|
|
بسم الله الرّحمَن الرّحيم وَ بِهِ نَسْتعِين وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّي اللهُ عَلي سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين. قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُو أَمَدَا بَعِيدًا وَ يُحَذّرُكُمُ اللَهُ نَفْسَهُ و وَاللَهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ. (سياُمين آيه، از سورۀ ءال عمران: سوّمين سوره از قرآن كريم) «روزي ميرسد كه هر نفسي آنچه را كه انجام داده است در مقابل خود حاضر شده مييابد، و هر عمل بدي كه انجام داده است دوست دارد كه بين آن أعمال و بين او فاصله بسيار و دوري بوده باشد. و خداوند شما را از خودش بر حذر ميدارد، و خداوند به بندگان خود رؤوف و مهربان است.» در اين چند مجلس اخير بحث مفصّل و طولاني شد دربارۀ اينكه اعمالي را كه انسان در دنيا به جاي آورده است در قيامت همه را مييابد و وجدان ميكند و آن اعمال گواهي ميدهند، و نيز قرآن مجيد شهادت ميدهد. ص 296 مواهب خاصه خدا نسبت به عاملين به قرآنو روايت مفصّلي را از كتاب كافي با سند متّصل خود از سعد خفّاف از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام راجع به شهادت و گفتگوي قرآن در محشر و عبور آن از برابر صفّ مسلمين و شهيدان برّ و بحر و انبياء و فرشتگان بيان كرديم كه هر يك از اين جماعات چون قرآن را به بهترين و نيكوترين وجهي ميديدند، ميگفتند: ما اين مرد را ميشناسيم مگر آنكه چون جهادش عظيمتر و منزلت و مكانتش رفيعتر بوده است، لذا در بهاء و جمال و نور از ما برتر آمده است. و بعد خودش را در تحت عرش خداوند به رو به زمين ميافكند، و خطاب ميشود به او كه هر چه ميخواهي بخواه كه برآورده است و شفاعت كن كه مورد قبول است. و در اينحال قرآن سر خود را بلند ميكند و با سيماي مردي رنگ پريده و متغيّر اللَون در مقابل شيعيان قرار ميگيرد، و بالاخره در پيشگاه پروردگار نسبت به عاملين به قرآن تقاضاي زيادتي مينمايد و خداوند براي عاملين به قرآن پنج موهبت خاصّ عنايت ميفرمايد. و در پايان روايت، سعد ميپرسد آيا قرآن هم تكلّم ميكند؟ حضرت باقر عليه السّلام ميفرمايد: آري قرآن هم تكلّم دارد، و من سخن آنرا به تو نشان ميدهم! إِنَّ الصَّلَـٰوةَ تَنْهَی' عَنِ الْفَحْشَآءَ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَهِ الاكْبَرُ؛ نهي قرآن كلام قرآنست و فحشاء و منكر مردماني هستند و ما ذكر الله هستيم و ما بزرگتريم. مرحوم مجلسي رضوان الله عليه بعد از بيان اين روايت بحث مفصّلي ميكند دربارۀ معناي اين حديث و بعداً بياني دارد در تجسّم ص 297 و تكلّم قرآن. و در كيفيّت حضور و شهادت و تكلّم قرآن در قيامت ميگويد: سه احتمال داده شده است: اوّل آنكه: قرآن به قسمي معاني خود و واقعيّت خود را به انسان القاء ميكند كه انسان ادراك آن معاني و گفتگو را با قرآن ميكند. و در سخن گفتن هيچ لزومي ندارد كه كسي با زبان گوشتي سخن گويد؛ هر موجودي چنانچه بتواند مطالب خود را به انسان القاء كند همان كلام است. واقعيت تكلم قرآن و ساير اعمال در قيامتقرآن مجيد و نماز و زكوة و روزه و حجّ و سائر اعمال كه در آخرت با انسان تكلّم ميكنند؛ قسمي القاء معاني و حقائق خود را ميكنند كه انسان آن واقعيّتها را درك ميكند؛ و اينست معناي تكلّم قرآن. دوّم آنكه: قرآن در قيامت به صورت مثالي ظاهر ميشود؛ و آن صورت، مثالِ حقيقتِ قرآن است و آن صورت مثالي با انسان تكلّم ميكند؛ پس سخنگو و متكلّم، صورت مثالي مجسّم شدۀ قرآن در آن عالَم است. همچنانكه اگر انسان بخواهد در دنيا از قرآن استفاده كند و آن حقائق و معاني را در خود بگيرد، خداوند ميتواند افرادي از روحانيون و فرشتگان را كه داراي قرآن هستند بگمارد تا قرآن را به انسان تعليم كنند. اين تكلّم قرآن است در دنيا با انسان بوسيله فرشتگان يا ارواح روحانيّه ديگر، و در قيامت تجسّم صورت واقعي قرآنست متناسب با ص 298 آن عالم و سخن گفتن و گفتگو داشتن متناسب با آن عالم. سوّم: همان مطلبي است كه به بركات أئمّه طاهرين بر من افاضه شده است و بواسطه آن بسياري از غوامض أخبار و مشكلات احاديث واردۀ از معصومين عليهم السّلام حلّ ميشود. و براي توضيح آن دو مقدّمه بيان ميكنيم و از آن دو مقدّمه نتيجه ميگيريم كه قرآن چگونه با انسان تكلّم ميكند: مقدّمه اوّل: همانطور كه انسان يك بدن مادّي دارد، يك جَسدي دارد كه بواسطه آن حركت ميكند و قلبي دارد و بواسطه آن خون در تمام اعضاء و شريان انسان ساري و جاري است و بدان جهت ميبيند و ميشنود و دستش حركت ميكند و اعضاء و جوارحش به وظائف طبيعي خود اشتغال مييابند؛ همينطور انسان داراي يك معني و خاصّيّتي است كه اگر آن خاصّيّت زنده باشد، ادراك و معارف او زنده است و اگر آن خاصّيّت زنده نباشد، انسان جامد است؛ آن خاصّيّت روح انسانست، كه اگر به غذاهاي معنوي علم و معرفت و عبادت و توجّه و تدبّر و تفكّر تقويت پيدا كند، انسان داراي مرتبه يقين و داراي مرتبه ايمان ميشود و براي او كشف حقائق ميگردد و اطّلاع بر اسرار عالم پيدا ميكند، و چنين شخص مؤمني دستش دست خدا ميشود، گوشش گوش خدا ميشود، چشمش چشم خدا ميشود. در روايت داريم: اتَّقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ! فَإنَّ الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَهِ. ص 299 «از فراست و هوشياري مؤمن غافل مباشيد! چون مؤمن به نور الله مينگرد.» مؤمن به نور خدا ميبيند و به نور خدا ميشنود و با دست خدا داد و ستد ميكند، چون هر چه داشته در راه خدا داده و از مضيق جهات و عالم شهوت بر آمده، و با علم خدا علم دارد و مينگرد. اين يك حال تجرّدي است كه براي انسان بواسطه تفكّر و تأمّل و عبادت پيدا ميشود. پس همينطور كه انسان يك قلب صنوبري مادّي دارد و يك بدن مادّي دارد، اگر قلبش از كار بيفتد بدنش ميميرد و متعفّن ميگردد؛ يك قلب معنوي و يك خزينه علم دارد كه اگر خدا آن را به نور خود منوّر كند، جانش زنده است و اگر منوّر نكند، مرده است؛ گر چه بدنش زنده باشد و حركات طبيعي او انجام گيرد. و لذا در آيه قرآن داريم: أَمْوَ'تٌ غَيْرُ أَحْيَآءٍ. [179] آن كساني كه از ايمان و توحيد خبري ندارند و مؤمن نيستند، اينها مردگاني هستند، زنده نيستند. و نيز داريم: صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ. [180] «آنان كراني هستند، و لالاني، و كوراني؛ پس ايشان تعقّل ص 300 و ادراك ندارند.» يعني آن نطفه انسانيّت و خليفة اللهي كه مركز ادراكات است در آنها در زير پرده رَيْن و چركِ گناه و شهوت و صفات بهيميّه و شيطانيّه مختفي شده و أحياناً از بين رفته است؛ و با اينكه گوش دارند حقائق را نميشنوند، چشم دارند حقائق را نميبينند، زبان دارند به حقائق تكلّم نميكنند. مقدّمه دوّم: قرآن تنها اين نقوش نيست كه انسان بر روي صفحه نوشته و در ميان جلد، اين صفحات را قرار داده است؛ اين قرآن كَتبي است، حقيقت قرآن معناست و اين معني بسيار عالي است. افرادي كه با قرآن مزاولت داشته باشند، همانطور كه از ظاهر آن بهرهمند ميشوند از آن حقيقت و معني هم بهره ميبرند؛ در قرآن مجيد داريم: بَلْ هُوَ ءَايَـٰتٌ بَيِّنَـٰتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ. [181] «قرآن آيههاي روشن و واضحي است در سينههاي كساني كه به آنها علم داده شده است.» آن حقيقت و واقعيّتِ قرآن است. مؤمن به هر اندازه كه به قرآن عمل كند به همان اندازه، قرآن ميشودبنابراين دو مقدّمه، وقتي كه مؤمن داراي مقام ايمان شد و ايمان جان او را زنده كرد، و حقيقت قرآن هم عبارت از معني و حقيقت قرآن شد، و مؤمن به قرآن آشنا شد و واقعيّت آن در روح و نفس مؤمن پياده شد و تجلّي كرد، نفس مؤمن قرآن ميگردد. و وجودش قرآن ص 301 ميشود؛ همچنانكه در روايات داريم كه: الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْقُرءَانِ وَ الْكَعْبَةِ. «احترام مؤمن از احترام قرآن و كعبه بيشتر است.» چرا؟ براي اينكه اين قرآن كاغذي است كه بر روي آن نوشته شده است و كعبه خشت و گليست كه ساخته شده، وليكن آن حقيقت قرآن اگر در روح مؤمن تجلّي كرد اين مؤمن موجوديّتش زنده شده است به حيات قرآن و قرآن حقيقي گرديده است. اگر مؤمن به درجه معرفت پروردگار رسيد، وجودش مطاف ميگردد؛ يعني كعبه ميشود. و البتّه حقيقت كعبه از اين كعبه و حقيقت قرآن از اين قرآن أشرف است. و سپس ميفرمايد: روي اين مقدّمات، بسياري از أخبار در اين صورت معنايش براي ما روشن ميشود. اگر كسي قرآن را در خود راه داد بطوريكه تمام جهات قرآن از ظاهر و باطن قرآن، معاني و اخلاقيّات و عقائد و مَلَكات و معارف و توحيد قرآن در او متجلّي شد، اين وجودش حقيقت قرآن ميگردد. امير المؤمنين عليه السلام يگانه وجود واقعي قرآن استوجود مقدّس أميرالمؤمنين عليه السّلام قرآن است و خودش فرمود: أَنَا كَلَامُ اللَهِ النَّاطِقُ. «من گفتار ناطق خدا هستم.» يعني هيچ مرتبهاي قرآن ندارد، در هيچ يك از عوالم، مگر آنكه آن حقيقت در اين موجوديّت تجلّي كرده است، و آن حضرت حائز تمام مقامات و درجات قرآن است؛ اينست قرآن حقيقي و حقيقت ص 302 قرآن. آن وقت اين قرآن در روز قيامت حركت ميكند. أميرالمؤمنين عليه السّلام داراي زندگاني است و داراي حيات قرآني است و موجوديّتش قرآن شده است، و در روز قيامت از ميان صفوف مسلمين و فرشتگان و شهيدان و پيامبران عبور ميكند و همه ميگويند: ما اين مرد را ميشناسيم ولي داراي بهاء و نوري است كه ما نداريم، مسلّماً اجتهاد و كوشش وي در دنيا براي پيدايش حقيقت قرآن در وجودش از ما زيادتر بوده است. همينطور هم هست، چون هر يك از مؤمنان و شهداء ميخواهند خودشان را برسانند به حقيقت قرآن؛ مثلاً ما كه مسلمانيم، خيلي جهد ميكنيم، كوشش مينمائيم كه خود را به حقيقت قرآن نزديك كنيم و هر چه نزديك ميكنيم، باز طلب ميكنيم كه نزديكتر كنيم، و اين اشتها و آرزو در ما هست كه ما خودمان را به مقام كامل قرآن برسانيم، ولي چون نرساندهايم يك حالت مترقّبه و منتظره و ضعفي در ما موجود است كه اگر برخورد كنيم به آن موجود حقيقي كه قرآن را به تمام معني در صُقع موجوديّت خودش ايجاد كرده و تجلّي داده است، از طرفي ميگوئيم: ما اين را ميشناسيم، ما با اين آشنائي داريم! و از طرفي ميگوئيم: اين از ما بهتر است، حسن و جمال و بهاء و نور او افزونتر است، چون اجتهادش در راه خدا زيادتر بوده است. و اين گفتار صحيح است، و تمام اين گفتگوها بمنصّه خود مينشيند و همه ظهور و بروز آن واقعيّتي است كه قرآن دارد. ص 303 و همچنين در روايت است كه نماز حركت ميكند، نماز واقعي چيست؟ آن نمازي است كه ظاهرش و باطنش قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ است، آن نمازيست كه در آنحال نمازگزار معراج ميكند، آن نمازي كه در آن حال به هيچوجه نه بدن نه روح نه فكر و انديشه سراغ غير خدا نيست، و همينطور كه بدن طبيعي رو به كعبه ايستاده است روح هم ميرود سراغ كعبه حبّ و در حرم الهي آن را به جاي ميآورد؛ و اگر در خارج بخواهد چنين نمازي شكل و صورت بخود بگيرد ميشود أميرالمؤمنين عليه أفضل صلَوات المُصلّين. چون او نماز است، نمازش چنين تشكّلي به خود گرفته بود است، يعني حقيقت نماز در وجودش پيدا شده است. لذا رواياتي كه وارد شده است و در بسياري از تفاسير آمده كه نَحْنُ الصَّلوةُ. «ما نماز هستيم.» اشاره به اين معني است، چون اين حقائق در عوالمي موجوديّت دارد، و موجوديّتش در انسان كامل است. به علّت آنكه انسان از ملائكه افضل است و هيچ موجودي جز ذات پروردگار از روح انسان اشرف نيست. بنابراين كسانيكه خود را به مرحله كمال برسانند و هيچ حالت منتظره و ضعفي در آنها نباشد، يعني تمام قوا و استعدادهاي خود را به مرحله فعليّت برسانند و فعليّت محضه گردند؛ حقيقت ايمان، حقيقت قرآن، حقيقت زكوة، و سائر أعمال و صفات حسنه، در وجودشان عجين شده و با اين خميره مخمّر گرديدهاند. [182] ص 304 و بنا بر آنچه گفته شد، مرحوم مجلسي رحِمهُ الله روايت سعد خفّاف را اينگونه بيان ميكند كه: حقيقت أميرالمؤمنين را كه در روز قيامت حركت ميكند انسان ميبيند كه حقيقت نماز آمده است؛ و حقّاً حقيقت صلوة است، حقيقت زكوة است، حقيقت صوم است، حقيقت امر به معروف و نهي از منكر است، يعني تمام امر به معروفهائي كه در دنيا صورت ميگيرد هر كدام شبههاي دارد، يك رنگي دارد؛ در هزار امر به معروفي كه تحقّق مييابد آنكه صد در صد لِلّه و في الله و مِنَ الله و إلَی الله باشد و هيچ شائبة دخالت نفس نداشته باشد و انسان روحيّهاش ملكه امر به معروف و نهي از منكر باشد، اين ميشود همان مقام امام كه بالاتر از آن مقامي نميتوان تصوّر كرد. و بنابراين بسياري از أخبار غامضه بدين بيان راه حلّ خود را پيدا ميكنند، و حقّاً اين بيان مرحوم جَدِّ ما، علاّمه مجلسي بسيار پسنديده و شايان تقدير است. و همچنانكه ائمّه عليهم السّلام زكوةاند و نمازند و حجّ و صوم و جهادند و قرآنند، رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه دشمنان ما فحشاء و منكرند و فساد و ظلماتند، به همين قياس و مقارنۀ تكوينيّه با اين آيات مباركات قرآن معنايش روشن ميشود؛ چون بالاخره فحشاء حقيقتي دارد و در ميان مردم پخش شده است. بعضي از افراد مركز فحشاء هستند و از آنها فحشاء به خارج سرايت ميكند، و به زبان قرآن آنها وَقُود آتش هستند، يعني آتش گيرانه جهنّم هستند كه جهنّم از وجود آنها ظهور مييابد؛ آن ميشود مركز فحشاء و مركز منكر و محور تاريكي و ظلمت. ص 305 و إنشآءالله تعالی به خواست حضرت حقّ متعال در مجالس آينده كه از موضوع صراط و ميزان دربارۀ درجات قيامت بحث داريم، روشنتر ميشود كه چگونه أميرالمؤمنين عليه السّلام ميزان است و صراط است. السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الاعْمَالِ وَ مُقَلِّبِ الاحْوَالِ [183]. «سلام باد بر ترازوي أعمال و تغيير دهندۀ احوال.» السَّلَامُ عَلَی الصِّرَاطِ الْوَاضِحِ وَالنَّجْمِ اللآئِحِ [184]. «سلام باد بر راه روشن و ستارۀ فروزان.» او امام است و ما مأموم؛ امام يعني آن كسي كه در تمام جهات بايد نمونه و الگو و اُسوه بوده باشد تا انسان بتواند به او اقتدا كند وگرنه امامِ مطلق نيست؛ امام از جهتي و نه از جهت دگر نيست. تنها امام جماعت نيست؛ امامِ عدل است، امام زكوة است، امام نماز است، امام امر به معروف و نهي از منكر است، امام توحيد است، امام قرآن است؛ يعني در تمام اين جهات امام است. و بر اين اصل أميرالمؤمنين گرديده است، و اين لقبي است كه خداوند به او عطا فرموده است. درحقيقت معناي ولايت امير المؤمنين عليه السلامامير يعني إمارت كننده و فرمان دهنده. أميرالمؤمنين است يعني پيشوا و الگو و فرماندۀ مؤمنان. أمير الكافرين نيست، امير دنيا پرستها ص 306 نيست، أمير التّجّار نيست، أمير الزُّرّاع نيست؛ أميرالمؤمنين است. يعني هر مؤمني در هر زمان در هر نقطه از جهان كه بوده باشد، آن حضرت از نقطه نظر ايمان و آثار و لوازم و خواصّ ايمان بر او امارت دارد، پس او ميشود امام و امير بطور مطلق. موجودي كه به هيچوجه مِن الوجوه غير از آن حقيقت پاك و طاهر در او نيست، و در تمام ملكات و عقائد و اخلاق و اعمال هيچ شبهه و شكّي ندارد، و لكّه و عيبي در او نيست، و رنگي جز رنگ خدائي نگرفته است. صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً. [185] و آيه تطهير دربارۀ او نازل شده، موجوديست طاهر و مطهّر؛ اين ميشود امام و امير. عامّه و خاصّه از حضرت رسول الله روايت كردهاند كه آن حضرت فرموده است: مَا أَنْزَلَ اللَهُ ءَايَةً فِيهَا يَـٰأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إلَّا وَ عَلِيٌّ رَأْسُهَا وَ أَمِيرُهَا. [186] «هيچ آيهاي را خداوند در قرآن كريم فرو نفرستاده است كه در آن خطاب به مؤمنان به لفظ يَـٰأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ باشد، مگر آنكه ص 307 عليّ بن أبيطالب رئيس و امير آن بوده است.» حقيقت مقام و منزلت حضرت امير المؤمنين عليه السلامو بر اين اساس مذكور، معناي بسياري از أخباري كه در آن وارد شده است از ائمّه اطهار عليهم السّلام كه ما چنينيم و ما چنانيم، ما شفعائيم، ما باب نجاتيم، ما حِطّۀ بني إسرائيليم، ما حَبل متّصل بين آسمان و زمين هستيم و غيرها، همه روشن و آشكارا ميشود. البتّه معنايش را به همانطور كه ما در اينجا بيان كرديم قدري در اين دنيا ادراك ميكنيم، وليكن در آن دنيا انسان به تمام معني الكلمه مشاهده ميكند و لمس مينمايد و اين معاني موجوديّت خارج پيدا ميكند؛ يعني انسان قرآن را ميبيند كه چه عوالمي است كه مشرق و مغرب عالم را گرفته، و آن حقيقت أميرالمؤمنين است كه محدود به يك حدّ خاصّ و بدن خاصّي هم نيست، چون قرآن كلام خداست و كلام خدا مجرّد است و حدّ ندارد. و لذا انسان در آن عالم مقام أميرالمؤمنين عليه السّلام را بيحدّ و بدون اندازه مينگرد. و چقدر لطيف و عالي اين مطلب را مرحوم آية الله حاج ميرزا حبيب الله خراساني در چند بيتي بيان كرده است: مرا پيرِ طريقت جز عليّ نيست كه هستي را حقيقت جز عليّ نيست مَبين غير از عليّ پيدا و پنهان كه در غيب و شهادت جز عليّ نيست مجو غير از عليّ در كعبه و دير كه هفتاد و دو ملّت جز عليّ نيست ص 308 چه باك از آتش دوزخ كه در حشر قسيم نار و جنّت جز عليّ نيست اگر كفر است اگر ايمان بگو فاش كه در روز قيامت جز عليّ نيست اساس هر دو عالم بر محبّت بود قائم محبّت جز عليّ نيست در آن حضرت كه دم از «لي مَعَ اللَه» زند أحمد معيّت جز عليّ نيست شنيدم عاشقي مستانه ميگفت خدا را حول و قوّت جز عليّ نيست وجود جمله أشياء از مشيّت پديد آمد مشيّت جز عليّ نيست شهنشاهي كه بر درگه ملائك زنندش پنج نوبت جز عليّ نيست عليّ آدم عليّ شيث و عليّ نوح كه در دور نبوّت جز عليّ نيست عليّ أحمد عليّ موسی و عيسی كه در اطوار خلقت جز عليّ نيست ترا پير طريقت گو عُمَر باش مرا پير طريقت جز عليّ نيست ص 309 اگر گوئي عليّ عين خدا نيست بگو نيز از خدا هرگز جُدا نيست [187] و چقدر عالي حقيقت ظهور و بطون عوالم را و حقيقت ولايت را كه سِرّ عالَم است در ابيات قبل از اين بيان فرموده است: ز جَم بر جامِ میخَطّي عَيان است جهان مردم بود مردم جهان است بجوي اين راز جاني از دَساتير كه اين قول از حديث باستان است بگير از باستان اين راست گفتار كه گفتِ نغز گفتِ راستان است سخنهاي بزرگان از پي و پيش چو نيكو بنگري از يك زبان است در اين ره از روانها كاروانهاست كه از دنبال يكديگر روان است سخنها نيز كز دل بر زبانهاست به معني چون دَرَايِ كاروان است دو گيتي در تن و جانِ تو مُضمَر يكي پيدا و آن ديگر نهان است اگر پاي تو در هفتم زمين است سرت بيرون ز هفتم آسمان است ص 310 تَنَت را ديبهاي از چرخ اطلس كه بر دوشش حمايل كهكشان است فروزان اين گهرها از بَرو دوش ز سرتيپي و سرهنگي نشان است نژادت از كيان آمد وليكن دلت را رُخ ندانم زي كيان است عِيان گردد چو در آب افتد اين مرغ كه مرغابي بود يا ماكيان است نهان از چشم نادان رازِ گيتي وليكن بر دل دانا عيان است جهان انسان، پيمبر عينِ انسان عليّ انسانِ عينِ اين جهان است پيمبر شهرِ علم است و عليّ دَر خوش آن سَر كو بدين در آستان است دَري بگشوده بر دلهاي روشن ولي جبريل بر در پاسبان است پيمبر سنگِ حكمت را ترازوست عليّ نيز اين ترازو را زبان است عليّ دان آن لسان الله ناطق كزو شد كشف اسرار و حقائق [188] ص 311 و نيز چه خوب و عالي مفخر شعراي سدۀ قبل از اين در زبان عرب: شيخ كاظم اُزْري سروده است: يابْنَ عَمِّ النَّبيِّ أنْتَ يَدُاللَهِ التَّي عَمَّ كُلَّ شَيْءٍ نَداها( 1 ) أنْتَ قُرءَانُهُ الْقَديمُ وَ أوْصا فُكَ ءَاياتُهُ الَّتي أوْحاها( 2 ) حَسْبُكَ اللَهُ في مَـئاثِرَ شَتَّی هِيَ مِثْلُ الاعْدادِ لاتَتَناهَی( 3 ) تا آنكه ميفرمايد: يَا عَليُّ الْمِقْدارُ حَسْبُكَ لا هو تِيَّةٌ لايُحاطُ في عُلْياها( 4 ) أيُّ قُدْسٍ إلَيْهِ طَبْعُكَ يَنْمي وَالْمَراقي الْمُقَدَّساتُ ارْتَقاها( 5 ) لَكَ نَفْسٌ مِنْ جَوْهَرِ الْلُطْفِ صِيغَتْ جَعَلَ اللَهُ كُلَّ نَفْسٍ فِداها( 6 ) هيَ قُطْبُ الْمُكَوَّناتِ وَ لَوْلا ها لَما دارَتِ الرَّحَی لَوْلاها( 7 ) لَكَ كَفٌّ مِنْ أَبْحُرِ اللَهِ تَجْري أنْهُرُ الانْبيآءِ مِنْ جَدْواها( 8 ) حُزْتَ مِلْكًا مِنَ الْمَعالي مُحيْطًا بأقاليمَ يَسْتَحيلُ انْتِهاها( 9 ) [189] ص 312 1 ـ اي پسر عموي مصطفی! تو آن دست خدا هستي كه فيضان باران جود و بخشش آن، تمام چيزها را فرا گرفته است. 2 ـ تو قرآن قديم خدا هستي و اوصاف تو آياتي است از آن، كه خدا به پيامبرش وحي كرده است. 3 ـ براي تو خدا كافيست و بس، در صفات حميده و خصال پسنديدهاي كه چون اعداد داراي نهايت نيست. 4 ـ اي عليّ! قدر و مقدار تو كافي است كه از عالم لاهوت است و آن مقام و منزلت رفيع در احاطه فكر و انديشه در نميآيد! 5 ـ به كدام درجه از قدس و پاكي طبع تو ميل ميكند در حاليكه از درجات مقدّسه و مقامات مطهّره بالا آمده است. 6 ـ تو داراي نفس هستي كه خميرهاش از اصل گوهر لطف و جوهر صفا ريخته شده است؛ خداوند هر نفسي را فداي نفس تو گرداند! 7 ـ آن نفس قطب عالم امكان و عالم تكوين است و اگر آن نفس نبود آسياي عالم امكان به چرخش نميافتاد و موجودي از كتم عدم به وجود نميآمد. 8 ـ تو صاحب دست جود و عنايت و رحمتي هستي كه از درياهاي ص 313 بيكران خداوند جاري ميشود و نهرها و چشمههاي پر فيضان پيامبران چون جوي كوچكي است كه از اين نهر منشعب شده و جدا گرديده است. 9 ـ تو حيازت كردي از شرفها و فضيلتها و مقامات عاليه، ملك و سرزميني را كه محيط به اقليمهائي از شرف و كمال است كه به آخر رسيدن آن از محالات است. باري، مؤمنين و مسلمين به هر درجه كه به قرآن عمل كنند و حقّاً به آن نزديك شوند، به همان درجه قرآن در روح آنان رسوخ ميكند، و به همان درجه وجودشان از قرآن بهرهمند ميگردد؛ و به هر مقدار قرآن را براي منويّات دنيوي و وصول به جاه و مقام و رياست باطل و خودنمائي و مردمداري بياموزند، از حقيقت قرآن بر كنار و موجب طرد و لعن قرآن قرار ميگيرند. دين مقدّس اسلام دين سُمعه و خودنمائي و ظاهرسازي و ظاهر فريبي نيست؛ و بنابراين يگانه معجزۀ باقيّۀ رسول الله و كتاب هدايت بشر كه قرآن است، اگر كسي بخواهد از آن سوء استفاده كند و آن را وسيله براي وصول به باطل قرار دهد، قرآن از نفس او مهجور گرديده و در قيامت شهادت بر عليه او ميدهد. شهادت قرآن براي آموزندگان مختلف قرآندر «كافي» محمّد بن يعقوب كليني با سند متّصل خود روايت ميكند از يعقوب أحمر كه گفت: من به حضرت صادق عليه السّلام گفتم: فدايت شوم؟ هُموم و غصّهها و اشياء ديگري بر من وارد شده است بطوريكه چيزي از مستحبّات و كارهاي خير را براي من باقي نگذاشته است، مگر آنكه گروهي از آن كارهاي خير از من پريدند و سلب شدند ص 314 تا به جائي كه مقداري از قرائت قرآن از من سلب شده است. گويد: چون حضرت از من نام قرآن را شنيدند به هراس و فَزع افتادند و گفتند: بعضي از مردم سورهاي از قرآن را از روي بياعتنائي دستخوش نسيان و فراموشي قرار ميدهند، و آن سوره در روز قيامت به نزد آن مرد ميآيد تا آنجا كه از درجهاي از درجات بر او اشراف مييابد و ميگويد: السَّلَامُ عَلَيْكَ. آن مرد در پاسخ ميگويد: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ، تو كيستي؟! آن سوره ميگويد: من فلان سوره هستم، تو مرا ضايع كردي و ترك نمودي! و اگر هر آينه به من تمسّك مينمودي، به اين درجه مقام تو ترفيع يافته بود. سپس حضرت با انگشت خود اشاره كردند و فرمودند: عَلَيْكُمْ بِالْقُرءانِ فَتَعَلَّمُوهُ فَإنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَعَلَّمُ الْقُرءانَ لِيُقَالَ: فُلَانٌ قَارِئٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَتَعَلَّمُهُ فَيَطْلُبُ بِهِ الصَّوْتَ فَيُقَالُ: فُلَانٌ حَسَنُ الصَّوْتِ وَ لَيْسَ فِي ذَلِكَ خَيْرٌ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَتَعَلَّمُهُ فَيَقُومُ بِهِ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ لَا يُبَالِي مَنْ عَلِمَ ذَلِكَ وَ مَنْ لَمْ يَعْلَمُهُ [190]. «بر شما باد به قرآن كه آنرا بياموزيد! چون بعضي از مردم قرآن را ميآموزند تا آنكه گفته شود: فلان كس خوانندۀ خوبي است؛ و بعضي به جهت صدا قرآن را ميآموزند تا آنكه گفته شود: فلانكس صدايش ص 315 خوب است، و در آن خيري نيست، و بعضي قرآن را ميآموزند تا آنكه به مفاد آن در شب و روز عمل كنند و قرآن را بپا دارند، و در صدد آن نيستند كه كسي از تعلّم او اطّلاع پيدا كند يا نكند.» و نيز در «كافي» با سند خود از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: قُرّاء قرآن سه دسته هستند. مردي كه قرآن را ميخواند و آنرا براي خود سرمايه تجارت قرار ميدهد و بواسطه آن از پادشاهان و حكّام به منافع مادّي ميرسد و بر مردم سيطره و تفوّق پيدا ميكند. و مردي كه قرآن را ميخواند و حروف و كلمات و قواعد ادبي و تجويدي را ياد ميگيرد، وليكن حدود و معاني و مباني حقيقي آنرا ضايع مينمايد؛ و خداوند اين دو دسته را در بين قاريان قرآن زياد نگرداند. و مردي كه قرآن را ميخواند و دواي قرآن را بر روي درد قلبش مينهد، و با قرآن شبها بيدار و زندهدار است و روزها روزه، و با قرآن به سجودهاي خود مشغول است، و به قرآن پهلو از رختخواب تهي ميكند و به عبادت اشتغال ميورزد. به بركت اين چنين قاريان قرآن خداوند عزيزِ جبّار، بلا را از مردم ميگرداند، و بواسطه آنان خداوند دورۀ حكومت را از دشمنان گرفته و به آنها محوّل مينمايد، و به جهت آنان خداوند عزّوجلّ باران رحمت خود را از آسمان فرو ميفرستد. و سوگند به خدا كه اين چنين قاريان قرآن از كبريت احمر نادرتر ص 316 و كميابترند. [191] بايد دانست كه تا سرّ انسان نسبت به قرآن پاك نشود، يعني تا انسان قرآن را فقط براي عمل نياموزد و براي تحقّق بخشيدن معاني آن در وجودش دست بدان نزند، انسان از حقيقت قرآن بهرهاي ندارد. و چه بسا افرادي ديده ميشوند كه به قرآن و علوم قرآني واردند. و در تفاسير مطالعه دارند، ولي قلبشان سياه است؛ علّت آنست كه قرآن را وسيله وصول به دنيا از جاه و مقام و منال و عزّت قرار دادهاند، روح قرآن از چنين افرادي بيزار است. در مكتب تشيّع چنين قارياني به ندرت يافت ميشوند، چون اصول تعليمات شيعه علماء و قاريان را بر اساس تبعيّت از حقّ پرورش ميدهد و نسبت به ابواب ظَلَمه و حكّام جائر تردّد ندارند و براي رياست باطله عمر خود را صرف نميكنند. در زمان سابق كه براي تحصيل به نجف اشرف مشرّف بودم يكي از مراجع علماء روزي در مجلسي كه سخن از شيعه و طرز تفكّر شيعي به ميان آمد گفت: من در چندين سال قبل در كنگره و سميناري كه از مذاهب اسلامي در «جامع الازهر» مصر تشكيل شد و علماء مذاهب اسلام از جميع كشورها حضور داشتند و من هم به عنوان نمايندۀ علماي نجف در آنجا شركت كرم، در ضمن بيان و معرّفي مذهب و مكتب تشيّع در خطابهاي كه در آنجا ايراد كردم روايت ذيل را كه از حضرت سجّاد عليه السّلام منقول است مفصّلاً خواندم و شرح دادم؛ بسيار مورد ص 317 تحسين و تقدير قرار گرفت، و مورد إعجاب همگي شد كه در مكتب شيعه چنين ريزهكاريهاي دقيق و عميق براي تربيت يافتگان اين مكتب وجود دارد، و تا اين حدّ براي تصفيه و تطهير آنان موشكافي و تحقيق از طرف امامانشان به عمل آمده است. روايت شگفت انگيز حضرت سجاد عليه السلام درباره شناختن مربي مردم و آن روايت اينست. در «إحتجاج» شيخ طبرسي آورده است كه: و بالإسناد المُتقدِّم ذِكرُه عنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ أنَّهُ قالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: إذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدْيُهُ وَ تَماوَتَ في مَنْطِقِهِ وَ تَخَاضَعَ فِي حَرَكاتِهِ، فَرُوَيْدًا لَا يَغُرَّنَّكُمْ. فَمَا أَكْثَرَ مَنْ يُعْجِزُهُ تَنَاوُلُ الدُّنْيَا وَ رُكُوبُ الْحَرَامِ مِنْهَا لِضَعْفِ نِيَّتِهِ وَ مَهَانَتِهِ وَ جُبْنِ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدِّينَ فَخًّا لهَا فَهُوَ لَا يَزَالُ يَخْتُلُ النَّاسَ بظَاهِرِهِ فَإنْ تَمَكَّنَ مِنْ حَرَامٍ اقْتَحَمَهُ. وَ إذَا وَجَدْتُمُوهُ يَعِفُّ عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ، فَرُوَيْدًا لَا يَغُرَّنَّكُمْ. فَإنَّ شَهَوَاتِ الْخَلْقِ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا أَكْثَرَ مَنْ يَنْبُو عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ وَإنْ كَثُرَ وَ يَحْمِلُ نَفْسَهُ عَلَي شَوْهَآءَ قَبِيْحَةٍ فَيَأْتِي مِنْهَا مُحَرَّمًا. فَإذَا وَجَدْتُمُوهُ يَعِفٌ عَنْ ذَلِكَ، فَرُوَيْدًا لَا يَغُرَّنَّكُمْ حَتَّی تَنْظُرُوا مَا عُقْدَةُ عَقْلِهِ، فَمَا أَكْثَرَ مَنْ تَرَكَ ذَلِكَ أَجْمَعَ ثُمَّ لَا يَرْجِعُ إلَی عَقْلٍ مَتِينٍ، فَيَكُونُ مَا يُفْسِدُهُ بِجَهْلِهِ ص 318 أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُهُ بعَقْلِهِ. فَإذَا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتِينًا، فَرُويَدًا لَا يَغُرَّنَّكُمْ حَتَّی تَنْظُرُوا أَمَعَ هَوَاهُ يَكُونُ عَلَی عَقْلِهِ أَمْ يَكُونُ مَعَ عَقْلِهِ عَلَی هَوَاهُ، وَ كَيْفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِّيَاسَاتِ الْبَاطِلَةِ وَ زُهْدُهُ فِيهَا، فَإنَّ فِي النَّاسِ مَنْ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ؛ يَتْرُكُ الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا وَ يَرَی أنَّ لَذَّةَ الرِّيَاسَةِ الْبَاطِلَةِ أَفْضَلُ مِنْ لَذَّةِ الامْوَالِ وَالنّعَمِ الْمُبَاحَةِ الْمُحَلَّةِ، فَيَتْرُكُ ذَلِكَ أَجْمَعَ طَلَبًا لِلرِّيَاسَةِ حَتَّی إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ. فَهُوَ يَخْبطُ خَبْطَ عَشْوَآءُ يَقُودُهُ أَوَّلُ بَاطِلٍ إلَی أَبْعَدِ غَايَاتِ الْخَسَارَةِ. وَ يَمَدُّهُ رَبُّهُ بَعْدَ طَلَبِهِ لِمَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ فِي طُغْيَانِهِ؛ فَهُوَ يُحِلُّ مَا حَرَّمَ اللَهُ وَ يُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَهُ، لَا يُبَالِي مَا فَاتَ مِنْ دِينِهِ إذَا سَلُمَتْ لَهُ رَيَاسَتُهُ الَّتِي قَدْ شَقِيَ مِنْ أَجْلِهَا. فَأْولَئِكَ الَّذِينَ غَضِبَ اللَهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا. وَ لَكِنَّ الرَّجُلَ كُلَّ الرَّجُلِ نعم الرَّجُلُ هُوَ الَّذِي جَعَلَ هُوَاهُ تَبَعًا لاِمْرِاللَهِ وَ قُوَاهُ مَبْذُولَةً فِي رِضَا اللَهِ؛ يَرَی الذُّلَّ مَعَ الْحَقِّ أَقْرَبَ إلَی عِزِّ الابَدِ مِنَ الْعِزِّ فِي الْبَاطِلِ. وَ يَعْلَمُ أَنَّ قَلِيلَ مَا يَحْتَمِلُهُ مُنْ ضَرَّآئِهَا يُؤَدِّيهِ إلی دَوَامِ النَّعِيمِ ص 319 فِي دَارٍ لَا تَبيدُ وَ لَا تَنْفَدُ وَ أَنَّ كَثِيرَ مَا يَلْحَقُهُ مِنْ سَرَّآئِهَا إنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ يُؤَدِّيهِ إلَی عَذَابٍ لَا انْقِطَاعَ لَهُ وَ لَا يَزُولُ. فَذَلِكُمُ الرَّجُلُ نِعْمَ الرَّجُلُ، فَبهِ فَتَمَسَّكُوا وَ بسُنَّتِهِ فَاقْتَدُوا وَ إلَی رَبِّكُمْ بِهِ فَتَوَسَّلُوا، فَإنَّهُ لَا تُرَّدَ لَهُ دَعْوَةُ وَ لَا يُخَيَّبُ لَهُ طَلِبَةٌ.[192] اصناف مختلف مردم مدعيان تربيت و علامت شناخت ولي خدا شيخ طبرسي (ره) با سند خود از تفسير منسوب به امام حسن عسگري عليه السّلام از حضرت امام رضا عليه السّلام از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: «اگر مردي را ببينيد كه طريقه و روش او نيكوست و گفتار خود را آهسته و آرام نموده و سخن خود را ضعيف و ملايم نشان دهد و در كارها و حركاتش خود را خاضع و فروتن جلوه دهد، فوراً به او گرايش پيدا نكنيد! دست نگاه داريد، توقّف كنيد كه شما را گول نزند! زيرا چه بسيار كساني هستند كه به علّت سُستي نيّت و پستي هويّت و ترسو بودن دلشان از رسيدن به دنيا و ارتكاب كارهاي حرام عاجز ماندهاند. و بدين جهت دين را دام وصول به دنيا و وسيله صيدِ وصول به مادّيّات و شهوات قرار ميدهند، مردم را به ظاهر آراسته خود ميفريبند و چنانچه به چيز حرامي دست يابند با تمام مشقّت و تكلّف خود را بدان ميرسانند و دست ميآلايند. و اگر ديدند كه آن مرد از مال حرام اجتناب ميورزد و دست بدان نميآلايد، پس باز صبر كنيد! و در گرايش به او مبادرت نكنيد كه شما را فريب ندهد! ص 320 چون خواستهها و تمايلات نفساني مردم مختلف است، زيرا كه چه بسياري از مردم از به دست آوردن مال حرام گر چه فراوان باشد دوري ميكنند، وليكن ارادۀ خود را از راه زنا و اعمال شنيعه باز نميدارند، و نفس خود را بر ورود بر يك زن زشت كَريه المنظَر فرود آورده و از راه حرام با او آميزش ميكنند. و اگر آن مرد را چنين يافتيد كه از اين عمل زشت هم دوري ميكند، باز شكيبا باشيد! و در گرايش به او شتاب نكنيد، كه مبادا شما را گول زند! تا خوب بنگريد كه گِرهِ و بستگي عقلاني او چطور است و مركز تصميم گيري تفكيري او چگونه است، چون بسياري از مردم هستند كه از روي آوردن به دنيا و ارتكاب مُحرّمات و وصول به اموال حرام و اعمال آميزشي جنسي خودداري نموده و عفّت به خرج ميدهند، وليكن داراي عقل متين و فكري استوار نيستند. و بنابراين مفسدۀ كارهائي را كه انجام ميدهند بيش از مصلحت آنست، چون بر پايه جهالتي كه دارند مفسدهاي ميآفرينند بيشتر از مصلحتي كه پديدۀ عقل و درايتشان است. و اگر عقل او را نيز متين و استوار يافتيد! باز زود اقدام بر پيروي و تبعيّت نكنيد! تا آنكه او را بنگريد كه آيا با هواي نفس خود متحّد شده و عليه عقلش قيام كرده است، و يا آنكه با عقلش متّحد شده و با هم عليه هواي نفس امّاره به پا خاستهاند. و ديگر ببينيد كه آيا نسبت به رياستهای باطله دنيويّه اشتياق و رغبت دارد، يا آنكه بيرغبت و ميل است، چون در ميان تودۀ مردم افرادي يافت ميشوند كه هم دنيا ص 321 و هم آخرت، هر دو باختهاند؛ دنيا را براي وصول به دنيا ترك گفتهاند و پنداشتهاند كه لذّت رياستهای باطل از لذّت اموال حرام و نعمتهاي مباح و حلال بيشتر است، و بنابراين براي نيل به رياستهای باطل از همه اينها گذشتهاند. و اگر به آنها گفته شود: از خدا بپرهيز! مقام خودخواهي و عزّت كاذب او را به گناه ميكشد پس جهنّم براي او بس است و حقّاً بد محلّ آرامشي است. اين چنين فردي چون آدم يك چشمي، پيوسته در امور بدون بصيرت و درايت است و اوّلين گامي كه به باطل بردارد، او را به آخرين مراتب خُسران و زيان ميكشاند. و پس از آنكه نميتواند به منويّات خود برسد، پروردگارش او را در طغيان و سركشيِ ممتدّ ميبرد؛ و در اين صورت آنچه را كه خدا حرام كرده است حلال ميشمرد و آنچه را كه خدا حلال كرده است حرام ميشمرد. و اگر رياست باطلش كه به دنبالش ميرود و براي وصول به آن خود را به مهالك انداخته و به شقاوت رسانده است سالم بماند، باكي در از بين رفتن دينش ندارد؛ پس اين افراد كساني هستند كه خدا بر آنها غضب نموده و به آنان صَلاي دورباش زده و عذاب ذلّت آميز و تحقير انگيز برايشان مهيّا ساخته است. وليكن مرد، تمام مرد، نيكو مرد آن كسيست كه هواي نفس و در خواست خود را تابع امر خدا نموده است و قواي خود را در راه رضاي خدا مبذول داشته است؛ و ذلّت را با وجود داشتن حقّ، به عزّت أبديّه نزديكتر مييابد از عزّتي كه با باطل به دست ميآيد. و به يقين ميداند كه گرفتاريهاي ص 322 كم و ناچيز دنيا كه براي رضاي خدا آنها را تحمّل ميكند، او را بدوام نعمتهاي ابديّه خداوند در بهشتي كه خرابي و فناء و نيستي ندارد خواهد رسانيد. و نيز ميداند كه اگر از هواي نفس امّارۀ خود پيروي كند، بسياري خوشيهائي كه در دنيا ميبرد او را به عذاب ابديّه خداوند كه زوال و انقطاع ندارد خواهد كشانيد. پس بنابراين بدانيد كه مرد تمام عيار چنين مردي است، مرد نيكو و پسنديده و استوار چنين مردي است؛ پس حتماً به او تمسّك كنيد! و به رويّه و منهاج و سيرۀ او اقتدا نمائيد! و بوسيله او بسوي پروردگارتان متوسّل شويد! چون درخواست و دعاي او ردّ نميشود و طلب و خواهش او دچار حِرمان نميگردد.» پاورقي [179] ـ آيه 21، از سورۀ 16: النّحل؛ و آيه اينطور است: أَمْوَ'تٌ غَيْرُ أَحْيَآءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ. «اينها مردگاني هستند غير زنده، و ادراك و شعور ندارند كه چه موقع برانگيخته ميشوند.» [180] ـ ذيل آيه 171، از سورۀ 2: البقرة [181] ـ قسمتي از آيۀ 49، از سورۀ 29: العنكبوت [182] ـ مطالب مجلسي نقل به معني شد و با توضيحي از ما بيان شد؛ و أصل مطالب در ج 7 «بحار» طبع حروفي، ص 321 تا 324 آمده است. [183] جزء فقرات سلام پائين پاي حضرت أميرالمؤمنين است كه اوّل آن السَّلامُ عَلَی أبي الائِمَّةِ وَ خَليلِ النُّبوَةِ ميباشد و در ضمن اوّلين زيارت از زيارات مطلقه آن حضرت ذكر شده است. [184] جزء فقرات سلام پائين پاي حضرت أميرالمؤمنين است كه اوّل آن السَّلامُ عَلَی أبي الائِمَّةِ وَ خَليلِ النُّبوَةِ ميباشد و در ضمن اوّلين زيارت از زيارات مطلقه آن حضرت ذكر شده است. [185] ـ قسمتي از آيه 138، از سورۀ 2: البقرة [186] ـ «مطالب السّـئول» طبع سنگي، ص 21، از «حلية الاوليآء»؛ و «حلية الاوليآء» ج 1، ص 64؛ و در «ينابيع المودّة» ص 212 گويد: و عن ابن عبّاس: لَيْسَ مِنْ ءَايَةٍ في الْقُرءَانِ يَـٰأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إلاّ عَليٌّ رَأْسُها وَ أمِيرُها وَ شَريفُها. وَ لَقَدْ عاتَبَ اللَهُ أصْحابَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ سَلَّمَ في الْقُرْءَانِ وَ ما ذَكَرَ عَليًّا إلاّ بِخَيْرٍ. [187] ـ «ديوان حبيب» مدائح ص 200 و 201 [188] ـ «ديوان حبيب» مدائح ص 199 و 200 [189] ـ «ديوان اُزْري» ص 151 شيخ كاظم اُزْري تميمي بغدادي متوّفی در غرّه ج 1، سنۀ 1211 هجريّه قمريّه مدّاح اهل بيت عليهم السّلام و در جلالت و بلاغت شعر او قصيدۀ هائيّهاش: لِمَنِ الشَّمسُ في قُبابِ قُباها كافي است كه او را در رديف شعاري درجه اوّل اهل بيت قرار دهد. و چنين حكايت شده است كه علاّمه بحرا العلوم او را تعظيم و تكريم مينمود، چون با دشمنان به خوبي به مناظره مينشست. و از مرحوم آية الله سيّد حسن صدر روايت شده است كه او گفته است: قصيدۀ هائيّه اُزْري بيش از هزار بيت بوده و در طوماري نوشته شده بود، و موريانه مقداري از آن را خورده و بقيّۀ طومار به دست مرحوم آية الله آقا سيّد صدرالدّين عامليّ رسيد و او اين مقدار از ابيات را كه شيخ جابر كاظمي تخميس كرده است از آن استخراج نمود. و صاحب «مستدرك الوسآئل» در كتاب «شاخه طوبي» گفته است: علاّمه محقّق شيخ محمّد حسن صاحب جواهر تمنّي ميكرده است كه قصيدۀ هائيّۀ اُزْري در ديوان عمل او نوشته گردد و به جاي آن كتاب جواهر در نامه عمل اُزْري نوشته شود. (ملخّص از «الكُني و الالقاب» طبع صيدا، ج 2، ص 19) [190] ـ «اُصول كافي» ج 2، ص 608 و 609؛ و در «وسائل» أمير بهادر، ج 1، ص 369 آورده است. [191] ـ «اُصول كافي» ج 2، ص 627؛ و «وسآئل الشّيعة» ج 1، ص 369 [192] ـ «إحتجاج طبرسي» طبع نجف، ج 2، ص 52 و 53 از تفسير منسوب به امام؛ و «بحارالانوار» طبع حروفي، ج 2، ص 84 و 85 از تفسير منسوب به امام، شمارۀ 10؛ و در ص 85 از «إحتجاج» بالإسنادِ إلی أبيمحمَّدٍ الإمامِ، شمارۀ 11
|
|