أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين
و لعنة الله علي اعدائهم أجمعين
مطالب به اينجا رسيد كه ما آماده شديم براي شركت در مجلس خبرگان ، و افرادي را معرّفي كرديم و «حزب جمهوري اسلامي» كانديدهاي ديگري را معرئفي كرده بود . و حاضر نشد كه اين كانديدهاي طهران كه علماي اصيل و شناسا براي خود مردم طهران بودند ، بجاي كانديداهاي خودش معرّفي كند ! بلكه گفت : ما فقط يك نفر از شما را ميتوانيم جزء ليست خودمان بياوريم ، آنهم نه در رديف اوّل و دوّم ، بلكه در همان رديفهاي وسط . و لذا آية الله آقاي «حاج شيخ محمّد باقر آشتياني» كه در آن وقت «شيخ العلماء طهران محسوب ميشدند» و از همه آنها تقريباً مسنّتر بودند اوقاتشان تلخ شد . و من حيث المجموع ، ايشان هم آن مطلب را قبول نكردند و خودشان گفتند : «اصلاً من در مجلس خبرگان شركت نميكنم» .
لذا ما ديديم از طريق ديگري ميتوانيم وارد بشويم كه حتماً هم مظفّر خواهيم بود زيرا كانديدهاي «حزب جمهوري اسلامي» يك افرادي بودند كه حزب معرّفي كرده بود و مردم به آنها شناخت زيادي نداشتند ؛ و ليكن اين افرادي از علماء طهران كه معرّفي شده بودند ، براي مردم بومي طهران ، شناخته شده بودند و اگر ما اسامي آنها را اعلام ميكرديم بيشتر اهالي طهران به آنها رأي ميدادند .
البتّه ديگر وقتي براي تبليغ باقي نمانده بود گرچه نيازي هم به تبليغ نبود ، همين كه نام اينها را به مساجد و تكايا ميداديم و أئمّۀ جماعت اعلام ميكردند كافي بود كه همه به اينها رأي بدهند . تصميم هم بر همين شد كه اصلاً به حزب جمهوري كار نداشته باشيم ، حزب افراد خودش را معرفي كند ما هم وظيفۀ خودمان را انجام ميدهيم و بر همين آستانه هم امر قرار گرفت .
بعد خبر آمد كه : اگر شما اينكار را بكنيد حزب جمهوري در صدد مخالفت بر ميآيد يعني در مقابل عمل شما ساكت نمينشيند ! حتّي در بعضي از شهرستانها هم كه حزب يك شخصي را براي خودش معرّفي كرده بود و اهالي آنجا شخص ديگري را معيّن كرده بودند ، كار به مخالفت و تهديد كشيد شده بود و لذا عالم آن شهر هم دست از كانديدائي خودش برداشته بود و امر را به حزب سپرده بود .
ما اوّل گفتيم : چه اشكال دارد مخالفت بشود در مواردي كه انسان بايد به وظيفۀ خودش عمل كند ، اين مخالفتها و درگيريها هم طبعاً هست ؛ و در صورت مخالفت هم بالاخره ما پيش ميبريم ؛ چون علماء شناخته شده طهران افرادي هستند كه با وجود شناسائي و سوابقي كه در بين مردم دارند ، حزب نميتواند در تصادم و تزاحم با اينها جلو بيفتد .
امّا بعد اطّلاع دادند كه : آية الله خميني به نحوي اكيد دستور دادهاند بر اينكه در تعيين كانديدها اختلاف پيش نيايد و با سِلم و مسالمت بگذرد و نگذاريد اختلاف پيش بيايد ، و اين امر ، امر مهمّي بود . ما ميخواهيم اسلام را در اين موقعيّت و با اين شرايط نگهداريم . ما بايد وجود ايشان و رهبري ايشان و زحماتي كه ايشان كشيدهاند را در نظر داشته باشيم كه حالا يك حرفي پيش نيايد و اختلاف و سر و صدايي بلند نشود ، و بر اساس همين موقعيت و اقتضائات براي اسلام كار كنيم ، بهر اندازهاي كه شد ، شد ؛ ما بيش از اين وظيفهاي نداريم .
لذا اين آقايان طهران همه از دادن نام خودشان به وزارت كشور ، براي تعيين كانديدا ، خودداري كردند و يكنفر از اينها در مجلس خبرگان شركت نكرد و كانديدا نداد و حزب جمهوري هم كانديدهاي خودش را معرّفي كرد و آنها هم شايد همهشان در ميان ساير كانديداها برنده شدند و مجلس خبرگان از آنجا تشكيل شد .
بعد از اين عمل ما گفتيم : حالا بايد چكار كنيم ؟ قرار شد همين مطالب علمي و انتشاراتي را كه داريم براي مجلس خبرگان بفرستيم و تأييد كنيم اين مسائل را ، لذا آن نامه به حضرت آية الله خميني را دربارۀ پيش نويس قانون اساسي كه در نسخههاي خيلي زيادي چاپ شده بود براي تمام لجنههاي مجلس خبرگان كه در آن موقع هفت لجنه بود و هر لجنه مأمور رسيدگي به يك فقره از فقرات قانون اساسي بودند فرستاديم . و براي هر لجنه جداگانه يك نامۀ توضيحي نوشتيم و بعد علاوه بر آن براي هر يك از افراد خبرگان هم جداگانه فرستاديم . وقتي هم كه مجلس شوراي اسلامي تشكيل شد براي تمام افراد مجلس فرستاديم .
و خلاصه همانطور كه عرض شد از چندين شهرستان طومارهايي آمد ، چندين طومار هم از اصفهان آمد بر اين اساس كه ما پيش نويس قانون اساسي را با اين خصوصيّات قبول داريم ، «آقاي آسيّد فخرالدين رحيمي» هم طومارهاي خود را آوردند . سيّد فخرالدّين مردي رنج ديده و در راه اسلام حقيقتاً مجاهد بود و جزء همان هفتاد نفري بود كه در حزب جمهوري شهيد شدند و خدايش رحمت كند . عرض شد كه ايشان برادر بسيار خوبي داشت از خودش بزرگتر ، بنام «آسيّد نورالدّين رحيمي» كه وكيل مجلس شد و بعد از شهادت برادرش كفيل عيالات و ايتام ايشان بود و حتّي يك روز هم در همان دوران وكالتش در يكي از جشنهاي ما در همين منزل تشريف آوردند ؛ او هم مرد بسيار لطيف و ظريف و خوش نيّت و خوش عقيده و دلسوزي بود كه با همان طيّارهاي كه آقاي «آشيخ فضل الله محلاّتي» هم در آن طيّاره بود به طرف اهواز ميرفت كه طيّاره آنها را ساقط كردند و تمامشان به رحمت خدا رفتند . وَ اللَهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ كَفِيلٌ .
او هم مرد بسيار خوش فهم و غيور و متعصّب و فعّال بود . و علي كل تقدير همۀ آنها به رحمت خدا رفتند .
بهر حال آقاي «آسيّد فخرالدين رحيمي» هم كه آن طومارها را از خرّمآباد آورده بود همه را به مجلس خبرگان تحويل دادند ؛ و الآن هم شايد در همان مجلس خبرگان بعنوان اسناد نگهداري شود ؛ و من حيث المجموع اين نوشتجات ما در مجلس خبرگان خيلي كار كرد ، بطوري كه ميتوان گفت : تقريباً پنجاه درصد آن پيش نويس قانون اساسي را تغيير داد يعني اگر كسي الآن آن پيش نويس قانون اساسي را كه در روزنامههاي آنوقت چاپ شده بود مطالعه كند ، ميبيند كه : پنجاه درصد زاويه پيدا كرده است .
بنده براي دنبال كردن جريانات انقلاب بمدّت تقريباً دو سال روزنامههاي اطّلاعات را هر روز ميگرفتم و از اول تا به آخر مطالعه ميكردم ، و الآن تمام آنها در شش جلد خيلي ضخيم تجليد شده و جزء اسناد تاريخي ما است كه از بين رفتن آن حكومت جائره و پيدايش حكومت اسلامي را ، نشان ميدهد چون اصل و يك يك مقالات يا مطالب سياسي در آنها ثبت است .
بهر حال آن نوشتهجات ، پنجاه درصد كار كرد و اين نهايت كوششي بود كه ميتوانستيد بكنند ؛ چون در آن مجلس خبرگان هم البته ميدانيد افراد ناجوري هم بودند كه نميگذاشتند مطالب اسلامي صد در صد پياده شود ؛ و آية الله خميني هم نميتوانستند بيش از اين فشار بياورند ، و بعنوان ولايت فقيه كه ما در آنجا نوشته بوديم اظهار نظر كنند چون هنوز مجلس خبرگان به انتها نرسيده بود ، و ولايت فقيه ايشان به ثبوت نرسيده بود بلكه فقط ميتوانستند يك نظارتي داشته باشند .
اخيرا كه مجلس خبرگان ميخواست تشكيل بشود ، تا در قانون اساسي تجديد نظر كند ، بعضي از رفقاي طهران بنا شد ، كه همين نامه را به انضمام «رسالۀ نوين» كه در بناي اسلام بر سالها و ماههاي قمري است و همچنين «رسالۀ بديعه» را كه در تفسير آيۀ : «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ» است به مجلس خبرگان ببرند ، و در تحت مطالعۀ آن آقايان قرار بدهند ، كه مطالعه بكنند ، و خلاصه در اين تجديد نظر مسئوليّت الهي داشته باشند .
چون معني تجديد نظر اين است كه : آن قوانيني كه تصويب شده صد در صد واقع و الهي نبوده است . يكي از موادّ همين قانون اساسي «تفكيك قواي سه گانه» است ، يعني «قوّۀ قضائيه» و «قوۀ مجريه» و «قوّۀ مقنّنه» اينها مبناي جداگانه و سه اصل جداگانه دارند و اصل اين انفكاك بر اساس قوانين كفر است كه در انقلاب كبير فرانسه بواسطه ، «منتسكيو» كه «روح القوانين» را نوشت پايه گذاري شد ، و او براي اينكه جلوي ظلم و تعديّات گرفته شود ميگفت : صحيح نيست زمان امر را بدست يك شخص جائري بدهيم ، بلكه قوا بايد تفكيك بشود ، و هر كدام مستقلّ باشند و در همديگر تأثير نداشته باشند .
البتّه اين تفكيك قوا يا سابقهاي هم دارد . از بعضي از حكماي يونانا كه آنها در تشكيل حكومت اين قواي سه گانه را تفكيك ميكردند .
امّا در اسلام تفكيك نيست ، هر چه هست وليّ و حاكم است ، هم او رأس قوّۀ مجريّه است و هم رأس قوّۀ قضائيّه است ، و هم رأس قوّۀ مقنّنه كه البتّه در اسلام قانون گذاري نداريم ، بلكه همان بيان احكام است وجزء احكام قرآن و احكام قطعيّۀ رسول خدا حكمي نيست . و حتي فقيه نميتواند حكمي جعل كند .
يكي ديگر از مسائل كه در همان زمان مشغول بودن «مجلس خبرگان» پيش آمد اين بود كه ما شنيديم زنهاي قاضي كه از زمان طاغوت باقي مانده بودند در طهران يك نهضتي كردهاند و سخنرانيهايي داشتهاند كه «چرا زن قاضي نشود؟» و بعضيها هم در روزنامه جواب دادند كه البتّه جوابها خيلي خوب و متقن نبود و زمزمۀ اين هم بود كه مجلس خبرگان چه بسا استاندار يا فرماندار و حتّي رئيس جمهور هم بشوند . لذا بنده شروعك ردم به نوشتن همين «رسالۀ بديعه» بنام «الرّجال قوّامون علي النّساء» كه تقريباً تمام مدّتي كه طول كشيد «پنج هفته» شد يعني بنده از هشتم روز شوّال شروع كردم به نوشتن و پانزدهم ذي القعده هم داديم براي چاپ با همان خط خودم كه زودتر چاپ شود و معطّل نشود .
و در اين رساله خوب روشن شده كه عنوان وكيل مجلس عنوان «وكالت» نيست بلكه عنوان «ولايت» است منتهي نه ولايت شخصي بلكه ولايت عامّه ، و افرادي كه وكيل مجلس ميشوند قانوناً به آنها ولايت داده ميشود ، ولايتي بسيار بسيار قويتر از ولايت شخصي ، اصولاً ريشۀ سخن از وكالت نيست كه بگويند انسان همچنانكه ميتواند مرد را وكيل كند ، ميتواند زن را هم وكيل كند، نه اين مسأله نيست .
بخصوص بعد از اينكه مباحث تمام ميشود ، در آن آخر رساله خيلي از مطالب تاريخي و مستند از سيرۀ رسول خدا و أئمّه و قرآن و آيات و شواهد آورده شده است بطوري كه بر هيچ كس جاي ترديد و شبهه نميماند . البته ما يك بحث ضمني هم آنجا در مورد ولايت فقيه كردهايم ؛ و من براي ولايت فقيه در آنجا دليلهايي آوردهام كه تا به الآن يك نفر از علماء اسلام به اين قسم نياورده ؛ و بدين نهج استدلال ننموده است .
يكي از آنها كه هيچكس نياورده است ، آن روايت كميل است كه أميرالمؤمنين (عليه السّلام) به كميل فرمودند : «العلماء باقون ما بقي الدّهر...» و پس از آنكه چهار دسته از اصناف علما را بيان ميكنند كه قابل افاده و استفاده نيستند و بدرد نميخورند ميفرمايند : «اللهُمّ بلي ، لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة ، إمّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغموراً ؛ لئلاّ تبطل حججُ الله و بيّناته و كم ذا ؟ و اين اولئك ؟ اولئك والله الاقلّون عددد و الإعظمون قدراً يحفظ الله بهم حججه و بيّناته حتّي يودعوها نظراتهم و يزرعوها في قلوب اشباههم» . سپس حضرت بعد از علم و حالات نفسانيّه آنها ميفرمايند : «اولئك خلفاء الله في ارضه ، و الدّعاة الي دينه آه آه شوقاً إلي رؤيتهم» ... تا به آنجا ميرسد كه حضرت معيّن ميكند خلفاء خود را و ميفرمايند : «آه آه شوقاً الي لقائهم ...» .
تمام علمائي كه از روايت بحث كردهاند ميگويند اين راجع به امام زمان عليه السّلام است و « آه آه شوقاً إلي لقائهم» يك قرينهاي است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام ميخواهد بگويد كه : من اشتياق به آن مقام مقدّس دارم و « خلفاء الله في الارض» اختصاص به آن حضرت دارد و «امّا ظاهر مشهود و امّا غائب» مقصود از غائب آن حضرت است . ولي بنده در آنجا استدلال كردهام به چند قرينه كه نميتواند آن حضرت باشد ؛ بلكه منظور همين فقهاء پاكدل و پاك طينت و متّصل به عالم ربوبياند همين كساني كه كشف حجابهاي ظلماني بر آنها شده باشد و عالم بالله و به امرالله باشند و اين يكي از ادّلۀ متقنۀ «ولايت فقيه» است .
باز يكي از ادّلهاي كه هيچكس استدلال نكرده آيۀ مباركه 43 از سورۀ مريم است كه : يَا أَبَتِ إِنِّي قَد جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبَعِني أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًا .
و هم چنين آن نامهاي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام نوشتند براي مالك اشتر نخعي در وقتيكه ولايت مصر را به او داده بودند نوشتند كه از آن نامه استفاده ميشود كه حاكم چه شرايطي بايد داشته باشد آنهم از ادّلۀ متقنه ولايت فقيه است البتّه ادّلهاي هم كه علماء ذكر كردهاند بجاي خودش محفوظ است و ما آنها را در آن كتاب آوردهايم وليكن اينها ادلّۀ ابتكاري است ؛ يعني تا بحال كسي نياورده است .
ما اين رساله را منتشر كرديم و من آن را به دو جهت به زبان عربي نوشتم . يكي بخاطر اينكه اُصولاً اين رساله يك رسالهايست كه جزء مباحث فقهيّه در مكتب اسلام ، در حوزههاي علميّه در بين علماء قرار خواهد گرفت . يعني جزء يكي از متون فقهيّه است ؛ و اين انحصار به فارسي زبانان ندارد . بلكه به تمام دنيا در تمام مكتبهاي علمي بايد برود ، و بدست همۀ علماء بايد برسد مثل رسالهها و كتب فقهي علماء كه همه به زبان عربي است ، و آيات و روايات و طريق بحثهاي اصولي و استدلالهاي اصولي و فقهي همه عربي است ؛ و اصلاً نميشود به فارسي درست نوشت مگر انسان آن را برگرداند و گرنه اوّل بايد عربي باشد . قرآن و روايات و اصطلاحات فقهيّه و اصوليّه و رجاليّه و روائيۀ عربي است و تدوين كتبي كه در اصل قرار ميگيرند حتماً بايد عربي باشد ، اين يك جهت بود .
جهت دوّم اين بود كه احتمال ميداديم كه همين مجلس خبرگان زنها را به مجلس بفرستد ، و تصويب كند كه ميتوانند منتخَب و منتخِب باشند ؛ و البتّه در رأس آنها هم ممكنست كه آية الله خميني امضاء كنند . و ما نخواستيم در اين رساله با ايشان تزاحم و تصادمي داشته باشيم .
البته آراء مجتهدين همه محترم است و مجتهدين در هر عصر و دوره داراي آراء مختلفي هستند در هيچ زماني ديده نشده كه دو نفر مجتهد از جميع جهات در آراء با همديگر يكي باشند . اختلاف آراء در ميان اينها دارج و رايج است وليكن مراتب احترام و بزرگداشت و تجليل و تكريم به تمام معني الكلمه هميشه محفوظ بوده و بايد باشد .
و اينك كه ايشان در رأسند ، و ما يك نظر علمي ميدهيم نخواستيم كه اين به لسان فارسي در دست مردم بيفتد ، و عامّۀ مردم آن را بردارند و بگويند : اگر مطلب اين است پس آن چيست ؟ و اگر آن است پس اين چيست ؟ لذا گفتيم عامّۀ مردم كه زبانشان فارسي است به آنها كار نداشته باشيم ، فقط اين رساله كه عربي است بفرستيم براي افرادي كه از علماء هستند ، و صاحب درايت و اطّلاع و اهل مطالعه و مراجعه به كتب فقهيّه ، كه اينها ميتوانند زود بفهمند و مراجعه كنند و مطلب را در بياورند و وقتي هم كه طبع بيست نسخه زيراكس نموديم نسخۀ اوّل را براي آية الله خميني و بقيّه را براي استاد علاّمه طباطبائي و ساير بزرگان و علماء ذوالعزّة و الاحترام ارسال نموديم و سپس فوراً در دو هزار نسخه طبع كرديم ، و به همۀ كتابفروشيهاي تهران و شهرستانها منتشر كرديم .
حتّي بعضز از رفقاي ما خودشان سوار ماشين شدند به شهرهايي مانند شيراز و اصفهان رفتند و كتابها را به كتابفروشيها دادند كه بفروشند و در دست مردم بگذارند .
و همچنين هم براي علماء و بزرگان شهرستانها و تمام افراد مجلس خبرگان فرستاديم ، و مجلس شوراي اسلامي هم كه تشكيل شد سيصد نسخه براي همۀ اعضاء آن فرستاديم كه آنها هم همه مطالعه كنند .
و الحمدلله اين رسالۀ علمي و متقني هم از آب درآمد كه تا بحال هيچكس جوابي از اين نداده و خيلي هم مؤثّر واقع شد .
يعني اوّلاً از اينكه اين رساله را بنده عربي نوشتم در بعضي از بلاد عربي منتشر شد و مورد مطالعه قرار گرفت . ثانياً بزرگاني از اهل درايت از كشورهاي عربي آن را مطالعه نمودهاند . و حتي بعضي از مخدّرات كه در كارهاي عمومي و دانشگاهي و در بين مردها مشغول به كار و فعّاليّت بودند از همين خانمهاي مسلمان تحصيل كرده ، وقتي اين رساله بدستشان رسيد انقلاب پيدا كردند و گفتند كه : اصلاً اين اسلام است اصلاً ما اسلام را تا بحال نميدانستيم اسلام اين است . زن اين است وظيفۀ زن اين است ، كمال زن اين است ، رشد زن اين است طاغوت ما را به كجا ميبرد بنام اسلام چه و چه و به اندازهاي تأثيرش شديد بود كه حتّي ما خواستيم جلوي مقداري از تأثيرش را هم بگيريم كه سر و صدا نشود و همينطور آرام آرام با همين منطق علمي اينكار پيش برود .
و البته بعد از يكي دو سال اين رساله به فارسي ترجمه شد ؛ زيرا كه ديگر مسأله روشن بود، و ترجمهاش به فارسي در آنوقت اشكال نداشت ؛ لذا در دسترس عموم قرار گرفت ، خيلي از زنان مسلمان هم كه اين رساله را مطالعه كردند تحت تأثير واقع شدند و در روش زندگي آنها تغييرات بنيادي صورت گرفت ، يكي از همين مخدّرات كه زن بسيار فاضل و با كمال و دانشمند و با سعه و مجاهد و خيلي خيلي خوش فكر است همين دو سه روز قبل آمده بود اينجا و ميگفت : آنوقتي كه من اين رساله را خواندم اصل وضعم عوض شد ؛ روشم عوض شد . من در يك صراط ديگري بودم ، بعد فهميدم كه نه اصل واقعيّت مطلب اين است كه اين رساله ما را بدان راهنمايي مينمايد .
چون ما در اين رساله تنها بر اساس ادّلۀ شرعيّه پيش نيامديم ، بلكه در آن قسمت اوّل فقط ادلّۀ عقليّه و علميّه است كه زن چيست ؟ بُنيه او چيست ؟ سازمانش چيست ؟ حقوقي كه فطرت و خدا به او داده چيست ؟ كمالش در چيست ، و همين طور مبحث به مبحث زنجيري گفته شده تا رسيديم به اينكه شركت آنها در مجلس شورا جايز نيست ؛ زيرا كه در مجلس شورا چنين و چنان است كه ملاحظه كردهايد ، و ديگر با آن شواهد براي هيچكس شبهه و ترديدي باقي نميماند كه مطلب اين است ، و الحمدلله هم اين رساله خيلي مؤثّر واقع شد و عرض كردم كه تا بحال هيچ شنيده نشده كه در راديو يا در تلويزيون يا در روزنامه كسي بر عليه اين رساله حتّي يك جملهاي بنويسد ، يا بگويد : فلان مطلبش صحيح نيست زيرا خود مطلب روشن است و آفتابي ، ادّله و شواهدي هم كه ذكر شده است سندش هم معيّن است ، و كتابش هم معين است ، بحث فقهي و اصولياش هم معيّن است بحث قرآنياش هم مشخّص است ؛ و هر مسلماني كه به اين رساله مراجعه ميكند بر اساس آن مدارك كه نميتواند اعتراضي كند مگر اينكه بگويد قرآن را قبول ندارم امّا اگر بگويد قرآن را قبول دارم پيغمبر را قبول دارم و اين حرف را مسلّماً پيغمبر زده است ، ديگر نميتواند انكار كند و لذا خيلي مؤثّر واقع شد و واقعاً هم خود بخود جزء همان متون فقهيّهاي كه بنده حدس ميزدم قرار گرفت .
ما يك چيزي مينويسيم و خودمان اصلاً خيال نميكنيم چيزي باشد سپس اينطور از آب در ميآيد . بدون شك خواست خداست كه اين اثر را ميدهد . چون خدا شاهد است هر وقت چيزي نوشتهام فقط عظمت اسلام و احقاق حق و دفاع از حقوق مظلوم و ارائۀ متن واقع بوده است والله علي ما نقول وكيل .
همشيره زاده گرامي ما آقاي آسيّد عبدالصاحب «سيّد علي اكبر حسيني» يك وقتي به من گفتند : آقا دائي ! چرا مطالبي را كه ميدانيد برشته تحرير در نميآوريد ! چرا چيز نمينويسيد ؟ گفتم : آخر والله من خجالت ميكشم چه بنويستم . اين همه كتابها ، تفسيرها نوشته شده ؛ بزرگان علاّمهها اين همه در فقه و اصول و فلسفه و عرفان بحث كردهاند ، مگر مطلب قحط است من بيايم چه بنويسم ؟
گفت : شما هم مثل آية الله بروجردي ميمانيد . «آية الله بروجردي» رحمة الله عليه خيلي در نوشتن محتاط بودند چون ايشان با اينكه مرد پر مايه ، وزين و عالمي عليم بود ، در فقه ، در مبادي اصولي ، در رجال و حديث ، و به تفسير وارد بودند و به تاريخ وارد بودند و به فقه عامّه وارد بودند ، ولي چيزي نمينوشتند كه مبادا مثلاً يك كلمهاش درست نباشد .
ايشان يك رساله نوشتند در قسمت رجال بنام خودشان كه بسيار هم نفيس است ، و تا آخر عمر هم ميخواستند آنرا چاپ كنند ، هي گفتند باز يك تجديد نظر ، باز يك تجديد نظر بالاخره از دنيا رفتند و اين رساله بنام خود ايشان چاپ نشد . باري ميگفتند : شما مثل ايشان هستيد و آنقدر وسواس ميكنيد كه مردم را محروم ميكنيد ! همينها را كه بلديد بنويسيد و بدهيد دست مردم !
خلاصه اين حرف هم يك مقداري براي ما تكان دهنده بود گفتم : ما چكار كنيم ؟ ما مينويسيم ميدهيم دست مردم ، حالا ديگر اثرش با خداست هر چه هست مثل صاحبش ميماند . مال بد بيخ ريش صاحبش .
لذا ديگر ما اينها را همينطور نوشتيم و البتّه حالا چه بود زمينه خالي بود ، يا مردم محتاج بودند ، هر چه بود خداوند اثرش را هم داد ، و بيش آن مقداري كه ما تصوّر ميكرديم اين رسالۀ مؤثّر واقع شد ، الحمدلله قانون اساسي همينطور كه ملاحظه ميفرمائيد بر اساس ولايت فقيه تدوين شد . با اينكه تا آن وقت نامي از ولايت فقيه نبود ، اصلاً در «مجلس خبرگان» وقتي ولايت فقيه پيشنهاد شد بعضي از افراد قهر كردند و رفتند بحال عزا گوشۀ مجلس نشستند كه اي واي دو مرتبه تمام آن ارتجاع و آن حكومت آخوندي و آن نعلينها بايد بيايد روي كار ، و ديگر آن عنان گسيختگيها و آن آزاديها وبيبند و باريها و ... همه بايد از بين برود و خلاصه عزا گرفته بودند .
و بعضي ميگفتند : مگر ميشود ؟ ما نهضت كردهايم براي آزادي ، براي رفاه ، دو مرتبه برويم ولايت فقيه را بياوريم روي كار ؟ ولي اين رسالۀ ولايت فقيه كه به اين قسم مستدّل نوشته شد ؛ تأثير كرد و مردم فهميدند كه حكومت آخوندي و استبداد جاهلانه نيست ، عظمت حقّ ، و متانت واقع ، و اصالت اسلام ، و واقعيّت بهرهبرداري از جميع مواهب الهي است . معناي ولايت فقيه ، خروج از زيّ عبوديت فراعنه و طاغوتها و برداشتن پرچم كفر و تبعيّت از مهربانترين و از خود گذشتهترين و از صالحترين و از عالمترين افراد متعهّد و مسلمان است .
به دنبال و پيروي از نامهاي كه حقير به آية الله خميني دربارۀ پيش نويس قانون اساسي نوشتم و در سطح عمومي انتشار يافت ؛ در همانوقت هم در روزنامهها شروع كردند به نوشتن ، و روزنامهها را من مطالعه ميكردم .
البته آية الله نجفي مرعشي هم قبل از رسالۀ ما مقالهاي دربارۀ ولايت فقيه نوشته بودند كه هفت ، هشت سطر بيشتر نبود ، ولي بعد از اينكه اين رساله منتشر شد ؛ ايشان مقالهاي نوشتند كه تقريباً ربع صفحه بود و اين موجب خوشوقتي شد ؛ چون اين مطالب بايد منتشر شود و بگوش مردم برسد بهر گونه باشد منظور و هدف حاصل است و آية الله منتظري هم مقالهاي در روزنامه از ولايت فقيه نوشتند كه آنهم مفيد و منتج اثر بود . چون مطالب مطالبي است كه ريشه و جوهرهاش يكي است ، و ما هم غير از اين چيزي نميخواستيم ؛ يعني ماميخواستيم اين مطالب به گوش مردم برسد و آنرا بفهمند كه : آن ولايت فقيهي كه خدا ميگويد و اسلام ميگويد ، هر فقيهي نيست كه برود فقه را فرمولي ياد بگيرد ، و يك عمّامۀ بزرگي داشته باشد ، و يك عصايي و چند نفر هم دنبال خودش راه بيندازد ؛ بعنوان فقيه ؛ نه اينكه اينجا نوشته شده بايد عالِم بِالله و بِأمر الله باشد ، فقهش در درجۀ اعلا باشد ، حكمتش و عرفانش به خدا در درجۀ اعلا باشد ، بصير به اُمور دين باشد ، دلسوز و اهل محبّت به مردم و خبير به زمان باشد ، و به خدا متّصل و به عالم غيب متّصل باشد .
و اگر ملاحظه فرموده باشيد بنده در چندين جا اين عبارت را آوردم : آن فقيه بايد از جزئيّت گذشته و به كليّت پيوسته باشد ، خيليها سؤال ميكنند كه : آقا اين جمله يعني چه ؟ «به كليّت پيوسته باشند؟» .
اين خيلي مهمّ است . اين بهترين دستوري است كه در تمام دنياي اسلام خداوند براي وليّ أمر جامعۀ مسلمين معيّن كرده است ؛ چون در هر كشوري در هر مذهبي در هر مكتبي يك مركز تصميم گيري هست ، در اسلام مركز تصميم گيري كجاست ! پاكترين ، عاليترين ، عالِم ترين ، بصيرترين ، از خود گذشتهترين به پروردگار متّصلترين مردم وليّ امر است ، و چه جملهاي شما ميتوانيد از اين بهتر پيدا كنيد ؟ و چه جملهاي ميتواند متصوّر باشد ؟ فقيه يعني اين ؛ يعني آن كس كه مثل رسول الله باشد مثل أميرالمؤمنين ، مثل أئمّه يا آن كساني كه از طرف آنها منصوب باشند يا به نيابت خاصّ يا به نيابت عامّ كه البته داراي اين شرايط خواهد بود .
ما اين شرايط را روي ادّلۀ فقيهيّه بدست آوردهايم . فقيه بايد عارف بالله باشد و گرنه فقيه نيست . نه اينكه هر كسي كه خود را فقيه بخواند يا مثل مقداري درس فقه و اصول بدهد او را فقيه بدانيم ؛ نه . غالب آنها اصلاً فقيه نيستند تا چه رسد به اينكه صاحب فتوا و نظر باشند ، يا داراي شرايط حاكميّت .
اين مطلب خيلي راه را براي انسان باز ميكند و به انسان بصيرت ميدهد كه : خلاصه حكومت يك امر بازيچه در دست مردم نيست ، كه دلپسندشان باشد ؛ بلكه اين امري است الهي كه حيات آنها ، و ممات آنها ، زندگي آنها ، دنياي آنها ، آخرت آنها ، بستگي به آن دارد و به اندازهاي ظريف و دقيق و خطير است كه حقيقتاً بايد گفت : از شمشير تيزتر و از مو باريكتر است .
آن صراطي كه روي جهنّم كشيده ميشود ، و انسان بايد از آن عبور كند تا بتواند بهشت برود ؛ و انشاءالله مثل برق خاطف از آن عبور كند ، همين دقّت كاريها و ظرافت كاريهاي دستورات اسلام است .
خلاصه اين رساله خيلي مؤثّر بود ، و اين كارهاي ما هم خيلي خيلي مفيد، و بعضي از علماء بزرگ هم كه در آن «مجلس خبرگان» شركت داشتند ؛ مثل مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي حائري رحمةالله عليه غالباً خدمتشان ميرسيديم .
ايشان يك روز فرمودند : آقا بعضي از اينها اصلاً ميخواهند قوانين تودهاي جعل كنند ، بلند ميشوند صحبت ميكنند ؛ و هيچ بوئي از اسلام در اين قانون نيست ؛ چكار كنيم ؟! من گفتم : آقا بايد صبر كنيد تحمّل كنيد بالاخره بايد كار كرد . شما هم گفتارتان را بيان كنيد تا اينكه بالاخره هم در آن روزها آخر بود كه ايشان يكروز بلند ميشوند ، و يك ساعت صحبت ميكنند ، و استعفا ميدهند و ميآيند بيرون .
ولي ما بالاخره عملاً فعاليت ميكرديم ، و با مردم تماس ميگرفتيم ، و حوائج آنها را بدست ميآورديم ، و از خود آنها استمداد ميكرديم ، كأنـّه آن حكومت جائره از بين رفته و الآن حكومت بدست مردم افتاده ، و مردم خودشان بايد اداره كنند .
ما فعّاليّت خود را از مسجد قائم شروع كرديم چون در هر محلّي هر مسجد معروف و مشهوري كه بود ميتوانست تا شعاعي را كه ميتواند اداره كند آنجا پايگاه خود قرار دهد ؛ و مشغول تمام اقسام فعّاليّت بشود .
لذا ما يكروز اعلام كرديم ، و تمام اهل محلّ و دوستان و آشنايان آمدند در مسجد قائم كه صحن و شبستان همه پر شد ؛ و من خودم مُفصّلا صحبت كردم ؛ خيلي خيلي مفصّل براي تشكيل كميتههائي براي مسجد به نحو تامّ و تمام كه تمام حوائج اهل محلّ آن مقداري كه در تحت قدرت بلكه ما فوق از قدرت عادّي ما در آن وقت بود ، متكفّل بشويم ؛ و براي اينكار اوراقي را چاپ كرديم و بدست مردم داديم ؛ و در اين اوراق ، محلّي كه مسجد قائم ميتوانست آنجا را اداره كند مشخّص شده بود .
يعني خيابان سعدي تا چهارراه مخبرالدّوله و خيابان استامبول و لالهزار تا چهار راه نادري ، بعد خيابان فردوسي ، ميدان فردوسي ، خيابان انقلاب تا دروازده شميران و پل چوبي ، از آنجا هم خيابان بهارستان تا مجلس شوراي قديم و خيابان جمهوري اسلامي اين محدودۀ محلّ كميتههاي مسجد قائم ، و محلّ نفوذ مسجد قائم بود كه ما بايستي اين محلّه را اداره كنيم .
اين كاغذها را كه چاپ كرديم به در همۀ خانهها داديم كه يك سرشماري كاملي بود ، و پرسيدهبوديم كه رئيس خانه كيست ؟ اسمش چيست ؟ تاريخ تولد ؟ شمارۀ شناسنامه ؟ مجرّد و متأهّل ؟ آخرين مدرك تحصيلي ؟ رشته تحصيلي ؟ اشتغال كنوني ؟ تلفن منزل و محل كار ؟ دين : مسلمان يا مسيحي يا يهودي يا زرتشتي ؟ كداميك از اعضاء اين خانواده علاقمند به شركت در يكي از اين كميتههاي مورد نظر ما هستند ؟ در ضمن اعلام آمادگي ، اسامي آنرا ذيل ورقه مرقوم فرمايند : در قرآن ؟ تحقيق ؟ و تبليغ ؟ تئأتر ؟ نقاشي ؟ عكّاسي ؟ خطّاطي ؟ رسامي ؟ طرح و كاريكاتور ؟ روزنامه نگاري ؟ تحقيق در متون ديني ؟ نويسندگي ؟ مطالعه ؟ و ترجمۀ منتهاي خارجي ؟ فنّ بيان ؟ فعاليّهاي فنّي ؟ تحقيق در متون فلسفي ؟ آيا به زبان عربي تسلّط داريد ؟ به كداميك از زبانهاي خارجي تسلّط داريد ؟ انگليسي يا آلماني يا روسي يا فرانسه يا ايتاليائي ؟ نحوۀ فعاليّتهاي هنري و فرهنگي و فنّي و تعاوني كه داشتهايد ؟ چه مدّت است كه در تهران زندگي ميكنيد ! اوقاتي كه ميتوانيد در هفته در اختيار انجمن اسلامي مسجد قائم قرار دهيد ؟ نظريّات و پيشنهادات ؟
و بعد نوشتيم لطفاً اين پرسشنامه را آماده نموده و بعد از دو روز براي جمعآوري بشما مراجعه خواهند نمود .
ما آنوقت در مسجد قائم هجده كميته تشكيل داديم ، كه در رأس آنها امام جماعت بود ، بعد هيئت راهنمايي ، و بعد هيئت اجرائي ، سه نوع كميته بود ، يكي امور اجتماعي يكي امور فرهنگي يكي امور رفاهي ، امور اجتماعي پنج كميته داشت كه عبارت بود از : كميتۀ امر به معروف و نهي از منكر ، كميتۀ داوري و حلّ اختلاف ، كميتۀ تماس و هماهنگي با ساير انجمنهاي اسلامي ، كميته آمار و نظر خواهي ، كميته امور دفاعي و تعليم نظامي . امّا اُمور فرهنگي هشت كميته داشت : كميتۀ درس قرآن و تفسير ، كميتۀ حوزۀ علميّه و طلاّب ، كميته كتابخانه و انتشارات ، كميته تحقيق در اُمور علمي و فلسفي ، كميتۀ تبليغ و سخنراني و بحث آزاد ، كميتۀ آموزش زبان عربي و زبانهاي خارجي ، كميتۀ تهيۀ فيلم و عكس و اسلايد و نمايشگاه ، كميتۀ امور ورزشي و پرورشي با كوهپيمايي، شنا و غيره .
امّا امور رفاهي هم پنج كميته داشت ، كميته امور درماني و بهداشت ، كميتۀ صندوق قرض الحسنه ، كميتۀ تعاون و اُمور خيريه ، كميتۀ رسيدگي به امور فقراء و مستضعفين ، كميته فروشگاه اسلامي .
اينها مجموعاً هجده كميته بود اين پرسشنامهها كه جمعآوري شد ؛ آن وقت ما ميفهميديم كه در اين مجله چند خانواده فقير است ، و خيلي عجيب بود كه ما پيرزنان بيبضاعت و خانوادههاي فقيري را پيدا كرديم كه به نان شب محتاج بودند با اينكه اهالي آن محدوده جزء افراد متشخّص نقاط طهران هستند، و كسي باور نميكند كه آنجا خانوادههاي فقير پيدا بشود . خدا ميداند كه اين پرسشنامه چقدر فايده داشت .
به همين جهت كميتۀ قرض الحسنه ، و كميتۀ تعاون و امور خيريّه ، فوراً درست شد و هم چنين در قسمت امور نظامي بنا شد كه تمام اهل محل همه يك يك براي فنون نظامي بروند تا همه آماده باشند ؛ و بسياري از همين رفقا را هم براي عمليّات فرستاديم .
چون يكي از همان موادي كه ما با آية الله خميني در آن بيست مادّه پيشنهاد كرده بوديم همين بود كه : تمام افراد مملكت از پانزده سال تا چهل سال مجبوراً بايستي تعليم امور نظامي ببينند . چه جنگ باشد يا نباشد . پاسدار باشند يا نباشند چون تمام افراد مسلمان بايستي فنّ نظامي را در حدود تيراندازي و تعليمات ابتدائي حتماً بدانند . و اين بسيار امر خطير و دقيقي است. چرا ؟
چون انسان چه بسا در خانهاش نشسته و يك مرتبه دشمن حمله ميكند ؛ كه انسان بايد فوراً دفاع كند . دفاع كه ديگر با كارد آشپزخانه نميشود . انسان بايستي تيراندازي بداند ؛ مسلسل بلد باشد ؛ به هر فنّي كه امروز هست وارد باشد ، و تمام افراد مملكت بايد دفاع كنند . آن زماني كه ايلات در ايران برقرار بود ، خود ايلاتِ ايران سرحدّات آنرا نگه ميداشتند ؛ و نميگذاشتند دشمن وارد بشود .
از وقتي انگليس رژيم طاغوت را آورد ، اين سرحدّ داراي از دست ايلات گرفته شد ، تمام تركمنها ، عربهاي خوزستان و بختياريها ، كُردها ، تركها را پهلوي از بين برد .
بنام تشكيل حكومت مركزي تمام قوا را بر نقطۀ كفر متمركز كرد و فرماندۀ كل قوا خودش بود در تحت نظر استعمار كافر سرحدّها همه خالي ماند ، اصولاً در زمانهاي قبل قشون دولتي خيلي كم بود ؛ خود مردم مملكت را نگهداري ميكردند . دشمن كه ميريخت قبل از اينكه سپاه ارتش برسد ، مردم دفاع ميكردند . و اين برنامۀ اسلام است كه خود مردم بايد دفاع كنند . در اسلام يك جماعت خاصّي بنام سپاه و ارتش نداريم . از طفل تازه بالغ يا كمتر از سنّ بلوغ ميرود به جبهه تا مرد صد ساله .
عرض شد : «حنظلۀ غسيل الملائكة» كه در جنگ احد شهيد شد جواني بود كم سنّ و سال كه همان شب جنگ شب عروسي او بود لذا ميخواست بدون آنكه نزد عروس رود و زفاف كند به جبهه برود و بالاخره با آن قضايايي كه لابد شنيديد پيش آمد و رفت و فردا كشته شد .
عمّار ياسر كه در جنگ صفّين در ركاب أميرالمؤمنين كشته شود نود و سه ساله و يا نود و چهار ساله بود، نود و سه ساله سرباز اسلام است . پير و جوان ندارد . هر كس از افراد مسلمان سرباز است و همه هم بايست فنون جنگي را با اسلحۀ روز ياد بگيرند . همه بايد شنا ياد بگيرند ، بايد دو ياد بگيرند و همۀ اينها را بايد بطوريكه بتوانند دفع ضرورت كنند ياد بگيرند .
عرض شد يكي از پيشنهادات ما به آية الله خميني همين سپاه پاسداران بود ، البتّه نه به نام سپاه ، چون سپاه آنوقت نبود . بلكه به نام «جمعيّت مقاومت ملّي» .
بنده عرض كردم : به اين ارتش كه الآن شكست خورده و رئيساش آقاي فلان سرلشكر است اعتماد نكنيد ! اينها هم آنطرفي هستند ! بلكه فوراً يك جبههاي از خود مردم تشكيل بدهيد بنام مقاومت ملّي . مرحوم شهيد حاج شيخ مرتضي مطهّري هم حيات داشتند و گفتند : 10 هزار نفر از جوانها را معيّن كردهاند تا بخرج دولت فنون نظامي را ياد بگيرند كه ده هزار نفر ديگر هم بايد به آنها اضافه بشود كه اين جمعيّت بعداً به سپاه پاسداران نامگذاري شد به همين وضعي كه ميبينيد ، و اگر سپاه نبود در همين جنگ ايران و عراق بكلّي مملكت از دست ميرفت .
آخر با آن رئيس كم مسئوليّت و غير جان باخته و فداكار كه نميشد جلوي اين جنگ را گرفت ، جنگي كه واقعاً نميتوانيم بگوئيم : جنگ ايران با عراق بود. بلكه جنگ بين المللي بود بر عليه ايران . يعني عراق و دستيارانش با تمام دول كفر از جهت عِدّه و عُدّه در بالاترين سطح قدرت بر عليه ايران دشمن مشترك شده بودند و كشور بواسطۀ همين مقاومت ملّي حفظ شد ، و الاّ فاتحه را در همان وهله اوّل خوانده بودند . اينهم يكي از مسائل خيلي مهم بود كه الحمدلله و المنّه به نيكوترين وجه صورت گرفت و همين جوانان چنان دفاعي از اسلام و وطن خودشان نمودند كه تا تاريخ برقرار است نامشان در رديف بالاي جوانمردان ثبت است .
عرض شد كه : يكي از چيزهايي هم كه آن وقت بنده پيشنهاد كردم اين بود كه : علماء درجۀ يك مثل مجتهدين يا فضلاء معروف و مشهور كه اهل تقوي هستند بايد اجازۀ حمل اسلحه داشته باشند . يعني همانطور كه در دائرۀ شهرباني يا ژاندارمري افسران هميشه با خودشان اسلحه دارند علماء هم بايد حامل اسلحه باشند . چون اسلحه نداشتن معنايش خلع سلاح است . در زمان أميرالمؤمنين (عليه السّلام) هم همۀ مسلمانها اسلحه داشتند . اسلحه قدرت است . انسان كه اسلحه را زمين بگذارد كأنّه قدرت را از دست داده است البته طبق مصالحي الآن نبايد اسلحۀ گرم در دست عامّۀ مردم باشد . ولي افرادي كه آمر بمعروفند ، و ناهي از منكرند ، اينها بايستي حتماً با سلاح باشند . وگرنه حرفشان ضامن اجرا ندارد .
شما تصوّر كنيد مثلاً يك مجتهد يا مرجع تقليد در مسير خويش به يك كبابي ميگويد : آقاجان ! دنبلان نفروش دنبلان حرام است . چه ميگويد ؟ كبابي ميخندد و ميگويد : آقا برو پي كارت ! ولي اگر يك پاسبان با اسلحه بگويد : دنبلان نفروش او ميترسد چون ضامن اجراء دارد . اين اسلحه علامت اين است كه من ميتوانم تو را جلب كنم .
البتّه اسلحه معنايش اين نيست كه هر روز انسان إعمال كند ؛ هم چنانكه هيچوقت نديديم كه افسرها اسلحه بكشند ؛ ولي داشتنش علامت قدرت است.
علي كلّ تقدير ما اين كميتههايي را كه تشكيل داديم بسيار مطلوب و مورد پسند واقع شد و چه از طهران و چه از ساير شهرستانها هم آمدند و از ما صورت خواستند ؛ و گفتند : اين كميتههايي را كه تشكيل دادهايد به ما راهنمايي كنيد ! ما هم ميخواهيم تشكيل بدهيم .
ما هم در هر قسمي كه ميتوانستيم با ايشان مساعدت نموديم و گفتيم كه : چه كنند ، و خيلي جاها هم تشكيل دادند و خيلي هم اثر خوبي داشت تا اينكه آية الله خميني در روز دوازدهم فروردين با رفراندوم عمومي سراسر كشور حكومت اسلامي تشكيل دادند . چون آية الله خميني تا آنروز حاكم اسلام نبودند ؛ بلكه يكي از علماء و فقهايي بودند مانند ساير علماء و فقها منتهي بواسطۀ اين رشادتها و نبوغ فكري و سرعت انتقال و شجاعتها يك صبغۀ الهي خاصّي در ميان مردم پيدا كرده بودند ؛ و حتّي وقتي هم كه از پاريس برگشتند ، باز حكومت تشكيل نشده بود .
حكومت برايشان همان وقتي مستقرّ شد كه مردم بيعت كردند . يعني همۀ مردم گفتند : ما شما را بعنوان حاكم اسلام ميشناسيم ؛ و بر اين اساس بيعت كردند . كدام روز ، روز بيعت بود . همان جمعهاي كه مردم از صبح تا غروب رفتند پاي صندوقهاي رأي ، و براي شكستن آن سلطنت و طاغوت و امضاي حكومت اسلامي رأي دادند . همان روزي كه نود و هشت و خردهاي درصد آري دادند . و بنده هم تا آنروز اصلاً بمدّت عمرم پاي صندوق نرفته بودم ، و اصلاً صندوق را هم نديده بودم كه چطوري است ، چه شكلي است ، ولي آن روز صبح زود اوّلين فردي بوديم كه رفتيم مسجد ، و تا ساعت ده شب يكسره مسجد بوديم و خودمان پاي صندوق بوديم ، و بعد هم رأيها قرائت شد و آنروز همۀ مردم با اسلام بيعت كردند و آمدند در زمرۀ اسلام .
آن رفراندم و آن رأي گيري بيعت بود ، حالا اسمش را شما بيعت بگذاريد يا نگذاريد . ولي حقيقتاً بيعت بود . بعضي گمان ميكنند حاكميّت حاكم اسلام نيازي به بيعت ندارد . حاكم عبارت است از مجتهد جامع الشّرائط كه از طرف امام عليه السّلام طبق روايات وارده ، داراي منصب حكم و قضات و افتاء (فتوي دادن) شده است ؛ چه مردم او را قبول داشته باشند يا نداشته باشند ! چه با او بيعت بكنند و يا نكنند . مجتهدي كه ثبوتاً حائز علم و ورع باشد ، از طرف شارع مقدّس به عنوان فرمانده و حاكم شرع منصوب است .
اين گمان ، اشتباه است . زيرا اوّلاً ممكنست در زمان واحدي از مجتهدين أعلم تعداد بسياري بوده باشند ، و همه ثبوتاً در يك رديف و يك درجه و مقام باشند . و با فرض مسلّم بودند اينكه در هر زمان بايد حاكم شرع ، واحد باشد ، استقرار حكومت بر يكي از آنها بدون تقبّل سايرين و ساير افراد اهل حلّ و عقد، متحقّق نخواهد شد . و تقبّل و پذيرش ساير مجتهدين و هل حلّ و عقد و تعهّد به حكومت وي عبارت از بيعت است .
و ثانياً آنچه از روايات بدست ميآيد آن است كه همگي مجتهدين أعلم شأنيّت براي حكومت شرعيّه دارند ؛ نه فعليّت آن . و فعليّت آن حتماً بستگي به پذيرش و قبول افراد تحت حكومت دارد . و به عبارت ديگر : مجتهدين أعلم هر كدام در ناحيۀ شخصيّت خود تامّ و تمامند ؛ وليكن در تحت حكومتِ آنها در آمدن، نياز به عقد تحكيم از جانب محكوم عليه دارد . و تا كسي خود را ملتزم به تعبيّت نكند ، عنوان ولايت حاكم دربارۀ او صادق نميگردد .
در زمان سابق كه حكومت دست طاغوت بود ، مرجعيّت كه عبارت بود از هم مرجعيّت در حكومت حقيقي ، و هم در فتوي ، عنوان تقليد بدون تبعيّت از التزام به عمل و تحت آراء و أوامر وي در آمدن ، و يا أخذ رسالۀ مرجع متحقّق نميشد . اين همان به جهت لزوم بيعت با حاكم است ؛ و گرنه مرجعيّت در فتوي ، التزام نميخواهد . و انسان بدون آن در مسائل حادثه از مجتهد مسأله را ميپرسد و بگفتار او عمل ميكند . و اينك كه طاغوتِ حاكم منقضي شده است، حكومت نياز به تعهّد و قبول دارد كه همان بيعت است و أخذ فتوي از مرجع تقليد ، هيچگونه التزامي را متضمّن نيست .
در باب امامت و إمارتِ ائمّۀ عليهم السّلام مطلب نيز همينطور است . آنها از جانب خداوند داراي مقام و مرتبۀ عصمت و طهارت و أعلميّت اُمّت بودهاند. و امّا تحقيق امارت آنان در خارج احتياج به پذيرش عامّۀ مردم و بيعت داشته است . از ناحيۀ خود آنها مطلب تمام است ؛ مردم بيعت كنند يا نكنند آن ذوات مقدّسه داراي همان مقام عالي و رتبۀ راقي هستند ؛ ولي إمارت و حكومت آنها در خارج منوط به عقد تعهّد و ميثاق از جانب اُمّت است ؛ و آن عبارت است از بيعت . [1]
أميرالمؤمنين عليه صلوات المصلّين از جانب خدا و رسول خدا حائز مقام امامت و إمارت بودهاند ؛ و خليفۀ بلا فصل حضرت ختمي مرتبت بودهاند؛ وليكن تحقّق حكومت و رياست خارجي از ناحيۀ قابِلين و مسلمين ، بدون بيعت از آنها تحقّق نپذيرفت ؛ و رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در روز غدير پس از آن خطبۀ غرّاء و نصب به مقام امامت و ولايت ، تمام مسلمين را از مرد و زن امر فرمودند تا با آن حضرت بيعت كنند .
در مدّت بيست و پنج سال ، مردم بواسطۀ نقض بيعت گنهكارند ؛ ولي چون آن حضرت به امارت و حكومت رسيد ؛ تقبّل از ناحيۀ مردم لازم است ، تمام اهل مدينه و أهل حلّ و عقد با آن حضرت بيعت كردند ؛ و متخلّفين از بيعت در تاريخ معروفند ؛ و در نزد خداوند مجرم .
چون أميرالمؤمنين عليه السّلام رحلت كردند ؛ و حضرت امام حسن عليه السّلام به مسجد آمدند ؛ ابن عبّاس مردم را امر كرد تا همگي آمدند و با ايشان بيعت كردند .
در زمان قيام حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام كه بناي حكومت و امارت بر مسلمين شد ؛ مسلم بن عقيل عليه السّلام را به كوفه فرستادند ؛ تا از همگي آنها براي آن حضرت بيعت گرفت . با آنكه ايشان از جانب خدا و رسول خدا و أميرالمؤمنين امام بودند ؛ امّا حكومت و امارت بر مردم در خارج بدون تقبّل آنها و پذيرش آنها متحقّق نميشود . و اين همان معني بيعت است .
بايد دانست كه : اين بيعت يك امر تشريفاتي نيست ؛ و تنها ابراز و اظهار نيّت قلبي و تسليم باطني نيست ؛ بلكه عقدي است از عقود ، و تعهّد و تقبّل امارت و امامت است . و لذا احتياج به قبول از طرف امام يا وكيل وي دارد .
اين همان معني فعليّت و تنجيري است كه ما در امارت و حكومت بيان كرديم .
امارت و امامت ، امري است بين شخص امام و مجتمع . و تحقّق اين رياست و حكومت بدون ربط و ارتباط ميان آن دو محال است . و اين ربط و پيوند را فقط بيعت كه پذيرش و تعهّد را ميرساند ، متحقّق ميسازد .
امامت امام در حدّ خود تامّ و كامل است ؛ در تحت امامت او در آمدن نياز به بيعت دارد . امارت و حاكميّت امام صفت فعليّۀ اوست ؛ از جهت انعكاس و تراوشش به مأموم ، شأنيّت دارد ، و با بيعت مأموم ، به مرحلۀ فعليّت ميرسد .
در ظهور حضرت بقيّة الاعظم عجّل الله تعالي فرجه الشّريف ، بيعت مردم با وي از شرائط حتميّۀ قبول ولايت و امامت اوست . از امامت گذشته ، در نبوّت هم بيعت لازم است . يعني پيغمبر مرسل از جانب خداوند ، داراي كمالات و ربط با عالم غيب و رؤيت فرشتگان و نزول وحي بر وي ميباشد ، مردم نبوّتش را قبول بكنند يا نكنند . امّا اسلام مردم ، يعني در تحت پذيرش نبوّت وي در آمدن ، احتياج به بيعت دارد ؛ و تا مردم شهادتين را با لوازم آن نپذيرند ، نبوّت پيامبر بر روي آنها سايه نيفكنده است ؛ و ربط و ارتباط آمريّت و مأموريّت ، تحقّق نيافته است .
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم با افرادي كه مسلمان ميشدند ؛ و يا با نمايندگاني كه از ناحيۀ طائفهاي و قبيلهاي و يا جمعي ميآمدند ؛ اسلامشان را با شرائط خاصّي ميپذيرفتند كه در مراحل مختلف در مكّه و مدينه ، بصورتهاي مختلف بوده است .
اين قبول اسلام در شرط مخصوص ، قبول بيعت آنهاست با اين شرط .
پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم در مدينه در أواخر دوران حياتشان اسلام مردان را قبول ميكردند به شرط بر پا داشتن نماز ، و دادن زكوة ، و حضور براي جهاد ؛ و براي قبائل و طوائف نيز شرط ميكردند كه : چنانچه دشمن به اسلام حمله كند ، براي دفاع مجهّز باشند و با طوائف مخالف اسلام پيمان همكاري نبندند و در جنگها كفّار را كمك ننمايند .
و اسلام زنان را به شرط بيعت بر آنكه شرك به خداوند نياورد ، و دزدي نكنند ، و زنا ننمايند ، و بچّههاي خود را نكشند ، و فرزندي كه از غير زائيدهاند به شوهرانشان نبندند و نسبت ندهند ، و در كارهاي نيكو و شايسته مخالفت امر رسول خدا را نكنند ميپذيرفت . و در صورت تخلّف زنان از بيعتي كه نموده بودند ، مستحقّ جريمه و نَكال ميشدند .
در (آيۀ 13 از سورۀ 60 : ممتحنه) وارد است :
يـٰأَيُّها النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنـٰتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَي أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَهِ شَيئاً وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَهَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ أَرْجُلَهُنَّ وَ لَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِر لَهُنَّ اللَهَ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ .
باري مردم آنروز آية الله خميني را به حكومت شناختند .
وقتي ايشان حاكم مسلمين شد . حاكم مسلمين يك مزايايي و خصوصيّات ديگري پيدا ميكند كه ديگر اگر انسان تا بحال نسبت به ايشان آن احترامات و آن دقّت در عمل ، آن لزوم اطاعت و تبعيّت را نداشت بمجرّد نسبت حاكم ، آن وظايف الهي بر گردن انسان ميآيد ، يعني از همان وقت ايشان شدند حاكم اسلام ، يعني امرش ، امر خداست امر رسول خداست . و بر همۀ مردم واجب است از ايشان اطاعت كنند و تخلّف از آن جايز نيست و ولايت فقيه الآن در صورت بيعت فعليّت پيدا كرده است ، و از مرحلۀ انشاء به فعليّت رسيده و حاكم فعلي در خارج متحقّق شده است . در اسلام هم دو حاكم معنا ندارد ، هزار نفر مجتهد ميتوانند در يك زمان باشند ولي حاكم دو تا نميشود . حاكم اسلامي يكي است و حكمش هم نافذ است حتي بر مجتهدين ديگر .
اگر حاكم حكمي بكند بر همۀ مسلمين واجب است اطاعت كنند و حتي بر مجتهدي أعلم از حاكم ، يعني اگر در يك زماني روي بعضي از جهات حاكم اسلام أعلم نبود ، و حكمي كرد ، بر مجتهدين اعلم از حاكم هم واجب است از آن حاكم اطاعت كنند . شنيدهايد كه مثلاً در رؤيت هلال اگر حاكم حكم كند امشب اوّل شوّال است بر همه واجب است كه از او اطاعت كنند . يعني حتّي مجتهدين اعلم از او هم فردا بايد روزۀ خود را بخورند .
* بيعت مردان با مصافحه نمودن متحقّق ميشد ولي بيعت زنان را به دوگونه نقل كردهاند :
أوّل : محدّث قمّي در «منتهي الامال» از طبع رحلي علميّۀ اسلاميّه ، ج 1 ، ص 63 در آخر صفحه گويد : پس نوبت زنان آمد ، پس حضرت قدح آبي را دست در آن داخل كرد آنگاه به زنان فرمود : هر كه ميخواهد با من بيعت كند دست در اين قدح كند ، زيرا كه من با زنان مصافحه نكنم . و به قولي أميّه خواهر خديجه از زنان براي آنحضرت بيعت گرفت .
دوّم : فقط اكتفا به گفتار رسول خدا بود كه به هر زني كه آن شرائط را ميپذيرفت ، ميفرمود : قد بايعتك علي ذلك . چناچه أحمد حنبل در «مسند» ج 6 ، ص 270 با سند خود روايت ميكند از عروة بن الزبير : أنّ عائشة زوج النبيّ صلّي الله عليه (و آله) و سلّم أخبرته أنّ رسول الله صلّي الله عليه (و آله) وسلّم كان يمتحن من هاجر إليه من المؤمنات بهذه الآية ، بقول الله تعالي :
يَا أيَّها النَبِيُّ إِذَا جَاءَكَ المُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَي' أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَهِ شَيْئًا وَ لَايَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلادِهِنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لَا يَعْصِينَكَ فِي مَعرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لَهُنَّ اللَه إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ .
قال عروة بن الزبير : قالت عائشة : فمن أقرّ بهذا الشرط من المؤمنات قال لها رسول الله صلّي الله عليه (و آله) و سلّم : قد بايعتك كلاماً . و لا والله ما مسّت يده يد إمرأة قطّ في المبايعة ، ما بايعهنّ الاّ بقوله : قد بايعتك علي ذلك !
پاورقي
[1] ـ والبته معلوم است در مذهب شيعه كه غير اعلم ثبوتا حقّ حكومت ندارد و بيعت بايد با أعلم تحقّق پذيرد . و در اين صورت معني و مفاد آن ترشيح يا انتخاب نيست، بلكه به معني اعلان رضاي مسلمين است به حكومت اين فرد جامع الشرائط . ترشيح يعني أهليّت داشتن ، و اختيار يعني برگزيدن روي انتخاب و ارادۀ شخص .
أما بيعت با خصوص فرد أعلم و أكمل ثبوتاً عبارت است از التزام و اعلان به اين حقيقت اثباتاً .
مستشار عبد الحليم الجندي در كتاب نفيس خود : «الامام جعفر الصادق» ص 247 گويد :
والشيعة الاماميّة يرون الامامة ثابتةً لاثني عشر اماما بذواتهم لا بالبيعة لهم ، و لكن بالوصية إليهم . وهم عليٌّ وبقية الاثني عشرة . والله يعلن الامامة لمن قبله فيوصي السلف للخلف . و ليست بيعة الجماعة لهم الا إعلان رضا المسلمين بهم ؛ لا ترشيحهم أو اختيارهم .