شيخ عزيز الدّين نَسَفيّ در كتاب «الإنسان الكامل» درباره اين حديث در سه محلّ بحث نموده است:
اوّل: چون در عقل و درجات آن بحث ميكند، عقل اعلي و ارقي را در كسي ميداند كه به حديث قدسي: كُنْتُ لَهُ سَمْعًا وَ بَصَرًا وَ يَدًا وَ لِسَانًا ، بِي يَسْمَعُ وَ بِي يُبْصِرُ وَ بِي يَبْطِشُ وَ بِي يَنْطِقُ متحقّق شده باشد.
دوّم: چون در مقام بيان مشكوه بر ميآيد ، شرح ميدهد تا ميرسد به
ص 297
اين حديث.
سوّم: چون در لقاي خدا بحث ميكند ، بدين حديث استشهاد مينمايد. [54]
ملاّ حسين واعظ كاشفي در «الرّسالة العَليّة» به مناسبت مقام قرب ميگويد: قال الله تعالي: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ . در اينجا ، نيز اين حديث قدسي را ذكر مينمايد. [55]
ص 298
ملاّ عبد الرّزّاق كاشاني در «شرح منازل السّآئرين» در قسم حقائق و در باب حيات ذكر كرده است كه: » نفس محبّت همانا علم به آيات و اخبار وارده در محبّت و شوق و اراده ميباشد ؛ مانند قول خداي تعالي: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ . ] 5 / 54 [ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ . ] 2 / 165 [ قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَهُ . ] 3 / 31 [ و مانند قول رسول اكرم صلّي الله عليه ] و آله [ و سلّم حاكياً از پروردگارش عزّوجلّ: لَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ ـ تا آخر حديث . وَ إنَّ أَحَبَّ الْعِبَادِ إلَي اللَهِ الاخْفِيَآءُ الاتْقِيَآءُ . [56] مَنْ أَحَبَّ لِقَآءَ اللَهِ ، أَحَبَّ اللَهُ لِقَآءَهُ. « [57] و [58]
أبومظفّر منصور سمعاني در كتاب «رَوحُ الارواح» در سه جا: در اسم «الحقُّ المُبين» و در اسم «الواجد» و در اسم «المُنتقِم» به ذكر اين حديث قدسي و شرح آن پرداخته است. [59]
ص 299
شيخ نجم الدّين رازي در كتاب «مرصاد العباد» در دو موضع بدين حديث استشهاد جسته است. و در دوّمين جا كه در مقام تجلّي الوهيّت است فرموده است:
«و تجلّي الوهيّت ، محمّد را بود عليه الصّلوه ، تا جملگي هستي محمّدي به تاراج داد؛ و عوض وجود محمّدي وجود ذات الوهيّت اثبات فرمود كه إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ .
كمال اين سعادت به هيچكس ديگر از انبياء عليهم السّلام ندادند، امّا خوشهچينان اين خرمن را بدين تشريف مشرّف گردانيدند، و از ين خرمن بدين خوشه رسانيدند كه لَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِل ِ [ تا پايان حديث] .
و اين سعادت از خاصّيّت تجلّي ذات الوهيّت بود.» [60]
و نيز شيخ نجمالدّين رازي در رساله «عشق و عقل» در يكجا بدين خبر استشهاد كرده است. آنجا كه بر عدم قدرت عقل براي طيّ اين طريق استدلال ميكند ، تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:
» از آنجا راه جز به راهبري رفرف عشق نتواند بود. اينجاست كه عشق از كسوت عين و شين و قاف بيرون آيد و در كسوت جذبه روي بنمايد. به يك جذبه سالك را از قابَ قَوسَين سرحدّ وجود بگذراند، و در مقام أَوْ أَدْنَي' بر بساط قربت نشاند ؛ كه: جَذْبَةٌ مِنْ جَذَبَاتِ الْحَقِّ تُوَازِي عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ .
يعني به معامله ثقلين آنجا نتواند رسيد ] جز به جذبه [ . و اينجا ذكر نيز از قشر فَاذْكُرُونِيٓ بيرون آيد ؛ سلطان أَذْكُرْكُمْ جمال بنمايد. ذاكر ، مذكور گردد ؛ و
ص 300
عاشق ، معشوق شود . و چون ] عشق [ عاشق را به معشوق رسانيد ، عشق دلاّله صفت بر در بماند . عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد ، پروانه صفت نقد هستي عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقي كند تا معشوق به نور جمال خويش عاشقِ سوخته را ميزباني كند . هستي مجازي عاشقي برخاسته ] و [ هستي حقيقي معشوقي از خفاي كُنْتُ كَنْزًا مَخْفِيًّا متجلّي شده، از عاشق جز نام نمانده. شعر:
عشق آمد و شد چو خونم اندررگ و پوست
تا كرد مرا تهيّ و پر كرد ز دوست
اجزاي وجود من همه دوست گرفت
نامي است ز من بر من و باقي همه اوست
اشارت لَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ ] تا آخر روايت [ بدين معني باشد. « [61]
هُجْويري غزنوي در «كشفُ المحجوب» در دو جاي اين كتاب بدين خبر استناد كرده است. [62]
ص 301
ملاّ مسكين در تفسير «حدآئق الحقآئق» در يكجا بدين روايت استدلال بر مراد نموده است . [63]
عبدالحليم محمود، و محمود بن شريف در مقدّمه خود بر شرح حِكم عطائيّه شيخ أحمد زرّوق ، در ضمن بيان و شمارش مدارج انسان ، اين حديث قدسي را ذكر كردهاند. [64]
1 ـ و حديث من در وصول به مقام توحيد من آمده است؛ و روايت آن در روايات صحيحه به ثبوت رسيده و ضعيف نميباشد.
2 ـ آن حديث اشاره مينمايد به محبّت حقّ پس از تقرّب به سوي وي بواسطه انجام دادن امري مستحبّ يا اداي فريضهاي.
3 ـ و جاي فهميدن آن اشاره حديث از كلام حقّ كه ميگويد: «من گوش او هستم» بقدري واضح است كه مانند نور آفتاب در ظهر ، نمايان است.
4 ـ من با تمسّك به سبب توحيد حقّ ، در آن چنگ زدم تا وي را يافتم ؛ و شهود وساطت اسباب يكي از راهنمايان من بود.
5 ـ و من همه اسباب كثيره را در هم پيچيده و يكي ساختم تا آنكه سببيّت اسباب را گم كرده و فاقد شدم؛ و رابطه توحيد حقّ با من نافعترين وسيلهاي بود كه مرا به وحدت حقّ واصل نمود.
6 ـ و سپس من خودم را از هر دوي آنها: از تسبّب به اسباب ، و از يكي
ص 303
كردن آنها مجرّد ساختم و خود را واحد يافتم در حاليكه از ابتداي امر روزي برمن نگذشته بود كه من غير واحد بوده باشم.
7 ـ و من در درياهاي مقام جمع فرو رفتم بلكه به اعماق آن به تنهائي خوض كردم و تمام درّهاي گرانبهاي فريد و نفيس و ناياب از غرائب معاني و حقائق را بيرون كشيدم.
8 ـ براي آنكه من به جائي برسم كه از عجائب و غرائب امور ، آن باشد كه من كردار خودم را با گوش بينا بشنوم و گفتار خودم را با چشم شنوا مشاهده كنم و ببينم.
سعد الدّين سعيد فَرْغاني در شرح تائيّه عربي و فارسي خود در دو جا بدين حديث استدلال نموده است: نخست در شرح گفتار ابن فارض: جَواهِرُ أنْبآءٍ، زَواهِرُ وُصْلَةٍ طَواهِرُ أبْنآءٍ ، قَواهِرُ صَوْلَةِ [66] و دوّم در شرح گفتار اين عارف:
وَ جآءَ حَديثي في اتِّحاديَ ثابِتٌ رِوايَتُهُ في النَّقْلِ غَيْرُ ضَعيفَةِ
وي اين بيت و دو بيت پس از آن را كه ما در اينجا الآن ذكر نموديم ذكر ميكند و در ضمن شرح مفصّل و نيكوي خويشتن ، دوبار از اين خبر استمداد جسته است. و چون شرح وي در حقيقت شرح همين حديث مورد بحث ماست ، چه نيكو ميباشد كه ما در اينجا عين عبارات پارسي او را حكايت نمائيم تا هم به مفاد و محتواي حديث بيشتر آشنا گرديم، و هم به واقعيّت ابيات ابن فارض بهتر پي ببريم:
لِسانِ الْجَمْعِ الإلَهيِّ ؛ فَإنَّ هَذا حَديثٌ إلَهيٌّ . وَ يَحْتَمِلُ أنْ يَكونَ عَلَي لِسانِ الْجَمْعِ الْمُحَمَّديِّ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ .
و حديث من آمده است به صحّت و ثبوت اتّحاد من كه روايت آن حديث در نقل ثابت و صحيح است، نه ضعيف.
و آن حديث اشارت ميكند به آنكه محبّت حقّ مر بنده را و محبّت بنده مر حقّ را محقّق است، بعد از آنكه بنده تقرّب و نزديكي طلبد به حقّ به گزاردن نوافل و فرائض عبادات. و موضع آن كه آن اشارت آگاهي ميدهد از اتّحاد ، در اين حديث سخت ظاهر است و صريح همچون نور آفتاب در وقت چاشتگاه و ميان روزي ؛ به آنچه گفته شده است كه: كُنْتُ لَهُ سَمْعًا .
و لفظ حديث آن است كه در صحيح بخاري و مسلم مذكور است كه:
ص 306
مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِنْ أَدَآءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ. وَ لَايَزَالُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ ، وَ رِجْلَهُ الَّذِي يَمْشِي بِهَا ـ الحديث.
ببايد دانست كه محبّت ، قوّت ميلي است باطني به سوي وصول به كمالي از كمالات. و حقيقت او: رابطه واسطهاي است وُحداني ميان طالب و مطلوب؛ و معني او: غلبه ما به الاتّحاد أو الاشتراك؛ و مقتضي و اثر او: إزالت مابه الامتياز أو الاختلاف بين الطّالب و المطلوب.
و اين رابطه از هر كه اوّل سر بر زند و بر وي غالب و مستولي شود تا طالب إزالت ما به الامتياز گردد از نفس خودش، يا از آنچه ميطلبد ؛ او را محبّ گويند. و اصل اين محبّت ، حقيقتِ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ بود كه محبّ ، حضرت ذات يگانه بود، و محبوب كمال پيدائي و ظهور كمالات أسمائي خودش . و آئينه آن محبوب كما هو تماماً جز حقيقت انسانيّت نتوانست بود صورةً و معنيً؛ لِكَمالِ جَمْعيَّتِها وَ تَمامِ مُضاهاتِها وَ قابِليَّتِها ، وَ قُصورِ غَيْرِها عَنْ ذَلِكَ .
وَ إلَيْهِ الإشارَةُ فيما رُويَ مِنَ الْحَديثِ الإلَهيِّ خِطابًا لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ: لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْكَوْنَ .
و چون به حكم اين محبّت ، تجلّياي از حضرت غيب ذات متعيّن شد مجملاً در باطن آن حقيقت انسانيّت كه برزخيّت و جمعيّت است ميان واحديّت و أحديّت اوّلاً ، و ميان علم به عالم و ميان وجود ثانياً، و از آن باطن حقيقت انسانيّت در صور تفاصيلش كه حقايق عالم است براي كمال ظهور كه محبوب اوّل بود ، در سير و نزول آمد تا رسيدن به اين صورت عنصري انساني كه صورت اجمالي حقيقي آن حقيقت انسانيّت است، و آئينه جمعيّت و كمال ظهور آن تجلّي ، تماماً حقيقت وُحداني آن ميل و محبّت با آن تجلّي همراه بود، و در
ص 307
باطن او پنهان.
و چون آن تجلّي وحداني بود ، محلّ و آئينه ظهورش در اين نزول هم امري وحداني ميبايست . و در اين مراتب بل عالم تركيب و كثرت، اثري و سايهاي و صورتي از حقيقت وحدت جز عدالت و اعتدال كه موحّد كثرت است نبود؛ لاجرم آئينه ظهور آن تجلّي در هر مرتبهاي جز امري معتدل نميبود تا در عالم معاني و ارواح، آئينه او حقيقت وسطيّت و عدالت امكان هر ممكني بود بين جهه الوجوب و جهه المحال. و امّا در عالم مثال و حسّ ، مظهرش جز مزاجي معتدل نميبود از طبيعت و عناصر و مُولِّدات. و ميزان اين جمله مراتب اعتدالات، عرض اعتدال انساني است كه در حاقّ وسط افتاده است ؛ و صورت وحدت و عدالت آن برزخيّت اوّل و ثاني است.
و چون آن تجلّي في نُزوله در جمله اين مراتب ظاهر شد، و به صور تفصيلي و اجمالي انساني متلبّس گشت ، احكام كثرت تعيّنات و نِسَب و اضافات كه از مقتضيات اجزا و اطراف و آثار انحراف است ، گرد او در آمدند و هر حكمي از آن احكام به صورت أملي و اُمنيّتي و طلب لذّتي و شهوتي از او سربر زدن گرفتند و خواستند كه حكم وحدت و بساطت و صورت جمعيّت و عدالتش را به اوصاف كثرت و تركيب و احكام انحرافات، مغلوب و مقهور گردانند ؛ كه فرمان شجره و هبوط از جنّت ، صورت و اثري از آن غلبه و قهر بود.
پس آن محبّت وحداني كه رابطه واسطه است و در باطن آن تجلّي پنهان، چنان اقتضا كرد كه ميزاني اعتدالي كه شريعت و طريقت است نصب كرده شود تا اين انسان كه بالوساطه در معرض محبوبي افتاده است، جمله ارادات و مقاصد و حركات و سكنات خود را ظاهراً و باطناً به وحدت و عدالت پيوند دهد.
مُطلقَ الامرِ يَقتَضي الفَرضيّةَ ؛ و اثري از اين محبّت در باطن اجزاي عمود و كفّههاي اين ميزان كه سُنن و نوافل است ساري گردد ؛ تا هر حقيقتي انساني كه به حكم عنايت
بیعلّت في الازل در رُتبت محبوبي افتاده باشد و در قدم حكم وجوب و وحدت بر او غالب بوده و به حكم اقتضاي استعداد كاملش در وقت سير و مرور بر مراتب مُتنازلاً حجبي ضعيف و شفّاف و لطيف بر او طاري گشته؛ اگر او را بواسطه محبوبياش اداي فرايض مخلصاً كاملاً ميسّر شود، به مجرّد أداء فرائض ظاهراً و باطناً آن حجب ارتفاع پذيرد. و حينئذٍ حكم حقيقت آن محبّت و وحدت حقيقي او كه باطن آن زبانه است در دلش ظاهر گردد و او را بياو به خود جذب كند و آئينه كمال ظهور خودش گرداند تا حكم سابقِ فَأَحْبَبْتُ به او در او ظاهر شود . و نتيجه آن ظهور آن باشد كه إنَّ اللَهَ قالَ عَلَي لِسانِ عَبْدِهِ:سَمِعَ اللَهُ لِمَنْ حَمِدَهُ .
و ذلك تحقيقُ قولِه: مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِنْ أَدَآءِ مَاافْتَرَضْتُ عَلَيْهِ . زيرا كه چنانكه هيچ چيز از ميزان به وحدت نزديكتر از زبانه ميزان نيست ، همچنين هيچ چيزي به وحدت حقيقت محبّت نزديكتر از اداي فرائض نيست به سرايت وحدت امر در او.
و امّا اگر در مبدأ حكم و اقتضاي استعداد انساني آن بوده باشد كه در وقت مرور و نزولش در مراتب ، قيود و صفات كثرت امكاني بسيار گِرد او درآيند و حكم وحدتش را مغلوب كنند ، آن كس به رياضات و مجاهدات بسيار محتاج شود؛ و جز به ملازمت سُنن و نوافل از اذكار و اعمال و انواع قربات كه مخالفت نفس بر آن مشتمل است ، به شرط اخلاص و مُجانبت از شبهات و دقايق ريا و شربهاي [68] پوشيده و ترك همه لذّات و شهوات نفس كه استقامت ميزان شريعت
ص 309
و طريقت تماماً بر آن موقوف است ؛ استقامت و اعتدال زبانه آن ميزان كه اداي فرايض است قلباً و قالباً او را ميسّر نشود . چنانكه در حديث آمده است كه:
إنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنْ عَمَلِهِ الصَّلَوةُ؛ فَإنْ صَلُحَتْ فَقَدْ أَفْلَحَ وَ أَنْجَحَ، وَ إنْ فَسَدَتْ خَابَ وَ خَسِرَ . وَ إنِ انْتَقَصَ مِنْ فَرِيضَتِهِ شَيْئًا قَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: انْظُرُوا ! هَلْ لِعَبْدِي مِنْ تَطَوُّعٍ فَيُكْمَلَ بِهَا مَا انْتَقَصَ مِنَ الْفَرِيضَةِ؟! ثُمَّ يَكُونَ سَآئِرُ عَمَلِهِ عَلَي ذَلِكَ.
ظاهر اين حديث دلالت ميكند بر آنكه نوافل مكمّلات فرائض ميشوند.
پس بر اين سالك كه از ازل در رتبت محبّي افتاده است، مداومت بر اين سُنن و نوافل لازم آمد ؛ تا به ملازمت اخلاص و توحيد در عمل، خود را به آن زبانه ميزان نزديك تواند كرد ، و به قوّت و مدد داعيه و طلب و ارادتي كه شمّهاي است از آن اثر محبّت كه در كفّهها و اجزاي عمود ميزان شريعت و طريقت پنهان است ، بكلّي صور و احكام انحرافات نفس اين سالك را از او زايل ميگرداند ، تا آنگاه كه آن عمود و كفّههاي ميزان بكلّي معتدل و مستوي شوند. و حينئذٍ دل كه محلّ آن زبانه مذكور است پيدا گردد، و آن تجلّي وجودي به وَحدتِه الحَقيقيّه در او تجلّي كند ، و آن اثر از محبّت كه با آن تجلّي و زبانه همراه بود ، هر حكمي امتيازي را كه ميان وجود مضاف به نفس و قُوي و مداركش باقي بوده باشد تمام مضمحلّ و متلاشي گرداند و حكم ما به الاتِّحاد را اظهار كند.
و آنگاه به ظهور حكم محبّت كه إزالت احكام امتيازي نِسَب و اضافات است ، بر اين سيّار محبّ ، اين معني به حقيقت ظاهر و منكشف شود كه همين وجود يگانه بوده است كه تا اين غايت ، سمع و بصر و لسان و يد و رِجل او بوده
ص 310
است، و او جز به اين نور وجود يگانه حق نميشنيده است، و جز به وي نميديده، و جز به وي نميگفته، و جز به وي نميگرفته، و جز به وي نميرفته. و او تا اين غايت به سبب تقيّد به احكام آن نسب و اضافات كه احكام امتيازيند ، از اين علم و كشف محجوب بوده است. چون حقيقت محبّت بكلّي آن قيود را زايل كرد ، حجب و موانع مرتفع شد، و حقيقت اين علم كما هو منكشف و منجلي گشت.
و هذا معني قوله: وَ لَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسَانَهُ وَ يَدَهُ ـ الحديث .
پس در اين حديث صحيح، دلالت صريح است بر صحّت و ثبوت مدّعاي من كه توحيد است؛ وَ اللَهُ الْمُلْهِمُ لِلصَّوابِ. « [69] و [70]