تبعيّت از آثار حجج إلهى در مقام تهذيب نفس مىكوشد و هر روز رنگ توحيد را در صفحه دل تقويت و با اطاعت
ص 525
و ورع و تقوى، امام عليهالسّلام را در إعمال ولايت و تكميل نفس خود، يارى ميكند و در مقام تسليم، به استقبال از قضا و تقدير إلهى مىرود و در هر حال تسليم است و شاكر. خواه زيارت ظاهرى آن بزرگواران روزى او بشود يا نه! رَزَقَنا اللَـهُ ذلكَ بِمُحمّدٍ و آلِهِ الطّاهرين.
[1] قربالإسناد، ص 351.
[2] يكبار در محضر ايشان سخن از تعبير نمودن از بنيانگذار و رهبر فقيد انقلاب، مرحوم حضرت آيةاللـه خمينى أعلىاللـهمقامه با لفظ «امام» پيش آمد، ايشان فرمودند: اين تعبير صحيح نيست. يكى از حضّار عرض كرد: اين تعبير، براى تجليل از مقام و زحمات جانكاهى است كه ايشان در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامى متحمّل شدهاند. ايشان فرمودند: آيةاللـه خمينى آنقدر فضائل دارند كه اگر تا قيامت بشمارند و تجليل كنند تمام نمىشود؛ ولى اينها دليل نمىشود كه لفظ مختصّ به أئمّه عليهمالسّلام را براى ايشان به كار برند.
استاد بزرگوار ما حضرت آيةاللـه حاجشيخمرتضىحائرى رحمةاللـهعليه نيز اطلاق لفظ امام را مختصّ اماممعصوم دانسته و بكاربردن آن را براى غير از امام معصوم جائز نمىدانستند.
[3] روحمجرّد، ص 344 تا ص 346.
[4] در خزانةالأدب گويد: اين بيت از مجنون بنىعامر است. و نيز ميگويد: وهما بَيتانِ لا ثالثَ لَهُما. رُوىَ أنّه كان اذا اشْتَدَّ شَوقُه إلى ليلى يَمُرُّ على ءاثارِ المنازلِ الّتى كانَت تَسكُنها، فتارةً يُقَبِّلها و تارةً يلصِق بطنَه بِكُثبانِ الرَّملِ و يتقلّبُ فى حافاتها، و تارةً يَبكى و يُنشد هذينِ البيتينِ. (خزانةالأدب، ج 4، ص 227 و 228)
[5] سابقا طواف مرقد مطهّر ممكن بود و اين موانع فعلى وجود نداشت، و در سفر أوّلى كه خدمت علاّمهوالد به مدينهمنوّره مشرّفشديم، دور مرقد مطهّر طواف كامل مىكرديم، ولى در سفرهاى بعدى به علّت موانعى كه قرار داده بودند موفّق به طواف كامل نمىشديم و به مقدار ممكن اكتفاء مىنموديم.
[6] منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 609، زيارت جامعه كبيره.
[7] منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 609، زيارت جامعه كبيره.
[8] مصباحكفعمى، ص 176.
بركات انتساب به وجود رسولخدا صلّىاللـهعليهوآله (ت)
[9] بدون شكّ انتساب و اتّصال ظاهرى به رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم، موجب بهرهمندشدن از أنوار وجود مقدّس آنحضرت است؛ و اينكه برخى گمان مىكنند سيادت و انتساب به آنحضرت أمرى ظاهرى و اعتبارى است، خطائى بسيار بزرگ مىباشد.
علاّمه والد قدّساللـهنفسه در أثر معرفتى كه به مقام حضرت رسالتپناه و أهلبيت آنحضرت صلواتاللـهعليهم داشتند و عظمت نور آنحضرت را كه در ذرّيّه ايشان متجلّىاست مشاهده مىنمودند، به نعمت سيادت و انتساب به آنحضرت مسرور بوده و مىفرمودند: اگر تمام دنيا و مافيها را در كفّهاى از ميزان قرار داده و سيادت و انتساب به رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم را در كفّهاى ديگر، هرگز حاضر به معاوضه نخواهم بود.
نور انتساب به وجود مبارك رسولخدا و أهلبيت آنحضرت صلّىاللـهعليهوآله وسلّم، آثار و بركات خاصّى را در ذرّيه آنحضرت به وديعت گذاشته است، كه مادامى كه در أثر برخى از معاصى اين نور را از بين نبرده باشند، آن آثار باقى خواهد بود.
در بحار در باب مدح الذرّية الطيّبة از معانىالأخبار از حضرت ثامنالحجج عليهمالسّلام از حضرت زينالعابدين عليهالسّلام روايت ميفرمايد: لِمُحسِنِنا كِفلانِ مِن الأجرِ، و لِمُسيآِئنا ضِعفانِ من العذابِ. (بحار، ج 93، ص 222) «نيكوكاران ما اجرشان دو برابر است (يعنى در سلوك و طريق لقاء إلهى با سرعتى دو برابر حركت مىكنند) و گناهكاران ما عذابشان دو چندان مىباشد.»
تأثير نور سيادت در صورت عدم معصيت و ظلم (ت)
و نيز از حضرت ثامنالحجج عليهمالسّلام روايت ميكند: النّظرُ إلى جَميعِ ذُرّيّةِ النَّبىّ صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم عبادةٌ، ما لَميُفارِقوا مِنهاجَه و لم يَتَلوّثوا بالمعاصى. (بحار، ج 93، ÿ ص 218، ح 3) «نظر به هر يك از ذرّيّه رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم عبادت است، ماداميكه منهاج و طريقه آنحضرت را رها ننموده و خود را به معاصى آلوده نكرده باشند.»
و نيز از آنحضرت در خطاب به برادرشان زيدالنّار روايت ميكند: يا زيدُ! اتَّقِ اللَـهَ، فَإنّا بَلَغنا ما بَلَغنا بالتَّقوى، فمَن لَميَتَّقِ اللَهَ وَ لَميُراقِبْهُ فَلَيس مِنّا و لَسنا مِنه. يا زيدُ! إيّاكَ أن تُهينَ مَن بِه تَصولُ مِن شيعَتنا فَيذهَبَ نورُكَ. يا زيدُ! إنّ شيعتَنَا إنّما أبغَضَهمُ النّاسُ و عادوهُم و اسْتَحَلّوا دِمآءَهُم وَ أموالَهُم لِمَحبَّتِهِم لَنا واعتِقادِهِم لِوَلايَتِنا، فَإن أنتَ أسَأْتَ إلَيهم ظَلَمتَ نَفسَكَ وَأبْطَلتَ حَقَّكَ. (بحار، ج 93، ص 224، ح 19)
«اى زيد! تقواى خدا را پيشه كن؛ زيرا ما به اين مقام و درجه كه رسيدهايم، به واسطه تقوا و اطاعت أوامر إلهى رسيدهايم. پس هركس كه تقواى إلهى را پيشه ننمايد و خداوند را در نظر نگيرد، از ما نيست و ما نيز از او نيستيم. اى زيد! بر حذر باش از اينكه به شيعيان ما كه به واسطه ايشان قوّت و قدرتيافتهاى اهانتنموده و ايشان را خوار نمائى؛ كه اگر چنين كنى نور تو از بين خواهد رفت. اى زيد! مردم، به خاطر محبّت شيعيان به ما و اعتقادشان به ولايت ما، نسبت به ايشان بغض و عداوت داشته و جان و مال ايشان را مباح مىشمارند؛ پس اگر تو به ايشان بدىنمائى بر نفس خود ظلم نموده و حقّى را كه داشتهاى از بين بردهاى.»
در اين روايت، حضرت امامرضا عليهالسّلام ظلم در حقّ شيعيان را موجب از بينرفتن نور برادر خود شمردهاند؛ و ظلم و حقّالنّاس أثر بسيار شديدى در زوال اين نور دارد. ولى مرحوم آقا سيّدجلال أهل ظلم نبوده و بسيار با صفا و با صداقت بود، لذا أثر نور سيادت در نفسش باقىمانده و موجب تقرّبش در عالم آخرت گرديده بود. رحمةاللـهورضوانهعليه.
[10] رسالهنكاحيّه، ص 334.
[11] اگر گفته شود: در روايات آمده است: فإنّه إلَى اللَهِ و كَذَبَ الوَقَّاتونَ، و لذا معيّنبودن و تعييننمودن وقت ظهور باطل مىباشد؛ بنابراين آيا نويدى كه مرحوم أنصارى به فرزندشان دادهاند، با لحاظ متوسّط عمر انسان، نوعى توقيت و تعيين زمان براى ظهور حضرت بقيّةاللـه الأعظم عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف به شمار نمىآيد؟
در جواب مىگوئيم: مسلّماً هر واقعهاى، از جمله ظهور حضرت بقيّةاللـه در لوح محفوظ داراى أمد معيّنى است و أوليائى كه به لوح محفوظ متّصلند و به كمال رسيدهاند همچون مرحوم أنصارى قدّسسرّه، اگر اراده كنند از آن اطّلاع مىيابند. ولى أفرادى كه بلوغ علمى ايشان لوح محو و إثبات است، بدان راه ندارند. و چون مسأله ظهور حضرت جزء امور پيچيده بوده و عوامل زيادى در آن تأثيرگذار است، در بسيارى از مكاشفات و مشاهداتِ أهل معنى در اين باب حقّ مطلب منكشف نمىشود و به تعبيرى در آن بداء راه دارد.
أمّا نسبت به آنچه در نهى از توقيت وارد شده است، بايد دانست أوّلاً: توقيت به حسب لغت به اين معناست كه براى أمرى، وقت محدود و أجل مضروب و معيّنى را قرار دهيم و اين با تعيين وقت خاصّ و جزئى لباس تحقّق بر تن ميكند؛ مثل اينكه بگوئيم: امام عليهالسّلام، دو سال ديگر ظهور مىكنند، يا فلان روز از فلان سال پرده غيبت كنار مىرود و البتّه روشن است كه كلام حضرت آقاى أنصارى رحمةاللـهعليه نسبت به زمان ظهور ابهام داشته و خالى از تعيين وقت است .
ثانيا: كَذَبَ الوَقّاتونَ ناظر به كسانى است كه مىخواهند از روى حدس و تخمين يا حساب ابجد و جمل اخبار بدهند. أمّا كسى كه بر اساس علم به تحقّق علائم قطعى مقارن ظهور كه خود أئمّه عليهمالسّلام بيان فرمودهاند، مثل وجود سفيانى، از قرب ظهور خبر مىدهد، داخل در اين روايات نيست و يكى از حكمتهاى إخبار أئمّه عليهمالسّلام از اين علامات نيز آگاهى شيعه از قرب ظهور و آمادهشدن ايشان در آن دوران مىباشد.
از برخى روايات به دست مىآيد كه حكمت ابهام وقت ظهور، تحصيل مصالح و حِكَم غيبت مانند تربيت شيعه و اميدوارى ايشان و استعداديافتن و سير در مراتب قرب و ممانعت از تفويت اين امور است.
[12] ممكن است سؤال شود: «عثمان بن عنبسه» مشترك لفظى است و لفظ مشترك براى خروج از محاق اجمال و اشتراك محتاج به قرينه معيّنه است. با تكيه بر كدام قرينه عثمان بن عنبسه را بر شخص مذكور در ارتش سوريه تطبيق مىكنيد؟
در جواب اين پرسش بايد گفت: أوّلاً: شخص مزبور محفوف به قرائنى است كه اگر احتمال اشتراك را از او بالمرّة دفع نكند لا أقلّ تضعيف ميكند؛ شاهد بر اين معنا، كلام جناب آيةاللـه سيّد موسى صدر است كه فرمودند: وقتى با سفيانى روبهرو شدم، او را به همان أوصافى يافتم كه در روايات آمده است.
و ثانيا: مدّعاى ما، وجود سفيانى و قرب ظهور امام زمان عليهالسّلام است؛ حال اين شخص باشد يا شخص ديگرى. و مستند ما فرمايش مرحوم أنصارى است و بقيّه امور را از باب تأييد نقل نموديم و اين فرمايش مرحوم أنصارى إخبارى قطعىاست كه ناشى از أحاطه علمى و هيمنه وجودى ايشان بر عوالم مىباشد كه از لوازم كمال و ولايت است! و از آنجا كه سفيانى و خروج آن، از علائم محتوم ظهور امام زمان عليهالسّلام است بالملازمة قرب ظهور حضرت نيز دانسته مىشود، چنانكه مرحوم آقاى أنصارى نيز فرموده بودند.
[13] بحارالأنوار، ج 52، باب علامات ظهوره صلواتاللـهعليه، ص 204، ح 34.
[14] الغيبة للنّعمانىّ، ص 254.
[15] بحارالأنوار، ج 52، ص 206، ح 39.
[16] بحارالأنوار، ص 2.5، ح 36: قَالَ أبوعَبدِاللَـهِ عَلَیهِالسّلامُ: قالَ أَبِي عَلَیهِالسّلامُ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَخْرُجُ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ مِنَ الْوَادِي الْيَابِسِ وَ هُوَ رَجُلٌ رَبْعَةٌ، وَحْشُ الْوَجْهِ، ضَخْمُ الْهَامَةِ بِوَجْهِهِ أَثَرُ الْجُدَرِيِّ، إِذَا رَأَيْتَهُ حَسِبْتَهُ أَعْوَرَ، اسْمُهُ عُثْمَانُ وَ أَبُوهُ عَنْبَسَةُ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ حَتَّى يَأْتِيَ أَرْضَ «قَرَارٍ وَ مَعِينٍ» فَيَسْتَوِيَ عَلَى مِنْبَرِهَا.
ابنمنظور در لسانالعرب مىگويد: بَيدآء: مَوضعٌ بينَ مكّةَ و المدينةِ. قال الأزهرىُّ: و بينَ المَسجدَين أرضٌ ملسآءُ اسمُها البيدآءُ. و فى الحديث: إنَّ قومًا يغزونَ البيتَ فإذا نَزَلوا البيدآءَ بَعَثَ اللَهُ عليهم جَبرئيلُ عليهالسّلامُ فيقولُ: يا بيدآءُ! بِيدى بهم. و فى روايةٍ: أبِيديهِم، فَتَخسفُ بهم.
[17] ابنمنظور در لسانالعرب مىگويد: بَيدآء: مَوضعٌ بينَ مكّةَ و المدينةِ. قال الأزهرىُّ: و بينَ المَسجدَين أرضٌ ملسآءُ اسمُها البيدآءُ. و فى الحديث: إنَّ قومًا يغزونَ البيتَ فإذا نَزَلوا البيدآءَ بَعَثَ اللَهُ عليهم جَبرئيلُ عليهالسّلامُ فيقولُ: يا بيدآءُ! بِيدى بهم. و فى روايةٍ: أبِيديهِم، فَتَخسفُ بهم.
[18] منتهىالآمال، ج 2، ص 875 و 876.
[19] بحارالأنوار، ج 52، ص 210، ح 54.
[20] بايد دانست كه مصيبتها و اندوههاى حضرت امام زمان عجّلاللـهفرجَهالشريف بسيار است و در ازاى رفع هر غصّهاى از آنحضرت و قضاى هر حاجتى از حاجاتشان، فرج و گشايشى براى آن حضرت هست، ولى فرج و گشايش كلّى همان ظهور مىباشد.
مرحوم سيّدابنطاووس در فتحالأبواب در شرح برخى از ادعيه استخاره كه در آن آمده است : اللَهمَّ إن كانَ فى قَضآئكَ و قَدَرِكَ أن تُفَرِّجَ عَن وَليِّكَ و حُجَّتِكَ فى خَلقِكَ فى عامِنا هَذا و فى شَهرِنا هَذا، فَأخْرِجْ لَنا رَأسَ أَيَةٍ مِن كِتابِكَ نَستَدِلُّ بِها على ذَلِكَ ميفرمايد: مَعنى قَولِهِ فى كلِّ ما قال «فى عامِنا هذا» أن يكونَ العلمُ بالفرج عن وليِّهِ و حجّتهِ فى خلقِهِ يتوقَّفُ على معرفةِ اُمورٍ كثيرةٍ، فيكونُ كلُّ وقتٍ يُدعَى له بِذلكِ فى عامى هذا و فى شَهرى هذا يفرِّجُ اللَـهُ جلَجلالُه أمرًا مِن تِلكَ الاُمورِ الكثيرةِ فَيُسمَّى ذلكَ فَرجًا.û فتحالأبواب، ص 277 و 278) «معناى اينكه ميگويد: اگر در قضاى إلهى است كه امسال فرج حضرت محقّق شود مرا آگاه نما، اينستكه علم به تحقّق فرج كلّى آن حضرت متوقّف بر علم به امور بسيارى است و هرگاه براى آن حضرت به اين كيفيّت دعا مىشود، خداوند در يكى از آن امور كثيره گشايشى قرار مىدهد و آن گشايش فرج ناميده مىشود.»
[21] بحارالأنوار، ج 51، ص 144.
[22] بحارالأنوار، ج 52، ص 133 و ص 149 و ص 112.
[23] بحارالأنوار، ص 93، ح 8؛ و ص 92، ح 6 و 7.
عدم ضرر تقدّم يا تأخّر ظهور براى كسيكه امام خود را شناخته است (ت)
[24] روايات مستفيضى از أئمّه عليهمالسّلام وارد شده است كه خطاب به أصحابى كه شرف إدراك محضر أئمّه عليهمالسّلام را يافته بودند و در عينحال انتظار استقرار حكومت حقّه أئمّه را داشتهاند، فرمودهاند: اعرِفْ إمامَكَ فَإنَّكَ إذا عَرَفتَهُ لَم يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذا الأَمرُ أو تَأَخَّرَ. «امام خود را بشناس، كه اگر او را شناختى جلو يا عقب افتادن قيام ما ضررى به تو نمىرساند.» و فرمودهاند: مَن ماتَ مِنكُم عَلى هَذَا الأمرِ مُنْتَظِرًا لَهُ كان كَمَن كانَ فى فُسطاطِ القآئِمِ. «هر كس ولايت ما را پذيرفته باشد و حقيقةً منتظر امر فرج بوده و بر اين اساس رفتار نمايد و اجل او فرا رسد، مانند كسىاستكه در خيمه حضرت قائم صلواتاللـهوسلامهعليه باشد.» (بحارالأنوار، باب فضل انتظار الفرج، ص 122 تا ص 150، ح 14 تا 18، و ح 30 و 31، و ح 52 تا 57)
اين دسته روايات را يا بايد مختصّ به اصحاب و معاصرين ائمّه عليهمالسّلام دانست كه محضر امام عليهالسّلام را إدراك نموده بودند و مشتاق تشكيل حكومت توسّط أئمّه و قيام ايشان بودند و يا بايد حمل بر نوعى مجاز گردد، چون به قرينه روايات ديگر، همچون رواياتى كه در متن به آن اشاره شد، شيعيان در عصر غيبت از جهات مختلفى محروم مىباشند و آن طور نيست كه صرف معرفت أمر ولايت و اتّصال قلبى به امام عليهالسّلام سبب شود كه حال ظهور و غيبت كاملاً مساوى بوده و هيچ ضررى از غيبت آن حضرت متوجّه ايشان نگردد. و در حقيقت اين روايات بشارتى است نسبت به شيعيانى كه در مقام عمل و اطاعت برآمده و از منتظرين حقيقى گرديده و باطن خود را به باطن امام عليهالسّلام متّصل نمودهاند كه خداوند اجر و پاداش ايشان را توفيه خواهد نمود و در آخرت به امام خود ملحق شده و با ايشان محشور مىشوند، كه در برخى روايات به اين امر اشاره شده ÿ است.
كلينى با سند متّصل از عمروبنأبان روايت ميكند: سَمعتُ أباعبداللَـهِ عليهالسّلامُ يقول: اعرفِ العَلامةَ فإذا عَرفتَ لم يَضُرَّك تَقدَّمَ هذاالأمرُ أم تأَخَّرَ؛ إنَّ اللَه تعالى يَقول: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَـمِهِمْ فَمَن عرفَ إمامَهُ كان كمَن كان فى فُسطاطِ المنتظِر. (بحارالأنوار، ج 52، ص 142)
[25] بحارالأنوار، ج 52، ص 123، ح 6؛ و ص 143 تا ص 145، ح 61 و 66؛ و ص 149 و 150، ح 76.
[29] بحارالأنوار، ج 99، باب زيارة سلمان و سفراء القائم عليهالسّلام، ص 291.