در آغاز محرّم الحرام سال 1400 هجرى قمرى بنا بر اين شد كه حقير به قصد زيارت عقيله بنىهاشم، حضرت زينب كبرى سلاماللـهعليها و سپس ملاقات و ديدار با حضرت آقاى حدّاد كه ايشان نيز در ذىالحجّهالحرام 1399 همراه أهلبيت و يكى از فرزندانشان براى زيارت بىبى سلاماللـهعليها مشرّف شده بودند، به صوب شام عازم شوم.
خاطراتى از سفر مؤلّف محترم كتاب به سوريه
توضيح اينكه: چند سالى بود كه دولت عراق راه ورود زائرين ايرانى را بسته بود و حضرت آقاى حدّاد نيز نمىتوانستند به ايران بيايند و لذا در اين چند سال ملاقاتى بين حضرت علاّمه والد و حضرت آقاى حدّاد صورت نگرفته بود. در ذىالحجّه 1399 كه آقاى حدّاد به زينبيّه مشرّف مىشوند و بر جناب حاجأبوموسى وارد مىگردند، به ايشان امر مىكنند كه علاّمه والد را از آمدنشان به سوريه مطّلع گردانند و حاج أبوموسى نامهاى به علاّمه والد ارسال نموده و تشرّف آقاى حدّاد را أطّلاع مىدهند و مىگويند خبر دهيد كه به سوريه مىآئيد يا نه! و چون مدارك علاّمه والد براى سفر مهيّا نبود و خبردادن به وسيله پست نيز حدأقّل ده روز وقت استيعاب مىنمود، به حقير امر نمودند تا عازم سوريه شوم تا علاوه بر زيارت حضرت زينب كبرى سلاماللـهعليها و سپس ديدار مرحوم حدّاد ، خبر آمدن علاّمه والد را نيز به ايشان برسانم و ايشان پس از چند روز به سوريه مشرّف شدند.
هنگام عزيمت، حضرت علاّمه والد فرمودند: در شام دائما مصاحب
ص 287
همراه حضرت آقاى حدّاد باشيد و أبدا از ايشان جدا نشده و در همان مكانى كه ايشان إقامت گزيدهاند، شما نيز اقامت كنيد.
محل اقامت ايشان در حجرهاى داخل صحن شريف زينبيّه بود كه به مرحوم حاج أبوموسى محيى كه متصدّى أمر نذورات و تبرّعات حرم مطهّر بودند تعلّق داشت.
شرح حال سفر مؤلّف كتاب به سوريه و ملاقات با مرحوم حدّاد (ره)
حقير لدىالورود به حجره جناب حاج أبوموسى وارد شده و از ايشان سراغ آقاى حدّاد را گرفتم، جناب حاج أبوموسى گفتند: حضرت آقاى حدّاد هر روز صبح به حرم مطهّر مشرّف شده و تا حدود أذان ظهر در آنجا مىمانند. بنده نيز به حرم مطهّر مشّرف شدم و به محض ورود به روضه مقدّسه ديدگانم به آفتاب توحيد حضرت آقاى حدّاد كه در زاويهاى از حرم مطهّر نشسته بودند روشن شد. ولى طبق دستور علاّمه والد كه در اوقات تشرّف به مشاهد مكرّمه ابتدا بايد به زيارت آن مشهد مقدّس مبادرت نمود، به زيارت بىبى شتافته و ضريح مقدّس را به بغل گرفته و خدمت حضرت زينب سلاماللـهعليها عرض ادب نمودم و بعد از انجام زيارت خدمت حضرت آقاى حدّاد رسيدم.
ايشان با كمال تواضع و ملاطفت و مهربانى كه شيوه أخلاقى ايشان بود، استقبال نموده و حقير را در آغوش مهر خود گرفتند. با يكديگر معانقه نموده و نشستيم.
از آنجا كه رژيم عراق راه تشرّف زائرين ايران به عتبات عاليات را بسته بود، مدّت زيادى بود كه ايشان را زيارت نكرده و در آتش غم و هجران اين استاد عزيز و حميم مىسوختم. حال بنده در وقت ملاقات با ايشان بسيار منقلب و سيلاب اشك از ديدگان اين بنده جارى بود و گريه مرا امان نمىداد. و زبان حال حقير در آن وقت اين أبيات از لسانالغيب خواجه شيراز رحمةاللـهعليه بود.
هزار شكر كه ديدم به كام خويشت باز ز روى صدق و صفا گشته با دلم دمساز
ص 288
اگر چه حسن تو از عشق غير، مستغنى است من آن نيم كه ازين عشقبازى آيم باز
چه گويمت كه ز سوز درون چه مىبينم ز اشك پرس حكايت كه من نِيَم غمّاز
چه فتنه بود كه مشّاطه قضا انگيخت كه كرد نرگس مستش سيه به سرمه ناز [1]
احوالات مؤلّف كتاب با مرحوم حدّاد (ره) در سفر سوريه
حضرت آقاى حدّاد أحوالپرسى نموده و فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! به چه مقاماتى رسيدهايد؟» عرض كردم: «آقا! مَثَل حقير مَثَل ماشينى مىماند كه موتور آن خراب و چرخهايش پنجر شده و ديگر قادر بر حركت نيست. فلذا در كنارى ساكن و بىحركت افتادهاست.»
ز بخت خفته ملولم بود كه بيدارى بوقت فاتحه صبح يك دعا بكند [2]
ايشان شروع كردند به خنديدن. البتّه بنده حقيقت را عرض كرده بودم. بعد فرمودند: إنشاءاللـه اين مدتى كه با ما هستيد حالتان بهتر خواهد شد.
الحمد للّه ربّ العالمين همانطور كه فرموده بودند، از مصاحبت و مجالست با آن روح مجرّد و نور مطلق مستفيض شدم و حالتى كه بود تغيير كرد.
در سفرهاى قبل كه خدمت آقاى حدّاد بوديم، شراشر وجود ايشان آتش عشق و سوز محبّت به حضرت پروردگار بود. ولى در اين سفر ديگر آن سوز و شور و حرارت به برودت و سردى گراييده و مبدّل به طمأنينه و سكون و آرامش شده بود و حال ايشان نيز در حقير تأثير گذاشته و آن عشق و شورى كه داشتم همه در أثر مصاحبت و معيّت با ايشان آرام گرفت و تمام گشت.
ص 289
در مراجعت از سفر شام وقتى خدمت علاّمه والد رسيدم، اين واقعه و شرح حال آقاى حدّاد را براى ايشان عرض كردم. فرمودند: اين طمأنينه و سكون و آرامش كمال ايشان است. الآن ديگر از آن شرابهاى زنجبيل گذشته و از شراب كافورى نوش مىكنند كه مختصّ به أوليائى است كه به مقام عبوديّت محض رسيدهاند، عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيرًا.[3] و همين معنى براى شما خوب است.[4]
ص 290
رهنمودهائى از مرحوم حدّاد در سفر سوريه
از چند روز أوّل اين سفر كه دولت صحبت و ملازمت حضرت آقاى حدّاد نصيب و روزى بنده بود و هنوز علاّمه والد و ديگر رفقا مشرّف نشده بودند، مطالبى به يادگار مانده، از جمله سه مسأله مهمّ كه إنشاءاللـه بيان آن مفيد خواهد بود؛ و سزاوار است كه سالك راه خدا كه در سبيل يقين قدم مىزند آنرا نصبالعين خود ساخته و از نور آن بهرهمند شود.
ص 291
نهى مرحوم حدّاد (ره) از وسواس در امور
مسأله أوّل اينكه: در أوّلين سفر بنده براى حجّ بيتاللـهالحرام و زيارت مدينه منوّره براى حقير مشكلى پيش آمد و سبب شد كه هيچ وقت متيقّنالطّهاره نبوده و دائما استصحاب طهارت نموده و با آن طهارت استصحابى أعمال عبادى خود را بجاى مىآوردم. اين معنى كمكم باعث حالتى شبيه وسواس شد، بگونهاى كه خوف داشتم مبادا نمازى كه خوانده و طوافى را كه بجا آوردهام فاقد شرط طهارت بوده و صحّت حجّ را دچار اشكال نمايد؛ و از اين بابت سخت نگران بودم.
اين بود تا اينكه پس از انجام مراسم توحيدى حجّ به كربلاى معلّى مشرّف شدم. حضرت آقاى حدّاد وقتى از اين نگرانى و دلهره حقير آگاه شدند فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! أبداً هراسى نداشته باش؛ اگر حجّ شما اشكالى داشت به گردن من!» و با اين فرمايش ايشان نگرانى من بالكلّ مرتفع شد، ولى آن حال شبيه به وسواس بطور كامل از بين نرفت و مدّتى استمرار داشت.
خدمت حضرت آقاى حدّاد عرض كردم: بنده از أوّل اينطور نبودم، اين مشكل كه پيش آمد مرا بدين جهت سوق داد. فرمودند: درست است، درست است؛ ولى شما أصلاً نبايد اعتناء كنيد، همان طهارت استصحابى كافى است، وظيفه شما همين است و لازم نيست متيقّنالطّهاره باشيد.
اين كلام حضرت آقاى حدّاد عين همان مطالبى بود كه حضرت علاّمه والد بر أساس أدلّه بيان مىفرمودند. ايشان نيز زحمت بسيارى كشيدند تا اين حال از وجود حقير ريشه كن شد. دائما توصيه مىنمودند كه انسان نبايد در طهارت و نجاست متوقّف شود. إنشاءاللـه در فصول آتى قسمتى از فرمايشات ايشان در اين باره ذكر خواهد شد.
مسأله شكّ و وسواس از نظر مرحوم حدّاد بسيار مهمّ بود و آن را مُخلّ به سلوك و مانع از راه كمال و تعالى و لقاء حضرت حقّ مىدانستند و مىفرمودند:
ص 292
«شيطان از هر راهى كه نقطه ضعف انسان باشد از همان راه وارد شده و همينطور جلو مىآيد، و انسان بايد راه را بر او ببندد ومانع از نفوذ آن شود. كسى كه در طريق سلوك است، چه در أمر طهارت و نجاست و چه در سائر امور نبايد وسواس داشته باشد.»
فلذا نسبت به رفع اين حال از حقير كمال عنايت و اهتمام را داشتند و در اين سفر كه خدمتشان رسيدم، خود ايشان ابتداءً درباره از بين رفتن كامل آن حالت وسواس سؤال فرمودند.
لزوم بيدارى سحر و بينالطّلوعين براى سالكين راه خدا
مسأله دوّم درباره قيام ليل و بيدارى سحر و نيز بيدارى بينالطّلوعين و ضرورت آن بود.
حضرت آقاى حدّاد رضواناللـهعليه فرمودند: بيدارى بينالطّلوعين نور است و خود، فيض على حده مىباشد،[5] و اگر سالك قبل از أذان صبح بيدار باشد و نماز شب نيز بخواند نورٌ على نور است. و اگر به علّتى إقبال به صلاة ليل
ص 293
نداشت لاأقلّ سعى كند در سحر بيدار باشد؛ چرا كه نفسِ بيدارى شب موجب تنوير قلب و دل سالك مىشود.
مىفرمودند: بيدارى شب در وصول سالك به كعبه مقصود و إزاله حجاب پندار و اكتحال به نور بصيرت بسيار مهمّ است و بايد آن را به بيدارى بين الطّلوعين متّصل سازد. بايد شب را با نماز شب و ذكر و ياد خدا إحياء كند،آنهم نماز شبى با توجّه تامّ و دلى آكنده از عشق و محبّت حضرت پروردگار،بگونهاى كه لوح دل را از خواطر و نقش غير، پاك و خالى سازد تا اينكه قابليّت إشراق أنوار فيض از جانب حضرت ربّ ودود را داشته باشد.
خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى[6]
سؤالى از مرحوم حدّاد (ره) درباره عشق و محبّت به پروردگار
مسأله سوّم: سؤالى بود كه در خاطر حقير نسبت به عشق و محبّت حضرت پروردگار بود. توضيح اينكه: اجمالاً براى بنده معلوم بود كه محبّت و عشق به خداوند علىّ أعلى أمرى است وراى هر مطلوب و مقصود كه برتر و أفضل از آن نه تنها چيزى نيست بلكه در تصوّر نيز نمىآيد. چرا كه اين دولت عشق به مقتضاى حديث قرب نوافل مقدّمه فناء و لقاء حضرت حقّ بوده و همان قدر كه لقاء خدا شرافت دارد مقدّمهاش نيز شريف و عزيز است: «جانب عشق عزيز است فرو مگذارش»، و نيز در آيات قرآن كريم و روايات و أدعيه مأثوره از أهلبيت عليهمالسّلام بر عشق و محبّت به حضرت پروردگار و تحصيل آن ترغيب و تأكيد بسيارى شده است.[7]
ص 294
تأكيد بر تحصيل عشق و محبّت خداوند در آيات و روايات
حضرت امام زينالعابدين و سيّدالسّاجدين عليهوعلىآبائهوأولاده الطّاهرين أفضلصلواتالمصلّين در مناجات مريدين دست تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند كريم بلند نموده و از آن معدن لطف و كرم و جود چنين
ص 295
مىخواهد: وَ أَلْحِقْنَا بِعِبادِكَ الَّذينَ هُمْ بِالْبِدارِ إلَيْكَ يُسارِعونَ ... وَ مَلَأتَ لَهُمْ ضَمآئِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّيْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِك ... اسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنى مِنْ ... أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّكَ قِسْمًا.[8]
محبّت و عشق خدا اكسيرى است كه وجود آدمى را از همه بدىها و آلودگىها پاك كرده و محبّ را براى حضرت محبوب خالص ميكند.
اين معانى تماما روشن و واضح بود. أمّا بالأخره عشق و محبّت يك حالت ضيق و فشار شديد براى انسان آورده و دل از فراق و هجران پروردگار تنگ ميگردد، و به طور كلّى اگر سلطان عشق طلوع كند آتش بر خرمن سالك زده و او را مىسوزاند، و ابنفارض مصرى در أبياتى از قصيده لاميّه خود بر اين معنى تصريح نموده و ميگويد:
هُوَ الحُبُّ فَاسْلَمْ بِالحَشا ما الهَوَى سَهْلُ فَما اخْتارَهُ مُضْنًى بِهِ وَ لَهُ عَقْلُ(1)
وَ عِش خاليًا فَالحُبُّ رَاحَتُهُ عَنًى وَ أوَّلُهُ سُقْمٌ وَ ءَاخِرُهُ قَتْلُ(2)
«1. وه! محبّت چه عظيم است، سراپرده دل را از آتش سوزان آن در امان آر؛ چرا كه عشق و مهرورزى سهل و آسان نيست و هيچ عاقلى كه به آن مبتلا شده و طعم ناگوارش را چشيده باشد، آن را اختيار نمىنمايد.
2. بدون درد محبّت، روزگار خود را سپرى ساز و زندگى كن؛ زيرا محبّت،
ص 296
راحتى و آسايش آن رنج و محنت است؛ با درد و بيمارى آغاز مىشود و با قتل و مردن در أثر مقاسات و تحمّل شدايد آن پايان مىپذيرد.»
محبّت پروردگار، جان را زنده مىكند
بارى، از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤال كردم كه آيا شدّت محبّت به خدا موجب ابتلاء به بيمارى و ناراحتىهاى قلبى نمىشود؟ و در صورت احتمال ابتلاء چه بايد كرد؟ آيا نبايد براى حفظ سلامتى، دست از محبّت خدا شست و طريق ديگرى را براى لقاء حضرت أحديّت اختيار نمود؟[9]
فرمودند: «خير، زيرا محبّت پروردگار محيى انسان است و جان را زنده ميكند.»
توضيح اين معنى اينكه: گرچه شايد بدن در أثر ابتلاء به هجران و فراق حضرت پروردگار نحيف و لاغر شده و يا قلب در أثر تحمّل تألّمات وارده از جانب عشق مبتلا شود و خلاصه آنچه ابن فارض فرموده همه اتّفاق بيفتد، أمّا اين عشق و محبّت، انسان را زنده ميكند و به او حيات خالده و طيّبه مىبخشد و حيات حقيقى و واقعى رهين عشق و محبّت و مهرورزى با حضرت پروردگار
ص 297
است. و بالجمله تحمّل اين امور در جنب ثمره آن، ناچيز به حساب مىآيد. و ابن فارض مصرى در ادامه اين أبيات به اين حقيقت اشاره كرده و ميفرمايد:
اشعار ابنفارض در ترغيب به عشق الهى
وَلَكِن لَدَىَّ المَوتُ فيهِ صَبابَةً حَيَوةٌ لِمَن أهْوى عَلَىَّ بِها الفَضلُ(1)
نَصَحْتُكَ عِلمًا بِالهَوَى وَالَّذى أرَى مُخالَفَتى فَاخْتَر لِنَفْسِكَ ما يَحْلو(2)
فَإنْ شِئْتَ أن تَحْيَى سَعيدًا فَمُت بِهِ شَهِيدًا وَ إلّا فَالغَرَامُ لَهُ أهْلُ(3)
فَمَن لَم يَمُتْ فى حُبِّهِ لَمْ يَعِشْ بِهِ وَ دُونَ اجْتِنآءِ النَّحْلِ ما جَنَتِ النَّحْلُ(4)[10]
1. آنچه تا به حال از عشق گفتم رأى و نظر عامّه مردم بود، ولى نزد من، مرگ در راه عشق حياتى است عظيم و جاودان كه محبوب من با آن بر من منّت نهاده و تفضّل نموده است.
2. چون سختى و محنتهاى راه عشق و محبّت را مىدانستم ابتدا تو را نصيحت كرده و از آن برحذر داشتم، أمّا نظر من اين است كه با خيرخواهى من مخالفت نمايى و راه عشق را برگزينى؛ پس اينك آنچه را كه مىپسندى و در كام تو شيرين است اختيار نما.
3. اگر مىخواهى به حيات سعيده برسى در راه عشق جان بده و شهيد شو و إلّا عشق را واگذار كه براى آن أهلى است.
4. كسى كه در راه محبّت او جان نباخته به حضرت محبوب، زندگانى و حيات نيافته است، و البتّه پيش از چشيدن و ذوق حلاوت عسل، گريزى از
ص 298
تحمّل نيش و آزار زنبوران نيست!
مرحوم حدّاد (ره) مستغرق در عالم توحيد بودند
بارى، در اين سفر هرگاه نامى از عشق و محبّت خداوند، به ميان مىآمد حالت وجد و بهجت و سرورى به حضرت آقاى حدّاد دست مىداد كه لايوصَف بود؛ و با اينكه در آن زمان و آن سنّ و سال بسيار افتاده شده بودند، و از طرفى أسفار أربعه ايشان تمام شده و آن حرارت سابق فرو نشسته بود، ولى با نام عشق خدا نشاطى خاصّ پيدا مىكردند.
مىفرمودند: خداوند يكپارچه نور است، يكپارچه عشق است، خدايى كه چنين است أصلاً عذاب از او متمشّى نمىشود! اين عذاب بجهت بُعد و دورى ما از آن عالم نور و آن عالم عشق و محبّت است و إلّا از عالم نور عذاب نمىآيد.
آقاى حدّاد رحمةاللـهعليه به تمام معنى، مستغرق در عالمتوحيد بوده و در عالم وحدت سير مىكردند، و اگر چه با بدن خاكى خود با ما همنشين بودند، أمّا جان ايشان در عالم إطلاق طيران داشت و از مائده علوم كلّيّه إلهيّه بهرهمند مىشد.
فلذا در اين سفر وقتى از خدمت ايشان سؤالى مىپرسيديم بايد چندين بار تكرار مىكرديم تا به اين سو التفات كنند. مىفرمودند: وقتى با من صحبت مىكنند متوجّه نمىشوم، بايد چند بار تكرار كنند تا خودم را جمع كرده و متوجّه شوم چه مىگويند.
إحاطه عجيب و شگفتآورى بر نفوس داشتند، بگونهاى كه هر سؤالى مىكرديم فورا جواب مىدادند. ولى در اين سفر برخى از سؤالها را كه مىپرسيدم، مىفرمودند: «صبر كنيد پدرتان مشرّف شوند و ايشان جواب دهند. من هرچه داشتم به ايشان دادم.» و شايد غرضشان اين بود كه ما را از آن پس به حضرت علاّمه والد سوق دهند.
ص 299
كرارا مىفرمودند: «غير از آقا سيّدمحمّدحسين كس ديگرى را نمىشناسم!» و نيز مىفرمودند: «بعد از أهلبيت عليهمالسّلام مثل مرحوم قاضى و بعد از آقاى قاضى، همانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدم.»
البتّه علاّمه والد قدّسسرّه به حقير مىفرمودند: تا من در قيد حياتم، اين سخن حضرت آقاى حدّاد را براى كسى نقل ننمائيد.
مرحوم حدّاد (ره) تسليم محض بودند
حضرت آقاى حدّاد نفسشان كيميا بود. هر چه إراده مىكردند، به مجرّد إراده محقّق مىشد و گرههاى كور و مشكلات لاينحلّ چه در امور مادّى و چه در أمر سلوك و عقبات و كريوههاى راه خدا به يك اشاره ايشان حلّ مىشد. ما بارها اين أمر را تجربه نموده بوديم، ولى با اين همه به مقتضاى مقام رضا و فناى إرادهشان در اراده حضرت حقّ جلّوعلا، تسليم محض بودند و تا از عالم بالا أمر و اشارهاى نبود كارى نمىكردند؛ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ* لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.[11] «بندگان بزرگوار و گرامى خداوند هستند كه در گفتار از خدا سبقت نمىگيرند و فقط به أمر خدا عمل مىكنند.»
يكبار خدمتشان عرض كردم: فلان كس چنين مشكلى دارد، دعا بفرمائيد.و مشكل او را توضيح دادم. فرمودند: اگر دعا كنم همين الآن حلّ مىشود، ولى رضاى خداوند نيست؛ رضاى خداوند اين است كه اين مشكل فعلاً باقى باشد و سير طبيعى خود را طىّ كند تا حلّ شود.
در مقابل مشكلات و ابتلاءات وارده بر خود ايشان نيز تسليم محض بودند و با وجود تمكّن از حلّ آن به يك اشاره، صبر و تسليم را اختيار مىفرمودند.
در سفر به شام، يك روز كه در محضر ايشان بوديم، به يكى از تلامذه خود رو نموده و فرمودند: ديگر شما بىنياز از استاد بوده و از جانب ما كار تمام است.
ص 300
چرا كه بذر ولايت را در قلب شما كاشتيم! ديگر خود شما هستيد كه بايد عمل كرده و با سعى و مجاهدت آن را آبيارى نمائيد تا رشد و نموّ نمايد و به ثمر بنشيند. اين كلام حضرت آقاى حدّاد با توجّه به آنچه خوانده و شنيده بوديم كه سالك تا انتهاى سيرش به سوى خدا بىنياز از همراهى و دستگيرى استاد نمىباشد، بسيار تازه و بديع مىنمود. فلذا حقير بعدا خدمت مرحوم علاّمه والد اين واقعه را عرض كرده و از ايشان پرسيدم: چگونه بود كه ايشان فرمودند: از جانب ما كار تمام است؟ پس ادامه راه بدون همراهى استاد چگونه طىّ مىشود؟
استاد، گاهى بذر اسفار أربعه را يكجا در دل سالك قرار مىدهد
فرمودند: استاد و مربّى نفوس در تربيت شاگردان به دو طريق عمل ميكند، گاهى بذر هر سفر از أسفار أربعه را مرحله به مرحله در قلب شاگرد مىكارد، و گاهى بذر أسفار أربعه را يكجا در زمين استعداد و نهاد تلميذ مىنهد تا با مراقبه و سعى و اجتهاد و رعايت آداب و شرايط سلوك إلى اللـه، آنرا تربيت نمايد تا شجره ولايت از كمون ذات او به فعليّت رسيده و برگ و بار دهد.و حضرت آقاى حدّاد در تربيت اين تلميذ، طريق أخير را اختيار نمودهاند.
فرمايشاتى از مرحوم حدّاد (ره) درباره دكتر شريعتى
يكى از روزها كه خدمت آقاى حدّاد بوديم فرمودند: چون ما بر سر فينه[12] داريم بعضى از زائرين از ما درباره محلّ قبر دكتر شريعتى سؤال مىكنند و من هم نمىدانم؛ يك دفعه با هم برويم من آنجا را ببينم.
نزديك غروب آفتاب بود كه در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان، روبروى حرم مطهّر حضرت زينب سلاماللـهعليها رفته و از آنجا نشانى قبر دكتر شريعتى را
ص 301
گرفتيم. قبر وى در اطاقكى در زاويهاى از قبرستان قرار داشت كه عكس دكتر شريعتى نيز در آنجا نصب شده بود. همين كه در را باز كرديم، ايشان سر خود را داخل اطاقك كرده و تنها يك نگاه نموده و بدون تأمّل و معطّلى فورا در را بستند و فرمودند: عجيب! و تعبيرى درباره او فرمودند كه حكايت از كدورت وى و دوريش از رحمت خداوند مىنمود.
فرداى آن روز دوباره فرمودند: آقا سيّدمحمّدصادق، يكبار ديگر برويم قبر دكتر شريعتى را ببينيم! براى بار دوّم در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان رفتيم. أمّا اين بار درِ آن اطاقك را كه باز كردند چند لحظهاى تأمّل و درنگ كرده و سپس سرشان را بيرون آورده و فرمودند:
«اين استعمارگران انگليس خيلى ناجنسند! انگليس تمام دنيا را بازى مىدهد، حتّى روسها را، و چه بسا سران روس خودشان اين معنى را ندانند. اينها موجوداتى بسيار عجيب و خيلى خيلى خبيثند. اينها از سراسر دنيا افرادى مثل شريعتىها را كه نبوغ دارند به وسائطى كه چه بسا خودشان نيز متوجّه نشوند تربيت كرده و بعد هر كدام را به ممالك خودشان مىفرستند؛ مثلاً شريعتى را به ايران فرستاده و طبق مقاصد شوم و نيّات پليد خود از آنان استفاده مىكنند، و چه بسا خود شريعتى هم به اين معنى أبدا التفاتى نداشته باشد.»
بارى، حضرت آقاى حدّاد در مرتبه دوّم كه بدانجا رفتيم در باره دكتر شريعتى اين كلام را فرمودند؛ و شگفت اين بود كه اين مطالب را در حالى مىفرمودند كه أصلاً در اين عوالم نبودند. ايشان شخصى بودند محبّ و عاشق خداوند و محو در عالم نور، به ظاهر نه از سواد و علوم رسميّه و ظاهريّه بهرهاى داشتند و نه برخوردار از اطّلاعات سياسى بوده و نه دكتر شريعتى و كتابهايش را ديده بودند؛ و فقط بر أساس آن هيمنه و سيطره ملكوتى كه بر نفوس داشتند اين كلمات از ايشان صادر شد.
ص 302
و حاصل كلام ايشان اين بود كه شريعتى با وجود نبوغ و هنر بيان مىتوانست آن را در اعتلاى كلمه توحيد و عزّت إسلام و مسلمين بكار بندد و جان خود و ديگران را از نهج قويم و صراط مستقيم حيات بخشد، أمّا افسوس كه اين استعداد إلهى را در استهزاء و سبك نمودن بزرگان إسلام و علماء أعلام و تضعيف أركان شريعت بكار بست و بدون شكّ عامل دست أجانب و انگليسىها بود، اگر چه التفات نداشته؛ تا اينكه به مقتضاى: إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى ءَايَـتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا[13] تير غيب او را گرفت و تهىدست و بىبهره از محبّت پروردگار و علوم و معارف سبحانى از دنيا رفت![14]
ص 306
مرحوم حدّاد (ره): «تمام فتنهها بخاطر دسيسههاى انگليس است»
حضرت آقاى حدّاد أساسا از انگليس بسيار بد مىگفتند، مىفرمودند: تمام فتنهها و شرورى كه بر بسيط زمين و اين كره خاكى اتّفاق مىافتد بخاطر دسيسهها و شيطنتهاى پير استعمار انگليس است!
آن زمان مثل الآن نبود. روسها قدرت زيادى داشته و يكى از دو أبرجنايتكار دنيا[15] و قطب مقابل آمريكا بودند، و از انگليس نيز اسم و رسمى نبود و اينطور نبود كه شيطنتهاى انگليس علنى باشد و مثلاً لشكر به عراق بفرستد و ماهيّتش براى همه روشن شود؛ ولى ايشان به وضوح و روشنى مىفرمودند: همه فتنهها ـ گرچه به ظاهر از ديگران باشد ـ زير سر انگليس است!
اين سفر مقارن با پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى و بهثمرنشستن مجاهدتهاى علماء و فضلاء و جوانان غيور و متديّن اين مرز و بوم بود كه با شعار اللـهأكبر عليه حكومت ظالمانه و جائرانه خاندان پهلوى قيام نموده و اينك پيروزى آن را جشن گرفته بودند و حقير نيز از تشكيل حكومت إسلام بسيار مسرور بودم.
فرمايش مرحوم حدّاد (ره) در لزوم دفاع و تقويت حكومت اسلامى
يكبار با سرور و شادمانى خدمت ايشان عرض كردم: حضرت آيةاللـه خمينى به ايران تشريف آوردهاند و إنشاءاللـه بحول و قوّه إلهى ديگر مفاسد و مظاهر كفر و ظلم برچيدهشده و أحكام نورانى شريعت عملى ميگردد، از اين
ص 307
پس ديگر حكومت إسلام است وپرچم توحيد بر فراز ميهنمان به اهتزاز درآمده، و اين حكومت مقدّمه طلوع آفتاب دولت نور و ظهور حضرت بقيّهاللـهالأعظم أرواحنالهالفداء خواهد بود.
حضرت آقاى حدّاد فرمودند: «خير! اين، اسم إسلام است نه حقيقت اسلام، و موفّق نخواهند شد حقيقت إسلام را عملى نمايند؛ حقيقت إسلام تنها با ظهور و تحقّق دولت كريمه امام زمان عليهالسّلام اجراء شده و گسترش مىيابد! وليكن خداوند اسم إسلام را نيز دوست دارد و اين حكومت به همين مقدار نيز مطلوب و محترم است و بايد از آن دفاع كرد و آن را تقويت نمود.»
بارى، حضرت آقاى حدّاد اين أبيات از مثنوىمعنوى عارف رومى را در سفرهاى متعدّد برايمان قراءت مىنمودند، كه در واقع تفسير آيه كريمه: وَ مَايُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَهِ إلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ[16] بوده و دلالت دارد بر اينكه شناخت و معرفت عامّه مردم نسبت به حضرت پروردگار تقليدى و اجمالىاست و توحيد آنان از حدّ و مرز علمى و استدلالى تجاوز ننموده و به عيان و شهود نرسيده و با همان أوهام و خيالاتى كه از حضرت حقّ دارند، عمر خود را سپرى مىكنند:
روستائى گاو در آخور ببست شير، گاوش خورد و بر جايش نشست
روستائى شد در آخور سوى گاو گاو را مىجست شب آن كنجكاو
دست مىماليد بر أعضاى شير پشت و پهلو، گاه بالا گاه زير
گفت شير ار روشنى افزون بُدى زهرهاش بدريدى و دلخون شدى
اين چنين گستاخ زآن مىخاردم كو در اين شب گاو مىپنداردم
حق همى گويد كه اىمغرور كور نى ز نامم پاره پاره گشت طور؟
ص 308
كه لَو أنزَلنا كِتابًا لِلجَبَل لاَنْصَدَع ثُمَّ انْقَطَع ثُمَّ ارْتَحَل
از من ار كوه احد واقف بُدى پاره گشتىّ و دلش پر خون شدى
از پدر وز مادر اين بشنيدهاى لاجرم غافل در اين پيچيدهاى
گر تو بىتقليد زآن واقف شوى بىنشان بىجاى چون هاتف شوى[17]
اين أشعار بيان حقيقتى بود كه حضرت حدّاد آنرا بخوبى لمس نموده و بالعيان مىديدند كه همه مردم از آن غافلند.
نور خداوند عزيز و قهّار، جميع عوالم وجود را پر كرده و هيچ غيرى در قبال خود باقى نگذاشته است؛ حتّى تمام هستى و شراشر وجود ما را نيز فراگرفته و جميع شؤون زندگى ما در يد قدرت و قبضه تقليب خداوند مىباشد، حتّى إراده ما تحت إراده و مشيّت اوست كه اگر او إراده نكند ما نيز نمىتوانيم إراده كنيم؛ وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّا أَن يَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعَـلَمِينَ.[18] و اگر حقيقت خداوند لحظهاى طلوع كرده و تجلّى نمايد همه موجودات در برابر أنوار قاهره حضرت ذوالجلالوالإكرام تاب نياورده و مندكّ و مضمحلّ و نابود مىشوند.
عامّه مردم خداى خيالى خود را پرستش مىكنند
ولى عامّه مردم خداوند را در زاويهاى تاريك و پنهان از عالم منعزل كرده و آنچنان او را محدود نمودهاند كه گويا هيچ تأثير و نقشى در عالم وجود ندارد، و در عوض براى خود و سائر موجودات تصوّر استقلال و أنانيّت كرده و با پندار و توهّمى از خدا دلخوشاند. در خيال خود، خدايى را ساخته و پرداخته و از آن خداى حقيقى غافل و در آتش بُعد و دورى از آن منبع نور و حيات و حقيقت مىسوزند و در أثر اُنس با عالم كثرت، روح و جان آنان بىحس شده و إحساس درد و ألَم و سوزش نمىكنند.
ص 309
عينا مانند همين داستان روستايى كه شير در آخور را گاو پنداشته و با آن خوش است و به زير و بالايش دست مىمالد كه اگر از حقيقت آن با خبر شود از شدّت ترس، زهرهاش پاره شده و قالب تهى ميكند.
قراءت اشعار توحيدى توسّط مرحوم حدّاد (ره)
حضرت آقاى حدّاد، چون به لقاء خدا مشرّف شده و از عالم وهم و پندار بيرون آمده و خداى حقيقى و واقعى را مىپرستيدند و مىديدند كه مردم به دنبال خداى پندارى هستند اين أبيات را مكرّر مىخواندند و با خود زمزمه مىنمودند.[19]
و نيز اين أبيات را از عارف دلسوخته همدان باباطاهر كه در بيان لزوم سلوك منهج قويم توحيد و ورود به عالم ملكوت است، زياد قراءت مىكردند:
ته كه ناخواندهاى علم سماوات ته كه نابردهاى ره در خرابات
ته كه سود و زيان خود ندانى به ياران كى رسى هيهات هيهات[20]
و همچنين اين أبيات توحيدى ايشان را كه در واقع، حكايت از حال ايشان است كه حضرت پروردگار را در مرايا و مجالى آيات آفاقيّه رؤيت نموده و از لقاء حضرت أحديّت بواسطه حجاب كثرت محجوب نبودهاند، كرارا با خود زمزمه مىنمودند:
به صحرا بنگرم، صحرا ته وينم به دريا بنگرم، دريا ته وينم
ص 310
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته وينم[21]
و أيضا اين بيت را بارها ترنّم مىنمودند:
آنكه در خواب است او در خوابتر هست بيداريش از خوابش بتر
در اين سفر أخير يك روز خدمت ايشان عرض كردم: اين عالم و موجودات به چه صورتى هستند؟ فرمودند: خواب!
و نيز از ارتباط اين عالم با عالم غيب سؤال كردم، فرمودند: اين عالم نيستِ هستنماست؛ و آن طرف هستِ نيستنماست!
اين جمله را خدمت حضرت والد رضواناللـهتعالىعليه عرض كردم، فرمودند: اين جمله، يك كتاب است، اگر انسان بخواهد آن را شرح كند!
بارى، اين كلام حضرت آقاى حدّاد پرده از معانى راقى و بلندى برمىداشت كه ايشان بواسطه آنكه گرد تعيّن را از دامن خود افشانده بودند، بدان دستيافته و از فراز آن ذروه أعلى اين كلمات از ايشان تراوش مىنمود. و چقدر تعابير حضرت آقاى حدّاد از اين حقيقت كه آن را لمس نموده بودند، شبيه مضامين روايات أهلبيت عليهمالسّلام است، چنانكه از حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام روايت شده است كه در زمانى كه خواصّ أصحاب حضرت حاضر به تنها گذاشتن آن حضرت نگرديدند، فرمودند: وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوَها وَ مُرَّها حُلُمٌ وَ الاِنْتِباهَ فى الأخِرَةِ، وَ الْفآئِزُ مَنْ فازَ فيها وَ الشَّقىُّ مَن شَقِىَ فيها [22]. «بدانيد كه دنيا شيرينى و تلخىاش همگى خواب است و بيدارى در آخرت است، و فوز و نجات براى كسىاستكه در آخرت به فوز برسد و شقى كسى است كه در آخرت به شقاوت مبتلا گردد.»
ص 311
رواياتى كه دلالت بر اعتبارى بودن دنيا دارد
و مانند آنچه از حضرت رسولاللـه صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و از حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت شدهاستكه فرمودند: النّاسُ نيامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا [23]. «مردم در خوابند، هنگامى كه بميرند و از اين دار دنيا به آخرت رحلت نمايند، بيدار مىگردند.»
و مانند فرمايش حضرت امامباقر عليهالسّلام به جابرجعفى:
أَنْزِلْ نَفْسَكَ مِنَ الدُّنْيا كَمَثَلِ مَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ساعَةً ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ، أَوْ كَمَثَلِ مالٍ اسْتَفَدْتَهُ فى مَنَامِكَ فَفَرِحْتَ بِهِ وَ سُرِرْتَ ثُمَّ انْتَبَهْتَ مِنْ رَقْدَتِكَ وَ لَيْسَ فى يَدِكَ شَىْءٌ؛ وَ إنّى إنّما ضَرَبْتُ لَكَ مَثَلاً لِتَعْقِلَ وَ تَعْمَلَ بِهِ. [24] «مثال دنيا را نسبت به خودت همچون منزلگاهى قرار بده كه براى مدّتى در آن نزول نمودى و سپس از آن كوچ كردى، يا مانند مالى كه در خواب بدست آوردى و بدان خشنود و مسرور گشتى و چون از خواب برخاستى ديدى دستت تهى و خالى است؛ و من براى تو مثالى زدم تا در آن تعقّل نموده و آن را دريابى و به آن عمل كنى.»
و مانند آنچه در مواعظ حضرت موسىبنجعفر عليهالسّلام به هشام آمده است كه فرمودند: قالَ علىُبْنُالحُسَيْنَ عَلَيْهِماالسَّلامُ: إنَّ جَميعَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلىٍّ مِنْ أَوْليآءِ اللَهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَهِ كَفَىْءِ الظِّلالِ.[25] و [26]
ص 312
«حضرت علىّبنالحسين عليهماالسّلام فرمودند: همانا جميع آنچه خورشيد در مشارق و مغارب زمين و دريا و خشكى و كوه و دشت بر آن مىتابد، در نزد يكى از أولياى خدا و كسانيكه أهل معرفت به حقّ خداوند متعال مىباشند، مانند سايه ابرها مىباشد (كه پس از نور افشانى خورشيد مدّتى سايه مىافكنند و انسان آن سايه را حقيقتى مىپندارد و به آن دل مىبندد ولى بار ديگر خورشيد طلوع مىنمايد و از آن سايه أثرى باقى نمىماند).»
«تو در خوابىّ و اين ديدن خيال است»
بارى مناسب است در اينجا به جهت إيضاح گوشهاى از اين حقيقت عالى، أبياتى از عارف بزرگ و گرانقدر شيخ محمود شبسترى أعلىاللـهدرجته كه در تبيين همين معنى سروده است، از شرح عالم و عارف عاليقدر شمسالدّين محمّد لاهيجى صاحب مفاتيحالإعجاز رحمةاللـهعليه براى طالبان علم و ايقان آورده شود:
شارح گلشنراز ميفرمايد: چون هستى عالم، ظلّ وجود حقيقى است و توهّم غيريّت حقيقى وجود عالم، خيال باطل است و هر كه پندار غيريّت دارد، اسير خواب غفلت است، فرمود كه:
تو در خوابىّ و اين ديدن خيال است هر آنچه ديدهاى از وى مثال است
شرح اشعار شيخ محمود شبسترى (ره) در وجود اعتبارى و خيالى اين عالم
يعنى: همچنانكه شخصى در خواب، صورت چند بيند كه مطابق واقع نباشد و در خواب پندارد كه آنها متحقّقالوجودند و نداند كه آنها صور خياليّهاند كه در خارج وجود ندارند، تو كه عالم را وجود حقيقى مىپندارى، در خواب
ص 313
غفلتى و نمىدانى كه وجود عالم را غير ديدن، خيال باطل است و هر چه تو ديدهاى بهحقيقت عكس و مثال وجود حقّ است كه از آينه أعيان ممكنه نموده شده است و غير حقّ را وجود نيست. شعر:
اين نقشها كه هست سراسر نمايش است اندر نظر چو صورت بسيار آمده
عالممثال ذات و ظلال صفات اوست نقش دويى چو صورت پندار آمده
چون در قيامت هر چه مخفى است، بحكم يَومَ تُبْلَى السَّرآئِرُ ظاهر خواهد شد، فرمود كه:
به صبح حشر چون گردى تو بيدار بدانى كان همه وهم است و پندار
چون به حكم النّاسُ نيامٌ فرمود كه تو در خوابى. بيدارى از اين خواب غفلت، به مرگ است كه فَإذا ماتوا انْتَبَهوا. و حشر، به معنى جمع است؛ حَشَرْتُهُم أى جَمَعْتُهُم. و مراد به اين حشر، حشر موت ارادى است، كه مَن ماتَ فَقَدْ قامَتْ قيامَتُهُ؛ يعنى به صبح حشر كه موت ارادى است، چون از خواب غفلت بيدار گردى و تعيّنات و كثرات برخيزد و آنچه متفرّق مىنمود و موجب غفلت و تخيّلات فاسده مىگشت، مجتمع گردد و توحيد ظاهر شود، بدانى كه وجود واحد بوده كه بهسبب كثرت مظاهر، كثير مىنموده است و آنها كه تو تصوّر غيريّت كرده بودى و ايشان را حقيقتى پنداشتى، همه وهم و پندار بوده و غير حقّ را وجودى نيست.
چون تعيّنات و كثرات از جهت ظلمت عدميّت، معبّر به شب است، از موت كه فناى تعيّن است، تعبير به صبح نمود، زيرا كه برزخ است ميان شب كثرت و روز وحدت، و در اصطلاحات صوفيّه بر انگيختهشدن به حيات طيّبه قلبيّه بعد از موت ارادى، مسمّى به قيامت وسطى است كه أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ يَعنى مَيْتًا بِالجَهلِ فَأحْيَيناهُ بِالعِلمِ و المَعارِف.
چون حشر عبارت از اجتماع متفرّقات است كه بعد از محو كثرات ظاهر
ص 314
ميگردد فرمود كه:
چو برخيزد خيال چشم أحول زمين و آسمان گردد مبدّل
شرح اشعار توحيدى شيخ محمود شبسترى (ره)
يعنى به صبح حشر كه عبارت از وصول سالك است به مقام توحيد كه كونين در نظر او به نور وحدانيّت محو و منطمس گردد؛ و لا يَبْقَى إلّا الحَىُّ القَيّومُ، خيال چشم أحول كه وجود موجودات را غير وجود حقّ ديدن است، مثل أحول كه يكى را دو مىبيند، از پيش ديده او، آن خيال غيريّت برخيزد و به يقين بداند كه همه وجود حقّ است و وجود موجودات كه به حقيقت نمود بى بود است، خيال و وهم و پندار است و زمين و آسمان مبدّل گردد كه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَـو تُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ يعنى زمين و آسمان باشد، فأمّا نه آن زمين و آسمان أوّل باشد، زيرا كه آن خيال كه در شب عمر به خواب غفلت مىديد كه غير است، به صبح حشر، نمود كه همه عين بوده و غيريّت، خيال چشم أحول است. شعر:
بوديم يكى، دو مىنموديم نابود شد آن نمود در بود
چون سايه به آفتاب پيوست از ظلمت بود خود بر آسود
چون سوخته شد تمام هيزم پيدا نشود از آن سپس دود
چون ظهور نور تجلّى وحدت، موجب اختفاى ظلمت كثرت است، فرمود كه:
چو خورشيد عيان بنمايدت چهر نماند نور ناهيد و مه و مهر
يعنى: چون تجلّى ذات أحدى كه خورشيد عيان عبارت از اوست، در آينه قلب سليم سالك حقبين رخ بنمايد، در تاب نور قاهر او، نور زهره و ماه و آفتاب نماند و همه به ظلمتآباد عدم باز گردند كه إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ، و هيچكدام را نورى و وجودى نماند. و چون اين قيامت كه نسبت با سلاّك عارف واقع است، جلوهگرى قيامت كبراست، هر آينه علامات
ص 315
آن در اينجا بهتمام به ظهور پيوندد و أنوار وجود خيالى مجازى ممكنات كه
مىنمود، در تاب نور تجلّى ذاتى إلهى محو مطلق گردد و به ظهور حقّ به صفت اطلاقى قيامت قائم گردد و غير حقّ نماند و آنچه نسبت با ديگران نسيه است، نسبت با وى نقد گردد. شعر:
هر كه گويد كو قيامت اى صنم خويشتن بنما قيامت نك منم
اين قيامت زان قيامت كى كماست آن قيامت زخم و اين چون مرهماست
چون قيام قيامت كه مقتضاى اسم قهّار و معيد است، ظهور نيستىاست در هستى كه كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، فرمود كه:
فتد يك تاب از آن بر سنگ خاره شود چون پشم رنگين پاره پاره
يعنى: يك تاب از آن نور تجلّى ذات كه خورشيد عيان است، بر سنگ خاره افتد، يعنى سنگ سخت از سنگهاى كوه آفاقى يا أنفسى، بلكه هر دو، از هيبت آن تاب تجلّى و غلبه نور قاهر إلهى، سنگ خاره همچو پشم رنگين پاره پاره شود و محو و متلاشى گردد كه وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ. شعر:
صارَ دَكًّا مِنهُ وانشَقَّ الجَبَلْ هَل رَأَيْتُمْ مِن جَبَل رَقصَ الجَمَلْ؟ [27]
و نيز در شرح اين بيت از گلشن راز:
وجود هر دو عالم چون خيال است كه در وقت بقا عين زوال است
ميفرمايد: چون هستى واجب است كه به صورت عالم متجلّى و ظاهر است و غيرحقّ دائما عدم است، پس هرآينه وجود عالم كه مىگويند، نمود بىبود باشد، مانند صور خيالى كه حقيقتى ندارد.
شيخ محيىالدّين عربى، قدّسسرّه در فصّ يوسف عليهالسّلام ميفرمايد كه: وَ إذا كانَ الأمْرُ عَلَى ما قَرَّرْناهُ فَاعْلَم أنَّك خَيالٌ، وَ كُلُّ مَا تُدرِكُهُ مِمّا تَقولُ فيهِ:
ص 316
لَيْسَ أنا ـ أىْ جَميعُ العالَمِ ـ خَيالٌ؛ فَالمَوجودُ أىِ الوُجودُ الكَوْنىُّ كُلُّهُ خَيالٌ فى خَيالٍ وَ الوُجودُ الحَقُّ إنَّما اللَـهُ خاصَّةً. شعر:
دو عالم يار و غير او خيال است مشو جانا گرفتار خيالات
كه در وقت بقا عين زوال است؛ يعنى: عالم در وقت بقا چون به حقّ موجود و باقى است و وجود حقّ است كه به صورت عالم نموده است، هر آينه به اعتبار انفراد از وجود واجبى، وجود عالم دائما زوال و عدم باشد و از تجلّى واجب بصورت ممكن، نه در واجب تغيير حاصل مىشود و نه ممكن از امكانيّت عدمى خلاص مىيابد؛ زيرا كه دائما هست، هست؛ و نيست، نيست و قلب حقايق نمىتواند بود. شعر:
نيستى نيستاست يا هستاست نيستاست او اگرچه با هست است
هو فى شأن هميشه حقّ را دان خلق را كلّ من عليها فان[28]
بارى، اين آخرين سفرى بود كه حقير به محضر حضرت آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد رضواناللـهتعالىعليه رسيده و مشافهةً از آن مشعل نور و هدايت كسب فيض نموده و ديدگان از رؤيت جمال آن آفتاب توحيد و آيت عشق و محبّت به حضرت پروردگار روشن مىگشت، و پس از آن ديگر توفيق زيارت حاصل نشد تا زمانىكه خبر رحلت ايشان رسيد و دلهاى محبّين و عاشقان آن بزرگمرد إلهى را آتش زد و به هجران و فراق ايشان مبتلا و سرشك غمواندوه را بر گونهها جارى ساخت؛ وَ سَلامٌ عَليهِ يَومَ وُلِدَ و يَومَ يَموتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيًّا.
[1] ديوانحافظ، ص 118، غزل 266.
[2] ديوانحافظ، ص 58، غزل 127.
[3] آيه 6، از سوره 76: الدّهر: «چشمه كافور چشمهاىاست كه عباداللـه از آن به طور خالص مىنوشند و آن چشمه را شكافته و آبش را ظاهر مىسازند.»
[4] علاّمه والد قدّساللـهنفسه ضمن شرح نهرهاى جارى در بهشت در كتاب شريف امامشناسى، ج 1، ص 187 تا ص 189 مىفرمايند: أفرادى از متوسّطين هستند كه در أثر تجلّيات صفات خدا و مشاهده أسماء محو جمال او مىگردند. براى آنكه طلب و عشق آنها هميشه زنده باشد و حرارت در آنها به اندازه كافى موجود باشد، در كاسههاى شراب آنها قدرى از نهر زنجبيل كه مادّه گرم و با حرارتىاست مخلوط مىكنند؛ وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً. زنجبيل نهرى است كه سلسبيل ناميده مىشود، و از شدّت خوشگوارى و ذوق شاربين را در حرارت طلب مىآورد.
البتّه اين افراد چون اشتياق و عشق آنها به أعلى درجه نرسيده، از زنجبيل خالص به آنها نمىآشامانند، بلكه از نهر زنجبيل در كأس آنها ممزوج نموده و بدانها مىدهند. و چون هنوز اشتياق سير در صفات را دارند، بنابراين محبّت آنها از لذّت حرارت طلب پاك نشده است، و گاهى كه از واردات و تجلّيات جمال آرامش و سكونى پيدا مىكنند، از چشمه كافور در كأس آنها ريخته مىشود. كافور خنك و معطّر بوده، و موجب آرامش و سكون او ميگردد؛ إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.
چون هنوز به مقام جمع نرسيده و در عين جمع ذات مستغرق نگشتهاند، لذا آن آرامش مطلق و آن سكون منجميعالجهات براى آنان نيست. آن براى كسانى است كه به مرحلؤ عبوديّت مطلقه آمده و از عباداللـه شده باشند؛ آنها از مقرّبيناند و از اصل چشمه كافور مىآشامند، و علاوه به قلب و دلِ هر كه استعداد داشته باشد، از آن چشمه جارى مىكنند و در كأس هر كسى به اندازه استعداد او مىريزند.
بارى، اين چشمؤ كافور همان چشمه تسنيم است كه آن نيز اختصاص به مقرّبين دارد، و امّا در كأس ابرار مقدارى از آن ريخته مىشود: إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ * يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ * خِتَـمُهُ مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ * وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِها الْمُقَرَّبُونَ.
ابرار از شراب مُهر كرده شده مىخورند، مُهر آن طيّب و پاكيزه، و همان قوانين شرع مقدّس است كه با آن ظرف شراب را پر كرده و از دستبرد شيطان مصون داشتهاند، قدرى از نهر تسنيم داخل آن شراب صافى نموده و به ابرار مىدهند؛ و ليكن مقرّبين از خودِ چشمه تسنيم كه از بالاترين نقطه از نقاط بهشت جارى است، مىآشامند.
و آنكه بر اعراف قرار دارد و تسنيم از زير پاى او جارىاست، مقام ولايت كبراى حضرت مولىالموالى أميرالمؤنين عليهالسّلام است كه تمام مقرّبين از چشمه جارى شده از زير پاى آن حضرت مىآشامند.
نهر تسنيم از قلب آن حضرت سرچشمه مىگيرد و مقرّبين را سيراب ميكند و سپس به حوض كوثر وارد مىشود، و از آنجا به قلوب و دلهاى شيعيان و مواليان هرجا و در هرمكان، هر يك از انواع اين علومى كه ذكر شد، چه تسنيم و كافور، و چه زنجبيل، و چه خمر صافى، و چه نهر شير، يا آب غير متعفّن، يا نهر عسل، همه از مقام ولايت كه علم مطلق است سرچشمه گرفته، و افراد بنىآدم را هر يك به نوبة خود به حسب ظروف و استعدادات سيراب ميكند.»
[5] در بحارالأنوار از عيّاشى از حسينبنمسلم از امام باقر عليهالسّلام روايت ميكند كه:
قُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ إنَّهُم يَقُولونَ إنَّ النَّومَ بَعدَ الفَجر مَكروهٌ لِأنَّ الأرزاقَ تُقسَمُ فى ذَلِكَ الوَقْتِ. فَقالَ: الأرزاقُ مَوظوفةٌ مَقسومَةٌ، وَ لِلَّهِ فَضْلٌ يَقْسِمُهُ مِن طُلوعِ الفَجرِ إلَى طُلوعِ الشَّمْسِ، وَ ذَلِكَ قَولُهُ: وَ سْئَلُوا اللَهَ مِن فَضْلِهِ. ثُمَّ قَالَ: وَ ذِكرُ اللَهِ بَعدَ طُلوعِ الفَجْرِ أبلَغُ فى طَلَبِ الرِّزقِ مِنَ الضَّربِ فى الأرضِ.
«خدمت امام باقر عليهالسّلام عرض كردم: جانم فداى شما شود، مىگويند خواب بعد از طلوع فجر مكروه است، چون روزىهاى مردم در آن وقت تقسيم ميگردد. حضرت فرمودند: أرزاق و روزىها معيّن و قسمت شدهاست، ولى رزقى افزون و بيشتر در نزد خداوند است كه آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشيد تقسيم مىنمايد، و آيه: وَ سئَلوا اللَهَ مِن فَضلِه «از خداوند از زيادتى و فضلش طلب نمائيد» اشاره به همين روزىهاست، سپس فرمودند: و ذكر و ياد خداوند پس از طلوع فجر از كسب و تجارت، مفيدتر است.» بحارالأنوار، ج 82، ص 323، ح 11.
[7] در سوره بقره آيه 165 در وصف مؤمنين ميفرمايد: وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. «كسانى كه ايمان آوردهاند محبّتشان به خدا بيشتر است.» و در سوره توبه آيه 24، كسانى كه محبّت غير خدا را بر محبّت خدا ترجيح مىدهند فاسق شمرده و ميفرمايد: قُلْ إن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ وَ إِخْوَنُكُمْ وَ أَزوَ جُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَـرَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَـكِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَـسِقِينَ.
و در مصباحالشّريعة، باب 96 ميفرمايد: قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِالسَّلامُ: حُبُّ اللَهِ إذا أضآءَ عَلى سِرِّ عَبدٍ أخلاه عَن كُلِّ شاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكرٍ سِوَى اللَهِ. وَ المُحِبُّ أخلَصُ النّاسِ سِرًّا لِلّهِ وَ أصدَقُهُم قَوْلاً وَ أوفاهُم عَهدًا وَ أَزكاهُم عَمَلاً وَ أصفاهُم ذِكرًا وَ أعْبَدُهُم نَفْسًا ـ إلخ. مصباحالشّريعة، ص 436
«محبّت خدا چون بر باطن بندهاى نور افشاند، او را از هر امرى كه به غير خدا مشغول كند و از هر ذكرى غير از ذكر خدا خالى ميكند. و شخص محبّ، سرّ و باطنش براى خداوند از همه مردم خالصتر است، و راستگوترين ايشان و باوفاترين آنهاست به عهدهايش، و پاكيزهترين از حيث عمل و باصفاترين از جهت ذكر و توجّه، و نفس او بيش از همه به عبوديّت متحقّق است...»
و در باب 98 ميفرمايد: المُشتاقُ لا يَشْتَهى طَعامًا وَ لا يَلتَذُّ شَرابًا وَ لا يَستَطيبُ رُقادًا وَ لا يَأْنَس حَميمًا وَ لا يَأْوى دارًا وَ لا يَسكُنُ عُمرانًا وَ لا يَلبَسُ لَيِّنًا وَ لا يَقِرُّ قَرارًا، وَ يَعبُدُ اللَهَ لَيلاً وَ نَهارًا راجيًا بأنْ يَصِلَ إلَى مَا يَشتاقُ إلَيهِ ... فَإذا دَخَلْتَ مَيَدانَ الشَّوقِ فَكَبِّرْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مُرادِكَ مِنَ الدُّنْيا وَ وَدِّع جَميعَ المَأْلوفاتِ وَ اجْزِم عَن سِوى مَعشوقِكَ ـ الحديث. (مصباحالشّريعة، ص 445)
«كسى كه اشتياق به لقاى پروردگار دارد به هيچ طعامى ميل و اشتها نمىكند و هيچ نوشيدنى را گوارا و هيچ ستراحتى را مطلوب نمىيابد، و با هيچ همدمى مأنوس و دمخور نمىگردد، و منزل و خانهاى براى خود اختيار ننموده و در ميان آبادى سكنى نخواهد گزيد، لباس نرم و لطيف در بر نمىكند، و آرام و قرارى ندارد، و پيوسته روز و شب به عبادت خداوند مشغول است به اميد آنكه به محبوب و مطلوب خود واصل گردد... پس آن هنگام كه در ميدان شوق وارد شدى، بر نفس خويش و خواستههاى دنيويت تكبير بزن و با آنچه تاكنون الفت و انس داشتى وداع كن و از غير معشوقت ببُر ...»
[8] مفاتيحالجنان، مناجات خمسعشره، مناجاهالمريدين، ص 124: «و ما را به بندگان خودت كه در حركت به سوى تو سرعت مىكنند ملحق نما... و باطن ايشان را از محبّت و عشق خود سرشار نمودى و ايشان را از نوشيدنى مصفّا و زلال خود سيراب كردى... ازتو مىخواهم كه مرا از آنانى قرار دهى كه از محبّت تو بيشترين سهم و بهره را دارند.»
[9] علاّمه والد در شرح أحوال آيهالحقّوالعرفان مرحوم آقاى أنصارى قدّسسرّه مىفرمايند: ايشان در أثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات أحديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل مىكردهاند دچار كسالت قلب شدند، و چون خودشان طبيب قديمى بودند پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مىنمودند.
يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يكماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطرخواه بودهايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و بافهمى است؛ او درست تشخيص داد، اما فهم آنكه اين خاطرخواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست. (روحمجرّد، ص 53)
[12] فينه، نوعى كلاه كشيده و غالبا زرشكىرنگ است كه در ميان عربها افراد وجيه و محترم از آن استفاده مىكنند، و سابقا عدّهاى از خدّام حرمهاى مباركه نيز اين نوع كلاه را بر سر مىگذاشتند. مرحوم حدّاد نيز در بيرون از منزل از آن استفاده مىكردند، ولى در منزل هميشه عمامه بر سر مىگذاشتند.
[13] صدر آيه 40، از سوره 41: فصّلت: «كسانيكه نسبت به آيات ما منحرف مىشوند و تسليم نمىگردند، بر ما پنهان نيستند.»
فرمايشاتى از مرحوم علاّمه (ره) درباره دكتر شريعتى (ت)
[14]علاّمه والد أفاضاللـهعلينامنبركاتعلومهالشّريفه پس از مرگ ناگهانى دكتر شريعتى مىفرمودند: «شريعتى منكر غيب بود و به تير غيب گرفتار شد.»
در زمان جوانى ما كه دكتر شريعتى در حسينيّه إرشاد سخنرانى ميكرد و كتاب هايى به نام وى به طبع مىرسيد، درباره هويّت وى اختلافاتى وجود داشت. عدّهاى فى الجمله از وى دفاع نموده و با وى مرتبط بودند و زمينه نشر آثار او را فراهم مىكردند، و عدّهاى نيز با وى مخالف بوده و از ترويج أفكار و آثار او نهى مىكردند.
مسأله آن قدر دقيق بود كه برخى از أفراد عالم و درسخوانده و أهل دقّت نيز همچون مرحوم آيةاللـه مطهّرى به خطا رفته بودند و بهنوعى از برگزارى سخنرانىهاى وى حمايت مىنمودند، ولى علاّمه والد از همان آغاز بر اساس نور بصيرت و بينش الهى كه فرمودهاند: اتَّقوا فِراسَةَ المُؤْمِنِ فَإنَّهُ يَنظُرُ بِنورِ اللَهِ كافى، ج 1، ص 218 وى را شخصى منحرف و ضالّ مىدانستند و علاوه بر اشتباهات جزئى كه در مسائل فرعى داشت، در اصول اعتقادى نيز مطالب او را باطل و خطرناك مىشمردند و مىفرمودند: از مطالبى كه ميگويد فهميده مىشود كه أصلاً عالم غيب و ارتباط أنبياء با خداوند و أصالت و حقيقت دين را قبول ندارد، گرچه اين مطالب را به صراحت بيان نمىكند.
مرحوم مطهّرى نيز پس از مدّتى از سخنرانيهاى وى در طهران، در أثر إرشادات علاّمه والد، به اشتباهات أساسى وى پى بردند و از حسينيه إرشاد فاصله گرفته و در محافل و مجالس مختلف موارد انحراف و كجى وى را بيان مىكردند كه شرح اين أمر موقعيّت و فرصت ديگرى را مىطلبد.
نامه مرحوم آيهاللـه مطهرى به رهبر فقيد انقلاب (ره) درباره دكتر شريعتى (ت)
علاّمه والد در كتاب شريف نورملكوتقرآن، قسمتى از نامه مرحوم آيةاللـه مطهّرى به رهبر فقيد انقلاب مرحومآيةاللـهالعظمىخمينى را درباره شريعتى آوردهاند كه اشاره به بخشى از آن در اينجا خالى از فائده نيست. مرحوم مطهّرى در اين نامه درباره شريعتى و حاميان وى مىگويند:
عجبا! مىخواهند با انديشههائى كه چكيده أفكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحى در مصر، و أفكار گورويچ يهودى ماترياليست، و انديشههاى ژان پُل ساتر اگزيستانسياليست ضدّخدا، و عقائد دوركهايم جامعهشناس كه ضدّ مذهب است، إسلام نوين بسازند؛ پس و علىالإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضا كند كه انديشههاى اين شخص حلاّجى شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاى أصيل اسلامى مقايسه شود، صدها مطالب به دست مىآيد كه بر ضدّ اصول إسلام است، و بهعلاوه بىپايگى آنها روشن مىشود. من هنوز نمىدانم فعلاً چنين وظيفهاى دارم يا ندارم، ولى با اينكه مىبينم چنين بتسازى مىشود، فكر مىكنم كه تعهّدى كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغى است. درعينحال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مىباشم.
كوچكترين گناه اين مرد بدنامكردن روحانيّت است. او همكارى روحانيّت بادستگاههاى ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك أصل كلّى اجتماعى درآورد. مدّعى شد كه مَلِك و مالك و ملاّ، و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خود بيگانگى بشرند، به صد زبان پياده كرد. منتهى به جاى دين، روحانيّت را گذاشت. نتيجهاش اين شد كه جوان امروز به أهل علم به چشم بدترى از افسران امنيّتى نگاه ميكند. و خدا ميداند كه اگر خداوند از باب وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ در كمين او نبود، او در مأموريّت خارجش چه به سر روحانيّت و إسلام مىآورد.
تبليغاتى در اروپا و آمريكا لَهِ او از زهد و ورع و پارسائى تا خدمت به خلق و فداكارى و جهاد در راه خدا و پاكباختگى در راه حقّ شده است. و بسيار روشن است كه دستهاى مرموزى در كار بود. و دوستان خوب شما در اروپا و آمريكا إغفال شدهاند...) نورملكوتقرآن، ج 4، ص 149، به نقل از سيرىدرزندگانىاستادمطهّرى، ص 80 تا ص 87)
نظر شريف علاّمه طباطبائى و رهبر فقيد انقلاب درباره دكتر شريعتى (ت)
نظر شريف علاّمه طباطبائى قدّسسرّه نيز از آغاز همين بود. ايشان در پاسخ نامهاى درباره وى فرمودهاند:
اينجانب نوشتههاى دكتر شريعتى را هرگز تصديق نكرده و چنين سخنى به احدى نگفتهام، و نوع مطالب ايشان اشتباه و طبق مدارك دينى اسلامى غيرقابلقبول مىباشد.
و همچنين در پاسخ نامه ديگرى مرقوم فرمودهاند: ما با دكتر شريعتى عداوت ذاتى نداريم، مسأله اين است كه در لابهلاى تأليفاتشان مطالبى ديده مىشود كه با موازين إسلام قابل توجيه نيست. مانند اينكه ميگويد: انسان خويشاوند خداست، در حالى كه قرآن كريم صريحا ميفرمايد: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَـتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ. و ميفرمايد: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا عقيدهاى است از عقايد بتپرستان. و ميگويد: خدا و طبيعت و انسان يك واحد حقيقى است كه رهسپار كمال است. و صريحا در كتاب زادگاهمن معاد را انكار ميكند. و در وصف معراج خود ميگويد: استادان مسيحى من مرا وارد بهشت كردند و در بهشت مىگشتم درحالىكه دستم در دست آنها بود! در صورتى كه قرآن صريحا مسيحى را كافر ميداند و ميفرمايد كافر داخل بهشت نمىشود؛ و نظاير اين اشتباهات كه زياد هم هست.) گفتمانمصباح، ص 223)
مرحوم علاّمه طباطبائى بر أساس بينش ملكوتيشان حتّى صدق نيّت و حقيقتجوئى وى را نيز قبول نداشتند. آيةاللـه مصباح يزدى از مرحوم علاّمه طباطبائى نقل مىكنند كه در پاسخ اصرار ايشان مبنى بر ملاقات شريعتى با مرحوم علاّمه و اصلاح اشتباهات وى توسّط حضرت ايشان، فرمودهاند: بعضى از دوستان ايشان، مىخواستند او را بياورند نزد من كه با هم صحبت كنيم و من ايشان را نصيحت كنم و تذكّراتى به او بدهم. من فكر كردم كه هيچ فائدهاى ندارد. چون ايشان اگر بخواهد شريعتى باشد، دست از أفكارش بر نمىدارد و اگر بخواهد دست از أفكارش بردارد، ديگر شريعتى نيست. او آدمى نيست كه دست از أفكارش بردارد. من مطمئنّ هستم كه دست از أفكارش بر نمىدارد. و بنابراين، از اين ملاقات سوء استفاده خواهد كرد.
آيةاللـه مصباح مىفرمايند: باز من اصرار كردم كه آقا احتمال نمىدهيد كه لاأقلّ اشتباهاتش كمتر شود و جلوى مفاسد بزرگتر گرفته شود؟ آنچه را كه گفته و روى آن پافشارى كرده، گذشته، به فرمايش شما بعيد است كه از حرفهاى گذشتهاش دست بردارد، أمّا آيا احتمال نمىدهيد كه بيايد نزد شما و كمتر در آينده إفساد كند؟ باز ايشان تأمّلى كردند و گفتند: حتّى اين احتمال هم وجود ندارد. خيلى قاطع كه ملاقات با او فائدهاى نخواهد داشت و احتمال ضرر هم دارد. (گفتمانمصباح، ص 222 و 223)
همچنين ايشان با يك واسطه از رهبر فقيد انقلاب مرحوم آيةاللـهالعظمى خمينى رحمةاللـهعليه نقل مىكنند كه در پاسخ به اينكه چرا در جواب نامههاى تسليت رحلت شريعتى از تعبير «مرحوم» استفاده نكردهاند، فرمودهاند: «اگر او را مسلم مىدانستم، مىنوشتم». (گفتمانمصباح، ص 265)
بارى، مرحوم حدّاد در زمانى از ارتباط شريعتى با استعمار و عامل دست أجانب بودن وى ـ گرچه خودش آگاه نباشد ـ خبر مىدادند كه هنوز أسناد ساواك منتشر نشده بود. پس از نشر أسناد ساواك معلوم شد كه شريعتى علاوه بر اينكه از آغاز تحت تربيت و تأثير فراماسونرى چون ميرزا أبوالحسنخان فروغى بوده و پس از آن نيز به شدّت تحت تأثير أفرادى مانند ماسينيون وگورويچ ـ كه در نامه مرحوم مطهّرى اشارهاى به ايشان شده بود ـ قرار گرفته، در بازگشت به ايران از فرانسه با يكى از عوامل سازمان سيا همراه بوده و پس از آن نيز تحت نظارت ساواك بوده و ساواك از كارهاى وى راضى و او را همجهت و مؤيّد طرحهاى خود مىدانسته است كه گزارشى از اين أسناد در كتاب نهضتامامخمينى ج 3، ص 205 تا ص 300 آمده است.
[15] گاه از اين دول بزرگ تعبير به «أبرقدرت» مىشود؛ علاّمه والد مىفرمودند: أبرقدرت خداوند است و قدرت خود را به هر كس بخواهد إعطاء ميفرمايد، و مؤمنى كه توكّل بر پروردگار خود داشته باشد، هيچگاه نبايد خود را در كنار كفّار عاجز و ضعيف و ايشان را قوىّ و قدرتمند بپندارد، چه رسد به اينكه ايشان را أبرقدرت بنامد. انگليس و آمريكا و شوروى و ديگر دول كفر «أبرجنايتكار» هستند نه أبرقدرت.
[16] آيه 106، از سوره 12: يوسف: «و أكثر ايشان به خدا ايمان نمىآورند مگر درحاليكه از زمره مشركان هستند.»
[18] آيه 29، از سوره 81 : التّكوير.
[19] در أوّلين ديدار با علاّمه والد كه در ايشان قابليّت و استعداد تامّ و عشق وافر به حضرت حقّ را مىبينند و اينكه در ميان ابناء دنيا كه همه سرگرم خداى خيالى و پندارى هستند، گوهرى ناب يافت مىشود كه به جدّ طالب قرب و لقاى خداى واقعى است، حال وجد و سرور خاصّى به حضرت آقاى حدّاد دست مىدهد و همين أشعار را ـ به تعبير علاّمه والد ـ با چه لحنى و چه صدائى و چه شورى و چه عشقى و چه جذّابيّت و روحانيّتى براى ايشان قراءت مىكنند. (روحمجرّد، ص 28)
[22] بحارالأنوار، ج 45، ص 91، باب 37، ح 29.
[23] بحارالأنوار، ج 4، ص 43؛ و ج 50، ص 134.
[25] بحارالأنوار، ص 306، باب 25، مواعظ موسىبنجعفر عليهماالسّلام و حِكَمه، ح 1. و همين مضمون در ج 70، باب 122، ص 36، ح 17، از امامباقر عليهالسّلام نيز روايت شده است.
[26] علاّمه مجلسى در بحار، ج 70، ص 39، ميفرمايد: المرادُ هنا بالفىء إمّا المصدرُ أى كرجوع الظِّلال أى كما تظلّ فى ظلّ شجرة مثلاً فتنتفعُ به ساعةً فترجع عنك فتكون فى الشّمس، أو المرادُ بالفىء الظّلّ و بالظّلال ما أظلّك من شجر و جدار و نحوهما، أو المرادُ بالظّلال قطعاتُ السّحاب الّتى تُوارى الشّمسَ قليلاً ثمّ تذهب و هذا أنسب. قال فى القاموس: الظّل من كلّ شىءٍ شخصُه و من السّحاب ماوارى الشّمسَ منه و الظِّلالة بالكسر السّحابة تراها وحدَها وترى ظلّها على الأرض، و كسَحابٍ ما أظلَّك.
[27] مفاتيح الإعجاز، ص 119 تا ص 121.