New Page 9

  

صفحه قبل

 

سفر سوريه

در آغاز محرّم الحرام سال 1400 هجرى قمرى بنا بر اين شد كه حقير به قصد زيارت عقيله بنى‏هاشم، حضرت زينب كبرى سلام‌اللـه‏عليها و سپس ملاقات و ديدار با حضرت آقاى حدّاد كه ايشان نيز در ذى‏الحجّه‏الحرام 1399 همراه أهل‏بيت و يكى از فرزندانشان براى زيارت بى‏بى سلام‌اللـه‏عليها مشرّف شده بودند، به صوب شام عازم شوم.

خاطراتى از سفر مؤلّف محترم كتاب به سوريه

توضيح اينكه: چند سالى بود كه دولت عراق راه ورود زائرين ايرانى را بسته بود و حضرت آقاى حدّاد نيز نمى‏توانستند به ايران بيايند و لذا در اين چند سال ملاقاتى بين حضرت علاّمه والد و حضرت آقاى حدّاد صورت نگرفته بود. در ذى‏الحجّه 1399 كه آقاى حدّاد به زينبيّه مشرّف مى‏شوند و بر جناب حاج‏أبوموسى وارد مى‏گردند، به ايشان امر مى‏كنند كه علاّمه والد را از آمدنشان به سوريه مطّلع گردانند و حاج أبوموسى نامه‏اى به علاّمه والد ارسال نموده و تشرّف آقاى حدّاد را أطّلاع مى‏دهند و مى‏گويند خبر دهيد كه به سوريه مى‏آئيد يا نه! و چون مدارك علاّمه والد براى سفر مهيّا نبود و خبردادن به وسيله پست نيز حدأقّل ده روز وقت استيعاب مى‏نمود، به حقير امر نمودند تا عازم سوريه شوم تا علاوه بر زيارت حضرت زينب كبرى سلام‌اللـه‏عليها و سپس ديدار مرحوم حدّاد ، خبر آمدن علاّمه والد را نيز به ايشان برسانم و ايشان پس از چند روز به سوريه مشرّف شدند.

هنگام عزيمت، حضرت علاّمه والد فرمودند: در شام دائما مصاحب

 


ص 287

 همراه حضرت آقاى حدّاد باشيد و أبدا از ايشان جدا نشده و در همان مكانى كه ايشان إقامت گزيده‏اند، شما نيز اقامت كنيد.

محل اقامت ايشان در حجره‏اى داخل صحن شريف زينبيّه بود كه به مرحوم حاج أبوموسى محيى كه متصدّى أمر نذورات و تبرّعات حرم مطهّر بودند تعلّق داشت.

شرح حال سفر مؤلّف كتاب به سوريه و ملاقات با مرحوم حدّاد (ره)

حقير لدى‏الورود به حجره جناب حاج أبوموسى وارد شده و از ايشان سراغ آقاى حدّاد را گرفتم، جناب حاج أبوموسى گفتند: حضرت آقاى حدّاد هر روز صبح به حرم مطهّر مشرّف شده و تا حدود أذان ظهر در آنجا مى‏مانند. بنده نيز به حرم مطهّر مشّرف شدم و به محض ورود به روضه مقدّسه ديدگانم به آفتاب توحيد حضرت آقاى حدّاد كه در زاويه‏اى از حرم مطهّر نشسته بودند روشن شد. ولى طبق دستور علاّمه والد كه در اوقات تشرّف به مشاهد مكرّمه ابتدا بايد به زيارت آن مشهد مقدّس مبادرت نمود، به زيارت بى‏بى شتافته و ضريح مقدّس را به بغل گرفته و خدمت حضرت زينب سلام‌اللـه‏عليها عرض ادب نمودم و بعد از انجام زيارت خدمت حضرت آقاى حدّاد رسيدم.

ايشان با كمال تواضع و ملاطفت و مهربانى كه شيوه أخلاقى ايشان بود، استقبال نموده و حقير را در آغوش مهر خود گرفتند. با يكديگر معانقه نموده و نشستيم.

از آنجا كه رژيم عراق راه تشرّف زائرين ايران به عتبات عاليات را بسته بود، مدّت زيادى بود كه ايشان را زيارت نكرده و در آتش غم و هجران اين استاد عزيز و حميم مى‏سوختم. حال بنده در وقت ملاقات با ايشان بسيار منقلب و سيلاب اشك از ديدگان اين بنده جارى بود و گريه مرا امان نمى‏داد. و زبان حال حقير در آن وقت اين أبيات از لسان‏الغيب خواجه شيراز رحمة‌اللـه‏عليه بود.

 

هزار شكر كه ديدم به كام خويشت باز                           ز روى صدق و صفا گشته با دلم دمساز


ص 288

اگر چه حسن تو از عشق غير، مستغنى است                       من آن نيم كه ازين عشقبازى آيم باز

چه گويمت كه ز سوز درون چه مى‏بينم                                ز اشك پرس حكايت كه من نِيَم غمّاز

چه فتنه بود كه مشّاطه قضا انگيخت                               كه كرد نرگس مستش سيه به سرمه ناز [1]

احوالات مؤلّف كتاب با مرحوم حدّاد (ره) در سفر سوريه

حضرت آقاى حدّاد أحوالپرسى نموده و فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! به چه مقاماتى رسيده‏ايد؟» عرض كردم: «آقا! مَثَل حقير مَثَل ماشينى مى‏ماند كه موتور آن خراب و چرخ‏هايش پنجر شده و ديگر قادر بر حركت نيست. فلذا در كنارى ساكن و بى‏حركت افتاده‏است.»

ز بخت خفته ملولم بود كه بيدارى                        بوقت فاتحه صبح يك دعا بكند [2]

ايشان شروع كردند به خنديدن. البتّه بنده حقيقت را عرض كرده بودم. بعد فرمودند: إن‏شاءاللـه اين مدتى كه با ما هستيد حالتان بهتر خواهد شد.

الحمد للّه ربّ العالمين همانطور كه فرموده بودند، از مصاحبت و مجالست با آن روح مجرّد و نور مطلق مستفيض شدم و حالتى كه بود تغيير كرد.

در سفرهاى قبل كه خدمت آقاى حدّاد بوديم، شراشر وجود ايشان آتش عشق و سوز محبّت به حضرت پروردگار بود. ولى در اين سفر ديگر آن سوز و شور و حرارت به برودت و سردى گراييده و مبدّل به طمأنينه و سكون و آرامش شده بود و حال ايشان نيز در حقير تأثير گذاشته و آن عشق و شورى كه داشتم همه در أثر مصاحبت و معيّت با ايشان آرام گرفت و تمام گشت.


ص 289

در مراجعت از سفر شام وقتى خدمت علاّمه والد رسيدم، اين واقعه و شرح حال آقاى حدّاد را براى ايشان عرض كردم. فرمودند: اين طمأنينه و سكون و آرامش كمال ايشان است. الآن ديگر از آن شرابهاى زنجبيل گذشته و از شراب كافورى نوش مى‏كنند كه مختصّ به أوليائى است كه به مقام عبوديّت محض رسيده‏اند، عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيرًا.[3] و همين معنى براى شما خوب است.[4]

 


ص 290

 

رهنمودهائى از مرحوم حدّاد در سفر سوريه

از چند روز أوّل اين سفر كه دولت صحبت و ملازمت حضرت آقاى حدّاد نصيب و روزى بنده بود و هنوز علاّمه والد و ديگر رفقا مشرّف نشده بودند، مطالبى به يادگار مانده، از جمله سه مسأله مهمّ كه إن‏شاءاللـه بيان آن مفيد خواهد بود؛ و سزاوار است كه سالك راه خدا كه در سبيل يقين قدم مى‏زند آنرا نصب‏العين خود ساخته و از نور آن بهره‏مند شود.


ص 291

نهى مرحوم حدّاد (ره) از وسواس در امور

 مسأله أوّل اينكه: در أوّلين سفر بنده براى حجّ بيت‌اللـه‏الحرام و زيارت مدينه منوّره براى حقير مشكلى پيش آمد و سبب شد كه هيچ وقت متيقّن‏الطّهاره نبوده و دائما استصحاب طهارت نموده و با آن طهارت استصحابى أعمال عبادى خود را بجاى مى‏آوردم. اين معنى كم‏كم باعث حالتى شبيه وسواس شد، بگونه‏اى كه خوف داشتم مبادا نمازى كه خوانده و طوافى را كه بجا آورده‏ام فاقد شرط طهارت بوده و صحّت حجّ را دچار اشكال نمايد؛ و از اين بابت سخت نگران بودم.

اين بود تا اينكه پس از انجام مراسم توحيدى حجّ به كربلاى معلّى مشرّف شدم. حضرت آقاى حدّاد وقتى از اين نگرانى و دلهره حقير آگاه شدند فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! أبداً هراسى نداشته باش؛ اگر حجّ شما اشكالى داشت به گردن من!» و با اين فرمايش ايشان نگرانى من بالكلّ مرتفع شد، ولى آن حال شبيه به وسواس بطور كامل از بين نرفت و مدّتى استمرار داشت.

خدمت حضرت آقاى حدّاد عرض كردم: بنده از أوّل اينطور نبودم، اين مشكل كه پيش آمد مرا بدين جهت سوق داد. فرمودند: درست است، درست است؛ ولى شما أصلاً نبايد اعتناء كنيد، همان طهارت استصحابى كافى است، وظيفه شما همين است و لازم نيست متيقّن‏الطّهاره باشيد.

اين كلام حضرت آقاى حدّاد عين همان مطالبى بود كه حضرت علاّمه والد بر أساس أدلّه بيان مى‏فرمودند. ايشان نيز زحمت بسيارى كشيدند تا اين حال از وجود حقير ريشه كن شد. دائما توصيه مى‏نمودند كه انسان نبايد در طهارت و نجاست متوقّف شود. إن‏شاءاللـه در فصول آتى قسمتى از فرمايشات ايشان در اين باره ذكر خواهد شد.

مسأله شكّ و وسواس از نظر مرحوم حدّاد بسيار مهمّ بود و آن را مُخلّ به سلوك و مانع از راه كمال و تعالى و لقاء حضرت حقّ مى‏دانستند و مى‏فرمودند:

 


ص 292

«شيطان از هر راهى كه نقطه ضعف انسان باشد از همان راه وارد شده و همين‏طور جلو مى‏آيد، و انسان بايد راه را بر او ببندد ومانع از نفوذ آن شود. كسى كه در طريق سلوك است، چه در أمر طهارت و نجاست و چه در سائر امور نبايد وسواس داشته باشد.»

فلذا نسبت به رفع اين حال از حقير كمال عنايت و اهتمام را داشتند و در اين سفر كه خدمتشان رسيدم، خود ايشان ابتداءً درباره از بين رفتن كامل آن حالت وسواس سؤال فرمودند.

لزوم بيدارى سحر و بين‏الطّلوعين براى سالكين راه خدا

 مسأله دوّم درباره قيام ليل و بيدارى سحر و نيز بيدارى بين‏الطّلوعين و ضرورت آن بود.

حضرت آقاى حدّاد رضوان‌اللـه‏عليه فرمودند: بيدارى بين‏الطّلوعين نور است و خود، فيض على حده مى‏باشد،[5] و اگر سالك قبل از أذان صبح بيدار باشد و نماز شب نيز بخواند نورٌ على نور است. و اگر به علّتى إقبال به صلاة ليل


ص 293

نداشت لاأقلّ سعى كند در سحر بيدار باشد؛ چرا كه نفسِ بيدارى شب موجب تنوير قلب و دل سالك مى‏شود.

مى‏فرمودند: بيدارى شب در وصول سالك به كعبه مقصود و إزاله حجاب پندار و اكتحال به نور بصيرت بسيار مهمّ است و بايد آن را به بيدارى بين الطّلوعين متّصل سازد. بايد شب را با نماز شب و ذكر و ياد خدا إحياء كند،آنهم نماز شبى با توجّه تامّ و دلى آكنده از عشق و محبّت حضرت پروردگار،بگونه‏اى كه لوح دل را از خواطر و نقش غير، پاك و خالى سازد تا اينكه قابليّت إشراق أنوار فيض از جانب حضرت ربّ ودود را داشته باشد.

خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات                                 مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى[6]

سؤالى از مرحوم حدّاد (ره) درباره عشق و محبّت به پروردگار

 مسأله سوّم: سؤالى بود كه در خاطر حقير نسبت به عشق و محبّت حضرت پروردگار بود. توضيح اينكه: اجمالاً براى بنده معلوم بود كه محبّت و عشق به خداوند علىّ أعلى أمرى است وراى هر مطلوب و مقصود كه برتر و أفضل از آن نه تنها چيزى نيست بلكه در تصوّر نيز نمى‏آيد. چرا كه اين دولت عشق به مقتضاى حديث قرب نوافل مقدّمه فناء و لقاء حضرت حقّ بوده و همان قدر كه لقاء خدا شرافت دارد مقدّمه‏اش نيز شريف و عزيز است: «جانب عشق عزيز است فرو مگذارش»، و نيز در آيات قرآن كريم و روايات و أدعيه مأثوره از أهل‏بيت عليهم‏السّلام بر عشق و محبّت به حضرت پروردگار و تحصيل آن ترغيب و تأكيد بسيارى شده است.[7]


ص 294

تأكيد بر تحصيل عشق و محبّت خداوند در آيات و روايات

 حضرت امام زين‏العابدين و سيّدالسّاجدين عليه‏وعلى‏آبائه‏وأولاده الطّاهرين أفضل‏صلوات‏المصلّين در مناجات مريدين دست تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند كريم بلند نموده و از آن معدن لطف و كرم و جود چنين

 


ص 295

مى‏خواهد: وَ أَلْحِقْنَا بِعِبادِكَ الَّذينَ هُمْ بِالْبِدارِ إلَيْكَ يُسارِعونَ ... وَ مَلَأتَ لَهُمْ ضَمآئِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّيْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِك ... اسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنى مِنْ ... أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّكَ قِسْمًا.[8]

آثار طلوع عشق خدا بر قلب سالك

 محبّت و عشق خدا اكسيرى است كه وجود آدمى را از همه بدى‏ها و آلودگى‏ها پاك كرده و محبّ را براى حضرت محبوب خالص ميكند.

اين معانى تماما روشن و واضح بود. أمّا بالأخره عشق و محبّت يك حالت ضيق و فشار شديد براى انسان آورده و دل از فراق و هجران پروردگار تنگ ميگردد، و به طور كلّى اگر سلطان عشق طلوع كند آتش بر خرمن سالك زده و او را مى‏سوزاند، و ابن‏فارض مصرى در أبياتى از قصيده لاميّه خود بر اين معنى تصريح نموده و ميگويد:

هُوَ الحُبُّ فَاسْلَمْ بِالحَشا ما الهَوَى سَهْلُ                                    فَما اخْتارَهُ مُضْنًى بِهِ وَ لَهُ عَقْلُ(1)

وَ عِش خاليًا فَالحُبُّ رَاحَتُهُ عَنًى                                                  وَ أوَّلُهُ سُقْمٌ وَ ءَاخِرُهُ قَتْلُ(2)

«1. وه! محبّت چه عظيم است، سراپرده دل را از آتش سوزان آن در امان آر؛ چرا كه عشق و مهرورزى سهل و آسان نيست و هيچ عاقلى كه به آن مبتلا شده و طعم ناگوارش را چشيده باشد، آن را اختيار نمى‏نمايد.

2. بدون درد محبّت، روزگار خود را سپرى ساز و زندگى كن؛ زيرا محبّت،


ص 296

راحتى و آسايش آن رنج و محنت است؛ با درد و بيمارى آغاز مى‏شود و با قتل و مردن در أثر مقاسات و تحمّل شدايد آن پايان مى‏پذيرد.»

محبّت پروردگار، جان را زنده مى‏كند

 بارى، از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤال كردم كه آيا شدّت محبّت به خدا موجب ابتلاء به بيمارى و ناراحتى‏هاى قلبى نمى‏شود؟ و در صورت احتمال ابتلاء چه بايد كرد؟ آيا نبايد براى حفظ سلامتى، دست از محبّت خدا شست و طريق ديگرى را براى لقاء حضرت أحديّت اختيار نمود؟[9]

فرمودند: «خير، زيرا محبّت پروردگار محيى انسان است و جان را زنده ميكند.»

توضيح اين معنى اينكه: گرچه شايد بدن در أثر ابتلاء به هجران و فراق حضرت پروردگار نحيف و لاغر شده و يا قلب در أثر تحمّل تألّمات وارده از جانب عشق مبتلا شود و خلاصه آنچه ابن فارض فرموده همه اتّفاق بيفتد، أمّا اين عشق و محبّت، انسان را زنده ميكند و به او حيات خالده و طيّبه مى‏بخشد و حيات حقيقى و واقعى رهين عشق و محبّت و مهرورزى با حضرت پروردگار

 


ص 297

است. و بالجمله تحمّل اين امور در جنب ثمره آن، ناچيز به حساب مى‏آيد. و ابن فارض مصرى در ادامه اين أبيات به اين حقيقت اشاره كرده و ميفرمايد:

اشعار ابن‏فارض در ترغيب به عشق الهى

وَلَكِن لَدَىَّ المَوتُ فيهِ صَبابَةً                                  حَيَوةٌ لِمَن أهْوى عَلَىَّ بِها الفَضلُ(1)

نَصَحْتُكَ عِلمًا بِالهَوَى وَالَّذى أرَى                            مُخالَفَتى فَاخْتَر لِنَفْسِكَ ما يَحْلو(2)

فَإنْ شِئْتَ أن تَحْيَى سَعيدًا فَمُت بِهِ                                  شَهِيدًا وَ إلّا فَالغَرَامُ لَهُ أهْلُ(3)

فَمَن لَم يَمُتْ فى حُبِّهِ لَمْ يَعِشْ بِهِ                       وَ دُونَ اجْتِنآءِ النَّحْلِ ما جَنَتِ النَّحْلُ(4)[10]

1. آنچه تا به حال از عشق گفتم رأى و نظر عامّه مردم بود، ولى نزد من، مرگ در راه عشق حياتى است عظيم و جاودان كه محبوب من با آن بر من منّت نهاده و تفضّل نموده است.

2. چون سختى و محنت‏هاى راه عشق و محبّت را مى‏دانستم ابتدا تو را نصيحت كرده و از آن برحذر داشتم، أمّا نظر من اين است كه با خيرخواهى من مخالفت نمايى و راه عشق را برگزينى؛ پس اينك آنچه را كه مى‏پسندى و در كام تو شيرين است اختيار نما.

3. اگر مى‏خواهى به حيات سعيده برسى در راه عشق جان بده و شهيد شو و إلّا عشق را واگذار كه براى آن أهلى است.

4. كسى كه در راه محبّت او جان نباخته به حضرت محبوب، زندگانى و حيات نيافته است، و البتّه پيش از چشيدن و ذوق حلاوت عسل، گريزى از


ص 298

تحمّل نيش و آزار زنبوران نيست!

مرحوم حدّاد (ره) مستغرق در عالم توحيد بودند

 بارى، در اين سفر هرگاه نامى از عشق و محبّت خداوند، به ميان مى‏آمد حالت وجد و بهجت و سرورى به حضرت آقاى حدّاد دست مى‏داد كه لايوصَف بود؛ و با اينكه در آن زمان و آن سنّ و سال بسيار افتاده شده بودند، و از طرفى أسفار أربعه ايشان تمام شده و آن حرارت سابق فرو نشسته بود، ولى با نام عشق خدا نشاطى خاصّ پيدا مى‏كردند.

مى‏فرمودند: خداوند يكپارچه نور است، يكپارچه عشق است، خدايى كه چنين است أصلاً عذاب از او متمشّى نمى‏شود! اين عذاب بجهت بُعد و دورى ما از آن عالم نور و آن عالم عشق و محبّت است و إلّا از عالم نور عذاب نمى‏آيد.

آقاى حدّاد رحمة‌اللـه‏عليه به تمام معنى، مستغرق در عالم‏توحيد بوده و در عالم وحدت سير مى‏كردند، و اگر چه با بدن خاكى خود با ما همنشين بودند، أمّا جان ايشان در عالم إطلاق طيران داشت و از مائده علوم كلّيّه إلهيّه بهره‏مند مى‏شد.

فلذا در اين سفر وقتى از خدمت ايشان سؤالى مى‏پرسيديم بايد چندين بار تكرار مى‏كرديم تا به اين سو التفات كنند. مى‏فرمودند: وقتى با من صحبت مى‏كنند متوجّه نمى‏شوم، بايد چند بار تكرار كنند تا خودم را جمع كرده و متوجّه شوم چه مى‏گويند.

إحاطه عجيب و شگفت‏آورى بر نفوس داشتند، بگونه‏اى كه هر سؤالى مى‏كرديم فورا جواب مى‏دادند. ولى در اين سفر برخى از سؤالها را كه مى‏پرسيدم، مى‏فرمودند: «صبر كنيد پدرتان مشرّف شوند و ايشان جواب دهند. من هرچه داشتم به ايشان دادم.» و شايد غرضشان اين بود كه ما را از آن پس به حضرت علاّمه والد سوق دهند.

 


ص 299

كرارا مى‏فرمودند: «غير از آقا سيّدمحمّدحسين كس ديگرى را نمى‏شناسم!» و نيز مى‏فرمودند: «بعد از أهل‏بيت عليهم‏السّلام مثل مرحوم قاضى و بعد از آقاى قاضى، همانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدم.»

البتّه علاّمه والد قدّس‏سرّه به حقير مى‏فرمودند: تا من در قيد حياتم، اين سخن حضرت آقاى حدّاد را براى كسى نقل ننمائيد.

مرحوم حدّاد (ره) تسليم محض بودند

 حضرت آقاى حدّاد نفسشان كيميا بود. هر چه إراده مى‏كردند، به مجرّد إراده محقّق مى‏شد و گره‏هاى كور و مشكلات لاينحلّ چه در امور مادّى و چه در أمر سلوك و عقبات و كريوه‏هاى راه خدا به يك اشاره ايشان حلّ مى‏شد. ما بارها اين أمر را تجربه نموده بوديم، ولى با اين همه به مقتضاى مقام رضا و فناى إراده‏شان در اراده حضرت حقّ جلّ‏وعلا، تسليم محض بودند و تا از عالم بالا أمر و اشاره‏اى نبود كارى نمى‏كردند؛ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ* لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.[11] «بندگان بزرگوار و گرامى خداوند هستند كه در گفتار از خدا سبقت نمى‏گيرند و فقط به أمر خدا عمل مى‏كنند.»

يكبار خدمتشان عرض كردم: فلان كس چنين مشكلى دارد، دعا بفرمائيد.و مشكل او را توضيح دادم. فرمودند: اگر دعا كنم همين الآن حلّ مى‏شود، ولى رضاى خداوند نيست؛ رضاى خداوند اين است كه اين مشكل فعلاً باقى باشد و سير طبيعى خود را طىّ كند تا حلّ شود.

در مقابل مشكلات و ابتلاءات وارده بر خود ايشان نيز تسليم محض بودند و با وجود تمكّن از حلّ آن به يك اشاره، صبر و تسليم را اختيار مى‏فرمودند.

در سفر به شام، يك روز كه در محضر ايشان بوديم، به يكى از تلامذه خود رو نموده و فرمودند: ديگر شما بى‏نياز از استاد بوده و از جانب ما كار تمام است.


ص 300

چرا كه بذر ولايت را در قلب شما كاشتيم! ديگر خود شما هستيد كه بايد عمل كرده و با سعى و مجاهدت آن را آبيارى نمائيد تا رشد و نموّ نمايد و به ثمر بنشيند. اين كلام حضرت آقاى حدّاد با توجّه به آنچه خوانده و شنيده بوديم كه سالك تا انتهاى سيرش به سوى خدا بى‏نياز از همراهى و دستگيرى استاد نمى‏باشد، بسيار تازه و بديع مى‏نمود. فلذا حقير بعدا خدمت مرحوم علاّمه والد اين واقعه را عرض كرده و از ايشان پرسيدم: چگونه بود كه ايشان فرمودند: از جانب ما كار تمام است؟ پس ادامه راه بدون همراهى استاد چگونه طىّ مى‏شود؟

استاد، گاهى بذر اسفار أربعه را يكجا در دل سالك قرار مى‏دهد

 فرمودند: استاد و مربّى نفوس در تربيت شاگردان به دو طريق عمل ميكند، گاهى بذر هر سفر از أسفار أربعه را مرحله به مرحله در قلب شاگرد مى‏كارد، و گاهى بذر أسفار أربعه را يكجا در زمين استعداد و نهاد تلميذ مى‏نهد تا با مراقبه و سعى و اجتهاد و رعايت آداب و شرايط سلوك إلى اللـه، آنرا تربيت نمايد تا شجره ولايت از كمون ذات او به فعليّت رسيده و برگ و بار دهد.و حضرت آقاى حدّاد در تربيت اين تلميذ، طريق أخير را اختيار نموده‏اند.

فرمايشاتى از مرحوم حدّاد (ره) درباره دكتر شريعتى

 يكى از روزها كه خدمت آقاى حدّاد بوديم فرمودند: چون ما بر سر فينه[12] داريم بعضى از زائرين از ما درباره محلّ قبر دكتر شريعتى سؤال مى‏كنند و من هم نمى‏دانم؛ يك دفعه با هم برويم من آنجا را ببينم.

نزديك غروب آفتاب بود كه در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان، روبروى حرم مطهّر حضرت زينب سلام‌اللـه‏عليها رفته و از آنجا نشانى قبر دكتر شريعتى را

 


ص 301

گرفتيم. قبر وى در اطاقكى در زاويه‏اى از قبرستان قرار داشت كه عكس دكتر شريعتى نيز در آنجا نصب شده بود. همين كه در را باز كرديم، ايشان سر خود را داخل اطاقك كرده و تنها يك نگاه نموده و بدون تأمّل و معطّلى فورا در را بستند و فرمودند: عجيب! و تعبيرى درباره او فرمودند كه حكايت از كدورت وى و دوريش از رحمت خداوند مى‏نمود.

فرداى آن روز دوباره فرمودند: آقا سيّدمحمّدصادق، يكبار ديگر برويم قبر دكتر شريعتى را ببينيم! براى بار دوّم در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان رفتيم. أمّا اين بار درِ آن اطاقك را كه باز كردند چند لحظه‏اى تأمّل و درنگ كرده و سپس سرشان را بيرون آورده و فرمودند:

«اين استعمارگران انگليس خيلى ناجنسند! انگليس تمام دنيا را بازى مى‏دهد، حتّى روس‏ها را، و چه بسا سران روس خودشان اين معنى را ندانند. اينها موجوداتى بسيار عجيب و خيلى خيلى خبيثند. اينها از سراسر دنيا افرادى مثل شريعتى‏ها را كه نبوغ دارند به وسائطى كه چه بسا خودشان نيز متوجّه نشوند تربيت كرده و بعد هر كدام را به ممالك خودشان مى‏فرستند؛ مثلاً شريعتى را به ايران فرستاده و طبق مقاصد شوم و نيّات پليد خود از آنان استفاده مى‏كنند، و چه بسا خود شريعتى هم به اين معنى أبدا التفاتى نداشته باشد.»

بارى، حضرت آقاى حدّاد در مرتبه دوّم كه بدانجا رفتيم در باره دكتر شريعتى اين كلام را فرمودند؛ و شگفت اين بود كه اين مطالب را در حالى مى‏فرمودند كه أصلاً در اين عوالم نبودند. ايشان شخصى بودند محبّ و عاشق خداوند و محو در عالم نور، به ظاهر نه از سواد و علوم رسميّه و ظاهريّه بهره‏اى داشتند و نه برخوردار از اطّلاعات سياسى بوده و نه دكتر شريعتى و كتابهايش را ديده بودند؛ و فقط بر أساس آن هيمنه و سيطره ملكوتى كه بر نفوس داشتند اين كلمات از ايشان صادر شد.


ص 302

و حاصل كلام ايشان اين بود كه شريعتى با وجود نبوغ و هنر بيان مى‏توانست آن را در اعتلاى كلمه توحيد و عزّت إسلام و مسلمين بكار بندد و جان خود و ديگران را از نهج قويم و صراط مستقيم حيات بخشد، أمّا افسوس كه اين استعداد إلهى را در استهزاء و سبك نمودن بزرگان إسلام و علماء أعلام و تضعيف أركان شريعت بكار بست و بدون شكّ عامل دست أجانب و انگليسى‏ها بود، اگر چه التفات نداشته؛ تا اينكه به مقتضاى: إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى ءَايَـتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا[13] تير غيب او را گرفت و تهى‏دست و بى‏بهره از محبّت پروردگار و علوم و معارف سبحانى از دنيا رفت![14]

 


ص 306

مرحوم حدّاد (ره): «تمام فتنه‏ها بخاطر دسيسه‏هاى انگليس است»

 حضرت آقاى حدّاد أساسا از انگليس بسيار بد مى‏گفتند، مى‏فرمودند: تمام فتنه‏ها و شرورى كه بر بسيط زمين و اين كره خاكى اتّفاق مى‏افتد بخاطر دسيسه‏ها و شيطنت‏هاى پير استعمار انگليس است!

آن زمان مثل الآن نبود. روسها قدرت زيادى داشته و يكى از دو أبرجنايتكار دنيا[15] و قطب مقابل آمريكا بودند، و از انگليس نيز اسم و رسمى نبود و اينطور نبود كه شيطنت‏هاى انگليس علنى باشد و مثلاً لشكر به عراق بفرستد و ماهيّتش براى همه روشن شود؛ ولى ايشان به وضوح و روشنى مى‏فرمودند: همه فتنه‏ها ـ گرچه به ظاهر از ديگران باشد ـ زير سر انگليس است!

اين سفر مقارن با پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى و به‏ثمرنشستن مجاهدتهاى علماء و فضلاء و جوانان غيور و متديّن اين مرز و بوم بود كه با شعار اللـه‏أكبر عليه حكومت ظالمانه و جائرانه خاندان پهلوى قيام نموده و اينك پيروزى آن را جشن گرفته بودند و حقير نيز از تشكيل حكومت إسلام بسيار مسرور بودم.

فرمايش مرحوم حدّاد (ره) در لزوم دفاع و تقويت حكومت اسلامى

 يكبار با سرور و شادمانى خدمت ايشان عرض كردم: حضرت آية‌اللـه خمينى به ايران تشريف آورده‏اند و إن‏شاءاللـه بحول و قوّه إلهى ديگر مفاسد و مظاهر كفر و ظلم برچيده‏شده و أحكام نورانى شريعت عملى ميگردد، از اين


ص 307

پس ديگر حكومت إسلام است وپرچم توحيد بر فراز ميهنمان به اهتزاز درآمده، و اين حكومت مقدّمه طلوع آفتاب دولت نور و ظهور حضرت بقيّه‌اللـه‏الأعظم أرواحناله‏الفداء خواهد بود.

حضرت آقاى حدّاد فرمودند: «خير! اين، اسم إسلام است نه حقيقت اسلام، و موفّق نخواهند شد حقيقت إسلام را عملى نمايند؛ حقيقت إسلام تنها با ظهور و تحقّق دولت كريمه امام زمان عليه‏السّلام اجراء شده و گسترش مى‏يابد! وليكن خداوند اسم إسلام را نيز دوست دارد و اين حكومت به همين مقدار نيز مطلوب و محترم است و بايد از آن دفاع كرد و آن را تقويت نمود.»

بارى، حضرت آقاى حدّاد اين أبيات از مثنوى‏معنوى عارف رومى را در سفرهاى متعدّد برايمان قراءت مى‏نمودند، كه در واقع تفسير آيه كريمه: وَ مَايُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَهِ إلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ[16] بوده و دلالت دارد بر اينكه شناخت و معرفت عامّه مردم نسبت به حضرت پروردگار تقليدى و اجمالى‏است و توحيد آنان از حدّ و مرز علمى و استدلالى تجاوز ننموده و به عيان و شهود نرسيده و با همان أوهام و خيالاتى كه از حضرت حقّ دارند، عمر خود را سپرى مى‏كنند:

روستائى گاو در آخور ببست                     شير، گاوش خورد و بر جايش نشست

روستائى شد در آخور سوى گاو                        گاو را مى‏جست شب آن كنجكاو

دست مى‏ماليد بر أعضاى شير                                 پشت و پهلو، گاه بالا  گاه زير

گفت شير ار روشنى افزون بُدى                           زهره‏اش بدريدى و دل‏خون شدى

اين چنين گستاخ زآن مى‏خاردم                              كو در اين شب گاو مى‏پنداردم

حق همى گويد كه اى‏مغرور كور                           نى ز نامم پاره پاره گشت طور؟


ص 308

كه لَو أنزَلنا كِتابًا لِلجَبَل                                              لاَنْصَدَع ثُمَّ انْقَطَع ثُمَّ ارْتَحَل

از من ار كوه احد واقف بُدى                               پاره گشتىّ و دلش پر خون شدى

از پدر وز مادر اين بشنيده‏اى                                  لاجرم غافل در اين پيچيده‏اى

گر تو بى‏تقليد زآن واقف شوى                          بى‏نشان بى‏جاى چون هاتف شوى[17]

اين أشعار بيان حقيقتى بود كه حضرت حدّاد آنرا بخوبى لمس نموده و بالعيان مى‏ديدند كه همه مردم از آن غافلند.

نور خداوند عزيز و قهّار، جميع عوالم وجود را پر كرده و هيچ غيرى در قبال خود باقى نگذاشته است؛ حتّى تمام هستى و شراشر وجود ما را نيز فراگرفته و جميع شؤون زندگى ما در يد قدرت و قبضه تقليب خداوند مى‏باشد، حتّى إراده ما تحت إراده و مشيّت اوست كه اگر او إراده نكند ما نيز نمى‏توانيم إراده كنيم؛ وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّا أَن يَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعَـلَمِينَ.[18] و اگر حقيقت خداوند لحظه‏اى طلوع كرده و تجلّى نمايد همه موجودات در برابر أنوار قاهره حضرت ذوالجلال‏والإكرام تاب نياورده و مندكّ و مضمحلّ و نابود مى‏شوند.

عامّه مردم خداى خيالى خود را پرستش مى‏كنند

 ولى عامّه مردم خداوند را در زاويه‏اى تاريك و پنهان از عالم منعزل كرده و آنچنان او را محدود نموده‏اند كه گويا هيچ تأثير و نقشى در عالم وجود ندارد، و در عوض براى خود و سائر موجودات تصوّر استقلال و أنانيّت كرده و با پندار و توهّمى از خدا دلخوش‏اند. در خيال خود، خدايى را ساخته و پرداخته و از آن خداى حقيقى غافل و در آتش بُعد و دورى از آن منبع نور و حيات و حقيقت مى‏سوزند و در أثر اُنس با عالم كثرت، روح و جان آنان بى‏حس شده و إحساس درد و ألَم و سوزش نمى‏كنند.

 


ص 309

عينا مانند همين داستان روستايى كه شير در آخور را گاو پنداشته و با آن خوش است و به زير و بالايش دست مى‏مالد كه اگر از حقيقت آن با خبر شود از شدّت ترس، زهره‏اش پاره شده و قالب تهى ميكند.

قراءت اشعار توحيدى توسّط مرحوم حدّاد (ره)

 حضرت آقاى حدّاد، چون به لقاء خدا مشرّف شده و از عالم وهم و پندار بيرون آمده و خداى حقيقى و واقعى را مى‏پرستيدند و مى‏ديدند كه مردم به دنبال خداى پندارى هستند اين أبيات را مكرّر مى‏خواندند و با خود زمزمه مى‏نمودند.[19]

و نيز اين أبيات را از عارف دلسوخته همدان باباطاهر كه در بيان لزوم سلوك منهج قويم توحيد و ورود به عالم ملكوت است، زياد قراءت مى‏كردند:

ته كه ناخوانده‏اى علم سماوات                       ته كه نابرده‏اى ره در خرابات

ته كه سود و زيان خود ندانى                    به ياران كى رسى هيهات هيهات[20]

و همچنين اين أبيات توحيدى ايشان را كه در واقع، حكايت از حال ايشان است كه حضرت پروردگار را در مرايا و مجالى آيات آفاقيّه رؤيت نموده و از لقاء حضرت أحديّت بواسطه حجاب كثرت محجوب نبوده‏اند، كرارا با خود زمزمه مى‏نمودند:

به صحرا بنگرم، صحرا ته وينم                           به دريا بنگرم، دريا ته وينم


ص 310

به هر جا بنگرم كوه و در و دشت                      نشان از قامت رعنا ته وينم[21]

و أيضا اين بيت را بارها ترنّم مى‏نمودند:

آنكه در خواب است او در خوابتر                              هست بيداريش از خوابش بتر

در اين سفر أخير يك روز خدمت ايشان عرض كردم: اين عالم و موجودات به چه صورتى هستند؟ فرمودند: خواب!

اين عالَم، نيستِ هست نماست

 و نيز از ارتباط اين عالم با عالم غيب سؤال كردم، فرمودند: اين عالم نيستِ هست‏نماست؛ و آن طرف هستِ نيست‏نماست!

اين جمله را خدمت حضرت والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه عرض كردم، فرمودند: اين جمله، يك كتاب است، اگر انسان بخواهد آن را شرح كند!

بارى، اين كلام حضرت آقاى حدّاد پرده از معانى راقى و بلندى برمى‏داشت كه ايشان بواسطه آنكه گرد تعيّن را از دامن خود افشانده بودند، بدان دست‏يافته و از فراز آن ذروه أعلى اين كلمات از ايشان تراوش مى‏نمود. و چقدر تعابير حضرت آقاى حدّاد از اين حقيقت كه آن را لمس نموده بودند، شبيه مضامين روايات أهل‏بيت عليهم‏السّلام است، چنانكه از حضرت سيّدالشّهداء عليه‏السّلام روايت شده است كه در زمانى كه خواصّ أصحاب حضرت حاضر به تنها گذاشتن آن حضرت نگرديدند، فرمودند: وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوَها وَ مُرَّها حُلُمٌ وَ الاِنْتِباهَ فى الأخِرَةِ، وَ الْفآئِزُ مَنْ فازَ فيها وَ الشَّقىُّ مَن شَقِىَ فيها [22]. «بدانيد كه دنيا شيرينى و تلخى‏اش همگى خواب است و بيدارى در آخرت است، و فوز و نجات براى كسى‏است‏كه در آخرت به فوز برسد و شقى كسى است كه در آخرت به شقاوت مبتلا گردد.»

 


ص 311

رواياتى كه دلالت بر اعتبارى بودن دنيا دارد

 و مانند آنچه از حضرت رسول‌اللـه صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و از حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام روايت شده‏است‏كه فرمودند: النّاسُ نيامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا [23]. «مردم در خوابند، هنگامى كه بميرند و از اين دار دنيا به آخرت رحلت نمايند، بيدار مى‏گردند.»

و مانند فرمايش حضرت امام‏باقر عليه‏السّلام به جابرجعفى:

أَنْزِلْ نَفْسَكَ مِنَ الدُّنْيا كَمَثَلِ مَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ساعَةً ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ، أَوْ كَمَثَلِ مالٍ اسْتَفَدْتَهُ فى مَنَامِكَ فَفَرِحْتَ بِهِ وَ سُرِرْتَ ثُمَّ انْتَبَهْتَ مِنْ رَقْدَتِكَ وَ لَيْسَ فى يَدِكَ شَىْ‏ءٌ؛ وَ إنّى إنّما ضَرَبْتُ لَكَ مَثَلاً لِتَعْقِلَ وَ تَعْمَلَ بِهِ. [24] «مثال دنيا را نسبت به خودت همچون منزلگاهى قرار بده كه براى مدّتى در آن نزول نمودى و سپس از آن كوچ كردى، يا مانند مالى كه در خواب بدست آوردى و بدان خشنود و مسرور گشتى و چون از خواب برخاستى ديدى دستت تهى و خالى است؛ و من براى تو مثالى زدم تا در آن تعقّل نموده و آن را دريابى و به آن عمل كنى.»

و مانند آنچه در مواعظ حضرت موسى‏بن‏جعفر عليه‏السّلام به هشام آمده است كه فرمودند: قالَ علىُ‏بْنُ‏الحُسَيْنَ عَلَيْهِماالسَّلامُ: إنَّ جَميعَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلىٍّ مِنْ أَوْليآءِ اللَهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَهِ كَفَىْ‏ءِ الظِّلالِ.[25] و [26]


ص 312

«حضرت علىّ‏بن‏الحسين عليهماالسّلام فرمودند: همانا جميع آنچه خورشيد در مشارق و مغارب زمين و دريا و خشكى و كوه و دشت بر آن مى‏تابد، در نزد يكى از أولياى خدا و كسانيكه أهل معرفت به حقّ خداوند متعال مى‏باشند، مانند سايه ابرها مى‏باشد (كه پس از نور افشانى خورشيد مدّتى سايه مى‏افكنند و انسان آن سايه را حقيقتى مى‏پندارد و به آن دل مى‏بندد ولى بار ديگر خورشيد طلوع مى‏نمايد و از آن سايه أثرى باقى نمى‏ماند).»

«تو در خوابىّ و اين ديدن خيال است»

 بارى مناسب است در اينجا به جهت إيضاح گوشه‏اى از اين حقيقت عالى، أبياتى از عارف بزرگ و گرانقدر شيخ محمود شبسترى أعلى‌اللـه‏درجته كه در تبيين همين معنى سروده است، از شرح عالم و عارف عاليقدر شمس‏الدّين محمّد لاهيجى صاحب مفاتيح‏الإعجاز رحمة‌اللـه‏عليه براى طالبان علم و ايقان آورده شود:

شارح گلشن‏راز ميفرمايد:  چون هستى عالم، ظلّ وجود حقيقى است و توهّم غيريّت حقيقى وجود عالم، خيال باطل است و هر كه پندار غيريّت دارد، اسير خواب غفلت است، فرمود كه:

تو در خوابىّ و اين ديدن خيال است                   هر آنچه ديده‏اى از وى مثال است

شرح اشعار شيخ محمود شبسترى (ره) در وجود اعتبارى و خيالى اين عالم

 يعنى: همچنانكه شخصى در خواب، صورت چند بيند كه مطابق واقع نباشد و در خواب پندارد كه آنها متحقّق‏الوجودند و نداند كه آنها صور خياليّه‏اند كه در خارج وجود ندارند، تو كه عالم را وجود حقيقى مى‏پندارى، در خواب


ص 313

غفلتى و نمى‏دانى كه وجود عالم را غير ديدن، خيال باطل است و هر چه تو ديده‏اى به‏حقيقت عكس و مثال وجود حقّ است كه از آينه أعيان ممكنه نموده شده است و غير حقّ را وجود نيست. شعر:

اين نقشها كه هست سراسر نمايش است                   اندر نظر چو صورت بسيار آمده

عالم‏مثال ذات و ظلال صفات اوست               نقش دويى چو صورت پندار آمده

چون در قيامت هر چه مخفى است، بحكم يَومَ تُبْلَى السَّرآئِرُ ظاهر خواهد شد، فرمود كه:

به صبح حشر چون گردى تو بيدار                    بدانى كان همه وهم است و پندار

چون به حكم النّاسُ نيامٌ فرمود كه تو در خوابى. بيدارى از اين خواب غفلت، به مرگ است كه فَإذا ماتوا انْتَبَهوا. و حشر، به معنى جمع است؛ حَشَرْتُهُم أى جَمَعْتُهُم. و مراد به اين حشر، حشر موت ارادى است، كه مَن ماتَ فَقَدْ قامَتْ قيامَتُهُ؛ يعنى به صبح حشر كه موت ارادى است، چون از خواب غفلت بيدار گردى و تعيّنات و كثرات برخيزد و آنچه متفرّق مى‏نمود و موجب غفلت و تخيّلات فاسده مى‏گشت، مجتمع گردد و توحيد ظاهر شود، بدانى كه وجود واحد بوده كه به‏سبب كثرت مظاهر، كثير مى‏نموده است و آنها كه تو تصوّر غيريّت كرده بودى و ايشان را حقيقتى پنداشتى، همه وهم و پندار بوده و غير حقّ را وجودى نيست.

چون تعيّنات و كثرات از جهت ظلمت عدميّت، معبّر به شب است، از موت كه فناى تعيّن است، تعبير به صبح نمود، زيرا كه برزخ است ميان شب كثرت و روز وحدت، و در اصطلاحات صوفيّه بر انگيخته‏شدن به حيات طيّبه قلبيّه بعد از موت ارادى، مسمّى به قيامت وسطى است كه أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ يَعنى مَيْتًا بِالجَهلِ فَأحْيَيناهُ بِالعِلمِ و المَعارِف.

چون حشر عبارت از اجتماع متفرّقات است كه بعد از محو كثرات ظاهر

 


ص 314

ميگردد فرمود كه:

چو برخيزد خيال چشم أحول                          زمين و آسمان گردد مبدّل

شرح اشعار توحيدى شيخ محمود شبسترى (ره)

 يعنى به صبح حشر كه عبارت از وصول سالك است به مقام توحيد كه كونين در نظر او به نور وحدانيّت محو و منطمس گردد؛ و لا يَبْقَى إلّا الحَىُّ القَيّومُ، خيال چشم أحول كه وجود موجودات را غير وجود حقّ ديدن است، مثل أحول كه يكى را دو مى‏بيند، از پيش ديده او، آن خيال غيريّت برخيزد و به يقين بداند كه همه وجود حقّ است و وجود موجودات كه به حقيقت نمود بى بود است، خيال و وهم و پندار است و زمين و آسمان مبدّل گردد كه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَـو تُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ يعنى زمين و آسمان باشد، فأمّا نه آن زمين و آسمان أوّل باشد، زيرا كه آن خيال كه در شب عمر به خواب غفلت مى‏ديد كه غير است، به صبح حشر، نمود كه همه عين بوده و غيريّت، خيال چشم أحول است. شعر:

بوديم يكى، دو مى‏نموديم                                      نابود شد آن نمود در بود

چون سايه به آفتاب پيوست                              از ظلمت بود خود بر آسود

چون سوخته شد تمام هيزم                              پيدا نشود از آن سپس دود

چون ظهور نور تجلّى وحدت، موجب اختفاى ظلمت كثرت است، فرمود كه:

چو خورشيد عيان بنمايدت چهر                         نماند نور ناهيد و مه و مهر

يعنى: چون تجلّى ذات أحدى كه خورشيد عيان عبارت از اوست، در آينه قلب سليم سالك حق‏بين رخ بنمايد، در تاب نور قاهر او، نور زهره و ماه و آفتاب نماند و همه به ظلمت‏آباد عدم باز گردند كه إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ، و هيچكدام را نورى و وجودى نماند. و چون اين قيامت كه نسبت با سلاّك عارف واقع است، جلوه‏گرى قيامت كبراست، هر آينه علامات


ص 315

آن در اينجا به‏تمام به ظهور پيوندد و أنوار وجود خيالى مجازى ممكنات كه

مى‏نمود، در تاب نور تجلّى ذاتى إلهى محو مطلق گردد و به ظهور حقّ به صفت اطلاقى قيامت قائم گردد و غير حقّ نماند و آنچه نسبت با ديگران نسيه است، نسبت با وى نقد گردد. شعر:

هر كه گويد كو قيامت اى صنم                            خويشتن بنما قيامت نك منم

اين قيامت زان قيامت كى كم‏است                   آن قيامت زخم و اين چون مرهم‏است

چون قيام قيامت كه مقتضاى اسم قهّار و معيد است، ظهور نيستى‏است در هستى كه كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، فرمود كه:

فتد يك تاب از آن بر سنگ خاره                         شود چون پشم رنگين پاره پاره

يعنى: يك تاب از آن نور تجلّى ذات كه خورشيد عيان است، بر سنگ خاره افتد، يعنى سنگ سخت از سنگ‏هاى كوه آفاقى يا أنفسى، بلكه هر دو، از هيبت آن تاب تجلّى و غلبه نور قاهر إلهى، سنگ خاره همچو پشم رنگين پاره پاره شود و محو و متلاشى گردد كه وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ. شعر:

صارَ دَكًّا مِنهُ وانشَقَّ الجَبَلْ                 هَل رَأَيْتُمْ مِن جَبَل رَقصَ الجَمَلْ؟ [27]

و نيز در شرح اين بيت از گلشن راز:

وجود هر دو عالم چون خيال است                      كه در وقت بقا عين زوال است

ميفرمايد:  چون هستى واجب است كه به صورت عالم متجلّى و ظاهر است و غيرحقّ دائما عدم است، پس هرآينه وجود عالم كه مى‏گويند، نمود بى‏بود باشد، مانند صور خيالى كه حقيقتى ندارد.

شيخ محيى‏الدّين عربى، قدّس‏سرّه در فصّ يوسف عليه‏السّلام ميفرمايد كه: وَ إذا كانَ الأمْرُ عَلَى ما قَرَّرْناهُ فَاعْلَم أنَّك خَيالٌ، وَ كُلُّ مَا تُدرِكُهُ مِمّا تَقولُ فيهِ:


ص 316

لَيْسَ أنا ـ أىْ جَميعُ العالَمِ ـ خَيالٌ؛ فَالمَوجودُ أىِ الوُجودُ الكَوْنىُّ كُلُّهُ خَيالٌ فى خَيالٍ وَ الوُجودُ الحَقُّ إنَّما اللَـهُ خاصَّةً. شعر:

دو عالم يار و غير او خيال است                      مشو جانا گرفتار خيالات

كه در وقت بقا عين زوال است؛ يعنى: عالم در وقت بقا چون به حقّ موجود و باقى است و وجود حقّ است كه به صورت عالم نموده است، هر آينه به اعتبار انفراد از وجود واجبى، وجود عالم دائما زوال و عدم باشد و از تجلّى واجب بصورت ممكن، نه در واجب تغيير حاصل مى‏شود و نه ممكن از امكانيّت عدمى خلاص مى‏يابد؛ زيرا كه دائما هست، هست؛ و نيست، نيست و قلب حقايق نمى‏تواند بود. شعر:

نيستى نيست‏است يا هست‏است                   نيست‏است او اگرچه با هست است

هو فى شأن هميشه حقّ را دان                          خلق را كلّ من عليها فان[28]

بارى، اين آخرين سفرى بود كه حقير به محضر حضرت آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه رسيده و مشافهةً از آن مشعل نور و هدايت كسب فيض نموده و ديدگان از رؤيت جمال آن آفتاب توحيد و آيت عشق و محبّت به حضرت پروردگار روشن مى‏گشت، و پس از آن ديگر توفيق زيارت حاصل نشد تا زمانى‏كه خبر رحلت ايشان رسيد و دلهاى محبّين و عاشقان آن بزرگمرد إلهى را آتش زد و به هجران و فراق ايشان مبتلا و سرشك غم‏واندوه را بر گونه‏ها جارى ساخت؛ وَ سَلامٌ عَليهِ يَومَ وُلِدَ و يَومَ يَموتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيًّا.


 

  


[1] ديوان‏حافظ، ص 118، غزل 266.

[2]  ديوان‏حافظ، ص 58، غزل 127.

[3] آيه 6، از سوره 76: الدّهر: «چشمه كافور چشمه‏اى‏است كه عباداللـه از آن به طور خالص مى‏نوشند و آن چشمه را شكافته و آبش را ظاهر مى‏سازند.»

بيان انواع شرابهاى بهشتى (ت)

[4] علاّمه والد قدّس‏اللـه‏نفسه ضمن شرح نهرهاى جارى در بهشت در كتاب شريف امام‏شناسى، ج 1، ص 187 تا ص 189 مى‏فرمايند: أفرادى از متوسّطين هستند كه در أثر تجلّيات صفات خدا و مشاهده أسماء محو جمال او مى‏گردند. براى آنكه طلب و عشق آنها هميشه زنده باشد و حرارت در آنها به اندازه كافى موجود باشد، در كاسه‏هاى شراب آنها قدرى از نهر زنجبيل كه مادّه گرم و با حرارتى‏است مخلوط مى‏كنند؛ وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً. زنجبيل نهرى است كه سلسبيل ناميده مى‏شود، و از شدّت خوشگوارى و ذوق شاربين را در حرارت طلب مى‏آورد.

البتّه اين افراد چون اشتياق و عشق آنها به أعلى درجه نرسيده، از زنجبيل خالص به آنها نمى‏آشامانند، بلكه از نهر زنجبيل در كأس آنها ممزوج نموده و بدانها مى‏دهند. و چون هنوز اشتياق سير در صفات را دارند، بنابراين محبّت آنها از لذّت حرارت طلب پاك نشده است، و گاهى كه از واردات و تجلّيات جمال آرامش و سكونى پيدا مى‏كنند، از چشمه كافور در كأس آنها ريخته مى‏شود. كافور خنك و معطّر بوده، و موجب آرامش و سكون او ميگردد؛ إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.

چون هنوز به مقام جمع نرسيده و در عين جمع ذات مستغرق نگشته‏اند، لذا آن آرامش مطلق و آن سكون من‏جميع‏الجهات براى آنان نيست. آن براى كسانى است كه به مرحلؤ عبوديّت مطلقه آمده و از عباداللـه شده باشند؛ آنها از مقرّبين‏اند و از اصل چشمه كافور مى‏آشامند، و علاوه به قلب و دلِ هر كه استعداد داشته باشد، از آن چشمه جارى مى‏كنند  و در كأس هر كسى به اندازه استعداد او مى‏ريزند.

بارى، اين چشمؤ كافور همان چشمه تسنيم است كه آن نيز اختصاص به مقرّبين دارد، و امّا در كأس ابرار مقدارى از آن ريخته مى‏شود: إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ * يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ * خِتَـمُهُ مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ * وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِها الْمُقَرَّبُونَ.

ابرار از شراب مُهر كرده شده مى‏خورند، مُهر آن طيّب و پاكيزه، و همان قوانين شرع مقدّس است كه با آن ظرف شراب را پر كرده و از دستبرد شيطان مصون داشته‏اند، قدرى از نهر تسنيم داخل آن شراب صافى نموده و به ابرار مى‏دهند؛ و ليكن مقرّبين از خودِ چشمه تسنيم كه از بالاترين نقطه از نقاط بهشت جارى است، مى‏آشامند.

و آنكه بر اعراف قرار دارد و تسنيم از زير پاى او جارى‏است، مقام ولايت كبراى حضرت مولى‏الموالى أميرالمؤنين عليه‏السّلام است كه تمام مقرّبين از چشمه جارى شده از زير پاى آن حضرت مى‏آشامند.

نهر تسنيم از قلب آن حضرت سرچشمه مى‏گيرد و مقرّبين را سيراب ميكند و سپس به حوض كوثر وارد مى‏شود، و از آنجا به قلوب و دلهاى شيعيان و مواليان هرجا و در هرمكان، هر يك از انواع اين علومى كه ذكر شد، چه تسنيم و كافور، و چه زنجبيل، و چه خمر صافى، و چه نهر شير، يا آب غير متعفّن، يا نهر عسل، همه از مقام ولايت كه علم مطلق است سرچشمه گرفته، و افراد بنى‏آدم را هر يك به نوبة خود به حسب ظروف و استعدادات سيراب ميكند.»

 

 [5] در بحارالأنوار از عيّاشى از حسين‏بن‏مسلم از امام باقر عليه‏السّلام روايت ميكند كه:

قُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ إنَّهُم يَقُولونَ إنَّ النَّومَ بَعدَ الفَجر مَكروهٌ لِأنَّ الأرزاقَ تُقسَمُ فى ذَلِكَ الوَقْتِ. فَقالَ: الأرزاقُ مَوظوفةٌ مَقسومَةٌ، وَ لِلَّهِ فَضْلٌ يَقْسِمُهُ مِن طُلوعِ الفَجرِ إلَى طُلوعِ الشَّمْسِ، وَ ذَلِكَ قَولُهُ: وَ سْئَلُوا اللَهَ مِن فَضْلِهِ. ثُمَّ قَالَ: وَ ذِكرُ اللَهِ بَعدَ طُلوعِ الفَجْرِ أبلَغُ فى طَلَبِ الرِّزقِ مِنَ الضَّربِ فى الأرضِ.

«خدمت امام باقر عليه‏السّلام عرض كردم: جانم فداى شما شود، مى‏گويند خواب بعد از طلوع فجر مكروه است، چون روزى‏هاى مردم در آن وقت تقسيم ميگردد. حضرت فرمودند: أرزاق و روزى‏ها معيّن و قسمت شده‏است، ولى رزقى افزون و بيشتر در نزد خداوند است كه آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشيد تقسيم مى‏نمايد، و آيه: وَ سئَلوا اللَهَ مِن فَضلِه «از خداوند از زيادتى و فضلش طلب نمائيد» اشاره به همين روزى‏هاست، سپس فرمودند: و ذكر و ياد خداوند پس از طلوع فجر از كسب و تجارت، مفيدتر است.» بحارالأنوار، ج 82، ص 323، ح 11.

[6] ديوان‏حافظ، ص 218، غزل 476.

[7] در سوره بقره آيه 165 در وصف مؤمنين ميفرمايد: وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. «كسانى كه ايمان آورده‏اند محبّتشان به خدا بيشتر است.» و در سوره توبه آيه 24، كسانى كه محبّت غير خدا را بر محبّت خدا ترجيح مى‏دهند فاسق شمرده و ميفرمايد: قُلْ إن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ وَ إِخْوَنُكُمْ وَ أَزوَ جُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَـرَةٌ تَخْشَوْنَ  كَسَادَهَا وَ مَسَـكِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَـسِقِينَ.

و در مصباح‏الشّريعة، باب 96 ميفرمايد: قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ‏السَّلامُ: حُبُّ اللَهِ إذا أضآءَ عَلى سِرِّ عَبدٍ أخلاه عَن كُلِّ شاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكرٍ سِوَى اللَهِ. وَ المُحِبُّ أخلَصُ النّاسِ سِرًّا لِلّهِ وَ أصدَقُهُم قَوْلاً وَ أوفاهُم عَهدًا وَ أَزكاهُم عَمَلاً وَ أصفاهُم ذِكرًا وَ أعْبَدُهُم نَفْسًا ـ إلخ. مصباح‏الشّريعة، ص 436

«محبّت خدا چون بر باطن بنده‏اى نور افشاند، او را از هر امرى كه به غير خدا مشغول كند و از هر ذكرى غير از ذكر خدا خالى ميكند. و شخص محبّ، سرّ و باطنش براى خداوند از همه مردم خالص‏تر است، و راستگوترين ايشان و باوفاترين آنهاست به عهدهايش، و پاكيزه‏ترين از حيث عمل و باصفاترين از جهت ذكر و توجّه، و نفس او بيش از همه به عبوديّت متحقّق است...»

و در باب 98 ميفرمايد: المُشتاقُ لا يَشْتَهى طَعامًا وَ لا يَلتَذُّ شَرابًا وَ لا يَستَطيبُ رُقادًا وَ لا يَأْنَس حَميمًا وَ لا يَأْوى دارًا وَ لا يَسكُنُ عُمرانًا وَ لا يَلبَسُ لَيِّنًا وَ لا يَقِرُّ قَرارًا، وَ يَعبُدُ اللَهَ لَيلاً وَ نَهارًا راجيًا بأنْ يَصِلَ إلَى مَا يَشتاقُ إلَيهِ ... فَإذا دَخَلْتَ مَيَدانَ الشَّوقِ فَكَبِّرْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مُرادِكَ مِنَ الدُّنْيا وَ وَدِّع جَميعَ المَأْلوفاتِ وَ اجْزِم عَن سِوى مَعشوقِكَ ـ الحديث. (مصباح‏الشّريعة، ص 445)

«كسى كه اشتياق به لقاى پروردگار دارد به هيچ طعامى ميل و اشتها نمى‏كند و هيچ نوشيدنى را گوارا و هيچ ستراحتى را مطلوب نمى‏يابد، و با هيچ همدمى مأنوس و دمخور نمى‏گردد، و منزل و خانه‏اى براى خود اختيار ننموده و در ميان آبادى سكنى نخواهد گزيد، لباس نرم و لطيف در بر نمى‏كند، و آرام و قرارى ندارد، و پيوسته روز و شب به عبادت خداوند مشغول است به اميد آنكه به محبوب و مطلوب خود واصل گردد... پس آن هنگام كه در ميدان شوق وارد شدى، بر نفس خويش و خواسته‏هاى دنيويت تكبير بزن و با آنچه تاكنون الفت و انس داشتى وداع كن و از غير معشوقت ببُر ...»

 

[8] مفاتيح‏الجنان، مناجات خمس‏عشره، مناجاه‏المريدين، ص 124: «و ما را به بندگان خودت كه در حركت به سوى تو سرعت مى‏كنند ملحق نما... و باطن ايشان را از محبّت و عشق خود سرشار نمودى و ايشان را از نوشيدنى مصفّا و زلال خود سيراب كردى... ازتو مى‏خواهم كه مرا از آنانى قرار دهى كه از محبّت تو بيشترين سهم و بهره را دارند.»

[9] علاّمه والد در شرح أحوال آيه‏الحقّ‏والعرفان مرحوم آقاى أنصارى قدّس‏سرّه مى‏فرمايند: ايشان در أثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات أحديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل مى‏كرده‏اند دچار كسالت قلب شدند، و چون خودشان طبيب قديمى بودند پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مى‏نمودند.

يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يك‏ماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطرخواه بوده‏ايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و بافهمى است؛ او درست تشخيص داد، اما فهم آنكه اين خاطرخواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست. (روح‏مجرّد، ص 53)

[10] ديوان‏ابن‏الفارض، ص 156.

[11] ذيل آيه 26 و آيه 27، از سوره 21: الأنبيآء.

[12] فينه، نوعى كلاه كشيده و غالبا زرشكى‏رنگ است كه در ميان عربها افراد وجيه و محترم از آن استفاده مى‏كنند، و سابقا عدّه‏اى از خدّام حرمهاى مباركه نيز اين نوع كلاه را بر سر مى‏گذاشتند. مرحوم حدّاد نيز در بيرون از منزل از آن استفاده مى‏كردند، ولى در منزل هميشه عمامه بر سر مى‏گذاشتند.

 [13] صدر آيه 40، از سوره 41: فصّلت: «كسانيكه نسبت به آيات ما منحرف مى‏شوند و تسليم نمى‏گردند، بر ما پنهان نيستند.»

فرمايشاتى از مرحوم علاّمه (ره) درباره دكتر شريعتى (ت)

 [14]علاّمه والد أفاض‏اللـه‏علينامن‏بركات‏علومه‏الشّريفه پس از مرگ ناگهانى دكتر شريعتى مى‏فرمودند: «شريعتى منكر غيب بود و به تير غيب گرفتار شد.»

در زمان جوانى ما كه دكتر شريعتى در حسينيّه إرشاد سخنرانى ميكرد و كتاب هايى به نام وى به طبع مى‏رسيد، درباره هويّت وى اختلافاتى وجود داشت. عدّه‏اى فى الجمله از وى دفاع نموده و با وى مرتبط بودند و زمينه نشر آثار او را فراهم مى‏كردند، و عدّه‏اى نيز با وى مخالف بوده و از ترويج أفكار و آثار او نهى مى‏كردند.

مسأله آن قدر دقيق بود كه برخى از أفراد عالم و درس‏خوانده و أهل دقّت نيز همچون مرحوم آية‌اللـه مطهّرى به خطا رفته بودند و به‏نوعى از برگزارى سخنرانى‏هاى وى حمايت مى‏نمودند، ولى علاّمه والد از همان آغاز بر اساس نور بصيرت و بينش الهى كه فرموده‏اند: اتَّقوا فِراسَةَ المُؤْمِنِ فَإنَّهُ يَنظُرُ بِنورِ اللَهِ كافى، ج 1، ص 218 وى را شخصى منحرف و ضالّ مى‏دانستند و علاوه بر اشتباهات جزئى كه در مسائل فرعى داشت، در اصول اعتقادى نيز مطالب او را باطل و خطرناك مى‏شمردند و مى‏فرمودند: از مطالبى كه ميگويد فهميده مى‏شود كه أصلاً عالم غيب و ارتباط أنبياء با خداوند و أصالت و حقيقت دين را قبول ندارد، گرچه اين مطالب را به صراحت بيان نمى‏كند.

مرحوم مطهّرى نيز پس از مدّتى از سخنرانيهاى وى در طهران، در أثر إرشادات علاّمه والد، به اشتباهات أساسى وى پى بردند و از حسينيه إرشاد فاصله گرفته و در محافل و مجالس مختلف موارد انحراف و كجى وى را بيان مى‏كردند كه شرح اين أمر موقعيّت و فرصت ديگرى را مى‏طلبد.

نامه مرحوم آيه‏اللـه مطهرى به رهبر فقيد انقلاب (ره) درباره دكتر شريعتى (ت)

 علاّمه والد در كتاب شريف نورملكوت‏قرآن، قسمتى از نامه مرحوم آية‌اللـه مطهّرى به رهبر فقيد انقلاب مرحوم‏آية‌اللـه‏العظمى‏خمينى را درباره شريعتى آورده‏اند كه اشاره به بخشى از آن در اينجا خالى از فائده نيست. مرحوم مطهّرى در اين نامه درباره شريعتى و حاميان وى مى‏گويند:

عجبا! مى‏خواهند با انديشه‏هائى كه چكيده أفكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحى در مصر، و أفكار گورويچ يهودى ماترياليست، و انديشه‏هاى ژان پُل ساتر اگزيستانسياليست ضدّخدا، و عقائد دوركهايم جامعه‏شناس كه ضدّ مذهب است، إسلام نوين بسازند؛ پس و على‏الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضا كند كه انديشه‏هاى اين شخص حلاّجى شود و ريشه‏هايش به دست آيد و با انديشه‏هاى أصيل اسلامى مقايسه شود، صدها مطالب به دست مى‏آيد كه بر ضدّ اصول إسلام است، و به‏علاوه بى‏پايگى آنها روشن مى‏شود. من هنوز نمى‏دانم فعلاً چنين وظيفه‏اى دارم يا ندارم، ولى با اينكه مى‏بينم چنين بت‏سازى مى‏شود، فكر مى‏كنم كه تعهّدى كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغى است. درعين‏حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مى‏باشم.

كوچكترين گناه اين مرد بدنام‏كردن روحانيّت است. او همكارى روحانيّت بادستگاه‏هاى ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك أصل كلّى اجتماعى درآورد. مدّعى شد كه مَلِك و مالك و ملاّ، و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشته‏اند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خود بيگانگى بشرند، به صد زبان پياده كرد. منتهى به جاى دين، روحانيّت را گذاشت. نتيجه‏اش اين شد كه جوان امروز  به أهل علم به چشم بدترى از افسران امنيّتى نگاه ميكند. و خدا ميداند كه اگر خداوند از باب وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ در كمين او نبود، او در مأموريّت خارجش چه به سر روحانيّت و إسلام مى‏آورد.

تبليغاتى در اروپا و آمريكا لَهِ او از زهد و ورع و پارسائى تا خدمت به خلق و فداكارى و جهاد در راه خدا و پاكباختگى در راه حقّ شده است. و بسيار روشن است كه دستهاى مرموزى در كار بود. و دوستان خوب شما در اروپا و آمريكا إغفال شده‏اند...) نورملكوت‏قرآن، ج 4، ص 149، به نقل از سيرى‏درزندگانى‏استادمطهّرى، ص 80 تا ص 87)

نظر شريف علاّمه طباطبائى و رهبر فقيد انقلاب درباره دكتر شريعتى (ت)

نظر شريف علاّمه طباطبائى قدّس‏سرّه نيز از آغاز همين بود. ايشان در پاسخ نامه‏اى درباره وى فرموده‏اند:

اينجانب نوشته‏هاى دكتر شريعتى را هرگز تصديق نكرده و چنين سخنى به احدى نگفته‏ام، و نوع مطالب ايشان اشتباه و طبق مدارك دينى اسلامى غيرقابل‏قبول مى‏باشد.

و همچنين در پاسخ نامه ديگرى مرقوم فرموده‏اند: ما با دكتر شريعتى عداوت ذاتى نداريم، مسأله اين است كه در لابه‏لاى تأليفاتشان مطالبى ديده مى‏شود كه با موازين إسلام قابل توجيه نيست. مانند اينكه ميگويد: انسان خويشاوند خداست، در حالى كه قرآن كريم صريحا ميفرمايد: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَـتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ. و ميفرمايد: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا عقيده‏اى است از عقايد بت‏پرستان. و ميگويد: خدا و طبيعت و انسان يك واحد حقيقى است كه رهسپار كمال است. و صريحا در كتاب زادگاه‏من معاد را انكار ميكند. و در وصف معراج خود ميگويد: استادان مسيحى من مرا وارد بهشت كردند و در بهشت مى‏گشتم درحالى‏كه دستم در دست آنها بود! در صورتى كه قرآن صريحا مسيحى را كافر ميداند و ميفرمايد كافر داخل بهشت نمى‏شود؛ و نظاير اين اشتباهات كه زياد هم هست.) گفتمان‏مصباح، ص 223)

 

مرحوم علاّمه طباطبائى بر أساس بينش ملكوتيشان حتّى صدق نيّت و حقيقت‏جوئى وى را نيز قبول نداشتند. آية‌اللـه مصباح يزدى از مرحوم علاّمه طباطبائى نقل مى‏كنند كه  در پاسخ اصرار ايشان مبنى بر ملاقات شريعتى با مرحوم علاّمه و اصلاح اشتباهات وى توسّط حضرت ايشان، فرموده‏اند: بعضى از دوستان ايشان، مى‏خواستند او را بياورند نزد من كه با هم صحبت كنيم و من ايشان را نصيحت كنم و تذكّراتى به او بدهم. من فكر كردم كه هيچ فائده‏اى ندارد. چون ايشان اگر بخواهد شريعتى باشد، دست از أفكارش بر نمى‏دارد و اگر بخواهد دست از أفكارش بردارد، ديگر شريعتى نيست. او آدمى نيست كه دست از أفكارش بردارد. من مطمئنّ هستم كه دست از أفكارش بر نمى‏دارد. و بنابراين، از اين ملاقات سوء استفاده خواهد كرد.

آية‌اللـه مصباح مى‏فرمايند: باز من اصرار كردم كه آقا احتمال نمى‏دهيد كه لاأقلّ اشتباهاتش كمتر شود و جلوى مفاسد بزرگ‏تر گرفته شود؟ آنچه را كه گفته و روى آن پافشارى كرده، گذشته، به فرمايش شما بعيد است كه از حرفهاى گذشته‏اش دست بردارد، أمّا آيا احتمال نمى‏دهيد كه بيايد نزد شما و كمتر در آينده إفساد كند؟ باز ايشان تأمّلى كردند و گفتند: حتّى اين احتمال هم وجود ندارد. خيلى قاطع كه ملاقات با او فائده‏اى نخواهد داشت و احتمال ضرر هم دارد. (گفتمان‏مصباح، ص 222 و 223)

همچنين ايشان با يك واسطه از رهبر فقيد انقلاب مرحوم آية‌اللـه‏العظمى خمينى رحمة‏اللـه‏عليه نقل مى‏كنند كه در پاسخ به اينكه چرا در جواب نامه‏هاى تسليت رحلت شريعتى از تعبير «مرحوم» استفاده نكرده‏اند، فرموده‏اند: «اگر او را مسلم مى‏دانستم، مى‏نوشتم». (گفتمان‏مصباح، ص 265)

بارى، مرحوم حدّاد در زمانى از ارتباط شريعتى با استعمار و عامل دست أجانب بودن وى ـ گرچه خودش آگاه نباشد ـ خبر مى‏دادند كه هنوز أسناد ساواك منتشر نشده بود. پس از نشر أسناد ساواك معلوم شد كه شريعتى علاوه بر اينكه از آغاز تحت تربيت و تأثير فراماسونرى چون ميرزا أبوالحسن‏خان فروغى بوده و پس از آن نيز به شدّت تحت تأثير أفرادى مانند ماسينيون وگورويچ ـ كه در نامه مرحوم مطهّرى اشاره‏اى به ايشان شده بود ـ قرار گرفته، در بازگشت به ايران از فرانسه با يكى از عوامل سازمان سيا همراه بوده و پس از آن نيز تحت نظارت ساواك بوده و ساواك از كارهاى وى راضى و او را هم‏جهت و مؤيّد  طرح‏هاى خود مى‏دانسته است كه گزارشى از اين أسناد در كتاب نهضت‏امام‏خمينى ج 3، ص 205 تا ص 300 آمده است.

 

[15] گاه از اين دول بزرگ تعبير به «أبرقدرت» مى‏شود؛ علاّمه والد مى‏فرمودند: أبرقدرت خداوند است و قدرت خود را به هر كس بخواهد إعطاء ميفرمايد، و مؤمنى كه توكّل بر پروردگار خود داشته باشد، هيچگاه نبايد خود را در كنار كفّار عاجز و ضعيف و ايشان را قوىّ و قدرتمند بپندارد، چه رسد به اينكه ايشان را أبرقدرت بنامد. انگليس و آمريكا و شوروى و ديگر دول كفر «أبرجنايتكار» هستند نه أبرقدرت.

[16] آيه 106، از سوره 12: يوسف: «و أكثر ايشان به خدا ايمان نمى‏آورند مگر درحاليكه از زمره مشركان هستند.»

[17] مثنوى‏معنوى، دفتر دوّم، ص 118.

[18] آيه 29، از سوره 81 : التّكوير.

 [19] در أوّلين ديدار با علاّمه والد كه در ايشان قابليّت و استعداد تامّ و عشق وافر به حضرت حقّ را مى‏بينند و اينكه در ميان ابناء دنيا كه همه سرگرم خداى خيالى و پندارى هستند، گوهرى ناب يافت مى‏شود كه به جدّ طالب قرب و لقاى خداى واقعى است، حال وجد و سرور خاصّى به حضرت آقاى حدّاد دست مى‏دهد و همين أشعار را ـ به تعبير علاّمه والد ـ با چه لحنى و چه صدائى و چه شورى و چه عشقى و چه جذّابيّت و روحانيّتى براى ايشان قراءت مى‏كنند. (روح‏مجرّد، ص 28)

[20] رباعيّات باباطاهر، ص 3.

[21] رباعيّات باباطاهر، ص 1.

[22] بحارالأنوار، ج 45، ص 91، باب 37، ح 29.

 [23] بحارالأنوار، ج 4، ص 43؛ و ج 50، ص 134.

[24] بحارالأنوار، ج 75، ص166، باب 22: وصايا الباقر عليه‏السّلام، ح 2، از تحف‏العقول.

[25] بحارالأنوار، ص 306، باب 25، مواعظ موسى‏بن‏جعفر عليهماالسّلام و حِكَمه، ح 1. و همين مضمون در ج 70، باب 122، ص 36، ح 17، از امام‏باقر عليه‏السّلام نيز روايت شده است.

[26] علاّمه مجلسى در بحار، ج 70، ص 39، ميفرمايد:  المرادُ هنا بالفى‏ء إمّا  المصدرُ أى كرجوع الظِّلال أى كما تظلّ فى ظلّ شجرة مثلاً فتنتفعُ به ساعةً فترجع عنك فتكون فى الشّمس، أو المرادُ بالفى‏ء الظّلّ و بالظّلال ما أظلّك من شجر و جدار و نحوهما، أو المرادُ بالظّلال قطعاتُ السّحاب الّتى تُوارى الشّمسَ قليلاً ثمّ تذهب و هذا أنسب. قال فى القاموس: الظّل من كلّ شى‏ءٍ شخصُه و من السّحاب ماوارى الشّمسَ منه و الظِّلالة بالكسر السّحابة تراها وحدَها وترى ظلّها على الأرض، و كسَحابٍ ما أظلَّك.

[27] مفاتيح الإعجاز، ص 119 تا ص 121.

[28] مفاتيح الإعجاز، ص 329 و 330.

 

ادامه متن