كتاب نورملكوت قرآن / جلد چهارم / قسمت اول: سير قرآن در آيات آفاقي، جوهره انسان، تفسير نطفة امشاج، زوج بودن مخلوقات

 

  

صفحه قبل

بحث‌ هشتم‌:

سير قرآن‌ در آيات‌ آفاقي‌، و عظمت‌ اخلاق‌ آن‌ و تفسير آيۀ: وَ لَقَدْ صَرَّفْنَآ فِي‌ هَـٰذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا

 

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي‌ قِيامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظِيم‌

 

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريمِ:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي‌ هَـٰذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا.

(چهل‌ و يكمين‌ آيه‌ از سورۀ إسراء: هفدهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«و سوگند كه‌ تحقيقاً ما در اين‌ قرآن‌، از هر گونه‌ تغيير و تبديلي‌ در ارائۀ وحدت‌ ذات‌ حقّ آورديم‌ بجهت‌ آنكه‌ مردم‌ متذكّر شوند؛ امّا براي‌ آنها جز زيادتي‌ نفرت‌ و انزجار چيزي‌ را نيفزود.»

حضرت‌ استاد علاّمه‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در تفسير اين‌ كريمۀ مباركه‌ فرموده‌اند:

راغب‌ اصفهاني‌ در «مفردات‌» گفته‌ است‌: صَرف‌ به‌ معني‌ ردّ كردن‌ و برگرداندن‌ چيزي‌ است‌ از حالتي‌ به‌ حالت‌ دگر، و يا تبديل‌ آن‌ به‌ غير. و تصريف‌ هم‌ همان‌ معني‌ صرف‌ را دارد بعلاوۀ معناي‌ تكثير و زيادتي‌. و اكثر در صرفِ چيزي‌ از حالي‌ به‌ حالي‌، و از امري‌ به‌ امري‌ استعمال‌ ميشود. و تصريف‌ الرّياح‌ گرداندن‌ بادهاست‌ از حالي‌ به‌ حالي‌.


ص 4

خداوند ميفرمايد: «وَ صَرَّفْنَا الايَـٰتِ» [1]، «وَ صَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ».[2] و از همين‌ قبيل‌ است‌ تصريف‌ كلام‌ و تصريف‌ دراهم‌ ـ انتهي‌.

و بنابراين‌، معناي‌ وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي‌ هَـٰذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا به‌ شهادت‌ سياق‌، اين‌ ميشود كه‌: قسم‌ ياد ميكنم‌ كه‌ ما گفتارمان‌ را در اين‌ قرآن‌ دربارۀ امر توحيد و نفي‌ شريك‌ از خداوند، از شكلي‌ به‌ شكل‌ ديگر برگردانديم‌، و از صورتي‌ و لحني‌ به‌ صورتي‌ و لحن‌ دگري‌ تغيير داديم‌، و در عبارات‌ مختلفه‌ وارد ساختيم‌، و به‌ انواع‌ بيانهاي‌ گوناگون‌ تشريح‌ و توضيح‌ داديم‌؛ به‌ اميد آنكه‌ اين‌ مردم‌ مشرك‌ متذكّر گردند و متنبّه‌ شوند و حقّ برايشان‌ آشكارا و روشن‌ گردد؛ امّا اين‌ تصريف‌ و استدلال‌ به‌ صورتهاي‌ مختلف‌ و ارائۀ حقّ به‌ بيانهاي‌ گوناگون‌، براي‌ آنها موجب‌ ازدياد بُعد و دوري‌ از حضرت‌ او شد. هرگاه‌ سخن‌ از وحدت‌ او به‌ نوعي‌ جديد آورديم‌، براي‌ آنان‌ ايجاد نفرت‌ و انزجاري‌ جديد نمود. [3]

در كتاب‌ آسماني‌ و الهي‌ قرآن‌ مجيد به‌ دو گونه‌ از آيات‌ براي‌ ارائۀ حقّ استمداد شده‌است‌: يكي‌ آيات‌ آفاقي‌ و ديگري‌ آيات‌ انفسي‌.

 

تفسير آيۀ: سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي‌ الافَاقِ وَ فِي‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي‌' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ

سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي‌ الافَاقِ وَ فِي‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي‌' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي‌ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلآ إِنَّهُمْ فِي‌ مِرْيَةٍ مِّن‌ لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ. [4]

«ما به‌ زودي‌ آيات‌ خود را هم‌ در آفاق‌ و هم‌ در نفس‌هاي‌ آنها، به‌ ايشان‌ نشان‌ ميدهيم‌؛ تا براي‌ آنها روشن‌ و هويدا گردد كه‌: اوست‌ حقّ. آيا براي‌


ص 5

پروردگار تو اين‌ بس‌ نيست‌ كه‌ او بر هر چيزي‌ شاهد و حاضر است‌؟!

هان‌! بدانيد كه‌: ايشان‌ در لقاي‌ پروردگارشان‌ در شكّ و ترديد به‌ سر مي‌برند! هان‌! بدانيد كه‌: او بتمام‌ اشياء احاطه‌ دارد!»

در اين‌ آيه‌ چند نكتۀ مهمّ است‌:

اوّل‌ اينكه‌: آيات‌ الهيّه‌ كه‌ موصل‌ و راه‌ براي‌ رسيدن‌ بذات‌ اقدس‌ وي‌ هستند، غير از دو گونه‌ از آيات‌ نيست‌: اوّل‌ آيات‌ آفاقي‌، دوّم‌ آيات‌ انفسي‌.

دوّم‌ اينكه‌: ضمير در أَنَّهُ الْحَقُّ با آنكه‌ ضمير مفرد مذكّر است‌ مرجعي‌ ندارد تا بدان‌ برگردد. كلمة‌ الله‌، ربّ و امثالهما نيامده‌ تا بتواند مرجعش‌ واقع‌ شود. و در اينجا به‌ ضرورت‌ حتميّه‌ بايد يك‌ معني‌ واحدي‌ كه‌ در كلمۀ آيات‌ منطوي‌ است‌ و داراي‌ عنوان‌ وحدت‌ است‌ مرجعش‌ واقع‌ شود، و آن‌ غير از ذوالآيه‌ چيزي‌ نيست‌. (كه‌ از شدّت‌ اتّصال‌ و ربط‌ آيه‌ به‌ ذوالآيه‌ گوئي‌ نفس‌ آيات‌ از جهت‌ انطباق‌ و ارائۀ ذات‌ اقدس‌ حقّ، خود حقّ هستند.) و آيات‌ آفاقيّه‌ و انفسيّه‌ با تمام‌ كثرتشان‌ از لحاظ‌ اين‌ ارائه‌ و نشان‌ دادن‌، همگي‌ وحدت‌ دارند و يكي‌ ميباشند؛ و همه‌ حقّند، و حقّ غير از آنها چيزي‌ نيست‌.

سوّم‌ اينكه‌: جملۀ أَلآ إِنَّهُمْ فِي‌ مِرْيَةٍ مِّن‌ لِّقَآءِ رَبِّهِمْ براي‌ تأكيد همان‌ مطلب‌ اوّل‌ است‌ كه‌ حقّ در همۀ موجودات‌ آفاقيّه‌ و انفسيّه‌ ظاهر و متجلّي‌ است‌، و هر ظهور عين‌ مُظهِر است‌. بنابراين‌، آيه‌ ميرساند كه‌: اين‌ چشمان‌ رمدآلود و خراب‌ با آنكه‌ در همۀ موجودات‌ بدون‌ استثناء حقّ را مينگرد، معذلك‌ از رؤيت‌ و لقاي‌ حقّ در شكّ است‌. و با آنكه‌ به‌ هر چه‌ نظاره‌ ميكند، در اين‌ درياي‌ عظيم‌ عالم‌ امكان‌ غير از حقّ چيزي‌ تجلّي‌ و ظهور ندارد، و اوست‌ كه‌ به‌ هر چيز محيط‌ است‌، و اوست‌ كه‌ در همه‌ جا حاضر و ناظر و شهيد است‌؛ ولي‌ مع‌ الاسف‌ هر يك‌ از اين‌ مردم‌ مبتلا به‌ كثرت‌ و ديوانۀ اعتباريّات‌ و رسوم‌، و


ص 6

كثرت‌ زدۀ پندار، از رؤيت‌ جمال‌ حقّ در هر آيه‌ از آيات‌ آفاقي‌ و انفسي‌ در ترديد و ريب‌ مي‌افتد. هر لحظه‌ مي‌بيند و انكار ميكند. هر دم‌ سخنش‌ را مي‌شنود و منكر مي‌شود. وَه‌ چه‌ شگفتي‌ از اين‌ شگفت‌ انگيزتر؟!

يار نزديكتر از من‌ به‌ من‌ است        ‌ وين‌ عجبتر كه‌ من‌ از وي‌ دورم‌

چكنم‌ با كه‌ توان‌ گفت‌ كه‌ دوست         در ميانِ من‌ و من‌ مهجورم‌

حضرت‌ مولي‌ الموحّدين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ أفضل‌ صلوات‌ الله‌ المَلِك‌ المُتعال‌ فرمود:

الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَأَعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ كُلِّ مَا يُبَعِّدُهَا. [5]

«عارف‌ كسي‌ است‌ كه‌ خودش‌ را بشناسد، و چون‌ شناخت‌ آزادش‌ كند. و از هر چه‌ نفسش‌ را از ساحت‌ قرب‌ و شناخت‌ حقّ كه‌ لازمۀ شناخت‌ خودش‌ است‌ دور ميدارد، آنرا محفوظ‌ و پاك‌ و منزّه‌ دارد.»

سعدي‌ حجاب‌ نيست‌، تو آئينه‌ پاك‌ دار         زنگار خورده‌، چون‌ بنمايد جمال‌ دوست‌؟

چه‌ خوب‌ و عالي‌ اين‌ حقيقت‌ را قاضي‌ نورالله‌ شوشتري‌ از بعضي‌ از عارفان‌ و موحّدان‌ نقل‌ كرده‌است‌:

يا جَليَّ الظُّهورِ وَ الإشْراقْ                   كيست‌ جز تو در انفس‌ و آفاق‌؟

لَيْسَ في‌ الْكآئِناتِ غَيْرَكَ شَيْءْ         أنْتَ شَمْسُ الضُّحَي‌ وَ غَيْرُكَ فَيْءْ

دو جهان‌ سايه‌ است‌ و نور توئي‌                 سايه‌ را مايۀ ظهور توئي‌

حرف‌ ما و من‌ از دلم‌ بتراش ‌                 محو كن‌ غير را و جمله‌ تو باش‌

خود چه‌ غير و كدام‌ غير اينجا؟             هم‌ ز تو سوي‌ تست‌ سير اينجا

در بدايت‌ زتست‌ سير رجال‌                     وز نهايت‌ به‌ سوي‌ تست‌ آمال‌


ص 7

اللَهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْكَ السَّلَامُ وَ إلَيْكَ يَرْجِعُ السَّلَامُ. [6]

حضرت‌ استاد قدّس‌ الله‌ نفسه‌، به‌ يك‌ اشاره‌، استنتاج‌ دقيق‌ و عميقي‌ از آيه‌اي‌ از قرآن‌ نموده‌اند؛ كه‌ حقًّا بايد در برابر سعۀ نفس‌، و ادراك‌ لطيف‌، و ذكاءِ عجيب‌ ايشان‌ در فهم‌ دقائق‌ آيات‌ قرآنيّه‌ زانو زد.

 

تمام‌ مراتب‌ حقّ، از خداوند است‌

دربارۀ آيۀ مباركۀ:

الْحَقُّ مِن‌ رَّبِّكَ فَلَا تَكُن‌ مِّنَ الْمُمْتَرِينَ. [7] «حقّ از پروردگار تست‌؛ بنابراين‌ از شكّ آورندگان‌ مباش‌!»

فرموده‌اند: اين‌ جملۀ الْحَقُّ مِن‌ رَّبِّكَ «حقّ از پروردگار تست‌» از بديع‌ترين‌ بيانات‌ قرآن‌ است‌، چون‌ حقّ را مقيّد به‌ « مِن‌ » نموده‌ كه‌ دلالت‌ بر ابتدا ميكند: «حقّ از پروردگار تست‌» و مقيّد به‌ چيز ديگري‌ نكرده‌است‌. مثلاً نفرموده‌است‌: الْحَقُّ مَعَ رَبِّكَ «حقّ با پروردگار تست‌» زيرا در اين‌ جمله‌ بحسب‌ حقيقت‌، شائبۀ شرك‌ و نسبت‌ عجز به‌ سوي‌ خداوند متعال‌ است‌.

و علّتش‌ آنستكه‌: اين‌ گفتارهاي‌ حقّه‌ و قضاياي‌ واقعيّه‌ و ثابته‌ هر چه‌ باشد (حتّي‌ اگر ضروريّه‌ و غير قابل‌ تغيير از اصالتش‌ بوده‌ باشد؛ مثل‌ آنكه‌ ميگوئيم‌: عدد چهار زوج‌ است‌ و عدد واحد نصف‌ عدد دو است‌، و امثال‌ اينها) معذلك‌ انسان‌ همۀ آنها را از حقيقت‌ خارج‌ كه‌ تحقّق‌ در وجود دارد بهره‌برداري‌ نموده‌ و اخذ ميكند، و تمام‌ وجود از خداوند متعال‌ است‌.

پس‌ حقّ، تمام‌ مراتبش‌ از خداست‌؛ همانطور كه‌ خير تمام‌ مراتبش‌ از


ص 8

خداست‌. و از اينروست‌ كه‌ از كارهاي‌ خدا مؤاخذه‌ و پرسش‌ نميشود؛ و از كارهاي‌ مردم‌ مؤاخذه‌ و پرسش‌ مي‌شود.

لَا يُسْئـَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئـَلُونَ. [8]

فعل‌ غير خدا با حقّ است‌ و مصاحب‌ حقّ است‌ زمانيكه‌ حقّ باشد؛ و امّا فعل‌ خدا وجودي‌ است‌ كه‌ حقّ غير از صورت‌ علميّۀ آن‌ چيز دگري‌ نيست‌. انتهي‌. [9

اينك‌ كه‌ دانستيم‌: منطق‌ قرآن‌ كريم‌ حقّيّت‌ وجود خارج‌ و واقعيّتِ آنست‌؛ و آن‌ با وحدت‌ و بساطتش‌ و با عدم‌ تناهي‌ و ابديّتش‌ عين‌ حقّ است‌؛ و تمام‌ آيات‌ اعمّ از آفاقيّه‌ و انفسيّه‌، مظاهر و مجالي‌ وي‌ هستند؛ و هر كدام‌ بنوبۀ خود و در حدود سعۀ خود، آن‌ واقعيّت‌ و حقيقت‌ را نشان‌ ميدهند؛ حال‌ بايد بدانيم‌: آياتي‌ كه‌ در قرآن‌ از اين‌ نشانه‌هاي‌ آفاقي‌ و انفسي‌ گفتگو دارند كدامند؟

آيات‌ آفاقيّه‌ به‌ معناي‌ موجودات‌ خارجيّه‌ و اشيائي‌ است‌ كه‌ بيرون‌ از ذات‌ انسان‌ است‌.

آيات‌ انفسيّه‌ به‌ معناي‌ مظاهر و ظهورات‌ نفس‌، و صفات‌ و ملكات‌ و اخلاق‌ و اعمالي‌ است‌ كه‌ بواسطۀ نفس‌ است‌؛ و همگي‌ اينها راجع‌ به‌ نفس‌ انساني‌ بوده‌، و در برابر و مقابل‌ آيات‌ آفاقيّه‌ قرار دارند.

تفكّر در آيات‌ آفاقيّه‌ همين‌ طريقۀ مشاهده‌ و تجربه‌ و توجّه‌ به‌ طبيعت‌ و استوار نمودن‌ استدلالهاي‌ نظري‌ و فكري‌ بر محسوسات‌ و اشياءِ خارجي‌ است‌ كه‌ امروزه‌ در مكاتب‌ دنيا بازارش‌ گرم‌ است‌؛ و پديد آورندۀ آنرا امثال‌ بيكُن‌ و كانْت‌ و دِكارْت‌ ميدانند كه‌ چرخ‌ تحقيق‌ و علوم‌ بشري‌ را در راه‌ تجربه‌ و


ص 9

مشاهده‌ كشانده‌اند.

 

دعوت‌ قرآن‌ به‌ تفكّر در اشياءِ خارج‌، و مصنوعات‌ خداوند

ولي‌ حقًّا قرآن‌ مجيد علمدار اين‌ فتح‌ و پرچمدار اين‌ نصيب‌ است‌ كه‌ در چهارده‌ قرن‌ پيش‌ از ما، با آيات‌ بسياري‌ انسان‌ را وادار به‌ تفكّر در امور خارج‌ مي‌نمايد؛ مانند توالي‌ و پي‌ درآمدن‌ و تفاوت‌ مقدار شب‌ و روز، و گردش‌ زمين‌ و آسمان‌، و روئيدن‌ درختان‌ و ميوه‌ها و نباتات‌، و سيراب‌ شدن‌ آنها از آب‌ واحد، و نر و ماده‌ بودن‌ جميع‌ امور طبيعي‌ و مادّي‌، و مطالعه‌ در وزش‌ بادها، و حركت‌ ابرها، و آمدن‌ باران‌ و تگرگ‌، و پيدايش‌ صاعقه‌ و رعد و برق‌، و اختلاف‌ شكل‌ ماه‌ در ليالي‌ مختلفه‌، و تكوّن‌ جنين‌، و تكامل‌ آن‌ بصورت‌ و شكل‌ انسان‌ كامل‌ ذي‌روح‌، و اختلاف‌ و تنوّع‌ كوهها، و سير كشتي‌هاي‌ با دَكَل‌ در ميان‌ آبها، و پرواز پرندگان‌ و طيوري‌ كه‌ در موقع‌ پرواز بال‌هاي‌ خود را جمع‌ ميكنند و باز ميكنند و يا پيوسته‌ با بالهاي‌ باز و گسترده‌ پرواز مي‌نمايند، و اختلاف‌ مزۀ آبها، و خلقت‌ زنان‌، و آرامش‌ مردان‌ بواسطۀ آنان‌، و بحث‌ از خواب‌ و بيداري‌، و مرگ‌ و حيات‌، و بسياري‌ از مسائل‌ ديگر كه‌ يك‌ قسمت‌ عمدۀ از قرآن‌ را تشكيل‌ ميدهد.

با اين‌ تفاوت‌ كه‌ دانشمندان‌ امروز فقط‌ به‌ جنبۀ مادّي‌ و طبيعي‌ و روابط‌ حسّي‌ آن‌ نظر دارند، امّا قرآن‌ از اين‌ بمراتب‌ بالاتر و راقي‌تر، امر به‌ مشاهده‌ و ملاحظۀ اين‌ امور از جهت‌ ربط‌ و ارتباط‌ محض‌ به‌ خالق‌ عليم‌ حكيم‌ قادر متعال‌ مي‌نمايد؛ و تمام‌ اين‌ موجودات‌ كثيره‌ را آئينه‌هاي‌ مختلف‌ جمال‌ واحد حيّ ازلي‌ و ابدي‌ معرّفي‌ ميكند، و نور احديّت‌ وي‌ را در تمام‌ شبكه‌هاي‌ عالم‌ امكان‌ توسعه‌ و گسترش‌ ميدهد.

لذا مي‌بينيم‌ آن‌ طرز تفكّر قرآني‌، مردمي‌ عالم‌ و دانشمنداني‌ موحّد و خداشناس‌ در امور تجربي‌ و طبيعي‌ تربيت‌ كرد كه‌ قرون‌ متماديه‌ بشر را در سايۀ آرامش‌ خيال‌ و فكر، و سكون‌ خاطر، و تأمين‌ عدالت‌ اجتماعي‌، و بهره‌برداري


ص 10

‌ از جميع‌ مواهب‌ الهيّه‌ حفظ‌ و نگهداري‌ كردند.

امّا اين‌ دايگان‌ مهربانتر از مادر چون‌ ديدِ خدائي‌ نداشتند، و ربط‌ علوم‌ و حقائق‌ را از خالقش‌ بريدند، دنيا را تبديل‌ به‌ جهنّمي‌ سوزان‌ نموده‌، و بشريّت‌ را در اين‌ دوزخ‌ عاجل‌ و زودرس‌ با شتابي‌ هر چه‌ بيشتر روانه‌ ساختند.

از گاندي‌ نقل‌ است‌ كه‌ قريب‌ به‌ اين‌ مضمون‌ گفته‌ است‌:

اروپائيها دنيا را شناختند، و خود را نشناختند؛ و چون‌ خود را نشناختند، هم‌ خود را خراب‌ كردند و هم‌ دنيا را. [10]

 

مضامين‌ متفاوتي‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ دربارۀ اصل‌ خلقت‌ انسان‌

دربارۀ اصل‌ خلقت‌ انسان‌ در قرآن‌ كريم‌، آياتي‌ با مضامين‌ متفاوتي‌ وارد است‌:

1 ـ هُوَالَّذِي‌ خَلَقَكُم‌ مِّن‌ طِينٍ ثُمَّ قَضَي‌'ٓ أَجَلا وَ أَجَلٌ مُّسَمًّي‌ عِندَهُ. [11]

«اوست‌ آنكه‌ شما را از گِل‌ آفريد؛ و سپس‌ مدّتي‌ را براي‌ شما مقرّر نمود؛ و مدّت‌ ناميده‌ شده‌ در نزد اوست‌.»

2 ـ وَ هُوَ الَّذِي‌ خَلَقَ مِنَ الْمَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ و نَسَبًا وَ صِهْرًا. [12]


ص 11

«و اوست‌ آنكه‌ از آب‌، بشري‌ را آفريد؛ و در ميان‌ آنها روابط‌ نسب‌ و دامادي‌ برقرار كرد.»

3 ـ وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـٰٓئكَةِ إِنِّي‌ خَـٰلِقُ بَشَرًا مِّن‌ صَلْصَـٰلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ. [13]

«و ياد بياور زماني‌ را كه‌ پروردگار تو به‌ فرشتگان‌ گفت‌: من‌ آفرينندۀ بشري‌ هستم‌ كه‌ از گِل‌ خشك‌ شدۀ از لجن‌ متعفّن‌ و بدبو مي‌باشد.»

4 ـ خَلَقَ الْإِنسَـٰنَ مِن‌ صَلْصَـٰلٍ كَالْفَخَّارِ. [14]

«خداوند انسان‌ را از گِل‌ خشك‌ همچون‌ سُفال‌ بيافريد.»

5 ـ إِنَّا خَلَقْنَـٰهُم‌ مِّن‌ طِينٍ لَّازِبٍ. [15]

«تحقيقاً ما آدميان‌ را از گِل‌ چسبنده‌ آفريديم‌.»

6 ـ إِنَّ مَثَلَ عِيسَي‌' عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ و مِن‌ تُرَابٍ. [16]

«تحقيقاً مثل‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ در نزد خداوند مثل‌ آدم‌ بوالبشر است‌ كه‌ او را از خاك‌ آفريد.»

7 ـ وَ اللَهُ خَلَقَكُم‌ مِّن‌ تُرَابٍ ثُمَّ مِن‌ نُّطْفَةٍ. [17]

«و خداوند شما را اوّلاً از خاك‌، و سپس‌ از نطفه‌ (آب‌ كم‌) بيافريد.»

8 ـ فَلْيَنظُرِ الْإِنسَـٰنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن‌ مَّـآءٍ دَافِقٍ. [18]

«بايد انسان‌ بنگرد كه‌ از چه‌ چيز خلق‌ شده‌ است‌؛ او از آب‌ جهنده‌ خلق‌ شده‌است‌.»

9 ـ أَ يَحْسَبُ الْإِنسَـٰنُ أَن‌ يُتْرَكَ سُدًي‌ * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن‌ مَّنِيٍّ


ص12

يُمْنَي‌'. [19]

«آيا انسان‌ چنان‌ مي‌پندارد كه‌ مهمل‌ و يله‌ و بدون‌ وزن‌ و ارج‌ واگذار شده‌است‌؟ آيا مگر او از آبي‌ كه‌ از منيّ بوجود آمده‌ است‌ نبوده‌ است‌؟!»

10 ـ الَّذِي‌ٓ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ و وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَـٰنِ مِن‌ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ و مِن‌ سُلَـٰلَةٍ مِّن‌ مَّآءٍ مَّهِينٍ. [20]

«آن‌ خدائي‌ كه‌ هر چيزي‌ را كه‌ آفريد، نيكو آفريد. و ابتداي‌ آفرينش‌ انسان‌ را از گِل‌ نمود و پس‌ از آن‌ نسل‌ او را از جوهره‌ و عصارۀ گرفته‌ شدۀ از آب‌ پست‌ قرار داد.»

11 ـ خَلَقَ الْإِنسَـٰنَ مِنْ عَلَقٍ. [21]

«انسان‌ را از خون‌ بسته‌ شده‌ (و يا از كِرْم‌) بيافريد.»

12 ـ خُلِقَ الْإِنسَـٰنُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ ءَايَـٰتِي‌ فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ. [22]

«انسان‌ از عجله‌ و شتاب‌ خلق‌ شده‌است‌. من‌ به‌ زودي‌ آياتم‌ را به‌ شما نشان‌ خواهم‌ داد؛ پس‌ شما شتاب‌ ننموده‌ و از من‌ پيش‌ نيفتيد!»

13 ـ اللَهُ الَّذِي‌ خَلَقَكُم‌ مِّن‌ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن‌ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً. [23]

«خداوند است‌ آنكه‌ شما را از ضعف‌ و ناتواني‌ بيافريد؛ و پس‌ از ضعف‌، قدرت‌ و قوّت‌ نهاد.»

14 ـ خَلَقَكُم‌ مِّن‌ نَّفْسٍ وَ'حِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكُم‌ مِّنَ الانْعَـٰمِ ثَمَـٰنِيَةَ أَزْوَ'جٍ. [24]


ص 13

«شما را از نفس‌ واحدي‌ خلق‌ نمود، و از آن‌ نفس‌ جفتش‌ را قرار داد؛ و براي‌ شما از أنعام‌ و چهارپايان‌ هشت‌ جفت‌ فرود آورد.»

 

آيۀ اوّل‌ (نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ)؛ اشارۀ قرآن‌ به‌ تمركز شخصيّت‌ انسان‌ در «نطفة‌ أمشاج‌»

15 ـ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن‌ نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ. [25]

«ما انسان‌ را از آب‌ نطفۀ درهم‌ و مختلط‌ آفريده‌، و آنرا از حالي‌ به‌ حالي‌ نموديم‌.»

16 ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن‌ سُلَـٰلَةٍ مِّن‌ طِينٍ. [26]

«ما انسان‌ را از چكيده‌ و عصارۀ گِل‌ آفريديم‌.»

اين‌ مجموعاً شانزده‌ تعبيري‌ بود كه‌ ما از قرآن‌ مجيد دربارۀ اصل‌ خلقت‌ انسان‌، چه‌ از جهت‌ مادّي‌ و چه‌ از جهت‌ اخلاقي‌ استنتاج‌ نموديم‌؛ و عبارتند از:

مَآء، مَآءٍ مَّهِينٍ، مَآءٍ دَافِقٍ، تُرَاب‌، طِين‌، طِينٍ لَّازِبٍ، سُلَـٰلَةٍ مِّن‌ طِينٍ، صَلْصَـٰلٍ كَالْفَخَّارِ، صَلْصَـٰلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، نُطْفَه‌، مَنِيٍّ يُمْنَي‌ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ، عَلَق‌، عَجَل‌، ضَعْف‌، نَفْسٍ وَ'حِدَةٍ.

«آب‌، آب‌ پست‌، آب‌ جهنده‌، خاك‌، گِل‌، گل‌ چسبنده‌، چكيدۀ از گل‌، گل‌ خشك‌ همچون‌ سفال‌، گل‌ خشك‌ از لجن‌ بدبو، نطفه‌، منيّ ريخته‌ شده‌، نطفۀ مختلط‌ و درهم‌، خون‌ بسته‌ شده‌ يا كِرم‌، شتاب‌، سستي‌، نفس‌ واحد.»

ما دربارۀ اين‌ آيات‌ در جلد دوّم‌ از همين‌ دورۀ كتاب‌ «نور ملكوت‌ قرآن‌» در قسمت‌ عظمت‌ قرآن‌ بحث‌ نموديم‌. اينك‌ فقط‌ دربارۀ دو آيۀ اخير كه‌ يكي‌ نطفۀ امشاج‌ باشد، و ديگري‌ سُلَـٰلَةٍ مِّن‌ طِينٍ تا ميرسد به‌ ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ خَلْقًا ءَاخَرَ،


ص 14

به‌ بحثي‌ اجمالي‌ براي‌ اثبات‌ اعجاز قرآن‌ و نگرش‌ آن‌ در دعوت‌ بشريّت‌ به‌ تفكّر در آفرينش‌ و كاخ‌ صنع‌ و آيات‌ آفاقي‌ مي‌پردازيم‌.

امّا دربارۀ آيۀ اوّل‌: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن‌ نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَـٰهُ سَمِيعَـا بَصِيرًا. [27]

«ما انسان‌ را از نطفۀ مختلط‌ و درهم‌ آفريديم‌، در حاليكه‌ وي‌ را از حالي‌ به‌ حالي‌ مبدّل‌ ساختيم‌؛ تا در نهايت‌ او را شنوا و بينا قرار داديم‌.»

 

تفسير علاّمه‌ در «الميزان‌» نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ را

حضرت‌ استاد گرامي‌ ما در تفسير فرموده‌اند: نطفه‌ در اصل‌ به‌ معناي‌ آب‌ اندك‌ است‌، ولي‌ در استعمال‌ به‌ معناي‌ آب‌ حيوان‌ نري‌ كه‌ از آن‌ همجنس‌ آن‌ توليد مي‌شود غلبه‌ پيدا نموده‌ است‌.

و أمشاج‌ جمع‌ مَشيج‌ و يا مَشَِجِ با دو فتحه‌ و يا فتحه‌ و كسره‌ ] مَشَج‌ و مَشِج‌ [ به‌ معناي‌ مختلط‌ و ممتزج‌ است‌. و نطفه‌ را يا به‌ اعتبار اجزاي‌ مختلفش‌، و يا به‌ اعتبار اختلاط‌ آب‌ نر و ماده‌، به‌ وصف‌ امشاج‌ توصيف‌ نموده‌ است‌.

و ابتلاء نقل‌ چيزي‌ است‌ از حالي‌ به‌ حالي‌ و از طوري‌ به‌ طوري‌، مانند اختلاف‌ حالات‌ طلا در بوتۀ زرگري‌. و مراد از ابتلاي‌ انسان‌ در خلقتش‌ از نطفه‌، همانست‌ كه‌ در چندين‌ جا خداوند در كلامش‌ از آن‌ سخن‌ رانده‌ است‌ كه‌ نطفه‌ را آفريد و سپس‌ آنرا عَلَقه‌ نمود، و علقه‌ را مُضغه‌ كرد تا آخرين‌ اطواري‌ كه‌ بر آن‌ طاري‌ ميشود؛ تا برسد به‌ آنجا كه‌ آنرا خلقي‌ ديگر و آفرينشي‌ جداگانه‌ بنمايد.

و بعضي‌ گفته‌اند: مراد از ابتلاء، امتحان‌ انسان‌ است‌ به‌ تكليفي‌ كه‌ به‌ وي‌ شده‌ است‌. و اين‌ سخن‌، نادرست‌ است‌؛ زيرا بر آن‌ تفريع‌ فرموده‌ است‌ قول


ص 15

‌ خود را كه‌: فَجَعَلْنَـٰهُ سَمِيعَـا بَصِيرًا «پس‌ از اين‌ ابتلا ما او را شنوا و بينا نموديم‌.» و اگر مراد از ابتلا امتحان‌ بود، بايد آن‌ متفرّع‌ بر سميعًا بصيرًا شود نه‌ عكس‌ آن‌.

و پاسخي‌ كه‌ از اين‌ اشكال‌ داده‌اند كه‌: در كلام‌ خداوند تقديم‌ و تأخيري‌ است‌؛ و تقدير اينچنين‌ است‌:

إنّا خَلَقْنا الْإِنْسانَ مِن‌ نُطْفَةٍ أمْشاجٍ فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا لِنَبْتَليَهُ. «ما انسان‌ را از نطفۀ ممتزج‌ و مخلوط‌ آفريديم‌، و سپس‌ او را شنوا و بينا نموديم‌ براي‌ آنكه‌ او را بيازمائيم‌.» بقدري‌ ضعيف‌ است‌ كه‌ نبايد بدان‌ گوش‌ فراداشت‌. [28]

حال‌ بايد ديد اين‌ اختلاط‌ نطفه‌ از چيست‌؟ با آنكه‌ ميدانيم‌ نطفۀ مرد از يك‌ سلّول‌ نامرئي‌ بسيار ريز بنام‌ اسپِر ماتوزُئيد است‌، و بقدري‌ كوچك‌ است‌ كه‌ در يك‌ قطرۀ آن‌ چند ميليون‌ وجود دارد، و ابدًا در آن‌ تركيبي‌ نيست‌؛ و نطفۀ زن‌ از يك‌ سلّول‌ نامرئي‌ ديگري‌ بنام‌ اُوول‌ مي‌باشد، كه‌ در اثر فقط‌ يك‌ عمل‌ لقاح‌ بين‌ يك‌ اسپرم‌ با يك‌ اُوول‌، انسان‌ بوجود مي‌آيد.

 

گفتار طنطاوي‌ در تفسير أمشاج‌

طَنطاوي‌ در تفسير خود گفته‌ است‌: مراد از امشاج‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ است‌، موادّ دهگانه‌اي‌ است‌ كه‌ اصول‌ تغذيه‌ محسوب‌ مي‌شوند.

او ميگويد: خداوند ميفرمايد: ما انسانرا سميع‌ و بصير قرار داديم‌ تا بتواند مشاهدۀ دلائل‌ و استماع‌ آيات‌ را بنمايد و متمكّن‌ از تعقّل‌ و تفكّر گردد كه‌: ما او را از نطفه‌ آفريديم‌، و آن‌ آبي‌ است‌ كه‌ در مرد و در زن‌ است‌ و بواسطۀ اتّحاد اين‌ دو نطفه‌، جنين‌ متكوّن‌ مي‌شود.

امّا از كجا اين‌ دو نطفه‌ موجود شده‌ است‌؟ اين‌ دو نطفه‌ از عناصر مختلفي‌ است‌، و آن‌ عناصر از نباتات‌ و اجزاي‌ حيواني‌ كه‌ در غذاي‌ پدران‌ و مادرانست‌، و نيز از آبي‌ كه‌ مي‌آشامند بوجود مي‌آيد، و با املاحي‌ كه‌ با آن‌ سر و كار دارند


ص 16

تهيّه‌ مي‌گردد. و جميع‌ موادّي‌ كه‌ در اصول‌ تغذيه‌، چه‌ در خوراكيها و چه‌ در آشاميدنيها هستند ده‌گونه‌اند:

اكسيژن‌، ئيدروژن‌، كربن‌، ازُت‌، گوگرد، فسفر، پتاسيوم‌، منيزيوم‌، كلسيوم‌ و آهن‌. بنابراين‌، اين‌ اصول‌ دهگانه‌اي‌ است‌ كه‌ در هر نباتي‌ وجود دارد، و بطريق‌ أولي‌ در هر حيواني‌ موجود است‌؛ زيرا كه‌ نبات‌ غذاي‌ حيوان‌ است‌ و در هر انسان‌ موجود است‌. فعليهذا نطفه‌ از اين‌ امشاج‌ دهگانه‌ پيدا مي‌شود؛ و آن‌ اخلاطي‌ است‌ كه‌ از اين‌ موادّ تكوين‌ مي‌شود، و بعد از امتزاج‌ بصورت‌ خون‌ و پس‌ از آن‌ بصورت‌ نطفه‌ و پس‌ از آن‌ بصورت‌ علقه‌ و مضغه‌ تا آخرين‌ مراتب‌ را مي‌پيمايد. [29]

و يكي‌ از لطيفه‌هاي‌ اين‌ سوره‌ استعمال‌ لفظ‌ أمشاج‌ است‌ كه‌ خدا مي‌فرمايد: انسان‌ از نطفه‌ خلق‌ شده‌ است‌ و نطفه‌ از امشاج‌ پديد آمده‌ است‌. و امشاج‌ در انسان‌ غير از اكسيژن‌ و ئيدروژن‌ و موادّ ديگري‌ كه‌ ذكر شد و بالغ‌ بر ده‌تا شد، چيز ديگري‌ نيست‌.

اين‌ امشاج‌ و اخلاطي‌ است‌ كه‌ انسان‌ از آنها تكوّن‌ يافته‌ است‌، و نطفه‌ در انسان‌ تكوّن‌ مي‌يابد، و از نطفه‌، انسان‌ جديدي‌ بوجود مي‌آيد. لهذا مبدأ خلقت‌ انسان‌ از آهن‌ و فسفور و گوگرد و بقيّۀ اجزاء است‌. [30]

اين‌ گفتار طنطاوي‌ مستند به‌ دليل‌ نيست‌؛ و علاوه‌ در اين‌ آيه‌ امشاج‌ صفت‌ است‌ براي‌ نطفه‌، نه‌ آنكه‌ مبدأ و اصل‌ تكوّن‌ آن‌ امشاج‌ است‌.

 

آيا معناي‌ أمشاج‌، كروموزوم‌ها هستند، و يا حالت‌ خاصّ حاصلۀ از لقاح‌؟

بعضي‌ شايد عامل‌ وراثت‌ و شخصيّت‌ را كروموزوم‌ بدانند. [31] بدين‌


ص 17

معني‌ كه‌ مركز شخصيّت‌ و محلّ تجمّع‌ صفات‌ در انسان‌، همان‌ الياف‌هاي‌ مخصوص‌ و معدودي‌ است‌ كه‌ در انسان‌ به‌ 46 عدد ميرسد و آنها در هر سلّول‌ از سلّولهاي‌ بدن‌ موجود است‌، غير از تخمك‌ و اسپرم‌ كه‌ در هر يك‌ از آنها 23 عدد است‌ كه‌ 22 عدد آن‌ اتوزوم‌ (غير جنسي‌) و يك‌ عدد آن‌ جنسي‌ بوده‌، و بعد از لِقاح‌ و شروع‌ حركت‌ نطفه‌ در زير ذرّه‌بين‌ ديده‌ ميشوند. به‌ هر حال‌ اين‌ از اسرار عجيب‌، بلكه‌ از عجيب‌ترين‌ اسرار خلقت‌ است‌ كه‌: تمام‌ شخصيّت‌ و صفات‌ ذاتي‌، و تكثّر اجزاء و اعضاء را با تضمّن‌ وحدت‌ آن‌ بر روي‌ يك‌ تك‌سلّول‌ باقي‌ ميگذارد.

و چون‌ اين‌ سلّول‌ به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ خُرد و بسيط‌ و ساده‌ است‌، چگونه‌ اين‌ درياي‌ عظيم‌ از صفات‌ و اخلاق‌ و ملكات‌، و بلكه‌ اعضاء و اجزاي‌ مختلف‌ العمل‌ و متفاوت‌ الفعل‌ را در يك‌ سلّول‌ تمركز داده‌ است‌؟!

قوانين‌ وراثت‌ و مشاهداتي‌ كه‌ بر روي‌ نطفه‌ و سلّول‌هاي‌ جنسي‌ مرد و زن‌ (اسپرم‌ و اوُول‌) به‌ عمل‌ آمده‌ است‌، شاهد روشن‌ و دليل‌ بارزي‌ است‌ از تمركز شخصيّت‌ و خلاصه‌ شدن‌ آن‌ در سلّول‌ واحد.

و همچنين‌ تجربيّات‌ و اطّلاعات‌ عمومي‌ ما اين‌ حقيقت‌ شگفت‌ انگيز را نشان‌ ميدهد: كه‌ چگونه‌ صفات‌ بيشمار، و خصال‌ لاتُعدّ و لا تُحصَي‌، حتّي‌ خطوط‌ ريز چهره‌ و كيفيّت‌ تكان‌ دادن‌ دست‌ و چشم‌ و دقائق‌ عادات‌ يك‌ پدر و


ص 18

مادر در اولاد و در نواده‌هاي‌ آنها تكرار مي‌شود؛ بدون‌ آنكه‌ در بسياري‌ از اوقات‌، تأثيرات‌ خارج‌ از تعليم‌ و تربيت‌ در اين‌ امر دخالت‌ داشته‌ باشد.

واسطۀ اين‌ فضاي‌ وسيع‌ بی‌افق‌ از كثرات‌، و اين‌ درياي‌ ژرف‌ از اختلافات‌ كه‌ در انسانها بچشم‌ مي‌خورد، جز يك‌ سلّول‌ بسيار بسيار ريز نامرئي‌ چيزي‌ نيست‌.

غالب‌ علماي‌ ژِن‌ شناسي‌ (ژِنِتيسيَن‌) عامل‌ اين‌ صفات‌ ارثي‌ را همان‌ كروموزوم‌ها ميدانند كه‌ در سلّولهاي‌ جنسي‌ وجود داشته‌ و بالمناصفه‌ وارد نطفه‌ مي‌شوند، و تمام‌ آثار وراثت‌ را روي‌ طرز برخورد و دوجور شدن‌ و دو تكّه‌ شدن‌ اين‌ نيمۀ كروموزوم‌ها كه‌ هريك‌ نيز قابل‌ قسمت‌ به‌ قطعه‌هاي‌ كوچكتري‌ هستند ميدانند.

امّا بعضي‌ از محقّقين‌ زيست‌ شناسي‌ همچون‌ اِتين‌ رابَوك‌ عامل‌ وراثت‌ را كروموزوم‌ نميدانند؛ و ميگويند: شخصيّت‌ و وراثت‌ معلول‌ يك‌ اثر مرموز خارجي‌ و يا يك‌ عمل‌ داخلي‌ مبتني‌ بر فاكتورهاي‌ منسوب‌ به‌ كروموزوم‌ نيست‌، بلكه‌ همان‌ عنصر تشكيل‌ دهندۀ سلّول‌ از جنس‌ نر و ماده‌ يعني‌ سيتوپلاسم‌ و هسته‌ كه‌ هر يك‌ از آنها از مخلوط‌هاي‌ آغشتۀ درهم‌ برهم‌ عدّۀ زيادي‌ از تركيبات‌ خميري‌ درست‌ شده‌ و محيط‌ يا مادّۀ حياتي‌ را تشكيل‌ ميدهند ميباشد، و آن‌ مخلوط‌هاي‌ درهم‌ و برهم‌ و مبهم‌ و غير مشخّص‌ هستند كه‌ در بروز صفات‌ و تشكّل‌ شخصيّت‌ موجود دخالت‌ و شركت‌ دارند.

و البتّه‌ بايد دانست‌ كه‌: آثار زندگي‌ و فعّاليّت‌ خارجي‌ تك‌ سلّول‌ زنده‌، آثاري‌ نيست‌ كه‌ بطور جداگانه‌ عمل‌ بعضي‌ از اين‌ عناصر باشد، و وظائف‌ بطور تسهيم‌ مابين‌ آنها تقسيم‌ شده‌ باشد؛ بلكه‌ در هر آن‌ واحدي‌ هر عنصري‌ روي‌ جميع‌ عناصر ديگر تأثير داشته‌، و خود نيز تحت‌ تأثير سائر عناصر قرار ميگيرد.

و خلاصه‌ و مجموعۀ فعل‌ و انفعالات‌ فردفرد عناصر با همديگر، و با


ص 19

محيط‌ خارج‌ است‌ كه‌ نتيجه‌اش‌ عمل‌ سلّول‌ در خارج‌ مي‌باشد.

همچنين‌ است‌ وضع‌ يك‌ موجود چند سلّولي‌ بزرگتر، و جميع‌ نباتات‌ و حيوانات‌ و انسانها. و همان‌ طوري‌ كه‌ در داخل‌ تك‌ سلّول‌، جميع‌ عناصر مشكّلۀ آن‌ دخالت‌ و شركت‌ در اعمال‌ حياتي‌ دارند، در بدن‌ يك‌ موجود زنده‌ و حياتي‌ نيز يك‌ همكاري‌ منظّم‌ و كامل‌ ما بين‌ تمام‌ نسوج‌ آن‌ موجود ميباشد. هر عملي‌ كه‌ از وي‌ سرزند تمام‌ اجزاء و افراد در آن‌ دخالت‌ و شركت‌ دارند. و همچنين‌ هيچ‌ اثري‌ به‌ موجود زنده‌ وارد نميگردد كه‌ تمام‌ اعضاء و اجزاءِ آن‌ از آن‌ برخوردار نباشند.

اين‌ كيفيّت‌ اختلاط‌ آغشتۀ درهم‌ و برهم‌ سيتوپلاسم‌ و هسته‌ كه‌ مبدأ چنين‌ تكثّري‌ است‌، در قرآن‌ كريم‌ به‌ نام‌ أمشاج‌ ناميده‌ شده‌است‌؛ و حال‌ و كيفيّت‌ نطفه‌ را بيان‌ ميكند.

باري‌، تحقيق‌ اين‌ دستۀ قليل‌ از محقّقين‌ زيست‌ شناس‌ به‌ نظر قريب‌تر به‌ واقع‌ ميرسد؛ و العلم‌ عند الله‌.

امّا دربارۀ آيۀ دوّم‌ كه‌ به‌ صراحت‌ بر اساس‌ حركت‌ در جوهر دلالت‌ بر جسماني‌ بودن‌ نفس‌ در حال‌ حدوث‌، و بر روحاني‌ بودن‌ آن‌ در حال‌ بقا مينمايد، اينك‌ بحث‌ اجمالي‌ ما اينست‌:

 

آيه دوم:( سلالة من طين...ثم انشا نا ه خلقا ءاخز) تصريح‌ آيۀ قرآن‌ بر«حركت‌ جوهريّة‌» صدر المتألّهين‌

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن‌ سُلَـٰلَةٍ مِّن‌ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَـٰهُ نُطْفَةً فِي‌ قَرَارٍ مَّكِينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـٰمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـٰمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ. [32]

«و سوگند كه‌ تحقيقاً ما انسان‌ را از جوهره‌ و چكيدۀ گِل‌ آفريديم‌. و پس‌ از


ص 20

آن‌ او را به‌ صورت‌ نطفه‌ در محلّ مستقرّ (رحم‌ مادر) قرار داديم‌. و سپس‌ نطفه‌ را علقه‌ (خون‌ بسته‌ شده‌) آفريديم‌. و پس‌ از آن‌ علقه‌ را مضغه‌ (مانند يك‌ لقمۀ گوشت‌ جويده‌ شده‌) آفريديم‌. و سپس‌ مضغه‌ را استخوانهاي‌ جنين‌ آفريديم‌. و آنگاه‌ بر روي‌ استخوانها گوشت‌ پوشانيديم‌. و از آن‌ پس‌ او را به‌ خلقت‌ و آفرينش‌ دگري‌ ابداع‌ نموديم‌. بنابراين‌ مبارك‌ و منزّه‌ و مقدّس‌ است‌ خداوند كه‌ او بهترين‌ آفرينندگان‌ است‌.»

در اين‌ آيات‌، خداوند ميگويد: ما انسان‌ را از گِل‌ خالص‌ خلق‌ كرديم‌. بنابراين‌، اصل‌ آفرينش‌ انسان‌ از گل‌ است‌. و معلوم‌ است‌ كه‌ گل‌ جسم‌ است‌؛ پس‌ حدوث‌ انسان‌ از گل‌ شروع‌ شده‌ است‌ كه‌ جسم‌ است‌.

و پس‌ از خلقت‌ او از گل‌، ما آنرا يعني‌ آن‌ انسانِ گلي‌ را نطفه‌ نموديم‌. در اينجا هم‌ ملاحظه‌ ميشود كه‌ تبديل‌ به‌ جسم‌ شده‌ است‌. چون‌ نطفه‌ جسم‌ است‌. يعني‌ جسمي‌ به‌ جسم‌ ديگري‌ تبديل‌ يافته‌ است‌.

و پس‌ از آن‌ ما نطفه‌ را بشكل‌ علقه‌، يعني‌ بشكل‌ خون‌ بسته‌ شده‌ آفريديم‌. در اينجا نيز جسمي‌ به‌ جسم‌ دگري‌ مبدّل‌ شده‌ است‌.

و پس‌ از آن‌ ما علقه‌ را مضغه‌ آفريديم‌، و بصورت‌ پاره‌ گوشت‌ جويده‌ شده‌ خلق‌ كرديم‌. در اينجا ايضاً جسمي‌ تبديل‌ به‌ جسم‌ دگر شده‌ است‌.

و سپس‌ ما آن‌ مضغه‌ را استخوان‌ آفريديم‌. در اينجا نيز گفتار در تبديل‌ جسم‌ به‌ جسم‌ است‌.

و چون‌ خداوند بر روي‌ استخوانها گوشت‌ پوشانيد، در اينجا ميفرمايد: از اين‌ پس‌ ما انسان‌ را به‌ خلقت‌ ديگري‌ ابداع‌ و انشاء نموديم‌. يعني‌ اين‌ انسان‌ جسمي‌ را روحاني‌ كرديم‌، و حقيقت‌ و نفس‌ اين‌ اجسام‌ مادّيّه‌، تبديل‌ به‌ نفس‌ ناطقۀ انساني‌ گرديد.

پس‌ در ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ خَلْقًا ءَاخَرَ مادّه‌ كنار ميرود، و آن‌ مادّه‌ مبدّل‌ به‌ نفس


ص 21

‌ مجرّد ميگردد.

و اين‌ فقط‌ بواسطۀ حركت‌ جوهريّه‌ است‌ كه‌ جوهرِ سُلالۀ گل‌ حركت‌ نموده‌ و به‌ نطفه‌ رسيده‌ است‌. و نطفه‌ در جوهر خود حركت‌ كرده‌، علقه‌ شده‌ است‌. و باز علقه‌ در جوهرش‌ حركت‌ كرده‌ و مضغه‌ گرديده‌ است‌. و مضغه‌ در جوهرش‌ حركت‌ كرده‌ و استخوان‌ شده‌ است‌. و همان‌ استخواني‌ كه‌ لباس‌ گوشت‌ در بر كرده‌ است‌، در ذات‌ و جوهر خود حركت‌ كرده‌ و نفس‌ ناطقه‌ و جان‌ و روان‌ آدمي‌ گرديده‌ است‌. در تمام‌ اين‌ مراحل‌ حركت‌ جوهر در مادّه‌ بوده‌ است‌، و اينك‌ مادّه‌ حركت‌ كرده‌ و به‌ مرحلۀ تجرّد و روان‌ در مي‌آيد.

صدر المتألّهين‌ شيرازي‌، اين‌ فيلسوف‌ و نابغه‌اي‌ كه‌ از چهارصد سال‌ پيش‌ تا بحال‌ فلسفۀ اسلام‌ و قرآن‌ را پاسداري‌ كرده‌ است‌، و صدرنشينان‌ خرد و انديشه‌ را به‌ زير نگين‌ خود فرا خوانده‌ است‌؛ با استمداد و استعانت‌ از اين‌ بحر عميق‌ قرآن‌، نظير همين‌ آيۀ مورد بحث‌ بود كه‌ توانست‌ فلسفۀ مشّاء و يونان‌ را درهم‌ بريزد، و خود از پيش‌ خود چنين‌ فلسفه‌اي‌ را بر اساس‌ تعقّل‌ و اشراق‌ و شرع‌ انور اقدس‌ ابداع‌ و اختراع‌ نمايد.

او در «اسفار» متعاليۀ خود اثبات‌ كرده‌ است‌ كه‌:

النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ وَ رُوحانيَّةُ الْبَقآءِ.

«نفس‌ در ابتداي‌ حدوث‌ و خلقتش‌ جسم‌ است‌، امّا در بقا و امتداد وجوديش‌ روحاني‌ مي‌شود.»

و بر همين‌ نهج‌ حكيم‌ بزرگوار، شاگرد بارز و انديشمند مكتب‌ صدرالمتألّهين‌ گويد:

النَّفْسُ فِي‌ الْحُدوثِ جِسْمانيَّهْ         وَ فِي‌ الْبَقا تَكونُ رُوحانيَّهْ

و بر همين‌ اساس‌ عطّار گفته‌ است‌:


ص 22

تن‌ ز جان‌ نبود جدا، عضوي‌ ازوست‌         جان‌ ز كُلّ نبود جدا، جزوي‌ ازوست‌ [33]

و بنا بر آنچه‌ از اين‌ آيۀ كريمه‌ بدست‌ مي‌آيد، آنچه‌ را كه‌ قدماءِ از حكماء ميگفته‌اند كه‌: چون‌ انساني‌ بخواهد موجود شود، در وهلۀ نخستين‌ وجود جنيني‌ او تحقّق‌ مي‌يابد، تا به‌ سرحدّيكه‌ مستعدّ براي‌ وُلوج‌ و دميدن‌ روح‌ مي‌شود؛ در آن‌ وقت‌ در يك‌ آن‌ بلافاصله‌ خداوند متعال‌ نفس‌ را ايجاد ميكند و از عالم‌ بالا و تجرّد به‌ مادّه‌ تعلّق‌ ميدهد، خلاف‌ مفاد آيۀ مباركه‌ است‌.

قدماء ميگفتند: انسان‌ مركّب‌ است‌ از روح‌ و بدن‌؛ ولي‌ آيۀ مباركه‌ «تركيب‌» را نميرساند، بلكه‌ با صراحت‌ «تبديل‌» را ميرساند.

از عظمت‌ و جلالت‌ قرآن‌ مجيد همين‌ بس‌ كه‌ فيلسوفاني‌ مانند بوعلي‌ سينا كه‌ جهاني‌ از انديشه‌ بودند به‌ اين‌ نكته‌ پي‌ نبرده‌، و تا هزار سال‌ در كتب‌ بر اساس‌ همان‌ مشي‌ قدماء قائل‌ به‌ تركيب‌ انسان‌ از روح‌ و بدن‌ بودند؛ تا اين‌ فيلسوف‌ شيرازي‌ پرده‌ از راز قرآن‌ برداشت‌، و حركت‌ در جوهر را با اتّكاءِ به‌ اين‌ آيۀ وافي‌ هدايه‌ با ادلّه‌اي‌ روشن‌ و استوار مبرهن‌ ساخت‌.

بوعلي‌ سينا شيخ‌ الرَّئيس‌ در اشعار معروف‌ و مشهور خود كه‌ به‌ قصيدۀ عينيّۀ ورقائيّۀ او شهرت‌ دارد در مطلعش‌ ميگويد:

هَبَطَتْ إلَيْكَ مِنَ الْمَحَلِّ الارْفَعِ                      وَرْقآءُ ذاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ ( 1 )

مَحْجوبَةٌ عَنْ كُلِّ [34]مُقْلَةِ عارِفٍ      وَ هيَ الَّتي‌ سَفَرَتْ وَ لَمْ تَتَبَرْقَعِ ( 2 )


ص 23

1 ـ فرود آمد به‌ سوي‌ بدن‌ تو از بالاترين‌ محلّ و عاليترين‌ مقام‌، كبوتر ورقاءِ روح‌ تو كه‌ داراي‌ مقامي‌ بس‌ عزيز و محلّي‌ بس‌ رفيع‌ است‌.

2 ـ آن‌ لطيفۀ روح‌ از ديدگان‌ هر عارف‌ و آشنائي‌ پنهان‌ است‌؛ و عجب‌ در اينست‌ كه‌ او چهرۀ خود را به‌ نقاب‌ نپوشانده‌ است‌، بلكه‌ دائماً پرده‌ از رخ‌ برافكنده‌ و در مرأي‌ و منظر عامّه‌ خود را هويدا ساخته‌ است‌.

 

خداوند تمام‌ مخلوقات‌ را جفت‌ آفريده‌ است‌

از جملۀ آيات‌ مجيد قرآن‌ كريم‌ كه‌ دعوت‌ به‌ تذكّر و تنبّه‌ در موجودات‌ آفاقيّه‌ ميدهد و حقّاً بايد آنرا نيز از معجزات‌ آن‌ شمرد، اين‌ آيه‌ است‌:

وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرونَ. [35]

«و از هر چيزي‌ ما دو جفت‌ آفريديم‌ به‌ اميد آنكه‌ شما متذكّر شويد؛ و خداي‌ خود را از اينراه‌ بيابيد.»

 

تفسير آيه: ومن كل شيء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون

اين‌ آيه‌ صراحت‌ دارد بر آنكه‌: هر چيزي‌ را كه‌ پروردگار تعالي‌ خلق‌ نموده‌ است‌ جفت‌ آفريده‌ است‌؛ و چيزي‌ كه‌ تك‌ باشد خداوند آنرا خلق‌ نكرده‌ است‌. و از عموميّتي‌ كه‌ از آيه‌ استفاده‌ ميشود بدست‌ مي‌آيد كه‌: اين‌ جفت‌ بودن‌ اختصاص‌ به‌ حيوانات‌ و انسان‌ ندارد؛ بلكه‌ در نباتات‌ و جمادات‌ نيز خلقت‌ بطور زوج‌ ميباشد. و اين‌ با نظر سطحي‌ و عادي‌ مشكل‌ بود، زيرا مثلاً جفت‌ بودن‌ در باران‌ و برف‌ و ابر و صاعقه‌ و باد و سنگ‌ و كلوخ‌ و جواهرات‌ معدني‌ معنائي‌ نداشت‌.

فلهذا بعضي‌ از مفسّرين‌ خود را به‌ آيۀ واقعۀ در سورۀ يس‌ راضي‌ كرده‌ بودند كه‌ ميفرمايد: ما از چيزهائي‌ را هم‌ كه‌ شما نميدانيد جفت‌ قرار داديم‌:


ص 24

سُبْحَـٰنَ الَّذِي‌ خَلَقَ الازْوَ'جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنـبِتُ الارْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ. [36]

«پاك‌ و منزّه‌ است‌ آنكه‌ تمام‌ جفت‌ها را از آنچه‌ زمين‌ مي‌روياند، و از خودشان‌، و از آنچه‌ را كه‌ آنها نميدانند بيافريد.»

و چون‌ معناي‌ جفت‌ را نر و ماده‌ ميگرفتند، به‌ جفت‌ و زوج‌ بودن‌ دربارۀ انسان‌ كه‌ نر و ماده‌ دارند (وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) و به‌ جفت‌ بودن‌ حيوانات‌ و حدّاكثر در نباتات‌ اعمّ از گياهان‌ و درختان‌ قائل‌ بودند. و آيۀ مباركۀ: وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَـٰحَ لَوَ'قِحَ.[37]  «ما بادها را فرستاديم‌ بجهت‌ آنكه‌ عمل‌ لقاح‌ و آبستن‌ كردن‌ درختان‌ را به‌ عهده‌ گيرند.» را شاهد بر نر و ماده‌ داشتن‌ جميع‌ نباتات‌ مي‌گرفتند؛ چون‌ بواسطۀ باد است‌ كه‌ گرده‌هاي‌ نر از شكوفه‌هاي‌ درختان‌ در فضا منتشر مي‌گردد و به‌ درختان‌ ماده‌ ميرسد، و بدينوسيله‌ عمل‌ لقاح‌ و آبستن‌ كردن‌ صورت‌ ميگيرد و درختان‌ ميوه‌ ميدهند.

و بهترين‌ نمونۀ آن‌ درخت‌ خرماست‌ كه‌ تا بواسطۀ طَلْع‌ آن‌ (طَلْحٍ مَّنضُودٍ) درختان‌ ماده‌ را آبستن‌ ننموده‌ و لقاح‌ صورت‌ نگيرد، آن‌ درختان‌ بار نمي‌آورند.

امّا معني‌ زوج‌، نر و يا ماده‌ نيست‌؛ و معني‌ زوجين‌ مجموع‌ نر و ماده‌ نيست‌. زوج‌ به‌ معني‌ جفت‌ است‌. هر چيزي‌ كه‌ جفت‌ ديگري‌ واقع‌ شود؛ همچون‌ اسب‌ درشكه‌، و كفّۀ ترازو، و شيشۀ عينك‌ و امثال‌ ذلك‌ هر كدام‌ جفت‌ ديگري‌ است‌. به‌ هر يك‌ از آن‌ دو، زوج‌ و به‌ هر دو تاي‌ آنها زوجين‌ گويند.

اينست‌ معناي‌ حقيقي‌ زوج‌، و اگر أحياناً در جائي‌ به‌ معني‌ نر و يا ماده‌


ص 25

استعمال‌ شود، به‌ عنايت‌ اين‌ حقيقت‌ جفت‌ بودن‌ است‌؛ چون‌ هر يك‌ از نر و ماده‌، و يا زن‌ و شوهر عِدْل‌ و جفت‌ يكديگرند.

اينك‌ كه‌ براي‌ عالم‌ مادّه‌ جفت‌ بودن‌ در تمام‌ ذرّات‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌، معني‌ كريمۀ شريفۀ وَ مِن‌ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ روشن‌ مي‌شود.

توضيح‌ آنكه‌: در هر ذرّه‌اي‌ از ذرّات‌، هسته‌اي‌ نامرئي‌ است‌ كه‌ بار الكتريك‌ مثبت‌ دارد و پروتون‌ نام‌ دارد. و در اطراف‌ آن‌ مجموعه‌اي‌ است‌ از الكترونها كه‌ سيّار بوده‌ و بار الكتريكي‌ منفي‌ دارند. و چون‌ مقدار بار جميع‌ الكترونها بقدر بار هسته‌ است‌، لهذا ذرّه‌ بجاي‌ خود باقي‌ است‌. زيرا هر دو بار مثبت‌ و يا هر دو بار منفي‌ كه‌ در جنس‌ با هم‌ مشتركند از همديگر با شتاب‌ دور مي‌شوند؛ و بار مثبت‌ به‌ بار منفي‌ كه‌ در جنس‌ مختلفند نزديك‌ مي‌شوند و همديگر را ميربايند. و اين‌ عمل‌ در آزمايشهاي‌ آونگ‌هاي‌ الكتريكي‌ كه‌ بار مثبت‌ و يا منفي‌ گرفته‌اند بخوبي‌ مشهود است‌.

بنابراين‌ در تمام‌ موجودات‌ حتّي‌ در خورشيد و سيّارات‌ قواي‌ جاذبه‌ و دافعه‌ موجود است‌، و اين‌ حركت‌هاي‌ منظّم‌ بر اساس‌ همان‌ تجاذب‌ و تدافع‌ قواست‌ كه‌ زوجيّت‌ را در آنها تحقّق‌ بخشيده‌ است‌.

اوّلين‌ كسي‌ كه‌ از روي‌ اين‌ راز قرآن‌ پرده‌ برداشت‌ و جمال‌ دل‌ آراي‌ آنرا براي‌ عالم‌ بشريّت‌ نمودار كرد، أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بود؛ كه‌ در خطبۀ شيوا و غرّاي‌ خود از تجاذب‌ و تدافع‌ و تـ آلُف‌ و تفرّق‌ اشياء در اثبات‌ توحيد سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد و به‌ اين‌ آيۀ مباركه‌ استناد مي‌نمايد.

 

دنباله متن

  

پاورقي


[1] ـ قسمتي‌ از آيۀ 27، از سورۀ 46: الاحقاف‌

[2] ـ قسمتي‌ از آيۀ 113، از سورۀ 20: طه‌

[3] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 13، ص‌ 0 11 و 111

[4] ـ آيه‌ 53 و 54، از سورۀ 41: فصّلت‌

[5] ـ «شرح‌ غُرَر و دُرَر» طبع‌ دانشگاه‌، ج‌2، ص‌ 48

[6] ـ «مجالس‌ المؤمنين‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 284، مجلس‌ ششم‌؛ و معناي‌ بيت‌ اوّل‌ و دوّم‌ اينست‌: اي‌ آنكه‌ هم‌ در ظهورات‌، و هم‌ در اشراقت‌ بسيار واضح‌ و هويدائي‌؛ كيست‌ جز تو در آيات‌ انفسيّه‌ و آفاقيّه‌؟! در تمام‌ كائنات‌ غير از تو چيزي‌ وجود ندارد. تو خورشيد تابان‌ قريب‌ به‌ ظهر هستي‌؛ و غير از وجود تو همگي‌ سايه‌اند.

[7] ـ آيۀ 0 6، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[8] ـ آيۀ 23، از سورۀ 21: الانبيآء

[9] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 3، ص‌ 232 و 233

[10] ـ در كتاب‌ «ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌» ج‌ 3، ص‌ 00 1 از سقراط‌ حكيم‌ شبيه‌ اين‌ عبارت‌ را نقل‌ ميكند و ميگويد: سقراط‌ كه‌ تولّدش‌ 0 47 سال‌ قبل‌ از ميلاد مسيح‌ بوده‌ است‌ از رؤساءِ فلاسفۀ الهيّين‌ اوّلين‌ و بزرگترين‌ فيلسوفي‌ است‌ كه‌ مطالعه‌ و بحث‌ در نفس‌ انساني‌ را در مرحلۀ اوّل‌ دانش‌ و فلسفه‌ قرار داد؛ و آخرين‌ كلمۀ او كه‌ پس‌ از خوردن‌ سمّ شَوكَران‌ به‌ شاگردانش‌ تعليم‌ داد، اين‌ بود كه‌: نفس‌ خودت‌ را بشناس‌ تا تمامي‌ طبيعت‌ و ماوراءِ طبيعت‌ را بشناسي‌!

و در كتاب‌ «راه‌ سعادت‌» طبع‌ اوّل‌، ص‌ 63 گويد: سقراط‌ ميگويد: بيهوده‌ در شناختن‌ موجودات‌ خشك‌ و بي‌روح‌ رنج‌ مبر؛ بلكه‌ خود را بشناس‌ كه‌ شناختن‌ نفس‌ انساني‌ بالاتر از شناختن‌ اسرار طبيعت‌ است‌.

[11] ـ صدر آيۀ 2، از سورۀ 6: الانعام‌

[12] ـ صدر آيۀ 54، از سورۀ 25: الفرقان‌

[13] ـ آيۀ 28، از سورۀ 15: الحجر

[14] ـ آيۀ 14، از سورۀ 55: الرّحمن‌

[15] ـ ذيل‌ آيۀ 11، از سورۀ 37: الصّآفّات‌

[16] ـ صدر آيۀ 59، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[17] ـ صدر آيۀ 11، از سورۀ 35: فاطر

[18] ـ آيۀ 5 و 6، از سورۀ 86: الطّارق‌

[19] ـ آيۀ 36 و 37، از سورۀ 75: القيامة‌

[20] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 32: السّجدة‌

[21] ـ آيۀ 2، از سورۀ 96: العلق

[22] ـ آيۀ 37، از سورۀ 21: الانبيآء

[23] ـ صدر آيۀ 54، از سورۀ 0 3: الرّوم‌

[24] ـ صدر آيۀ 6، از سورۀ 39: الزّمر

[25] ـ صدر آيۀ 2، از سورۀ 76: الإنسان‌

[26] ـ آيۀ 12، از سورۀ 23: المؤمنون‌

[27] ـ آيۀ 2، از سورۀ 76: الإنسان‌

[28] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 0 2، ص‌ 9 0 2 و 0 21

[29] ـ «الجواهر في‌ تفسير القرءَان‌ الكريم‌» للشّيخ‌ الطّنطاويّ الجوهري‌، ج‌ 24 صفحات‌ 0 32 و 323

[30] همان ص 324

[31] ـ در «لغت‌ نامۀ دهخدا» گويد: كروموزوم‌ * قطعاتي‌ منظّم‌ در داخل‌ هستۀ ياخته‌هاي‌ سلّولي‌ است‌. رشته‌هاي‌ كرُماتين‌ داخل‌ هستۀ سلّولي‌ در مرحلۀ اوّل‌ تقسيم‌ غير مستقيم‌ ** به‌ قطعاتي‌ ضخيم‌ و كوتاه‌ و منظّم‌ تقسيم‌ مي‌شود كه‌ آنها را كروموزوم‌ گويند. شماره‌ كروموزومها در حيوانات‌ و گياهان‌ چندان‌ زياد نيست‌ و به‌ آساني‌ شمرده‌ مي‌شود. و اين‌ شماره‌ در هر جنس‌ گياه‌ ثابت‌ و مشخّص‌ و تغيير ناپذير است‌.

(تعليقه‌) Chromosome ـ *

(تعلیقه‌) Karyo Kinese یا Mitose ـ **

[32] ـ آيات‌ 12 تا 14، از سورۀ 23: المؤمنون‌

[33] ـ «شرح‌ منظومۀ سبزواري‌» طبع‌ ناصري‌، ص‌ 298، در حاشيۀ غرر نفس‌ ناطقه‌ ذكر نموده‌ است‌.

[34] ـ تمام‌ اين‌ قصيده‌ را در «لغت‌ نامۀ دهخدا» در مادّۀ أبوعلي‌ سينا، ص‌ 653 آورده‌ است‌؛ و همچنين‌ دكتر ذبيح‌ الله‌ صفا در ص‌ 116 و 117 از كتاب‌ «جشن‌ نامۀ ابن‌سينا» جلد اوّل‌ ذكر نموده‌ است‌.

[35] ـ آيۀ 49، از سورۀ 51: الذّاريات‌

[36] ـ آيۀ 36، از سورۀ 36: يس‌ٓ

[37] ـ صدر آيۀ 22، از سورۀ 15: الحجر

 

دنباله متن