|
|
ابتلائات دنيوي كفّارۀ گناه مؤمن، و لذّات دنيا پاداش حسنات كافر استكفّارۀ گناه يعني چه؟ ص 123 يعني ريخته شدن آن آلودگيهاي ظاهري. و كافر هر لذّتي كه در دنيا ببرد جزاي اعمال حسنۀ اوست كه انجام داده؛ چون كافر براي خدا كار نميكند و خدا را نميشناسد و اصولاً معني تقوي و تقرّب را ادراك نميكند، و كارهاي خوبي كه از او سر ميزند براي منظورها و نيّتهاي دنيوي است، پس خدا هم طبق همان نيّتها و هدفها به او پاداش دنيوي ميدهد؛ با دادن مال و جاه و انواع تنعّم كه به او بدهد پاداش او را داده و تلافي حسنات او شده است؛ بنابراين وقتيكه مُرد، ديگر حسنهاي ندارد، ديگر از خدا چه طلبي دارد؟ كار نيكي در دنيا براي مقصد دنيوي انجام داد و به مقصود و نتيجۀ دنيوي هم رسيد. ولي سيّئه و گناهي كه مؤمن انجام ميدهد، خارج از مرز وجودي اوست و از هدف عالي و ايمان او جداست؛ براي از بين رفتن آن، خداوند بر آن مؤمن ابتلائاتي پيش ميآورد و آن ابتلائات موجب بيداري و تنبّه او ميشود، و همين معناي كفّاره و ريخته شدن گناهست؛ پس مؤمن كه ميميرد چون صاحب هدف عالي و متعهّد و مسؤول در برابر امر الهي است، بسوي همان مكان عالي حركت ميكند و گناهش هم كه در دنيا جزا داده شد و به انواع گرفتاريهاي متناسب با آن گناه كيفر ديد؛ بنابراين پاك و پاكيزه به عالم قدس پرواز ميكند. در روايات بسياري داريم كه وقتي مؤمن ميخواهد از دنيا برود، شيطان به سراغ او ميآيد و به هر وسيلهاي هست، با نويدها و ص 124 وعدهها ميخواهد او را متزلزل نموده و ايمانش را بگيرد؛ ولي مؤمن واقعي خوب او را ميشناسد و ابداً به وعدههاي او تسليم نشده و گول نميخورد. شيطان، محك جدائي خوبيها از زشتيهاستدر كتاب «كافي» كُليني روايت ميكند از عليّ بن محمّد بن بَنْدار از أحمد بن أبي عبدالله از محمّد بن عليّ از عبدالرّحمن بن أبيهاشم از أبيخديجه از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام: قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ يَحْضُرُهُ الْمَوْتُ إلَّا وَكَّلَ بِهِ إبْلِيسُ مِنْ شَيْطَانِهِ أَنْ يَأْمُرَهُ بِالْكُفْرِ وَ يُشَكِّكَهُ فِي دِينِهِ حَتَّي تَخْرُجَ نَفْسُهُ، فَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا لَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ؛ فَإذَا حَضَرْتُمْ مَوْتَاكُمْ فَلَقِّنُوهُمْ شَهَادَةَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ حَتَّي يَمُوتَ [97]. «حضرت صادق فرمودند: تمام كسانيكه در آستانۀ مرگ قرار گيرند، إبليس يكي از شياطين مأمور خود را مأموريّت ميدهد كه بنزد او برود و او را امر به كفر كند و آنقدر در دين او تشكيك كند و او را به شبهه و شكّ اندازد تا آنكه جانش خارج شود. و هر كسيكه مؤمن باشد، آن شيطان بر او غلبه نميكند و شبهاتش در دل او جاي نميگيرد.
ص 125 بنابراين هر وقت شما بر بالين افراد محتضر از مؤمنين حاضر ميشويد، به آنها تلقين شهادت به توحيد و نبوّت كنيد تا بگويند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، تا آنكه جان بسپارند.» البتّه معلوم است كه شيطان، وسوسه در باطن انسان ميكند واز راه قوّۀ خيال در او تصرّف مينمايد و يك مناظر زيبا و دلفريب را جلوه ميدهد و يك سلسله نيّات و خواطر نفسانيّه را به ياد انسان ميآورد، تا آنكه انسان از محبّت لقاي خدا منصرف شود و از درجات و مقامات عِلوي و رضوان خدا غفلت ورزد؛ و باز به دنيا و زينتهاي آن دل ببندد و در اين صورت رشتۀ پيوند ضميرش با امور أبديّه و موجودات مجرّدۀ روحانيّه، مثل خدا و رسول خدا و ائمّه و خلفاي آن حضرت صلواتُ الله عَليهم أجمعين گسيخته ميگردد و وجهۀ دلش به سمت امور غرور و زخرف دنيا و آرزوهاي پيشين منعطف ميشود؛ و در اينحال كه وجههاش به دنيا برگشته است جان ميدهد. ولي مؤمن كه دل به ابديّت سپرده و عاشق لقاي محبوب و دلباختۀ مقام جمال او و تماشاي مظاهر رحمت از نفوس قدسيّۀ الهيّه و ارواح طيّبۀ دلباختگان حضرت اوست، كجا بدين وساوس توجّه ميكند؟ تمام اين مناظر فريبنده و وساوس شيطان را دام فريب و شبكۀ صيد ميبيند و به آنها به ديدۀ حقارت و تنفّر مينگرد، و ابداً وجهۀ باطن خود را بدان منعطف ننموده، يكسره در انتظار فرمان دخول و پرواز در آسمان توحيد مطلق، و سير در اسماء و صفات حضرت رب ص 126 ودود است و در همان حاليكه دل خود را بدان آسمان متوجّه نموده روحش به عالم خلد ميخَلد. و بنابراين مطلب، حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايد: به ميّتِ خود دائماً تلقين شهادتين كنيد، تا او را در اين وجهه تقويت و مدد كنيد و صولت شيطان را درهم شكنيد. در اطاق شخص محتضر، جُنب داخل نشود، انسان با وضو وارد گردد، قرآن بخوانيد، «ياسين» و «صافّات» بخوانيد، دعاي «عديله» بخوانيد، اطاق را معطّر كنيد؛ چون محلّ نزول ملائكه است و آنها از بوي عطر خشنود ميشوند و شياطين از بوي عطر ميگريزند، از قرآن ميگريزند، از ذكر بِسمِ اللَه الرّحمنِ الرَّحيم ميگريزند. البتّه ورود و وسوسۀ شيطان براي امتحان است كه افراد پاك را از افراد آلوده جدا كند و ايمان مستقرّ از ايمان مُستودع جدا شود و كَلِمطيّب بسوي پروردگار بالا رود. در سورۀ حشر ميفرمايد: كَمَثَلِ الشَّيْطَـٰنِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَـٰنِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٌ مِّنْكَ إِنِّيٓ أَخَافُ اللَهَ رَبَّ الْعَـٰلَمِينَ [98]. شيطانهائي را كه خدا آفريده، مَحَكهائي هستند براي تميز آلوده از پاك، و بنابراين عبث خلق نشدهاند و پروردگار روي مصلحت آنها را آفريده است؛ شيطان موجودي است كه جدا ميكند خبيث را از طيّب. ص 127 تمام مردم از سعيد و شقيّ ميخواهند بسوي خدا بروند و در مقام امن بيارمند؛ فاسق و عادل، مؤمن و كافر، مراعات كنندۀ حقّ مردم و متجاوز و متجاسر به حقوق آدميان، همه و همه اشتها دارند در مقام صدّيقين سكني گزينند. شيطان امتحان ميكند و با محك خاصّ خود مردم را از هم جدا، اشقيا را از سعداء جدا مينمايد. آن كساني كه اهل خدا هستند هرچه آنها را به اباطيل دعوت كند، نميپذيرند و گول نميخورند؛ و آن كسانيكه ايمانشان ريشهدار نيست بلكه سطحي و تقليدي است، زود برميگردند و فريب إبليس پر تلبيس در دلشان جا باز ميكند. پس شيطان مأموريست از جانب خدا موظّف به وظيفۀ خود؛ عيناً مانند آن جرقّهايست كه آب را تحليل و تجزيه ميكند و آن را به دو مادّه تقسيم و جدا ميسازد. شيطان هم پس از انجام مأموريّت و فريفتن مردم سطحي مذهب، به آنها لبخند ميزند و ميگويد: خوب شما را در دام نهادم و باطن شما را ظاهر كردم و آلودگيها و عفونتهاي مخفيّۀ شما را آشكارا نمودم. و اين است معناي آيۀ كريمه: «مِثل شيطان كه به انسان ميگويد: بخداي خود كافر شو؛ انسان چون به دستور او رفتار نموده و بخدا كافر ميشود، به انسان ميگويد: من از تو بيزارم چون تو بخداي خود كافر شدي ولي من بخدا ايمان دارم و از پروردگار و ربّ العالمين ترس ص 128 دارم.» آري شيطان در وهلۀ اوّل بيزاري خود را به انسان ابراز نميدارد، چون كه در اينصورت انسان گول او را نميخورد؛ بلكه به انسان درِباغ سبز نشان ميدهد، و اخلاق و فضائل و معنويّت و طهارت فكر و عدالت و عبوديّت خدا را بيارج و بيمقدار جلوه ميدهد، و وقتي انسانرا فريفت، در آن هنگام ميگويد: اي بندۀ بيبند و بار، و اي فرد غير مسؤول و غير متعهّد، و اي انسان بيوجدان و كوتاه از رتبۀ انسان! تو انسان بودي و داراي مقام و شرف انسانيّت، گول من شيطان را خوردي و به خداي مهربان و حيّ و عليم و قدير كه تو را از عدم به وجود آورده و با دست مِهر خود پرورش داده است كافر شدي! و موجودات وهميّه و اعتباريّه را خداي خود پنداشتي و محور أصالت خود را بر آن نهادي! برو، جاي تو دوزخ: محلّ كافران است. مؤمنان در مواقع امتحان چون كوه راسخندولي الْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ؛ مؤمن با دلي قويّ و عزمي متين نظر به عالم ابديّت دوخته و ابداً از وساوس شيطان تزلزل در او راه نمييابد، و مانند كوه راسخ از طوفانهاي شديد واهمه نميكند. در «تفسير عيّاشي» از صفوان بن مِهران از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه: إنَّ الشَّيْطَانَ لَيَأْتِي الرَّجُلَ مِنْ أَوْلِيَآئِنَا (فَيَأْتِيهِ) عِنْدَ مَوْتِهِ، يَأْتِيهِ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ لِيَصُدَّهُ عَمَّا هُوَ عَلَيْهِ؛ فَيَأْبَي اللَهُ لَهُ ذَلِكَ. وَ كَذَلِكَ قَالَ اللَهُ: «يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ ص 129 فِيالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي الاخِرَةِ. [99]» و [100] حضرت ميفرمايد: «هر كدام از اولياي ما كه بخواهد جان بسپارد، شيطان از طرف راست و از طرف چپ او ميآيد تا آنكه او را از عقيده و مذهب خود كه ولايت است باز دارد، ولي خداوند نميگذارد كه وسوسههاي او در آن دوست و وليّ ما اثري بگذارد؛ و اينست معني آيۀ قرآن كه: «خداوند ثابت ميدارد به گفتار ثابت، كه همان توحيد و ولايت است، افرادي را كه ايمان آوردهاند، در زندگي دنيا و در آخرت.» مراد حضرت از طرف راست، همان جنبههاي ايماني و معنوي است و از طرف چپ، جنبههاي مادّي و دنيوي؛ يعني شيطان از هردو جنبه وارد ميشود و از راه خدا و از راه مادّيّت وسوسه ميكند، و بنابراين، گفتار او كه ميگويد: ثُمَّ لَا تِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَـٰنِهِمْ وَ عَن شَمَآئِلِهِمْ وَ لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَـٰكِرِينَ. [101] نيز مراد از جانب يمين و جانب شمال، همين معني خواهد بود. كسانيكه ايمان آوردهاند و توحيد عملي را كه همان ولايت است، در وجود خود راه دادهاند؛ خدا و پيغمبر و ائمّه نگهدار آنها هستند. و لذا انسان بايد پيوسته متّكي و اميدوار باشد و هيچگاه يأس ص 130 در وجود او راه نيابد؛ و اگر احياناً گناهي از او سر زند، آن گناه را به توبه پاك كند و نگذارد كه اثر آن گناه به باطن سرايت كند. اگر مخالفت امر خدا كرد زود تدارك كند، اگر كسي را رنجاند زود از او معذرت طلبد، اگر مال كسي را برد زود بپردازد، اگر در حقّ كسي اجحاف كرد زود تدارك كند؛ و همچنين هر لغزشي از او سر زد زود تلافي كند و نگذارد كه گناهان يكي به روي ديگري انباشته و متراكم گردد و از ظاهر به باطن نفوذ كند و باطن را آلوده سازد، كه در آنصورت كار مشكل است. تشرّف حارث هَمْداني به خدمت أميرالمؤمنين عليه السّلاممرحوم شيخ مفيد در «مجالس» و شيخ طوسي در «أمالي» و عليّ بن عيسي إربِلي در «كشف الغمّة» و أبوجعفر محمّد بن أبيالقاسم طبري در كتاب «بشارةُ المصطفي لِشيعةِ المرتضي» با أدني اختلافي در لفظ، روايت كردهاند؛ و ما در اينجا عين عبارت «مجالس» مفيد را نقل ميكنيم و به مواضع اختلاف در حاشيه اشاره مينمائيم: شيخ مفيد از أبوالحسن عليّ بن محمّد بن زُبير از محمّد بن عليّ ابن مهدي از محمّد بن عليّ بن عَمرو [102] از پدرش از جميل بن صالح از أبوخالد كابلي از أصبغ بن نُباته روايت كرده است كه او گفت:
ص 131 دَخَلَ الْحَارِثُ الْهَمْدَانِيُّ [102] عَلَي أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي ص 132 نَفَرٍ مِنَ الشِّيعَةِ وَ كُنْتُ فِيهِمْ، فَجَعَلَ الْحَارِثُ يَتَّئِدُ [103] فِي مِشْيَتِهِ وَ يَخْبِطُ الارْضَ بِمِحْجَنِهِ وَ كَانَ مَرِيضًا. فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ـ وَ كَانَتْ لَهُ مِنْهُ مَنْزِلَةٌ ـ فَقَالَ: كَيْفَ تَجِدُكَ يَا حَارِثُ؟ فَقَالَ: نَالَ الدَّهْرُ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ مِنِّي، وَ زَادَنِي أَوَارًا [104] وَ ص 133 غَلِيلاً اخْتِصَامُ أَصْحَابِكَ بِبَابِكَ. أصبغ بن نُباته ميگويد: «حارث هَمْداني با جماعتي از شيعيان كه من نيز در بين آنها بودم بر حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد شدند، و حارث در راه رفتن با تانّي و سنگيني پيش ميرفت، و چون مريض بود عصاي سركجي كه در دست داشت به زمين ميكوفت. حارث در نزد أميرالمؤمنين شخصيّتي بود و مقام و منزلتي داشت، و چون أميرالمؤمنين عليه السّلام او را بدين حال ديد فرمود: اي حارث! حالت چطور است؟ عرض كرد: يا أميرالمؤمنين روزگار بر من غلبه كرده و سلامتي را از من ربوده است و علاوه بر اين، نزاعي كه اصحاب تو در خانۀ تو با يكدگر دارند، حرارت و حِقد را در درون من افروخته است و مرا فزون از حدّ، بيتاب و تحمّل كرده است.» قَالَ: وَ فِيمَ خُصُومَتُهُمْ؟ قَالَ: فِيكَ وَ فِي الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ؛ فَمِنْ مُفْرِطٍ مِنْهُمْ غَالٍ، وَ مُقْتَصِدٍ [105] قَالٍ: وَ مِنْ مُتَرَدِّدٍ مُرْتَابٍ لَا يَدْرِي أَ يُقْدِمُ أَمْ يُحْجِمُ. فَقَالَ: حَسْبُكَ يَا أَخَا هَمْدَانَ! أَلَا إنَّ خَيْرَ شِيعَتِي النَّمَطُ ص 134 الاوْسَطُ، إلَيْهِمْ يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي. فَقَالَ لَهُ الْحَارِثُ: لَوْ كَشَفْتَ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي الرَّيْنَ عَنْ قُلُوبِنَا، وَ جَعَلْتَنَا فِي ذَلِكَ عَلَي بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِنَا. قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: قَدْكَ[106] فَإنَّكَ امْرُؤٌ مَلْبُوسٌ عَلَيْكَ؛ إنَّ دِينَاللَهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِـَايَةِ الْحَقِّ، فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ. «حضرت فرمودند: اي حارث! نزاع و مخاصمۀ اصحاب من در چه مسألهاي است؟ عرض كرد: دربارۀ تو و دربارۀ آن سه نفري كه قبل از تو بودهاند (و مراد أبوبكر و عمر و عثمان است). بعضي از آنها بسيار زيادهروي ميكنند و دربارۀ تو غلوّ مينمايند؛ و برخي راه ميانه در پيش گرفته ليكن با آنها به بغض و عداوت مينگرند؛ و بعضي در حال حيرت و ترديد باقي مانده و به شكّ و رَيب درافتادهاند، و نميدانند كه دربارۀ تو قدم به جلو گذارده و صراحةً از تو طرفداري نموده و مانند سائرين بغض دگران را در دل گيرند، يا آنكه بايد پا به عقب گذارده و توقّف كنند و كار ديگران را بر صحّت حمل نمايند. حضرت فرمودند: بس است اي برادر من، اي حارث همداني! بدان كه بهترين شيعيان من كه مورد نظر و انتخاب منند، آن دسته و فرقهاي هستند كه راه اعتدال و ميانه را اتّخاذ نمودهاند؛ و آنان كه راه ص 135 غلوّ پيموده و به افراط و زيادهروي پيوستهاند، بايد در مذهب و مرام به آنها بازگشت نموده و رويّۀ آنان را اتّخاذ كنند؛ و آن دستۀ عقب افتاده كه دچار حيرت و ترديد شدهاند نيز بايد خود را به آنها رسانيده و به آئين و مرام آنها بپيوندند. حارث عرض كرد: چه بسيار مقتضي است كه آرزوي ما را برآوري، و با گفتار خود حقّ مطلب را آشكارا بيان كني، و اين كدورت كه بر دلهاي ما نشسته با سخنان حقّ خود بزدائي و ما را در اين امر بر جادّۀ حقيقت و واقع رهبري كني و بر امر خود صاحب بصيرت گرداني! فدايت شود پدرم و مادرم، اي أميرالمؤمنين! حضرت فرمود: ديگر بس است، سخن مگو؛ تو مردي هستي كه حقّ بر تو مشتبه شده (و كارهاي چشمگير افرادي كه قبل از من آمدهاند و گرمي بازار آنان، تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است.) دين خدا به مردان شناخته نميشود بلكه به علامت حقّ شناخته ميشوددين خدا، به شخصيّت و موقعيّت افرادِ با تعيّن و تشخّص شناخته نميشود، بلكه فقط به علامت و نشانۀ حقّ شناخته ميگردد؛ تو بايد اوّل حقّ را بشناسي و سپس با آن ميزان، معيارِ وجودي افراد و خير و شرّ آنها را بسنجي، و افراديكه به حقّ متحقّقند را بشناسي.»[107] ص 137 گفتار أميرالمؤمنين به حارث دربارۀ درجات و مقام خوديَا حَارِثُ! إنَّ الْحَقَّ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ، وَ الصَّادِعُ بِهِ مُجَاهِدٌ، وَ بِالْحَقِّ أُخْبِرُكَ، فَأَرْعِنِي [108] سَمْعَكَ، ثُمَّ خَبِّرْ بِهِ مَنْ كَانَ لَهُ حَصَافَةٌ [109] مِنْ أَصْحَابِكَ. أَلَا إنِّي عَبْدُاللَهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ صِدِّيقُهُ الاوَّلُ (الاكْبَرُ خ ل) صَدَّقْتُهُ وَ ءَادَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ؛ ثُمَّ إنِّي صِدِّيقُهُ الاوَّلُ فِي أُمَّتِكُمْ حَقًّا. فَنَحْنُ الاوَّلُونَ وَ نَحْنُ الاخِرُونَ، وَ نَحْنُ خَآصَّتُهُ يَا حَارِثُ وَ خَالِصَتُهُ. وَ أَنَا صَفْوُهُ وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرِّهِ؛ أُوتِيتُ فَهْمَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ عِلْمَ الْقُرُونِ وَ الاسْبَابِ، وَاسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحٍ يَفْتَحُ كُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ يُفْضِي كُلُّ بَابٍ ص 138 إلَي أَلْفِ أَلْفِ عَهْدٍ. وَ أُيِّدْتُ [110] وَ اتُّخِذْتُ وَ أُمْدِدْتُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ نَفْلاً؛ وَ إنَّ ذَلِكَ يَجْرِي لِي وَ لِمَنِ اسْتَحْفَظَ [111] مِنْ ذُرِّيَّتِي مَا جَرَي اللَيْلُ وَ النَّهَارُ، حَتَّي يَرِثَ اللَهُ الارْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا. حضرت فرمود: «اي حارث! سخن حقّ نيكوترين گفتار است، و كسيكه بدان اعلان كند و بيپرده و فاش به حقّ إخبار نمايد، مجاهد در راه خداست. و من به حقّ با تو سخن ميگويم؛ بدان گوش فرا دار و سپس آن را به بعضي از رفقاي خودت كه داراي رأي محكم و عقل پسنديده هستند بازگو كن. آگاه باش كه من بندۀ خدا هستم و برادر پيغمبر خدا، و اوّلين كسي هستم كه او را تصديق نمودم؛ من او را تصديق نمودم در وقتيكه آدم در بين روح و جسد خود بود. و از اين گذشته من اوّلين تصديق كنندۀ او هستم از روي واقع و حقيقت در ميان امّت شما. پس ما هستيم جماعت پيشينيان، و ما هستيم جماعت پسينيان، و ما هستيم خاصّۀ رسول خدا، اي حارث، و مصفّي شده و پاكيزه شدۀ آن حضرت.
ص 139 و من برگزيدۀ رسول خدا هستم، و وصيّ او هستم، و وليّ او هستم، و صاحب نجوي و راز پنهان و صندوقچۀ اسرار او هستم؛ و به من مقام علم كتاب و قضاء به حقّ و فصل خطاب، و علم سَلف و خَلف و زمانها و دهرها، و علم سلسلۀ اسباب و مسبّبات و قضاي الهي و قَدَر داده شده است؛ و هزار كليد از خزائن خدا در نزد من گذاشته شده است، كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات و خزائن الهيّه را ميگشايد، كه هر دري از آن به گشايش هزار هزار عهد منتهي ميگردد. و از تمام اينها گذشته، به عنوان فضل و زيادي به «ليلةُ القَدر» نيز تأييد شدم و گرفته شدم و مدد يافتم. و اين مقام براي من و آن افرادي از ذرّيّۀ من كه سرّ الهي را حفظ كنند و در عصمت او درآيند، باقي خواهد بود تا هنگاميكه شبها و روزها در آفاق جاري هستند، تا وقتي كه خداوند وارث زمين و موجودات روي زمين گردد.» أميرالمؤمنين قسمت كنندۀ آتش دوزخ استوَ أُبَشِّرُكَ يَا حَارِثُ! لَتَعْرِفَنِّي [112] عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ. قَالَ الْحَارِثُ: وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ؟ ص 140 قَالَ: مُقَاسَمَةُ النَّارِ، أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِيحَةً؛[113] أَقُولُ: هَذَا وَلِيِّي فَاتْرُكِيهِ، وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيهِ. ثُمَّ أَخَذَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِيَدِ الْحَارِثِ فَقَالَ: يَاحَارِثُ! أَخَذْتُ بِيَدِكَ كَمَا أَخَذَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بِيَدِي، فَقَالَ لِي وَ قَدْ شَكَوْتُ [114] إلَيْهِ حَسَدَ قُرَيْشٍ وَ الْمُنَافِقِينَ لِي: إنَّهُ إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ أَخَذْتُ بِحَبْلِ اللَهِ وَ بِحُجْزَتِهِ ـ يَعْنِي عِصْمَتَهُ مِنْ ذِي الْعَرْشِ تَعَالَي ـ وَ أَخَذْتَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بِحُجْزَتِي، وَ أَخَذَ ذُرِّيَّتُكَ بِحُجْزَتِكَ وَ أَخَذَ شِيعَتُكُمْ بِحُجْزَتِكُمْ.[115] فَمَاذَا يَصْنَعُ اللَهُ بِنَبِيِّهِ، وَ مَا ] ذَا [ يَصْنَعُ نَبِيُّهُ بِوَصِيِّهِ؟[116] خُذْهَا إلَيْكَ يَا حَارِثُ! قَصِيرَةً مِنْ طَوِيلَةٍ: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ؛ [117] يَقُولُهَا ثَلَاثًا. ص 141 حضرت فرمود: «اي حارث بشارت ميدهم ترا كه: مرا در هنگام مرگ و در هنگام عبور از پل جهنّم و در كنار حوض كوثر و در وقت مُقاسَمه بشناسي. حارث گفت: مقاسمه چيست؟ حضرت فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است؛ من آن را قسمت ميكنم به تقسيم صحيحي، و ميگويم: اي آتش اين مرد از مواليان و پيروان ماست او را رها كن، و اين مرد از دشمنان ماست او را بگير! سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام دست حارث را در دست خود گرفتند و گفتند: اي حارث! روزي، من از آزار قريش و منافقين اين امّت و حسدي كه بر من ميبردند خدمت رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم شكايت كردم؛ رسول خدا دست مرا گرفت و در دست خود قرار داد، همينطوريكه من دست تو را در دست خود گذاردهام و فرمود: چون قيامت بر پا گردد من دست به ريسمان الهي و دامان عصمت پروردگار تعالي، صاحب عرش خواهم زد، و تو اي عليّ دست به دامان من ميزني، و ذرّيّه و اولاد تو دست به دامان تو ميزنند، و شيعيان شما دست به دامان شما ميزنند. بگو ببينم: در آن حال خدا با پيغمبرش چه معاملهاي خواهد نمود؟ و پيغمبرش با وصيّ خود چه معامله خواهد نمود؟ اي حارث! اين را كه گفتم بگير و به دل خود بسپار؛ اندكي بود از بسيار. آن وقت حضرت سه مرتبه فرمود: تو يگانه و متّحد هستي با ص 142 هر كسي كه او را دوست داري، و براي توست تمام اعمالي كه اكتساب نمودهاي.» [118] و[119]
ص 143 فَقَامَ الْحَارِثُ يَجُرُّ رِدَآءَهُ [120] وَ هُوَ يَقُولُ: مَا أُبَالِي بَعْدَهَا مَتَي لَقِيتُ الْمَوْتُ أَوْ لَقِيَنِي. اشعار سيّد حميري دربارۀ گفتار أميرالمؤمنين به حارثقالَ جَميلُ بْنُ صالِحٍ: وَ أنْشَدَني أبوهاشِمٍ السّيّدُ الْحِمْيَريُّ رَحِمَهُ اللهُ فيما تَضَمَّنْهُ هَذا الْخَبَر: قَوْلُ عَليٍّ لِحارِثٍ عَجَبٌ كَمْ ثَمَّ اُعْجوبَةً لَهُ حَمَلا[121] (1) يا حارِ هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرَني مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قَبَلا (2) يَعْرِفُني طَرْفُهُ وَ أعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ ما عَمِلا (3) وَ أنْتَ عِنْدَ الصِّراطِ تَعْرِفُني فَلا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لا زَلَلا (4) أسْقيكَ مِنْ بارِدٍ عَلَي ظَمَإ تَخالُهُ في الْحَلاوَةِ الْعَسَلا (5) أقولُ لِلنّارِ حينَ توقَفُ [122] لِلْـ ـعَرْضِ دَعيهِ لا تَقْرَبي[123] الرَّجُلا (6)
ص 144 دَعيهِ لا تَقْرَبيهِ إنَّ لَهُ حَبْلاً بِحَبْلِ الْوَصيِّ مُتَّصِلا (7) [124] و [125]
ص 145 «چون حارث هَمْداني اين سخنان دُرربار را از زبان أميرالمؤمنين عليه السّلام شنيد از جاي خود برخاست و حركت كرد، و چنان مست و مدهوش آن كلام شده بود كه از شدّت خوشحالي و سرور نميتوانست ردايش را جمع كند، ميرفت و رداء به روي زمين ميكشيد و با خود ميگفت: پس از استماع اين كلمات من ديگر باك ندارم كه مرگ بسوي من آيد، يا من بسوي مرگ بروم. ترجمۀ أشعار حميري دربارۀ گفتار أميرالمؤمنين به حارثجميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: شاعر اهل بيت، سيّد إسمعيل حِمْيَري، مضمون اين خبر را براي من چنين به شعر درآورد: 1 ـ گفتار عليّ بن أبيطالب به حارث بن أعور هَمْداني بسيار شگفت انگيز است، چه آن گفتار عجائب و غرائبي را دربر دارد. 2 ـ اي حارث همداني! هر كس بميرد مرا خواهد ديد، چه مؤمن باشد يا منافق؛ در مقابل و روبروي من مرا ديدار خواهد كرد. 3 ـ او مرا با چشمان خود خواهد ديد، و من او را با تمام صفاتش و نام و نشانش و كردار و عملش ميشناسم. ص 146 4 ـ و تو اي حارث هَمداني! در كنار پل دوزخ مرا خواهي ديد و خواهي شناخت، و بنابراين از لغزش و افتادن از روي پل در ميان جهنّم بيم مدار. 5 ـ من در آن حال در نهايت تشنگي و فرطِ عطش تو، از آن آبهاي سرد خوشگوار به تو خواهم داد كه از شدّت شيريني بپنداري كه عسل است. 6 ـ در هنگامي كه در مقام عَرْض و حساب تو را متوقّف دارند، من به آتش ميگويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك مشو. 7 ـ او را رها كن و ابداً گِرد ساحت او مگرد و به او نزديك مشو؛ چون دست او به ريسماني محكم است كه آن ريسمان به ريسمان ولايت وصيّ رسول خدا متّصل است.» عليّ بن عيسي إرْبِلي كه از بزرگان علماي شيعه است در كتاب «كشف الغُمّة في مَعرفِة الائمّة» گويد: مرحوم سيّد إسمعيل حِميَري در بدو امر مذهبش كيسانيّه و به امامت محمّد بن حنفيّه قائل بود و به رجعت او اعتقاد داشت. چون با حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام ملاقات كرد، و آن حضرت او را به حقّ و مذهب اثني عشريّه دلالت كردند، از مذهب خود برگشت و به مذهب حقّ اثني عشريّه رجوع و عدول نمود.[126]و[127] ص 148 حميري دربارۀ مذهب اوّليّة خود و جانبداري از آن اشعاري دارد كه معروف است، و اشعاري كه به مذهب حقّ عدول نموده و ترك مذهب سابق خود را گفته است نيز مشهور و معروف و نيازي به ص 149 ذكر آن نيست. حميري در شعر و تنظيم وقايع و داستانها، شاعري برجسته و زبردست بوده است؛ وليكن از اشعار او جز اندكي در دست نيست. روايت شده است كه روزي حمّالي باري سنگين بر دوش ميبرد، از او پرسيدند: چه باري با خود حمل ميكني؟ حمّال در پاسخ گفت: ميميّاتُ السَّيِّد؛ يعني اشعاري كه توسّط سيّد حميري سروده شده و قافيۀ آن به حرف ميم ختم شده است. [128] و از آنروز لفظ سيّد بر إسمعيل حميري غلبه كرد، چون از علويّين نبود كه به او سيّد گويند؛ ليكن بعضي اشتباه كرده و از راه تسميۀ او به سيّد گمان كردهاند كه سيّد است. در احوال و مقامات سيّد حِمْيَري در وقت مردنو از حسين بن عَون روايت شده است كه گفت: وارد شدم بر سيّد ابن محمّد حميري براي عيادت او، در همان مرضي كه با آن از دنيا رحلت نمود، ديدم در حالِ جان دادن است؛ و جماعتي از همسايگان او كه همه عثماني مذهب بودند گرداگرد بستر او جمع شده بودند. سيّد حميري بسيار زيبا و جميل بود، پيشاني باز و گشاده و گردني زيبا و عريض داشت. در آنحال يك نقطۀ سياه مانند مركّب سياه بر صورتش پيدا شد، و كم كم رو بزيادتي گذاشت و نموّ كرد تا آنكه تمام صفحۀ صورت او ص 150 را سياه كرد. افرادي از شيعيان كه در نزد او بودند بسيار محزون و مغموم شدند، وليكن در آن نواصب و عثماني مذهبان، سرور و شادي پيدا شد و شروع كردند به شماتت و سرزنش شيعيان. مدّتي بسيار كوتاه گذشت كه در همان جائي كه در وهلۀ اوّل نقطۀ سياه ظاهر شده بود، يك نقطۀ سفيد و نوراني و درخشان پديدار گشت، و دائماً و پيوسته رو به فزوني رفت و نموّ كرد تا آنكه تمام صورتش سفيد شد و درخشيد. سيّد حميري لبان خود را به تبسّم مليحانه گشود و با حال سرور و شادي، لبخند زنان اين شعر را انشاد كرد: كَذَبَ الزّاعِمونَ أنَّ عَليًّا لَنْ يُنَجّي مُحِبَّهُ مِنْ هَناتِ (1) قَدْ وَ رَبّي دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ وَ عَفا لي الإلَهُ عَنْ سَيِّئاتي (2) فَابْشِروا الْيَوْمَ أوْليآءَ عَليٍّ وَ تَوَلَّوْا عَليَّ حَتَّي الْمَماتِ [129](3) ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنيهِ واحِدًا بَعْدَ واحِدٍ بِالصِّفاتِ (4) ص 151 1 ـ دروغ ميگويند كساني كه گمان ميكنند كه عليّ بن أبيطالب دوستان خود را از گرفتاريها و شدائد نجات نميدهد. 2 ـ آري سوگند بخدا چنين است؛ من داخل در بهشت عدن شدم و پروردگار من از همۀ گناهان من در گذشت. 3 ـ پس بشارت باد امروز بر شما اي مُواليان و محبّين عليّ بن أبيطالب! و در تحت ولايت عليّ باشيد تا وقت مردن. 4 ـ و از عليّ گذشته، فرزندان او را يك به يك با صفات خاصّۀ آنها كه از لوازم امامت است، وليّ خود اتّخاذ كنيد. پس از سرودن اين اشعار بلافاصله گفت: أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ حَقًّا حَقًّا، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا رَسولُ اللَهِ حَقًّا حَقًّا، أشْهَدُ أنَّ عَليًّا أميرُالْمُؤْمِنينَ حَقًّا حَقًّا، أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ. «شهادت ميدهم كه معبودي جز الله نيست، حقّاً حقّاً؛ شهادت ميدهم كه محمّد رسول خداست، حقّاً حقّاً؛ شهادت ميدهم كه عليّ ابن أبيطالب سالار و امير مؤمنانست، حقًّا حقًّا؛ شهادت ميدهم كه معبودي جز الله نيست.» و سپس چشمان خود را روي هم گذارد و روح به اندازهاي آسان از قالب او بيرون آمد كه گوئي فتيلۀ روشني خاموش شده يا دانۀ ريگي از دست افتاده است. فرزندِ راوي اين حديث كه عليّ بن حسين بن عون است ميگويد: ص 152 پدرم حسين بن عون به من گفت كه: در آن مجلس اُذَيْنه حاضر بود و گفت: اللهُ أكبر كسيكه شاهد باشد و ببيند، مثل كسيكه شاهد قضيّه نبوده نيست؛ من بحقّ راست ميگويم و الاّ اين دو گوش من كر شود، كه شنيدم از فُضَيل بن يسار از حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق عليهما السّلام كه فرمودند: حَرَامٌ عَلَي رُوحٍ أَنْ تُفَارِقَ جَسَدَهَا حَتَّي تَرَي الْخَمْسَةَ: مُحَمَّدًا وَ عَلِيًّا وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَنًا وَ حُسَيْنًا بِحَيْثُ تَقَرُّ عَيْنُهَا، أَوْ تَسْخَنُ عَيْنُهَا. فَانْتَشَرَ هَذَا الْحَدِيثُ فِي النَّاسِ فَشَهِدَ جَنَازَتَهُ وَ اللَهِ الْمُوَافِقُ وَالْمُفَارِقُ.. [130] «حرام است بر جاني كه بخواهد مفارقت از بدن خود نمايد، مگر آنكه پنج تن محمّد و عليّ و فاطمه و حسن و حسين را ميبيند؛ و در آن حال يا چشمانش به ديدار آنها سرد و خنك و راحت ميگردد، و يا حرارت پيدا ميكند و گرم ميشود. اين حديث را اُذَينه از آن دو امام بزرگوار نقل كرد و داستان كيفيّت رحلت سيّد حميري در بين مردم شهر انتشار پيدا كرد، و تمام اهل شهر از موافقين و مخالفين در تشييع جنازۀ او حاضر شدند.» و نيز مرحوم مجلسي از «أمالي» طوسي از شيخ مفيد از محمّد ابن عمران از عُبَيدالله بن حسن از محمّد بن رشيد روايت كرده است ص 153 كه: آخرين شعري كه سيّد حِمْيَري قبل از وفاتش، به يك ساعت، سرود ـ در حالي كه بيهوش شده و رنگ رخسارش سياه شده و سپس به هوش آمد و رنگش سفيد و درخشان گشت ـ اين اشعار است: اُحِبُّ الَّذي مَنْ ماتَ مِنْ أهْلِ وُدِّهِ تَلَقّاهُ بِالْبُشْرَي لَدَي الْمَوْتِ يَضْحَكُ (1) وَ مَنْ ماتَ يَهْوَي غَيْرَهُ مِنْ عَدُوِّهِ فَلَيْسَ لَهُ إلاّ إلَي النّارِ مَسْلَكُ (2) أباحَسَنٍ نَفْديكَ نَفْسي وَ اُسْرَتي وَ مالي وَ ما أصْبَحْتُ في الارْضِ أمْلِكُ (3) أبا حَسَنٍ إنّي بِفَضْلِكَ عارِفٌ وَ إنّي بِحَبْلٍ مِنْ هَواكَ لَمُمْسِكُ (4) وَ أنْتَ وَصيُّ الْمُصْطَفَي وَ ابْنُ عَمِّه وَ إنّا نُعادي مُبْغِضيكَ وَ نَتْرُكُ (5) مُواليكَ ناجٍ مُؤْمِنٌ بَيِّنُ الْهُدَي وَ قاليكَ مَعْروفُ الضَّلالَةِ مُشْرِكُ (6) وَ لاحٍ لَحاني في عَليٍّ وَ حِزْبِهِ فَقُلْتُ لَحاكَ اللَهُ إنَّكَ أعْفَكُ[131] (7) مفاد اشعار آنكه: 1 ـ دوست دارم من آن كسي را كه دوستان او در وقت مردن ص 154 ميخندند، و او را با بشارت ميبينند. [132] 2 ـ و هر كس بميرد و هواي غير او ـ از دشمنان او ـ در سرش باشد، غير از راه آتش طريقي نخواهد پيمود. 3 ـ اي أبوالحسن! فداي تو باد جان من و عشيرۀ من و مال من و آنچه را كه من در بسيط زمين مالك آنم. 4 ـ اي أبوالحسن! من به فضل و شرف تو اعتراف دارم و پيوسته من به ريسماني از عشق تو، خود را آويختهام و دست زدهام. 5 ـ و تو اي عليّ! وصيّ حضرت مصطفي و پسر عمّ او هستي؛ و ما با تمام كساني كه بغض تو را در دل دارند دشمنيم و آنها را رها ميكنيم. 6 ـ مواليان و پيروان تو اهل نجات و ايمانند و سعادت آنها واضح؛ وليكن دشمنان تو همه مشرك و به گمراهي معروف و مشهورند. 7 ـ مرد عيب جوئي مرا ملامت كرد و دربارۀ عليّ و حزب او بر من خرده گرفت، من به او گفتم: خدا تو را ملامت كرده است و عيب در تو قرار داده است، چون مرد احمقي هستي كه بر پيروان عليّ عيب ميگيري. باري، گويند: علّت سياهي صورت حميري به علّت شُرب خمري بوده است كه در سابق الايّام مينموده است. ص 155 در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب از أغاني نقل ميكند كه «عَبّاد بن صُهَيب» گويد: من در خدمت حضرت امام صادق عليه السّلام نشسته بودم كه خبر مرگ سيّد حميري را آوردند، حضرت براي او دعا كردند و طلب رحمت از خدا نمودند؛ مردي حضور داشت و گفت: يابن رسول الله! سيّد حميري شرب خمر ميكرد و قائل به رجعت بود [133]. حضرت فرمودند: پدرم براي من روايت كرد از جدّم كه: دوستان آل محمّد نمي ميرند مگر آنكه از گناه توبه ميكنند، و سيّد حميري توبه كرده است؛ سجّاده را از زير پاي خود برداشته و نامهاي را از آنجا برداشتند و فرمودند: اين كاغذيست كه سيّد به من نوشته و در آن توبۀ خود را ذكر كرده و از من طلب مغفرت و دعا نموده است.[134] چون سيّد فوت كرد تمام شيعياني كه در بغداد بودند و اصل آنها از كوفه بود، جمع شدند و او را تشييع كردند، و هفتاد كفن براي او بعنوان هديه بردند. و گويند سيّد قبل از مرگش قصيدهاي گفت و بوسيلۀ غلام خود نزد آنها فرستاد و از آنها درخواست كرد كه آنها متصدّي تشييع و كفن و دفن او شوند و اعداء آل محمّد و حاكمان جائر و قاضيان و اهل ديوان آنها در جنازۀ او شركت نكنند؛ و اوّل آن قصيده اين است:
ص 156 يا أهْلَ كوفانَ إنّي وامِقٌ لَكُمُ مُذْ كُنْتُ طِفْلاً إلَي السَّبْعينَ وَ الْكِبَرِ[135] وليكن طبق خبري كه در «بحار الانوار» از «مناقب» نقل ميكند، حضرت صادق عليه السّلام بواسطۀ يك غلام از اهل نَوبه بر قاطر سفيد و سياه براي او كفن فرستادند و حنوط نيز فرستادند؛ چون غلام به منزل سيّد رسيد او را به دست عثمان بن عمر كوّاء داد و گفت: مولاي من جعفر بن محمّد گفته است كه اينها را در تجهيز امر سيّد بكار بَر.[136] پاورقي
[97] ـ «فروع كافي» كتاب الجَنآئز، بابُ تَلقين الميّت، طبع سنگي حيدري، جلد سوّم، ص 123؛ و طبع سنگي، جلد اوّل، ص 34 ليكن بنا به نقل «وسآئل الشّيعة» ج 2، ص 663، از «كافي» بجاي لفظ « شَيْطانِهِ أنْ يَأْمُرَهُ »، « شَياطينِهِ مَنْ يَأْمُرُهُ » ذكر كرده است، و شايد اين لفظ اقرب به صواب باشد. [98] ـ آيۀ 16، از سورۀ 59: الحشر [99] ـ صدر آيۀ 27، از سورۀ 14: إبراهيم [100] ـ «تفسير عيّاشي» جلد دوّم، ص 225، طبع مطبعۀ علميّهـ قم [101] ـ آيۀ 17، از سورۀ 7: الاعراف [102] ـ در نسخۀ «بحار الانوار» طبع آخوندي، جلد ششم، ص 178 و در نسخۀ «بشارة المصطفي» و در نسخۀ «أمالي» طوسي آورده است: عن أبيه عن جميل بن صالح؛ ولي در «مجالس» مفيد به جاي عن أبيه، عن أبيجميل بن صالح آورده است. [103]ـ آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 282، دربارۀ حارث چنين آورده است: و از مصنّفين طبقۀ اوّل ائمّۀ علم حديثِ شيعه حرث بن عبدالله أعْوَر هَمْداني (بسكون ميم) حُواتي (با ضمّۀ حاء مهمله و تاء دو نقطۀ فوقاني) كوفي أبوزُهَيْر از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام است. داراي كتابي است كه در آن از مسائلي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام به يهودي خبر داده است روايت كرده، و چنانكه در «فهرست» شيخ أبوجعفر طوسي است: آن مسائل را عَمْرو بن أبيمقدام از أبو إسحق سبيعي از حرث هَمْداني از أميرالمؤمنين روايت كرده است. ابن حَجَر در «تقريب» پس از آنكه گفته است وي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام است، گفته است: او را شَعْبي در روايتش تكذيب كرده است. و او رافضي ناميده شده و در حديثش ضعف وجود دارد. و در نزدِ نسائي غير از دو حديث ندارد. وي در خلافت ابن زُبَيْر از دنيا رفت ـ انتهي.. و در ص 357 از همين كتاب دربارۀ متكلّمين از شيعه، از جملۀ آنها حارث را شمرده است؛ چنانكه گويد: و منهم الحارث الاعور الهَمْدانيّ، هو ابن عبدالله الحوتيّ (با ضمّۀ مهمله و دو نقطۀ فوقاني؛ «حوت» بَطني است از قبيلۀ همْدان در يمن) الكوفي أبوزهير صاحب عليّ عليه السّلام. علم اُصول دين و فروع دين را از أميرالمؤمنين عليه السّلام آموخت و از يكسره دلدادگان و بيپرده سخنگويان در محبّت او بود. ابن حجر در «تقريب» گويد: شَعْبي او را در آراء و افكارش تكذيب كرده است. و او رَميِ به رَفض شده، و در حديثش ضعف است. و نسائي غير از دو حديث از او نقل نكرده است. او در خلافت ابن زبير از دنيا رفت ـ انتهي. أبوعَمْرو بن عبدالْبَرّ گويد: و من چنين ميدانم كه: شعْبي در گفتارش كه حرث همداني را احدي از كذّابين خوانده است، عذاب خواهد شد. قُرْطُبي در تفسيرش گويد: شعْبي او را رَمي به كذب نموده است. و اين رمي بدون پايه و اساس است. چرا كه از او كذبي ديده نشده است. و شعبي فقطّ گمان كذب دربارۀ او برده است. آري زيادهروي حرث در حبّ عليّ و تفضيل او عليّ را بر غيرش، و از اينجا ـ و الله أعلم ـ شعبي او را دروغگو پنداشته است؛ چون شعبي قائل به تفضيل أبوبكر است، و قائل به آنستكه أبوبكر أوّلُ مَن أسلَم است. و أبوعَمْرو بن عبدالبرّ گفته است:... و در اينجا آنچه را كه ما از او نقل كرديم نقل كرده است. و أبوعلي حائري در «منتهي المقال» گويد: در «خلاصه» وارد است كه: حرث بن عبدالله أعور هَمْداني جزء أولياء از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام است. و ذَهَبيّ گويد: حرث بن عبدالله هَمْداني شيعه بوده است. نسائي و غير او گفتهاند: قويّ نيست. أبوداود گويد: كانَ أفْقَهَ النّاسِ وَ أفْرَضَ النّاسِ وَ أحَبَّ النّاسِ. حارث بن عبدالله در سنۀ شصت و پنج از دنيا رحلت نمود.. [103] ـ در نسخۀ مجلسي كه از «أمالي» مفيد آورده است، «يَتَّئِدُ في مِشْيَتِهِ» آمده است؛ ولي در نسخۀ «أمالي» شيخ به نقل مجلسي «يَتَأَوَّدُ» و در نسخۀ نزد ما «يَتَأَوَّذُ» و در نسخۀ «بشارةُ المصطفي» «يَتَلَوَّذُ» و در نسخۀ «أمالي» مفيد موجود و در «كشف الغمّة» نيز «يَتَأَوَّدُ» آمده است. [104] ـ در نسخۀ مجلسي كه از «أمالي» شيخ روايت ميكند، و در نسخۀ «أمالي» مفيد و در نسخۀ «كشف الغمّة»، «أوارًا وَ غَليلاً» وارد شده است. ولي در نسخۀ «بحار» نقل از «أمالي» مفيد «أوْبًا غَليلاً» و در نسخۀ «أمالي» شيخ «أوْرًا وَغَليلاً» و در نسخۀ «بشارةُ المصطفي» فقط «غَليلاً» آمده است. [105] ـ در «أمالي» شيخ طوسي نيز «وَ مُقْتَصِدٍ قالٍ» وارد شده است، وليكن در «بِشارةُ المصطفي» «مُقْتَصِدٍ والٍ»، و در «كشفُ الغمّة» «مُبْغِضٍ قالٍ»، و در «بحار الانوار» كه از «مجالس» مفيد حكايت نموده است «وَ مُقْتَصِدٍ تالٍ» وارد شده است. [106] ـ در جميع نسخ « قَدْكَ » آمده است، مگر در «بشارة المصطفي» كه « فَذاكَ » آورده است. [107] ـ در كتاب «سيري در نهج البلاغة» ص 18 گويد: طه حسين اديب و نويسندۀ معروف مصري معاصر، در كتاب «عليٌّ وبَنوه» داستان مردي را نقل ميكند كه در جريان جنگ جَمل دچار ترديد ميشود؛ با خود ميگويد چطور ممكن است شخصيّتهائي از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟! درد دل خود را با خود عليّ عليه السّلام در ميان ميگذارد، و از خود عليّ ميپرسد كه: مگر ممكن است چنين شخصيّتهاي عظيم بيسابقهاي بر خطا روند؟ عليّ به او ميفرمايد: إنَّكَ لَمَلْبوسٌ عَلَيْكَ، إنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بِأقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ أهْلَهُ. طه حسين پس از نقل جملههاي بالا ميگويد: من پس از وحي و سخن خدا، پُر جلالتر و شيواتر از اين جواب نديده و نميشناسم.. ـ انتهي. بايد دانست كه مطلب دكتر طه حسين، كه مؤلّف محترم كتاب «سيري در نهج البلاغة» نقل كردهاند، راجع به حارث بن أعوَر هَمْداني ـ كه ما در اينجا شرح گفتگوي او را با أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل نموديم ـ نيست؛ بلكه راجع به حارث بن حوت است كه دربارۀ اصحاب جمل با أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتگو داشت. و سيّد رضيّ در «نهج البلاغة» در باب حِكم، ص 199، طبع مصرـ عبده آورده است كه: وَ قيلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حوتٍ أتاهُ فَقالَ: أ تَراني أظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانوا عَلَي ضَلالَةٍ. فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: يا حارِثُ إنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ، فَحِرْتَ! إنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أهْلَهُ، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أتاهُ. فَقالَ الْحارِثُ: فَإنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِكٍ وَ عَبْدِاللَهِ بْنِ عُمَرَ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ سَعيدًا وَ عَبْدَاللَهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلا الْباطِلَ. و در اين موضوع، روايت جالبي را در «تفسير عيّاشي» ذيل آيۀ: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي' بَعْضٍ در جلد اوّل، ص 136، از أصبغ بن نُباته نقل ميكند: قالَ: كُنْتُ واقِفًا مَعَ أميرِالْمُؤْمِنينَ عَليِّ بْنِ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَجآءَ رَجُلٌ حَتَّي وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقالَ: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ كَبَّرَ الْقَوْمُ وَ كَبَّرْنا، وَ هلَّـلَ الْقَوْمُ وَ هَلَّلْنا، وَ صَلَّي الْقَوْمُ وَ صَلَّيْنا، فَعَلامَ نُقاتِلُهُمْ؟ فَقالَ عَلَي هَذِهِ الآيَةِ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِّنْهُم مَن كَلَّمَ اللَهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَـٰتٍ وَ ءَاتَيْنَا عِيسَي بْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَـٰتِ وَ أَيَّدْنَـٰهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَآءَ اللَهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ. (فَنَحْنُ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ) مِّن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَـٰتُ وَلَـٰكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَنْ ءَامَنَ وَ مِنْهُم مَن كَفَرَ وَ لَوْشَآءَ اللَهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَـٰكِنَّ اللَهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ. فَنَحْنُ الَّذينَ ءَامَنّا وَ هُمُ الَّذينَ كَفَروا. فَقالَ الرَّجُلُ: كَفَرَ الْقَوْمُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ، ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتَّي قُتِلَ رَحِمَهُ اللَهُ. و اين آيۀ 253 از سورۀ 2: البقرة است؛ فلاحِظ و تأمَّل. [108] ـ در تمام نسخ «فَأرْعِني» است، غير از نسخۀ «بشارة المصطفي» كه فَأعْرِني است. [109] ـ در «أمالي» مفيد و «بشارة المصطفي» «حَصافَةٌ» است، و در «أمالي» شيخ و در نسخه «بحار الانوار» از «أمالي» مفيد «حَصانَةٌ» است، و در «كشفالغمّة» «حَصاةٌ» آمده است. [110] ـ در «مجالس» مفيد و مَحكيِّ «الْبِحار» از «مجالس» مفيد «وَ اُيِّدْتُ وَاتُّخِذْتُ وَ اُمْدِدْتُ» آمده است، ولي در «أمالي» شيخ و «كشف الغُمّة» و «بشارة المصطفي» «وَ اُيِّدْتُ ـ أوْ قالَ: ـ اُمْدِدْتُ» آمده است. [111] ـ در «أمالي» مفيد و «أمالي» شيخ و «كشف الغمّة» «مَنِ اسْتَحْفَظَ» آمده، و در محكيّ «بحار» از «أمالي» مفيد «لِمَنْ تَحَفَّظَ» و در «بشارة المصطفي» «وَالْمُتَحَفِّظينَ» آمده است. [112] ـ در نسخۀ «أمالي» مفيد و حكايت «بحار الانوار» از آن و «بشارةُ المصطفي» «لَتَعْرِفَنّي» آمده است، ولي در نسخۀ «أمالي» شيخ و «كشف الغُمّة» «لَيَعْرِفَنّي وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ وَليّي وَ عَدُوّي في مَواطِنَ شَتَّي، لَيَعْرِفَنّي عِنْدَ الْمَماتِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ وَ عِنْدَ الْمُقاسَمَةِ» آمده است. [113] ـ در «أمالي» مفيد و محكيّ «البحار» از آن « قِسْمَةً صَحيحَةً» آمده است، ولي در «أمالي» شيخ و «كشفُ الغمّة» و «بشارةُ المصطفي» «قِسْمَةً صِحاحًا» آمده است. [114] ـ در «أمالي» مفيد و محكيّ «البحار» از آن «وَ قَدْ شَكَوْتُ إلَيْهِ حَسَدَ قُرَيْشٍ» آمده است، ولي در «أمالي» شيخ و «كشف الغمّة» و «بشارة المصطفي» «وَ اشْتَكَيْتُ إلَيْهِ حَسَدَةَ قُرَيْشٍ» آمده است. [115] ـ در «مجالس» مفيد و «أمالي» شيخ طوسي و «بشارة المصطفي» «بِحُجْزَتِكُمْ» وارد است، و در «كشف الغمّة» و «بحار الانوار» كه از «مفيد» نقل كرده است «بِحُجَزِكُمْ» به صيغۀ جمع آورده است. [116] ـ در «كشف الغمّة» بعد از اين فقره آورده است كه: وَ ما يَصْنَعُ وَصيُّهُ بِأهْلِ بَيْتِهِ وَ ما يَصْنَعُ أهْلُ بَيْتِهِ بِشيعَتِهِمْ. [117] ـ در «كشف الغمّة» «وَ لَكَ ما احْتَسَبْتَ ـ أوْ قالَ: ـ ما اكْتَسَبْتَ» آورده است. [118] ـ و چه خوش شعرائي از پارسي زبانان اين قسمت از فرمايش مولي را به نظم درآوردهاند، چنانكه در «أمثال و حِكَم» دهخدا، ص 1925، كه در مجلّد چهارم است، از بابا أفضل آورده است: تا در طلب گوهر كاني كاني تا زنده ببوي وصل جاني جاني في الجمله حديث مطلق از من بشنو هر چيز كه در جستن آني آني و از كمال إسمعيل آورده است: آدمي بر حسب همّت خويش افزايد هرچه انديشه در آن بندد چندان گردد و از مولوي آورده است: ميل تو با چيست ببين بيشك آني بيقين بنگر خود را كه چهاي زاغي يا باز و هما و از أوحدي آورده است: هر چه ورزش كني هماني تو نيكوئي ورز اگر تواني تو و از عَيْنُ القُضاة همداني آورده است: جوياي هر چه هستي ميدان كه عين آني؛ هرچه در بند آني بندۀ آني. هرچه دلبند تست خداوند تست؛ و هرچه هواي تو خداي تو. [119] -و براي رسانيدن اين واقعيّت چه خوب مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 22 (مزار) ص 138 و 139 از «عيون» و «أمالي» صدوق در ضمن روايت مفصّلي از حضرت رضا عليه السّلام به رَيّانِ بْنِ شَبيب روايت كرده است كه، آن حضرت به او فرمودند: يابْنَ شَبيبٍ إنْ سَرَّكَ أنْ يَكونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَن اسْتَشْهَدَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَقُلْ مَتَي ما ذَكَرْتَهُ: يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأفوزَ فَوْزًا عَظيمًا. يابْنَ شَبيبٍ إنْ سَرَّكَ أنْ تَكونَ مَعَنا في الدَّرَجاتِ الْعُلَي مِنَ الْجِنانِ، فَاحْزَنْ لِحُزْنِنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا وَ عَلَيْكَ بِوَلايَتِنا، فَلَوْ أنَّ رَجُلاً تَوَلَّي حَجَرًا لَحَشَرهُ اللَهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقيَمَة [120] ـ در «كشف الغمّة» و «أمالي» شيخ و «بشارة المصطفي» «يَجُرُّ رِدآءَهُ جَذِلاً» آورده است. [121] ـ در «كشف الغمّة» و در «ديوان حميري» «جَمَلا» به جيم معجمه آورده است. [122] ـ در «كشف الغمّة» و «أمالي» شيخ «حينَ تُعْرَضُ لِلْعَرْضِ» آورده است، ولي در بقيّه «حينَ توقَفُ» آوردهاند. [123] ـ در «أمالي» مفيد «لا تَقْرَبي» و در محكيّ «بحار» از آن «لا تَقْتُلي» آورده است، و در «أمالي» شيخ «لا تَقْبَلي» آورده است، وليكن در «بشارة المصطفي» چنين است: أقولُ لِلنّارِ حينَ توقَفُ لِلْـ ـعَرْضِ عَلَي حَرِّها دَعي الرَّجُلا [124] ـ «مجالس» مفيد، طبع نجف اشرف (مطبعۀ حيدريّه) ص 2 تا ص 4؛ و در «بحار الانوار» طبع آخوندي، ج 6، كتابُ العدلِ و المَعاد، ص 178 تا ص 180 با همين سند از مفيد نقل كرده است؛ و در «كشف الغمّة» طبع سنگي، ص 123 و 124 بدون ذكر سند آورده است؛ و در «أمالي» طوسي، طبع نجف (مطبعۀ نعمان، 1384 هجريّه) در جلد 2، ص 238 تا ص 240 آورده است با اين سند: جماعتي خبر دادند از أبي المفضّل از محمّد بن عليّ بن مهديّ كندي در كوفه و غيره از محمّد بن عليّ بن عَمْرِو بْن ظَريف حُجري از پدرش از جميل بن صالح از أبوخالد كابلي از أصبَغ بن نُباتة. و در كتاب «بشارةُ المصطفي» طبع مطبعۀ حيدريّهـ نجف (سنۀ 1383 هجريّه) در ص 4 و 5، با سند ديگري ذكر كرده است و آن اينست: خبر داد به ما شيخ أبوالْبَقا إبراهيم بن حسين بن إبراهيم رقا بصري به قرائت من بر او، در مشهد مولانا أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام در محرّم سنۀ پانصد و شانزده، او گفت: روايت كرد براي من شيخ أبوطالب محمّد بن حسين بن عَتَبَه، در ماه ربيع الاوّل سنۀ چهارصد و شصت و سه در بصره در مسجد نخّاسين ـ كه درود بر صاحب او باد ـ او گفت: حديث كرد براي ما شيخ أبوالحسن محمّد بن حسن بن حسين بن أحمد فقيه، او گفت: حديث كرد براي ما حَمْوَيه أبوعبداللَه ابن عليّ بن حَمْوَيْه، او گفت: حديث كرد براي ما محمّد بن عبداللَه بن مُطلّب شيباني، او گفت: حديث كرد براي ما محمّد بن عليّ بن مهديّ كندي از محمّد ابن عليّ بن عمرو بن ظريف حجري از پدرش از جميل بن صالح از أبوخالد كابلي از أصبغ بن نباته. [125] ـ در «بشارة المصطفي» يك بيت ديگر نيز آورده است: هذا لَنا شيعَةٌ و شيعتُنا أعطاني اللهُ فيهمُ الامَلا و اين ابيات را با اين بيت، در «ديوان حميري» ص 327 و 328 آورده؛ و جمع كنندۀ ديوان گفته است كه: اينها در «أعيان الشّيعة» ج 12، ص 263؛ و «كشف الغمّة» ص 124؛ و «مناقب» ج 3، ص 237؛ و «شرح نهج البلاغة» ] ابنأبي الحديد [ جلد اوّل، ص 299 ذكر شده است. [126] ـ در «معالِم العلمآء» در باب بَعض شُعرآءِ أهلِ البيتِ عَليهمُ السّلام، ص 134، ابن شهرآشوب گويد: در ابتداي امر سيّد خارجي مذهب بوده بعد، از كيسانيّه شد و سپس از اماميّه شد [127] در ترجمۀ احوال سيّد حِمْيَري آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 191 و 192 ترجمۀ احوال سيّد حميري را در ضمن شعراي شيعه بدينگونه آورده است: و از ايشانست سيّد ابن محمّد أبوهاشم الحميري. و سيّد لقب است و مراد از آن سيّد الشّعراء است. اسمش إسمعيل بن محمّد بن زيد بن ربيعة از حِمْيَر است. وي از مشاهير شعراي عصر خود در كوفه بوده است. شعر خوب و بسيار ميسرود و در بسيار سرودن بلا نظير بوده است. ابن مُعْتَزّ در «تذكرة» گويد: سيّد حِمْيَري چهار دختر داشت كه هر يك از آنان چهار صد قصيده از قصائد پدر خود را حفظ داشتند. سيّد شاعري بود زيبا و خوش هيكل و تنومند و مورد پسند و حَسَن الاسلوب و محكم الشّعر. با حذاقتترين و ماهرترين مردمان در فنّ شعر بود. آنچه را كه از فضائل و مناقب عليّ عليه السّلام شنيده در پيكر نظم درآورد. و در نظم حديث همتا نداشت. ابنمُعتزّ گويد: سيّد شيعۀ مجاهر و بدون تقيّه و پروا بود. با آنكه پدر و مادرش اينطور نبودهاند. وي از حِمْيَر شام است. گويد: بر من رحمت خداوندي بطور وافر و سرشار ريزش كرد، بنابراين من مثل مؤمن آل فرعون بودم. ابن كثير در تاريخش از أصْمَعي روايت كرده است كه او گفت: اگر سيّد در اشعار خود صحابه را سبّ نميكرد من احدي را در طبقۀ او بر وي مقدّم نميداشتم. من ميگويم: به جهت آنكه در عصر او كسي نبود كه در شعر بتواند به او نزديك شود، در تمام فنون ادب و شعر فريد و وحيد بود، در شعر همتا نداشت، در مقام مسابقه و پيشي نبود، داراي طبع سيّال و قريحۀ وقّاد بود، فصيح و بليغ بود، ألفاظش سهل و شيرين بود، شعرش در انسجام نمونه بود، در شيريني و حلاوت و در قدرت و استواري بيان بيمانند بود، گرچه قصيدۀ وي طولاني ميشد. و همۀ قصائدش طولاني است. بسياري از مردم در اشعارش به دروغ دست برده و ساختگيهائي بدان افزودند و او را نسبت به فسقو فسوق دادند. سبب اين امر هم معلوم است. سيّد در اوّل امر كيساني بود سپس مستبصر شد ودر محضر حضرت صادق عليه السّلام و بوسيلۀ ايشان از راه حقّ تبعيّت كرد. اوست كه در اين باره ميگويد: تَجَعْفَرْتُ باسمِ اللهِ و اللهُ أكبر و أيقَنتُ أنّ اللهَ يَعْفو و يغفرُ و دُنتُ بدينٍ غيرِ ما كنتُ رآئيًا هَداني إليه سيّدُ النّاسِ جعفرُ و به صحّت پيوسته است كه (طبق كتاب أبو عَمْرو كشيّ) حضرت صادق عليه السّلام سه بار براي وي طلب رحمت كردند. وفات او در بغداد سنۀ 199 و گفته شده است سنۀ 193 اتّفاق افتاد. در «تَذكِرة» گفته است: در زمان هرونالرّشيد بود. اشراف شيعه براي او هفتاد كفن فرستادند، امّا هرون قبول نكرد و از عين مال خالص خود كفن او را داد و بر او مهدي عبّاسي بر طريقۀ اماميّه نماز خواند ـ انتهي. سيّد حسن صدر گويد: من ميگويم: مهدي پدر هرون الرّشيد است و در سنۀ 169 مرده است، و چگونه متصوّر است وفات سيّد حميري در زمان رشيد باشد؟ فتأمّل. ابن معتزّ هم كسي نيست كه دربارۀ او اين گونه اشتباهات توهمّ رود. شايد در نسخۀ «تذكرة» در تاريخ وفات تصحيفي بعمل آمده است، يا از نام نمازگزار لفظ ابن ساقط شده است؛ در هر حال سزاوار است مراجعه شود، و من اينك مجال و وقت مراجعه را ندارم.. ـ انتهي كلام سيّد حسن صدر در «تأسيس الشّيعة». و أنا أقولُ: لا شكَّ و لاريبَ كه وفات حضرت صادق عليه السّلام در شوّال 148 واقع شده است، بنا بر آنچه را كه ما از أعلام در متن آورديم بايد وفات حميري در زمان حيات حضرت باشد و بنابراين با تمام تاريخهاي واقعه در «تذكرة» وفق نميدهد. [128] ـ اين حكايت را در «معالم العلمآء» ص 135 از ابن المعتزّ در كتاب «طبقات الشُّعرآء» نقل ميكند. [129] ـ در «كشفُ الغمّة» وَ تَوَلَّوْا عَليَّ ضبط شده است، وليكن مجلسي در «بحار» ج 6، طبع آخوندي، ص 193 كه از «كشف الغمّة» روايت كرده است وَتَوالَوا الْوَصيَّ ضبط نموده است. [130] ـ «كشف الغمّة» طبع سنگي، ص 124؛ و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد يازدهم، ص 199 از «أمالي» شيخ طوسي نقل ميكند. [131] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد يازدهم، ص 198 و 199 [132] ـ و ممكنست فاعل تَلَقَّاهُ وَ يضْحَكُ ضمير راجع به الّذي باشد؛ يعني: أميرالمؤمنين او را با بشارت ملاقات ميكنند در حالي كه آنحضرت ميخندند. [133] ـ يعني قائل به رَجعت محمّد بن حنفيّه بود؛ و گرنه اعتقاد به رجعت ائمّۀ معصومين از اصول مسلّمۀ تشيّع است. [134] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد يازدهم، ص 201 [135] ـ در مقدّمۀ «ديوان حميري»، كه به قلم سيّد محمّد تقي حكيم و آن اقتباس از كتاب خود ايشان: «شاعر العقيدة» است در ص 33. [136] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد يازدهم، ص 201 |
|