New Page 5

 

  

صفحه قبل


ص 489

 ولايت معصومين صلوات‌اللـه‏عليهم‏أجمعين

طىّ مسير كمال و حصول فناء فى‌اللـه و رفع حجاب، بدون تمسّك به ولايت أهل‏بيت عليهم‏السّلام و قدم‏نهادن در منهاج قويم آنان امكان‏پذير نمى‏باشد؛ چرا كه حقيقت توحيد از ولايت به‏هيچ‏وجه قابل انفكاك نيست، بلكه ولايت روح و جان توحيد است و محال‏است كسى اين مسير را بپيمايد و ولايت أئمّه عليهم‏السّلام در عالم معنى براى او منكشف نشود، يا پس از انكشاف در مقابل آن تسليم نشده و بدان معترف نگردد.

ورود در حصن توحيد، مشروط به ولايت ائمّه عليهم‏السّلام است

حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‏سرّه‏الشّريف بر اين معنى اصرار داشته و ورود به حصن حصين توحيد و لا إله إلّا اللـه را مشروط به ولايت أئمّه‏هدى عليهم‏السّلام مى‏دانستند.

در قرب‏الإسناد از أحمد بن محمّد بن عيسى از بزنطى از حضرت علىّ‏بن موسى‏الرّضا عليه‏السّلام از حضرت أبوجعفر امام محمّدباقر عليه‏السّلام روايت ميكند:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ لاَ يَكونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَهِ حِجابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إلَى اللَهِ وَ يَنْظُرَ اللَهُ إلَيْهِ، فَلْيَتَوَلَّ ءَالَ مُحَمَّدٍ وَ يَبْرَأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ يَأْتَمَّ بِالاْءمامِ مِنْهُمْ؛ فَإنَّهُ إذا كانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَهُ إلَى اللَهِ. [1]

 


ص 490

«هر كس مسرور و شادمان مى‏سازد او را كه بين او و بين خدا هيچ حجابى نباشد، آنگونه كه او به خدا نظر كند و خدا به او، بايد ولايت آل محمّد (صلّى‌اللـه عليه‏وآله‏وسلّم) را پذيرفته و از دشمنان آنان برائت بجويد، و به امام از آنان اقتدا نمايد. در اين‏صورت حجاب‏ها از ديدگان بصيرت و قلب او برداشته شده، خدا به او نظر ميكند و او به خدا نظر انداخته و به لقاء جمال حضرت حقّ متنعّم ميگردد.»

احتياج سالك به توسّل و استمداد از اهل‏بيت عليهم‏السّلام در همه احوال

بر همين أساس، ايشان نسبت به محبّت أهل‏بيت عليهم‏السّلام و توجّه به أنوار مقدّسه آنان خصوصا حضرت صاحب‏الأمر عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف و نيز إقامه مجالس ذكر و بيان مناقب آنان و مثالب دشمنان ايشان و عزادارى و بكاء در مصائب آن بزرگواران، تأكيد أكيد و اهتمام فراوان داشتند، و سالك را در هيچ مرحله‏اى، از توسّل و استمداد از آن ذوات مقدّسه بى‏نياز نمى‏ديدند.

اوج محبّت و ارادت و خضوع و خشوع در برابر أهل‏بيت عليهم‏السّلام و خاندان رسالت‏پناه، كاملاً در سيماى حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏عليه و سيره رفتارى ايشان مشهود بود، و در أدبيات كلامى و قلم ايشان در «دوره علوم و معارف إسلام» هويدا و آشكار است.

بارها مى‏فرمودند: مقام أهل‏بيت عليهم‏السّلام آنچنان‏كه خود نيز فرموده‏اند: لا يُقاسُ بِنا أَحَدٌ، مقامى بس ارجمند و عالى است كه هيچ كس به آن راه ندارد و هرگز نمى‏توان كسى را با آنان مقايسه نمود.

علماء و مواليان و أولياء إلهى كه به عالم توحيد و ولايت راه يافته‏اند ـ كه در آنجا تعدّد و دوئيّت، متصوّر نيست ـ باز همه در زير چتر و هيمنه ولايت أئمّه عليهم‏السّلام بوده و در عالم كثرت همه تحت‏الشّعاع آن أنوار طاهره مباركه هستند و از موائد كرم و إحسان آنان بهره مى‏برند.

براى تذكّر به مقام أهل‏بيت عليهم‏السّلام، بارها داستان شخصى را


ص 491

بيان‏مى‏كردند كه براى بهره‏ورى از فيض عارف كبير و عالم ربّانى حضرت آقاى حاج ميرزا على قاضى رضوان‌اللـه‏عليه به نجف أشرف سفر كرده بود، و پيش از تشرّف به بارگاه ملكوتى شاه ولايت و عرضه خود بر أميرالمؤمنين عليه‏السّلام، خدمت مرحوم‏قاضى رسيده بود؛ و حضرت آقاى قاضى چون متوجّه اين أمر شده بودند به خاطر اين ترك أدب، او را براى هميشه از خود طرد كرده و به او فرموده بودند: ديگر از ما بهره‏اى ندارى! و هرچه آن شخص اصرار ورزيده بود، وى را قبول نفرموده‏بودند.

ادب و تواضع مرحوم آيه‏الله بروجردى (ره) نسبت به ائمّه عليهم‏السّلام

و نيز مى‏فرمودند: در يك دهه محرّم در بيرونى منزل مرحوم آية‌اللـه بروجردى رحمة‌اللـه‏عليه‏رحمةً‏واسعةً، دسته‏هاى سينه‏زنى آمده بودند و ايشان وسط حياط، كنار حوض مشغول وضوگرفتن بودند در همين حال يك نفر با صداى بلند ميگويد: براى سلامتى امام‏زمان عليه‏السّلام و سلامتى حضرت آية‌اللـه بروجردى صلوات! و جمعيّت حاضر در منزل، بلند صلوات مى‏فرستند. مرحوم آية‌اللـه بروجردى وضوى خود را نيمه‏كاره رها كرده و با صورت برافروخته از خشم و عصبانيّت جلو مى‏آيند و مى‏گويند: چه كسى نام مرا با نام مولاى من امام‏زمان عليه‏السّلام قرين كرد؟ برود بيرون! ديگر اينجا نيايد! تا أبد به خانه من نيايد! چرا اسم مرا كنار اسم ولىّ و صاحب من قرار داد؟ از اينجا برود بيرون و ديگر نيايد!

و از اين دو حكايت، به خوبى أدب و تواضع علماء ربّانى و مراجع عظام شيعه كه در قرون متمادى پاسدار و مرزبان شريعت بوده‏اند، نسبت به صاحبان امر و ولايت، ديده مى‏شود و مشخّص ميگردد كه چگونه در برابر آنان خاكسارى نموده و خود را عبد و غلام حلقه به گوش آنان مى‏دانند و هيچگونه ترك أدبى را در حقّ مولاى خود روا ندانسته و آن را ذنب لا يُغفَر مى‏بينند.

عدم جواز نامگذارى فرزندان به أسماء الهى

حضرت علاّمه والد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: مسأله از اين قرار است؛ نبايد


ص 492

كسى را در كنار معصومين قرار داد، گرچه جناب سلمان باشد. و بر اين أساس مى‏فرمودند: ألفاظى كه در عرف، اختصاص به حضرات معصومين دارد، اطلاق و استعمال آنها براى غير آنان به‏هيچ‏وجه جائز نيست.

مثلاً اطلاق لفظ «امام» را كه در عرف شيعه مختصّ به أهل‏بيت عليهم‏السّلام بوده و از آن، أئمّه هدى به ذهن تبادر ميكند، بر غير ايشان جائز نمى‏دانستند.[2]

حتى نامگذارى أولاد و فرزندان را به نام‏هايى چون «فاطمة الزّهراء» كه در عرف ما انصراف به حضرت صدّيقه كبرى سلام‌اللـه‏عليها دارد، يا به نامها و أسماء إلهى جائز ندانسته و اگر نام يكى از شاگردان ايشان نامى چون «مجيد»، «كريم»، «رحيم» يا «عظيم» بود، مى‏فرمودند به أوّل آنها لفظ «عبد» را اضافه كرده و نام خود را به «عبدالمجيد»، «عبدالكريم»، «عبدالرّحيم» و «عبدالعظيم» تغيير دهند.

ادب و تواضع مرحوم علاّمه (ره) نسبت به ائمّه عليهم‏السّلام

بعضى از ارادتمندان خدمت ايشان رسيده و عرض مى‏كردند: غرض ما از سفر به مشهد مقدّس، هم زيارت حضرت علىّ‏بن‏موسى‏الرّضا عليه‏السّلام و هم

 


ص 493

زيارت و ديدار شما بوده، يا مى‏گفتند براى شفا گرفتن از شما آمده‏ايم؛ ايشان به شدّت متغيّر و ناراحت شده و مى‏فرمودند: تفوّه به اين كلمات أبدا جائز نيست.

مى‏فرمودند شاگردانشان كه به مشهد مقدّس رضوى مشرّف مى‏شوند، لدى‏الورود غسل زيارت كرده و به حرم حضرت ثامن‏الحجج عليه‏آلاف‏التّحيّة والثّناء، و زيارت آن امام همام مشرّف شوند و پس از آن، چنانچه مايلند به منزل ايشان بيايند منعى نيست.

أواخر عمر شريفشان كه در مجلسى جهت شام دعوت بوديم، پس از صرف غذا يكى از آقايان حاضر، در دعاى آخر سفره گفت: خدايا! ما را در منهج حضرت علاّمه قرار بده! ايشان فورا فرمودند: نه آقا! منهج، منهج أميرالمؤمنين عليه‏السّلام است. ما همه خطاكاريم! منهجى كه خطا در آن راه ندارد، و منهجى كه قويم است، همان منهج أميرالمؤمنين عليه‏السّلام است؛ ما در دعاى خود مى‏گوئيم: خدايا ما را در منهج آن حضرت ثابت‏قدم بدار.

بارى اين كلمات، أثر طهارت و تراوش باطن ايشان بود كه از نفس گذشته و به كلّيّت پيوسته و براى خود هيچ أنانيّتى نمى‏ديدند، و گرنه چه‏بسا أفرادى كه در عالم نفس محبوس بوده و در قيد اسارت جزئيّت هستند، از اينگونه تعامل‏ها و ألقاب و دعاها لذّت برده و در درون خود مسرور گشته و لبخند شادمانى بزنند.

و بالجمله ايشان هرگونه نگاه و توجّه به مادون معصومين عليهم‏السّلام را به عنوان محوريّت و أصالت ممنوع مى‏شمردند. چنانكه در شرح اين بيت از ميميّه ابن‏فارض:

عَلَيكَ بِها صِرفًا وَإن شِئتَ مَزجَها

فَعَدْلُكَ عَن ظَلْمِ الحَبيبِ هُوَ الظُّلمُ

مى‏فرمايند:

ظَلمْ با فتحه ظاء به معنى آب دهان است، و معنى اين بيت اينطور مى‏شود: بر تو باد به ذات و نفس محبوبه (و عدم تجاوز و تنازل از آن به چيز


ص 494

ديگرى)، و اگر أحيانا خواستى از ذات و نفس او تنازل‏نمائى و آن ذات صرف و نفس مجرّد و نور را به چيز دگرى مخلوط و ممزوج كنى متوجّه‏باش كه: در اينصورت فقط به آب دهان او تجاوز كن و آن را با ذات محبوبه در هم بياميز، و مبادا غير از آب دهان وى به چيزى غير آن توجّه‏نمائى كه اين ستمى است بزرگ بلكه يگانه ظلم و ستم است.

مرحوم قاضى (ره): مراد از «ظَلْم الحبيب» آل محمّد عليهم‏السّلام است

مرحوم‏قاضى مى‏فرموده‏است: مراد از ظَلمُ الحبيب، آل‏محمّد عليهم‏السّلام مى‏باشند؛ زيرا كه در اين بيت دعوت به توحيد محض است و استغراق در ذات أحديّت و عدم تنازل از آن به هر چيز دگرى كه فرض شود و تصوّر گردد. امّا آل‏محمّد عليهم‏السّلام در اين تعبير راقى عرفانى و كنايه بديعه سلوكى، به منزله ظَلمُ الحَبيب يعنى آب‏دهان محبوبه است كه شيرين‏ترين و آرام بخش‏ترين و خوشگوارترين چيز از هر چيزى است، و از ذات محبوبه گذشته هيچ چيز به حلاوت آن نيست. در اينصورت، در مقام كثرت و تنازل از آن وحدت حقيقيّه فقط به آل‏محمّد عليهم‏السّلام تمسّك جو وبا آنان بياميز كه در هيچيك از نشئآت عالم وجود از مُلك و ملكوت به مثابه آنان موجودى آرام‏بخش‏تر و به مانند ايشان از جهت سعه ولايت و گسترش آيتيّت و أقربيّت به ذات أحديّت چيزى نيست.

مكيدن لبان و نوشيدن آب دهان محبوبه از لحاظ قرب و فناء و اندكاك در هستى ذات و نفس محبوبه، بزرگترين و قوى‏ترين چيزى است كه اتّحاد با خود محبوبه را ميرساند و در صورت مَزج و خَلط وى با چيز ديگر، از خود محبوبه حكايت ميكند. و در اين تشبيه و استعاره بديعه عرفانيّه، آل‏محمّد عليهم‏السّلام را با حضرت ذات أحديّت و فناء و اندكاك در آن ذات ما لا اسمَ لَهُ و لا رَسمَ لَه چنان متّحد و واحد قرار داده است كه أقرب از آن متصوّر نيست. بنابراين ظَلم الحبيب كه در مقام بقاءِ بعد از فناء، لازم و براى سالك ضرورى‏است غير از

 


ص 495

عترت حضرت ختمى مرتبت و آل محمّد نخواهد بود. [3]

انسان در مقابل ائمّه عليهم‏السّلام نبايد از خود نظر و اراده‏اى داشته باشد

مى‏فرمودند: انسان در مقابل أهل‏بيت عليهم‏السّلام بايد عبد محض و تسليم صرف باشد و إراده خود را در إراده آنان فانى نمايد. نبايد از خود نظرى بدهد، يا براى خود حقّى قائل باشد و توقّع و انتظارى از امام عليه‏السّلام داشته باشد. خلاف أدب است كه انسان به محضر امام عرض كند: من براى شما چنين كردم، چنان كردم، شما نيز در عوض براى من چنين و چنان كنيد؛ انسان هرچه دارد و هرچه كرده از لطف و عنايت امام بوده و در مقابل ايشان چيزى ندارد.

روزى در محضر أنور ايشان، شخصى كه مدّتها دست به گريبان مشكلى بود و از نور ثامن الحجج حضرت علىّ‏بن‏موسى‏الرّضا عليه‏آلاف‏التّحيّة‏والثّناء استمداد نموده ولى گره از كار او گشوده نشده بود، عرض كرد: بعد از بارها تشرّف به حرم حضرت رضا عليه‏السّلام و التجاء و عرض حاجت، چون آن حضرت پاسخ ما را ندادند، از ايشان قهر كرده و مدّت يكسال است كه به حرم مشرّف نشده‏ام!

فرمودند: اشتباه بزرگى مرتكب‏شده‏اى! انسان كه با امام خود قهر نمى‏كند! فعل امام عليه‏السّلام بر أساس حكمت و مصلحت انسان است نه مطابق با هواى نفس آدمى، گرچه به ظاهر بر ضرر او باشد.

حضرت آقاى حدّاد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: حواريّون و أصحاب سرّ و خواصّ أميرالمؤمنين عليه‏السّلام با آن‏حضرت در عوالم وجود معيّت پيدا كرده و يكى بودند. و با خضوع و خشوع و إلقاء أنانيّت و تسليم محض در برابر ولايت كلّيّه إلهيّه آنچنان در روح امام فانى گشته‏بودند كه حجاب كثرت از ميان آنها برداشته شده بود، و روى همين جهت حضرت براى آنان پرده از أسرار عالم


ص 496

توحيد برمى‏داشتند و علوم و معارف ربّانى را در خلوت خود براى آنان بازگو مى‏كردند. و انسان در ارتباط و اتّصال باطنى خود با امام عليه‏السّلام بايد مانند أصحاب خاصّ آن حضرت بوده و در برابر ولايت و ملكوت آن حضرت زانو زده و إراده و اختيار و حكم امام را جانشين إراده و اختيار و حكم خود كند تا بتواند از مائده ولايت متمتّع و بهره‏مند شود.

مرحوم علاّمه (ره): «جاى‏جاى زمين و خاك مشهد بوسيدن دارد»

بارى، عشق و محبّت گاهى آنچنان در قلب عاشق و محبّ رشد كرده و ريشه مى‏دواند كه هر آنچه متعلّق به محبوب بوده و بدان انتساب دارد، براى محبّ، عزيز و محبوب مى‏شود و به ديده احترام بدان مى‏نگرد. آنچنان‏كه در أحوال مجنون آورده‏اند كه بر خانه‏هاى قبيله ليلى مى‏گذشت و بر در و ديوار آنها بوسه مى‏زد و مى‏گفت: اين محبّت خانه‏ها نيست كه به سراپرده دل من رسيده و قلب مرا مجروح ساخته، بلكه محبّت ليلاى من است كه در اين خانه‏ها سكونت دارد و شعاع محبّت او همه جا را گرفته است.

لذا روزى در مراجعت از جلسه‏اى، كه در معيّت حضرت علاّمه والد بوديم، همين كه به فلكه آب كه مقابل حرم مطهّر حضرت علىّ‏بن‏موسى‏الرّضا عليه‏السّلام است رسيديم، رو كردند به بنده و فرمودند: آقا! اين زمين و خاك مشهد، جاى‏جايش بوسيدن دارد؛ چرا كه امام‏رضا عليه‏السّلام در اين خاك مدفونند!


 

 

أَمُرُّ عَلَى الدّيارِ ديارِ لَيلَى                    أُقَبِّلُ ذا الجِدارَ وَ ذا الجِدارا

 

وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قَلْبى               وَلَكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارا  [4]

 

 

 

 

 


ص 497

و به جهت همين عشقى كه به صاحبان مقام ولايت كلّيّه إلهيّه داشتند، در راه ايشان از هيچ چيز فرو گذار نمى‏فرمودند. در زمان تأليف دوره امام‏شناسى كه الحقّ در تبيين و تحليل مقام امام عليه‏السّلام و تشريح كيفيّت إحاطه ولايت بر عوالم وجود و حالات معصوم در نوع خود بى نظير است، يكبار به حقير مى‏فرمودند: آقا سيّد محمّدصادق، آن قدر در فضائل جدّت نوشته‏ام كه شبها از درد نوك انگشتان خوابم نمى‏برد. رحمةُ اللـه عليه رحمةً واسعةً و جَعَلَه فى أعلى علّيّين مع محمّدٍ و آله الطّاهرين.

نور حضرت رسول‏اكرم در مسجدالنبى، جائى براى ظلمت غير نمى‏گذارد

يك بار حقير در أوان جوانى خدمت ايشان عرض‏كردم: هر وقت مدينه منورّه براى زيارت حضرت رسول‏أكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم به حرم مطهّر مشرّف مى‏شوم، موقع تشرّف همين كه به خاطر مى‏آورم كه غاصبان خلافت نيز در آن مكان و مجاور پيغمبر أكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم دفن شده‏اند، آن جمعيّت خاطر و حضور قلبى را كه در زيارت لازم است، از دست داده و طواف قبر مطهّر و مضجع شريف آن حضرت برايم سخت و مشكل مى‏شود.[5] چون در يك قسمت از مطاف، حضرت مدفونند و در قسمت ديگر آن ابتدا أبوبكر و بعد عمربن‏خطّاب دفن شده‏اند.

حضرت علاّمه والد فرمودند: شما هنگام ورود به مسجدالنّبى و در مواقع تشرّف و زيارت آن‏حضرت، أصلاً نبايد غير رسول خدا را ببينيد! چون آن دو نفر نيستند، آنها ظلمت محض‏اند و آنجا كه نورى مثل نور رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه وآله‏وسلّم وجود دارد أثرى از آنها باقى نمى‏ماند. نور رسول‏خدا همه‏جا را گرفته،


ص 498

مسجدالنّبى، مدينه منوّره، بلكه همه عالم وجود از نور آن‏حضرت روشن و منوّر است و با آن نور عظيم و خيره‏كننده ديگر جايى براى ظلمت باقى‏نمى‏ماند.

جريان نماز آيه‏الله ميرزاحبيب‏الله خراسانى به سمت حضرت امام‏رضا عليه‏السّلام

اين داستان را كرارا نقل مى‏فرمودند كه: مرحوم آية‌اللـه معظّم حاج‏ميرزا حبيب‌اللـه خراسانى به زيارت مرقد مطهّر حضرت علىّ‏بن‏موسى‏الرّضا عليه‏السّلام وارد شدند، و روبروى حضرت ايستادند. بعد از عرض سلام و زيارت و دعا، تكبير گفته و رو به حضرت مشغول نماز شدند. خدّام جلو آمده و به ايشان عرض كردند: آقا قبله از اين‏طرف است و شما روبروى حضرت هستيد و بايد به آن طرف برگرديد. اين عالم بزرگوار فى‏البداهه اين شعر را خواندند:

شد مشتبه ز كعبه به ميخانه راه ما

اى خوشتر از هزار يقين اشتباه ما

يعنى: گرچه در ظاهر مأمور به سجده به سوى كعبه هستيم ولى چون كعبه حقيقى امام عليه‏السّلام است كه شراب گواراى وصل و توحيد را به انسان مى‏نوشاند، اين اشتباه و رو كردن از كعبه به ميخانه از هزار يقين برتر است.

مسلّما نماز خواندن عمدا به سوى غير قبله صحيح نيست، أمّا اينكه مرحوم آية‌اللـه‏خراسانى چنين كردند چه‏بسا بجهت شدّت توجّه به پروردگار و استغراق در عالم باطن، از ظاهر غافل‏شده و تصوّر كرده‏اند كه واقعا رو به قبله مى‏باشند و لذا شروع به نماز نموده‏اند. و شايد نور قاهره حضرت كه همه عالم را فرا گرفته، در آن حال بر ايشان تجلّى كرده و ايشان را إحاطه نموده و سبب شده كه ايشان آن جهت را قبله بدانند و به سوى آن نماز بگزارند.

محبّت به ائمّه عليهم‏السّلام در طول محبّت به خداوند است

بارى، علاّمه‏والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه در كنار تأكيد و ترغيب به محبّت و ولاى أهل‏بيت عليهم‏السّلام نكته بسيار مهمّى را يادآور مى‏شدند كه معمولاً مورد غفلت بسيارى از مواليان أهل‏بيت عليهم‏السّلام بوده و هست؛ و آن اينكه:

نهال محبّت و ولايت معصومين عليهم‏السّلام وقتى به ثمر نشسته و ميوه شيرين و گواراى آن به كام انسان حلاوت مى‏بخشد كه در طول محبّت خداوند و

 


ص 499

توجّه به توحيد باشد. و لذا از نظراستقلالى‏داشتن به آن ذوات مقدّسه، و غايت كمال و معرفت انسان را معرفت و عرفان به آن‏حضرات قراردادن، سخت برحذرداشته و نهى مى‏نمودند و مى‏فرمودند: نظر به آنان بايد نظر «مرآتى» بوده و جمال تابناك حضرت حقّ را در آئينه ولايت آنان نظاره‏گر بود.

مگر نه اينست‏كه أئمّه عليهم‏السّلام را در زيارت جامعه اينگونه مورد خطاب قرار مى‏دهيم: الدُّعاةِ إلَى اللَهِ وَ الاْءدِلاّآءِ عَلَى مرضاتِ اللَهِ،[6] يعنى أئمّه عليهم‏السّلام داعى و دعوت‏كننده بسوى اللـه هستند، حقائق نوريّه ايشان داعى، و ذات حضرت حىّ قيوم مدعوٌّ إليه است و حقيقت ايشان، خدانماست نه خود نما! يعنى آنان آمده‏اند تا شيعيان خود را بسوى خداوند حركت دهند و آنچنان‏كه خود حائز مرتبه تمام و كمال از محبّت حضرت ربّ تبارك‏وتعالى بوده و التّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللَه [7] هستند، قلوب مواليان خود را نيز از شراب محبّت خدا مملوّ سازند تا آنان با مستى و سكر حاصل از آن شراب، از رجس شرك و خودپرستى و غفلت طاهر شوند.

كسى كه به حسب ظاهر إظهار محبّت أهل‏بيت عليهم‏السّلام ميكند أمّا از فروغ عشق و محبّت به خدا تهى‏است، إنّاً كشف‏مى‏شود كه محبّت أهل‏بيت أثر واقعى خود را در نهاد او نگذاشته و در حركت و سير او خللى هست.

نوعا أفراد مردم كه طالب لقاء خداوند نيستند، به همين محبّت ظاهرى أئمّه عليهم‏السّلام و مجرّد اسم آن اكتفاء نموده و در همين مرحله متوقّف مى‏گردند، و از هدف أصلى خلقت و إرسال رسل و إنزال كتب آسمانى كه همان معرفت و عرفان به حضرت پروردگار باشد محروم مى‏مانند. و لذا در بين اين افراد قراءت زيارت‏نامه‏ها و برگزارى مجالس عزاى اهل‏بيت عليهم‏السّلام و بكاء


ص 500

بر آنان بسياراست، كه اين امور نيز مطلوب و مستحسن‏است؛ ولى قراءت ادعيه و أذكار توحيدى و گريه و اشك از عشق و فراق حضرت حقّ به‏ندرت ديده مى‏شود.

عدم انفكاك توحيد و ولايت از يكديگر

أمّا أهل توحيد، هم نور توحيد را با خود دارند و هم نور ولايت را، هم از مائده و آثار توحيد بهره‏مى‏برند و هم از مائده و آثار ولايت. چون توحيد از ولايت جدا نيست. آن كس كه شعله‏هاى محبّت خدا در وجودش زبانه مى‏كشد محبّت أئمّه طاهرين صلوات‌اللـه‏عليهم‏أجمعين را نيز بنحو أكمل و أتمّ داراست؛چون كه صد آمد نود هم پيش ماست.

از آنجا كه أهل‏بيت عليهم‏السّلام مظاهر فيض حضرت پروردگار بوده و أوّلين حدّ و تجلّى ذات مقدّس حضرت حقّ تبارك‏وتعالى هستند و مقام آنان بس عظيم و ارجمنداست، توجّه به آن ذوات مقدّسه سراسر نور بوده و مطلوب‏است؛ ولى توجّه به توحيد و عدم‏تنزّل از حضرت حقّ به مراتب بالاتراست.

حضرت علاّمه والد قدّس‏سرّه‏الشّريف مى‏فرمودند: تمام توجّه و خاطر سالك در مقام عمل بايد منعطف به پروردگار باشد؛ حتّى در مشاهد مشرّفه و أماكن متبرّكه نبايد از نظر و توجّه به پروردگار عدول و نزول كرد. اگر در مقام سؤال و عرض حاجت، از رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و يا أميرالمؤمنين عليه‏السّلام و يا أئمّه عليهم‏السّلام چيزى طلب‏ميكند نبايد به نظر استقلالى به آنان نگاه كند، بلكه بايد آنان را بدين‏جهت‏كه نزد پروردگار وجيه مى‏باشند بين خود و خداى خود واسطه و شفيع قرار دهد.

نگاه توحيدى در زيارات معصومين عليهم‏السّلام

اين نگاه توحيدى در جاى‏جاى زيارات وارده از أهل‏بيت عصمت و طهارت كه كلاس درسى براى شيعيان و مواليان ايشان است، خود را نشان مى‏دهد. در زيارات وارده، از آغاز تا انجام زيارت بارها نام خداوندمتعال تكرار

 


ص 501

مى‏شود، و بدين‏وسيله توجّه زائر به خداوند محفوظ مى‏ماند و عرض ميكند كه هدف از زيارت تقرّب به خداوند است: أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّبًا إلَى اللَهِ، و اينكه شأن أهل‏بيت عليهم‏السّلام دلالت و هدايت به‏سوى خداست، و ايشان بندگان مطيع و فرمانبردار او مى‏باشند و به أمر او عمل مى‏كنند، و عمر خود را در مقام مجاهده و إظهار عبوديّت در محضر خداوند طىّ نموده‏اند.

در بسيارى از زيارت‏نامه‏ها، قبل از زيارت دستور به تكرارنمودن أذكار توحيدى چون تهليل و تكبير و تسبيح واردشده‏است تا توجّه أصلى زائر به خداوند حفظ شود؛ و از طرف ديگر معمولاً شخص زائر در هنگام تقاضاى حاجت يا مستقيما خداوند متعال را مخاطب قرار مى‏دهد و حاجت خود را طلب مى‏نمايد و يا اگر از امام معصوم عليه‏السّلام درخواستى ميكند با ألفاظى همچون «شفاعت» و «توسّل» كه بيانگر وساطت در محضر خداوندمتعال است حاجت خود را عرض‏ميكند.

علاّمه‏والد مى‏فرمودند: تقاضاى حاجت به‏طور مستقيم از خود معصومين نيز صحيح‏است و در برخى از زيارات و أدعيه نيز واردشده‏است؛ مانند ذيل دعاى فرج: يا مُحَمَّدُ يا عَلىُّ يا عَلىُّ يا مُحَمَّدُ، اكْفيانى فإنَّكُما كافياىَ وَانْصُرانى فَإنَّكُما ناصِراىَ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الاْءَمانَ الاْءَمانَ الاْءَمانَ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنى أَدْرِكْنى أَدْرِكْنى، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ؛ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ.[8] ولى در اين موارد نيز بايد أنوار طاهره معصومين را فانى در خداوند لحاظ نموده و مرآت و مجلاى حقّ ببيند، نه اينكه ايشان را مستقلاًّ منشأ أثر تلقّى كند.

كرارا مى‏فرمودند: أفرادى كه طالب غير پروردگار و غير توحيد هستند


ص 502

نوعا لسانشان به توحيد باز نمى‏شود و در گفتار آنان نه در ابتداء و نه در انتهاء سخنى از توحيد به ميان نمى‏آيد.

غير توحيد هرچه باشد با توحيد قابل معاوضه نيست

غير توحيد، هر چه مى‏خواهد باشد، با توحيد قابل معاوضه نبوده و نبايد در آن توقّف نمود؛ و لو اينكه ملأ أعلى و أنوار مقدّس أهل‏بيت عليهم‏السّلام يا ملائكه باشد.

روزى در خدمت حضرت علاّمه‏والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه به ديدار يكى از بزرگان و مشاهير علماء رفتيم. در طول يك‏ساعت و اندى كه در مجلس ايشان بوديم، آن عالمِ ميزبان فقط راجع به حضرت بقيّة‌اللـه‏الأعظم أرواحناله‏الفداء و علائم و زمان ظهور و أفرادى كه در محضر و ركاب آن‏حضرت خواهند بود صحبت نمودند. ناگفته نماند كه حقير بارها در مجلس ايشان شركت كرده و هميشه مجلسشان به همين منوال بود. پايان آن مجلس وقتى حضرت علاّمه‏والد بيرون آمدند، رو كردند به بنده و فرمودند: ببينيد! اين آقا به عالم توحيد راه پيدا نكرده‏اند! اگر به آن عالم راه يافته بودند، در تمام اين مجلس لاأقلّ كلامى از توحيد حضرت حقّ نيز بر زبان مى‏آوردند.

أولياء كامل إلهى كه روح و حقيقت توحيد حضرت پروردگار بر جان آنان نشسته است، گفتار و كردار و تمام حركات و سكنات آنان حكايت از توحيد دارد. با آنكه ليلاً و نهارا به ياد قطب عالم امكان حضرت بقيّة‌اللـه‏الأعظم أرواحناله‏الفداء بوده و از حقيقت و ولايت آن‏حضرت كسب نور مى‏كنند، أمّا وجود آن‏حضرت را أبدا جدا و منحاز از خداى متعال نديده و همواره به جنبه ربط او به حضرت پروردگار نظر دارند. و اگر نام مبارك خليفة‌اللـه و صاحب ولايت كبرى امام‏عصر عليه‏السّلام بر زبانشان جارى مى‏شود، همراه با ياد خدااست نه جدا و مستقلّ از خدا.

اين نگاه توحيدى به عالم هستى و أصالت‏قائل‏نشدن براى أسماء كلّيّه

 


ص 503

إلهيّه ـ تا چه رسد به أسماء جزئيّه ـ در آثار أعيان علماء ربّانى چون مرحوم آية‌اللـه آقاسيّدأحمدكربلايى و آية‌اللـه ميرزاجوادآقا ملكى‏تبريزى و حضرت علاّمه والد رحمهم‌اللـه، مشهود است. چنان نور توحيدْ آنان را إحاطه‏كرده و در خود فروبرده كه غير از توحيد حضرت‏حقّ و آثار جمال و جلال او نديده، و يكى مى‏بينند و يكى مى‏دانند و يكى مى‏گويند! رَحمةُ اللَـهِ عَلَيهِم رَحمةً واسعةً و ألحَقَنا بِهِم بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهرِين.

 ولايت امام زمان و انتظار فرج

در باب أدب ولايت، نسبت به توجّه به ساحت و وجود مقدّس حضرت بقيّة‌اللـه‏الأعظم عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف اهتمام و تأكيد بسيار داشته و هميشه ترغيب به انتظار فرج آن‏حضرت كرده، مى‏فرمودند: انتظار انسان، بايد آنقدر شديد باشد كه صبح‏هنگام، انتظار ظهور حضرت را در شب داشته باشد، و شب كه مى‏خوابد انتظار ظهور و طلوع آفتاب ولايت را در صبح داشته‏باشد.

انتظار فرج بايد با تهذيب نفس همراه باشد

و البتّه انتظارى را مفيد و مُنتج مى‏دانستند كه سازنده باشد، يعنى انتظار توأم با عمل و تهذيب و تطهير باطن كه موجب تقرّب به حقيقت ولايت آن‏حضرت و انكشاف آن مى‏شود. مى‏فرمودند: عمده در انتظار، انتظار با عمل است؛ يعنى منتظر حقيقى‏كسى‏است كه أعمال و رفتارش به‏نحوى باشد كه خود را براى ظهور آن‏حضرت مصفّا و مهيّا نموده و تهذيب نفس كند؛ وگرنه انتظار بى‏عمل، انتظار واقعى نيست بلكه صورت و توهّمى از انتظار است.

ايشان خود نيز عاشق و شيفته آن‏حضرت بودند، و بى‏شكّ از ره‏يافتگان به محضر أنور حضرت ولىّ‏عصر عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف بوده و تشرّف خارجى حقيقى داشتند، و عطر و گرمى كوى مِهر ولايت را با عمق جان لمس‏نموده‏بودند؛ ولى مى‏فرمودند: تشرّف به محضر حضرت گرچه ذى‏قيمت و بسيار باارزش است ولى اين تشرّف خارجى هدف نيست، مهمّ رضايت


ص 504

آن‏حضرت از انسان است؛ و اين معنى حاصل نمى‏گردد مگر به اطاعت و تسليم و عبوديّت محضه نسبت به ساحت قدس ربوبى.

حقير روزى از خدمت حضرت آقاى حدّاد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه پرسيدم: راه توفيق تشرّف به محضر امام زمان عليه‏السّلام چيست؟ ايشان ضمن بيان مطالبى فرمودند:

«ما رعيّت هستيم و آن‏حضرت سلطان است. سلطان بايد إذن دهد و رعيّت را به‏حضور خود بخواند، و هر زمان مصلحت و حكمت اقتضاء كرد لقاء و ديدار با سلطان ميسور مى‏شود، نه اينكه رعيّت هر وقت إراده كرد بتواند سلطان را إحضار كرده و با او ملاقات نمايد.

انسان بايد تسليم بوده و وظائف بندگى‏اش را كامل انجام دهد؛ اگر صلاح باشد از سر لطف و عنايت، لقاء و ديدار آن‏حضرت نيز روزى او مى‏شود.»

البتّه باب تشرّف و حضور براى أولياى خدا و خواصّ هميشه مفتوح است و براى آنها غيبت و حضور تفاوتى ندارد؛ دائما در حال حضورند و جان را از أنوار تابناك ولايت روشن و گرم نگه‏مى‏دارند، و اگر إراده تشرّف جسمانى هم نمايند آن نيز حاصل ميگردد، ولى چون تسليم محض بوده و إراده آن حضرت را جايگزين إراده خود نموده‏اند، هر وقت كه آن‏حضرت إراده بفرمايند ملاقات محقّق‏مى‏شود.

عمده، تشرّف حقيقى به محضر حضرت ولى‏عصر سلام‏الله‏عليه است

علاّمه والد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: عمده، تشرّف حقيقى است، و غالب تشرّفاتى كه ادّعا مى‏شود، تشرّف حقيقى نيست بلكه مشاهده در عالم مثال است، كه آن نيز خود بر دو قسم است: گاه انسان حقيقةً وجود مثالى حضرت را مشاهده ميكند، و گاه نفس انسان است كه صورتى را إنشاء كرده و چنين وانمود ميكند كه آن صورت حضرت است و يا شيطان از طريق نفس انسان به شكل آن حضرت تمثّل و تجلّى ميكند. و تشخيص كشف حقيقى از كشف باطل براى

 


ص 505

انسان عادى ممكن نيست و تمييز آن محتاج استاد خبير و بصير است، گرچه آن كشف محفوف به قرائن و نشانه‏هايى باشد.

فقط استاد خبير، كشف حقيقى را از كشف باطل تشخيص مى‏دهد

يكى از رفقاى سابق و مرتبط با مرحوم آية‌اللـه أنصارى‏همدانى رحمة‌اللـه‏عليه بنام آقا سيّدجلال كه با جناب محترم حاج آقا إسمعيل مهدوى‏نيا نيز رفاقتى بسيار صميمى داشته و در صداقت و يكدلى همانند يك روح در دو بدن بودند، سيّدى بود بسيار خوب و أهل صدق و صفا، ولى مع‏الأسف در دام و شبكه أفرادى كه در راه حقّ نبودند گرفتار شد و با إلقاءات شيطانى آنها از صراط حقّ عدول كرده و منحرف شد و به ارتباط با جنّيان مبتلا گشت. و به قول علاّمه والد: «شياطين انسى او را با وسوسه‏هاى خود ربودند؛ و اگر شيطنت آنان نبود، آقا سيّدجلال به مقامات عالى مى‏رسيد!» و همين انحراف ايشان سبب شد كه از جناب حاج آقا إسمعيل مهدوى‏نيا نيز جدا شد، و ايشان هر چه تلاش نمودند وى را نجات دهند موفّق نشدند.

حيف! ايشان پس از خروج از راه صحيح و مستقيم، به زعم و پندار باطل خود، دائما خود را در محضر امام زمان عليه‏السّلام مى‏ديد و چنين ادّعا ميكرد كه أفعال و كردار من همه به دستور حضرت است! عاقبت كار اين سيّد ـ كه خدا رحمتش كند ـ به جائى رسيد كه در أواخر عمر، نماز يوميّه‏اش ترك مى‏شد!

بارى، كسى كه حقيقةً، به محضر امام‏زمان عليه‏السّلام مشرّف‏مى‏شود، محبّت و رضاى آن‏حضرت مانع از ترك أولى مى‏شود تا چه رسد به اينكه واجبى از او ترك گردد و يا حرامى از او سر زند. و اين عاقبتِ آقا سيّدجلال، چنانكه علاّمه والد فرمودند، شاهد و دليل بر آنستكه آن امام زمان، امام زمان حقيقى نبوده و كشف او كشف باطل و شيطانى بوده‏است؛ زيرا ممكن نيست كسى واقعاً امام‏زمان عليه‏السّلام را دائم ببيند و بر اساس دستور آن حضرت عمل نمايد و نماز كه ركن و عمود خيمه دين است از او ترك شود.


ص 506

برادر مكرّم، جناب حاج‏آقاى مهدوى‏نيا مى‏گفتند: برخى از رفقاى مرحوم آقاى انصارى قدّس‏سرّه پس از وفات آقا سيّدجلال او را در عالم خواب ديده بودند و گفته بود: «در اينجا به من دو درجه دادند: يك درجه به خاطر سيادت، و يك درجه به خاطر صدقى كه داشتم؛ و حقّ با آقااسمعيل مهدوى‏نيا بود و من در دنيا متوجّه نشدم.» يعنى نهايةً مورد غفران و رحمت إلهى واقع شده بود.[9]


ص 507

شخص ديگرى نيز كه در محضر علاّمه والد قدم در سير و سلوك گذاشته ولى پس از مدّتى از طريق حقّ لغزيد و به جهت استقلال و عدم اطاعت از دستور ايشان در مسير خلاف واقع شد، آن فرد نيز دائم المكاشفه بود و مى‏گفت: من از امام‏زمان عليه‏السّلام دستور مى‏گيرم!

علاّمه والد مى‏فرمودند: اين امام‏زمان نيست، اين نفس تواست كه به تو دستور مى‏دهد نه امام زمان، اينها همه باطل‏است! كسى كه حقيقةً آن‏حضرت را


ص 508

مشاهده‏كند، در حيطه نور و در جادّه مستقيم مى‏بيند نه در ظلمات نفسانى. زيرا نفس مادامى كه به نورانيّت متحقّق نشده و قدسى نگرديده سراسر ظلمت است؛ و امام زمانى كه ساخته و پرداخته نفس باشد، امام زمان نيست و ارزش ندارد.

 ظهور و علائم آن

قريب‏الوقوع‏بودن ظهور حضرت ولىّ‏عصر عجّل‏الله‏فرجه‏الشّريف

يكى ديگر از نكاتى كه از فرمايشات حضرت علاّمه والد قدّس‏سرّه و برخى اساتيدشان به دست مى‏آيد اينستكه ظهور موفور السّرور حضرت بقيّة‌اللـه‏الأعظم أرواحنالتراب‏مقدمه‏الفداء قريب‏الوقوع است و منظور از اين قرب، قرب حقيقى است؛ يعنى در فجر صادق صبح ظهور به‏سرمى‏بريم و بايد سالكين إلى‌اللـه خود را براى اين امر بيش از پيش آماده نمايند.

در رساله‏نكاحيّه مرقوم فرموده‏اند: أمّا آنچه در اخبار و روايات داريم: قيام و اقدام يهوديان، چون مخالف حقّ و مخالف عدالت هستند و به علّت آنكه مردمى ستمگر و تجاوزپيشه مى‏باشند، پانخواهدگرفت و خيال اسرائيل صغير و سپس اسرائيل كبير را با خود، با شمشير امام ما: امام‏زمان عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه الشّريف به گور خواهند برد، و اگر نوبت حيات به ما برسد در ركاب آن‏حضرت، وگرنه به طور مسلّم فرزندان و ذرارى ما با آن حضرت پس از سرنگونى اين مردم متجاوز و متعدّى و حرف حقّ نشنو، به‏طرف انگلستان سالخورده و پيرِ دير استعمار و شيطنت حركت مى‏كنند و مالتوس‏گرايان متجاوز به حقّ و حقوق أوّليّه بشريّت را به خاك هلاك در مى‏افكنند و عالم را به نور عدالت و سخاوت و كرامت و تجرّد و نور و سُرور و حُبور و فراخى و گشايش و معرفت و توحيد مبدّل مى‏سازند.[10]

 


ص 509

فرمايش حضرت آيه‏الله انصارى همدانى درباره سفيانى و ظهور حضرت

و همچنين حقير از مرحوم جدّ مادريمان حاج آقا معين شيرازى تغمّده‌اللـه برحمته و مرحوم آقاى بيات رحمة‌اللـه و نيز كسانى ديگر كه از محضر پر فيض مرحوم آية‌اللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى قدّس‌اللـه‏نفسه‏الزّكيّه بهره‏مند شده‏اند، بدون واسطه شنيده‏ام كه روزى در محضر ايشان از ظهور امام زمان عليه‏السّلام پرسيدند، حضرت آقاى أنصارى اشاره كردند به فرزند مكرّمشان جناب حسن آقاى أنصارى أطالَ‏اللَـهُ‏بقاءَه و فرمودند: «اين حسن آقاى ما خدا به او عمر مى‏دهد و زمان ظهور امام عليه‏السّلام را إدراك ميكند!» و جناب ايشان الآن بيش از شصت سال عمر دارند.

و نيز درباره عثمان بن عنبسه يعنى همان سفيانى سؤال مى‏كنند و ايشان مى‏فرمايند: «سفيانى الآن هفده سال دارد!» بنابراين اگر صدور اين كلام از حضرت آقاى أنصارى در سال آخر عمر ايشان يعنى سنه 1379 هجرى قمرى باشد، تا اين زمان حدود پنجاه سال مى‏گذرد؛ يعنى سنّ سفيانى الآن، حدود هفتاد سال است و اين أمر بدين معناست كه در آستانه ظهور هستيم.[11]


ص 510

ملاقات آيه‏الله سيّد موسى صدر با عثمان بن عنبسه در ارتش سوريه

در أيّامى كه در بلده طيّبه قم اقامت داشته، به دروس طلبگى مشغول بوديم در يكى از أوقاتى كه حضرت علاّمه والد براى زيارت كريمه أهل‏بيت حضرت معصومه سلام‌اللـه‏عليها و نيز تفقّد از أحوال ما مشرّف شده بودند، روزى در راه با مرحوم آقاى رازى صاحب كتاب گنجينه دانشمندان برخورد كرديم. ايشان براى سلام و أحوال‏پرسى جلو آمدند و در ادامه راه با ما همراه شدند. بنده به احترام ايشان ـ با اينكه حضرت علاّمه مى‏فرمودند هميشه همراه و در كنار ايشان حركت كنيم ـ از پشت سر ايشان و آقاى رازى راه افتادم.

ايشان در بين راه براى علاّمه والد نقل كردند كه: قبل از اينكه حاكم جبّار و سفّاك ليبى معمّر قذّافى، آقا سيّد موسى صدر را بربايد، روزى با ايشان يك‏ساعت‏ونيم ملاقات داشتم و در صحبت‏هايى كه با هم داشتيم گفتند: شنيدم

 


ص 511

در ارتش سوريه، سرگردى به اسم عثمان بن عنبسه وجود دارد. در اثر ارتباطى كه داشتيم ـ چون ايشان رئيس مجلس أعلاى شيعيان لبنان بوده و نفوذ داشتند ـ تلفن او را پيدا كرده و با اين‏كه با هر كسى ملاقات نمى‏كند و اصولاً دسترسى به وى سخت و مشكل است در تماسى تلفنى با او قرار ملاقات گذاشتم. وقتى به ملاقاتش رفتم او را همانطور كه در روايات توصيف كرده‏اند، خيلى زشت و آبله‏رو يافتم، بطوريكه انسان نمى‏توانست به او نظر كند. از أصل و نسبش سؤال كردم. گفت: «اسم من عثمان فرزند عنبسه و از نسل أبوسفيان مى‏باشم و من همان سفيانى هستم!»

نكاتى درباره اوصاف سفيانى

و نيز در همان أيّامى كه در شهر مقدّس قم اشتغال به تحصيل داشته، مكاسب شيخ أنصارى را درس مى‏گرفتيم، هم‏مباحثه ما در درس مكاسب، از فضلاى عرب‏زبان بود. يك روز كه براى مباحثه آمد، گفت: من و بعضى از دوستان به قصد زيارت حضرت زينب كبرى سلام‌اللـه‏عليها عازم سوريه هستيم و قصد داريم در آنجا به ديدن سفيانى نيز برويم! از او پرسيدم: سفيانى الآن كجاست و چه كاره است؟ گفت: الآن در رتبه سرهنگى و از فرماندهان ارشد ارتش سوريه و معاون مصطفى طلاّس وزير جنگ سوريه است. گفت: اگر مايليد شما هم بياييد برويم. گفتم: الآن مشغول درس هستيم. إن‏شاءاللـه خداوند توفيق بدهد، زمان ظهور حضرت حجّة‏بن‏الحسن‏العسكرى أرواحنالتراب‏مقدمه‏الفداء را إدراك كنيم كه به بركت ظهور و قيام آن حضرت اين خبيث دستگير و كشته شده و به درك واصل مى‏شود.

و نيز زمانى كه حقير براى زيارت حضرت زينب سلام‌اللـه‏عليها و ملاقات حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد عازم سوريه شده، بر جناب آقاى حاج أبوموسى محيى كه توليت قسمتى را در زينبيّه بر عهده داشتند، وارد شدم، روزى ايشان گفتند: سفيانى همين‏جا در سوريه است. البتّه ديدن آن براى هر


ص 512

كسى و به راحتى ميسور نيست، امّا بعضى مى‏آيند و به ديدنش مى‏روند.

علائم محتومه و موقوفه ظهور حضرت بقيّه‏الله عجّل‏الله‏فرجه

بارى، سفيانى و خروج آن از علائم حتمى ظهور و فرج حضرت بقيّة‌اللـه الأعظم عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف مى‏باشد و غرض ما از نقل اين قضاياى متعدّد، بيان نزديكى زمان ظهور حضرت است، إن‏شاءاللـه‏تعالى.[12]

علائم ظهور، آن چنان كه از لسان روايات استفاده مى‏شود، به دو دسته تقسيم مى‏شوند: علائم محتومه و علائم موقوفه؛ علائم محتومه، نشانه‏هايى هستند كه تحقّق و تلازم آنها با ظهور امام عليه‏السّلام حتمى و از قضاى مبرم إلهى است و به تعبيرى نسبت اين امور با ظهور مانند قضيه شرطيّه لزوميّه است و در اين تلازم، تخلّف راه ندارد. امّا علائم موقوفه، به نشانه‏هايى اطلاق مى‏شود كه تحقّق و تلازم آنها با كنار رفتن پرده غيبت از آفتاب ولايت، موقوف به مشيّت و إراده إلهى است و بداء و تغيير قضاى إلهى در آنها راه دارد.

 


ص 513

از علائمى كه در أخبار آمده و تعداد آن بسيار است، فقط پنج علامت از علامات محتومه است.

روايت عمر بن حنظله در علامات محتومه ظهور

عمر بن حنظلة روايت ميكند: سَمِعتُ أباعَبداللَهِ عَلَيهِ‏السَّلامُ يَقولُ: قَبلَ قيامِ القآئمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتوماتٍ: اليَمانِىُّ وَ السُّفيانِىُّ وَالصَّيحَةُ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّكِيَّةِ وَالخَسْفُ بِالبَيْدآءِ.[13]

«از حضرت إمام صادق عليه‏السّلام شنيدم كه ميفرمود: قبل از قيام قائم (عليه‏السّلام) وقوع پنج علامت، حتمى است: خروج يمانى، خروج سفيانى، صيحه آسمانى، كشته‏شدن صاحب نفسى طيّب و پاك (از أولاد رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم بين ركن و مقام) و فرو رفتن لشكر سفيانى در بيداء (زمينى ما بين مكّه و مدينه).»

توضيح و تفصيل بعضى از اين علائم در أخبار معصومين عليهم‏السّلام آمده و مفاد بعضى از آنها چنين است: در ليله جمعه بيست‏وسوّم ماه رمضان، ناگهان فرياد جبرئيل عليه‏السّلام در آسمان و زمين طنين مى‏اندازد و حضرت قائم عليه‏السّلام را به نام مبارك او و پدر بزرگوارش مى‏خواند! اهل مشرق و مغرب از مهابت و شكوه اين صيحه آسمانى، هراسان مى‏شوند و رعب و ترس بر قلب‏ها حاكم ميگردد و دختران جوان در سرا پرده‏هايشان از ترس، جزع و فزع مى‏كنند. از پى اين فرياد، در پايان روز، صداى شوم إبليس، در زمين مى‏پيچد و با شعار: إنَّ فُلانًا قُتِلَ مَظْلومًا شكّ و ترديد را در دل‏هاى مريض و نااستوار مى‏اندازد؛ لِيَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[14]

امام صادق عليه‏السّلام مى‏فرمايند: صداى أوّل، فرياد جبرئيل


ص 514

عليه‏السّلام است كه بشارت ظهور و فرج را مى‏دهد و از پى آن برويد و مبادا در حلقه فتنه فرياد دوّم گرفتار شويد.[15]

سفيانى و كيفيّت خروج او در روايات

أمّا سفيانى را كه از عناصر تعيين كننده ظهور امام زمان عليه‏السّلام است، اينگونه ترسيم كرده‏اند: نام او «عثمان بن عنبسه» از شجره خبيث و ملعون أبى‏سفيان و آكلة‏الأكباد است. با هيكلى درشت و چهارشانه، و زشت‏روى، به‏طورى‏كه انسان از ديدن آن، وحشت ميكند. سرى بزرگ دارد و آبله‏رو است و در نظر أوّل، او را اعور و لوچ مى‏يابى.[16]

محدّث خبير مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رضوان‌اللـه‏عليه در منتهى‏الآمال، كيفيّت خروج وى را چنين بيان ميفرمايد: سيّم از علائم ظهور، خروج سفيانى از وادى يابس، يعنى بيابان بى‏آب‏وعلف كه در ما بين مكّه و شام است و آن مردى است بدصورت و آبله‏رو و چهارشانه و أزرق‏چشم و اسم او عثمان بن عنبسه است و از أولاد يزيدبن‏معاوية است. و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرّف مى‏شود كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قِنّسرين است. پس از آن، لشكر بسيار به أطراف مى‏فرستد و بسيارى از لشكر او به سمت بغداد و كوفه خواهند آمد و قتل و غارت و بى‏حيائى بسيار در آن صفحات مى‏نمايند و در كوفه و نجف أشرف قتل مردان بسيار واقع شود و بعد از آن يك حصّه از لشكر خود را به جانب شام روانه نمايد و يك قسمت از آن را به‏جانب مدينه‏مطهّره. و چون به مدينه رسند، سه‏روز قتل عامّ نمايند و خرابى بسيار وارد


ص 515

آورند و بعد از آن به سمت مكّه روانه شوند و لكن به مكّه نرسند. و أمّا آن حصّه كه به جانب شام روند، در بين راه لشكر حضرت حجّة‌اللـه بر آنها ظفر يابند و تمام آنها را هلاك نمايند و غنائم آنها را بالكليّة متصرّف شوند و فتنه آن ملعون در اطراف بلاد بسيار عظيم شود، خصوصا بالنّسبة به دوستان و شيعيان علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏السّلام، حتّى آنكه منادى او ندا كند كه هر كس سر يك نفر از دوستان علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏السّلام را بياورد هزار درهم بگيرد، پس مردم به جهت مال دنيا از حال يكديگر خبر دهند و همسايه از همسايه خبر دهد كه او از دوستان علىّ‏بن‏أبى‏طالب است.

كيفيّت خسف در بيداء

بالجمله، آن قسمت از لشكر كه به جانب مكّه روند چون به زمين بيداء[17] رسند كه ما بين مكّه و مدينه است، حقّ تعالى ملكى را مى‏فرستد در آن زمين و فرياد ميكند: اى زمين! اين ملاعينان را به خود فرو بر، پس جميع آن لشكر كه به سيصد هزار مى‏رسند با اسبان و اسلحه به زمين فرو روند مگر دو نفر كه با همديگر برادرند از طائفه جهنيّه كه ملائكه صورت‏هاى ايشان را بر مى‏گردانند و به يكى مى‏گويند (كه بشير است): برو به مكّه و بشارت ده حضرت صاحب‏الأمر عليه‏السّلام را به هلاكت لشكر سفيانى. و ديگرى را (كه نذير است) مى‏گويند: برو به شام و به سفيانى خبر ده و بترسان او را .

پس آن دو نفر، به‏جانب مكّه و شام روانه گردند. چون سفيانى اين خبر را بشنود از شام به جانب كوفه حركت كند و در آنجا خرابى بسيار وارد آورد و چون حضرت قائم عليه‏السّلام به كوفه رسد آن ملعون فرار كند و به شام برگردد. پس

 


ص 516

حضرت، لشكر از عقب او فرستد و او را در صخره بيت‏المقدس به قتل آورند و سر نحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنّم گردانند.[18]

اينها علائم محتومه فرج هستند كه لا يَختَلِفُ وَ لا يَتَخَلَّفُ عَنها الظّهور.

أمّا علائم موقوفه، نوعا محقّق شده است، مگر برخى؛ همچون موت عبداللـه؛ امام صادق عليه‏السّلام مى‏فرمايند: «اگر كسى، مرگ عبداللـه را براى من ضمانت كند، من نيز ظهور قائم را براى او ضمانت مى‏كنم.»[19]

البتّه اينكه مقصود از اين عبداللـه كيست، عبداللـه اردنى پادشاه اردن، يا عبداللـه‏بن‏عبدالعزيز پادشاه سعودى كه هر دو نيز مزدور و دست نشانده كفّار مى‏باشند، هر دو محتمل است.

فرق ظهور و فرج

بارى، «ظهور» و «فرج» از حقيقت واحدى، حكايت دارند كه تنها تفاوت اين دو، در حيثيّت و جهت اطلاق است.

ظهور مى‏گوئيم، چون كه خورشيد ولايت از پس ابر غيبت آشكار مى‏شود. زيرا ظَهَرَ يعنى تَبَيَّنَ و بَرَزَ بعدَ الخَفآء. و فرج مى‏گوئيم، چون كه با طلوع ولايت، غم و اندوهى كه بر آئينه دل آن حضرت و دلهاى شيعيان و مواليان آن حضرت سايه انداخته كنار مى‏رود و دل‏هاى مؤمنِ به آن‏حضرت از او مهر و گرمى مى‏گيرند؛ زيرا فرج به معناى «انكشاف كرب و ذهاب غم»[20] است،


ص 517

همانطور كه امام صادق عليه‏السّلام به ابراهيم كرخى فرمودند: هُوَ المُفَرِّجُ لِلكَرْبِ عَن شيعَتِهِ بَعدَ ضَنْكٍ شَديدٍ وَ بَلآءٍ طَويلٍ.[21] «اوست كه غم و اندوه شيعيانش را پس از فشار شديد و بلائى بلندمدّت برطرف مى‏سازد.»

كيفيّت انتفاع شيعيان از وجود حضرت در عصر غيبت

بارى، عصر غيبت دوران حرمان شيعه از وجود مبارك امام زمان عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف است. در اين عصر شيعه هم از هدايت‏ها و ارشادات امام معصوم محروم است؛ چرا كه: لا يَكونُ فيها إمامُ هُدًى و لا عَلَمٌ يُرَى.[22] «در آن زمان نه امام هدايتى وجود دارد و نه نشانه و راهنمائى كه ديده شود.» و هم از فيوضات باطنى نفس مقدّس آن حضرت كم‏بهره مى‏گردند و بهره آنها از آفتاب وجود حضرت مانند كسى است كه از پشت ابر از نور و گرماى خورشيد بهره مى‏برد؛ چنانكه از رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم درباره كيفيّت انتفاع شيعيان از وجود آن حضرت در عصر غيبت روايت شده است: و الَّذى بَعَثَنى بالنُّبُوَّةِ إنَّهُم لَيَنتَفِعونَ بِهِ وَ يَسْتَضآيئُونَ بِنورِ وَلايَتِهِ فى غَيبَتِهِ كانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ و إن جَلَّلَها السَّحابُ.[23] «قسم به آن كس كه مرا به نبوّت

 


ص 518

برانگيخت، شيعيان در عصر غيبت از آن حضرت بهره برده و از نور ولايت آن حضرت پرتو مى‏گيرند، چنانكه مردم از خورشيد استفاده مى‏كنند گرچه در پس پرده ابر باشد.»

علاوه بر اين تا قبل از استقرار حكومت حقّه آن حضرت همه مردم از بركات ظاهرى حكومت آن حضرت نيز محروم مى‏باشند و عدالت و آرامش و اجراى حدود الهى و اتّحاد و يكرنگى در جامعه تحقّق نخواهد يافت.[24]


ص 519

تفاوت بهره نفوس از ولايت حضرت ولى عصر عجّل‏الله‏فرجه

با اين وجود بهره نفوس از ولايت إلهى آن حضرت كه همان صراط مستقيم و صورت فعلى مقام انسانيّت است متفاوت مى‏باشد و مردم در برابر آن به چهار دسته منقسم مى‏شوند.

دسته أوّل: كسانى هستند كه با استكبار و إعراض از صراط نور، قدم در سلوك صراط‏هاى ديگر مى‏گذارند كه لاجرم نفس ايشان به فعليّتى مى‏رسد كه أبدا لائق مقام انسان نيست و چه‏بسا صورت فعليّت آن أخسّ از بهائم باشد.

دسته دوّم: كسانى هستند كه به صراط مستقيم إقبال دارند و در مقام إطاعت و عبادت مى‏كوشند، أمّا فقط به معرفت مقام بشريّت صاحبان ولايت اكتفا كرده‏اند و در راه تحصيل معرفت مقام روحانيّت و نورانيّت آنان، أبدا رنجى را بر خود هموار نكرده و طالب لقاء خداوند نيستند. اين گروه، سالك إلى الطّريق إلى اللـه مى‏باشند و چون هنوز بر «الطّريق إلى اللـه» گام ننهاده و حركت به‏سوى خداوند را آغاز ننموده‏اند، بهره چندانى از مقام ولايت ندارند و در عصر غيبت، هم از آثار و بركات ظاهرى حضور امام عليه‏السّلام كاملاً محرومند و هم از فيوضات باطنى آن حضرت كماهوحقّه استفاضه نمى‏كنند.

دسته سوّم: كسانى هستند كه طالب لقاء خدا بوده و كاملاً بر منهاج أئمّه عليهم‏السّلام مشى نموده و از منتظرين حقيقى حضرت صاحب‏الأمر عجّل‌اللـه تعالى‏فرجه‏الشّريف و سالك إلى اللـه و طالب لقاء حضرت أحديّت مى‏باشند و به معرفت مقام بشرى امام عليه‏السّلام اكتفا ننموده و خود را به ولايت و


ص 520

نورانيّت آن حضرت متّصل نموده‏اند، ولى در عصر غيبت آن حضرت دستشان به هيچ‏يك از أولياء كامل نرسيده و نتوانسته‏اند از پرتو وجود ايشان فيض بگيرند.

اين گروه از فيوضات نفس مقدّس آن حضرت بهره‏مند بوده و از حقيقت ولايت استمداد جسته و به سوى خداوند متعال در حركتند، گرچه در عصر غيبت بهره ايشان از نور ولايت حضرت در پيمودن راه خدا مانند كسى است كه از پشت ابر از نور و گرما بهره مى‏برد. و لذا پيمودن راه خدا براى اين سلاّك بسيار مشكل و رسيدن به مقصد بسيار بعيد بوده و در عقبات و كريوه‏هاى راه به مشكلات زيادى برخورد مى‏كنند و غالباً به جهت صعوبت طريق در برخى منازل متوقّف مى‏گردند.

با اين وجود در روايات متعدّدى به اين دسته از سالكين وعده داده شده كه خداوند ايشان را در سايه اخلاص و صدق و استقامت و ايمان به غيب به درجات بلندى مى‏رساند و بهره‏هاى معنوى شايانى نصيب ايشان خواهد شد.[25]

ظهور امام عصر عجّل‌اللـه‏فرجه‏الشّريف براى اين دسته از سلاّك، هم بركات ظاهرى و هم بركات باطنى بسيارى دارد. چون با ظهور آن حضرت و اتّصالشان به آن وجود مقدّس استفاضه باطنى نيز كامل شده و بهره‏هاى معنوى ايشان تامّ و تمام ميگردد.

دسته چهارم: سالكينى مى‏باشند كه توفيق تشرّف به محضر يكى از أولياء كامل را يافته‏اند و با نائبان آن حضرت كه به عالم ولايت و توحيد راه يافته و صاحب مرتبه ارشاد و دستگيرى مى‏باشند بيعت نموده‏اند. و از آنجا كه حقيقت

 


ص 521

ولايت تعدّدبردار نيست و نفس همه أولياء خدا كه به مرتبه فعليّت تامّه رسيده‏اند، همان صراط مستقيم است، اتّصال به ايشان عين اتّصال به امام عليه‏السّلام است و اين سالكين در واقع جان خود را به كانون حيات امام عليه‏السّلام پيوند زده‏اند و در مقام روحانيّت متّصل به آن حضرت بوده و در مقام معيّت با ايشان مى‏باشند و راه خدا برايشان گشوده شده و در صورت إطاعت و تسليم در عقبات و كريوه‏ها متوقّف نمى‏شوند.

سالكينى كه هميشه در حال حضورند

سالكى كه به يكى از أولياء خدا دست يافته باشد، براى او از حيث فيوضات باطنيه و باز شدن راه غيبت معنى ندارد؛ يعنى هميشه در حال حضور و ظهور است. حال اين سلاّك حال سلاّكى است كه در عصر حضور أئمّه عليهم‏السّلام بوده‏اند ولى چون حكومت ظاهريّه حضرت ولىّ‏عصر أرواحناله‏الفداء بر پا نبوده، از آثار ظاهريّه حكومت حقّه آن حضرت بهره نداشته‏اند، أمّا از جهت إمكان سير به‏سوى خداوند متعال و طى‏نمودن مدارج كمال و قرب به حضرت حقّ با سالكين عصر ظهور امام عصر عجّل‌اللـه‏تعالى فرجه‏الشّريف تفاوتى نداشته‏اند؛ و لذا انتظار و شوق اين دسته از سلاّك نسبت به ظهور آن حضرت عمدةً از جهات ظاهريّه بوده و به تعبير برخى از روايات از اين جهت است كه در عصر ظهور آن حضرت «خداوند حقّ و عدل را در همه جا آشكار كرده و حال عامّه مردم نيكو گرديده و تفرقه و اختلاف رخت بربسته و دلها متّحد و يكسو مى‏شود و معصيت خدا بر زمين بجا آورده نمى‏شود و حدود إلهى إجرا گرديده و حقّ به أهلش كه أئمّه عليهم‏السّلام باشند بازگشته و ايشان بدون ترس از كسى حقّ را بيان مى‏نمايند.»[26]

 البتّه اين امور با واسطه موجب سرعت سير سالكين و دفع آفات و


ص 522

خطرات از سير ايشان نيز ميگردد، ولى با اين وجود چون در مقصود اصلى سالك كه لقاء خداوند متعال باشد تأثير مستقيم ندارد در برخى از روايات از آن تعبير به دنيا شده است.

روايت: مَن عَرَفَ هَذَا الأمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عنه بِانتظارِه

أبوبصير ميگويد: خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كردم: جُعِلتُ فِداكَ مَتَى الفَرَجُ؟ «فرج و گشايش چه زمانى مى‏رسد؟» حضرت فرمودند: يا أبابَصيرٍ أنتَ مِمَّن يُريدُ الدُّنيا؟ مَن عَرَفَ هَذَا الأمرَ فَقَد فُرِّجَ عَنهُ بِانتظارِه. [27] «اى أبابصير، آيا تو از كسانى هستى كه طالب دنيايند؟ هر كس اين امر ولايت را بشناسد، به واسطه انتظار ظهور دولت حقّ، فرج و گشايش در حقّ او محقّق گرديده است.»

حال كسانى كه كاملين از أولياء إلهى را إدراك نموده‏اند، نيز همينطور است؛ زيرا همه اوليا در عالم ولايت متّحدند و هر كدام بابى به‏سوى خداوندند كه با اتّصال به آن، راه بر سالك إلى اللـه گشوده شده و ميتواند از آن باب به عالم توحيد وارد شده و به لقاء إلهى برسد. مگر حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام درباره جناب سلمان نفرمودند: إنَّ سَلْمانَ بابُ اللَـهِ فى الأَرضِ، مَن عَرَفَهُ كانَ مُؤْمِنًا و مَن أَنكَرَهُ كانَ كافِرًا و إنَّ سَلْمانَ مِنَّا أَهلَ البَيتِ.[28] «سلمان باب خداوند در زمين است، هر كس او را بشناسد مؤمن و هر كس او را انكار نمايد كافر مى‏باشد و حقّاً سلمان از ما أهل بيت است.» و در زيارت وداع آن جناب عرض مى‏كنيم: السَّلامُ عَلَيكَ يا أباعَبدِاللَهِ أنتَ بابُ اللَهِ المُؤْتَى [ المَأْتىُّ ـ ظ [مِنهُ وَ المَأخُوذُ عَنهُ.[29] «سلام بر تو اى أباعبداللـه (اى سلمان) تو باب خداوند

 


ص 523

مى‏باشى كه از آن وارد مى‏گردند و از وى معارف و حقائق أخذ مى‏شود.»

هركدام از اولياء الهى، بابى به سوى توحيد هستند

در اينجا مى‏بينيم همان طور كه بر رسول خدا و بر أميرالمؤمنين و بر هر يك از أئمّه و خواصّ ذرّيه ايشان همچون حضرت أباالفضل‏العبّاس و حضرت علىّ‏اكبر عليهم‏الصّلوة‏والسّلام إطلاق «باب اللـه» مى‏شود، بر حضرت سلمان نيز اطلاق شده است؛ اگرچه سعه و ظرفيّت اين أبواب مختلف است ولى در اصل اين معنى كه همگى انسان را به خدواند متّصل نموده و به عالم توحيد وارد مى‏نمايند تفاوتى ندارند و لازمه آن اين است كه اگر كسى توفيق تشرّف به محضر أميرالمؤمنين عليه‏السّلام را نيافت ولى به محضر سلمان رسيد، ميتواند از دريچه نفس سلمان به عالم توحيد وارد شده و در حقيقت، أميرالمؤمنين عليه‏السّلام را نيز إدراك كرده است.

و اين امر، بجهت اتّحاد و يگانگى حاصل بين سلمان با أئمّه عليهم‏السّلام در سايه اطاعت و تبعيّت است كه سبب مى‏شود قلب و جان وى با امام يكى شود و هميشه در محضر امام عليه‏السّلام باشد. كلام حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد قدّس‌اللـه‏نفسه نيز نظر به همين مرتبه از معرفت و اتّحاد با امام عليه‏السّلام دارد، آنجا كه مى‏فرمايند: كور است هر چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در أوّلين نظر نگاهش به امام زمان نيفتد. [30]

از اين رو حضرت علاّمه والد مى‏فرمودند: عمده فائده ظهور براى مؤمنان غير سالك و سالكينى است كه به محضر انسان كامل نرسيده‏اند، أمّا مؤمن سالك كه روح او با روح أولياء إلهى همانند آقاى حدّاد متّصل است و از آنان پيروى ميكند، مانند كسى است كه گويا در روزهاى ابرى از ابرها فراتر رفته و به خورشيد دست يافته است. حال آيا صحيح است كه بگوئيم: خورشيد براى اين


ص 524

شخص نيز در پشت ابرها، پنهان است؟

ولايت آقاى قاضى و آقاى حدّاد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليهما كلاًّ، ولايت كاملين از أولياء إلهى با ولايت امام زمان عليه‏السّلام فرقى ندارد، چون تعدّد در عالم ولايت راه ندارد؛ لذا مَنِ اتّصَلَ بأحَدِهِم فَقَدِ اتَّصَلَ بِالإمامِ عَلَيهِ‏السَّلامُ وَ مَن دَخَلَ فى وَلايَةِ أحَدِهِم فَقَد دَخَلَ فى وَلايَةِ الإمامِ عَلَيه‏السَّلامُ!

زيارت يكى از اولياء الهى، زيارت همه آنهاست

روزى خدمت حضرت علاّمه والد عرض كردم، خداوند توفيق زيارت حضرت آقاى أنصارى را روزى حقير فرمود و از لطف حضرت پروردگار، محضر حضرت آقاى حدّاد را نيز مكرّرا إدراك نمودم، با اين حال دوست داشتم كه مرحوم قاضى و مرحوم آخوند حاج ملاّ حسينقلى همدانى قدّس‏سرّهما را نيز زيارت مى‏كردم.

ايشان فرمودند: «فرقى نمى‏كند، يكى از أولياء خدا را كه زيارت كنيد، همه آنها را زيارت كرده‏ايد.» و حقّا اين كلام ايشان از حقائق بلند عرفانى بوده و بشارتى‏است به سالكان راه خدا تا بدانند خداوند مهربان، با اعطاى نعمت ولايت أولياء خود، ايشان را از سفره فضل و احسانش به طور كامل بهره‏مند نموده است.

بارى، معرفت به مقام روحانيّت امام عليه‏السّلام، معرفتى است كه انسان براى تحصيل آن، بايد از نان شب خود بزند و از سختى‏هاى راه، ملول نشود. و إلّا بسيارى از مجاهدات از قبيل بيتوته در مسجد سهله، مسجد جمكران و ديگر عبادات براى معرفت مقام بشرى امام عليه‏السّلام و رؤيت آن حضرت، نه تنها مقصود اصلى و نهائى نيست، بلكه انجام اين كارها از سرخود، نوعى حظوظ نفس و چه‏بسا خارج از ادب عبوديّت در برابر صاحب ولايت كليّه الهيّه است!

اوصاف منتظر حقيقى

منتظر و مشتاق حقيقى كسى‏است‏كه با تبعيّت از آثار حجج إلهى در مقام تهذيب نفس مى‏كوشد و هر روز رنگ توحيد را در صفحه دل تقويت و با اطاعت


ص 525

و ورع و تقوى، امام عليه‏السّلام را در إعمال ولايت و تكميل نفس خود، يارى ميكند و در مقام تسليم، به استقبال از قضا و تقدير إلهى مى‏رود و در هر حال تسليم است و شاكر. خواه زيارت ظاهرى آن بزرگواران روزى او بشود يا نه! رَزَقَنا اللَـهُ ذلكَ بِمُحمّدٍ و آلِهِ الطّاهرين.


 

  


[1] قرب‏الإسناد، ص 351.

[2] يكبار در محضر ايشان سخن از تعبير نمودن از بنيانگذار و رهبر فقيد انقلاب، مرحوم حضرت آية‌اللـه خمينى أعلى‌اللـه‏مقامه با لفظ «امام» پيش آمد، ايشان فرمودند: اين تعبير صحيح نيست. يكى از حضّار عرض كرد: اين تعبير، براى تجليل از مقام و زحمات جانكاهى است كه ايشان در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامى متحمّل شده‏اند. ايشان فرمودند: آية‌اللـه خمينى آنقدر فضائل دارند كه اگر تا قيامت بشمارند و تجليل كنند تمام نمى‏شود؛ ولى اينها دليل نمى‏شود كه لفظ مختصّ به أئمّه عليهم‏السّلام را براى ايشان به كار برند.

استاد بزرگوار ما حضرت آية‌اللـه حاج‏شيخ‏مرتضى‏حائرى رحمة‌اللـه‏عليه نيز اطلاق لفظ امام را مختصّ امام‏معصوم دانسته و بكاربردن آن را براى غير از امام معصوم جائز نمى‏دانستند.

[3] روح‏مجرّد، ص 344 تا ص 346.

[4] در خزانة‏الأدب گويد: اين بيت از مجنون بنى‏عامر است. و نيز ميگويد: وهما بَيتانِ لا ثالثَ لَهُما. رُوىَ أنّه كان اذا اشْتَدَّ شَوقُه إلى ليلى يَمُرُّ على ءاثارِ المنازلِ الّتى كانَت تَسكُنها، فتارةً يُقَبِّلها و تارةً يلصِق بطنَه بِكُثبانِ الرَّملِ و يتقلّبُ فى حافاتها، و تارةً يَبكى و يُنشد هذينِ البيتينِ. (خزانة‏الأدب، ج 4، ص 227 و 228)

[5] سابقا طواف مرقد مطهّر ممكن بود و اين موانع فعلى وجود نداشت، و در سفر أوّلى كه خدمت علاّمه‏والد به مدينه‏منوّره مشرّف‏شديم، دور مرقد مطهّر طواف كامل مى‏كرديم، ولى در سفرهاى بعدى به علّت موانعى كه قرار داده بودند موفّق به طواف كامل نمى‏شديم و به مقدار ممكن اكتفاء مى‏نموديم.

[6] من‏لايحضره‏الفقيه، ج 2، ص 609، زيارت جامعه كبيره.

[7] من‏لايحضره‏الفقيه، ج 2، ص 609، زيارت جامعه كبيره.

[8] مصباح‏كفعمى، ص 176.

بركات انتساب به وجود رسول‏خدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله (ت)

[9] بدون شكّ انتساب و اتّصال ظاهرى به رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم، موجب بهره‏مندشدن از أنوار وجود مقدّس آن‏حضرت است؛ و اينكه برخى گمان مى‏كنند سيادت و انتساب به آن‏حضرت أمرى ظاهرى و اعتبارى است، خطائى بسيار بزرگ مى‏باشد.

علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه در أثر معرفتى كه به مقام حضرت رسالت‏پناه و أهل‏بيت آن‏حضرت صلوات‌اللـه‏عليهم داشتند و عظمت نور آن‏حضرت را كه در ذرّيّه ايشان متجلّى‏است مشاهده مى‏نمودند، به نعمت سيادت و انتساب به آن‏حضرت مسرور بوده و مى‏فرمودند: اگر تمام دنيا و مافيها را در كفّه‏اى از ميزان قرار داده و سيادت و انتساب به رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم را در كفّه‏اى ديگر، هرگز حاضر به معاوضه نخواهم بود.

نور انتساب به وجود مبارك رسول‏خدا و أهل‏بيت آن‏حضرت صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله وسلّم، آثار و بركات خاصّى را در ذرّيه آن‏حضرت به وديعت گذاشته است، كه مادامى كه در أثر برخى از معاصى اين نور را از بين نبرده باشند، آن آثار باقى خواهد بود.

در بحار در باب مدح الذرّية الطيّبة از معانى‏الأخبار از حضرت ثامن‏الحجج عليهم‏السّلام از حضرت زين‏العابدين عليه‏السّلام روايت ميفرمايد: لِمُحسِنِنا كِفلانِ مِن الأجرِ، و لِمُسيآِئنا ضِعفانِ من العذابِ. (بحار، ج 93، ص 222) «نيكوكاران ما اجرشان دو برابر است (يعنى در سلوك و طريق لقاء إلهى با سرعتى دو برابر حركت مى‏كنند) و گناهكاران ما عذابشان دو چندان مى‏باشد.»

 

تأثير نور سيادت در صورت عدم معصيت و ظلم (ت)

و نيز از حضرت ثامن‏الحجج عليهم‏السّلام روايت ميكند: النّظرُ إلى جَميعِ ذُرّيّةِ النَّبىّ صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم عبادةٌ، ما لَم‏يُفارِقوا مِنهاجَه و لم يَتَلوّثوا بالمعاصى. (بحار، ج 93، ÿ ص 218، ح 3) «نظر به هر يك از ذرّيّه رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم عبادت است، ماداميكه منهاج و طريقه آن‏حضرت را رها ننموده و خود را به معاصى آلوده نكرده باشند.»

و نيز از آن‏حضرت در خطاب به برادرشان زيدالنّار روايت ميكند: يا زيدُ! اتَّقِ اللَـهَ، فَإنّا بَلَغنا ما بَلَغنا بالتَّقوى، فمَن لَم‏يَتَّقِ اللَهَ وَ لَم‏يُراقِبْهُ فَلَيس مِنّا و لَسنا مِنه. يا زيدُ! إيّاكَ أن تُهينَ مَن بِه تَصولُ مِن شيعَتنا فَيذهَبَ نورُكَ. يا زيدُ! إنّ شيعتَنَا إنّما أبغَضَهمُ النّاسُ و عادوهُم و اسْتَحَلّوا دِمآءَهُم وَ أموالَهُم لِمَحبَّتِهِم لَنا واعتِقادِهِم لِوَلايَتِنا، فَإن أنتَ أسَأْتَ إلَيهم ظَلَمتَ نَفسَكَ وَأبْطَلتَ حَقَّكَ. (بحار، ج 93، ص 224، ح 19)

«اى زيد! تقواى خدا را پيشه كن؛ زيرا ما به اين مقام و درجه كه رسيده‏ايم، به واسطه تقوا و اطاعت أوامر إلهى رسيده‏ايم. پس هركس كه تقواى إلهى را پيشه ننمايد و خداوند را در نظر نگيرد، از ما نيست و ما نيز از او نيستيم. اى زيد! بر حذر باش از اينكه به شيعيان ما كه به واسطه ايشان قوّت و قدرت‏يافته‏اى اهانت‏نموده و ايشان را خوار نمائى؛ كه اگر چنين كنى نور تو از بين خواهد رفت. اى زيد! مردم، به خاطر محبّت شيعيان به ما و اعتقادشان به ولايت ما، نسبت به ايشان بغض و عداوت داشته و جان و مال ايشان را مباح مى‏شمارند؛ پس اگر تو به ايشان بدى‏نمائى بر نفس خود ظلم نموده و حقّى را كه داشته‏اى از بين برده‏اى.»

در اين روايت، حضرت امام‏رضا عليه‏السّلام ظلم در حقّ شيعيان را موجب از بين‏رفتن نور برادر خود شمرده‏اند؛ و ظلم و حقّ‏النّاس أثر بسيار شديدى در زوال اين نور دارد. ولى مرحوم آقا سيّدجلال أهل ظلم نبوده و بسيار با صفا و با صداقت بود، لذا أثر نور سيادت در نفسش باقى‏مانده و موجب تقرّبش در عالم آخرت گرديده بود. رحمة‌اللـه‏ورضوانه‏عليه.

[10] رساله‏نكاحيّه، ص 334.

[11] اگر گفته شود: در روايات آمده است: فإنّه إلَى اللَهِ و كَذَبَ الوَقَّاتونَ، و لذا معيّن‏بودن و تعيين‏نمودن وقت ظهور باطل مى‏باشد؛ بنابراين آيا نويدى كه مرحوم أنصارى به فرزندشان داده‏اند، با لحاظ متوسّط عمر انسان، نوعى توقيت و تعيين زمان براى ظهور حضرت بقيّة‌اللـه الأعظم عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف به شمار نمى‏آيد؟

در جواب مى‏گوئيم: مسلّماً هر واقعه‏اى، از جمله ظهور حضرت بقيّة‌اللـه در لوح محفوظ داراى أمد معيّنى است و أوليائى كه به لوح محفوظ متّصلند و به كمال رسيده‏اند همچون مرحوم أنصارى قدّس‏سرّه، اگر اراده كنند از آن اطّلاع مى‏يابند. ولى أفرادى كه بلوغ علمى ايشان لوح محو و إثبات است، بدان راه ندارند. و چون مسأله ظهور حضرت جزء امور پيچيده بوده و عوامل زيادى در آن تأثيرگذار است، در بسيارى از مكاشفات و مشاهداتِ أهل معنى در اين باب حقّ مطلب منكشف نمى‏شود و به تعبيرى در آن بداء راه دارد.

 

أمّا نسبت به آنچه در نهى از توقيت وارد شده است، بايد دانست أوّلاً: توقيت به حسب لغت به اين معناست كه براى أمرى، وقت محدود و أجل مضروب و معيّنى را قرار دهيم و اين با تعيين وقت خاصّ و جزئى لباس تحقّق بر تن ميكند؛ مثل اينكه بگوئيم: امام عليه‏السّلام، دو سال ديگر ظهور مى‏كنند، يا فلان روز از فلان سال پرده غيبت كنار مى‏رود و البتّه روشن است كه كلام حضرت آقاى أنصارى رحمة‌اللـه‏عليه نسبت به زمان ظهور ابهام داشته و خالى از تعيين وقت است .

ثانيا: كَذَبَ الوَقّاتونَ ناظر به كسانى است كه مى‏خواهند از روى حدس و تخمين يا حساب ابجد و جمل اخبار بدهند. أمّا كسى كه بر اساس علم به تحقّق علائم قطعى مقارن ظهور كه خود أئمّه عليهم‏السّلام بيان فرموده‏اند، مثل وجود سفيانى، از قرب ظهور خبر مى‏دهد، داخل در اين روايات نيست و يكى از حكمت‏هاى إخبار أئمّه عليهم‏السّلام از اين علامات نيز آگاهى شيعه از قرب ظهور و آماده‏شدن ايشان در آن دوران مى‏باشد.

از برخى روايات به دست مى‏آيد كه حكمت ابهام وقت ظهور، تحصيل مصالح و حِكَم غيبت مانند تربيت شيعه و اميدوارى ايشان و استعداديافتن و سير در مراتب قرب و ممانعت از تفويت اين امور است.

[12] ممكن است سؤال شود: «عثمان بن عنبسه» مشترك لفظى است و لفظ مشترك براى خروج از محاق اجمال و اشتراك محتاج به قرينه معيّنه است. با تكيه بر كدام قرينه عثمان بن عنبسه را بر شخص مذكور در ارتش سوريه تطبيق مى‏كنيد؟

در جواب اين پرسش بايد گفت: أوّلاً: شخص مزبور محفوف به قرائنى است كه اگر احتمال اشتراك را از او بالمرّة دفع نكند لا أقلّ تضعيف ميكند؛ شاهد بر اين معنا، كلام جناب آية‌اللـه سيّد موسى صدر است كه فرمودند: وقتى با سفيانى روبه‏رو شدم، او را به همان أوصافى يافتم كه در روايات آمده است.

و ثانيا: مدّعاى ما، وجود سفيانى و قرب ظهور امام زمان عليه‏السّلام است؛ حال اين شخص باشد يا شخص ديگرى. و مستند ما فرمايش مرحوم أنصارى است و بقيّه امور را از باب تأييد نقل نموديم و اين فرمايش مرحوم أنصارى إخبارى قطعى‏است كه ناشى از أحاطه علمى و هيمنه وجودى ايشان بر عوالم مى‏باشد كه از لوازم كمال و ولايت است! و از آنجا كه سفيانى و خروج آن، از علائم محتوم ظهور امام زمان عليه‏السّلام است بالملازمة قرب ظهور حضرت نيز دانسته مى‏شود، چنانكه مرحوم آقاى أنصارى نيز فرموده بودند.

[13] بحارالأنوار، ج 52، باب علامات ظهوره صلوات‌اللـه‏عليه، ص 204، ح 34.

[14] الغيبة للنّعمانىّ، ص 254.

[15] بحارالأنوار، ج 52، ص 206، ح 39.

 [16] بحارالأنوار، ص 2.5، ح 36: قَالَ أبو‌عَبدِ‌اللَـهِ عَلَیهِ‌السّلامُ: قالَ أَبِي عَلَیهِ‌السّلامُ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَخْرُجُ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ مِنَ الْوَادِي الْيَابِسِ وَ هُوَ رَجُلٌ رَبْعَةٌ، وَحْشُ الْوَجْهِ، ضَخْمُ الْهَامَةِ بِوَجْهِهِ أَثَرُ الْجُدَرِيِّ، إِذَا رَأَيْتَهُ حَسِبْتَهُ أَعْوَرَ، اسْمُهُ عُثْمَانُ وَ أَبُوهُ عَنْبَسَةُ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ حَتَّى يَأْتِيَ أَرْضَ «قَرَارٍ وَ مَعِينٍ» فَيَسْتَوِيَ عَلَى مِنْبَرِهَا.

     ابن‏منظور در لسان‏العرب مى‏گويد: بَيدآء: مَوضعٌ بينَ مكّةَ و المدينةِ. قال الأزهرىُّ: و بينَ المَسجدَين أرضٌ ملسآءُ اسمُها البيدآءُ. و فى الحديث: إنَّ قومًا يغزونَ البيتَ فإذا نَزَلوا البيدآءَ بَعَثَ اللَهُ عليهم جَبرئيلُ عليه‏السّلامُ فيقولُ: يا بيدآءُ! بِيدى بهم. و فى روايةٍ: أبِيديهِم، فَتَخسفُ بهم.

 

[17] ابن‏منظور در لسان‏العرب مى‏گويد: بَيدآء: مَوضعٌ بينَ مكّةَ و المدينةِ. قال الأزهرىُّ: و بينَ المَسجدَين أرضٌ ملسآءُ اسمُها البيدآءُ. و فى الحديث: إنَّ قومًا يغزونَ البيتَ فإذا نَزَلوا البيدآءَ بَعَثَ اللَهُ عليهم جَبرئيلُ عليه‏السّلامُ فيقولُ: يا بيدآءُ! بِيدى بهم. و فى روايةٍ: أبِيديهِم، فَتَخسفُ بهم.

[18] منتهى‏الآمال، ج 2، ص 875 و 876.

[19] بحارالأنوار، ج 52، ص 210، ح 54.

[20] بايد دانست كه مصيبت‏ها و اندوه‏هاى حضرت امام زمان عجّل‌اللـه‏فرجَه‏الشريف بسيار است و در ازاى رفع هر غصّه‏اى از آن‏حضرت و قضاى هر حاجتى از حاجاتشان، فرج و گشايشى براى آن حضرت هست، ولى فرج و گشايش كلّى همان ظهور مى‏باشد.

مرحوم سيّدابن‏طاووس در فتح‏الأبواب در شرح برخى از ادعيه استخاره كه در آن آمده است : اللَهمَّ إن كانَ فى قَضآئكَ و قَدَرِكَ أن تُفَرِّجَ عَن وَليِّكَ و حُجَّتِكَ فى خَلقِكَ فى عامِنا هَذا و فى شَهرِنا هَذا، فَأخْرِجْ لَنا رَأسَ أَيَةٍ مِن كِتابِكَ نَستَدِلُّ بِها على ذَلِكَ ميفرمايد: مَعنى قَولِهِ فى كلِّ ما قال «فى عامِنا هذا» أن يكونَ العلمُ بالفرج عن وليِّهِ و حجّتهِ فى خلقِهِ يتوقَّفُ على معرفةِ اُمورٍ كثيرةٍ، فيكونُ كلُّ وقتٍ يُدعَى له بِذلكِ فى عامى هذا و فى شَهرى هذا يفرِّجُ اللَـهُ جلَ‏جلالُه أمرًا مِن تِلكَ الاُمورِ الكثيرةِ فَيُسمَّى ذلكَ فَرجًا.û فتح‏الأبواب، ص 277 و 278) «معناى اينكه ميگويد: اگر در قضاى إلهى است كه امسال فرج حضرت محقّق شود مرا آگاه نما، اينستكه علم به تحقّق فرج كلّى آن حضرت متوقّف بر علم به امور بسيارى است و هرگاه براى آن حضرت به اين كيفيّت دعا مى‏شود، خداوند در يكى از آن امور كثيره گشايشى قرار مى‏دهد و آن گشايش فرج ناميده مى‏شود.»

[21] بحارالأنوار، ج 51، ص 144.

[22] بحارالأنوار، ج 52، ص 133 و ص 149 و ص 112.

[23] بحارالأنوار، ص 93، ح 8؛ و ص 92، ح 6 و 7.

عدم ضرر تقدّم يا تأخّر ظهور براى كسيكه امام خود را شناخته است (ت)

[24] روايات مستفيضى از أئمّه عليهم‏السّلام وارد شده است كه خطاب به أصحابى كه شرف إدراك محضر أئمّه عليهم‏السّلام را يافته بودند و در عين‏حال انتظار استقرار حكومت حقّه أئمّه را داشته‏اند، فرموده‏اند: اعرِفْ إمامَكَ فَإنَّكَ إذا عَرَفتَهُ لَم يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذا الأَمرُ أو تَأَخَّرَ. «امام خود را بشناس، كه اگر او را شناختى جلو يا عقب افتادن قيام ما ضررى به تو نمى‏رساند.» و فرموده‏اند: مَن ماتَ مِنكُم عَلى هَذَا الأمرِ مُنْتَظِرًا لَهُ كان كَمَن كانَ فى فُسطاطِ القآئِمِ. «هر كس ولايت ما را پذيرفته باشد و حقيقةً منتظر امر فرج بوده و بر اين اساس رفتار نمايد و اجل او فرا رسد، مانند كسى‏است‏كه در خيمه حضرت قائم صلوات‌اللـه‏وسلامه‏عليه باشد.» (بحارالأنوار، باب فضل انتظار الفرج، ص 122 تا ص 150، ح 14 تا 18، و ح 30 و 31، و ح 52 تا 57)

اين دسته روايات را يا بايد مختصّ به اصحاب و معاصرين ائمّه عليهم‏السّلام دانست كه محضر امام عليه‏السّلام را إدراك نموده بودند و مشتاق تشكيل حكومت توسّط أئمّه و قيام ايشان بودند و يا بايد حمل بر نوعى مجاز گردد، چون به قرينه روايات ديگر، همچون رواياتى كه در متن به آن اشاره شد، شيعيان در عصر غيبت از جهات مختلفى محروم مى‏باشند و آن طور نيست كه صرف معرفت أمر ولايت و اتّصال قلبى به امام عليه‏السّلام سبب شود كه حال ظهور و غيبت كاملاً مساوى بوده و هيچ ضررى از غيبت آن حضرت متوجّه ايشان نگردد. و در حقيقت اين روايات بشارتى است نسبت به شيعيانى كه در مقام عمل و اطاعت برآمده و از منتظرين حقيقى گرديده و باطن خود را به باطن امام عليه‏السّلام متّصل نموده‏اند كه خداوند اجر و پاداش ايشان را توفيه خواهد نمود و در آخرت به امام خود ملحق شده و با ايشان محشور مى‏شوند، كه در برخى روايات به اين امر اشاره شده ÿ است.

كلينى با سند متّصل از عمروبن‏أبان روايت ميكند: سَمعتُ أباعبداللَـهِ عليه‏السّلامُ يقول: اعرفِ العَلامةَ فإذا عَرفتَ لم يَضُرَّك تَقدَّمَ هذاالأمرُ أم تأَخَّرَ؛ إنَّ اللَه تعالى يَقول: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَـمِهِمْ فَمَن عرفَ إمامَهُ كان كمَن كان فى فُسطاطِ المنتظِر. (بحارالأنوار، ج 52، ص 142)

[25] بحارالأنوار، ج 52، ص 123، ح 6؛ و ص 143 تا ص 145، ح 61 و 66؛ و ص 149 و 150، ح 76.

[26] بحارالأنوار، ص 128، ح 20.

[27] بحارالأنوار، باب فضل انتظار الفرج، ص 142، ح 54.

[28] بحارالأنوار، ج 22، باب كيفيّة اسلام سلمان رضى‌اللـه‏عنه و مكارم أخلاقه ص 274، ح 12.

[29] بحارالأنوار، ج 99، باب زيارة سلمان و سفراء القائم عليه‏السّلام، ص 291.

[30] روح‏مجرّد، ص 513.

 

ادامه متن