قرآن كريم ميفرمايد: اينگونه كفّار، گوئي در ميان سه طبقه از ظلمت فرورفتهاند: اوّل، ظلمتي مثلاً به مثابۀ شب . دوّم، بر اين ظلمت افزوده شود ظلمت موجي كه يكي پس از ديگري در اعماق دريائي سهمگين و وحشتخيز بر سر او ريخته شود . سوّم، بر اين ظلمت همچنين اضافه شود ظلمت ابرهاي تاريك كه برآمده و سطح آسمان را پوشانيده است . اين ظلمتهاي متراكم بقدري است كه فرضاً آن مرد كافر اگر اراده كند نزديكترين چيزها به او كه دست او ميباشد،از لباس و يا آستين برون آورد و ببيند، نخواهد ديد . اينان، نه نور شرعي آنانرا رهبري ميكند، نه نور عقلي و نه نور شهودي . و در اعماق چند طبقه از تاريكي خيال و وهم، و تاريكي نور عقل، و تاريكي نور ذات بسر ميبرند .
نعوذُ بالله كه: وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا فَمَا لَهُ و مِن نُّورٍ .
ملاّ در اين ابيات تمثيل زده است غافلان از خدا و از ذكر خدا و منقطعان از راه وصول به خدا را،كه تمام سرمايه هاي زندگي و حيات بخش خود را مجّاناً ميبازند و از عاقبت كار،دستشان به كلّي خالي ميماند،قدرت رفته،علم رفته، عمر و حيات رفته،و هيچ بجاي آنها ننشسته است .
ص 23
همچون كسي كه در خواب،ديوي را بصورت حوريه ميبيند و با او در ميآميزد،و نطفۀ گرانقدرش را در او ميريزد . آنگاه از خواب بيدار ميشود،ميبيند عجبا با چه موجودي عشق ورزيده است ! او ديو بود،در شكل و شمائل حور جلوهگر آمده بود،و اين به اميد توليد نسل پاك با چنين موجودي ملكوتي و روحاني،با وي آميزش كرد و نطفه: سرمايۀ حياتي خود را از دست داد،ولي صد حيف كه اين تخم را در شورهزار كاشت؛نه ثمره و نه بهرهاي،و اينك در عوض،ضعف و ناتواني كه از لوازم لاينفكّ آنست،بر وي طاري گشته و سرش درد آمده و بدنش را كثيف و نجس نموده است .
و يا همچون صيّادي كه با تير و كمان خود به دنبال صيد هوائي و مرغان آسماني ميرود؛ولي وي به جاي آنكه چشمانش را به طرف بالا بيندازد و سرش را رو به آسمان كند،و به خود مرغ حقيقي تيرش را روانه سازد و فوراً آنرا صيد كرده و از آن متمتّع گردد،چشمش را به پائين دوخته و سرش را رو به زمين كرده و به جاي مرغ،سايۀ مرغ را ديده است كه به شكل و شمائل مرغ بر روي زمين ميپرد و در حركت ميباشد .
صيّاد تيرش را به سوي سايه گسيل ميدارد؛ولي با آن،آن شكل و صورت شكار نميشود . باز هم آن صورت و شكل مرغ به جلو ميرود،صيّاد تير ديگري و سپس تير ديگري همينطور روانه ميسازد،تا تمام تيرهائي كه در تركش داشته است تمام ميشود؛و مرغ را به دام نياورده،و صيد ننموده، سايه هم كه باطل است و واقعيّت مرغ را ندارد كه او را سير كند؛عمرش تباه،و زمانش سرآمده،و در پايان روز بايد خود را آمادۀ مرگ كند،از گرسنگي و تشنگي و تعب و مشكلاتي را كه در راه صيد اعمال نموده است،و بدان نائل نگشته است .
خداوند حقّ است و غير او باطل؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّـلَـٰلُ فَأَنَّي'
ص 24
تُصْرَفُونَ . [8]
«پس اگر شما از حقّ اعراض كنيد،چيز ديگري وجود ندارد مگر گمراهي و گمي . پس به كجا روي آور ميشويد؟!»
ميان حقّ و باطل فاصلهاي نيست؛و شِقّ ثالثي متصوّر نميباشد .
اگر از حوريّه در گذشتي گرفتار ديو ميشوي ! و اگر تيرت را از پرّاندن به مرغ هوائي رو به زمين نمودي گرفتار سايۀ آن ميشوي ! و هيچكدام از آنها حاجتت را برآورده نمينمايند .
از جمله آيات،با مثال عجيب و تكان دهنده،اين آيه ميباشد:
لَهُ و دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَـٰسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي الْمَآءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَاهُوَ بِبَـٰلِغِهِ وَ مَا دُعَآءُ الْكَـٰفِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَـٰلٍ . [9]
«از براي خداوند است دعوت حقّ . و كسانيكه غير از وي را ميخوانند و ميجويند،براي ايشان ابداً هيچگونه استجابتي نخواهد شد؛مگر مانند كسيكه دو كفّ دست خود را گسترده و انگشتانش را باز نموده به سوي آب (تا با آن آب بياشامد) و آنرا به سوي دهانش برساند،امّا آب را به سوي دهان خود نميتواند برساند . آري خواندن و طلبيدن كافران نيست مگر در گمي و گمراهي.»
كه دست به آب ميبرند و با انگشتانِ باز آب را برميدارند،در نتيجه تشنه كام باقي ميمانند .
از جمله آيات،اين آيه با مثال بهتانگيز است:
ص 25
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَـٰلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي' شَيْءٍ ذَ 'لِكَ هُوَ الضَّلَـٰلُ الْبَعِيدُ . [10]
«مثال كسانيكه به پروردگارشان كافر شدهاند،اعمالشان همچون خاكستري ميباشد كه در روز طوفاني،تند بادي بر آن بوزد . آنان قدرت بر نگهداشتن هيچ چيزي از مكتسبات خود را ندارند . (اي پيغمبر) آنست عبارت از گمراهي بعيد!»
يعني اين مسكينان پيوسته در دنيا با اندوختن مال و كسب جاه و مقام و ازدياد قبيله و عشيره،و بدست آوردن علوم و دانشهاي پنداريّه و سائر اموري كه موجب عزّت و دلگرمي اين جهان اعتبار است،با غفلت از خدا و كفر به آن ربّ ودود و قهّار واحد ذوالمجد و العظمة،دائماً بر اين امور ميافزايند،كه ناگهان تير اجل بدانها اصابت مينمايد و در سرازيري گور در زير خاك مدفون ميسازد . كو آن شوكت و جاه ؟! كو آن عزّت و مقام ؟! كو آن خودمنشي و استكبار ؟!
الآ ن مسيرش به سوي موقف اعمال است،با دست تهي همچون خاكستر بر باد رفته در روزيكه باد شديد به وزش درآمده است،و بنيان و بنياد هستي اعتباري آنانرا در هم پيچيده است .
«اي مردم ! مثلي زده شده است؛گوش خود را براي استماع آن فرا داريد:
تحقيقاً آن كساني را كه شما از غير خداوند پرستش ميكنيد (و براي قضاء حوائجتان ميخوانيد) هيچگاه نميتوانند مگسي را بيافرينند؛و اگر چه همه باهم براي آفرينش آن گرد هم برآيند . و اگر مگس از ايشان چيزي را بربايد،نميتوانند آنرا از آن مگس براي خود برگردانند ! در اين صورت هم طالب (عبادت كنندگان غير خدا) و هم مطلوب (آن كسان مورد پرستش) ضعيف و ناتوان خواهند بود.»
عجيب مثالي است خلقت مگس،و از آن پائينتر ربودن مگس چيزي را و پريدن به هوا،و عدم قدرت از استنقاذ و باز گردانيدن آن .
مگس در نزد عامّۀ مردم حقيرترين چيزها ميباشد؛فلهذا به آن مثال زده است؛و گرنه اين مثال در هر ذرّه ذرّۀ از ذرّات موجودات،صادق و حاكم و مبرهن و مشهود ميباشد .
ازينجاست كه خداوند عزّوجلّ،پايۀ علم و مقدار دانش اينگونه كسان را كه غير از زندگي مادّي و حيات شهوي مقصد و مرادي ندارند،پست و ناچيز شمرده است؛و با عبارت ذَ 'لِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ «اينست نهايت نقطۀ وصول دانش ايشان.» آنانرا از صفحۀ علما و عقلا خارج كرده،و در زمرۀ گمراهان كه غير از حيات اعتباري در نشأۀ طبيعي چيزي عاليتر و راقيتر بذهنشان نميرسد توصيف فرموده است:
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّي' عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي' . [12]
ص 27
«بنابراين اي پيغمبر ما ! تو اعراض كن و رويت را بگردان از كسيكه از ذكر ما و ياد ما رو گردانده است؛و غير از زندگاني پستترين،كه شهوي و غضبي و وهمي است،دنبال حيات و زندگي دگري نرفته و آنرا طلب ننموده است !
اينست غايت بلوغ و منتهاي سير ايشان از علم ! تحقيقاً پروردگار تو داناتر ميباشد به كسيكه از طيّ راه مستقيم او منحرف شده و گمراه گرديده است؛و به كسيكه راه را پيدا نموده و هدايت يافته است.»
در عبارت ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ سزاوار است بسيار دقّت شود،كه حكماي مادّي و دانشمندان طبيعي،و كمونيستها،و ماترياليستها،و علماي علوم تجربي،و علما و دانشمندان اسلامي و سائر مذاهب كه علمشان آنان را به خداوند رهبري ننموده است،و خود را سرگرم به اصطلاحات و فرمول سازي نمودهاند،و به سلام و صلواتي دلخوش،و با هورا و زندهبادي دلشاد،و با مسند و كرسياي شاداب،و با جائزه و مدالي خرسند،و با اجازۀ اجتهادي و يا اخذ دكترائي دلباخته و خود فروخته گشتهاند،و خدا و سعادت و صدق و امانت را پشت سر نهاده،و از خلوت با خدا به جلوت با اغيار،و از ديدار احباب به ملاقات دنيا پرستان اشتغال ورزيده،و بالنّتيجه و محصّل كلام،از ياد خدا غافل شدهاند؛همه و همه بدبخت و نگون حالاند؛و در عين مقام و مسندي كه دارا ميباشند،تهيدست و خالي بوده،و با اين تعبير شگفتآور ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْم ِ از درجۀ حيات انسانيّت ساقط،و از رتبه و مرتبۀ وصول به مقام انسان كامل ممنوع،و از زندگي مقرّبان الهي و همنشينان با فرشتگان و ارواح سعداء و اولياي وي محروم؛و در دركات بهيميّت و تنزّلات سبعيّت و شيطنت،به رو در افتاده،و در قعر وادي تاريك دور از تجرّد و نور و سرور و حُبور سرنگون گشته،و إلي الابد خود را محروم گردانيدهاند .
تا بحدّي رسيده است اين امر مهمّ،كه خداوند به پيغمبرش خطاب
ص 28
ميكند و او را از برخورد و معاشرت و صحبت با آنان باز ميدارد،و از هر گونه ارتباطي منع مينمايد .
و در مقابل اين گروه،كساني را كه به لقاي خداوند رسيده و دل بدو داده و دين و جان و روان را بدو سپردهاند،و در ازاي حيات دنيا به حيات عليا،و به دنبال او و در جستجوي او و براي پيدا كردن وجه او،چاشتگاهان و شبانگاهان به ياد او و ذكر او كمر ميبندند؛خداوند به پيامبرش خطاب ميكند: آنان را از خود طرد مكن،و با ايشان بياميز و گرم باش،و دست محبّتت را با ايشان بفشار:
وَ لَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَو'ةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ و مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّـٰلِمِينَ . [13]
«اي پيغمبر ! كساني را كه در هنگام صبح و شب پروردگارشان را ميخوانند و ارادۀ وصولِ وجه وي را دارند،از خودت دور مكن ! بهيچوجه چيزي را از حساب آنان بر عهدۀ تو نخواهند گذاشت؛و بهيچوجه چيزي را از حساب تو بر عهدۀ آنان نخواهند گذاشت ! پس بنابراين اگر تو ايشان را طرد كني ،از ستمكاران خواهي بود!»
در اينجا ميبينيم كه خداوند به پاس ارزش و قيمت مريدان وجه خداوندي،و طالبان لقاي الهي،در صورت طرد و منع پيامبرش خاتم الانبياء والمرسلين،او را از ظالمان و ستمگران به حساب ميآورد .
شادي و سرور و انبساط آنگاه است كه اين رابطه برقرار گردد و انسان با وصول به مقام انسانيّت خود بدين ذِروۀ عليا و سَنام اعلي فائز گردد .
وقتي ماهيان جمع شدند و گفتند: چند گاه است كه ما حكايت آب ميشنويم و ميگويند حيات ما از آب است،و هرگز آب را نديدهايم . بعضي شنيده بودند كه در فلان دريا ماهي هست دانا،آب را ديده،گفتند: پيش او رويم تا آب را بما نمايد . چون به او رسيدند و پرسيدند گفت: شما چيزي به غير آب به من نمائيد تا من آب را به شما نمايم .
با دوست ما نشسته كه اي دوست ! دوست كو ؟ كو كو همي زنيم ز مستي به كوي دوست
در قرآن مجيد زياده از بيست جا عبارت لقاء الله و نظر بر خداوند وارد شده،و هكذا در تعبيرات انبياء و ائمّه عليهم السّلام . و از اين طرف هم در اخبار، در تنزيه حقّ جلّ و علا كلماتي وارد شده كه ظاهرش تنزيه صرف است از همۀ مراتب معرفت .
علماي شيعه رضوان الله عليهم را هم در اين باب مذاقهاي مختلفه است؛عمدۀ آن دو مذاق است: تنزيه صرف حتّي اينكه منتهاي معرفت همان فهميدن اينست كه بايد خداوند را تنزيه صرف نمود . و آيات و اخباري كه در معرفت و لقاء الله وارد شده است،آنها را تأويل نمود .
مثلاً تمام آيات و اخبار لقاء الله را معني ميكنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب .
و فرقۀ ديگر را مذاق اينست كه: اخباري كه در تنزيه صرف وارد شده
ص 40
است بايد جمع ميان آنها و اخبار تشبيه و اخباري كه ظاهر در امكان معرفت و وصول است،به اينطور نمود كه: اخبار تنزيه صرف را حمل كرد به معرفت به طريق رؤيت به اين چشم ظاهر،و به معرفت به كُنه ذات اقدس الهي؛و اخبار تشبيه و لقاء و وصول و معرفت را حمل كرد به معرفت اجمالي و معرفت اسماء و صفات الهي و تجلّي مراتب ذات و اسماء و صفات حقّ تعالي،به آن ميزان كه براي ممكن،ممكن است .
و بعبارةٍ اخري،كشف حُجُب ظلمانيّه و نورانيّه كه براي عبد شد؛آن وقت معرفت بر ذات حقّ تعالي و اسماء و صفات او پيدا ميكند،كه آن معرفت از جنس معرفت قبل از آن كشف نيست .
و بعبارةٍ اخري،انوار جمال و جلال الهي در قلب و عقل و سرّ خواصّ اولياي او تجلّي ميكند،به درجهاي كه او را از خود فاني مينمايد و به خود باقي ميدارد؛آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق معرفت خود كرده،و به جاي عقل او خود تدبير امور او را مينمايد . اگر چه بعد از اين همه مراتب كشف سُبُحات جلال و تجلّي انوار جمال و فناي في الله و بقاي بالله، باز حاصل اين معرفت،اين خواهد شد كه از روي حقيقت از وصول به كنه معرفت ذات،عجز خود را بالعيان والكشف خواهد ديد .
بلي اينهم عجز از معرفت است و عجز ساير ناس هم عجز از معرفت است ؛ ليكن اين كجا و آن كجا ؟ بلي جماد هم عاجز از معرفت است،انسان هم . ولي قطعاً تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم با ساير ناس بلكه با علماي امّت،زيادتر از عجز جماد يا انسان است .
اجمالاً مذاق طائفهاي از متكلّمين علماي اعلام مذاق اوّل است؛مستدلاّ به ظواهر بعضي از اخبار و تأويلاً للآ يات و الاخبار و الادعية الواردة في
ص 41
ذلك . [26] استشهاد حاج ميرزا جواد آقا بر فقرات آيات و ادعيه،بر لقاي خداوند
اين حقير بيبضاعت ميخواهم بعضي از آيات و اخبار واردۀ در اين معني را با تأويلات حضرات ذكر نمايم،تا معلوم شود حقّ از باطل .
از جملۀ آيات: آيات لقاء الله است .
جواب دادهاند طائفۀ اولي از اين آيات به آنكه: مراد،مرگ و لقاي ثواب الهي است .
اين جواب را طائفۀ ثانيه ردّ كردهاند به اينكه: اين مجاز است . و مجاز بعيدي هم هست . و اگر بنا بر حمل بمعناي مجازي باشد،مجاز اقرب از او اينست كه به يك درجه از ملاقات را كه در حقِّ ممكن شرعاً جائز است حمل نمائيم،اگر چه عرف عامّ آنرا لقاي حقيقي نگويند،و حال آنكه بنا بر آنكه الفاظ براي ارواح معاني موضوع باشد،و معني روح ملاقات را تصوّر نمائيم،خواهيم ديد كه ملاقات اجسام هم حقيقت است،و ملاقات ارواح هم حقيقت است،و ملاقات معاني هم حقيقت است . و ملاقات هر كدام به نحوي است كه روح معني ملاقات در او هست؛وليكن در هر يك به نحوۀ لايق حال ملاقِي و ملاقَي است .
پس حالا كه اينطور شد،ميتوان گفت كه معني ملاقات ممكن با خداوند جليل هم روح ملاقات در او حقيقةً هست؛وليكن نحوۀ آنهم لايق اين ملاقي و ملاقَي است . و آن عبارت از همان معني است كه در ادعيه و اخبار از او به
ص 42
تعبيرات مختلفه،به لفظ وصول و زيارت و نظر بر وجه و تجلّي و ديدن قلب و تعلّق روح،تعبير شده است . و از ضدّ آن به فراق و حرمان تعبير ميشود .
و در تفسير قَدْ قامَتِ الصَّلَوة از أمير عليه السّلام روايت است: يعني نزديك شد وقت زيارت .
و در دعاها مكرّراً وارد است: وَ لَا تَحْرِمْنِي النَّظَرَ إلَي وَجْهِكَ . ] «و مرا محروم مگردان از نظر به سوي وجه خودت!» [
و در كلمات آن حضرت است: وَلَكِنْ تَرَاهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإيمَانِ . ] «وليكن او را ميبينند دلهاي آدميان،بواسطۀ حقيقتهاي ايمان.» [
و در مناجات شعبانيّه است: وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا . ] «و مرا ملحق كن به نور عزّتت كه بهجتانگيزترين است؛تا اينكه عارف تو گردم!» [
و هم در آن مناجات است: وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيِرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ ! ] «و ديدگان بصيرت دلهاي ما را به درخشش نظرشان به سويت نوراني نما؛تا آنكه چشمان دلهايمان حجابهاي نور را پاره كند، و به معدن عظمت واصل گردد،و ارواح ما به مقام عزّ قدست بسته و پيوسته شود!» [
و در دعاي كميل عليه الرّحمة عرض ميكند: وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَي عَذَابِكَ،فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي فِرَاقِكَ ؟!
] «و مرا چنان پندار كه قدرت صبر و شكيبائي بر عذابت را داشته باشم،پس چگونه ميتوانم بر فراقت شكيبا باشم؟!» [
مرد با فهم صافي از شبهات خارجيّه بعد از ملاحظۀ اين تعبيرات مختلفه قطع خواهد كرد بر اينكه مراد از لقاي خداوند،لقاي ثواب او كه مثلاً بهشت
ص 43
رفتن،و سيب خوردن و حورالعين ديدن باشد نيست . چه مناسبت دارد اين معني با اين تعبيرات ؟!
مثلاً اگر لقاي مطلق را كسي تواند به يك معني دور از معاني لقاء حمل نمايد،آخر الفاظ ديگر را چه ميكند ؟ مثلاً نظر بر وجه را چه بايد كرد ؟! أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا را چه بكنيم ؟! أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ را هم ميشود كه بگويد: گلابي خوردن است ؟!
و اگر كسي بگويد كه: قبول دارم مراد از لقاء الله اينها نيست؛ليكن مراد از لقاي او،لقاي اولياي او از انبياء و ائمّه عليهم السّلام است . براي ماها مثلاً كسي به صدر اعظم عرض بكند،تجوّزاً ميشود بگويد: به شاه عرض كردم . چنانچه در اخبار اطلاق «وجه الله» بر ائمّه عليهم السّلام و انبياء شده است؛مثلاً پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم وجه خداست نسبت به ائمّه عليهم السّلام . و ائمّه عليهم السّلام وجه خدا هستند نسبت به ماها .
جواب ميگوئيم:
اوّلاً اينكه اين دعاها را انبياء و اولياء حتّي نفس مقدّس حضرت نبوي صلّي الله عليه و آله و سلّم ميخواندند . و خود وجود مبارك آن حضرت كه اسم اعظم و وجه خداست،پس او چه قصد ميكرد ؟!
مثلاً در خبر معراج كه ميفرمايد: آن حضرت ذرّهاي از نور عظمت را ديد از خود رفت،اين را چه بايد كرد ؟! [27]
ص 44
وانگهي اين معني هم كه بر بعضي از مقامات انبياء و ائمّه عليهم السّلام اطلاق ميشود،بعد از اين است كه ايشان به درجۀ قرب رسيده باشند و فاني في الله شدهاند و به صفات الله متّصف شدهاند . آنوقت اطلاق وجه الله و جنب الله و اسم الله براي آنها جايز ميشود . و قول به اين معني في الحقيقة قبول مطلب خصم است نه ردّ .
تفصيل اين اجمال تا يك درجه اينست كه در اخبار معتبره وارد شده است كه فرمودهاند: نَحْنُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي . و مراد از اين اسماء قطعاً اسم لفظي كه نيست؛اسم عيني خواهد بود . چنانكه از اخبار معلوم ميشود خداوند اسماء عينيّه غير لفظيّه دارد كه با آنها در عالم كارها ميكند . و خداوند جلّ جلاله با آن اسمها در عوالم تجلّي ميكند و تأثيرات در عالم واقع ميشود،بلكه وجود همۀ عالم از تجلّيات اسماء الهيّه است؛چنانكه در ادعيۀ ائمّۀ معصومين عليهم السّلام خيلي وارد است:
وَ بِاسْمِكَ الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ عَلَي فُلَانٍ وَ عَلَي فُلَانٍ !
[«و ترا سوگند ميدهم به اسم تو؛آنچنان اسمي كه با آن بر فلان و بر فلان تجلّي نمودي!» ]
وَ بِاسْمِكَ الَّذِي خَلَقْتَ بِهِ السَّمَوَاتِ وَ الارْضَ !
[ «و ترا سوگند ميدهم به اسم تو؛آنچنان اسمي كه با آن آسمانها و زمين را آفريدي!» ]
و در دعاي كميل است: وَ بِأَسْمَآئِكَ الَّتِي مَلَاتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ !
[ «و من از تو ميخواهم و مسألت دارم به اسمائت كه آنها اركان و اساس هر چيزي را پر كرده است!» ]