أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم .
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله عليه سيّدنا محمّد و آله الطاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين .
عرض شد كه در آن زمان اوضاع ديني خيلي بد و سخت بود ؛ و همۀ مظاهر كفر در مملكت پياده شده بود ، و رو به شدت و ازدياد ميرفت ؛ و تسلّط دولت جائره هم به نحو أتمّ و أكمل بود . و ما هيچ چارهاي نداشتيم مگر اينكه ارتباط سِرّي داشته باشيم با بعضي از علما كه آنها را دلسوز و غيور و ايثار كننده تشخيص داده بوديم ، تا بتوانيم با آنها درد دل كنيم .
در طهران در آن وقت مجموعاً از اين افرادي كه در آن جلسۀ خصوصي ما شركت داشتند حدّاكثر 10 نفر بودند و بعضي اوقات هم كمتر ، البته علاّمه طباطبائي در آن جلسه شركت ميكردند ، يكي ديگر از افراد آن جلسه آقاي حاج سيّد رضيّ شيرازي بودند كه الآن در طهران امام جماعتند و بدرس و بحث علمي اشتغال دارند و نيز آقاي حاج محيي الدّين أنواري كه الآن ظاهراً جزء مجلس خبرگان باشند ، و ايشان ده سال زندان بودند و در همان اوّل انقلاب آزاد شدند ، البته در اوّل حكم اعدام ايشان صادر شده بود كه بعداً تنازل به 15 سال زندان شد و آقاي حاج شيخ بهاءالدين صدوقي همداني ، و آقاي حاج شيخ محمّد تقي جعفري ؛انصافاً افراد پاك سيرت و عالم و مؤمن و متديّن و متعهّد و استوار بودند ، همچنين آقاي حاج سيّد محمّد علي سبط و حاج سيّد صدرالدّين جزائري و آقازادۀ محترمشان و آقا حاج ميرزا محمّد باقر آشتياني كه از علماي با فهم و با ادراك و دلسوز بودند .ما با هم كار ميكرديم ، و از كارهايمان هيچكس خبر نداشت .
در آن زمان بر آية الله بروجردي خيلي سخت ميگذشت ، يعني فشار دولت و حكومت خيلي زياد بود و دربار به تمام معني مانند گاز انبر ايشان را احاطه كرده بود و مجال به ايشان نميداد . و كارهاي غير شرعي در مملكت بسيار انجام ميگرفت كه ايشان متأثّر و ناراحت ميشدند ، تب ميكردند ، دو روز سه روز تب ميكردند و ميافتادند بعد پيغام ميدادند به افرادي در طهران مثل صدر الاشراف يا قائم مقام كه از طرف شاه بودند ميآمدند خدمت ايشان و ايشان پيغام ميدادند كه اينكار را نكنند . اينها هم افرادي بودند از علماء كه سابقاً به لباس روحانيّت ملبّس بودند ولي در زمان پهلوي لباس را خلع و با كت و شلوار و شاپو در دستگاه حكومتي كار ميكردند . اينها نماز خوان و روزهگير بودند ، محاسن هم داشتند ، وليكن درباري و دستگاهي بودند ، و حلقه هائي بودند كه بين علماء و حكومت واسطه ميشدند . امّا مرحوم آية الله بروجردي هم كه در هر موضوع جزئي نميخواست و نميتوانست آنها را احضار كند و پيغام دهد .
در هر شهري ، در هر جائي كارهاي خيلي خلاف انجام ميشود ـ كارهاي خيلي مهمّ ميشد ، در قم يك مرتبه خواستند سينما باز كنند و اطرافيان ايشان هم مطّلع شده بودند ولي به ايشان خبر نداده بودند . بعد كه ايشان مطّلع شدند ، عصباني شده بودند و رنگشان سُرخ شده بود كه چرا به من خبر نداديد ؟ گفتند كه : آخر اگر ما به شما بگوئيم شما ناراحت ميشويد و تب ميكنيد و ميافتيد.آية الله گفتند : آخر عمر را من براي چه ميخواهم و پيغام دادند كه سينما همان وقت موقّتاً موقوف شد .
و خلاصه دستگاه به تمام معني الكلمه يگانه چشم ترسي كه داشت از ايشان بود كه زيادتر از اين دست بكار نميزد ، ولي نقشههائي داشتند كه به مجرّد ارتحال ايشان نقشهها را عملي كنند ، يعني منتظر مردن ايشان بودند ، بالاخص بهائيها كه نفوذشان زياد شده بود ميخواستند مملكت را تبديل به كشور بهائي بكنند و زنهاي بهائي را بياورند روي كار و وزير كنند و وكيل كنند و رؤساي ادارات را بهائي كنند ؛ و خلاصه همانطور كه در لبنان يك دولت صهيونيست و اسرائيلي تشكيل داده بودند ، اينجا را هم ميخواستند (ايران را هم ميخواستند) يك مملكت رسمي بهائي كنند و تمام قدرت در دست آنها باشد و معلوم است كه بهائيها و يهوديهاي صهيونيزم همه از يك ريشهاند و يك مرام دارند .
حتي در همان وقت هم كه بعضيها بهم تلگراف ميزدند و تلفن ميكردند و ميگفتند : آخر تو چرا اينكار را نكردي ؟ او علناً جواب ميداد : آخر اين مرد هنوز زنده است و نميگذارد ما اينكار را بكنيم ، بگذار بميرد ، ما كارمان را شروع ميكنيم . بعضي به آية الله بروجردي ميگفتند : شما كه تا اين سر حد از اعمال شاه و دربار و دار و دستهاش ناراحتيد ، چرا براي برداشتن او اقدام نميكنيد ؟! ايشان در پاسخ ميگفتند : برداشتن اين پسرِه براي ما سهل است ؛ وليكن طرف ما آمريكاست .
باري در ماه شوّال 1380 يعني 29 سال پيش آية الله بروجردي رحمة الله عليه برحمت خدا رفتند و يك چند ماهي بيشتر نگذشت كه آنها شروع كردند به كارها و نقشههاي خودشان .
در آن وقت اسدالله علم نخست وزير بود و مجلس هم تشكيل نميشد ، يعني تعطيل بود . همان هيئت وزراء كه زير نظر علم بودند يك تصويبنامهاي به امضا رساندند و دادند براي اجراء . تصويبنامه راجع به انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود ، انجمنهائي كه در هر شهرستاني تشكيل ميدهند كه افرادي را انتخاب كنند براي ادارۀ امور آن ايالت و ولايت ، در اين تصويبنامه سه جهت خيلي مهمّ بود كه عمدۀ غرض از اين تصويبنامه هم همين سه جهت بود .
اوّل اينكه : تا آن وقت كه اين انجمنهاي ايالتي و ولايتي در شهرها برقرار ميشد ، افراد منتخِب و منتخَب مسلمان بودند يعني قيد اسلام در قانون اساسي آمده بود چون منتخَبين افرادي هستند كه اُمور مملكت را در دست دارند لذا بايد مسلمان باشند ، منتخِب هم بايد مسلمان باشد ، اينها قيد اسلام را زدند و گفتند منتخِب و منتخَب با هر ديني باشد مانعي ندارد ، بهائي يا يهودي ، مسلمان ، از اقليتهاي رسمي باشد يا از اقليّتهاي غير رسمي هر چه .
دوّم : سوگند به قرآن بود چون در قانون چنين بود كه هر كس وارد ميشود بايد به قرآن سوگند بخورد بر اينكه خيانت نكند . اينها سوگند به قرآن را زدند و انرا سوگند به كتاب آسماني كردند ، گفتند : فلان بهائي هم ميآيد قسم ميخورد به كتاب بيان يا بكتاب ايقان . اينها هم كتاب آسماني است .
سوّم : دخول زنها بود كه تا آن وقت زنها به هيچ وجه در انجمنهاي ايالتي و ولايتي شركت نداشتند . اينها زنها را هم شركت دادند . و معلوم بود كه اينها دلشان براي زنها كه نميسوخت ؛ بلكه ميخواستند از اين راه زنهایي مثل همان فرّخ پارسا كه مدّتي وزير فرهنگ بودند و امثال آنها را بياورند و رئيس شهرباني و رئيس شهرداري يا استاندار كنند و اين ادارات به اين وضع بگذرد .
اين سه تغيير اصل غرض از اين تصويبنامه بود و عرض شد بعد از رحلت آية الله بروجردي به فاصلۀ كوتاهي اين تصويبنامه را درست كردند و ارائه دادند .
ما در طهران در آن جلسهاي كه داشتيم ، يك اعلاميهاي داديم به نام «اعلاميّۀ علما و روحانيون طهران» كه با امضاء افراد اصلي جلسه و چند نفر ديگري از علما منتشر شد اين اعلاميه را جناب محترم آقاي حاج شيخ علي دواني در كتاب «نهضت دوماهۀ روحانيون ايران» درج كردند و بعداً هم ايشان كتابي به نام «نهضت روحانيون ايران» در 10 جلد نوشتند و باز اين اعلاميه را در جلد سوّم ، صفحۀ 53 و 54 آوردهاند و ما از اينجا براي شما ميخوانيم :
اعلاميۀ علما و روحانيون طهران به تاريخ 24 جمادي الاولي سنۀ 1382
مطابق 1384/8/2بسم الله الرّحمن الرّحيم
آشفتگيها و پريشانيها بر أحدي پوشيده نيست ؛ همه جا مظاهر فساد اخلاق ، فقر ، هرج و مرج و هر گونه اعمال نامشروع مشهود است ، دين و دنيا هر دو در آخرين درجات انحطاط قرار دارد و همه روزه بار بيشتري از بلا و درد بر دوش مردم ستمديده گذاشته ميشود .اخيراً زمزمۀ ديگري ايجاد كرده ، با تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و شركت دادن بانوان ، نغمۀ نويني آغاز ميكنند .
ملّت ايران ! ما در صدد اين نيستيم كه دربارۀ مواد اين تصويبنامه گفتگو كنيم ، و از نظر دين مقدّس اسلام سخني بگوئيم ؛ زيرا با توجّه به تذكّرات آقايان أعلام و مراجع مطلبي مخفي نمانده است .
بلكه ميخواهيم بپرسيم مگر دولت ميتواند با تصويبنامه قانون بگذراند ؟ مگر با نبودن نمايندگان واقعي مردم ميتوان براي سرنوشت يك ملّت ، قانون گذرانيد ؟ اين عمل در دنيا عمل ظالمانهاي است ، كه افرادي در پناه قدرت شخصي بخواهند سرنوشت ملّتي را تغيير دهند و يا فرضاً دستورات مذهبي و اصول مسلّمه و قوانين موضوعه آنرا تبديل نمايند .
كساني كه ذيل اين ورقه را امضاء ميكنند و نامشان را در زير اين اعلاميه مشاهده ميكنيد ، اميد است از زمرۀ خدمتگزاران صديق دين بوده باشند كه با هيچ دسته و جمعيّت رابطه بخصوصي نداشته ؛ و به تمام افرادي مسلمان با چشم برادري مينگرند و شايد هر كس ما را بشناسد با همين وصف بشناسد و ما مقصودي از اين گفتار جز خير خواهي و بيان حقيقت نداريم .
البتّه با توجّهات حضرت باريتعالي شأنه و عنايات خاصۀ حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء مردمي هستند كه به اهميّت و حساسيّت موقع پي برده ، به وظايف ديني و انساني خود عمل نمايند ، خداي متعال همه را در راه رشد و صلاح هدايت فرمايد .
والسّلام علي من اتّبع الهدي
در زير اين اعلاميّه چند امضا هست كه البته زياد هم نيست از جمله امضاي بنده است محمد حسني الحسيني الطهراني .
البته در اين اعلاميه يك جملهاي هم اضافه بود و آن اين بود كه : «كيست به اين دايگان مهربانتر از مادر بگويد : شما بر كدام اساس حقّ دخالت در اُمور مردم را داريد ؟ و سرنوشت آنها را در دست گرفتهايد !» امّا بعضي از رفقاي ما گفتند : كه اين ديگر خيلي تند ميشود ، آنوقت ممكن است خيلي عواقب وخيم داشته باشد .
اين اعلاميه را ملاحظه ميكنيد كه خطاب به دولت و رئيس و وزراء و امثالهم نيست ؛ بلكه راجع به اصل كار است . اين جمله را ملاحظه كنيد ، ببينيد : «اين عمل در دنيا عمل ظالمانهاي است كه افرادي در پناه قدرت شخصي بخواهند سرنوشت ملّتي را تغيير دهند .»
و در آنروز تمام اعلاميههائي كه از قم و اين طرف و آن طرف ميآمد همهاش يا خطاب به دولت بود يا به شاه ، فقط اين اعلاميّه ما بود كه نه به دولت خطاب كرده بود و نه به شاه . بلكه به اصل موضوع كار داشت . يك اعلاميه ديگر هم چند روز بعد داديم كه البتّه امضاهاي خيلي زيادي داشت ، شايد صد امضاء داشت ، كه آنهم در صفحۀ 143 تا صفحۀ 148 همين كتاب درج شده ، از اعلاميه اوّل خيلي مفصّلتر است .
آقايان علماء و آيات قم هم همه اعلاميه دادند . اعلاميّههاي خوب و تلگرافها كردند براي شاه ، و آقايان مراجع آنوقت قم كه از جمله آنها آيت الله خميني و آية الله گلپايگاني بودند تلگرافهاي خوبي كردند .
و شاه هم بعد از شش روز يك جواب خيلي سرسري داد ، اوّلاً به آقايان آيةالله نگفت بلكه گفت : جناب حجّةالاسلام آقاي فلان ، دامت افاضاته ! ثانياً جواب داد : «ما خودمان بيشتر از همۀ افراد ملّت در حفظ اسلام كوشا هستيم ، و تلگراف شما را به دولت ابلاغ مينمائيم ، ولي بايد بدانيد كه امروز دنيا و جهان وضع ديگري به خود گرفته ؛ و ديگر زمانه بر آن منوال سابق نميماند ؛ و اميدواريم شما با ارشادات خود افكار عوامّ را رشد دهيد !» امضاء شاه .
اين جواب هم در اين كتاب موجود است .
اين اعلاميهها و ارتباطات با شهرستانها ، و تشكيل مجالس و سخنرانيها و امثالها در تمام ايران يك غلغلهاي برپا كرد ، خيلي خوب بود ، خيلي خيلي خوب . و كار به سرعت جلو ميرفت ، حتّي با آقايان نجف تماس گرفته شد ، آنها تلگرافهائي كردند ، و خيلي مؤثّر و خوب بود .
و دولت هم در اين موقع به هر قسمي كه ميتوانست ، و از هر راهي كه شما فرض بفرمائيد وارد شد تا از اين اقدامات جلوگيري كند ، چون نظر آنها تنها اين سه مادّه و انجمن ايالتي و ولايتي نبود ، بلكه در واقع نظرشان برداشتن قرآن و مقدّمهاي براي وارد كردن زنها در مجلس شوراي ملّي و يا نخست وزير شدن و شاه شدن بود .
و لذا بعد از اينكه شاه آن رفراندم را در ششم بهمن انجام داد ، همين فرح را وليعهد كرد ، چون پسرش صغير بود ؛ با اينكه طبق قانون اساسي ايران زن نميتوانست وليعهد بشود . و همچنين نظرشان برداشتن اسلام بود كه قرآن را بردارند ؛ در مجلس هم به قرآن قسم نخورند ؛ و هر منتخِب و منتخَبي بهر نامي برود و رأي بدهد ؛ معلوم است كه به اين ترتيب هيچ باقي نميماند ؛ و منظور آنها همين جهت بود .
فلذا آقايان هم خوب متوجّه به اين نكات حساس شدند ؛ و خوب دقّت كردند ؛ و درست از همان موضع خود وارد شدند . آيةالله خميني كه تلگراف به شاه كردند علاوه بر اين تلگراف يك اعلاميّه هم دادند كه بزودي در طهران منتشر شد ، و شايد همان ساعتهاي اوّل بود كه بدست ما رسيد . من يك كاغذي براي ايشان نوشتم به عنوان تأييد و تشكّر ، حتي اين آيه را هم بالايش نوشتم كه : مَا نَنسَخُ مِن ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نأتِ بِخَيْرٍ مِنها أوْ مِثْلِهَا .
كه مفادش اين است : با نبودن آية الله بروجردي ما نبايد متأثّر باشيم ، خداوند هر آيتي را بردارد ، يك آيهاي مثل او يا بهتر از او را ميآورد ؛ و انشاءالله شما كارتان را بكنيد و نگراني نداشته باشيد .
چون در آنوقت اعلاميه دادن ، و تلگراف زدن و امثال آن از اين حسابها نبود . اصلاً اگر دست يك نفر اعلاميّه ميگرفتند ميبردندش به قلعۀ فك الافلاك كه به آن ميگفتند زندان فلك الافلاك.
در رفت و آمدها ماشينها را يك يك تفحّص ميكردند ، صندوق عقب را بالا ميزدند و اين افسرهاي بين راه ميرفتند زير ماشين ميخوابيدند ، ببينند كسي آنجاست يا نه ، راستي خيلي عجيب بود، و در آن وقت هم بين طهران و قم تلفن خودكار نبود ، اگر كسي ميخواست تماس بگيرد ، فقط ميبايستي با پست باشد يا خودش برود قم غير از اين هيچ چارهاي نبود .
لذا ما آن نامه را نوشتيم و ايشان هم براي ما جوابي نوشتند و تشكّر كردند. و در ضمن با آقايان ديگر هم در ارتباط بوديم ؛ با جناب آيةالله ميلاني و آيةالله آخوند ملاّ علي همداني و بعضي از علماء ديگر مثل مرحوم آيةالله صدوقي در يزد كه ايشان خيلي فعاليّت ميكرد و كارهايشان خيلي خوب بود مرحوم آيةالله دستغيب هم در شيراز از رفقاي ما بود ، خيلي زحمت ميكشيد ، هم چنين آيةالله آسيد محمّد علي قاضي در تبريز و همچنين آيةالله آقا عزّالدّين زنجاني كه الآن در مشهد هستند . ايشان هم در زنجان بودند و بر عليه دستگاه خوب كار ميكردند و دو ماه هم زندان رفتند ، خيلي اينها زحمت كشيدند.
و خلاصه با هر يك از روحانيون كه ما در ايران سلام و عليك داشتيم بوسيله كاغذ اينها را با يكديگر مرتبط ميكرديم ؛ چون اين خيلي مهمّ بود كه روحانيون سرشناس با همديگر در تعيين هدف و كيفيّت حركت ، همگام باشند .
البتّه افرادي هم پيدا ميشدند كه كارشكني ميكردند ، و خسته ميكردند و نَفَس انسان را ميگرفتند ؛ امّا ما رنج و تعبِ برخورد با آنها را تحمّل ميكرديم ما وظيفۀ خودمان را انجام ميداديم .
در اين مدّتي كه مذاكره از همين تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود ، آيةالله خميني اعلاميّههايي ميدادند كه در طهران مخفيانه منتشر ميشد ؛ ولي رفقاي ما در اوّلين فرصت آنها را بدست ميآوردند و بدست ما ميرساندند.
اين اعلاميّهها خيلي خيلي خوب بود ؛ امّا بعضي از مطالب در آنها ميآمد كه به نظر بیاشكال نبود ، مثلاً در يكي از آن اعلاميهها آمده بود : اسلام زن را از مزاياي اجتماعي محروم كرده ، و نبايد در كارهاي اجتماعي دخالت كند و امثال اينها بعد اين اعلاميهها را كه كنار درب دانشگاه ميزدند ، اين جوانان دانشگاهي از حزب معاندين ميآمدند كنار اين جمله مينوشتند : زن مساوي است با سگ ، يعني اعلاميه مفادش اين است .
بنده يك كاغذ خيلي مفصّل براي ايشان نوشتم كه : زن در اسلام مقام بزرگي دارد . و خودتان هم معتقديد و ميدانيد تعبير به اينكه ، اسلام زن را محروم كرده است ، صحيح نيست . شما بايد بگوئيد : اسلام به زن حقّ داده است حجاب حق زن است ، يعني اسلام به زن اجازه داده تا حجاب داشته باشد ، و صورت خود را از مرد نامحرم بپوشاند ، نه اينكه حقّ أوليّۀ زن بيحجابي است ؛ و اسلام كه گفته حجاب داشته باشد ؛ خواسته است او را از حقّش منع كند.
همچنين خانهداري و تربيت اولاد و تنظيم امر منزل ، و در سايه نشستن ، اين حقّ اوّليه زن است كه خدا به زن داده است . و با آن ظرافت و لطافت و احساسات و وظائف مادري كه مهمترين و اساسيترين وظيفۀ اوست ، او را امر نكرده كه از منزل بيرون برو و كار كن ، آهنگري كن ، جهاد كن ، بلكه گفته مردها بروند و آن كارها سنگين را انجام دهند تا زن به حقّ خودش برسد .
پس نبايد بگوئيم : اسلام زن را منع كرده و محروم كرده از اين كه برود در بيرون كار كند . و درگير و دارها و مخاصمات و زد و خوردها شركت كند ، ما بايد بگوئيم كه : اسلام به زن اين حق را داده است تا در خانه بنشيند و كارهاي مناسب خلقت خودش را انجام دهد ؛ و واقع مطلب هم همين است .
وليكن از همين اختلاف تعبير ، سوء استفاده ميكنند ، و ميگويند : بنابراين حالا كه اسلام ما را منع كرده پس برويم سراغ يك دين ديگر كه منع نكرده باشد ما را ؛ تمام اين دخترهاي دانشگاهي يك چنين اعلاميهاي دستشان بود كه اسلام زن را منع كرده است . لذا ميگفتند : اي آقا ! اسلام مال مرتجعين است ؛ مال كهنهپرستهاست ؛ ما برويم سراغ يك كسي كه ما را منع نكرده باشد . چرا اين تعبير را نكنيم كه : اسلام به زن حقّ اوّليّهاش را برگردانده است؟ از آن به بعد ديگر اعلاميههاي آيةالله خميني تغيير كرد و در هيچيك از آنها نظير اين جهات ديده نميشد .
مسأله ديگر تعبير لفظ «روحانيّون» بود . ايشان گفتند : روحانيّون چنين روحانيون چنان . ما مفصّل با ايشان صحبت كرديم كه اصلاً لفظ روحانيّون مال نصاري است ؛ و آنها كشيشها را پدر روحاني خود ميدانند . خلاصه اينكه لفظ روحاني از ناحيۀ استعمار است كه با آن تفكيك سياست از روحانيت نمودهاند . در قرآن و در روايات ، لفظ روحاني و غير روحاني نداريم ؛ همه مسلمانند و همه موظّف به عبادت و حكومت و قضاوت و جهاد ، و حجّ و خمس همهاش عبادت است . بله بزرگان و علماء بنام علماء و فقهاء هستند ؛ و شما بهتر است چنين تعبيرهائي داشته باشيد ؛ و ايشان هم از آن ببعد در تمام اعلاميهها ميفرمودند : علماي اسلام و فقهاي اسلام و امثال آن .
البته موضوعات خيلي زياد است ، بيش از اينهاست .
ما در اوّل كه براي ايشان كاغذ مينوشتيم ، بوسيله پُست ميفرستاديم . بعد ديديم كه پست خطر دارد ، لذا وقتي كاغذ مينوشتيم به وسيلۀ افرادي از همين رفقاي خودمان آنرا ميرسانديم دست ايشان . و ايشان هم به كاغذهاي ما يك عنايت خاصّي داشتند ، مطالعه ميكردند ، و جواب را هم مينوشتند ؛ و بعد به جائي رسيد كه ديگر نوشتن كاغذ هم بر بنده خطري شد ؛ يعني اگر از اين كاغذها به دست كسي ميافتاد عواقب خيلي وخيمي داشت .
لذا من اين كاغذهائي كه مينوشتم ميدادم ماشين ميكردند با امضاي مستعاري كه بين بنده و بين ايشان بود ، و هيچكس هم نميدانست ، فقط يك كاغذ ماشين كرده بدست ايشان ميرسيد ، يادم ميآيد يك مرتبه يك كاغذي نوشتم كه 4 ـ 5 صفحه شد و آنرا داديم آقاي آسيّد عبدالصاحب (سيّد علي اكبر حسيني) كه همين اخيراً هم در وزارت فرهنگ مدير كلّ بودند و الآن هم مشغول كار هستند ، ايشان كاغذهاي ما را ماشين ميكردند ، و براي ايشان ميفرستادند . مرحوم حاج آقا مصطفي خميني براي بعضي از دوستان ما در نجف اشرف گفته بودند : پدرم در قم هر وقت در ميان نوشتهها كاغذهاي فلان كس را مييافت با دست خود امضاي زير آن را پاره ميكرد كه اگر احياناً بدست دستگاه و سازمان برسد خطري را ايجاد نكند .
عرض كردم ايشان به كاغذهاي ما خيلي عنايت داشتند و گاهي در بعضي از اموري كه لازم بود اصلاً خودمان قم ميرفتيم ، ميرفتيم مينشستيم و صحبت ميكرديم و مشورت ميكرديم ؛ و كار بر همين اساس بود .
خلاصه قضيّۀ انجمنهاي ايالتي و ولايتي دو ماه طول كشيد ؛ و در اين دو ماه تمام ايران انقلاب بود بين متديّنين و بين دولت ، تا بالاخره بنا شد كه يك مجلسي در طهران در مسجد حاج سيّد عزيزالله تشكيل بشود ، و آيةالله بهبهاني بيايند آنجا و صحبت كنند ؛ و ايشان هم آمدند و آنجا شركت كردند و چند كلمهاي هم صحبت كردند ، چون مسأله خيلي مهمّ بود . و اين تصويبنامه بر خلاف اسلام بود . و قرار شد اگر تا روز پنجشنبه اين تصويبنامه لغو نشود مردم در مسجد جمع شوند ، و به اقدامات شديدتري دست بزنند .
زيرا اين برخلاف اسلام بود ، بر خلاف قانون اساسي بود ، و فاتحۀ همه چيز را ظاهراً و باطناً ميخواند .
خلاصۀ مطلب ، دولت هيچ چاره نديد ، يعني مثل يك گازانبري كه گردنش را بگيرد هيچ چاره نديد مگر اينكه همان شب پنج شنبه كه بنا بود كه همۀ مردم در مسجد اجتماع كنند ، نيمۀ شب ، اسدالله عَلَم تگراف كرد بر اينكه اين تصويبنامه إلغاء شد ، و ديگر قابل عمل نيست ؛ و آنرا براي اطّلاع به سمع آقايان برسانيد . لذا همان شب آيةالله آقاي حاج آشيخ محمّد تقي آملي و آيةالله آقاي حاج شيخ محمّد رضا تنكابني كه از رؤساي علماي طهران بودند يك اعلاميه منتشر كردند ؛ و ديگر مردم صبح در مسجد حاج سيّد عزيزالله حاضر نشدند .
در اينجا فتح با اسلام شد ، با علماء و با فقهاء شد ، و دولت شكست خورد و رفت كنار . چون مردم با همديگر يكپارچه چه كار ميكردند ؛ امّا دولتيها بعد از اين شكست فاحشي كه خوردند ، و خلاصه از اين ضرب دستي كه از مردم ديدند آرام ننشستند ؛ در باطن شروع كردند به نقشهكشي كردن . و مجلس هم در آن وقت به جهاتي تعطيل بود ، مدّتها تعطيل بود . گفتند : بيائيم چه كنيم ؟ آمدند بنام رفراندم و بنام انقلاب شاه و ملّت در روزي كه ششم بهمن بود مقداري از همين كماندوها و سربازها را با لباس كشاورزي برداشتند بردند قم ؛ و گفتند : اينها كشاورزان هستند ، و براي احقاق حقوق خودشان آمدهاند به قم .
اينها را آوردند در صحن بالباس كشاورزي در حاليكه همه كماندو بودند و همه با اتوبوسهاي ارتشي از طهران آمده بودند ؛ وليكن لباس ارتشي نداشتند ، و چنين وانمود كردند كه اينها دهاتيهاي كَهَك قم و اينطرف و آن طرف هستند ؛ آنها هم داخل صحن مقداري شعار دادند : جاويد شاه ، جاويد شاه و اين شد انقلاب شاه و ملّت .
و بعد هم چند مادۀ انقلاب شاه و ملت درست كردند ، انقلاب شاه و ملّت چنين است ، چنان است و ... و آن موادّي را كه در تصويبنامه بود با چندين مواد بالاتر و بدتر همه را به نام انقلاب شاه و ملّت ، و انقلاب سفيد به خورد مردم دادند و گذراندند .
و براي اينكه اين كارهايشان صورت قانوني و رسمي داشته باشد ، لازم بود با مجوّز تمام مجلس را تشكيل بدهند ، و نمايندگان را انتخاب كنند ؛ لذا يكروز را از صبح تا به غروب براي انتخابات اختصاص دادند كه تحقيقاً يك نفر از افراد ملّت رأي نداد بلكه آنچه رأي دادند همين نظاميها بودند ، همين نظاميها به لباس معمولي ميآمدند با اتوبسها در اين صندوق و آن صندوق رأي ميريختند و من شاهد قضيّه بودم و وارد قضيه بودم كه يك نفر از افراد رأي نداد آنچه رأي دادند همين ارتشيها بودند .
و با همين وضع انتخابات شد و همه رفتند به مجلس زيرا جميع علماء انتخابات را حرام كردند و رأي دادن از نظر شرعي ممنوع بود . و معلوم است ديگر ، وكلا چه وكلائي هستند . و تمام آن موادّ را كه 10 ـ 12 مادّه بود همه را امضاء كردند و عملي كردند و بر گردن مردم هم فشار شديد آوردند كه شما آن وقت ميگفتيد : مجلس نيست و بدون مجلس دولت نميتواند تصويبنامه را عمل كند و قانوني كند . حالا ما مجلس هم درست كرديم ؛ نمايندگان واقعي مُسَلَّم هم در مجلساند ، و اين انقلاب شاه و ملّت را هم همۀ آنها امضاء كردند و تمام شد ، حالا چه ميگوئيد .
و جناب آيةالله خميني ، آيةالله گلپايگاني ديگر اين حرفها معني ندارد .
بله ما ديديم كه خيلي بد شد و تمام آن زحمات را اينها با حقّهبازي از بين بردند و البتّه اين كار چند ماهي طول كشيد .
يك روز ماه رمضان بود ، ما با يكي از رفقا گفتيم : برويم قم ، برويم آنجا ببينيم آخر آقايان در چه وضعي هستند ! و چه تصميمي دارند ! ما با آن دوستمان كه از علماء بود والآن هم حيات دارد و ديگر پير شده است ، رفتيم قم و منزل جناب محترم آقاي آسيّد هادي روحاني كه باجناق ماست ، و منزلشان نزديك منزل آيةالله خميني بود رفتيم ، و آنجا افطار كرديم . و بعد از نماز مغرب و عشاء و افطار ، رفتيم منزل آيةالله خميني . و از اينطرف و آن طرف گفتگو كرديم كه بالاخره حالا كه چه ؟ حالا چه ميخواهيد بكنيد ؟
گفتند : شما ميگوئيد ما چكار كنيم ؟ بله چكار كنيم . من عرض كردم : خوب حالا كه آنها آمدهاند و فشار آوردند و كارهايشان تمام شد ، ما نبايد بنشينيم همان طور كه آنها نقشهاي كشيدند ؛ ما هم بايد از يك راه ديگر وارد شويم ؛ اين كه نميشود .
گفتند : شما بگوئيد : چكار بكنيم ؟ گفتم : آخر مگر قرآن نميگويد :
وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الارْض .
«خدا وعده داده به كساني كه ايمان ميآورند و عمل صالح انجام ميدهند كه آنها را در روي زمين خليفه كند .»
گفتند : آقا اين مربوط به آمنوا و عمل الصّالحات است ؛ بما چه مربوط ؟ عرض كردم : آقا ، ما مجازش را ميگيريم ، به همين مجاز ، بهمين مجاز ، خداوند بزرگ است . شايد او به نظر لطف خودش به حقيقت قبول كند ؛ شما مشغول شويد انشاءالله مردم هم كمك ميكنند .
چون در آن وقت ايشان در واقع شاخص شده بودند ، و اعلاميّههاي مهمّي صادر ميكردند البته اعلاميّههاي آية الله گلپايگاني هم خيلي متين ، قوي و خوب بود . ولي آن شور و هيجاني كه در اعلاميّههاي آيةالله خميني بود در اعلايههاي ايشان نبود ، و اعلاميّههاي ديگران هم غالباً بسيط و خيلي ساده بود؛ ولي اعلاميّههاي آيةالله خميني جاندار و شورانگيز بود .
لذا گفتند : خوب حالا شما بگوئيد من چه قسمي اعلاميّه بنويسم ؟ نظر ايشان اين بود كه اوّلاً بايد به تربيت و تهذيب روحانيّون پرداخت ؛ و سپس به تربيت و تعليم مردم ، و ميفرمودند : تا كار روحانيّت سر و سامان نگيرد و روحانيّون مهذّب نشوند ، نميتوان مردم را ترغيب و تحريص نمود .
من گفتم : شما اعلاميّه را بعنوان مسلمانها بنويسد كه : اي مسلمانها شما كه اهل اين مملكتيد ، بيائيد و قيام كنيد : شما ننويسيد روحانيون چنين و چنان ، روحانيّوني كه الآن ما داريم ؛ من و شما ميدانيم كه بعضي از آنها فاسد هستند ؛ و خود شما هم قبول داريد . آن روحاني كه مثلاً رفته در نجف اشرف درس خوانده ، و چهل سال در آن تابستانهاي گرم آن گرد و غبار كُشنده را خورده ، و روزها رفته در ته سرداب چهل پلّهاي درس خوانده و مطالعه كرده براي اينكه يكروز رئيس بشود، براي اينكه يك روز آقا بشود ؛ امروز نميآيد تمام امر را براي خدا لِلّه و فِي الله بدست شما بدهد ، چهل سال بحث كرده ، درس خوانده ، زحمت كشيده ، داد و بيداد كرده براي رياست نه براي خدا .
همه را نميگويم ؛ امّا افرادي اينطوري هستند ، آنها به هيچ وجه من الوجوه حاضر نيستند براي حقّ خاضع بشوند ، شما نميتوانيد الآن روحانيون را اصلاح كنيد بعد برويد سراغ ديگران (ايشان ميفرمود : اوّل بايد روحانيّت را اصلاح كرد) نه شما نميتوانيد اين كار را بكنيد ؛ روحانيون بشما مجال نميدهند . آن كسي كه ساليان متمادي با آن مرارتها زحمت كشيده كه الآن بشود فرمانده ، او نميآيد فرمان خدا را بپذيرد نفس وي أبداً خشوع نميكند و زير بار حقّ در صورتي كه با شخصيّت او تنافي داشته باشد نميرود أبداً نميرود.
آيةالله خميني گفتند : پس چه كنيم ؟ گفتم : شما اعلان عمومي بدهيد : بگوئيد اي مسلمانها ! اي زنها ! اي مردها ! هر مسلماني كه خود را مسلمان ميداند اين ندا بگوش او ميرسد و حركت ميكند شما از كجا ميدانيد افراد گنهكار از آن گونه روحانيها بخدا نزديكتر نباشند ؟
اين دخترها و پسرهاي آلوده به مقتضاي برنامههاي غلط اين طور بار آمدهاند ؛ آنها تربيت نشدهاند ؛ و چه بسا در حال گناه هم در خود يك حال انفعالي داشته باشند ، حال توبهاي داشته باشند كه من كار بدي ميكنم . آن رقّاصۀ سينما در خانوادهاي بار آمده است كه نماز و روزه نبوده ، شرب خمر بوده است ، سپس به مدرسه رفته و از روي تربيتهاي ناصالح اينطور شده است و چه بسا در انديشۀ خود منفعل و انتظار استماع صيحۀ حق و توبهاي را دارد ؛ ولي آن روحاني كه براي رياست درس خوانده ميگويد : همۀ كارهاي من صحيح است ، همه كارهاي من مورد رضاي خدا است ؛ آيا او به خدا نزديكتر است يا اين ؟
شما ندا را به نام اسلام بلند كنيد ، همه پشتيبان شما هستند و ما هم كمك ميكنيم . و الآن شما شاخص هستيد ؛ مردم به اين ندا هم پاسخ ميدهند و ميآيند زير اين پرچم .
آري نزديك دو ساعت گفتگوي ما طول كشيد و آن شب ماه رمضان ، تابستان هم بود . مجلس ما تقريباً تا ساعت 11 طول كشيد ؛ و ما خداحافظي كرديم و آمديم ؛ بنده بودم و همان آقائي كه با او رفته بوديم و الآن حيات دارند .
با آية الله خميني ، صحبتها تا حدود 11 شب طول كشيد و بعد بلند شديم و خداحافظي كرديم . و ايشان هم بحمدالله كمكم مشغول شدند تا آن قضيّه مدرسه فيضّه پيش آمد ، و ايشان آن خطابه خيلي عجيب و تاريخي را در مدرسه فيضيّه ايراد كردند . سخنران قبل از خطابه را ما از طهران فرستاديم ، او از اقوام ما بود و الآن هم حيات دارد و او هم نطق كوبندهاي كرد و بعد از آن سخنراني مخفي شد .
سازمان امنيّت تمام شهرهاي ايران را جستجو كرد تا ايشان را پيدا كند ؛ نتوانست ؛ كه اگر دستش ميرسيد ، چكارش ميكرد ، خدا ميداند .
آيةالله خميني را بگيرند ، حبس ميكنند . امّا ايشان را كه يك منبري معمولي است خدا ميداند چه شكنجهها بر او وارد ميآورند . لذا اين آقا سه ماه تمام در يك اطاق در يكي از دهات طهران با لباس مبدّل مخفيانه زندگي ميكرد ، و سازمانيها كه تمام جاها را گشتند ، گفتند : يا مرده يا از سرحد فرار كرده ؛ ولي كمكم تا مدّتي با همين لباس مبدّل رفت و آمد ميكرد ، كه ديگر حالا عمامه گذاشته است .
بله خطابۀ آيةالله خميني در عصر عاشورا در مدرسه فيضيّه ، خطابۀ خيلي عجيبي بود كه نوارش را براي ما به طهران آوردند . اين خطابه عصر روز عاشورا دهم محرم مصادف با 13 خرداد بود و ايشان را در روز 12 محرم مطابق 15 خرداد از قم گرفتند و آوردند براي طهران .
و در هر شهرستاني افرادي كه مشخّص بودند و مشغول كار بودند همه را گرفتند ، در شيراز حاج سيّد عبدالحسين دستغيب را گرفتند و آقاي مصباح واعظ و آيةالله حاج شيخ بهاءالدين محلاّتي و آقازادۀ ايشان آقا حاج شيخ مجد الدّين محلاّتي ، و همچنين از تبريز آية الله حاج سيّد محمّد علي قاضي و از زنجان آية الله حاج آقا عزّالدين امام جمعه همه اينها را گرفتند و بردند در زندان و دو ماه زندان بودند و از بعضي شهرستانهاي ديگر هم گرفتند .
و از طهران هم خيلي گرفتند . همين آية الله آذري كه الآن در مجلس خبرگانند و از افراد مؤثّر ميباشند . ايشان شبها مسجد ما (مسجد قائم) بعد از نماز مغرب و عشاء منبر ميرفتند و سخنراني بسيار مفيدي مينمودند .
آن وعّاظي كه در آن دهه محرم در طهران منبر ميرفتند ، شب آخر همه را گرفتند ؛ ولي ايشان اتّفاقاً شب آخر به مسجد نيامد ، البتّه نه به جهت اطّلاعي كه داشتند ، بلكه مانعي برايشان پيدا شد كه نيامدند ، لذا ايشان را در آن شب نگرفتند . ايشان هم خيلي خوب بود ، و از اوّل ميخواست روي عِرق ديني كار كند ؛ يك شخصي بود واقعاً دلسوز .
آري آيةالله خميني را گرفتند و بردند براي عشرت آباد و ما هم در طهران بوديم و جريان 15 خرداد يعني 12 محرم (من 15 خرداد نميگويم) دوازدهم محرم پيش آمد كه در طهران چه خبر شد؟!و نيز در شهرستانها و ورامين و قم ، ...الي ماشاءالله ! كه اجمالاً آنها را شنيدهايد .
تحقيقاً در طهران 10 ـ 15 هزار نفر را كشتند ؛ هر كس لباسش سياه بود ميكشتند ، گرچه لباس سياه را براي آية الله خميني كه نپوشيده بودند ، بلكه براي امام حسين عليه السّلام بود .
بالاخره خيلي كشتند ؛ و بعد هم خود همان دولتيها جنازههايشان را ميبردند ، نگه ميداشتند ورثه كه ميخواستند جنازه را بگيرند بايد پول تير ميدادند . ميگفتند چند تا تير به بدن او خورده است و هر تير آنها قيمت دارد ، و هر تيري كهبه بدن بخورد يك تير تنها نيست فشنگ و مسلسل است و زننده است و كاميون است و تمام اين مصارف ، لذا هر تير مثلاً 500 تومان ، 1000 تومان ، 2000 تومان قيمت دارد .مثلاً به بدن اين پسر شما سه تا تير خورد ، سه هزار تومان بدهيد جنازه را بگيريد ، و تا يكشاهي آخر را نميگرفتند جنازه را نميدادند ؛توجّه كنيد ! اينها افسانه نيست !
بالاخره آيةالله خميني را آوردند براي زنداني . و ما ديديم خوب چهكنيم ؟ حالا بايد چكار كنيم ؟ ما از اين مرد حمايت كرديم و تمام كارهاي ايشان با مشورت ما بوده و خلاصه با معيّت بوده و الآن بردند و ما بايد براي خلاصي ايشان تا آخرين مرحله و با تمام قدرت و توان كار كنيم .
خانۀ ما در آن وقت تلفن نداشت لذا برخاستم آمدم در منزل يكي از اقوام كه تلفن بود و شروع كردم به تلفن كردن . فقط و فقط كارم آن روز تا شب تلفن كردن بود و به هر جائي كه فكر كنيد .
چون در طهران اينطور تصميم گرفتيم كه علماي طهران همه در يك جا جمع بشوند و بروند خودشان را به شهرباني معرّفي كنند ؛ و بگويند كه : آية الله خميني تنها نيست . ما همه با او هستيم ، هر جرمي كه او دارد ما هم با او هستيم، او تنها نيست . ما همه با هم ديگر يكي ميباشيم .
حالا اين علما را بايد جمع كنيم ؛لذا بعضيها را كه تلفن نداشتند با فرستادن افراد خبر كرديم و بعضيها هم كه تلفن داشتند شروع كرديم ، به تلفن كردن به آنها ؛ و آنقدر آن روز تلفن كرديم كه من نميدانم سيصدتا شد ، چهارصد تا شد ، نميدانم . خدا پدر آن صاحب خانه را بيامرزد كه حالا سر ماه چقدر برايش فاكتور آورده باشند براي پول تلفن ؛
خلاصه تلفنها انجام شد . همۀ علماء طهران انصافاً اهميّت دادند و حتّي بزرگانشان مثل آية الله حاج شيخ محمّد تقي آملي رحمة الله عليه ، آية الله آقاي آشتياني و آية الله حاج سيّد صدرالدين جزايري و آية الله حاج سيّد محمّد علي سبط كه از افراد جلسه خود ما بودند و همكاريهاي مستقيم داشتند و ديگران از علماي سرشناس و طراز اوّل طهران همه حاضر شدند كه در آن مجمع شركت كنند . تمام آقايان بَنا شد كه در منزل آقاي حاج سيّد آقاي خلخالي در خيابان خراسان جمع بشوند و مجتمعاً بروند از آنجا براي شهرباني ، و خودشان را معرّفي كنند مبني بر اينكه : ما با ايشان هستيم ، و ايشان تنها نيستند .
اين قرارها روز 12 محرّم بود ، و بنا شد حدود ساعت 10 صبح فردا 13 محرم همه جمع بشويم و برويم براي شهرباني و بنده هم بايد بمانم و آخر بروم بدانها ملحقّ شوم . چون تمام اين كارها ، تمام اين نقشهكشيها زير سر بنده بود .
فردا صبح اين آقايان همه جمع ميشوند و آقاي حاج شيخ محمّد تقي آملي كه در عرفان از شاگردان خيلي خوب مرحوم قاضي بود و بعضي ديگر نيز آماده براي حركت بدان مجلس بودند و عموي ما آيةالله حاج سيّد محمّد تقي طهراني هم مرتبّاً به من پيغام ميدادند كه شما كي ميرويد ؟ من هم با شما بيايم، ما ديگر آماده بوديم كه برويم و معلوم نبود كه چه وقت بر ميگرديم ، اصلاً برميگرديم يا بر نميگرديم ؟ ما هم گفتيم كه حمام را در آن منزل گرم كردند كه برويم غسل هم بكنيم كه اگر رفتيم و ما را هم تيرباران كردند با حال انابه و توبه به سوي حضرت حق متعال باشد غسلي را كرده باشيم ؛ چون آن وقت هر كس ميرفت ديگر ميرفت . حاج هادي أبهري و بعضي رفقا در همان منزل ما بودند ؛ و حاج هادي هم هي چپقش را ميكشيد و گريه ميكرد . ميگفت : اين سيّد ما حيف است . براي من گريه ميكرد و ميگفت : اين سيّد ما حيف است . اين حيف است . امّا خب بايد چه كرد ؟ او هم روشش و مرامش همين بود ، و ميگفت : بايد برويم .
بله ما ديگر آمادۀ براي حركت بوديم كه يك مرتبه خبر آوردند كه از طرف شهرباني آمدهاند و تمام آقاياني را كه در منزل آقاي حاج سيّد آقاي خلخالي اجتماع كردهاند گرفتند و بردند شهرباني . ريختند توي خانه و بردند شهرباني . چطور ؟
بعداً گفتند : كه آقاي سيّد صادق شريعتمداري كه از حضّار آن مجلس بوده است يك تلفني از همان منزل به منزل آقاي شريعتمداري در قم كرده و در تلفن به ايشان گفته كه مثلاً ما در اينجا جمع هستيم و يك ربع يا نيم ساعت ديگر بايد حركت كنيم .
حالا تلفن منزل آقاي شريعتمداري كنترل بوده يا هر چه ، بالاخره دستگاه از آن تلفن اطّلاع پيدا كرده و فوراً تمام آن منزل را سرهنگها و نظاميان محاصره ميكنند و ميگويند سرهنگها با مسلسل آمدند بالاي پشت بام ، و آقايان علماء هم نشستهاند در اطاقها دور تا دور .
سرهنگان ميگويند : چه خبر است ؟ چرا جمع شدهايد ؟ اينجا توطئه كردهايد ؟اينها ميگويند : نه ! ما توطئه نكرديم ، نه شمشير داريم و نه تير داريم و نه حملهاي ميخواستيم بكنيم .
بالاخره ميگويند : بيائيد برويم شهرباني . اينها ميگويند : خودمان جمع شدهايم تا بيائيم شهرباني ، ميگويند : حالا ميخواهيد بيائيد يا نميخواهيد بيائيد ، ما شما را ميبريم شهرباني ، همه را ميريزند در كاميون ، كاميون نه اتوبوس بندگان خدا اين آقايان هفتاد ساله و هشتاله ساله و بقيّۀ را ميريزند در كاميون ؛ با چند تا كاميون ميبرند براي شهرباني .
و از جمله كساني را كه بردند آقاي حاج سيّد علينقي جلالي طهراني داماد ما بود كه ايشان را هم ميبرند براي شهرباني .
بعد ميگويند : شما براي چه توطئۀ كرديد ؟ ايشان ميگويند : ما ميخواستيم بيائيم ؛ و خودمان را معرّفي كنيم كه آية الله خميني تنها نيست ؛ شما خيال نكيند او تنها است ، امّا شهرباني يكي يكي از اين افراد را استنطاق ميكنند ، و بعد به اينها ميگويند : آقا بلند شو برو خانهات ، ما آن را كه مُجرم ميشناسيم ، ميگيريم نه آن كسي كه بگويد من مجرمم ! بعد بعضي را رها ميكنند و بعضي را هم نگه ميدارند ، يك شب ، دو شب ، سه شب ، و بعضيها را تا چند هفته و همه را بالاخره مرخّص ميكنند .
البتّه بعضيها را ده روز ، پانزده روز ، بعضيها را بيست روز بازداشتن كردند و نگهداشتند ، بالاخره آية الله خميني را بردند براي عشرت آباد و اين كار ما بجائي نرسيد ، امّا فقط كاري كه را كرد اين بود كه از اعدام سريع و محاكمۀ صحرائي آية الله خميني جلوگيري شد . چون من در عصر همان روز 12 محرم كه منزل بودم راديم گوش ميدادم پاكروان كه رئيس سازمان امنيت بود ، گفت بر ما ثابت شده است كه پولهايش از سر حدّ بواسطه علي جوجو وارد شده ، و آنها را به خميني دادهاند تا اين بساط را بر پا كرده ؛ و خلاصه بر ما ثابت شده است كه او مجرم است و ايشان بايد محاكمه صحرائي بشود .
محاكمۀ صحرائي هم محاكمه دو ساعته است ، حكم ميكنند و اعدام ميكنند ، بعضي از افراد ارتشي هم كه با ما آشنا بودند خبر آوردند كه وضع ارتش خيلي عجيب است ، يعني عكس آقاي خميني را بصورتهاي خيلي مهيب ، زشت ، و بد ، بر در و ديوار زدهاند ، كه مثلاً اين آدم مفسد ، و فلان و فلان است؛ تا اگر خواستند مثلاً ايشان را اعدام كنند مقدّمه سازي كرده باشند .
ما ديديم اين اقدام هم فائده تامّ نداشت گرجه ديگر از آن تسريع و محاكمۀ صحرائي جلوگيري كرده بود ، و امّا ايشان را پس از سه روز توقّف در سلّول به زندان عشرت اباد منتقل نموده ايشان دو ماه تمام در يك اتاق در وسط لشكر زنداني بودند ، با يك زيلو ، نه تشكي و نه متكّائي تا بالاخره حكم اعدام ايشان را صادر كنند حتّي يك مرتبه آية الله آقاي حاج سيّد احمد خوانساري و يك مرتبه هم آقاي حاج شيخ أبوالفضل زاهدي قمي به ملاقات ايشان رفته بودند ؛ خيلي دلشان بحال ايشان سوخته بود .
ما ديديم اينهم كه نميشود ، ما بنشينيم ايشان را اعدم كنند ؟ اين كه نميشود ؛ خلاصه مطلب آنچه در توان بود به كار برده شد براي اينكه ايشان را از اعدام خلاص كنيم .
در اينجا براي رمز موفقيّت خود را در اقدام بر اين امر و نظائر آنرا بطور خلاصه بايد بيان و اشارۀ اجمالي بدان بنمايم . توضيح آنكه : اينجانب در ربيه الثاني سنة 1377 هجري قمري كه از نجف اشرف بطهران مراجعت نمودم ، محل كار علمي و نماز جماعت و سخنرانيها و مواعظ و تدريس و بيان مسائل و احكام و تفسير قرآن كريم را در مسجد قائم خيابان سعدي قرار دادم . و اين مسجدي بود كه در زمان حيات مرحوم والد ساخته شده بود . و خود ايشان در آنجا تا آخر عمر نماز ميخواندند ؛ و بيان مسائل و احكام و تفسير مينمودند ، رحمة الله عليه رحمة واسعة .
اينجانب هم مانند مرحوم پدر در مسجد هر شب بعد از فريضۀ عشاء
مقداري از تفسير قرآن ، و در شبهاي جمعه دعاي كميل ، و در شبهاي سه شنبه قرائت قرآن دوره و تجويد بود ، در ماههاي رمضان نيز بين نماز ظهر و عصر مقدار نيم ساعت بيان مسائل ضروري و لازم ؛ و پس از نماز عصر خودم منبر ميرفتم و منبر هم طول ميكشيد . يك ساعت و نيم و تا دو ساعت و ربع كم .
و در شبهاي أعياد و مواليد مانند شبهاي نيمۀ شعبان و غدير و ميلاد حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم و ميلاد حضرت أميرالمؤمنين حضرت سيّد الشّهداء و بعثت رسول خدا و ميلاد حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام جشن ميگرفتيم و غالباً خودم منبر ميرفتم و سخن ميگفتم .
و بالاخصّ در شبهاي نيمه شعبان و غدير و ميلاد رسول الله و مبعث علاوه بر سخنرانيهاي زنده از تاريخ اسلام و سيره و نهج آن بزرگواران و آشنا نمودن مردم را با وضع و موقعيّت آن زمانها ، از طليعۀ ظهور حضرت بقيّةالله الاعظم : حجّة ابن الحسن العسكري عجّل الله فرجه الشّريف ، براي تهيۀ زمينۀ مساعد براي ظهور دولتش مردم را به تقوي ، و عمل خير ، و پاسداري از قرآن كريم ، و امر بمعروف و نهي از منكر و تشكيل حكومت اسلام ، و پياده كردن احكام قرآن و مفاسد و قبايح كردار زشت و خلاف دين و مبارزه با بيداد و كاخ ظلم و برأفراشتن پرچم عدل و داد ، و نظير اين اُمور تحريص و ترغيب بعمل ميآمد .
و افرادي كه در مسجد قائم ترّدد داشتند غالباً از اهالي همان محلّ نبودند ، بلكه از راههاي دور ميآمدند و مردم با فهم و بصيرت و از جوانان غيور و دين دوست و متديّن و صادق بودند و تعداد اين افراد بر سكنۀ بومي و اهالي محل غلبه داشت .
و در روزهاي جمعه سه ساعت به ظهر مانده مجلس قرائت قرآن تشكيل ميشد ، و يكساعت و نيم به ظهر مانده تا ظهر خودم براي مردم تفسير و بيان عقائد مينمودم ؛ و از مطالب حكمي و فلسفي و عرفاني زيادگفتوگو ميشد ؛ و در رأس ساعت ظهر با تمام جمعيّت كه مسجد را پر ميكرد و صحن حياط را نيز ميگرفت ؛ اقامۀ جماعت ميشد و سپس مردم متفرّق ميشدند .
در مواقع جشنها و ايّام سوگواري مثل ليالي قدر ، و عاشورا و روز رحلت خاتم الانبياء صلّي الله عليه وآله وسلّم ، نيز خطبه و سخنراني را خود متعهّد ميشدم .
زيرا أوّلاً : با اين مردم حساس و غيرتمند ، و جوانان لايق ، عنوان برادري داشتيم و خطبهها و مواعظ از روي الزام و تكليف و يا اشتغال به شغلي نبود . فلهذا هم من با آنها مأنوس بودم ، و هم آنها با بنده .
و ثانياً : غالب وعاظ نامي در آن اوقات كه افراد محدودي نيز بيش نبودند ، خودشان مجلس داشتند و پذيرفتن دعوت ما براي آنها مشكل بود . و وعّاظ غير نامي كه از عهدۀ آن مجلسهاي سنگين و عظيم كه از اساتيد دانشگاهها و مديرها و مسئولين و چه بسا افراد كثيري نيز ميآمدند نيز مشكل بود .
و ثالثاً : دعوت نمودن واعظ و سخنران هر چه هم مطلوب و مورد نظر عامّه بود ، ولي معذلك اين نقص را داشت كه آن واعظ به اختيار و ارادۀ خود هر مطلبي را كه ميخواست انتخاب ميكرد ، نه آن مطلبي را كه ما ميخواستيم .
و مطلبي را كه بعضي از آنها انتخاب مينمودند در راه و روش ما و در منهج و سير تعليماتي و پيشرفت شاگردان و جوانان ما نبود ، فلهذا از يك دهه واعظ دعوت كردن ، نيز نتيجۀ كلّي حاصل نميشد و طرفي بسته نميشد و چه بسا موجب كسالت روحيّهها و افكار و خستگي ميشد .
و اين مسأله مسئوليّت را براي خود بنده زياد نموده بود . زيرا كه حتّي در زمانهاي اخير كه كبر سنّ و نقاهت مزاج هم ضميمه شده بود ؛ از عهدۀ خطابهها و موعظهها برآمدن در عيد فطر و قربان و ماه رمضان ، و ساير ايّام جشن و سوگواري بسيار سخت شده بود و بنده ناچار بودم خودم از عهدۀ سخنراني برآيم. و معلوم است كه در بعضي اوقات به سر حدّ عُسر و حَرَج بالغ ميگشت .
از همه اينها گذشته ، ما ميخواستيم مردم را به اسلام واقعي و حقيقي دعوت كنيم . و اين امر موجب تصادم و تزاحم دستگاه حاكمه بود . او ميخواست مردم را سرگرم نگاه دارد ؛ و از حقيقت إدراك واقعيّت در پوشش و حجاب بمانند ؛ فلهذا در دعوت كردن و عّاظ ما هميشه با متصدّيان امور داخلي و ادارۀ مسجد درگير زد و خورد بوديم . و خدا ميداند من در اين مدّت بيست و چهار سالي كه پس از مراجعت از نجف در طهران با اين افراد سر و كار داشتم با چه مشكلات و مصائب غير قابل تحمّل مواجه بودم .
و ما اينك آن پروندهها را بستهايم و در انتظار روز عدل و موقف حضرت ربّ العزّة ميباشيم ؛ تا چه رازها آشكار شود ؟ و چه مسائل از پرده برون افتد ؟
دو امر بسيار مهمّ كه با تأييدات و تسديدات حضرت سبحان حافظ و نگهدار ما بود، يكي اين بود كه : در تمام اين مدّت طولاني در منبرها ، در تفسيرها ، در خطبهها، در بيان تاريخ و سنن رسول الله و أئمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين ، فقطّ بيان كليّات ميشد ؛ و از انتقاد و بدگوئي به شخص خاصّي هر كه باشد خودداري ميشد . تفسير آيات دربارۀ جهاد ، و قيام و حركت ، و اخلاق رسول الله بيان ميشد ؛ امّا حمله به شاه و دربار و نخست وزير و وزراء و أمثالهم نميشد . زيرا اگر ميشد ، ما ديگر قادر بر ادامۀ كار نبوديم . و در وهلۀ نخستين نطفه را در رحم عقيم و فاسد ميكردند . فلهذا براي اراده و نيّت تربيت مردم و بالاخص جوانان و ارائۀ مكتب ، ناچار از بيان كليّات و يا تطبيقي كه موجب حمله دستگاه نشود ؛ بوديم . و اين امر بسيار مهمّ بود .
مثلاً در جشن نيمۀ شعباني كه در سال 1378 در مسجد قائم گرفتيم ؛ مقدار چهار هزار نسخه از تبريكات نامه به صورت و عبارت زير نوشته و علاوه بر دادنِ بحضّار و واردين و مدعويّن از افراد مهمّ و سرشناس مقدار كثيري از آنرا با پست براي علماء و فضلاي نجف بعنوان تبريك نامه و براي كربلا و كاظمين و بسياري از علماي ايران در شهرهاي مختلف در پاكت خاصّي گذارده و ميفرستاديم .
بسم الله الرّحمن الرّحيم
عيد ميلاد پر افتخار حضرت قائم آل محمّد : حجّة ابن الحسن المهدي العسكّري عجّل الله فرجه الشّريف را بتمام مسلمين جهان تبريك عرض ميكنيم . بار الها اين عيد را بر همه مبارك گردان ، روش آنها را نيكو و دلهاي آنانرا زنده فرما ، و اعلاء كلمۀ توحيد ، و حفظ حريم مقدس قانون اسلام و رأيت عدل پيروي ....
اللهّم انّا نرغب اليك في دولةٍ كريمةٍ تُعِزٌ بِهَا الإسْلَام وَ أَهولَهُ وَ تُذُلُّ بِهَا النّفاق و أهْلَهُ وَ تجَعَلَنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إلي طاعتكَ و القادة إلي سبيلك و ترزُقها بها كرامة الدنيا و الآخرة .
بار پروردگارا ! ما جميع گروه شيعيان با تضرّع و ابتهال بدرگاه تو از سويداي دل خواهانيم كه دروهاي پسنديده پيش آوري كه در آن دوران اسلام و ياورانش را سربلند فرموده و نفاق و پيروانش را ذليل و خوار گرداني . و ما را از داعيان بفرمانبرداري و از رهبران آنها براه خودت قرار دهي . و بدين سبب از مواهب عاليه و نفائس خزانۀ جودت در دنيا و آخرت روزي ما فرمائي .
آنچه از مجموعۀ اخبار و احاديث متواتري كه دربارۀ ظهور حضرت وليّ عصر ارواح العالمين فداه وارد شده استفاده ميشود آنكه : ظهور آن حضرت در زماني است كه دنيا پر از جور و ستم شده باشد و در عين حال بايد زمانه استعداد ظهورش را پيدا نموده و ياران و ياوران كافي براي ياري و همراهيش حضور بهم رسانند . يعني در عين حال كه اكثريّتي بسيار انبوه صحنۀ پهناور گيتي را بظلم و عدوان تهديد ميكنند ، در قبال آنها اقليّتي با ايمان و راسخ و عقيدهاي استوار ، ثابت قدم ، فداكار ، مجاهد ، براي نصرتش آماده گردند . چنانچه در احتجاج ضمن نامهاي كه آن حضرت بشيخ مفيد رضوان الله عليه نوشتهاند اين جهت را متذكّر شده ميفرمايند : وَ لَوْ أَنَ أشياعَتَا وَفَقَّهَمُ اللهُ لِطَاعَتِهِ عَلي اجتماعِ مِنَ القُلُوبِ فِي الوَفاءِ بِالعَهْدِ عَلَيْهِم لَما تَأخَّرَ عَنْهُمُ اليُمنُ بِلِقَاءِنَا .
ذاكر شيعان ما ، كه خداوند آنها را را موفق به طاعتش كند . با افكار و آراء خود در وفاي عهدي كه به آنان شده است ، يكدل و يك جهت شوند ، هر آينه يمن تشرئف آنها به ملاقات ما به تأخير نميانجاميد . بنابراين بر جميع عاشقان و دلباختگان ظهورش و تشنگان ماء معين ، و آرزومندان اهتزاز لواي حق و پرچم معدلتش لازمست كه با ارادهاي متين وفكري آزاد در راهنمائي مردم بحقايق اسلام و معارف عاليۀ قرآن مجيد ، اهتمام نمايند تا رفته رفته جانها زنده و براي نفحات جان فزايش آماده گرديده ، پروردگار منّان ديدگان اهل عالم را برخسار تابناكش منوّر كند .
اللهُمَّ كُن لِوَلِيَّكَ الحُجَّةِ ابن الحَسَنِ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ وَ عَلَي آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِياً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلاً وَ عَيناً حَتَّي تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَويلا .
نسئل الله تعالي ان يرفعنا و جميع إخواننا لما يحبّ و يرضي . سيّد محمّد حسين حسيني الطهراني .
با دقّت و توجّه در اين متن ملاحظه ميگردد كه : چقدر ما در گشودن راههاي صحيح ، در قيام و اقدام مردم ، ساعي و چنان در آن زمان اختناق مجاهده داشته ، و در اين تبريك نامه بسيار مهمّ و اساسي و دقيق و قابل تأمّلي را متذكّر شدهايم ؛ ولي در عين حال ، يك دعوي كلّي و دعوت به تهذيب اخلاق ، و عمل به قرآن و برپا داشتن و حفظ كلمۀ حقّۀ توحيد ، و حريم مقدّس قانون اسلام براي تهيّه بيني و مقدّمه چيني براي ظهور دولت حقّۀ امام زمان بوده است . و معلوم است دستگاه نميتواند بر اين تبريك نامه ايرادي بگيرد ؛ و آنرا مستمسك گرداند .
و در سال قبل از آن يعني در نيمۀ شعبان 1377 يعني درست در 32 سال قبل كه اوّلين سال هجرت حقير از نجف اشرف بطهران بود صفحاتي به عنوان تبريك نامه با حاشيۀ بسيار زيبا ، و پنج رنگ در چهارده هزار نسخه طبع، و در وسط آن بخطّ بسيار درشت و بسيار زيباي نستعليق عبارت : يا حجّة ابنَ الحَسَنِ المَهْديِّ نوشته شده بود .
و در بالاي صفحه عبارت پر معناي : اللهُمَّ إنَّا نَرْغَبُ إلَيْكَ فِي دَولَةٍ كَرِيمَةٍ وَ تَرْزقنا بِها كَرَامَة الدُّنيا و الآخرَة نوشته شده بود . و در زير آن ، ترجمهاش بهمان طوري كه در تبريك نامه سال 1378 ملاحظه شد ، يعني بدين عبارت بود :
«بار پروردگارا : ما جميع شيعيان با تضرّع و ابتهال بدرگاه تو از سويداي دل خواهانيم كه : دورهاي پسنديده پيش آوري كه در آن دوران اسلام و ياورانش را سربلند فرموده ، نفاق و پيروانش را ذليل و خوار گرداني و ما را از داعيان به فرمانبرداري و از رهبران آنها براه خودت قرار دهي ؛ و بدين سبب از مواهب عاليه و نفايس خزانۀ جودت در دنيا و آخرت روزي ما فرمائي!»
اين چهارده هزار نسخه بطهران عمدتاً ، و به بعضي از شهرستانها توزيع شد ، و از مردم تقاضا كرديم آنرا قاب كنند ؛ و در دكّانها و حجرات و منازل خود نگاهدارند .
الان در بسياري از منازل طهران از اين قابها به چشم ميخورد . آيا هيچ شما در معني و محتواي آن دقّت كردهايد ، كه چگونه مردم را تحريك به برپاداشتن حكومت حقّۀ اسلام ميكند ؟ ولي در قالب ترجمه دعائي كه در شبهاي رمضان ميخوانيم ؛ و در قالب دعائي كه براي فرج حضرت بقيّة الله بايد خوانده شود؛ و بايد آزروي هر فرد شيعه و مسلمان باشد .
معلوم است كه : دستگاه جائر با اينگونه اقدامات نميتواند صريحاً مخالفت كند ؛ و زندان كند و پروندۀ جرم تشكيل دهد . آري تا ميتواند براي جلوگيري از تشكيل اينگونه مجالس از طريق غير مستقيم كارشكني ميكند . ما در بعضي از شبهاي جشن بدون جهت ميديديم برق محلّه خاموش ميشود و در مجلس ايجاد سر و صدا و ازدحام غير معمول بعمل ميآيد ، و نظائر اين اُمور، و ما هم تا آخرين وهلهاي كه آن حكومت جائره بر سر كار بود ، از اين گونه مخالفتها و كارشكني بقدري داشتيم كه از حوصله بيان خارج است .
اين تبليغات ما بقدري روشن و مهيّج و بيدار كننده ، و در عين حال منطقي و غير قابل ايراد بود كه شنيده شد : در يك مجلس جشني كه در بعثت حضرت خاتم النبيّين صلّي الله عليه وآله وسلّم در مسجد هدايت خيابان اسلامبول گرفته بودند ؛ و بسيار مجلس مهمّ و با شكوهي بود ، در همان مسجدي كه حجّة الاسلام مرحوم حاج سيّد محمود طالقاني رحمة الله عليه اقامۀ جماعت مينمودند ؛ يكي از بزرگان آن جماعت كه خود سخنران آنجا بوده است صريحاً اعلام كرده بود كه : در تمام مساجد طهران نه سري و صدائي از هيچ جا بلند نشد ؛ و براي بيداري و هشدار مردم أبداً صدائي بگوش نرسيد تا اوّلين ندا از مسجد قائم برخاست كه : اللهمّ إنَّا نَرْغَب إليك في دولةٍ كريمةٍ تُعِزّ بها الاسلام و أهلَه و تُذِلُّ بِها النِّفاق و أهْلَهُ وَ تجعلنا فيها من الدُّعاة الي طاعتك و القادَةِ إلي سبيلك .
أمر دوّم كه در پيشرفت ما كمك عجيب و سريع مينمود ؛ و واقعاً از ألطاف خفيۀ پروردگار سبحان ميتوان بشمار آورد ، اين بود كه : فعّاليّت ما و همكاران ما در برانداختن دستگاه حكومت جائر ، همه در اختفا و پنهاني انجام ميگرفت ، و به هيچ وجه من الوجوه دولت و يا ساواك نميتوانست از آن مطّلع گردد. و در يك مورد جزئي كه في الجمله با خبر شده بود ، چنان با مقدّمههاي بسيار غريب و عجيب وارد در مسألۀ ما براي آگاهي خودش شد ، كه حقّا انسان در شگفت ميماند ، و همان مسأله نيز ما را بيدار كرد كه : در اين اُمور بقدري بايد سرّاً كار كرد كه : احتمال اطّلاع گر چه بعد از چندين واسطه باشد نرود ؛ و گرنه كار را خراب ميكنند ؛ و نتيجه را عقيم ميگذارند .
و خداوند تبارك و تعالي خودش راهبر ما در اين گونه اُمور بود ؛ و گرنه ابداً نتيجهاي عائد نميشد ؛ و بواسطۀ فاش شدن ارتباطات با افراد مؤثّر و كيفيّت عمل، هم مسئوليّت دنيوي ، و هم مسئوليّت اخروي گريبانگير ميشد . و نعوذ بالله من شرور أنفُسِنا .
اينجا مانند آفتاب براي ما روشن بود كه : إلَهي لَا تَكَلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ !