کتاب الله ‌شناسي / جلد دوم / قسمت اول: منکرین لقاء خدا زیان کار ترینند، انکار لقاء خدا و حبط اعمال، تشبیه منکرین خدا به عنکبوت .

بازگشت به جلد اول

مبحث 13 تا 15: منكرين‌ لقاء خدا،زيان‌بارترين‌ مردمند

ص 3
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌
وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ال آنَ إلَي‌ قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

تفسير علاّمۀ طباطبائي‌ (قدّه‌) در آية‌: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم‌ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَـٰلاً

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم‌ بِالاخْسَرِينَ أَعْمَـٰلاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا . أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَـٰتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَـٰلُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا ذَ' لِكَ جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوٓا ءَايَـٰتِي‌ وَ رُسُلِي‌ هُزُوًا . (آيۀ يكصد و سوّم‌ تا يكصد و ششم‌،از سوره‌ كهف‌: هجدهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌) «بگو (اي‌ پيامبر!) آيا من‌ شما را آگاه‌ بنمايم‌ بر آن‌ كسانيكه‌ اعمالشان‌ زيان‌بارتر است‌ ؟! آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ سعي‌ و كوشش‌ آنها در راه‌ تحصيل‌ زندگاني‌ پائين‌تر و پست‌تر گم‌ شده‌ است‌ در حاليكه‌ خودشان‌ مي‌پندارند كه‌ از جهت‌ كار و كردار،نيكو عمل‌ مي‌نمايند ! هان‌ اي‌ پيامبر ! ايشانند كسانيكه‌ به‌ آيات‌ و علامات‌ پروردگارشان‌،و به‌ ديدار و لقاي‌ وي‌ كفر ورزيده‌اند ! بنابراين‌ اعمالشان‌ جملگي‌ حَبْط‌ و نابود

ص 4
گرديده‌ است‌؛ و ما براي‌ آنها در روز بازپسين‌ ميزان‌ عملي‌ را اقامه‌ نخواهيم‌ نمود. اي‌ پيامبر ! امر آنها آنطور مي‌باشد ! جزايشان‌ جهنّم‌ است‌ در برابر كفري‌ كه‌ ورزيده‌اند،و آيات‌ من‌ و پيغمبران‌ گسيل‌ داشتۀ از جانب‌ من‌ را مسخره‌ گرفته‌اند.» حضرت‌ استادنا الاعظم‌ آية‌ الله‌ علي‌ الإطلاق‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ اللهُ تربتَه‌ در تفسير آيه‌: الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا فرموده‌اند: ‎ خبر دادن‌ است‌ از آنانكه‌ افعالشان‌ زيان‌بارتر از همه‌ است‌؛و آنها همان‌ كساني‌ مي‌باشند كه‌ در آيۀ سابقه‌ بر مشركين‌ عرضه‌ داشته‌ شد كه‌ ايشان‌ را از حال‌ آنان‌ آگاه‌ سازد و آنها را به‌ ايشان‌ معرّفي‌ كند . اينك‌ معرّفي‌ نمود كه‌ آنها كساني‌ مي‌باشند كه‌ در پست‌ترين‌ و بي‌مقدارترين‌ حيات‌،تلاش‌ و كوشش‌ آنها گم‌ شده‌ است‌ . و چون‌ تلاش‌ و كوشش‌ گم‌ شود و نابود گردد،خسران‌ و زيان‌ لازمه‌ آنست‌ . و سپس‌ به‌ دنبال‌ اين‌ مطلب‌ فرمود كه‌: «ايشان‌ مي‌پندارند كه‌ كارشان‌ و منهاجشان‌ نيكو است‌.» و بدينجهت‌ زيان‌بارتر و خسران‌ آميزتر بودنشان‌ تمام‌ مي‌شود . بيان‌ و توضيح‌ اين‌ حقيقت‌ آنست كه‌: خسران‌ و خسارت‌ در انواع‌ كسبها و اقسام‌ سعي‌هائي‌ كه‌ براي‌ نتيجۀ سود بردن‌ بكار گرفته‌ مي‌شود،آنگاه‌ تحقّق‌ پيدا مي‌نمايد كه‌ كسب‌ و سعي‌ به‌ غرض‌ و هدف‌ خود برخورد نكند،و بالاخره‌ عاقبة‌الامر منتهي‌ گردد به‌ نقص‌ در رأس‌ المال‌ و يا ضايع‌ شدن‌ سعي‌ كه‌ از آن‌ در آيه‌ به‌ ضلال‌ سعي‌ (گم‌ شدن‌ تلاش‌) تعبير شده‌ است‌ . گويا فاعل‌ فعل‌ از راه‌،گم‌ شده‌ و نتيجۀ سير وي‌ او را به‌ خلاف‌ غرض‌ و مقصودش‌ كشانده‌ است‌ . و انسان‌ چه‌ بسا در كسب‌ و كارش‌ به‌ علّت‌ عدم‌ تجربه‌ در عمل‌،دچار

ص 5
ضرر و زيان‌ مي‌شود . و يا بواسطه‌ جهل‌ به‌ راه‌ بدست‌ آوردن‌ ثمر،و يا بواسطۀ عوامل‌ ديگري‌ گهگاه‌ و اتّفاقاً خسران‌ و ضرر مي‌بيند . اين‌ خسران‌،يك‌ نوع‌ ضرر و زياني‌ مي‌باشد كه‌ اميد زوال‌ آن‌ موجود است‌؛زيرا چه‌ بسا صاحب‌ زيان‌ متنبّه‌ و متوجّه‌ مي‌شود،و عمل‌ خود را از سر گرفته‌ و تدارك‌ ضايعات‌ و قضاء مافات‌ مي‌نمايد . و چه‌ بسا خسارت‌ مي‌كند در حاليكه‌ خودش‌ اذعان‌ دارد به‌ اينكه‌ سود مي‌برد؛و ضرر مي‌بيند در حاليكه‌ اعتقاد دارد به‌ اينكه‌ منفعت‌ مي‌كند و غير از اين‌ نمي‌بيند و اعتقاد ندارد . و اين‌ شديدترين‌ مراتب‌ خسران‌ مي‌باشد كه‌ ابداً روزنۀ اميدي‌ براي‌ زوالش‌ موجود نيست‌ . از اين‌ گذشته‌،انسان‌ در حيات‌ دنيوي‌ خود شأن‌ و حالي‌ ندارد مگر تلاش‌ براي‌ سعادت‌ خود،و مقصد و مقصودي‌ غير از آن‌ ندارد . حال‌ اگر در طريق‌ حقّ سوار بر مركب‌ مراد شد و به‌ هدف‌ خود اصابت‌ نمود ـ كه‌ آن‌ حقِّ سعادت‌ و عين‌ پيروزي‌ است‌ ـ كه‌ هيچ‌؛و اگر در طريق‌ اشتباه‌ نمود و نمي‌دانست‌ كه‌ خطا كرده‌ است‌،او كسي‌ است‌ زيانكار و در كردارش‌ اهل‌ خسران‌،وليكن‌ اميد زوال‌ اين‌ خسران‌ براي‌ وي‌ وجود دارد؛و اگر در طريق‌ خطا نمود و به‌ غير حقّ برخورد كرد و بدان‌ دلگرم‌ شد و آرامش‌ يافت‌،اين‌ حالش‌ طوري‌ مي‌شود كه‌ هر گاه‌ از نشانه‌هاي‌ حقّ بر او ظاهر گردد،نفسش‌ آنرا با حجابِ إعراض‌ ردّ مي‌نمايد؛و نفس‌ او براي‌ او زينت‌ مي‌دهد انواع‌ استكبار و عصبيّت‌ جاهليّت‌ را . بنابراين‌ او زيان‌بارترين‌ افراد است‌ از حيث‌ كردار،و پر ضررترين‌ آنهاست‌ از نظر تلاش‌ . زيرا كه‌ وي‌ گرفتار خسراني‌ گشته‌ است‌ كه‌ اميد زوالش‌ نيست‌،و ابداً دريچۀ رجائي‌ در آنكه‌ روزي‌ حالش‌ به‌ سعادت‌ مبدّل‌ شود وجود ندارد . و اينست‌ معني‌ كلام‌ خداي‌ تعالي‌ در تفسير اين‌ فقرۀ «با خسارت‌ترين‌ افراد از حيث‌ عمل‌» كه‌ مي‌فرمايد: «آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ سعي‌ و تلاششان‌ در حيات‌ و

ص 6
زندگي‌ پست‌ترين‌،نابود شده‌ است‌ با وجوديكه‌ خودشان‌ گمان‌ مي‌كنند و اعتقاد دارند كه‌ افعال‌ و كردارشان‌ شايسته‌ و پسنديده‌ مي‌باشد.» و اعتقادشان‌ به‌ آنكه‌ عملشان‌ نيكو است‌ با وجود ظهور حقّ و تبيّن‌ بطلان‌ اعمالشان‌ براي‌ آنها،فقط‌ از جهت‌ انجذاب‌ و گرايش‌ نفوسشان‌ به‌ زينتهاي‌ دنيا و زخارف‌ آن‌،و انغمارشان‌ در شهوات‌ مي‌باشد،كه‌ آنان‌ را از ميل‌ به‌ سوي‌ اتّباع‌ حقّ و شنيدن‌ كلام‌ دعوت‌ كنندۀ به‌ حقّ و منادي‌ فطرت‌ باز مي‌دارد . خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ . (سوره‌ نمل‌،آيه‌ 14 ) «و آيات‌ خدا را انكار كردند،در صورتيكه‌ نفوسشان‌ بدان‌ آيات‌ يقين‌ داشت‌.» و نيز مي‌فرمايد: وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ . (سوره‌ بقره‌، آيه‌ 206 ) «و چون‌ به‌ او گفته‌ شود: تقواي‌ خدا را پيشه‌ ساز،عزّت‌ و استكبار نفساني‌ او،وي‌ را به‌ گناه‌ مي‌كشاند.» بنابراين‌،پيروي‌ ايشان‌ از هواي‌ نفساني‌ و كاركرد آنان‌ بر طبق‌ آنچه‌ را كه‌ از روي‌ عناد و استكبار و انغمار در شهوات‌ از طريق‌ اعراض‌ از حقّ بجاي‌ آورده‌اند ؛چيزي‌ نمي‌باشد مگر رضايتشان‌ به‌ آنچه‌ را كه‌ بر آن‌ بوده‌اند از منهاج‌،و استحسانشان‌ دربارۀ افعالي‌ كه‌ از آنها صدور مي‌يافته‌ است‌.  

تفسير علاّمه‌ در منكرين‌ لقاء خدا كه‌ موجب‌ حبط‌ و عدم‌ اقامۀ ميزان‌ آنها مي شود

و راجع‌ به‌ تفسير: أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَـٰتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِِه ِ فرموده‌اند: ‎ تعريفي‌ است‌ در مرحلۀ دوّم‌ و تفسيري‌ است‌ بعد از تفسير نخست‌ براي‌ الاخْسَرِينَ أَعْمَـٰلاً . و مراد از آيات‌ ـ بنا بر آنچه‌ را كه‌ اطلاق‌ كلمه‌ اقتضا مي‌كندـ آيات‌ خداي‌ متعال‌ مي‌باشد در آفاق‌ و انفس‌،و آن‌ معجزاتي‌ را كه‌ انبياء

ص 7
و رسولان‌ براي‌ تأييد رسالتشان‌ آورده‌اند . بنابراين‌ كفر به‌ آيات‌ خداوندي‌ كفر به‌ نبوّت‌ آنهاست‌،علاوه‌ بر اينكه‌ وجود خود پيغمبر از آيات‌ خداوند است‌ . و مراد از لقاء الله‌،رجوع‌ به‌ سوي‌ اوست‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معاد . فعلَيهذا تعريف‌ كلمه‌ الاخْسَرِينَ أَعْمَـٰلاً بازگشت‌ مي‌كند به‌ آنكه‌ ايشان‌ منكر نبوّت‌ و معاد مي‌باشند؛و اين‌ از مختصّات‌ بت‌ پرستان‌ است‌. و دربارۀ آية‌: فَحَبِطَتْ أَعْمَـٰلُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا فرموده‌اند: ‎ علّت‌ حبط‌ اعمالشان‌ آنستكه‌ ايشان‌ عملي‌ را براي‌ خاطر خدا انجام‌ نمي‌دهند،و مقصودشان‌ ثواب‌ آخرت‌ و سعادت‌ زندگي‌ آن‌ سرا نمي‌باشد،و انگيزۀ آنها بر عمل‌،ياد آوري‌ يوم‌ الحساب‌ نيست‌ . و سابقاً در مباحث‌ اعمال‌ در جزء دوّم‌ از اين‌ كتاب‌ تفسير،گفتاري‌ راجع‌ به‌ حبط‌ گذشت‌ . و كلام‌ خدا: فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا تفريع‌ است‌ بر حبط‌ و نابودي‌ اعمالشان‌ . و وزن‌ و سنگيني‌ عمل‌ در روز قيامت‌،به‌ سنگيني‌ و ثقل‌ حسنات‌ مي‌باشد،بنا بر دلالت‌ قول‌ خداي‌ تعالي‌: وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِِذٍ الْحَقُّ فَمَن‌ ثَقُلَتْ مَوَ' زِينُهُ و فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُ و فَأُولَـٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوٓا أَنفُسَهُم‌ بِمَا كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا يَظْلِمُونَ. [ آيه‌ 8 و 9، از سوره‌ 7 : الاعراف ] «ميزان‌ سنجش‌ در آن‌ روز،حقّ مي‌باشد؛پس‌ كسيكه‌ ميزان‌هاي‌ وي‌ سنگين‌ باشد پس‌ ايشانند البتّه‌ رستگاران‌ . و كسيكه‌ ميزانهاي‌ وي‌ سبك‌ باشد،پس‌ ايشانند كسانيكه‌ نفوس‌ خود را به‌ ضرر باخته‌اند؛به‌ سبب‌ آنكه‌ دأبشان‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ آيات‌ ما ستم‌ روا مي‌داشته‌اند.» و از آنجا كه‌ براي‌ حبط‌،حسنه‌اي‌ وجود ندارد؛لهذا ثقل‌ و سنگيني‌

ص 8
ندارد، پس‌ وزن‌ ندارد. و راجع‌ به‌ تفسير: ذَ' لِكَ جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوٓا ءَايَـٰتِي‌ وَ رُسُلِي‌ هُزُوًا فرموده‌اند: ‎ اشاره‌ در آيه‌،مربوط‌ است‌ به‌ آن‌ اوصافي‌ كه‌ از آنها ايراد كرده‌ است‌ . و اسم‌ اشاره‌ خبر مي‌باشد براي‌ مبتداي‌ محذوف‌،و تقدير آن‌ چنين‌ است‌: الامْرُ ذَلِكَ «امر آنطور است‌ اي‌ پيامبر!» . يعني‌ حالشان‌ همان‌ مي‌باشد كه‌ آنرا توصيف‌ كرده‌ايم‌ . و اين‌ تأكيد است‌ . و كلام‌ خدا: جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ كلام‌ مستأنف‌ است‌ كه‌ خبر مي‌دهد از عاقبت‌ امرشان‌ . و كلام‌ خدا: بِمَا كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوٓا ءَايَـٰتِي‌ وَ رُسُلِي‌ هُزُوًا در معني‌ بِما كَفَروا وَ ازْدادوا كُفْرًا بِاسْتِهْزآءِ ءَاياتي‌ وَ رُسُلي‌ مي‌باشد . يعني‌ بواسطه‌ كفري‌ كه‌ آورده‌اند،و كفرشان‌ را بواسطۀ استهزاء و مسخرۀ آيات‌ من‌ و رسولان‌ من‌ افزوده‌اند،بدين‌ عقوبت‌ كه‌ حبط‌ اعمال‌،و عدم‌ وزن‌ براي‌ آنهاست‌ مبتلا گشته‌اند. [1]

حبط‌ عمل‌ منكرين‌ لقاء الله‌،دلالت‌ بر شديدترين‌ عذاب‌ دربارۀ آنان‌ دارد

بالجمله‌،اين‌ آيه‌ شريفه‌ با صراحت‌ دلالت‌ دارد بر شديدترين‌ عذاب‌ و مصيبت‌ براي‌ آنانكه‌ انكار لقاء خدا را مي‌نمايند . زيرا طبق‌ قواعد عقليّه‌ و طبق‌ ادلّه‌ شرعيّه‌،ميان‌ اعمال‌ سيّئه‌ و اعمال‌ حسنه‌ كسر و انكسار نمي‌شود . و همانطور كه‌ در دوره «معاد شناسي ‌» آورده‌ايم‌،در روز قيامت‌ در هنگام‌ موقف‌ و مقام‌ عرض‌ اعمال‌ در پيشگاه‌ حضرت‌ احديّت‌ جلَّ شأنُه‌ و تعالي‌ مجدُه‌،همۀ اعمال‌ بجاي‌ خود محفوظ‌،و حساب‌ و كتاب‌ بر اساس‌ آنها تعلّق‌ مي‌گيرد . و فقط‌ چند مورد محدود مي‌باشد كه‌ طبق‌ تصريح‌ آيات‌ قرآنيّه‌،حبط‌ بعمل‌ مي‌آيد. يعني‌ كارهاي‌ حسنه‌اي‌ كه‌ انسان‌ در دنيا انجام‌ داده‌ است‌ بكلّي‌ نابود و

ص 9
نيست‌ مي‌گردد،و شدّت‌ گناه‌ بطوري‌ است‌ كه‌ همۀ نيكي‌ها را از بين‌ مي‌برد و محترق‌ مي‌نمايد . يكي‌ از آن‌ موارد،شرك‌ به‌ خداوند و انكار آيات‌ و لقاء وي‌ مي‌باشد كه‌ چون‌ ديگر براي‌ چنين‌ كساني‌ عمل‌ قابل‌ سنجشي‌ وجود ندارد،ميزاني‌ هم‌ براي‌ آنها برپا نمي‌گردد . زيرا عمل‌ خوب‌ داراي‌ وزن‌ و سنگيني‌ است‌؛و عمل‌ بد،پوچ‌ و هباءً منثورا مي‌شود . و همين‌طور كه‌ حضرت‌ استادنا العلاّمه‌ بيان‌ فرمودند،اين‌ دو آيه‌ دربارۀ منكرين‌ رسولان‌ و منكرين‌ روز معاد است‌ كه‌ در آنجا لقاي‌ خداوند متحقّق‌ مي‌شود؛ولي‌ در اين‌ آيه‌ انكار معاد با عنوان‌ كفر به‌ لقاء خدا وارد شده‌ است‌،و از آن‌ مستفاد مي‌گردد كه‌ با وجود معني‌ عامّ لقاء الله‌ كه‌ در تحت‌ اين‌ لفظ‌ قرار دارد و با وجود جريان‌ معاني‌ قرآنيّه‌ مجري‌ الشّمس‌ و القمر،هر كس‌ به‌ هر صورت‌ و با هر عنوان‌ كفر به‌ آيات‌ الهيّه‌ بياورد و كفر به‌ ديدار و لقاء خدا داشته‌ باشد،مشمول‌ اين‌ آيه‌ خواهد گشت‌ و از حبط‌ عمل‌ و عدم‌ اقامۀ ميزان‌ جان‌ سالم‌ بدر نخواهد برد . در قرآن‌ مجيد،منكرين‌ به‌ خدا و لقاء وي‌ را به‌ تعابير بسيار شگفت‌ و با مثالهاي‌ بهت‌آور،و مضامين‌ اعجاب‌ انگيز فلسفي‌ و برهاني‌،و با ارائۀ شهود واقعيّۀ عرفاني‌؛بطوري‌ مشروح‌ و واضح‌ مي‌سازد كه‌ موجب‌ زيادي‌ ايمان‌ مؤمنين‌،و زيادي‌ كفر كافرين‌ مي‌گردد .  

نِكات‌ بليغۀ وارده‌ در آيه‌ براي‌ إفهام‌ مقصود

ملاحظه‌ بفرمائيد،در همين‌ آيات‌ اخير با چه‌ لحن‌ و خطاب‌ تكان‌دهنده‌اي‌ در قالبي‌ ادبي‌ با فصاحت‌ و بلاغت‌،اين‌ حقيقت‌ را ايصال‌ فرموده‌ است‌: اوّلاً با خطاب‌ قُلْ ( بگو) به‌ پيامبرش‌ امر مي‌كند تا اين‌ مهمّ را بدينصورت‌ ارائه‌ دهد .

ص 10
ثانياً با كلمۀ استفهاميّۀ هَلْ (آيا ما شما را آگاه‌ كنيم‌ بدين‌ مطلب‌؟!) گويا اين‌ امر بقدري‌ مهمّ،و دانستنش‌ بقدري‌ سنگين‌ و قارع‌ مي‌باشد كه‌ براي‌ فهماندن‌ آن‌ به‌ مخاطبين‌،در صدد برآمده‌ است‌ تا از ايشان‌ اذن‌ بگيرد . ثالثاً انتخاب‌ لفظ‌ نُنَبِّئُكُمْ (ما شما را آگاه‌ كنيم‌) به‌ صيغۀ جمع‌ (لفظ‌ ما) كه‌ از ساحت‌ عظمت‌ و عزّت‌ مقام‌ ربوبي‌ مي‌باشد،و استفادۀ لفظ‌ إنْبآء در مقابل‌ اعلان‌ يا اعلام‌ يا اخبار و سائر الفاظ‌ مشابه‌ ديگر كه‌ در صياغت‌ بلاغت‌ مذكور است‌ . رابعاً انتخاب‌ لفظ‌ أخْسَرين‌ (زيان‌بارترين‌)؛كأنّه‌ از اين‌ دستۀ مردم‌ در جميع‌ عوالم‌ و مذاهب‌ كسي‌ متضرّرتر و خاسرتر موجود نيست‌ . خامساً آوردن‌ عبارت‌ اعمال‌ را به‌ عنوان‌ تميز براي‌ تشخيص‌ معني‌ أخْسَر و زيان‌بارتر،كه‌ مردم‌ بدانند: اعمال‌ انسان‌ گرچه‌ از جهت‌ سبك‌ و جلوه‌ و بازارداري‌ و عوام‌فريبي‌ بقدر كوه‌ باشد،در نزد خدا ارزشش‌ صفر و قيمتش‌ «منها» است‌ نه‌ «بعلاوه‌» . چرا كه‌ وي‌ انكار ديدار و زيارت‌ خداي‌ خودش‌ را دارد. سادساً تفسير اين‌ گروه‌ را به‌ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ (تلاش‌ ايشان‌ گم‌ مي‌گردد) . يعني‌ تمام‌ تلاشها و كوششها و زراندوزي‌ها و علم‌ اندوختگي‌ها و وجدان‌ جاه‌ عظيم‌ و مال‌ وافر و اولاد كثير و اعتبارات‌ دگر و هَلُمَّ جَرًّا،ابداً بدرد آنها نمي‌خورد و دستي‌ از ايشان‌ نمي‌گيرد؛زيرا كه‌ ديدار خداوند را كه‌ اصل‌الوجود و معدن‌ الجود و حقيقت‌ و اساس‌ است‌،انكار نموده‌ و بالملازمة‌ با ديدار و لقاي‌ غير او كه‌ منبع‌ نيستي‌ و عدم‌ و بطلان‌ مي‌باشد،گرويده‌ و دل‌ بسته‌اند . سابعاً متعلّق‌ اين‌ ضلالت‌ را فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا قرار داده‌ است‌،يعني‌ نزديكترين‌ و پست‌ترين‌ و ناچيزترين‌ زندگي‌ . و اين‌درمقابل حيوة‌ عُليا مي‌باشد،

ص 11
يعني‌ رفيع‌ترين‌ و بلندترين‌ و ارزشمندترين‌ زندگي‌ . بايد دانست‌ كه‌ حيات‌ دنيا،به‌ معني‌ زيست‌ كردن‌ بر روي‌ زمين‌ و در اين‌ نشأة‌ طبيعت‌ نيست‌ . زيرا اين‌ زندگي‌،مشترك‌ ميان‌ جميع‌ مردم‌ و پيمبران‌ و امامان‌ بوده‌ است‌ . بلكه‌ به‌ معني‌ زيست‌ كردن‌ در سطح‌ افق‌ بهيميّت‌ و سبعيّت‌ و شيطنت‌ است‌،كه‌ اخلاق‌ و صفات‌ و كردار بهائم‌ و سِباع‌ و شياطين‌ مي‌باشد . و حيات‌ آخرت‌ كه‌ زندگي‌ علياست‌،زيست‌ كردن‌ در سطح‌ افق‌ انسانيّت‌ و كمال‌ عقلاني‌ و فطري‌ مي‌باشد،كه‌ راه‌ و روش‌ انبياء و مرسلين‌ و امامان‌ معصومين‌ و اولياء مقرّبين‌ بارگاه‌ لقاء خداوندي‌،و محرمان‌ سرّ حريم‌ كبريائي‌ احديّتِ اوست‌. آنست‌ بدترين‌ و زشت‌ترين‌ عيش‌ و طريق‌ زندگي‌،كه‌ به‌ حيات‌ دنيا در قرآن‌ كريم‌ و اخبار وارد شده‌ است‌؛و اينست‌ زيباترين‌ و بلندرتبه‌ترين‌ و كريمانه‌ترين‌ عيش‌ و طريق‌ زندگي‌،كه‌ به‌ حيات‌ عُقبي‌ و حيات‌ اُخري‌ ـ كه‌ در شكم‌ و باطن‌ اين‌ حيات‌ دنياست‌ ـ وارد شده‌ است‌ . بنابراين‌،اين‌ كريمۀ الهيّه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ منكرين‌ لقاي‌ خداوند،در چنين‌ محيطي‌ از ظلمات‌ و كثافات‌ و تعفّنات‌ روحي‌ و نفسي‌ و خيالي‌ زيست‌ مي‌كنند . و اين‌ اظلم‌ العوالم‌ مي‌باشد . ثامناً استخدام‌ عبارت‌ وَ هُمْ يَحْسَبُون َ است‌،زيرا كه‌ حِسْبان‌ بمعني‌ پندار و گمان‌ است‌،در مقابل‌ يَعْلَمونَ و يَعْتَقِدُونَ و يَجْزِمون‌ و امثال‌ ذلك‌ از تعابير . و اين‌ لفظ‌ حسبان‌،بخوبي‌ مي‌رساند كه‌ كارها و افعال‌ منكرين‌ لقاي‌ خداوندي‌ در سراسر عمرشان‌ با وجود انجام‌ دادن‌ كارهاي‌ بسيار خطير و چشمگير،معذلك‌ از پندار و حدس‌ و خيال‌ تجاوز نكرده‌ است‌ . و در اين‌ زمينه‌ نيز آياتي‌ در كتاب‌ مبين‌ الهي‌ داريم‌ مبني‌ بر اينكه‌ فقط‌ اولياي‌ خدا مي‌باشند كه‌ افعالشان‌ از روي‌ يقين‌ تحقّق‌ مي‌بخشد؛و بقيّۀ افراد از مرز خيال‌ و وهم‌ و پندار

ص 12
نمي‌توانند عبور نمايند . تاسعاً لفظ‌ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا مي‌باشد،يعني‌ اين‌ دسته‌ و گروه‌ مي‌پندارند كارهاي‌ خوبي‌ انجام‌ مي‌دهند،و افعالشان‌ رنگ‌ زيبائي‌ و صبغۀ حسنه‌ دارد . و بنابراين‌ اصلاً دنبال‌ معالجۀ امراض‌ نفساني‌ خود نمي‌روند،چرا كه‌ خود را صحيح‌ المزاج‌ و معتدل‌ النّفس‌ مي‌دانند؛و همينطور در اين‌ مرض‌ مهلك‌ باقي‌ مي‌مانند تا مي‌ميرند . و گرنه‌ اوّل‌ مرحلۀ مداوا و درمان‌ هر درد،علم‌ و اطّلاع‌ بر آن‌ درد مي‌باشد .

با مدّعي‌ مگوئيد اسرار عشق‌ و مستي

تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي

عاشق‌ شو ار نه‌ روزي‌ كار جهان‌ سرآيد

ناخوانده‌ نقش‌ مقصود از كارگاه‌ هستي‌

دوش‌ آن‌ صنم‌ چه‌ خوش‌ گفت‌ در مجلس‌ مغانم‌

با كافران چه كارت‌ گربت‌نمي‌پرستي

سلطان‌ من‌ خدا را زلفت‌ شكست‌ ما را

تا كي‌ كند سياهي‌ چندين‌ دراز دستي‌

در گوشه‌ سلامت‌ مستور چون‌ توان‌ بود

تا نرگس‌ تو با ما گويد رموز مستي‌

آن‌ روز ديده‌ بودم‌ اين‌ فتنه‌ها كه‌ برخاست

كز سركشي‌ زماني‌ با ما نمي‌نشستي‌

عشقت‌ به‌ دست‌ طوفان‌ خواهد سپرد حافظ

چون‌ برق‌ ازين‌ كشاكش‌ پنداشتي‌ كه‌ جستي‌ [2]


ص 13

عاشراً تفسير آن‌ فقره‌ به‌ أُولَـٰٓئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَـٰتِ رَبّـِهِمْ وَ لِقَآءِهِ . و تصدير اين‌ جمله‌ اوّلاً با خطاب‌ به‌ پيامبر كه‌ تو منظر نظر هستي‌؛نه‌ ايشان‌ كه‌ دورند و قابل‌ خطاب‌ نيستند .

و ثانياً با اشارۀ به‌ بعيد؛نه‌ اشارۀ به‌ قريب‌،مثل‌ هَؤُلاء . زيرا اين‌ تعبير دلالت‌ بر نيستي‌ و نابودي‌ و مهجوريّت‌ آنان‌ مي‌كند،كه‌ گويا از مكان‌ دوري‌ دربارۀ ايشان‌ گفتگو به‌ عمل‌ مي‌آيد، أُولَـٰئِكَ يُنَادَوْنَ مِن‌ مَّكَانِ بَعِيد ٍ [3] .

«آن‌ دسته‌ از كفّار از مكان‌ بعيد و دور و درازي‌ مورد ندا قرار مي‌گيرند» و از پس‌ پردۀ حجاب‌؛نه‌ از نزديك‌ كه‌ گفتگو با مقرّبان‌ و محبوبان‌ بعمل‌ مي‌آيد .

و ثالثاً تأكيدهاي‌ بسيار،مثل‌ ابتدا به‌ جملۀ اسميّه‌: أُولَـٰئِكَ و نيز معرفه‌ آوردن‌ خبر اين‌ مبتدا: الَّذِينَ كَفَرُوا كه‌ مفيد حصر است‌؛يعني‌ تنها ايشانند كه‌ كافر شده‌اند .

حادي‌ عشر عنوان‌ حبط‌ و نابودي‌ عمل‌،و به‌ پيرو آن‌ عدم‌ اقامۀ ترازوي‌ عمل‌ در روز بازپسين‌ .

ثاني‌ عشر آوردن‌ جملۀ تعليليّه‌ و بيان‌ علّت‌ بودن‌ آن‌ عمل‌ براي‌ جهنّم‌ گداخته‌ به‌ پاداش‌ مكافات‌ و جزاي‌ آنان‌؛آنهم‌ باز با ابتداء به‌ جملۀ اسميّۀ مبتداي‌ محذوف‌: وَ الامْرُ ذَلِكَ، و خطاب‌ به‌ پيامبر با علامت‌ « ك‌ »،و آوردن‌ جملۀ ثانويۀ اسميّه‌: جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ كه‌ يا جملۀ استينافيه‌ است‌،و يا جمله‌ م‌ تفسيريّه‌ براي‌ جملۀ الامْرُ ذَلِكَ .


ص 14

آيات‌ قرآنيّۀ دالّۀ بر تهيدستي‌ و بينوائي‌ منكرين‌ لقاء خداوندي‌

از جمله‌ آيات‌،با مثال‌ خاصّ و تعبير شگفت‌آور،اين‌ آيات‌ مي‌باشد:

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن‌ دُونِ اللَهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ .

إِنَّ اللَهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن‌ دُونِهِ مِن‌ شَيْءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .

وَ تِلْكَ الامْثَـٰلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَـٰلِمُونَ .
[4]

«مَثَل‌ كسانيكه‌ غير از خداوند براي‌ خود اوليائي‌ اتّخاذ مي‌نمايند،مثل‌ عنكبوت‌ مي‌باشد كه‌ براي‌ خودش‌ خانه‌اي‌ را اتّخاذ مي‌كند . و بطور تحقيق‌ و مسلّم‌ سست‌ترين‌ و بي‌بنيادترين‌ خانه‌ها،خانۀ عنكبوت‌ است‌؛اگر ايشان‌ آنطور باشند كه‌ بدانند و اين‌ مطلب‌ را ادراك‌ كنند . حقّاً و واقعاً خداوند مي‌داند آن‌ چيزهائي‌ را كه‌ غير از او و در برابر او،مردم‌ آنها را مي‌خوانند و پرستش‌ مي‌كنند؛و اوست‌ فقط‌ صاحب‌ عزّت‌ و صاحب‌ استواري‌ و خلل‌ ناپذيري‌ . و آن‌ مثالها را ما براي‌ مردم‌ مي‌زنيم‌،وليكن‌ آنرا تعقّل‌ نمي‌نمايند مگر دانايان‌.»

تفسير آية‌: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن‌ دُونِ اللَهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ

در اين‌ آيات‌،خداوند افرادي‌ را كه‌ با غير خدا سر و كار دارند،و رابطه‌ برقرار مي‌كنند،و باب‌ ولايت‌ را ميان‌ خودشان‌ و آنان‌ مي‌گشايند،و سرپرست‌ و صاحب‌ اختيار و قيّم‌ امور خود قرار مي‌دهند،مثال‌ به‌ عنكبوت‌ زده‌ است‌ كه‌ براي‌ خود خانه‌اي‌ مي‌سازد و در آن‌ سكني‌ مي‌گزيند و با شوق‌ و شهوتي‌ در آن‌ مي‌نشيند،و در انتظار صيد مگس‌ و حشرات‌ چه‌ عالمي‌ را به‌ سر مي‌برد؛تا ناگهان‌ مگسي‌ غافل‌ و حشره‌اي‌ بي‌خبر از آنجا بپرد و در آن‌ شبكۀ تنيده‌ گرفتار آيد،و اين‌ عنكبوت‌ دفعةً واحده‌ جستن‌ كند و آنرا طعمۀ خويشتن‌ سازد .

ص 15
عنكبوت‌ اين‌ خانۀ خود را محكمترين‌ خانه‌ها،و اين‌ آشيانۀ با آب‌ دهان‌ خود تنيده‌ را مستحكمترين‌ دژها و قلعه‌ها مي‌پندارد . و از آن‌ عظيم‌تر و استوارتر تصوّر نمي‌كند . اين‌ شبكۀ صيد عنكبوت‌،اختصاصي‌ به‌ او ندارد . هر كس‌ در عالم‌ و جهان‌ هستي‌،دامي‌ در برابر خود گسترده‌،و در انتظار صيد مگسي‌ متناسب‌ با حال‌ و شأن‌ و مقام‌ خود نشسته‌ است‌ . كُلُّ مَنْ في‌ الْوُجودِ يَطْلُبُ صَيْدًا             إنَّما الاِخْتِلافُ في‌ الشَّبَكاتِ «تمام‌ كسانيكه‌ در عالم‌ وجود موجوديّت‌ دارند،دنبال‌ صيدي‌ مي‌گردند . فقط‌ و فقط‌ اختلاف‌ و تفاوت‌ ميان‌ ايشان‌،در كيفيّت‌ دامهائي‌ است‌ كه‌ مي‌گسترند و شبكاتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ صيدشان‌ را گرفتار مي‌كنند.» امّا اين‌ عنكبوت‌ خودش‌ خبر ندارد كه‌ تا چه‌ قدر اين‌ خانۀ تنيده‌ با لعاب‌ دهان‌ خود سست‌ و بي‌پايه‌ است‌ . و فقط‌ با مختصر حركت‌ بادي‌ يا دميدن‌ انساني‌ با هواي‌ تنفّس‌ خويشتن‌،آن‌ خانه‌ بر ديار عدم‌ مي‌رود،و خودش‌ نيز جان‌ خود را در اين‌ حركت‌ مي‌بازد و از دست‌ مي‌دهد . تازه‌ ، اين‌ عنكبوت‌ با اين‌ خانه‌ و آشيانه‌ كار خلافي‌ را مرتكب‌ نشده‌ است‌،طبق‌ سازمان‌ تكويني‌ و وجودي‌ و غرائز حياتي‌ خود بدين‌ عمل‌ دست‌ مي‌آزد . اين‌ حيوان‌،حيوان‌ معصوم‌ است‌؛و از حيطۀ وظيفه‌ و سرشت‌ خود تعدّي‌ و تجاوزي‌ ننموده‌ است‌ . امّا انسان‌ كه‌ بر خلاف‌ مسير خداوندي‌،و سير فطري‌،و راه‌ و نهج‌ صدق‌ و راستي‌ قدم‌ بر مي‌دارد،و لقاي‌ خدا را منكر مي‌شود،و در برابر وي‌ اوليائي‌ را، خواه‌ ساكت‌ همچون‌ بتها و خواه‌ ناطق‌ همچون‌ سركشان‌ جبّار و متمرّدان‌ از خدا بي‌خبر و متجاوزان‌ به‌ حقوق‌ خدا و خلق‌،امام‌ و اسوۀ خود اتّخاذ مي‌كند؛

ص 16
و راه‌ ولايت‌ و اطاعت‌ از آنان‌ را بر خود تحميل‌ مي‌نمايد،از روي‌ علم‌ گناه‌ و عصيان‌ مي‌كند،و با توجّه‌ و تنبّه‌ به‌ عدم‌ استواري‌ و استحكام‌ اين‌ ولايت‌ پوشالي‌ و تخيّلي‌ و پنداري‌،چشمان‌ خود را در مقابل‌ حقّ و حقيقت‌ كور مي‌كند؛ و خانۀ زندگي‌ و ابديّت‌ انساني‌ خود را كه‌ اشرف‌ و افضل‌ مخلوقات‌ است‌،با لعابهاي‌ تنيدۀ پنداري‌،و افكار نفساني‌،و انديشه‌هاي‌ شيطاني‌ خود چنان‌ محكم‌ و برقرار مي‌نمايد كه‌ تو گوئي‌ از اين‌ خيالات‌ و توهّمات‌ و ظنون‌ بدون‌ ريشه‌ و اساس‌،چيزي‌ بهتر و استوارتر و متين‌تر و رزين‌تر در عالم‌ هستي‌ وجود ندارد؛كه‌ ناگهان‌ بادي‌ مي‌وزد،و بنيان‌ عمر و زندگي‌ و حيات‌ و عيش‌ وي‌ را چنان‌ خراب‌ مي‌كند و درهم‌ مي‌كوبد كه‌ كأنّه‌ در عالم‌ وجود چيزي‌ نبوده‌،و در ديروز هم‌ اين‌ مرد در روي‌ زمين‌ سكونت‌ نداشته‌ است‌ . كَأَن‌ لَّمْ تَغْنَ بِالامْسِ . [5] ناگهان‌ بانگي‌ برآمد خواجه‌ مرد،

ص 17
بنابراين‌،آيا اين‌ اتّكاء بغير خدا و بغير اميد لقاي‌ خدا،همانند سستي‌ و بي‌بنيادي‌ بيت‌ عنكبوت‌ نمي‌باشد كه‌ در اين‌ آيه‌ به‌ عنوان‌ تمثيل‌ آمده‌ است‌ ؟! از اين‌ گذشته‌،آيه‌ مي‌رساند كه‌ اين‌ مردم‌ عقل‌ برگشته‌،و وجدان‌ و شهود را درباخته‌،و با دستان‌ خود ديدگانشان‌ را كور،و گوشهايشان‌ را كر،و دلهايشان‌ را از حبّ خدا تهي‌،و مغزهايشان‌ را از اميد زيارت‌ و ديدار محبوب‌ واقعي‌ و رجوع‌ به‌ موطن‌ اصلي‌ شستشو داده‌؛اصولاً عقل‌ ندارند كه‌ تعقّل‌ كنند و فكر ندارند كه‌ با آن‌ تفكّر نمايند،وگرنه‌ اين‌ راه‌ كج‌ و مُعوج‌ را انتخاب‌ نمي‌نمودند . اعلام‌ و اساطين‌ ادب‌ ذكر كرده‌اند كه‌ اگر كلمۀ لو در سر جملۀ شرطيّه‌ درآيد،تعليق‌ جملۀ جزائيّه‌ را به‌ جملۀ شرطيّه‌ در مقام‌ ثبوت‌ مي‌فهماند؛و علاوه‌ امتناع‌ تحقّق‌ جملۀ شرطيّه‌ را نيز مي‌رساند؛مثلاً اگر گفته‌ شود: لو جآءَ زيدٌ لَاكرَمتُكَ «اگر زيد مي‌آمد من‌ تو را اكرام‌ مي‌كردم‌» اين‌ جمله‌ اوّلاً مي‌فهماند كه‌ در صورت‌ آمدن‌ زيد،تحقّق‌ اكرام‌ وجود دارد؛و ثانياً مي‌فهماند كه‌ زيد نيامده‌ است‌ . بخلاف‌ إن‌ شرطيّه‌ كه‌ مفادش‌ ثبوت‌ عند الثّبوت‌ و نفي‌ عند النّفي‌ مي‌باشد؛مثلاً اگر گفته‌ شود: إنْ جآءَ زيدٌ فَأكرَمتُكَ، مي‌فهماند ثبوت‌ اكرام‌ را هنگام‌ آمدن‌ زيد،و عدم‌ اكرام‌ را هنگام‌ نيامدن‌ زيد . و ديگر آنكه‌ فعلاً زيد آمده‌ است‌ تا اكرام‌ صورت‌ پذيرد،و يا نيامده‌ است‌ تا تحقّق‌ نپذيرد،از اين‌ جمله‌ استفاده‌ نمي‌شود؛مفادش‌ فقط‌ تعليق‌ مي‌باشد . و امّا در كلمۀ لو فقط‌ تعليق‌ ثبوت‌ عند الثّبوت‌ را مي‌رساند و به‌ نفي‌ عند النّفي‌ كاري‌ ندارد و از آن‌ جهت‌ ساكت‌ است‌؛امّا مي‌رساند كه‌: زيد در خارج‌ نيامده‌ است‌ . و جملۀ شرطيّه‌ تحقّق‌ نيافته‌ و ممتنع‌ الصّدور بوده‌ است‌ . در فقرۀ آيۀ مورد بحث‌ مي‌فرمايد: سست‌ترين‌ خانه‌ها خانۀ عنكبوت‌ است‌، لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ «اگر ايشان‌ بدانند» وليكن‌ نمي‌دانند،و دانستن‌ آنان‌

ص 18
ممتنع‌ التّحقّق‌ و عديم‌ الصّدور است‌ . و اين‌ نكتۀ جالبي‌ مي‌باشد در افادۀ آنكه‌ ايشان‌ كه‌ منكر خدا و لقاي‌ وي‌ بوده‌،و براي‌ خود اوليائي‌ غير از حضرت‌ اقدسش‌ اتّخاذ مي‌كنند،فاقد عقل‌ و درايتند . و به‌ دنبال‌ اين‌ آيه‌ مي‌فرمايد: خداوند مي‌داند آن‌ چيزهائي‌ را كه‌ غير از او بعنوان‌ عبادت‌ مي‌خوانند و مي‌پرستند؛و اوست‌ تنها منبع‌ عزّت‌ و معدن‌ استحكام‌ و فعلي‌ كه‌ انفعال‌ قبول‌ نمي‌نمايد . و پس‌ از آن‌ مي‌فرمايد: آن‌ مثالها را (اي‌ پيامبر!) ما براي‌ مردم‌ مي‌زنيم‌؛وليكن‌ آنها را تعقّل‌ نمي‌كنند مگر عالمان‌ . باز از اينجا استفاده‌ مي‌شود كه‌ ادراك‌ اتّخاذ ولايت‌ الهيّه‌،براي‌ خصوص‌ اولياء خداست‌،كه‌ در اينجا به‌ عقل‌ علماي‌ بالله‌،و تعقّل‌ اصفياء و مقرّبين‌ و مخلصين‌ اشاره‌ گرديده‌ است‌ .

وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ ... أَوْ كَظُلُمَـٰتٍ فِي‌ بَحْرٍ لُّجِّيٍّ

از جمله‌ آيات‌ با تعبير و مثال‌ اعجاب‌ انگيز،اين‌ آيات‌ مي‌باشد: وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّي‌'ٓ إِذَا جَآءَهُ و لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفَّیٰهُ حِسَابَهُ و وَ اللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ . أَوْ كَظُلُمَـٰتٍ فِي‌ بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَـٰهُ مَوْجٌ مِّن‌ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن‌ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَـٰتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَآ أَخْرَجَ يَدَهُ و لَمْ يَكَدْ يَرَي'هَا وَ مَن‌ لَّمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا فَمَا لَهُ و مِن‌ نُّورٍ . [6] «و كسانيكه‌ كافر شده‌اند،اعمالشان‌ همچون‌ آب‌ نما و سرابي‌ مي‌باشد كه‌ در زمين‌ همواري‌ قرار دارد،بطوريكه‌ شخص‌ تشنه‌كام‌ آنرا آب‌ گمان‌ مي‌نمايد،تا اينكه‌ به‌ نزد آن‌ سراب‌ مي‌آيد،آنرا چيزي‌ نمي‌يابد . و خداوند را نزد خود مي‌يابد كه‌ حسابش‌ را بطور كافي‌ و وافي‌ رسيدگي‌ مي‌كند؛و خداوند با سرعت‌

ص 19
به‌ حساب‌ مي‌رسد . ‌ و يا اعمالشان‌ همچون‌ تاريكيهائي‌ مي‌باشد در دريائي‌ ژرف‌ و عميق‌ كه‌ روي‌ آن‌ دريا را موج‌ پوشانده‌ است‌؛و در بالاي‌ آن‌ موج‌،موجي‌ دگر،و در بالاي‌ آن‌ نيز ابر آسمان‌ آنرا فرا گرفته‌ است‌ . ظلمتهائيست‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آن‌ بر فراز بعضي‌ دگر است‌؛بطوريكه‌ اگر آن‌ كافر دست‌ خود را بيرون‌ آورد (كه‌ بخواهد ببيند) هيچگاه‌ نخواهد ديد . و كسيكه‌ خداوند براي‌ وي‌ نوري‌ قرار نداده‌ باشد،او صاحب‌ نوري‌ نخواهد بود.» اهل‌ تفسير آورده‌اند: خداوند در اين‌ دو آيه‌،دو مثال‌ براي‌ اعمال‌ كافرين‌ آورده‌ است‌: اوّل‌: سراب‌؛و دوّم‌: ظلمات‌ در درياي‌ ژرف‌ . اوّل‌ دربارۀ آنانست‌ كه‌ كارهاي‌ خود را حسنه‌ و افعالشان‌ را پسنديده‌ مي‌دانند،و آن‌ افعال‌ هم‌ در خارج‌ و منظر و مرآي‌ مردم‌ چشمگير مي‌باشد؛و لايق‌ تحسين‌ و تحميد و تمجيد . وليكن‌ چون‌ براي‌ خدا و لِلّه‌ و في‌ الله‌ و مِنَ الله‌ و إلَي‌ الله‌ نمي‌باشد،همه‌ پوچ‌ و باطل‌،همچون‌ سراب‌ خواهد بود كه‌ بعد از انكشاف‌ حقّ برايشان‌ هويدا مي‌گردد . دوّم‌ دربارۀ آنانست‌ كه‌ كارهاي‌ خود را با علم‌ و يقين‌ به‌ تعدّي‌ و تجاوز،و با بصيرت‌ به‌ عواقب‌ وخيم‌ آنها،دست‌ بدان‌ مي‌آلايند . و با جُحود و انكار و استكبار در برابر ربّ العالمين‌ صفّ زده‌،و امّت‌ را نيز گمراه‌ نموده‌؛به‌ دنبال‌ خود مي‌كشند . در هر حال‌ هر دو مثال‌،موجب‌ اعجاب‌ مي‌باشد؛امّا مثال‌ سراب‌،به‌جهت‌ آنكه‌ در بياباني‌ پهناور كه‌ سراب‌ در آنجا خودنمائي‌ مي‌نمايد،اگر فرض‌ شود كسي‌ تشنه‌ باشد و از دور آن‌ منظره‌ را مشاهده‌ كند،مي‌بيند كه‌ حقيقةً آب‌ است‌،به‌ دنبال‌ آب‌ مي‌رود . امّا آن‌ سراب‌ بواسطۀ نزديكي‌ اين‌ كس‌ به‌ آن‌،دور

ص 20
مي‌شود . چون‌ بايد ميان‌ شعاع‌ چشم‌ بيننده‌ و آن‌ آب‌نما فاصله‌اي‌ وجود داشته‌ باشد تا آنرا ببيند . و چون‌ حركت‌ كرد و نزديك‌ است‌ به‌ آن‌ برسد،باز سراب‌ خود را به‌ عقب‌ مي‌راند و منظرۀ آب‌نما بعيدتر بنظر مي‌آيد . خلاصه‌،اگر بيابان‌ بقدري‌ وسيع‌ باشد كه‌ اين‌ شخص‌ از صبح‌ تا شب‌ حركت‌ كند براي‌ جستجوي‌ آب‌ در اثر مشاهدۀ سراب‌،باز هم‌ سراب‌ بجاي‌ خود باقي‌ است‌؛و تلالؤ و لَمَعان‌ شعاع‌ آفتاب‌ بر روي‌ ريگهاي‌ بيابان‌ كه‌ سبب‌ پيدايش‌ سراب‌ شده‌ است‌ از بين‌ نمي‌رود . تا اينكه‌ شخص‌ تمام‌ مدّت‌ روزش‌ را به‌ تشنگي‌ و خشك‌ دهاني‌ و عطش‌ براي‌ پيدا كردن‌ آب‌ سپري‌ نموده‌ است‌؛و در عاقبت‌ از قوّت‌ باز مي‌ايستد و جان‌ مي‌دهد . از اين‌ عجيب‌تر،منظرۀ باغ‌ و درختان‌ بلند و تنومندي‌ است‌ كه‌ در بعضي‌ از بيابانهائي‌ كه‌ داراي‌ بوته‌هاي‌ خار هستند،به‌ چشم‌ مي‌خورد؛مانند صحراي‌ سوزان‌ عربستان‌ كه‌ چون‌ آفتاب‌ بتابد بر روي‌ بيابان‌ همواري‌ كه‌ همه‌اش‌ را خار مغيلان‌ پوشانيده‌ است‌،در اثر انعكاس‌ نور،اين‌ خارها دورتر از مكان‌ خود و به‌ شكل‌ و شمايل‌ درختان‌ بلند قامت‌ و ضخيم‌ بنظر مي‌آيند؛و چه‌ بسا بيننده‌ خيال‌ مي‌كند آنجا باغستاني‌ و نخلستاني‌ وجود دارد؛با هر سعي‌ و تلاشي‌ جلو مي‌رود كه‌ خود را بدانجا برساند كه‌ مشاهده‌ مي‌كند اينها همان‌ خارهاي‌ خرد و باريك‌ بوده‌اند كه‌ وي‌ را فريفته‌ و در نظرش‌ بصورت‌ باغ‌ و درخت‌ جلوه‌گر آمده‌اند . امّا مثال‌ دوّم‌،به‌ جهت‌ آنكه‌ وسيلۀ هر شناسائي‌ و هر حيات‌ و زندگي‌ و هر علم‌ و دانشي‌ نور است‌ . اگر نور نباشد،عالم‌ عدم‌ محض‌ است‌ . انسان‌ در شب‌ تاريك‌ كه‌ برمي‌خيزد،به‌ نور يك‌ دانه‌ كبريت‌ نيازمند است‌؛و گرنه‌ مي‌افتد، استخوانش‌ مي‌شكند،در چاه‌ سقوط‌ مي‌نمايد،در لاي‌ و گل‌ فرومي‌رود،از بلندي‌ و سراشيبي‌ به‌ پستي‌ ناگهان‌ در مي‌آيد،به‌ جانور و درنده‌ و

ص 21
دشمن‌ اصابت‌ مي‌كند،و هَلُمَّ جرًّا . امّا همين‌ نور مختصر كه‌ اصلاً آنرا به‌ حساب‌ نمي‌آورد،ببينيد چقدر براي‌ وي‌ فائده‌ دارد ! تا برسد به‌ نورهاي‌ شديدتر و قويتر،تا برسد به‌ نورهاي‌ اخلاقي‌ و صفاتي‌،تا برسد به‌ نورهاي‌ عقلاني‌ و ذاتي‌،كه‌ هر يك‌ را انسان‌ در رتبۀ خود اگر فاقد گردد كور است‌ . چشم‌ دارد ولي‌ كور است‌؛به‌ علّت‌ آنكه‌ چشم‌ با نور حسّ مي‌بيند،انديشه‌ و فكر با نور معنوي‌،عقل‌ و شهود با نور عقلاني‌ و شهودي‌. شخص‌ منكر خدا و لقاء خدا كه‌ دست‌ به‌ اعمالي‌ بر خلاف‌ سُنن‌ اوّليّه‌ و اصول‌ فطريّه‌ مي‌زند،آدم‌ كوري‌ است‌ كه‌ در ميان‌ چندين‌ ظلمت‌ سر فرو برده‌ است‌؛و در ميان‌ لجّه‌هاي‌ عميق‌ و گردابهاي‌ وحشت‌انگيز هوي‌ و هوس‌ و تبعيّت‌ از شيطان‌ و نفس‌ امّاره‌ چنان‌ در تاريكي‌هاي‌ عجيب‌ بسر مي‌برد كه‌ ابداً روزنۀ روشنائي‌ در او تحقّق‌ پيدا نمي‌كند .
دنباله متن
پاورقي
[1] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 13، ص‌ 429 تا ص‌ 431
[2] ـ «ديوان‌ حافظ‌» طبع‌ پژمان‌ (سنۀ 318 ) ص‌ 200، شمارۀ 438
[3] ذيل‌ آيۀ 44، از سورۀ 41 : فصّلت‌: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا هُدًي‌ وَ شِفَآءٌ وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ فِي‌ٓ ءَاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي‌ أُولَـٰئِكَ يُنَادَوْنَ مِن‌ مَّكَانِ بَعِيدٍ. «بگو اي‌ پيغمبر ! قرآن‌ براي‌ كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌اند،هدايت‌ و شفا است‌؛و كسانيكه‌ ايمان‌ نمي‌آورند در گوشهايشان‌ سنگيني‌ وجود دارد و قرآن‌ بر ضرر آنان‌ موجب‌ نابينائي‌ است‌ . ايشان‌ كساني‌ مي‌باشند كه‌ از مكان‌ دور مورد خطاب‌ و ندا واقع‌ مي‌شوند.»
[4] ـ آيات‌ 41 تا 43، از سورۀ 29 : العنكبوت‌

[5] ـ آيۀ 24، از سورۀ 10 : يونس‌: إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا كَمَآءٍ أَنزَلْنَـٰهُ مِنَ السَّمَآءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الارْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الانْعَـٰمُ حَتَّي‌'ٓ إِذَآ أَخَذَتِ الارْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهَآ أَنَّهُمْ قَـٰدِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَیٰهَآ أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَـٰهَا حَصِيدًا كَأَن‌ لَّمْ تَغْنَ بِالامْسِ كَذَ'لِكَ نُفَصِّلُ الآيَـٰتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ . «اينست‌ و غير از اين‌ نيست‌ كه‌ مَثَل‌ زندگاني‌ دنيا،همچون‌ آبي‌ مي‌باشد كه‌ ما از آسمان‌ فرو فرستاده‌ايم‌،و گياهان‌ روئيدۀ زمين‌ با آن‌ آب‌ در مي‌آميزند،از آن‌ گياهاني‌ كه‌ مردم‌ و چهارپايان‌ مي‌خورند؛تا بجائي‌ مي‌رسد كه‌ زمين‌ بهرۀ كافي‌ خود را از آن‌ آب‌ برمي‌گيرد و (به‌ انواع‌ اشجار و نباتات‌ و آبها) زينت‌ مي‌شود؛بطوريكه‌ صاحبان‌ آن‌ زمين‌ چنين‌ مي‌پندارند كه‌ ديگر با قدرت‌ صرفه‌ و مطلقۀ خود،مالك‌ آن‌ زمين‌ و تصرّفات‌ در محصول‌ آن‌ هستند،كه‌ ناگهان‌ امر (ملكوتي‌ تخريبي‌) ما بدان‌ زمين‌ يا در شب‌ و يا در روز مي‌رسد،و چنان‌ آن‌ زمين‌ را درو شده‌ و برچيده‌ شده‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ گويا در ديروز ابداً چنين‌ زميني‌ بر پا نبوده‌ است‌ . (اي‌ پيامبر!) اينطور ما نشانه‌هاي‌ قدرت‌ و ربوبيّت‌ خودمان‌ را شرح‌ و تفصيل‌ مي‌دهيم‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ تفكّر نمايند.» [6] ـ آيۀ 39 و 40، از سورۀ 24 : النّور

دنباله متن