|
|
بسم الله الرّحمَن الرّحيم وَ بهِ نَسْتعِين وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ بالله العليِّ العظيمِ والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَآلِه الطّاهرينَ وَ لَعنةُ الله علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين. قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لَاهُمْ يُسْتَعْتَبُونَ. (آيه هشتاد و چهارم، از سوره نحل: شانزدهمين سوره از قرآن كريم) «و بياد آور روز قيامت را كه ما را از هر گروه و امّتي شاهد و گواهي بر ميانگيزيم! و در آن روز به كافران نه اجازۀ سخن گفتن و عذر آوردن داده ميشود، و نه توبه و عذر آنها مورد قبول واقع ميشود.» در تفسير آيه: و يوم يبعث من كل امه بشهيدعُتْبَي به معناي رضاست، اسْتَعْتَبَ يعني طلب رضا كرد، يُسْتَعْتَبُ يعني طلب رضا گرديده ميشود، وَ لَاهم يُسْتَعْتَبُونَ يعني طلب رضا از آنها مورد قبول واقع نميشود و اعتذار آنها شنيده نميگردد و توجّهي و اعتنائي به گفتارشان نميشود؛ اين راجع است به كساني كه كافرند كه اذن در گفتار را ندارند. امّا يك گروهي هستند كه آنان شاهد و شهيد بر أعمالند و داراي ص 124 مزايا و خصوصيّتهائي هستند كه با آنها تحمّل و اداء شهادت ميكنند. امّت به معناي جماعت است و چون به چيزي اضافه نشود معنايش عام است، ولي وقتي به چيزي اضافه شود چون شخص بزرگي يا زماني و يا مكاني، خصوص جماعت مضاف إليه مراد ميباشند؛ مثل امّت محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم كه بر جماعتي كه به آن حضرت بستگي دارند دلالت دارد، و مثل امّت آخر الزّمان و امّت حجاز كه دلالت بر خصوص اين افراد ميكند. وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلُّ أُمَّةٍ يعني از تمام طوائف و جماعتها بدون استثناء در هر زماني و مكاني و نسبت به امّت هر پيغمبري، ما از ميان آنها يك گواه براي اعمال آنها بر ميانگيزيم. بايد ديد كه آن گواه كه از هر امّتي خدا بر ميانگيزد داراي چه مزايائي است؟ در مجلس سابق بر اين، بيان شد كه در شهادت، علم و اطّلاع لازم است، و اگر كسي بدون علم و آگاهي بر امري شهادت دهد، گواهي او باطل است. اين شخص را «شاهد زور» گويند، يعني شاهد به باطل. اگر به كسي كه از واقعهاي خبر ندارد بگويند: شما بيا و در اين واقعه گواهي بده! و او بيايد در نزد حاكم گواهي دهد، شهادت به زور يعني به باطل داده، و گناه كبيره انجام داده است. وَ الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّواْ بالْلَغْوِ مَرُّوا كِرَامًا. [84] ص 125 «بندگان خداوند رحمن كساني هستند كه از جمله صفاتشان اينست كه شهادت بر باطل نميدهند و در محلّ باطل حضور به هم نميرسانند و چون از لغوي عبور كنند بزرگوارانه ميگذرند.» و اصل شهادت را شهادت ميگويند چون مستلزم حضور است و معناي شهادت حضور است. و شهادت بر اعمال در روز قيامت متوقّف بر اينست كه شاهد، اعمال افراد را در دنيا تحمّل كرده باشد، رسيدگي كرده باشد، علم و اطّلاع پيدا كرده باشد، و پس از آن در روز بازپسين آنچه را كه تحمّل كرده است تأديه كند. خوب بودن و بد بودن عمل محتاج به علم و اطّلاع بر كيفيّت عمل از قصد قربت، و قصد خيانت، قصد خوبي و بدي، براي خدا انجام دادن، براي وصول به لذّت نفساني به جاي آوردن. براي افراد عادي ممكن نيست كه بتوانند در امور معلومه مشهوده خود گواهي دهند، تا چه رسد به افراد دور دست و غائب. پس حتماً بايد شخص شاهد كسي باشد كه غيبت و حضور و قرب و بعد و زمان و مكان براي او مطرح نباشد، و با نظر واحد بر ماضي و مستقبل و أمكنه مختلف بطور علي السّويّه بنگرد و بتواند علاوه بر ظواهر اعمال بر بواطن و سرائر علم حاصل كند، تا بتواند از عهده شهادت بر آيد و الاّ شهادت از حيطه وجودي و سعه علمي او خارج است. وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا. [85] ص 126 «و ما همچنان شما را امّت وسط (گروه ميانه رو و معتدل) قرار داديم تا شما گواه بر مردم باشيد و رسول الله نيز گواه بر شما باشد!» در آيه شريفه: و كذلك جعلناكم امه وسطامخاطب اين آيه مسلمانان هستند، كه ما شما را جماعت معتدل و نيكو سيرت كه جنبۀ افراط و تفريط در آنها نيست، تندي و كندي ندارند، و كارهايشان همه بر اساس اعتدال و ميانهروي و قسط و عدل است قرار داديم! براي اينكه شما بر مردم مراقبت داشته باشيد! و اعمال آنانرا در زير پوشش نظر خود و نظارت خود بگيرید و گواه باشيد! و پيغمبر اكرم نيز مراقبت و نظارت بر اعمال شما داشته باشد! و پيوسته در زير پوشش نظر خود بر اعمال شما راقب و ناظر و گواه باشد. و با اينكه ما مفصّلاً بحث كرديم در اينكه در شهادت مزايا و خصوصيّاتي لازم است كه از شرائط شهادت است، پس چگونه ميشود كه خطاب اين آيه به تمام امّت اسلام و امّت رسول الله بوده باشد؟ با وجود آنكه ميدانيم در ميان امّت اسلام و امّت رسول الله بوده باشد؟ با وجود آنكه ميدانيم در ميان اين امّت افرادي كه علم و اطّلاع بر حقائق اعمال و سرائر و ضمائر داشته باشند بسيار اندكاند، و غالب امّت از اينگونه امور مطّلع نيستند، و علاوه در ميان اين امّت افراد فاجر و فاسق هستند، چگونه خداوند به آنها ميگويد: ما شما را امّت معتدل و ميانهرو و نيك سيرت و نيكو روش قرار داديم و شما را رقيب و حسيب اعمال مردم گرفتيم. در ميان اين امّت مردم ضالّ و مُضلّ و منافق بودهاند، يزيدبن معاويه و پدرش معاويهبن أبي سفيان خودشان را جزء اين امّت ميدانند، آيا خداوند به امّتي كه در ميان آنها چنين افرادي بودهاند خطاب نموده ص 127 و آنان را به عنوان امّت وسط ستوده است؟ آنها را گواه و شهيد بر اعمال مردم و رقيب و حسيب نهاده است؟ آيا چنين مطلبي را ميتوان پذيرفت؟ أبداً قابل قبول نيست. عنوان ظاهر خطاب گر چه عامّ است، ولي ملاك خطاب كه بر آن اصل حكم و انشاء صورت تحقّق ميگيرد خاصّ است. بدان ملاك و بواسطۀ آن خصوصيّت و به مناط خصوص آن افرادي كه واجد شرائط شهادت هستند و آنان در ميان امّت واقع و با آنها محشور و مجتمعند، خطاب عمومي تعلّق گرفته است. و نظير اينگونه خطابها در قرآن كريم بسيار است و در عرف أدب و محاورات اجتماعيّه نزد بلغاء و فصحاء رائج است. مثلاً فرض كنيد حاكمي از بعضي از افراد رعيّت خود دلگير و متأثّر ميشود، او در خطابۀ خود ميگويد: رعيّت من به من اعتنا نميكنند و سخن مرا وقعي نمينهند؛ با اينكه تك تك از افراد رعيّت كه نافرماني نكردهاند، بعضي نافرماني كردهاند، امّا خطاب را به عنوان عموم آورده و همه را مورد سؤال و مؤاخذه قرار ميدهد. و يا مثلاً در حزبي و مكتبي و جمعيّتي كه داراي عنوان خاصّي هستند به جهت بعضي از افرادي كه داراي خصوصيّتي هستند خطاب را به تمام آن عنوان متوجّه ميكنند و همه را مورد تحسين و تحميد و تمجيد و يا مؤاخذه و سؤال قرار ميدهند، در حالي كه ملاك خطاب اختصاص به همان افراد خاصّ دارد. اين مطلب در فنّ بلاغت و فصاحت در ادبيات عنوان دارد، و بلغاء و فصحاء در تمام زبانها در هر مرز و بوم با اينگونه خطابها سر و كار دارند؛ ص 128 مثلاً در قرآن كريم داريم: مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ و أَشِدَّآءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَا نًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَ'لِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَیةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْـئَهُ و فـآزَرَهُ فاسْتَغْلَظَ فاسْتَوَیٰ عَلَیٰ سُوقِهِ يُعْجبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَاللهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّـالِحَـاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَة وَ أَجْرًا عَظِيمًا. [86] «محمّد فرستادۀ خداست، و كساني كه با اوست هستند نسبت به كافران بسيار سخت دل و در ميان خود نسبت به يكديگر بسيار مُشفق و مهربانند. آنها را ميبيني كه بسيار ركوع و سجود به جا ميآورند و پيوسته از فضل و رضوان خدا ميجويند. در سيماي چهره آنان از آثار سجده علامت هائيست؛ اينست مثال حال و اوصاف آنها در تورات و انجيل كه چون دانههاي زراعت و كشت ميباشند كه وقتي كه سر از خاك بيرون آرند ضعيف و ناتواند، پس كمكم قوّت گيرند و محكم و سطبر ميگردند و بر ساقههاي خود استوار و متين ميايستند بطوري كه دهقانان را به شگفت در آورد تا به سرحدّي كه كافران را از صولت و قدرت خود به خشم و غيظ و غضب در آورد. خداوند به كساني از آنها كه ايمان آوردهاند و اعمال نيكو انجام ميدهند وعده مغفرت و پاداش بزرگي را داده است.» در خطابات عامه كه ملاك خاص دارندهمانطوريكه ملاحظه ميشود در اين آيه شريفه، قرآن كريم ص 129 اصحاب پيغمبر را بسيار ستوده است، كه اينها آنقدر مردمان صادق و صحيح و متيني هستند كه از حدود مأموريّت خود هيچ تجاوز ندارند و در مقابل امر خدا كوتاهي نميورزند، با دشمنان خدا سخت خود هيچ تجاوز ندارند و در مقابل امر خدا كوتاهي نميورزند، با دشمنان خدا سخت و با دوستان خدا شفيق و مهربانند، دائماً در حال ركوع و سجود، و نماز خدا را به جا ميآورند و به دنبال گمشده خود: لقاء خدا و فضل و رضوان خدا ميگردند، بطوريكه حتّی داستان اوصاف آنانرا حضرت موسی و عيسی علی نبيّنا وآله و عليهماالسّلام در تورات و انجيل ذكر كردهاند. آيا تمام اصحاب پيغمبر چنين بودهاند؟ و يكايك آنها داراي اين ستايش و تمجيد و قابل اين تحسين و تحميد هستند؟ اين سوره در مدينه نازل شده و بعد از واقعه صلح حديبيّه يعني بعد از سال ششم از هجرت نازل شده است، و در آن وقت در مدينه در ميان اصحاب رسول الله منافقين بودهاند كه صفّ مُعظمي از اصحاب را تشكيل ميدادهاند و در قرآن مجيد بسياري از آيات درباره آنها فرود آمده است. منافقين به حسب ظاهر از مسلمانان بودهاند و خطابات عامّه قرآن به مسلمانان شامل آنها ميشدهاست، نماز ميخواندهاند، روزه ميگرفتهاند، ولي كارشكني ميكردند، و جلوي نفوذ اسلام را ميگرفتند، در جنگي كه پيش ميآمد با كفّار در باطن همدست ميشدند و براي تضعيف اسلام ميكوشيدند و مسلمانان را از مقابله دشمنان در ترس و دهشت ميانداختند؛ در قرآن سورهاي به نام منافقين داريم. و آنقدر كه رسول خدا از منافقان امّت آزارديد و مصيبتها را تحمّل كرد، از كفّار و مشركين آزار و اذيّت نديد، با آنكه در بسياري از غزوات ص 130 مانند غزوه أحزاب تمام مشركين و كفّار بر عليه رسول خدا و مسلمانان متعهّد شده بودند و جنگ بينالمللي راه انداخته بودند و تمام طوائف و گروهها براي شكست صولت اسلام در پاي ميز گرد مجتمع شده، و براي قلع و قمع ريشه اسلام تشريك مساعي نموده بودند، ولي معذلك ضرر منافقان و آزار آنان براي اسلام و پيامبر اسلام بيشتر از آنها بود. شواهد تاريخي و آنچه را از أخبار و روايات در اين باب آمده است بسيار است، و لحن آيات قرآن نسبت به منافقين بسيار شديد است، و داستان منافقين و قصّه آنها فصل بزرگي را در تاريخ زندگاني رسول الله باز كرده است. باري منافقين جزء اصحاب شمرده ميشدند، آيا قرآن مجيد آنانرا تعريف ميكند؟ نه، أبداً چنين نيست، زيرا گذشته از آنچه ذكر شد، در همين آيه شواهد و قرائني است كه دلالت ميكند بر آنكه مراد همه اصحاب رسول الله نيستند. قرآن ميفرمايد: وَ الَّذِينَ مَعَهُٓ أَشِدَّآءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ معلوم است كه اين صفات در منافقان نبود، آنان أشِدّآءُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ رُحَمَآءُ بَيْنَ الْكُفّارِ بودند. قرآن ميگويد: تَرَ'هُمْ رَكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نًا. پيوسته آنها در ركوع و سجودند، و دنبال رحمت خدا و پيجوئي از رضوان و فضل خدا؛ منافقان چنين نبودند. در تورات و انجيل هم نامي از منافقان و صفات آنها برده نشده، از أبوسفيان و عبدالله بن ص 131 سلام و نظائرهما سخني به ميان نيامده است. و شاهد بر اين در آخر آيه دارد كه خداوند به آن كساني كه از اصحاب پيغمبر ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند (نه همۀ آنها) وعدۀ مغفرت و مزد بزرگ را داده است. باري، آيۀ وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَآءَعَلَي النَّاسِ با اين بيان كه ذكر شد نتيجه ميدهد كه مراد از امّت وسط در ملاك و معيار خصوص كساني هستند كه داراي آن خواصّ بوده باشند؛ يعني أَشِدَّآءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ، مانند حضرت أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام و مانند عُثمان بن مَظعون و سلمان و عمّار بن ياسر و أبوذرّ غِفاري و مقداد و ياران ديگر رسول الله كه در جنگ بدر شهيد شدند چون عُبَيدَة بن حارث بن المطّلب پسر عموي رسول خدا، يا در جنگ اُحد چون حمزة سيّد الشّهداء عموي رسول خدا و امثال و نظائر اين ارواح مقدّسه و طائران بلند پروازِ سدرۀ المنتهي. اينها اصحاب پيغمبر بودهاند، و به ملاحظه شرافت آنها خطاب عمومي به امّت و مسلمين تعلّق ميگيرد و به وَالَّذِينَ مَعَهُ مورد تمجيد واقع ميشوند، اين راجع به آيۀ وارده در سورۀ فتح، حال بيائيم سر بحث آيۀ مورد نظر: وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا. ما شما را امّت وسط قرار داديم براي اينكه شما گواه باشيد بر أعمال مردم، و اينقدر به شما شرافت داديم كه خود رسول الله را بلا واسطه مراقب و گواه بر شما داشتيم؟ شما گواه بر مردم، و رسول خدا گواه بر شما! پس بسيار درجه و مقام شريفي است ص 132 كه انسان را گواه بر عامّه مردم قرار دهند و رسول الله را گواه بر انسان و كسي كه داراي اين درجه نباشد از عهده تحمّل و أداء شهادت بر نميآيد. و بنابراين مراد از امّت وسط تمام افراد امّت نيستند كه گواه بر اعمال مردم باشند، بلكه افراد خاصّي هستند كه واجد همان مزايا و خصوصيّاتي هستند كه در معناي شهادت ذكر شد. حالا بايد ديد كه آن افراد چه كساني هستند؟ آيهاي ديگر در قرآن كريم داريم كه شبيه اين آيه است: هُوَ اجْتَبَـاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِی الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مّـِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِـيمَ هُوَ سَمَّـاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَ فِی هَـذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ. [87] «خداوند تبارك و تعالي، اوست كه شما را اختيار و انتخاب نموده است و براي شما در دين سختي و مشكلي قرار نداده است، اين همان آئين و ملّت پدر شما إبراهيم است كه از زمان پيشين شما را مسلمان نام نهاد؛ و اين امر به جهت انيست كه رسول خدا حاضر و رقيب و گواه بر شما باشد، و شما نيز حاضر و رقيب و گواه بر مردم باشيد.» در تفسير آيۀ شريفه: هو اجتباكمو شايد مفاد اين آيه از آيه قبل هم روشنتر بوده باشد، چون در اينجا ميفرمايد: هُوَ اجْتَبَـٰكُمْ، در آنجا داشت: وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـٰكُمْ أُمَّةً وَسَطًا ما شما را قرار داديم! امّا در اينجا ميفرمايد: برگزيديم، و سوا كرديم و انتخاب نموديم؛ چون چيزي را بخواهند از چيزهاي ديگر سوا كنند مثل دانههاي سيب را از درخت سيب و يا از صندوق ص 133 سيب، آن را در لغت عرب اجتباء گويند: و استنقاء نيز گويند؛ يعني برگزيدن و سوا كردن و پاك و طاهر نمودن. و اين لفظ اجتباء بسيار دلالت بر شرافت ميكند، چون خدا سوا كرده و انتخاب كرده است پس اين افراد مُجتبي و مُنتخب خدا هستند. و ديگر آنكه در اين آيه وارد است: مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ'هِـيمَ هُوَ سَمَّـٰكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ. «اين آئين، آئين پدر شما إبراهيم است، آنكه شما را از قبل مسلمان ناميد! و اين عنوان اسلام را او به شما داد! و شما داراي چنين شخصيّت و مزيّتي شديد؛ اين كارها را براي چه كرد، براي اينكه پيغمبر شاهد بر شما باشد، شما هم شاهد بر مردم. حال بايد ديد اين گواهان كه خدا آنان را برگزيده و حضرت إبراهيم هم كه پدر آنان است آنها را مسلمان ناميده است و داراي چنين خصوصيّاتي هستند براي تحمّل و أداء شهادت، چه كساني هستند؟ و كجا آنها را مسلمان ناميده است؟ حضرت إبراهيم در هنگام بناي كعبه بيت الله الحرام دعا ميفرمايد كه: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ * رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَایَـٰتِكَ وَ يُعَلّـِمُهُمُ الْكِتَـٰبَ وَالْحِكْمَةَ وَ يُزَكّـِيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. [88] «بار پروردگار ما! ما دو نفر را، دو نفر مسلمان (از اسلام و تسليم آورندگان) براي خودت قرار ده! و از ذرّيّه ما امّتي را نسبت به خودت ص 133 مسلمان قرار ده! و دستورات ديني را براي عبادت و مقام تسليم به ما نشان بده! و توبه و عطف رحمت خود را شامل حال ما بگردان؛ زيرا كه تو البتّه داراي مقام رحمت و عطوفت و گذشت ميباشي. بار پروردگار ما! برانگيز در ميان ذرّيّه ما پيامبري را از خود ايشان كه آيات ترا بر آنها تلاوت كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، و آنانرا رشد و نموّ دهد و بارور و پر بهره گرداند؛ بدرستيكه حقّاً تو تنها داراي مقام عزّت و حكمت ميباشي!» مفاد دعاي حضرت ابراهيم دربارۀ اسلام ذريه اشيعني عزيزي و استقلال داري و بر ذات خودت تكيه داري، و همه كارهايت از روي استحكام و متانت و إتقان است! تقاضا داريم اين دعاهاي ما را اجابت كني! اين دعاي حضرت إبراهيم است كه عرض ميكند: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ «و از ذرّيّۀ ما جماعتي را مسلم قرار بده!» كه دعايش مستجاب شد، و حاجتش روا گشت و خداوند از ذرّيّه او جماعتي را مسلم قرار داد؛ چنانكه در آيه سابق: هُوَ سَمَّـٰكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ «پدر شما إبراهيم از زمان پيشين شما را مسلم ناميد» إبراهيم حكايت از إسلام ذرّيّه ميكند؛ يعني همين ذرّيّهاي كه از او بوجود آمدند و در آن دعا از خدا خواست كه آنها را مسلم قرار دهد. دعاي حضرت إبراهيم راجع به كيست كه وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَّ. اين دعا را حضرت إبراهيم در هنگامي كرد كه با حضرت إسمعيل مشغول بناي كعبه بود، سنگ ميآوردند و ميچيدند و به روي هم قرار داده و خانه كعبه را كه اسم او را بيت الله گذارد، در همين محلّي ص 135 كه فعلاً ملاحظه ميكنيد، بنام ميكردند؛ حقّاً اين دعا دربارۀ ذرّيّه حضرت إبراهيم و إسمعيل كه در مكّه بودند ميباشد، زيرا سياق آيات قبل از اين آيه: وَ عَهِدْنآ إِلَی'ٓ إِبْرَ'هِیـمَ وَ إِسْمَـٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِیَ لِلطَّآئِفِينَ وَالْعَـٰكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (آیه125) «و ما به ابراهيم و إسمعيل عهد نموده و پيمان بستيم كه شما دو نفر بايد خانه مرا براي طواف كنندگان و اقامت گزيدگان و ركوع و سجود كنندگان پاك و پاكيزه كنيد!» و بعد ميفرمايد: وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ'هِـیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـٰذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَ'تِ مَنْ ءَامَنَ مِنْهُم بِاللَهِ وَالْيَوْمِ الاخِرِ.(آیه126) «و ياد بياور آن زماني را كه إبراهيم در دعاي خود ميگفت: بار پروردگار من! اين مكان را شهر امن و اماني قرار بده! و ساكنان آنرا از ثمرات و فوائد بهرمند ساز! آن ساكناني كه به خدا و روز قيامت ايمان آوردند.» و سپس پروردگار شرحي بيان ميكند تا ميرسد به اين آيه: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبَر'هِیـمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَـٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّآ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.(آیه127) «و ياد بياور آن زماني را كه إبراهيم پايههاي بيت الله را ميچيد و ديوارها را بالا ميآورد، و إسمعيل با او همكار بود؛ چنين ميگفتند: اي پروردگار ما! از ما بپذير و قبول فرما، بدرستيكه حقّاً تو شنوا و دانا هستي!» ص 136 و در اين بين كه اين پدر و پسر مشغول ساختن كعبه بودند و پايهها را بالا ميآوردند و با يكديگر دعا ميكردند، و چه حالات مناجات و ربط با خداي خود داشتند و چه التذاذاتي در گفت و شنود داشتند، خدا ميداند؛ ليكن قرآن آن مقداري كه از آنان بيان ميكند همين جملات است، تا ميرسد به اين آيه: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ.(آیه128) «خدايا ما دو نفر را، دو نفر مسلم براي خودت قرار بده! دو نفري كه همه چيز خود را تسليم تو كرده باشند، و از ذرّيّه ما جماعتي را مسلم قرار بده.» أوّلاً بايد دانست كه اسلامي را كه حضرت إبراهيم در اينجا تقاضا ميكند كدام اسلام است؟ همين اسلامي است كه مردم عادي دارند و به مجرّد به زبان آوردن شهادتين مسلمان ميشوند؟ آيا حضرت إبراهيم اين اسلام را ميخواهد و تمنّي ميكند؟ در حاليكه پيغمبر اُولوالعزم است و صاحب شريعت و كتاب است؟ و اين تقاضا را در زمان صباوت و طفوليّت يا اوّل بلوغ و يا اوّل رسالتش نكرده، بلكه در زماني اين تمنّي را از خدا كرده است كه پير شده است و صد سال و يا صد و هفده سال از عمرش ميگذرد، بيست و چهار امتحان داده و به درجه امامت رسيده است كه بالاتر از درجه نبوّت است، و از جمله بيست و چهار امتحان ذبحِ فرزندش إسمعيل است، و امتحاناتي كه در ارض بابِل داده و بتها شكسته، و با منجنيق در آتش افتاده است، و سپس ص 137 تبعيد شده است به سرزمين اُردُن و فلسطين و در آنجا ساليان دراز تبليغ توحيد كرده است، و برادرزاده يا خواهرزاده خود حضرت لوط را به مأموريّت فرستاده؛ و بعد تحمّل شدائدي كه از طرف حضرت ساره مينمود، چون ساره اولادش نميشد و هاجر دختري بود زيبا كه ملِك بابِل به حضرت ساره بخشيده بود به عنوان كنيزي در بين مسافرت، و حضرت ساره اين كنيز را به شوهرش بخشيد، ولي حضرت إبراهيم به احترام ساره كه دختر خاله او نيز بود با آن كنيز آميزش نمينمود تا اولادي بياورد؛ إبراهيم پير شده بود و اولاد نداشت. حضرت ساره که ديد شوهرش پير شده و از او اولادي به هم نرسيده است، به حضرت إبراهيم اجازه داد كه از هاجر اولادي بهم برساند؛ خداوند به إبراهيم از هاجر پسري عنايت کرد بنام إسمعيل كه جدّ أعلاي ماست. چون اين پسر به دنيا آمد ساره ناراحت شد، و پيرزن هم بود، موها سپيد شده، قدّ خم شده؛ آنچه بين حضرت ساره و إبراهيم اتّفاق افتاد همينقدر اثرش اين بود كه إبراهيم اين مادر و طفل را برداشت و از فلسطين حركت داد و در وسط بيابانهاي حجاز گذاشت و مراجعت كرد؛ يك زن و بچّه كوچك از فلسطين تا مكّه؛ سالي يك بار و يا دوبار ميآمد و به آنها رسيدگي ميكرد و برميگشت تا حضرت إسمعيل بزرگ شد و با يكديگر شروع كردند به ساختن كعبه: خانه خدا. خدا هم تفضّل كرد و به حضرت ساره با همان حال پيري پسري عنايت ص 138 فرمود؛ و جبرائيل با فرشتگان در وقتي كه براي عذاب قوم لوط ميرفتند به خيمه إبراهيم آمدند و او را بشارت دادند به پسري كه از ساره بهم ميرسد. ساره چون قضيّه را فهميد فرياد برداشت! اي واي! چگونه من اولادي بهم ميرسانم، من كه عقيم هستم؟ پشتم خميده، مويم سپيد شده، شوهر من هم كه پير شده است و اُجاق كور است، ديگر از او كاري ساخته نيست. فرشتگان گفتند: كار به دست خداست و بس، شما مشغول باشيد، خداوند كريم و رحيم است. خداوند حضرت إسحق را از ساره به حضرت إبراهيم عنايت كرد. همه اين امتحانات و نظائرش مال حضرت إبراهيم بود، و تا آمد مكّه و قضيّه حجّ و قضيّه مني و ذبح حضرت و ساختمان خانه خدا؛ در اين موقع اين پيامبر بزرگ دعا ميكند: بار پروردگارا! ما را مسلمان قرار بده! اين چه اسلامي است؟ اين اسلام أعظم است؛ يعني تمام شراشر وجود ما و هستي ما، همه تسليم مقام جلال و عظمت و كبريائيّت باشد؛ يعني نه تنها افعال ما بلكه روحيّات ما، اخلاق ما، دين ما، ايمان ما، عمرِ ما، وجود ما، مرگ و حيات ما، فقط و فقط از آنِ تو باشد! قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْيَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ * لَا شَرِيكَ لَهُ. [89] همه چيز را إبراهيم به خدا سپرد، بعد ميگويد: خداوندا يك چيز مانده و آن اصل وجود است، آن را هم بايد بگيري و ما به تو تفويض كنيم، كه در مقابل تو هيچ نباشد، هيچ! ص 139 اين معناي اسلام است كه إبراهيم از خدا تمنّي دارد و از خداوند خواسته كه پيغمبر ما را هم كه از ذرّيّه اوست، او و ذرّيّهاش را به اين اسلام مشرّف گرداند. پس معلوم شد كه مراد از ذرّيّه و اسلام ذرّيّه در آيه شريفه وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ چيست. دعاي حضرت إبراهيم كه ميفرمايد: هُوَ اجْتَبَـٰكُمْ «خدا شما را برگزيد و انتخاب كرد» مِلَّةَ أَبِيكُم إِبْرَ'هِیـمَ هُوَ سَمَّـٰكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ، يعني چنين درجه و مرتبه از اسلام را براي شما درخواست نمود و چنين مُهري را بر شما زد، و به صبغه و رنگِ چنين اسلامي شما را مصبوغ كرد و نام نهاد، و درباره شما دعا نمود. حال بايد پيدا كرد كه اين افراد از ذرّيه حضرت إبراهيم چه كساني هستند، كه اين درجه از اسلام را دارند؛ و آن مقدار از طهارت باطن را حائز ميباشند؟ و علاوه بر طهارت باطني و اسلام واقعي كه أعظم است، وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا محالّ عبادت و كيفيّت نُسك و نيايش و طريق عبوديّت را به ما نشان بده! علاوه بر آن طهارت باطني و تسليم حقيقي در برابر ذات با عزّت و جلال و جمال كبريائيّت و عظمتي كه داري، مناسك و آداب بندگي و نيايش را به ما بنما، و ذرّيّه ما را به اسلام واقعي و طريق عبوديّت رهبري فرما و در ميان آنان پيامبري از خودشان برانگيز كه كتاب و حكمت بدانها بياموزد و آيات ترا بر آنها تلاوت نمايد و آنانرا رشد و ترقّي و تكامل دهد؛ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، و البتّه مقام عزّت و حكمت خدا اقتضا دارد كه اين دعاها را مستجاب گرداند. ص 140 برگزيدگي ذريۀ ابراهيم براي شهادت بر اعمال مردم است و جميع مطالب فوق را ميتوان بدين گونه در چند جمله خلاصه نمود كه نتيجه بحث است: چون آن حضرت أوّلاً براي اسلام ذرّيّه دعا نموده و سپس دعا براي ارائه مناسك و دعا براي قبولي توبه آنها نموده است و پس از آن دعا براي بعثت پيغمبري در ميان آنها نموده كه آيات خدا را بر آنها تلاوت كند و تعليم كتاب و حكمت نمايد و رشد و نموّ دهد، معلوم ميشود كه دعا براي جماعتي از قريش بوده كه جمع بين طهارت ذاتي خود به اسلام واقعي و تسليم محض بودن در مقابل خدا را داشته باشند؛ چون اسلام در اينجا همان معناي اسلام در رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ را دارد. و اين دعا در زماني بود كه آن حضرت به مقام پيغمبري رسيده و امتحانات را داده بود و با فرزندش إسمعيل به ساختمان كعبه مشغول بود، پس طلب اسلام او در اين حال معناي بسيار راقي و لطيف و دقيق خواهد بود كه همان مقام تسليم و فنا در ذات خدا و سپردن جميع امور و شراشر وجود به دست اوست. و جمع بين طهارت مكتسبه صفاتيّه از ارائه مناسك و قبولي توبه در تمام مراحل، و وفاي به عهد نموده و علاوه مورد لطف خدا به بعثت رسول الله قرار گرفته و از تلاوت آيات خدا بر آنها و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه به حدّ اعلا تا رسيدن به مقام كمال انساني برخوردارند. و ميدانيم كه جمله لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ و جمله تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ تعليل براي هُوَ اجْتَبَـٰكُمْ است؛ يعني علّت برگزيدگي و انتخاب شما براي آن بوده كه شما گواه و شاهد بر اعمال مردم باشيد! ص 141 و رسول الله شاهد بر أعمال شما باشد! حال كه اين نتيجه بدست آمد كه از قرار كلّي و عنوان عامّ اين ذرّيّه داراي چه خصوصيّاتي هستند، وقت آن رسيده كه از سنّت صحيحه و روايات وارده، مصداق آن را روشن كنيم؛ و چنين مستفاد ميشود كه اين گواهان در ميان قريش كه داراي چنين خصائصي باشند غير از ائمّه اهل بيت عليهم السّلام افراد ديگري نخواهند بود. ائمه عليهم السلام شاهدان قيامت هستنددر «كافي» و «تفسير عيّاشي» از حضرت باقر عليه السّلام روايت است كه فرمودهاند: نَحْنُ الامَّةُ الْوَسَطُ وَ نَحْنُ شُهَدَآءُ اللَهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ.[90] «آن امّت وسط ما هستيم، و ما هستيم كه گواهان خدا بر مخلوقاتش ميباشيم و حجّتهاي خدا هستيم در زمين او و در آسمان او. يعني در عالم ظاهر و باطن، در عالم غيب و شهادت، در عالم تحمّل و أداء، فقط ما هستيم كه داراي اين خصائص ميباشيم. در «شواهد التّنزيل» حاكم حَسْكانيّ با سلسله سند متّصل خود روايت كرده است از سُلَيم بن قَيس از أميرالمؤمنين عليه السّلام قَالَ: إِنَّ اللَهَ إِيَّانَا عَنَی بِقَوْلِهِ تَعَالَي: لِتَكُنُوا شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ؛ فَرَسُولُ اللَهِ شَاهِدٌ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ شُهَدَآءُ عَلَی النَّاسِ (عَلَی خَلْقِهِ ـ خل) وَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ، وَ نَحْنُ الَّذِينَ قَالَ اللَهُ جَلَّ ص 142 اسْمُهُ (فِيهِم): وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـٰكُمْ أُمَّةً وَسَطًا. [91] حضرت فرمودند: «خداوند تعالي فقط ما را اراده كرده در گفتار خودکه فرموده است: بايد شما گواه بر مردم باشيد؛ پس رسول خدا گواه بر ماست، و ما گواهان بر مردم هستيم (بر خلائق خدا) و حجّت خدا بر روي زمين خدا، و ما هستيم كه خداوند جلّ اسمُه درباره آنها فرموده است: و اينچنين ما شما را امّت وسط قرار داديم!» و در «مناقب» ابن شهرآشوب ضمن حديث طویلی روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمودند: وَ لَا يُكُونُ شُهَدَآءُ عَلی النَّاسِ إلَّا الأئِمَّةَ وَالرُّسُلَ، فَأَمَّا الأُمَّةُ فَإنَّهُ غَيْرُ جَآئِزٍ أَنْ يَسْتَشْهِدَهَا اللَهُ وَ فِيهِمْ مَنْ لَا تَجُوزُ شَهَادَتُهُ فِي الدُّنْيَا عَلَی حُزْمَةِ بَقْلٍ. [92] «گواهان بر مردم منحصرند در ائمّه و پيامبران، و امّا امّت پس جائز نيست كه خداوند آنانرا گواه بر أعمال مردم قرار دهد، در حاليكه ميبينم در بين آنها كساني هستند كه شهادت و گواهي آنها درباره يك دسته سبزي پذيرفته نميشود.» مگر در بين امّت افراد فاسق نيستند؟ اگر يكي از آنها نزد قاضي شرع آيد و شهادت دهد بر اينكه من ديدم يك دسته سبزي را زيد از عمرو دزديد و بُرد، آيا شهادت او قبول است؟ ص 143 چون فاسق است قبول نيست؛ اين شهادت بر يك دسته تره، بر يك دسته پيازچه، بر يك دسته برگ چغندر قبول نيست، آن وقت در روز قيامت خداوند چگونه او را گواه بر اعمال مردم قرار ميدهد؟ در «تفسير عيّاشي» از أبي عمرو الزُّبَيريّ از حضرت صادق عليهالسّلام وارد است كه: قَالَ: قَالَ اللَهُ وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـٰكُمُ أُمَّةً وَسَطًا لِّتُكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا؛ فَإنْ ظَنَنْتَ أَنَّ اللَهَ عَنَی بِهَذِهِ الآيَةِ جَمِيعَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، أَفَتَرَی أَنَّ مَنْ لَا يَجُوزُ شَهَادَتُهُ فِي الدُّنْيَا عَلَی صَاعٍ مِنْ تَمْرٍ يَطْلُبُ اللَهُ شَهَادَتَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يَقْبَلُهَا مِنْهُ بِحَضْرَةِ جَمِيعِ الأُمَمِ الْمَاضِيَةَ؟ كَلَّا لَمْ يَعْنِ اللَهُ مِثْلَ هَذَا مِنْ خَلْقِهِ، يَعْنِي الأُمَّةَ الَّتِي وَجَبَتْ لَهَا دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ، وَ هُمُ الامَّةُ الْوُسْطَی، وَ هُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ.[93] «در تفسير آيه وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَـٰكُمْ أُمَّةً وَسَطًا حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: پس اگر چنين پنداري كه از اين آيه، جميع اهل قبله را از اهل توحيد خداوند اراده كرده است، گمان خطائي نمودهاي! چگونه حكم ميكني و ميپنداري كه كسي كه شهادت او در دنيا بر يك مَن از خرما قبول نميشود، خداوند شهادت او را در روز قيامت ميطلبد و ص 144 ميپذيرد در حضور تمام امّتهاي گذشته؟ أبداً چنين نيست، اين معني را خداوند از مخلوقاتش قصد نكرده است. مراد از امّت وسط كه گواهي آنان مورد قبول است همان امّتي است كه دعاي إبراهيم درباره آنان لازم شد؛ و آنان بودند كه بهترين مردمي هستند كه براي مردم، خداوند برانگيخته است، و آنان هستند امّت وسط، و آنان بهترين جماعتهائي ميباشند كه براي مردم برانگيخته شدهاند.» حقّاً مطلب همينطور است كه فرمودهاند، چطور ميشود خداوند در روز قيامت أفراد فاسقي را از اين امّت بياورد و در مقابل حضرت لوط و حضرت شُعيب و حضرت يونس و حضرت دانيال و همه امّتها، و بگويد: اينها گواهان امّت پيغمبر آخرالزّمانند؟ مراد از امّت در اينجا ائمّه هستند، امّا نه اينكه لفظ امّت در ائمّه استعمال شده باشد، امّت به معناي امّت است، ولي مصداق و مراد واقعي از آن منطبق بر خصوص ائمّه ميباشد، و به ملاك اين مصداق، خطاب به صورت عامّ آمده است، وليكن حقّ ورود خطاب كه داراي اين خصوصيّات هست اختصاص به آن افرادي دارد كه داراي اين مزايا باشند؛ و آن عبارت است از ائمّۀ أهل البيت سلام الله عليهم أجمعين. و أخبار وارده در اين موضوع فوق حدّ استفاضه است. و روي اين بياني كه نموديم معناي اين آيه شريفه نيز روشن ميشود: فَكَيْفَ إِذَا جِئنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی' هَـٰؤُلَاءِ شَهِيدًا * يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ عَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّی' بِهِمُ الارْضُ وَ لَا يَكْتُمُونَ اللَهَ حَدِيثًا. [94] ص 145 «پس چگونه است در آن وقتي كه ما از هر امّتي گواهي بر اعمال آنها ميآوريم، و سپس تو را اي پيغمبر گواه بر اعمال آن گواهان ميآوريم! در آن روز كافران و كساني كه از فرمان رسول خدا سرپيچي كردند از شدّت خجلت و سرافكندگي و ذلّت و شدّت عذاب دوست دارند كه در زمين فرو روند و با زمين يكسان شوند، و در آنروز هيچ گفتاري را نميتوانند از خدا پنهان دارند.» رسول خدا گواه بر پيامبران و پيامبران گواهان بر امت هاي خود هستندو از اين آيه روشنتر آيه ذيل است: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِی كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَیٰ هَـٰؤُلَاء.[95] «و روزی كه از هر امّتي يك گواه از خود آنان بر ميانگيزيم، و اي پيغمبر! تو را گواه بر اعمال آن گواهان ميآوريم.» اين آيه صراحتش از آيۀ قبل بيشتر است، زيرا ميفرمايد: يَوْمَ نَبْعَثُ «ما بر ميانگيزيم» و ديگر ميفرمايد: مِنْ أَنفُسِهِمْ «از ميان خود مردمان»؛ و آن افراد امامان هستند كه برگزيدگان خداوند ميباشند كه خدا آنها را برانگيخته از ميان خود مردم به جهت گواهي بر اعمال آنان. عليّ بن ابراهيم قمّي در تفسير خود ميگويد: يَعْني عَلَی الائِمَّة، فَرَسولَ اللَهِ شَهيدٌ عَلَی الائِمَّةِ وَ هُمْ شُهَدَآءُ عَلَي النّاسِ. [96] «مراد از كلمه شهیداً علی هؤلاء ائمّه هستند، پس رسول الله گواه بر ائمّه ميباشد و ائمّه گواهان بر مردم ميباشند.» ص 146 و در «احتجاج» شيخ طبرسي (ره) از أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن حديثي كه احوال اهل موقف را بيان ميكند وارد است كه: قَالَ: فَيُقَامُ الرُّسُلُ فَيُسْأَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسَالَةِ الَّتِي حَمَلُوهَا إلَي أُمَمِهِمْ وَ تُسْأَلُ الامَمُ فَتَحجَدُ كَمَا قَالَ اللَهُ تَعَالَی: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ فَيَقُولُونَ: مَا جَآءَنَا مِن بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَأءَكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ؛ فَتُشْهِدُ الرُّسُلُ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فَيَشْهَدُ بِصِدْقِ الرُّسُلِ وَ تَكْذِيبِ مَنْ جَحَدَهَا مِنَ الامَمِ فَيَقُولُ ـ لِكُلِّ أُمَّةٍ مِنْهُمْ ـ: بَلَی فَقَدْ جَآءَنَا مِن بَشِيرٍ وَ لَانَذِيرٌ وَاللَهُ عَلَی' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ أَيْ مُقْتَدِر عَلَی شَهَادَةِ جَوَارِحِكُمْ عَلَيْكُمْ بِتَبْلِيغِ الرُّسُلِ إلَيْكُمْ رِسَالاتِهِمْ، كَذَلِكَ قَالَ اللَهُ لِنَبِيِّهِ: فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی' هَـؤُلَاءِ شَهِيدًا.[97] أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن گفتار طويل خود كه در جواب زنديقي كه ميگفت: اگر در قرآن اختلاف و تناقض نبود من در دين شما داخل ميشدم، حضرت فرمودند: پس در محشر پيغمبران بر پا ميشود و از آنها راجع به تأديه و تبليغ رسالتي كه آنها به امّتهايشان داشتند پرسش ميشود. ص 147 و از خود امّتها نيز پرسش ميشود ليكن آنان انكار ميكنند؛ همچنانكه خداوند تعالي فرمودهاست: هر آينه حقّاً ما از امّتهائي كه پيامبران را بسوي آنها فرستاديم پرسش ميكنيم، و حقّاً از خود پيغمبران نيز پرسش خواهيم كرد؛ امّتها ميگويند: أبداً بسوي ما پيامبري كه بترساند و بشارت دهد نيامده است. در اين حال آن پيامبران از حضرت رسول الله گواهي بر أعمال خود نسبت به تبليغ امّتهايشان ميخواهند. رسول الله گواهي ميدهد كه خداوندا اين رسولان راست ميگويند! و اين امّتهاي منكِر دروغ ميگويند. و رسول الله به يكايك از اين امّتها ميگويد: آري بسوي شما پيامبرتان با بشارت و انذار آمد و تبليغ رسالت خود را نمود، و خداوند بر هر كاري تواناست؛ يعني مقتدر است كه جوارح و اعضاء شما را به سخن در آورد، و آنان گواهي دهند كه پيامبرانتان بسوي شما آمدند و ابلاغ مراتب رسالت خود را نمودند. و همچنين خداوند خطاب به رسول الله نموده و ميفرمايد: اي رسول اكرم! پس چگونه است در آن زماني كه ما از هر امّت و جماعت پيامبري را به عنوان گواهي و شهادت ميآوريم، و تو را نيز براي گواهي و شهادت عمل آن پيامبران ميآوريم!» در «تفسير عيّاشي» از أبي معمّر سعدي آورده است كه: قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبيطالب عليه السّلام فِي صِفَةِ يَوْمِ الْقِيَمَةِ: ص 148 يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ يُسْتَنْطَقُ فِيهِ جَمِيعُ الْخَلْقِ، فَلَا يَتَكَلَّمُ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا. فَيُقَامُ الرُّسُلُ فَيُسْأَلُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ لِمُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی' هَـٰؤُلَآءِ شَهِيدًا. وَ هُوَ الشَّهِيدُ عَلَی الشُّهَدَآءِ وَ الشُّهَدَآءُ هُمُ الرُّسُلُ. [98] «حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در وصف روز قيامت چنين فرمودهاند كه: تمام خلائق جمع ميشوند در محلّي كه بايد در آنجا جميع افراد بشر بازپرسي شوند، و هيچكس حقّ سخن گفتن را ندارد مگر كساني كه خداوند به آنها اجازه دهد و سخن به راستي گويند. در آن موطن و محلّ، پيامبران بر پا ميشوند و مورد سؤال و بازپرسي قرار ميگيرند؛ و اين مفاد همان گفتاري است كه خدا در قرآن به محمّد عليه السّلام دارد: پس چگونه است در وقتي كه از هر امّت و جماعتي، ما گواهي از خود آنان بياوريم! و اي محمّد ما تو را گواه بر أعمال آن گواهان بياوريم! پس بنابراين رسول الله گواه بر پيامبران است، و پيامبران گواهان بر امّتهاي خود ميباشند.» و در كتاب «فضآئل الشّيعة» شيخ صدوق رضوان الله عليه وارد است كه: با سند متّصل خود از ثُمالي روايت ميكند كه: قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَی شِيعَتِنَا ص 149 وَ شِيعَتُنَا شُهَدَآءُ عَلَی النَّاسِ، وَ بِشَهَادَةِ شِيعَتِنَا يُجْزَوْنَ وَ يُعَاقَبُونَ. [99] «ثُمالي گويد: حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: ما گواهان بر شيعيان خود هستيم و شيعيان ما گواهان بر مردم هستند، و بواسطۀ گواهي شيعان ما سائر افراد مردم مورد رحمت و جزاي خوب و يا مورد پاداش سخت و عذاب خدا قرار ميگيرند.» شهادت رسول الله و امامان به اختلاف مراتبباري، شهادتي كه رسول الله براي انبياء و ائمّه عليهم السّلام ميدهد بر اساس درجات و مقاماتي است كه بايد مراعات شود، چون درجه و مقام رسول الله بسيار درخشان و عالي است و مقامات پيامبران و امامان پائينتر است و امامان از امّت شفاعت ميكنند و به أعمال آنها شهادت ميدهند. چون مردم عادي تاب مقاومت و ايستادگي در برابر آن نور جلال را بدون واسطه و حجاب ندارند، و بنابراين با لحاظ مراتب و درجات و مقامات، آن نور تنازل ميكند و هر كس بهرۀ خود را از آن ميبرد. و لذا از راه توسّل به امام انسان ميتواند به درجات و مقامات رضا و تسليم در ذات حقّ برسد و گرنه تا آخر عمر حَيارَی و سرگردان ميماند. فَيَا رَبِّ بِالْخِلِّ الْحَبيبِ نَبيِّنا رَسولِكَ وَ هُوَ السَّيِّدُالْمُتواضِعُ( 1 ) أنْلِنا مَعَ الاحْبابِ رُؤيَتَكَ الَّتي إلَيْها قُلوبُ الاوْلِيآءِ تُسَارِعُ( 2 ) ص 150 فَبَابُكَ مَقْصُودٌ وَ فَضْلُكَ زآئِدٌ وَجودُكَ مَوْجودٌ وَ عَفْوُكَ وَاسِعُ( 3 ) [100] 1 ـ پس اي پروردگار من به حقّ پيامبرِ ما كه خليل و حبيب توست و فرستاده از جانب توست و او آقائي و سيّدي بزرگوار و متواضع است. 2 ـ به ما روزي كن كه با احباب به زيارت و لقاء و ديدار تو نائل آئيم! آن چنان ديداري كه دلهاي اولياء و مشتاقان تو بسوي آن مسارعت ميگيرد و شتاب ميورزد. 3 ـ چون درِ رحمت تو مقصود ماست و فضل تو ريزش دارد؛ وجود و كرم تو موجود است و عفو تو واسع. خيال روي تو در هر طريق همره ماست نسيم موي تو پيوند جان آگه ماست بِرَغمِ مدّعياني كه منع عشق كنند جمال چهره تو حجّت موجّه ماست ببين كه سبب زنخدان تو چه ميگويد هزار يوسف مصري فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پريشان و دست كوته ماست به حاجب درِ خلوت سراي خاصّ بگو فلان ز گوشه نشينان خاك درگه ماست ص 151 به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است هميشه در نظر خاطر مرفّه ماست اگر به سالي حافظ دري زند بگشاي كه سالهاست كه مشتاق روي چون مه ماست[101] پاورقي [84] ـ آيه73، از سوره 25: الفرقان [88] ـ آيۀ 128 و 129، از سورۀ 2: البقرة [89] ـ آيۀ 162 و صدر ايۀ 163، از سورۀ 6: الانعام [90] - اين حديث از معاوية بن بريد عجلي روايت است ودر «كافي» اصول ج1 ص 190 حديث دوم و در « تفسير عياشي» ج1 ص 62 ميباشد. [97] ـ «احتجاج» طبع نجف، ج 1، ص 360 و 361، در احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام با زنديقي كه ادّعا ميكرد در قرآن آيات متناقضه وجود دارد. |
|