کتاب وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام / قسمت هشتم: وظیفه مردم در برخورد با مشکلات، وظیفه مجتهد یا متخصص، رهبری آقای حاج سید علی خامنه ای

 

  

صفحه قبل

درس‌ ششم‌ : عدم‌ جواز تقليد بر مجتهد و لزوم‌ اجراي‌ حكم‌ حاكم‌ شرع‌ مطاع‌ در تمام‌ زمينه‌هاي‌ اجتماع‌ عالم‌ اسلام‌

أعوذ بالله‌ من‌ الشّيطان‌ الرّجيم‌

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

و صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ والطّاهرين‌

و لعنة‌ الله‌ علي‌ أعدائهم‌ اجمعين‌

وظيفۀ مجتهد يا متخصّص‌

اگر يك‌ ساختمان‌ را به‌ دست‌ دو معمار يا دو مهندس‌ بدهند كه‌ اين‌ ساختمان‌ را بناء‌ كنيد ، و آن‌ دو مهندس‌ و معمار در فنّ خودشان‌ كاملاً متخصّص‌ باشند كه‌ لازمۀ تخصص‌ هم‌ استقلال‌ فكري‌ است‌ ، اگر يكي‌ از آنها نظريه‌اش‌ مثلاً اين‌ است‌ كه‌ اين‌ ساختمان‌ در اين‌ موقعيّت‌ و خصوصيّت‌ بايد شرقي‌ ساخته‌ بشود، ديگري‌ نظرش‌ اين‌ است‌ كه‌ بايستي‌ جنوبي‌ ساخته‌ بشود ؛ يا يكي‌ نظريه‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ اطاقها سه‌ متر و نيم‌ ارتفاع‌ داشته‌ باشد ، ديگري‌ مي‌گويد : بايد حتماً دو متر و هشتاد سانت‌ باشد ، يكي‌ عقيده‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ من‌ باب‌ مثال‌ پي‌ها را حتماً بايد از بتون‌ آرمه‌ بريزيم‌ و ديگري‌ مي‌گويد نه‌ كافي‌است‌ كه‌ پي‌ها را از همان‌ شفته‌ها آهك‌ بريزيم‌ و بيش‌ از اين‌ لازم‌ نيست‌ .

در اين‌ اختلاف‌ نظرها يا اينكه‌ با همديگر مي‌نشينند مشورت‌ مي‌كنند و توافق‌ حاصل‌ مي‌شود ، يعني‌ يكي‌ از آنها ديگري‌ را قانع‌ مي‌كند و با كم‌ و زياد كردن‌ نقطه‌ نظرها بالاخره‌ روي‌ نظريّۀ هر دو نفر اين‌ نقشۀ ساختمان‌ امضاء مي‌شود ، يا اينكه‌ نه‌ ؛ آنها حاضر نمي‌شوند كه‌ با توافق‌ يكديگر اين‌ ساختمان‌ بنا شود؛ چون‌ هر دو نفر از آنها يا يك‌ نفر از آنها مستقلّ برأي‌ است‌ ؛ و حاضر نيست‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ از نظر خودش‌ تجاوز كند .

در اينجا اگر بنا شود ساختمان‌ را بدست‌ يكي‌ از آنها بدهند كه‌ بنظر او ساخته‌ شود ؛ و بالاخره‌ او مهندس‌ و معمار اين‌ ساختمان‌ باشد ، مي‌خواهيم‌ ببينيم‌ وظيفۀ آن‌ معمار يا مهندس‌ ديگر چيست‌ ؟ او هم‌ أهل‌ خدمت‌ است‌ و مي‌خواهد كار بكند ؛ و در اين‌ ساختمان‌ عامل‌ مؤثّري‌ باشد ؛ و بالاخره‌ تشريك‌ مساعي‌ كند . من‌ باب‌ مثال‌ ساختمان‌ يك‌ محلّ مقدّسي‌ است‌ يك‌ مسجد است‌ و مي‌خواهد كار بكند ؛ وظيفۀ او چيست‌ ؟

 

يك‌ وقت‌ اين‌ معمار دوّم‌ تابع‌ آن‌ معمار اوّلي‌ مي‌شود در تمام‌ آراء كه‌ هر چه‌ تو در اين‌ نقشه‌ امضاء كردي‌ ، من‌ هم‌ امضاء مي‌كنم‌ كه‌ اين‌ كار مسلّماً كار غلطي‌ است‌ . زيرا بنا بفرض‌ دوّمي‌ هم‌ در اين‌ امر متخصّص‌ است‌ ، و نسبت‌ به‌ نقشۀ اوّلي‌ اشكال‌ دارد ، آنهم‌ اشكال‌ فنّي‌ ، و نمي‌تواند از نقطه‌ نظر فكر امضاء كند ؛ كه‌ اگر امضا كند ، خيانت‌ كرده‌ است‌ براي‌ اينكه‌ ممكن‌ است‌ فردا اين‌ ساختمان‌ فرو بريزد ؛ يا براي‌ زلزله‌ استحكامات‌ لازمه‌ پيش‌ بيني‌ نشده‌ باشد ، يا هوا به‌ اندازۀ كافي‌ براي‌ مدعوّين‌ و حاضرين‌ نباشد ؛ و افرادي‌ خفه‌ شوند ، و يا گاز كشي‌اش‌ درست‌ نباشد ، برق‌ كشي‌اش‌ كامل‌ نباشد ، و حريق‌ اتّفاق‌ بيفتد . امضاء او يعني‌ امضاء همۀ خطرات‌ .

بنابراين‌ در موضوعات‌ تخصّصي‌ تبعيّت‌ در رأي‌ و فكر از ديگري‌ ، صد در صد غلط‌ است‌ . هر گونه‌ تخصّصي‌ مي‌خواهد باشد ، يعني‌ انسان‌ بعد از اينكه‌ خودش‌ صاحب‌ نظر شد ديگر نمي‌تواند با بصيرتي‌ كه‌ پيدا كرده‌ ، تابع‌ رأي‌ ديگري‌ باشد . بنابراين‌ اگر اين‌ معمار طرحهاي‌ معمار ديگر را قبول‌ و امضا كند بداعي‌ اينكه‌ مثل‌ نام‌ از جملۀ معمارين‌ خارج‌ نشود ؛ يا ما هم‌ در رديف‌ معمارين‌ و افراد سرشناس‌ باشيم‌ و امثال‌ اينها ، او خيانت‌ كرده‌ است‌ پس‌ وظيفۀ عملي‌ او چيست‌ .

اينجا به‌ دو نحوه‌ مي‌تواند عمل‌ كند : يكي‌ اينكه‌ بگويد : حالا كه‌ او در فكر خودش‌ مستقلّ شد ، و اين‌ ساختمان‌ بدست‌ او افتاد ؟ ما چرا عقب‌ بمانيم‌ ؟ چه‌ و چه‌ ؟ و شروع‌ مي‌كند به‌ خرابي‌ و فساد ؛ در موقع‌ عمل‌ پي‌ها را بَد مي‌كَنَد و به‌ بنّا و عمله‌ دستور مي‌دهد آجرها را خوب‌ كار نگذارند . ملاتها را خوب‌ نريزند، خلاصه‌ دسيسه‌ مي‌كند ، رشوه‌ مي‌دهد ؛ به‌ سيم‌كش‌ها مي‌گويد سر سيم‌ها را نبندند و ... اينهم‌ كه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ خيانت‌ است‌ . نحوۀ ديگر آن‌ است‌ كه‌ مي‌گويد : حالا كه‌ من‌ الآن‌ آن‌ نظريّاتم‌ در اين‌ خصوص‌ مورد قبول‌ واقع‌ نشد ؛ به‌ آن‌ مقداري‌ كه‌ قدرت‌ دارم‌ از كمك‌ به‌ اين‌ ساختمان‌ مقدّس‌ خودداري‌ نكنم؛ من‌ هم‌ مانند يكي‌ از عاملين‌ ديگر مأمور براي‌ عمل‌ و اجراء و تصحيح‌ مي‌شوم‌ ؛ لذا با اينكه‌ خودش‌ مهندس‌ است‌ ، مي‌آيد مانند يك‌ بنّا به‌ كارگرها سر مي‌زند ؛ به‌ سيم‌ كش‌ها سر مي‌زند ؛ بهعمله‌‌ها سفارش‌ مي‌كند : آقاجان‌ آجرها را خوب‌ كار بگذاريد ؛ محكم‌ كاري‌ كنيد ! اينجا مسجد است‌ ، روي‌ سر مردم‌ فرو نيايد ، و خلاصه‌ مشغول‌ كار مي‌شود اما بدون‌ اينكه‌ در كادر هدايت‌ و نقشۀ اساسي‌ ، دخالتي‌ داشته‌ باشد .

 

اين‌ بهترين‌ كار پسنديده‌ است‌ كه‌ در صورتي‌ كه‌ از نيروي‌ فكري‌ او استفاده‌ نشده‌ ، عملاً نسبت‌ به‌ پايداري‌ اين‌ ساختمان‌ و برقراري‌ آن‌ حتي‌ الإمكان‌ كوشش‌ كند ، و تمام‌ مساعي‌ جميلۀ خود را ابراز نمايد .

مثال‌ ديگر : شما فرض‌ كنيد : بيماري‌ را به‌ دو نفر پزشك‌ متخصّص‌ سپرده‌اند . يك‌ وقت‌ است‌ كه‌ نظريّۀ هر دو براي‌ معالجۀ اين‌ بيمار مشترك‌ است‌ ؛ كه‌ در اين‌ صورت‌ هر دو تشريك‌ مساعي‌ مي‌كنند و بيمار معالجه‌ مي‌شود ؛ امّا يك‌ وقت‌ است‌ كه‌ نَه‌ ؛ اين‌ پزشك‌ مي‌گويد : اين‌ بيمار حتماً بايد عمل‌ جراحي‌ شود و غير از آن‌ هيچ‌ چاره‌اي‌ نيست‌ ؛ و پزشك‌ ديگر ايستاده‌ و مي‌گويد : تشخيص‌ تو غلط‌ است‌ ؛ و بايد با دارو معالجه‌ شود و اگر او را عمل‌ كني‌ ميميرد . ملاحظه‌ مي‌كنيد كه‌ اين‌ دو پزشك‌ در يك‌ تضارب‌ و تصادم‌ فكري‌ عميقي‌ واقع‌اند ؛ اينجا چه‌ بايد كرد ؟ اگر بيمار بدست‌ يك‌ نفر از آنها سپرده‌ شد ؛ آن‌ ديگري‌ نمي‌تواند بگويد آنچه‌ تو گفتي‌ من‌ اجمالاً قبول‌ دارم‌ ، نسخه‌ را تو بنويس‌ من‌ هم‌ امضاء مي‌كنم‌ ! اين‌ امضاء خيانت‌ است‌ . زيرا چه‌ بسا آن‌ مريض‌ بمجرّد عمل‌ بميرد ، و اين‌ عمل‌ مؤثّر در فوت‌ او باشد ، و اين‌ هم‌ كه‌ امضاء كرده‌ است‌ پس‌ شريك‌ در جرم‌ است‌ . همچنين‌ اگر بگويد : ما چكار داريم‌ كه‌ خودمان‌ را با اين‌ مسائل‌ درگير كنيم‌ ، ما هم‌ يك‌ امضائي‌ مي‌دهيم‌ و كار تمام‌ است‌ . اين‌ هم‌ خيانت‌ است‌ .

البتّه‌ اين‌ حرف‌ مربوط‌ به‌ افراد متخصّص‌ است‌ . زيرا افراد غير متخصّص‌ اصلاً نمي‌توانند نظريّه‌ بدهند ؛ بلكه‌ هميشه‌ بايد تابيع‌ متخصّص‌ باشند .

بنابراين‌ پزشك‌ متخصّصي‌ كه‌ مخالف‌ رأي‌ خودش‌ نظريّه‌ مي‌دهد ، و از روي‌ مماشات‌ و مساهله‌ و بعض‌ از أغراض‌ ، كار پزشك‌ ديگر را امضاء مي‌كند ، خيانتكار است‌ ، و در دادگاه‌ انساني‌ و همچنين‌ در پيشگاه‌ پروردگار مُجرم‌ است‌ . زيرا به‌ او مي‌گويند : تو كه‌ تشخيص‌ دادي‌ اين‌ مريض‌ اينطور است‌ ؛ چرا مساهله‌ و مسامحه‌ كردي‌ ، و او را بدست‌ آن‌ طبيب‌ ديگري‌ سپردي‌ ؟ و كار وي‌ را امضا نمودي‌ ؟

همچنين‌ اگر شروع‌ كند به‌ آشوب‌ كه‌ حالا كه‌ كار در دست‌ ما نيست‌ و امضاء ما را قبول‌ ندارند ما هم‌ شروع‌ مي‌كنيم‌ به‌ خرابكاري‌ ، وضع‌ را بهم‌ مي‌زند، غذاها را خراب‌ مي‌كند ، دواها را عوضي‌ مي‌دهد ، عمليّات‌ آن‌ جرّاح‌ را خنثي‌ مي‌كند ، و امثال‌ اينها .

 

مي‌گويند : در زمان‌ طاغوت‌ يك‌ طبيب‌ بلژيكي‌ بود كه‌ آمده‌ بود در مشهد در همين‌ بيمارستان‌ امام‌ رضا عليه‌ السّمم‌ كار مي‌كرده‌ است‌ اين‌ طبيب‌ مسيحي‌ بود ؛ و بسيار حاذق‌ و از جرّاحان‌ معروف‌ بود و بالاخره‌ هم‌ مسلمان‌ شد . يعني‌ از ادراك‌ حقّانيّت‌ دين‌ اسلام‌ و معجزات‌ حضرت‌ امام‌ رضا علي‌ السّلام‌ مسلمان‌ شد و الآن‌ هم‌ مدفنش‌ در همين‌ خواجه‌ ربيع‌ معروف‌ است‌ نامش‌ «پرفسور رُشْ بُول‌ وين‌» بود كه‌ آنرا برداشته‌ ؛ و عبدالله‌ گذارد و مدّت‌ كارش‌ در اين‌ بيمارستان‌ از سال‌ 1333 تا 1348 شمسي‌ بوده‌ است‌ .

مي‌گويند : او جرّاحي‌هاي‌ خيلي‌ خيلي‌ ماهرانه‌اي‌ انجام‌ مي‌داده‌ است‌ و لذا بعضي‌ از جرّاحان‌ همان‌ بيمارستان‌ از روي‌ حسادت‌ ، بعد از اينكه‌ او جرّاحي‌ مي‌كرد مي‌رفتند و محلّ جرّاحي‌ را آب‌ مي‌زدند كه‌ چرك‌ كند و عفونت‌ كند تا بگويند : او خوب‌ عمل‌ نكرده‌ است‌ . اين‌ عمل‌ خيانت‌ بزرگي‌ است‌ ! خيانت‌ نيست‌ ؟ حقّاً وقتي‌ انسان‌ فكر مي‌كند مي‌بيند از عظيمترين‌ جنايات‌ است‌ . آن‌ بندۀ خدا دارد كار مي‌كند ، زحمت‌ مي‌كشد روي‌ هر غرضي‌ كه‌ شما فرض‌ كنيد . آيا اين‌ كار خيانت‌ نيست‌ ؟ چرا كه‌ كار وي‌ را اوّلاً فاسد كنيد و ثانياً بيمار مظلوم‌ بي‌حركت‌ را به‌ آستانۀ مرگ‌ بكشانيد ؟

اگر مي‌خواهي‌ كار بكني‌ برو طبيب‌ بشود و بهتر عمل‌ جراحي‌ بده‌ ؛ نه‌ اينكه‌ خودت‌ را در همان‌ سطح‌ باقي‌ بگذاري‌ و بروي‌ آب‌ بزني‌ روي‌ عمل‌ جراحي‌ شخص‌ ديگري‌ كه‌ هم‌ مريض‌ را تلف‌ كني‌ و هم‌ جراح‌ را بدنام‌ كني‌ ؟ و هم‌ هزار تا ضرر ديگر ببار آوري‌ ؟ و تمام‌ فسادهائي‌ كه‌ در عالم‌ پيدا مي‌شود از همين‌ جاست‌ .

بنابراين‌ بهترين‌ راه‌ اين‌ است‌ كه‌ بگويد : حالا كه‌ نقشه‌ در دست‌ ما نيست‌ ؛ ما هم‌ به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ مي‌توانيم‌ خدمت‌ مي‌كنيم‌ ، مي‌رويم‌ به‌ بيمارستان‌ به‌ مريض‌ها سر مي‌زنيم‌ ، آمپولهايشان‌ را مي‌زنيم‌ ، فشار خونشان‌ را كنترل‌ مي‌كنيم‌ ، در مقدّمات‌ عمل‌ كمك‌ مي‌كنيم‌ ، شبها تا صبح‌ بيدار مي‌مانيم‌ ؛ و خلاصه‌ به‌ اندازۀ قدرت‌ خودكار مي‌كنيم‌ حالا نظريّۀ ما مورد قبول‌ واقع‌ بشود يا نشود .

اينها افرادي‌ هستند كه‌ نزد خدا و نزد وجدان‌ و انصاف‌ و انسانيّت‌ روسفيدند ؛ زيرا حجّت‌ دارند و مي‌گويند : ما نظريّه‌ داديم‌ ، ولي‌ حالا كه‌ بر طبق‌ آن‌ عمل‌ نشد ، هر چه‌ از دست‌ ما بر مي‌آمد ، ما كوتاهي‌ نكرديم‌ .

در هر يك‌ از رشته‌هاي‌ تخصّصي‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ بدون‌ استثناء اجتهاد هم‌ همين‌ است‌ . كسيكه‌ مجتهد مي‌شود ، مجتهد مطلق‌ ، او در امور ديني‌ ذي‌ رأي‌ و ذي‌ نظر مي‌شود ، و به‌ هيچوجه‌ انسان‌ نميتواند مجتهد را از رأيش‌ برگرداند مگر اينكه‌ برود بنشيند با او مباحثه‌ كند كه‌ جان‌ من‌ اين‌ رأيي‌ كه‌ شما داديد مگر اينكه‌ برود بنشيند با او مباحثه‌ كند كه‌ جان‌ من‌ اين‌ رأيي‌ كه‌ شما داديد بر اساس‌ اين‌ مقدّمه‌ ، و اين‌ روايت‌ ، و اين‌ دلالت‌ ، و اصل‌ بوده‌ است‌ و مثلاً اين‌ روايت‌ ضعيف‌ السّند است‌ ، بدليل‌ اينكه‌ راوي‌ آنرا كشّي‌ و نجاشي‌ تضعيف‌ كرده‌اند و متأخّرين‌ هم‌ او را تقويت‌ نكرده‌اند ، پس‌ روايت‌ ضعيف‌ السّند فلهذا اين‌ فتواي‌ شما صحيح‌ نيست‌ .

و در اين‌ صورت‌ يا قبول‌ مي‌كند و يا مي‌آيد و با انسان‌ مباحثه‌ مي‌كند كه‌ آقا شما كه‌ مي‌گوئيد اينطور و اينطور ، حرف‌ شما به‌ اين‌ دليل‌ غلط‌ است‌ . شما اين‌ معني‌ را كه‌ از اين‌ آيۀ استفاده‌ كرده‌ايد ؛ و مي‌گوئيد : دلالتش‌ اين‌ است‌ ، صحيح‌ نيست‌ ، چون‌ آيه‌ چنين‌ دلالتي‌ ندارد ؛ بلكه‌ دلالت‌ آيه‌ چيز ديگري‌ است‌ ، و شما اينطور خيال‌ كرده‌ايد .

خوب‌ انسان‌ هم‌ مي‌بيند راست‌ مي‌گويد ؛ و انسان‌ اشتباه‌ كرده‌ است‌ مي‌گويد : شما درست‌ مي‌گوئيد : و من‌ در اينجا اشتباه‌ كرده‌ام‌ ؛ و از رأي‌ خودم‌ عدول‌ مي‌كنم‌ ، و حرف‌ شما را مي‌پسندم‌ و مي‌گيرم‌ . لذا مي‌بينيم‌ موارد اختلاف‌ بين‌ فقها إلي‌ ماشآءالله‌ زياد است‌ . و مواردي‌ هم‌ كه‌ ديده‌ شده‌ است‌ فقها از رأي‌ خودشان‌ برگشته‌اند الي‌ ماشاءالله‌ زياد است‌ . و اصلاً خيلي‌ از فقها يكي‌ رأي‌ داشتند ، شاگرد در مجلس‌ درس‌ با آنها بحث‌ كرده‌ و استاد قانع‌ كرده‌ كه‌ اين‌ مطلب‌ اينطور نيست‌ ، و اين‌ يك‌ امر دائر و دارجي‌ است‌ كساني‌ كه‌ به‌ فقه‌ آشنا باشند ، مي‌دانند كه‌ از اين‌ مسائل‌ خيلي‌ زياد است‌ .

 

علاّمه‌ حلّي‌ كه‌ از بزرگترين‌ فقهاء ماست‌ ، در هر كتابش‌ يك‌ فتواي‌ خاصّي‌ دارد ، در مختَلَف‌ يك‌ فتوائي‌ دارد ، در تذكره‌ يك‌ فتوي‌ دارد ، در تحرير ، در منتهي‌ ، در هر كدام‌ از اينها فتواها مختلف‌ دارد ، بواسطۀ همين‌ جهت‌ . امّا مجتهد بدون‌ اينكه‌ كسي‌ او را قانع‌ كند و بگويد كه‌ : در اين‌ فتوي‌ اشتباه‌ كردي‌ ، از رأي‌ خودش‌ برگردد و تابع‌ مجتهد ديگر بشود جايز نيست‌ ، بلكه‌ بايد اجتهاد يعني‌ تخصّص‌ ، و تخصّص‌ يعني‌ بصيرت‌ وجداني‌ و علم‌ وجداني‌ ، و نور باطني‌ بر اينكه‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ . چراغ‌ روشن‌ است‌ . و انسان‌ با دو چشم‌ هم‌ مي‌بيند كه‌ الآن‌ چنين‌ است‌ . آنوقت‌ انسان‌ چشمش‌ را بهم‌ بگذارد و بگويد چنين‌ نيست‌ چون‌ فلانكس‌ چنان‌ گفته‌ است‌ ؛ اين‌ غلط‌ است‌ . اين‌ مي‌شود تقليد نسبت‌ به‌ شخص‌ متخصّص‌ و بهم‌ گذاشتن‌ چشم‌ نسبت‌ به‌ شخص‌ بينا و فلهذا مي‌بينم‌ كه‌ در اجازۀ اجتهادي‌ كه‌ فقها به‌ شاگردانشان‌ مي‌دهند مي‌نويسند : و يحرم‌ الله‌ عليه‌ التّقليد : يعني‌ ديگر از اين‌ ببعد تقليد بر او حرام‌ است‌ .

شخصي‌ كه‌ به‌ مرحله‌ اجتهاد برسد ، نه‌ اينكه‌ جايز اجتهاد كند بلكه‌ ديگر نمي‌تواند تقليد بكند ، تقليد حرام‌ است‌ .

اين‌ حرمت‌ در سه‌ مرحله‌ است‌ : يكي‌ حرمت‌ شرعيه‌ و يكي‌ حرمت‌ عقليه‌ و يكي‌ حرمت‌ تكوينيّه‌ يعني‌ شخص‌ بصير كه‌ نوري‌ در باطن‌ دارد و با آن‌ تشخيص‌ موضوع‌ مي‌دهد ، فطرةً و وجداناً نمي‌تواند از آن‌ برگردد . من‌ باب‌ مثال‌ عرض‌ كردم‌ پزشكي‌ كه‌ مثل‌ آفتاب‌ مي‌بيند كه‌ دل‌ درد آن‌ مريض‌ مثلاً آپانديس‌ است‌ ، نه‌ مربوط‌ به‌ كيسۀ صفرا ، اگر شما بخواهيد او را قانع‌ كنيد كه‌ آقا اين‌ كيسه‌ صفرا است‌ نه‌ آپانديس‌ ، او نمي‌تواند تقليد كند يعني‌ از نظريّه‌ و از ثبات‌ و پافشاريش‌ بر اين‌ رأي‌ نمي‌تواند تنازل‌ كند ، و تابع‌ رأي‌ ديگري‌ شود .

مجتهد هم‌ نمي‌تواند تابع‌ رأي‌ ديگري‌ بشود . اين‌ راجع‌ به‌ مسائل‌ كلّي‌ اجتهاد .

 

نفوذ حكم‌ حاكم‌ و لزوم‌ اطاعت‌ مردم‌ از او

امّا راجع‌ به‌ حكومت‌ اسلام‌ ، گفتيم‌ كه‌ : حاكم‌ اسلام‌ واحد است‌ و نمي‌شود در سيطرۀ اسلام‌ دو تا حاكم‌ باشد . وقتي‌ يكي‌ از مجتهدين‌ حاكم‌ شد حكمش‌ بر تمام‌ افراد مسلمان‌ و حتّي‌ بر مجتهدين‌ ديگر و حتي‌ بر افرادي‌ كه‌ از حاكم‌ أعلم‌اند نافذ است‌ . خداوند به‌ جهت‌ حفظ‌ مصالح‌ نظام‌ حكم‌ او را حجّيّت‌ داده‌ است‌ حالا بايد ديد وظيفۀ مجتهدين‌ ديگر چيست‌ ؟

مجتهدين‌ ديگر در عبادات‌ و معاملات‌ و حجّ و هر چيزي‌ كه‌ راجع‌ به‌ امور شخصي‌ است‌ نمي‌توانند از آن‌ حاكم‌ تقليد كنند ، زيرا اين‌ اُمور تقليدي‌ نيست‌ ؛ و تقليد بر مجتهد حرام‌ است‌ ، امّا در اُمور ولائي‌ كه‌ راجع‌ به‌ حكومت‌ است‌ ، و شرع‌ مقدّس‌ اسلام‌ اختيار آن‌ را به‌ دست‌ حاكم‌ داده‌ است‌ بر همه‌ مجتهدين‌ واجب‌ است‌ تابع‌ باشند ، و هر چه‌ او گفت‌ عمل‌ كنند . در امر جنگ‌ در امر صلح‌ ، در اخذ ماليات‌ها ، در خراب‌ كردن‌ خيابان‌ها ، در تركيب‌ اُمور ادارات‌ ، در قوانين‌ راهنمائي‌ ، در نماز عيد فطر و قربان‌ ، و تعيين‌ روز عيد فطر و روز عيد قربان‌ ، و حكم‌ بدخول‌ شهر و رؤيت‌ هلال‌ و امثال‌ ذلك‌ كه‌ مسائل‌ اجتماعي‌ يكي‌ دو تا نيست‌ الي‌ ماشاءالله‌ بسيار است‌ كه‌ اينها بايد در جامعۀ اسلام‌ يك‌ حكم‌ داشته‌ باشد ، و هيچ‌ حقّ خلاف‌ ندارد ؛ مگر انسان‌ علم‌ به‌ خلاف‌ داشته‌ باشد .

مثلاً اگر حاكم‌ اسلام‌ در شبي‌ كه‌ معلوم‌ نيست‌ شب‌ آخر ماه‌ رمضان‌ است‌ يا شب‌ اوّل‌ شوّال‌ حكم‌ كرد كه‌ : فردا عيد است‌ ، بر همه‌ واجب‌ است‌ فردا را عيد بگيرند ؛ و روزه‌ را بخورند . و ديگر نمي‌توانند بگويند : عيد بر ما ثابت‌ نيست‌ ، چون‌ استصحاب‌ رمضان‌ داريم‌ ؛ و در روايات‌ آمده‌ است‌ : صم‌ للرّوية‌ و أفطر للرّوية‌ رسول‌ خدا فرمود روزه‌ بگيريد بديدن‌ ماه‌ و بخوريد بديدن‌ ماه‌ . نَه‌ ، اين‌ سخن‌ صحيح‌ نيست‌ زيرا خود رسول‌ الله‌ فرمود حكم‌ حاكم‌ حجّت‌ است‌ . اين‌ هم‌ كلام‌ رسول‌ خدا است‌ كه‌ اگر آن‌ دليل‌ را با اين‌ دليل‌ ضميمه‌ كنيم‌ مي‌فهميم‌ صم‌ للرؤية‌ و أفطر للرؤية‌ آنجائي‌ است‌ كه‌ حكم‌ حاكم‌ نباشد ؛ و امّا اگر حكم‌ حاكم‌ آمد بر آن‌ دليل‌ حكومت‌ دارد .

مردم‌ ايران‌ هم‌ كه‌ با آية‌ الله‌ خميني‌ بيعت‌ كردند براي‌ حكومت‌ ، و روز 12 فروردين‌ كه‌ همه‌ جمع‌ شدند و بيش‌ از 98 درصد رأي‌ دادند ، بر انقراض‌ سلطنت‌ طاغوت‌ و برقراري‌ حكومت‌ اسلام‌ ، اين‌ پاي‌ صندوق‌ رفتن‌ كه‌ در واقع‌ رفراندم‌ عمومي‌ براي‌ همه‌ افراد سرتاسر مملكت‌ بود ، اين‌ بيعت‌ بود با حكومت‌ ايشان‌ ؛ و اگر ما بيعت‌ را با حاكم‌ لازم‌ بدانيم‌ كما اينكه‌ همينطور هم‌ هست‌ ؛ و در حكومت‌ بيعت‌ لازم‌ است‌ ، مردم‌ ايران‌ با ايشان‌ علاوه‌ بر اجتهاد و مقامات‌ علمي‌ در آن‌ روز بيعت‌ كردند ؛ و از آن‌ روز ايشان‌ حاكم‌ شرع‌ شدند .

بنابراين‌ از آن‌ ببعد مجتهدين‌ ديگر از نقطه‌ نظر مدارك‌ شرعي‌ نمي‌توانند با ايشان‌ در اُمور حكومتي‌ مخالفت‌ كنند ؛ گر چه‌ آراءشان‌ در مسائل‌ شرعي‌ ، و فهم‌ از آيات‌ قرآن‌ و اخبار و امثال‌ آن‌ محترم‌ است‌ ؛ امّا در مسائل‌ سياسي‌ واجتماعي‌ و آن‌ مسائلي‌ كه‌ راجع‌ به‌ حكومت‌ اسلام‌ است‌ ، و حكومت‌ را حكومت‌ واحد مي‌كند ، بايد تابع‌ حاكم‌ باشند ؛ و ديگر اظهار آراء و نظريّه‌هايي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ اين‌ حكومت‌ تزلزلي‌ مي‌آورد و شكستي‌ وارد مي‌كند ، دربارۀ مستحقين‌ از فقرا و مستمندان‌ از طبقات‌ مختلف‌ مردم‌ است‌ و جزء صدقات‌ محسوب‌ است‌ اين‌ چه‌ مربوط‌ است‌ به‌ مصارف‌ و مخارج‌ دولت‌ از حقوق‌ كارمندان‌ و غيره‌ در زمان‌ رسول‌ الله‌ و بعد از رسول‌ الله‌ نيز اين‌ مصارف‌ را از خمس‌ و زكوة‌ نمي‌كردند اين‌ مصارف‌ را از خراج‌ تأمين‌ مي‌نمودند .

 

ما نمي‌توانيم‌ بگوئيم‌ : آية‌ الله‌ خميني‌ آن‌ بالا در جماران‌ نشسته‌ ، و براي‌ ما رأي‌ مي‌دهد ؛ يا اينكه‌ مردم‌ بيچاره‌ شده‌اند ، بدبخت‌ شده‌اند و نظير اين‌ هذياناتي‌ كه‌ شنيده‌ايد . اگر انسان‌ بداند او در چه‌ موقعيّتي‌ است‌ ، در چه‌ خصوصيّتي‌ است‌ ؟ چه‌ عمري‌ را طيّ كرده‌ است‌ . و بر چه‌ اساس‌ و در چه‌ وضعيّتي‌ طي‌ كرده‌ است‌ ؟ و الآن‌ با چه‌ مشكلاتي‌ درگير است‌ بدون‌ شكّ براي‌ او از خداوند تأييد و تسديد و طول‌ عمر و رحمت‌ مي‌طلبد . بايد انسان‌ بچّه‌هاي‌ خودش‌ را براي‌ اين‌ راه‌ فدا كند ، تا از آن‌ فساد عظيم‌ جلوگيري‌ شود ، آن‌ فسادي‌ كه‌ مثل‌ سيل‌ آمده‌ ، و خانه‌ را دارد از بين‌ مي‌برد . حالا ما فكر طاقشال‌ خودمان‌ هستيم‌ كه‌ چرا طاقشالمان‌ از بين‌ مي‌رود ، سيل‌ كه‌ بيايد هم‌ طاقشال‌ را مي‌برد هم‌ كلاه‌ و دستار را و هم‌ سر و دست‌ و پا و انسان‌ و صاحب‌ دستار را و زن‌ و بچّه‌ و ساختمان‌ و مزرعه‌ و تجارتخانه‌ را ؛ همه‌ را مي‌برد . آيا سزاوار نيست‌ انسان‌ براي‌ نگهداري‌ از سيل‌ خانمان‌ برانداز طاقشال‌ خود را بردارد و در شكاف‌ و رخنۀ آب‌ بگذارد كه‌ آب‌ نيايد و پي‌ را نگيرد و ساختمان‌ بر سر انسان‌ خراب‌ نشود ؟

لذا هر كس‌ از من‌ سؤال‌ مي‌كرد ، مي‌گفتم‌ : حكم‌ اسلام‌ لازم‌ الإجراء است‌ ، و الآن‌ آية‌ الله‌ خميني‌ حاكم‌ اسلام‌اند ، و اوامر ايشان‌ بر همه‌ مطاع‌ است‌ . مالياتها بايد داده‌ شود . براي‌ ما كه‌ برگۀ آب‌ و برق‌ و تلفن‌ مي‌آوردند مي‌گفتم‌ : زودتر پول‌ آن‌ را بدهيد كه‌ شايد دولت‌ به‌ اين‌ پول‌ احتياج‌ داشته‌ باشد ، يك‌ قدري‌ زودتر در صندوقش‌ ريخته‌ شود .

وقتي‌ دولت‌ مي‌گويد : مثلاً اجناس‌ در بازار آزاد نبايد خريد و فروش‌ بشود، ديگر انسان‌ جايز نيست‌ خريد و فروش‌ آزاد بكند ، نمي‌تواند بكند . چرا؟ چون‌ دولت‌ گفته‌ است‌ و دولت‌ را هم‌ حاكم‌ معيّن‌ كرده‌ است‌ و حاكم‌ مي‌گويد : اين‌ كار را نكنيد . رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وقتي‌ حاكمي‌ را براي‌ جائي‌ مي‌فرستادند ، اوامر او واجب‌ الإطاعه‌ بود ، همه‌ اطاعت‌ مي‌كردند ، هر چه‌ مي‌گفت‌ بايد مردم‌ بپذيرند ، چون‌ حاكم‌ از طرف‌ رسول‌ خدا است‌ . در روايات‌ داريم‌ كه‌ فقهاء امّت‌ من‌ و رُوات‌ احاديث‌ ما حجّت‌ خدا هستند از طرف‌ ما بر شما ، و ما حجّتيم‌ بر آنها از طرف‌ خدا ، كسي‌ كه‌ ردّ كند آنها را ، ردّ ما كرده‌ است، و كسيكه‌ ردّ ما كند ردّ خدا كرده‌ است‌ و كسي‌ كه‌ ردّ خدا كند د رحكم‌ شرك‌ بالله‌ است‌ .

 

انسان‌ بايد تمام‌ اين‌ مسائل‌ را مو به‌ مو عمل‌ كند ، تا با هواي‌ نفس‌ خداي‌ ناكرده‌ آميخته‌ نشود ؛ من‌ و توئي‌ پيش‌ نيايد . اگر رياست‌ بدست‌ تو نيفتاد و بدست‌ او افتاد ، خوش‌ به‌ حالت‌ كه‌ بدست‌ تو نيفتاد اگر بدست‌ تو افتاده‌ بود چطور مي‌شد ؟ خدا را شكر كن‌ حالا كه‌ او مسئوليّت‌ را پذيرفته‌ است‌ و بار را تحمّل‌ كرده‌ است‌ تو هم‌ اگر در اخلاص‌ و نيّت‌ خود صاف‌ و صادق‌ باشي‌ چه‌ فرقي‌ مي‌كند ، كار بنام‌ تو باشد يا به‌ نام‌ او ، مسلمين‌ داراي‌ عزّت‌ و سعادت‌ بشوند ، از زير پرچم‌ كفر بيرون‌ بيايند ، پرچم‌ اسرائيلي‌ بر سرشان‌ نباشد ، پرچم‌ آمريكائي‌ نباشد پرچم‌ روسيه‌اي‌ نباشد ، عمدۀ مطلب‌ اين‌ است‌ .

حالا برنج‌ گران‌ باشد ، روغن‌ گير نيايد ، اينها يك‌ مشكلاتي‌ است‌ كه‌ خيلي‌ مهمّ نيست‌ شما بگوئيد : انسان‌ آخرش‌ از گرسنگي‌ هم‌ بميرد . غير از اين‌ كه‌ نيست‌ . آيا اگر انسان‌ زنده‌ باشد و زير پرچم‌ آمريكا باشد بهتر است‌ يا بميرد و زير پرچم‌ كفر نباشد ؟

من‌ براي‌ شما يك‌ مثال‌ مي‌زنم‌ : اگر شما شب‌ با خانوادۀ خودتان‌ در باغ‌ خودتان‌ خوابيده‌ايد يك‌ مرتبه‌ ببينيد كه‌ دشمن‌ آمده‌ و مي‌خواهد با ناموس‌ شما خيانت‌ كند به‌ زن‌ شما تجاوز كند آيا شما عازم‌ دفاع‌ مي‌شويد يا نه‌ ؟ او ناموس‌ شماست‌ مادر اولاد و نسل‌ شماست‌ ، حيات‌ و بقاء شما به‌ اوست‌ ، لذا شما حتماً براي‌ دفاع‌ قيام‌ مي‌كنيد تا سر حد قتل‌ كه‌ گر كشته‌ بشويد به‌ بهشت‌ مي‌رويد، و اگر دشمن‌ را هم‌ بكشيد به‌ بهشت‌ مي‌رويد ؛ زيرا كسي‌ را كشته‌ايد كه‌ از زيّ خودش‌ تجاوز كردها ست‌ آيا اين‌ كار را مي‌كنيد يا نمي‌كنيد ؟

 

آيا مي‌گوئيد : نه‌ من‌ بايد خوابم‌ خوش‌ باشد ، و غذايم‌ لذيذ باشد ، و اگر من‌ بروم‌ كشته‌ بشوم‌ ديگر چه‌ كسي‌ زير اين‌ درخت‌ بنشيند ؟ و از اين‌ نسيم‌ ملايم‌ استفاده‌ كند ؟ نه‌ . اين‌ غلط‌ است‌ . چون‌ دشمن‌ مي‌آيد و مي‌گيرد ، نه‌ تنها ناموس‌ شما را مي‌گيرد ، بلكه‌ خود شما را هم‌ مي‌گيرد و جلوي‌ زنتان‌ سر مي‌بُرد .

آزاديت‌ به‌ دستۀ شمشير بسته‌اند         مردان‌ هميشه‌ تكيۀ خود را بدو كنند

امر طبيعت‌ است‌ كه‌ بايد شود ضعيف‌     هر ملّتي‌ كه‌ راحتی‌ و عيش‌ خو كنند

مسأله‌ از اين‌ قرار است‌ و ما چون‌ دورانهاي‌ بسيار طولاني‌ در زير ذلّ عبوديّت‌ و استعمار و فشار بوده‌ايم‌ ، عيناً مانند آدمهاي‌ ترياكي‌ يا هروئيني‌ كه‌ چشم‌ و گوششان‌ پر است‌ از آن‌ دود و دمه‌ها و ديگر حسّ ادراك‌ هواي‌ لطيف‌ ندارند ، و منگند . ما هم‌ هنوز مثل‌ اينكه‌ خوب‌ نمي‌خواهيم‌ بفهميم‌ : اسلام‌ يعني‌ چه‌ ؟ حكومت‌ اسلام‌ يعني‌ چه‌ ؟ استقلال‌ يعني‌ چه‌ ! باز ذهنمان‌ مي‌رود سراغ‌ اينكه‌ مثلاً چرا پارچه‌ گران‌ است‌ ! چرا فلان‌ و فلان‌ است‌ ؟

آقاجان‌ وقتي‌ پارچه‌ گران‌ شد ، انسان‌ بدون‌ پارچه‌ زندگي‌ مي‌كند ، لباسش‌ را وصله‌ مي‌كند ، ديگر از قصّۀ اصحاب‌ صفّه‌ كه‌ بالاتر نيست‌ ، اصحاب‌ صفّه‌ حتّي‌ ساتر عورت‌ نداشتند ، و نماز نمي‌توانستند بخوانند .

پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ آنها دستور داده‌ بودند دو زانو بنشينند ، و پشت‌ به‌ ديوار كنند ، و به‌ اين‌ حال‌ عرياناً نماز بخوانند تا عورتشان‌ مشهود نشود ، آنها غذا نداشتند ، هيچ‌ نداشتند يك‌ خرما را چند قسمت‌ مي‌كردند و هر قسمت‌ از يك‌ خرما را به‌ يك‌ نفر مي‌دادند . آن‌ وقت‌ اينها شدند نگهدار اسلام‌ .

خداوند مي‌فرمايد : «لَئِن‌ شَكَرْتُم‌ لَازِيدَنَّكُم‌ وَ لَئِن‌ كَفَرْتُم‌ إنَّ عَذَابِي‌ لَشَدِيد» حالا كه‌ خداوند اين‌ موهبت‌ بزرگ‌ را به‌ ما ارزاني‌ داشته‌ است‌ بايد قدرداني‌ كرد . و دستورات‌ حاكم‌ اسلام‌ را اجرا نمود ، لذا دادن‌ ماليات‌ لازم‌ است‌. حضور در نماز جمعه‌ واجب‌ است‌ ؛ و انسان‌ نبايد اشكال‌ كند كه‌ من‌ در عدالت‌ امام‌ جمعه‌ شك‌ دارم‌ ، امام‌ جمعه‌ را حاكم‌ نصب‌ مي‌كند ، و عدالت‌ او بر عهدۀ حاكم‌ است‌ نه‌ بر عهدۀ ما ؛ چون‌ در هر شهر كه‌ يك‌ نماز جمعه‌ بيشتر نمي‌تواند اقامه‌ بشود ، و همۀ افراد هم‌ بايد شركت‌ كنند ، و چه‌ بسا همين‌ امشب‌ حاكم‌ اسلام‌ ، شخصي‌ را براي‌ امامت‌ نماز جمعه‌ براي‌ فلان‌ شهر مي‌فرستد ، مردم‌ چه‌ مي‌دانند كه‌ او عادل‌ هست‌ يا نه‌ ؟ امّا به‌ اتّكاء گفتار حاكم‌ بر همه‌ واجب‌ است‌ كه‌ بيايند و به‌ او اقتدا كنند ، و اگر بگويند : ما عدالتش‌ را نمي‌دانيم‌ گناهكارند . در اين‌ نمازهاي‌ عادي‌ شناخت‌ عدالت‌ بعهدۀ ماست‌ و اما در نماز جمعه‌ بعهدۀ حاكم‌ است‌ عيناً مانند قاضي‌ را كه‌ حاكم‌ معيّن‌ مي‌كند تشخيص‌ عدالتش‌ بعهدۀ مردم‌ نيست‌ . پس‌ ما بايد برويم‌ و در هر نماز جمعه‌اي‌ شركت‌ كنيم‌ و اوامر حاكم‌ را اطاعت‌ نمائيم‌ ؛ و به‌ اندازه‌اي‌ هم‌ كه‌ مي‌توانيم‌ بايستي‌ در مسائل‌ جميلۀ حكومت‌ اسلام‌ كوشش‌ كنيم‌ و دلسوز باشيم‌ . آن‌ مقداري‌ كه‌ از دستمان‌ بر مي‌آيد انجام‌ دهيم‌ آن‌ مقداري‌ كه‌ از فكرمان‌ بر مي‌آيد ارائه‌ طريق‌ كنيم‌ .

 

وظيفه‌ مردم‌ در برخورد با مشكلات‌

بارها من‌ به‌ دوستان‌ و رفقا عرض‌ كرده‌ام‌ كه‌ : اين‌ حكومت‌ كه‌ شما مي‌گوئيد فلان‌ ضعف‌ و فلان‌ ضعف‌ را دارد مسلّماً بدانيد كه‌ : آية‌ الله‌ خميني‌ كه‌ حالا حكومت‌ را بدست‌ گرفته‌ است‌ نمي‌تواند يك‌ مُشت‌ فرشتۀ آسماني‌ بياورد و مردم‌ را اداره‌ كنند . آخر اين‌ حكومت‌ بدست‌ خود ما بايد اداره‌ شود . ما كه‌ خودمان‌ را مي‌شناسيم‌ كه‌ چه‌ آدمهاي‌ شارلاتاني‌ هستيم‌ . شما كه‌ از زيد تنقيد مي‌كنيد ، از فلان‌ و فلان‌ بد مي‌گوئيد ، اين‌ خود ما هستيم‌ . و اين‌ حكومت‌ بدست‌ خود ماست‌ ؛ و اين‌ خيانتهائي‌ است‌ كه‌ خودمان‌ داريم‌ بدست‌ خودمان‌ انجام‌ مي‌دهيم‌ .

بنابراين‌ در اين‌ حكومت‌ ما دو وظيفه‌ داريم‌ : يكي‌ اينكه‌ كارهاي‌ خوب‌ را تقويت‌ كنيم‌ تعريف‌ كنيم‌ و بگوئيم‌ بَه‌ بَه‌ چه‌ نماز جمعه‌هايي‌ بر پا مي‌شود ؟ چه‌ خطبه‌ها خوانده‌ مي‌شود ؟ الآن‌ در تمام‌ مملكت‌ يك‌ دكان‌ شراب‌ فروشي‌ پيدا نمي‌شود ، ما از بين‌ منزلمان‌ تا مسجد قائم‌ كه‌ هفت‌ هشت‌ دقيقه‌ بيشتر راه‌ نبود ، چند تا شراب‌ فروشي‌ بود ، ظهر كه‌ مي‌خواستيم‌ برويم‌ براي‌ مسجد ، اين‌ دخترها و پسرها در يك‌ ساعت‌ با هم‌ مرخّص‌ مي‌شدند . پسرهائي‌ كه‌ قدشان‌ به‌ اندازۀ يك‌ درخت‌ مي‌رسيد و دخترها هم‌ از آنها كوتاه‌تر نبودند ، اينها در وسط‌ خيابان‌ چه‌ شلنگ‌ تخته‌هائي‌ مي‌انداختند . دخترها با دامن‌هاي‌ كوتاه‌ و پسرها هم‌ با همان‌ شلوارهاي‌ كذائي‌ اينها همه‌ جلو چشم‌ ما بود . ديگر اينها هيچكدام‌ بحمدالله‌ ديده‌ نمي‌شود . آيا اينها از مزاياي‌ حكومت‌ اسلام‌ نيست‌ ؟ و علاوه‌ بر اين‌ شما چه‌ مي‌خواهيد ؟ آيا دوست‌ داريد دو مرتبه‌ جلوي‌ محمّد رضا تا كمر خم‌ بشويد ؟ يا جلوي‌ همان‌ اشرف‌ خانم‌ كه‌ اوّل‌ قاچاقچي‌ دنيا بود ؛ و صندوقهاي‌ هروئين‌ را خودش‌ از مرز وارد مي‌كرد تا كمر خم‌ بشويد و دست‌بوسي‌ كنيد ؟ اين‌ است‌ ؟ اگر اين‌ را مي‌خواهيد ، مباركتان‌ باشد . إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي‌ يُغَيِّرُو مَا بِأَنفُسِهِمْ .

امّا اگر آنرا نمي‌پسنديد ؛ بايد با اين‌ مشكلات‌ بسازيد ، و شكّي‌ نيست‌ كه‌ عزّت‌ با راحتي‌ و خوش‌ خوراكي‌ و تنّعم‌ نمي‌سازد ؛ بلكه‌ عزّت‌ با تحمّل‌ مشكلات‌ و صبر و قناعت‌ توأم‌ است‌ . أئمّۀ ما ، پيغمبر عظيم‌ الشأن‌ ما اينطور بوده‌اند و راه‌ همين‌ است‌ .

 

پس‌ ما بايد هميشه‌ كارهاي‌ خوب‌ و مثبت‌ را تقويت‌ كنيم‌ .

امّا وظيفۀ ديگر ما اينست‌ كه‌ : كارهاي‌ منفي‌ و خرابيها را هم‌ اصلاح‌ كنيم‌ ؛ اگر ديديم‌ يك‌ جاي‌ اين‌ ديوار يك‌ آجرش‌ كم‌ شده‌ است‌ نبايد بگوئيم‌ حالا كه‌ اينطور است‌ ما هم‌ بزنيم‌ يك‌ آجر ديگرش‌ را بشكنيم‌ ! نخير اين‌ آجر را بر مي‌داري‌ و با اين‌ ملات‌ مي‌چسباني‌ ! اگر ديديد مثلاً يكي‌ از مصادر امور يك‌ كار خلافي‌ كرد ، اگر ما بيائيم‌ و در مجلس‌ خودمان‌ بنشينيم‌ و از او بدگوئي‌ كنيم‌ ، اين‌ چه‌ فايده‌ دارد ؟ بدگوئي‌ از او در نزد شما چه‌ فايده‌ دارد ؟ اگر او كار زشتي‌ كرده‌ ما بايد به‌ خود او متّصل‌ بشويم‌ ، بهر قسمي‌ كه‌ مي‌توانيم‌ ، و به‌ او بفهمانيم‌ ، و بگوئيم‌ كه‌ : اين‌ كار شما غلط‌ است‌ ، اين‌ كار را نكنيد . بدون‌ اينكه‌ كسي‌ مطّلع‌ بشود .

اين‌ است‌ راه‌ اصلاح‌ ، نه‌ بدگويي‌ در غياب‌ او . اين‌ بدگويي‌ جز خرابي‌ و فساد كاري‌ نمي‌كند . و خلاصه‌ اين‌ مطالبي‌ كه‌ عرض‌ كردم‌ اصاس‌ حكومت‌ شرعيّۀ ما و اساس‌ دين‌ و قانون‌ ما ، و ما بر همين‌ نهج‌ بايد حركت‌ كنيم‌ . مثلاً اگر حاكم‌ دستور داد كه‌ برويد براي‌ جنگ‌ بر همه‌ واجب‌ است‌ به‌ جنگ‌ بروند و به‌ نحو وجوب‌ كفائي‌ يعني‌ باندازۀ مَن‌ بِهِ الكِفَايَه‌ بايد به‌ جنگ‌ بروند تا آنجائي‌ كه‌ اعلام‌ كنند ديگر محتاج‌ نيستيم‌ ؛ كما اينكه‌ ملاحظه‌ مي‌كرديد كه‌ مي‌گفتند ما ديگر محتاج‌ نيستيم‌ ؛ حالا نيائيد تا اطّلاع‌ ثانوي‌ .

و بنده‌ در همين‌ مدّت‌ حيات‌ آية‌ الله‌ خميني‌ بارها به‌ رفقا گفتم‌ كه‌ : اگر ايشان‌ بر خود من‌ هم‌ بعنوان‌ وجوب‌ تعييني‌ امر كنند كه‌ برو بجنگ‌ ! من‌ مي‌روم‌ چرا؟ چون‌ اينجا نظر شخصي‌ نبايستي‌ اعمال‌ بشود ؛ نظر شخصي‌ در اينكه‌ آيا اين‌ جنگ‌ صلاح‌ هست‌ يا نيست‌ ؟ كِي‌ شروع‌ شده‌ ؟ كِي‌ بايد تمام‌ شود ! كجا خوب‌ بود صلح‌ مي‌شد ؟ و امثال‌ آن‌ ؛ اينها مسائل‌ و نظرهائي‌ است‌ كه‌ براي‌ انسان‌ هست‌ ؛ و چه‌ اشكالي‌ دارد كه‌ براي‌ همه‌ هم‌ باشد . امّا در تصميم‌ گيري‌ها و موارد تقاطعِ انظار انسان‌ بايد تابع‌ باشد ؛ عملاً اگر تخلّف‌ كند ، مجرم‌ است‌ و گناهكار .

 

رهبري‌ جناب‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد علي‌ خامنه‌اي‌

همچنين‌ بعد از رحلت‌ آية‌ الله‌ خميني‌ كه‌ عنوان‌ رهبري‌ را به‌ جناب‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد علي‌ خامنه‌اي‌ سپرده‌اند ؛ در اينجا هم‌ بايستي‌ ما وظيفۀ خودمان‌ را بدانيم‌ ، چون‌ بدون‌ اشكال‌ از اين‌ ببعد عنوان‌ تقليد از عنوان‌ حكومت‌ جدا شد يعني‌ ديگر جناب‌ آقاي‌ خامنه‌اي‌ مرجع‌ تقليد مردم‌ نيستند ؛ زيرا بدون‌ شك‌ در تقليد عنوان‌ أعلميّت‌ لازم‌ است‌ ، اما در حكومت‌ هم‌ گر چه‌ أعلميّت‌ لازم‌ است‌؛ ولي‌ چون‌ به‌ حسب‌ جهاتي‌ نتوانستند اعلميّت‌ فقهي‌ را با قدرت‌ رهبري‌ در يك‌ فرد جمع‌ كنند و شخصي‌ از نقطۀ نظر استنباط‌ مدارك‌ فقهيّه‌ و دينيّه‌ أعلم‌ از همه‌ ؛ و از جهت‌ قدرت‌ رهبري‌ هم‌ بهترين‌ مردم‌ و با كفايت‌ترين‌ و بصيرت‌دارترين‌ مردم‌ امروز باشد پيدا كنند لذا اين‌ تفكيك‌ پيدا شد .

از نقطه‌ نظر اينكه‌ عنوان‌ بيعت‌ با ايشان‌ هم‌ بر اساس‌ رهبري‌ بعد از آية‌ الله‌ خميني‌ بوده‌ است‌ ؛ اطاعت‌ از ايشان‌ هم‌ در امور اجتماعي‌ و سياسي‌ كه‌ لازمۀ رهبري‌ است‌ واجب‌ مي‌باشد ؛ و ايشان‌ هم‌ بحمدالله‌ فردي‌ است‌ مجاهد و عامل‌ و مدبّر و متديّن‌ و بنده‌ گرچه‌ تا بحالايشان‌ را ملاقات‌ نكرده‌ام‌ ؛ ولي‌ يك‌ روز كه‌ مرحوم‌ شهيد مطهّري‌ آمده‌ بودند به‌ منزل‌ ما ، از ايشان‌ سؤال‌ كردم‌ : چه‌ افرادي‌ در شوراي‌ انقلاب‌ شركت‌ دارند ؟ ايشان‌ چند نفر را اسم‌ بردند كه‌ يكي‌ از آنها آقاي‌ خامنه‌اي‌ بودند كه‌ در آن‌ هنگام‌ چندان‌ هم‌ بين‌ مردم‌ معروف‌ نبودند بعد هم‌ از ايشان‌ پرسيدم‌ : آقاي‌ خامنه‌اي‌ چطور آدمي‌ است‌ ؟ گفتند آدم‌ خوب‌ و وزين‌ و عاقل‌ و مدبّر و آدم‌ مجاهدي‌ است‌ و خلاصه‌ آقاي‌ مطهّري‌ از ايشان‌ تعريف‌ كرد . و در اين‌ هفت‌ هشت‌ ساله‌ كه‌ زمام‌ امور بدست‌ ايشان‌ بوده‌ است‌ آنچه‌ به‌ گوش‌ ما خورده‌ خدمات‌ خوبي‌ بوده‌ است‌ چه‌ از نظر خطبه‌هايي‌ كه‌ در نماز جمعه‌ ايراد كرده‌اند ؛ و چه‌ مسافرتهايي‌ كه‌ به‌ براي‌ اعلاء اسلام‌ و مسلمين‌ انجام‌ داده‌اند خلاصه‌ من‌ حيث‌ المجموع‌ يك‌ آدم‌ جا افتاده‌ و عاقل‌ و دلسوزيست‌ براي‌ دين‌ ؛ و در اين‌ كوران‌ انقلاب‌ امتحانات‌ زيادي‌ داده‌اند كه‌ نتايج‌ خوبي‌ داشته‌ است‌ ؛ و شايد هم‌ بر همين‌ اساس‌ نمايندگان‌ خبرگان‌ ايشان‌ را انتخاب‌ كرده‌اند .

چون‌ همين‌ جامعيّت‌ مسألۀ مهمّي‌ است‌ براي‌ عطف‌ نظر و توجّه‌ نمايندگان‌ خبره‌ . خبرگان‌ افرادي‌ هستند متخصّص‌ و زحمت‌ كشيده‌ و بعضي‌ از آنها را كه‌ من‌ مي‌شناسم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ احمد آذري‌ قمي‌ ، و آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد مهدي‌ روحاني‌ ، و آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ ايزدي‌ نجف‌ آبادي‌ اينها همه‌ خودشان‌ مجتهدند ، و افراد پاكيزه‌اي‌ هستند به‌ تمام‌ معني‌ . اينها مردمي‌ هستند سابقه‌دار كه‌ چندين‌ دوره‌ درسهاي‌ آية‌ الله‌ بروجردي‌ را ديده‌اند ، و از شاگردان‌ ممتاز آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد محمّد داماد بوده‌اند .

خبرگان‌ بعنوان‌ نمايندگان‌ هستند از جماعت‌ كثيري‌ كه‌ ايشان‌ را انتخاب‌ كرده‌اند ؛ يعني‌ انتخاب‌ هر خبره‌ بعنوان‌ بيعت‌ جماعت‌ كثيري‌ است‌ كه‌ اين‌ شخص‌ خبره‌ بلندگو و وكيل‌ و نمايندۀ آنهاست‌ . پس‌ انتهاب‌ اين‌ خبره‌ و بيعت‌ او در واقع‌ بيعت‌ آن‌ جماعتي‌ است‌ از مردم‌ كه‌ اين‌ خبره‌ را معيّن‌ كرده‌اند . بنابراين‌ اكثريّت‌ آراء خبرگان‌ كه‌ همان‌ اكثريّت‌ آراء اهل‌ حلّ و عقد است‌ اگر بيعت‌ همۀ مردم‌ نباشد ، لااقلّ بيعت‌ اكثريّت‌ مردم‌ با ايشان‌ بعنوان‌ حكومت‌ خواهد بود .

و وقتي‌ اين‌ بيعت‌ انجام‌ گرفت‌ ، آنوقت‌ ايشان‌ از طرف‌ اسلام‌ منصوب‌ مي‌شود براي‌ حكومت‌ ؛ و مردم‌ بايد در امر حكومت‌ و سياست‌ و تصميم‌ گيريهائي‌ كه‌ راجع‌ به‌ اصل‌ اجتماع‌ اسلامي‌ است‌ ـ جز امر تقليد كه‌ اختصاص‌ بهمان‌ أعلم‌ امّت‌ دارد ـ از ايشان‌ اطاعت‌ كنند بهمان‌ كيفيّتي‌ كه‌ عرض‌ شد و در اينجا لازم‌ است‌ أعلم‌ امّت‌ اين‌ رهبري‌ را نتفيذ و تأييد كند ؛ و برايشان‌ لازم‌ است‌ كه‌ امور واقعه‌ را طبق‌ نظر و رأي‌ اعلم‌ امّت‌ به‌ جريان‌ اندازند .

در اين‌ صورت‌ مردم‌ ديگر نگويند ايشان‌ كه‌ در فلان‌ مسأله‌ به‌ ما امر نكرده‌ است‌ . بلكه‌ همينكه‌ ايشان‌ وزيري‌ را براي‌ امري‌ مي‌گمارد ، و آن‌ وزير براي‌ خودش‌ مدير كل‌ و معاون‌ معيّن‌ مي‌كند ؛ و آنها هم‌ براي‌ خودشان‌ افراد زير دستي‌ تا برسد به‌ آن‌ خادم‌ و پاسبان‌ تمام‌ اينها تحت‌ رهبري‌ و حكومت‌ ايشان‌ حساب‌ مي‌شوند .

فلهذا الآن‌ كه‌ مثلاً مي‌خواهيم‌ از خيابان‌ عبور كنيم‌ بايد متوجّه‌ باشيم‌ كه‌ از خط‌ كشي‌ عابر پياده‌ بگذريم‌ ، زيرا كه‌ حاكم‌ اينطور گفته‌ ؛ و بايد راننده‌ها متوجّه‌ باشند كه‌ وقتي‌ مي‌خواهند ماشين‌ را سر چهار راه‌ متوقف‌ كنند خط‌ عابر را نگيرند و ماشين‌ دارهاي‌ مشهد بخصوص‌ نبايستي‌ مارپيچ‌ حركت‌ كنند بلكه‌ راه‌ را براي‌ عابر پياده‌ باز بگذارند و او را مقدّم‌ بدارند. اينها همه‌ امور شرعي‌ است‌ ، و واقعاً اگر ما در همۀ اين‌ امور دقّت‌ كنيم‌ و وجدان‌ خودمان‌ را با آنها سازش‌ بدهيم‌ ، مي‌بينيم‌ كه‌ چقدر اسلام‌ در روح‌ ما أثرات‌ مثبت‌ مي‌گذارد ؛ و زندگاني‌ دنيائي‌ ما را رو به‌ سعادت‌ و رشد و كمال‌ مي‌برد ، و عاقبتمان‌ هم‌ كه‌ بجاي‌ خودش‌ محفوظ‌ است‌ .

 

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند :

ثلاث‌ لا يغلّ عليهن‌ قلبُ امرءٍ مسلمٍ : اخلاص‌ العمل‌ لله‌ ، والنصيحَةُ لائمّة‌ المسلمين‌ ، و اللّزوم‌ بجماعتهم‌ سه‌ چيز است‌ كه‌ لازم‌ و واجب‌ است‌ تمام‌ مردمان‌ مسلمان‌ آن‌ را بگيرند و از دست‌ ندهند يعني‌ هيچ‌ مسلمي‌ نمي‌تواند آن‌ را بپذيرد ، و در مقابل‌ اين‌ سه‌ امر ، هيچ‌ قلب‌ مسلمي‌ نيست‌ كه‌ كدر و ناراحت‌ و آلوده‌ باشد ؛ بلكه‌ در برابر اين‌ سه‌ امر پاك‌ و صاف‌ و خالص‌ است‌ . يكي‌ اينكه‌ انسان‌ عملش‌ را براي‌ خدا انجام‌ بدهد . حساب‌ تو ومني‌ از بين‌ برود، و انسان‌ خودش‌ را يكي‌ از افراد جامعه‌ بداند و به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ قدرت‌ دارد براي‌ برقرار محور اسلام‌ و حكومت‌ اسلام‌ و مصالح‌ مسلمين‌ تشريك‌ مساعي‌ كند ؛ دوّم‌ نصيحت‌ به‌ أئمّۀ مسلمين‌ و زمامداران‌ و امامان‌ و حاكمان‌ آنها ، سوّم‌ التزام‌ به‌ شركت‌ كردن‌ در اجتماعات‌ مسلمانان‌.

والسّلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌

دنباله متن