بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد وآله الطيّبين
و لعنة الله علي اعدائهم أجمعين
عرض شد بعد از اينكه آقايان علماء ايران ، افراد متنفّذ و مجتهدين شهرستانها در طهران حضور پيدا كردند ؛ و امضاء به مرجعيّت آية الله خميني شد ؛ دستگاه نتوانست ايشان را نگهدارد . و روي آن پرونده سازيها هم نتوانست كار كند ، و لذا بعد از سه ماه از آن دوران توقّفشان در قيطريّه كه گذشت ، ايشان را آزاد كردند و ايشان به قم مراجعت فرمودند . مدّتي كه ايشان در قم بودند في الجمله آزادي به مردم داده شد . يعني از باب ضرورت و ناچاري و مردم در محافل و مجالس وعظ يك قدري آزاد بودند . وليكن دستگاه از سه مطلب خيلي بشدّت جلوگيري ميكرد و تذكّر ميداد كه در اين سه موضوع به هيچ وجه من الوجوه كسي حقّ ندارد لب بگشايد .
يكي : شاه و دربار است كه به شاه و دربار و خاندان سلطنتي در اعلاميّهها و خطابهها در سخنرانيها ، هيچ نبايد تعرّض بشود . ولي از آن گذشته به هر كس ديگر بخواهيد اعتراض كنيد ، انتقاد كنيد ، چه نخست وزير ، و هيئت دولت ، چه مجلس ، اشكال ندارد .
موضوع دُيّم : موضوع قرآن و اسلام است ، نبايد بگوئيد : اسلام و قرآن در خطر است ؛ به هيچ وجه من الوجوه از اين موضوع نبايد صحبت بشود . اعتراض داريد بكنيد كه وضع مملكت خراب است ، آذوقه كم است ، عدالت عمل نميشود ؛ ولي قرآن و اسلام را نبايد بگوئيد در خطر است !
سيّم : موضوع صهيونيسم و اسرائيل است . اين دو كلام را نبايد به زبان بياوريد و به هيچ وجه من الوجوه از اسرائيل و عنوان صهيونيزم نبايد انتقاد كنيد! بهر كس و يا هر مرام و مسلكي بد بگوئيد ، اينها مهم نيست ؛ اما به صهيونيزم نَه .
و روي اين سه موضوع واقعاً شدّت بخرج ميدادند ؛ يعني هر كس مثلاً نام صهيونيزم يا اسرائيل به زبانش ميآمد خيلي برايش خطر داشت ، يا اگر مثلاً ميگفت : قرآن در خطر است واقعاً بشدّت سركوب ميشد ؛ تا اينكه موضوع ترور منصور پيش آمد و عرض شد كه اين ترور خيلي ضرر داشت ؛ و در واقع دفاع در مقابل كفر نبود بلكه نتيجه آن برداشتن يك نفر و گذاشتن فرد شديدتر و با قوۀ بيشتري شد . و تبديل و تبدّل بيش از مهرهاي نبود با آنكه اساس آن ماشين حكومت با رگلاتورهاي كامل عيار خود مشغول بكار بود .
در دولت منصور داستان كاپيتولاسيون را عملي كردند و به طرز عجيبي محرمانه در مجلس سنا ساعت 12 شب در وقتي كه مجلس سنا تعطيل بود با تشكيل جلسه فوق العاده و سپس در مجلس شوري به تصويب رسانيدند كه مستشاران نظامي آمريكا با تمام اعضايشان در مصونيّت و معافيّت قانوني هستند . اين را در مجلسين بطور مخفيانه انجام دادند و در هيچ روزنامه و يا راديو و تلويزيوني ابداً منعكس نكردند ؛ و ملّت ايران را در خواب فرو بردند . البتّه مقدّمات آن در دولت اسدالله علم پيريزي شد ، و بواسطۀ الحاق مادّۀ واحده دربارۀ مستشاران نظامي آمريكا و جميع متعلّقاتشان در دولت منصور بمصنۀ تصويب رسيد .
باري دولت منصور بدون هيچگونه اطّلاع قبلي ، و انعكاس در روزنامهاي يا انتشاريهاي در يك روز تابستان كه سنا تعطيل بود جلسه فوق العاده از 7 صبح تشكيل داد دربارۀ امر بودجه ؛ و تا 12 شب يكسره طول كشيد ؛ و در آن موقع ناگهان اين امر را به تصويب رسانيد . و سپس در مجلس شوراي ملّي كاپيتولاسيون را امضائ كردند و گذراندند ، و مردم ايران را در امر واقع شده قرار داد .
كاپيتولاسيون با ضميمۀ مادّۀ واحده معنايش اين است كه مستشاران نظامي آمريكا با تمام اعضاء و هيئات و خانوادهها و كارمندانشان در ايران مصونيّت دارند ، به تمام معني ؛ مثلاً هر فرد آمريكائي در ايران هر جنايتي بكند، محكمه و دولت ايران حقّ تعقيب او را ندارد . اين بعهدۀ خود آمريكائيهاست كه بخواهند او را محاكمه كنند ، يا اينكه مجازات كنند ، آنهم نه در ايران بلكه در خود آمريكا آنهم نه براساس قوانين ايران بلكه بر اساس قوانين خودشان ، بخواهند بكنند يا نكنند .
و بنا بر اين ، مُفاد حرف اين است كه : هر فرد آمريكايي در ايران هر جنايتي بكند ، محكمه و دولت ايران حقّ تعقيب او را ندارد ، اين بعهدۀ خود آمريكائيهاست كه بخواهند او را محاكمه و يا مجازات كنند يا نكنند .
و بنا بر اين ، نتيجه اين است كه هر فرد آمريكائي چه داراي مقام بالائي باشد مثلاً فرض كنيد رئيس كلّ مستشاران نظامي باشد ، يا مثلاً يكي از كارگزارانشان باشد ، يا اصلاً سگشان باشد (چون سگ آنها هم داراي احترام است و مورد رعايت قانون) اگر اينها به هر فرد ايراني هر جنايتي بكنند ؛ مال مردم را ببرند ، دختر مردم را ببرند ، بريزند در خانهها جنايت كنند ، ناموس مردم را ببرند ، با توپ و بمب شهري و يا دهكدهاي را ويران سازند ، و قراء و قصبات را آتش زنند و هكذا ؛ دولت ايران هيچ گونه حقّ اعتراضي ندارد ، اينها مصونند ، خودآمريكا ميداند و اتباعش براساس قوانين خودش او را تعقيب بكند يا نكند .
ولي بعكس ايراني حق جسارت به آمريكائي ندارد ، قضيّه تقابلي نيست ، ايراني اگر به آمريكائي جسارت كند در ايران طبق قوانين ايران بايد بازداشت شود ، هر كس ميخواهد باشد .
بنابراين اگر مثلاً (فرض كنيد) كه يك عمله آمريكايي كه از اين افراد هم در آن وقت زياد بودند و در هر نقطه كه پايگاهي داشتند مستشار و سرباز و كارگزاران زيادي داشتند ، اينها هر جنايتي بخواهند بكنند آزادند ؛ و لو به شريفترين فرد مملكت ؛ مثلاً اگر كسي به حضرت آية الله بروجردي بيايد فحش بدهد ، يا كه سيلي بزند ، كسي نميتواند او را تعقيب كند ، پاسگاه هم نميتواند آن فرد را بگيرد .
بايد بيايند شكايت كنند به سفارت آمريكا و او خودش ميداند با او ؛ يا به يك وزيري يا به وكيلي يا به استانداري ، هر كس در هر مقام كه باشد روحاني يا مقام غير روحاني ، آنها مصونيّت دارند .
بعكس اگر آية الله بروجردي يا رئيس مجلس ايران با يك وزير به يك عمله آمريكايي يا حتّي به يك سگ آمريكائي جسارت كند ؛ فوراً بايد بازداشت بشوندكه چرا يك چنين كاري كردي ؟ اين معني كاپيتولاسيون مستشاران نظامي است كه آنرا از مجلس گذراندند . و پر واضح است كه معني آن اين است كه ديگر رابطۀ دولت آمريكا نسبت به ايران نه عنوان استعمار و استعباد و استثمار است كه اين قضيّۀ بردگي عَلَني است ، بلكه از بردگي هم پائينتر . و از اين خفّتبارتر براي مردم ايران چه را ميتوان تصوّر نمود ؟
اينها مردم ايران را عين حيوان فرض كردند و خودشان را هم مانند يك شكارچي و تفنگچي كه افتادند بجان آنها و بزنند و ببرند و بخورند چرا ! زيرا كه آنها مصونند ، مصونيّت دارند كه با اين ترتيب فاتحۀ ظاهر و باطن يكسره خوانده شده است . ديگر هيچ نمانده است نه ظاهر نه باطن ، نه عنواني نه اسمي چون ايران لااقل يك اسم آزادي داشت ولي اين كاپيتولاسيون همه چيز را از بين برد .
آية الله خميني در اينجا بار ديگر فريادش بلند شد و با اينكه مدّتي در قم و طهران في الجمله سكوت و آرامشي برقرار بود ؛ ايشان بعد از تصويب كاپيتولاسيون يك سخنراني بسيار مهمّي كردند كه بفاصله شايد دو سه ساعت آن نوار به دست ما رسيد و رفقاي رابط ميان ما و ايشان براي من آوردند و من آن نوار را گوش دادم گرچه خيلي مفصّل نبود ؛ ولي بسيار مهيّج و خيلي غيرتمندانه بود كه در آن نوار فرموده بودند : آخر اي مسلمانها اي ايرانيها تا كي نشستيد ؟ تا كجا ميخواهيد صبر كنيد ! همه چيز را بردند .
اين نوار كه انتشار پيدا كرد ؛ نواري نبود كه آسان به دست كسي برسد و كمترين جرم كسي كه اين نوار را داشت اين بود كه او را ميگرفتند و ميبردند و ديگر از وي خبري نميشد ؛ مسأله خيلي مهمّ بود .
و لذا به تعقيب اين نوار و اين سخنراني خود ايشان را هم گرفتند بردند به يك نقطۀ نامعلوم . آية الله خميني را از قم بردند ، كجا بردند ؟ هيچ معلوم نبود . زندان بردند ؟ تبعيد كردند ؟ كدام شهر ايران ؟ كدام نقطۀ طهران ؟ خارج ؟ هيچ معلوم نبود و به هيچ وجه من الوجوهي حتّي اخصّ از خواصّ خبري نداشت تا مدتها گذشت . يعني مثلاً ما كه خيلي در صدد بوديم كه بفهميم ؛ نفهميديم ، تا اينكه بعداً معلوم شد كه ايشان را اوّلاً به آنكارا و اسلامبول كه پايتخت تركيّه است بردهاند و سپس در شهري به نام بُرسا در خانهاي زنداني كردهاند .
خود ايشان فرموده بودند : مرا در يك اطاقي ساكن كردند كه حتّي روزها پردههايش آويزان بود كه آسمان ديده نميشد . و يك نفر از همين سازمانيهاي ايراني را به خدمت ايشان گذاشته بودند ؛ و ايشان تقريباً مدّت يكسال در آنجا تبعيد بودند ؛ يعني در شهر بُرسا .
به دنبال بازداشت و تبعيد ايشان مردم شروع كردند به ايجاد سر و صدا و ناراحتي ، كه چرا مرجع ما را تبعيد كردهاند ؟ آنهم در كشوري خارجي ؟ آيات و مراجع از قم و مشهد و طهران تلگرافها به تركيۀ مخابره كردند ؛ و از جمله نامۀ علماء طهران است به سفير كبير تركيه كه ايشان را هشدار به عظمت مقام آية الله خميني ميدهد و توصيه ميكند كه : دولت تركيّه را از مقام ايشان مطّلع گرداند و خبر سلامتي ايشان را براي اطلاع عموم بدهد . اين نامه به امضاي بيست نفر از علماي طهران است و از جملۀ آنان امضاي حقير است . اين نامه را جناب دانشمند معظّم حجة الاسلام آقاي حاج شيخ علي دواني در ج 5 ، ص 39 از كتاب ارزشمند خود : «نهضت روحانيّون ايران» آوردهاند .
و لذا سازمان براي اينكه احساسات مردم را بخواباند نقشه كشيد و ايشان را اجباراً نه به اختيار و رضاي خودشان بُرد براي نجف ، و گفت : ديگر اينجا زير نظر خود ما و دولت عراق است ، شهر هم كه يك شهر مذهبي است و ديگر احساسات مردم ايران ميخوابد و ميگويند : الحمد لله آية الله را آزاد كردند و ايشان مشرّف شدند به نجف ، و آنجا هم به زيارت حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام و درس و بحث و نمازجماعت مشغولند وديگر بحمدالله نگرانينيست .
اتّفاقاً اين نقشه هم اثر كرد ، و همينطور هم شد ، يعني تا اندازهاي آن شور و اضطراب و غوغائي كه در دل مردم بود كمكم فروكش كرد ؛ و مردم هم كه كم و بيش ميرفتند براي زيارت كربلا ، ايشان را هم در نجف زيارت ميكردند ، ولي كنترل بتمام معني الكلمة بود هر كس در نجف به منزل ايشان وارد ميشد تماماً زير نظر بود و شديداً در تحت مراقبه قرار ميگرفت ، ولي بالاخره آنها نتيجهاي كه ميخواستند بگيرند كه بر اريكۀ سلطنت خودشان سوار باشند و احساسات را بخوابانند . اين نتيجه را گرفتند .
فلذا در اين مدت كه ايشان در نجف تبعيد بودند دستگاه خيلي فشار به مردم ايران آورد ، به تمام معني الكلمه ؛ بطوري كه بعض امور واقعه كه به انسان گفته مي شود بقدري فجيع بوده كه انسان نميخواهد باور كند و ميگويد : مگر قباحت به اين درجه ميشود . چون جنايات و بيبند و باريها عموميّت پيدا كرد و زمينه را براي كودتاي بهائيت و سپردن مملكت به آنها آماده كرده بودند ، كه طليعهاش هم همين آوردن امير عباس هويدا بود ؛ و اين مرد ، بهائي بود .
يكي از سناتورها بنام سيّد جلال الدّين طهراني كه مرد بالنسبه دانشمند و نماز خوان و متديّني بود و به آية الله بروجردي علاقه داشت و او همان كسي بود كه از طرف شوراي سلطنت رفت براي پاريش تا آية الله خميني را ملاقات كند ، و ايشان گفتند : اجازۀ ملاقات نميدهم مگر اينكه استعفاء بدهي و او استعفاء داد ؛ و استعفاي او هم خيلي برايش مهمّ بود .
خود اين سيّد جلال الدين طهراني به من گفت كه :اين بچّه بهائي را آوردند براي نخست وزيري ، و من كه در مجلس سنا ، سناتور بودم كاغذ كبود دادم ، يعني امضاء نكردم براي رأي گيري ، و رأي منفي دادم و لذا عذر ما را هم از مجلس سنا خواستند ، و الآن دوازده سال است من خانه نشين هستم .
يعني با اينكه او مرد دانشمندي بود ، رياضي ميدانست ، در هيئت خوب وارد بود ، و مرد مسلماني بود ، مدّتي هم استاندار خراسان بود ، و خوب كار كرد.
انصافاً بهترين استانداري كه در زمان پهلوي كار كرد او بود . حتّي به من گفت كه اين شاه به من گفت كه خراسان را بايد تقسيم اراضي كني ! من گفتم : من دست به املاك پدرم نميزنم . حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام پدر من است من نميكنم . و به او گفتم اگر ملك پدر تو را بدهند و بگويند : در او خيانت كني تو ميكني ؟ گفت نه ، گفتم خوب اين ملك پدر من است . و لذا هنگامي كه او اينجا بود نگذاشت ، تقسيم اراضي بشود . او ميگفت : من نقشههائي دارم براي آبادي مملكت خيلي بهتر از اين نقشههاي كنوني كه در دست اجراست . ولي اينها گوش نميدهند . نقشه از جاي ديگر بود .علي كل تقديرٍ ايشان ميگفت : من ورقۀ كبود دادم و عذر من را هم خواستند ، و الآن ما ده دوازده سال است خانه نشين هستيم ، و اخيراً شنيدم ايشان كه قريب صد سال عمر داشت ، فوت كرده است .
علي كل تقدير ، آية الله خميني را در نجف تحتالحفظ و در تبعيد نگهداشتند تا فشار بعثيها در نجف اشرف شديد شد ، و از آية الله خميني هم تقاضاهائي داشتند وايشان هم گفتند : نه من ميروم گفتند : نه من ميروم گفتند : بفرمائيد ، و ايشان حركت كردند براي كويت ، و در كويت هم كه ميدانيد دولت كويت راه نداد ، و ايشان رفتند به فرانسه و بعد هم آمدند براي ايران و جريانات اخير پيش آمد كه غالباً مطّلع هستيد .
در طهران كه وارد شدند در مدرسه علوي كه ميزبانشان جناب آقاي حاج شيخ محسن سعيديان و آقاي آسيد عبدالصاحب (سيد علي اكبر حسيني) و ساير مديران مدرسه بودند و ما رفتيم ديدن ايشان ، البتّه در يكروزي كه وقت براي همۀ علماء بود ؛ بعد از نماز مغرب و عشا بود كه ايشان آمدند ؛ و در سالن مدرسه نشستند و تقريباً 3 ربع ساعت هم صحبت كردند ؛ و ما به آقايان گفتيم كه: يك نيم ساعتي وقتي خصوصي براي ما بگيرند و ايشان هم اظهار لطف كردند ، و براي يكي دو روز ديگر صبح زود يك وقتي گرفتند ، و ما رفتيم خدمت ايشان و تقريباً نيم ساعت نشستيم و صحبت كرديم .
البته اين مجلس خصوصي نبود چون يكي دو نفر ديگر هم آمدند . امّا بالاخره از چهار پنج نفر تجاوز نكرد ؛ و هنوز هم سلطنت ساقط نشده بود ، يعني روز قبل از 22 بهمن بود كه از همان جا كه بنده خداحافظي كردم و رفتم براي ديدن يكي از آقايان علماء كه از شهرستانها آمده بود ؛ و منزل او در همين جادّۀ ولي عصر فعلي بود ، ماشين ما در رفت و برگشت همهاش از ميان تير عبور ميكرد .
همينطور مردم كه بر عليه دولت قيام كرده بودند با سربازها جنگ و گريز داشتند كه فردا نزديك عصر بود كه الحمدلله آن حكومت ساقط شد ؛ و صداي الله اكبر همه جا را فرا گرفت ، و مردم هجوم ميآوردند براي ديدن ايشان از زنها و مردها ، ازدحام عجيبي بود و افراد زيادي بيهوش ميشدند ؛ و جريان خيلي خيلي مفصّل است (كه خصوصيّاتش خدمت آقاي حاج شيخ محسن است) .
آية الله خميني چند روزي بيشتر در طهران توقّف نكردند ، تا اينكه رفتند براي قم ، من كه فقط دو مرتبه از ايشان در طهران ديدن كرده بودم گفتم كه باز يك مرتبه هم در قم براي خير مقدم خدمتشان برسم بعنوان اينكه حالا ايشان در شهر خودشان وارد شدهاند ؛ و اينجا مقرّ ايشانا ست بالاخره يك روز با بندهزاده حاج سيّد محمّد صادق رفتيم قم ، صبح رفتيم و يك وقت خصوصي گرفتيم .
ما كه رفتيم خدمت ايشان با اينكه وقت خصوصي بود ولي معذلك در همان وقت خصوصي كه نزديك نيم ساعت طول كشيد . و ما مشغول صحبت بوديم كه ناگهان خانواده شهيد سپهبد قرني يك مرتبه در را باز كردند و زن و بچّه و برادران او همه گريهكنان ريختند در اطاق ؛ و آن روز همان روزي بود كه سرلشگر قرني را ترور كرده بودند و اينها جنازهاش را آورده بودند در قم دفن كرده بودند ، حالا از سر قبر آمده بودند خدمت ايشان . گريه كردند و ايشان هم آنها را تسليت دادند و خلاصه آن مجلس هم به همين منوال گذشت و ما ديگر چند جملهاي اجمالاً بيشتر با ايشان نتوانستيم مذاكره كنيم .
من بيشتر براي دو جهت مشرّف شده بودم به قم : يكي اينكه گفتم : الآن بر شما لازم است كه نماز جمعه اقامه كنيد فوراً ، كه از هر چيز لازمتر است . و يكي هم عفو عمومي . چون هر كس در زمان طاغوت و شاه جنايتي كرده بعنوان اينكه در آن زمان بوده بايد يك قلم عفو عمومي روي آنها كشيده شود . البتّه به استثناي آن افرادي كه جنايات شخصي داشتند و بايستي كه در محكمه محاكمه بشوند اعمّ از اينكه آنها در حكومت اسلام بودهاند يا كفر ؛ بدين معني كه آن زمان حكومت ، حكومت كفر بود الآن حكومت به اسلام تبديل شده است . شما الآن بر اساس دستورات اسلام نميتوانيد آنها را محاكمه كنيد ؛ لذا افرادي كه مثلاً در آن زمان رئيس ماليّه بودند رئيس ارتش بودند خلافهائي كردند اينها در قانون اسلام جرم است . و امّا در قانون كفر و غير اسلام كه جرم نيست بلكه قوانين دنيوي آنها را امضاء ميكند و جرم نميداند . شما همۀ آنها را عفو عمومي بدهيد و امّا آن كسانيكه در آن زمان و در اين زمان بطور كلّي مجرم حساب ميشوند يعني پرونده جنائي دارند مثل شخص قاتل يا دزد يا غاصب و يا آن رئيس ماليهاي كه رشوه گرفته و آن رئيس ارتش كه مرتكب قتل عمدي غير مجاز شده است . اينها بايد محكوم بشوند .
آية الله خميني راجع به نماز جمعه گفتند : نه اصلاً عقيده من در نماز جمعه وجوب نيست ؛ بلكه نماز جمعه بنظر من حتّي در زمان رسول خدا واجب تخييري است . حالا من نميدانم اين جمله را به ايشان گفتم يا ميخواستم بگويم ، بعضي اوقات در ذهنم ميآيد كه گفتم . بعضي اوقات در ذهنم است كه فقط در ذهنم بود و نگفتم . كه خلاصه چهار جمعه شما نماز جمعه تشكيل بدهيد آنوقت برايتان معلوم ميشود كه آيا واجب عيني است يا نه ؟
يعني آنقدر فوائد بيشمار بر آن مترتّب ميشود كه نظر شريف شما بر ميگردد.
و امّا در موضوع عفو هم گفتند كه آن زمان هم حكومت حكومتِ اسلام بود ، حالا هم حكومت اسلام است ؛ منتهي در زمان طاغوت قوانين اسلام عملي نميشده و اينها همه بر اساس قانون بايستي محاكمه بشوند ؛ و عفو عمومي هم معني ندارد ؛ و بالاخره بعد از قدري صحبت چون خانواده آقاي قرني آمده بودند ؛ و قدري در صحبت ما داخل شدند و وقت هم گذشت ؛ و برخاستيم و خداحافظي كرديم و آمديم براي طهران .
مرحوم مطهري در آن موقع حيات داشت و يك هفتۀ بعد ايشان را ترور كردند ؛ آقاي مطهري با ما رفت و آمد داشت . يك روز من به ايشان گفتم ميدانيد قضيّه چيست ؟ قضيّۀ مهم نماز جمعه است . نماز جمعه خيلي مهم است . فوراً بايد اقامه بشود و اگر اقامه نشود خطر جدّي مملكت را تهديد ميكند چون الآن تمام اين گروهكها و احزاب هم مشغولند به نمايش دادن خودشان ؛ و پيوسته قوا و افراد خود را زياد ميكنند ، مثلاً در روز وفات دكتر مصدق سيهزار نفر از طرفداران او را از طهران حركت داده بودند براي احمدآباد ؛ و در آنجا شعارهائي داده بودند ، بعنوان مليّت يعني بر عليه دستگاه آية الله خميني كه دستگاه ايشان تقدّس و روحانيّت بود .
همچنين احزاب ديگر هم فعّاليّت ميكردند و اگر نماز جمعه تشكيل بشود اينها بكلّي از بين ميرود ؛ نماز جمعهاي كه تشكيل ميشود ديگر صحبت از صد نفر و پانصد نفر نيست بلكه نمازيست كه همه ملّت در آن شركت ميكنند.
البته اين حرفها را آنوقت ما ميزديم كه يك نماز جمعه در طهران نبود ؛ يعني اسمي هم از اين حرفها نبود ، و ما هم در مسجد قائم شروع كرديم به بحث كردن از وجوب عيني تعييني نماز جمعه . يعين تعيّيناً نماز جمعه واجب است . شبها هم در هفت جلسه همين موضوع نماز جمعه را بحث كرديم ؛ و حتّي يك شب گفتم كه : هر كس كه حاضر است با من مباحثۀ تلويزيوني كند از نقطه نظر وجوب نماز جمعه بنده حاضرم يك مباحثه فقهي در پشت تلويزيون انجام ميدهيم تا معلوم شود الآن نماز جمعه وجوب تعييني دارد يا ندارد ؟
و به مرحوم شهيد مطهّري گفتم كه : شما كه به قم مشرّف ميشويد به خدمت آية الله خميني ميرسيد من بيست مادّه دارم اين بيست مادّه را بايد به ايشان بگوئيد ؛ يكي از آنها وجوب عيني تعييني نماز جمعه است . آية الله خميني خود يك شخص فقيه هستند درسهاي آية الله آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري را ديدهاند و درسهاي آية الله آقاي بروجردي را ديدهاند . و شايد چندين دوره صلوة جمعه را ديدهاند . و روي آن موازين كلّي امروز وجوب تعييني عيني نماز جمعه هيچ جاي شبهه نيست و ايشان بايد نماز جمعه را اقامه كنند .
مسألۀ دويّم : مسألۀ ازدواج پسران و دختران بود . پسري كه به سنّ پانزده سال ميرسد ، او را بايد زن داد و اين امر بايد در تمام مملكت اجرا شود . دولت با يك برنامۀ وسيع و منظّم يك اطاق كوچك به او ميدهد ؛ حالا كاسب است ، كاسب باشد . زارع است ، زارع باشد . كارگر است ، كارگر باشد . محصّل است محصل باشد . دختري به او بدهند ، و اينها هر روز به دنبال كار خودشان هستند. آن كه درس ميخواند درس ميخواند . آنكه دانشگاه ميرود درس ميخواند چه اشكال دارد شخصي دانشگاه برود و زن هم در خانهاش باشد مثل اينكه شخص دانشگاهي ميآيد در خانۀ مادر و پدر و غذائي ميخورد ؛ وقتي زن داشت ميآيد نزد زنش غذا ميخورد ، بعد هم ميرود دنبال كار . هم دخترها و هم پسرها در سطح تمام مملكت اوّل بلوغ بايد ازدواج كنند .
مسألۀ سوّم : حجاب بود كه ايشان به عنوان تحفهاي كه براي مملكت ايران آوردند حجاب را يك حجاب صحيح استاندارد كنند يعني زنها داراي پوشش صحيح باشند ؛ و بتوانند در عين پوشش دنبال كار بروند . بچّه بغل كنند، خريد كنند سوار اتوبوس شوند و چادر از سرشان نيفتد ، بدن معلوم نباشد. لباسي با آستين بلند همراه شلواري بلند و گشاد و داراي رنگ خاصّ (استاندارد سرمهاي يا خاكستري) البتّه بعضي از فقهاء وجه و كفيّن را جائز ميدانند كه جائز هم هست ، ولي بعضي از آقايان احتياط ميكنند كه مقلّدين آنها بايد چهرۀ خود را هم بپوشانند و يك روسري بلند كه در حكم جلباب باشد سر كنند ، در اين صورت بسيار بهتر از چادر نمازهاي فعلي امروزه كه آنرا چادر بيرون قرار دادهاند ميتواند حافظ زنان باشد . اين چادرهائي كه كمر ندارد و جلوي آن بسته نيست و بايد پيوسته زنان آنها را با دستشان نگاهدارند و اگر احياناً بادي بوزد و كنار برود تمام اندامشان نمايان ميشود ، حجاب صحيح نيست ؛ و علاوه جلوي كار آنها را نيز ميگيرد .
بالاخره اين مانتو و شلوار بلند و گشاد بايد استاندارد باشد بطوري كه هر كس برود در دكاني براي خريد اين لباس و بگويد من لباس بيرون ميخواهم ، مقدار پارچۀ آن مشخّص باشد مثل چادر مشكي كه مثلاً شش متر است ، تمام زنهاي ايران اين لباس را بپوشند ، كفشها هم خيلي ساده و بدون پاشنۀ بلند و نرم باشد .
بعد يكنفر از همان زنهاي لخت طاغوتي را بياورند در تلويزيون و نشان بدهند و با يكي از اين زنها مقايسه كنند كه اي مردم مسلمان براي آزادي ، شرف، براي دنبال كار رفتن حتّي براي آسايش زنان كداميك از اينها بهتر است ؟ آيا زن با آن قسم ميتواند دنبال كار برود ، يا با اين قسم ؟
البتّه اينها اجمال مسأله است و گفتم كه : اين مطلب در صورتي براي عموم مردم قابل قبول است كه ايشان اوّل دربارۀ عيالات خودشان عملي كنند ؛ نه اينكه خودشان عملي نكنند .
و سپس زنهاي ايران بخواهند كه حجابشان را اينطور كنند چون ايشان الآن در رأس هستند ، و فرمايشاتشان نافذ است ، و از ايشان بعنوان رئيس ميپذيرند.
اگر بنده و امثال بنده هزار نفر هم بگويند فايده ندارد ؛ امّا از ايشان قابل قبول است و قابل عمل .
مسأله چهارم : مقاومت ملي است بدين طريق كه در هر زمان مقدار معتنابهي از همين جوانان انقلابي و متعهّد به اسلام يكدورۀ كامل از فنون نظامي را ببينند ، و آماه براي حفظ و دفاع از حريم شهروندان و سرحّدات باشند . و اين غير از نظام اجباري در ارتش است ، آن بجاي خود باشد و اين نيز مستقلاً بوده باشد .
نتيجۀ اين تجهيز ايجاد روح نشاط در دفاع از حقوق مسلّمه و حفظ و حراست حريم و شخصيّت مسلمان است . و بطور متناوب در هر زمان در سطح گسترده كشور در شهرها و قرآء منتشر باشند بطوريكه اگر احياناً حملهاي و خطري احساس شود ، خود اين متعهّدين به آساني از عهدۀ رفع و دفع برآيند .
مرحوم شهيد مطهّري گفتند : (اين منظور فعلاً در سطح كوچكي در طهران عملي شده است و ده هزار جوان بدين گونه در تحت تعليمات نظامي با بودجۀ مخصوص دولت هستند ؛ و در نظر است تعداد انان به بيست هزار تن برسد.)
باري اين مبدء همان سازمان پاسداران و بسيج مستضعفان شد كه ديديم نفرات آن به ميليون و بيشتر رسيد ؛ و حقّاً چه خوب از حقوق اراضي و مرزي كشور اسلام دفاع كردند .
مسألۀ پنجم : لزوم تعليمات نظامي اجباري براي عموم است . زيرا در اسلام دفاع و جهاد اختصاص به جوانان ندارد . تمام افراد مسلمان بايد مجاهد في سبيل الله باشند از حنظلۀ غسيل الملئكة جوان تازه بالغ تا عمّار ياسر پيرمرد فرتوت نود و چهار ساله .
بنابراين بر عهدۀ حكومت است كه به تناوب همۀ افراد را به فنون نظامي مدرن آشنا كند . در بعضي به تمام فنون از دقائق آنها ، و در باقي مردم از تعليمات بسيط تيراندازي و امثال آن ؛ و پيوسته در هر لحظه از زمانها مردم واقع در ميان پانزده سال تا چهل سال جزء قشون اسلامي محسوب شده و در هر آن حاضر براي جهاد باشند .
جهاد عبارت است از لشكر كشي و گسيل افراد تحت حكومت اسلام را براي مسلمان كردن كفّار و مشركان از كشورهائي كه مسلمان نيستند و از حكومت اسلام نيز تبعيّت نمينمايند . و اين لشكر نيز براي دفاع از دشمنان پيوسته آماده خواهند بود .
بايد دانست كه اين مسأله غير از مسألۀ قبل است و مفادش اين است كه در اسلام جميع افراد ، جزء سپاه اسلامند .
مسأله ششم : مجهّز شدن علماء و فقهاء و فضلاي اسلام است به اسلحۀ كمري . اينك كه علماء با خود حمل سلاح نميكنند در حقيقت خلع سلاح شدهاند ، علماي اسلام كه آمر به معروف و ناهي از منكرند ، بايد با خود ضامن اجرا داشته باشند . و آن عبارت از سلاح است .
همانطور كه افسران و پاسبانان بايد جواز حمل سلاح داشته باشند ؛ علماء و طلاّب متعهّد نيز بايد اينطور باشند . بلكه حمل سلاح براي ايشان لازمتر است . معني حمل اسلحۀ كمري اين نيست كه در هر واقعه انسان دست به اسلحه ببرد ؛ بلكه براي چشم ترسي متخلّف است ، همچنانكه ميبينيم افسران نيز شايد در تمام مدّت عمر هم يكبار دست به اسلحه نبردهاند ، ولي حمل اسلحه آنها را اعتبار ميدهد ، اعتبار عملي و فعلي . علماء و فقهاء كه حقّا ضامن مسئوليّتهاي مادّي و روحي مردم ميباشند براي نفوذ كلمه و اعتبار أمر و نهي و جلوگيري از فحشاء و منكرات حمل سلاح براي آنها ضروري است .
باري ما اين بيست ماده را به مرحوم شهيد مطهري داديم ، و آقاي مطهّري در مورد حجاب زنان و تغيير پوشش بشكل صحيح حتّي دربارۀ خود ايشان گفتند : من اين را چگونه به ايشان بگويم . آيا از قول شما بگويم ! گفتم : بگوئيد .
و ايشان هم پس از اين كه رفته بودند قم خدمت آية الله خميني ، راجع به نماز جمعه پيشنهاد كرده بودند آية الله گفته بودند : آخر الآن آقاي حاج شيخ محمّد علي اراكي در قم نماز ميخوانند من به ايشان چه بگويم ؟ آقاي مطهّري گفته بودند : ايشان نماز را به شما تقديم ميكنند ! آية الله خميني گفته بودند : من چگونه از خانه بيرون بروم ! اين مردم ماشين را تكه تكه ميكنند . چون همان زماني بود كه علاقۀ مردم بسيار شديد بود ؛ البتّه بحمدالله علاقۀ مردم در تمام طول اين چند سال شديد بود ؛ لذا ايشان از منزل بيرون نميآمدند ، و در جريان تشييع جنازهشان كه ديديد كه چه كردند بطوري كه اصلاً جنازه در خطر بود كه در زير دست و پا بكلّي مفقود بشود و از بين برود . و خلاصه فرموده بودند : من چطور از خانه بيرون بيايم ؟ مرحوم مطهّري گفته بودند : نه اينها مهم نيست . بالاخره انسان راههائي برايش درست ميكند ؛ و لو يك جلسه هم شده ، شما نماز جمعه را اقامه بكنيد ، و بعد هم به ديگري ميسپاريد . داعي ندارد كه خودتان شركت كنيد ؛ ولي شركت شما در نماز جمعه به اين قسم لازم است و در شهرستانها امامي براي منصب جمعه نصب ميفرمائيد .
بالاخره چند ماه گذشت تا ايشان براي نماز جمعه تصميم گرفتند ؛ چون مرحوم مطهّري را بعد از يك هفته به شهادت رسانيدند و اوّلين نماز جمعهاي را كه بدستور ايشان رسماً در تهران تشكيل شد ؛ مرحوم آقاي سيّد محمود طالقاني در دانشگاه انجام دادند ؛ و ايشان هم يكماه بيشتر عمر نكردند ؛ و بعد آية الله منتظري و بعد هم جناب آقاي خامنهاي كه تا الآن الحمدلله نماز جمعه برقرار است .
بله نماز جمعه خيلي مهمّ است ؛ اصلاً حكومت اسلام بينماز جمعه متصوّر نيست ؛ از زمان رسول الله تا بحال هر حاكم كه آمده اوّل نماز جمعه را بدست گرفته ، و اصولاً تشكيل نماز جمعه واجب است براي همه مردم ، چه در زمان حكومت اسلام ، و چه در زمان غير حكومت اسلام ، و در زمان غير حكومت اسلام مردم گناهكارند ؛ و اگر از آنها بپرسند كه چرا نماز جمعه نميخوانديد ؟ ميگويند : آخر ما نميتوانستيم ؛ بايد حكومت اسلامي باشد ؛ ميگويند : بايد تشكيل حكومت ميداديد تا بتوانيد اقامۀ نماز جمعه كنيد .
پس يكي از فوائد تشكيل حكومت اسلامي نماز جمعه است ؛ و بر همه واجب است تشكيل حكومت بدهند تا اينكه بتوانند نماز جمعه بخوانند ؛ و ميبينيم كه همين نماز جمعه جلوي تمام آن احزاب را گرفت .
وقتي در طهران يك ميليون دو ميليون سه ميلون در نماز جمعه شركت ميكنند ، آن حزبي كه حدّاكثر افرادش ده هزارتاست بيست هزارتاست ، خجالت ميكشد بيايد بيرون ، ولي اگر اين نماز تشكيل نشود اين يك ميليون نفر يا بيشتر هيچ معلوم نيستند ؛ چون در خانههاي خودشان يا در مساجد متفرّقند ، يا تلويزيون تماشا ميكنند ، يا قصّه گوش ميكنند ، و يا به زمين فوتبال ميروند ولي فلان حزب تمام افرادش را كه مثلاً ده هزار نفرند ميآورد و از تماشاچيان و ولگردها هم مقداري ضميمه ميشوند ؛ آنگاه نشان ميدهد و ميگويد : تمام قدرت بدست ماست .
الحمدلله نماز جمعه عملي شد ؛ و مرحوم شهيد مطهّري به من گفتند : من از اين موادّ شما چند فقره بيشتر مجال پيدا نكردم با آية الله بگويم ؛ و بقيّۀ موادّ براي مجالس بعد ماند كه ايشان هم به شهادت رسيد رحمة الله عليه .
باري يكي از موادّ پيشنهاد شدۀ ديگر اين بود كه : ساعت ايران طبق موازين اسلامي تنظيم گردد ، تا مردم بتوانند از عمر خود استفادۀ سرشار بنمايند. چون اين ساعت فعلي ايران ظهر كوك است ، و مردم بر اساس مبدء نيمۀ شب و ظهر اُمور خود را تنظيم ميدهند ، بنابراين نه مقدار شب آنها معلوم است نه مقدار روز .
شب كه تاريك است براي استراحت و سكونت است ؛ و روز كه روشن است براي بيداري و فعّاليّت و حركت . أطبّاء ميگويند : بيداري و فعّاليّت در شب مضرّ است ، و خواب و آرامش در روز نيز براي آدمي ضرر دارد . بنابر اين شرع أقدس اسلام كه احكامش بر اساس فطرت است احكامش را روي ساعات شب براي استراحت و عبادت در تاريكي ، و روي ساعت روز براي دنبال كار رتفن و در تكاپوي معاش بودن در روشني قرار داده است .
اوّل شبانه روز از ابتداي شب شروع ميشود ؛ و ساعات شب يكي پس از ديگري را طي ميكند ؛ و در هر ساعت وظيفهاي مقرّر فرموده است .
در آيۀ 96 از سورۀ 6 : انعام داريم : فَالِقُ الاصِبَاحِ وَ جَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا و در آيۀ 61 ، از سورۀ 40 : غافر داريم : اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارِ مُبْصِرًا . و در آيۀ 86 از سورۀ 27 : نمل داريم : أَلَمْ يَرَوا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارِ مُبْصِرًا ، و در آيۀ 10 و 11 از سورۀ 78 : نَبَا داريم : وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسًا وَ جَعَلْنَا النَّهَارِ مَعَاشًا .
از نماز مغرب ، و عشاء و تعشّي ، و خوابيدن در اوائل شب ، و استراحت تامّ بدن ، و سپس بيداري در اوائل طلوع فجر ، و بدنبال آن وقت و زمان مشخّص بين الطّلوعين را تا طلوع خورشيد . و از آنجا به بعد كه ساعات روز شروع ميشود براي قيام به اُمور مهمّات از كشت و زرع و صنعت و تجارت و سفر و رسيدگي به امور اجتماعي و غيرها تا وقت ضُحي كه آفتاب بر فراز آسمان آمده و روشني شدّت نموده و تقريباً در موقع تابستان كه دو ساعت به ظهر مانده است . در اين حال خواب قيلوله را مستحبّ نموده ، و تا وقت زوال شمس نماز ظهر ، و بعد از گذشتن دو برابر مقدار سايۀ شاخص كه تقريباً نيمه زمان ميان ظهر و غروب است ، نماز عصر را مقرّر فرموده است ، و همچنين براي اين ساعاتِ باقي از صلۀ ارحام و تربيت اولاد ، و انس با عيالات ، و تتمّۀ كسب را در صورت لزوم ، تا زمانيكه خورشيد در زير افق پنهان شود كه وقت نماز مغرب است و اول زمان شب شروع ميشود .
بنابراين اوّلاً هميشه شب مقدّم بر روز است . شب جمعه يعني شب قبل از روز جمعه ، نه شب بعد از آن چون دخول ماه با رؤيت هلال است و رؤيت حتماً در اوّل شب پس از اختفاء شمس بايد صورت گيرد .
و ثانياً بايد ساعت را غروب كوك نمود ؛ يعني در وقت غروب آفتاب آنرا سر ساعت 12 قرار داد ، و عقربههاي آنرا رويهم نهاد . بنابراين هر ساعتي كه بگذرد ، ميدانيم چقدر از شب ما سپري شده است . ساعت 2 يعني دو ساعت از شب گذشته ، و ساعت پنج يعني پنج ساعت از شب گذشته ، و طلوع فجر كه متغيّر است ؛ و در اين زمان مثلاً 9 ساعت از شب گذشته است ؛ يعني نه ساعت از شب گذشته است .
طلوع آفتاب نيز متغيّر است . چون مقدار بين الطّلوعين بمقدار ثمُن (18) مقدار روز است بنابراين در تابستانها در نواحي كه ما زيست ميكنيم مابين الطّلوعين به حدود دو ساعت ميرسد ، و در زمستانها تا يك ساعت و ربع تقليل مييابد .
و در اين وقت ، مسلمان بيدار است و مشغول عبادت و يا قرائت قرآن ، و يا مطالعه ، و رسيدگي و تنظيم امور منزل . در حدود ساعت اول طلوع آفتاب دنبال كار ميرود . چه تاجر و چه صنعتكار و چه پزشك ، و چه محصّل و چه زارع و دامدار ، در آن وقت مساعد و هواي لطيف حتّي در تابستان به راحتي ساعاتي را در حدود شش ساعت كار ميكند . و در وقتيكه آفتاب به وقت ضُحي رسيده و گرم شده و فعّاليّت مشكل است ، دست بر ميدارد ... تا ظهر و عصر و سپس ساعات را طيّ ميكند تا روز تمام شود .
فائدۀ اين تنظيم ساعات آن است كه : انسان از وقت خود استفاده ميكند ، و ساعات كار را طبق حال خود در آرامش و خوبي سپري مينمايد و انسان ميداند چقدر از روز باقي مانده است ؛ و وظيفهاي را كه امروز بعهده دارد چگونه ترتيب دهد ، تا غروب آفتاب پايان يابد . زيرا كه در صبح اگر چشم به ساعت بيندازد و ببيند مثلاً ساعت 11 است يعني 13 ساعت به غروب مانده است ؛ و يا اگر در عصر ببيند ساعت 11 است ؛ يعني يك ساعت به غروب مانده است.
در اين صورت به آساني مردم مقدار روز خود را مييابند ؛ و ميدانند چقدر از روزشان باقي مانده است . چون منتهي روز ساعت 12 است . بخلاف شب كه دانستن مقدار بقيۀ آن لازم نيست . زيرا شب براي خوابيدن و استراحت كردن است و در شب انسان بايد بداند چقدر از شب گذشته است ؟ و چقدر خوابيده و آرامش نموده است ؟ بنابراين چون بنا به ساعت غروب كوك مبدأ شب معلوم است بمجرّد رؤيت ساعت ، مقدار گذشت شب معلوم است ، و چون مقدار پايان روز معلوم است ، بمجرّد رؤيت ساعت مقدار باقيمانده از آن كه براي حركت و فعّاليّت است معلوم است .
در اين صورت گرچه انسان نيز ميتواند از مقدار باقيماندۀ از شب ، و يا از مقدار گذشتۀ از روز با توجّه كوتاهي مقدارش را بدست آورد ؛ وليكن اين فائدهاي به حال او ندارد . عمده در روز دانستن آن است كه : چقدر از روز مانده است ؟ و ما وظائف محوّله خود را بايد در اين مقدار بجاي آوريم ؛ نه چقدر گذشته است ، آن بدرد ما چه ميخورد ؟ و نيز در شب آنچه براي ما مفيد است كه چقدر گذشته است ؟ و ما بقدر كافي استراحت و خواب نمودهايم يا نه ؟ و اين به ساعات بعدي منوط نيست ؛ بلكه فقط مربوط به ساعات پيشين است .
امّا ساعت ظهر كوك ، مبدأ را اوّل روز و يا اوّل شب قرار نميدهد . و وسط تقريبي شب قرار ميدهد .
ساعت 12 يعني نيمه شب تقريبي . و ساعت 1 بامداد يعني يك ساعت از نيمه شب گذشته است . و اين هيچ فائده ندارد ؛ بلحكه ضررهاي آن بسيار است . اوّل مقدار شب و يا مقدار روز را معيّن نميكند . ثانياً شب را از اوّل نميشمرد ، بلكه نيمي از شب را از روز قبل ، و نيمي از آن را از روز بعد ميشمرود . و در اين صورت يك شب تمام ، به دو تكّه پاره شده ؛ و احكام و وظائف شرعي و عرفي همه به هم ميخورد . و ساعت 1 بامداد كه هنوز صبح نشده است ، بلكه چه بسا شش ساعت به آفتاب مانده است ؛ ولي معذلك آنرا از ساعات بامداد ميشمرد . و ثالثاً مردم در كار خود حيران و سرگردان ميمانند. يك مبدئي به آنها داده شده است . نيمه شب ، مبدئيّت اين مبدأ بچه درد آنها ميخورد ؟ نه با آن كار خود را ميتوانند مشخّص كنند نه استراحت خود را .
و ساعات كار اداري و مدارس ، و دانشگاهها و نظام ، و غيرها بر اين اساس كه تنظيم شود . مثلاً معيّن كنند : مردم ساعت 8 دنبال كار بروند در زمستانها ساعت 8 قدري از آفتاب ميگذرد ؛ ولي در تابستانها چهار ساعت از آفتاب ميرود . و در اين صورت انسان چهار ساعت تمام در اعتدال هوا در منزل بيكار آرميده ، و هنگام گرما و هواي خفقان آميز بايد به حركت درآيد و اين موجب إتلاف وقت و عدم تنيظم ساعات بر اساس احتياج بدني ، و مناسبات بهداشتي و حفظ الصّحة عالمي است .
نيمۀ شب را ابتداي زمان قرار دادن ، فقط براي كارخانهدارهائي كه كارگران خود را چون آلات و ابزار كار شمرده ، نه خوابي ، نه راحتي ، نه روزي ، نه روشنائي ، نه بهداشت ، و حفظ الصّحهاي براي آنها قائل نيستند . و بشر را متحيّر و سرگردان آلت مقاصد مادّي و بهرهبرداري خود قرار ميدهند ميباشد .
و در اين صورت مردم تا قريب ساعت 8 ميخوابند . از فيوضات بين الطّلوعين محروم ، و از سحرخيزي بيبهره ميمانند . و طبعاً كسي كه ساعت 8 دنبال كار برود ، تا ساعت 2 بعدازظهر ، و يا 4 ساعت بعدازظهر كار كند ؛ و اوّل شب خود را به مطالعه و بيداري و تفريح بگذراند ، و تا قريب نميۀ شب بيدار باشد ؛ خوابش در آخر شب بوده ، و تا به صبح بطول ميانجامد . و در اين صورت از همه مواهب الهي و بهداشتي محروم ميگردد .
ساعات كار معلّمان بايد طوري تنظيم شود كه : بهترين ثمرات را در بهترين شرائط و مناسبات بهداشتي ، و سلامتي و تنّعم طبيعي ، و روحي بدست آورد.
ما در ج 6 از امام شناسي و در رسالۀ نوين در بناء اسلام بر سالها و ماههاي قمري ، از اين موضوع بطور مختصر سخن به ميان آوردهايم .
يكي از موارد پيشنهاد اين بود كه : ايشان اعلاميههاي خود را با تاريخ قمري امضا كنند . چون قبلاً ايشان در تمام نوشتجات و نامهها و اعلاميّهها همانند ساير مراجع و فضلاء عظام فقطّ با تاريخ قمري پايان ميدادند در آن هنگام ديده شد كه : در روزنامهها كه اعلاميهاي از ايشان درج ميكنند ، تاريخ شمسي مطابق با تاريخ قمري است .
بنده عرض كردم : تاريخ شمسي ، تاريخ اسلامي نيست . و به ايشان اين معني را متذكّر شويد !
جناب مرحوم مطهّري رحمة الله عليه ، قدري مكث كرده و گفتند : من به ايشان گفتهام كه : از اين به بعد شما بايد با تاريخ شمسي امضاء كنيد ! حقير ديگر دربارۀ اين موضوع چيزي نگفتم .
تا در مشهد مقدّس رضوي كه براي اقامت تشرّف حاصل شد ، رسالهاي مستقلّ بنام رسالۀ نوين در بناء اسلام بر سال و ماه قمري تأليف ؛ و اوّلين نسخۀ مطبوع را براي ايشان اهداء نمودم . و البتّه اين مطالب بالمناسبة در مجلد ششم از امام شناسي در تفسير آيۀ نسيي در ضمن خطبۀ حضرت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در حجّة الوداع آمده است .
يكي ديگر از پيشنهادهاي حقير ، تغيير شكل و فرم لباس و كلاه افسران نظامي و ژاندارمري و شهرباني و تغيير علامتها و مدالها و پاگونها و ساير جهات آنها بود كه اين لباسهاي فعلي عيناً همان لباسهاي آمريكائي ، و علامات و نشانههاي آنهاست ؛ و بايستي تغيير كند و با اُصول اسلامي منطبق گردد . لباس سرباز و افسر و كلاه و مدال بايد صد در صد با موازين اسلام وفق كند .
در آن وقت تراشيدن ريش و زدن كراوات براي افسران و درجهداران حكم الزامي بود . كراوات همان زنّار است كه صليب است و در فارسي بدان چليپا گويند ؛ و از لباسهاي اختصاصي نصاري است ، و پوشيدن آن بر مسلمان حرام است .
البتّه تراشيدن ريش فعلاً الزامي نيست ، و كراوات نيز برداشته شده است ، ولي در شكل و فرم لباسها تغييري حاصل نشده است .