![]() |
![]() |
---|
|
|
بحث سوّم:احكام قرآن منطبق بر حقّ و جاوداني است؛و تفسير آيۀ كريمۀ وَ إنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْءَانَ منْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم وصَلَي اللهُ علي سَيِّدنا ونَبِينِّامُحّمَّدٍ وآلِهِ الطّاهِرين. ولعنةُالله علي أعْدَآئهم أجمعين مِنْ الأنَ إلي قيامِ يَوم الدِّينِ. ولا حَوْلَ ولاقُوَّةَ إلَّا بالله الْعَلِّيِّ العظيمِ. قَالَاللهُ الحکيمُ في کتابِهِ الکريم: وَإنَّکَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ عَِليمٍ. (ششمين آيه، از سوره نمل: بيست و هفتمين سوره، از قرآن کريم.) (و حقّاً و حقيقتاً بر تو آيات قرآن، از جانب خداوند حکيم و عليم، إلقآء ميشود!) در معناي قرآن و فرقانحضرت آية الله علّامه طباطبائي قدس الله نفسه در تفسير فرمودهاند:قُرْأنْ اسم است براي کتاب الهي به اعتبار آنکه خوانده ميشود، و قرآئت ميگردد.ومعناي تَلْقِيَه مصدر تَلَقِّي با معناي تلقين نزديک است. و نکره آوردن حکيم و عليم براي تعظيم است. و تصريح به آنکه اين قرآن، از نزد خداوند متعال است؛ برای آنستکه: حجّت برای رسالت باشد؛ و نیز برای تأیید معارفی که گذشت؛ و براي صحّت داستانهاي أنبياء عليهم السلام که بعداً بيان ميکند. و اختصاص دادن نزول را از ناحيه اين دو اسم گرامي (حکيم وعليم) براي آنست که بفهماند: قرآن از منبع و سرچشمه حکمت فرود آمده است. و بنابراين هيچ قدرت علمي و شکنندهاي نميتواند آنرا نقض کند و بشکند؛ و هيچ ص 258 تواني نميتواند آنرا سُست بنمايد. قرآن منبع علم است. نه أخباري که ميدهد، تکذيب ميشود؛ و نه حکم و قضائي را که ميآورد، مورد ايراد و تخطئه قرار ميگيرد.)[1] قرآن ازماده قَرَءَ يَقْرَءُ قَرَاءَهً و قُرْأنَاً، يعني جمع کردن و ضمّ نمودن بعض از چيزي است با بعضي ديگر. و چون در وقت خواندن، انسان حروفات مختلفه را جمع ميکند و با ضمّ بعضي به بعضي ديگر، کلمه پيدا ميشود. و سپس کلام و عبارت پديد میآيد، لهذا به سخن گفتن و خواندن، قرآئت گويند. قرآن مصدر از اين باب است؛ و عَلَم نهادهاند براي کتاب آسماني مسلمانان که برپيغمبر اکرم صلّي الله عليه وآله وسلم نازل شده است. و بدينجهت قرآن ناميده شده است که: عقآئده حقّه واقعيّه و احکام و مواعظ و قصص در آن جمع شده است. بعضي از علمآء رضوان الله عليهم گفتهاند: علّت تسميه قرآن به قرآن، آنستکه: در ميان جميع کتب آسماني، قرآن است که در آن ثمره تمام آن کتب، بلکه ثمره جميع علوم حقّه در آن جمع است؛ و تفصيل هر چيزي را ميتوان در آن مشاهده نمود؛ همچنانکه ميفرمايد: لَقَدْ کَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرِةً لِاُولي الْألْبَابِ مَا کَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلَکِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ.[2] (هرآينه تحقيقاً دربيان قصّهها و داستانهاي پيامبران و امّتهايشان (همچون يعقوب و يوسف و برادرانش که اين سوره از آن بحث دارد) عبرتي است براي انديشمندان و متفکران. اين آيات قرآن، گفتاري ساختگي نيست که من درآوردي باشد؛ و از روي افترآء به خدا نسبت داده شود. بلکه قرآن تصديق ص 259 ميکند آنچه راکه درپيش روي آنست (ازکتب سماويّه: تورات و انجيل و غيرهما) و در آن تفصيل و شرح هر چيزي است؛ و هدايت و رحمت است براي گروهي که ايمان ميآورند.) و همچنين قرآن را تبيان و آشکارا کنند و واضح و هويدا سازنده هر چيز شمرده است: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبيَاناً لِکُلِّ شَيْيءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَيُشْرَي لِلْمُسلِميْنَ.[3] (و اي پيامبر! ما بر تو فرو فرستاديم کتاب آسماني قرآن را که،مبيّن و روشن کننده هر چيزي است؛ و هدايت و رحمت و بشارت است براي مسلمانان!)[4] شاهد بر گفتار ما آياتي است در قرآن که بر اين معني دلالت دارد، از قبيل: لَاتُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ- إنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ- فَإذَاَ قرَأنَاهُ فَاتَّبعْ قُرْآنَهُ- ثُمَّ إنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ.[5] (اي پيغمبر! زبانت را براي خواندن آيات قرآن، به حرکت در ميآور؛ تا براي رساندن آنها را به مردم عجله کني، و شتابزده باشي! ما برعهده خود گرفتهايم که: قرآن را جمع کنيم، و به صورت مجمومهاي قابل قرآئت در آوريم پس هنگاميکه آن را گرد آورديم، و بر تو قرآئت نموديم؛ در آنوقت از آنچه قرآئت شده است، پيروي کن، و به دنبال آيات قرآئت شده باش- و پس از آن ما برعهده خود گرفتهايم که: آنرا واضح و مبيّن ساخته، و بدون إبهام و گرفتگي در آوريم.)[6] و از قبيل: وَقُرأنًا فرَفْنَاهُ لِتَقْرأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً.[7] ص 260 (و اين قرآن را ما جزءجزء، و تکهتکه جدای از هم نموده، و به سوي تو فرستاديم، تا آنرا براي مردم به تدريج بخواني(و با صبر و حوصله و درنگ آنرا تعليمشان بنمآئي) و ما به تدريج از مقام عالي و شامخي آنرا نزول داديم[8]) فُرْقَان نيز از اسامي قرآن است ازماده فَرَقَ يَفْرُقُ فَرْقاً وفُرْقَاناً يعني بين أجزآء آن جدائي انداخت؛ و لهذا در آيه أخير: وَ قُرْأنَّا فَرَفْنَاهُ دانستيم که: معنايش آنستکه: قرآن را جزءجزء تفضيل داده، و آنرا محکم و متقن ساختيم.[9] و بنابراين فُرْقَان که مصدر آنست، به معناي فارق و جداکننده بين حقّ و باطل است؛ و چون اين کتاب مبين آسماني کتاب فَصْل است، نه هَزْل. و کتاب حقّ است، نه باطل. بنابراين جداکننده و تميز دهنده بين حقّ و باطل است. شَهْرُ رَمَضانْ الَّذِي اُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْأنُ هُديً لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنْ الْهُدَيَ وَالفرقانِ.[10] (روزه واجب در شهر رمضان است؛ آن ماهي که در آن قرآن نازل شده است. قرآن کتاب هدايت و راهنمآئي است براي مردم. و داراي أدلّه واضحه و حُجَج و براهين ساطعه، و دلآءل متقنهاي است، از رهبري و هدايت؛ و کتاب جدا کننده بين حقّ و باطل، و تميز دهنده ميان حقيقت و أوهام است.) فُرْقَان در قرآن مجيد در هفت موضع آمده است. و در همه جا به معناي قوّه تشخيص حقّ از باطل، و نور بصيرتي است که براي مؤمنين در أثر تقوي حاصل ميشود. و قرآن کهشامل جميع معارف است أعمِّ از آنچه بر أنبياي سالفه وحي ميشده، و براي پيامبر ما بيان شده است؛ و أعمِّ از آنچه برخود رسول الله وحي ص 261 شده است؛ نيز فرقان است. و آنچه از روايات آورده از أئمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين استفاده ميشود، آنستکه: قرآن به مجموع آيات الهي گفته ميشود؛ خواه محکم باشد؛ و خواه متشابه؛ و فرقان به خصوص آيات محکم إطلاق ميگردد. درتفسير نورالثَّقلينْ از اُصول کافي، از علي بن ابراهيم، از پدرش از ابنسنان يا غير او، از کسي که وي را ذکر کرده است، روايت ميکند که او گفت:سَألْتُ أبَاعَبْدِاَلله عَلَيْهِ السَّلامُ عَنِ قرآن و الْفُرقَانِ. أ هُمَا شَيْئًانِ أوْ شَيْيءٌ وَاحِدٌ؟! من از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم از قرآن و فرقان، که آيا آنها دو چيز هستند؛ يا چيز واحدي؟! فَقَالَ عَلَيْهِ السّلامُ: الْقُرْأنُ جُمْلَةُ الْکِتَابِ؛ وَالْفُرقَانُ الْمُحْکَمُ الْوَاجِبُ الْعَمَلُ بِهِ[11] حضرت فرمود: قرآن به تمام الهي گويند؛ و فرقان به خصوص محکماتي که عمل بدانها واجب است. وهمچنين درصحيفه سَّجاديَّه،دردعاي ختم قرآن،عرض ميکند: الَّهُمَّ إنَّکَ أعَنْتَنِي عَلَي خَتْمِ کِتَابِکَ الَّذِي أنْزَلْتَهُ نُوراً؛وَجَعَلْتَهُ مُهَيْمِناً عَلَي کلِّ کتابٍ أنْزَلْتَهُ؛وَفَضَّلْتَهُ عَلَي کُلِّ حَدِيثٍ قَصَصْتَهُ! وَفُرْقَاناً فَرَقْتَ بِهِ بَيْنَ حَلَالِکَ وَحَرَامِکَ! وَقُرْأَنَّا أعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَائعِ أحْکَامِکَ![12] (بار پروردگارا! حقّاً تو مرا بر ختم نمودن و به پايان رسانيدن کتاب خودت، کمک نمودي؛ آن کتابي که چون آن را فرو فرستادي، نور بود؛ و آنرا ص 262 مُهَيْمن و مُسَيْطر و مُسلّط بر تمام کتابهائي که فرو فرستادي، نمودي؛ و بر هر گفتاريکه آنرا بيان کردي، برتریّت و مزيّت دادي! و آنرا فرقان قرار دادی، تا بدينجهت بين حلالت و حرامت، تميز دهي! و آنرا قرآن قراردادي تا بدينوسيله از احکام وارده در شريعتت پرده برداري!)
قرآن داراي مجد و عظمت واستحكام و روشني استدر بسياري از آيات قرآن، قرآن را کتاب با عظمت، و داراي مجد، و حکمت، و روشن و آشکارا توصيف ميکند. همچون آيه: ق وَالْقُرْأَنِ الْمَجِيدِ.[13] (قاف، و سوگند به قرآن که داراي مجد و رفعت و کرامت و شرافت و جلالت است). و همچون آيه: بَلْ هُوَ قُْرأََنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.[14] (بلکه آن قرآني است داراي مجد و رفعت و شرف و جلالت، که در لوح محفوظ خداوندي (و علم أزلي و سرمدي وي نگهداشته شده است.) و همچون آيه:يس وَالْقُرآنِ الْحَکِيم.[15] (ياسين،وسوگند به قرآن که محکم است وقابل انفصال ووهن وسستي وبطلان نيست) (و همچون آیه: إنَّه لَقُرآنٌ کَرِیم فِی کِتَابٍ مَکنُونٍ.[16] ( و حقاً و تحقیقاً آن قرآنی است بزرگ و بزرگوار، و دارای أصالت، که در کتابی محفوظ در سرّ حق پنهان است). وهمچون آيه:الرتِلْکَ أَيَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْءَانٍ مُبيِنٍ.[17] (ألف،لام،را اينست آيات کتاب،وقرآن آشکارا!) ص 263 وهمچون آيه:وَ هَذَا کِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ.[18] (و اينست کتابي که ما آنرا نازل کرديم، کتاب مقرون به برکت است، و گواهی دهنده بر آنچه در برابر آنست از حقائق و أحکام وارده در کتب پيامبران پيشين). و همچون آيه: وَ هَذَا کِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ مبارَکٌ فَاتَّبِعوُهُ.[19] (و اينست کتابي که ما آنرا نازل نموديم، کتاب مقرون به برکت، بنابراين بايد شما از آن پيروي کنيد!)
كيفيْت نزول وحي قرآن توسط خداوند و روح و فرشتگانوعلاوه براين آيات ونظائرها که عدالت بر اصالت وثبات وحقّانيّت،و عدم ورود بطلان وتزلزل درقرآن رادارند؛ آيات ديگري در اين کتاب عزيز است که يا تنزيل قرآن را مستقيماً مستند به خدا ميداند؛مانند آيه:الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْأَنَ.[20] (خداوند متّصف به صف رحمانيّت عامّه،قرآن راتعليم نمود.) ومانند آيه:حم تَنَزِيلُ الْکِتَابِ مِنَ اَللهِ الْعَزيزِ الْحَکِيمِ.[21] (حاميم اين آيات فروفرستادن تدريجي کتاب است، ازناحيه خداوند که اوعزيز وحکيم است.)ويا بواسطه وحي ازجانب اوبه شمار ميآيد؛مانند آيه: نَحْنُ نَقُصُّ إلَيْکَ أحْسَنَ الْقَصَصَ بِمَا أوْحَيْنَا عَلَيکَ هَذَا الْقُرأَنْ وَإنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِليِنَ.[22] (ما براي تو بهترين حکايات و سرگذشتها را، با وحيي که از اين قرآن به سوي تو فرستادهايم، بيان مينمآئيم؛ وتحقيقاً تو قبل از اين شرح و بيان ما، از ص 264 غافلين بهاين سرگذشت بوده اي!) ويا بواسطه وحي رُوح، وروح الأمين ورُوح الْقُدُس، وجبرآئيل ميشمرد؛مانند آيه: وَکَذَلِکَ اَوْحَيْنَا إلَيْکَ رُوحاً[23]مِنْ أمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإيمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإنَّکَ لَتَهْدِي إلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ- صِرَاطِ اَللهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَواَتِ وَ مَا فِی الْأرْضِ ألَا إلَي اَللهِ تَصِيرُ الْاُمُور[24] (وهمچنين ما به سوي تو روح راکه ازامرماست، وحي نموديم! وپيش از آن تو نميدانستي که:کتاب چه بود؟! وايمان چه بود؟! وليکن ما آن روح رانوري قرارداديم که تابواسطه آن، هرکدام ازبندگان خود راکه بخواهيم،هدايت نمائيم.وتوحقّاً بهسوي صراط مستقيم رهبري میکني- صراط مستقيم صراط الله است؛آن خدائي که براي اوست آنچه در آسمانهاست؛ وآنچه در زمين است.آگاه باش که:بازگشت اُمور به سوي خداوند است.) نَزَلَ بِهِ الرُّوحَُ الأمِينُ عَلَي قلْبکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِريِنَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ[25] (قرآن را روح الأمين بر قلب تو فرو فرستاد؛ تا اينکه با زبان عربي واضح و آشکارا، مردم را (از شرک و کفر و فسق و هر گونه انحراف عقيدتي و أخلاقي) بر حذرداري!) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ أَََمَنُوا.[26] ص 265 (بگو اي رسول ما: قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل نمود؛ تا آن کساني را که ايمان آوردهاند، ثابت و استوار و پابرجا بدارد.) قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِجبْريلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِکَ بِإذْنِ اَللهِ.[27] (بگو اي رسول ما: کيست که او دشمن جبرآئيل بوده باشد ؟! اوست که با إذن و اجازه خداوند، قرآن را بر قلبت نازل کرد!) و يا بواسطه أعوان و کمک کاران جبرآئيل، وَحْي میشده است. و آيات قرآن در ألواحي و يا شبيه ألواحي در دست فرشتگان وحي، که سفيران حق بوده، و ملائکه بزرگوار و داراي اخلاق نيکو هستند؛ نازل میشده است. کَلَّاإنَّهَا تَذکِرَةٌ – فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُ – فِي صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ – مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بَأيدِي سَفَرَةٍ – کِرامٍٍ بَرَرَةٍ.[28] (نه اينچنين نيست؛ بلکه آيات قرآن براي پند و اندرز و تذکر است. بنابراين هر کس بخواهد، از آنها پند میگيرد و موعظه میپذيرد. آيات قرآن در صحيفههاي بلند مرتبه و عالي مقام، و پاک و پاکيزه شده از هر دستبردي غير از إنشاء حضرت حق، که در دست هاي سفيران وحي الهي که فرشتگان حق هستند؛ و داراي مرتبهای رفيع و منزلتي عالي، و اخلاق خوش و شيمهای پسنديده ميباشند؛ به سوي تو اي رسول ما فرستاده میشود!)[29] از اين آيات بدست ميآيد که: در برخي از اوقات، آيات قرآن مستقيماً از جانب خداوند به رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم وحي ميشده است؛ و در برخي از اوقات توسط روح که از فرشتگان عظيمتر است؛ و در برخي توسط جبرائيل که عظيم ترين ملک از ملائکه سماوي است؛ و در برخي از اوقات توسط فرشتگان وحي که بسيار بودهاند؛ و در تحت مأموريت جبرائيل ميباشند؛ وحي ص 266 ميشده است. اما از آنجائيکه به صراحت آيه مبارکه قرآن که: تکلم خداوند با هر بشري را منحصر در وحي، و يا از پشت پرده، و يا ارسال فرستاده و رسول میشمرد؛ و در اين سه قسم تحديد می نمايد؛ ميتوان قطعا استفاده کرد که: تمام اين اقسام از نزول آيات توسط خداوند، و روح و جبرائيل، و فرشتگان دستياران او، همه از قبيل وحي نبوده است: وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أن يُکَلِّمهُ اللهُ إلَّا وَحياً أو مِن وَرآءِ حِجِابٍ أويُرسِلَ رَسُولاً فيُوحِيَ بِإِذنِه مَا يَشَاء إنَّهُ عَلِيٌّ حَکِيمٌ [30] وَ کَذلِکَ أوحَينَا إلَيکَ رُوحاً مِن أمرِنَا الآية. (و از براي هيچ فردي از افراد بشر نيست که خداوند با او تکلم کند و سخن بگويد، مگر از راه وحي، و يااز پس پرده و حجاب، و يااينکه فرستادهای را بفرستد، و او با إذن خدا آنچه را که خدا بخواهد، وحي کند و خداوند حقاً و تحقيقاً بلند مرتبه و رفيع المنزله، و داراي حکمت و استواري و إتقان است.) اين آيه با صراحت تمام ميگويد: وحي خداوند غير از نزول جبرئيل و فرستادن پيام است؛ زيرا أوْ يُرسِلَ رَسُولاً را که شامل نزول جبرئيل و سَفرةٍ کِرَامٍ بَرَرَةٍ و شامل نزول ساير دستياران او میشود، قسم با إلَّا وحْياً قرار داده است. بنابراين تکلم با بشر که از سه طريق بيرون نيست، و مسلَّماً درباره رسول الله مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ نبوده است يا بايد؛ وحي باشد؛ و يا بتوسط جبرئيل و ملائکه وي. و بنابراين حتماً تکلم خداوند بطريقه وحي، غير از تکلم وي بطريقه ارسال جبرئيل و فرشتگان خواهد بود.
كيفيّت ظهور نور توحيد در عالم كثرات، و امكان توسط فرشتگاناما مطلب مهمي که مسئله را حل ميکند؛ و در اين مسئله و در بسياري از مسائل ديگر، نظير قبض روح مردم يکجا توسط خود خداوند؛ ودر جاي ديگر توسط ملک الموت، و در جاي سوم توسط ساير فرشتگان موت و قبض روح، و نظير ص 267 ارسال باران از آسمان، و وزش باد توسط خداوند، و توسط فرشتگان، و توسط اسباب و علّل طبعي؛ و نظير شفاي أمراض توسط خداوند، و توسط فرشتگان، وتوسط اسباب و علل طبيعي و علوم پزشکي و غيرها که بسيار است؛[31] ميتوان از آن، حل مسائل را پيدا کرد، اينست که بگوئيم: طبق أدِّله فلسفيه در حکمت متعاليه، و طبق شواهد ذوقيه و عرفانيه در مشاهدات سِرِّيّه ملکوتيه، و طبق صراحت آيات قرآن کريم، و تواتر آثار و أخبار معصومين، خداوند عزوجل، در ذات، و در اسم و صفت، ودر فعل، واحد است. يعني در عالم وجود، و در دائره وسيع جهان هستي، هيچ ذاتي جز ذات اقدس وي نيست؛ و هيچ اسم و صفتي غير از اسماء و صفات او نيست؛ و غير از فعل او، فعل دگری وجود ندارد. بنابراين آنچه از ذواتي که در بدو نظر بطور استقلال به نظر ميرسند، همان ذات اوست؛ و آنچه از أسماء و صفاتي که به نظر ميآيد، همچون عالم و علم، وقادر و قدرت، وحي و حيات، همان أسماء و صفات اوست؛ و آنچه از أفعال که مشاهده ميشود؛ بطور اطلاق و بدون استثنا، همان فعل اوست. غاية الأمر نفس ذات، ويا اسم و صفت، و يا فعل او که بخواهد در عالم کثرت ظهور پيدا کند؛ بايد از شبکهها و آئينههائي که بواسطه نفس تجلي و ظهور حضرت او پديد آمده، و عنوان آينه بودن و مرآتيّت را بخود گرفته است، عبور کرده؛ و در هر عبوري از تعيّن آن، کثرتي بخود گرفته؛ تا بألاخره در اين عالم کثرات با اين وُسْعَت و فُسْحَت، اين پديدههاي فراوان، و اين کثرت هاي لا تُعَدُّ و لا تُحْصَي را به ص 268 وجود آورده باشد. هر يک از فرشتگان مقرب، اسم و صفتي از أسمآء و صفات کليه او هستند که: داراي تعين اسمي بوده؛ وبدینجهت از یکدگر متمایزندوهرکدام نوعی منحصربه فرد بوده و کثرت اين عالم، افراد متعدده در تحت آن انواع نميباشند، نوعيت و جنسيتي که در تحتش افرادي باشند، و از جنس و فصل ترکيب شده باشند، اختصاص به عالم طبع و ماده دارد؛ و در انواع مجرده از اين مقوله خبري نيست. آن فرشتگان اولين، محل ظهور و تجلي او ميباشند؛ و سپس به فرشتگان پائين تر، و از آنها به پائينتر تا برسد به اين عالم، نور احديت حضرت حق بواسطه تجلي و ظهور و بالاخره عبور از اين آئينهها و شبکهها، اين کثرات را در جهان هستي، مرئيّ و مشاهدِ ما گردانيده است.
كيفيّت وحي، توسّط خداوند و جبرئيل و سفرۀ كِرامٍ بَررةٍجبرآئيل ملک مقرب خدا و أعظم از جميع ملائکه است که علم حضرت حق در او تجلي ميکند؛ و از او در طريقه وحي به فرشتگان پائينتر و کوچکتر، که تعدادشان بسيار است، تجلي و ظهور ميکند؛ و از آنها به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم ظهور و تجلي مينمايند. جبرآئيل و اين فرشتگان أبداً از خود هستي و بودي ندارند؛ استقلال و عزتي ندارند. آنچه هست هستي و بود خداوند است؛ و استقلال و عزت حضرت أقدسش جل و تعالی ميباشد. هميشه و پيوسته وحيي که به رسول اکرم ميشود، از خداوند به توسط جبرائيل، به توسط سَفَرَةٍ کِرَامٍ بَرَرَة میباشد. و همهاش وحي خداست؛ چون در عالم وجود غير از خدا چيزي نيست. منتهي اينکه گاهي آنحضرت چنان غرق أنوار ذات أحديت بود که ابداً جبرائيل را با آن سِعِه و وجود ملکوتي نميديد؛ تا چه رسد به سَفَرهٍ کِرَامٍ بَرَرَة. و در اين مواقع پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مدهوش و بيهوش به روي زمين ص 269 ميافتادند و مثل آدم مَقْضِيٌّ عَلَيهْ (مُتَوَفَّي) به شکل مرده، بدون حس و حرکت بودند؛ رنگ چهره آنحضرت تغيير ميکرد؛ زرد و سفيد میشد. بدن آنحضرت سنگين میشد، اگر بر روي استر و يا ناقهای بودند؛ آنها سنگين میشدند، و ميخواست شکم آنها به زمين برسد. سوره مائدة آخرين سورهای است که بر رسول الله نازل شده است، در حَجَّةُ الْوَدَاع، در هنگام مراجعت به مدينه در سفر بودند. و چون اين آيات فرود ميآمد؛ چنان حال پيغمبر تغيير ميکرد و منقلب میشد؛ و بدن مبارک ثقل و سنگيني پيدا ميکرد که نزديک بود شتر آنحضرت بر روي زمين بخوابد. و در اين موارد تجلي خداست، و وحي اوست بلاواسطه، يعني عدم ادراک و مشاهده واسطه؛ و آنچه در اخباروارد است که: پيامبر در وقت نزول وحي منقلب و متغير ميگشت، از اين قبيل است. و بعضي اوقات، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جبرائيل را مشاهده مینمودند به صورت واقعي وحقیقی خود، که وجود ملکوتي وي شرق و غرب عالم را پرکرده، و ذرهای نيست که از آن خالي باشد. در اينصورت پيامبر مشاهده او را ميکردند؛ و آن حال انقلاب و تغير ديگر نبود. در اينجا وحي خداوندي مشهود آنحضرت بود که توسط جبرائيل صورت میپذيرد. و کِرَامٍ بَرَرَةٍ گرچه دست اندرکار بودند؛ ولي مشاهد آنحضرت نبودند اما خداوند از دريچه و آئينه وجودي جبرائيل مُشاهد بود. قسم سوم اين بود که: در حال وحي، رسول خدا سَفَره کِرَامٍ بَرَرَه، يعني سفيران و فرشتگان عديده وحي را نيزمشاهده مينمودند. و در اينصورت هم خدا بود؛ و هم جبرئيل؛ و هم آنها. يعني خدا از دريچه جبرآئيل، و از آن گذشته از دريچه سفرة، مشهود رسول الله بود. در اين قسم، هر سه مشاهده ميشدند؛ بطور تجلي و ظهور در ديگري؛ و در قسم دوم خداوند و جبرئيل مشاهده میشدند بطور تجلي و ظهور حضرت حق در ص 270 جبرائيل، و در قسم اول فقط خداوند مشاهده میشد. و جبرآئيل و کرام برره – گرچه بطور آليَّت و مرْاتيت هم باشد باز مشاهده نمي شدند. در روايت است که از حضرت صادق عليه السلام میپرسند: يَابْنَ رسول الله! رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تاب مقاومت و ديدار جبرائيل را نداشت؛ و از آنجهت از خود بيخود می شد و غش ميکرد! حضرت در پاسخ گفتند: اين در حالي بود که: خداوند متعال خودش بر رسولش تجلي مينمود؛ و با او تکلم ميکرد، و رسولش بدون واسطه، طرف خطاب خدا بود. و أما در غير اينصورت، جبرائيل مانند يک عبد مملوک، و يک بنده و بردهای ميايستاد؛ و إجازه ميگرفت؛ و حرفهايش را ميزد. و هر وقت جبرائيل سخن ميگفت اينچنين بود. و اما آنکه در موقع خطاب، حال رسولش متغير ميگشت، حقيقتاً خود خداوند عزوجل بوده است.[32] تمام اين اقسام، رويت و مشاهده قلبي آنحضرت بود که: با سر و از باطن ذات خود با عالم ملکوت اتصال پيدا مينمود، و کسي که در حضورش بود از باطن او خبري نداشت؛ و چيزي در حضور و ظاهر مشهود نبود. آنچه در روايات وارد است که: جبرئيل در هنگام نزول از رسول خدا إذن ميگرفت، و سلام ميکرد؛ دلالت بر علو مقام و مرتبت رسول خدا دارد. و در بعضي از أبحاث معادشناسي گذشت که مقام انسان از ملائکه أفضل است.[33] و از اينکه پروردگار تعليم جميع أسماء رابه آدم نمود، و سپس ملائکه را امر به سجده وي کرد؛ بخوبي ميتوان أفضليت آدم را دريافت. و آنچه براي رسول ص 271 خدا در وقت نزول وحي مشهود بود، همه أسرار و علوم باطنيه، و تجليات ربانيه، و کشف سجاتي بود که دست سرشت و قدرت حضرت حق جل و عز، در وجود آنحضرت به وديعت نهاده بود. و اينهمه تجليات، و معجزات، و کرامات، و علوم غيبيه لا تُعَدُّ و لا تُحْصي، همهاش به اذن پروردگار ودود در او منطوي بود. و خداوند بواسطه روح و يا جبرئيل و يا سفره کرام برره، بر آنحضرت ظاهر مينمود، و متجلي ميساخت. سير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در منازل و مراحل قرب حضرت حق، و در معراج رباني. و تماشاي آثار جمال و جلال سُبحاني، و إحاطه بر امور باطنيه و کشف أسرارو رموز و علومي که بدست احدي از بشر نرسيده بود؛ همه سير در منازل و مراحل نفس، و عبوراز حجاب هاي نوراني بوده است که خداوند رب العزة رسولش را بدين خلعت مخلع نمود؛ و قامت بلند و رساي وي رابر تشريف اين لباس مناسب ديد. وصول آنحضرت به درجه فناي مطلق، و عبوديت محضه که همان مقام ولايت کليه است؛ لازمهاش سيطره و إحاطه بر جميع ماسوي، حتي فرشتگان مقرب، و حمله عرش، و جميع روحانيان عالم ملکوت، و جن و انس در عالم ملک و هيمنه و تسلط بر همه اصناف و انواع حيوانات، و نباتات، و جمادات، میباشد. در اينصورت اگر گفته شود: جبرئيل و ميکائيل و إسرافيل و عزرائيل، در تحت حکم و امر الهي و ملکوتي آنحضرت هستند؛ جاي تعجب نيست. در آنجا نه تنها إحاطه علمي، بلکه إحاطه ذاتي و وجودي است؛ تا چه رسد به مقام آمريت و ماموريت. حقيقت جبرائيل و ساير فرشتگان، در واقع يک تجلي وجودي است که از خود آنحضرت بوده است. زيرا در آنمقام بين او، و بين خداوند دوئيت و فاصلهای نبوده است. حلول و اتحاد ميان دو چيز نبوده است، آنجا مقام عبوديت محضه و فناء است. ص 272 در عالم عبوديت مطلقه و فناي مطلق، ديگر رسول الله نيست. محمد نيست. هيچ اسم و رسمي نيست. و نميتواند بوده باشد. آنجا خداست جلّ و علا. آنجا خداست و بس. و معلوم است در جائيکه خدا باشد؛ هيچ چيز جز ذات اقدس وي نميتواند بوده باشد. و تمام موجودات به نور او و به ظهور و تجلي او، همه و همه بدون استثناء موجودند. و هر کدام در عالم خود، و در خور ظرفيت و ماهيت وسعه وجودي خود، تحقق دارند.
أبيات ابن فارض مصري عارف عاليمقام در سَفَر به سوي حق اليقينچقدر خوب و عالي، عارف معروف و عاليقدر مصري: ابنِ فَارِضْ اينمراحل و منازل را شرح ميدهد: وأطلبها مني، و عندي لم تزل عجبت لهابي کيف عني استجنت (1) و مازلت في نفسي بها متردداً لنشوة حسي، و المحاسن خمرتي (2) أسافر عن علم اليقين لعينه إلي حقه حيث الحقيقة رحلتي[34] (3) 1-(من آن محبوب و معشوقم را که ذات أقدس او بود. از خودم ميخواستم و طلب ميکردم؛ با آنکه او هميشه و پيوسته با من است. و من در شگفت افتاده ام که او چگونه بواسطه وجود من (نه بواسطه امر غير و جداي از من، بلکه به علت مَنِيَّتِ من و تعين من) از من خودش را پنهان نموده است؟) 2-(و پيوسته در نفس خودم و در باطن خودم، در جستجوي او متردد بودم؛ يعني رفت و آمد داشتم. و اين تردد و رفت و آمد، به واسطه مستي حواس من بود که: از شراب مست کننده زيبائيها و جمالها مرا مست مينمود؛ و مانع میشد از آنکه بتوانم پرده حس را بدرم؛ و خود را به محبوب ازل و أبد برسانم.) 3-(بالاخره از علم اليقين يعني از علم تفکري و ذهني يقيني خود، مسافرت کردم به عَيْنُ الْيَقِين؛ و او را عينا مشاهده کردم؛ و از آنجا نيز مسافرت به ص 273 حَقُّ اليَقين نمودم؛ و حقيقت موجود را دريافتم.)[35]
اشعار ابن فارض در كشف توحيد ذاتيآنگاه پس از شرح مفصل و تفصيل کيفيت منازل و آثار وجودي و لوازم لاينفک آن ميگويد: وَ مَوضِعُهَا في عالمِ المَلکُوتِ مَا خُصِصتُ مِنَ الإسرَا[36] بِهِ دُونَ اُسرَتي (1) مَدَارِسُ تَنزِيلٍ، مَحَارِسُ غِبطَةِ مَغَارِسُ تَأوِيلٍ، فَوَارِسُ مِنعَةِ (2) وَ مَوقِعُهَا مِن عالمِ الجَبَروتِ مِن مَشَارِقِ فَتحٍ، لِلبَصآئرِ مُبهِتِ (3) أرَآئکُ تَوحِيد،ٍ مَدارِکُ زُلفَة مَسالِکُ تَمجيدٍ، مَلآئکُ نُصرَةِ (4) وَ مَنبَعُها باِلفَيضِ، في کُلِّ عالَمٍ لِفاقَةِ نَفسٍ، بِالإفَاقَةِ أثرَتِ (5) فَوآئدُ إِلهامٍ، رَوَآئدُ نُعمَةِ عَوائدُ إنعَامٍ، مَوآئدُ نَعمَةِ (6) وَ یَجرِي بَما تُعطِي الطَّريقَةُ سَآئريِ عَلَي نَهجِ مَامِنِّي، الحَقِيقَةُ أعطَتِ (7) وَ لَماَّ شَعَبتُ الصَّدعَ، وَ التَأمَت فُطُو رُ شَملٍ بفَِرقِ الوَصفِ غَيرِ مُشتَّتِ (8) وَ لَم يَبقَ مَا بَيني وَ بَينَ تَوَثَّقِي بِإينَاسِ وُدِّي، مَا يُؤَديّ لِوَحشَةِ (9) تَحَقَّقتُ أنَّا فِي الحَقِيقَةِ وَاحدٌ وَأثبَتَ صَحوُ الجَمعِ مَحوَ التَشَتَّتِ (10) وَ کُلِّي لِسانٌ، نَاظِرٌ، مِسمَعٌ، يَدٌ لِنُطقٍ، وَ إدرَاکٍ، وَسَمعِ وَ بطشَةِ (11)[37] ص 274 1-و موضع و محل و ورود أسمآء إلهيه، در عالم ملکوت که عالم صفات است؛ آنجائي بود که در سير من از عالم غيب و شهاد ت، به سوي عالم صفات و ملکوت، به من اختصاص داده شد.و آن بجهت رفعت و سرمايههاي قواي روحانيه و حواس ظاهريه و باطنيه من نبود. 2-آنجائيکه سير من بدان کشيد، محل درس قرآن و تلاوت آنها بود که وَالتَّالِيَاتِ ذِکراً [38] و اماکني بود که صاحب و واصل بدانمقام را از غبطه و حسد محافظت مينمود؛ بجهت علو و بلندي که داشت هيچکس را غبطه وصول بدان نبود؛ و بمقام و درجه مادون آن که مقام خودش بود، راضي بود. و آنجا محل غَرْس و کاشتن معاني؛ و تأويل قرآن بود که از آنها سرچشمه ميگرفت. و ديگر در آنجا زواجر و موانعي بودند که نميگذاشتند کسي را که بخواهد به حريم ذات دست يابد؛ از آتجا عبور کند. و متجاوزان را منع مينمودند (زيرا که بسيار اندکند. کسانيکه بتوانند از عالم صفات گذشته؛ و خود را به عالم ذات واصل نمايند.) 3- و کسي که از عالم صفات بگذرد؛ وبه عالم جبروت که ذات است. نائل آيد؛ محل وقوع و تمکن و استقرار آن صفات و أسماء در وي، مشارقي است که ذات أقدس در آنجا طلوع ميکند، و گشايش و فتح وصول به ذات در آنجا بهم ميرسد. و حقاً جائيست که: بصیرت أرواح؛ و نور باطني قلوب و دلها را به بُهْت و حيرت ميافکند. زيرا که با کشف و طلوع نور ذات، هيچ اسم و صفتي باقي نميماند. همه را ميسوزاند و در حيرت سرازير ميکند. 4- آنجا أريکهها ومقامات توحيد است؛ و محلّ إدراک و دست يابي به حقيقت تقرب؛ و محل سلوک و پيمودن راه و مسلک پاک در ذات است (سَيْرفي الله) و مبادي تکوين است که از آسمان ذات، به أرض کاينات براي نصرت صاحبش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در معرکه مشرکين نازل ص 275 میشود. 5-ومنبع و محل فيضان آب رحمت حق در هر عالمي، بواسطه احتياج و نيازي که ذات إنسان بواسطه إفاقهای که از محو پيدا نموده، و اينک داراي صَحْو شده است؛ و بعد از سُکر و مستي ازفنآء، در مقام بقآء بحق که بعد از فنآء از غير او براي او عائد شده است، چهار چيز است: 6-1- عوآئد و فوائدي که به إلهام وإلقاء حضرت حق پديد آيد، تا با نور آن ميان فجور و تقوي فرق گذارد. زيرا که نفس براي تصرف در أشياء محتا جست به إذن و إشاره ملکوتي حق جل و عزّ. 2- معارف آثار أسمائيکه در صفحات وجود لائح است؛ و موجب روشني و تازگي چشم عارف ميشود. زيرا که کسي که بعد از بيهوشي و سُکر بهوش ميآيد، ديدگانش به نور مشاهده حق در هر موجودي، تازه و روشن ميگردد. 3- منافع إنعام حق بر بنده اش، از نعمت هاي اُخرويه در عالم غيب است که إدراک بنده می شود. 4- سفرههاي گسترده از نعمت هاي دنيويه که در عالم شهادت مبسوط است (اين چهار چيز نتيجه فيض اسم مُلْهِم و شَهِيد و مُنْعِم و غيرهاست که نفس إنسان براي آباداني دنيا و آخرتش بدانها محتاج است.) 7-و جاري ميشود أجزآء وجودي من، از نفس و روح و قلب و قالب من، به آنجه را که أحکام طريقت [39] از تزکيه و تحليه به من عطا ميکند، بر آن نهجي که ذات من و حقيقت من، به من عطا ميکند. 8- و چون من عالم تفرقه و شکاف را به جمعيت مبدل نمودم، و در اين ص 276 أمر در ميان صفتي باصفتي جدائي نينداختم؛ و پارگي تفرقه ناشي از جدائي و افتراقي که در وصف است نه در ذات، التيام پذيرفت. 9- و باقي نماند چيزيکه مودّي و منجرّ به وحشت من شود. در ميان من و در ميان اعتصام و استمساک محکم و استوار من، به ديدار و انس گرفتن با محبّت و مودّت من. 10- در اينحال من متحقق بحق شده، يقين پيدا نمودم که: ما در حقيقت يکي ميباشيم. و بيداري و باهوشي که دراين جمعيت من پيدا شد، سُکْر و بيهوشي تفرقه و تشتت را به ثبوت رسانيد؛ و دانستم که محب و محبوب ذات واحدي هستند. 11- و تمام وجود من زبان بود؛ و چشم بود؛ و گوش بود؛ و دست بود؛ که با آن سخن ميگفت؛ و میديديد؛ و میشنيد؛ و ميگرفت.(در اينصورت اين أفعال از من اختصاص به موضع خاصي نداشت. با چشم سخن ميگفتم؛ و با زبان ميديدم؛ و با گوش تکلم ميکردم؛ و با دست می شنيدم.)
أبيات در صَحو بعد از مَحْو كه احاطۀ كليّۀ بر جميع عوالم استتا ميرسد در شمول علم و قدرت و حيات به ما سوي که ميگويد: فَأتْلُو عُلُومَ العَالِمينَ بِلَفظَةٍ وَ أجلُو عَليَّ العَالَمينَ بِلحظَةِ (1) وَ أسمَعُ أصوَاتَ الدُّعَاةِ وَ سَا ئرَ الُّلغَاتِ بِوَ قتٍ دُونَ مِقدارِ لَمحَةِ (2) وَ اُحضِرَ مَاقَد عَزَّ لِلبُعدِ حَملُهُ وَ لَم يَرتَدِد طَرفِي إليَّ بِغَمضَةِ (3) وَ أنشَقُ أروَاحَ الجِنانِ وَ عَرفَ مَا يُصَافِحُ أذيَالَ الرِّيَاحِ بِنَسمَةِ(4) وَ أستَعرِضُ الافَاقِ نَحویِ بِخَطرَةٍ وَ أختَرِقُ السَّبعَ الطَّبَاقَ بِخَطوَةِ (5) وَ أشبَاحُ مَن لَم تَبقَ فِيهِم بِقَيَّةٌ لِجَمعِيَ کالأروَاحِ حَفَّت فَخَفَّتِ (6) [40] 1- پس در آن هنگام، من تمام علوم دانشمندان عالم را با يک لفظ ميخواندم. و تمام عالميان براي من، با يک نظر افکندن روشن میشد. ص 277 2- و میشنيدم صداهاي صدازنندگان را، و تمام لغتها را، در وقتي که از يک چشم بر هم زدن کوتاهتر بود. 3- و حاضر میساختم آن چيزي را که حمل آن از راه دور غير ممکن بود؛ در زمان کوتاهي که شعاع خروج نور چشم من بقدر يک پلک بر هم نهادن هم نبود، که به چشم من بازگردد. 4- و میبوئيدم و استنشاق ميکردم بوي خوش باغها را، و نيز بوي لطيف و دلپسند و خوش آنچه را که در وزش بادها بواسطه برخورد و مباشرت با باد، آنها را عطرآگين و خوشبو مينمود، با يک نفس کشيدن. 5- و تمام آفاق عالم را با يک خطور به بال، و يک توجه قلبي،به سوي خود عرضه ميداشتم، و از هفت آسمان مُطَبَّق بر رويهم، بايک گام عبور کرده، آنها را میشکافتم. 6- و أشباح و أجسام کساني که در آنها مقداري هم از هواي نفس أمَّاره باقي نمانده است، همانند ارواح آنها بعد از تزکيه، بواسطه محفوف بودن به مقام جمعيت، سبک و خفيف می باشند. [41]
پاورقي [1] الميزان في تفسير القرآن،ص272. [2] آيه111،ازسوره12:يوسف. [3] نيمه دوم آيه89،ازسوره16:نَحْل. [4] ابن حجر عسقلاني در شرح «صحيح بخاري» ج 13، ص 0 21 و 211 در شرح كلام رسول أكرم صلّي الله عليه وآله: بُعِثْتُ بِجَوامِعِ الْكَلِمِ؛ ما مِنَ الانْبيآءِ نَبيٌّ إلاّ اُعْطيَ مِنَ الآياتِ ما مِثْلُهُ اُومِنَ (أوْ ءَامَنَ) عَلَيْهِ الْبَشَرُ. وَ إنَّما كانَ الَّذي اُوتيتُ وَحْيًا اَوْحاهُ اللَهُ إلَيَّ فَأرْجو أنّي أكْثَرُهُمْ تابِعًا يَوْمَ الْقِيَمَةِ. «من به جوامع كلم (كلماتي كه جامع تمام خيرات است) مبعوث گرديدم؛ هيچكدام از پيامبران نيستند مگر آنكه مانند آيات قرآن به آنها داده شده است تا بشر بر آن ايمان بياورند. و همانا آن چيزي كه به من داده شده، وحيي است كه خداوند به سوي من وحي كرده و فرو فرستاده است؛ بنابراين اميد دارم كه در روز قيامت در بين انبياء داراي بيشترين پيرو باشم.» گويد: و معني حصر در قول رسول خدا إنَّما كانَ الَّذي اُوتيتُهُ آنستكه: قرآن، اعظم معجزات و ثمربخشترين و با دوامترين آنهاست؛ چون مشتمل بر دعوت و انتفاع از آن تا آخر روزگار و داراي حجّت و برهان است. و از آنجائيكه چيزي نميتواند در ارزش به او نزديك شود تا چه رسد به آنكه همطراز او گردد، غير از او را چون با او بسنجيم هيچ و بيمقدار خواهد بود. و از آنجائي كه بخاري اين حديث را بدنبال حديث بُعِثْتُ بِجَوامِعِ الْكَلِم ذكر كرده است استفاده ميشود كه ارجح نزد وي از مراد و منظور جوامع الكلم، قرآن است. و اين استفاده استفاده لازمي نميباشد، زيرا دخول قرآن در كلام رسول خدا: بُعِثْتُ بِجَوامِعِ الْكَلِمِ جاي شكّ و ترديد نيست؛ محلّ گفتار و نزاع در اين است كه آيا غير از قرآن از سائر اقسام كلام آن حضرت، داخل است يا نه. « ـ الخ. [5] آيه16تا19،ازسوره75:قيامت. [6]شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضوآء علي السّنّة المحمّديّة» طبع سوّم، ص 246 آورده است كه: عادت پيامبر چنين بود كه هر وقت از قرآن بر او چيزي نازل ميشد، به كاتبان وحي خود امر كرده بود كه به مجرّد آنكه بر زبانش جاري شود، در كتابت آن مسارعت نمايند، و همانطور كه وحي شده است بدون كمي جاافتادگي بنويسند. و بقدري آن حضرت بر اين امر حريص بود كه به مجرّد وحي بدون اندك فاصلهاي زبان خود را به آن آيات نازله حركت ميداد. بخاري و غيره از ابن عبّاس در تفسير قوله تعالي: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ گويد: رسول خدا در اداء آنچه را كه از قرآن فرود ميآمد با شدّت و فوريّت، زبان و دو لب خود را حركت ميداد ـ از ترس آنكه مبادا كلمهاي ساقط شود ـ و ميخواست آنرا حفظ كند، خداوند نازل فرمود: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُ. خداوند ميگويد: بر عهدۀ ماست كه آنرا در سينه تو جمع نمائيم و سپس بخوانيم، پس چون آنرا فرو فرستاديم و خوانديم آنگاه از آن خواندن پيروي كن. [7] آيه106،ازسوره 17:أسرآء. [8] وقريب بهمين مفاداست،آيه114،ازسوره20:طَهَ: فَتَعالي الله المَلِکُ الحَّق و لا تَعْجَلْ بالقرآنِ مِن قبل أن يُقْضي إليک وَحيه وقل ربّ زدني عِلْماً(پس بلند مرتبه است خداوند،آنکه پادشاه وصاحب اخياراست به حقّ.واي پيغمبر در بيان کردن آيات قرآن پيش ازآنکه وَحيش به پايان برسد؛شتاب مکن!وبگو:ايبارپروردگارمن،علم مرازياد گردان!) [9] أبوريّه در تعليقه ص 246 و 247، از طبع سوّم كتاب «الاضوآء» گويد: ميان نزول اوّل قرآن و آخرش 0 2سال يا 23 سال و يا 25 سال فاصله بود. و اين مبتني بر اختلاف مدّت اقامت آن حضرت است در مكّه بعد از بعثت؛ چون بعضي گفتهاند: ده سال و بعضي سيزده سال و بعضي پانزده سال. امّا در مدّت اقامت آن حضرت در مدينه اختلافي نيست كه ده سال بوده است. و نزول قرآن بر حسب حاجت بوده است؛ پنج آيه و ده آيه و بيشتر و كمتر نازل شده است. وليكن در روايت صحيحه آمده است كه: كلمه غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ كه بعضي از آيه است بطور جداگانه نازل شده است. (كتاب «تبيان» جزائري، ص 29 ) [10] نيمه اوَّل آيه 185،ازسوره2:بقره. [11] تفسير نورالثقلين، عبد علي بين جمعة عروسي حويزي،ج1،ص258،درذيل آيه کريمه: وَ أنزَلَ الفُرقَانَ واصول کافي،ج2،ص630. [12] صحيفه کامله سجّاديه،دعاي چهل ودوم. [13] آيه1،ازسوره50:ق [14] آيه 21،ازسوره85:بروج. [15] آيه 1، ازسوره36:يس. [16] آيه 77،ازسوره 56 :واقعه. [17] آيه 1،ازسوره15:حِجْر. [18] آيه 92،ازسوره6:أنعام. [19] آيه 155،ازسوره6:أنعام. [20] آيه 2،ازسوره55:الرحمن. [21] آيه 2،ازسوره45:جاثية وآيه2،ازسوره46:أحقاف. [22] آيه 3،ازسوره12:يوسف. [23] آيه 52و53،ارسوره42:شوري. [24] روح، موجودي است واحد،وافضل واشرف از جميع ملآئکه حتي جبرائيل.وآنچه ازروايات استفاده ميشود،آنستکه: نزول جبرائیل وارسال وحي اوبا کمک ومعاونت ومعصيت روح میباشد.واز آيه تنزل الملکة والروح فيها بإذن ربّهم استفاده می گردد که: ملآئکه جمع است،وروح واحد.وعلاوه روح غير ازملآئکه است چون آنراقسیم آنها شمرده است. وبه نفس ناطقه انسان روح گويند، بواسطه امکان ترقي وتکامل وبلوغ به مرتبه روح؛وگرنه خودنفس،روح نيست. [25] آيه 193،ازسوره26:شعرآء. [26] آيه 102، از سوره 16: نحل. [27] آيه 97، از سوره 2: بقره. [28] آيه 11 تا 16، از سوره 80: عَبَسَ. [29] احمد امين مصري در كتاب «يوم الإسلام» (كه در سنۀ 1952 مسيحي تأليف كرده است) در ص 42 و 43 ميگويد: و اين وحي داراي انواعي است كه برخي از آنها اختصاص به پيمبران ندارد، بلكه اختصاص به انسان ندارد؛ زيرا كه حيوانات با غرائز خود به وحي الهي عمل ميكنند، همانطور كه فرمايد: وَ أَوْحَي' رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ. و هريك از خواطر نفس انسان و اشارۀ نفس به او به عمل خير، وحيي است از خداوند. امّا پيغمبران شأنشان از اين بالاتر است، و آن بدين طريق است كه خداوند فرشتهاي را مثل جبرائيل ميفرستد تا رسالت او را به پيغمبرش با آيۀ قرآن و يا حديث قدسي تحمّل نموده، به او برسانند. رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم از خود چنين خبر ميدهد كه: احياناً وحي به او به صورت انساني مانند دِحية كلبي ميرسيد، و بعضي اوقات مانند صداي جرنگ زنگ ميآمد و روزهاي سرد شديد از آن حضرت عرق ميريخت، و سپس آن وحي جدا ميشد، و پيامبر آنچه را كه به او گفته شده بود به خاطر داشت. و علي كلّ حال، تعاليم قرآن از نزد محمّد صلّي الله عليه وآله نبود. فقط از جانب خدا بواسطۀ آن وحي بود. اسلوب قرآن خودش دلالت بر اين حقيقت دارد، مثل: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ. و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. و قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ. و إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا. و قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ. و مانند اينها از اساليب ديگري كه دلالت دارند بر آنكه پيغمبر بصورتي كه ما آنرا نميدانيم متّصل به ملا أعلي ميشد و علم را از خداوند باز بصورتي كه ما نميدانيم اخذ مينمود. « [30] آيه 51، از سوره 42: شوري. [31] اينکه قرآن کريم، نسبت راندن ابرها را به باد نسبت ميدهد، از جهت آنستکه: باد علت معدّه است، و اينکه در حديث نسبت به ملائکه ميدهد، از جهت آنستکه: فرشته علت فاعلي است. و هيچکدام تنافي با هم ندارند، همچنانکه درباب شفاي امراض، در قرآن و حديث به عکس اين آمده است. در قرآن ميفرمايد: وَ اِذَا مَرِضْتُ فهوَ يشْفِينِ (آبه 80 ازسوره 26: شعرآء) و در حديث آمده است که: خداوند براي هر دردي، دوآئي را خلق نموده است. [32] اينروايت منقول از حضرت استاد علامه آية الله طباطبائي قدس الله سره، در مهر تابان ص 207 و ص 208 از شماره پائين صفحه میباشد. محيي الدّين عربي در كتاب خود به نام «الدُّرّ المكنون و الجوهر المَصون في علم الحروف» ميگويد: القرءَانُ يَأْتِي يومَ القيمة بِكرًا لايَعلَم تأويلَه إلاّ الله. و اين مفاد بسيار عميق است كه در رجعت و معاد قرآن به سوي خدا، بطوري قرآن مجرّد و نوراني و بيحدّ است كه جز ذات اقدس احديّت كسي را علم بر تأويل آن نيست. [33] دوره علوم و معارف اسلام، معادشناسي، ج 1، مجلس اول، تعليقه ص 8 تا ص 10. [34] ديوان ابن فارض، طبع بيروت 1382 هجري، ص 94 از تائيه کبري، بيت 512 تا بيت 514. [35] مولي عبدالرزاق کاشاني در شرح تائيه، خود که مسمّي است به: کشف الوجوه الحر لمعاني نظم الدُّر، ص 387 گويد: علم اليقين عقدٌ ذهنيَّ مطابق بلا اضطراب؛ و عين اليقين مشاهدةٌ بلا حجاب، و حق اليقين اتحادٌ بعداقتراب. و بعضي از صوفيه گفتهاند: علم اليقين حال التفرقه، و عين اليقين حال الجمع، و حق اليقين حال جمع الجمع بلسان التوحيد. و نيز گفته شده است که: لليقين اسم و رسم. و علم و عين، و حقٌ. فالاسم و الرسم للعوام، و العلم علم اليقين للأوليآء. و عين اليقين لخواص الاولياء، و حق اليقين للانبيآء. و حقيقة حق اليقين اختص به نبينّا محمد صلي الله عليه (وآله) و سلم. [36] از اين آيه شريفه اتخاذ شده است: سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام إلي المسجد الاقصي الذي بارکنا حوله لنرية من آياتنا إنه هوالسميع البصير(آيه 1، از سوره 17: اسراء) پاک و مقدس است آن خداوندي که بنده خود را در شب، سير داد از مسجدالحرام تا مسجد اقصي که ما اطراف آنرا برکت داده بوديم؛ براي اينکه ما به آن بنده خود از آيات خودمان نشان دهيم و تحقيقاً خداوند سميع و بصير است. [37] ديوان ابن فارض، ص 100 بيت 569 تا 579. [38] آيه 3، از سوره 37: صافات. [39] مولي عبدالرزاق در شرح اين بيت گفته است: الطريقة عند الصوفية هي طريقٌ موصلٌ الي الله کما أنَّ الشريعة طريقٌ موصلٌ إلي الجنة. و هي أخص من الشريعة؛ لاشتمالها علي أحکام الشريعة من الاعمال الصالحة البدنية، و الانته عن المحارم، و المکارم العامَّة؛ و علي احکام خاصه من الاعمال القلبية والانتهعما سوي الله کلّه (شرح تائيّه، طبع سنگي،ص 420.) [40] ديوان ابن فارض، ص 101 و ص 102 بيت 589 بيت 594. [41] مولي عبدالرزاق در شرح آن گويد: مراد اينست که آن کسی که مکان و زمان براي او طي میشود تا آنکه هر جا را که بخواهد، بتواند حاضر شود. و در کوتاهترين زمانها بياورد آنچه را که إراده نمايد؛ و در هر جائيکه بخواهد بتواند داخل شود؛ بندهای است که جسمش را خفيف و لطيف نموده است، بجهت آنکه محفوف به جمع گردانيده است؛ همانند روح پس از کمال تزکيه. آنکس که نفس خود را تزکيه کند، بطوريکه از هواي نفس در آن چيزي نماند، بدن و جسم وي با نور جمعيتش سبک میشود؛ مثل روح، و در اينصورت سبک ميگردد؛ وظلمت وکثافت او، در نور روح و لطافت روح او مندرج ميگردد، مثل اندراج شيشه در رنگ شراب همانطور که گفته شده است: رق الزجاج و رقت الخمر فتشابها فتشا کل الامر فکانما خمر و لا قدحٌ و کأنما قدحٌ و لا خمر و در اين باره نيز گفته شده است: ثَقُلَتْ زُجَاجَاتٍ أتتنا فُرِّغَا حتَّي إذَا مُلِئتْ بِصِرف الرَّاحِ خُفَّت فکادت مَسْتطير عاحَوَتْ وکذا الجسوم تخفّ بالأرواح (شرح تائيّه، ص 425 و ص 426.
|
|
|