ص 231
نحوه ارتباط مرحوم علاّمه والد با أساتيد و آيات عالَم عرفان
حضرت علاّمه والد معظّم أعلىاللـهمقامهالشّريف گرچه أساتيد عرفان خود را در يك سطح و افق در تحقّق به مقام توحيد و تمكّن در آن نمىدانستند، ولى نسبت به همه آنها كمال ادب و تواضع قلبى و فروتنى را داشتند. نسبت به حضرت علاّمه طباطبائى رضواناللـهعليه احترام بسيارى قائل بوده و محبّت شديدى داشتند و ايشان را مردى بسيار بزرگ و زحمتكشيده و رياضتديده مىدانستند و براى ايشان در امور عرفانى مقامى بسيار عالى و راقى معتقد بودند، و از بياناتشان چنين استفاده مىشد كه مقام فناء براى آن بزرگوار در پايان عمر حاصل شده و با آن حال از دار فانى رحلت نمودند.
در محضر پر نور اين مفسّر عظيمالشأن، عارف و حكيم إلهى بود كه اوّلين بارقههاى محبّت و جذبات إلهى بر دل ايشان نشست و نفحات مبشّره عالم قدس بر قلب و روحشان به وزش درآمد و علاّمه والد را بسوى منبع حقيقت و نور سوق داد.
درباره مرحوم آيةاللـه حاج سيّدجمالالدّين گلپايگانى مىفرمودند: ايشان از اولياء خدا و بسيار دلسوخته و رنج ديده و زحمتكشيده و در رياضت به سر برده و أهل عبادت و دعا و عرفان بودند، ولى عنوان كامل را درباره ايشان بكار نمىبردند.
ارتباط مرحوم علاّمه با مرحوم آيهاللـه سيّدجمالالدّين گلپايگانى (رهما)
حضرت والد چون به نجف أشرف مهاجرت مىكنند به اشاره و دلالت
ص 232
مرحوم علاّمه طباطبائى خدمت مرحوم آيةاللـه گلپايگانى رفته تا تحت تربيت ايشان قرار گيرند ولى ايشان قبول نكرده و مطلبى فرموده بودند كه محصّلش اين بود: من در زمان جوانى به برخى افراد به عنوان شاگرد ذكر دادم، ولى دو نفر از ايشان از تعادل در سير خارج شده و اوهام غلط و مكاشفات باطله براى آنان دست داد و من هر چه سعى كردم آنها را إصلاح كنم و از آن وادى مخوفى كه در آن گرفتار شدهاند نجات دهم مثمر ثمر نشد، از آن زمان با حضرت موسى بن جعفر عليهماالسّلام عهد كردم كه ديگر به كسى ذكر ندهم، ولى اگر خواستيد مىتوانيم با هم مرافقت نموده و مجالس انسى داشته باشيم.[1]
علىأىّحالٍ از آن پس مجالس فراوانى را در محضرشان داشتهاند، مىفرمودند: مكرّر خدمت ايشان مىرسيدم و ايشان مطالب توحيدى بسيار عالى و بلندى مىفرمودند و مقيّد بودند كسى از اين مطالب مطّلع نگردد. به همين خاطر اگر در اين بين شخصى وارد مىشد گرچه از فرزندان و اهل منزل بود، فورا كتاب عروة الوثقى را باز نموده و يك فرع فقهى مىخواندند و چون آن شخص مىرفت، عروه را بسته و ادامه مطلب سابق را بيان مىفرمودند.
ص 233
ارتباط مرحوم علاّمه با مرحوم آيهاللـه شيخ عبّاس قوچانى (رهما)
حضرت والد در همان اوان تشرّف به نجف به سفارش مرحوم علاّمه طباطبائى از محضر آيةاللـه حاج شيخ عبّاس قوچانى استفاده نموده بودند و مىفرمودند: ايشان خيلى بىهوى و زحمتكشيده و أهل عبادت بودند، ولى در آن زمان هنوز باب توحيد برايشان مفتوح نگرديده بود و ألبتّه مرحوم قاضى به ايشان فرموده بودند: در أواخر عمر در شرائطى كه از أهل و عيال خود جدا گرديده و در غربت به سر مىبريد براى شما فتح باب مىشود.
در ماههاى آخر عمر شريفشان نامهاى براى علاّمه والد نگاشته و در ضمن آن به اين مسأله اشاره نموده بودند. علاّمه والد پس از وصول اين نامه در جلسهاى در جمع شاگردان خود فرمودند: مرحوم قاضى به آيةاللـه قوچانى فرموده بودند كه در أواخر عمر در حالى كه از خانواده و نزديكان جدا شده و تنها مىباشند به وصال مىرسند و مقصودشان حاصل ميگردد و خانواده ايشان مدّتى است كه به ايران آمدهاند ولى ايشان به جهت اين وعده مرحوم قاضى در نجف ماندهاند و أخيرا نامهاى نگاشته و فرمودهاند كه طلائع و مقدّمات وعده مرحوم قاضى پديدار شده است. إن شاءاللـه رفقا همّت نموده و براى ايشان دعا كنند تا كارشان تمام شود.» و مدّتى كوتاه پس از اين واقعه آن مرحوم به ديار باقى شتافتند.
نامه مرحوم آيهاللـه شيخ عبّاس قوچانى به مرحوم علاّمه (رهما)
متن نامه آن مرحوم در مورّخه هفت جمادى الاولى 1410 كه آثار ضعف پيرى و لرزش دست در خطوط آن آشكار است، چنين مىباشد:
بسمه تعالی تاريخ: 7/ج1/410
حضور مبارك حضرت آيةاللـه حاج سيّدمحمّدحسين طهرانى دامظلّه
بعرض سلام مصدّعم. اميد است از درگاه حضرت أحديّت جلّت عظمته كه وجود مسعود با جميع متعلّقين در زير سايه بلندپايه ولىّعصر (عج) مصون و مقضىّالمرام بوده باشيد.
نامه مباركه زيارت، موجب سرور گرديد. قوى ]و] استعدادت
ص 234
[ استعدادات] حقير از بين رفته يا بقدرى ضعف پيدا كرده كه قابلفعليّت نيست و لكن اميدوارم كه مصداق اين دعا واقع شوم كه: إلَهى هَب لى كَمالَ الانقِطاعِ إليكَ و أنِرْ أبصارَ قُلوبِنا بِضيآء نَظَرِها إليكَ حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ و تَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقةً بِعزّ قُدسِكَ. يك مقدارى مقدّمات فراهم شده، دو سال و سه ماهست كه در منزل شب و روز تنها هستم و تمام كارها بعهده خودم هست، بحول اللـه انجام مىدهم.
چون اشاره فرموده بوديد لذا جسارت مىكنم؛ شيخ ... طلبه فاضل و محصّل در قم زنى برايش عقد كردهاند، اگر قدرتى هست براى ... مساعدت فرمائيد.
عذر مىخواهم از كثيف نوشتن ... عبّاس هاتف
ص 235
و در پشت برگه مرقوم فرمودهاند:
هر كس كه تو را [ شناخت] جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان ]را] چه كند
تَرَكتُ الخَلقَ طُرًّا فى هَواكا وَ أيتَمتُ العيالَ لِكَى أراكا
تاريخ رحلت مرحوم آيهاللـه شيخ عبّاس قوچانى (ره)
علاّمه والد در جُنگ خطّى خود در بيان تاريخ رحلت آن مرحوم مرقوم فرمودهاند:
مرحوم آيةاللـه و حجّهالحقّ الشيخ المعظّم صاحب الدّرجات الرفيعة والمقام المحمود شيخى و استاذى فى المعارف الإلهيّة وصىّ المبرور الأَية العظمى الحاج الميرزا علىّ القاضى قدّساللـهسرّه فى النجفالأشرف ؛ الحاج الشيخ عبّاس الهاتف القوچانى أعلىاللـهتعالىدرجتَه و ضاعف أجره و مثوبته در ظهر روز چهارشنبه بيست و سوّم شعبانالمعظّم يكهزار و چهارصد و ده هجريّه قمريّه در نجف أشرف در سنّ 76 و يا 77 سالگى از اين دار فانى به عالم باقى رحلت نمودند؛ و صبح پنجشبنه فرداى آنروز تشييع و ]در قبرستان وادىالسّلام] بخاك سپرده شدند.
اللهمّ أعل درجته و احشره مع نبيّه الأطيب الأكرم و مع وصيّه علىٍّ عليهالسّلام و أعطه ما فوق ما يتمنّاه من الوصول إلى أعلى ذِروة الكمال و الفنآء فى اسمك الجمال و الجلال اللهمّ اخلف على عقبه فى الغابرين و أيّدهم و
ص 236
سدّدهم و طوّل عمرهم و ارحمه و إيّانا برحمتك يا أرحم الرّاحمين.
از مرحوم حضرت آيةاللـه شيخ عبّاس طهرانى رضواناللـهعليه نيز استفاده كرده بودند ولى شاگردشان نبودند، و از ايشان تجليل كرده و مىفرمودند: ايشان خيلى سوخته بود و گمشده داشت.
ارتباط خاصّ مرحوم علاّمه با مرحوم حدّاد (رهما)
در ميان أساتيدشان از مرحوم حضرت آيةاللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى و مرحوم حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد رضواناللـهعليهما بيشتر و بگونهاى ديگر تجليل و تكريم نموده و درباره ايشان عنوان ولىّ كامل را به كار مىبردند، گرچه مسلّماً حضرت آقاى حدّاد را أقواى از ديگران دانسته و تعابيرشان نسبت به ايشان بسيار بلندتر بود. عبارت نوريّه: الحدّاد و ما أدراك ما الحدّاد؟! كه دلالت بر تفخيم و تعظيم شأن حضرت آقاى حدّاد داشته و عجز و قصور انديشه از إدراك كمترين پايه از مقامات ايشان را مىرساند به خوبى از علوّ مقام و بلنداى جايگاه ايشان در آسمان توحيد پرده بر مىدارد. تعابيرى بس عالى و راقى در باره ايشان داشتند كه برخى را در كتاب شريف روح مجرّد نيز آوردهاند. و اين تعبيرات نسبت به مرحوم أنصارى و يا علاّمه طباطبائى از ايشان شنيده نشد.
البتّه هيچگاه در مقام مقايسه بين اين بزرگان بر نمىآمدند، در تمام اين سالها حقير يكبار هم چنين مطلبى را از ايشان نشنيدم، به عنوان مثال مكرّر پيش آمد كه در زمان تحصيل در حوزه قم ايشان از بنده سؤال مىفرمودند: شما كه خدمت حضرت علاّمه طباطبايى رفته و در محضر ايشان تردّد داريد، ايشان را چطور مىبينيد؟ بنده كه از سنين نوجوانى حال عشق و هَيمان حضرت آقاى حدّاد نسبت به خداوند متعال و سوز و گداز ايشان را در مناجاتها و قراءت أشعار عاليه عرفانى ديده بودم و سعه و إحاطه ايشان بر نفوس و مراحل سير إلى اللـه را لمس نموده بودم، عرض
ص 237
مىكردم: ايشان خيلى خوب هستند ولى به رتبه آقاى حدّاد نمىرسند. مىفرمودند: نه آقا ايشان خيلى مقام دارند! ايشان خيلى مقام دارند! و نشد يكبار خودشان مقايسه كنند و تأدّب نسبت به ايشان را به تمام معنىالكلمه حفظ مىنمودند.
ملاقات مرحوم حدّاد و علاّمه طباطبائى (رهما)
زمانى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد به ايران تشريف آورده و براى زيارت كريمه أهلبيت حضرت فاطمهمعصومه سلاماللـهعليها به قم مشرّف شدند، در خدمت ايشان و مرحوم علاّمه والد به منزل علاّمه طباطبائى رفتيم. علاّمه طباطبائى در يك طرف اطاق و ما همه روبرى ايشان نشستيم و پس از احوالپرسى و پذيرائى، تا پايان مجلس كه حدود يك ساعت به طول انجاميد به سكوت گذشت و بين آن دو بزرگوار سخنى ردّوبدل نشد.
پس از مدّتى، حقير از حضرت والد پرسيدم: نظر علاّمه طباطبائى نسبت به آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: من بعدا از ايشان سؤال كردم ـ چون ايشان دائماً با مرحوم علاّمه مراوده داشتند ـ و ايشان فرمودند: «آقاى حدّاد مرد بزرگى هستند.» سپس عرض كردم: نظر آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: ايشان هم دقيقا همين جمله را فرمودند: «ايشان ـ علاّمه طباطبائى ـ مرد بزرگى هستند.» يعنى هر دو بزرگوار نسبت به هم يك تعبير داشتند!
با اينكه مجلس در ظاهر به سكوت گذشت ولى به تعبير علاّمه والد قدّسسرّه: «اين بهحسبظاهر امر بود، أمّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّوبدل مىشد و آنچه از تماشاى سيما و چهره همديگر برداشت مىنمودند، حقائقى است كه از سطح أفكار و علوم ما خارج و جز خداوند متعال و رسول او و أولياى به حقّ او كسى از آن مطّلع نمىباشد.»[2]
ص 238
مباحثى كه در آن حلقه جنون مىرفت وراى مدرسه و قال و قيل مسأله بود[3]
بارى افقى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد در آن سير مىكردند، بسيار برتر و بالاتر از ديگران بود و ممكن نبود ايشان را با كسى مقايسه كرد و برايشان عِدل و نظيرى قائل شد. روى اين جهت حضرت علاّمه والد نسبت به ايشان عشق و محبّتى وافر داشته و ارتباط خاصّى فيمابين آنها برقرار بود.
مرحوم علاّمه (ره): «وجود آقاى حدّاد خودش هزار معجزه است»
در زمان حيات حضرت آقاى حدّاد مىفرمودند: برخى مىآيند و از آقاى حدّاد معجزه مىخواهند كه شما يك كارى انجام دهيد تا ما ببينيم شما چند مَردِه حلاّج هستيد ؟ تا كجا سير كردهايد ؟ آيا مىتوانيد در عالم طبع تصرّف كنيد و تغيير و تبديل نماييد ؟ حضرت آقا مىفرمودند: وجود آقاى حدّاد خودش هزار معجزه است ! ديگر نبايد برويم از خارج معجزه پيدا كنيم و بگوئيم آقاى حدّاد بيايند اين معجزه را انجام دهند.
آرى از آنجا كه عرفاء باللـه، به مقتضاى: أَوليآئى تَحْتَ قِبابى لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرى در پرده أوصاف و صفات بشرى مستور و از ديدگان أبناء دنيا پنهان مىباشند، از أحوال آنان و مقامات و عوالمى كه بدان ظفر يافتهاند جز حضرت پروردگار و أوحدىّ از مقرّبان درگاه إلهى أحدى با خبر نيست.
مرحوم حدّاد (ره)؛ مصداق بارز اولياء الهى و مؤمنين كامل
حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته، آينه تمامنماى أسماء و صفات حسناى حضرت حقّ و غرق در توحيد است! چه از عوالم غيب خبر بدهد يا ندهد! چه تصرّف در عالم طبع و موادّ كائنات بكند يا نكند ! آيا همين يك كلام اسطوانه علم و عرفان و حكمت و أخلاق، عارف بىبديل حضرت آيةاللـهالعظمى حاج سيّدميرزا علىقاضى رضواناللـه
ص 239
تعالىعليه در بيان عظمت و جلالت شأن حضرت آقاى حدّاد بس نيست آنگاه كه فرمود:
سيّد هاشم در توحيد مانند سنّيها كه در سنّىگرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.[4] أبدا از عقيده توحيد خود تنازل نمىكند و در إيقان و إذعان به توحيد چنان تعصّب دارد كه سر از پا نمىشناسد.[5]
آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد، از وى رو متاب
از وى ار سايه نشانى مىدهد شمس هر دم نور جانى مىدهد
سايه خواب آرد تو را، همچون سمر چون بر آيد شمس، انشقّ القمر
خود غريبى در جهان چون شمس نيست شمس جان باقىاى كِش أمس نيست[6]
الحقّ اين كلمات حضرت أبوعبداللـه جعفربنمحمدالصّادق عليهالسّلام به زيد زرّاد، در بيان سجاياى أخلاقى و صفات نفسانى و مشاهدات معنويّه اولياء إلهى و مؤمنين كامل كه همواره در زاويه غربت در أطراف و أكناف اين عالم خاكى و به دور از أبناء دنيا و هياهوى آنان بسر برده و در عين حال سرمست
ص 240
از باده محبّت پروردگار و مستغرق در أنوار ملكوتاند، در مورد حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته كه امروز مضجع شريف حضرتش زيارتگاه دلسوختگان حضرت حق مىباشد و از روح طاهر ايشان در فتح باب عالم توحيد مدد مىجويند و نام مباركشان بر قبّهالخضراء عالم وحدت مىدرخشد، مصداق پيدا ميكند، آنجا كه مىفرمايند:
روايت امامصادق عليهالسّلام در اوصاف اولياء الهى و انسان كامل
كَلاّ إنَّكُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لَكِنْ لا تُكْمِلونَ إيمانَكُمْ حَتَّى يَخْرُجَ قَآئِمُنا، فَعِنْدَها يَجْمَعُ اللَـهُ أَحْلامَكُمْ فَتَكُونُونَ مُؤْمِنِينَ كَامِلينَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فى الأَرْضِ مُؤْمِنونَ كَامِلُونَ إذًا لَرَفَعَنا اللَهُ إلَيْهِ وَ أَنْكَرْتُمُ الأَرْضَ وَ أَنْكَرْتُمُ السَّمآءَ.
بَلْ وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ إنَّ فى الْأَرْضِ فى أَطْرافِها مُؤْمِنينَ ما قَدْرُ الدُّنْيا كُلِّها عِنْدَهُمْ تَعْدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ؛ وَ لَوْ أَنَّ الدُّنْيا بِجَميعِ ما فيها وَ عَلَيْها ذَهَبَةٌ حَمْرآءُ عَلَى عُنُقِ أَحَدِهِمْ ثُمَّ سَقَطَ عَنْ عُنُقِهِ مَا شَعَرَ بِها أَىُّ شَىْءٍ كانَ عَلى عُنُقِهِ وَ لا أَىُّ شَىْءٍ سَقَطَ مِنْها لِهَوانِها عَلَيْهِمْ.
فَهُمُ الْخَفىُّ عَيْشُهُمْ، الْمُنْتَقِلَةُ ديارُهُمْ مِنْ أَرْضٍ إلَى أَرْضٍ، الْخَميصَةُ بُطُونُهُمْ مِنَ الصّيامِ، الذُّبلَةُ شِفاهُهُمْ مِنَ التَّسْبيحِ، الْعُمْشُ الْعُيونِ مِنَ الْبُكآءِ، الصُّفْرُ الْوُجوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ فَذَلِكَ سيماهُمْ مَثَلاً ضَرَبَهُ اللَهُ فى الاْءنْجِيلِ لَهُمْ وَ فى التَّوْراةِ وَالْفُرْقانِ وَالزَّبورِ وَالصُّحُفِ الْأُولَى؛ وَصَفَهُمْ فَقالَ: سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّورَيةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الاْءِنْجِيلِ؛[7] عَنَى بِذَلِكَ صُفْرَةَ وُجوهِهِمْ مِنْ سَهَرِ الليْلِ.
هُمُ الْبَرَرَةُ بِالاْءخْوانِ فى حالِ الْعُسْرِ وَالْيُسْرِ، الْمُؤْثِرونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ فى حالِ الْعُسْرِ؛ كَذَلِكَ وَصَفَهُمُ اللَهُ فَقالَ: وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـنءِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[8] فازوا وَاللَهِ وَ أَفْلَحوا؛
ص 241
إنْ رَأَوْا مُؤْمِنا أَكْرَموهُ وَ إنْ رَأَوْا مُنافِقًا هَجَروهُ.
إذا جَنَّهُمُ اللَيْلُ اتَّخَذوا أَرْضَ اللَهِ فِراشًا وَالتُّرَابَ وِسادًا وَاسْتَقْبَلُوا بِجِباهِهِمُ الْأَرْضَ يَتَضَرَّعَونَ إلَى رَبِّهِمْ فى فِكاكِ رِقابِهِمْ مِنَ النّارِ. وَ إذا أَصْبَحوا اخْتَلَطوا بِالنّاسِ لايُشارُ إلَيْهِمْ بِالْأَصابِعِ، تَنَكَّبوا الطُّرُقَ، وَاتَّخَذوا الْمآءَ طَيِّبًا وَ طَهورًا. أَنْفُسُهُمْ مَتْعوبَةٌ وَ أَبْدانُهُمْ مَكْدودَةٌ وَالنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَةٍ.
فَهُمْ عِنْدَ النّاسِ شِرارُ الْخَلْقِ وَ عِنْدَ اللَهِ خيارُ الْخَلْقِ. إنْ حَدَّثوا لَمْ يُصَدَّقوا وَ إنْ خَطَبوا لَمْ يُزَوَّجوا وَ إنْ شَهِدوا لَمْ يُعْرَفوا وَ إنْ غابوا لَمْ يُفْقَدوا.
قُلُوبُهُمْ خآئِفَةٌ وَجِلَةٌ مِنَ اللَهِ، أَلْسِنَتُهُمْ مَسْجونَةٌ وَ صُدورُهُمْ وِعآءٌ لِسِرِّ اللَهِ؛ إنْ وَجَدوا لَهُ أَهْلاً نَبَذوهُ إلَيْهِ نَبْذًا وَ إنْ لَمْ يَجِدوا لَهُ أَهْلاً أَلْقَوْا عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ أَقْفَالاً غَيَّبوا مَفاتيحَها وَ جَعَلوا عَلى أَفْواهِهِمْ أَوْكيَةً. صُلَّبٌ صِلابٌ أَصْلَبُ مِنَ الْجِبالِ لاَ يُنْحَتُ مِنْهُمْ شَىْءٍ. خُزّانُ الْعِلْمِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ تُبّاعُ النَّبييّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ الصّالِحِينَ.
أَكْياسٌ يَحْسَبُهُمُ الْمُنافِقُ خُرْسًا عُمْيًا بُلْهًا وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ خَرَسٍ وَ لا عَمًى وَ لا بَلَهٍ؛ إنَّهُمْ لَأَكْياسٌ فُصَحَآءُ عُلَمآءُ حُلَمَآءُ حُكَمآءُ أتْقيآءُ بَرَرَةٌ صَفْوَةُ اللَهِ، أَسْكَتَهُمُ الْخَشْيَةُ لِلَّهِ وَ أَعْيَتْهُمْ أَلْسِنَتُهُمْ خَوْفًا مِنَ اللَهِ وَ كِتْمانًا لِسِرِّه.
وَاشَوْقاه إلَى مُجالَسَتِهِمْ وَ مُحادَثَتِهِمْ، يَا كَرْباه لِفَقْدِهِمْ، وَ يَا كَشْفَ كَرْباه لِمُجَالَسَتِهِم. اطْلُبُوهُمْ فَإنْ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ اقْتَبَسْتُمْ مِنْ نورِهِمْ، اهْتَدَيْتُمْ وَ فُزْتُمْ بِهِمْ فى الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ؛ هُمْ أَعَزُّ فى النّاسِ مِنَ الْكِبرِيتِ الأحْمَرِ.[9]
«نه، اين چنين نيست كه تو مىپندارى؛ شما مؤمن مىباشيد ولى ايمان
ص 242
شما كامل نمىگردد تا زمانى كه قائم ما خروج نمايد. در آن هنگام خداوند عقول شما را مجتمع مىگرداند و شما مؤمنينى كامل مىگرديد. و اگر در زمين مؤمنينى كامل وجود نداشته باشند، خداوند ما را به سوى خود بالا برده و از زمين بيرون مىبرد و زمين و آسمان از سير طبيعى خود خارج شده و حوادثى غريب و ناآشنا در آنها پديد مىآيد.
شاخصهها و علامات مؤمنين واقعى
آرى قسم به آنكس كه جان من در دست اوست، در أطراف زمين مؤمنينى هستند كه تمام دنيا در نزد ايشان به مقدار بال پشهاى نمىارزد و اگر دنيا با همه آنچه در اوست طلائى سرخ باشد كه بر گردن يكى از ايشان آويخته شده و آن طلا از گردنش بر زمين افتد، به جهت خوارى دنيا در نزد ايشان أصلاً متوجّه نمىگردد كه بر گردنش چه بوده و از گردنش چه ساقط گرديده است.
ايشان كسانى مىباشند كه در اختفاء زندگى مىكنند و به جهت احتراز از شناخته شدن از شهرى به شهرى منتقل مىگردند. شكمهايشان از گرسنگىِ روزه فرو رفته و لبانشان از كثرت ذكر و تسبيح خشك و چشمانشان از گريه ضعيف و صورتهايشان از بيدارى شبها زرد شده است.
اينست علامات و نشانههاى ايشان كه خداوند در انجيل و تورات و فرقان و زبور و صحف پيشين بيان نموده است. خداوند در قرآن ايشان را وصف نموده و فرموده است: «بر اثر سجده علامت ايشان در صورتهايشان نمايان است و اينچنين است وصف و نشانه ايشان در توراة و انجيل.» و مراد از اين علامت، زردى صورتهاى ايشان از بيدارى شب مىباشد.
ايشان كسانى مىباشند كه به إخوان دينى خود در سختى و آسانى برّ و نيكى مىنمايند و در حال عسر و تنگدستى ديگران را بر خود ترجيح داده و إيثار مىنمايند. اينگونه خداوند ايشان را وصف نموده و فرموده: «ديگران را بر خود مقدّم مىدارند گرچه خود فقير و محتاج باشند، و كسانىكه از بخل و حرصِ
ص 243
نفس در امان مانده و حفظ گردند، ايشانند رستگاران.»
آرى قسم به خدا اين افراد كامياب و رستگار شدند؛ اگر مؤمنى را ببينند او را إكرام نموده و گرامى مىدارند و اگر منافقى را ببينند از او دورى مىگزينند.
چون شب ايشان را فرا گيرد زمين خدا را بستر خود قرار داده و خاك را بالش مىسازند و پيشانىهاى خود را بر زمين نهاده، براى رهانمودن خود از آتش به درگاه پروردگارشان به تضرّع و زارى مشغول مىگردند و چون صبح گردد در ميان مردم وارد مىشوند در حاليكه شهرت و آوازهاى ندارند و كسى به ايشان چندان توجّهى نمىكند. از تردّد در راههاى پر رفتوآمد حذر مىكنند تا كسى ايشان را نشناسد و به امر خود مشغول باشند. و براى شستشو و خوشبونمودن خود به آب اكتفاء نموده (و از عطرها و آراستگىهاى ظاهرى كه موجب جلب توجّه مردم مىشود، استفاده نمىنمايند.) در مجاهده در راه خدا نفسهايشان خسته گرديده و به جهت عبادت و انجام أوامر إلهى بدنهايشان را به سختى و كوشش وادار نمودهاند و مردم از ايشان در آسايش و راحتى به سر مىبرند.
ايشان در نزد مردم بدترين خلق و در نزد خداوند برگزيدگان خلق مىباشند. اگر در بين مردم سخنى بگويند، مردم سخنشان را باور نمىنمايند و اگر جهت اختيار همسر خواستگارى نمايند، ايشان را به دامادى نمىپذيرند و
اگر در بين مردم حاضر باشند كسى ايشان را نمىشناسد و اگر غائب گردند كسى به دنبال ايشان نگشته و غيبت ايشان را احساس نمىكند.
دلهايشان از خداوند خائف و ترسان است و زبانهايشان در حبس و زندان مىباشد و سينههايشان مخزن سرّ خداوند است. اگر براى سرّ إلهى اهلى بيابند، آن را به او عطا مىكنند و اگر كسى را اهل و لائق آن نيابند، بر زبانهايشان قفلهايى مىنهند و كليدهاى آن قفلها را پنهان مىكنند و دهانهاى خود را محكم مىبندند.
ص 244
انسانهايى مىباشند سخت و قوى و استوار؛ سختتر و استوارتر از كوه كه ذرّهاى از ايشان تراشيده نمىشود. خازنان علم و معدن حكمت و پيروان انبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين مىباشند. افرادى زيرك كه منافق ايشان را گنگ و كور و نادان مىپندارد ولى در ايشان هيچ گنگى و كورى و نادانى نيست؛ بلكه حقّاً ايشان انسانهايى زيرك و كيّس، فصيح و شيواسخن، عالم، حليم، حكيم، متّقى، نيكوكار و برگزيده خداوند مىباشند كه ترس از خداوند ايشان را ساكت گردانده و به جهت خوف از او و كتمان سرّ إلهى، زبانهايشان ايشان را به سختى انداخته و وادار به خاموشى نموده است.
اشتياق امام صادق عليهالسّلام به مجالست با مؤمنين واقعى
چقدر من مشتاق مجالست و همنشينى و گفتگوى با ايشان بوده و از نبود ايشان محزون هستم، و دوست دارم با مجالست با ايشان غم و اندوهم بر طرف گردد.
به دنبال اين مؤمنين بگرديد كه اگر ايشان را بيابيد و از نور ايشان بهره گيريد، به واسطه ايشان هدايت گرديده و به فوز دنيا و آخرت خواهيد رسيد. ايشان در بين مردم از كبريت أحمر كميابتر و نادرتر هستند.»
بارى از برخى مطالبى كه در كتاب شريف روحمجرّد نقل فرمودهاند نيز به خوبى عظمت و علوّ درجه حضرت آقاى حدّاد روشن مىشود؛ در شرح مسافرت ايشان به همدان مىفرمايند: جناب محترم آقاى حاج محمّدحسن بياتى أداماللـهتوفيقه مىگويند: من در معيّت ايشان از مسافربرى به شاهزاده حسين رفتيم، همين كه مىخواستيم عرض خيابان را طىّ نمائيم، حضرت آقا به من فرمودند: مرحوم آيةاللـه أنصارى سالكان راه خدا را از يك طريق مىبرد و ليكن من از سه طريق مىبرم![10]
ص 245
روش تربيتى مرحوم آيهاللـه انصارى (ره)
توضيح اينكه روش تربيتى مرحوم آيةاللـه أنصارى قدّس سرّه، روش محبّت و جذبه بوده است و ايشان سالكين راه خدا را در طريق «قرب فرائض» و «قرب نوافل»[11] سير داده و به شاگردان خود دستور مىدادند كه نسبت به اتيان واجبات و ترك محرّمات التزام تامّ داشته باشند و حتّى نسبت به اتيان مستحبّات و ترك مكروهات عنايت خاصّى داشتند، تا اينكه سالك رفتهرفته رشتههاى علاقه به ماسوىاللـه را گسسته و سلطان محبّت طلوع كرده و اين
ص 246
محبّت او را به مقام فناء فىاللـه برساند.
خود ايشان حتّىالمقدور هيچ مكروهى را انجام نداده و به تمام مستحبّات چه در امور عبادى و چه در امور غير عبادى مثل آداب نشستن و برخاستن و لباس و خوراك و أمثال اينها ملتزم بودند.[12]
مرحوم آيةاللـه انصارى عشق و محبّت و حرارت فوقالعادهاى داشتند و مجالس ايشان، مجلس انس و جذبه و بسيار با حرارت بود، به طورى كه آن حرارت و شور براى حقير نيز كه در سنين طفوليّت همراه مرحوم والد در آن جلسات شركت مىكردم ملموس بود. و بعضاً شاگردان نيز بواسطه مجالست با ايشان به قدر استعداد و ظرفيّت خود أثر گرفته و اين حرارت و محبّت در آنها ظاهر مىشد، البتّه كسى طاقت آن عشق و آتش ايشان را نداشت و فقط يك ظهور خفيفى در نفوس پيدا مىشد و بدين طريق به استاد جذب مىشدند.
اين روش تربيتى در مرحوم حاج سيّدهاشم حدّاد أفاضاللـهعلينامن بركاتتربته به نحو أكمل و أوفى بود، ولى ايشان علاوه بر آن از «ذكر» نيز در تربيت نفوس استفاده مىكردند.
آثار ذكر خداوند در سلوك إلى اللـه
قلب انسان بسان آينهاى است كه قابليّت انعكاس انوار علم و معرفت و عرفان إلهى را دارد، أمّا در أثر اشتغال به تدبير امور بدن و قيام به ضرورات عالم طبع و ابتلاى به تكاثر و خوض در عالم كثرت رين و زنگار گرفته و آن صفا و پاكى خود را از دست مىدهد، أمّا سالك راه خدا دل را به صيقل ذكر جلا داده و در
ص 247
عمارت و آبادانى دل با دوام ذكر مىكوشد، تا آنجا كه عظمت باهره حضرت حقّ در آن تجلّى كرده و خورشيد حقيقت در آينه دل طلوع ميكند و او را مستغرق در انوار جمال و جلال خود مىگرداند و حجاب كثرت بالمرّه كنار مىرود.
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت كه اگر سر برود مهر تو از جان نرود[13]
در كتاب خدا و سنّت رسولاكرم و أئمّهطاهرين عليهمالسّلام، آيات و أخبار نويد بخشى براى اهل ذكر آمدهاست، آيات و رواياتى كه مؤمنين و مؤمنات را ترغيب و دعوت به ذكر كرده و متذكّر خواصّ و آثار آن مىشود. از جمله اين آيات، آيه كريمه: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ[14] است كه خداوند علىّ أعلى بين ذكر بنده و ذكر خود ملازمه قرار مىدهد و واضح است كه ذكر خداوند نسبت به بنده عبارتاست از نزول رحمت و سكينه و طمأنينه و آرامش براى بنده ذاكر.
روايت عدّهالدّاعى در فضيلت ذكر الهى
و از جمله روايات، روايتىاست كه عالم ربّانى و جمالالسّالكين ابنفهدحلّى در كتاب عدّهالدّاعى روايت ميكند كه:
رُوىَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّىاللَهُعَلَيْهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ خَرَجَ عَلَى أصْحابِهِ فَقالَ: ارْتَعوا فى رياضِالْجَنَّةِ! قالوا: يا رَسولَ اللَهِ! وَ ما رياضُالجنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ؛ اغْدوا وَ رَوِّحوا وَ اذْكُروا!
وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَاللَهِ فَلْيَنْظُرْ كَيْفَ مَنْزِلَةُ اللَهِ عِنْدَهُ؟ فَإنَّ اللَهَ تَعالَى يُنْزِلُ الْعَبْدَ حَيْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللَهَ مِنْ نَفْسِهِ.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ خَيْرَ أَعْمَالِكُمْ عِنْدَ مَليكِكُمْ وَ أَزْكاها وَ أَرْفَعَها فى دَرَجاتِكُمْ
ص 248
وَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ذِكْرُ اللَهِ تَعالَى، فَإنَّهُ تَعالَى أَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى؛ وَ قالَ تَعالَى: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ، يَعْنى: اذْكُرونى بِالطّاعَةِ وَ العِبادَةِ أذْكُرْكُمْ بِالنِّعَمِ وَ الاْءحْسانِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ.[15] و [16]
ص 249
روايت شده است كه رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم بر أصحاب خود وارد شده و فرمودند: در بوستانها و گلزارهاى بهشت به تفرّج بپردازيد ! أصحاب گفتند: اى رسولخدا! بوستانهاى بهشت چيست؟
حضرت فرمودند: حلقهها و مجالس ذكر حضرت پروردگار؛ صبحگاهان و شامگاهان به ذكر خدا مترنّم باشيد!
هر كس دوست دارد منزلت و درجه قرب خود را به حضرت حقّ بداند، به منزلت خدا در نزد خود نگاه كند؛ چرا كه خداوند بنده را در مرتبهاى قرار مىدهد كه بنده، خداوند را نسبت به خود در آن مرتبه قرار داده است.
ذكر خداوند؛ نفيسترين چيزى كه خورشيد بر آن تابيده
بدانيد كه برگزيدهترين أعمال شما نزد پروردگارتان و پاكيزهترين آنها و آن عملى كه درجات قرب شما را به خدا بيشتر بالا برده و بر عروج روحى شما بيشتر مىافزايد و نفيسترين چيزى كه خورشيد بر آن تابيده، ذكر خداوند سبحانهوتعالى مىباشد، زيرا خدا اينگونه از خود خبر داده: «من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند» و خداى سبحان ميفرمايد: «مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مىكنم» يعنى با طاعت و عبادت ياد مرا در سراپرده دل خود آوريد تا من نيز شما را با نعمتها و احسان و رحمت و رضوان خود ياد كنم!»
بارى، حضرت آقا مىفرمودند: مرحوم آقاى أنصارى نوعا ذكر نمىدادند مگر به أقلّ قليل، ولى مرحوم حدّاد بر ذكر تأكيد تامّ داشتند و به محبّت و جذبه ناشى از مجالست و ارتباط با ولىّ خدا بدون ذكر اكتفاء نمىنمودند. و علاوه بر
ص 250
اين دو، به توجّه به نفس نيزـ كه انشاءاللـه در مباحث بعدى بدان اشاره خواهد شد ـ دستور مىدادند؛ و بدين جهت طريقه ايشان از طريقه مرحوم أنصارى أكمل و أتمّ بود.
تجلّى علوّ مقام مرحوم حدّاد (ره) در زيارت مزار آيهاللـه بهارى (ره)
يكى از موارد ديگرى كه نشانگر علوّ و عظمت مقام حضرت آقاى حدّاد است، مطلبى است كه مرحوم علاّمه والد در شرح زيارت حضرت آقاى حدّاد از مزار مرحوم حضرت آيةاللـه حاج شيخ محمّد بهارى قدّسسرّه در همدان مرقوم فرمودهاند، مىفرمايند: در ميان قبرها كه مىگشتند، بنده با ايشان تنها در جلو بودم و بقيّه رفقا به فاصلهاى از پشت مىآمدند، حضرت آقا به من فرمودند: ما شنيده بوديم كه مرحوم أنصارى بدين قبرستان سر مزار مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى زياد مىآمدهاست و چهبسا از همدان كه تا بهار دو فرسخ است پياده مىآمدهاست. اين آمدنها براى جلب روحانيّت و استمداد از روح او بايد بوده باشد؛ اينك معلوم شد مرحوم بهارى آن مقدار درجهاى را نداشته است كه مرحوم أنصارى از روح او استمداد كند و گمشده خود را بجويد، مرحومأنصارى پى من مىگشته است و براى استشمام اين بو در اين ساعت و در اين مكان، اين راه را طىّ مىنموده است.[17]
اين عبارت نوريّه سخنى بسياربسيار بلند و در افقى بس عظيم بوده و حكايت از عظمت غيرقابل وصف حضرت آقاى حدّاد دارد كه آقاى أنصارى اين مسير را به شوق استشمام رائحه دلانگيز توحيد و ملكوت ايشان طىّ مىنمودهاند.
اشكال وارد شده بر مطلب روحمجرّد و دفع آن
البتّه فهم اين حقيقت براى غير أهل اللـه، كه هنوز در حجاب پندار و در ميان تارها و لعابهاى أوهام و خيالات خود بسر برده و روزنهاى به عوالم ماوراى
ص 251
مادّه براى تابش أنوار معرفت و تمتّع از منبع حقيقت بسوى خود باز نكردهاند، متصوّر نيست و چه بسا اينگونه مسائل را استبعاد نموده و اشكال كنند. كما اينكه گفته شده:
لَو كانَ المرحومُ الأنصارىُّ يَهدُفُ إلى اسْتشمامِ رآئِحةِ الحَدّادِ الّذى سَيَأتي فى المُسْتَقبَلِ إلى هذا المَكانِ أفَلَمْ يَكُن يُدرِكُ أَنَّهُ لا حاجَةَ لهُ إلى إتيانِ هذِهِ المَقبَرةِ لِهَذا الهَدَفِ، إذ كانَ الأفضلُ لَهُ أنْ يأتىَ إلى البُستانِ الّذى اسْتوجِرَ لَهُ فى خارِجِ هَمَدانَ وَ قَضى فيهِ أيّامًا، أو إلى بَيتِ الحاجِّ مُحمّدحَسنِ البياتىِّ الّذى قَضى فيهِ الحَدّادُ ليالىَ؟![18]
«اگر مرحوم أنصارى ـ از زيارت مزار مرحوم بهارى ـ قصد استشمام رائحه حدّاد را ـ كه در آينده به اين مكان خواهد آمد ـ داشت، آيا نمىدانست كه براى اين منظور نيازى نيست كه به اين مقبره بيايد؟! زيرا بهتر بود به باغى كه براى اقامت آقاى حدّاد در خارج همدان اجاره شدهاست و ايشان چندين روز در آنجا بسر بردهاند يا به خانه حاج محمّدحسن بياتى كه شبهايى را در آنجا گذراندهاند و طبعا مدّت بيشترى در اين دو مكان بودهاند، برود و اين رائحه را آنجا استشمام كند.»
همانطور كه ملاحظه مىشود، مستشكل اشكال خود را بر پايه يك قياس استثنائى ترتيب داده و با استثناء نقيض تالى، نقيض مقدّم را نتيجه گرفته و ادّعا ميكند كه غرض و هدف حضرت آيةاللـه أنصارى از زيارت مزار حضرت آيةاللـه حاج شيخ محمّد بهارى رحمةاللـهعليهما استشمام رائحه مرحوم حدّاد نبوده و غرض از بيان اين كلام خدعه و فريفتن انسانهاى بسيط و سادهلوح مىباشد.[19]
ص 252
اينك بحول و قوّه إلهى از اين إشكال پاسخ دادهمىشود تا إن شاءاللـه حقّ مطلب روشن گردد.
قبل از دفع إشكال، به جهت روشنشدن جواب، بيان سه مقدّمه لازم است.
اولياء خدا قادر بر ادراك حقائق مجرّده هستند
مقدّمه أوّل: همانطور كه ما در عالم طبع و ظاهر با حاسّه شامّه قادر بر إدراك و شمّ روايح و بوها هستيم، أولياء خدا در أثر مجاهده و عنايت حضرت پروردگار، حواسّ باطنيّه آنان نيز فعّال بوده و در عالم ملكوت قادر بر إدراك أرواح و حقائق مجرّده هستند و از نسيمهاى خوشى كه از أرواح مؤمنين و موحّدين در عالم معنى مىوزد و فضاى ملكوتى را عطرآگين مىسازد مسرور، و نيز از رائحه كريهه و ناخوشايند أرواح كفّار و فاسقان و فاجران متأذّى و بدحال مىشوند؛ چنانچه حضرت رسولأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم درباره اويس قرنى مىفرمودند: إنّى لَأَنْشَقُ رَوْحَ الرَّحْمَنِ مِنْ طَرَفِ الْيَمَنِ. «همانا نسيم و نفحه دلانگيز و حياتبخش حضرت رحمن را از جانب يمن استشمام مىكنم.»
و نيز روايت شده است كه فرمودند: يَفوحُ رَوآئِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ الْقَرَنِ؛ وَ اشَوْقاه إلَيْكَ يا أُوَيْسَ الْقَرَنِ![20] «رائحههاى بهشت از جانب قرن به مشام
ص 253
مىرسد؛ چقدر من به تو مشتاقم اى اويس قرن!» درحالىكه به ظاهر هرگز اويس را نديدند.
رفع حجاب زمان و مكان براى اولياء خدا
مقدّمه دوّم: اولياء خدا در اثر عبور از عالم تقييد و ورود به عالم اطلاق و تجرّد، حجاب زمان و مكان براى آنان برداشته مىشود و به جهت سيطره بر ملك و ملكوت، زمان و مكان مانع از إدراك آنان نخواهد شد؛ با صفاى قلب مىبينند و مىشنوند آنچه را كه أهل ناسوت از ديدن و شنيدن آن عاجزند؛ لَوْ لا تَكثيرٌ فى كَلامِكُمْ وَ تَمْريجٌ فى قُلوبِكُمْ لَرَأَيْتُمْ ما أَرَى وَ لَسَمِعْتُمْ ما أَسْمَعُ. «اگر اين گفتار بسيار در زبانها و اين اضطراب و آشوب در دلهاى شما نبود؛ هر آينه مىديديد آنچه را كه من مىبينم و مىشنيديد آنچه را كه من مىشنوم.»[21]
ادراك نور مرحوم حدّاد در وقت زيارت مرحوم بهارى
فلذا چه بسا هم اكنون كسى را كه در آينده مىآيد ببينند و رائحه رحمانى او را استشمام كرده و از آن لذّت برده و بدان شوق پيدا كنند. و از همين باب است كه حضرت أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالسّلام، نسبت به أولياء خدا كه در آينده مىآيند، إظهار شوق و اشتياق نموده و مىفرمايند: ءَاه ءَاه شَوْقًا إلَى رُؤْيَتِهِمْ ![22] در حالىكه حضرت در زمان تكلّم به اين كلام آنها را در عالم ظاهر نديدهاند ولى مىفرمايند: آه آه چقدر به ديدار ايشان مشتاقم!
ص 254
و به همين جهت هنگامى كه آن حضرت وارد سرزمين مقدّس كربلا مىشوند، از خاك آن بر گرفته و مىبويند و اشكشان جارى مىشود و مىفرمايند: وَاهًا لَكِ أَيَّتُهَا التُّربَةُ! لَيُحْشَرَنَّ مِنكَ أَقْوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ. هَذا مُناخُ رِكابِهِمْ وَ هَذا مُلْقَى رِحالِهِمْ وَ هَهُنا تُهَراقُ دِمآؤُهُمْ طوبَى لَكِ مِن تُرْبَةٍ عَلَيْكِ تُهَراقُ دِمآءُ الْأَحِبَّةِ.[23] «خوشا به حال تو اى خاك! از تو گروههايى محشور مىشوند كه بدون حساب وارد بهشت مىگردند. اينجا محلّ توقّف مركبهاى ايشان و محلّ افكندن بار و اثاثشان مىباشد و در اينجا خونهاى ايشان ريخته ميگردد. خوشا به حال تو كه خاكى هستى كه خونهاى دوستان و محبّان خدا بر روى تو ريخته خواهد شد.»
مقدّمه سومّ: از امورى كه نزد أهل معرفت و عرفان، ضرورى است، اختلاف أحوال أنبياء و أولياء إلهى است و اينكه باريافتگان مقام قرب حالات مختلف داشته، و كاملين از ايشان گاهى چنان مستغرق در مشاهده حضرت
ص 255
پروردگار بوده و از خود بى خود مىشوند كه حتّى هيچ ملك مقرّبى را إذن ورود به آن خلوت انس نيست و گاهى از آن حال تنزّل مىنمايند. و اين معنى در آثار مرويّه از حضرت رسولأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم در نزول قرآن و اختلاف حال آن حضرت به خوبى مشاهده مىشود، براى مزيد توضيح مناسب است يكى از حكايات گلستان شيخ مصلحالدّين سعدى شيرازى را كه در بيان اختلاف أحوال أولياى إلهى است ذكر كنيم.
حكايتى از گلستان سعدى در اختلاف احوال اولياء خدا
شيخ در باب دوّم از أبواب گلستان در بيان اخلاق درويشان، حكايت نهم مىنويسد: يكى از صلحاى لبنان كه مقامات او در ديار عرب مذكور بود و به كرامات مشهور، به جامع دمشق در آمد و بر كنار بركه كلاسه طهارت همى ساخت، پايش بلغزيد و به حو در افتاد، به مشقّت بسيار از آن جايگه خلاص يافت.
چون از نماز بپرداختند، يكى از أصحاب گفت: مرا مشكلى هست، اگر اجازت پرسيدن است. گفت: آن چيست؟ گفت: ياد دارم كه شيخ بروى درياى مغرب برفت و قدمشتر نشد، امروز چه حالت بود كه در اين قامتى آب از هلاك چيزى نماند؟
شيخ اندر اين فكرت فرو رفت و پس از تأمّل بسيار سر برآورده و گفت: نشنيدهاى كه خواجه عالم عليهالسّلام گفت: لى مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لا يَسَعُنى فيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَلٌ. و نگفت: على الدّوام.
وقتى كه چنين فرمود، به جبرئيل و ميكائيل نپرداختى و ديگر وقت با حفصه و زينب درساختى. مشاهدة الأبرار بين التّجلّى و الاستتار مىنمايند و مىربايند.
ديدار مىنمايى و پرهيز مىكنى بازار خويش و آتش ما تيز مىكنى
اُشاهِدُ مَن أهْوَى بِغَيرِ وَسيلَةٍ فَيَلْحَقُنى شَأنٌ أَضِلُّ طَريقَا
ص 256
يُؤَجِّجُ نارًا ثُمَّ يُطفِى بِرَشَّةٍ كَذاكَ تَرانى مُحَرقًا وَ غَريقَا[24]
يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند كه اى روشنگهر پير خردمند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت أحوال ما برق جهان است دمى پيدا و ديگر دم نهان است
گهى بر طارم أعلى نشينم گهى در پشت پاى خود نبينم
اگر درويش در حالى بماندى سر دست از دو عالم برفشاندى[25]
حال با لحاظ اين مقدّمات چه جاى استبعاد دارد كه مرحوم آقاى أنصارى با حضور بر مزار مرحوم بهارى آن نور و عظمت باهره را ادراك كرده و جان ايشان از نسائم آن رَوح رحمانى طراوت گرفته و لذا ايشان به عشق آن رائحه إلهى كه مهبّ آن مزار مرحوم بهارى بوده، اين راه طولانى را پياده پيموده و به آنجا بروند.
أمّا اينكه ايشان چرا به مزار مرحوم بهارى مىرفتند و براى تمتّع از اين نفحه روحانى و توحيدى به منزل مرحوم حاج محمّد حسن بياتى و يا جاى ديگرى نمىرفتند به اين دليل است كه آن معنا و حقيقت و نورى كه از مرحوم حدّاد در آن ساعت بر مزار مرحوم بهارى تجلّى كرده و آن تراوشات معنوى و آن حال توحيدى عالى و راقى، در منزل مرحوم بياتى يا باغى كه در خارج همدان براى اقامت ايشان و رفقا اجاره شده بود، نبودهاست.
ص 257
خصوصيّت مزور و مكان در انعكاس انوار اولياء خدا
و از طرفى حال مزور و مكان نيز در انعكاس آن حقيقت و نورى كه در آنجا تجلّى نموده مدخليّت دارد و از آنجا كه مرحوم بهارى ولىّخداست و از نفس عبور كرده و به مقام طهارت رسيده، نورانيّت نفس حضرت آقاى حدّاد را به نحو أحسن انعكاس مىدهد، بخلاف مرحوم بياتى كه هنوز از عالم نفس عبور ننموده است؛ و به همين جهت مرحوم آقاى أنصارى آن شور و شعف و حالت عجيب و نورانيّتى را كه بر سر تربت مرحوم بهارى مشاهده مىكنند غير از آنىاست كه در منزل آقاى بياتى مىبينند. [26]
علاوه بر اينكه ايشان هم به زيارت مرحوم بهارى رفته و مشتاق ايشان بودهاند و هم به آن رائحه ربّانى و حالت توحيدى آقاى حدّاد در آن زمان خاصّاشتياق داشتهاند و البتّه جهت دوّم أقوى است و نفس مرحوم حدّاد براى ايشان أجذب و أحلى بوده است؛ چرا كه خود ايشان از مرحوم بهارى أقوى بوده و آتش عشق و حرقت دل ايشان سوزندهتر بوده است.
اشكال به كلمات اولياء الهى در اثر فقدان بصيرت ملكوتى
بارى، عدم إدراك و ذوق حقيقت و فقدان بصيرت ملكوتى باعث مىشود كه اين اشارات و كلمات أولياء الهى را طامات و خرافه و احتيال و خدعه پندارند و نه تنها خود را از نور عرفان بىبهره سازند، بلكه با گلآلودكردن شريعههاى إلهى، ديگران را نيز از ماء معين و زلال و گواراى ولايت كلّيّه إلهيّه
ص 258
محروم گردانند.
در تحيّر ماندهام كاين قوم را چون بپوشانيد حق از چشم ما
مىنداند خلق أسرار مرا ژاژ مىدارند گفتار مرا
من چو خورشيدم درونِ نور غرق مىندانم خويش كرد از نور فرق
نيست دستورى وگرنه ريختم گرد از درياى راز انگيختم [27]
مرحوم حضرت آقاى حدّاد متوغّل در توحيد حضرت حقّ بودند و بههيچوجه از آن مقام منيع تنزّل ننموده و أبداً به غيرخدا التفات و توجّهى نداشتند. مصداق حقيقى و أتمّ مَنْ يُذَكِّركُمُ اللَهَ رُؤْيَتُهُ [28] بوده و مجالست با ايشان آتش توحيد را در دل مشتعل ساخته و هستى موهوم و مجازى ماسوىاللـه را محو و نابود مىساخت. گفتار ايشان همه از توحيد و عشق و محبّت خداوند علىّ أعلى بود.
حرارت شديد عشق الهى در وجود مرحوم حدّاد (ره)
حرارت و آتش عشقى كه در وجود ايشان زبانه مىكشيد به حدّى شدّت داشت كه قابل وصف نيست. وقتى به محضر أنور ايشان مشرّف مىشديم بقدرى از محبّت حضرت پروردگار ملتهب و داغ بودند كه انسان از بيان آن عاجز است.
هرگاه سخن از خدا و محبّت او به ميان مىآمد صورتشان مىدرخشيد و گلمىانداخت، حتّى در اين أواخر با اينكه خيلى افتاده شده بودند ولى هنوز وقتى از عشق خدا صحبت مىشد يك وجد و سرور و نشاط خاصّى مىيافتند.
ص 259
به تعبير مرحوم قاضى رضواناللـهتعالىعليه، «سيّد هاشم در توحيد مانند سنّىها كه در سنّىگرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.»[29]
[1] علاّمه والد جريان اين دو شاگرد را در جُنگخطّى، ج15، ص78 تا ص83 به تفصيل آوردهاند و با توجّه به تاريخ اين حادثه مشخّص مىشود كه اين جريانات حدودا مربوط به 45 سالگى مرحوم آيةاللـه آقا سيّدجمال بوده است، چون ايشان در سال 1295 متولّد و در سنّ 82 سالگى به جوار رحمت حقّ شتافتند نقباءالبشر، ج 1، ص 309 و اين حوادث مربوط به حدود سال 1340 مىباشد.
مرحوم آقا سيّدجمال از مقاماتى بسيار والا برخوردار بودهاند، ولى در آن زمان به اين معنى وقوف كامل نداشتهاند كه دستگيرى و إرشاد نفوس حدّاقلّ مشروط به حصول فناء فىاللـه و اتمام سفر اوّل يا مأذونبودن از انسانى كامل است و به همين جهت در أثر اصرار برخى از شاگردان، دستورات سنگينى داده بودند كه آنها قابليّت و تحمّل آن را نداشتهاند و اين باعث شده بود كه نفس آن دو شاگرد عقبزده و از راه خدا منحرف شوند.
[5] روحمجرّد، ص 207.
[11] قرب فرائض و قرب نوافل اشاره است به طريقهاى كه از اين حديث قدسى مستفاد است: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّىاللـهعَلَيهِوَءالِهِوَسَلَّمَ: قالَ اللـهَ:
ما تَحَبَّبَ إلَىَّ عَبدى بِشَىءٍ أَحَبَّ إلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيهِ؛ وَ إنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتَّى اُحِبُّهُ، فَإذا أَحْبَبْتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الّذى يَنطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتى يَبطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتى يَمْشى بِها؛ إذا دَعانى أجَبْتُهُ وَ إذا سَأَلَنى أَعْطَيْتُهُ وَ ما تَرَدَّدتُ فى شَىءٍ أَنا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدى فى مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكرَهُ المَوتَ وَ أنا أَكْرَهُ مَسآءَتَهُ.
«هيچ بندهاى به سوى من أسباب محبّت خود را فراهم نمىسازد به چيزى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه كه من بر وى حتم و واجب نمودهام؛ و به طور حتم و يقين بنده من به سوى من أسباب محبّتش را گرد مىآورد با بهجاآوردن كارهاى مستحبّ، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون من او را دوست داشتم من گوش او هستم كه با آن مىشنود و چشم او هستم كه با آن مىبيند و زبان او هستم كه با آن سخن ميگويد و دست او هستم كه با آن مىدهد و مىگيرد و پاى او هستم كه با آن راه مىرود.
وقتى كه مرا بخواند اجابت مىكنم و وقتى كه از من درخواست كند به او عطا مىنمايم. و من هيچگاه تردّد ننمودم در چيزى كه مىخواستم آنرا به جاى آورم مانند تردّدم در مرگ مؤمنى كه اراده داشتم او را بميرانم؛ او مرگ را ناگوار مىداشت و من آزار و اذيّت او را ناگوار مىداشتم.»
حضرت علاّمه والد رضواناللـهعليه در سند اين حديث شريف از كتب فريقين و بيان مفاد و معناى آن از كلمات علماء و عرفاى ذوىالعزّوالمقدار، در مجلد أوّل از دوره اللـهشناسى ص 279 تا ص 313، به صورت مشروح و مستوفى بحث نمودهاند.
[12] علاّمه والد در كتاب شريف روحمجرّد، ص 125 و 126 در ضمن حكايت گفتگوى خود با حضرت آيةاللـه خسروشاهى مىفرمايند: من در نجف أشرف با آقاى أنصارى دوماه تمام بودهام و يك سفر چهاردهروزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزديك حالات و مقامات و كمالات و شدّت عبوديّت وحرص مفرط در احترام به شريعت را به قدرى در ايشان قوى ديدهام كه شايد در بعضى از جاها به نظر حقير زيادهروى هم به نظر مىآمد.
[14] قسمتى از آيه 152، از سوره 2: البقرة: «پس مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم.»
[15] بحارالأنوار، ج 90، ص 163؛ و عدّهالدّاعى، البابالخامس فيما اُلحق بالدّعآء و هو الذّكر، ص 253، ح 17.
سفارش علاّمه شعرانى (ره) به درس گرفتن كتاب عدّهالداعى (ت)
علاّمه دقيقالنّظر و صائبالرّأى مرحوم ميرزا أبوالحسن شعرانى در مقدّمه نفيس و ممتّع خود بر ترجمه و شرح صحيفهسجّاديّه از طبع انتشارات اسلاميّه در تجليل از كتاب عدّهالدّاعى و مؤلّف آن ابنفهدحلّى رحمةاللـهعليه ميفرمايد: جماعتى از علماى ما در شرائط و أحكام و قواعد و نتائج دعا كتاب مستقلّ تأليف كرده و علمى مستقلّ تدوين نمودند در أسرار و دقائق آن به أدلّه عقلى و نقلى تمسّك كردند و راستى بايد چنان كرد.
طلاّب علوم دينى كه عمر خود را در اصول دين و فروع و مقدّمات آن صرف مىكنند، شايستهاست چندى هم به علم دعا بپردازند و يكى از بهترين كتب اين علم را به دقّت و تعمّق نزد استاد بخوانند و اصول آنرا به طور علمى فرا گيرند و آن را دون شأن خود نشمارند، مثلاً كتاب عدّهالدّاعى تأليف فقيه متبحّر محقّق أحمدبنفهدحلّى را كه دانستن مضامين آن يقيناً از بسيارى مباحث متداوله مفيدتر است !
در اين كتاب از حضرت امام جعفرصادق عليهالسّلام روايتكردهاست: الخَشْيَةُ ميراثُ العِلمِ وَ العِلمُ شُعاعُ المَعْرِفَةِ و قَلبُ الإيمانِ و مَن حُرِمَ الخَشْيَةَ لا يَكونُ عالِمًا. آنكه از ترس خدا محروم باشد عالم نيست. و هم در آن كتاب است كه خداوند به داود عليهالسّلام وحى فرستاد: هر بندهاى كه به علم خود عمل نكند از ميان هفتادگونه عقوبت باطنى كه به او چشانم، كمترين آن بود كه لذّت مناجات را از دل او بيرون برم. و خود ابنفهد گويد: «علم عبارت از حفظ مسائل و تقرير بحث و دلائل نيست! بلكه علم آنستكه بر ترس بنده از خداى بيفزايد و او را در كار آخرت چابك سازد و در تحصيل لذائذ دنيا بىرغبت گرداند؛ و از اين روايات معلوم شد علم بىعبادت ممكن نباشد. صحيفه كامله سجّاديّه، با مقدّمه و ترجمه علاّمه شعرانى، ص 2 و 3)
[16] عالم ربّانى و عارف صمدانى مولى عبدالصّمد همدانى رحمهاللـهعليه در فصل پانزدهم از بحرالمعارف از حضرت رسولأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم روايت ميكند كه:
إذا كانَ الغالِبُ عَلى عَبدىَ الاشتغالُ بى جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى، وَ إذا جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى عَشِقَنى وَ عَشِقْتُهُ وَ إذا عَشِقْتُهُ رَفَعْتُ الحِجابَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ، لا يَسْهو إذ سَها النّاسُ، أُولئِكَ كَلامُهُمْ كَلامُ الأنْبيآءِ، أولئِكَ الأبدالُ حَقًّا، أُولئِكَ الّذينَ إذا أَرَدْتُ بِأهْلِ الأرْضِ عُقُوبَةً أَوْ عَذابًا ذَكَرْتُهُمْ فِيهِمْ فَصَرَفْتُهُ بِهِمْ عَنْهُمْ. (بحرالمعارف، ج 1، فصل 15، ص 193)
[20] منتهىالآمال، باب سوّم، فصل هفتم، در ذكر جمعى از أكابر أصحاب أميرالمؤمنين عليهالسّلام، ج 1، ص 366 و 367؛ و جامعالأسرار، ص 26.
مرحوم محدّث خبير حاج شيخ عبّاس قمّى رحمةاللـهعليه در همين موضوع مىنويسد: گويند: اويس شتربانى ميكرد و از اجرت آن، مادر را نفقه مىداد. وقتى از مادر اجازت طلبيد كه به مدينه به زيارت حضرت رسول صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مشرّف شود، مادرش گفت كه: رخصت مىدهم بشرط آنكه زياده از نيم روز توقّف نكنى. أويس به مدينه سفر كرد، چون به خانه حضرت پيغمبر صلّىاللـهعليهوآله آمد، از قضا آن حضرت در خانه نبود. لاجرم اويس از پس يك دو ساعت، پيغمبر صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم را نديده، به يمن مراجعت كرد. چون حضرت رسول صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مراجعت كرد فرمود: اين نور كيست كه در اين خانه مىنگرم ؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشت در اين سراى آمد و باز شتافت. فرمود: در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و برفت.
[23] بحارالأنوار، ج 44، ص 255، ح 4، و ص 258، ح 8، و ص 252، ح 2.
علاّمه مجلسى در همين قسمت از بحار از شيخ صدوق در أمالى و كمالالدّين از حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام نقل ميكند كه: هنگامى كه حضرت عيسى علىنبيّناوآله و عليهالسّلام با حواريّون از سرزمين كربلا عبور مىنمودهاند، آهوانى را در آنجا ديدهاند كه در آنجا جمع شده و اشك مىريزند و حضرت عيسى نيز با ايشان مشغول گريه شدند. حواريّين از علّت گريه آن حضرت پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود كه: اينجا زمينى است كه در آن فرزند عزيز پيامبرخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و فرزند عزيز دخترش به شهادت مىرسد و اين آهوان مىگويند كه از شوق تربت فرزند مبارك پيامبرخدا در اين سرزمين به چرا مشغولند.
از اين حديث شريف استفاده مىشود كه گاه حيوانات نيز رائحه ملكوتى حادثهاى را كه در آينده محقّق مىشود، مىتوانند استشمام نمايند.
[24] «گاهى حضرت محبوب را بى هيچ حجابى ديدار مىكنم، أمّا بعد از آن، حالى به من دست مىدهد كه طريق خود را نيز گم مىنمايم. گاهى آتش عشق و محبّت را در سويداى دل من بر مىافروزد و پس از آن با احتجاب خود سردى را بر عشق سوزان من ريخته و آتش آن را فرو مىنشاند، از اين روست كه مرا گاهى سوخته از نار وحدت مىبينى و گاهى غرق شده در درياى كثرت!»
[26] در اشاره به همين خصوصيّت مكان در انعكاس أنوار أولياء إلهى است، آنچه مرحوم علاّمه والد نقل مىفرمايند كه مرحوم حدّاد در سفر به همدان به جهت احترام مرحوم آيةاللـه أنصارى قدّساللـهتربته و تجليل از آقازاده أرشد ايشان، لدىالورود به منزل ايشان وارد مىشوند و ساعتى در بيرونى آن مرحوم توقّف نموده و مورد پذيرايى قرار مىگيرند و سپس به منزل آقاى حاج محمّدحسن بياتى تشريف مىبرند. ايشان پس از خروج از منزل مرحوم أنصارى به مرحوم علاّمه والد مىفرمايند: «در اين بيرونى از آثار مرحوم أنصارى چيزهاى بيشترى را توقّع داشتيم.» روحمجرّد، ص 155.
[28] در كافى، ج 1، ص 39، باب مجالسهالعلماءوصحبتهم، ح 3، از عدّهاى از أصحاب از أحمدبنمحمّدبرقى از شريف بن سابق از فضل بن أبىقُرّة از امام صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه: قال رَسولُ اللَـهِ صَلَّىاللَـهُعَلَيْهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ: قالَتِ الحَواريّونَ لِعِيسَى: يا روحَ اللَهِ مَن نُجالِسُ؟ قالَ: مَن يُذَكِّرُكُمُ اللَهَ رُؤْيَتُهُ و يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُم فى الأَخِرَةِ عَمَلُهُ.