كتاب نورملكوت قرآن / جلد چهارم / قسمت دوم: تفسير من كل شيء خلقنا زوجين، خلقت ستاره‌ها و سيارات، فرضيه لاپلاس و نيوتون و كپلر، حد پرداختن به علوم مادي، كل خلقت به مبدء واحد برمي‌گردد

 

 

صفحه قبل

دآلة بتفريقها علي مفرقها، وبتأليفها علي مؤلفها

شيخ‌ كُليني‌ در كتاب‌ «كافي‌»، از محمّد بن‌ أبي‌عبدالله‌ مرفوعاً از أبي‌عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌، در ضمن‌ خطبه‌اي‌ مفصّل‌ از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند ـ تا ميرسد به‌ اينكه‌ ميفرمايد:


ص26

ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْيَبْسَ بِالْبَلَلِ، وَ الْخَشْنَ بِاللِينِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ؛ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا، وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا؛ دَآلَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَي‌ مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَي‌ مُؤَلِّفِهَا؛ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَي‌: وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.[38]

«خداوند بين‌ نور و ظلمت‌ تضادّ برقرار كرد؛ و همچنين‌ در ميان‌ خشكي‌ و تري‌، و ميان‌ زبري‌ و نرمي‌، و ميان‌ سردي‌ و گرمي‌. در ميان‌ موجوداتيكه‌ با هم‌ دشمنند ايجاد الفت‌ نمود؛ و در ميان‌ آنهائي‌ كه‌ با هم‌ نزديك‌ هستند دوري‌ و جدائي‌ برقرار فرمود. پس‌ اين‌ موجودات‌ به‌ سبب‌ تفريقي‌ كه‌ در مابين‌ آنهاست‌، دلالت‌ دارند بر خداوندي‌ كه‌ تفريق‌ انداخته‌ است‌، و به‌ سبب‌ تأليفي‌ كه‌ در ميان‌ آنهاست‌ دلالت‌ دارند بر خداوندي‌ كه‌ تأليف‌ برقرار نموده‌ است‌. و اينست‌ گفتار خداوند تعالي‌: و ما از هر چيزي‌ جفت‌ آفريديم‌ به‌ اميد آنكه‌ شما متذكّر گرديد!»

از اين‌ خطبۀ شريفه‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ تمام‌ موجودات‌ داراي‌ دو حال‌ تضادّ هستند: الفت‌ دارند در عين‌ افتراق‌ و جدائي‌، و افتراق‌ دارند در عين‌ اتّحاد و الفت‌ و يگانگي‌. و همين‌ است‌ مفاد و مراد از زوجيّتي‌ كه‌ در آيه‌ آمده‌ است‌.

در اينجا مراد و مقصود از كلمۀ زَوْجَيْنِ همان‌ تعادي‌ و تأليف‌ (دشمني‌ و مهرباني‌) است‌ كه‌ در هر موجودي‌ از ذرّه‌ و اتم‌ تا آسمان‌ و منظومۀ شمسي‌ و كهكشانها وجود دارد.

الكترونها دور هستۀ مركزي‌ پروتون‌ ميگردند؛ هسته‌ بمنزلۀ زوج‌ است‌، و الكترونها ازواج‌ ديگري‌ هستند كه‌ دور ميزنند. و تركيب‌ اجسام‌ از همين‌ ازواج‌ است‌. و نظم‌ و ترتيب‌ و مدار و حركت‌ جميع‌ منظومه‌هاي‌ شمسي‌ بر اين‌ اساس‌ است‌.


ص27

پس‌ در عين‌ الفت‌، به‌ سبب‌ تفريقي‌ كه‌ در ميان‌ آنهاست‌ دلالت‌ مي‌كنند بر خداوند تفريق‌ اندازندۀ خود. زيرا اگر الفت‌ طبيعت‌ آنهاست‌ نبايد نفرت‌ و تفرّق‌ در ميانشان‌ پيدا شود؛ زيرا كه‌ الطَّبيعَةُ لا تَتَغَيَّرُ وَ لا تَتَثَنَّي‌. «طبيعت‌ بخودي‌ خود چنانكه‌ امر خارجي‌ بر آن‌ وارد نشود، نه‌ تغيير ميكند و نه‌ دو تا مي‌شود.»

و در عين‌ تفريق‌ به‌ سبب‌ الفتي‌ كه‌ در ميانشان‌ است‌، دلالت‌ ميكنند بر خداوند الفت‌ اندازندۀ خود بهمين‌ دليل‌؛ و بنابراين‌ هو المؤلّف‌ و المفرّق‌.

و حضرت‌ ثامن‌ الحُجج‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا عليه‌ السّلام‌ نيز در خطبه‌اي‌ كه‌ در حضور مأمون‌ انشاء فرمودند بدين‌ عبارات‌ مترنّم‌، و بدين‌ آيه‌ استشهاد نموده‌اند.

 

خطبۀ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ ايستاده‌ بر فراز منبر در تفسير «زَوْجَيْن‌»

شيخ‌ صدوق‌ در توحيد خود با سند متّصل‌ روايت‌ ميكند از محمّد بن‌ يحيي‌ بن‌ عمر بن‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از حضرت‌ أبوالحسن‌ الرّضا عليه‌ السّلام‌ كه‌ بدين‌ سخن‌ دربارۀ توحيد خداوند در نزد مأمون‌ ايراد خطبه‌ كرد.

ابن‌ أبي‌ زياد ميگويد: اين‌ روايت‌ را، نيز براي‌ من‌ أحمد بن‌ عبدالله‌ علوي‌ كه‌ مولاي‌ آنها و دائي‌ بعضي‌ از آنها بود، از قاسم‌ بن‌ أيّوب‌ علوي‌ روايت‌ كرد كه‌: چون‌ مأمون‌ اراده‌ كرد حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ را بر امر ولايت‌ و حكومت‌ منصوب‌ كند، بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كرد و گفت‌: من‌ ميخواهم‌ پس‌ از خودم‌ امامت‌ و امارت‌ را به‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا واگذار كنم‌. جميع‌ بني‌ هاشم‌ [39] حسد بردند و


ص28

گفتند: تو ميخواهي‌ مرد جاهلي‌ را كه‌ بصيرت‌ در تدبير خلافت‌ ندارد متولّي‌ اين‌ مقام‌ نمائي‌! مردي‌ را به‌ سوي‌ او بفرست‌ تا بيايد و تو ببيني‌ كه‌ بواسطۀ جهالتش‌ قادر بر امر خلافت‌ نيست‌.

مأمون‌ كسي‌ را فرستاد به‌ دنبال‌ حضرت‌ و او را آورد. و بني‌ هاشم‌ به‌ او گفتند: اي‌ أبوالحسن‌! بر فراز منبر برو و پرچمي‌ را از مواعظ‌ و ادلّۀ توحيديّه‌ براي‌ ما برافراز تا ما خدا را بر آن‌ نهج‌ بپرستيم‌!

حضرت‌ بر منبر رفت‌ و نشست‌ و بدون‌ هيچگونه‌ حركتي‌ سر خود را پائين‌ انداخته‌ و قدري‌ آرام‌ گرفت‌، و سپس‌ تكاني‌ بخود داده‌ بپا برخاست‌ و حمد و ثناي‌ خداوند را بجاي‌ آورد و بر پيغمبر و اهل‌ بيتش‌ صلوات‌ و درود فرستاد.

آنگاه‌ خطبه‌اي‌ ايراد نمود بسيار مفصّل‌ و جامع‌ اسرار توحيد و غرائب‌ و عجائب‌ از ادلّۀ وحدانيّت‌ حضرت‌ احديّت‌ كه‌ حقّاً چون‌ گوهري‌ تابنده‌ در كتاب‌ توحيد، ممتاز بوده‌ و درخشش‌ دارد. اوّل‌ آن‌ با اين‌ كلام‌ شروع‌ مي‌شود:

أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَهِ مَعْرِفَتُهُ؛ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَهِ تَوْحِيدُهُ؛ وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللَهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ. [40]

تا ميرسد به‌ اين‌ جملات‌ كه‌:

وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الامُورِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ. ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْجِلَايَةَ بِالْبُهْمِ، وَ الْجَسْوَ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ. مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا؛ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَآلَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَي‌ مُفَرِّقِهَا؛ وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَي‌ مُؤَلِّفِهَا؛ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ:


ص29

وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ـ الْخُطبَةَ.[41]

«و از آنكه‌ خداوند در ميان‌ امور، قرين‌ و مماثلي‌ قرار داد دانسته‌ مي‌شود كه‌ خودش‌ قرين‌ و مماثل‌ ندارد. خداوند نور را ضدّ تاريكي‌ قرار داد، و ظهور و تجلّي‌ را ضدّ ابهام‌ نمود، و خشكي‌ و صلابت‌ را ضدّ تري‌ و رطوبت‌ فرمود، و سرما را ضدّ گرما كرد.

در ميان‌ اشيائي‌ كه‌ با هم‌ سازش‌ ندارند، رابطۀ الفت‌ و سازش‌ برقرار كرد؛ و در ميان‌ اشيائي‌ كه‌ با هم‌ نزديك‌ و قريب‌اند، رابطۀ جدائي‌ و تفريق‌ ايجاد فرمود. تا اين‌ موجودات‌ با تفريق‌ و جدائي‌ خود دلالت‌ كننده‌ باشند بر آنكه‌ در ميانشان‌ موجودي‌ است‌ كه‌ جدائي‌ افكنده‌ است‌؛ و با تأليف‌ و سازش‌ خود دلالت‌ كننده‌ باشند بر آنكه‌ در ميانشان‌ موجودي‌ است‌ كه‌ الفت‌ افكنده‌ است‌. اينست‌ گفتار او عزّوجلّ:

و از هر چيزي‌ ما دو جفت‌ آفريديم‌، به‌ اميد آنكه‌ شما متذكّر شويد ـ تا آخر خطبه‌.»

بايد دانست‌ كه‌ زوجي‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ مورد بحث‌ قرار گرفت‌، غير از زوجي‌ است‌ كه‌ در سورۀ رعد آمده‌ است‌:

 

معني‌ «زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» در آيۀ «وَ مِن‌ كُلِّ الثَّمَرَ'تِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»

وَ هُوَ الَّذِي‌ مَدَّ الارْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ'سِيَ وَ أَنْهَـٰرًا وَ مِن‌ كُلِّ الثَّمَرَ'تِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي‌ الَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي‌ ذَ'لِكَ لَا يَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. [42]

«و اوست‌ آنكه‌ زمين‌ را بگسترد و در آن‌ كوهها و نهرها قرار داد، و از هرگونه‌ ثمرات‌ و بهره‌ها دو جفت‌ قرار داد، و شب‌ را پوشش‌ روز نمود. و حقّاً


ص30

در اين‌ مسائل‌ آياتي‌ است‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ تفكّر ميكنند.»

حضرت‌ استاد قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در تفسير زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ در اين‌ آيه‌ فرموده‌اند: معروف‌ در ميان‌ مفسّرين‌ اينست‌ كه‌: خداوند از جميع‌ ثمراتي‌ كه‌ امكان‌ وجود در زمين‌ داشته‌ است‌، انواع‌ مختلفي‌ را قرار داده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از جهت‌ نوع‌ با ديگري‌ تفاوت‌ دارد؛ مثل‌ ميوۀ تابستاني‌ و زمستاني‌، و شيرين‌ و غير شيرين‌، و ميوۀ مرطوب‌ و خشك‌.

و عليهذا مراد از زوجين‌، صنفي‌ است‌ مخالف‌ صنف‌ ديگر؛ خواه‌ صنف‌ سوّمي‌ در بين‌ باشد و خواه‌ نباشد. و اين‌ كلمۀ تثنيه‌ نظير كلمۀ تثنيه‌اي‌ است‌ كه‌ فقط‌ براي‌ افادۀ معني‌ تكرار مي‌آيد؛ مثل‌ گفتار خداوند كه‌: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ (آيۀ 4، سورۀ مُلك‌) «پس‌ از آن‌ چشمت‌ را دومرتبه‌ برگردان‌». كه‌ مراد از دومرتبه‌ برگرداندن‌ مراتب‌ عديده‌ است‌؛ اگر چه‌ به‌ هر قدر كه‌ خواهد برسد.

آنگاه‌ فرموده‌اند كه‌:در تفسير «جواهر» در اين‌ عبارت‌ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ، معني‌ نري‌ و مادگي‌ را گرفته‌ است‌.

او ميگويد: معنايش‌ آنستكه‌: خداوند در روي‌ زمين‌ از اصناف‌ ثمرات‌، دو جفت‌ نر و ماده‌ را در وقت‌ تكوّن‌ و بروز شكوفه‌ در ميانشان‌ قرار داده‌ است‌.

اكتشافات‌ علمي‌ جديد بدست‌ آورده‌ است‌ كه‌: هيچ‌ درختي‌ و هيچ‌ زراعتي‌، ميوه‌ و يا دانه‌ نمي‌آورد مگر از ميان‌ دو جفت‌ نر و ماده‌.

گاهي‌ عضو نر و عضو ماده‌ هر دو با هم‌ در يك‌ درخت‌ هستند مانند اغلب‌ اشجار، و گاهي‌ عضو نرينه‌ در درختي‌ است‌ و عضو مادينه‌ در درخت‌ ديگر مانند درخت‌ خرما. و آنهائي‌ هم‌ كه‌ هر دو عضو در يك‌ درخت‌ هستند، گاهي‌ هر دو عضو در يك‌ شكوفه‌ ميباشند مثل‌ درخت‌ پنبه‌ كه‌ در آن‌ عضو نر با عضو ماده‌ در يك‌ شكوفه‌ مجتمعند، و گاهي‌ هر يك‌ از آن‌ دو عضو مستقلاّ در شكوفه‌اي‌ جداگانه‌ هستند مثل‌ كدو.


ص31

در اينجا استاد بر اين‌ كلام‌ بدينگونه‌ ايراد نموده‌اند: آنچه‌ را كه‌ وي‌ ذكر كرده‌ است‌، گرچه‌ از حقائق‌ علميّه‌ايست‌ كه‌ جاي‌ شبهه‌ نيست‌، امّا ظاهر آيۀ شريفه‌ مناسب‌ با اين‌ تفسير نيست‌.

آيۀ مباركه‌ اين‌ را ميرساند كه‌: خود ثمرات‌ داراي‌ دو جفت‌ ميباشند، نه‌ آنكه‌ اصلشان‌ و مبدئشان‌ دو جفت‌ است‌؛ و اگر آنطور بود كه‌ او ميگويد، حقّ عبارت‌ اين‌ بود كه‌: وَ كُلُّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها مِنْ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ. «و خداوند تمام‌ ثمرات‌ را از دو جفت‌ قرار داده‌ است‌.

آنگاه‌ فرموده‌اند: آري‌، عيبي‌ ندارد آن‌ معني‌ را كه‌ وي‌ افاده‌ نموده‌ است‌ از اين‌ آيات‌ استفاده‌ كنيم‌:

سُبْحَـٰنَ الَّذِي‌ خَلَقَ الازْوَ'جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنـبِتُ الارْضُ (آيۀ 36، از سورۀ يس‌ٓ)

«پاك‌ و منزّه‌ است‌ آنكه‌ تمام‌ جفت‌ها را از آنچه‌ زمين‌ ميروياند، آفريد.»

وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنـبَتْنَا فِيَها مِن‌ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ. (آيۀ 10، از سورۀ لقمان‌)

«و ما آب‌ را از آسمان‌ فرو فرستاديم‌، و از آن‌ در زمين‌ از هر گونه‌ جفت‌هاي‌ نيكو و خوب‌ رويانيديم‌.»

وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (آيۀ 49، از سورۀ الذّاريات‌)[43]

«و از هر چيز، ما دو جفت‌ آفريديم‌ به‌ اميد آنكه‌ شما متذكّر آيات‌ خدا شويد!»

حقير گويد: معني‌ نرينه‌ و مادينه‌ را از دو آيۀ اوّل‌ استفاده‌ كردن‌ خوب‌


ص32

است‌، امّا در آيۀ اخير كه‌ مورد بحث‌ ما بود و ديديم‌ كه‌ عموميّت‌ و كلّيّت‌ دارد زيرا كه‌ ميفرمايد: وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ، در اينصورت‌ حصر آن‌ در نباتات‌ و اشجار تناسب‌ ندارد؛ و بالاخصّ با آن‌ دو روايت‌ عالي‌ المضمون‌ كه‌ تعميم‌ آنرا به‌ هر چيزي‌ از موجودات‌ مادّيّه‌ و طبيعيّه‌ كه‌ تصوّر شود شرح‌ و توضيح‌ ميدهد، شبهه‌ و اشكالي‌ در ميان‌ نمي‌ماند.

 

إخبار قرآن‌ به‌ اتّصال‌ سيّارات‌ و ثوابت‌ با كرۀ زمين‌ پيش‌ از انفصال‌ (ان السموت و الارض کانتا رتقا ففتقناهما)

يكي‌ از آيات‌ اعجاز آميز قرآن‌ إخبار به‌ اتّصال‌ و پيوستگي‌ كرات‌ آسماني‌ در منظومۀ شمسي‌ با زمين‌ بوده‌ است‌، كه‌ قبل‌ از پيدايش‌ خورشيد و سيّارات‌ و زمين‌ بدينصورت‌، همگي‌ با هم‌ متّصل‌ بوده‌اند و سپس‌ خداوند آنها را از هم‌ شكافته‌ و بصورتهاي‌ فعليّه‌اي‌ كه‌ مشهود است‌ انفصال‌ بخشيده‌ است‌.

اين‌ كريمۀ مباركه‌ در سورۀ انبياء است‌:

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَنَّ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـٰهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ. [44]

«آيا نديده‌اند آنانكه‌ كافر شده‌اند كه‌ آسمانها و زمين‌ متّصل‌ و پيوسته‌ بودند، و ما آنها را جدا نموديم‌؟ و هر چيز زنده‌اي‌ را از آب‌ قرار داديم‌؟ پس‌ ايشان‌ با وجود اين‌ ايمان‌ نمي‌آورند؟!»

و اگر اين‌ آيه‌ را ضميمه‌ كنيم‌ با آيۀ سورۀ فصّلت‌:

ثُمَّ اسْتَوَي‌'ٓ إِلَي‌ السَّمَآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلارْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآءِعِينَ. [45]

«و پس‌ از آن‌ خداوند بر آسمان‌ در حاليكه‌ بصورت‌ دود بود متمكّن‌ و مستقرّ شد و سيطره‌ و احاطه‌ نمود، و به‌ آسمان‌ و زمين‌ گفت‌: بيائيد، خواه‌ از


ص33

روي‌ رضا و رغبت‌ و خواه‌ از روي‌ عدم‌ رضا و كراهت‌! آسمان‌ و زمين‌ گفتند: آمديم‌ ما از روي‌ رضا و اطاعت‌!»

و بالاخصّ اگر آيۀ كريمۀ سورۀ رعد را هم‌ اضافه‌ كنيم‌:

اللَهُ الَّذِي‌ رَفَعَ السَّمَـٰوَ'تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي‌' عَلَي‌ الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي‌ لاِجَلٍ مُّسَمًّي‌ يُدَبِّرُ الامْرَ يُفَصِّلُ الايَـٰتِ لَعَلَّكُم‌ بِلِقَآءِ رَبّـِكُمْ تُوقِنُونَ. [46]

«خداوند است‌ آنكه‌ آسمانها را بدون‌ پايه‌ و ستوني‌ كه‌ ببينيد بر افراشت‌، و پس‌ از آن‌ بر عرش‌ خود استيلا يافته‌ تمكّن‌ گزيد. و خورشيد و ماه‌ را مسخّر نمود كه‌ هر يك‌ از آنها تا زمان‌ معيّن‌ و مقرّر در حركت‌ و سير باشند. خداوند تدبير امر را ميكند و آيات‌ خود را تفصيل‌ ميدهد؛ به‌ اميد آنكه‌ شما به‌ لقا و ديدار پروردگارتان‌ يقين‌ داشته‌ باشيد!»

اتّصال‌ اين‌ ثوابت‌ و سيّارات‌ در منظومۀ شمسي‌ مشهود ما با خورشيد و زمين‌، پيش‌ از زمان‌ انفصال‌ و جدائي‌ كه‌ بصورت‌ كره‌اي‌ آتشين‌ و دود بوده‌اند، و سپس‌ خداوند آنها را شكافته‌ و مجزّي‌ نمود، و بدين‌ صورت‌ كنوني‌ در مدارهاي‌ دقيق‌ و قويم‌ خود بواسطۀ قوّۀ جاذبه‌ (تجاذب‌ و تدافع‌) در حركت‌ وضعي‌ و انتقالي‌ در آورد؛ روشن‌ ميگردد.

 

إخبار قرآن‌ و «نهج‌ البلاغة‌» از فرضيّۀ لاپلاس‌ و نيوتون‌ و كپلر

و تمام‌ اينها از إخبارهاي‌ معجزآساي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌. در آن‌ وقتي‌ كه‌ ابداً سخني‌ از دود و آتش‌ بودن‌ كرات‌ سماوي‌، و از اتّصال‌ جميع‌ آنها طبق‌ فرضيّۀ لاپْلاس‌؛ و تجاذب‌ آنها طبق‌ كشف‌ اسحَق‌ نيوتون‌، و حركت‌ صحيح‌ و بدون‌ تخلّف‌ آنها بر اساس‌ قانون‌ كِپْلِر نبود، اينطور با صراحت‌ اعلان‌ به‌ اين‌ امور واقعيّۀ حقيقيّۀ غيبيّه‌ نموده‌ است‌.


ص34

شيخ‌ طبرسي‌ در «مجمع‌ البيان‌» در ذيل‌ آيۀ ثُمَّ اسْتَوَي‌'ٓ إِلَي‌ السَّمَآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فرموده‌ است‌: يعني‌: خداوند اراده‌ فرمود آسمان‌ را خلق‌ كند، و در آن‌ حال‌ آسمان‌ دود بود. [47]

و فخر رازيّ در «مفاتيحُ الغَيْب‌» در ذيل‌ اين‌ آيه‌ گفته‌ است‌:

صاحب‌ «الاثر» گويد: عرش‌ خداوند پيش‌ از اينكه‌ آسمانها و زمين‌ را بيافريند بر روي‌ آب‌ بود. خداوند آن‌ آب‌ را گرم‌ كرد و بر اثر گرمي‌، كَفي‌ و دودي‌ بر روي‌ آب‌ پديد آمد. كف‌ بر روي‌ آب‌ باقي‌ ماند و خداوند از آن‌ خشكي‌ را آفريد، و از خشكي‌ زمين‌ را خلق‌ كرد. و امّا دود به‌ بالا رفت‌ و اوج‌ گرفت‌؛ و خداوند از آن‌ دود آسمانها را خلق‌ نمود. [48]

و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در «نهج‌ البلاغة‌» ميفرمايد:

وَ كَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِيعِ لَـطَآئِفِ صَنْعَتِهِ أَنْ جَعَلَ مِنْ مَآءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاكِمِ الْمُتَقَاصِفِ يَبَسًا جَامِدًا، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أَطْبَاقًا فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا، فَاسْتَمْسَكَتْ بِأَمْرِهِ وَ قَامَتْ عَلَي‌ حَدِّهِ. [49]

«و از قدرت‌ جبروت‌ خداوند، و لطيفه‌هاي‌ تازه‌ و بديع‌ كارش‌ آن‌ بود كه‌: از آب‌ درياي‌ عميق‌ متراكم‌ موّاجي‌ كه‌ از كثرت‌ آبها پيوسته‌ موج‌ ميزد و موجها يكديگر را مي‌شكستند، طبقات‌ خشك‌ و جامدي‌ را خلق‌ نمود و از آنها طبقاتي‌ را جدا كرد، و از آن‌ طبقات‌ جدا شده‌ هفت‌ آسمان‌ را شكافت‌ پس‌ از آنكه‌ با هم‌ اتّصال‌ داشتند؛ و آن‌ آسمانها به‌ امر او يكدگر را گرفته‌ و جذب‌ نمودند. و بهمين


ص35

‌ جهت‌ هر يك‌ از آنها در حدّ معيّن‌ و مقرّر خود مستقيم‌ و استوار بوده‌ و در مدار خود بحركت‌ در آمدند.»

ما در اين‌ چند جملۀ حضرت‌، سه‌ فرضيّۀ لاپلاس‌، و نيوتون‌، و كپلر رامشاهده‌ مينمائيم‌:

فرضيّۀ لاپْلاس[50] در عبارت فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا.

فرضيّۀ نيوتون [51] در عبارت‌ فَاسْتَمْسَكَتْ بِأَمْرِهِ.

فرضيّۀ كپلر [52] در عبارت‌ وَ قَامَتْ عَلَي‌ حَدِّهِ.

فرضيّۀ لاپلاس‌ در علم‌ آسمان‌ شناسي‌ و هيئت‌ و نجوم‌ به‌ فرض‌ لاپلاس


ص36

معروف‌ است‌.

او ميگويد: تشابه‌ حركت‌ وضعي‌ و انتقالي‌ اجزاءِ منظومۀ شمسي‌ با يكدگر، و خروج‌ آنها از مركز سيّارات‌ امري‌ اتّفاقي‌ نيست‌، بلكه‌ بايد علّت‌ نخستين‌ را براي‌ اين‌ تشابه‌ و اختلاف‌ جستجو كرد. و او بيان‌ فرضيّۀ خود را بدينگونه‌ ميكند:

منظومۀ شمسي‌ در اوّل‌ ستارۀ سحابي‌ بزرگي‌ بود كه‌ تا مدار نپتون‌ انبساط‌ داشته‌ است‌؛ و بعداً رفته‌ رفته‌ حرارت‌ فوق‌ العادة‌ خود را از دست‌ داده‌، بواسطۀ فشار و تراكم‌ در ابعاد مختلفه‌ كُراتي‌ به‌ وجود پيوسته‌، و مركز واقعي‌ كه‌ آفتاب‌ است‌ و خود جزءِ منظومه‌ بوده‌، نيز كرۀ عليحِدَه‌ باقيمانده‌ است‌. [53]

و نيز در كيفيّت‌ بيان‌ فرضيّۀ او بدينگونه‌ نيز ذكر شده‌ است‌:

كرات‌ منظومۀ شمسي‌ قطعاتي‌ است‌ كه‌ در اثر نزديكي‌ و برخورد خورشيد با يك‌ ستارۀ ديگر از خورشيد جدا شده‌اند. [54]

البتّه‌ تمام‌ اين‌ فرضيّه‌ها در صورت‌ تحقّق‌ و واقعيّت‌، از روي‌ امر و اراده‌ و علم‌ و حُكم‌ خداوند عليم‌ بوده‌ است‌، نه‌ بر حسب‌ تصادف‌ و تخمين‌ كه‌ طبيعيّون‌ مي‌پندارند. چنانكه‌ گفته‌ شده‌:

كُرسي‌ موريسون‌ در صفحۀ 10 از كتاب‌ «راز آفرينش‌ انسان‌» ] ترجمۀ سيّد محمّد سعيدي‌ [ گويد: «برخي‌ ستاره‌ شناسان‌ معتقدند كه‌: احتمال‌ نزديكي‌ دو ستاره‌ بهم‌ تا حدودي‌ كه‌ قوّۀ جاذبۀ آنها در هم‌ فعل‌ و انفعال‌ كند و آنها را بسوي‌ يكديگر بكشاند، به‌ نسبت‌ يك‌ به‌ چند ميليون‌ ميباشد.


ص37

احتمال‌ آنكه‌ دو ستاره‌ بهمديگر تصادم‌ نمايند و باعث‌ تجزيه‌ و تلاشي‌ يكديگر شوند، بقدري‌ نادرست‌ است‌ كه‌ از حوصلۀ قدرت‌ محاسبه‌ خارج‌ مي‌باشد.»

پس‌ معلوم‌ مي‌شود: فرضاً اين‌ فرضيّه‌ را بپذيريم‌ كه‌ زمين‌ قطعه‌اي‌ است‌ كه‌ در اثر تصادم‌ و برخورد، از خورشيد جدا شده‌ است‌، بايد فرض‌ كنيم‌ كه‌: عمد و قصدي‌ در كار بوده‌ است‌ كه‌ آن‌ برخورد و تصادم‌ بوجود آيد؛ و هدف‌ خاصّي‌ از اين‌ كار منظور بوده‌ است‌، كه‌ همان‌ پيدايش‌ حيات‌ و سپس‌ حيوان‌ و بعد انسان‌ به‌ عنوان‌ هدف‌ اصلي‌ مخلوقات‌ زمين‌ است‌. [55]

 

تفسير حضرت‌ علاّمۀ طباطبائي‌ دربارۀ آيۀ مزبور

حضرت‌ استاد قدّس‌ الله‌ نفسه‌ در تفسير آيۀ مزبور: أَوَلَمْ يَرَالَّذِينَ كَفَرُوا فرموده‌اند: مراد از رؤيت‌، علم‌ و ادراك‌ فكري‌ است‌. و از آن‌ تعبير به‌ رؤيت‌ و ديدن‌ شده‌ است‌، بجهت‌ وضوح‌ و ظهورش‌ بلحاظ‌ اينكه‌ آن‌ نتيجۀ تفكّر در امر محسوس‌ است‌.

و رَتْق‌ و فَتْق‌ دو معني‌ متقابل‌ است‌. راغب‌ در «مفردات‌» گويد: رَتْق‌ به‌ معني‌ ضميمه‌ نمودن‌ و چسبانيدن‌ است‌، چه‌ از روي‌ خلقت‌ باشد و چه‌ از روي‌ صنعت‌. خداوند تعالي‌ ميفرمايد: كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـٰهُمَا. و نيز گفته‌ است‌: فَتْق‌ به‌ معني‌ جدا كردن‌ بين‌ دو چيز متّصل‌ است‌ و آن‌ ضدّ رتق‌ است‌ ـ انتهي‌.

و ضمير تثنيه‌ در كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـٰهُمَا به‌ آسمانها و زمين‌ بر ميگردد. به‌ علّت‌ آنكه‌ جميع‌ آسمانها را يك‌ دسته‌، و زمين‌ را دستۀ ديگر گرفته‌، و اينها مجموعاً دو دسته‌ مي‌شوند. و رتق‌ با آنكه‌ مفرد است‌، خبر آمده‌ است‌ بجهت‌ مصدر بودنش‌، و اگر چه‌ در حقيقت‌ معني‌ مفعول‌ دارد. و محصّل‌ معني‌ اينطور مي‌شود: اين‌ دو دستۀ آسمانها و زمين‌ قبلاً با هم‌ منضّم‌ و متّصل‌ بودند، و ما آنها


ص38

را از هم‌ جدا نموديم‌.

و مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا به‌ مقتضاي‌ سياق‌ عبارت‌ وَثَنيّون‌ و بت‌پرستانند كه‌ در نسبت‌ خلقت‌ و نسبت‌ تدبير تفكيك‌ مي‌اندازند: اصل‌ خلقت‌ را بخدا نسبت‌ مي‌دهند، و تدبير امور را به‌ خدايان‌ و آلهه‌ نسبت‌ ميدهند نه‌ بخدا.

و در اين‌ آيه‌ خداوند خطا و اشتباهشان‌ را مبيّن‌ مي‌كند كه‌: اين‌ تفكيك‌ و تفرقه‌ غلط‌ است‌. و نظرشان‌ را معطوف‌ ميدارد بر اينكه‌: فتق‌ آسمانها و زمين‌ پس‌ از رتقشان‌ امري‌ خَلقيِ منفكّ از امر تدبير نمي‌تواند بوده‌ باشد. و چگونه‌ در اين‌ امر بديهي‌ كه‌ انفصال‌ پس‌ از اتّصال‌ است‌، مي‌توان‌ تصوّر كرد كه‌ امر خلقت‌ قيام‌ به‌ كسي‌ داشته‌ باشد، و امر تدبير بديگران‌؟!

 

گفتار حضرت‌ علاّمه‌ در كيفيّت‌ انفصال‌ أجرام‌ بعد از اتّصال‌

پيوسته‌ و بطور مداوم‌ ما مشاهده‌ ميكنيم‌: انفصال‌ و جدائي‌ مركّبات‌ زميني‌ و هوائي‌ را كه‌ بعضي‌ از بعضي‌ ديگر جدا مي‌شوند، و انواع‌ نباتات‌ از زمين‌ جدا مي‌گردد، و حيوان‌ از حيوان‌، و انسان‌ از انسان‌ منفصل‌ مي‌شود. و اين‌ اشياءِ جدا شده‌ و منفصله‌ در لباس‌ و صورت‌ جديد خود، آثار و خواصّ جديدي‌ پيدا مي‌كنند، پس‌ از آنكه‌ متّصل‌ به‌ اصل‌ خود بوده‌ و در آن‌ حال‌ غير انفصال‌، نه‌ وجودشان‌ متميّز بود و نه‌ آثارشان‌ ظاهر بود و نه‌ حُكمشان‌ مشهود. بلكه‌ اين‌ مراتب‌ فعليّه‌ در كُمون‌ ذاتشان‌ در مادّه‌ بالقوّة‌ و الاستعداد بطور متّصل‌ و رتق‌، بدون‌ انفصال‌ و فتق‌ بوده‌؛ تا اينكه‌ بعد الرَّتْق‌، فَتْق‌ پيدا كردند و بواسطۀ فعليّت‌ ذوات‌ و آثارشان‌ در عالم‌ صورت‌ و هيئت‌ تشكّل‌ يافته‌ و بظهور رسيدند.

حكم‌ اجرام‌ سماويّه‌ و حكم‌ جرم‌ زمين‌ هم‌ بهمين‌ نهج‌ است‌ كه‌ ما در بيان‌ احوال‌ انواع‌ موجوده‌ ذكر نموديم‌.

و اين‌ ستارگان‌ و اجرام‌ آسماني‌ و زميني‌ كه‌ ما بر روي‌ آن‌ هستيم‌ اگر چه‌ عمرهاي‌ ما بواسطۀ كوتاهيشان‌ بما اجازه‌ نمي‌دهند كه‌ آنچه‌ را كه‌ از تغيّر و تبدّل‌، و فتق‌ بعد رتق‌، و جدائي‌ پس‌ از اتّصالي‌ را كه‌ در امور جزئيّه‌ و مُكوَّنات‌


ص39

نوعيّه‌ مشاهده‌ كرده‌ايم‌ در آنها مشاهده‌ نمائيم‌، و ابتداي‌ وجود و حدوث‌ و يا انهدام‌ آنها را ملاحظه‌ كنيم‌؛ امّا مادّه‌ همان‌ مادّه‌ است‌ و احكامش‌ همان‌ احكام‌ است‌، و قوانين‌ جاريۀ بر آن‌ اختلاف‌ نمي‌پذيرد و تخلّف‌ پيدا نمي‌كند.

فعليهذا تكرار انفصال‌ جزئيّات‌ از مركّبات‌ و مواليد از زمين‌، و نظير آن‌ در امور جوّي‌ ما را رهبري‌ مي‌نمايد به‌ روزي‌ كه‌ جميع‌ مادّه‌ها با يكديگر منضمّ بوده‌ و از زمين‌ انفصال‌ نداشته‌اند.

و ايضاً ما را رهبري‌ ميكند به‌ روزي‌ كه‌ در آن‌ روز ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ جدائي‌ و تمييزي‌ نبود، و همه‌ با هم‌ متّصل‌ و چسبيده‌ بودند. و خداوند آنها را شكافت‌ و جدا كرد، تحت‌ تدبير منظّم‌ با اتقاني‌. هر يك‌ از آسمان‌ و زمين‌ در راه‌ فعليّت‌ ذات‌ و آثار خود براه‌ افتادند و مراتب‌ استعداد كامنۀ خود را ظاهر كردند.

اين‌ بحث‌ ما به‌ مقتضاي‌ نظر بدوي‌ ساده‌، در پيدايش‌ و حدوث‌ اين‌ عالمِ مشهود با اجزاي‌ عِلْوي‌ و سِفْلي‌ آن‌ بود كه‌ ممزوج‌ با تدبير و مقارن‌ با نظام‌ جاري‌ در همگي‌ آنها ميباشد.

و ابحاث‌ علميّه‌اي‌ كه‌ امروز پا در ميان‌ نهاده‌ است‌ اين‌ نظريّه‌ را نزديك‌ به‌ واقع‌ مي‌شمرد. چون‌ مبيّن‌ ساخته‌ است‌ كه‌: موادّ و اجرامي‌ كه‌ در تحت‌ حواسّ ما هستند، همگي‌ از عناصر معدود و مشتركي‌ تأليف‌ يافته‌اند، و از براي‌ هر يك‌ از آنها عمري‌ است‌ محدود و بقائي‌ است‌ مشخّص‌ و معلوم‌؛ اگر چه‌ از جهت‌ درازي‌ و كوتاهي‌ با همديگر اختلاف‌ داشته‌ باشند. [56]

 

گفتار طنطاوي‌ در تفسير خود در ذيل‌ آيۀ مباركه‌

شيخ‌ طنطاويّ در تفسير خود، در ذيل‌ اين‌ آيۀ مباركۀ: أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَنَّ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـٰهُمَا گويد:

اينك‌ تو مطّلع‌ شدي‌ بر آنچه‌ قرآن‌ كريم‌ صدها سال‌ قبل‌، از آن‌ پرده‌


ص40

برداشته‌ است‌ كه‌: آسمانها و زمين‌، يعني‌ خورشيد و ستارگان‌ و تمام‌ عوالمي‌ كه‌ ستارگان‌ در آن‌ جاي‌ داشتند، همه‌ با هم‌ چسبيده‌ و متّصل‌ بوده‌اند و خداوند آنها را از هم‌ جدا كرد.

و ما ميگوئيم‌: اين‌ معجزۀ قرآن‌ عظيم‌ است‌. زيرا اين‌ علمي‌ است‌ كه‌ احدي‌ از مردم‌ از آن‌ خبري‌ نداشت‌ مگر در اين‌ عصرهاي‌ اخير. مگر تو نمي‌بيني‌ كه‌ بسياري‌ از مفسّرين‌ ميگويند: اين‌ علم‌ در زمان‌ نزول‌ قرآن‌ براي‌ كفّار نبود؛ پس‌ چگونه‌ قرآن‌ به‌ طور استفهام‌ تقريري‌ كه‌ دلالت‌ بر ثبوت‌ ميكند آنرا بحث‌ نموده‌است‌؟!

جواب‌ اين‌ مفسّرين‌ آنستكه‌: قرآن‌ كافران‌ را مطّلع‌ كرد با خود اين‌ آيه‌؛ پس‌ آيه‌ حجّت‌ است‌ بر آنها با نزول‌ خودش‌، و مضموني‌ كه‌ در بر دارد...

و علماء از شدّت‌ ذكاء و فطانت‌ و حرصشان‌ بر فهم‌ آيات‌ قرآن‌، هر يك‌ دنبال‌ تأويلي‌ براي‌ فهم‌ اين‌ آيه‌ رفته‌اند. و امّا ما جماعتي‌ هستيم‌ كه‌ ميگوئيم‌: اين‌ علوم‌ از مخزونات‌ و مكنونات‌ بود كه‌ خداوند با دست‌ فرنگيان‌ كافِر ظاهر كرد. همچنانكه‌ قرآن‌ بدين‌ مطلب‌ ناطق‌ است‌؛ گويا قرآن‌ ميگويد: سَيَرَي‌ الذَّين‌ كَفَروا أنَّ السَّمَواتِ وَ الارْضَ كانَتْ مَرْتوقَةً فَفَصَّلْنا بَيْنَهُما. و اگر چه‌ بلفظ‌ ماضي‌ آمده‌ است‌ ولي‌ مراد مستقبل‌ است‌؛ كقوله‌ تعالي‌: أَتَي‌'ٓ أَمْرُ اللَهِ «امر خدا آمد» يعني‌ مي‌آيد.

و اين‌ إخبار قرآن‌ معجزۀ تامّه‌اي‌ است‌ براي‌ قرآن‌، و قضيّۀ عجيبي‌ است‌ از اعجب‌ آنچه‌ را كه‌ مردم‌ در اين‌ جهان‌ مي‌شنوند.

و از همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ مي‌بيني‌ اين‌ مسأله‌، عقيدۀ علمي‌ در تمام‌ مدارس‌ عالم‌ شرقاً و غرباً شده‌ است‌؛ استادان‌ به‌ شاگردان‌ مي‌گويند: زمين‌ جزوي‌ از خورشيد است‌ كه‌ از آن‌ جدا شده‌ و به‌ دور آن‌ ميگردد.

اينگونه‌ علوم‌ امروزه‌ عقائد كافرين‌ و مؤمنين‌ گرديده‌ است‌. اينست‌


ص41

پروردگار ما كه‌ بما ميگويد: مردم‌ كافر علومي‌ را دريافتند و فهميدند، پس‌ چرا به‌ من‌ ايمان‌ نمي‌آورند؟!

اين‌ علوم‌ دلالت‌ بر عظمت‌ من‌، و حكمت‌ من‌، و بدايع‌ افعال‌ من‌، و جمال‌ من‌، و إحكام‌ و إتقان‌ من‌ در عمل‌ من‌ دارد؛ چرا كه‌ من‌ كائنات‌ را بدينگونه‌ آفريدم‌. و با اعتراف‌ و اقرار خودشان‌ تمام‌ طبقات‌ آنرا در زير نظر خود اداره‌ كردم‌ و پرورش‌ دادم‌، و آب‌ را مايۀ حيات‌ و زندگي‌ حيوان‌ نمودم‌، و كوهها را براي‌ حفظ‌ زمين‌ از تموّج‌ و لرزش‌ و خرابي‌ برافراشتم‌.

أيُّها الْعُلَمآءُ! لا عِطْرَ بَعْدَ عَروسٍ، وَلا مَخْبَأَ بَعْدَ بوسٍ. قَدْ أعْذَرَ مَنْ أنْذَرَ. [57]

 


ص42

«اي‌ علماء! عطري‌ بعد از عروس‌ نيست‌. و جاي‌ پنهان‌ شدني‌ پس‌ از بؤس‌ و شدّت‌ نيست‌. و عذر خود را بمنصّۀ قبول‌ رسانده‌ است‌ كسي‌ كه‌ انذار كرده‌ و اتمام‌ حجّت‌ نموده‌.»

آيا پس‌ از آنكه‌ حقّ براي‌ شما آشكار شد، و ديديد كه‌ خداوند چگونه‌ علومي‌ را كه‌ با عقل‌ موافق‌ است‌ مي‌پسندد و مردم‌ را بر فراگيري‌ آنها ترغيب‌ ميكند، آيا شما با وجود اين‌ از نظر و تفكّر در شگفتيهاي‌ عالم‌ پروردگارتان‌ پهلو تهي‌ مي‌كنيد؟! ديگر اي‌ امّت‌ اسلام‌ بس‌ است‌!

اي‌ مرد با فهم‌ و زيرك‌ و با فطانتي‌ كه‌ تفسير مرا مي‌خواني‌، اينك‌ بشنو ببين‌ من‌ به‌ تو چه‌ مي‌گويم‌!

 

گفتاري‌ از طنطاوي‌ دربارۀ آيۀ: لَتُبَيِّنُنَّهُ و لِلنَّاسِ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ

چون‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ اين‌ آيه‌ را قرائت‌ نمود:

وَ إِذْ أَخَذَ اللَهُ مِيثَـٰقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَـٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُ و لِلنَّاسِ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ. [58]

«و ياد بياور اي‌ پيغمبر زماني‌ را كه‌ خداوند از پيغمبراني‌ كه‌ به‌ آنها كتاب‌ داده‌ شده‌ بود، عهد و پيمان‌ گرفت‌ كه‌ آنرا براي‌ مردم‌ بيان‌ كنند و پنهان‌ ننمايند!»

براي‌ مردم‌ گفت‌: مَا عَلَّمَ اللَهُ عَالِمًا عِلْمًا إلَّا أَخَذَ عَلَيْهِ مِنَ الْمِيثَاقِ مَا أَخَذَ عَلَي‌الانْبِيَآءِ: لَتُبَيِّنُنَّهُو لِلنَّاسِ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ.

«خداوند بهيچ‌ عالمي‌ علمي‌ نياموخت‌ مگر آنكه‌ از وي‌ عهد و پيمان‌ گرفت‌ همان‌ عهد و پيماني‌ را كه‌ از پيامبران‌ گرفته‌ بود؛ كه‌ آنرا براي‌ مردم‌ بيان‌ كنند و مخفي‌ ندارند.»


ص43

اينست‌ گفتار پيغمبر ما صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ كه‌: «خداوند از ما عهد و ميثاق‌ گرفته‌ است‌؛ همانطور كه‌ از انبياء عهد و ميثاق‌ گرفته‌ است‌.»

انبياء امروز در نزد پروردگارشان‌ هستند و ما الآن‌ ساكنين‌ روي‌ زمين‌ هستيم‌، و خداوند از ما عهد و پيمان‌ گرفته‌ است‌؛ و عهد تابع‌ علم‌ است‌. و بنابراين‌ اي‌ مرد دانشمند با هوش‌! تو امروز مورد مؤاخذه‌ و پرسش‌ هستي‌ دربارۀ اين‌ امّت‌ و دربارۀ كسانيكه‌ اطراف‌ تو هستند بر مقدار طاقت‌ و قدرتي‌ كه‌ داري‌!

آيا اين‌ راه‌ انصاف‌ است‌ كه‌ امّتي‌ كه‌ كتابش‌، قرآنش‌، اينگونه‌ عالي‌ و راقي‌ باشد؛ جاهلترين‌ امّت‌ها به‌ كتابش‌، و به‌ علومي‌ كه‌ خداوند نازل‌ كرده‌ است‌ بوده‌باشد؟!

آيا از جادّۀ حقّ و شريعتِ صواب‌ است‌ كه‌ خداوند بگويد:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّـٰكُمْ فِي‌ الارْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَـٰيِشَ قَلِيلا مَّا تَشْكُرُونَ. [59]

«و سوگند كه‌ تحقيقاً ما شما را در روي‌ زمين‌ استقرار و تمكين‌ داديم‌ و براي‌ شما راههائي‌ را از معيشت‌ مقرّر داشتيم‌، و شما سپاس‌ اين‌ را كم‌ بجاي‌ مي‌آوريد!»

و مخاطبين‌ به‌ اين‌ خطاب‌ الهي‌ جاهلترين‌ امّت‌ها به‌ اين‌ زمين‌ و به‌ محتويات‌ درون‌ آن‌ باشند؟!

خداوند ميگويد: اين‌ زميني‌ را كه‌ من‌ محلّ معيشت‌ شما قرار داده‌ام‌ جاي‌ شكر شماست‌؛ و شما شكر نمي‌كنيد مگر اندكي‌! و شكر عبارت‌ است‌ از تذكّر و تفكّر اوّلاً، و عمل‌ كردن‌ با دست‌ و زبان‌ ثانياً.


ص44

اينك‌ كه‌ اين‌ مطلب‌ را فهميدي‌ و خود را در پيشگاه‌ حضرت‌ حقّ مسؤول‌ ديدي‌، تو عامل‌ براي‌ امّت‌ اسلاميت‌ بوده‌ باش‌! زيرا امّت‌ اسلامي‌ نياز مبرم‌ به‌ نصير و معين‌ دارد!

و بنابراين‌، اين‌ گفتار مرا و أشباه‌ آنرا از آنچه‌ را كه‌ خداوند براي‌ تو ميگشايد انتشار بده‌ مادامي‌ كه‌ از راستان‌ و يقين‌ دارندگان‌ هستي‌. [60]

 

علوم‌ مادّيّه‌ و طبيعيّه‌ تا حدّي‌ كه‌ موجب‌ كمال‌ انسان‌ است‌ شرافت‌ دارد

در اينجا بايد به‌ جناب‌ طنطاوي‌ گفت‌: طبق‌ منطق‌ عقل‌ و مُفاد آيات‌ و سنّت‌ و روش‌ و منهاج‌ رسول‌ خدا، عالي‌ترين‌ علوم‌، علم‌ نفس‌ است‌ نه‌ علوم‌ مادّيّۀ طبيعيّه‌. درجه‌ و اعتبار علوم‌ طبيعيّه‌ تا مرزي‌ است‌ كه‌ مقدّمۀ كمال‌ معنوي‌ و خصال‌ حسنۀ روحي‌ انسان‌ قرار گيرد؛ و اگر از اين‌ حدّ تجاوز نمايد خطر است‌ و هلاكت‌.

قَلِيلا مَّا تَشْكُرُونَ كه‌ در اين‌ آيه‌ آمده‌ است‌، به‌ معناي‌ عدم‌ وصول‌ به‌ حقّ مقام‌ انسانيّت‌ است‌، نه‌ كم‌ بهره‌برداري‌ از معادن‌ و زخارف‌، و كمتر غور و بررسي‌ كردن‌ در روابط‌ مادّه‌ و آثار و نتائج‌ آن‌.

آري‌! اينك‌ كه‌ اين‌ علوم‌ طبيعي‌ را كفّار گرفته‌اند و از حدّ و مرز استعمال‌ در آسايش‌ و رفاه‌ بشر برون‌ برده‌اند، و وسيلۀ تخريب‌ اموال‌ و نفوس‌ و اعراض‌ ساخته‌، و موجب‌ تسلّط‌ و هجمۀ سبعيّه‌ بر مسلمين‌ گرديده‌اند؛ بر مسلمين‌ لازم‌ بلكه‌ از واجب‌ترين‌ واجبات‌ است‌ كه‌ آنها را فرا گيرند و از آنها مقدّم‌ شوند و پيشتر روند. نه‌ از جهت‌ نَفاست‌ اينها، بلكه‌ از جهت‌ لزوم‌ بريدن‌ دست‌ كفر خائن‌ و قطع‌ أيادي‌ متجاوزين‌، و إعلاءِ كلمۀ اسلام‌ و حطّ كلمۀ كفر و زندقه‌ و إلحاد كه‌ الإسْلَامُ يَعْلُوا وَ لَا يُعْلَي‌ عَلَيْهِ. [61]


ص45

امروز نه‌ بر حسب‌ وظيفۀ اوّليّه‌، بلكه‌ بر حسب‌ اقتضاي‌ ضرورت‌، لازم‌ است‌ مسلمين‌ به‌ مقدار رفع‌ نياز و مقدّميّت‌ كمال‌ و علوّ خود، از اين‌ علوم‌ بهره‌گيرند.

عيناً مانند صاحب‌ خانه‌ و باغي‌ كه‌ از استراحت‌ در اطاق‌ و خوابيدن‌ در مكان‌ امن‌ و تنفّس‌ در هواي‌ لطيف‌ آن‌ دست‌ برداشته‌، و شبانه‌ با تير و تفنگ‌ و دشنه‌ و كارد بر فراز بام‌ پاسباني‌ ميكند، و براي‌ دفع‌ دزد متجاوز و نظر خائنانۀ وي‌ به‌ حرم‌ و حريمش‌ تا به‌ صبح‌ پاس‌ ميدهد، و از زن‌ و فرزند و اموال‌ و ناموس‌ خود پاسداري‌ مينمايد. اين‌ عمل‌ او البتّه‌ لازم‌ است‌، وليكن‌ نه‌ وظيفۀ اوّليّه‌ و مطلوب‌ بدوي‌ اوست‌؛ بلكه‌ از باب‌ ناچاري‌ است‌. هيچ‌ عاقلي‌ جنگ‌ و دفاع‌ را في‌ حدّ نفسه‌ امر بدوي‌ و فطري‌ و مصلحت‌ اوّلي‌ نميداند.

و اين‌ گفتار ما در اينجا بسيار دقيق‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ مسلمان‌ بايد دنبال‌ كمال‌ معنوي‌ خود برود، نه‌ دنبال‌ علم‌ دنيا كه‌ در حقيقت‌ علم‌ آخور و علم‌ كيفيّت‌ پركردن‌ و خالي‌ كردن‌ بيت‌ الخَلا مي‌باشد؛ و در عين‌ حال‌ از دنيا هم‌ بقدر مقدّميّت‌ براي‌ اين‌ امر خطير، و دفع‌ دست‌ تعدّي‌ و تجاوز به‌ اين‌ صراط‌ مستقيم‌ و نهج‌ قويم‌ استفاده‌ كند.

چنانكه‌ مؤمنين‌ و انديشمندان‌ و راد مردان‌ زمان‌ حضرت‌ موسي‌ علي‌ نبيّنا و آله‌ و عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌، به‌ قارون‌ متعدّي‌ و مغرور گفتند:

وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَیكَ اللَهُ الدَّارَ الاخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن‌ كَمَآ أَحْسَنَ اللَهُ إِلَيْكَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي‌ الارْضِ إِنَّ اللَهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ. [62]


ص46

«و از اين‌ اموال‌ فراوان‌ و ثروت‌ زخّاري‌ كه‌ خداوند به‌ تو داده‌ است‌، دنبال‌ رسيدن‌ به‌ راه‌ آخرت‌ و جستجوي‌ آن‌ خانۀ عاقبت‌ باش‌؛ و در عين‌ حال‌ نصيب‌ و حظّ و بهره‌ات‌ را نيز از دنيا فراموش‌ مكن‌. و به‌ مردم‌ نيكوئي‌ كن‌ همانطور كه‌ خدا بتو نيكوئي‌ نموده‌ است‌. و در روي‌ زمين‌ مفسده‌ جو مباش‌ كه‌ خداوند مفسدين‌ را دوست‌ ندارد.»

و به‌ علم‌ خود مغرور نباش‌، و بر مالي‌ كه‌ در اثر علم‌ و انديشه‌ات‌ بدست‌ آوردي‌ تكيه‌ مزن‌ و نگو: إِنَّمَآ أُوتِيتُهُو عَلَي‌' عِلْمٍ عِندِي [63] «من‌ اينهمه‌ اموال‌ را از راه‌ علم‌ و دانش‌ خود گردآوري‌ كرده‌ام‌» و بنابراين‌ معني‌ ندارد كه‌ به‌ فقرا احسان‌ كنم‌ و براي‌ آنها حقّ معلوم‌ و مقرّري‌ در اين‌ اموال‌ معيّن‌ نمايم‌.

 

ازجمله موارددعوت قرآن به سيردرآيا ت آفاقی تذکربه بازگشت تمام تفاوتهابه مبداواحددر آيۀ: يُسْقَي‌' بِمَآءٍ وَ'حِدٍ...

قرآن‌ عظيم‌ ما را دعوت‌ ميكند كه‌ بتمام‌ موجودات‌ به‌ نظر وحدت‌ بنگريم‌ و همه‌ را از يك‌ ريشه‌ و يك‌ اصل‌ بدانيم‌، و اين‌ درياي‌ عظيم‌ موّاج‌ كثرات‌ را در همان‌ نفس‌ آب‌ صافي‌ و بي‌رنگ‌ و بدون‌ بو منحصر كنيم‌. همه‌ و همه‌ را از يك‌ مبدأ و منشأ بدانيم‌؛ و اين‌ اختلافات‌ و عجائب‌ و غرائب‌ و صور و أشكالي‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ هر روزه‌ به‌ چشم‌ ميخورد، منحصراً از ارادۀ واحد حضرت‌ حيّ قيّوم‌ بدانيم‌ كه‌ بدين‌ لباسهاي‌ مختلف‌ ملبّس‌ و به‌ اين‌ خلعت‌هاي‌ گوناگون‌ مخلّع‌ گرديده‌اند.

ملاحظه‌ كنيد چه‌ قسم‌ خداوند حكيم‌ ميخواهد از راه‌ آيات‌ آفاقي‌ و علوم‌ تجربي‌ و طبيعي‌ و مشاهدۀ اين‌ همه‌ شگفتيهاي‌ كاخ‌ آفرينش‌، ما را به‌ قدرت‌ واحد، و علم‌ و حكمت‌ واحد، و اراده‌ و مشيّت‌ واحد خود رهبري‌ كند؟! و چگونه‌ تمام‌ اين‌ تفاوتها و كثرتها را به‌ مبدأ واحد اتّصال‌ ميدهد؟! و در اين‌ كريمۀ شريفه‌ چطور ما را متنبّه‌ و متذكّر به‌ اين‌ امر مهمّ مينمايد:


ص47

وَ فِي‌ الارْضِ قِطَعٌ مُّتَجَـٰوِرَ'تٌ وَ جَنَّـٰتٌ مِّنْ أَعْنَـٰبٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي‌' بِمَآءٍ وَ'حِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي‌' بَعْضٍ فِي‌ا لاكُلِ إِنَّ فِي‌ ذَ'لِكَ لآيَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. [64]

«و در روي‌ كرۀ زمين‌ قطعاتي‌ از خاك‌ است‌ كه‌ از جهت‌ جنس‌ و خاصيّت‌ كاملاً شبيه‌ بهم‌ هستند. و باغهائيست‌ از انگورها و كشت‌ و زرعها، و درختان‌ خرما كه‌ تنه‌هايش‌ بطور پايه‌ جوش‌ از يك‌ ريشه‌ برآمده‌اند، و نيز درختان‌ خرمائي‌ كه‌ تنه‌اش‌ يكي‌ بوده‌ و همۀ شاخه‌هايش‌ از آن‌ تنه‌اند و بطور پايه‌ جوش‌ تنه‌هاي‌ متعدّدي‌ از ريشۀ واحد بر نياورده‌اند. و تمام‌ اين‌ باغهاي‌ مملوّ از اين‌ درختان‌ و از اين‌ كشت‌ و زرع‌ها، با آب‌ واحدي‌ كه‌ به‌ آنها داده‌ مي‌شود سيراب‌ ميشوند؛ ولي‌ ميوه‌هاي‌ مختلف‌ داده‌، و ما بعضي‌ را از جهت‌ خوراك‌ و مزۀ آنها بر بعضي‌ ديگر برتري‌ داده‌ايم‌. و حقّاً و تحقيقاً در اينگونه‌ امور آيات‌ و نشانه‌هائي‌ از توحيد و يگانگي‌ مدبّر و خالق‌ حكيم‌ است‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ متفكّرند.»

واقعاً اين‌ يكي‌ از بزرگترين‌ عجائب‌ خلقت‌ است‌ كه‌ چگونه‌ از آب‌ واحدي‌ كه‌ به‌ زمين‌ داده‌ مي‌شود، و زمين‌ هم‌ زمين‌ واحدي‌ است‌ كه‌ بهيچوجه‌ در آن‌ اختلاف‌ نيست‌ و خاك‌ و موادّ مركّبۀ از آن‌ همه‌ واحدند، معذلك‌ يكي‌ درخت‌ سيب‌ مي‌شود، يكي‌ گلابي‌، يكي‌ گردو، يكي‌ كدو، يكي‌ انگور، يكي‌ خرما، يكي‌ دانۀ گندم‌ ميگردد و سنبلهاي‌ گندم‌ ميدهد، يكي‌ جو مي‌شود، يكي‌ برنج‌، يكي‌ عدس‌. اين‌ گياههاي‌ متعدّد و لا تُعدُّ و لا تُحصَي‌، و اين‌ درختان‌ جنگلي‌ و اين‌ گلهاي‌ بي‌شمار كه‌ به‌ الوان‌ مختلف‌ و عِطرهاي‌ متفاوت‌، باغ‌ را لاله‌زار و همچون‌ طَبلۀ عطّار مي‌نمايد.

 


ص48

تفسير علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) در ذيل‌ اين‌ آيۀ شريفه‌

حضرت‌ استاد علاّمه‌ در تفسير اين‌ آيه‌ فرموده‌اند:

راغِب‌ گويد: صِنو به‌ معني‌ شاخه‌ايست‌ كه‌ از ريشۀ درخت‌ روئيده‌ شده‌ باشد. گفته‌ مي‌شود: هُما صِنْوا نَخْلَةٍ، وَ فُلانٌ صِنْوُ أبيهِ. «آن‌ دو نفر همچون‌ دو شاخۀ روئيده‌ شده‌ از بن‌ يكدرخت‌ خرما هستند، و فلان‌ بالنّسبه‌ به‌ پدرش‌ همچون‌ شاخۀ هم‌ جوش‌ از يك‌ بن‌ ميباشند.» و تثنيۀ آن‌ صِنْوانِ آيد، و جمعش‌ صِنْوانٌ است‌. خداوند متعال‌ ميفرمايد: «صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنوَانٍ» ـ انتهي‌.

و گفته‌ است‌: اُكُل‌ با ضمّه‌ و با سكون‌ كاف‌، هر دو به‌ معني‌ خوردني‌ است‌. خداوند تعالي‌ ميگويد: أُكُلُهَا دَآئِمٌ. «خوردني‌هاي‌ بهشت‌ هميشگي‌ است‌.» و أكلَة‌ با فتحۀ همزه‌ براي‌ افادۀ معني‌ يكبار خوردن‌ است‌. و اُكلَة‌ با ضمّۀ آن‌ مانند لُقمۀ به‌ معني‌ يك‌ لقمه‌ مي‌باشد ـ انتهي‌.

و تفسير آيه‌ اين‌ ميشود: از جمله‌ ادلّه‌اي‌ كه‌ دلالت‌ دارند بر اينكه‌ اين‌ نظام‌ جاري‌ موجود در عالم‌ پيوسته‌ و بسته‌ است‌ به‌ تدبير مدبّري‌ كه‌ تمام‌ اشياء با طبايعشان‌ بدان‌ خضوع‌ دارند، و آن‌ مدبّر اينها را بر اساس‌ ارادۀ خود به‌ هر گونه‌ كه‌ بخواهد در جريان‌ مي‌اندازد اينستكه‌: در روي‌ زمين‌ قطعه‌هائي‌ از خاك‌ موجود است‌ كه‌ بعضي‌ با بعضي‌ متقارب‌اند و در طبع‌ و طبيعت‌ خاكشان‌ متشابهند، امّا در عين‌ حال‌ مي‌بينيم‌ كه‌ در آن‌ باغستانهائيست‌ از انگورها، و انگور از ميوه‌جاتي‌ است‌ كه‌ از جهت‌ شكل‌ و رنگ‌ و طعم‌ و اندازه‌ و لطافت‌ و مزيّت‌ و غير ذلك‌ در ميانشان‌ اختلاف‌ عظيمي‌ است‌. و همچنين‌ در اين‌ قطعات‌ متشابه‌ انواع‌ كشت‌ و زرعها كه‌ در جنس‌ و صنف‌ مختلفند، همچون‌ گندم‌ و جو و غيرهما موجود است‌. و نيز در اين‌ قطعات‌، درختان‌ خرمائي‌ كه‌ بر ريشۀ مشترك‌ روئيده‌ شده‌اند و نيز درختان‌ خرماي‌ روئيده‌ شده‌ از غير ريشۀ مشترك‌ ميباشند. و تمام‌ اين‌ اصناف‌ مختلفۀ ميوه‌ها و حبوبات‌، از آب‌ واحدي‌ سيراب‌ ميشوند كه‌ هيچ‌ اختلافي‌ در آن‌ نيست‌. و ما بعضي‌ از آنها را بر بعضي‌ ديگر از


ص49

جهت‌ خوش‌خوراكي‌ و مزيّت‌ مطلوبه‌ در صفاتشان‌ برتري‌ داده‌ايم‌.

اگر گفته‌ شود: طبق‌ مباحث‌ علميّه‌اي‌ كه‌ متعرّض‌ حالات‌ و شؤون‌ طبايع‌ ميوه‌جات‌ و حبوبات‌ ميشود و طبايع‌ آنها و خواصّشان‌ را شرح‌ ميدهد، و از عواملي‌ كه‌ در كيفيّت‌ تكوّن‌ آنها و در تصرّف‌ و تغيّر صفاتشان‌ مؤثّر است‌ بحث‌ مينمايد، اينطور بدست‌ مي‌آيد كه‌: اين‌ اختلافات‌ راجع‌ به‌ طبايع‌ خاصّ آنها و نحوۀ طبيعت‌ مختصّ به‌ آنها و همچنين‌ راجع‌ به‌ عوامل‌ خارجي‌ است‌ كه‌ در آنها دخالت‌ دارد و آنها را به‌ اشكال‌ مختلفه‌ و رنگهاي‌ متفاوته‌ و سائر صفات‌ گوناگونشان‌ در مي‌آورد.

در پاسخ‌ گفته‌ ميشود: آري‌ اينچنين‌ است‌؛ وليكن‌ سؤال‌ و پرسش‌ اينك‌ بر ميگردد به‌ علّت‌ اختلاف‌ اين‌ طبايع‌ داخليّه‌، و به‌ اختلاف‌ عواملي‌ كه‌ در آنها تأثير دارند. و بنابراين‌ بايد گفت‌: آن‌ علّتي‌ كه‌ موجب‌ اختلاف‌ اين‌ آثار است‌ كدام‌ است‌؟! و بالاخره‌ بر ميگردد به‌ مادّۀ مشتركۀ ميان‌ همۀ آنها، كه‌ آن‌ مادّه‌ هم‌ از جهت‌ اجزائش‌ متشابه‌ است‌. و معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌، صلاحيّت‌ براي‌ تعليل‌ اين‌ اختلافِ مشهود را ندارد.

بنابراين‌ هيچ‌ گزير و گريزي‌ نيست‌ مگر آنكه‌ بگوئيم‌: در آنجا يك‌ سببي‌ است‌ برتر و بالاتر از اين‌ اسباب‌ كه‌ مادّۀ مشتركه‌ را بوجود آورده‌ است‌، و پس‌ از آن‌ صورتهاي‌ مختلفه‌ و آثار متفاوته‌ را در آن‌ ايجاد نموده‌ است‌. و به‌ عبارت‌ ديگر: در آنجا يك‌ علّت‌ واحدِ داراي‌ شعور و اراده‌اي‌ است‌ كه‌ اين‌ اختلافات‌ به‌ اراده‌هاي‌ مختلف‌ او بازگشت‌ مي‌كند.

و اگر آن‌ ارادۀ واحده‌ پديد آورندۀ اين‌ اراده‌هاي‌ متفاوت‌ نبود، چيزي‌ از چيزي‌ متميّز نمي‌شد، و اختلافي‌ در جهان‌ مشهود نبود.

و بر شخص‌ متدبّر و متفكّر در اين‌ آيات‌ لازم‌ است‌ كه‌ بحثش‌ و تفكّرش‌ وي‌ را بدينجا برساند كه‌: مستند بودن‌ اختلاف‌ مخلوقات‌ به‌ اختلاف‌ ارادۀ


ص50

خداوند سبحانه‌، موجب‌ ابطال‌ قانون‌ علّت‌ و معلول‌ همچنانكه‌ توهّم‌ شده‌است‌ نيست‌؛ زيرا كه‌ ارادۀ خدا از صفات‌ عارضۀ بر ذاتش‌ مانند اراده‌هاي‌ ما نيست‌، تا اينكه‌ ذاتش‌ با تغيّر و دگرگوني‌ اين‌ اراده‌ها متغيّر و دگرگون‌ گردد. بلكه‌ اين‌ اراده‌هاي‌ مختلف‌، از صفات‌ فعل‌ اوست‌ و از علل‌ تامّۀ اشياء منتزع‌ مي‌شود.

اين‌ مطلب‌ را اينك‌ بطور سربسته‌ و اجمال‌ بپذير، تا إن‌شاءالله‌ در جاي‌ مناسب‌ شرحش‌ بيايد.

تا آنكه‌ ميفرمايد: از آنچه‌ بيان‌ شد معلوم‌ شد كه‌: اين‌ آيه‌ حجّتي‌ است‌ بر توحيد رُبوبيّت‌ پروردگار؛ نه‌ براي‌ اثبات‌ صانع‌ يا توحيد ذات‌.

و ملخّص‌ اين‌ دليل‌ اين‌ مي‌شود كه‌: اختلافي‌ كه‌ در آثار مشهودۀ در اشياءِ مختلفه‌ با وجود وحدت‌ اصل‌ آنها موجود است‌، كاشف‌ است‌ از استنادشان‌ به‌ سببي‌ كه‌ ماوراءِ طبيعت‌ مشتركۀ متّحدۀ در ميان‌ آنهاست‌، و دلالت‌ مي‌كند بر انتظام‌ اين‌ امور از مشيّت‌ و تدبير او. و عليهذا مدبّر اين‌ امور و آثار، خداوند است‌ سبحانه‌، و اوست‌ يگانه‌ ربّ آنها؛ و ربّي‌ و پرورنده‌اي‌ غير از الله‌ نيست‌.

و لهذا آنچه‌ از برخي‌ از مفسّران‌ به‌ چشم‌ ميخورد كه‌: اين‌ آيه‌ براي‌ اثبات‌ صانع‌ است‌، درست‌ نيست‌.

از اين‌ گذشته‌، سياق‌ آيات‌ عليه‌ بت‌پرستان‌ است‌ كه‌ انكار وحدت‌ ربوبيّت‌ را ميكنند، و ارباب‌ متفرّق‌ و مدبّران‌ كثيري‌ براي‌ موجودات‌ ـ در عين‌ اعتراف‌ به‌ يگانگي‌ و وحدت‌ ذات‌ حقّ واجب‌ عزّ اسمه‌ ـ قائل‌ ميباشند. در اينصورت‌ احتجاج‌ و استدلال‌ براي‌ درهم‌ شكستن‌ عقيدۀ آنها، به‌ دليلي‌ كه‌ نتيجه‌ دهد: جهان‌ صانعي‌ و آفريدگاري‌ دارد، بي‌فائده‌ است‌.

و بعضي‌ متوجّه‌ اين‌ موضوع‌ شده‌ و گفته‌اند: آيه‌ براي‌ ردّ دهريّين‌ عرب‌ است‌ كه‌ منكر وجود صانع‌ هستند. و اين‌ كلام‌ مردود است‌ به‌ اينكه‌ از جهت‌


ص51

سياق‌ آيات‌، نشاني‌ بر اين‌ مدّعي‌ نمي‌توان‌ يافت‌.

تا آنكه‌ مي‌فرمايد: در تفسير «عيّاشي‌» از خطّاب‌ أعور، مرفوعاً از اهل‌ علم‌ و فقه‌ از آل‌ محمّد عليهم‌ السّلام‌ در تفسير: وَ فِي‌ الارْضِ قِطَعٌ مُّتَجَـٰوِرَ'تٌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: مراد آنستكه‌ اين‌ زمين‌ پاك‌، مجاور زمين‌ شوره‌زار است‌ و از آن‌ نيست‌؛ همچنانكه‌ قومي‌ مجاور و همنشين‌ با قومي‌ دگرند و از آنها نمي‌باشند.

 

روايات‌ وارده‌ كه‌: أنَا و أنتَ يا عليُّ مِن‌ شجرةٍ واحدة‌

و در تفسير «بُرهان‌» از ابن‌ شهر آشوب‌، از خرگوشي‌ در «شرفُ المصطفي‌» و از ثَعلبي‌ در «الكشف‌ و البيان‌» و از فضل‌ بن‌ شاذان‌ در «أمالي‌» ـ و عبارت‌ روايت‌ از اوست‌ ـ با إسناد خود از جابر بن‌ عبدالله‌ روايت‌ ميكند كه‌ او گفت‌: شنيدم‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ كه‌ به‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ ميگفت‌:

النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّي‌؛ وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأَ: «جَنَّـٰتٌ مِّنْ أَعْنَـٰبٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي‌' بِمَآءٍ وَ'حِدٍ»: بِالنَّبِيِّ وَ بِكَ.

«تمام‌ افراد مردمان‌ از درختهاي‌ گوناگوني‌ هستند؛ و من‌ و تو اي‌ عليّ از درخت‌ واحدي‌ ميباشيم‌. و پس‌ از آن‌ فرمود: «باغهائي‌ از درختان‌ انگور، و كشت‌هائي‌، و درختاني‌ از خرما كه‌ شاخه‌هايش‌ از يك‌ بن‌ روئيده‌اند و از يك‌ بن‌ نروئيده‌اند؛ و همۀ آنها با آب‌ واحدي‌ آبياري‌ مي‌شوند»: بواسطۀ پيامبر و تو آبياري‌ مي‌شوند.»

و گفته‌ است‌: اين‌ روايت‌ را نَطَنزيّ در «خصآئص‌» از سلمان‌ آورده‌ است‌.

و در روايتي‌ ديگر است‌ كه‌: أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ؛ وَ النَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّي‌.

«من‌ و عليّ از يك‌ درخت‌ هستيم‌؛ و سائر مردم‌ از درختان‌ مختلفي‌.»


ص52

و صاحب‌ تفسير «برهان‌» ميگويد: و روايت‌ جابر بن‌ عبدالله‌ را طبرِسي‌ ] در«مجمع‌ البيان‌» [ و عليّ بن‌ عيسي‌ در «كشف‌ الغمّة‌» آورده‌اند.

حضرت‌ استاد قدّس‌ الله‌ رَمْسَه‌ پس‌ از نقل‌ اين‌ عبارات‌ از تفسير «برهان‌» فرموده‌اند:

أقول‌: و اين‌ روايت‌ را در «الدّرّ المنثور» از حاكم‌ و ابن‌ مَردْويه‌، از جابر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] و آله‌ [ و سلّم‌ شنيدم‌ كه‌ ميگفت‌:

يَا عَلِيُّ! النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّي‌؛ وَ أَنَا وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأَ النَّبِيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ: «وَ جَنَّـٰتٌ مِّنْ أَعْنَـٰبٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ». [65]

باري‌، از دقّت‌ و توجّه‌ در اين‌ آيۀ مباركه‌ كه‌ ميگويد: يُسْقَي‌ بِمَآءٍ وَ'حِدٍ، جهاني‌ از ابواب‌ معرفت‌ بروي‌ ما گشوده‌ مي‌شود. و كيفيّت‌ ربط‌ قديم‌ به‌ حادث‌، و مسألۀ كثرت‌ در وحدت‌ و وحدت‌ در كثرت‌ معلوم‌، و ربوبيّت‌ ذات‌ واحد اقدس‌ پروردگار بر جميع‌ ممكنات‌ بلا استثناء مشهود ميگردد.

و اگر كسي‌ حقّاً بخواهد از عهدۀ تفسير و مُفاد اين‌ كريمۀ مباركه‌ بر آيد، بايد كتابي‌ را در شرح‌ آن‌ بنگارد.

و از اين‌ روايتي‌ كه‌ اخيراً ذكر شد، و رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ يُسْقَي‌' بِمَآءٍ وَ'حِدٍ را به‌ خودش‌ و أميرالمؤمنين‌ عليهما الصّلوة‌ و السّلام‌ تفسير فرمود نيز دنيائي‌ از معرفت‌ و شهود حقيقت‌ ولايت‌ معلوم‌ ميگردد؛ كه‌ چگونه‌ جميع‌ كثرات‌ اين‌ عالم‌ و تمامي‌ نفوس‌ بندگان‌ خداوند، از شرير و خَيِّر، و شقيّ و سعيد، و جنّ و انس‌ و مَلَك‌، و اصناف‌ حيوانات‌ و انواع‌ جمادات‌، و


ص53

نور و برق‌ و موج‌، و روابط‌ دقيق‌ ذرّات‌ و احكام‌ عجيب‌ جاري‌ و ساري‌ در ناموس‌ مادّه‌، و حيات‌، و همه‌ و همه‌ از ولايت‌ رسول‌ خدا و ولايت‌ عليّبن‌ أبي‌طالب‌ عليهما الصّلوة‌ و السّلام‌ كه‌ ولايت‌ واحدي‌ ميباشند سرچشمه‌ گرفته‌ و منشعب‌ مي‌گردد.

 

آيات‌ ديگري‌ از قرآن‌ كريم‌ كه‌ دعوت‌ به‌ سير در آيات‌ آفاقيّه‌ مي‌نمايد

يكي‌ از مواردي‌ كه‌ قرآن‌ ما را دعوت‌ به‌ سير و گردش‌ در آيات‌ آفاقيّه‌ و جهان‌ طبيعت‌ ميكند، و از آن‌ يكسره‌ به‌ توحيد ذات‌ حقّ و به‌ عبوديّت‌ و خاكساري‌ مطلق‌ در برابر كاخ‌ با عظمتش‌ حواله‌ مينمايد اين‌ آيات‌ است‌:

أَلَمْ‌تر أَنَّ اللَهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَ'تٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَ'نُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ'نُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ * وَ مِنَ النَّاسِ وَالدَّوَآبِّ وَالانْعَـٰمِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ'نُهُ و كَذَ'لِكَ إِنَّمَا يَخْشَي‌ اللَهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَـٰٓؤُا إِنَّ اللَهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ * إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَـٰبَ اللَهِ وَ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَـٰهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَـةً يَرْجُونَ تِجَـٰرَةً لَّن‌ تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم‌ مِّن‌ فَضْلِهِ ٓ إِنَّهُ و غَفُورٌ شَكُورٌ. [66]

«آيا نديده‌اي‌ كه‌ خداوند از آسمان‌ آب‌ را فرو فرستاد، پس‌ ما بواسطۀ آن‌ ميوه‌هاي‌ رنگارنگ‌ و گوناگوني‌ را بيرون‌ آورديم‌. و در كوهها رگ‌ رگه‌هاي‌ سپيد و قرمز و سياه‌ را مي‌يابي‌ كه‌ اين‌ رشته‌ها در رنگهاي‌ خود مختلف‌ هستند. و در ميان‌ مردمان‌ و جنبندگان‌ و حيوانات‌ و چهارپايان‌ نيز رنگها اختلاف‌ دارند.

آري‌ اينچنين‌ است‌ كه‌ فقط‌ از ميان‌ بندگان‌ خداوند، علماء و دانشمندان‌ هستند كه‌ از وي‌ خوف‌ و خشيت‌ دارند. و تحقيقاً خداوند عزيز و آمرزنده‌ است‌.

علماء و دانشمندان‌ آنانند كه‌ كتاب‌ خدا را تلاوت‌ ميكنند و نماز را اقامه‌


ص54

مي‌نمايند و از آنچه‌ ما به‌ ايشان‌ روزي‌ داده‌ايم‌ در پنهان‌ و آشكارا انفاق‌ مي‌كنند؛ و به‌ معامله‌ و تجارتي‌ كه‌ زيان‌ و خسران‌ ندارد اميد بسته‌اند.

براي‌ آنكه‌ خداوند مزد و پاداششان‌ را بطور كامل‌ و وافي‌ عنايت‌ كند، و از فضل‌ و رحمت‌ خود به‌ آنان‌ زياده‌ مرحمت‌ فرمايد. و تحقيقاً خداوند آمرزنده‌ و سپاس‌ دارندۀ بندگان‌ است‌ (يعني‌ حقّ سپاس‌ بندگان‌ را ادا ميكند).

 

تفسير آيه: و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود

اين‌ آيات‌، اوّلاً ما را به‌ سرّ توحيد در ربوبيّت‌ حقّ، از اختلاف‌ انواع‌ و اقسام‌ ميوه‌جات‌ و ثمرات‌، و اختلاف‌ راهها و خطوط‌ مشخّصه‌ و رگ‌ رگهاي‌ مشهود در جبال‌ كه‌ به‌ الوان‌ مختلفي‌ طبقات‌ آنرا از هم‌ مشخّص‌ ميكنند، و از اختلاف‌ آدميان‌ و حيوانات‌ و اقسام‌ گوسپندان‌ و گاوها و شتران‌ فرا ميخواند.

و ثانياً يادآوري‌ ميكند كه‌: از ميان‌ جميع‌ تودۀ مردم‌، علماء هستند كه‌ بدين‌ ربط‌ و ارتباط‌ شگفت‌ پي‌ ميبرند، و نور وحدت‌ حقّ را در مجالي‌ و مظاهر كثرات‌ مشاهده‌ مينمايند.

و ثالثاً بيان‌ ميكند كه‌: مراد از علماء كساني‌ ميباشند كه‌ قرآن‌ را تلاوت‌ ميكنند و اقامۀ نماز مينمايند، و از اموال‌ خود آشكارا و نهان‌ در راه‌ حضرت‌ محبوب‌ و معشوق‌ ازلي‌ و ابدي‌ انفاق‌ مي‌نمايند.

بنابراين‌، معناي‌ عالِم‌ دانسته‌ مي‌شود. و مُفاد از علم‌ نيز معلوم‌ مي‌گردد كه‌ ارتباط‌ وثيق‌ با كتاب‌ خدا و افكندن‌ رشتۀ عبوديّت‌ وي‌ در گردن‌ است‌؛ از نيايش‌ و كُرنش‌ به‌ درگاه‌ او، و از انفاق‌ و ايثار در برابر او؛ نه‌ مجرّد خواندن‌ و نوشتن‌ و مكتب‌ ديدن‌ و به‌ علوم‌ تفكّريّه‌ آشنا بودن‌. اينها علم‌ نيست‌، و صاحبانش‌ از علماء نميباشند. و اگر ديده‌ شود كه‌ در هر زمان‌ افرادي‌ از اين‌ زمره‌ وجود دارند و نام‌ علماء بر خود مي‌نهند، از باب‌ تلبّس‌ باطل‌ به‌ لباس‌ حقّ، و تشكّل‌ إبليس‌ در شكل‌ آدميان‌ است‌.

بنابراين‌ منطق‌ قويم‌ قرآن‌، بايد آنانكه‌ مسمّي‌ به‌ عالِم‌ هستند به‌ دو گروه‌


ص55

تقسيم‌ شوند:

اوّل‌: عالمان‌ حقيقي‌ كه‌ به‌ مصداق‌ اين‌ آيه‌ سر و كارشان‌ با قرآن‌ است‌. آيات‌ آنرا تلاوت‌ ميكنند، و آيات‌ بر جان‌ و دلشان‌ مي‌نشيند و نفوسشان‌ را تذكيه‌ و تزكيه‌ [67] ميكند، و به‌ خضوع‌ و خشوع‌ واقعي‌ در مي‌آورد، و در برابر عظمت‌ و اُبَّهت‌ و جلالت‌ حقّ خرد و شكسته‌ و منكسر مي‌گردند.

دوّم‌: عالمان‌ بازاري‌ و فرمولي‌ كه‌ فقط‌ به‌ قواعد و احكام‌ تفسيري‌ و فقهي‌ و اصولي‌ و حِكَمي‌ آشنائي‌ دارند. و خوب‌ از فرمولها اطّلاع‌ دارند، امّا اين‌ علوم‌ به‌ جانشان‌ ننشسته‌ و در صُقْع‌ نفوسشان‌ وارد نشده‌؛ علم‌ را وسيلۀ رياست‌ و جاه‌ دانسته‌، براي‌ تفوّق‌ و برتري‌ بر ديگري‌، حقيقت‌ و وجدان‌ و عاطفه‌ و آخرت‌ و رسول‌ الله‌ و قرآن‌ و تمام‌ مقدّسات‌ را به‌ ثمن‌ بخس‌ و بهاي‌ اندكي‌ مي‌فروشند.

اينها هستند كه‌ در قرآن‌ كريم‌ به‌ پست‌تر از مرتبۀ بهائم‌ تنزّل‌ يافته‌، و به‌ أُوْلَـٰٓئكَ كَالانـْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ [68] از آنان‌ تعبير شده‌ است‌. نَعوذُ بِاللَهِ مِنْ سَطْوَةِ جَلالِهِ وَ عَظَمَةِ قَهْرِهِ.

تلاوت‌ و تدبّر و تفكّر در آيات‌ قرآن‌ است‌ كه‌ ما را محمّدي‌ ميكند. قرآن‌


ص56

را بما ميرساند، و ما را در قرآن‌ مندكّ و فاني‌ مي‌كند. زيرا قرآن‌ نمونه‌ و بيان‌ و نمايشگر نفس‌ و اخلاق‌ محمّدي‌ است‌.

قرآن‌ نماينده‌ و نشان‌ دهندۀ آن‌ خُلق‌ عظيم‌ است‌. و آن‌ خلق‌ عظيم‌ منطبق‌ بر لطائف‌ و ظرائف‌ آيات‌ قرآن‌ است‌. خداوند در قرآن‌ كريم‌ آنحضرت‌ را توصيف‌ به‌ اخلاق‌ عظيم‌ ميكند كه‌:

وَ إِنَّكَ لَعَلَي‌' خُلُقٍ عَظِيمٍ. [69] «و اي‌ پيامبر، حقّاً و تحقيقاً تو داراي‌ اخلاق‌ بزرگ‌ و عظيمي‌ هستي‌!»

و به‌ شرح‌ صدر و فراخي‌ سينه‌ كه‌ كنايه‌ از استعداد و تحمّل‌ پذيرش‌ سخت‌ترين‌ مشكلات‌ و قابليّت‌ اعلا درجۀ از فيوضات‌ است‌ ستوده‌ است‌ كه‌:

أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ * الَّذِيٓ أَنقَضَ ظَهْرَكَ. [70]

«آيا ما سينه‌ات‌ را فراخ‌ (براي‌ تحمّل‌ بارِ وحي‌ و رسالت‌ عظيم‌) ننموديم‌؟ و آيا وزر و بار سنگين‌ (توجّه‌ بكثرات‌ را بواسطۀ تابش‌ نور توحيد) از تو برنگرفتيم‌؟ آن‌ گران‌ باري‌ كه‌ پشت‌ تو را مي‌شكست‌.»

 

دنباله متن

  

پاورقي


[38] ـ «اصول‌ كافي‌» ج‌ 1، ص‌ 139

[39] ـ مراد از بني‌ هاشم‌ در اينجا خصوص‌ بني‌ عبّاس‌ هستند؛ زيرا بني‌ هاشم‌ به‌ دو فرقۀ عبّاسيّين‌ و علويّين‌ منقسم‌ مي‌شوند؛ و آنانكه‌ مخالف‌ حكومت‌ حضرت‌ بودند، اقوام‌ و خويشان‌ مأمون‌ از بني‌عبّاس‌ بودند نه‌ از علويّين‌.

[40] ـ «اوّل‌ عبادت‌ خدا معرفت‌ اوست‌؛ و اصل‌ معرفت‌ خدا يگانه‌ دانستن‌ اوست‌؛ و نظام‌ توحيد و يگانه‌ شمردن‌، نفي‌ كردن‌ صفات‌ است‌ از او.»

[41] ـ «توحيد» صدوق‌، ص‌ 34 و ص‌ 37 و 38

[42] ـ آيۀ 3، از سورۀ 13: الرّعد

[43] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 11، ص‌ 0 32 و 321

[44] ـ آيۀ 0 3، از سورۀ 21: الانبيآء

[45] ـ آيۀ 11، از سورۀ 41: فصّلت‌

[46] ـ آيۀ 2، از سورۀ 13: الرّعد

[47] ـ تفسير «مجمع‌ البيان‌» طبع‌ صيدا، ج‌ 5، ص‌ 6

[48] ـ تفسير «مفاتيح‌ الغيب‌» رازي‌، طبع‌ دار الطّباعة‌ العامرة‌، ج‌ 7، ص‌ 354 و 355

[49] ـ «نهج‌ البلاغة‌» خطبۀ 9 0 2؛ و از طبع‌ مصر با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌: ج‌ 1، ص‌ 426

[50] ـ پي‌يِر سيمون‌ لاپلاس‌ كه‌ ميان‌ سالهاي‌ 1749 تا 1827 ميلادي‌ ميزيسته‌ است‌، منجّم‌ و مهندس‌ فرانسوي‌ است‌. اين‌ دانشمند نتائج‌ فكري‌ هاله‌، كلرو، نيوتون‌، دُآلمبر، و اولِر را جمع‌ كرد و مسألۀ حركت‌ مشتري‌ و كندي‌ سير زُحل‌ و سرعت‌ حركت‌ قمر زمين‌ را كه‌ لاينحلّ بود كشف‌ نمود. و فرضيّۀ انفصال‌ كرات‌ از همديگر پس‌ از اتّصالشان‌، از فرضيّه‌هاي‌ اختراعي‌ اوست‌ كه‌ به‌ فرض‌ لاپلاس‌ معروف‌ است‌.

[51] ـ إسحق‌ نيوتون‌ كه‌ ميان‌ سنوات‌ 1643 تا 1727 ميلادي‌ ميزيسته‌ است‌، منجّم‌ و فيزيكدان‌ انگليسي‌ است‌ كه‌ از راه‌ قوّۀ جاذبه‌، حركت‌ وضعيّه‌ و انتقاليّۀ زمين‌ را ثابت‌ كرد؛ و قانون‌ جاذبۀ عمومي‌ از اكتشافات‌ اوست‌. نيوتون‌ اثبات‌ كرد كه‌: هر دو ذرّۀ مادّي‌ به‌ نسبت‌ جرم‌ و عكس‌ مجذور فاصله‌ يكدگر را جذب‌ ميكنند؛ و همچنين‌ دو كرۀ متشابه‌الاجزاء به‌ نسبت‌ خطّ المركزين‌ مجذوب‌ يكديگرند.

[52] ـ ژان‌ كپلر كه‌ ميان‌ سالهاي‌ 1571 تا 0 163 ميلادي‌ ميزيسته‌ است‌، معتقد بحركت‌ زمين‌ و مركزيّت‌ خورشيد در عالم‌ منظومۀ شمسي‌ گرديد. و نيز مدار سيّارات‌ را موافق‌ عقيدۀ تيكو بِراهِه‌ بيضي‌ دانست‌. بدينصورت‌ چون‌ ديد نتائج‌ محاسبه‌ با رصد موافق‌ در نمي‌آيد، مابين‌ نظريّۀ كُپرنيك‌ و تيكوبراهه‌ ايجاد مبحثي‌ جداگانه‌ نمود. (مستفاد از «ترجمۀ رسالۀ هيئت‌ جديد» اثر كاميل‌ فلا ماريون‌، ص‌ 9 و 0 1 كه‌ در «گاهنامة‌» سيّد جلال‌ الدّين‌ طهراني‌، سنۀ 1313 بطبع‌ رسيده‌ است‌.)

[53] ـ «گاهنامۀ 7 0 13 شمسي‌» منجّم‌ و رياضي‌دان‌ معروف‌: سيّد جلال‌ الدّين‌ طهراني‌، ص‌ 148

[54] ـ «اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌» ج‌ 5، ص‌ 59، تعليقۀ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌

[55] ـ «اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌» ج‌ 5، ص‌ 59، تعليقۀ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌

[56] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 14، ص‌ 2 0 3 تا ص‌ 4 0 3

[57] ـ در «مجمع‌ الامثال‌» ميداني‌، ج‌ 2، ص‌ 211 و 212، تحت‌ شمارۀ 3491 آورده‌ است‌ كه‌: لا مخبأ لعطرٍ بعدَ عروسٍ ـ و لا عطرَ بعدَ عروسٍ نيز آمده‌ است‌ ـ مثلي‌ است‌ در عرب‌.

مفضّل‌ گويد: اوّلين‌ كسي‌ كه‌ بدين‌ مثل‌ متمثّل‌ شد زني‌ از عُذرة‌ بود كه‌ به‌ او أسماء بنت‌ عبدالله‌ ميگفتند. و شوهري‌ داشت‌ كه‌ پسرعمويش‌ بود، و نام‌ آن‌ شوهر عروس‌ بود. شوهر مُرد و مردي‌ كه‌ از اقوام‌ اين‌ زن‌ نبود او را به‌ زني‌ گرفت‌ و نام‌ اين‌ شوهر نوفل‌ بود، و مردي‌ بود تنگدست‌ و دهانش‌ بدبو و بخيل‌ و زشت‌. چون‌ مرد خواست‌ اين‌ زن‌ را با خود به‌ محلّ خود ببرد، زن‌ گفت‌: اجازه‌ ميدهي‌ من‌ براي‌ پسرعمويم‌ مرثيه‌ بخوانم‌ و سرقبرش‌ گريه‌ كنم‌؟ گفت‌: بخوان‌! زن‌ گفت‌: أبكيكَ يا عروسَ الاعراس‌، يا ثعلبًا في‌ أهله‌ و أسدًا عند الباس‌؛ مع‌ أشيآء ليس‌ يعلمها النّاس‌. ـ تا آنكه‌ گويد: شوهر گفت‌: آن‌ چيزها كدامست‌؟! زن‌ گفت‌: از گفتار زشت‌ و فحش‌ پاك‌ بود، بوي‌ دهانش‌ خوب‌ بود، دست‌ باز بود؛ بخيل‌ و تنگدست‌ نبود. مرد دانست‌ كه‌ تعريض‌ به‌ او دارد. چون‌ مرد ميخواست‌ زن‌ را حركت‌ دهد گفت‌: اين‌ عطردان‌ خود را كه‌ انداخته‌اي‌ بردار و با خود بياور! زن‌ گفت‌: لا عطرَ بعدَ عروسٍ. «بعد از آن‌ شوهرم‌ كه‌ عروس‌ بود استعمال‌ عطر نميكنم‌.» و اين‌، مثلي‌ جاري‌ شد.

و نيز در وجه‌ اين‌ تمثيل‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: مردي‌ زني‌ گرفت‌. چون‌ زن‌ را براي‌ زفاف‌ به‌ سوي‌ او بردند، ديد بواسطۀ عدم‌ استعمال‌ عطر بدنش‌ بو گرفته‌ است‌. گفت‌: عطرت‌ كجاست‌؟ زن‌ گفت‌: پنهان‌ داشته‌ام‌. مرد گفت‌: لا مخبأ لعطرٍ بعدَ عروسٍ. «بعد از زمان‌ عروسي‌ نبايد عطر را پنهان‌ داشت‌.» و اين‌ مثلي‌ شد.

[58] ـ صدر آيۀ 187، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[59] ـ آيۀ 0 1، از سورۀ 7: الاعراف‌

[60] ـ «تفسير طنطاوي‌» مطبعۀ مصطفي‌ البابي‌ الحلبي‌، طبع‌ دوّم‌، ج‌0 1، ص‌ 7 0 2 و 8 0 2

[61] ـ از فرمايشات‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ است‌: «اسلام‌ بالا ميرود، علوّ و ارتفاع‌ دارد؛ و هيچ‌ چيز بالاتر و رفيعتر از آن‌ نيست‌». («من‌ لايحضره‌ الفقيه‌» طبع‌ مكتبة‌ الصّدوق‌، ج‌ 4، ص‌ 334)

[62] ـ آيۀ 77، از سورۀ 28: القصص‌

[63] 1ـ قسمتي‌ از آيۀ 78، از سورۀ 28: القصص‌

[64] ـ آيۀ 4، از سورۀ 13: الرّعد

[65] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 11، ص‌ 322 تا ص‌ 325

[66] ـ آيات‌ 27 تا 0 3، از سورۀ 35: فاطر

[67] ـ تذكيه‌ با «ذال‌» از مادّۀ ذكات‌ و به‌ معناي‌ تطهير و پاك‌ نمودن‌ است‌، و تزكيه‌ با «زاء» از مادّۀ زكوة‌ و به‌ معناي‌ نموّ دادن‌ و رشد بخشيدن‌ است‌.

[68] ـ قسمتي‌ از آيۀ 179، از سورۀ 7: الاعراف‌؛ و تمام‌ آيه‌ چنين‌ است‌:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَـٰٓئكَ كَالانـْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ.

«و تحقيقاً سوگند كه‌ ما براي‌ جهنّم‌ بسياري‌ از افراد جنّ و انس‌ را مهيّا نموده‌ و واگذارده‌ايم‌. آنانكه‌ دل‌ دارند و با آن‌ تفكّر نميكنند، و چشم‌ دارند و با آن‌ نمي‌بينند، و گوش‌ دارند و با آن‌ نمي‌شنوند. ايشان‌ همانند چهارپايان‌ هستند، بلكه‌ از آنها پست‌ترند؛ آنانند كه‌ غافل‌ مي‌باشند.»

[69] ـ آيۀ 4، از سورۀ 68: القلم‌

[70] ـ آيات‌ 1 تا 3، از سورۀ 94: الإنشراح‌

 

دنباله متن