|
|
حضور ائمّه در حال احتضار اولياء خدا و بردن او را به بهشتجلد سوّم كتاب «بحار الانوار» مرحوم مجلسي رضوان الله عليه از طبع كمپاني ـ كه در باب عدل و معاد است ـ نيمي از آن دربارۀ همين موضوعست؛ صدها روايت از «كافي» و «من لا يَحضُرُه الفَقيه» و «أمالي» شيخ مفيد و «أمالي» شيخ صدوق و «أمالي» شيخ طوسي و «احتجاج» شيخ طبرسي و «دعوات» راوندي و «جامعُ الاخبار» و «محاسن» برقي و «اختصاص» شيخ مفيد و «معاني الاخبار» و «عيون أخبار الرّضا» و جز اينها وارد شده است كه در هنگام مرگ، مؤمن بهشَرف ملاقات ائمّۀ خود ميرسد و آنها انسان را با خود به بهشت ميبرند. در مجلس قبل يك روايت نقل كرديم؛ امروز نيز يك روايت ديگر نقل ميكنيم؛ چون اگر بخواهيم تمام روايات واردۀ در اين موضوع را بيان كنيم و در پيرامونش بحث نمائيم ماه رمضان خواهد گذشت، و ما فقط در مسألۀ سكرات موت ميمانيم. در كتاب «فروع كافي» مرحوم كليني روايت ميكند از عدّهاي از اصحاب از سَهل بن زياد از محمّد بن سليمان از پدرش از سُدَير صيرفيّ ميگويد: عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام: فدايت شوم، اي پسر رسول خدا! آيا مؤمن در وقت قبض روحش ناراحت ميشود و در آن حال از مرگ كراهت دارد؟ حضرت فرمود: نه سوگند به پروردگار! زماني كه ملك الموت ص 101 براي قبض روح او حاضر شود، مؤمن جزع ميكند و ناله سر ميدهد. ملك الموت ميگويد: اي وليّ خدا جزع مكن؛ سوگند به آن خدائي كه محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم را به رسالت برانگيخت، من نسبت به تو از يك پدر مهربان، مهربانتر و احسانم بيشتر است اگر فرضاً پدرت در اين حال حاضر بود و كاري از دست او ساخته بود. چشمت را باز كن و نگاه كن! حضرت فرمود: در آن حال متمثِّل ميشود براي او رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و أميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمّۀ طاهرين از ذرّيّۀ حسين عليهم السّلام. و پس از آن به مؤمن گفته ميشود: اينست رسول خدا و أميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمّۀ طاهرين عليهم السّلام، و اينان رفيقان تو هستند. حضرت فرمود: مؤمن در اينحال چشمان خود را باز ميكند و نگاه ميكند به آنان. و يك منادي از جانب حضرت ربّ العزّة روح او را ندا ميكند بدين كلمات: «يَـٰٓأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» إلَي مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ «ارْجِعِيٓ إِلَي' رَبِّكِ رَاضِيَةً» بِالْوَلَايَةِ «مَّرْضِيَّةً» بِالثَّوَابِ «فَادْخُلِي فِي عِبَـٰدِي» يَعْنِي مُحَمَّدًا وَ أَهْلَ بَيْتِهِ «وَ ادْخُلِي جَنَّتِي.» فَمَا شَيْءٌ أَحَبَّ إلَيْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُحُوقِ بِالْمُنَادِي.[82]
ص 102 «اي نفسيكه به مقام اطمينان به نبوّت محمّد و اهل بيت او رسيدي، باز گرد بسوي پروردگارت در حالي كه راضي هستي به مقام ولايت، و مرضيّ هستي به درجات و پاداشها؛ پس داخل شو در زمرۀ بندگان من يعني محمّد و اهل بيت او، و داخل شو در بهشت من. و در آن حال هيچ چيز براي او محبوبتر از آن نيست كه روحش آزاد شود و از بدن خارج گرديده و به آن ندا كننده بپيوندد.» و از «تفسير عيّاشي» ـ كه از نفائس كتب شيعه است و بعضي از اهل فنّ آنرا از كتاب «كافي» معتبرتر ميدانند؛ ولي افسوس كه فعلاً نيمي از آن، تا سورۀ كهف فقط، بيشتر در دست نيست و نيم ديگر آن تا آخر قرآن نسخهاش در هيچ يك از كتابخانهها يافت نشده است ـ روايت است از عبدالرّحيم، قالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّمَا أَحَدُكُمْ حِينَ يَبْلُغُ نَفْسُهُ هَبهُنَا يَنْزِلُ عَلَيْهِ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ: أَمَّا مَا كُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ أُعْطِيتَهُ وَ أَمَّا مَا كُنْتَ تَخَافُهُ فَقَدْ أَمِنْتَ مِنْهُ، وَ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إلَي مَنْزِلِهِ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ يُقَالُ لَهُ: انْظُرْ إلَي مَسْكَنِكَ فِي الْجَنَّةِ، وَ انْظُرْ هَذَا رَسُولُ اللَهِ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ رُفَقَآؤُكَ، وَ هُوَ قَوْلُ اللَهِ: الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَي' فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي الا خِرَةِ. [83] ص 103 «حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمودند: هرآينه هر كدام از شما چون جانش به گلويش برسد، در آن حال ملك الموت بر او فرود ميآيد و به او ميگويد: آنچه را كه اميد داشتي به تو بخشيده شد، و آنچه را كه از آن خوف داشتي در امن و امان واقع شدي؛ و دري از بهشت براي او بسوي منزلش باز ميشود و به او گفته ميشود كه: نگاه كن بسوي مسكن خود در بهشت، و نگاه كن اينها رسول خدا و عليّ و حسن و حسين عليهم السّلام رفقاي تو هستند؛ و اينست قول خداي تعالي: آن كساني كه ايمان آوردند و در سابق رويّۀ آنان عمل به تقوي بوده است، براي آنانست بشارت در زندگي دنيا و در آخرت.» اينها همه نتيجۀ اطاعت است؛ و اين وهلۀ اوّلِ ملاقات و معيّت است. و إن شاء الله آنچه را كه در طول عالم برزخ و قيامت، مؤمنين در پيش دارند به ترتيب ذكر خواهد شد. لحوق «جَوْن» غلام سياه به «سيّد الشّهداء»اصحاب سيّد الشّهداء عليه السّلام همگي با آن حضرت معيّت پيدا كردند، حتّي آن غلام سياه؛ سيّد الشّهداء عليه السّلام يك غلام داشتند به نام جَوْن. اين غلام مال أبوذرّ غِفاري بود و او را به حضرت بخشيد. و در فنّ تعمير اسلحه مهارت داشت. در شب عاشورا كه حضرت در خيمۀ خود به زمزمه مشغول بود و با اشعاري مترنّم بود: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ كَمْ لَكَ بِالإشْرَاقِ وَ الاصِيلِ مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلِ وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ ص 104 وَ إنَّمَا الامْرُ إلَي الْجَلِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي [84] اين غلام مشغول آماده كردن سلاح آن حضرت بود. حضرت به همۀ اصحاب بشارت معيّت با خود را در عوالم ديگر داد. غلام سياه باور نميكند كه خدا در روز قيامت او را با امام حسين محشور گرداند؛ غلام سراپا سياه، زبانش درست نيست، مال مملكت ديگر است، قد و هيكل ندارد، لبها درشت و برگشته، موها مجعّد. ولي اينها همه برداشته ميشود؛ در عالم معني اتّحاد ارواح است، سياهي برداشته ميشود، يك لباس زيبا در برش ميكنند سفيد، و بدنش مانند نقرۀ خام ميدرخشد. پس از واقعۀ عاشورا جمعي بر معركه عبور ميكردند، ديدند در كنار كشتگان يك بدن افتاده و بوي عطري از آن متصاعد است كه مانند آن به مشامشان نرسيده است؛ اين بدن همان غلام سياه بود، سياه بود سفيد شده بود، بويش معطّر شده بود، ملحق شده بود به حضرت مولاي خود و مُطاع خود سيّد الشّهداء عليه السّلام. [85] ص 105 لحوق اصحاب سيدالشهداء عليه السلام به آن حضرتچگونه فِضّه خادمۀ حضرت زهرا سلام الله عليها ملحق شد به آن حضرت، و سورۀ هَلْ أَتَي' كه در شأن اهل بيت نازل شد فضّه را هم گرفت. سلمان فارسي در اثر اطاعت و تسليم ملحق شد به خاندان رسول خدا و پيامبر دربارۀ او سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فرمود. يك بابي داريم در معارف به نام باب لُحوق كه ارواح همجنس با هم ملحق ميشوند؛ چه ارواح بهشتي و چه ارواح جهنّمي. اصحاب حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام هم ملحق شدند؛ در روز عاشورا با كمال تسليم و صفاي باطن بر يكديگر سبقت ميجستند و خود را فدا ميكردند، همه درجۀ معيّت خود را با آن حضرت فهميده بودند؛ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ. همه رفتند و آن منادي را لبيّك گفتند. كدام منادي؟ آن منادي كه از جانب پروردگار ندا ميكند: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَهُ ثُمَّ اسْتَقَـٰمُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ. [86] ترس نداشتند، غصّه هم نداشتند، زن و فرزند و مِلك و تجارت و وطن، هرچه بود فراموش كردند. بُرَير گفت: كجا بروم؟ حبيب تكلّم كرد، اولاد عقيل صحبت كردند، برادران صحبت كردند؛ همه عاشق كشته شدن در راه فرزند رسول خدا بودند. ص 106 لِلَّهِ دَرُّهُمُ مِنْ فِتْيَةٍ صَبَروا ما إنْ رَأيْتَ لَهُمْ في النّاسِ أمْثالاً و چه خوب سروده است شاعر: داديم به يك جلوۀ رويت دل و دين را سليم تو كرديم هم آن را و هم اين را ما سير نخواهيم شد از وصل تو آري لب تشنه قناعت نكند ماء مَعين را ميديد اگر چشم ترا لعل سليمان ميداد در اوّل نظر از دست نگين را در دائرۀ تاجوَران راه ندارد آن سر، كه نسائيده به پاي تو جبين را [87] و نيز خوب گفته است: اي حمد تو از صبح أزل همنفس ما وتاه ز دامان تو دست هوس ما با قافلۀ كعبۀ عشقيم كه رفته است سرتاسر آفاق صداي جَرَس ما در پاي تو آلوده لب از مي چه بيفتيم رانند ملائك به پَرِ خود مگس ما ص 109
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[88] قبل از تجرّد و مرگ اختيار سعادت و شقاوت باقي استقال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم: يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِيا لاخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَهُ الظَّـٰلِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَهُ مَا يَشَآءُ * أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. (بيست و هفتمين تا بيست و نهمين آيه، از سورۀ إبراهيم: چهاردهمين سوره از قرآن كريم) دنيائي كه در آن زندگي ميكنيم خوبي و بدي در آن آميخته است؛ افرادي كه در اين دنيا هستند خوب و بد آنها با هم مخلوطند و از نقطه نظر ظاهر هم شناخته نميشوند، ولي باطنها با هم تفاوت ص 110 دارد؛ بعضي باطنشان خوب است و بعضي باطنشان بد است، بعضي باطنشان بر ظاهرشان غلبه دارد و برخي ظاهرشان بر باطنشان غلبه دارد، و بعضي خوبيها و بديهاي آنها مساوي است. در اثر أعمال صالحه يا أعمال سيّئه ممكن است باطنها تغيير كند؛ باطنِ خوب بد شود و باطنِ بد خوب گردد؛ مانند ميوهاي كه روي آن لك ميگيرد اگر آن لك را در آورند، آن ميوه سالم ميماند؛ و اگر در نياورند، كم كم سرايت كرده و تمام ميوه را فاسد ميكند. افرادي كه باطنشان خوب است، ايمان به خدا آوردهاند و به پيروي از رسول خدا و اعمال صالحه تا اندازهاي باطن خود را تقويت و تربيت كردهاند، ولي ممكن است اعمال قبيحهاي هم احياناً از آنها سر زند؛ افرادي كه باطنشان بد است و به شرك و كفر در آمده و به فسق و فجور اشتغال دارند، ولي احياناً نيز ممكن است اعمال پسنديدهاي از آنها سر زند؛ عاقبت كار اين دو دسته چه خواهد شد؟ و آيا در هنگام ارتحال از اين دنيا هر خوبي و بدي را جداگانه با خود ميبرند؟ و مقام و منزلت آنها چگونه است؟ آيا عالم پس از مرگ هم عالمي است كه در آنجا خوبي و بدي با هم آميخته است؟ خوبي و بدي، گناه و تقوي، نور و ظلمت، سعادت و شقاوت با يكدگر درآميخته و دوش بدوش هم درحركتند؟ يا آنجا عالمي است كه سعادت و نور محض است، بهشت و فرح و لذّتِ محض است براي رستگاران؛ و ابداً غِلّ و غِشّي نيست و كدورت وجود ندارد، و مصداقِ اين دو آيۀ شريفه خواهد بود كه ص 111 ميفرمايد: وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ.[89] وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَي' سُرُرٍ مُّتَقَـٰبِلِينَ [90]. «و بيرون آورديم آنچه از كدورت و غِلّ در سينۀ رستگاران بود، و پاك و پاكيزه در بهشتهائي كه آبهاي روان در آن جاري است همچون برادر واقعي بر روي تختها مقابل يكديگر نشسته و به جمال هم نظر ميكنند.» و ظلمت محض است، و كدورت و غلّ محض، و شقاوت محض براي زيان كاران و گمراهان و بدكرداران. در دنيا مردم سعيد و شقيّ از هم جدا نيستند؛ بلكه در يكايك افراد هم، سعادت يا شقاوت يكسره و مشهود نيست، تا اينكه در مرور ايّام چه عملي انجام دهند و به چه مبدأي گرايش پيدا كنند و عاقبت از كار چه در آيند. آيا به سعادت روند يا به سوي شقاوت بگرايند؟ تا هنگاميكه انسان در عالم تكليف است و از جانب پروردگار خود مشرّف به اين شرف است، احتمال سعادت و شقاوت در او وجود دارد و كسي جدّاً نميتواند خود را از سُعَداء يا از أشقياء بشمارد. خوبي و بدي، الهامات ربّانيّه و خاطرات شيطانيّه در افراد ص 112 آميخته است؛ هر فرد از افراد معجوني است كه از اين اجزاء در او موجود است. از اين گذشته افراد بشر در دنيا بر اساس زندگي مادّي زيست ميكنند و با هم انس دارند، در يك خانه زندگي ميكنند؛ چه بسا افراد شقيّ و سعيد بر سر يك سفره غذا ميخورند، يكي باطنش ظلمت محض و ديگري باطنش نورِ صرف. يكي در باطن به انفاق و ايثار ميگرايد و يكي به بخل و امساك. و چون در اين دنيا محدودند و ظاهر بر باطن غلبه دارد، لذا آنچه انسان را به اين عالم ميپيوندد حواسّ او از ذوق و شَمّ و سمع و بصر و لمس است، انسان فقط ميتواند ظاهر را ادراك كند؛ وليكن باطنها و نيّتها و سرائر مختفي است. در حال تجرّد و مرگ زشتيها و خوبيها هركدام به اصل خود ميرونددر هنگام ارتحال و مرگ كه انسان آمادۀ كوچ كردن است به او يك مَحَك ميزنند كه خوبيها از بديها جدا شود. همينكه به نقطۀ مرگ رسيد و اختيار و ارادۀ دنيويّه را از دست داد، در آنجا مواجه ميشود با يك عالم خير محض يا شرّ محض؛ يا مسلّماً راه بهشت را در پيش دارد، يا راه جهنّم را؛ و ديگر ترديد و اختلاط بعد از عالم مرگ معني ندارد. با آن محك الهي خوبيهاي هر كس به سمت عالم خوبيها ميرود، و بديهاي هر كس به سمت عالم بديها. آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفيّات است و عالم كشف باطنهاست؛ باطنهاي خوب به بهشت ميرود و باطنهاي بد به ص 113 جهنّم. و اين خلط و آميزش كه بين خوبيها و بديهاست از بين ميرود، آنجا خوبها با هم هستند و بدها با هم؛ تجزيه ميكنند، عيناً مانند تجزيۀ آب كه بر اثر عبور يك جرقّۀ الكتريكي به دو گاز مختلفُ الهُويّه منقسم ميگردد. آن دو گاز از هم جدا نيستند ولي با شرائط مخصوص بر اثر جرقّه از هم جدا شده، يك گاز به يك طرف و ديگري كه در هويّت و جنس با آن تفاوت دارد در طرف ديگر ميرود. شخصي در دنيا بسيار زيباست، ولي ظاهرش آلوده است، لباسش كثيف است، بدنش كثيف است، صورتش قير اندود است؛ چون شكل و شمايل واقعي او زيباست، بايد او را شستشو دهند، لباسش را عوض كنند، او را به حمّام ببرند، چرك و كدورت را از او بزدايند تا واقعيّتش مشخّص گردد. اشخاصي هستند زشت و قبيحُ المَنظر، ولي با آرايشهائي خود را زينت كردهاند و به جاي زيبا رويان خود را جا زدهاند؛ آنها را همميبرند به حمّام، آرايشها را ميشويند و آن شكل واقعي خودش را نشان ميدهد و سپس به او ميگويند: برو به سراغ افرادي كه همطراز و همقطاران تواَند. افراديكه با ايمان به خدا و عمل صالح باطنشان را زنده كرده و به جمال الهي زيبا شدهاند، جاي آنان بهشت است؛ چون باطن نيكوست؛ باطن مركز تراوش عواطف و احساسات انساني، مروّت، عدل و عبوديّتِ خداست؛ ولي ظاهرش آلوده است، چون بعضي از ص 114 اوقات معصيتي از او سرزده، ولي اين معصيت به باطن او سرايت نكرده و فقط ظاهر او را فرا گرفته است؛ بايد او را شستشو داد. بواسطۀ گرفتاريهائي كه در دنيا پيدا ميكند و مصائبي كه بر او وارد ميشود، با پديد آمدن امراض و سكرات مرگ و قبض روح و آمدن منكر و نكير پاك ميشود، چون پاك شد ميرود به سراغ پاكان. و آن افراديكه در دنيا باطنشان را به شرك و كفر آلوده نموده، و به علّت كردار زشت و تعدّي به حقوق مردم و تجاوز به حريم خدا آنرا خراب و فاسد كردهاند، و احياناً ظاهر خود را به بعضي از اعمال نيكو آرايش نمودهاند و اين آراستگي نتوانسته به باطن آنها سرايت كرده و آن را اصلاح كند؛ بواسطۀ يك تلذّذ موقّت و يك نعمت زودگذر كه به آنها برسد و يا يك امتحان مختصري كه از آنها به عمل آيد، اين پرده و حجاب ظاهر به كنار ميرود و باطن آلوده با چهرۀ واقعي خود، خود را نشان ميدهد، و ميگويند برو به سراغ آلودگان. ذرّه ذرّه كاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست[91] ناريان مر ناريان را جاذبند نوريان مر نوريان را طالبند [92] مؤمن كه باطن خود را به ايمان و لوازم آن زيبا نموده و ظاهرش احياناً به معصيتي آلوده شده است، با يك جرقّۀ الكتريكي ملكوتي ص 115 كه به او متّصل شود، معصيت از او جدا ميشود و آن باطن نيكو پرواز ميكند بسوي محلّ واقعي خود؛ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ.[93] و كافر كه به علّت بعضي از اعمال صالحه و اخلاق خوش، ظاهري زيبا نموده ولي باطنش خراب و متعدّي و متجاوز است؛ او را هم با يك امتحان و يك جرقّۀ ملكوتي تحليل و تجزيه نموده، ظاهرش ريخته ميشود و باطنش حركت ميكند به مستقرّ و محلّ خود. خلاصه، بعد از تجزيه و امتحان، هر صفتي به اصل خود بازگشت ميكند؛ همانطور كه هيزم كه مركّب از موادّ خاكي و موادّ آتش است وقتيكه هيزم يا زغال است اين دو مادّه با يكديگر آشتي نموده و مخلوط شدهاند ولي پس از احتراق، آتش به سمت مبدأ خود كه خورشيد است ميرود و خاكستر به سمت مبدأ خود كه زمين است ميرود؛ كُلُّ شَيْءٍ يَرْجِعُ إلَي أصْلِهِ. اصل بهشت، طهارت است و پاكي؛ و اصل جهنّم، قذارت است و آلودگي. مؤمن كه ميخواهد رهسپار بهشت گردد، حتماً بايد جنبههاي عارضيِ ظلماني خود را رها كند و برود وگرنه قادر بر رفتن نيست؛ و كافر كه ميخواهد به جهنّم حركت كند، حتماً بايد جنبههاي عارضي نوراني خود را رها كند و گرنه تمكّن از رفتن بدان صوب را ندارد. يك نكتۀ ديگر ذكرش مهمّ و قابل توجّه است و آن اينكه: آنكه ص 116 باطنش زيبا و جميل است و بواسطۀ ايمان واقعي به خدا و تقوي و كردار نيكو پيوسته اين باطن را خرّم و زنده نگاه ميدارد؛ عمل زشتي كه از او سر ميزند، واقعاً زشت نيست، صورت زشتي دارد و بس. چون باطن نيكوي او اين عمل را نميپذيرد و به خود قبول نميكند و راه نميدهد؛ اگر يك عملي از روي غضب يا شهوت خود آگاه يا ناخودآگاه از او سر زده است، پيوسته آن باطن اين عمل را از خود ميراند و دورباش ميزند. و شخص متعدّي و متجاوز كه گرايش باطن او به دنياست و آن باطن با كردار ناشايستۀ خود فاسد و عَفن شده است، هر چند كار خوبي از او سر زند؛ آن كار، كار خوب نيست، ظاهرش خوب است، ولي باطن او به او اجازۀ كار خوب نميدهد و پيوسته آن باطن اين عمل خوب را از خود دور ميكند و نميپذيرد. و اگر عمل خوبِ مردِ كثيف الذّات در منطق خِرد و واقع تجزيه و تحليل شود، بالاخره بوي ريا و خودنمائي و داعي صيت و آوازه و سُمعه از او به مشام ميرسد. در موقعي كه انسان ميخواهد از دنيا برود، و خداوندي كه حقّ است ميخواهد هر موجودي را به اصل خود برگرداند، ملكوت را به ملكوت ببرد، عِلّيّين را به علّيّين، و سِجّين را به سجّين، عالم حقّ و حقيقت را ظاهر كرده و پردۀ اعتبار را بر كنار زده، بهشتيها را به بهشت و هر كدام را در درجات خاصّ خود قرار دهد، و جهنّميها را به جهنّم و هر كدام را در دركات خاصّ خود بگذارد؛ در آنجا با محك ص 117 ملكوتي و جرقّۀ الكتريكي ربّاني انسان را تجزيه ميكند، خوبيها يكطرف و بديها به طرف ديگر ميروند. خوبيهاي عارضي بسوي خوبيهاي ذاتي ميرود، و بديهاي عارضي بسوي بديهاي ذاتي؛ يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ [94]. و در سورۀ أنفال ميفرمايد: لِيَمِيزَ اللَهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ و عَلَي' بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ و جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ و فِي جَهَنَّمَ أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْخَـٰسِرُونَ [95]. «خداوند مادّۀ پليد را از مادّۀ پاك جدا ميكند، و آن مادّۀ خبيث را بروي هم انباشته ميكند و بعضي را روي بعضي قرار ميدهد، چون همه يكجا جمع شدند يكمرتبه آنها را در آتش جهنّم قرار ميدهد؛ چنين افرادي زيان كارانند.» و از آنطرف نيز بالملازمه، مادّۀ طيّب و پاك را بروي هم انباشته ميكند و چون همگي يكجا مجتمع شدند، يكمرتبه همه وارد بهشت ميگردند. گفتار حضرت باقر عليه السّلام راجع به لحوق مؤمنين و منكران به مبادي خوددر كتاب «عِلل الشّرآئع» از أبو إسحق إبراهيم لَيثي روايت مفصّلي را نقل ميكند از حضرت أبي جعفر محمّدٍ الباقر عليه السّلام راجع به طينت مؤمن و منافق و أعمال مؤمنين و معاندين، تا آنكه آن حضرت ميفرمايد: ص 118 أَخْبِرْنِي يَا إبْرَاهِيمُ عَنِ الشَّمْسِ إذَا طَلَعَتْ وَ بَدَا شُعَاعُهَا فِيالْبُلْدَانِ، أَ هُوَ بَآئِنٌ مِنَ الْقُرْصِ؟ قُلْتُ: فِي حَالِ طُلُوعِهِ بَآئِنٌ. قَالَ: أَ لَيْسَ إذَا غَابَتِ الشَّمْسُ اتَّصَلَ ذَلِكَ الشُّعَاعُ بِالْقُرْصِ حَتَّي يَعُودَ إلَيْهِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: كَذَلِكَ يَعُودُ كُلُّ شَيْءٍ إلَي سِنْخِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ أَصْلِهِ؛ فَإذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ نَزَعَ اللَهُ تَعَالَي سِنْخَ النَّاصِبِ وَ طِينَتَهُ مَعَ أَثْقَالِهِ وَ أَوْزَارِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ فَيُلْحِقُهَا كُلَّهَا بِالنَّاصِبِ، وَ يَنْزِعُ سِنْخَ الْمُؤْمِنِ وَ طِينَتَهُ مَعَ حَسَنَاتِهِ وَ أَبْوَابِ بِرِّهِ وَ اجْتِهَادِهِ مِنَ النَّاصِبِ فَيُلْحِقُهَا كُلَّهَا بِالْمُؤْمِنِ. أَفَتَرَي هَيهُنَا ظُلْمًا وَ عُدْوَانًا؟ قُلْتُ: لَا، يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! قَالَ: هَذَا وَ اللَهِ الْقَضَآءُ الْفَاصِلُ وَ الْحُكْمُ الْقَاطِعُ وَ الْعَدْلُ الْبَيِّنُ؛ لَا يُسْـَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْـَلُونَ. هَذَا يَا إبْرَاهِيمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ؛ هَذَا مِنْ حُكْمِ الْمَلَكُوتِ. قُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ وَ مَا حُكْمُ الْمَلَكُوتِ؟ قَالَ: حُكْمُ اللَهِ وَحُكْمُ أَنْبِيَآئِهِ وَ قِصَّةُ الْخِضْرِ وَ مُوسَي عَلَيْهِمَا السَّلَامُ حِينَ اسْتَصْحَبَهُ، فَقَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا، وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي' مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا.
ص 119 افْهَمْ يَا إبْرَاهِيمُ وَ اعْقِلْ، أَنْكَرَ مُوسَي عَلَي الْخِضْرِ وَ اسْتَفْظَعَ أَفْعَالَهُ؛ حَتَّي قَالَ لَهُ الْخِضْرُ: يَا مُوسَي! مَا فَعَلْتُهُ و عَنْ أَمْرِي، إنَّمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِ اللَهِ تَعَالَي. مَنْ هَذَا وَيْحَكَ يَا إبْرَاهِيمُ! قُرْءَانٌ يُتْلَي وَ أَخْبَارٌ تُؤْثَرُ عَنِ اللَهِ تَعَالَي، مَنْ رَدَّ مِنْهَا حَرْفًا فَقَدْ كَفَرَ وَ أَشْرَكَ، وَ رَدَّ عَلَي اللَهِ تَعَالَي. قَالَ اللَيْثِيُّ: فَكَأَنِّي لَمْ أَعْقِلِ الايَاتِ وَ أَنَا أَقْرَؤُهَا أَرْبَعِينَ سَنَةً إلَّا ذَلِكَ الْيَوْمَ. فَقُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! مَا أَعْجَبَ هَذَا، تُؤْخَذُ حَسَنَاتُ أَعْدَآئِكُمْ فَتُرَدُّ عَلَي شِيعَتِكُمْ؛ وَ تُؤْخَذُ سَيِّئَاتُ مُحِبِّيكُمْ فَتُرَدُّ عَلَي مُبْغِضِيكُمْ؟! قَالَ: إي وَ اللَهِ الَّذِي لَا إلَهَ إلَّا هُوَ، فَالِقُ الْحَبَّةِ وَ بَارِيُ النَّسَمَةِ وَ فَاطِرُ الارْضِ وَ السَّمَآءِ؛ مَا أَخْبَرْتُكَ إلَّا بِالْحَقِّ، وَ مَا أَنْبَأْتُكَ إلَّا الصِّدْقَ، وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ، وَ مَا اللَهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ. وَ إنَّ مَا أَخْبَرْتُكَ لَمَوْجُودٌ فِي الْقُرْءَانِ كُلَّهُ. قُلْتُ: هَذَا بِعَيْنِهِ يُوجَدُ فِي الْقُرْءَانِ؟ قَالَ: نَعَمْ يُوجَدُ فِي أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثِينَ مَوْضِعًا فِي الْقُرْءَانِ ـالحديث.[96]
ص 120 حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: «اي إبراهيم بگو ببينم وقتيكه خورشيد طلوع ميكند و شعاع خود را در شهرها ميفرستد و آن شعاع در آنجا ظاهر ميشود، آيا آن شعاع از خورشيد جداست؟ ابراهيم لَيثي ميگويد: عرض كردم: بله در حال طلوع، شعاع از خورشيد جداست. حضرت فرمودند: مگر وقتيكه قرص خورشيد در زير افق پنهان شده و غروب ميكند، آن شعاع به آن متّصل نميشود؟ و آن شعاع با او نميرود؟ إبراهيم گويد: عرض كردم: بله. حضرت فرمودند: همينطور و بر اين اساس هر موجودي به سنخ خود و جوهر خود و اصل خود بر ميگردد؛ و چون قيامت برپاگردد، خداوند سنخيّت شخص ناصب و معاند و طينتِ او را با جميع گناهان و بارهاي گرانش از مؤمن بيرون كشيده و همه را به شخص ناصب و معاند ميپيوندد و به او ملحق ميكند؛ و سنخيّت و طينت شخص مؤمن را با جميع حسنات و كارهاي ستودۀ او و تمام ابواب خيراتي كه داشته و اجتهادي كه نموده، از شخص ناصب و معاند بيرون كشيده و همه را به شخص مؤمن ميرساند. اي إبراهيم! آيا تو در اين كار ظلم و ستمي ميبيني؟ إبراهيم گويد: عرض كردم: نه، اي فرزند رسول خدا! حضرت فرمودند: سوگند به پروردگار كه اينست حكم قاطع، و قضاء فاصل، و عدل روشن و آشكارا؛ خداوند فعلش حقّ است و ص 121 عيبي در آن نيست كه مورد مؤاخذه و سؤال واقع شود، به خلاف مردم كه مورد سؤال و مؤاخذه واقع ميگردند. اي إبراهيم! حقّ از جانب پروردگار به تو رسيد؛ ديگر از شكّ كنندگان نباش، اين حكم ملكوت است كه بدين قسم اجرا ميشود. إبراهيم ميگويد: عرض كردم: يابن رسول الله! حكم ملكوت چيست؟ حضرت فرمودند: حكم خدا و پيامبرانش، و داستان خضر و موسي عليهما السّلام در وقتيكه خضر با موسي مصاحبت نموده و به او گفت: ابداً تو تمكّن مصاحبت با من را نداري و چگونه ميتواني شكيبائي بورزي در امري كه در آن خُبرويّت و اطّلاع نداري؟ اي إبراهيم! خوب بفهم و فكر كن كه چگونه موسي بر خضر ايراد كرد و كارهاي او را به زشتي نسبت داد و ناروا گرفت، تا جائيكه حضرت خضر به او گفت: اي موسي! من از پيش خود دست به چنين كارهائي نزدم؛ و به امر پروردگار خود بجاي آوردم. واي بر تو اي إبراهيم! اين است قرآني كه تلاوت ميشود و خبرهائي است كه از جانب خدا آمده است؛ كسي كه يك حرف از قرآن را ردّ كند، كافر شده و به خداي شرك آورده و او را ردّ كرده است. إبراهيم ميگويد: من چهل سال بود كه اين آيات قرآن را دربارۀ حضرت موسي و خضر ميخواندم، و گوئي كه اصلاً نفهميده بودم مگر در آن روز كه حضرت فرمود. عرض كردم: اي پسر رسول خدا! چه بسيار عجيب است اين ص 122 نيكيهاي دشمنان شما را ميگيرند و به شيعيان شما ميرسانند، و بديها و زشتيهاي دوستان شما را بگيرند و به دشمنان شما برسانند؟! حضرت فرمودند: آري سوگند به آن خدائي كه معبودي جز او نيست، آن خدائي كه دانه را ميشكافد و جان را ميآفريند و آسمانها و زمين را بوجود ميآورد؛ من تو را آگاه نكردم مگر به اساس حقّ، و خبر ندادم به تو مگر به صدق و راستي، و خداوند ابداً ظلم نميكند و نسبت به بندگان خود داعيۀ ستم ندارد. و اين مطالبي كه به تو خبر دادم تماماً در قرآن موجود است. إبراهيم گويد: عرض كردم: آيا اين مطلب نيز بعينه در قرآن آمده است؟ حضرت فرمودند: آري، در بيشتر از سي مورد در قرآن آمده است ـ تا آخر حديث.» در اخبار بسياري وارد شده است كه مؤمن كه در دلش غِلّ و غِشّي نيست انكار ندارد، متظاهر به ريا نيست، و اگر در هر موضوعي حقّ را ادراك كند به انكار نميپردازد و اعمال نيكو كه از دستش برآيد انجام ميدهد؛ اگر احياناً غفلتي از او سر زده و گناهي كرده باشد، خداوند در دنيا به او گوشمالي ميدهد به بعضي از گرفتاريهاي دنيويّه، مانند مرض و قرض و فقر و امثال اينها. و بدين واسطه گناه او را ميريزد و او را پاك ميكند، هر تبي كه بندۀ مؤمن كند كفّارۀ گناه اوست. پاورقي
[82] ـ «فروع كافي» كتاب الجنآئز، بابُ أنّ المؤمنَ لايَكرهُ عَلي قبضِ روحِه،طبع سنگي، جلد اوّل، ص 35 و 36؛ و طبع حيدري، جلد سوّم، ص 127 و 128 [83] ـ «بحار الانوار» طبع آخوندي، جلد 6، ص 177 و 178 [84] ـ «إرشاد» مفيد، ص 251؛ و «لُهوف» ص 71؛ و مقتل سيّد الشّهداء سيّد عبدالرّزّاق مقرّم، ص 239؛ و در «لهوف» اين نيم بيت را اضافه ميكند: ما أقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحيلِ [85] ـ «مقتل مُقرّم» ص 289؛ و از مقتل «عوالم» ص 88 نقل ميكند كه حضرت دربارۀ او دعا كردند: اللهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ ريحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؛ فَكانَ مَنْ يَمُرُّ بِالْمَعْرِكَةِ يَشُمُّ مِنْهُ رآئِحَةً طَيِّبَةً أذْكَي مِنَ الْمِسْكِ. [86] ـ آيۀ 30، از سورۀ 41: فصّلت [87] ـ «ديوان فروغي بسطامي» ص 20 و 21 [88] ـ مطالب گفته شده در روز دهم ماه مبارك رمضان. [89] ـ صدر آيۀ 43، از سورۀ 7: الاعراف [90] ـ آيۀ 47، از سورۀ 15: الحجر [91] ـ «مثنوي» طبع ميرزا محمودي، دفتر ششم، ص 619 [92] ـ همان مصدر، دفتر دوّم، ص 106 [93] ـ آيۀ 55، از سورۀ 54: القمر [94] ـ صدر آيۀ 98، از سورۀ 11: هود؛ و مفادش آن است كه فرعون در روز قيامت در جلو حركت ميكند و پيروان او در عقب او، و همه را داخل آتش ميكند. [95] ـ آيۀ 37، از سورۀ 8: الانفال [96] ـ «عِلل الشّرآئع» طبع مطبعۀ حيدريّهـ نجف (سنۀ 1385 ) باب 385 نَوادر العلل، روايت 81، ص 606 تا ص 610 و سند روايت اين است: صدوق از پدرش از سَعد بن عبدالله از محمّد بن أحمد از أحمد بن محمّد سيّاريّ از محمّد بن عبدالله بن مهران كوفيّ از حنان بن سَدير از پدرش از أبوإسحق إبراهيم لَيثيّ از حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام. |
|