New Page 7

  

صفحه قبل


ص 231

 نحوه ارتباط مرحوم علاّمه والد با أساتيد و آيات عالَم عرفان

حضرت علاّمه والد معظّم أعلى‌اللـه‏مقامه‏الشّريف گرچه أساتيد عرفان خود را در يك سطح و افق در تحقّق به مقام توحيد و تمكّن در آن نمى‏دانستند، ولى نسبت به همه آنها كمال ادب و تواضع قلبى و فروتنى را داشتند. نسبت به حضرت علاّمه طباطبائى رضوان‌اللـه‏عليه احترام بسيارى قائل بوده و محبّت شديدى داشتند و ايشان را مردى بسيار بزرگ و زحمت‏كشيده و رياضت‏ديده مى‏دانستند و براى ايشان در امور عرفانى مقامى بسيار عالى و راقى معتقد بودند، و از بياناتشان چنين استفاده مى‏شد كه مقام فناء براى آن بزرگوار در پايان عمر حاصل شده و با آن حال از دار فانى رحلت نمودند.

در محضر پر نور اين مفسّر عظيم‏الشأن، عارف و حكيم إلهى بود كه اوّلين بارقه‏هاى محبّت و جذبات إلهى بر دل ايشان نشست و نفحات مبشّره عالم قدس بر قلب و روحشان به وزش درآمد و علاّمه والد را بسوى منبع حقيقت و نور سوق داد.

درباره مرحوم آية‌اللـه حاج سيّدجمال‏الدّين گلپايگانى مى‏فرمودند: ايشان از اولياء خدا و بسيار دلسوخته و رنج ديده و زحمت‏كشيده و در رياضت به سر برده و أهل عبادت و دعا و عرفان بودند، ولى عنوان كامل را درباره ايشان بكار نمى‏بردند.

ارتباط مرحوم علاّمه با مرحوم آيه‏اللـه سيّدجمال‏الدّين گلپايگانى (رهما)

حضرت والد چون به نجف أشرف مهاجرت مى‏كنند به اشاره و دلالت


ص 232

مرحوم علاّمه طباطبائى خدمت مرحوم آية‌اللـه گلپايگانى رفته تا تحت تربيت ايشان قرار گيرند ولى ايشان قبول نكرده و مطلبى فرموده بودند كه محصّلش اين بود: من در زمان جوانى به برخى افراد به عنوان شاگرد ذكر دادم، ولى دو نفر از ايشان از تعادل در سير خارج شده و اوهام غلط و مكاشفات باطله براى آنان دست داد و من هر چه سعى كردم آنها را إصلاح كنم و از آن وادى مخوفى كه در آن گرفتار شده‏اند نجات دهم مثمر ثمر نشد، از آن زمان با حضرت موسى بن جعفر عليهماالسّلام عهد كردم كه ديگر به كسى ذكر ندهم، ولى اگر خواستيد مى‏توانيم با هم مرافقت نموده و مجالس انسى داشته باشيم.[1]

على‏أىّ‏حالٍ از آن پس مجالس فراوانى را در محضرشان داشته‏اند، مى‏فرمودند: مكرّر خدمت ايشان مى‏رسيدم و ايشان مطالب توحيدى بسيار عالى و بلندى مى‏فرمودند و مقيّد بودند كسى از اين مطالب مطّلع نگردد. به همين خاطر اگر در اين بين شخصى وارد مى‏شد گرچه از فرزندان و اهل منزل بود، فورا كتاب عروة الوثقى را باز نموده و يك فرع فقهى مى‏خواندند و چون آن شخص مى‏رفت، عروه را بسته و ادامه مطلب سابق را بيان مى‏فرمودند.

 


ص 233

ارتباط مرحوم علاّمه با مرحوم آيه‏اللـه شيخ عبّاس قوچانى (رهما)

حضرت والد در همان اوان تشرّف به نجف به سفارش مرحوم علاّمه طباطبائى از محضر آية‌اللـه حاج شيخ عبّاس قوچانى استفاده نموده بودند و مى‏فرمودند: ايشان خيلى بى‏هوى و زحمت‏كشيده و أهل عبادت بودند، ولى در آن زمان هنوز باب توحيد برايشان مفتوح نگرديده بود و ألبتّه مرحوم قاضى به ايشان فرموده بودند: در أواخر عمر در شرائطى كه از أهل و عيال خود جدا گرديده و در غربت به سر مى‏بريد براى شما فتح باب مى‏شود.

در ماههاى آخر عمر شريفشان نامه‏اى براى علاّمه والد نگاشته و در ضمن آن به اين مسأله اشاره نموده بودند. علاّمه والد پس از وصول اين نامه در جلسه‏اى در جمع شاگردان خود فرمودند: مرحوم قاضى به آية‌اللـه قوچانى فرموده بودند كه در أواخر عمر در حالى كه از خانواده و نزديكان جدا شده و تنها مى‏باشند به وصال مى‏رسند و مقصودشان حاصل ميگردد و خانواده ايشان مدّتى است كه به ايران آمده‏اند ولى ايشان به جهت اين وعده مرحوم قاضى در نجف مانده‏اند و أخيرا نامه‏اى نگاشته و فرموده‏اند كه طلائع و مقدّمات وعده مرحوم قاضى پديدار شده است. إن شاءاللـه رفقا همّت نموده و براى ايشان دعا كنند تا كارشان تمام شود.» و مدّتى كوتاه پس از اين واقعه آن مرحوم به ديار باقى شتافتند.

نامه مرحوم آيه‏اللـه شيخ عبّاس قوچانى به مرحوم علاّمه (رهما)

متن نامه آن مرحوم در مورّخه هفت جمادى الاولى 1410 كه آثار ضعف پيرى و لرزش دست در خطوط آن آشكار است، چنين مى‏باشد:

 بسمه تعالی تاريخ: 7/ج1/410

حضور مبارك حضرت آية‌اللـه حاج سيّدمحمّدحسين طهرانى دام‏ظلّه

بعرض سلام مصدّعم. اميد است از درگاه حضرت أحديّت جلّت عظمته كه وجود مسعود با جميع متعلّقين در زير سايه بلندپايه ولىّ‏عصر (عج) مصون و مقضىّ‏المرام بوده باشيد.

نامه مباركه زيارت، موجب سرور گرديد. قوى ]و] استعدادت


ص 234

 [ استعدادات] حقير از بين رفته يا بقدرى ضعف پيدا كرده كه قابل‏فعليّت نيست و لكن اميدوارم كه مصداق اين دعا واقع شوم كه: إلَهى هَب لى كَمالَ الانقِطاعِ إليكَ و أنِرْ أبصارَ قُلوبِنا بِضيآء نَظَرِها إليكَ حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ و تَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقةً بِعزّ قُدسِكَ. يك مقدارى مقدّمات فراهم شده، دو سال و سه ماهست كه در منزل شب و روز تنها هستم و تمام كارها بعهده خودم هست، بحول اللـه انجام مى‏دهم.

چون اشاره فرموده بوديد لذا جسارت مى‏كنم؛ شيخ ... طلبه فاضل و محصّل در قم زنى برايش عقد كرده‏اند، اگر قدرتى هست براى ... مساعدت فرمائيد.

عذر مى‏خواهم از كثيف نوشتن ... عبّاس هاتف

 


ص 235

و در پشت برگه مرقوم فرموده‏اند:

 

هر كس كه تو را [ شناخت] جان را چه كند                  فرزند و عيال و خانمان ]را] چه كند

تَرَكتُ الخَلقَ طُرًّا فى هَواكا                                           وَ أيتَمتُ العيالَ لِكَى أراكا

تاريخ رحلت مرحوم آيه‏اللـه شيخ عبّاس قوچانى (ره)

علاّمه والد در جُنگ خطّى خود در بيان تاريخ رحلت آن مرحوم مرقوم فرموده‏اند:

 مرحوم آية‌اللـه و حجّه‏الحقّ الشيخ المعظّم صاحب الدّرجات الرفيعة والمقام المحمود شيخى و استاذى فى المعارف الإلهيّة وصىّ المبرور الأَية العظمى الحاج الميرزا علىّ القاضى قدّس‌اللـه‏سرّه فى النجف‏الأشرف ؛ الحاج الشيخ عبّاس الهاتف القوچانى أعلى‌اللـه‏تعالى‏درجتَه و ضاعف أجره و مثوبته در ظهر روز چهارشنبه بيست و سوّم شعبان‏المعظّم يكهزار و چهارصد و ده هجريّه قمريّه در نجف أشرف در سنّ 76 و يا 77 سالگى از اين دار فانى به عالم باقى رحلت نمودند؛ و صبح پنجشبنه فرداى آنروز تشييع و  ]در قبرستان وادى‏السّلام] بخاك سپرده شدند.

اللهمّ أعل درجته و احشره مع نبيّه الأطيب الأكرم و مع وصيّه علىٍّ عليه‏السّلام و أعطه ما فوق ما يتمنّاه من الوصول إلى أعلى ذِروة الكمال و الفنآء فى اسمك الجمال و الجلال اللهمّ اخلف على عقبه فى الغابرين و أيّدهم و


ص 236

سدّدهم و طوّل عمرهم و ارحمه و إيّانا برحمتك يا أرحم الرّاحمين.

از مرحوم حضرت آية‌اللـه شيخ عبّاس طهرانى رضوان‌اللـه‏عليه نيز استفاده كرده بودند ولى شاگردشان نبودند، و از ايشان تجليل كرده و مى‏فرمودند: ايشان خيلى سوخته بود و گمشده داشت.

ارتباط خاصّ مرحوم علاّمه با مرحوم حدّاد (رهما)

در ميان أساتيدشان از مرحوم حضرت آية‌اللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى و مرحوم حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد رضوان‌اللـه‏عليهما بيشتر و بگونه‏اى ديگر تجليل و تكريم نموده و درباره ايشان عنوان ولىّ كامل را به كار مى‏بردند، گرچه مسلّماً حضرت آقاى حدّاد را أقواى از ديگران دانسته و تعابيرشان نسبت به ايشان بسيار بلندتر بود. عبارت نوريّه: الحدّاد و ما أدراك ما الحدّاد؟! كه دلالت بر تفخيم و تعظيم شأن حضرت آقاى حدّاد داشته و عجز و قصور انديشه از إدراك كمترين پايه از مقامات ايشان را مى‏رساند به خوبى از علوّ مقام و بلنداى جايگاه ايشان در آسمان توحيد پرده بر مى‏دارد. تعابيرى بس عالى و راقى در باره ايشان داشتند كه برخى را در كتاب شريف روح مجرّد نيز آورده‏اند. و اين تعبيرات نسبت به مرحوم أنصارى  و يا علاّمه طباطبائى از ايشان شنيده نشد.

البتّه هيچگاه در مقام مقايسه بين اين بزرگان بر نمى‏آمدند، در تمام اين سالها حقير يكبار هم چنين مطلبى را از ايشان نشنيدم، به عنوان مثال مكرّر پيش آمد كه در زمان تحصيل در حوزه قم ايشان از بنده سؤال مى‏فرمودند: شما كه خدمت حضرت علاّمه طباطبايى رفته و در محضر ايشان تردّد داريد، ايشان را چطور مى‏بينيد؟ بنده كه از سنين نوجوانى حال عشق و هَيمان حضرت آقاى حدّاد نسبت به خداوند متعال و سوز و گداز ايشان را در مناجات‏ها و قراءت أشعار عاليه عرفانى ديده بودم و سعه و إحاطه ايشان بر نفوس و مراحل سير إلى اللـه را لمس نموده بودم، عرض

 


ص 237

مى‏كردم: ايشان خيلى خوب هستند ولى به رتبه آقاى حدّاد نمى‏رسند. مى‏فرمودند: نه آقا ايشان خيلى مقام دارند! ايشان خيلى مقام دارند! و نشد يكبار خودشان مقايسه كنند و تأدّب نسبت به ايشان را به تمام معنى‏الكلمه حفظ مى‏نمودند.

ملاقات مرحوم حدّاد و علاّمه طباطبائى (رهما)

زمانى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد به ايران تشريف آورده و براى زيارت كريمه أهل‏بيت حضرت فاطمه‏معصومه سلام‌اللـه‏عليها به قم مشرّف شدند، در خدمت ايشان و مرحوم علاّمه والد به منزل علاّمه طباطبائى رفتيم. علاّمه طباطبائى در يك طرف اطاق و ما همه روبرى ايشان نشستيم و پس از احوالپرسى و پذيرائى، تا پايان مجلس كه حدود يك ساعت به طول انجاميد به سكوت گذشت و بين آن دو بزرگوار سخنى ردّوبدل نشد.

پس از مدّتى، حقير از حضرت والد پرسيدم: نظر علاّمه طباطبائى نسبت به آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: من بعدا از ايشان سؤال كردم ـ چون ايشان دائماً با مرحوم علاّمه مراوده داشتند ـ و ايشان فرمودند: «آقاى حدّاد مرد بزرگى هستند.» سپس عرض كردم: نظر آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: ايشان هم دقيقا همين جمله را فرمودند: «ايشان ـ علاّمه طباطبائى ـ مرد بزرگى هستند.» يعنى هر دو بزرگوار نسبت به هم يك تعبير داشتند!

با اينكه مجلس در ظاهر به سكوت گذشت ولى به تعبير علاّمه والد قدّس‏سرّه: «اين به‏حسب‏ظاهر امر بود، أمّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّوبدل مى‏شد و آنچه از تماشاى سيما و چهره همديگر برداشت مى‏نمودند، حقائقى است كه از سطح أفكار و علوم ما خارج و جز خداوند متعال و رسول او و أولياى به حقّ او كسى از آن مطّلع نمى‏باشد.»[2]


ص 238

مباحثى كه در آن حلقه جنون مى‏رفت                 وراى مدرسه و قال و قيل مسأله بود[3]

بارى افقى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد در آن سير مى‏كردند، بسيار برتر و بالاتر از ديگران بود و ممكن نبود ايشان را با كسى مقايسه كرد و برايشان عِدل و نظيرى قائل شد. روى اين جهت حضرت علاّمه والد نسبت به ايشان عشق و محبّتى وافر داشته و ارتباط خاصّى فيمابين آنها برقرار بود.

مرحوم علاّمه (ره): «وجود آقاى حدّاد خودش هزار معجزه است»

در زمان حيات حضرت آقاى حدّاد مى‏فرمودند: برخى مى‏آيند و از آقاى حدّاد معجزه مى‏خواهند كه شما يك كارى انجام دهيد تا ما ببينيم شما چند مَردِه حلاّج هستيد ؟ تا كجا سير كرده‏ايد ؟ آيا مى‏توانيد در عالم طبع تصرّف كنيد و تغيير و تبديل نماييد ؟ حضرت آقا مى‏فرمودند: وجود آقاى حدّاد خودش هزار معجزه است ! ديگر نبايد برويم از خارج معجزه پيدا كنيم و بگوئيم آقاى حدّاد بيايند اين معجزه را انجام دهند.

آرى از آنجا كه عرفاء باللـه، به مقتضاى: أَوليآئى تَحْتَ قِبابى لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرى در پرده أوصاف و صفات بشرى مستور و از ديدگان أبناء دنيا پنهان مى‏باشند، از أحوال آنان و مقامات و عوالمى كه بدان ظفر يافته‏اند جز حضرت پروردگار و أوحدىّ از مقرّبان درگاه إلهى أحدى با خبر نيست.

مرحوم حدّاد (ره)؛ مصداق بارز اولياء الهى و مؤمنين كامل

حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاض‌اللـه‏علينامن‏بركات‏تربته، آينه تمام‏نماى أسماء و صفات حسناى حضرت حقّ و غرق در توحيد است! چه از عوالم غيب خبر بدهد يا ندهد! چه تصرّف در عالم طبع و موادّ كائنات بكند يا نكند ! آيا همين يك كلام اسطوانه علم و عرفان و حكمت و أخلاق، عارف بى‏بديل حضرت آية‌اللـه‏العظمى حاج سيّدميرزا على‏قاضى رضوان‌اللـه

 


ص 239

تعالى‏عليه در بيان عظمت و جلالت شأن حضرت آقاى حدّاد بس نيست آنگاه كه فرمود:

 سيّد هاشم در توحيد مانند سنّيها كه در سنّى‏گرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.[4]  أبدا از عقيده توحيد خود تنازل نمى‏كند و در إيقان و إذعان به توحيد چنان تعصّب دارد كه سر از پا نمى‏شناسد.[5]

 

آفتاب آمد دليل آفتاب                                       گر دليلت بايد، از وى رو متاب

از وى ار سايه نشانى مى‏دهد                               شمس هر دم نور جانى مى‏دهد

سايه خواب آرد تو را، همچون سمر                       چون بر آيد شمس، انشقّ القمر

خود غريبى در جهان چون شمس نيست           شمس جان باقى‏اى كِش أمس نيست[6]

الحقّ اين كلمات حضرت أبوعبداللـه جعفربن‏محمدالصّادق عليه‏السّلام به زيد زرّاد، در بيان سجاياى أخلاقى و صفات نفسانى و مشاهدات معنويّه اولياء إلهى و مؤمنين كامل كه همواره در زاويه غربت در أطراف و أكناف اين عالم خاكى و به دور از أبناء دنيا و هياهوى آنان بسر برده و در عين حال سرمست


ص 240

از باده محبّت پروردگار و مستغرق در أنوار ملكوت‏اند، در مورد حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاض‌اللـه‏علينامن‏بركات‏تربته كه امروز مضجع شريف حضرتش زيارتگاه دلسوختگان حضرت حق مى‏باشد و از روح طاهر ايشان در فتح باب عالم توحيد مدد مى‏جويند و نام مباركشان بر قبّه‏الخضراء عالم وحدت مى‏درخشد، مصداق پيدا ميكند، آنجا كه مى‏فرمايند:

روايت امام‏صادق عليه‏السّلام در اوصاف اولياء الهى و انسان كامل

كَلاّ إنَّكُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لَكِنْ لا تُكْمِلونَ إيمانَكُمْ حَتَّى يَخْرُجَ قَآئِمُنا، فَعِنْدَها يَجْمَعُ اللَـهُ أَحْلامَكُمْ فَتَكُونُونَ مُؤْمِنِينَ كَامِلينَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فى الأَرْضِ مُؤْمِنونَ كَامِلُونَ إذًا لَرَفَعَنا اللَهُ إلَيْهِ وَ أَنْكَرْتُمُ الأَرْضَ وَ أَنْكَرْتُمُ السَّمآءَ.

بَلْ وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ إنَّ فى الْأَرْضِ فى أَطْرافِها مُؤْمِنينَ ما قَدْرُ الدُّنْيا كُلِّها عِنْدَهُمْ تَعْدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ؛ وَ لَوْ أَنَّ الدُّنْيا بِجَميعِ ما فيها وَ عَلَيْها ذَهَبَةٌ حَمْرآءُ عَلَى عُنُقِ أَحَدِهِمْ ثُمَّ سَقَطَ عَنْ عُنُقِهِ مَا شَعَرَ بِها أَىُّ شَىْ‏ءٍ كانَ عَلى عُنُقِهِ وَ لا أَىُّ شَىْ‏ءٍ سَقَطَ مِنْها لِهَوانِها عَلَيْهِمْ.

فَهُمُ الْخَفىُّ عَيْشُهُمْ، الْمُنْتَقِلَةُ ديارُهُمْ مِنْ أَرْضٍ إلَى أَرْضٍ، الْخَميصَةُ بُطُونُهُمْ مِنَ الصّيامِ، الذُّبلَةُ شِفاهُهُمْ مِنَ التَّسْبيحِ، الْعُمْشُ الْعُيونِ مِنَ الْبُكآءِ، الصُّفْرُ الْوُجوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ فَذَلِكَ سيماهُمْ مَثَلاً ضَرَبَهُ اللَهُ فى الاْءنْجِيلِ لَهُمْ وَ فى التَّوْراةِ وَالْفُرْقانِ وَالزَّبورِ وَالصُّحُفِ الْأُولَى؛ وَصَفَهُمْ فَقالَ: سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّورَيةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الاْءِنْجِيلِ؛[7] عَنَى بِذَلِكَ صُفْرَةَ وُجوهِهِمْ مِنْ سَهَرِ الليْلِ.

هُمُ الْبَرَرَةُ بِالاْءخْوانِ فى حالِ الْعُسْرِ وَالْيُسْرِ، الْمُؤْثِرونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ فى حالِ الْعُسْرِ؛ كَذَلِكَ وَصَفَهُمُ اللَهُ فَقالَ: وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـنءِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[8] فازوا وَاللَهِ وَ أَفْلَحوا؛

 


ص 241

إنْ رَأَوْا مُؤْمِنا أَكْرَموهُ وَ إنْ رَأَوْا مُنافِقًا هَجَروهُ.

إذا جَنَّهُمُ اللَيْلُ اتَّخَذوا أَرْضَ اللَهِ فِراشًا وَالتُّرَابَ وِسادًا وَاسْتَقْبَلُوا بِجِباهِهِمُ الْأَرْضَ يَتَضَرَّعَونَ إلَى رَبِّهِمْ فى فِكاكِ رِقابِهِمْ مِنَ النّارِ. وَ إذا أَصْبَحوا اخْتَلَطوا بِالنّاسِ لايُشارُ إلَيْهِمْ بِالْأَصابِعِ، تَنَكَّبوا الطُّرُقَ، وَاتَّخَذوا الْمآءَ طَيِّبًا وَ طَهورًا. أَنْفُسُهُمْ مَتْعوبَةٌ وَ أَبْدانُهُمْ مَكْدودَةٌ وَالنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَةٍ.

فَهُمْ عِنْدَ النّاسِ شِرارُ الْخَلْقِ وَ عِنْدَ اللَهِ خيارُ الْخَلْقِ. إنْ حَدَّثوا لَمْ يُصَدَّقوا وَ إنْ خَطَبوا لَمْ يُزَوَّجوا وَ إنْ شَهِدوا لَمْ يُعْرَفوا وَ إنْ غابوا لَمْ يُفْقَدوا.

قُلُوبُهُمْ خآئِفَةٌ وَجِلَةٌ مِنَ اللَهِ، أَلْسِنَتُهُمْ مَسْجونَةٌ وَ صُدورُهُمْ وِعآءٌ لِسِرِّ اللَهِ؛ إنْ وَجَدوا لَهُ أَهْلاً نَبَذوهُ إلَيْهِ نَبْذًا وَ إنْ لَمْ يَجِدوا لَهُ أَهْلاً أَلْقَوْا عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ أَقْفَالاً غَيَّبوا مَفاتيحَها وَ جَعَلوا عَلى أَفْواهِهِمْ أَوْكيَةً. صُلَّبٌ صِلابٌ أَصْلَبُ مِنَ الْجِبالِ لاَ يُنْحَتُ مِنْهُمْ شَىْ‏ءٍ. خُزّانُ الْعِلْمِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ تُبّاعُ النَّبييّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ الصّالِحِينَ.

أَكْياسٌ يَحْسَبُهُمُ الْمُنافِقُ خُرْسًا عُمْيًا بُلْهًا وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ خَرَسٍ وَ لا عَمًى وَ لا بَلَهٍ؛ إنَّهُمْ لَأَكْياسٌ فُصَحَآءُ عُلَمآءُ حُلَمَآءُ حُكَمآءُ أتْقيآءُ بَرَرَةٌ صَفْوَةُ اللَهِ، أَسْكَتَهُمُ الْخَشْيَةُ لِلَّهِ وَ أَعْيَتْهُمْ أَلْسِنَتُهُمْ خَوْفًا مِنَ اللَهِ وَ كِتْمانًا لِسِرِّه.

وَاشَوْقاه إلَى مُجالَسَتِهِمْ وَ مُحادَثَتِهِمْ، يَا كَرْباه لِفَقْدِهِمْ، وَ يَا كَشْفَ كَرْباه لِمُجَالَسَتِهِم. اطْلُبُوهُمْ فَإنْ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ اقْتَبَسْتُمْ مِنْ نورِهِمْ، اهْتَدَيْتُمْ وَ فُزْتُمْ بِهِمْ فى الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ؛ هُمْ أَعَزُّ فى النّاسِ مِنَ الْكِبرِيتِ الأحْمَرِ.[9]

«نه، اين چنين نيست كه تو مى‏پندارى؛ شما مؤمن مى‏باشيد ولى ايمان


ص 242

شما كامل نمى‏گردد تا زمانى كه قائم ما خروج نمايد. در آن هنگام خداوند عقول شما را مجتمع مى‏گرداند و شما مؤمنينى كامل مى‏گرديد. و اگر در زمين مؤمنينى كامل وجود نداشته باشند، خداوند ما را به سوى خود بالا برده و از زمين بيرون مى‏برد و زمين و آسمان از سير طبيعى خود خارج شده و حوادثى غريب و ناآشنا در آنها پديد مى‏آيد.

شاخصه‏ها و علامات مؤمنين واقعى

آرى قسم به آنكس كه جان من در دست اوست، در أطراف زمين مؤمنينى هستند كه تمام دنيا در نزد ايشان به مقدار بال پشه‏اى نمى‏ارزد و اگر دنيا با همه آنچه در اوست طلائى سرخ باشد كه بر گردن يكى از ايشان آويخته شده و آن طلا از گردنش بر زمين افتد، به جهت خوارى دنيا در نزد ايشان أصلاً متوجّه نمى‏گردد كه بر گردنش چه بوده و از گردنش چه ساقط گرديده است.

ايشان كسانى مى‏باشند كه در اختفاء زندگى مى‏كنند و به جهت احتراز از شناخته شدن از شهرى به شهرى منتقل مى‏گردند. شكمهايشان از گرسنگىِ روزه فرو رفته و لبانشان از كثرت ذكر و تسبيح خشك و چشمانشان از گريه ضعيف و صورتهايشان از بيدارى شبها زرد شده است.

اينست علامات و نشانه‏هاى ايشان كه خداوند در انجيل و تورات و فرقان و زبور و صحف پيشين بيان نموده است. خداوند در قرآن ايشان را وصف نموده و فرموده است: «بر اثر سجده علامت ايشان در صورتهايشان نمايان است و اينچنين است وصف و نشانه ايشان در توراة و انجيل.» و مراد از اين علامت، زردى صورتهاى ايشان از بيدارى شب مى‏باشد.

ايشان كسانى مى‏باشند كه به إخوان دينى خود در سختى و آسانى برّ و نيكى مى‏نمايند و در حال عسر و تنگدستى ديگران را بر خود ترجيح داده و إيثار مى‏نمايند. اينگونه خداوند ايشان را وصف نموده و فرموده: «ديگران را بر خود مقدّم مى‏دارند گرچه خود فقير و محتاج باشند، و كسانى‏كه از بخل و حرصِ

 


ص 243

نفس در امان مانده و حفظ گردند، ايشانند رستگاران.»

آرى قسم به خدا اين افراد كامياب و رستگار شدند؛ اگر مؤمنى را ببينند او را إكرام نموده و گرامى مى‏دارند و اگر منافقى را ببينند از او دورى مى‏گزينند.

چون شب ايشان را فرا گيرد زمين خدا را بستر خود قرار داده و خاك را بالش مى‏سازند و پيشانى‏هاى خود را بر زمين نهاده، براى رهانمودن خود از آتش به درگاه پروردگارشان به تضرّع و زارى مشغول مى‏گردند و چون صبح گردد در ميان مردم وارد مى‏شوند در حاليكه شهرت و آوازه‏اى ندارند و كسى به ايشان چندان توجّهى نمى‏كند. از تردّد در راههاى پر رفت‏وآمد حذر مى‏كنند تا كسى ايشان را نشناسد و به امر خود مشغول باشند. و براى شستشو و خوشبونمودن خود به آب اكتفاء نموده (و از عطرها و آراستگى‏هاى ظاهرى كه موجب جلب توجّه مردم مى‏شود، استفاده نمى‏نمايند.) در مجاهده در راه خدا نفسهايشان خسته گرديده و به جهت عبادت و انجام أوامر إلهى بدنهايشان را به سختى و كوشش وادار نموده‏اند و مردم از ايشان در آسايش و راحتى به سر مى‏برند.

ايشان در نزد مردم بدترين خلق و در نزد خداوند برگزيدگان خلق مى‏باشند. اگر در بين مردم سخنى بگويند، مردم سخنشان را باور نمى‏نمايند و اگر جهت اختيار همسر خواستگارى نمايند، ايشان را به دامادى نمى‏پذيرند و

اگر در بين مردم حاضر باشند كسى ايشان را نمى‏شناسد و اگر غائب گردند كسى به دنبال ايشان نگشته و غيبت ايشان را احساس نمى‏كند.

دلهايشان از خداوند خائف و ترسان است و زبان‏هايشان در حبس و زندان مى‏باشد و سينه‏هايشان مخزن سرّ خداوند است. اگر براى سرّ إلهى اهلى بيابند، آن را به او عطا مى‏كنند و اگر كسى را اهل و لائق آن نيابند، بر زبانهايشان قفلهايى مى‏نهند و كليدهاى آن قفلها را پنهان مى‏كنند و دهان‏هاى خود را محكم مى‏بندند.


ص 244

انسانهايى مى‏باشند سخت و قوى و استوار؛ سخت‏تر و استوارتر از كوه كه ذرّه‏اى از ايشان تراشيده نمى‏شود. خازنان علم و معدن حكمت و پيروان انبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين مى‏باشند. افرادى زيرك كه منافق ايشان را گنگ و كور و نادان مى‏پندارد ولى در ايشان هيچ گنگى و كورى و نادانى نيست؛ بلكه حقّاً ايشان انسانهايى زيرك و كيّس، فصيح و شيواسخن، عالم، حليم، حكيم، متّقى، نيكوكار و برگزيده خداوند مى‏باشند كه ترس از خداوند ايشان را ساكت گردانده و به جهت خوف از او و كتمان سرّ إلهى، زبانهايشان ايشان را به سختى انداخته و وادار به خاموشى نموده است.

اشتياق امام صادق عليه‏السّلام به مجالست با مؤمنين واقعى

چقدر من مشتاق مجالست و هم‏نشينى و گفتگوى با ايشان بوده و از نبود ايشان محزون هستم، و دوست دارم با مجالست با ايشان غم و اندوهم بر طرف گردد.

به دنبال اين مؤمنين بگرديد كه اگر ايشان را بيابيد و از نور ايشان بهره گيريد، به واسطه ايشان هدايت گرديده و به فوز دنيا و آخرت خواهيد رسيد. ايشان در بين مردم از كبريت أحمر كمياب‏تر و نادرتر هستند.»

بارى از برخى مطالبى كه در كتاب شريف روح‏مجرّد نقل فرموده‏اند نيز به خوبى عظمت و علوّ درجه حضرت آقاى حدّاد روشن مى‏شود؛ در شرح مسافرت ايشان به همدان مى‏فرمايند: جناب محترم آقاى حاج محمّدحسن بياتى أدام‌اللـه‏توفيقه مى‏گويند: من در معيّت ايشان از مسافربرى به شاهزاده حسين رفتيم، همين كه مى‏خواستيم عرض خيابان را طىّ نمائيم، حضرت آقا به من فرمودند: مرحوم آية‌اللـه أنصارى سالكان راه خدا را از يك طريق مى‏برد و ليكن من از سه طريق مى‏برم![10]

 


ص 245

روش تربيتى مرحوم آيه‏اللـه انصارى (ره)

توضيح اينكه روش تربيتى مرحوم آية‌اللـه أنصارى قدّس سرّه، روش محبّت و جذبه بوده است و ايشان سالكين راه خدا را در طريق «قرب فرائض» و «قرب نوافل»[11] سير داده و به شاگردان خود دستور مى‏دادند كه نسبت به اتيان واجبات و ترك محرّمات التزام تامّ داشته باشند و حتّى نسبت به  اتيان مستحبّات و ترك مكروهات عنايت خاصّى داشتند، تا اينكه سالك رفته‏رفته رشته‏هاى علاقه به ماسوى‌اللـه را گسسته و سلطان محبّت طلوع كرده و اين


ص 246

محبّت او را به مقام فناء فى‌اللـه برساند.

خود ايشان حتّى‏المقدور هيچ مكروهى را انجام نداده و به تمام مستحبّات چه در امور عبادى و چه در امور غير عبادى مثل آداب نشستن و برخاستن و لباس و خوراك و أمثال اينها ملتزم بودند.[12]

مرحوم آية‌اللـه انصارى عشق و محبّت و حرارت فوق‏العاده‏اى داشتند و مجالس ايشان، مجلس انس و جذبه و بسيار با حرارت بود، به طورى كه آن حرارت و شور براى حقير نيز كه در سنين طفوليّت همراه مرحوم والد در آن جلسات شركت مى‏كردم ملموس بود. و بعضاً شاگردان نيز بواسطه مجالست با ايشان به قدر استعداد و ظرفيّت خود أثر گرفته و اين حرارت و محبّت در آنها ظاهر مى‏شد، البتّه كسى طاقت آن عشق و آتش ايشان را نداشت و فقط يك ظهور خفيفى در نفوس پيدا مى‏شد و بدين طريق به استاد جذب مى‏شدند.

اين روش تربيتى در مرحوم حاج سيّدهاشم حدّاد أفاض‌اللـه‏علينامن بركات‏تربته به نحو أكمل و أوفى بود، ولى ايشان علاوه بر آن از «ذكر» نيز در تربيت نفوس استفاده مى‏كردند.

آثار ذكر خداوند در سلوك إلى اللـه

قلب انسان بسان آينه‏اى است كه قابليّت انعكاس انوار علم و معرفت و عرفان إلهى را دارد، أمّا در أثر اشتغال به تدبير امور بدن و قيام به ضرورات عالم طبع و ابتلاى به تكاثر و خوض در عالم كثرت رين و زنگار گرفته و آن صفا و پاكى خود را از دست مى‏دهد، أمّا سالك راه خدا دل را به صيقل ذكر جلا داده و در

 


ص 247

عمارت و آبادانى دل با دوام ذكر مى‏كوشد، تا آنجا كه عظمت باهره حضرت حقّ در آن تجلّى كرده و خورشيد حقيقت در آينه دل طلوع ميكند و او را مستغرق در انوار جمال و جلال خود مى‏گرداند و حجاب كثرت بالمرّه كنار مى‏رود.

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود                            هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت                      كه اگر سر برود مهر تو از جان نرود[13]

در كتاب خدا و سنّت رسول‏اكرم و أئمّه‏طاهرين عليهم‏السّلام، آيات و أخبار نويد بخشى براى اهل ذكر آمده‏است، آيات و رواياتى كه مؤمنين و مؤمنات را ترغيب و دعوت به ذكر كرده و متذكّر خواصّ و آثار آن مى‏شود. از جمله اين آيات، آيه كريمه: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ[14] است كه خداوند علىّ أعلى بين ذكر بنده و ذكر خود ملازمه قرار مى‏دهد و واضح است كه ذكر خداوند نسبت به بنده عبارت‏است از نزول رحمت و سكينه و طمأنينه و آرامش براى بنده ذاكر.

روايت عدّه‏الدّاعى در فضيلت ذكر الهى

و از جمله روايات، روايتى‏است كه عالم ربّانى و جمال‏السّالكين ابن‏فهدحلّى در كتاب عدّه‏الدّاعى روايت ميكند كه:

رُوىَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى‏اللَهُ‏عَلَيْهِ‏وَءَالِهِ‏وَسَلَّمَ خَرَجَ عَلَى أصْحابِهِ فَقالَ: ارْتَعوا فى رياضِ‏الْجَنَّةِ! قالوا: يا رَسولَ اللَهِ! وَ ما رياضُ‏الجنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ؛ اغْدوا وَ رَوِّحوا وَ اذْكُروا!

وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَاللَهِ فَلْيَنْظُرْ كَيْفَ مَنْزِلَةُ اللَهِ عِنْدَهُ؟ فَإنَّ اللَهَ تَعالَى يُنْزِلُ الْعَبْدَ حَيْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللَهَ مِنْ نَفْسِهِ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ خَيْرَ أَعْمَالِكُمْ عِنْدَ مَليكِكُمْ وَ أَزْكاها وَ أَرْفَعَها فى دَرَجاتِكُمْ


ص 248

وَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ذِكْرُ اللَهِ تَعالَى، فَإنَّهُ تَعالَى أَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى؛ وَ قالَ تَعالَى: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ، يَعْنى: اذْكُرونى بِالطّاعَةِ وَ العِبادَةِ أذْكُرْكُمْ بِالنِّعَمِ وَ الاْءحْسانِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ.[15] و [16]


ص 249

روايت شده است كه رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم بر أصحاب خود وارد شده و فرمودند: در بوستانها و گلزارهاى بهشت به تفرّج بپردازيد ! أصحاب گفتند: اى رسول‏خدا! بوستان‏هاى بهشت چيست؟

حضرت فرمودند: حلقه‏ها و مجالس ذكر حضرت پروردگار؛ صبحگاهان و شامگاهان به ذكر خدا مترنّم باشيد!

هر كس دوست دارد منزلت و درجه قرب خود را به حضرت حقّ بداند، به منزلت خدا در نزد خود نگاه كند؛ چرا كه خداوند بنده را در مرتبه‏اى قرار مى‏دهد كه بنده، خداوند را نسبت به خود در آن مرتبه قرار داده است.

ذكر خداوند؛ نفيس‏ترين چيزى كه خورشيد بر آن تابيده

بدانيد كه برگزيده‏ترين أعمال شما نزد پروردگارتان و پاكيزه‏ترين آنها و آن عملى كه درجات قرب شما را به خدا بيشتر بالا برده و بر عروج روحى شما بيشتر مى‏افزايد و نفيس‏ترين چيزى كه خورشيد بر آن تابيده، ذكر خداوند سبحانه‏وتعالى مى‏باشد، زيرا خدا اينگونه از خود خبر داده: «من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند» و خداى سبحان ميفرمايد: «مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مى‏كنم» يعنى با طاعت و عبادت ياد مرا در سراپرده دل خود آوريد تا من نيز شما را با نعمت‏ها و احسان و رحمت و رضوان خود ياد كنم!»

بارى، حضرت آقا مى‏فرمودند: مرحوم آقاى أنصارى نوعا ذكر نمى‏دادند مگر به أقلّ قليل، ولى مرحوم حدّاد بر ذكر تأكيد تامّ داشتند و به محبّت و جذبه ناشى از مجالست و ارتباط با ولىّ خدا بدون ذكر اكتفاء نمى‏نمودند. و علاوه بر

 


ص 250

اين دو، به توجّه به نفس نيزـ كه ان‏شاءاللـه در مباحث بعدى بدان اشاره خواهد شد ـ دستور مى‏دادند؛ و بدين جهت طريقه ايشان از طريقه مرحوم أنصارى أكمل و أتمّ بود.

تجلّى علوّ مقام مرحوم حدّاد (ره) در زيارت مزار آيه‏اللـه بهارى (ره)

يكى از موارد ديگرى كه نشانگر علوّ و عظمت مقام حضرت آقاى حدّاد است، مطلبى است كه مرحوم علاّمه والد در شرح زيارت حضرت آقاى حدّاد از مزار مرحوم حضرت آية‌اللـه حاج شيخ محمّد بهارى قدّس‏سرّه در همدان مرقوم فرموده‏اند، مى‏فرمايند: در ميان قبرها كه مى‏گشتند، بنده با ايشان تنها در جلو بودم و بقيّه رفقا به فاصله‏اى از پشت مى‏آمدند، حضرت آقا به من فرمودند: ما شنيده بوديم كه مرحوم أنصارى بدين قبرستان سر مزار مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى زياد مى‏آمده‏است و چه‏بسا از همدان كه تا بهار دو فرسخ است پياده مى‏آمده‏است. اين آمدن‏ها براى جلب روحانيّت و استمداد از روح او بايد بوده باشد؛ اينك معلوم شد مرحوم بهارى آن مقدار درجه‏اى را نداشته است كه مرحوم أنصارى از روح او استمداد كند و گمشده خود را بجويد، مرحوم‏أنصارى پى من مى‏گشته است و براى استشمام اين بو در اين ساعت و در اين مكان، اين راه را طىّ مى‏نموده است.[17]

اين عبارت نوريّه سخنى بسياربسيار بلند و در افقى بس عظيم بوده و حكايت از عظمت غيرقابل وصف حضرت آقاى حدّاد دارد كه آقاى أنصارى اين مسير را به شوق استشمام رائحه دل‏انگيز توحيد و ملكوت ايشان طىّ مى‏نموده‏اند.

اشكال وارد شده بر مطلب روح‏مجرّد و دفع آن

البتّه فهم اين حقيقت براى غير أهل اللـه، كه هنوز در حجاب پندار و در ميان تارها و لعابهاى أوهام و خيالات خود بسر برده و روزنه‏اى به عوالم ماوراى


ص 251

مادّه براى تابش أنوار معرفت و تمتّع از منبع حقيقت بسوى خود باز نكرده‏اند، متصوّر نيست و چه بسا اينگونه مسائل را استبعاد نموده و اشكال كنند. كما اينكه گفته شده:

لَو كانَ المرحومُ الأنصارىُّ يَهدُفُ إلى اسْتشمامِ رآئِحةِ الحَدّادِ الّذى سَيَأتي فى المُسْتَقبَلِ إلى هذا المَكانِ أفَلَمْ يَكُن يُدرِكُ أَنَّهُ لا حاجَةَ لهُ إلى إتيانِ هذِهِ المَقبَرةِ لِهَذا الهَدَفِ، إذ كانَ الأفضلُ لَهُ أنْ يأتىَ إلى البُستانِ الّذى اسْتوجِرَ لَهُ فى خارِجِ هَمَدانَ وَ قَضى فيهِ أيّامًا، أو إلى بَيتِ الحاجِّ مُحمّدحَسنِ البياتىِّ الّذى قَضى فيهِ الحَدّادُ ليالىَ؟![18]

«اگر مرحوم أنصارى ـ از زيارت مزار مرحوم بهارى ـ قصد استشمام رائحه حدّاد را ـ كه در آينده به اين مكان خواهد آمد ـ داشت، آيا نمى‏دانست كه براى اين منظور نيازى نيست كه به اين مقبره بيايد؟! زيرا بهتر بود به باغى كه براى اقامت آقاى حدّاد در خارج همدان اجاره شده‏است و ايشان چندين روز در آنجا بسر برده‏اند يا به خانه حاج محمّدحسن بياتى كه شب‏هايى را در آنجا گذرانده‏اند و طبعا مدّت بيشترى در اين دو مكان بوده‏اند، برود و اين رائحه را آنجا استشمام كند.»

همانطور كه ملاحظه مى‏شود، مستشكل اشكال خود را بر پايه يك قياس استثنائى ترتيب داده و با استثناء نقيض تالى، نقيض مقدّم را نتيجه گرفته و ادّعا ميكند كه غرض و هدف حضرت آية‌اللـه أنصارى از زيارت مزار حضرت آية‌اللـه حاج شيخ محمّد بهارى رحمة‌اللـه‏عليهما استشمام رائحه مرحوم حدّاد نبوده و غرض از بيان اين كلام خدعه و فريفتن انسانهاى بسيط و ساده‏لوح مى‏باشد.[19]


ص 252

اينك بحول و قوّه إلهى از اين إشكال پاسخ داده‏مى‏شود تا إن شاءاللـه حقّ مطلب روشن گردد.

قبل از دفع إشكال، به جهت روشن‏شدن جواب، بيان سه مقدّمه لازم است.

اولياء خدا قادر بر ادراك حقائق مجرّده هستند

مقدّمه أوّل: همانطور كه ما در عالم طبع و ظاهر با حاسّه شامّه قادر بر إدراك و شمّ روايح و بوها هستيم، أولياء خدا در أثر مجاهده و عنايت حضرت پروردگار، حواسّ باطنيّه آنان نيز فعّال بوده و در عالم ملكوت قادر بر إدراك أرواح و حقائق مجرّده هستند و از نسيم‏هاى خوشى كه از أرواح مؤمنين و موحّدين در عالم معنى مى‏وزد و فضاى ملكوتى را عطرآگين مى‏سازد مسرور، و نيز از رائحه كريهه و ناخوشايند أرواح كفّار و فاسقان و فاجران متأذّى و بدحال مى‏شوند؛ چنانچه حضرت رسول‏أكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم درباره اويس قرنى مى‏فرمودند: إنّى لَأَنْشَقُ رَوْحَ الرَّحْمَنِ مِنْ طَرَفِ الْيَمَنِ. «همانا نسيم و نفحه دل‏انگيز و حيات‏بخش حضرت رحمن را از جانب يمن استشمام مى‏كنم.»

و نيز روايت شده است كه فرمودند: يَفوحُ رَوآئِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ الْقَرَنِ؛ وَ اشَوْقاه إلَيْكَ يا أُوَيْسَ الْقَرَنِ![20] «رائحه‏هاى بهشت از جانب قرن به مشام

 


ص 253

مى‏رسد؛ چقدر من به تو مشتاقم اى اويس قرن!» درحالى‏كه به ظاهر هرگز اويس را نديدند.

رفع حجاب زمان و مكان براى اولياء خدا

مقدّمه دوّم: اولياء خدا در اثر عبور از عالم تقييد و ورود به عالم اطلاق و تجرّد، حجاب زمان و مكان براى آنان برداشته مى‏شود و به جهت سيطره بر ملك و ملكوت، زمان و مكان مانع از إدراك آنان نخواهد شد؛ با صفاى قلب مى‏بينند و مى‏شنوند آنچه را كه أهل ناسوت از ديدن و شنيدن آن عاجزند؛ لَوْ لا تَكثيرٌ فى كَلامِكُمْ وَ تَمْريجٌ فى قُلوبِكُمْ لَرَأَيْتُمْ ما أَرَى وَ لَسَمِعْتُمْ ما أَسْمَعُ. «اگر اين گفتار بسيار در زبانها و اين اضطراب و آشوب در دلهاى شما نبود؛ هر آينه مى‏ديديد آنچه را كه من مى‏بينم و مى‏شنيديد آنچه را كه من مى‏شنوم.»[21]

ادراك نور مرحوم حدّاد در وقت زيارت مرحوم بهارى

فلذا چه بسا هم اكنون كسى را كه در آينده مى‏آيد ببينند و رائحه رحمانى او را استشمام كرده و از آن لذّت برده و بدان شوق پيدا كنند. و از همين باب است كه حضرت أميرالمؤمنين علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏السّلام، نسبت به أولياء خدا كه در آينده مى‏آيند، إظهار شوق و اشتياق نموده و مى‏فرمايند: ءَاه ءَاه شَوْقًا إلَى رُؤْيَتِهِمْ ![22] در حالى‏كه حضرت در زمان تكلّم به اين كلام آنها را در عالم ظاهر نديده‏اند ولى مى‏فرمايند: آه آه چقدر به ديدار ايشان مشتاقم!


ص 254

و به همين جهت هنگامى كه آن حضرت وارد سرزمين مقدّس كربلا مى‏شوند، از خاك آن بر گرفته و مى‏بويند و اشكشان جارى مى‏شود و مى‏فرمايند: وَاهًا لَكِ أَيَّتُهَا التُّربَةُ! لَيُحْشَرَنَّ مِنكَ أَقْوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ. هَذا مُناخُ رِكابِهِمْ وَ هَذا مُلْقَى رِحالِهِمْ وَ هَهُنا تُهَراقُ دِمآؤُهُمْ طوبَى لَكِ مِن تُرْبَةٍ عَلَيْكِ تُهَراقُ دِمآءُ الْأَحِبَّةِ.[23] «خوشا به حال تو اى خاك! از تو گروه‏هايى محشور مى‏شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى‏گردند. اينجا محلّ توقّف مركب‏هاى ايشان و محلّ افكندن بار و اثاثشان مى‏باشد و در اينجا خونهاى ايشان ريخته ميگردد. خوشا به حال تو كه خاكى هستى كه خونهاى دوستان و محبّان خدا بر روى تو ريخته خواهد شد.»

مقدّمه سومّ: از امورى كه نزد أهل معرفت و عرفان، ضرورى است، اختلاف أحوال أنبياء و أولياء إلهى است و اينكه باريافتگان مقام قرب حالات مختلف داشته، و كاملين از ايشان گاهى چنان مستغرق در مشاهده حضرت


ص 255

پروردگار بوده و از خود بى خود مى‏شوند كه حتّى هيچ ملك مقرّبى را إذن ورود به آن خلوت انس نيست و گاهى از آن حال تنزّل مى‏نمايند. و اين معنى در آثار مرويّه از حضرت رسول‏أكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم در نزول قرآن و اختلاف حال آن حضرت به خوبى مشاهده مى‏شود، براى مزيد توضيح مناسب است يكى از حكايات گلستان شيخ مصلح‏الدّين سعدى شيرازى را كه در بيان اختلاف أحوال أولياى إلهى است ذكر كنيم.

حكايتى از گلستان سعدى در اختلاف احوال اولياء خدا

شيخ در باب دوّم از أبواب گلستان در بيان اخلاق درويشان، حكايت نهم مى‏نويسد: يكى از صلحاى لبنان كه مقامات او در ديار عرب مذكور بود و به كرامات مشهور، به جامع دمشق در آمد و بر كنار بركه كلاسه طهارت همى ساخت، پايش بلغزيد و به حو در افتاد، به مشقّت بسيار از آن جايگه خلاص يافت.

چون از نماز بپرداختند، يكى از أصحاب گفت: مرا مشكلى هست، اگر اجازت پرسيدن است. گفت: آن چيست؟ گفت: ياد دارم كه شيخ بروى درياى مغرب برفت و قدمش‏تر نشد، امروز چه حالت بود كه در اين قامتى آب از هلاك چيزى نماند؟

شيخ اندر اين فكرت فرو رفت و پس از تأمّل بسيار سر برآورده و گفت: نشنيده‏اى كه خواجه عالم عليه‏السّلام گفت: لى مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لا يَسَعُنى فيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَلٌ. و نگفت: على الدّوام.

وقتى كه چنين فرمود، به جبرئيل و ميكائيل نپرداختى و ديگر وقت با حفصه و زينب درساختى. مشاهدة الأبرار بين التّجلّى و الاستتار مى‏نمايند و مى‏ربايند.

ديدار مى‏نمايى و پرهيز مى‏كنى                             بازار خويش و آتش ما تيز مى‏كنى

اُشاهِدُ مَن أهْوَى بِغَيرِ وَسيلَةٍ                                            فَيَلْحَقُنى شَأنٌ أَضِلُّ طَريقَا

 


ص 256

يُؤَجِّجُ نارًا ثُمَّ يُطفِى بِرَشَّةٍ                                      كَذاكَ تَرانى مُحَرقًا وَ غَريقَا[24]

يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند                          كه اى روشن‏گهر پير خردمند

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى                                چرا در چاه كنعانش نديدى

بگفت أحوال ما برق جهان است                          دمى پيدا و ديگر دم نهان است

گهى بر طارم أعلى نشينم                                   گهى در پشت پاى خود نبينم

اگر درويش در حالى بماندى                           سر دست از دو عالم برفشاندى[25]

حال با لحاظ اين مقدّمات چه جاى استبعاد دارد كه مرحوم آقاى أنصارى با حضور بر مزار مرحوم بهارى آن نور و عظمت باهره را ادراك كرده و جان ايشان از نسائم آن رَوح رحمانى طراوت گرفته و لذا ايشان به عشق آن رائحه إلهى كه مهبّ آن مزار مرحوم بهارى بوده، اين راه طولانى را پياده پيموده و به آنجا بروند.

أمّا اينكه ايشان چرا به مزار مرحوم بهارى مى‏رفتند و براى تمتّع از اين نفحه روحانى و توحيدى به منزل مرحوم حاج محمّد حسن بياتى و يا جاى ديگرى نمى‏رفتند به اين دليل است كه آن معنا و حقيقت و نورى كه از مرحوم حدّاد در آن ساعت بر مزار مرحوم بهارى تجلّى كرده و آن تراوشات معنوى و آن حال توحيدى عالى و راقى، در منزل مرحوم بياتى يا باغى كه در خارج همدان براى اقامت ايشان و رفقا اجاره شده بود، نبوده‏است.


ص 257

خصوصيّت مزور و مكان در انعكاس انوار اولياء خدا

و از طرفى حال مزور و مكان نيز در انعكاس آن حقيقت و نورى كه در آنجا تجلّى نموده مدخليّت دارد و از آنجا كه مرحوم بهارى ولىّ‏خداست و از نفس عبور كرده و به مقام طهارت رسيده، نورانيّت نفس حضرت آقاى حدّاد را به نحو أحسن انعكاس مى‏دهد، بخلاف مرحوم بياتى كه هنوز از عالم نفس عبور ننموده است؛ و به همين جهت مرحوم آقاى أنصارى آن شور و شعف و حالت عجيب و نورانيّتى را كه بر سر تربت مرحوم بهارى مشاهده مى‏كنند غير از آنى‏است كه در منزل آقاى بياتى مى‏بينند. [26]

علاوه بر اينكه ايشان هم به زيارت مرحوم بهارى رفته و مشتاق ايشان بوده‏اند و هم به آن رائحه ربّانى و حالت توحيدى آقاى حدّاد در آن زمان خاصّ‏اشتياق داشته‏اند و البتّه جهت دوّم أقوى است و نفس مرحوم حدّاد براى ايشان أجذب و أحلى بوده است؛ چرا كه خود ايشان از مرحوم بهارى أقوى بوده و آتش عشق و حرقت دل ايشان سوزنده‏تر بوده است.

اشكال به كلمات اولياء الهى در اثر فقدان بصيرت ملكوتى

بارى، عدم إدراك و ذوق حقيقت و فقدان بصيرت ملكوتى باعث مى‏شود كه اين اشارات و كلمات أولياء الهى را طامات و خرافه و احتيال و خدعه پندارند و نه تنها خود را از نور عرفان بى‏بهره سازند، بلكه با گل‏آلودكردن شريعه‏هاى إلهى، ديگران را نيز از ماء معين و زلال و گواراى ولايت كلّيّه إلهيّه

 


ص 258

محروم گردانند.

در تحيّر مانده‏ام كاين قوم را                                چون بپوشانيد حق از چشم ما

مى‏نداند خلق أسرار مرا                                                ژاژ مى‏دارند گفتار مرا

من چو خورشيدم درونِ نور غرق                       مى‏ندانم خويش كرد از نور فرق

نيست دستورى وگرنه ريختم                                  گرد از درياى راز انگيختم [27]

مرحوم حضرت آقاى حدّاد متوغّل در توحيد حضرت حقّ بودند و به‏هيچوجه از آن مقام منيع تنزّل ننموده و أبداً به غيرخدا التفات و توجّهى نداشتند. مصداق حقيقى و أتمّ مَنْ يُذَكِّركُمُ اللَهَ رُؤْيَتُهُ [28] بوده و مجالست با ايشان آتش توحيد را در دل مشتعل ساخته و هستى موهوم و مجازى ماسوى‌اللـه را محو و نابود مى‏ساخت. گفتار ايشان همه از توحيد و عشق و محبّت خداوند علىّ أعلى بود.

حرارت شديد عشق الهى در وجود مرحوم حدّاد (ره)

حرارت و آتش عشقى كه در وجود ايشان زبانه مى‏كشيد به حدّى شدّت داشت كه قابل وصف نيست. وقتى به محضر أنور ايشان مشرّف مى‏شديم بقدرى از محبّت حضرت پروردگار ملتهب و داغ بودند كه انسان از بيان آن عاجز است.

هرگاه سخن از خدا و محبّت او به ميان مى‏آمد صورتشان مى‏درخشيد و گل‏مى‏انداخت، حتّى در اين أواخر با اينكه خيلى افتاده شده بودند ولى هنوز وقتى از عشق خدا صحبت مى‏شد يك وجد و سرور و نشاط خاصّى مى‏يافتند.


ص 259

به تعبير مرحوم قاضى رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه، «سيّد هاشم در توحيد مانند سنّى‏ها كه در سنّى‏گرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.»[29]

 

 

 

  

 

[1] علاّمه والد جريان اين دو شاگرد را در جُنگ‏خطّى، ج15، ص78 تا ص83 به تفصيل آورده‏اند و با توجّه به تاريخ اين حادثه مشخّص مى‏شود كه اين جريانات حدودا مربوط به 45 سالگى مرحوم آية‌اللـه آقا سيّدجمال بوده است، چون ايشان در سال 1295 متولّد و در سنّ 82 سالگى به جوار رحمت حقّ شتافتند نقباءالبشر، ج 1، ص 309 و اين حوادث مربوط به حدود سال 1340 مى‏باشد.

مرحوم آقا سيّدجمال از مقاماتى بسيار والا برخوردار بوده‏اند، ولى در آن زمان به اين معنى وقوف كامل نداشته‏اند كه دستگيرى و إرشاد نفوس حدّاقلّ مشروط به حصول فناء فى‏اللـه و اتمام سفر اوّل يا مأذون‏بودن از انسانى كامل است و به همين جهت در أثر اصرار برخى از شاگردان، دستورات سنگينى داده بودند كه آنها قابليّت و تحمّل آن را نداشته‏اند و اين باعث شده بود كه نفس آن دو شاگرد عقب‏زده و از راه خدا منحرف شوند. 

[2] روح‏مجرّد، ص 284.

[3] ديوان‏حافظ، ص 109، غزل 246.

[4] روح‏مجرّد، ص 13.

[5] روح‏مجرّد، ص 207.

[6] مثنوى‏معنوى، دفتر أوّل، ص 4.

[7] قسمتى از آيه 29، از سوره 48: الفتح.

[8] قسمتى از آيه 9، از سوره 59: الحشر.

[9] بحارالأنوار، ج 64، كتاب الإيمان‏والكفر، باب علامات‏المؤمن‏وصفاته، ح 54، ص 350 تا ص 352.

 

[10] روح‏مجرّد، ص 304 و 305.

[11] قرب فرائض و قرب نوافل اشاره است به طريقه‏اى كه از اين حديث قدسى مستفاد است: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّى‏اللـه‏عَلَيهِ‏وَءالِهِ‏وَسَلَّمَ: قالَ اللـهَ:

ما تَحَبَّبَ إلَىَّ عَبدى بِشَى‏ءٍ أَحَبَّ إلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيهِ؛ وَ إنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتَّى اُحِبُّهُ، فَإذا أَحْبَبْتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الّذى يَنطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتى يَبطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتى يَمْشى بِها؛ إذا دَعانى أجَبْتُهُ وَ إذا سَأَلَنى أَعْطَيْتُهُ وَ ما تَرَدَّدتُ فى شَى‏ءٍ أَنا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدى فى مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكرَهُ المَوتَ وَ أنا أَكْرَهُ مَسآءَتَهُ.

«هيچ بنده‏اى به سوى من أسباب محبّت خود را فراهم نمى‏سازد به چيزى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه كه من بر وى حتم و واجب نموده‏ام؛ و به طور حتم و يقين بنده من به سوى من أسباب محبّتش را گرد مى‏آورد با به‏جاآوردن كارهاى مستحبّ، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون من او را دوست داشتم من گوش او هستم كه با آن مى‏شنود و چشم او هستم كه با آن مى‏بيند و زبان او هستم كه با آن سخن ميگويد و دست او هستم كه با آن مى‏دهد و مى‏گيرد و پاى او هستم كه با آن راه مى‏رود.

وقتى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم و وقتى كه از من درخواست كند به او عطا مى‏نمايم. و من هيچگاه تردّد ننمودم در چيزى كه مى‏خواستم آنرا به جاى آورم مانند تردّدم در مرگ مؤمنى كه اراده داشتم او را بميرانم؛ او مرگ را ناگوار مى‏داشت و من آزار و اذيّت او را ناگوار مى‏داشتم.»

حضرت علاّمه والد رضوان‏اللـه‏عليه در سند اين حديث شريف از كتب فريقين و بيان مفاد و معناى آن از كلمات علماء و عرفاى ذوى‏العزّوالمقدار، در مجلد أوّل از دوره اللـه‏شناسى ص 279 تا ص 313، به صورت مشروح و مستوفى بحث نموده‏اند.

[12] علاّمه والد در كتاب شريف روح‏مجرّد، ص 125 و 126 در ضمن حكايت گفتگوى خود با حضرت آية‌اللـه خسروشاهى مى‏فرمايند: من در نجف أشرف با آقاى أنصارى دوماه تمام بوده‏ام و يك سفر چهارده‏روزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزديك حالات و مقامات و كمالات و شدّت عبوديّت وحرص مفرط در احترام به شريعت را به قدرى در ايشان قوى ديده‏ام كه شايد در بعضى از جاها به نظر حقير زياده‏روى هم به نظر مى‏آمد.

[13] ديوان‏حافظ، ص 84، غزل 188.

[14] قسمتى از آيه 152، از سوره 2: البقرة: «پس مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم.»

[15] بحارالأنوار، ج 90، ص 163؛ و عدّه‏الدّاعى، الباب‏الخامس فيما اُلحق بالدّعآء و هو الذّكر، ص 253، ح 17.

سفارش علاّمه شعرانى (ره) به درس گرفتن كتاب عدّه‏الداعى (ت)

علاّمه دقيق‏النّظر و صائب‏الرّأى مرحوم ميرزا أبوالحسن شعرانى در مقدّمه نفيس و ممتّع خود بر ترجمه و شرح صحيفه‏سجّاديّه از طبع انتشارات اسلاميّه در تجليل از كتاب عدّه‏الدّاعى و مؤلّف آن ابن‏فهدحلّى رحمة‏اللـه‏عليه ميفرمايد: جماعتى از علماى ما در شرائط و أحكام و قواعد و نتائج دعا كتاب مستقلّ تأليف كرده و علمى مستقلّ تدوين نمودند در أسرار و دقائق آن به أدلّه عقلى و نقلى تمسّك كردند و راستى بايد چنان كرد.

طلاّب علوم دينى كه عمر خود را در اصول دين و فروع و مقدّمات آن صرف مى‏كنند، شايسته‏است چندى هم به علم دعا بپردازند و يكى از بهترين كتب اين علم را به دقّت و تعمّق نزد استاد بخوانند و اصول آنرا به طور علمى فرا گيرند و آن را دون شأن خود نشمارند، مثلاً كتاب عدّه‏الدّاعى تأليف فقيه متبحّر محقّق أحمدبن‏فهدحلّى را كه دانستن مضامين آن يقيناً از بسيارى مباحث متداوله مفيدتر است !

در اين كتاب از حضرت امام جعفرصادق عليه‏السّلام روايت‏كرده‏است: الخَشْيَةُ ميراثُ العِلمِ وَ العِلمُ شُعاعُ المَعْرِفَةِ و قَلبُ الإيمانِ و مَن حُرِمَ الخَشْيَةَ لا يَكونُ عالِمًا. آنكه از ترس خدا محروم باشد عالم نيست. و هم در آن كتاب است كه خداوند به داود عليه‏السّلام وحى فرستاد: هر بنده‏اى كه به علم خود عمل نكند از ميان هفتادگونه عقوبت باطنى كه به او چشانم، كمترين آن بود كه لذّت مناجات را از دل او بيرون برم. و خود ابن‏فهد گويد: «علم عبارت از حفظ مسائل و تقرير بحث و دلائل نيست! بلكه علم آنستكه بر ترس بنده از خداى بيفزايد و او را در كار آخرت چابك سازد و در تحصيل لذائذ دنيا بى‏رغبت گرداند؛ و از اين روايات معلوم شد علم بى‏عبادت ممكن نباشد. صحيفه كامله سجّاديّه، با مقدّمه و ترجمه علاّمه شعرانى، ص 2 و 3)

[16] عالم ربّانى و عارف صمدانى مولى عبدالصّمد همدانى رحمه‏اللـه‏عليه در فصل پانزدهم از بحرالمعارف از حضرت رسول‏أكرم صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم روايت ميكند كه:

إذا كانَ الغالِبُ عَلى عَبدىَ الاشتغالُ بى جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى، وَ إذا جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى عَشِقَنى وَ عَشِقْتُهُ وَ إذا عَشِقْتُهُ رَفَعْتُ الحِجابَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ، لا يَسْهو إذ سَها النّاسُ، أُولئِكَ كَلامُهُمْ كَلامُ الأنْبيآءِ، أولئِكَ الأبدالُ حَقًّا، أُولئِكَ الّذينَ إذا أَرَدْتُ بِأهْلِ الأرْضِ عُقُوبَةً أَوْ عَذابًا ذَكَرْتُهُمْ فِيهِمْ فَصَرَفْتُهُ بِهِمْ عَنْهُمْ. (بحرالمعارف، ج 1، فصل 15، ص 193)

 

[17] روح‏مجرّد، ص 157.

[18] تزكيه‏النّفس، ص 150.

[19] تزكيه‏النّفس، ص 150.

[20] منتهى‏الآمال، باب سوّم، فصل هفتم، در ذكر جمعى از أكابر أصحاب أميرالمؤمنين عليه‏السّلام، ج 1، ص 366 و 367؛ و جامع‏الأسرار، ص 26.

مرحوم محدّث خبير حاج شيخ عبّاس قمّى رحمة‏اللـه‏عليه در همين موضوع مى‏نويسد: گويند: اويس شتربانى ميكرد و از اجرت آن، مادر را نفقه مى‏داد. وقتى از مادر اجازت طلبيد كه به مدينه به زيارت حضرت رسول صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم مشرّف شود، مادرش گفت كه: رخصت مى‏دهم بشرط آنكه زياده از نيم روز توقّف نكنى. أويس به مدينه سفر كرد، چون به خانه حضرت پيغمبر صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله آمد، از قضا آن حضرت در خانه  نبود. لاجرم اويس از پس يك دو ساعت، پيغمبر صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم را نديده، به يمن مراجعت كرد. چون حضرت رسول صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم مراجعت كرد فرمود: اين نور كيست كه در اين خانه مى‏نگرم ؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشت در اين سراى آمد و باز شتافت. فرمود: در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و برفت.

[21] رساله‏لبّ‏اللباب، ص 39.

[22] بحارالأنوار، ج 23، ص 47؛ و ج 1، ص 187 تا 189.

[23] بحارالأنوار، ج 44، ص 255، ح 4، و ص 258، ح 8، و ص 252، ح 2.

علاّمه مجلسى در همين قسمت از بحار از شيخ صدوق در أمالى و كمال‏الدّين از حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام نقل ميكند كه: هنگامى كه حضرت عيسى على‏نبيّناوآله و عليه‏السّلام با حواريّون از سرزمين كربلا عبور مى‏نموده‏اند، آهوانى را در آنجا ديده‏اند كه در آنجا جمع شده و اشك مى‏ريزند و حضرت عيسى نيز با ايشان مشغول گريه شدند. حواريّين از علّت گريه آن حضرت پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود كه: اينجا زمينى است كه در آن فرزند عزيز پيامبرخدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و فرزند عزيز دخترش به شهادت مى‏رسد و اين آهوان مى‏گويند كه از شوق تربت فرزند مبارك پيامبرخدا در اين سرزمين به چرا مشغولند.

از اين حديث شريف استفاده مى‏شود كه گاه حيوانات نيز رائحه ملكوتى حادثه‏اى را كه در آينده محقّق مى‏شود، مى‏توانند استشمام نمايند.

[24] «گاهى حضرت محبوب را بى هيچ حجابى ديدار مى‏كنم، أمّا بعد از آن، حالى به من دست مى‏دهد كه طريق خود را نيز گم مى‏نمايم. گاهى آتش عشق و محبّت را در سويداى دل من بر مى‏افروزد و پس از آن با احتجاب خود سردى را بر عشق سوزان من ريخته و آتش آن را فرو مى‏نشاند، از اين روست كه مرا گاهى سوخته از نار وحدت مى‏بينى و گاهى غرق شده در درياى كثرت!»

[25] كلّيات‏سعدى، گلستان، ص 58، حكايت 9 و 10.

[26] در اشاره به همين خصوصيّت مكان در انعكاس أنوار أولياء إلهى است، آنچه مرحوم علاّمه والد نقل مى‏فرمايند كه مرحوم حدّاد در سفر به همدان به جهت احترام مرحوم آية‌اللـه أنصارى قدّس‏اللـه‏تربته و تجليل از آقازاده أرشد ايشان، لدى‏الورود به منزل ايشان وارد مى‏شوند و ساعتى در بيرونى آن مرحوم توقّف نموده و مورد پذيرايى قرار مى‏گيرند و سپس به منزل آقاى حاج محمّدحسن بياتى تشريف مى‏برند. ايشان پس از خروج از منزل مرحوم أنصارى به مرحوم علاّمه والد مى‏فرمايند: «در اين بيرونى از آثار مرحوم أنصارى چيزهاى بيشترى را توقّع داشتيم.» روح‏مجرّد، ص 155.

[27] مثنوى‏معنوى، دفتر سوّم، أبياتى منتخب از ص 259 تا ص 262.

[28] در كافى، ج 1، ص 39، باب مجالسه‏العلماءوصحبتهم، ح 3، از عدّه‏اى از أصحاب از أحمدبن‏محمّدبرقى از شريف بن سابق از فضل بن أبى‏قُرّة از امام صادق عليه‏السّلام روايت ميكند كه: قال رَسولُ اللَـهِ صَلَّى‏اللَـهُ‏عَلَيْهِ‏وَءَالِهِ‏وَسَلَّمَ: قالَتِ الحَواريّونَ لِعِيسَى: يا روحَ اللَهِ مَن نُجالِسُ؟ قالَ: مَن يُذَكِّرُكُمُ اللَهَ رُؤْيَتُهُ و يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُم فى الأَخِرَةِ عَمَلُهُ.

[29] روح‏مجرّد، ص 13.

 

ادامه متن