تألّم شديد مرحوم علاّمه (ره) در فقدان مرحوم حدّاد (ره)
با عروج اين طائر بلندپرواز عالم لاهوت به رياض قدس و وطن مألوف و خلع اين بدن عنصرى، حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه از فقدان آن
ص 317
رفيق شفيق و صديق حميم بسيار متألّم شده و حزن و غم و اندوه، يكپارچه وجود ايشان را فرا گرفت، تا آنجا كه حال ايشان در اين واقعه از پاسخ نامهاى كه حقير در تسليت أيّام عزاى حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام و ارتحال جانسوز حضرت آقاى حدّاد خدمت ايشان ارسال كردم به خوبى پيداست.
متن نامه تسليت حقير چنين است:
بسم اللـه الرّحمن الرّحيم
صلّى اللـه عليك يا أباالحسن يا علىّبنموسىالرّضا.
خدمت والد بزرگوار حضرت مستطاب آيةاللـهالعظمى آقاى حاج سيّد محمّدحسين طهرانى روحىفداه.
السّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته. أعظم اللـه اُجورنا و اُجوركم بمصابنا بالحسين عليهالسّلام و بالسيّد الحدّاد روحىفداه. رحلت عارف كامل نفس قدسى حضرت آقاى حدّاد را به پيشگاه حضرت بقيّهاللـهالأعظم روحىفداه و محضرتان تسليت عرض مىنمايم.
اين مصيبت عظمى سخت دل ما را به درد آورد. خداوند إنشاءاللـه وجود مباركتان را كه حقيقت و جان ايشانيد و بقيّهاى از ايشان و مرحوم آقاى أنصارى و مرحوم آقاى قاضى رضواناللـهعليهم هستيد براى ما نگهدارد و به ما توفيق اطاعت و بهرهگيرى از مقام شامخ شما را بدهد.
خدمت آقايان كتابها را دادم. آقاى حسنزاده سلام مخصوص خدمتتان رساندند و آقاى جوادى و سبحانى سلام رساندند و آقاى سبحانى دو كتاب خدمتتان تقديم كردند كه عند انتهاز الفرصة به خدمتتان ارسال مىشود. و آقاى ستوده خدمتتان سلام رساندند و آقاى قمّى هم سلام رساندند و هم كتابهائى تقديم محضرتان كردند كه توسّط مسافر إنشاءاللـهتعالى ارسال ميگردد. و بعضى از آقايان در اين دهه در قم نبودند كه بعد از عاشورا اين كتاب خدمتشان تقديم
ص 318
مىشود.
زياده مصدّع اوقات شريف نگردم. خدمت خانم والده مكرّمه و آقاى سيّدعلى و زهراخانم و صدّيقهخانم و بتولخانم سلام مىرسانم. والسّلامعليكم ورحمهاللـهوبركاته.
دستبوس و پابوس سيّدمحمّدصادق
تحرير شد در روز چهارم محرّمالحرام 1405 هجريّه قمريّه
علىهاجرهاآلافالتحيّهوالثّناء
ص 320
پاسخ تسليتنامه مؤلّف به مرحوم علاّمه(ره) بعد از رحلت مرحوم حدّاد
پاسخ علاّمه والد به نامه حقير:
بسم اللـه الرّحمن الرّحيم
قرّة العين مكرّم سيّدالعلماءالأعلام و فخرالعشيرهالفخام آقاى حاج سيّدمحمّدصادق طهرانى أدام اللـه معاليه
تسيلتنامه گرامى در مصابمان به سيّدالشّهداء عليهالسّلام و به ارتحال استاذنا الأفخم الأوحد حضرت آقاى حاج سيّدهاشم حدّاد رفعَاللـهدرجَته و متّعنا من تراب مرقده و ضريحه و سلكنا مسلكَه و منهاجَه، واصل شد.
وجدتُ مصيباتِ الزمان جميعها سوى فرقة الأحباب هيِّنة الخطب
بر سر مژگان يار من مزن انگشت كادم عاقل به نيشتر مزند مشت
پيش غمت جان سپردم اين به كه گويم بار فراق تو كوه را شكند پشت
مؤمن و كافر گر ابروان تو ببينند وان به كليسا و وين به كعبه كند پشت
آرى سنّت سنيّه حضرت سبحان است كه چنين گردد، بما ابتدا نشده و ختم هم نمىشود. أميرالمؤمنين عليهالسّلام به سوگ رسولاللـه نشست و در ماتم او گريست و روز رحلت رسولاللـه سختترين أيّام بر آن ولىّ والى عالم امكان بود؛ وله الحمد فى كلّ حال نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه.
خداوند همه ما را صبر و اجر دهد و در طىّ صراط آن نفس قدسى مستقيم بدارد. متعلّقان همگى سالم و سلام ميرسانند، شما نيز إبلاغ سلام به اهلبيت گرامى و مُسَلِّمين از أحبّه و اعزّه دوستان خواهيد نمود.
در حرم مطهّر دعاگو هستم و ملتمس دعا از شما. نورچشمان را تقبيل نموده والسّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته.
سيّدمحمّدحسين الحسينىالطهرانى
مشهد مقدّس 12 محرّم/1405
ص 322
ياد باد آن كه نهانت نظرى با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود
ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مىكشت معجز عيسويت در لب شكّر خا بود
ياد باد آن كه رخت شمع طرب مىافروخت وين دل سوخته پروانه ناپروا بود
ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدى در ميان من و لعل تو حكايتها بود
ياد باد آن كه صبوحى زده در مجلس انس جز من و دوست نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن كه در آن بزمگه خُلق و أدب آن كه او خنده مستانه زدى صهبا بود
ياد باد آن كه نگارم چو كمر بر بستى در ركابش مه نو، پيك جهان پيما بود
ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست و آنچه در مسجدم امروز كمست آنجا بود
ياد باد آن كه به اصلاح شما مىشد راست نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود [1]
ص 323
عظمت مقام عرفانى مرحوم علاّمه (ره)
عبوديّت و ذلّ بندگى در برابر خداوند واحد قهّار، والاترين مقام و زيباترين حليه براى عارف باللـه است! اگرچه انسان كامل بنحو أتمّ و أكمل متحقّق به أسماء و صفات حسناى حضرت حقّ بوده و عالم هستى از فيضان و رشحات اقيانوس بىكران وجود و علم و حيات و قدرت او بهره مىبرد و به كمال مقدّر خود دست مىيابد، أمّا او خود را همواره مقهور قدرت لايتناهاى حضرت پروردگار ميداند.
وَ نَفْسى بِصَوْمى عَن سِواىَ تَفَرُّدًا زَكَتْ وَ بِفَضْلِ الفَيضِ عَنّىَ زَكَّتِ(1)
وَ لَمْ ألهُ بِاللاهوتِ عَن حُكمِ مَظْهَرى وَ لَم أنسَ بِالنّاسوتِ مَظهَرَ حِكمَتى (2) [2]
1. نفس من بواسطه تجرّد، بالكلّيّه از ماسوى پاك شد و به رشد و تعالى رسيد، تا اينكه به مقام توحيد نائل آمده و تجلّيّات إلهيّه و فيوضات رحمانيّه براى آن حاصل شد. سپس نفوسى كه مستعدّ بودند، از زكات آن مواهب رحمانى پاك شده و رشد نمودند.
ص 324
2. و در حاليكه به مقام جمع و وحدت متّصف بودم، هرگز از مقام فرق و كثرت و مقتضيات عبوديّت و اطاعت اوامر شرع همانند مجذوبين و متحيّرين جمال خدا محجوب نبوده و هيچگاه بواسطه خلق از حقّ و بواسطه كثرت از وحدت همانند دورافتادگان از بارگاه حضرت حقّ غافل نماندم.
كلام مرحوم محقّق سبزوارى (ره) درباره مقام عبوديّت اولياء الهى
حكيم متألّه و عالم ربّانى حاج ملاّهادى سبزوارى رحمةاللـهعليه در شرح نفيس خود بر دعاى جوشنكبير در توضيح و تبيين اين فقره از دعا: يا قَوىُّ يا ولىُّ، ميفرمايد:
إنّ الكامِلينَ المُتَّصِفينَ بِالفَقرِ، وَالعَبيدَ المُتَحَقِّقينَ بِالعُبوديَّةِ التّآمَّةِ، لايَتَخَطَّونَ طَريقَ الطّآمّاتِ وَ لايُخَلّونَ سَبيلَ التَّأدُّبِ، فَيوقِنونَ بِأنَّ الاِتِّصافَ بِالأسْمآءِ الإلَهيَّةِ لَيْسَ مِن مُقْتَضَياتِ ذَواتِهِم، بَل بِفَنآئهم فى ذاتِ الحَقِّ، فَمُقْتَضى ذَواتِهِم لَيسَ إلّا العُبودِيَّةَ، كَما قيلَ: «لا تَدعُنِى إلّا بِياعَبدَها فَإنَّهُ أشْرَفُ أسْمآئى». وَ فى لَيْلَةِ المِعراجِ لَمّا قيلَ لَهُ صَلَّى عَلَيهِوَءَالِهِ: سَلْ مَا تَبْتَغيهِ مِنَ السَّعادات، قالَ صَلَّىاللَهُعَلَيهِوَءَالِهِ: أضِفْنى إلَيْكَ بِالْعُبوديَّةِ يا رَبِّ. فَنَزَل: سُبْحَـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ. وَ نِعْمَ ما قالَ الشَّيخُ عَبدُاللَهِ الأنصارىُّ: إلهى اگر يكبار گويى بنده من، از عرش گذرد خنده من.[3]
«همانا كاملين از أولياء خدا و آنانكه به فقر مطلق خود پىبرده و بندگانى كه به عبوديّت تامّه متحقّق شدهاند، در طريق طامّات و بيان سخنان و معارفى كه خلق از إدراك آن عاجز بوده و در حال وجد سر مىزند، قدم نمىگذارند و از راه تأدّب تجاوز ننموده و أدب عبوديّت را رها نمىكنند. و به يقين مىدانند كه اتّصاف به أسماء إلهيّه از مقتضيات ذات آنان نبوده، بلكه عارضى و به سبب فناى در ذات حضرت حقّ اين معانى براى آنان حاصل شده و ذات آنان، تنها
ص 325
اقتضاى عبوديّت و بندگى دارد و بس! چنان كه گفته شده: مرا تنها به بندگى و عبوديّت او بخوانيد و صدا زنيد، زيرا شريفترين اسم من عنوان عبد است!
تحقّق اولياء الهى به عبوديّت تامّه
و نيز در شب معراج، زمانى كه به حضرت رسالتپناه صلّىاللـهعليهوآله گفته شد: از مقامات و سعادات دلخواه از درگاه حضرت حقّ طلب نما، حضرت با كمال ادب عرض كردند: اى پروردگار من! مرا به بندگى و عبوديّت خود منتسب كن. پس اين آيه نازل شد: سُبْحَـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ [4] و نشان عبوديّت تامّه و كامله را به آن حضرت إعطاء نمودند. و چقدر زيبا شيخ عبداللـه أنصارى گفته است كه: إلهى اگر يكبار گوئى بنده من، از عرش گذرد خنده من.»
فلذا كمّلين از أولياءاللـه، ظهور و إظهار خوارق عادات و كشف و إخبار از مغيّبات و تصرّف در كائنات را منازعه با حضرت حقّ در كبرياء او شمرده و بهشدّت از آن احتراز دارند، مگر در موارد خاصّ و به إذن حضرت حقّ به جهت هدايت و دستگيرى و إرشاد.
بر اين اساس حضرت علاّمه والد رضواناللـهعليه به جهت تمكّن در مقام عبوديّت و توحيد حضرت حقّ، نه تنها در صدد إظهار حالات و مقامات معنوى و توحيدى خود نبودند، بلكه به شدّت كتمان داشتند كه مبادا لمحهاى از مراتب باطنى ايشان بر ديگران آشكار گردد. حقير با وجود اينكه مدّتها در حضر و سفر در خدمت ايشان بودم، هرگز كلمه يا كلامى كه بخواهد دلالت بر منزلت و إشراف باطنى علاّمه والد كند از ايشان نشنيدم مگر دو سه جمله كه آن هم براى إرشاد حقير بود.
در طريق معرفت نفس، سالك در حجر تربيت استاد قرار گرفته و بر
ص 326
أساس دستورالعمل مربّى خود كه حكم نسخه معالجه او را دارد شروع به مجاهده نموده و با قدم صدق در اين راه، رفتهرفته حدود و قيود أنفسيّه و علايقى كه او را در عالم طبع و مثال ميخكوب نموده، پاره ميكند، تا بالأخره در اين سير أنفسى، حقيقت نفس براى او طلوع كند و به دنبال آن به مقتضاى: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ[5] به معرفت حضرت ربّ جلّوعلا نائل گردد.
محروميّت از كمالات عقلى بواسطه اشتغال به حظوظ نفسانى
در اين طريق سالك راه خدا بايد بداند كه پرداختن به مشتهيات نفسانى و انجام امورى كه موافق طبع و هواى او بوده، از بزرگترين موانع و مهلكترين آفاتاست كه چهبسا سالك را عقيم نموده و براى هميشه از ادامه راه باز دارد. حتّى گاهى دستزدن به بسيارى از أعمال عبادى از قبيل صوم، تهجّد، و زيارات بدون إذن و إشراف استاد و يا فقط با كسب اجازه صورى، بر أساس حظوظ نفس بوده و البتّه لايزيدُ السّالكَ مِنَ اللـه إلَّا بُعدًا. گرچه اين معنى حتّى بر بعضى از سالكين راهرفته نيز پوشيده مىماند.
اشتغال سالك به حظوظ و ميول نفسانيّه باعث مىشود كه اين لذّات او را از كمالات روحيّه و قلبيّه و نيز إدراكات عقليّه محروم كند و براى هميشه از سعادت أبدى و تقرّب به حضرت ربوبى و مشاهده جمال إلهى باز ماند.
عبدالرّحمنبنالحجّاج از امام صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه: كانَ أَبوعَبْدِاللَـهِ عَلَيْهِالسَّلامُ يَقولُ: لا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَواها، فَإنَّ هَواها رَداها؛ و تَرْكُ النَّفْسِ وَ ما تَهْوَى أَذاها وَ كَفُّ النَّفْسِ عَمّا تَهْوَى دَواها. [6]
«حضرت أبوعبداللـه عليهالسّلام همواره ميفرمود: نفس را با هوى و ميل آن رها مكنيد، چرا كه ميل و گرايش او پستى و سقوط و هلاكت اوست.
ص 327
واگذاشتن نفس با آنچه مطابق ميل و طبع اوست، رنج و آزار نفس، و بازداشتن نفس از هوى، دارو و درمان آناست.»
فلذا سالك و مريد صادق را هيچ گريزى از اين نيست كه راه تصرّف را براى استاد خود كه از مكايد نفس آگاه است، باز نموده و ظاهرا و باطنا و سرّا و علنا از او متابعت كند؛ و إلَّا در باتلاق نفس و هواهاى آن براى هميشه مدفون خواهد شد.
منع از حجّ مستحبّىِ با داعى نفسانى
بارى، يكى از شاگردان حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسه مكرّر به حجّ و زيارت خانه خدا و مدينه منوّره مشرّف مىشد. يكبار كه خود را براى سفرى جديد مهيّا مىساخت، از حقير خواست تا از حضرت آقا استفسار كنم كه اين بار نيز به حجّ مشرّف شود يا خير؟ ايشان پاسخ منفى دادند و فرمودند: اين نوع حجّ و زيارتها روى هواى نفس بوده و تنها داعى نفسانى دارد! [7]
ص 328
اين بود تا روزى كه در خدمت ايشان در مسيرى پياده مىرفتم و هيچ كس همراه ما نبود. حقير از ايشان پرسيدم: در برخى روايات، أئمّه عليهمالسّلام، شيعيان خود را از تعويق و ممانعت برادران خود از حجّ خانه خدا برحذرداشته و از اين عمل شديدا نهى نمودهاند؛[8] چه جهت و مصلحتى مدّ نظر شما بود كه ايشان را از حجّ خانه خدا منع نموديد؟
بلافاصله فرمودند: استيذان ايشان صرفا صورى و از روى تأدّب بود يا واقعا مىخواست مصلحت خود را بداند؟ عرض كردم: مىخواست مصلحتش را بداند.
ص 329
تسلّط مرحوم علاّمه (ره) بر نفوس
فرمودند: اگر اين سؤال را از أميرالمؤمنين عليهالسّلام داشت و از آن حضرت كسب مصلحت ميكرد و حضرت مىفرمودند: نرو، چه بايد ميكرد؟ عرض كردم: البتّه نبايد مىرفت.
فرمودند: عقول مردم خيلى كوچك است ـ و با نزديككردن سر انگشتان خود به هم كوچكى آن را نشان دادند ـ ولى عقل امام عليهالسّلام بر همه تسلّط دارد، و در هنگام گفتن اين جمله هر دو دست خود را بالا برده و به حالت سيطره و تسلّط آن اشاره كردند؛ و سپس فرمودند: تسلّط من بر نفوس مثل تسلّط أميرالمؤمنين عليهالسّلام است، و از خير و شرّ نفوس مطّلع و آگاهم.
به همين منوال يكبار مىفرمودند: من در خودم صفات أميرالمؤمنين عليهالسّلام را به نحو اضعف مىبينم.
بيان يك نكته و توجّه به آن در اينجا بسيار مهمّ است كه تصوّر نشود أولياى إلهى با ابراز اين نوع مطالب در مقام مقايسه خود با أهلبيت عصمت و طهارت صلواتاللـهعليهمأجمعين برآمده و نسبت به مقامات اختصاصى آن ذوات مقدّسه ادّعاى مشاركت نمودهاند.
اگر معرفت صحيح به مقام أئمّه عليهمالسّلام براى كسى حاصل شود، خواهد دانست كه عظمت و علوّ درجه أئمّه طاهرين بسيار بيشتر و بالاتر از آن است كه أحدى بتواند در حريم كمالات اختصاصى ايشان وارد شود.
عدّهاى از مخالفين راه عرفان و توحيد، از آنجا كه مقام أئمّه عليهمالسّلام را در كمالات خاصّى، همچون تصرّف در عالم أجسام و نفوس و إخبارات غيبى و إحاطه علمى به عوالم و أمثال اينها، محدود نموده و به بيشتر از آن راه نبردهاند، به محض اينكه آن امور به غير حضرات معصومين عليهمالسّلام نسبت داده شود، آشفته گشته و اعتراض مىكنند، ولى حقّ اين است كه تمايز حقيقت رسول اللـه صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و أهلبيت آنحضرت، از شيعيان و مواليان
ص 330
در أمثال اين جهات نيست.
تصرّف در امور كائنات و إخبار از مغيّبات مربوط به قدمهاى أوّل سلوك إلىاللـه است و از آن پس تا پايان سفر أوّل در بين همه سالكين مشتركاست، و چنانكه گذشت در عالم ولايت و فناء نيز تمايز و تعدّدى وجود ندارد. و پس از عالم فناء گرچه همه نفوس محيط به علم أوّل و آخر مىگردند،[9] ولى سعه و نورانيّت و إطلاق ايشان مختلفاست و در اين مرحله است كه همه أولياء خدا در مقابل أنوار قاهره آن حضرات خاضع و خاشع هستند. سعه نفسانى آنان در مقايسه با آن بزرگواران به مثابه قطرهاىاست در مقابل دريا.
ورود در حرم الهى با اطاعت مطلقه از معصومين عليهمالسّلام
صدور اينگونه جملات از أولياى إلهى براى آنستكه به ديگران بفهمانند: انسان با اطاعت مطلقه از رسول خدا و أئمّه طاهرين عليهمالصّلوهوالسّلام و استضائه از أنوار مقدّسه ايشان كه با دورى از هوى و سركوبنمودن نفس أمّاره و دلكندن از هرچه غير خداست ممكن مىشود، ميتواند در سايه ولايت ايشان مراحل قرب را طىّ كرده و حجب ظلمانى و نورانى را پشتسر نهاده و در حرم أمن إلهى وارد گردد و مصداق شيعه و پيرو حقيقى و واقعى أميرالمؤمنين عليهالسّلام گردد. و اين درجات، درجات اختصاصى حضرات معصومين نيست؛ بلكه أوّلاً و بالذّات متعلّق به ايشان بوده و به بركت و وساطت ايشان ديگران نيز مىتوانند در مسير بندگى خدا حركت كرده و به آن مقامات عاليه نائل گردند.
آيات و روايات وارده از أهلبيت عليهمالسّلام به وضوح امكان لقاءاللـه و ورود به عالم قدس و توحيد را كه جز با كنار زدن حجاب كثرت و سرمستشدن
ص 331
از باده وحدت ميسور نيست، براى همه إثبات ميكند. و هدف دعوت أنبياء و أولياء نيز چيزى جز اين حقيقت عالى نبودهاست كه مواليان خود را در أثر حسن پيروى و اطاعت، بر بلنداى معرفت با خود برده و آنان را از عين حكمت حضرت حقّ كه همان علوم كلّيّه و معارف ربّانيّه است، بهرهمند سازند. و حقيقت لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ [10] در همين نشأه دنيا براى آنان ظاهر و هويدا گردد.
اولياء خدا به وساطت امام عليهالسّلام به مقام قرب مىرسند
بر همين أساس علاّمه والد قدّسسرّه همواره مىفرمودند: أولياء خدا به هر مقامى كه برسند و هرچه در مراحل و مراتب قرب به حضرت حقّ بالا رفته و در عوالم ربوبى سير كنند، همه به وساطت امام عليهالسّلام بوده و در پايان نيز تحت نور و ولايت امام عليهالسّلام مىباشند. مگر نه اينستكه در زيارت جامعه خطاب به آن ذوات مقدّسه عرض مىكنيم:
بِأَبِى أَنْتُم وَ أُمّى وَ نَفْسِى وَ أَهْلِى وَ مالى، مَنْ أَرادَ اللَهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ، مَوالىَّ لا أُحْصِى ثَنَآءَكُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُداةُ الْأَبْرَارِ.[11]
ص 332
و لذا ايشان در أثر اين معرفت نورانيّه به مقام ولايت أهلبيت عليهمالسّلام و كمالات آن نفوس طاهره، نسبت به حضرت رسالتپناه صلّىاللـه عليهوآلهوسلّم و أهلبيت و نيز أولاد و ذرّيّه آن حضرت محبّت و ارادتى تامّ داشته و بنحو خاصّى غيرت ورزيده و أبدا مقايسه أحدى از أولياء إلهى را با أهلبيت و يا يكى از فرزندان آنان روا نمىدانستند.
ارادت تام و ادب مرحوم علاّمه (ره) نسبت به معصومين عليهمالسّلام
در سفر أخير حقير به سوريه، يك روز به مناسبت از ايشان پرسيدم: درجه و مقام قرب جناب محيىالدّين عربى كه او را شيخالعرفاء مىدانند و أعاظم از أهل عرفان به علوّ قدر و عظمت مقام او اعتراف دارند، بالاتر است يا بانو حضرت رقيّه سلاماللـهعليها؟
ناگهان ايشان متغيّر و برافروخته شده و فرمودند: «آقا! اينها أصلاً قابلمقايسه با يكديگر نبوده و دو مقوله جدا از هم هستند. حضرت رقيّه سلاماللـهعليها از أولاد حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام بوده و نفس پاك و طاهر او حكايت از نفس نفيس حضرت أبىعبداللـهالحسين عليهالسّلام دارد، و داخل در بيت آن حضرت مىباشد، ولى اينها (محيىالدّين و ديگر عرفاء) خارج از آن بيت بوده و خود را با عمل و مجاهده بدان بيت رساندهاند؛ و هرگز نمىشود آنان را با هم مقايسه كرد، چون از يك سنخ نمىباشند.»
ص 333
عدم جواز مقايسه محيىالدّين با حضرت رقيّه سلاماللـهعليها
وجود مقدّس حضرت رقيّه سلاماللـهعليها و خاندان رسولخدا صلّى اللـهعليهوآلهوسلّم همچون طلاست و وجود ديگر اوليا همچون مسى است كه در آتش مجاهدات نفسانيّه گداخته شده و با كيمياى محبّت أهلبيت عليهمالسّلام و توسّل به ايشان طلا گرديده است و به همين علّت است كه كاملين از خاندان و ذريّه رسولخدا در سعه و نورانيّت نسبت به ديگران مانند دريا نسبت به قطره مىباشند وهزار محيىالدّين عربى بايد درب خانه حضرت رقيّه سلاماللـهعليها به گدائى بنشينند.
مجاهدتها و ابتلاءات ديگران براى تبديلشدن مس به طلاست و مجاهدات اهلبيت عليهمالسّلام و خاندان ايشان براى بهفعليّترساندن همان نفسى است كه از آغاز جوهره آن طلا بوده است و روى همين جهت علاّمه والد فرمودند كه اين مقايسه أصلاً صحيح نيست و اينها دو مقوله جدا از يكديگر مىباشند.
حضرت رقيّه سلاماللـهعليها در اثر مصائب و مشكلاتى كه در وقائع عاشورا برآن حضرت وارد شده و عاقبت تاب و توان حضرت را ربود، در همان مدّت منازل قرب و ترّقى رابه سرعت طى نمودند و اگر از فعليّت تامّه مرتبهاى نيز باقى مانده بود، در عوالم پس از شهادت آن را واجد شده و به مقام ولايت رسيدهاند، گرچه اگر همچون حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهراء يا زينب كبرى سلاماللـهعليهما در اين عالم به سير طبيعى، اين عوالم را طى مىكردند، بازهم سعه و نورانيّت آن حضرت بيشتر و بيشتر مىگشت [12].
ص 334
علاّمه والد با اينكه در أواخر عمر شريف خود مكرّر مىفرمودند: كار من در اين عالم ديگر تماماست، و براى رفتن كاملاً آمادهام و هيچ حال انتظارى ندارم! ـ كه اين كلمات به وضوح حكايت از آن داشت كه ايشان به فعليّت تامّه رسيده و نور توحيد حضرت حقّ تمام زواياى وجوديشان را در بر گرفته و أثرى از تعيّن و غبار وجود مجازى بجاى نمانده و به معناى واقعى كلمه، مظهر اسم جامع اللـه شدهاند ـ با اينحال اجازه نمىدادند براى ايشان در مقابل أهلبيت عليهمالسّلام جلال و شوكتى درست شود؛ بلكه كمال أدب را رعايت نموده و خود را عبد و بهمثابه غلام أئمّه هدى عليهمالسّلام مىدانستند.
نمونهاى از كمال ادب مرحوم علاّمه (ره) در پيشگاه ائمّه عليهمالسّلام
در اين باب حكايات فراوانى هست كه حال ايشان را به خوبى ترسيم ميكند؛ از جمله اينكه: روزى در منزل ايشان در خدمتشان بوديم كه درِ خانه به صدا در آمد. حقير پشت در رفته و ديدم آقائى آمده و ميگويد: خدمت حضرت
ص 335
آقا عرض كنيد: به اين نشانى كه ديروز يك حبّه قند مرحمت فرموديد و به بركت آن بيمار ما كه مدّتها از ابتلا به مرض سرطان رنج مىبرد شفا پيدا كرد، لطف كنيد و جهت استشفاى بيمار ديگرى كه به همين درد مبتلاست حبّه قند ديگرى عنايت كنيد!
برگشتم و موضوع را خدمت ايشان عرض كردم. ايشان با عصبانيّت فرمودند: بروند خدمت امام رضا عليهالسّلام. مگر در مقابل آن حضرت دكّان باز كردهايم!؟ بنده كه شفا نمىدهم؛ بروند خدمت امام رضا عليهالسّلام و از ايشان طلب شفا كنند.
بارى، سخن در اين بود كه ايشان به مقتضاى كمالشان، در غير از ضرورت، از خود كرامتى بروز نمىدادند و از اين امور برحذر بودند. يكى از شاگردان و ارادتمندان ايشان ميگويد: در يكى از سفرهاى حضرت علاّمه رضواناللـهتعالىعليه توفيق مصاحبت و همراهى ايشان را با ماشين شخصى خودم داشتم. در بين راه خواب بر بنده غالب شد و بىاختيار چشمهايم به روى هم آمد و ماشين به شانه خاكى سمت راست جادّه منحرف شد. همين كه به خود آمدم سريعا ترمز گرفتم و ماشين ما چپ كرد. در همين حال حضرت آقا فرمودند: نگران نباشيد هيچ طورى نمىشود! و ماشين بعد از چند بار معلّقزدن بدون اينكه اتّفاقى افتاده باشد به حالت عادى برگشت. در اينحال ايشان فرمودند: تا من زندهام مجاز نيستيد كه اين قضيّه را براى أحدى نقل كنيد!
نحوه تذكّردادن مرحوم علاّمه (ره) نسبت به سالكين خاطى
در تربيت شاگردان نيز وقتى مىديدند سالكى از طريق صواب منحرف شده و نزديكاست خود را در ورطه هلاكت گرفتار سازد، از خلوت و غيب او خبر داده و خطر راه و عواقب أعمالى را كه در پيش گرفته گوشزد مىنمودند. أمّا از آنجا كه أولياء إلهى متخلّق به أخلاق إلهى هستند، به حكم رفق و ستّاريّت حضرت پروردگار، اين تذكّر و دستگيرى از سالك خاطى غالبا بالصّراحه و در
ص 336
مواجهه با خود او نبود، بلكه در جلساتى كه با سالكين إلىاللـه در ذكر و ياد حضرت حقّ داشتند در لابلاى مواعظ خود گريز زده و به نحو عموم تعريض مىزدند؛ مثلاً اگر سالكى در تكريم والدين خود كوتاهى نموده و از او خطايى سر زده بود، ضرورت تعظيم پدر و مادر و اينكه رضايت آنان از فرزند سبب توفيق و جلب عنايات ربّانيّه در سير و سلوك مىشود را گوشزد مىنمودند، يا حكايتى را در اين مقوله بيان مىكردند. و اگر در خانه با عيال و زوجه خود بداخلاقى داشت، ضرر سوء خُلق و اينكه اين صفتِ مذموم، راه خدا را بر سالك مىبندد متذكّر مىشدند؛ و أمثال اينها.
اين تذكّرات و گوشزدها در عين آنكه كنائى بود، آنقدر شفّاف و روشن بود كه ما مىدانستيم خواطر و أفعالمان همانند آينه در مقابل ايشان مىباشد و همه اينها از آن إشراف تامّ باطنى ايشان حكايت داشت، و اينكه آن آيت نور چگونه از سالكين و مريدان حضرت حقّ همچون مادرى كه طفل خود را در آغوش تربيت مىگيرد مراقبت نموده و يك لحظه از آنان غفلت نمىكند كه مبادا اسير نفس شده و يا در دام شياطين راه گرفتار شوند. گاهى مطالبى كه به حقير مىفرمودند آنچنان عيان و روشن بود كه أهلبيت حقير بهتزده شده و مىگفتند: گويا ايشان داخل منزل ما را آشكارا مىبينند و مراقب ما هستند!
مىگويند سيره تربيتى آية الحقّوالعرفان حضرت آيةاللـه أنصارى رحمةاللـهعليه نيز اينگونه بودهاست؛ يعنى علاوه بر اينكه نواقص و كاستىهاى تلامذه سلوكى خود را جبران و ترميم مىنمودند، در عينحال عزّت و آبروى آنان را نيز حفظ مىكردند كه مبادا پرده حشمت و حيايى كه ميان استاد و شاگرد بوده و مايه تأثيرگذارى مربّى روحانى بر سالك است، از بين برود.
اينجاست كه آدمى از اين رحمت واسعه حضرت پروردگار و علماء ربّانى كه تجلّيگاه مهر و عطوفت حضرت حقّ هستند به حيرت درآمده و از خود
ص 337
بىخود مىشود و به نشانه شكر و سپاس، سر بر خاك گذاشته و عرضه مىدارد: لاَ إِلَهَ إلَّا أَنتَ سُبْحَـنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ.[13]
نمونهاى از حلّ مشكلات توسط مرحوم حدّاد (ره)
حقير مدّتها بود كه با يك مشكل نفسانى درگير بودم كه حلّ نشده و باقىمانده بود. يكبار حضرت علاّمه والد رحمةاللـهعليه ابتداءً درباره آن از حقير سؤال فرموده و بنده مشكل را عرض كردم. فرمودند: چرا تا بحال نگفتى آقا؟ اينكه چيزى نيست! چرا تا بحال نگفتى! به مجرّد اينكه اين كلمات از دهان نورانى ايشان خارج شد مشكل حقير بالمرّه برطرف شد.
نظير اين مسأله براى حقير در خدمت حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد اتّفاق افتاد. چند سال متمادى بود كه از مشكلى رنج مىبردم و بالكلّ خواب و خور و آسايش را از ما سلب كرده بود. علاّمه والد براى حقير از خدمت مرحوم حدّاد وقت گرفته و بيان كرده بودند كه بندهزاده مسائلى دارد و مىخواهد جواب آنها را از شما بگيرد.
اين حقير با پرسشهاى خود كه حدود هفده يا هجده مورد بود و آنها را در دفترچهاى كه به همراه داشتم مكتوب كرده بودم ـ و هنوز آن دفتر نزد حقير موجود است ـ به حضور ايشان مشرّف شدم. در آن مجلس از جمله عرض كردم: آقا! ساليانىاست كه با مشكلى روبهرو بوده و بههيچوجه حلّ نمىشود! فرمودند: خب آن مشكل چيست؟ حقير كه از ابراز آن حيا داشتم، سكوت اختيار كردم. دوباره فرمودند: مشكل چيست؟ بگو آقاجان! اين بار نيز خاموش بوده و نتوانستم كلمهاى بر زبان آورم. شايد براى بار سوّم نيز پرسيدند، أمّا بعد از سكوت حقير از يكطرف و آثار شرم و حيا كه در چهرهام هويدا بود فرمودند: اگر بيان و اظهار آن براى شما سخت است، مسألهاى نيست! چيزى نيست!
ص 338
عجيب بود! همينكه اين كلمات را فرمودند، آن مشكل كه ساليانى ملال خاطر شده بود، براى هميشه رخت بر بست و از آن رنج و گرفتارى رها شدم. للّه الحمد و له الشّكر.
بار غمى كه خاطر ما خسته كرده بود عيسى دمى خدا بفرستاد و برگرفت[14]
نحوه علم و اطّلاع ائمّه عليهمالسّلام و اولياء الهى از عالم كثرت
در اين مقام نكتهاى است كه به جهت تنوير أذهان سالكان و مريدان قرب حضرت حقّ، سزاوار تذكّر است و آن اينكه: أولياء خدا بواسطه سعه نفس قدسيّه خود از همه چيز آگاهند ولى تا توجّه و التفات نكنند، اطّلاع و علم تفصيلى به جزئيّات براى آنان حاصل نمىشود. أولياء إلهى در عالم وحدت سير مىكنند و از موائد علوم كلّيّه آن بهرهمند مىباشند؛ چنانكه حضرت زينالعابدين عليهالسّلام در وصف آنان ميفرمايد:
فَهُمْ إلَى أوْكارِ الأفْكارِ يَأْوُونَ وَ فى رياضِ القُرْبِ وَالمُكاشَفَةِ يَرْتَعونَ وَ مِن حياضِ المَحَبَّةِ بِكَأسِ المُلاطَفَةِ يَكْرَعونَ وَ شَرايِعَ المُصافاتِ يَرِدونَ.[15]
«عارفانِ بهمقام حضرت ربوبيّت، در آشيانه تفكّرِ در رموز عالم توحيد مأوى گرفتهاند و در بوستانهاى قرب و جوار حضرت پروردگار، در حالىكه حضرت محبوب از چهره دلرباى خود نقاب برگرفته، به تفرّج مىپردازند و با جامهاى ملاطفت و رأفت از دست حضرت دوست و از حوضهاى آكنده از شراب محبّت سيراب شده و در شريعهها و آبشخوارهاى عالم وحدت كه از كدورات عالم كثرت و هر قيدى بركناراست، قدم نهاده و جان خود را از زلال توحيد آن سرمست مىسازند.»
ص 339
ايشان اگر از آن عالم تنزّل كرده و به موضوعى توجّه كنند، به محض إراده و توجّه، حقيقت آن را شفّاف و بدون خفا خواهند يافت.[16]
ص 340
التفات تفصيلى استاد نسبت به امور شاگرد، در صورت اراده اوست
أمّا از آنجا كه مستغرق در عالم توحيد و شهود أنوار جمال و جلال حضرت حقّ هستند، غالبا نزول نكرده و به عالم كثرت توجّه نمىنمايند. و لذا صحيح نيست كه سالك بگويد: ولىّخدا بر من إشراف تامّ دارد و ديگر نيازى به إظهار و إبراز امور خود نمىبينم، بلكه بايد سؤال يا مشكلى را كه با آن مواجهاست خدمت استاد خود بيان نمايد، و با كتمان آن جان خود را از ألطاف أنفاس قدسيّه ايشان محروم ننمايد.
آرى، تربيت شاگرد مستلزم اشراف استاد بر اوست و ولىّخدا بر شاگرد خود إشراف داشته و از دور ناظر أحوال وى است و او را از خطرات عظيمه نفسيّه و لغزشهايى كه موجب خروج از طريق ميگردد، محفوظ مىدارد و براى كسر أنانيّت وى و حفظ او در طريق مىكوشد، ولى لازم نيست به مشكلات
ص 341
سلوكى جزئى و امور غيرخطير و يا مسائل معيشتى شاگرد التفات تفصيلى داشته باشد، مگر اينكه اراده او تعلّق بگيرد. و روش تربيتى اساتيد در اين امور گاهى تفاوتهايى دارد.
نعمت عظيم وجود اولياء الهى و عالمان ربّانى
الحقّ چه موهبت عظيمى است وجود أولياء إلهى و عالمان ربّانى در اين عالم ناسوت! آنان آيه و مرآت رحمت و لطف و رأفت حضرت حقّ هستند كه در تاريكى و تلاطم أمواج بلا و گرداب مخوف اين عالم، محبوسان در عالم حسّ و مثال را به سفينه نجات سوار كرده و تا كرانه عالم لاهوت همراهى مىكنند. و ستارههاى اميدى هستند كه نويد فلاح و رستگارى و لقاء را به سالكين دلخسته و مجروح از فراق خدا مژده مىدهند. طالبان قرب را در مهد تربيت خود گرفته و با شراب محبّت و عشق و توحيد حضرت پروردگار، بنيان نفوس را تغيير داده و كاستىهاى آن را جبران مىنمايند و براى تابش أنوار علم و معرفت حضرت پروردگار قابليّت مىبخشند. چه نعمتى از اين والاتر؟ و چه كرامتى از اين دلنشينتر؟ و چه لطفى از اين برتر؟ فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؟[17]
روايت رسولاكرم صلّىاللهعليهوآله در اوصاف اولياء الهى
روزى رسولخدا صلّىاللـهعليهوآله در ميان جمعى از صحابه خود كه صفحات تاريخ از ايثار و فداكارى و صبر و مجاهدات فىاللـه و فىسبيلاللـه برخى از آنان روشناست فرمودند:
أَتَدْرونَ ما غَمّى وَ فى أىِّ شَىْءٍ تَفَكُّرى وَ إلى أىِّ شَىْءٍ أَشْتاقُ؟ قالَ أصْحابُهُ: لا، يا رَسولَاللَـهِ! ما عَلِمْنا بِهَذهِ مِنْ شَىْءٍ؛ أَخْبِرْنا بِغَمِّكَ وَ تَفَكُّرِكَ وَ تَشَوُّقِكَ. قال النَّبىُّ صَلَّىاللَهُعَلَيْهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ: أُخْبِرُكُمْ إنْ شآءَ اللَهُ. ثُمَّ تَنَفَّسَ وَ قَالَ: هاه، شَوْقًا إلَى إخْوانى مِنْ بَعْدى! فَقالَ أَبوذَرٍّ: يا رَسولَ اللَهِ أَلَسْنا إخْوانَكَ؟ قالَ: لا، أَنْتُمْ أَصْحابى؛ وَ إخْوانى يَجيئونَ مِنْ بَعْدى شَأْنُهُمْ شَأْنُ الْأنْبيآءِ ـ الخبر.
ص 342
«آيا مىدانيد غم و اندوه من چيست؟ و طائر انديشه من كجاست؟ و دل و جان من بسوى چه كسانى مشتاق است؟ أصحاب گفتند: خير، اى رسول خدا! به هيچيك از اينها آگاه و دانا نيستيم؛ ما را از غم و اندوه و فكر و اشتياقى كه تو را بخود مشغول ساخته خبر ده.
حضرت رسولاللـه صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم فرمودند: اگر خدا بخواهد شما را آگاه مىسازم. سپس آهى سوزناك از سويداى دل و از سر تحسّر و اندوه كشيدند و فرمودند: چقدر مشتاق ديدار برادرانم هستم كه بعد از من مىآيند. أبوذرّ غفارى كه در ميان جمع حاضر بود عرض كرد: اى رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم؟ حضرت فرمود: نه، شما أصحاب و ياران من هستيد. برادران من بعد از من بر اين عالم خاكى پا مىگذارند. حال و خُلق آنان همان حال و طبع و خُلق أنبياء است.»
سپس شروع كردند در بيان أحوال و أوصاف إخوان خود تا اينكه بدينجا رسيدند: وَ إنْ شِئْتَ حَتَّى أَزيدَكَ يا أَباذَرٍّ. قُلتُ: نَعَم يا رَسولَ اللَهِ. «اى أباذرّ اگر بخواهى باز در أوصاف آنان براى تو مىگويم. گفتم: بله اى رسولخدا!»
حضرت فرمودند: يَجْلِسُ إلَيْهِمْ قَوْمٌ مُقَصِّرونَ مُثَقَّلونَ مِنَ الذُّنوبِ، فَلا يَقومونَ مِنْ عِنْدِهِمْ حَتَّى يَنْظُرُ اللَهُ إلَيْهِمْ فَيَرْحَمُهُمْ وَ يَغْفِرُ لَهُمْ ذُنوبَهُمْ،لِكَرامَتِهِمْ عَلَى اللَهِ.
«مردمانى كه در طريق عبوديّت و بندگى كوتاهى كرده و پشت آنان از بار گناهان سنگين شده، با آنان مجالست و همنشينى مىكنند و از نزد آنان بر نمىخيزند مگر اينكه خداوند از سر رأفت و مهربانى به آنان نظرانداخته و باران رحمت خود را بر اين قوم گناهكار باريده و آنان را از رَين و كدورات معاصى پاك نموده و مورد آمرزش قرار مىدهد؛ و همه اينها بخاطر كرامت و علوّ شأنى است كه برادران من در پيشگاه خداوند دارند!»
ص 343
تا اينكه حضرت در فصل أخير از روايت ميفرمايد: يَا أَباذَرٍّ! إنّى إلَيْهِمْ لَمُشْتاقٌ! ثُمَّ غَمَّضَ عَيْنَيْهِ وَ بَكَى شَوْقًا. ثُمَّ قالَ: اللَهُمَّ احْفَظْهُمْ وَانْصُرْهُمْ عَلَى مَن خَالَفَ عَلَيْهِمْ وَ لا تَخْذُلْهُمْ وَ أَقِرَّ عَيْنى بِهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. ألاَ إنَّ أَوْلِيَآءَ اللَهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.[18]
«اى أباذرّ! حقّا به اين برادران مشتاقم و شوق ديدار آنان را دارم! سپس حضرت چشمان مباركشان را فرو بستند و قطرات اشك كه حكايت از شوق سرشار آن حضرت داشت بر چهره مبارك رسول خدا جارى شد. و حضرت در حقّ آنان دعا فرمودند: بار خدايا برادرانم را از گزند حوادث مصون و محفوظ بدار، و آنان را بر مخالفين و دشمنانشان نصرت ده، و آنان را بىيار و ياور مگذار، و در روز قيامت چشم مرا به زيارت آنان روشن ساز، حقّا كه أولياء خدا هيچگاه گردوغبار خوف و هراس و غمواندوه بر آينه دلشان نمىنشيند.»
در اين روايت نغز و راقى كه در بيان أوصاف أولياء حضرت حقّ و كاملان از امّت و شريعت حضرت محمّدى بوده و آن را عالم بزرگوار شيعى، ابنفهد حلّى رحمةاللـهعليه در كتاب التّحصينوصفاتالعارفين مرفوعا از پيامبرأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم آوردهاست مىبينيم كه چگونه رسول عظيمالشّأن إسلام با شور و هيجانى خاصّ، صفات و أحوال عارفان باللـه تباركوتعالى از متابعين شريعت خود را شرح داده و بيان ميكند. و با آنكه خود بر أريكه توحيد و تجلّيات ذاتيّه تكيه زده است، گريه شوق سر داده و آرزوى ديدار آنان را دارد كه بعد از او مىآيند و قدم در طريق سلوك و معرفت نفس گذاشته و با تمسّك به ثقلين و با امداد از عالم غيب و عنايات ربّانيّه، كريوههاى سخت و صعبالعبور عالم نفس را پشتسرگذاشته و در حريم أمن إلهى وارد مىشوند و توحيد
ص 344
حضرت حقّ، كما هو حقُّه، در صقع نفوس آنان متمكّن شده و سكّاندار كشتى توحيد و مرزبان و پاسدار شريعت و طريقت او مىشوند.
آرى فضائل أولياء خدا آنچنان كه بايد و شايد، قابل بيان نيست، چرا كه كمالات ايشان از سنخ اين عالم نبوده و با ألفاظ موضوعه، براى عالم محسوسات نمىتوان ايشان را وصف نمود. و آنچه از ايشان در عالم طبع ظهور پيدا ميكند، ذرّهاى از آن معانى و حقائقاست كه در عوالم علوى در ايشان متحقّق شدهاست.
ألا إنّ ثَوْبًا خيطَ مِن نَسْجِ تِسْعَةٍ وَ عِشْرينَ حَرفًا عَن مَعاليهِ قاصِرُ
«آگاه باشيد! حقّا پيراهنى كه تاروپود آن بيستونه حرف الفباء بوده و از كنارهمنهادن آنها دوخته شده، از بيان خُلق نيكو و قامت بلند محاسن محبوب من كوتاه است!»
حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالزّكيه در مكتب توحيدى أهلبيت عليهمالسّلام تربيت و پرورش يافته و از مناهل و سرچشمه علوم صادقَين عليهماالسّلام بهره برده و از مشرب تحقيق و أنيق عرفانى ايشان إشراب شدند، و بالأخره راحله علم و معرفت خود را بر آستانه قرآن مجيد و علوم أهلبيت عليهمالسّلام فرود آورده و با تفسير أنفسى و آفاقى آيات قرآن كريم و با استخراج دُرر توحيد و معارف حقّه از روايات أئمّه عليهمالسّلام، در «دوره علوم و معارف إسلام» منهجى قويم و سهل و بركنار از هر گونه إفراط و تفريط را براى وصول و ورود به عالم قدس بنا نهادند.
«آقا سيّدمحمّدحسين، سيّدالطائفتين است»
وقتى حضرت آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد رضواناللـهعليه كه خود در عالىترين نقطه از عالم نور و فسحت قرار دارد با آن حال ابتهاج و شگفتى در وصف ايشان مىفرمايند: «آقا سيّدمحمّدحسين، سيّدالطّائفتين است.» يعنى آقا و سرور طائفه أولياء و عرفاء و طائفه علماء كه خود حكايت از
ص 345
مقام منيع و بلند ايشان دارد، ديگر ما چه بگوئيم!
تَعالَيتَ عَن مَدحٍ فَأبلَغُ خاطِبٍ بِمَدحِكَ بَينَ النّاسِ أقصرُ قاصِرِ(1)
إذا طافَ قَومٌ فى المَشاعِر والصَّفا فقَبرُكَ رُكنى طآئفًا وَ مَشاعِرى (2)
وَ إن ذخَر الأقوامُ نُسكَ عِبادَةٍ فَحُبُّكَ أوْفَى عُدَّتى و ذَخآئِرى (3)
1. از هر مدح و ثنائى بالاتر هستى، اگر فصيحترين و بليغترين مدّاحان در مقام ستايش تو برآيد، ناتوانترين آنها خواهد بود.
2. در آن هنگام كه مردم در مشعر و صفا به طواف و سعى مىپردازند، من مزار تو را مطاف و مشعر خود ساخته و پروانهوار به گرد آن مىچرخم.
3. اگر مردم عباداتى همانند نماز و روزه را براى قيامت خود ذخيره مىكنند، همانا محبّت و عشق تو، تمامترين نيرو و ذخيره من خواهد بود.
مقام و عظمت شأن مرحوم علاّمه (قدّه) در ظاهر و باطن
در بيان مقام و عظمت شأن علاّمه والد، گاهى بنده اينطور تعبير كردهام: آن آيت عظماى إلهى و آن آفتاب عالمتاب توحيد، براى امام زمان سلاماللـه عليه، به منزله مالكأشتر براى أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالسّلام بودند. بعد با خود مىگويم: مالك أشتر رضواناللـهتعالىعليه داراى مقامى بس عظيم بود آنچنانكه حضرت در شهادت او گريستند و فرمودند:
مالِكٌ! وَ ما مالِكٌ؟! وَ اللَهِ لَوْ كانَ جَبَلاً لَكانَ فِنْدًا وَ لَوْ كَانَ حَجَرًا لَكانَ صَلْدًا، لا يَرْتَقيهِ الْحافِرُ وَ لا يُوفى عَلَيْهِ الطَّآئِرُ.[19]
«مالك! و چيست مالك؟! به خدا سوگند اگر كوه بود آنچنان كوه عظيمى بود كه در استوارى و سرافرازى يگانه بود، و اگر سنگ بود آنچنان سنگ سخت و صاف و بلندى بود كه هيچ روندهاى از آن بالا نمىرود و هيچ طائر بلندپروازى در اوج آن به پرواز در نمىآيد.»
ص 346
ولى باز با خود مىگويم: اين تعبير نيز براى والد بزرگوار كم است! ايشان نه تنها مالك أشتر بودند بلكه ميثم تمّار نيز بودند. حجربنعدىّ أميرالمؤمنين عليهالسّلام، و جابربنيزيد جعفى امام باقر عليهالسّلام، و أبانبنتغلب امامصادق عليهالسّلام نيز بودند كه حضرت بهوجود ايشان افتخار كرده و در خطاب به أبان ميفرمايد:
جَالِسْ أَهْلَ الْمَدِينَةِ، فَإنّى أُحِبُّ أَنْ يَرَوْا فى شيعَتِنا مِثْلَكَ.[20] «اى أبان! با أهل مدينه مجالست كن (و علوم ما أهلبيت را براى آنان باز گو) زيرا كه من حقّا دوست دارم همانند تو را در ميان شيعيان ما ببينند.»
و زمانىكه پس از رحلتش در نزد حضرت از او ياد مىشود، حضرت مىفرمايند: رَحِمَهُ اللَهُ! أما وَ اللَهِ لَقَدْ أَوْجَعَ قَلْبى مَوْتُ أَبانٍ![21] «خدا او را رحمت كند! هان بخدا سوگند كه مرگ أبان دل مرا به درد آورد و خاطر مرا مجروح ساخت!»
دفاع و پاسدارى كمنظير مرحوم علاّمه (ره) از حريم توحيد و ولايت
حضرت علاّمه آيةاللـه والد معظّم أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته در قرون معاصر، مدافعى كمنظير در دفاع و پاسدارى از حريم توحيد و ولايت و مكتب تشيّع بودند و از عمر و جان عزيز خويش براى روشن نگهداشتن چراغ عشق و محبّت به حضرت پروردگار و إرادت و دوستى با صاحبان ولايت كلّيّه إلهيّه دريغ ننمودند.
كلماتى در وصف مرحوم علاّمه (قدّه) و ارتحال ايشان
به يقين و قطع، ارتحال آن آيت نور و طائر عالم قدس از اين عالم مجاز و خلع بدن مادّى و بازگشت به وطن مألوف و جنّة الذّات، قلب مبارك حضرت حجّهبنالحسنالعسكرىّ أرواحنالهالفداء را به درد آورد و حال حضرت، همان حال غم و حزن و اندوهى بود كه در مصيبت و عزاى شيخ مفيد رحمةاللـهعليه
ص 347
داشتند آنچنان كه مروىّ است كه به خطّ شريف خود بر مزار شيخ مرقوم فرمودند:
لا صَوَّتَ النّاعى بِفَقْدِكَ إنَّهُ يَوْمٌ عَلَى ءَالِ الرَّسولِ عَظيمُ (1)
إنْ كُنْتَ قَدْ غُيِّبْتَ فى جَدَثِ الثَّرَى فَالْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ فيكَ مُقيمُ (2)
وَالْقآئِمُ الْمَهْدىُّ يَفْرَحُ كُلَّما تُليَتْ عَليكَ مِنَ الدُّروسِ عُلومُ (3)[22]
1. هيچگاه قاصد، خبر مرگ تو را نياورد، چرا كه آن روز بر آلرسول، روزى بس سخت و بزرگ خواهد بود.
2. در اين قبر خاكى از برابر ديدگان، پنهان شدى أمّا عدل و توحيد در جان و حقيقت تو جا گرفته و رسوخ نمودهاست.
3. هر زمان كه در مجلس درس، علوم أهلبيت نزد تو خوانده مىشد، حضرت قائم امام مهدى عليهالسّلام مسرور و شادمان مىگشت!
و بالجملة كانَ ـ و اللَـهِ ـ العلاّمةُ الوالِدُ رضوانُاللَـهِتَعالىعَلَيهِ مِنَ الحُلَمآءِ وَ العُلَمآءِ باللَهِ وَ دينِهِ وَ العامِلينَ بِطاعَتِهِ وَ أمرِهِ وَالمُهتَدينَ بِحُبِّهِ، تُعرَفُ الرَّبّانيّةُ فى وَجهِهِ وَ الرَّهبانيّةُ فى سَمتِهِ، مِصباحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ رَيحانُ كُلِّ قبيلٍ، فَهُوَ الكَيّسُ اللَبيبُ وَالخالِصُ النَّجيبُ.[23] رَحمَهُاللَهِعَلَيهِرَحمَهًوَاسِعَةً.
اكنون پس از سالها، جز حسرت و اندوه و اشك غم، در فقدان آن عارف ربّانى و فقيه أهلبيت عليهمالسّلام و حضور بر مزار شريف ايشان كه جان از شميم دلانگيز تربت آن به وجد آمده و اندكى تسلّى مىگيرد، و استمداد و طلب همّت از نفس قدسيّه آن هُماى عالم نور، در سلوك طريق حقّ و عبوديّت و
ص 348
عشق به حضرت پروردگار؛ چيزى برايمان نمانده است.
اشعارى از ابنفارض در وصف عاشق مبتلى به هجران
فَالوَجدُ باقٍ وَ الوِصالُ مُماطِلى وَ الصَّبرُ فانٍ وَاللِقآءُ مُسوِّفى (1)
لَم أخْلُ مِن حَسَدٍ عَلَيكَ فَلا تُضِع سَهَرى بِتَشْنيعِ الخَيالِ المُرجِفِ (2)
وَاسألْ نُجومَ اللَيلِ هَل زارَ الكَرَى جَفْنى و كَيفَ يَزورُ مَن لَم يَعْرِفِ (3)
لا غَروَ إن شَحَّت بِغُمضِ جُفونِها عَيْنى وَ سَحَّت بِالدُّموعِ الذُرَّفِ (4)
وَ بِما جَرَى فى مَوْقِفِ التَّوْديعِ مِنْ ألَمِ النَّوَى شاهَدتُ هَوْلَ المَوْقِفِ (5)
إن لَم يَكُن وَصلٌ لَدَيكَ فَعِد بِهِ أمَلى وَ ماطِلْ إن وَعَدْتَ وَ لا تَفى (6)
فَالمَطلُ مِنكَ لَدَىَّ إن عَزَّ الوَفا يَحلو كَوَصلٍ مِن حَبيبٍ مُسعِفِ (7)
أهْفو لِأنفاسِ النَّسيمِ تَعِلَّةً وَ لِوَجهِ مَن نَقَلَتْ شَذاهُ تَشَوُّفى (8)
فَلَعَلَّ نارَ جَوانِحى بِهُبوبِها أن تَنطَفى وَ أوَدُّ أن لا تَنْطَفى (9)
يا أهلَ وُدّى أنتُمُ أمَلى وَ مَن ناداكُمُ يا أهلَ وُدّى قَد كُفى (10)
عودوا لِما كُنتُم عَلَيهِ مِنَ الوَفا كَرَمًا فَإنّى ذَلِكَ الخِلُّ الوَفى (11)[24]
1. شور و اشتياقم به تو همچنان باقى است و وصال پيوسته به تأخير مىافتد، صبر و شكيبائىام تمام شده و ديدار طلعت تو، امروزوفردا ميكند.
2. در طريق مهرورزى و عشق تو هيچگاه از حسادت رقيبان در امان نبودهام. پس اگر به حكم طبيعت در شبى از تحمّل سختى بار محنت تو عاجز شده و خواب مرا ربود، با سرزنش من در عالم رؤيا، بيدارى شبهاى مرا تباه مساز!
3. از ستارگان شب بپرس! آيا زمانى، خواب بر پلكهاى من ميهمان شده؟و چگونه خواب، كسى را كه نمىشناسد و درد عشق و هجران، آرامش او را سلب كرده، زيارت كند ؟
ص 349
4. با اين عشق آتشين، جاى شگفتى نيست اگر چشمهايم از خوابيدن بخل بورزند ولى اشك ريزان خود را از روى كرامت در پاى محبّت تو نثار كنند.
5. قسم به آن درد هجران كه در هنگام وداع با تو حسّ نمودم، من در فراق تو هراس و بيم روز قيامت را مشاهده كردم.
6. اگر برايم در نزد تو هيچ وصلى مقدّر نشده، پس به اميد و آرزوى آن مرا وعده بده! و چنانچه وعده دادى و قصد وفا به پيمان عشق را ندارى، امروز و فردا كن كه به آن نيز دلخوش و راضيم.
7. اگر وفاى به عهد در ميان نيست، همان وعدههاى غير واقعى تو نيز براى من شيرين و گوارا است، همانند شيرينى وصال محبوبى كه حاجت حبيب خود را برآورده مىسازد.
8. ميل و اشتياق من به نسيمهاى دلانگيز صبا حقيقى نيست، بلكه شوق و نشاط من به روى حضرت دوست است كه نسيم صبا، رائحه خوش آن را به همراه مىآورد.
9. شايد از وزيدن آن نسيم، آتش عشقى كه در دلم زبانه مىكشد خاموش شود؛ و البتّه دوست دارم آن آتش هيچگاه فروكش نكند!
10. اى محبوبانم! شما آرزوى من هستيد و كسى كه شما را از روى عشق و محبّت بخواند، همين مقدار او را بساست.
11. اى كاش كرم نموده و به وفادارى پيشين خود باز مىگشتيد، زيرا من همان دوست صادق و يكدل و با وفاى شما هستم.
[1] ديوان حافظ، ص 106، غزل 239.
[2] ديوانابنالفارض، تائيّه كبرى، ص 103 و 104.
[3] شرحالأسماء، ص 277.
[4] صدر آيه 1، از سوره 17: الإسرآء: «پاكومنزّهاست خداوندى كه عبد خود را شبانه سير داد.»
[5] غررالحكم، ص 232، ح 4637.
[6] كافى، ج 2، ص 336، ح 4.
[7] و نيز درباره يكى ديگر از رفقاى ايشان كه مشابه اين مورد بود، به حقير فرمودند: آن وجهى را كه مىخواهند براى حجّ صرف كنند، براى دو نفر از طلاّب كه قصد ازدواج داشته و تمكّن مالى ندارند هزينه شود. ايشان نيز آن مبلغ را داد و بنده همان شب آن را به پدر آن دو طلبه دادم.
رواياتى در نهى از ممانعت از حجّ (ت)
در فروع كافى، كتاب الزّكوة، باب فضل الصّدقة از امام باقر عليهالسّلام روايت ميكند كه فرمودند: لَأَن أحُجَّ حَجَّةً أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُعتِقَ رَقَبَةً و رَقَبَةً حَتَّى انتَهَى إلى عَشَرَةٍ و مِثلَها و مِثلَها حتَّى انتَهَى إلى سَبعينَ و لَأن أَعولَ أهْلَبَيتٍ مِنَ المُسلِمينَ اُشبِـعُ جَوعَتَهُم و أكْسُو عَورَتَهُم و أكُفُّ وُجوهَهُم عَنِ النّاسِ أَحَبُّ إلَىَّ مِن أن أحُجَّ حَجَّةً و حَجّةً و حَجَّةً حَتَّى انَتَهى إلى عَشرٍ و عَشرٍ و عَشرٍ و مِثلَها و مِثلَها حَتَّى انتَهَى إلى سَبعينَ. «اينكه يكبار حج بجا آورم در نزد من محبوبتر است از اينكه هفتاد بنده آزاد نمايم و اينكه يك خانواده از مسلمانان را نفقه دهم و ايشان را سير نموده و لباس و پوشاك به ايشان دهم و آبروى ايشان را در برابر مردم حفظ نمايم، براى من محبوبتر است از اينكه هفتاد بار حجّ بجا آورم.» كافى، ج 4، ص 2، ح 3
شيخ فريدالدّين عطّار نيشابورى (ره) در ترجمه و ذكر أحوال بايزيد بسطامى ميگويد: نقلاست كه يكبار عزم حجّ كرد. منزلى چند برفت و باز آمد. گفتند: تو هرگز عزم، فسخ نكردهاى؛ اين چون افتاد؟ گفت: در راه زنگىاى را ديدم تيغى كشيده، مرا گفت: اگر باز گردى، نيك و اگر نه سرت از تن جدا كنم. پس مرا گفت: تَرَكتَ اللَهَ بِبَسطامَ وَ قَصَدتَ البيتَ الحرامَ! خداى را به بسطام گذاشتى و روى به كعبه آوردى! (تذكرهالأوليآء، ص 165)
[8] وسآئلالشّيعة، كتاب الحجّ، أبواب وجوبه و شرآئطه، باب 47 و 48 و 49، ج 11، ص 136 تا ص 139.
در باب 48 از امام صادق عليهالسّلام نقل ميكند كه فرمودند: لِيَحذَر أحَدُكُم أن يُعَوِّقَ اخاهُ عَن الحَجِّ فَتُصيبَهُ فِتنَةٌ فى دُنياهُ مَعَ ما يُدَّخَرُ لَهُ فى الأَخِرَةِ. «هر يك از شما بر حذر باشد از اينكه برادر خود را از حجّ خانه خدا منع كند. در غير اينصورت علاوه بر عذابى كه در آخرت براى او ذخيره مىشود در دنيا نيز فتنه و عذابى دردناك به او مىرسد!»
همچنين از إسحقبنعمّارِ روايتكردهاست كه خدمت امام صادق عليهالسّلام عرض كردم: إنّ رَجُلاً اسْتشارَنى فى الحَجِّ وَ كانَ ضَعيفَ الحالِ، فَأشرتُ عَليهِ أن لايَحُجَّ، فقال عَليهِالسّلامُ: ما أخلَقَكَ أن تَمرَضَ سَنَةً. قالَ: فَمَرِضتُ سَنَةً. «مردى فقير با من مشورت كرد كه حجّ خانه خدا بگزارد يا نه؟ براى او خير خواهى كرده و گفتم: نرو! پس امام صادق عليه السّلام به من فرمود: چقدر سزاوارى به اينكه يكسال مريض باشى! و من يك سال مريض شدم.»
[9] اين تعبير، در روايات متعدّدى درباره حضرت سلمان رضواناللـهعليه وارد شدهاست كه: أدرَكَ العِلمَ الأوَّلَ وَ الأَخِرَ، يا عَلِمَ عِلمَ الأوَّلِ وَ الأَخِرِ. بحارالأنوار، ج 22، ص 318، 329، 350، 391.
[10] قسمتى از آيه 16، از سوره 40، غافر.
[11] منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 615؛ مرحوم ملاّ محمّدتقى مجلسى رحمةاللـهعليه در شرح اين فقره از زيارت مىفرمايند:
پدر و مادر و جان و أهل و مالم فداى شما باد اى أئمّه معصومان، هر كه إراده معرفت و عبادت و محبّت إلهى دارد ابتدا به شما ميكند و بعد از معرفت شما، از شما خداوند خود را شناسد و بندگى او را از شما أخذ ميكند و به سبب محبّت شما به محبّت إلهى فائز مىشود. و كسىكه خواهد كه خداوند خود را به يگانگى بشناسد و به نهايت مراتب قرب توحيد برسد، از راه متابعت شما عارف و واصل مىشود. و كسيكه إراده قرب إلهى داشته باشد، به توجّه شما به آن رتبه فائز ميگردد و از إرشاد شما به نهايت مراتب قرب مىرسد.
اى مواليان من كه حقّ سبحانه و تعالى شما را مولاى ما گردانيده است در آيات و أحاديث، و بهبركت شما از آتش جهنّم آزاد شدهايم و مىشويم: من نمىتوانم شمردن ثنا و ستايش شما را، و به آنچه به حسب واقع به آن كمالات موصوفيد، من إحصاء آن نمىتوانم كرد بلكه نمىتوانم فهميدن، و أوصاف كمال شما را كه درخور قرب و منزلت شماست وصف نمىتوانم كردن، و چون توانم كرد و حال آنكه شما نور خوبانيد و هر كمالى كه أنبياء و أوصياء و أصفياء يافتهاند بهبركت شما يافتهاند و شما هدايت كنندگان نيكوكارانيد. (لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص 736 و 737)
[12] به طور كلّى جريان عاشورا و أولاد و أصحاب حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام جريانى عجيب است و نفس مقدّس حضرت سيّدالشّهداء در اين جريان آنچنان تجلّى نموده و با جذبه نفوس را به سوى عالم قدس سير دادند كه وهم را به إدراك آن راهى نيست.
شهداى كربلا همه به مقام فنا رسيدند و شهيد شدند (ت)
علاّمه والد قدّسسرّه مىفرمودند: «همه أصحاب سيّدالشّهداء عليهالسّلام در روز عاشورا به مقام فنا رسيدند و سپس شهيد شدند.» و اين امر جز با تصرّف ولائى حضرت و جذبه نفس مقدّسشان امكانپذير نيست و بازماندگان از حادثه عاشورا نيز از اين جذبات بىبهره نبودند.
علاّمه والد رضواناللـهعليه نسبت به حضرت علىّأصغر عليهالسّلام نيز معتقد بودند كه آن حضرت با إراده و اختيار خود شهادت را برگزيده و نداى پدر را لبيّك گفته و خود را فدا نمود. و در جلد پانزدهم امامشناسى، صفحه 318 و در روحمجرّد، صفحه 98 به اين امر اشاره فرمودهاند.
بنابراين حضرت علىأصغر نيز در مدّت كوتاه عمر خود با قدم ايثار و اختيار به سوى خداوند حركت نموده و خود را فداى سيّدالشّهداء عليهالسّلام نمود و اگر از سير آن حضرت مرتبهاى باقى مانده بود، در عوالم بعدى طىّ گرديد كه شايد نداى منادى در تسليت حضرت أباعبداللـهالحسين در شهادت علىأصغر كه گفت : دَعهُ يا حُسينُ فإنَّ لَه مُرضِعًا فى الجَنَّةِ اشاره به همين سير استكمالى در عالم آخرت باشد كه موجب دفع حزن و اندوه آن حضرت از شهادت علىأصغر قبل از به فعليّت رسيدن نفس طاهرش مىباشد.
[13] قسمتى از آيه 87، از سوره 21: الأنبيآء.
[14] ديوانحافظ، ص 36، از غزل 74.
[15] مفاتيحالجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات العارفين، ص 127.
[16] ملاّمحمّدصالح مازندرانى رحمةاللـهعليه در شرح روايت أبوالرّبيع شامى از حضرت امام صادق عليهالسّلام كه حضرت مىفرمايند: إنَّ الإمامَ عَلَيهِالسَّلامُ إذا شآءَ أنْ يَعْلَمَ عَلِمَ. «امام عليهالسّلام هنگامىكه بخواهد بداند، ميداند.» چنين ميفرمايد:
فيهِ دلالةٌ عَلى أنّ جَهلَهُم بِالشَّىء عبارةٌ عن عدم حصوله بالفعل؛ و يَكفى فى حصولِه مجردُّ توجّهِ النّفسِ. و السّببُ فى ذلك هو أنّ النّفسَ النّاطقةَ إذا قَويتْ حتّى صارت نورًا إلهيًّا لم يَكن اشتغالُها بتدبيرِ البدنِ عآئقًا لها عن الاتّصال بالحضرة الإلَهيّة، فهى و الحالةُ هذه إذا توجَّهتْ إلى الجنابِ القُدس لاِستعلامِ ما كانَ و ما سيكونُ و ما هو كآئن، اُفيضت عليها الصّورُ الكلّيّةُ وَ الجزئيّةُ بمجرّدِ التوجّهِ من غير تجشُّم كسبٍ و تمهيدِ مُقدّماتٍ. شرحالكافى، ج 6، باب: أنّ الأئمّة إذا شآؤوا أن يعلموا علموا، ص 33، ح 1
«اين روايت دلالت مىنمايد بر اينكه جهل أئمّه عليهمالسّلام به چيزى عبارتاست از حاصلنبودن بالفعل علم به آن چيز؛ و در حاصلشدن آن، صرف توجّه نفس كافى است. و سبب آن، اينستكه چون نفس ناطقه به حدّى قوّت يابد كه نور إلهى گردد، اشتغال به تدبير بدن مانع از اتّصال او به حضرت إلهى نخواهد بود. دراينحال، هر گاه نفس به جناب قدس توجّه كند تا علم به حقائق گذشته و آينده و حال پيدانمايد، به مجرّد توجّهنمودن بدون تلاشى براى تحصيل آن و منظّم نمودن مقدّماتش، صور كلّيّه و جزئيّه بر او إفاضه گرديده و بدان عالم مىشود.»
أقول: اين فرمايش ايشان كه فرموده: إذا تَوجَّهتْ إلى الجنابِ القُدسِ. «هر گاه به جناب قدس توجّه كند» محلّ تأمّل است؛ زيرا توجّه أولياء كامل إلهى به حضرت إلهى و جناب قدس هميشگى است و نحوه آن متغيّر است، گاهى مستغرق در توجّه به عالم توحيد و جناب قدس مىباشند، و به واسطه همين استغراق و اتّصال، به كثرت نظر نمىنمايند؛ و التفات و توجّه به كثرات و حصول علم فعلى نسبت به آن، محتاج نزول از جناب قدس و عالم كلّيّت به جزئيّت و كثرت است، نه توجّه از كثرات به جناب قدس و عالم كلّيّت، و درباره ايشان بايد گفت: إذا توجّهتْ إلى عالمِ الكثرهِ... اُفيضتْ عليها الصّورُ الكلّيّةُ و الجزئيّةُ لإتّصالِه بالحضرةِ الإلهيّةِ و الجنابِ القُدسِ. و گاهى التفاتشان به عالم قدس إجمالى بوده و بيشتر به كثرت متوجّهند و در اين حال براى حصول علم فعلى محتاج توجّه تفصيلى به عالم قدس مىباشند.
و گويا نظر ايشان به برخى از غير كاملين بوده كه اتّصال و توجّه ايشان به عالم بالا به صورت حال ـ و نه مقام ـ بوده و هنگامىكه چنين حالتى به ايشان دست مىدهد، حقائقى از عالم كثرات بر ايشان منكشف ميگردد، ولى اين سخن در شأن أئمّه معصومين سلاماللـهعليهم و كاملين از شيعيان ايشان تمام نيست.
بارى، اولياء كامل به جهت وصول به مقام ولايت، به ما كان و ما يكون و ما هو كائن به حسب مقام باطن احاطه و علم حضورى دارند، ولى ظهور آن در مرتبه عالم طبع و حسّ متوقّف بر اراده و توجّه ايشان مىباشد، و رواياتى كه علم امام عليهالسّلام را متوقّف بر إراده دانسته يا از ازدياد علم ايشان در اوقات خاص چون شب جمعه سخن گفته است، ناظر به تنزّل اين علم از مراتب عاليه نفس امام عليهالسّلام به عالم ظاهر و فعلىشدن آن در اين عالم مىباشد نه اصل تحقّق و ثبوت آن، و لذا بين روايات مختلفى كه در باب علم امام وارد شده تعارضى وجود ندارد.
[17] آيه 3، از سوره 55: الرّحمن.
[18] التّحصين و صفاتالعارفين، ص 23.
[19] نهجالبلاغة، كلمات قصار، ص 554.
[20] اختيارمعرفهالرّجال، ص 330 و 331.
[21] اختيارمعرفهالرّجال، ص 330 و 331.
[22] مجالسالمؤمنين، ج 1، ص 477؛ و جنّهالمأوى، در ضمن جلد 53؛ بحارالأنوار، ص 255.
[23] اقتباس از روايتى از حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در وصف شيعيان آن حضرت. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب 19: صفاتالشّيعهوأصنافهم، ح 34.