New Page 10

 

  

صفحه قبل

 

تألّم شديد مرحوم علاّمه (ره) در فقدان مرحوم حدّاد (ره)

 با عروج اين طائر بلندپرواز عالم لاهوت به رياض قدس و وطن مألوف و خلع اين بدن عنصرى، حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه از فقدان آن


ص 317

رفيق شفيق و صديق حميم بسيار متألّم شده و حزن و غم و اندوه، يكپارچه وجود ايشان را فرا گرفت، تا آنجا كه حال ايشان در اين واقعه از پاسخ نامه‏اى كه حقير در تسليت أيّام عزاى حضرت سيّدالشّهداء عليه‏السّلام و ارتحال جانسوز حضرت آقاى حدّاد خدمت ايشان ارسال كردم به خوبى پيداست.

تسليت‏نامه مؤلّف به مرحوم علاّمه(ره) بعد از رحلت مرحوم حدّاد

 متن نامه تسليت حقير چنين است:

بسم اللـه الرّحمن الرّحيم

صلّى اللـه عليك يا أباالحسن يا علىّ‏بن‏موسى‏الرّضا.

خدمت والد بزرگوار حضرت مستطاب آية‌اللـه‏العظمى آقاى حاج سيّد محمّدحسين طهرانى روحى‏فداه.

السّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته. أعظم اللـه اُجورنا و اُجوركم بمصابنا بالحسين عليه‏السّلام و بالسيّد الحدّاد روحى‏فداه. رحلت عارف كامل نفس قدسى حضرت آقاى حدّاد را به پيشگاه حضرت بقيّه‌اللـه‏الأعظم روحى‏فداه و محضرتان تسليت عرض مى‏نمايم.

اين مصيبت عظمى سخت دل ما را به درد آورد. خداوند إن‏شاءاللـه وجود مباركتان را كه حقيقت و جان ايشانيد و بقيّه‏اى از ايشان و مرحوم آقاى أنصارى و مرحوم آقاى قاضى رضوان‌اللـه‏عليهم هستيد براى ما نگهدارد و به ما توفيق اطاعت و بهره‏گيرى از مقام شامخ شما را بدهد.

خدمت آقايان كتابها را دادم. آقاى حسن‏زاده سلام مخصوص خدمتتان رساندند و آقاى جوادى و سبحانى سلام رساندند و آقاى سبحانى دو كتاب خدمتتان تقديم كردند كه عند انتهاز الفرصة به خدمتتان ارسال مى‏شود. و آقاى ستوده خدمتتان سلام رساندند و آقاى قمّى هم سلام رساندند و هم كتابهائى تقديم محضرتان كردند كه توسّط مسافر إن‏شاءاللـه‏تعالى ارسال ميگردد. و بعضى از آقايان در اين دهه در قم نبودند كه بعد از عاشورا اين كتاب خدمتشان تقديم

 


ص 318

مى‏شود.

زياده مصدّع اوقات شريف نگردم. خدمت خانم والده مكرّمه و آقاى سيّدعلى و زهراخانم و صدّيقه‏خانم و بتول‏خانم سلام مى‏رسانم. والسّلام‏عليكم ورحمه‌اللـه‏وبركاته.

دست‏بوس و پابوس سيّدمحمّدصادق

تحرير شد در روز چهارم محرّم‏الحرام 1405 هجريّه قمريّه

على‏هاجرهاآلاف‏التحيّه‏والثّناء


ص 320

پاسخ تسليت‏نامه مؤلّف به مرحوم علاّمه(ره) بعد از رحلت مرحوم حدّاد

 پاسخ علاّمه والد به نامه حقير:

بسم اللـه الرّحمن الرّحيم

قرّة العين مكرّم سيّدالعلماءالأعلام و فخرالعشيره‏الفخام آقاى حاج سيّدمحمّدصادق طهرانى أدام اللـه معاليه

تسيلت‏نامه گرامى در مصابمان به سيّدالشّهداء عليه‏السّلام و به ارتحال استاذنا الأفخم الأوحد حضرت آقاى حاج سيّدهاشم حدّاد رفعَ‌اللـه‏درجَته و متّعنا من تراب مرقده و ضريحه و سلكنا مسلكَه و منهاجَه، واصل شد.

وجدتُ مصيباتِ الزمان جميعها                                    سوى فرقة الأحباب هيِّنة الخطب

بر سر مژگان يار من مزن انگشت                                  كادم عاقل به نيشتر مزند مشت

پيش غمت جان سپردم اين به كه گويم                             بار فراق تو كوه را شكند پشت

مؤمن و كافر گر ابروان تو ببينند                                وان به كليسا و وين به كعبه كند پشت

آرى سنّت سنيّه حضرت سبحان است كه چنين گردد، بما ابتدا نشده و ختم هم نمى‏شود. أميرالمؤمنين عليه‏السّلام به سوگ رسول‌اللـه نشست و در ماتم او گريست و روز رحلت رسول‌اللـه سخت‏ترين أيّام بر آن ولىّ والى عالم امكان بود؛ وله الحمد فى كلّ حال نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه.

خداوند همه ما را صبر و اجر دهد و در طىّ صراط آن نفس قدسى مستقيم بدارد. متعلّقان همگى سالم و سلام ميرسانند، شما نيز إبلاغ سلام به اهل‏بيت گرامى و مُسَلِّمين از أحبّه و اعزّه دوستان خواهيد نمود.

در حرم مطهّر دعاگو هستم و ملتمس دعا از شما. نورچشمان را تقبيل نموده والسّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته.

سيّدمحمّدحسين الحسينى‏الطهرانى

مشهد مقدّس 12 محرّم/1405


ص 322

اشعارى از حافظ عليه‏الرحمة

 ياد باد آن كه نهانت نظرى با ما بود                                 رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود

ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مى‏كشت                 معجز عيسويت در لب شكّر خا بود

ياد باد آن كه رخت شمع طرب مى‏افروخت                      وين دل سوخته پروانه ناپروا بود

ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدى                         در ميان من و لعل تو حكايتها بود

ياد باد آن كه صبوحى زده در مجلس انس                  جز من و دوست نبوديم و خدا با ما بود

ياد باد آن كه در آن بزمگه خُلق و أدب                       آن كه او خنده مستانه زدى صهبا بود

ياد باد آن كه نگارم چو كمر بر بستى                         در ركابش مه نو، پيك جهان پيما بود

ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست                 و آنچه در مسجدم امروز كمست آنجا بود

ياد باد آن كه به اصلاح شما مى‏شد راست                        نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود [1]

 


ص 323

 عظمت مقام عرفانى مرحوم علاّمه (ره)

عبوديّت و ذلّ بندگى در برابر خداوند واحد قهّار، والاترين مقام و زيباترين حليه براى عارف باللـه است! اگرچه انسان كامل بنحو أتمّ و أكمل متحقّق به أسماء و صفات حسناى حضرت حقّ بوده و عالم هستى از فيضان و رشحات اقيانوس بى‏كران وجود و علم و حيات و قدرت او بهره مى‏برد و به كمال مقدّر خود دست مى‏يابد، أمّا او خود را همواره مقهور قدرت لايتناهاى حضرت پروردگار ميداند.

وَ نَفْسى بِصَوْمى عَن سِواىَ تَفَرُّدًا                                 زَكَتْ وَ بِفَضْلِ الفَيضِ عَنّىَ زَكَّتِ(1)

وَ لَمْ ألهُ بِاللاهوتِ عَن حُكمِ مَظْهَرى                         وَ لَم أنسَ بِالنّاسوتِ مَظهَرَ حِكمَتى (2) [2]

1. نفس من بواسطه تجرّد، بالكلّيّه از ماسوى پاك شد و به رشد و تعالى رسيد، تا اينكه به مقام توحيد نائل آمده و تجلّيّات إلهيّه و فيوضات رحمانيّه براى آن حاصل شد. سپس نفوسى كه مستعدّ بودند، از زكات آن مواهب رحمانى پاك شده و رشد نمودند.


ص 324

2. و در حاليكه به مقام جمع و وحدت متّصف بودم، هرگز از مقام فرق و كثرت و مقتضيات عبوديّت و اطاعت اوامر شرع همانند مجذوبين و متحيّرين جمال خدا محجوب نبوده و هيچگاه بواسطه خلق از حقّ و بواسطه كثرت از وحدت همانند دورافتادگان از بارگاه حضرت حقّ غافل نماندم.

كلام مرحوم محقّق سبزوارى (ره) درباره مقام عبوديّت اولياء الهى

 حكيم متألّه و عالم ربّانى حاج ملاّهادى سبزوارى رحمة‌اللـه‏عليه در شرح نفيس خود بر دعاى جوشن‏كبير در توضيح و تبيين اين فقره از دعا: يا قَوىُّ يا ولىُّ، ميفرمايد:

 إنّ الكامِلينَ المُتَّصِفينَ بِالفَقرِ، وَالعَبيدَ المُتَحَقِّقينَ بِالعُبوديَّةِ التّآمَّةِ، لايَتَخَطَّونَ طَريقَ الطّآمّاتِ وَ لايُخَلّونَ سَبيلَ التَّأدُّبِ، فَيوقِنونَ بِأنَّ الاِتِّصافَ بِالأسْمآءِ الإلَهيَّةِ لَيْسَ مِن مُقْتَضَياتِ ذَواتِهِم، بَل بِفَنآئهم فى ذاتِ الحَقِّ، فَمُقْتَضى ذَواتِهِم لَيسَ إلّا العُبودِيَّةَ، كَما قيلَ: «لا تَدعُنِى إلّا بِياعَبدَها فَإنَّهُ أشْرَفُ أسْمآئى». وَ فى لَيْلَةِ المِعراجِ لَمّا قيلَ لَهُ صَلَّى ‏عَلَيهِ‏وَءَالِهِ: سَلْ مَا تَبْتَغيهِ مِنَ السَّعادات، قالَ صَلَّى‏اللَهُ‏عَلَيهِ‏وَءَالِهِ: أضِفْنى إلَيْكَ بِالْعُبوديَّةِ يا رَبِّ. فَنَزَل: سُبْحَـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ. وَ نِعْمَ ما قالَ الشَّيخُ عَبدُاللَهِ الأنصارىُّ: إلهى اگر يكبار گويى بنده من، از عرش گذرد خنده من.[3]

«همانا كاملين از أولياء خدا و آنانكه به فقر مطلق خود پى‏برده و بندگانى كه به عبوديّت تامّه متحقّق شده‏اند، در طريق طامّات و بيان سخنان و معارفى كه خلق از إدراك آن عاجز بوده و در حال وجد سر مى‏زند، قدم نمى‏گذارند و از راه تأدّب تجاوز ننموده و أدب عبوديّت را رها نمى‏كنند. و به يقين مى‏دانند كه اتّصاف به أسماء إلهيّه از مقتضيات ذات آنان نبوده، بلكه عارضى و به سبب فناى در ذات حضرت حقّ اين معانى براى آنان حاصل شده و ذات آنان، تنها

 


ص 325

اقتضاى عبوديّت و بندگى دارد و بس! چنان كه گفته شده: مرا تنها به بندگى و عبوديّت او بخوانيد و صدا زنيد، زيرا شريف‏ترين اسم من عنوان عبد است!

تحقّق اولياء الهى به عبوديّت تامّه

 و نيز در شب معراج، زمانى كه به حضرت رسالت‏پناه صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله گفته شد: از مقامات و سعادات دلخواه از درگاه حضرت حقّ طلب نما، حضرت با كمال ادب عرض كردند: اى پروردگار من! مرا به بندگى و عبوديّت خود منتسب كن. پس اين آيه نازل شد: سُبْحَـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ [4] و نشان عبوديّت تامّه و كامله را به آن حضرت إعطاء نمودند. و چقدر زيبا شيخ عبداللـه أنصارى گفته است كه: إلهى اگر يكبار گوئى بنده من، از عرش گذرد خنده من.»

فلذا كمّلين از أولياءاللـه، ظهور و إظهار خوارق عادات و كشف و إخبار از مغيّبات و تصرّف در كائنات را منازعه با حضرت حقّ در كبرياء او شمرده و به‏شدّت از آن احتراز دارند، مگر در موارد خاصّ و به إذن حضرت حقّ به جهت هدايت و دستگيرى و إرشاد.

بر اين اساس حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏عليه به جهت تمكّن در مقام عبوديّت و توحيد حضرت حقّ، نه تنها در صدد إظهار حالات و مقامات معنوى و توحيدى خود نبودند، بلكه به شدّت كتمان داشتند كه مبادا لمحه‏اى از مراتب باطنى ايشان بر ديگران آشكار گردد. حقير با وجود اينكه مدّتها در حضر و سفر در خدمت ايشان بودم، هرگز كلمه يا كلامى كه بخواهد دلالت بر منزلت و إشراف باطنى علاّمه والد كند از ايشان نشنيدم مگر دو سه جمله كه آن هم براى إرشاد حقير بود.

در طريق معرفت نفس، سالك در حجر تربيت استاد قرار گرفته و بر


ص 326

أساس دستورالعمل مربّى خود كه حكم نسخه معالجه او را دارد شروع به مجاهده نموده و با قدم صدق در اين راه، رفته‏رفته حدود و قيود أنفسيّه و علايقى كه او را در عالم طبع و مثال ميخكوب نموده، پاره ميكند، تا بالأخره در اين سير أنفسى، حقيقت نفس براى او طلوع كند و به دنبال آن به مقتضاى: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ[5] به معرفت حضرت ربّ جلّ‏وعلا نائل گردد.

محروميّت از كمالات عقلى بواسطه اشتغال به حظوظ نفسانى

 در اين طريق سالك راه خدا بايد بداند كه پرداختن به مشتهيات نفسانى و انجام امورى كه موافق طبع و هواى او بوده، از بزرگترين موانع و مهلك‏ترين آفات‏است كه چه‏بسا سالك را عقيم نموده و براى هميشه از ادامه راه باز دارد. حتّى گاهى دست‏زدن به بسيارى از أعمال عبادى از قبيل صوم، تهجّد، و زيارات بدون إذن و إشراف استاد و يا فقط با كسب اجازه صورى، بر أساس حظوظ نفس بوده و البتّه لايزيدُ السّالكَ مِنَ اللـه إلَّا بُعدًا. گرچه اين معنى حتّى بر بعضى از سالكين راه‏رفته نيز پوشيده مى‏ماند.

اشتغال سالك به حظوظ و ميول نفسانيّه باعث مى‏شود كه اين لذّات او را از كمالات روحيّه و قلبيّه و نيز إدراكات عقليّه محروم كند و براى هميشه از سعادت أبدى و تقرّب به حضرت ربوبى و مشاهده جمال إلهى باز ماند.

عبدالرّحمن‏بن‏الحجّاج از امام صادق عليه‏السّلام روايت ميكند كه: كانَ أَبوعَبْدِاللَـهِ عَلَيْهِ‏السَّلامُ يَقولُ: لا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَواها، فَإنَّ هَواها رَداها؛ و تَرْكُ النَّفْسِ وَ ما تَهْوَى أَذاها وَ كَفُّ النَّفْسِ عَمّا تَهْوَى دَواها. [6]

«حضرت أبوعبداللـه عليه‏السّلام همواره ميفرمود: نفس را با هوى و ميل آن رها مكنيد، چرا كه ميل و گرايش او پستى و سقوط و هلاكت اوست.

 


ص 327

واگذاشتن نفس با آنچه مطابق ميل و طبع اوست، رنج و آزار نفس، و بازداشتن نفس از هوى، دارو و درمان آن‏است.»

فلذا سالك و مريد صادق را هيچ گريزى از اين نيست كه راه تصرّف را براى استاد خود كه از مكايد نفس آگاه است، باز نموده و ظاهرا و باطنا و سرّا و علنا از او متابعت كند؛ و إلَّا در باتلاق نفس و هواهاى آن براى هميشه مدفون خواهد شد.

منع از حجّ مستحبّىِ با داعى نفسانى

 بارى، يكى از شاگردان حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه مكرّر به حجّ و زيارت خانه خدا و مدينه منوّره مشرّف مى‏شد. يك‏بار كه خود را براى سفرى جديد مهيّا مى‏ساخت، از حقير خواست تا از حضرت آقا استفسار كنم كه اين بار نيز به حجّ مشرّف شود يا خير؟ ايشان پاسخ منفى دادند و فرمودند: اين نوع حجّ و زيارت‏ها روى هواى نفس بوده و تنها داعى نفسانى دارد! [7]


ص 328

اين بود تا روزى كه در خدمت ايشان در مسيرى پياده مى‏رفتم و هيچ كس همراه ما نبود. حقير از ايشان پرسيدم: در برخى روايات، أئمّه عليهم‏السّلام، شيعيان خود را از تعويق و ممانعت برادران خود از حجّ خانه خدا برحذرداشته و از اين عمل شديدا نهى نموده‏اند؛[8] چه جهت و مصلحتى مدّ نظر شما بود كه ايشان را از حجّ خانه خدا منع نموديد؟

بلافاصله فرمودند: استيذان ايشان صرفا صورى و از روى تأدّب بود يا واقعا مى‏خواست مصلحت خود را بداند؟ عرض كردم: مى‏خواست مصلحتش را بداند.


ص 329

تسلّط مرحوم علاّمه (ره) بر نفوس

 فرمودند: اگر اين سؤال را از أميرالمؤمنين عليه‏السّلام داشت و از آن حضرت كسب مصلحت ميكرد و حضرت مى‏فرمودند: نرو، چه بايد ميكرد؟ عرض كردم: البتّه نبايد مى‏رفت.

فرمودند: عقول مردم خيلى كوچك است ـ و با نزديك‏كردن سر انگشتان خود به هم كوچكى آن را نشان دادند ـ ولى عقل امام عليه‏السّلام بر همه تسلّط دارد، و در هنگام گفتن اين جمله هر دو دست خود را بالا برده و به حالت سيطره و تسلّط آن اشاره كردند؛ و سپس فرمودند: تسلّط من بر نفوس مثل تسلّط أميرالمؤمنين عليه‏السّلام است، و از خير و شرّ نفوس مطّلع و آگاهم.

به همين منوال يكبار مى‏فرمودند: من در خودم صفات أميرالمؤمنين عليه‏السّلام را به نحو اضعف مى‏بينم.

بيان يك نكته و توجّه به آن در اينجا بسيار مهمّ است كه تصوّر نشود أولياى إلهى با ابراز اين نوع مطالب در مقام مقايسه خود با أهل‏بيت عصمت و طهارت صلوات‌اللـه‏عليهم‏أجمعين برآمده و نسبت به مقامات اختصاصى آن ذوات مقدّسه ادّعاى مشاركت نموده‏اند.

اگر معرفت صحيح به مقام أئمّه عليهم‏السّلام براى كسى حاصل شود، خواهد دانست كه عظمت و علوّ درجه أئمّه طاهرين بسيار بيشتر و بالاتر از آن است كه أحدى بتواند در حريم كمالات اختصاصى ايشان وارد شود.

عدّه‏اى از مخالفين راه عرفان و توحيد، از آنجا كه مقام أئمّه عليهم‏السّلام را در كمالات خاصّى، همچون تصرّف در عالم أجسام و نفوس و إخبارات غيبى و إحاطه علمى به عوالم و أمثال اينها، محدود نموده و به بيشتر از آن راه نبرده‏اند، به محض اينكه آن امور به غير حضرات معصومين عليهم‏السّلام نسبت داده شود، آشفته گشته و اعتراض مى‏كنند، ولى حقّ اين است كه تمايز حقيقت رسول اللـه صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و أهل‏بيت آن‏حضرت، از شيعيان و مواليان

 


ص 330

در أمثال اين جهات نيست.

تصرّف در امور كائنات و إخبار از مغيّبات مربوط به قدمهاى أوّل سلوك إلى‌اللـه است و از آن پس تا پايان سفر أوّل در بين همه سالكين مشترك‏است، و چنانكه گذشت در عالم ولايت و فناء نيز تمايز و تعدّدى وجود ندارد. و پس از عالم فناء گرچه همه نفوس محيط به علم أوّل و آخر مى‏گردند،[9] ولى سعه و نورانيّت و إطلاق ايشان مختلف‏است و در اين مرحله است كه همه أولياء خدا در مقابل أنوار قاهره آن حضرات خاضع و خاشع هستند. سعه نفسانى آنان در مقايسه با آن بزرگواران به مثابه قطره‏اى‏است در مقابل دريا.

ورود در حرم الهى با اطاعت مطلقه از معصومين عليهم‏السّلام

 صدور اينگونه جملات از أولياى إلهى براى آنستكه به ديگران بفهمانند: انسان با اطاعت مطلقه از رسول خدا و أئمّه طاهرين عليهم‏الصّلوه‏والسّلام و استضائه از أنوار مقدّسه ايشان كه با دورى از هوى و سركوب‏نمودن نفس أمّاره و دل‏كندن از هرچه غير خداست ممكن مى‏شود، ميتواند در سايه ولايت ايشان مراحل قرب را طىّ كرده و حجب ظلمانى و نورانى را پشت‏سر نهاده و در حرم أمن إلهى وارد گردد و مصداق شيعه و پيرو حقيقى و واقعى أميرالمؤمنين عليه‏السّلام گردد. و اين درجات، درجات اختصاصى حضرات معصومين نيست؛ بلكه أوّلاً و بالذّات متعلّق به ايشان بوده و به بركت و وساطت ايشان ديگران نيز مى‏توانند در مسير بندگى خدا حركت كرده و به آن مقامات عاليه نائل گردند.

آيات و روايات وارده از أهل‏بيت عليهم‏السّلام به وضوح امكان لقاءاللـه و ورود به عالم قدس و توحيد را كه جز با كنار زدن حجاب كثرت و سرمست‏شدن


ص 331

از باده وحدت ميسور نيست، براى همه إثبات ميكند. و هدف دعوت أنبياء و أولياء نيز چيزى جز اين حقيقت عالى نبوده‏است كه مواليان خود را در أثر حسن پيروى و اطاعت، بر بلنداى معرفت با خود برده و آنان را از عين حكمت حضرت حقّ كه همان علوم كلّيّه و معارف ربّانيّه است، بهره‏مند سازند. و حقيقت لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ [10] در همين نشأه دنيا براى آنان ظاهر و هويدا گردد.

اولياء خدا به وساطت امام عليه‏السّلام به مقام قرب مى‏رسند

 بر همين أساس علاّمه والد قدّس‏سرّه همواره مى‏فرمودند: أولياء خدا به هر مقامى كه برسند و هرچه در مراحل و مراتب قرب به حضرت حقّ بالا رفته و در عوالم ربوبى سير كنند، همه به وساطت امام عليه‏السّلام بوده و در پايان نيز تحت نور و ولايت امام عليه‏السّلام مى‏باشند. مگر نه اينستكه در زيارت جامعه خطاب به آن ذوات مقدّسه عرض مى‏كنيم:

بِأَبِى أَنْتُم وَ أُمّى وَ نَفْسِى وَ أَهْلِى وَ مالى، مَنْ أَرادَ اللَهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ، مَوالىَّ لا أُحْصِى ثَنَآءَكُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُداةُ الْأَبْرَارِ.[11]

 


ص 332

و لذا ايشان در أثر اين معرفت نورانيّه به مقام ولايت أهل‏بيت عليهم‏السّلام و كمالات آن نفوس طاهره، نسبت به حضرت رسالت‏پناه صلّى‌اللـه عليه‏وآله‏وسلّم و أهل‏بيت و نيز أولاد و ذرّيّه آن حضرت محبّت و ارادتى تامّ داشته و بنحو خاصّى غيرت ورزيده و أبدا مقايسه أحدى از أولياء إلهى را با أهل‏بيت و يا يكى از فرزندان آنان روا نمى‏دانستند.

ارادت تام و ادب مرحوم علاّمه (ره) نسبت به معصومين عليهم‏السّلام

 در سفر أخير حقير به سوريه، يك روز به مناسبت از ايشان پرسيدم: درجه و مقام قرب جناب محيى‏الدّين عربى كه او را شيخ‏العرفاء مى‏دانند و أعاظم از أهل عرفان به علوّ قدر و عظمت مقام او اعتراف دارند، بالاتر است يا بانو حضرت رقيّه سلام‌اللـه‏عليها؟

ناگهان ايشان متغيّر و برافروخته شده و فرمودند: «آقا! اينها أصلاً قابل‏مقايسه با يكديگر نبوده و دو مقوله جدا از هم هستند. حضرت رقيّه سلام‌اللـه‏عليها از أولاد حضرت سيّدالشّهداء عليه‏السّلام بوده و نفس پاك و طاهر او حكايت از نفس نفيس حضرت أبى‏عبداللـه‏الحسين عليه‏السّلام دارد، و داخل در بيت آن حضرت مى‏باشد، ولى اينها (محيى‏الدّين و ديگر عرفاء) خارج از آن بيت بوده و خود را با عمل و مجاهده بدان بيت رسانده‏اند؛ و هرگز نمى‏شود آنان را با هم مقايسه كرد، چون از يك سنخ نمى‏باشند.»


ص 333

عدم جواز مقايسه محيى‏الدّين با حضرت رقيّه سلام‏اللـه‏عليها

 وجود مقدّس حضرت رقيّه سلام‌اللـه‏عليها و خاندان رسول‏خدا صلّى اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم همچون طلاست و وجود ديگر اوليا همچون مسى است كه در آتش مجاهدات نفسانيّه گداخته شده و با كيمياى محبّت أهل‏بيت عليهم‏السّلام و توسّل به ايشان طلا گرديده است و به همين علّت است كه كاملين از خاندان و ذريّه رسول‏خدا در سعه و نورانيّت نسبت به ديگران مانند دريا نسبت به قطره مى‏باشند وهزار محيى‏الدّين عربى بايد درب خانه حضرت رقيّه سلام‌اللـه‏عليها به گدائى بنشينند.

مجاهدتها و ابتلاءات ديگران براى تبديل‏شدن مس به طلاست و مجاهدات اهل‏بيت عليهم‏السّلام و خاندان ايشان براى به‏فعليّت‏رساندن همان نفسى است كه از آغاز جوهره آن طلا بوده است و روى همين جهت علاّمه والد فرمودند كه اين مقايسه أصلاً صحيح نيست و اينها دو مقوله جدا از يكديگر مى‏باشند.

حضرت رقيّه سلام‌اللـه‏عليها در اثر مصائب و مشكلاتى كه در وقائع عاشورا برآن حضرت وارد شده و عاقبت تاب و توان حضرت را ربود، در همان مدّت منازل قرب و ترّقى رابه سرعت طى نمودند و اگر از فعليّت تامّه مرتبه‏اى نيز باقى مانده بود، در عوالم پس از شهادت آن را واجد شده و به مقام ولايت رسيده‏اند، گرچه اگر همچون حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهراء يا زينب كبرى سلام‌اللـه‏عليهما در اين عالم به سير طبيعى، اين عوالم را طى مى‏كردند، بازهم سعه و نورانيّت آن حضرت بيشتر و بيشتر مى‏گشت [12].

 


ص 334

علاّمه والد با اينكه در أواخر عمر شريف خود مكرّر مى‏فرمودند: كار من در اين عالم ديگر تمام‏است، و براى رفتن كاملاً آماده‏ام و هيچ حال انتظارى ندارم! ـ كه اين كلمات به وضوح حكايت از آن داشت كه ايشان به فعليّت تامّه رسيده و نور توحيد حضرت حقّ تمام زواياى وجوديشان را در بر گرفته و أثرى از تعيّن و غبار وجود مجازى بجاى نمانده و به معناى واقعى كلمه، مظهر اسم جامع اللـه شده‏اند ـ با اين‏حال اجازه نمى‏دادند براى ايشان در مقابل أهل‏بيت عليهم‏السّلام جلال و شوكتى درست شود؛ بلكه كمال أدب را رعايت نموده و خود را عبد و به‏مثابه غلام أئمّه هدى عليهم‏السّلام مى‏دانستند.

نمونه‏اى از كمال ادب مرحوم علاّمه (ره) در پيشگاه ائمّه عليهم‏السّلام

 در اين باب حكايات فراوانى هست كه حال ايشان را به خوبى ترسيم ميكند؛ از جمله اينكه: روزى در منزل ايشان در خدمتشان بوديم كه درِ خانه به صدا در آمد. حقير پشت در رفته و ديدم آقائى آمده و ميگويد: خدمت حضرت


ص 335

آقا عرض كنيد: به اين نشانى كه ديروز يك حبّه قند مرحمت فرموديد و به بركت آن بيمار ما كه مدّتها از ابتلا به مرض سرطان رنج مى‏برد شفا پيدا كرد، لطف كنيد و جهت استشفاى بيمار ديگرى كه به همين درد مبتلاست حبّه قند ديگرى عنايت كنيد!

برگشتم و موضوع را خدمت ايشان عرض كردم. ايشان با عصبانيّت فرمودند: بروند خدمت امام رضا عليه‏السّلام. مگر در مقابل آن حضرت دكّان باز كرده‏ايم!؟ بنده كه شفا نمى‏دهم؛ بروند خدمت امام رضا عليه‏السّلام و از ايشان طلب شفا كنند.

بارى، سخن در اين بود كه ايشان به مقتضاى كمالشان، در غير از ضرورت، از خود كرامتى بروز نمى‏دادند و از اين امور برحذر بودند. يكى از شاگردان و ارادتمندان ايشان ميگويد: در يكى از سفرهاى حضرت علاّمه رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه توفيق مصاحبت و همراهى ايشان را با ماشين شخصى خودم داشتم. در بين راه خواب بر بنده غالب شد و بى‏اختيار چشم‏هايم به روى هم آمد و ماشين به شانه خاكى سمت راست جادّه منحرف شد. همين كه به خود آمدم سريعا ترمز گرفتم و ماشين ما چپ كرد. در همين حال حضرت آقا فرمودند: نگران نباشيد هيچ طورى نمى‏شود! و ماشين بعد از چند بار معلّق‏زدن بدون اينكه اتّفاقى افتاده باشد به حالت عادى برگشت. در اينحال ايشان فرمودند: تا من زنده‏ام مجاز نيستيد كه اين قضيّه را براى أحدى نقل كنيد!

نحوه تذكّردادن مرحوم علاّمه (ره) نسبت به سالكين خاطى

 در تربيت شاگردان نيز وقتى مى‏ديدند سالكى از طريق صواب منحرف شده و نزديك‏است خود را در ورطه هلاكت گرفتار سازد، از خلوت و غيب او خبر داده و خطر راه و عواقب أعمالى را كه در پيش گرفته گوشزد مى‏نمودند. أمّا از آنجا كه أولياء إلهى متخلّق به أخلاق إلهى هستند، به حكم رفق و ستّاريّت حضرت پروردگار، اين تذكّر و دستگيرى از سالك خاطى غالبا بالصّراحه و در

 


ص 336

مواجهه با خود او نبود، بلكه در جلساتى كه با سالكين إلى‌اللـه در ذكر و ياد حضرت حقّ داشتند در لابلاى مواعظ خود گريز زده و به نحو عموم تعريض مى‏زدند؛ مثلاً اگر سالكى در تكريم والدين خود كوتاهى نموده و از او خطايى سر زده بود، ضرورت تعظيم پدر و مادر و اينكه رضايت آنان از فرزند سبب توفيق و جلب عنايات ربّانيّه در سير و سلوك مى‏شود را گوشزد مى‏نمودند، يا حكايتى را در اين مقوله بيان مى‏كردند. و اگر در خانه با عيال و زوجه خود بداخلاقى داشت، ضرر سوء خُلق و اينكه اين صفتِ مذموم، راه خدا را بر سالك مى‏بندد متذكّر مى‏شدند؛ و أمثال اينها.

اين تذكّرات و گوشزدها در عين آنكه كنائى بود، آن‏قدر شفّاف و روشن بود كه ما مى‏دانستيم خواطر و أفعالمان همانند آينه در مقابل ايشان مى‏باشد و همه اينها از آن إشراف تامّ باطنى ايشان حكايت داشت، و اينكه آن آيت نور چگونه از سالكين و مريدان حضرت حقّ همچون مادرى كه طفل خود را در آغوش تربيت مى‏گيرد مراقبت نموده و يك لحظه از آنان غفلت نمى‏كند كه مبادا اسير نفس شده و يا در دام شياطين راه گرفتار شوند. گاهى مطالبى كه به حقير مى‏فرمودند آنچنان عيان و روشن بود كه أهل‏بيت حقير بهت‏زده شده و مى‏گفتند: گويا ايشان داخل منزل ما را آشكارا مى‏بينند و مراقب ما هستند!

مى‏گويند سيره تربيتى آية الحقّ‏والعرفان حضرت آية‌اللـه أنصارى رحمة‌اللـه‏عليه نيز اينگونه بوده‏است؛ يعنى علاوه بر اينكه نواقص و كاستى‏هاى تلامذه سلوكى خود را جبران و ترميم مى‏نمودند، در عين‏حال عزّت و آبروى آنان را نيز حفظ مى‏كردند كه مبادا پرده حشمت و حيايى كه ميان استاد و شاگرد بوده و مايه تأثيرگذارى مربّى روحانى بر سالك است، از بين برود.

اينجاست كه آدمى از اين رحمت واسعه حضرت پروردگار و علماء ربّانى كه تجلّيگاه مهر و عطوفت حضرت حقّ هستند به حيرت درآمده و از خود


ص 337

بى‏خود مى‏شود و به نشانه شكر و سپاس، سر بر خاك گذاشته و عرضه مى‏دارد: لاَ إِلَهَ إلَّا أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ.[13]

نمونه‏اى از حلّ مشكلات توسط مرحوم حدّاد (ره)

 حقير مدّتها بود كه با يك مشكل نفسانى درگير بودم كه حلّ نشده و باقى‏مانده بود. يك‏بار حضرت علاّمه والد رحمة‌اللـه‏عليه ابتداءً درباره آن از حقير سؤال فرموده و بنده مشكل را عرض كردم. فرمودند: چرا تا بحال نگفتى آقا؟ اينكه چيزى نيست! چرا تا بحال نگفتى! به مجرّد اينكه اين كلمات از دهان نورانى ايشان خارج شد مشكل حقير بالمرّه برطرف شد.

نظير اين مسأله براى حقير در خدمت حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد اتّفاق افتاد. چند سال متمادى بود كه از مشكلى رنج مى‏بردم و بالكلّ خواب و خور و آسايش را از ما سلب كرده بود. علاّمه والد براى حقير از خدمت مرحوم حدّاد وقت گرفته و بيان كرده بودند كه بنده‏زاده مسائلى دارد و مى‏خواهد جواب آنها را از شما بگيرد.

اين حقير با پرسش‏هاى خود كه حدود هفده يا هجده مورد بود و آنها را در دفترچه‏اى كه به همراه داشتم مكتوب كرده بودم ـ و هنوز آن دفتر نزد حقير موجود است ـ به حضور ايشان مشرّف شدم. در آن مجلس از جمله عرض كردم: آقا! ساليانى‏است كه با مشكلى روبه‏رو بوده و به‏هيچ‏وجه حلّ نمى‏شود! فرمودند: خب آن مشكل چيست؟ حقير كه از ابراز آن حيا داشتم، سكوت اختيار كردم. دوباره فرمودند: مشكل چيست؟ بگو آقاجان! اين بار نيز خاموش بوده و نتوانستم كلمه‏اى بر زبان آورم. شايد براى بار سوّم نيز پرسيدند، أمّا بعد از سكوت حقير از يك‏طرف و آثار شرم و حيا كه در چهره‏ام هويدا بود فرمودند: اگر بيان و اظهار آن براى شما سخت است، مسأله‏اى نيست! چيزى نيست!

 


ص 338

عجيب بود! همينكه اين كلمات را فرمودند، آن مشكل كه ساليانى ملال خاطر شده بود، براى هميشه رخت بر بست و از آن رنج و گرفتارى رها شدم. للّه الحمد و له الشّكر.

بار غمى كه خاطر ما خسته كرده بود                         عيسى دمى خدا بفرستاد و برگرفت[14]

نحوه علم و اطّلاع ائمّه عليهم‏السّلام و اولياء الهى از عالم كثرت

 در اين مقام نكته‏اى است كه به جهت تنوير أذهان سالكان و مريدان قرب حضرت حقّ، سزاوار تذكّر است و آن اينكه: أولياء خدا بواسطه سعه نفس قدسيّه خود از همه چيز آگاهند ولى تا توجّه و التفات نكنند، اطّلاع و علم تفصيلى به جزئيّات براى آنان حاصل نمى‏شود. أولياء إلهى در عالم وحدت سير مى‏كنند و از موائد علوم كلّيّه آن بهره‏مند مى‏باشند؛ چنانكه حضرت زين‏العابدين عليه‏السّلام در وصف آنان ميفرمايد:

فَهُمْ إلَى أوْكارِ الأفْكارِ يَأْوُونَ وَ فى رياضِ القُرْبِ وَالمُكاشَفَةِ يَرْتَعونَ وَ مِن حياضِ المَحَبَّةِ بِكَأسِ المُلاطَفَةِ يَكْرَعونَ وَ شَرايِعَ المُصافاتِ يَرِدونَ.[15]

«عارفانِ به‏مقام حضرت ربوبيّت، در آشيانه تفكّرِ در رموز عالم توحيد مأوى گرفته‏اند و در بوستانهاى قرب و جوار حضرت پروردگار، در حالى‏كه حضرت محبوب از چهره دلرباى خود نقاب برگرفته، به تفرّج مى‏پردازند و با جامهاى ملاطفت و رأفت از دست حضرت دوست و از حوض‏هاى آكنده از شراب محبّت سيراب شده و در شريعه‏ها و آبشخوارهاى عالم وحدت كه از كدورات عالم كثرت و هر قيدى بركناراست، قدم نهاده و جان خود را از زلال توحيد آن سرمست مى‏سازند.»


ص 339

ايشان اگر از آن عالم تنزّل كرده و به موضوعى توجّه كنند، به محض إراده و توجّه، حقيقت آن را شفّاف و بدون خفا خواهند يافت.[16]


ص 340

التفات تفصيلى استاد نسبت به امور شاگرد، در صورت اراده اوست

 أمّا از آنجا كه مستغرق در عالم توحيد و شهود أنوار جمال و جلال حضرت حقّ هستند، غالبا نزول نكرده و به عالم كثرت توجّه نمى‏نمايند. و لذا صحيح نيست كه سالك بگويد: ولىّ‏خدا بر من إشراف تامّ دارد و ديگر نيازى به إظهار و إبراز امور خود نمى‏بينم، بلكه بايد سؤال يا مشكلى را كه با آن مواجه‏است خدمت استاد خود بيان نمايد، و با كتمان آن جان خود را از ألطاف أنفاس قدسيّه ايشان محروم ننمايد.

آرى، تربيت شاگرد مستلزم اشراف استاد بر اوست و ولىّ‏خدا بر شاگرد خود إشراف داشته و از دور ناظر أحوال وى است و او را از خطرات عظيمه نفسيّه و لغزشهايى كه موجب خروج از طريق ميگردد، محفوظ مى‏دارد و براى كسر أنانيّت وى و حفظ او در طريق مى‏كوشد، ولى لازم نيست به مشكلات

 


ص 341

سلوكى جزئى و امور غيرخطير و يا مسائل معيشتى شاگرد التفات تفصيلى داشته باشد، مگر اينكه اراده او تعلّق بگيرد. و روش تربيتى اساتيد در اين امور گاهى تفاوتهايى دارد.

نعمت عظيم وجود اولياء الهى و عالمان ربّانى

 الحقّ چه موهبت عظيمى است وجود أولياء إلهى و عالمان ربّانى در اين عالم ناسوت! آنان آيه و مرآت رحمت و لطف و رأفت حضرت حقّ هستند كه در تاريكى و تلاطم أمواج بلا و گرداب مخوف اين عالم، محبوسان در عالم حسّ و مثال را به سفينه نجات سوار كرده و تا كرانه عالم لاهوت همراهى مى‏كنند. و ستاره‏هاى اميدى هستند كه نويد فلاح و رستگارى و لقاء را به سالكين دلخسته و مجروح از فراق خدا مژده مى‏دهند. طالبان قرب را در مهد تربيت خود گرفته و با شراب محبّت و عشق و توحيد حضرت پروردگار، بنيان نفوس را تغيير داده و كاستى‏هاى آن را جبران مى‏نمايند و براى تابش أنوار علم و معرفت حضرت پروردگار قابليّت مى‏بخشند. چه نعمتى از اين والاتر؟ و چه كرامتى از اين دلنشين‏تر؟ و چه لطفى از اين برتر؟ فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؟[17]

روايت رسول‏اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله در اوصاف اولياء الهى

 روزى رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله در ميان جمعى از صحابه خود كه صفحات تاريخ از ايثار و فداكارى و صبر و مجاهدات فى‌اللـه و فى‏سبيل‌اللـه برخى از آنان روشن‏است فرمودند:

أَتَدْرونَ ما غَمّى وَ فى أىِّ شَىْ‏ءٍ تَفَكُّرى وَ إلى أىِّ شَىْ‏ءٍ أَشْتاقُ؟ قالَ أصْحابُهُ: لا، يا رَسولَ‏اللَـهِ! ما عَلِمْنا بِهَذهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ؛ أَخْبِرْنا بِغَمِّكَ وَ تَفَكُّرِكَ وَ تَشَوُّقِكَ. قال النَّبىُّ صَلَّى‏اللَهُ‏عَلَيْهِ‏وَءَالِهِ‏وَسَلَّمَ: أُخْبِرُكُمْ إنْ شآءَ اللَهُ. ثُمَّ تَنَفَّسَ وَ قَالَ: هاه، شَوْقًا إلَى إخْوانى مِنْ بَعْدى! فَقالَ أَبوذَرٍّ: يا رَسولَ اللَهِ أَلَسْنا إخْوانَكَ؟ قالَ: لا، أَنْتُمْ أَصْحابى؛ وَ إخْوانى يَجيئونَ مِنْ بَعْدى شَأْنُهُمْ شَأْنُ الْأنْبيآءِ ـ الخبر.


ص 342

«آيا مى‏دانيد غم و اندوه من چيست؟ و طائر انديشه من كجاست؟ و دل و جان من بسوى چه كسانى مشتاق است؟ أصحاب گفتند: خير، اى رسول خدا! به هيچيك از اينها آگاه و دانا نيستيم؛ ما را از غم و اندوه و فكر و اشتياقى كه تو را بخود مشغول ساخته خبر ده.

حضرت رسول‌اللـه صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم فرمودند: اگر خدا بخواهد شما را آگاه مى‏سازم. سپس آهى سوزناك از سويداى دل و از سر تحسّر و اندوه كشيدند و فرمودند: چقدر مشتاق ديدار برادرانم هستم كه بعد از من مى‏آيند. أبوذرّ غفارى كه در ميان جمع حاضر بود عرض كرد: اى رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم؟ حضرت فرمود: نه، شما أصحاب و ياران من هستيد. برادران من بعد از من بر اين عالم خاكى پا مى‏گذارند. حال و خُلق آنان همان حال و طبع و خُلق أنبياء است.»

سپس شروع كردند در بيان أحوال و أوصاف إخوان خود تا اينكه بدينجا رسيدند: وَ إنْ شِئْتَ حَتَّى أَزيدَكَ يا أَباذَرٍّ. قُلتُ: نَعَم يا رَسولَ اللَهِ. «اى أباذرّ اگر بخواهى باز در أوصاف آنان براى تو مى‏گويم. گفتم: بله اى رسول‏خدا!»

حضرت فرمودند: يَجْلِسُ إلَيْهِمْ قَوْمٌ مُقَصِّرونَ مُثَقَّلونَ مِنَ الذُّنوبِ، فَلا يَقومونَ مِنْ عِنْدِهِمْ حَتَّى يَنْظُرُ اللَهُ إلَيْهِمْ فَيَرْحَمُهُمْ وَ يَغْفِرُ لَهُمْ ذُنوبَهُمْ،لِكَرامَتِهِمْ عَلَى اللَهِ.

«مردمانى كه در طريق عبوديّت و بندگى كوتاهى كرده و پشت آنان از بار گناهان سنگين شده، با آنان مجالست و همنشينى مى‏كنند و از نزد آنان بر نمى‏خيزند مگر اينكه خداوند از سر رأفت و مهربانى به آنان نظرانداخته و باران رحمت خود را بر اين قوم گناهكار باريده و آنان را از رَين و كدورات معاصى پاك نموده و مورد آمرزش قرار مى‏دهد؛ و همه اينها بخاطر كرامت و علوّ شأنى است كه برادران من در پيشگاه خداوند دارند!»

 


ص 343

تا اينكه حضرت در فصل أخير از روايت ميفرمايد: يَا أَباذَرٍّ! إنّى إلَيْهِمْ لَمُشْتاقٌ! ثُمَّ غَمَّضَ عَيْنَيْهِ وَ بَكَى شَوْقًا. ثُمَّ قالَ: اللَهُمَّ احْفَظْهُمْ وَانْصُرْهُمْ عَلَى مَن خَالَفَ عَلَيْهِمْ وَ لا تَخْذُلْهُمْ وَ أَقِرَّ عَيْنى بِهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. ألاَ إنَّ أَوْلِيَآءَ اللَهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.[18]

«اى أباذرّ! حقّا به اين برادران مشتاقم و شوق ديدار آنان را دارم! سپس حضرت چشمان مباركشان را فرو بستند و قطرات اشك كه حكايت از شوق سرشار آن حضرت داشت بر چهره مبارك رسول خدا جارى شد. و حضرت در حقّ آنان دعا فرمودند: بار خدايا برادرانم را از گزند حوادث مصون و محفوظ بدار، و آنان را بر مخالفين و دشمنانشان نصرت ده، و آنان را بى‏يار و ياور مگذار، و در روز قيامت چشم مرا به زيارت آنان روشن ساز، حقّا كه أولياء خدا هيچگاه گردوغبار خوف و هراس و غم‏واندوه بر آينه دلشان نمى‏نشيند.»

در اين روايت نغز و راقى كه در بيان أوصاف أولياء حضرت حقّ و كاملان از امّت و شريعت حضرت محمّدى بوده و آن را عالم بزرگوار شيعى، ابن‏فهد حلّى رحمة‌اللـه‏عليه در كتاب التّحصين‏وصفات‏العارفين مرفوعا از پيامبرأكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم آورده‏است مى‏بينيم كه چگونه رسول عظيم‏الشّأن إسلام با شور و هيجانى خاصّ، صفات و أحوال عارفان باللـه تبارك‏وتعالى از متابعين شريعت خود را شرح داده و بيان ميكند. و با آنكه خود بر أريكه توحيد و تجلّيات ذاتيّه تكيه زده است، گريه شوق سر داده و آرزوى ديدار آنان را دارد كه بعد از او مى‏آيند و قدم در طريق سلوك و معرفت نفس گذاشته و با تمسّك به ثقلين و با امداد از عالم غيب و عنايات ربّانيّه، كريوه‏هاى سخت و صعب‏العبور عالم نفس را پشت‏سرگذاشته و در حريم أمن إلهى وارد مى‏شوند و توحيد


ص 344

حضرت حقّ، كما هو حقُّه، در صقع نفوس آنان متمكّن شده و سكّان‏دار كشتى توحيد و مرزبان و پاسدار شريعت و طريقت او مى‏شوند.

آرى فضائل أولياء خدا آنچنان كه بايد و شايد، قابل بيان نيست، چرا كه كمالات ايشان از سنخ اين عالم نبوده و با ألفاظ موضوعه، براى عالم محسوسات نمى‏توان ايشان را وصف نمود. و آنچه از ايشان در عالم طبع ظهور پيدا ميكند، ذرّه‏اى از آن معانى و حقائق‏است كه در عوالم علوى در ايشان متحقّق شده‏است.

ألا إنّ ثَوْبًا خيطَ مِن نَسْجِ تِسْعَةٍ                               وَ عِشْرينَ حَرفًا عَن مَعاليهِ قاصِرُ

«آگاه باشيد! حقّا پيراهنى كه تاروپود آن بيست‏ونه حرف الفباء بوده و از كنارهم‏نهادن آنها دوخته شده، از بيان خُلق نيكو و قامت بلند محاسن محبوب من كوتاه است!»

حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه‏الزّكيه در مكتب توحيدى أهل‏بيت عليهم‏السّلام تربيت و پرورش يافته و از مناهل و سرچشمه علوم صادقَين عليهماالسّلام بهره برده و از مشرب تحقيق و أنيق عرفانى ايشان إشراب شدند، و بالأخره راحله علم و معرفت خود را بر آستانه قرآن مجيد و علوم أهل‏بيت عليهم‏السّلام فرود آورده و با تفسير أنفسى و آفاقى آيات قرآن كريم و با استخراج دُرر توحيد و معارف حقّه از روايات أئمّه عليهم‏السّلام، در «دوره علوم و معارف إسلام» منهجى قويم و سهل و بركنار از هر گونه إفراط و تفريط را براى وصول و ورود به عالم قدس بنا نهادند.

«آقا سيّدمحمّدحسين، سيّدالطائفتين است»

 وقتى حضرت آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد رضوان‌اللـه‏عليه كه خود در عالى‏ترين نقطه از عالم نور و فسحت قرار دارد با آن حال ابتهاج و شگفتى در وصف ايشان مى‏فرمايند: «آقا سيّدمحمّدحسين، سيّدالطّائفتين است.» يعنى آقا و سرور طائفه أولياء و عرفاء و طائفه علماء كه خود حكايت از

 


ص 345

مقام منيع و بلند ايشان دارد، ديگر ما چه بگوئيم!

تَعالَيتَ عَن مَدحٍ فَأبلَغُ خاطِبٍ                               بِمَدحِكَ بَينَ النّاسِ أقصرُ قاصِرِ(1)

إذا طافَ قَومٌ فى المَشاعِر والصَّفا                            فقَبرُكَ رُكنى طآئفًا وَ مَشاعِرى (2)

وَ إن ذخَر الأقوامُ نُسكَ عِبادَةٍ                             فَحُبُّكَ أوْفَى عُدَّتى و ذَخآئِرى (3)

1. از هر مدح و ثنائى بالاتر هستى، اگر فصيح‏ترين و بليغ‏ترين مدّاحان در مقام ستايش تو برآيد، ناتوان‏ترين آنها خواهد بود.

2. در آن هنگام كه مردم در مشعر و صفا به طواف و سعى مى‏پردازند، من مزار تو را مطاف و مشعر خود ساخته و پروانه‏وار  به گرد آن مى‏چرخم.

3. اگر مردم عباداتى همانند نماز و روزه را براى قيامت خود ذخيره مى‏كنند، همانا محبّت و عشق تو، تمام‏ترين نيرو و ذخيره من خواهد بود.

مقام و عظمت شأن مرحوم علاّمه (قدّه) در ظاهر و باطن

 در بيان مقام و عظمت شأن علاّمه والد، گاهى بنده اينطور تعبير كرده‏ام: آن آيت عظماى إلهى و آن آفتاب عالمتاب توحيد، براى امام زمان سلام‌اللـه عليه، به منزله مالك‏أشتر براى أميرالمؤمنين علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏السّلام بودند. بعد با خود مى‏گويم: مالك أشتر رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه داراى مقامى بس عظيم بود آنچنانكه حضرت در شهادت او گريستند و فرمودند:

مالِكٌ! وَ ما مالِكٌ؟! وَ اللَهِ لَوْ كانَ جَبَلاً لَكانَ فِنْدًا وَ لَوْ كَانَ حَجَرًا لَكانَ صَلْدًا، لا يَرْتَقيهِ الْحافِرُ وَ لا يُوفى عَلَيْهِ الطَّآئِرُ.[19]

«مالك! و چيست مالك؟! به خدا سوگند اگر كوه بود آنچنان كوه عظيمى بود كه در استوارى و سرافرازى يگانه بود، و اگر سنگ بود آنچنان سنگ سخت و صاف و بلندى بود كه هيچ رونده‏اى از آن بالا نمى‏رود و هيچ طائر بلندپروازى در اوج آن به پرواز در نمى‏آيد.»


ص 346

ولى باز با خود مى‏گويم: اين تعبير نيز براى والد بزرگوار كم است! ايشان نه تنها مالك أشتر بودند بلكه ميثم تمّار نيز بودند. حجربن‏عدىّ أميرالمؤمنين عليه‏السّلام، و جابربن‏يزيد جعفى امام باقر عليه‏السّلام، و أبان‏بن‏تغلب امام‏صادق عليه‏السّلام نيز بودند كه حضرت به‏وجود ايشان افتخار كرده و در خطاب به أبان ميفرمايد:

جَالِسْ أَهْلَ الْمَدِينَةِ، فَإنّى أُحِبُّ أَنْ يَرَوْا فى شيعَتِنا مِثْلَكَ.[20] «اى أبان! با أهل مدينه مجالست كن (و علوم ما أهل‏بيت را براى آنان باز گو) زيرا كه من حقّا دوست دارم همانند تو را در ميان شيعيان ما ببينند.»

و زمانى‏كه پس از رحلتش در نزد حضرت از او ياد مى‏شود، حضرت مى‏فرمايند: رَحِمَهُ اللَهُ! أما وَ اللَهِ لَقَدْ أَوْجَعَ قَلْبى مَوْتُ أَبانٍ![21] «خدا او را رحمت  كند! هان بخدا سوگند كه مرگ أبان دل مرا به درد آورد و خاطر مرا مجروح ساخت!»

دفاع و پاسدارى كم‏نظير مرحوم علاّمه (ره) از حريم توحيد و ولايت

حضرت علاّمه آية‌اللـه والد معظّم أفاض‌اللـه‏علينامن‏بركات‏تربته در قرون معاصر، مدافعى كم‏نظير در دفاع و پاسدارى از حريم توحيد و ولايت و مكتب تشيّع بودند و از عمر و جان عزيز خويش براى روشن نگه‏داشتن چراغ عشق و محبّت به حضرت پروردگار و إرادت و دوستى با صاحبان ولايت كلّيّه إلهيّه دريغ ننمودند.

كلماتى در وصف مرحوم علاّمه (قدّه) و ارتحال ايشان

به يقين و قطع، ارتحال آن آيت نور و طائر عالم قدس از اين عالم مجاز و خلع بدن مادّى و بازگشت به وطن مألوف و جنّة الذّات، قلب مبارك حضرت حجّه‏بن‏الحسن‏العسكرىّ أرواحناله‏الفداء را به درد آورد و حال حضرت، همان حال غم و حزن و اندوهى بود كه در مصيبت و عزاى شيخ مفيد رحمة‌اللـه‏عليه

 


ص 347

داشتند آنچنان كه مروىّ است كه به خطّ شريف خود بر مزار شيخ مرقوم فرمودند:

لا صَوَّتَ النّاعى بِفَقْدِكَ إنَّهُ                                    يَوْمٌ عَلَى ءَالِ الرَّسولِ عَظيمُ (1)

إنْ كُنْتَ قَدْ غُيِّبْتَ فى جَدَثِ الثَّرَى                          فَالْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ فيكَ مُقيمُ (2)

وَالْقآئِمُ الْمَهْدىُّ يَفْرَحُ كُلَّما                               تُليَتْ عَليكَ مِنَ الدُّروسِ عُلومُ (3)[22]

1. هيچگاه قاصد، خبر مرگ تو را نياورد، چرا كه آن روز بر آل‏رسول، روزى بس سخت و بزرگ خواهد بود.

2. در اين قبر خاكى از برابر ديدگان، پنهان شدى أمّا عدل و توحيد در جان و حقيقت تو جا گرفته و رسوخ نموده‏است.

3. هر زمان كه در مجلس درس، علوم أهل‏بيت نزد تو خوانده مى‏شد، حضرت قائم امام مهدى عليه‏السّلام مسرور و شادمان مى‏گشت!

و بالجملة كانَ ـ و اللَـهِ ـ العلاّمةُ الوالِدُ رضوانُ‏اللَـهِ‏تَعالى‏عَلَيهِ مِنَ الحُلَمآءِ وَ العُلَمآءِ باللَهِ وَ دينِهِ وَ العامِلينَ بِطاعَتِهِ وَ أمرِهِ وَالمُهتَدينَ بِحُبِّهِ، تُعرَفُ الرَّبّانيّةُ فى وَجهِهِ وَ الرَّهبانيّةُ فى سَمتِهِ، مِصباحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ رَيحانُ كُلِّ قبيلٍ، فَهُوَ الكَيّسُ اللَبيبُ وَالخالِصُ النَّجيبُ.[23] رَحمَهُ‏اللَهِ‏عَلَيهِ‏رَحمَهً‏وَاسِعَةً.

اكنون پس از سال‏ها، جز حسرت و اندوه و اشك غم، در فقدان آن عارف ربّانى و فقيه أهل‏بيت عليهم‏السّلام و حضور بر مزار شريف ايشان كه جان از شميم دل‏انگيز تربت آن به وجد آمده و اندكى تسلّى مى‏گيرد، و استمداد و طلب همّت از نفس قدسيّه آن هُماى عالم نور، در سلوك طريق حقّ و عبوديّت و


ص 348

عشق به حضرت پروردگار؛ چيزى برايمان نمانده است.

اشعارى از ابن‏فارض در وصف عاشق مبتلى به هجران

فَالوَجدُ باقٍ وَ الوِصالُ مُماطِلى                        وَ الصَّبرُ فانٍ وَاللِقآءُ مُسوِّفى (1)

لَم أخْلُ مِن حَسَدٍ عَلَيكَ فَلا تُضِع                 سَهَرى بِتَشْنيعِ الخَيالِ المُرجِفِ (2)

وَاسألْ نُجومَ اللَيلِ هَل زارَ الكَرَى               جَفْنى و كَيفَ يَزورُ مَن لَم يَعْرِفِ (3)

لا غَروَ إن شَحَّت بِغُمضِ جُفونِها                  عَيْنى وَ سَحَّت بِالدُّموعِ الذُرَّفِ (4)

وَ بِما جَرَى فى مَوْقِفِ التَّوْديعِ مِنْ                ألَمِ النَّوَى شاهَدتُ هَوْلَ المَوْقِفِ (5)

إن لَم يَكُن وَصلٌ لَدَيكَ فَعِد بِهِ                أمَلى وَ ماطِلْ إن وَعَدْتَ وَ لا تَفى (6)

فَالمَطلُ مِنكَ لَدَىَّ إن عَزَّ الوَفا                    يَحلو كَوَصلٍ مِن حَبيبٍ مُسعِفِ (7)

أهْفو لِأنفاسِ النَّسيمِ تَعِلَّةً                           وَ لِوَجهِ مَن نَقَلَتْ شَذاهُ تَشَوُّفى (8)

فَلَعَلَّ نارَ جَوانِحى بِهُبوبِها                            أن تَنطَفى وَ أوَدُّ أن لا تَنْطَفى (9)

يا أهلَ وُدّى أنتُمُ أمَلى وَ مَن                         ناداكُمُ يا أهلَ وُدّى قَد كُفى (10)

عودوا لِما كُنتُم عَلَيهِ مِنَ الوَفا                      كَرَمًا فَإنّى ذَلِكَ الخِلُّ الوَفى (11)[24]

1. شور و اشتياقم به تو همچنان باقى است و وصال پيوسته به تأخير مى‏افتد، صبر و شكيبائى‏ام تمام شده و ديدار طلعت تو، امروزوفردا ميكند.

2. در طريق مهرورزى و عشق تو هيچگاه از حسادت رقيبان در امان نبوده‏ام. پس اگر به حكم طبيعت در شبى از تحمّل سختى بار محنت تو عاجز شده و خواب مرا ربود، با سرزنش من در عالم رؤيا، بيدارى شب‏هاى مرا تباه مساز!

3. از ستارگان شب بپرس! آيا زمانى، خواب بر پلك‏هاى من ميهمان شده؟و چگونه خواب، كسى را كه نمى‏شناسد و درد عشق و هجران، آرامش او را سلب كرده، زيارت كند ؟

 


ص 349

4. با اين عشق آتشين، جاى شگفتى نيست اگر چشمهايم از خوابيدن بخل بورزند ولى اشك ريزان خود را از روى كرامت در پاى محبّت تو نثار كنند.

5. قسم به آن درد هجران كه در هنگام وداع با تو حسّ نمودم، من در فراق تو هراس و بيم روز قيامت را مشاهده كردم.

6. اگر برايم در نزد تو هيچ وصلى مقدّر نشده، پس به اميد و آرزوى آن مرا وعده بده! و چنانچه وعده دادى و قصد وفا به پيمان عشق را ندارى، امروز و فردا كن كه به آن نيز دلخوش و راضيم.

7. اگر وفاى به عهد در ميان نيست، همان وعده‏هاى غير واقعى تو نيز براى من شيرين و گوارا است، همانند شيرينى وصال محبوبى كه حاجت حبيب خود را برآورده مى‏سازد.

8. ميل و اشتياق من به نسيم‏هاى دل‏انگيز صبا حقيقى نيست، بلكه شوق و نشاط من به روى حضرت دوست است كه نسيم صبا، رائحه خوش آن را به همراه مى‏آورد.

9. شايد از وزيدن آن نسيم، آتش عشقى كه در دلم زبانه مى‏كشد خاموش شود؛ و البتّه دوست دارم آن آتش هيچگاه فروكش نكند!

10. اى محبوبانم! شما آرزوى من هستيد و كسى كه شما را از روى عشق و محبّت بخواند، همين مقدار او را بس‏است.

11. اى كاش كرم نموده و به وفادارى پيشين خود باز مى‏گشتيد، زيرا من همان دوست صادق و يكدل و با وفاى شما هستم.


 


[1] ديوان حافظ، ص 106، غزل 239.

[2] ديوان‏ابن‏الفارض، تائيّه كبرى، ص 103 و 104.

[3] شرح‏الأسماء، ص 277.

[4] صدر آيه 1، از سوره 17: الإسرآء: «پاك‏ومنزّه‏است خداوندى كه عبد خود را شبانه سير داد.»

[5] غررالحكم، ص 232، ح 4637.

[6] كافى، ج 2، ص 336، ح 4.

[7] و نيز درباره يكى ديگر از رفقاى ايشان كه مشابه اين مورد بود، به حقير فرمودند: آن وجهى را كه مى‏خواهند براى حجّ صرف كنند، براى دو نفر از طلاّب كه قصد ازدواج داشته و تمكّن مالى ندارند هزينه شود. ايشان نيز آن مبلغ را داد و بنده همان شب آن را به پدر آن دو طلبه دادم.

رواياتى در نهى از ممانعت از حجّ (ت)

در فروع كافى، كتاب الزّكوة، باب فضل الصّدقة از امام باقر عليه‏السّلام روايت ميكند كه فرمودند: لَأَن أحُجَّ حَجَّةً أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُعتِقَ رَقَبَةً و رَقَبَةً حَتَّى انتَهَى إلى عَشَرَةٍ و مِثلَها و مِثلَها حتَّى انتَهَى إلى سَبعينَ و لَأن أَعولَ أهْلَ‏بَيتٍ مِنَ المُسلِمينَ اُشبِـعُ جَوعَتَهُم و أكْسُو عَورَتَهُم و أكُفُّ وُجوهَهُم عَنِ النّاسِ أَحَبُّ إلَىَّ مِن أن أحُجَّ حَجَّةً و حَجّةً و حَجَّةً حَتَّى انَتَهى إلى عَشرٍ و عَشرٍ و عَشرٍ و مِثلَها و مِثلَها حَتَّى انتَهَى إلى سَبعينَ. «اينكه يك‏بار حج بجا آورم در نزد من محبوب‏تر است از اينكه هفتاد بنده آزاد نمايم و اينكه يك خانواده از مسلمانان را نفقه دهم و ايشان را سير نموده و لباس و پوشاك به ايشان دهم و آبروى ايشان را در برابر مردم حفظ نمايم، براى من محبوب‏تر است از اينكه هفتاد بار حجّ بجا آورم.» كافى، ج 4، ص 2، ح 3

شيخ فريدالدّين عطّار نيشابورى (ره) در ترجمه و ذكر أحوال بايزيد بسطامى  ميگويد: نقل‏است كه يك‏بار عزم حجّ كرد. منزلى چند برفت و باز آمد. گفتند: تو هرگز عزم، فسخ نكرده‏اى؛ اين چون افتاد؟ گفت: در راه زنگى‏اى را ديدم تيغى كشيده، مرا گفت: اگر باز گردى، نيك و اگر نه سرت از تن جدا كنم. پس مرا گفت: تَرَكتَ اللَهَ بِبَسطامَ وَ قَصَدتَ البيتَ الحرامَ! خداى را به بسطام گذاشتى و روى به كعبه آوردى! (تذكره‏الأوليآء، ص 165)

[8] وسآئل‏الشّيعة، كتاب الحجّ، أبواب وجوبه و شرآئطه، باب 47 و 48 و 49، ج 11، ص 136 تا ص 139.

در باب 48 از امام صادق عليه‏السّلام نقل ميكند كه فرمودند: لِيَحذَر أحَدُكُم أن يُعَوِّقَ اخاهُ عَن الحَجِّ فَتُصيبَهُ فِتنَةٌ فى دُنياهُ مَعَ ما يُدَّخَرُ لَهُ فى الأَخِرَةِ. «هر يك از شما بر حذر باشد از اينكه برادر خود را از حجّ خانه خدا منع كند. در غير اينصورت علاوه بر عذابى كه در آخرت براى او ذخيره مى‏شود در دنيا نيز فتنه و عذابى دردناك به او مى‏رسد!»

همچنين از إسحق‏بن‏عمّارِ روايت‏كرده‏است كه خدمت امام صادق عليه‏السّلام عرض كردم: إنّ رَجُلاً اسْتشارَنى فى الحَجِّ وَ كانَ ضَعيفَ الحالِ، فَأشرتُ عَليهِ أن لايَحُجَّ، فقال عَليهِ‏السّلامُ: ما أخلَقَكَ أن تَمرَضَ سَنَةً. قالَ: فَمَرِضتُ سَنَةً. «مردى فقير با من مشورت كرد كه حجّ خانه خدا بگزارد يا نه؟ براى او خير خواهى كرده و گفتم: نرو! پس امام صادق عليه السّلام به من فرمود: چقدر سزاوارى به اينكه يكسال مريض باشى! و من يك سال مريض شدم.»

 

[9] اين تعبير، در روايات متعدّدى درباره حضرت سلمان رضوان‏اللـه‏عليه وارد شده‏است كه: أدرَكَ العِلمَ الأوَّلَ وَ الأَخِرَ، يا عَلِمَ عِلمَ الأوَّلِ وَ الأَخِرِ. بحارالأنوار، ج 22، ص 318، 329، 350، 391.

[10] قسمتى از آيه 16، از سوره 40، غافر.

[11] من‏لايحضره‏الفقيه، ج 2، ص 615؛ مرحوم ملاّ محمّدتقى مجلسى رحمة‏اللـه‏عليه در شرح اين فقره از زيارت مى‏فرمايند:

پدر و مادر و جان و أهل و مالم فداى شما باد اى أئمّه معصومان، هر كه إراده معرفت و عبادت و محبّت إلهى دارد ابتدا به شما ميكند و بعد از معرفت شما، از شما خداوند خود را شناسد و بندگى او را از شما أخذ ميكند و به سبب محبّت شما به محبّت إلهى فائز مى‏شود. و كسى‏كه خواهد كه خداوند خود را به يگانگى بشناسد و به نهايت مراتب قرب توحيد برسد، از راه متابعت شما عارف و واصل مى‏شود. و كسيكه إراده قرب إلهى داشته باشد، به توجّه شما به آن رتبه فائز ميگردد و از إرشاد شما به نهايت مراتب قرب مى‏رسد.

اى مواليان من كه حقّ سبحانه و تعالى شما را مولاى ما گردانيده است در آيات و أحاديث، و به‏بركت شما از آتش جهنّم آزاد شده‏ايم و مى‏شويم: من نمى‏توانم شمردن ثنا و ستايش شما را، و به آنچه به حسب واقع به آن كمالات موصوفيد، من إحصاء آن نمى‏توانم كرد بلكه نمى‏توانم فهميدن، و أوصاف كمال شما را كه درخور قرب و منزلت شماست وصف نمى‏توانم كردن، و چون توانم كرد و حال آنكه شما نور خوبانيد و هر كمالى كه أنبياء و أوصياء و أصفياء يافته‏اند به‏بركت شما يافته‏اند و شما هدايت كنندگان نيكوكارانيد. (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص 736 و 737)

 [12] به طور كلّى جريان عاشورا و أولاد و أصحاب حضرت سيّدالشّهداء عليه‏السّلام جريانى عجيب است و نفس مقدّس حضرت سيّدالشّهداء در اين جريان آنچنان تجلّى نموده و با جذبه نفوس را به سوى عالم قدس سير دادند كه وهم را به إدراك آن راهى نيست.

شهداى كربلا همه به مقام فنا رسيدند و شهيد شدند (ت)

 علاّمه والد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: «همه أصحاب سيّدالشّهداء عليه‏السّلام در روز  عاشورا به مقام فنا رسيدند و سپس شهيد شدند.» و اين امر جز با تصرّف ولائى حضرت و جذبه نفس مقدّسشان امكان‏پذير نيست و بازماندگان از حادثه عاشورا نيز از اين جذبات بى‏بهره نبودند.

علاّمه والد رضوان‏اللـه‏عليه نسبت به حضرت علىّ‏أصغر عليه‏السّلام نيز معتقد بودند كه آن حضرت با إراده و اختيار خود شهادت را برگزيده و نداى پدر را لبيّك گفته و خود را فدا نمود. و در جلد پانزدهم امام‏شناسى، صفحه 318 و در روح‏مجرّد، صفحه 98 به اين امر اشاره فرموده‏اند.

بنابراين حضرت على‏أصغر نيز در مدّت كوتاه عمر خود با قدم ايثار و اختيار به سوى خداوند حركت نموده و خود را فداى سيّدالشّهداء عليه‏السّلام نمود و اگر از سير آن حضرت مرتبه‏اى باقى مانده بود، در عوالم بعدى طىّ گرديد كه شايد نداى منادى در تسليت حضرت أباعبداللـه‏الحسين در شهادت على‏أصغر كه گفت : دَعهُ يا حُسينُ فإنَّ لَه مُرضِعًا فى الجَنَّةِ اشاره به همين سير استكمالى در عالم آخرت باشد كه موجب دفع حزن و اندوه آن حضرت از شهادت على‏أصغر قبل از به فعليّت رسيدن نفس طاهرش مى‏باشد.

[13] قسمتى از آيه 87، از سوره 21: الأنبيآء.

[14] ديوان‏حافظ، ص 36، از غزل 74.

 

[15] مفاتيح‏الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات العارفين، ص 127.

[16] ملاّمحمّدصالح مازندرانى رحمة‏اللـه‏عليه در شرح روايت أبوالرّبيع شامى از حضرت امام صادق عليه‏السّلام كه حضرت مى‏فرمايند: إنَّ الإمامَ عَلَيهِ‏السَّلامُ إذا شآءَ أنْ يَعْلَمَ عَلِمَ. «امام عليه‏السّلام هنگامى‏كه بخواهد بداند، ميداند.» چنين ميفرمايد:

فيهِ دلالةٌ عَلى أنّ جَهلَهُم بِالشَّى‏ء عبارةٌ عن عدم حصوله بالفعل؛ و يَكفى فى حصولِه مجردُّ توجّهِ النّفسِ. و السّببُ فى ذلك هو أنّ النّفسَ النّاطقةَ إذا قَويتْ حتّى صارت نورًا إلهيًّا لم يَكن اشتغالُها بتدبيرِ البدنِ عآئقًا لها عن الاتّصال بالحضرة الإلَهيّة، فهى و الحالةُ هذه إذا توجَّهتْ إلى الجنابِ القُدس لاِستعلامِ ما كانَ و ما سيكونُ و ما هو كآئن، اُفيضت عليها الصّورُ الكلّيّةُ وَ الجزئيّةُ بمجرّدِ التوجّهِ من غير تجشُّم كسبٍ و تمهيدِ مُقدّماتٍ. شرح‏الكافى، ج 6، باب: أنّ الأئمّة إذا شآؤوا أن يعلموا علموا، ص 33، ح 1

«اين روايت دلالت مى‏نمايد بر اينكه جهل أئمّه عليهم‏السّلام به چيزى عبارت‏است از حاصل‏نبودن بالفعل علم به آن چيز؛ و در حاصل‏شدن آن، صرف توجّه نفس كافى است. و سبب آن، اينستكه چون نفس ناطقه به حدّى قوّت يابد كه نور إلهى گردد، اشتغال به تدبير بدن مانع از اتّصال او به حضرت إلهى نخواهد بود. دراين‏حال، هر گاه نفس به جناب قدس توجّه كند تا علم به حقائق گذشته و آينده و حال پيدانمايد، به مجرّد توجّه‏نمودن بدون تلاشى براى تحصيل آن و منظّم نمودن مقدّماتش، صور كلّيّه و جزئيّه بر او إفاضه گرديده و بدان عالم مى‏شود.»

أقول: اين فرمايش ايشان كه فرموده: إذا تَوجَّهتْ إلى الجنابِ القُدسِ. «هر گاه به جناب قدس توجّه كند» محلّ تأمّل است؛ زيرا توجّه أولياء كامل إلهى به حضرت إلهى و جناب قدس هميشگى است و نحوه آن متغيّر است، گاهى مستغرق در توجّه به عالم توحيد و جناب قدس مى‏باشند، و به واسطه همين استغراق و اتّصال، به كثرت نظر نمى‏نمايند؛ و التفات و توجّه به كثرات و حصول علم فعلى نسبت به آن، محتاج نزول از جناب قدس و عالم كلّيّت به جزئيّت و كثرت است، نه توجّه از كثرات به جناب قدس و عالم كلّيّت، و درباره ايشان بايد گفت: إذا توجّهتْ إلى عالمِ الكثرهِ... اُفيضتْ عليها الصّورُ الكلّيّةُ و الجزئيّةُ  لإتّصالِه بالحضرةِ الإلهيّةِ و الجنابِ القُدسِ. و گاهى التفاتشان به عالم قدس إجمالى بوده و بيشتر به كثرت متوجّهند و در اين حال براى حصول علم فعلى محتاج توجّه تفصيلى به عالم قدس مى‏باشند.

و گويا نظر ايشان به برخى از غير كاملين بوده كه اتّصال و توجّه ايشان به عالم بالا به صورت حال ـ و نه مقام ـ بوده و هنگامى‏كه چنين حالتى به ايشان دست مى‏دهد، حقائقى از عالم كثرات بر ايشان منكشف ميگردد، ولى اين سخن در شأن أئمّه معصومين سلام‏اللـه‏عليهم و كاملين از شيعيان ايشان تمام نيست.

بارى، اولياء كامل به جهت وصول به مقام ولايت، به ما كان و ما يكون و ما هو كائن به حسب مقام باطن احاطه و علم حضورى دارند، ولى ظهور آن در مرتبه عالم طبع و حسّ متوقّف بر اراده و توجّه ايشان مى‏باشد، و رواياتى كه علم امام عليه‏السّلام را متوقّف بر إراده دانسته يا از ازدياد علم ايشان در اوقات خاص چون شب جمعه سخن گفته است، ناظر به تنزّل اين علم از مراتب عاليه نفس امام عليه‏السّلام به عالم ظاهر و فعلى‏شدن آن در اين عالم مى‏باشد نه اصل تحقّق و ثبوت آن، و لذا بين روايات مختلفى كه در باب علم امام وارد شده تعارضى وجود ندارد.

[17] آيه 3، از سوره 55: الرّحمن.

[18] التّحصين ‏و صفات‏العارفين، ص 23.

[19] نهج‏البلاغة، كلمات قصار، ص 554.

[20] اختيارمعرفه‏الرّجال، ص 330 و 331.

[21] اختيارمعرفه‏الرّجال، ص 330 و 331.

[22] مجالس‏المؤمنين، ج 1، ص 477؛ و جنّه‏المأوى، در ضمن جلد 53؛ بحارالأنوار، ص 255.

[23] اقتباس از روايتى از حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام در وصف شيعيان آن حضرت. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب 19: صفات‏الشّيعه‏وأصنافهم، ح 34.

[24] ديوان‏ابن‏الفارض، ص 180 و 181.

 

ادامه متن