|
|
بسم الله الرّحمَن الرّحيم وَ بِهِ نَسْتعِين وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين. قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * إِذَا زُلْزِلَتِ الارْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الارْضُ أَثْقَالَهَا * وَ قَالَ الْإنسَـٰنُ مَا لَهَا * يَؤْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَی' لَهَا. (آيات اوّل تا پنجم، از سورۀ زلزال: نود و نهمين سوره از قرآن كريم) بياد بياور آن زماني را كه زمين به لرزه و تكان در آيد و آن زلزله و تكانِ مختصّ خود را باز يابد، و أثقال خود را بيرون دهد؛ أثقال جمع ثَقَل با دو فتحه است يعني متاع و أثاث البيت. و حاصل آنكه آنچه در شكم زمين است از آن اشيائي كه خارج از ماهيّت آنست آنها را بيرون بريزد و زمين پاك و خالص گردد يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ. [160] «زمين تغيير ماهيّت دهد و به چيزي غير از زمين تبديل گردد.» ص 264 وَ أَشْرَقْتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا. [161] «و زمين بواسطۀ دريافت نور پروردگارش متجلّي و منوّر و روشن و مُشرق شود.» وَ قَالَ الْإنسَـٰنُ مَا لَهَا. «انسان ميگويد: حالِ زمين چرا اينطور شده است؟» چرا بدينصورت و بدين كيفيّت درآمده است؟ اين چه سرگذشتي و داستاني است كه بر زمين آمده است؟ يَؤْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارِهَا. «در آن روز زمين از وقايع و سرگذشتهائي كه بر آن رفته است گفتگو ميكند.» از وقايع پيامبران و امّتها و كشمكش دولتها و جماعتها و حزبها و از جريانات عمومي و خصوصي افراد سخن به ميان ميآورد. كيفيت شهادت زمين از وقايع خود در قيامتاز آن هنگامي كه زمين آفريده شده است تا آن وقتي كه أثقال و أمتعه خود را خارج ميكند و زمين ديگري ميشود، نوراني و پاك؛ در اين مدّت دراز و طولاني آنچه بر زمين از وقايع و حوادث گذشته باشد همه را بيان ميكند و حكايت مينمايد. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَی لَهَا. براي اينستكه خداوند بر زمين وحي نموده و الهام كرده است و از علم خود به زمين فهمانده است، آن وحيي كه پروردگار تو اي پيغمبر به زمين كرده و زمين را دانا كرده است، ميتواند در آن هنگام از وقايع و حوادث گذشته حكايت كند و اسرار و پنهانيهاي درون خود را ظاهر و آشكار نمايد و مخفيّات را بروز و ظهور دهد. يَؤْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيَرُوْ أَعْمَـٰلَهُمْ.[162] آن روز، روزيست ص 265 كه مردم از زمين صادر ميشوند و بيرون ميآيند؛ صادرات زمين در آن روز مردمي هستند كه در طيّ هزاران سال در آن خسبيدهاند و در درون آن لباس مرگ و عدم پوشيدهاند. مِنْهَا خَلَقْنَـٰكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَی'. [163] «از زمين شما را آفريديم و در زمين باز ميگردانيم و از زمين براي بار ديگر بيرون ميآوريم!» تمام افراد بشر از زمان آدم تا زمان قيام قيامت كه در زمين به تدريج وارد شده و جزء واردات زمين محسوب ميشدهاند، حالا ديگر نوبت صدور آنها رسيده و به عنوان صادرات از زمين خارج ميشوند. آنها رفتند در شكم زمين و به عنوان أثقال زمين در آن بايگاني شده و منزل گزيده و اجسادشان اقامت جستند، و اينك بايد به پروندهها رسيدگي شود و همه از بايگانيها بيرون آيند. همه بايد صادر شوند و بروند در عالم ديگر؛ در موقف حساب و كتاب و در موقف عرض و شهادت. چرا؟ لِيُرَوْاْ أَعْمَـٰلَهُمْ. براي آنكه اعمالشان به آنان نشان داده شود و بنگرند كه چه كردهاند. تمام مردم دسته دسته بيرون ميآيند، أَشْتَاتًا؛ يعني فرقه فرقه و دسته دسته، مؤمنين با مؤمنين؛ كافرين با كافرين. افرادي كه داراي مكتبها هستند و أحزاب دارند، قبائل خاصّي دارند، همه به صورت صفّ و گروههاي متشكّل و مختلف با يكديگر از زمين خارج ميشوند ص 266 و با همديگر اجتماعات و تشكيلاتي را ايجاد ميكنند، براي آنكه اعمالشان به آنها نمايانده شود و از كردار و رفتار و پندارهاي خود مطّلع گردند. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. [164] «پس هر كس بقدر سنگيني يك ذرّه كار خوبي كرده باشد آنرا ميبيند، و هر كس بقدر سنگيني يك ذرّه كار بدي كرده باشد آنرا ميبيند.» از اين آيات كريمه چند استفاده ميشود: در تفسير آيه: يومئذ تحدث اخبارهايكي اينكه يَؤْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا، در آن روز زمين خودش از وقايع خودش بيان ميكند و حديث مينمايد؛ حَدَّثَ يُحَدِّثُ تَحْديثًا يعني بيان كردن و داستان را ذكر نمودن و خبر دادن، و معلوم است كه حديثي را كه زمين ميكند با زبان معروف و معمول نيست، يك زباني كه عبارت از قطعه گوشتي باشد در ميان دهان خود، و صدائي هم از زمين بيرون ميآيد مانند صداهائي باشد كه افراد بشر ميكنند. زيرا اگر بگوئيم كه خداوند صوتي در زمين ايجاد مينمايد، و آن صوت بيان ميكند و از حوادث و وقايع حاصله شرح و بيان مينمايد، ديگر آن صوت، صوت زمين نخواهد بود و صحيح نيست كه نسبت آن صوت به زمين داده شود و بگوئيم: زمين حديث ميكند و حكايت از اخبار و حوادث خود مينمايد. اگر در دهان شخصي يك ضبط صوت نامرئي و كوچك بگذارند ص 267 و آن ضبط و صوت بخواند و تكلّم كند، نميگويند: آن شخص سخن گفته است. نسبت تكلّم به انسان وقتي صادق است كه تكلّم صادر از نفس باشد و به انشاء و ارادۀ انسان از نفس او برخيزد، امّا اگر صدائي پهلوي انسان باشد، صدق صداي انسان و سخن انسان را نميكند. و اگر زمين خودش تكلّم كند، سخن گفتن آن منحصر در اين صداهاي معمولي و معروف نيست. سخن گفتن هر چيز متناسب با خود آنست؛ انسان يك قسم تكلّم ميكند، هر كدام از اصناف حيوان به گونه ديگري، درخت يك گونه تكلّم خاصّي دارد، جمادات به گونه ديگري سخن دارند. و بالاخصّ با توجّه به مطالبي كه در مجلس قبل ذكر شد بر اينكه موجودات حتّی جمادات داراي شعور و قدرت و حياتند، زمين هم داراي شعور و داراي فهم است؛ پس بنابراين حديث كردن زمين، ارائه دادن و نشان دادن آن است. آن وقايعي را كه در خود گرفته و حفظ كرده است، نشان ميدهد و به طريقي متناسب با وجود خودش ارائه ميكند. شما ميگوئيد: گربه آمد در اطاق و با من حرف زد و غذا ميخواست. معناي حرف زدن و سخن گفتن گربه نه اينست كه با زبان خود طبق الفاظ متداوله معروف و مأنوس به ما بگويد: آقا من گرسنهام! و غذا ميخواهم! تكلّم كردن مَئو كردن گربه است؛ چون گربه صداهاي مختلف ميكند: يك صدايش براي تقاضائي است كه دارد و به شكل خاصّي است، يك طرز صدايش از روي ترس است، يك نحوۀ خاصّي صدا ميكند و بچّههاي خود را فرا ميخواند، و يك نحوۀ ديگر صداي ص 268 ديگري است كه بچّههايش را ميرانَد، يك صداي خاصّي دارد چون به دشمن ميرسد، و وقتي هم كه از انسان استرحام نمايد و طلب طعمه كند، از صداي خاصّ او و از كيفيّت نگاه او مشهود است كه گرسنه است و طعام ميطلبد. به هر حال تكلّم و تحديث زمين متناسب با خود آنست و حديث نمودن آن ارائه دادن و نشان دادن آنست، با همان شعور و ادراكي كه داراست. معناي وحي خدا بر زمين در اداي شهادتو ديگر آنكه ميفرمايد: بأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَی' لَهَا، خداوند به زمين وحي كرده است؛ وحي به معناي رسانيدن بعضي از معاني ملكوتي است از طريق باطن به عالم مُلك و ظاهر، نسبت به هر موجودي متناسب با خودش. وَ أَوْحَی' رَبُّكَ إلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخَذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِی مِن كُلِّ الثَّمَرَ'تِ فَاسْلُكِی سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً.[165] «و پروردگار تو اي پيغمبر به زنبور عسل وحي فرستاد كه از كوهها و از درختان و از سقف خانههائي را كه بنا ميكنند، براي خود خانههائي قرار دهيد! و سپس از تمام ثمرات و بهرههاي موجود (در گلها و نباتات شيرين و خوش طعم) بخوريد! و راه پروردگار خود را با تسليم و انقياد و اطاعت بپيمائيد!» معناي وحيي كه خداوند به زنبور عسل ميكند، اين نيست كه بوسيلۀ جبرائيل امين بر يك يك از افراد زنبور عسل نازل شود و اين ص 269 طريق از مأموريّت را به قلب آنان الهام فرمايد. بلكه مراد از وحي به زنبور عسل عبارت است از آن خلقت و آفرينشي كه خداوند متعال در اين موجود قرار ميدهد و آن خاصّهاي كه آنرا بدان ميآفريند، و قواي فكريّه و سازمان فطرت و سرشت و غرائز آنرا بدانها مجهزّ مينمايد كه از ميان خُلَل و فُرَج كوهها و از ميان درختان و در شكافها و سوراخهاي سقف خانهها براي خود كَندو بسازد و منزلي بدين با شكوهي بر اساس قواعد هندسي؛ خانههاي شش ضلعي كه عاليترين و با صرفهترين خانههاست، بدون كم و كاست براي خود بنا كنند. يعني سازمان وجودي و حدود ماهُوي او را چنين قرار ميدهد كه چنان باشد، و اين سازمان بر اساس خلقت پروردگار است حُدوثًا و بَقاءً؛ يعني هم در اصل آفرينش و هم در افاضه خلقت و شعور و ادراك، در هر آن از ناحيه ذات اقدس حضرت رحمن دائماً به اين حيوان معصوم و ذلول و منقاد چنين وحي ميشود، و پيوسته آنرا بر اين فهم و شعور، و بر اين حدود از قدرت و توانائي، و بر اين اراده و مراد، در انجام اين مأموريّت تأييد و تسديد و تقويت ميكند. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَی' لَهَا، يعني دائماً پروردگار به زمين چنين نيروئي ميدهد كه ميتواند آن وقايعي را كه در خود گرفته و حفظ و نگهداري نموده، و به عنوان واردات ثبت و ضبط كرده است، و در محفظه بايگاني بدون هيچ تغييري و تبديلي مصون و محفوظ داشته است؛ همه را بيرون آورده و ارائه دهد و در محكمه عدل خداوند، چون موقع عرض ص 270 و بازرسي رسيده و بايد نشان داده شود، همه را در مرآی و مَسمع و مَنظر صاحبانش و افرادي را كه خدا بخواهد قرار دهد يَؤْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيَرُوْاْ أَعْمَـٰلَهُمْ، مردم از زمين جرگه جرگه بيرون ميآيند تا اعمالشان بدانها نشان داده شود؛ معلوم ميشود كه حديث كردن زمين به نشان دادن آنست؛ يعني اين زمين كه بيان ميكند و حكايت مينمايد از آنچه خداوند به او وحي كرده است، به اينست كه زمين نشان دهد و ارائه نمايد بطوريكه صاحبان آن آنرا مشاهده كنند. پس حديث كردن و سخن گفتن زمين نشان دادن آنست. به انسان ميگويند: بيا اعمالت را بنگر! مردم اگر عمل خوب بجاي آورده باشند آنرا ميبينند و اگر عمل بد انجام داده باشند آنرا ميبينند. پس آنچه از اعمالي كه از انسان سر ميزند در عالم كون و هستي ثابت است و از بين نميرود، و هر چه لباس وجود بپوشد طَيَران عدم بر او محال است. غايةالامر از جلوي ديدگان انسان مختفي ميگردد و سپس اطاق بايگاني زمين را باز ميكنند و واردات را تبديل به صادرات ميكنند، كه پروندۀ هر كس را به دست خود او ميدهند و ميگويند: بيا تماشا كن! مِنْ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ. و از اين آيات قرآن به خوبي استفاده ميشود كه تمام بِقاع زمين شهادت ميدهند بر هر عملي كه در آنجا انجام گرفته، و هر حادثهاي كه در آنجا واقع شده است. هر نقطه از زمين كه با انسان نسبتي داشته است ص 271 گواه كردار انسان است؛ مثلاً كوه هيماليا شهادت از عمل ما نميدهد، شهادت از عمل ما همان بقاع و اماكني ميدهند كه با ما نسبت و رابطهاي دارند و به عنوان (أيْن) ظرف مكان ما واقع شده؛ كما اينكه أزمنه پيشين مانند ايّام حضرت موسی و عيسی عليهمالسّلام شهادت بر اعمال ما نميدهند، همين زماني كه ما در آن هستيم و ظرف براي وجود شخص ماست گواهي بر اعمال ما ميدهند. بنابراين تمام افرادي كه در روي زمين قسمت شدند، هر زميني و هر زماني حكايت ميكند از آن نسب و روابطي كه در خود گرفته و آنها را تحمّل نموده است. اين مطالب به عنوان فلسفه كلّيّه شهادت امكنه و بقاع و زمان و زمين بيان شد. امّا به عنوان جزئي: رواياتي كه در اين باره داريم كه هر جا نماز بخوانيد آن مكان گواهي ميدهد؛ زيارت ميكنيد، شهادت ميدهد؛ حجّ مينمائيد، شهادت ميدهد! زمين عَرَفات و مَشعر و مِنا در روز قيامت از وقوف شما و بيتوته شما و قرباني و رَمِي شما شهادت ميدهند! كوه صفا و مَروه شهادت ميدهند! مَسعَی يعني مكاني كه در آن سعي ميكند بين صفا و مروه، مطاف يعني جائي كه گرداگرد كعبه طواف ميكنيد، همه داراي روحند و داراي نورند و داراي حيات و شعورند و همه گواهان و شاهدانند؛ اين روايات به اندازهای بسيار است كه قابل احصاء نيست ليكن در باب واحدي جمعآوري نشده است بلكه در ميان ابواب فِقه و زيارات و ادعيه و قرآن پخش شده است. ص 272 مثلاً در كتاب صلوة آن اخباري كه راجع به بِقاعي است كه شهادت ميدهند بر نمازهائي را كه انسان انجام داده است، صَلَوات مستحبّه، نماز غفيله، نماز ليلة الرَّغائب و سائر نمازها، در روزه همين طور، در حجّ همينطور، در جهاد همينطور، در مُرابطه همين طور، در امر به معروف و نهي از منكر همينطور؛ روايات وارده بقدري زياد است كه انسان قدرت بر شمارش آنرا ندارند. اين راجع به شهادت زمان و مكان. شهادت نمازها و روزهها در روز قيامتو امّا راجع به شهادت اعمال، آنهم باب مفصّلي دارد كه نمازي كه انسان خوانده و يا روزهاي كه گرفته و يا حجّي كه به جا آورده، و يا جهاد في سبيل الله را كه نموده است، و يا هر عمل خير و هر عمل شرّي را كه كرده است، آنها در روز قيامت شهادت بر عمل انسان ميدهند. و بر اساس مقدّماتي كه در اين چند مجلس اخير بيان شد، معناي شهادت و كيفيّت شهادت و اصل ثبوت شهادت هم روشن است و نيازي به بحث ديگر ندارد، زيرا كه نفسِ عمل هم يكي از پديدههاي عالم تكوين است و بنا بر قاعدۀ كلّي: وَ كُلُّ شَيْءٍ أَحْصَيْنـٰـهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ[166]، هر چيزي را كه انسان بتواند به آن «چيز» بگويد، در عالم كون و كتاب مبين پروردگار و روح آن كه امام مبين ميباشد محفوظ است، و از جمله آن چيزها خود عمل انسان است؛ و همانطور كه خود وجود انسان محفوظ است، اعمال انسان هم كه از عوارض او است محفوظ است. اين عوارض به تبَع صورتهاي مختلفي كه مادّۀ انسان و بدن ص 273 انسان به خود ميگيرد از بين ميرود، ولي هنگامي از بين ميرود كه صورت عوض شده است؛ امّا در آن حالي كه از انسان سرزده است، آن صورتي را كه انسان داشت، اين عمل از لوازم آنست و قابل از بين رفتن نيست؛ يعني صورت انساني انسان با قيدِ اينكه اين صورت در ديروز بوده است، اعمال ملازم با آنست و قابل انعدام نيست. آن مادّه، صورت ديروزي را از دست داده و صورت امروزي به خود گرفت، و همانطور كه آن صورت از بين رفت اعمال موجوده و ملازمه با آن هم از بين رفت، و اين صورت آمد جلو؛ ولي بطور مطلق از بين نرفت، در اين زمان مشهود نيست و امّا در ديروز با قيد ديروز هست و خواهد بود. آنها صادرات نفس انسان بوده و از لوازم غير منفكّه بوده و با صورتِ انسان محفوظ هستند، حال انسان هر عملي را كه ميخواهد انجام دهد. مجلسي رضوانُ الله عليه از «معاني الاخبار» و «أمالي» صدوق و «خصال» شيخ صدوق با سند متّصل آنها از سهل بن سعد روايت ميكند كه او گفت: جَآء جَبْرَئِيلُ علیه السلام إلَی النَّبِيِّ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ! وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتِ فَإنَّكَ مُفَارِقُهُ! وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَجْزِيُّ بِهِ! وَاعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ الْمُؤْمِنِ قِيَامُهُ بِالْلَيْلِ، وَ عِزَّهُ اسْتَغْنآئُهُ عَنِ ص 274 النَّاسِ. [167] «جبرئيل به خدمت رسول اكرم صلّی الله عليه وآله آمد و گفت: اي محمّد هر چه ميخواهي زندگي كن كه بالاخره مرده خواهي بود! و هر كس را كه بخواهي دوست بدار كه بالاخره از او جدا خواهي شد! و هر كاري را كه بخواهي بكن كه بالاخره به آن پاداش خواهي شد! و بدان كه شرف مؤمن قيام او به نماز در شبهاست و عزّت او در بينياز ديدن نفسش است از مردم!» باري، تمام اعمال را در روز قيامت در مقابل انسان ميگذارند: نماز، روزه، زكوة، زنا، دروغ، دَغَل، غِشّ، دزدي، حيله و أمثال ذلك، گرچه بقدر وزن ين ذرّه باشد؛ سنگيني يك ذرّه چيست؟ ذرّه عبارت است از نقاط مادّي ريزي كه در فضا منتشر است و به چشم نميخورد، مگر در تاريكي كه از روزنهاي نوري داخل كنند، آن ذرّاتِ شتابان در آن ستون نور ديده ميشوند و به اندازهاي كوچك اند كه ميليونها از آن ذرّات يك گرم هم وزن ندارد. چه ترازوي دقيقي است كه حضرت حقّ جلّ و عزّ در آنجا قرار ميدهد و قادر است كه اعمال را گرچه بقدر وزن ذرّه باشد مشخّص كند و به انسان بنماياند. بعضي از ترازوهای دنيا تا چند كيلوگرم را نميخواند، بعضي از قپانها و باسكولها تا صد كيلوگرم دقّت ندارد. پناه به خدا از ميزان و معيار إلهي كه يك ذرّه خير و يك ذرّه شرّ را معيّن ميكند و به انسان ص 275 نشان ميدهد. إنشآءالله تعالي در بحث ميزان از كيفيّت و چگونگي اين ترازوي اعمال الهي در روز قيامت سخن خواهيم گفت. روايت وارده در كافي درباره تكلم قرآن در قيامترواياتي راجع به تكلّم و شهادت قرآن كريم در روز قيامت وارد است، ولي ما يك روايت را در كتاب شريف «كافي» وارد است و داراي مضمون عالي است بيان ميكنيم: محمَّد بن يعقوب كلينيِّ از عليّ بن محمّد از عليّ بن عبّاس از حسين بن عبدالرّحمن از سُفيان حريري از پدرش از سَعد خَفّاف از حضرت أبي جعفر امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه آن حضرت فرمودند: يَا سَعْدُ! تَعَلَّمُوا الْقُرءَانَ، فَإنَّ الْقُرءَانَ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إلَيْهَا الْخَلْقُ، وَالنَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِأَةُ أَلْفِ صَفِّ: ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفِّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفِّ مِنْ سَآئِرِ الامَمِ. اي سعد! قرآن را ياد بگيريد، چون قرآن در روز قيامت در نيكوترين و زيباترين چهرهها ميآيد و تمام مخلوقاتِ خداوند به او نگاه ميكنند، و مردم در آن روز يك صد و بيست هزار صفّ ميباشند؛ هشتاد هزار صفّ از امّت رسول خدا: محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم و چهل هزار صفّ از سائر امّتها.» و سپس حضرت ميفرمايد: عبور قرآن از صفوف آفريدگان در روز قيامتقرآن در صورت مردي ميآيد در برابر صف مسلمانان و سلام ص 276 ميكند، و به او نگاه ميكنند و ميگويند: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ اين مرد از زمرۀ مسلمانان است و ما او را به اوصافش و صفاتش ميشناسيم جز آنكه چون سعي و كوشش و اجتهاد او در قرآن بيش از ما بوده است، بدين جهت اين درجه از بهاء و جمال نور را به دست آورده است؛ درجهاي را كه ما به دست نياوردهايم. و پس از آن از مقابل صفّ مسلمين ميگذرد تا در مقابل صفّ شهداء قرار ميگيرد و شهداء به او نگاه ميكنند و ميگويند: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ الرَّبُّ الرَّحِيمُّ اين مرد از زمرۀ شهداء است، ما او را با صفاتش و با روش و منهاجش ميشناسيم مگر آنكه چون او از شهيدان درياست، از اين سبب بهاء و فضلي را حائز شده است كه ما حائز نشدهايم. و پس از آن از مقابل صفّ شهيدان ميگذرد و در مقابل صفّ شهداء دريا قرار ميگيرد به صورت شهيدي. در اين حال شهداء دريا به او نگاه ميكنند و تعجّب آنها زياد ميشود و ميگويند: اين مرد از شهيدان درياست و ما او را به صفت و سيره و رويّهاش ميشناسيم! مگر آنكه آن جزيرهاي كه اين مرد در آن مورد اصابت قرار گرفته و شهيد شده است، ترسناكتر و وحشتزاتر از جزيرهاي بوده است كه ما در آن شهيد شدهايم، و از همين لحاظ مقداري از بهاء و جمال و نوري را به دست آورده است كه ما به دست نياوردهايم. قرآن از اينجا نيز ميگذرد تا ميرسد به صفّ پيامبران و مرسلين ص 277 به صورت يك پيغمبر مرسل پيامبران و مرسلين به او نگاه ميكنند و ميگويند از شدّت تعجّبي كه نمودهاند: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ الْحَلِيمُ الْكَريمُ. اين مرد يك پيغمبر مرسل است، و ما او را به صفت و سيره و روشش ميشناسيم، مگر آنكه او داراي فضل و برتري بسياري است. حضرت فرمودند: تمام پيامبران جمع ميشوند و با هم به نزد رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ميآيند و از ايشان ميپرسند، و ميگويند: يَا مُحَمَّدُ مَن هَذَا؟! «اي محمّد اين كيست؟!» رسول خدا ميفرمايد: آيا شما او را نميشناسيد؟! پيامبران ميگويند: نه، ما او را نميشناسيم، اين مرد از زمرۀ كساني است كه خداوند به هيچوجه بر او غضب ننموده است. چهره ملكوتي قرآن در اثر عمل ننمودن به آن، رنجور است رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ميفرمايد: اين حجّت خداست بر بندگانش. قرآن سلام ميكند و از آنجا ميگذرد تا ميرسد به صفّ فرشتگان در صورت فرشته مقرّب و ملائكه به او نگاه ميكنند و شگفتشان افزوده ميگردد، و چون فضل و شرف او را مينگرند قرآن براي آنان بزرگ جلوه ميكند و ميگويند: تَعَالَی رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ، اين بندۀ خدا از فرشتگانست و ما او را به رويّه و منهاج و صفاتش ميشناسيم جز آنكه اين نزديكترين ملائكه از نقطه نظر درجات قرب بسوي خداوند عزّوجلّ است، و از همين جهت به جمال و نوري ملبّس شده است كه ما ملبّس نشدهايم! ص 278 قرآن از آنجا نيز ميگذرد تا ميرسد به پيشگاه حضرت ربُّ العزّة تبارك و تعالی، و خود را در زير عرش خدا به رو به زمين ميافكند. خداوند تبارك و تعالي او را ندا ميكند: اي حجّت من در روي زمين! و اين كلام راستين و گوياي من، سرت را بلند كن! از من بخواه هر چه ميخواهي كه به تو داده ميشود! و شفاعت كن كه شفاعتت مورد قبول است! قرآن سر خود را بلند ميكند، و خداوند تبارك و تعالی از او ميپرسد: بندگان مرا چگونه يافتي؟! قرآن ميگويد: بعضي از بندگانت حقّ مرا محفوظ داشتند و مرا صيانت كردند و بر من مواظبت نمودند و به هيچ وجه در حقّ من فروگزاري ننمودند و تضييع نكردند، و برخي از بندگانت حقّ مرا ضايع كردند و به حقّ من استخفاف كردند و سبك شمردند و مرا دروغ پنداشتند! و حال آنكه من حجّت تو بر جميع بندگانت بودهام! و در اين هنگام خداوند تبارك و تعالی ميفرمايد: سوگند به مقام عزّت و جلال خودم، و سوگند به علوِّ مقام و مكان من، كه من امروز بر اساس حجّيّت تو خلائق را به بهترين پاداشها و نيكوترين ثوابها اجر و مزد ميدهم و به سختترين عقابها و دردناكترين عذابها جزا و پاداش ميدهم. حضرت فرمودند: در اين حال قرآن سر خود را در شكل و شمائل ديگري بر ميگرداند. عرض كردم: اي أباجعفر در چه صورتي و شمائل بر ميگرداند؟! ص 279 حضرت فرمودند: در صورت مردي رنگ پريده كه گويا از شدّت گرسنگي و تشنگي چهرهاش متغيّر و سيمايش دگرگون شده است، بطوريكه اهل محشر او را نميشناسند. و ميآيد در مقابل مردي از شيعيان ما كه در دنيا قرآن را ميشناخت و با آن با اهل خلاف به مجادله و مباحثه بر ميخاست، و در برابر آن مرد شيعه ميايستد و به او ميگويد: آيا تو مرا نميشناسي!؟ آن مرد شيعه در پاسخ قرآن ميگويد: اي بندۀ خدا من تو را نميشناسم! در اين حال قرآن به همان صورتي كه در بدء آفرينشِ آن در دنيا بودهاست براي آن مرد شيعه ظاهر ميشود و به او ميگويد: آيا مرا نميشناسي؟! آن شيعه ميگويد: آري ميشناسم. قرآن ميگويد: من آن كسي هستم كه در شبهاي تار، براي قرائت و تلاوت من خواب را از چشم خود ربودي! و به تدبّر و تفكّر در آيات من به بيداري گذرانيدي! و عيش و راحت خود را براي عمل به من تبديل به رنج و زحمت و مشقّت كردي! و از مخالفان قرآن به انواع دشنامها و آزارها كه به تو رسيد تحمّل كردي و گوش دادي! و دربارۀ گفتار در پيرامون من، مورد حمله و هجوم سِهام افكار پليد شيطاني قرار گرفتي! آگاه باش كه هر تاجر و سودجوئي، تجارت و سود خود را به دست آورده و بهرۀ خود را يافته است، و من امروز پشت تو هستم؛ پشت ص 280 و پناه تو هستم! محلّ اعتماد و اتّكاء تو ميباشم! قرآن اين مرد شيعه را با خود بسوي حضرت ربُّ العزّة تبارك و تعالی ميبرد و ميگويد: اي پروردگار من! اين بندۀ تست! و تو به احوال او داناتري! او بواسطه رعايت حقوق من خود را در مشكلات و رنج انداخت و در مواظبت من سعي بليغ داشت و بواسطه من دشمن داشت دشمنان تو را، و بواسطه من دوست داشت دوستان تو را يعني مرا مِعيار و مِلاك حبّ و بغض و عداوت و مودّت قرار داد. پاداش خاص عاملان به قرآن در روز قيامتخداوند تبارك و تعالی ميگويد: اين بندۀ مرا در بهشت من داخل كنيد! و به او يك حُلّه از حُلّههاي بهشتي بپوشانيد! و به تاجي رأس او را متوّج كنيد! و سر او را زينت دهيد! و چون فرشتگان اين عطايا را به آن مرد مؤمن شيعه عامل به قرآن ميدهند، به قرآن گفته ميشود: آيا راضي شدي به اين مواهبي كه به دوستت داده شد؟! قرآن ميگويد: اي پروردگار من! من اين مقدار را اندك ميدانم، به اين مرد مؤمن تمام انواع و اقسام خير را برسان! و او را به مزيد رحمت خويشتن زياده عنايت فرما! در اين حال حضرت ربّ العزّة ميگويد: سوگند به مقام عزّت و جلال خودم، و سوگند به بلندي مقام و منزلت خودم، كه من امروز به اين عاملِ به قرآن و به هركس كه در رتبه و منزله او باشد با تمام عنايات و مزاياي خير و رحمتي كه دادهام پنج چيز را عطا مينمايم: آگاه باشيد كه ايشان پيوسته جواناني ميباشند كه هيچ گاه پير ص 281 نميشوند. و داراي صحّت و عافيتي هستند كه هيچ گاه دستخوش مرض و كسالت نميگردند. و پيوسته بينيازاني ميباشند كه هيچ گاه دچار فقر و نيازمندي نميشوند. و هميشه شادان و خوشحالاني هستند كه هيچ وقت گرفتار حزن و غصّه و اندوه نميگردند. و همواره زندگاني ميباشند كه هيچ گاه نميميرند. و سپس حضرت باقر عليه السّلام اين آيه را تلاوت كردند: لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَهَ الاولَی'. [168] «اين مردمان مؤمن و عاملِ به قرآن غير از يكبار مرگ نخستين ديگر مرگي را هرگز نخواهند چشيد.» سعد خفّاف گويد: عرض كردم: اي أباجعفر! آيا قرآن سخن ميگويد؟! حضرت تبسمّي فرمودند و گفتند: خداوند ضعفاء از شيعيان ما را مورد رحمت خود قرار دهد، ايشان اهل تسليمند. و سپس فرمودند: آري اي سَعد! و نماز هم سخن ميگويد و از براي آن صورتي است و خلقتي است كه امر ميكند و نهي ميكند. سَعد گويد: از اين گفتار رنگ چهرۀ من دگرگون شد، و عرض كردم: اين چيزي است كه من نميتوانم آنرا براي مردم بازگو ص 282 كنم! حضرت فرمودند: مردم مگر غير از شيعيان ما هستند؛ هر كس كه نماز را نشناسد حقّ ما را انكار كرده است! و سپس فرمودند: اي سَعد! آيا ميخواهي من كلام قرآن را به تو بشنوايانم؟! سَعد گويد: عرض كردم: آري! درود خدا بر تو باد! حضرت فرمود: إِنَّ الصَّلَـٰوَةَ تَنْهَی' عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَهِ أَكْبَرُ. [169] «حقّاً نماز انسان را از كارهاي قبيح و ناپسند نهي ميكند. و هر آينه اين نماز كه ذكر خداست از هر چيز برتر و بزرگتر است.» پس نهي كلام است، و فحشاء و منكر مرداني هستند، و ما ذكر خدا هستيم و ما برتر و بزرگتريم! [170] قرآن يگانه كتاب راستين هدايت بشر استباري بسياري از مردم قرآن را مهجور پنداشتند و گروهي دروغ پنداشتند و گفتند: آيه الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَی النِّسَآءِ مال اين زمان نيست، و اُصولاً اين آيه را نبايد خواند و نبايد گفت، و نبايد تفسير نمود. خيلي مسلمانها بدبخت شدهاند، ميدانيد يعني چه؟ يعني آنقدر غرب زده شدهاند كه بايد قرآنِ آنان طبق اميال و شهوات ملّتهاي كافر تفسير شود؛ حتّی بعضي از متخصّصين بدون پروا ميگويند: اسلام ص 283 زن و مرد را در حقوق يك نواخت قرار داده است؛ يعني آنقدر آن تمدّن غرب و آداب كفر در دلها و در فكرها ريشه دوانيده و بال و پر گسترده است كه گويا خجالت ميكشند بگويند: اين كلام غلط است، اسلام زن و مرد را مساوي قرار نداده است، اسلام حقّ هر كس را طبق موازين نيازهاي سرشتي داده است؛ و اين معني غير از تساوي در حقوق است. زن و مرد دو درجه مختلف دارند و در هيچ امر يكسان نيستند؛ در قرآن مجيد داريم: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ. [171] «و از براي زنها مانند همان حقوقي كه مردها بر آنها دارند، نيز بر عهدۀ مردان است و اين حقوق بر اساس معروف و پسنديدگي پايه گذاري شده است؛ وليكن براي مردان يك درجه مزيّت نسبت به زنان است.» ميگويند: ما معناي اين آيه را نميفهميم؛ خداوند فهم را از شما بگيرد، البتّه نميفهميد. ميگويند: حالا بحثش را نكنيد! چرا نكنيم؟ مگر آيه قرآن نيست؟ مسلمانان بايد با كمال شجاعت، قدمِ راستين در اعماق قرآن كريم گذارند، بگويند، بخوانند، بحث كنند، به دنيا معرّفي كنند، در سخنرانيها، در كنفرانسها، در مجامع بينالمللي اثبات كنند كه قرآن حقوق زن را داده است، وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ بهترين و عاليترين طرز تقسيم حقوق بر اساس مواهب استعدادي خدادادي ص 284 است؛ و حقّ هم همين است. شرق و غرب، اين طرف و آن طرف دور ميزنند، بدبخت و دست خالي هستند، و بالاخره بايد بيايند در مقابل قرآن، و زانو بزنند و براي نجات عالم بشريّت دستورات آنرا يگانه شمع فروزندۀ فرا راه خود بدانند. امروز مخدّرهاي آمده منزل و از شوهرش ميگفت، كه ما در زمان طاغوت طلاق خود را از دادگاه طاغوتي گرفتيم. و چقدر بدبخت بوديم كه در آن زمان بدون رضاي شوهر و وكالت او، دادگاه حكم طلاق صادر ميكرد، ما تجرّي كرديم و طلاق گرفتيم و خيال ميكرديم زرنگي كردهايم، ولي خودمان را به چه بدبختي انداختيم. و آرزو ميكرد كاش اين كار را نميكرد، و اگر نميكرد، با شوهرش با كمال صفا زندگي مينمود. ميگفت: با دست خودمان خود را در آتش افكنديم. طلاق زن به دست مرد است، اين حكم قرآن است زنها داراي خصائص مختصّ به خود هستند اگر از آن مختصّات انسان به آنها زيادتر بدهد تحمّل نميآورند؛ و وجودشان متلاشي ميشود. حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در حاضِرَيْن وصيّت بسيار عالي و پر محتوی براي حضرت امام حسن عليه السّلام نوشتهاند كه در «نهج البلاغة» آمده و قريب شانزده صفحه است. أخيراً در اين چند روزه ديدم در روزنامه اطّلاعات به عنوان وصاياي ص 285 أميرالمؤمنين آنرا ترجمه كرده و در چندين شماره آنرا به پايان رسانيده است. مترجم گر چه اسم خود را ذكر نكرده است ولي هر كه بوده يك دزدي زيركانه كرده است، اين مترجم در ترجمه تحريف به عمل آورده و نكات دقيق را انداخته است. و جمله: وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْءَةَ مِنْ أَمْرَِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ را بگونهاي ديگر ترجمه نموده است. در اين جمله حضرت ميخواهد بفرمايد: اي فرزندم حسن! آنچه را كه بيش از ظرفيّت زن است به او تحميل مكن! چون زن موجوديّتش توأم با لطافت است؛ و همانطور كه بدنش نسبت به بدن مرد لطيفتر است اُصولاً غرائز و احساساتش يك لطافت و رقّت خاصّي دارد. از اين مقدار بيشتر به او تحميل مكن چون او قهرمان نيست؛ مركز گيرودار و كشمكش و مورد حملات قهريّه نيست. آن خارهاي سخت بيابان يا آن كُندههاي سخت و چوبهاي محكم را انسان ميتواند در دست بگيرد و با آن كارهائي انجام دهد، وليكن گل محمّدي و گل ياس و مريم را انسان بچيند و دست روي برگش بگذارد پژمرده ميشود. و آنقدر لطيف است كه أميرالمؤمنين زن را بدان گل تشبيه ميكند و چقدر عالي و با منطق رسا و دقيق ميفرمايد: زياده از ظرفيّت زن به او تحميل منما، اگر به او تحميل كردي او را فاسد و تباه كردي! اگر زن را در امور اجتماعي شركت دادي! در سياست وارد ساختي! مورد مشورت در امور سياسي قرار دادي ص 286 در قضاء و حكومت او را قاضي و حاكم نمودي! در جهاد او را واداشتي! وجودش را ضايع كردهاي؛ زن براي اين كارهاي سنگين نيست، سازمان وجودي زن به شكلي دگر است. [172] در روايت داريم: وَ لَا أَنْ تُسْتَشَارَ؛ در امور سياسي و اجتماعي نبايد زن را مورد مشورت قرار داد. إيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَآءِ فَإنَّ رَأيَهُنَّ إلَی أَفنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إلَی وَهَنٍ. حضرت ميفرمايد: «اي حسن! مبادا در امور اجتماعي با زنان مشورت كني! چون رأي آنها پيوسته رو به ضعف ميگرايد و عزم و ارادۀ آنان رو به سستي!» و در معركه پهلواني و ميدان كشتي گيري انسان بايد با پهلوان كشتي بگيرد، اگر با غير پهلوان كشتي بگيرد آن بيچاره را ميكشد و وجود او را در هم ميشكند. اينك دنيا نميفهمد چه ميكند و چه بلائي در تحت عناوين جالب و چشمگير حقوق زن بر سر زنان ميآورد، و چه آتش رگبار صاعقههاي خانمانسوز را بر آنان ميبارد. امروزه دنيا در جهل غوطهور است، در جهل مركّب غرق است. به عنوان حقوق زن قيام ميكنند و غير از آنكه حقوق حقّه و اوّليّه آنها را تباه كنند و گل ص 287 وجودشان را پرپر نمايند و عمر نود سال و هشتاد سال و صد سال با عزّت و سعادت را به سي سال و بيست سال كاهش دهند، كاري ديگر نميكنند. و لذا ميبينيم كه در دنيا با زن بازي ميكنند، زن شده بازيچه مردها و مورد هوس آنها؛ اسلام اين را نميگويد، ميگويد: اگر كسي يك نگاه خيانت به زني كند مجرم است زن حقّي دارد در حدود خود، مرد هم حقّي دارد در حدود خود. آن وقت اين آقائي كه آمده است و در روزنامه ترجمه كرده است چون ميرسد به اين سخن أميرالمؤمنين عليه السّلام: وَاكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إيَّاهُنَّ! فَإنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَی عَلَيْهِنَّ. «تا ميتواني چشم هاي آنان را به قرار دادن حجاب براي آنها بپوشان! چون شدّت حجاب عين شفقت و مهرباني نسبت به آنانست.» اين جمله را به كلّي در ترجمه ساقط كرده است؛ اين دزدي است. [173] آقا! تو ترجمهات را بكن! و كسي از تو مؤاخذه نميكند كه چون فكلي مآب قرن هستي و اين جمله را نميپسنديدي چرا نوشتي؟! تو ترجمهات را بكن و اين كلام را به مولا نسبت بده! مال تو نيست! باري اينها حاضر به سرقت در گفتار هستند و حاضر به ترجمه صحيح نيستند. قرآن ميگويد: بر زن حجاب لازم است. قرآن ميگويد: الرِّجَالُ ص 288 قَوَّ'مُونَ عَلَی النِّسَآءِ، وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ ما چرا بر قرآن پيشي گيريم؟ و چرا كاسه گرمتر از آش شويم؟ و چرا به عنوان اسلام و به اسم اسلام مخالفت صريح با قرآن بنمائيم؟ [174] باري، همانطوري كه پيامبر ما مهجور بود و مظلوم بود و حقّش را ضايع كردند، قرآن نيز مهجور و مظلوم است. شكايت قرآن از مردم در روز قيامتدر كتاب «وسائل الشّيعة» از حضرت رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت شده است كه: قَالَ: يَجيءُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ثَلَاثَةُ يَشْكُونَ: الْمُصْحَفُ وَالْمَسْجدُ وَالعِتْرَةُ. يَقُولُ الْمُصْحَفُ: يَا رَبِّ حَرَّقُونِي وَ مَزَّقُونِي، وَ يَقُولُ الْمَسْجِدُ: يَا رَبِّ عَطُّلُونِي وَ ضَيَّعُونِي. وَ تَقُولُ الْعِتْرَةُ يَا رَبِّ قَتُلوُنَا وَ طَرَدُونَا وَ شَرَّدُونَا؛ فَأَجْثُو لِلرُّكْبَتَينِ فِي الْخُصُومَةِ، فَيَقُولُ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ لِي: أَنَا أَوْلَی بِذَلِكَ مِنْكَ. [175] «در روز قيامت سه گروه شكايت به پيشگاه خداوند متعال ميآورند: قرآن و مسجد و عترت. قرآن ميگويد: اي پروردگار من! مرا سوزانيدند و پاره پاره ص 289 كردند. و مسجد ميگويد: اي پروردگار من مرا معطّل و بدون عمل گذاردند و حقّ مرا ضايع كردند. و عترت ميگويد: بار پروردگارا ما را كشتند و دور كردند و متفرّق نموده و فراري دادند؛ و در مقابل پروردگار در دعواي خصومت و دادخواهي به دو زانوي خود مينشينم، پس خداوند عزّو جلّ به من ميگويد: من خودم اولويّت دارم از شما دربارۀ خصومت و دادخواهي نسبت به آنان.» اين روايت را در «وسآئل» مرحوم شيخ حرّ عاملي از محمّد بن عليّ بن بابويه قمّي: شيخ صدوق در «خصال» با سند متّصل خود از محمّد بن عُمَر الحافظ البغدادي المعروف به جعابيّ از عبدالله بن بشير از حسن بن زبرقان مرادي از أبوبكر بن عيّاش از أجلح از أبي زبير از جابر از رسول خدا روايت كرده است.[176] و نيز در «وسآئل» از مرحوم شيخ طوسي در مجالس با اسناد خود از زُرَيق روايت كرده است كه: قَالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: شَكَتِ الْمَسَاجِدُ إلَی اللَهِ تَعَالَی الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَهَا مِنْ جَيرَانِهَا، فَأَوْحَی اللَهُ إلَيْهَا: وَ عَزَّتِي وَ جَلَالِي! لا قَبلْتُ لَهُمْ صَلَوةً وَ لَا أُظْهِرُ لَهُمْ فِي النَّاسِ عَدَالَةً وَ لَا نَالَتهُمْ رَحْمَتِي وَ لَا جَاوَرُونِي فِيجَنَّتِي.[177] ص 290 زُرَيق گويد: «حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمودند: مساجد شكايت خود را به نزد حقّ تعالی ميبرند از همسايگان خود كه در آن مساجد حضور بهم نميرسانند و نمازهاي خود را در آن نميخوانند. خداوند به مساجد وحي ميفرستد: سوگند به عزّت و جلال خودم كه من أبداً نماز آنان را قبول نميكنم، و عدالت آنها را در بين مردم ظاهر نميسازم، و رحمت من شامل حالشان نخواهد شد، و هيچگاه در بهشت من با من همنشين نخواهند بود.» إنشآءالله تعالی در مجلس آينده از معناي به صورت مؤمن در آمدنِ قرآن، و حركت و سير آن از جلوي شهداي برّ و بحر، و انبياء و فرشتگان به تفصيل سخن خواهيم گفت؛ و شرح آن روايت شريف و تفسير آن گفته خواهد شد. قرآن يگانه كتاب هدايت است. و در روايت است كه: واي به حال كساني كه قرآن را رها كرده و به دنبال علوم ديگر رفتهاند. اگر انسان تمام علوم دنيا را داشته باشد حتّی علوم اسلامي چون فقه و اصول و منطق و فلسفه وليكن قرآن را نداشته باشد دستش خالي است، و اگر قرآن را داشته باشد همه چيز را دارد و دستش پُر است، چون قرآن كلام خدا است و كسي كه خدا را دارد همه چيز را دارد، و كسي كه خدا را ندارد هيچ چيز ندارد. مَاذَا وَجَد مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟ لَقَدْ خَابَ مَن رَضِيَ دُونَكَ بَدَلاً، وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغَی عَنْكَ مُتَحَوِّلاً. كَيْفَ يُرْجَی سِوَاكَ وَ أَنْتَ مَا قَطَعْتَ الإحْسَانَ؟! وَ كَيْفَ ص 291 يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَ أَنْتَ مَا بَدَّلْتَ عَادَةَ الإمْتِنَانِ؟! [178] «پروردگار! كسي كه تو را گم كرده است چه چيزي را يافته است! و كسي كه تو را يافته است چه چيزي را به دست نياورده است؟ حقّاً زيانكار است كسي كه به غير تو راضي شده است، و حقّاً تهي دست است كسي كه غير از تو را بجويد. چگونه اميدي به غير از تو باشد در حالي كه احسان خود را نبريدهاي!! و چگونه از غير تو درخواست شود در حالي كه تو عادت بخشش خود را تغيير ندادهاي؟!» پاورقي [160] ـ قسمتي از آيه 48، از سورۀ 14: إبراهيم [161] ـ صدر آيه 69، از سورۀ 39: الزّمر [162] ـ آيه 6، از سورۀ 99: الزّلزلة [163] ـ آيه 55، از سورۀ 20: طه [164] ـ آيه 7 و 8، از سورۀ 99: الزّلزلة [165] ـ آيه 68 و صدر آيه 69، از سورۀ 16: النّحل [166] ـ قسمتي از آيه 12، از سورۀ 36: يس [167] ـ جلد هفدهم «بحار الانوار» طبع كمپاني (الرّوضة، ص 5 ) [168] ـ قسمتي از آيه 56، از سورۀ 44: الدّخان [169] ـ قسمتي از آيه 45، از سورۀ 29: العنكبوت [170] ـ «اُصول كافي» كتاب فضل القرءان، ج 2، ص 596 تا 598؛ و «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 319 تا 321 [171] ـ قسمتي از آيه 228، از سورۀ 2: البقرة [172] ـ ما دربارۀ حقوق زن و تفسير آيه الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَی النِّسَآءِ و عدم قضاء و حكومت و جهاد بر زن در اسلام، رسالهاي به زبان عربي مستدلّ نوشتيم به نام «رسالۀ بديعه» كه به فارسي نيز ترجمه شده و در دسترس برادران فارسي زبان قرار گرفته است. [173] ـ «روزنامه اطّلاعات» شمارۀ 15923، ص 9، مورّخه سهشنبه 13 رمضان المبارك سنۀ 1399 هجريّه قمريّه، مطابق با 16 مرداد سنۀ 1358 هجريّه شمسيّه، در تحت عنوان وصيّت نامه مولاي متّقيان به إمام حسن عليهما السّلام [174] ـ ما در سابق الايّام رسالهاي در إحكام و متانت و استحكام مباني قرآن نوشتهايم به نام «رساله قرآن» ولي تا كنون به طبع نرسيده است؛ در آن رساله به روشني استوار بودن قوانين قرآن مورد بحث قرار گرفته است. (و لله الحمد وله الشکر ، خداوند توفیق داد تا اين رساله بنام «نور ملكوت قرآن» در چهار مجلد به طبع رسيد.) [175] ـ «وسائل الشّيعة» طبع امير بهادر؛ ج 1 ص 304 [176] ـ «خصال» صدوق طبع حروفي، ص 174 و 175 [177] ـ «وسآئل» ج 1، ص 303 [178] ـ از فقرات آخر ذيل دعاي عرفه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام، بنا به روايت سيّد بن طاوس در «اقبال». |
|