کتاب الله‌ شناسي / جلد دوم / قسمت دوم: ظلمات کفار، دیدار و معرفت خدا، تحلی خدا، کلام آیة الله ملکی درباره لقاء الله

صفحه قبل

كفّار در سه‌ ظلمت‌ فرورفته‌اند: ظلمت‌ خيال‌ و وهم‌،ظلمت‌ عقل‌،ظلمت‌ ذات‌

قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد: اينگونه‌ كفّار، گوئي‌ در ميان‌ سه‌ طبقه‌ از ظلمت‌ فرورفته‌اند: اوّل‌، ظلمتي‌ مثلاً به‌ مثابۀ شب‌ . دوّم‌، بر اين‌ ظلمت‌ افزوده‌ شود ظلمت‌ موجي‌ كه‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ در اعماق‌ دريائي‌ سهمگين‌ و وحشت‌خيز بر سر او ريخته‌ شود . سوّم‌، بر اين‌ ظلمت‌ همچنين‌ اضافه‌ شود ظلمت‌ ابرهاي‌ تاريك‌ كه‌ برآمده‌ و سطح‌ آسمان‌ را پوشانيده‌ است‌ . اين‌ ظلمتهاي‌ متراكم‌ بقدري‌ است‌ كه‌ فرضاً آن‌ مرد كافر اگر اراده‌ كند نزديكترين‌ چيزها به‌ او كه‌ دست‌ او مي‌باشد،از لباس‌ و يا آستين‌ برون‌ آورد و ببيند، نخواهد ديد . اينان‌، نه‌ نور شرعي‌ آنانرا رهبري‌ مي‌كند، نه‌ نور عقلي‌ و نه‌ نور شهودي‌ . و در اعماق‌ چند طبقه‌ از تاريكي‌ خيال‌ و وهم‌، و تاريكي‌ نور عقل‌، و تاريكي‌ نور ذات‌ بسر مي‌برند . نعوذُ بالله‌ كه‌: وَ مَن‌ لَّمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا فَمَا لَهُ و مِن‌ نُّورٍ .

ص 22
 

تمثيل‌ ملاي‌ رومي‌ به‌ آميزش‌ با ديو و به‌ صيد صيّاد،سايۀ مرغ‌ هوا را

چه‌ خوب‌ ملاّي‌ رومي‌ اينگونه‌ بُعد از حقّ را تمثيل‌ و توضيح‌ فرموده‌ است‌؛ آنجا كه‌ گويد:

چون‌ به‌ حقّ بيدار نبود جان‌ ما

هست‌ بيداري‌ چو دربندان‌ ما

جان‌ همه‌ روز از لگدكوب‌ خيال‌

وز زيان‌ و سود و از خوف‌ زوال

ني‌ صفا مي‌ماندش‌ نه‌ لطف‌ و فرّ

ني‌ به‌ سوي‌ آسمان‌ راه‌ سفر

خفته‌ آن‌ باشد كه‌ او از هر خيال

دارد امّيد و كند با او مقال

ني‌ چنانكه‌ از خيال‌ آيد به‌ حال‌ آن

خيالش‌ گردد او را صد وبال

ديو را چون‌ حور بيند او به‌ خواب

پس‌ ز شهوت‌ ريزد او با ديو آب

چون كه‌ تخم‌ نسل‌ در شوره‌ بريخت

او به‌ خويش‌ آمد خيال‌ از وي‌ گريخت‌

ضعف‌ سر بيند از آن‌ و تن‌ پليد

آه‌ از آن‌ نقش‌ پليد ناپديد

مرغ‌ بر بالا پران‌ و سايه‌اش‌

مي‌دود بر خاك‌ و پرّان‌ مرغ‌ وش‌

ابلهي‌ صيّاد آن‌ سايه‌ شود

مي‌دود چندانكه‌ بي‌مايه‌ شود

بي‌خبر كان‌ عكس‌ آن‌ مرغ‌ هواست

بي‌خبر كه‌ اصل‌ آن‌ سايه‌ كجاست‌

تير اندازد به‌ سوي‌ سايه‌ او

تركشش‌ خالي‌ شود در جستجو

تركش‌ عمرش‌ تهي‌ شد عمر رفت‌

از دويدن‌ در شكار سايه‌ تفت

سايۀ يزدان‌ چه‌ باشد دايه‌اش

وارهاند از خيال‌ و سايه‌اش

سايۀ يزدان‌ بود بندۀ خدا

مردۀ اين‌ عالم‌ و زندۀ خدا [7]

ملاّ در اين‌ ابيات‌ تمثيل‌ زده‌ است‌ غافلان‌ از خدا و از ذكر خدا و منقطعان‌ از راه‌ وصول‌ به‌ خدا را،كه‌ تمام‌ سرمايه‌ هاي‌ زندگي‌ و حيات‌ بخش‌ خود را مجّاناً مي‌بازند و از عاقبت‌ كار،دستشان‌ به‌ كلّي‌ خالي‌ مي‌ماند،قدرت‌ رفته‌،علم‌ رفته‌، عمر و حيات‌ رفته‌،و هيچ‌ بجاي‌ آنها ننشسته‌ است‌ .


ص 23

همچون‌ كسي‌ كه‌ در خواب‌،ديوي‌ را بصورت‌ حوريه‌ مي‌بيند و با او در مي‌آميزد،و نطفۀ گرانقدرش‌ را در او مي‌ريزد . آنگاه‌ از خواب‌ بيدار مي‌شود،مي‌بيند عجبا با چه‌ موجودي‌ عشق‌ ورزيده‌ است‌ ! او ديو بود،در شكل‌ و شمائل‌ حور جلوه‌گر آمده‌ بود،و اين‌ به‌ اميد توليد نسل‌ پاك‌ با چنين‌ موجودي‌ ملكوتي‌ و روحاني‌،با وي‌ آميزش‌ كرد و نطفه‌: سرمايۀ حياتي‌ خود را از دست‌ داد،ولي‌ صد حيف‌ كه‌ اين‌ تخم‌ را در شوره‌زار كاشت‌؛نه‌ ثمره‌ و نه‌ بهره‌اي‌،و اينك‌ در عوض‌،ضعف‌ و ناتواني‌ كه‌ از لوازم‌ لاينفكّ آنست‌،بر وي‌ طاري‌ گشته‌ و سرش‌ درد آمده‌ و بدنش‌ را كثيف‌ و نجس‌ نموده‌ است‌ . و يا همچون‌ صيّادي‌ كه‌ با تير و كمان‌ خود به‌ دنبال‌ صيد هوائي‌ و مرغان‌ آسماني‌ مي‌رود؛ولي‌ وي‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ چشمانش‌ را به‌ طرف‌ بالا بيندازد و سرش‌ را رو به‌ آسمان‌ كند،و به‌ خود مرغ‌ حقيقي‌ تيرش‌ را روانه‌ سازد و فوراً آنرا صيد كرده‌ و از آن‌ متمتّع‌ گردد،چشمش‌ را به‌ پائين‌ دوخته‌ و سرش‌ را رو به‌ زمين‌ كرده‌ و به‌ جاي‌ مرغ‌،سايۀ مرغ‌ را ديده‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌ و شمائل‌ مرغ‌ بر روي‌ زمين‌ مي‌پرد و در حركت‌ مي‌باشد . صيّاد تيرش‌ را به‌ سوي‌ سايه‌ گسيل‌ مي‌دارد؛ولي‌ با آن‌،آن‌ شكل‌ و صورت‌ شكار نمي‌شود . باز هم‌ آن‌ صورت‌ و شكل‌ مرغ‌ به‌ جلو مي‌رود،صيّاد تير ديگري‌ و سپس‌ تير ديگري‌ همينطور روانه‌ مي‌سازد،تا تمام‌ تيرهائي‌ كه‌ در تركش‌ داشته‌ است‌ تمام‌ مي‌شود؛و مرغ‌ را به‌ دام‌ نياورده‌،و صيد ننموده‌، سايه‌ هم‌ كه‌ باطل‌ است‌ و واقعيّت‌ مرغ‌ را ندارد كه‌ او را سير كند؛عمرش‌ تباه‌،و زمانش‌ سرآمده‌،و در پايان‌ روز بايد خود را آمادۀ مرگ‌ كند،از گرسنگي‌ و تشنگي‌ و تعب‌ و مشكلاتي‌ را كه‌ در راه‌ صيد اعمال‌ نموده‌ است‌،و بدان‌ نائل‌ نگشته‌ است‌ . خداوند حقّ است‌ و غير او باطل‌؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّـلَـٰلُ فَأَنَّي‌'

ص 24
تُصْرَفُونَ . [8] «پس‌ اگر شما از حقّ اعراض‌ كنيد،چيز ديگري‌ وجود ندارد مگر گمراهي‌ و گمي‌ . پس‌ به‌ كجا روي‌ آور مي‌شويد؟!» ميان‌ حقّ و باطل‌ فاصله‌اي‌ نيست‌؛و شِقّ ثالثي‌ متصوّر نمي‌باشد . اگر از حوريّه‌ در گذشتي‌ گرفتار ديو مي‌شوي‌ ! و اگر تيرت‌ را از پرّاندن‌ به‌ مرغ‌ هوائي‌ رو به‌ زمين‌ نمودي‌ گرفتار سايۀ آن‌ مي‌شوي‌ ! و هيچكدام‌ از آنها حاجتت‌ را برآورده‌ نمي‌نمايند .  

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن‌ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُم‌ بِشَيْءٍ إِلّا كَبَـٰسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي‌ الْمَآءِ

از جمله‌ آيات‌،با مثال‌ عجيب‌ و تكان‌ دهنده‌،اين‌ آيه‌ مي‌باشد: لَهُ و دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن‌ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُم‌ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَـٰسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي‌ الْمَآءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَاهُوَ بِبَـٰلِغِهِ وَ مَا دُعَآءُ الْكَـٰفِرِينَ إِلَّا فِي‌ ضَلَـٰلٍ . [9] «از براي‌ خداوند است‌ دعوت‌ حقّ . و كسانيكه‌ غير از وي‌ را مي‌خوانند و مي‌جويند،براي‌ ايشان‌ ابداً هيچگونه‌ استجابتي‌ نخواهد شد؛مگر مانند كسيكه‌ دو كفّ دست‌ خود را گسترده‌ و انگشتانش‌ را باز نموده‌ به‌ سوي‌ آب‌ (تا با آن‌ آب‌ بياشامد) و آنرا به‌ سوي‌ دهانش‌ برساند،امّا آب‌ را به‌ سوي‌ دهان‌ خود نمي‌تواند برساند . آري‌ خواندن‌ و طلبيدن‌ كافران‌ نيست‌ مگر در گمي‌ و گمراهي‌.» كه‌ دست‌ به‌ آب‌ مي‌برند و با انگشتانِ باز آب‌ را برمي‌دارند،در نتيجه‌ تشنه‌ كام‌ باقي‌ مي‌مانند . از جمله‌ آيات‌،اين‌ آيه‌ با مثال‌ بهت‌انگيز است‌:

ص 25
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَـٰلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي‌ يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي‌' شَيْءٍ ذَ 'لِكَ هُوَ الضَّلَـٰلُ الْبَعِيدُ . [10] «مثال‌ كسانيكه‌ به‌ پروردگارشان‌ كافر شده‌اند،اعمالشان‌ همچون‌ خاكستري‌ مي‌باشد كه‌ در روز طوفاني‌،تند بادي‌ بر آن‌ بوزد . آنان‌ قدرت‌ بر نگهداشتن‌ هيچ‌ چيزي‌ از مكتسبات‌ خود را ندارند . (اي‌ پيغمبر) آنست‌ عبارت‌ از گمراهي‌ بعيد!» يعني‌ اين‌ مسكينان‌ پيوسته‌ در دنيا با اندوختن‌ مال‌ و كسب‌ جاه‌ و مقام‌ و ازدياد قبيله‌ و عشيره‌،و بدست‌ آوردن‌ علوم‌ و دانشهاي‌ پنداريّه‌ و سائر اموري‌ كه‌ موجب‌ عزّت‌ و دلگرمي‌ اين‌ جهان‌ اعتبار است‌،با غفلت‌ از خدا و كفر به‌ آن‌ ربّ ودود و قهّار واحد ذوالمجد و العظمة‌،دائماً بر اين‌ امور مي‌افزايند،كه‌ ناگهان‌ تير اجل‌ بدانها اصابت‌ مي‌نمايد و در سرازيري‌ گور در زير خاك‌ مدفون‌ مي‌سازد . كو آن‌ شوكت‌ و جاه‌ ؟! كو آن‌ عزّت‌ و مقام‌ ؟! كو آن‌ خودمنشي‌ و استكبار ؟! الآ ن‌ مسيرش‌ به‌ سوي‌ موقف‌ اعمال‌ است‌،با دست‌ تهي‌ همچون‌ خاكستر بر باد رفته‌ در روزيكه‌ باد شديد به‌ وزش‌ درآمده‌ است‌،و بنيان‌ و بنياد هستي‌ اعتباري‌ آنانرا در هم‌ پيچيده‌ است‌ .  

وَ إِن‌ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْـًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ

يكي‌ ديگر از جمله‌ آيات‌،اين‌ مثال‌ مستدلّ و منطقي‌ و حيرت‌خيز است‌: يَـٰٓأَيـُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ‌ و ٓ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن‌ دُونِ اللَهِ لَن‌ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن‌ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْـًا لَّايَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ . [11]

ص 26
«اي‌ مردم‌ ! مثلي‌ زده‌ شده‌ است‌؛گوش‌ خود را براي‌ استماع‌ آن‌ فرا داريد: تحقيقاً آن‌ كساني‌ را كه‌ شما از غير خداوند پرستش‌ مي‌كنيد (و براي‌ قضاء حوائجتان‌ مي‌خوانيد) هيچگاه‌ نمي‌توانند مگسي‌ را بيافرينند؛و اگر چه‌ همه‌ باهم‌ براي‌ آفرينش‌ آن‌ گرد هم‌ برآيند . و اگر مگس‌ از ايشان‌ چيزي‌ را بربايد،نمي‌توانند آنرا از آن‌ مگس‌ براي‌ خود برگردانند ! در اين‌ صورت‌ هم‌ طالب‌ (عبادت‌ كنندگان‌ غير خدا) و هم‌ مطلوب‌ (آن‌ كسان‌ مورد پرستش‌) ضعيف‌ و ناتوان‌ خواهند بود.» عجيب‌ مثالي‌ است‌ خلقت‌ مگس‌،و از آن‌ پائين‌تر ربودن‌ مگس‌ چيزي‌ را و پريدن‌ به‌ هوا،و عدم‌ قدرت‌ از استنقاذ و باز گردانيدن‌ آن‌ . مگس‌ در نزد عامّۀ مردم‌ حقيرترين‌ چيزها مي‌باشد؛فلهذا به‌ آن‌ مثال‌ زده‌ است‌؛و گرنه‌ اين‌ مثال‌ در هر ذرّه‌ ذرّۀ از ذرّات‌ موجودات‌،صادق‌ و حاكم‌ و مبرهن‌ و مشهود ميباشد . ازينجاست‌ كه‌ خداوند عزّوجلّ،پايۀ علم‌ و مقدار دانش‌ اينگونه‌ كسان‌ را كه‌ غير از زندگي‌ مادّي‌ و حيات‌ شهوي‌ مقصد و مرادي‌ ندارند،پست‌ و ناچيز شمرده‌ است‌؛و با عبارت‌ ذَ 'لِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ «اينست‌ نهايت‌ نقطۀ وصول‌ دانش‌ ايشان‌.» آنانرا از صفحۀ علما و عقلا خارج‌ كرده‌،و در زمرۀ گمراهان‌ كه‌ غير از حيات‌ اعتباري‌ در نشأۀ طبيعي‌ چيزي‌ عالي‌تر و راقي‌تر بذهنشان‌ نمي‌رسد توصيف‌ فرموده‌ است‌: فَأَعْرِضْ عَن‌ مَّن‌ تَوَلَّي‌' عَن‌ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن‌ ضَلَّ عَن‌ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي‌' . [12]

ص 27
«بنابراين‌ اي‌ پيغمبر ما ! تو اعراض‌ كن‌ و رويت‌ را بگردان‌ از كسيكه‌ از ذكر ما و ياد ما رو گردانده‌ است‌؛و غير از زندگاني‌ پست‌ترين‌،كه‌ شهوي‌ و غضبي‌ و وهمي‌ است‌،دنبال‌ حيات‌ و زندگي‌ دگري‌ نرفته‌ و آنرا طلب‌ ننموده‌ است‌ ! اينست‌ غايت‌ بلوغ‌ و منتهاي‌ سير ايشان‌ از علم‌ ! تحقيقاً پروردگار تو داناتر مي‌باشد به‌ كسيكه‌ از طيّ راه‌ مستقيم‌ او منحرف‌ شده‌ و گمراه‌ گرديده‌ است‌؛و به‌ كسيكه‌ راه‌ را پيدا نموده‌ و هدايت‌ يافته‌ است‌.» در عبارت‌ ذَلِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ سزاوار است‌ بسيار دقّت‌ شود،كه‌ حكماي‌ مادّي‌ و دانشمندان‌ طبيعي‌،و كمونيستها،و ماترياليستها،و علماي‌ علوم‌ تجربي‌،و علما و دانشمندان‌ اسلامي‌ و سائر مذاهب‌ كه‌ علمشان‌ آنان‌ را به‌ خداوند رهبري‌ ننموده‌ است‌،و خود را سرگرم‌ به‌ اصطلاحات‌ و فرمول‌ سازي‌ نموده‌اند،و به‌ سلام‌ و صلواتي‌ دلخوش‌،و با هورا و زنده‌بادي‌ دلشاد،و با مسند و كرسي‌اي‌ شاداب‌،و با جائزه‌ و مدالي‌ خرسند،و با اجازۀ اجتهادي‌ و يا اخذ دكترائي‌ دلباخته‌ و خود فروخته‌ گشته‌اند،و خدا و سعادت‌ و صدق‌ و امانت‌ را پشت‌ سر نهاده‌،و از خلوت‌ با خدا به‌ جلوت‌ با اغيار،و از ديدار احباب‌ به‌ ملاقات‌ دنيا پرستان‌ اشتغال‌ ورزيده‌،و بالنّتيجه‌ و محصّل‌ كلام‌،از ياد خدا غافل‌ شده‌اند؛همه‌ و همه‌ بدبخت‌ و نگون‌ حال‌اند؛و در عين‌ مقام‌ و مسندي‌ كه‌ دارا مي‌باشند،تهيدست‌ و خالي‌ بوده‌،و با اين‌ تعبير شگفت‌آور ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُم‌ مِّنَ الْعِلْم ِ از درجۀ حيات‌ انسانيّت‌ ساقط‌،و از رتبه‌ و مرتبۀ وصول‌ به‌ مقام‌ انسان‌ كامل‌ ممنوع‌،و از زندگي‌ مقرّبان‌ الهي‌ و همنشينان‌ با فرشتگان‌ و ارواح‌ سعداء و اولياي‌ وي‌ محروم‌؛و در دركات‌ بهيميّت‌ و تنزّلات‌ سبعيّت‌ و شيطنت‌،به‌ رو در افتاده‌،و در قعر وادي‌ تاريك‌ دور از تجرّد و نور و سرور و حُبور سرنگون‌ گشته‌،و إلي‌ الابد خود را محروم‌ گردانيده‌اند . تا بحدّي‌ رسيده‌ است‌ اين‌ امر مهمّ،كه‌ خداوند به‌ پيغمبرش‌ خطاب‌

ص 28
مي‌كند و او را از برخورد و معاشرت‌ و صحبت‌ با آنان‌ باز مي‌دارد،و از هر گونه‌ ارتباطي‌ منع‌ مي‌نمايد . و در مقابل‌ اين‌ گروه‌،كساني‌ را كه‌ به‌ لقاي‌ خداوند رسيده‌ و دل‌ بدو داده‌ و دين‌ و جان‌ و روان‌ را بدو سپرده‌اند،و در ازاي‌ حيات‌ دنيا به‌ حيات‌ عليا،و به‌ دنبال‌ او و در جستجوي‌ او و براي‌ پيدا كردن‌ وجه‌ او،چاشتگاهان‌ و شبانگاهان‌ به‌ ياد او و ذكر او كمر مي‌بندند؛خداوند به‌ پيامبرش‌ خطاب‌ مي‌كند: آنان‌ را از خود طرد مكن‌،و با ايشان‌ بياميز و گرم‌ باش‌،و دست‌ محبّتت‌ را با ايشان‌ بفشار: وَ لَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم‌ بِالْغَدَو'ةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ و مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم‌ مِّن‌ شَيْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم‌ مِّن‌ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّـٰلِمِينَ . [13] «اي‌ پيغمبر ! كساني‌ را كه‌ در هنگام‌ صبح‌ و شب‌ پروردگارشان‌ را مي‌خوانند و ارادۀ وصولِ وجه‌ وي‌ را دارند،از خودت‌ دور مكن‌ ! بهيچوجه‌ چيزي‌ را از حساب‌ آنان‌ بر عهدۀ تو نخواهند گذاشت‌؛و بهيچوجه‌ چيزي‌ را از حساب‌ تو بر عهدۀ آنان‌ نخواهند گذاشت‌ ! پس‌ بنابراين‌ اگر تو ايشان‌ را طرد كني‌ ،از ستمكاران‌ خواهي‌ بود!» در اينجا مي‌بينيم‌ كه‌ خداوند به‌ پاس‌ ارزش‌ و قيمت‌ مريدان‌ وجه‌ خداوندي‌،و طالبان‌ لقاي‌ الهي‌،در صورت‌ طرد و منع‌ پيامبرش‌ خاتم‌ الانبياء والمرسلين‌،او را از ظالمان‌ و ستمگران‌ به‌ حساب‌ مي‌آورد . شادي‌ و سرور و انبساط‌ آنگاه‌ است‌ كه‌ اين‌ رابطه‌ برقرار گردد و انسان‌ با وصول‌ به‌ مقام‌ انسانيّت‌ خود بدين‌ ذِروۀ عليا و سَنام‌ اعلي‌ فائز گردد .

ص 29
 

غزل‌ حكيم‌ الهي‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در عظمت‌ مقام‌ وصول‌ به‌ لقاء الله‌

ساقي‌ بيا كه‌ گشت‌ دلارام‌،رامِ ما

آخر بداد دلبـر خوشـكام‌،كامِ ما

بس‌ رنج‌ برده‌ايم‌ و بسي‌ خون‌ كه‌ خورده‌ايم

كان‌ شاهباز قدس‌ فتادي‌ به‌ دام‌ ما

در دار ملك‌ عالم‌ معني‌ دَم‌ نخست‌ زد

دست‌ غيب‌ سكّۀ دولت‌ به‌ نام‌ ما

مائيم‌ اصل‌ و جمله‌ فروع‌ فروغ‌ ماست

گر خواجه‌ منكر است‌ بنوشد ز جام‌ ما

بر آستان‌ پير مغان‌ رو نهاده‌ايم‌

برتر ز عـرش‌ آمده‌ زيـن‌ رو مقـام‌ ما

عرشِ سپهر خود چه‌ بُوَد پيش‌ عرش

دل‌ يا كعبه‌ در بـرابـر بـيت‌ الحـرام‌ ما

هر ذرّه‌ خاك‌ دُرّه‌ و هر تخته‌ تخت‌ شد

چون‌ آمد آن‌ هماي‌ همايون‌ به‌ دام‌ ما

گلبانگ‌ نيستي‌ چو شد از بام‌ ما

بلند نُه‌ بـام‌ چـرخ‌ وام‌ بـرند از دوام‌ ما

اسرار بشكند كُلَه‌ خسروي‌ به‌ فرق

تا گفته‌ مي‌فروش‌ تو هستي‌ غلام‌ ما [14]

گفتار حكيم‌ فيض‌ كاشاني‌،در امكان‌ لقاء و معرفت‌ خداوندي‌

دربارۀ امكان‌ لقاء و معرفت‌ حضرت‌ حيّ قيّوم‌ ابدي‌ سرمدي‌،و جمع‌ مابين‌ دو دسته‌ از روايات‌ وارده‌ در اين‌ باب‌،عالم‌ محقّق‌ و حكيم‌ مدقّق‌ ملاّ محسن‌ فيض‌ كاشاني‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌،كلمۀ نخستين‌ از «كلمات‌ مكنونة‌»


ص 30

خويشتن‌ را اختصاص‌ بدين‌ مهمّ داده‌ است‌،و ما به‌ جهت‌ متانت‌ و رصانت‌ آن‌ مطالب‌ از طرفي‌،و به‌ جهت‌ عظمت‌ مقام‌ علمي‌ و عملي‌ اين‌ رادمرد سترگ‌،عين‌ آن‌ كلمه‌ را با ترجمۀ مطالب‌ عربي‌ آن‌ از ناحيۀ خود،در اينجا ذكر مي‌كنيم‌:

كَلِمَةٌ بِها يُجْمَعُ بَيْنَ امْتِناعِ الْمَعْرِفَةِ وَ الرُّؤْيَةِ وَ بَيْنَ إمْكانِهِما:

طلب‌ اي‌ عاشقان‌ خوش‌ رفتار

طرب‌ اي‌ نيكوان‌ شيرين‌ كار

تا كي‌ از خانه‌ هين‌ ره‌ صحرا

تا كي‌ از كعبه‌ هين‌ در خمّار

در جهان‌ شاهديّ و ما فارغ

در قدح‌ جرعه‌اي‌ و ما هشيار

زين‌ سپس‌ دست‌ ما و دامن‌ دوست

بعد از اين‌ گوش‌ ما و حلقه‌ يار

اگر چه‌ كرّوبيان‌ مَلَا اعلي‌ در مقام‌ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً متوقّفند و مقرّبان‌ حضرت‌ عليا به‌ قصور مَا عَرَفْنَاكَ معترف‌،و كريمۀ لَا تُدْرِكُهُ الابْصَـٰرُ هر بيننده‌ را شامل‌ است‌ و نصّ إنَّ اللَهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الابْصَار ِ رانندۀ هر بينا و عاقل‌؛امّا شيرمردان‌ بيشۀ ولايت‌ دم‌ از لَمْ أَعْبُدْ رَبًّا لَمْ أَرَهُ ميزنند،و قدم‌ بر جادّۀ لَوْ كُشِفَ الْغِطَآءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينًا مي‌دارند .

بلي‌،به‌ كنه‌ حقيقت‌ راه‌ نيست‌،چرا كه‌ او محيط‌ است‌ به‌ همه‌ چيز؛پس‌ محاط‌ به‌ چيزي‌ نتواند شد . و ادراك‌ چيزي‌ بی‌احاطۀ به‌ آن‌ صورت‌ نبندد؛ فإذن‌ « لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا » . [15]

عنقا شكار كس‌ نشود دام‌ بازگير             كانجا هميشه‌ باد به‌ دست‌ است‌ دام‌ را

فَدَعْ عَنْكَ بَحْرًا ضَلَّ فيهِ السَّوابِحُ . [16]

در اين‌ ورطه‌ كشتي‌ فرو شد                             هزار كه‌ پيدا نشد تخته‌اي‌ بر كنار


ص 31
امّا به‌ اعتبار تجلّي‌ در مظاهر اسماء و صفات‌ در هر موجودي‌ روئي‌ دارد،و در هر مرآتي‌ جلوه‌اي‌ مي‌نمايد . فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ . [17] وَ لَوْ أَنَّكُمْ أَدْلَيْتُم‌ بِحَبْلٍ إلَي‌ الارْضِ السُّفْلَي‌،لَهَبَطَ عَلَي‌ اللَهِ . [18] و اين‌ تجلّي‌ همه‌ را هست‌؛ليكن‌ خواصّ مي‌دانند كه‌ چه‌ مي‌بينند،و لهذا مي‌گويند: مَا رَأَيْتُ شَيْئًا إلَّا وَ رَأَيْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ . [19]

دلي‌ كز معرفت‌ نور و صفا ديد

بهر چيزي‌ كه‌ ديد اوّل‌ خدا ديد

بهر كه‌ مي‌نگرم‌ صورت‌ تو مي‌بينم‌

از اين‌ ميان‌ همه‌ در چشم‌ من‌ تو مي‌آئي‌

و عوام‌ نمي‌دانند كه‌ چه‌ مي‌بينند .

أَلآ إِنَّهُمْ فِي‌ مِرْيَةٍ مِّن‌ لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ . [20]

گفتم‌ بكام‌ وصلت‌ خواهم‌ رسيد روزي

گفتا كه‌ نيك‌ بنگر شايد رسيده‌ باشي

* * *

دوست‌ نزديكتر از من‌ به‌ من‌ است

وين‌ عجب‌تر كه‌ من‌ از وي‌ دورم

چكنم‌ با كه‌ توان‌ گفت‌ كه‌ دوست

در كنار من‌ و من‌ مهجورم

قال‌ الله‌ تعالي‌: سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي‌ ا لا فَاقِ وَ فِي‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي‌' يَتَبَيَّنَ


ص 32

لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ . [21]

قيلَ: يَعْني‌ سَأُكَحِّلُ عَيْنَ بَصيرَتِهِمْ بِنورِ تَوْفيقي‌ وَ هِدايَتي‌،لِيُشاهِدوني‌ في‌ مَظاهِريَ ا لافاقيَّةِ وَ الانْفُسيَّةِ مُشاهَدَةَ عيانٍ؛حَتَّي‌ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ لَيْسَ في‌ الا فاقِ وَ لا في‌ الانْفُسِ إلاّ أنَا وَ صِفاتي‌ وَ أسْمآئي‌،وَ أنَا الاوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ .

ثُمَّ أكَّدَهُ بِقَوْلِهِ: «أَوَلَمْ يَكْفِ» عَلَي‌ سَبيلِ التَّعَجُّبِ .

«به‌ زودي‌ ما آيات‌ خودمان‌ را به‌ ايشان‌ در موجودات‌ نواحي‌ جهان‌،و در وجود خودشان‌ نشان‌ خواهيم‌ داد؛تا براي‌ آنان‌ روشن‌ شود كه‌ نشان‌ داده‌ شده‌ (آيه‌اي‌ كه‌ نشان‌ ماست‌) حقّ است‌ .

آيا براي‌ پروردگارت‌ اين‌ كفايت‌ نمي‌كند كه‌ او بر هر چيز شاهد و حاضر و ناظر مي‌باشد ؟ در تفسير اين‌ آيه‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: يعني‌ من‌ به‌ زودي‌ چشم‌ بصيرت‌ آنها را بواسطۀ نور توفيق‌ و هدايتم‌ سرمه‌ مي‌كشم‌؛تا مرا در مظاهر آفاقيّه‌ و انفسيّه‌ام‌ با مشاهدۀ عياني‌ مشاهده‌ نمايند؛تا آنكه‌ برايشان‌ روشن‌ گردد كه‌ نه‌ در آفاق‌ و نه‌ در نفوس‌،ابداً چيزي‌ وجود ندارد مگر من‌ و صفات‌ من‌ و اسماء من‌،و من‌ هستم‌ اوّل‌ و من‌ هستم‌ آخر و ظاهر و باطن‌ . سپس‌ اين‌ مطلب‌ را تأكيد نمود به‌ كلامش‌ بر سبيل‌ تعجّب‌ كه‌: آيا كفايت‌ نمي‌كند كه‌ پروردگارت‌ بر هر چيز شاهد و حاضر و ناظر مي‌باشد؟!»  

معني‌ إنَّ اللَهَ تَجَلَّي‌ لِعِبَادِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ رَأَوْهُ،وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتَجَلَّي‌ لَهُمْ

قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ: إنَّ اللَهَ تَجَلَّي‌ لِعِبَادِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ رَأَوْهُ،وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتَجَلَّي‌ لَهُمْ .

ص 33
قَوْلُهُ: « تَجَلَّي‌ لِعِبَادِهِ » أيْ أظْهَرَ ذاتَهُ في‌ مِرْءَاتِ كُلِّ شَيْءٍ بِحَيْثُ يُمْكِنُ أنْ يُرَي‌ رُؤْيَةَ عيانٍ،مِنْ غَيْرِ أنْ رَأَوْهُ بِهَذا التَّجَلّي‌ رُؤْيَةَ عيانٍ،لِعَدَمِ مَعْرِفَتِهِمْ بِالاشْيآءِ مِنْ حَيْثُ مَظْهَريَّتِها لَهُ وَ أنَّها عَيْنُ ذاتِهِ الظّاهِرَةِ فِيها . «و َ أَرَاهُمْ نَفْسَه ُ» أيْ أظْهَرَها لَهُمْ في‌ ءَاياتِ الآفاقِ وَ الانْفُسِ مِنْ حَيْثُ إنَّها شَواهِدُ ظاهِرَةٌ لَهُ،وَ دَلآ ئِلُ بَاهِرَةٌ عَلَيْهِ؛فَرَأَوْهُ رُؤْيَةَ عِلْمٍ وَ عِرْفانٍ. «مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتَجَلَّي‌ لَهُمْ» أيْ مِنْ غَيْرِ أنْ يُظْهِرَ ذاتَهُ فِيها عيانًا بِحَيْثُ يَعْرِفونَ أنَّها مَظاهِرُ لَهُ،وَ مَرايا لِذاتِهِ وَ أنَّهُ الظّاهِرُ فيها بِذاتِهِ . ] «حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ گفته‌اند: خداوند ظهور نموده‌ است‌ براي‌ بندگانش‌ بدون‌ آنكه‌ او را ببينند،و خودش‌ را به‌ آنان‌ نمايانده‌ است‌ بدون‌ آنكه‌ براي‌ ايشان‌ ظهور بنمايد . كلام‌ وي‌ كه‌ فرموده‌ است‌: تَجَلَّي‌ لِعِبَادِهِ يعني‌ ذات‌ خود را در آئينۀ تمام‌ اشياء ظاهر كرده‌ است‌ بطوريكه‌ ممكن‌ است‌ ديده‌ شود با ديدۀ عيان‌،بدون‌ آنكه‌ بندگانش‌ او را بدين‌ ظهور ببينند با ديدۀ عيان‌؛به‌ جهت‌ آنكه‌ مردم‌ معرفت‌ به‌ اشياء ندارند از جهت‌ مظهريّت‌ آنها براي‌ خداوند،و اينكه‌ اشياء عين‌ ذات‌ او هستند كه‌ در آنها ظاهر گشته‌ است‌ . و كلام‌ وي‌ كه‌ فرموده‌ است‌: وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ يعني‌ ذات‌ خودش‌ را براي‌ بندگان‌ در آيات‌ آفاقيّه‌ و انفسيّه‌ ظاهر نموده‌ است‌،از جهت‌ آنكه‌ آنها شواهد ظاهره‌اي‌ براي‌ وي‌ مي‌باشند،و دلائل‌ باهره‌اي‌ براي‌ او هستند؛بنابراين‌ او را با رؤيت‌ علم‌ و عرفان‌ ديده‌اند . مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتَجَلَّي‌ لَهُمْ يعني‌ بدون‌ آنكه‌ ذاتش‌ را در اشياء عياناً ظاهر كند بطوريكه‌ بندگان‌ بشناسند كه‌ اشياء مظاهر وي‌ مي‌باشند،و آئينه‌هائي‌ براي‌ ذات‌ او هستند به‌ قسمي‌ كه‌ خداوند با ذات‌ خودش‌ در آنها ظاهر است‌.»}

ص 34
در اينجا مرحوم‌ فيض‌ مقداري‌ از دعاي‌ ابن‌ عطاء الله‌ إسكندري‌ را كه‌ ما در جلد اوّل‌،در مبحث‌ نهم‌ و دهم‌،در ص‌ 252 تا ص‌ 268 ذكر كرديم‌،با إسناد آن‌ به‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء حسين‌ بن‌ عليّ صلوات‌ الله‌ و سلامه‌ عليه‌ ذكر كرده‌ است‌،و آنگاه‌ فرموده‌ است‌: وَ رَوَي‌ الشَّيْخُ الصَّدُوقُ مُحَمَّدُ بْنُ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ (ره‌) فِي‌ كِتَابِ «التَّوْحِيدِ» بِإسْنَادِهِ عَنْ أَبِي‌ بَصِيرٍ،قَالَ: قُلْتُ لاِبِي‌ عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَخْبِرْنِي‌ عَنِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ،هَلْ يَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ؟! قَالَ: نَعَمْ،وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ ! فَقُلْتُ: مَتَي‌ ؟! قَالَ: حِينَ قَالَ لَهُمْ: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي‌' ! ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً،ثُمَّ قَالَ: وَ إنَّ الْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي‌ الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ . أَلَسْتَ تَرَاهُ فِي‌ وَقْتِكَ هَذَا ؟! قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ! أَفَاُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ ؟! فَقَالَ: لَا ! فَإنَّكَ إذَا حَدَّثْتَ بِهِ،فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَي‌ مَا تَقُولُ،ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ هَذَا تَشْبِيهٌ؛كَفَرَ . وَ لَيْسَتِ الرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ؛تَعَالَي‌ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ . [22]  

كلام‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌: أَلَسْتَ تَرَاهُ فِي‌ وَقْتِكَ هَذَا ؟!

] «و شيخ‌ صدوق‌ محمّد بن‌ بابويه‌ قمّي‌ (ره‌) در كتاب‌ «توحيد» با إسنادش‌ از أبوبصير روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام‌ عرض‌ كردم‌: مرا آگاه‌ كن‌ از خداوند عزّوجلّ،آيا مؤمنين‌ در روز قيامت‌ وي‌ را مي‌بينند ؟!

ص 35
گفت‌: آري‌،و او را پيش‌ از روز قيامت‌ هم‌ ديده‌اند ! من‌ گفتم‌: در چه‌ زمان‌ ؟! گفت‌: در زمانيكه‌ به‌ آنها گفت‌: آيا من‌ پروردگار شما نيستم‌ ؟! گفتند: بلي‌ ! پس‌ از آن‌ حضرت‌ قدري‌ سكوت‌ كردند و سپس‌ گفتند: تحقيقاً مؤمنين‌ در دنيا هم‌ قبل‌ از روز قيامت‌ وي‌ را مي‌بينند ! آيا تو او را در همين‌ زمان‌ و وقت‌ فعلي‌ خود نديدي‌ ؟! أبوبصير گفت‌: من‌ بحضرت‌ عرض‌ كردم‌: فدايت‌ شوم‌،آيا من‌ اين‌ قضيّۀ واقعه‌ را كه‌ اينك‌ واقع‌ شد،از تو براي‌ ديگران‌ روايت‌ بنمايم‌ ؟! گفت‌: نه‌ ! به‌ علّت‌ آنكه‌ اگر تو آنرا حديث‌ كني‌ و منكرِ جاهلي‌ به‌ معني‌ و مفاد گفتار تو آنرا انكار كند،و سپس‌ در نزد خود آنرا تشبيه‌ بپندارد؛در اين‌صورت‌ كافر مي‌شود . آري‌ رؤيت‌ با دل‌ مانند رؤيت‌ با چشم‌ نيست‌؛بلند است‌ خداوند از توصيفي‌ كه‌ اهل‌ تشبيه‌ و الحاد مي‌كنند.» [ وَ بِإسْنَادِهِ عَنِ الْكَاظِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ . احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ . [23] ] «و نيز شيخ‌ صدوق‌ از حضرت‌ امام‌ موسي‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ گفتند: مابين‌ خداوند و مخلوقاتش‌ هيچ‌ پرده‌ و حجابي‌ وجود ندارد،غير از خود مخلوقات‌ خداوند . از مخلوقاتش‌ پنهان‌ شد بدون‌ پرده‌ و حجاب‌ پنهان‌ كننده‌اي‌،و مستور گرديد بدون‌ ساتر پوشنده‌اي‌!» {

ص 36
از فريب‌ نقش‌ نتوان‌ خامۀ نقّاش‌ ديد ورنه‌ در اين‌ سقف‌ زنگاري‌ يكي‌ در كار هست‌ قالَ بَعْضُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ: إنَّ الْعالَمَ غَيْبٌ لَمْ يَظْهَرْ قَطُّ؛وَ الْحَقُّ تَعالَي‌ هُوَ الظّاهِرُ ما غابَ قَطُّ . وَ النّاسُ في‌ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَلَي‌ عَكْسِ الصَّوابِ؛فَيَقولونَ: الْعالَمُ ظاهِرٌ وَ الْحَقُّ تَعالَي‌ غَيْبٌ . فَهُمْ بِهَذا الاِعْتِبارِ في‌ مُقْتَضَي‌ هَذَا الشِّرْكِ كُلُّهُمْ عَبِيدٌ لِلسِّوَي‌،وَ قَد عافَي‌ اللَهُ بَعْضَ عَبيدِهِ عَنْ هَذا الدّآءِ . ] «بعضي‌ از اهل‌ معرفت‌ گفته‌اند: جهان‌،غيب‌ است‌ كه‌ هيچوقت‌ آشكارا نشده‌ است‌؛و حقّ تعالي‌ اوست‌ تنها ظاهر كه‌ هيچ‌ وقت‌ پنهان‌ نگشته‌ است‌ . و مردم‌ در اين‌ مسأله‌ خلاف‌ راه‌ راست‌ را معتقدند . مردم‌ مي‌گويند: عالم‌ ظاهر است‌ و حقّ تعالي‌ غيب‌ است‌ . بنابراين‌،مردم‌ بر اساس‌ اين‌ اعتبار به‌ مقتضاي‌ اين‌ شرك‌،همگي‌ بندگاني‌ براي‌ غير مي‌باشند؛و فقط‌ خداوند بعضي‌ از بندگانش‌ را از اين‌ مرض‌ عافيت‌ بخشيده‌ است‌.» [

بر افكن‌ پرده‌ تا معلوم‌ گردد                                 كه‌ ياران‌ ديگري‌ را مي‌پرستند

بلي‌ هر ذرّه‌ كه‌ از خانه‌ به‌ صحرا شود،صورت‌ آفتاب‌ بيند؛امّا نمي‌داند


ص 37

كه‌ چه‌ مي‌بيند ؟

چندين‌ هزار ذرّه‌ سراسيمه‌ مي‌دوند             در آفتاب‌ و غافل‌ از آن‌ كافتاب‌ چيست‌

 

داستان‌ دنبال‌ آب‌ گشتن‌ ماهيان‌ در دريا

وقتي‌ ماهيان‌ جمع‌ شدند و گفتند: چند گاه‌ است‌ كه‌ ما حكايت‌ آب‌ مي‌شنويم‌ و مي‌گويند حيات‌ ما از آب‌ است‌،و هرگز آب‌ را نديده‌ايم‌ . بعضي‌ شنيده‌ بودند كه‌ در فلان‌ دريا ماهي‌ هست‌ دانا،آب‌ را ديده‌،گفتند: پيش‌ او رويم‌ تا آب‌ را بما نمايد . چون‌ به‌ او رسيدند و پرسيدند گفت‌: شما چيزي‌ به‌ غير آب‌ به‌ من‌ نمائيد تا من‌ آب‌ را به‌ شما نمايم‌ .

با دوست‌ ما نشسته‌ كه‌ اي‌ دوست‌ ! دوست‌ كو ؟ كو كو همي‌ زنيم‌ ز مستي‌ به‌ كوي‌ دوست‌

* * *

سالها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما مي‌كرد

آنچه‌ خود داشت‌ ز بيگانه‌ تمنّا مي‌كرد

گوهري‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بيرون‌ بود

طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دريا مي‌كرد

بيدلي‌ در همه‌ احوال‌ خدا با او بود

او نمي‌ديدش‌ و از دور خدايا مي‌كرد

* * *

در ديدۀ ديده‌ ديده‌اي‌ مي‌بايد

وز خويش‌ طمع‌ بريده‌اي‌ مي‌بايد

تو ديده‌ نداري‌ كه‌ ببيني‌ او را

ور نه‌ همه‌ اوست‌ ديده‌اي‌ مي‌بايد [24]


ص 38

داستان‌ دنبال‌ آب‌ گشتن‌ ماهي‌،و برون‌ افتادن‌ از دريا
رفيق‌ ديرين‌ و مصاحب‌ صميمي‌ ما مرحوم‌ شهيد آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ گويد: در ادبيّات‌ فارسي‌ تمثيل‌ بسيار عالي‌ و لطيفي‌ از زبان‌ ماهي‌ و آب‌ آورده‌ شده‌ كه‌ خيلي‌ جالب‌ است‌ . گوينده‌ و سرايندۀ آنرا نمي‌شناسم‌،مي‌گويد:

به‌ دريائي‌ شناور ماهيي‌ بود

كه‌ فكرش‌ را چو من‌ كوتاهيي‌ بود

نه‌ از صيّاد تشويشي‌ كشيده‌

نه‌ رنجي‌ از شكنج‌ دام‌ ديده‌

نه‌ جان‌ از تشنگي‌ در اضطرابش

نه‌ دل‌ سوزان‌ ز داغ‌ آفتابش

در اين‌ انديشه‌ روزي‌ گشت‌ بي‌تاب‌

كه‌ مي‌گويند مردم‌: آب‌،كو آب‌؟

كدام‌ است‌ آخرآن‌ اكسير جان‌بخش‌

كه‌ باشد مرغ‌ و ماهي‌ را روان‌ بخش

گر آن‌ گوهر متاع‌ اين‌ جهان‌ است

چرا يا ربّ ز چشم‌ ما نهان‌ است‌ ؟

* * *

جز آبش‌ در نظر شام‌ و سحر نه                        ‌ در آب‌ آسوده‌ وز آبش‌ خبر نه‌

* * *

مگر از شكر نعمت‌ گشت‌ غافل

كه‌ موج‌ افكندش‌ از دريا به‌ ساحل‌

بر او تابيد خورشيد جهانتاب

فكند آتش‌ به‌ جانش‌ دوري‌ آب‌

زبان‌ از تشنگي‌ بر لب‌ فتادش

به‌ خاك‌ افتاد و آب‌ آمد به‌ يادش‌

ز دور آواز دريا چون‌ شنفتي

به‌ روي‌ خاك‌ غلطيدي‌ و گفتي‌

كه‌ اكنون‌ يافتم‌ آن‌ كيميا چيست

كه‌ امّيد هستيم‌ بی‌او دمي‌ نيست‌

دريغا دانم‌ امروزش‌ بها من‌

كه دستم‌ كوته‌ است‌ او را ز دامن‌ [25]

كلام‌ ارزشمند آية‌ الله‌ ملكيّ تبريزي‌ در رسالۀ «لقاء الله‌»

بالجمله‌،راجع‌ به‌ لقاء الله‌ و امكان‌ و وقوع‌ معرفت‌ خداوندي‌ گرچه‌ بسيار


ص 39

گفته‌اند و نوشته‌اند،و حقّاً دُرهاي‌ مكنونه‌ را سفته‌،و گوشوار طالبان‌ و پويندگان‌ راه‌ نموده‌اند؛امّا حقير تا به‌ حال‌ از جهت‌ اتقان‌ مطلب‌ و ايجاز،و شواهد روائيّه‌ و شهوديّه‌،و سوار كردن‌ مطالب‌ عرفانيّۀ لقائيّه‌ را بر اساس‌ برهان‌ و استحكام‌ دليل‌، همچون‌ «رسالۀ لقاء الله‌» مرحوم‌ آية‌ الحقّ و سند العرفان‌،فقيه‌ ارجمند و آيت‌ ربّانيّ حاج‌ ميرزا جواد آقا مَلكي‌ تبريزي‌ أعلي‌ الله‌ تعالي‌ مقامَه‌ القدسيّ و رَزقَنا من‌ بركاتِه‌ و رحماتِه‌ بجودِه‌ و منِّه‌ زيارت‌ ننموده‌ام‌ . فبناءً علَيهذا بسيار بجا و مناسب‌ است‌ شطري‌ از ابتداي‌ آنرا كه‌ در اصل‌ لزوم‌ معرفت‌ عينيّه‌،آن‌ فقيد علم‌ و عمل‌ و انديشه‌ و درايت‌ ذكر فرموده‌ است‌،از روي‌ نسخۀ خطّيّۀ خودم‌ كه‌ در بلدۀ طيّبۀ قم‌ استنساخ‌ نموده‌ام‌،در اينجا حكايت‌ نمايم‌ . او مي‌فرمايد: ‎

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَوةُ عَلَي‌ رَسولِ اللَهِ

وَ عَلَي‌ ءَالِهِ اُمَنآءِ اللَهِ

در قرآن‌ مجيد زياده‌ از بيست‌ جا عبارت‌ لقاء الله‌ و نظر بر خداوند وارد شده‌،و هكذا در تعبيرات‌ انبياء و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ . و از اين‌ طرف‌ هم‌ در اخبار، در تنزيه‌ حقّ جلّ و علا كلماتي‌ وارد شده‌ كه‌ ظاهرش‌ تنزيه‌ صرف‌ است‌ از همۀ مراتب‌ معرفت‌ . علماي‌ شيعه رضوان الله عليهم را هم در اين باب‌ مذاقهاي‌ مختلفه‌ است‌؛عمدۀ آن‌ دو مذاق‌ است‌: تنزيه‌ صرف‌ حتّي‌ اينكه‌ منتهاي‌ معرفت‌ همان‌ فهميدن‌ اينست‌ كه‌ بايد خداوند را تنزيه‌ صرف‌ نمود . و آيات‌ و اخباري‌ كه‌ در معرفت‌ و لقاء الله‌ وارد شده‌ است‌،آنها را تأويل‌ نمود . مثلاً تمام‌ آيات‌ و اخبار لقاء الله‌ را معني‌ مي‌كنند بر مرگ‌ و لقاء ثواب‌ و عقاب‌ . و فرقۀ ديگر را مذاق‌ اينست‌ كه‌: اخباري‌ كه‌ در تنزيه‌ صرف‌ وارد شده‌

ص 40
است‌ بايد جمع‌ ميان‌ آنها و اخبار تشبيه‌ و اخباري‌ كه‌ ظاهر در امكان‌ معرفت‌ و وصول‌ است‌،به‌ اينطور نمود كه‌: اخبار تنزيه‌ صرف‌ را حمل‌ كرد به‌ معرفت‌ به‌ طريق‌ رؤيت‌ به‌ اين‌ چشم‌ ظاهر،و به‌ معرفت‌ به‌ كُنه‌ ذات‌ اقدس‌ الهي‌؛و اخبار تشبيه‌ و لقاء و وصول‌ و معرفت‌ را حمل‌ كرد به‌ معرفت‌ اجمالي‌ و معرفت‌ اسماء و صفات‌ الهي‌ و تجلّي‌ مراتب‌ ذات‌ و اسماء و صفات‌ حقّ تعالي‌،به‌ آن‌ ميزان‌ كه‌ براي‌ ممكن‌،ممكن‌ است‌ . و بعبارةٍ اخري‌،كشف‌ حُجُب‌ ظلمانيّه‌ و نورانيّه‌ كه‌ براي‌ عبد شد؛آن‌ وقت‌ معرفت‌ بر ذات‌ حقّ تعالي‌ و اسماء و صفات‌ او پيدا مي‌كند،كه‌ آن‌ معرفت‌ از جنس‌ معرفت‌ قبل‌ از آن‌ كشف‌ نيست‌ . و بعبارةٍ اخري‌،انوار جمال‌ و جلال‌ الهي‌ در قلب‌ و عقل‌ و سرّ خواصّ اولياي‌ او تجلّي‌ مي‌كند،به‌ درجه‌اي‌ كه‌ او را از خود فاني‌ مي‌نمايد و به‌ خود باقي‌ مي‌دارد؛آن‌ وقت‌ محو جمال‌ خود نموده‌ و عقل‌ او را مستغرق‌ معرفت‌ خود كرده‌،و به‌ جاي‌ عقل‌ او خود تدبير امور او را مي‌نمايد . اگر چه‌ بعد از اين‌ همه‌ مراتب‌ كشف‌ سُبُحات‌ جلال‌ و تجلّي‌ انوار جمال‌ و فناي‌ في‌ الله‌ و بقاي‌ بالله‌، باز حاصل‌ اين‌ معرفت‌،اين‌ خواهد شد كه‌ از روي‌ حقيقت‌ از وصول‌ به‌ كنه‌ معرفت‌ ذات‌،عجز خود را بالعيان‌ والكشف‌ خواهد ديد . بلي‌ اينهم‌ عجز از معرفت‌ است‌ و عجز ساير ناس‌ هم‌ عجز از معرفت‌ است‌ ؛ ليكن‌ اين‌ كجا و آن‌ كجا ؟ بلي‌ جماد هم‌ عاجز از معرفت‌ است‌،انسان‌ هم‌ . ولي‌ قطعاً تفاوت‌ مراتب‌ عجز حضرت‌ اعلم‌ خلق‌ الله‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ با ساير ناس‌ بلكه‌ با علماي‌ امّت‌،زيادتر از عجز جماد يا انسان‌ است‌ . اجمالاً مذاق‌ طائفه‌اي‌ از متكلّمين‌ علماي‌ اعلام‌ مذاق‌ اوّل‌ است‌؛مستدلاّ به‌ ظواهر بعضي‌ از اخبار و تأويلاً للآ يات‌ و الاخبار و الادعية‌ الواردة‌ في

ص 41
‌ ذلك‌ . [26]   استشهاد حاج‌ ميرزا جواد آقا بر فقرات‌ آيات‌ و ادعيه‌،بر لقاي‌ خداوند اين‌ حقير بي‌بضاعت‌ مي‌خواهم‌ بعضي‌ از آيات‌ و اخبار واردۀ در اين‌ معني‌ را با تأويلات‌ حضرات‌ ذكر نمايم‌،تا معلوم‌ شود حقّ از باطل‌ . از جملۀ آيات‌: آيات‌ لقاء الله‌ است‌ . جواب‌ داده‌اند طائفۀ اولي‌ از اين‌ آيات‌ به‌ آنكه‌: مراد،مرگ‌ و لقاي‌ ثواب‌ الهي‌ است‌ . اين‌ جواب‌ را طائفۀ ثانيه‌ ردّ كرده‌اند به‌ اينكه‌: اين‌ مجاز است‌ . و مجاز بعيدي‌ هم‌ هست‌ . و اگر بنا بر حمل‌ بمعناي‌ مجازي‌ باشد،مجاز اقرب‌ از او اينست‌ كه‌ به‌ يك‌ درجه‌ از ملاقات‌ را كه‌ در حقِّ ممكن‌ شرعاً جائز است‌ حمل‌ نمائيم‌،اگر چه‌ عرف‌ عامّ آنرا لقاي‌ حقيقي‌ نگويند،و حال‌ آنكه‌ بنا بر آنكه‌ الفاظ‌ براي‌ ارواح‌ معاني‌ موضوع‌ باشد،و معني‌ روح‌ ملاقات‌ را تصوّر نمائيم‌،خواهيم‌ ديد كه‌ ملاقات‌ اجسام‌ هم‌ حقيقت‌ است‌،و ملاقات‌ ارواح‌ هم‌ حقيقت‌ است‌،و ملاقات‌ معاني‌ هم‌ حقيقت‌ است‌ . و ملاقات‌ هر كدام‌ به‌ نحوي‌ است‌ كه‌ روح‌ معني‌ ملاقات‌ در او هست‌؛وليكن‌ در هر يك‌ به‌ نحوۀ لايق‌ حال‌ ملاقِي‌ و ملاقَي‌ است‌ . پس‌ حالا كه‌ اينطور شد،مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ معني‌ ملاقات‌ ممكن‌ با خداوند جليل‌ هم‌ روح‌ ملاقات‌ در او حقيقةً هست‌؛وليكن‌ نحوۀ آنهم‌ لايق‌ اين‌ ملاقي‌ و ملاقَي‌ است‌ . و آن‌ عبارت‌ از همان‌ معني‌ است‌ كه‌ در ادعيه‌ و اخبار از او به‌

ص 42
تعبيرات‌ مختلفه‌،به‌ لفظ‌ وصول‌ و زيارت‌ و نظر بر وجه‌ و تجلّي‌ و ديدن‌ قلب‌ و تعلّق‌ روح‌،تعبير شده‌ است‌ . و از ضدّ آن‌ به‌ فراق‌ و حرمان‌ تعبير مي‌شود . و در تفسير قَدْ قامَتِ الصَّلَوة‌ از أمير عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌: يعني‌ نزديك‌ شد وقت‌ زيارت‌ . و در دعاها مكرّراً وارد است‌: وَ لَا تَحْرِمْنِي‌ النَّظَرَ إلَي‌ وَجْهِكَ . ] «و مرا محروم‌ مگردان‌ از نظر به‌ سوي‌ وجه‌ خودت‌!» [ و در كلمات‌ آن‌ حضرت‌ است‌: وَلَكِنْ تَرَاهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإيمَانِ . ] «وليكن‌ او را مي‌بينند دلهاي‌ آدميان‌،بواسطۀ حقيقتهاي‌ ايمان‌.» [ و در مناجات‌ شعبانيّه‌ است‌: وَ أَلْحِقْنِي‌ بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا . ] «و مرا ملحق‌ كن‌ به‌ نور عزّتت‌ كه‌ بهجت‌انگيزترين‌ است‌؛تا اينكه‌ عارف‌ تو گردم‌!» [ و هم‌ در آن‌ مناجات‌ است‌: وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ حَتَّي‌ تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلَي‌ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيِرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ ! ] «و ديدگان‌ بصيرت‌ دلهاي‌ ما را به‌ درخشش‌ نظرشان‌ به‌ سويت‌ نوراني‌ نما؛تا آنكه‌ چشمان‌ دلهايمان‌ حجابهاي‌ نور را پاره‌ كند، و به‌ معدن‌ عظمت‌ واصل‌ گردد،و ارواح‌ ما به‌ مقام‌ عزّ قدست‌ بسته‌ و پيوسته‌ شود!» [ و در دعاي‌ كميل‌ عليه‌ الرّحمة‌ عرض‌ مي‌كند: وَ هَبْنِي‌ صَبَرْتُ عَلَي‌ عَذَابِكَ،فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي‌ فِرَاقِكَ ؟! ] «و مرا چنان‌ پندار كه‌ قدرت‌ صبر و شكيبائي‌ بر عذابت‌ را داشته‌ باشم‌،پس‌ چگونه‌ مي‌توانم‌ بر فراقت‌ شكيبا باشم‌؟!» [ مرد با فهم‌ صافي‌ از شبهات‌ خارجيّه‌ بعد از ملاحظۀ اين‌ تعبيرات‌ مختلفه‌ قطع‌ خواهد كرد بر اينكه‌ مراد از لقاي‌ خداوند،لقاي‌ ثواب‌ او كه‌ مثلاً بهشت‌

ص 43
رفتن‌،و سيب‌ خوردن‌ و حورالعين‌ ديدن‌ باشد نيست‌ . چه‌ مناسبت‌ دارد اين‌ معني‌ با اين‌ تعبيرات‌ ؟! مثلاً اگر لقاي‌ مطلق‌ را كسي‌ تواند به‌ يك‌ معني‌ دور از معاني‌ لقاء حمل‌ نمايد،آخر الفاظ‌ ديگر را چه‌ مي‌كند ؟ مثلاً نظر بر وجه‌ را چه‌ بايد كرد ؟! أَلْحِقْنِي‌ بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا را چه‌ بكنيم‌ ؟! أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ را هم‌ مي‌شود كه‌ بگويد: گلابي‌ خوردن‌ است‌ ؟! و اگر كسي‌ بگويد كه‌: قبول‌ دارم‌ مراد از لقاء الله‌ اينها نيست‌؛ليكن‌ مراد از لقاي‌ او،لقاي‌ اولياي‌ او از انبياء و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ است‌ . براي‌ ماها مثلاً كسي‌ به‌ صدر اعظم‌ عرض‌ بكند،تجوّزاً مي‌شود بگويد: به‌ شاه‌ عرض‌ كردم‌ . چنانچه‌ در اخبار اطلاق‌ «وجه‌ الله‌» بر ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ و انبياء شده‌ است‌؛مثلاً پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وجه‌ خداست‌ نسبت‌ به‌ ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ . و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ وجه‌ خدا هستند نسبت‌ به‌ ماها . جواب‌ مي‌گوئيم‌: اوّلاً اينكه‌ اين‌ دعاها را انبياء و اولياء حتّي‌ نفس‌ مقدّس‌ حضرت‌ نبوي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ مي‌خواندند . و خود وجود مبارك‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ اسم‌ اعظم‌ و وجه‌ خداست‌،پس‌ او چه‌ قصد مي‌كرد ؟! مثلاً در خبر معراج‌ كه‌ مي‌فرمايد: آن‌ حضرت‌ ذرّه‌اي‌ از نور عظمت‌ را ديد از خود رفت‌،اين‌ را چه‌ بايد كرد ؟! [27]

ص 44
وانگهي‌ اين‌ معني‌ هم‌ كه‌ بر بعضي‌ از مقامات‌ انبياء و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ اطلاق‌ مي‌شود،بعد از اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ به‌ درجۀ قرب‌ رسيده‌ باشند و فاني‌ في‌ الله‌ شده‌اند و به‌ صفات‌ الله‌ متّصف‌ شده‌اند . آنوقت‌ اطلاق‌ وجه‌ الله‌ و جنب‌ الله‌ و اسم‌ الله‌ براي‌ آنها جايز مي‌شود . و قول‌ به‌ اين‌ معني‌ في‌ الحقيقة‌ قبول‌ مطلب‌ خصم‌ است‌ نه‌ ردّ . تفصيل‌ اين‌ اجمال‌ تا يك‌ درجه‌ اينست‌ كه‌ در اخبار معتبره‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ فرموده‌اند: نَحْنُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي‌ . و مراد از اين‌ اسماء قطعاً اسم‌ لفظي‌ كه‌ نيست‌؛اسم‌ عيني‌ خواهد بود . چنانكه‌ از اخبار معلوم‌ مي‌شود خداوند اسماء عينيّه‌ غير لفظيّه‌ دارد كه‌ با آنها در عالم‌ كارها مي‌كند . و خداوند جلّ جلاله‌ با آن‌ اسمها در عوالم‌ تجلّي‌ مي‌كند و تأثيرات‌ در عالم‌ واقع‌ مي‌شود،بلكه‌ وجود همۀ عالم‌ از تجلّيات‌ اسماء الهيّه‌ است‌؛چنانكه‌ در ادعيۀ ائمّۀ معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ خيلي‌ وارد است‌: وَ بِاسْمِكَ الَّذِي‌ تَجَلَّيْتَ بِهِ عَلَي‌ فُلَانٍ وَ عَلَي‌ فُلَانٍ ! [«و ترا سوگند مي‌دهم‌ به‌ اسم‌ تو؛آنچنان‌ اسمي‌ كه‌ با آن‌ بر فلان‌ و بر فلان‌ تجلّي‌ نمودي‌!» ] وَ بِاسْمِكَ الَّذِي‌ خَلَقْتَ بِهِ السَّمَوَاتِ وَ الارْضَ ! [ «و ترا سوگند مي‌دهم‌ به‌ اسم‌ تو؛آنچنان‌ اسمي‌ كه‌ با آن‌ آسمانها و زمين‌ را آفريدي‌!» ] و در دعاي‌ كميل‌ است‌: وَ بِأَسْمَآئِكَ الَّتِي‌ مَلَاتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ ! [ «و من‌ از تو مي‌خواهم‌ و مسألت‌ دارم‌ به‌ اسمائت‌ كه‌ آنها اركان‌ و اساس‌ هر چيزي‌ را پر كرده‌ است‌!» ]
دنباله متن
پاورقي


[7] ـ «مثنوي‌ معنوي‌» مجلّد اوّل‌،از طبع‌ آقا ميرزا محمودي‌،ص‌ 11

[8] ـ آيه‌ 32 ،از سوره‌ 10 : يونس‌: فَذَ'لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَـٰلُ فَأَنَّي‌' تُصْرَفُونَ .


[9] ـ آيه‌ 14 ،از سوره‌ 13 : الرّعد
[10] ـ آيه‌ 18 ،از سوره‌ 14 : إبراهيم‌
[11] ـ آيه‌ 73 ،از سوره‌ 22 : الحجّ
[12] ـ آيه‌ 29 و 30 ،از سوره‌ 53 : النّجم‌ [13] ـ آيه‌ 52 ،از سوره‌ 6 : الانعام‌

[14] ـ «ديوان‌ اسرار» ص‌ 18 و 19

[15] ـ آيۀ 110 ،از سورۀ 20 : طه‌: يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا .
[16] ـ «دست‌ بردار از دريائي‌ كه‌ در آن‌ كشتيها گم‌ و نابود شدند.» [17] ـ آيه‌ 115 ،از سوره‌ 2 : البقرة‌: وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ إِنَّ اللَهَ وَ 'سِعٌ عَلِيمٌ .
[18] ـ «و اگر شما ريسماني‌ را به‌ پست‌ترين‌ نقطۀ زمين‌ آويزان‌ كنيد و بفرستيد،تحقيقاً بر خدا سقوط‌ خواهد نمود.»
[19] ـ «من‌ نديدم‌ چيزي‌ را مگر آنكه‌ پيش‌ از او و پس‌ از او و با او خدا را ديدم‌.»
[20] ـ آيه‌ 54 ،از سوره‌ 41 : فصّلت‌: «آگاه‌ باش‌ اي‌ پيامبر ! كه‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ لقاء پروردگارشان‌ در شكّ و ترديد بسر مي‌برند . آگاه‌ باش‌ كه‌ او تحقيقاً به‌ هر چيز محيط‌ مي‌باشد.» [21] ـ آيه ‌ 53 ،از سوره‌ 41 : فصّلت‌

[22] ـ «توحيد» صدوق‌،نشر مكتبة‌ الصّدوق‌،باب‌ ما جآء في‌ الرّؤية‌،ص‌ 117 ،روايت‌ شمارۀ 20
[23] در «اُصول‌ كافي‌» ج‌ 1 ،باب‌ النّهي‌ عن‌ الجسم‌ و الصّورة‌،ص‌ 105 ،از محمّد بن‌ الحسن‌،از سَهل‌ بن‌ زياد،از محمّد بن‌ إسمعيل‌ بن‌ بَزيع‌،از محمّد بن‌ زيد روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ محضر حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ رسيدم‌ تا از توحيد از او بپرسم‌ . و اوبرمن‌ املاء نمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ الاشْيآءِ إنْشآءً،وَ مُبْتَدِعِها ابْتِداعًا بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ،لا مِنْ شَيْءٍ فَيَبْطُلَ الاِخْتِراعُ،وَ لا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبْتِداعُ . خَلَقَ ما شآءَ كَيْفَ شاءَ مُتَوَحِّدًا بِذَلِكَ الإظْهارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقيقَةِ رُبوبيَّتِهِ . لا تَضْبُطُهُ الْعُقولُ،وَ لا تَبْلُغُهُ الاوْهامُ وَ لا تُدْرِكُهُ الابْصارُ،وَ لا يُحيطُ بِهِ الْمِقْدارُ . عَجَزَتْ دونَهُ الْعِبارَةُ،وَ كَلَّتْ دونَهُ الابْصارُ،وَ ضَلَّ فيهِ تَصاريفُ الصِّفاتِ . احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجابٍ مَحْجوبٍ،وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتورٍ . عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ،وَ وُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ،وَ نُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ؛ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ .
[24] ـ «كلماتٌ مكنونةٌ من‌ علوم‌ أهل‌ الحكمة‌ و المعرفة‌» كلمة‌ اوّل‌،از طبع‌ سنگي‌ مظفّري‌ (سنه ‌ 1316 هجريّه‌ قمريّه‌)؛و از طبع‌ شمس‌ فراهاني‌

[25] ـ كتاب‌ «امدادهاي‌ غيبي‌ در زندگي‌ بشر» ص‌ 97 [26] در اينجا مصنّف‌ حاشيه‌اي‌ دارد كه‌: و اين‌ مذاق‌،صريح‌ كلمات‌ شيخ‌ احسائي‌ و تابعين‌ اوست‌؛ليكن‌ آنها اخبار لقاء و معرفت‌ را به‌ وجه‌ ثاني‌ كه‌ خواهد آمد تأويل‌ مي‌نمايند، و تمام‌ اسماء و صفات‌ را اثبات‌ بمرتبۀ مخلوق‌ اوّل‌ مي‌نمايند؛بلكه‌ ذات‌ اقدس‌ خدا را منشأ انتزاع‌ صفات‌ هم‌ نمي‌دانند . تنزيه‌ صرف‌ مي‌نمايند ـ منه‌ عُفي‌ عنه‌. (تعليقه‌)
[27] ـ در دعاي‌ شب‌ شنبه‌ كه‌ در «ربيع‌ الاسابيع‌» منقول‌ است‌،در ضمن‌ صلوات‌ و دعا به‌ وجود مبارك‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ آمده‌: وَ ارْزُقْهُ نَظَرًا إلَي‌ وَجْهِكَ يَوْمَ تَحْجُبُهُ عَنِ الْمُجْرِمينَ . و در دعاي‌ روز جمعه‌ حضرت‌ صدّيقه‌ طاهره‌ است‌: فَاجْعَلْني‌ كَأَنّي‌ أراكَ إلَي‌ يَوْمِ الْقيَمَةِ الَّذي‌ فيهِ ألْقاك َ ! ـ منه‌ عفي‌ عنه‌ . (تعليقه‌)
دنباله متن