|
|
صفحه قبلارتباط و اجتماع افراد در قيامت بر اساس واقعيّت استفَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا ٓأَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لَا يَتَسَآءَلُونَ [289]. ص 305 «چون در صور دميده شود و قيامت بر پا گردد، دراينصورت بين مردم روابط نَسَبي نخواهد بود؛ و بين افرادي كه خويشاوندي در دنيا دارند گفتگوئي نيست.» چون عالم عوض ميشود، و روابط اين عالم از شؤون اين عالم است؛ آن عالم شؤون ديگري دارد، عالم حقيقت است و اعتبار نيست، عالم واقعيّت است و روابط بر اساس مادّه و طبع نيست. در آنجا افرادي كه از نقطۀ نظر معني و واقعيّت و ارتباط نفوس روحانيّه با هم ارتباط دارند با همديگر مجتمع ميشوند، گرچه از جهت مادّه و طبع و نيز از جهت روابط اعتباريّه با يكديگر بيگانه باشند. در اين عالم حقّ و باطل درهم آميخته و روابط بر اساس جلب منافع مادّيّه و اعتباريّه است؛ و در آن عالم، حقّ از باطل جدا و روابط بر ميزان قُرب و بُعد نفوس از يكدگر است. در اينجا احترام از بزرگان براي دفع ضرر و نيّات مختلفي است كه در همينجا نتيجهاش عائد انسان ميشود؛ در آنجا بزرگي نيست، انسان از پدرش و پسرش فرار ميكند، و گرفتاريهاي خود او براي او مجال و حال برخورد با دگران را نميگذارد. فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ * يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ * وَ صَـٰحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ * لِكُلِّ امْرِيءٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ. [290] «چون صداي كوبنده بلند شود و روز بازپسين برسد، روزي ص 306 است كه انسان از برادرش فرار ميكند، و از مادرش و پدرش و از زوجهاش و فرزندانش فرار ميكند. و براي هر كس در آن روز شأن و كاري است كه او را به خود مشغول ساخته و مجال برخورد با ديگران را نميدهد.» در آنجا هر كس به خدا آشناتر باشد و به رسول خدا آشناتر باشد نسبش شريفتر است. در روايات داريم كه وقتي حضرت امام زمان عجّل الله فرجَه الشّريف ظهور كنند، مردم از باب قرابت خويشاوندي و رحميّت ارث نميبرند، بلكه مانند صدر اسلام بر اساس قرابت معنوي و اخوّت ديني ارث ميبرند. [291] با اينكه گفتيم ظهور امام زمان مرتبۀ نازلهاي است از رجعت، و رجعت مرتبۀ نازلهاي است از قيامت؛ بنابراين در قيامت بهيچوجه قرابت و خويشاوندي موجب نجات و دستگيري از انسان نخواهد بود. دوستيهاي غير خدائي در قيامت تبديل به دشمني ميشودالا خِلّآءُ يَوْمَئِذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ. [292] «دوستان و موالي در آن روز، بعضي با بعضي دشمنند مگر ص 307 پرهيزكاران.» دوستيهائي كه مردم در اين دنيا بر غير ميزان خدا و قرب و محبّت خدا با يكديگر دارند چون بر اساس حقّ نيست، در آن عالمِ بروز و ظهور حقائق تبديل به دشمني ميگردد و به صورت دشمني ظهور دارد، مگر روابطي كه بر ميزان حقّ و تقرّب حضرت باري تعالي در بين مردم باشد، كه آن در آن عالم نيز بصورت مودّت و دوستي است. اگر حقيقت دوستيهائي كه مردم دنيا با يكدگر دارند بررسي شود ملاحظه ميشود كه بر محور پيمانها و تعهّدات و امور اعتباريّۀ ديگر و يا بر اساس قرابت و خويشاوندي و اتّحاد خون بوجود ميآيد. و چون تمام اين امور براي تسكين خاطر و جلب منفعت دنيوي است، بنابراين تا دم مرگ بيشتر باقي نمانده و تاب مقاومت نميآورد. بچّه تربيت ميكند براي آنكه در هنگام پيري از او دستگيري كند، از آقا احترام ميكند تا از او استفاده كند، پسرش را دوست دارد براي آنكه فرمانش را ببرد؛ امّا اگر بزرگ شد و فرمان نبرد، و فرزند در حال پيري از او دستگيري نكرد، به كسي كه سلام كرده امروز جواب سلامش را نداد، زن حاضر براي توقّعات مرد نبود، مرد حاضر براي خواهشهاي زن نبود؛ در اين صورت باز هم محبّت باقي است، يا تبديل به يك صحنه از آتش عداوت و جدائي ميشود؟ روابط و دوستيها در دنيا بر مبناي امور اعتباريّۀ وهميّه استتمام دوستيهاي مردم دنيا چون بررسي شود، و از ريشهاي كه ص 308 دارد جستجو به عمل آيد، و از علل و سبب پيدايش و از علل و اسباب فقدانش نيز تفحّص گردد معلوم ميشود غير از دوستيهائي كه اولياء خدا و متّقيان دارند بقيّه همگي بر اساس شهوت و غضب و مال پرستي و جان دوستي و لذائذ مادّي جنسي و خوراكي و حبّ جاه و رياست و سائر امور اعتباريّۀ وهميّه است. چون قيامت بر پا شود و اصولاً اين اساس به هم بخورد و واژگون گردد وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ، [293] اين دوستيها تبديل به عداوت ميشود؛ دوستاني كه از شدّت محبّت بر سر هم قسم ميخوردند، در روز بازپسين اگر به هم نزديك شوند مُشت بر سر هم ميكوبند، و با ندائي كه از ته جان بر ميخيزد ميگويد: دور شو از من! پدر مشت ميكوبد بر سر فرزند و فرزند بر سر پدر، زن بر سر شوهر و شوهر بر سر زن، شريك بر سر شريك، راننده بر سر سرنشين و سرنشين بر سر راننده، غلام بر سر مولي و مولي بر سر غلام. امّا متّقيان و أخِلاّ ء ايماني بدون هيچ توقّع و ترقّب و انتظاري از هم، همديگر را دوست دارند. سعي در قضاء حوائج هم ميكنند بدون انتظار پاداش، پهلوي هم در مجالس نماز و مساجد و مجالس ذكر مينشينند و ياد خدا ميكنند بدون هيچگونه توقّع و انتظاري؛ اجتماع ميكنند نه اجتماع شيطاني؛ مسجد ميسازند نه مسجد ضرار بلكه مسجد ايمان و تقوي. لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي' مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ ص309 فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا. [294] «آن مسجدي كه از اوّلين روز بنيادش بر اساس تقوي و پاكي و عصمت و مصونيّت از گناه پايهگذاري شده است سزاوارتر است اينكه در آن به عبادت قيام كني! در آن مسجد مرداني هستند كه دوست دارند پاك و پاكيزه گرديده و به مقام طهارت برسند.» در چنين مساجدي دوستان خدا با هم اجتماع ميكنند؛ يكدگر را تماشا ميكنند، داد و ستد معنوي و ردّ و مبادلۀ حقائق و معارف ميكنند، و چنان با يكدگر صميم و محبّ هستند كه هيچ چيز نميتواند اساس محبّت آنها را بر هم زند. و چون براي خداست جاوداني است، و زمان و مدّت آن در اثر انقراض دنيا پايان نميپذيرد. به خلاف دوستيهاي دنيوي كه آخرين مدّتش، اوّلين مرحلۀ مرگ است. و در هنگام جان دادن، ملائكۀ قبض روح، لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ [295] را در گوش آنان مينوازند. ابن ملجم مرادي سوگند ياد ميكند كه من أميرالمؤمنين را دوست دارم. مسكين دروغ ميگويد؛ دوست دارد براي عطا و هديّهاي كه از آن حضرت به او ميشده است، دوست دارد براي اسب سواري خوشرنگ كه به او داده شود، دوست دارد كه سهميّۀ او از بيت المال ص 310 افزون گردد. ابن ملجم از أميرالمؤمنين اسب سواري درخواست ميكنددر «إرشاد» مفيد وارد است كه روايت كرده است جعفر بن سليمان ضَبَعي از مُعلَّي بن زياد كه گفت: جَآءَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَهُ إلَي أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ يَسْتَحْمِلُهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، احْمِلْنِي! فَنَظَرَ إلَيْهِ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَنْتَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ الْمُرَادِيُّ؟ قَالَ: نَعَمْ! قَالَ: أَنْتَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ الْمُرَادِيُّ؟! قَالَ: نَعَمْ! قَالَ: يَا غَزْوَانُ! احْمِلْهُ عَلَي الاشْقَرِ! فَجَآءَ بِفَرَسٍ أَشْقَرَ فَرَكِبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ أَخَذَ بِعِنَانِهِ. فَلَمَّا وَلَّي قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: أُرِيدُ حِبَآءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادِ [296] «ابن ملجم مرادي نزد أميرالمؤمنين عليه السّلام آمده و اسب سواري ميخواست، و به آن حضرت گفت: اي أميرمؤمنان، به من مركبي بده! حضرت نظري به او نموده و گفتند: تو عبدالرّحمن بن ملجم مرادي هستي؟ گفت: آري!
ص 311 حضرت فرمود: تو عبدالرّحمن بن ملجم مرادي هستي؟! گفت: آري! حضرت گفتند: اي غزوان! [297] يك اسب أشقر (كه رنگ قرمز خوشي دارد) به او بده! غزوان يك اسب خوشرنگ قرمز مائل به قهوهاي براي او آورد، و ابن ملجم سوارش شد و عنان او را به دست گرفت. و چون پشت كرده و ميرفت حضرت فرمودند: من ارادۀ عنايت و عطا و بخشش به او دارم و او ارادۀ كشتن مرا دارد؛ حال بايد كسي كه به عُذر من در مقابل او قيام كند و دفاع از حقّ من كند بيايد.» و در «مناقب» ابن شهرآشوب وارد است كه: إنَّهُ جَآءَهُ لِيُبَايِعَهُ، فَرَدَّهُ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَثًا؛ فَبَايَعَهُ وَ تَوَثَّقَ مِنْهُ أَلَّا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ. فَقَالَ: وَ اللَهِ مَا رَأَيْتُكَ تَفْعَلُ هَذَا بِغَيْرِي! فَقَالَ: يَا غَزْوَانُ! احْمِلْهُ عَلَي الاشْقَرِ، فَأَرْكَبَهُ. فَتَمَثَّلَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: أُرِيدُ حَيَوتَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادِ امْضِ يَابْنَ مُلْجَمٍ! فَوَاللَهِ مَا أَرَي تَفِيَ بِمَا قُلْتَ! [298] «چون ابن ملجم آمد با أميرالمؤمنين عليه السّلام بيعت كند حضرت او را دوبار يا سهبار ردّ نمود، و پس از آن با او بيعت كرد و از او ميثاق گرفت كه مكر و خدعه نكند و بيعت را نشكند. ص 312 ابن ملجم گفت: سوگند بخدا كه نديدم با كسي غير از من چنين رفتار كني! سپس حضرت فرمود به غزوان و به او اسبي داد و سوار شد. و پس از آنكه حضرت تمثّل به آن بيت جست، فرمود: برو اي ابن ملجم! سوگند بخدا كه نميبينم به آنچه گفتهاي وفا كني!» و مجلسي در «بحار» از كتاب «تذكرة خوآصّ الاُمّة» نقل كرده است كه او ميگويد: ابن سعد در «طبقات» گفته است كه: إنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ علَيْهِ السَّلَا مُ، لَمَّا جَآءَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ طَلَب مِنْهُ الْبَيْعَةَ طَلَبَ مِنْهُ فَرَسًا أَشْقَرَ، فَحَمَلَهُ عَلَيْهِ فَرَكِبَهُ، فَأَنْشَدَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: أُرِيدُ حَيَوتَهُ ـ البيت. [299] «چون ابن ملجم نزد حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام آمد و حضرت از او طلب بيعت كرد، ابن ملجم از حضرت اسب قرمز خوشرنگ خواست و حضرت به او عنايت فرمود، چون بر آن سوار شد حضرت آن بيت را انشاد كرد.» امّا آنچه حقير خود در «طبقات» ديدم حضرت فقط به آن بيت تمثّل جست وليكن درخواست ابن ملجم را از آن حضرت نسبت به اسب أشقر ذكر ننموده است. [300] ابن ملجم ادّعاي دوستي با أميرالمؤمنين را مينمود، و او دروغ ميگفت؛ و در پيشآمد امتحان و عشق به قطّام معلوم شد كه آن ص 313 دوستي سطحي بوده، و براي رسيدن به مقصود شهوي دست به ارتكاب چنين جنايتي زده است. علامت دوستي واقعي بروز امتحان استامّا آن كسي كه دوست واقعي است اگر قطعه قطعهاش كنند دست از دوستي بر نميدارد. عِنْدَ الاِ مْتِحانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أوْ يُهانُ. [301] چون آزمايش پيش آيد، ميزان بزرگواري و شخصيّت و يا پستي و مذلّت افراد معلوم ميشود؛ و درجه ميگيرند و يا از درجه ساقط ميشوند. حالات و مقامات عمّار بن ياسرأميرالمؤمنين به افرادي كه از صحابۀ بزرگوار رسول خدا بودند و با او هم نسبت خويشاوندي نداشتند، برادر خطاب ميفرمود. در خطبهاش فرمود: أَيْنَ إخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَي الْحَقِّ؟ [302] «كجا هستند آن برادران من كه سوار مركب راستين صراط مستقيم شدند و بر راه حقّ گذشتند؟» عمّار برادرم كجاست؟ ذوالشّهادتَين كجاست؟ ابن التّيََّهان كجاست؟ به اين مؤمنان ثابت قدم، برادر خطاب ميكند؛ به عمّار ياسر برادر ميگويد. عمّار تاريخ عجيبي در اسلام دارد، سراسر فهم و درايت و ايمان ص 314 و ايثار! عاشق رسول خدا بود. در مدينه با رسول خدا مشغول ساختن مسجد بود، هر يك از اصحاب و خود رسول الله سهميّهاي براي آوردن خشت و گل داشتند؛ سهميّۀ رسول الله را عمّار تقبّل نموده و اين پيرمرد كه قريب شصت سال [303] دارد چنان با ذوق و شوق كار ميكرد كه موجب عبرت ديگران بود. رسول خدا گرد از صورت عمّار با دست و آستين مبارك پاك ميفرمود و ميگفت: وَيْحَ عَمَّارٍ! تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ. [304] «اي واي بر عمّار! كه او را گروه ستمگر ميكشند.» و فرمود: أَبْشِرْ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ! فَإنَّكَ أَخُو عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَا مُ فِي دِيَانَتِهِ، وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وِلَا يَتِهِ، وَ مِنَ الْمَقْتُولِينَ فِي مَحَبَّتِهِ! تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ. [305] «اي أبويقظان! بشارت باد ترا! چون تو برادر وصيّ من عليّ بن أبيطالب عليه السّلام ميباشي در ديانتش، و از افاضل اهل ولايت او هستي، و از كشته شدگان در راه محبّت او هستي! تو را گروه ظالم ص 315 ميكشند.» در صفّين در ركاب أميرالمؤمنين عليه السّلام به دست طاغيان: معاويه و تابعانش كشته شد. رسول خدا فرمود: كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَمَةِ، إلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي.[306] «روز قيامت تمام سببها و نسبها بريده ميشود، مگر سبب من و نسب من.» دنباله متن (ابتدای جلد پنجم) پاورقي [289] ـ آيۀ 101، از سورۀ 23: المؤمنون [290] ـ آيات 33 تا 37، از سورۀ 80: عبس [291] ـ صدوق (ره) در «من لايحضره الفقيه» در آخرين روايت از كتاب مواريث در باب نوادر آورده است كه: قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ اللَهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي ءَاخَي بَيْنَ الارْواحِ في الاظِلَّةِ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَ الاجْسادَ بِألْفَيْ عامٍ؛ فَلَوْ قَدْ قامَ قآئِمُنا أهْلَ الْبَيْتِ وَرَّثَ الاخَ الَّذي ءَاخَي بَيْنَهُما في الاظِلَّةِ، وَ لَمْ يُوَرِّثِ الاخَ في الْوِلادَةِ. (از طبع نجف، ج 4، ص 254 ) [292] ـ آيۀ 67، از سورۀ 43: الزّخرف [293] ـ ذيل آيۀ 21، از سورۀ 29: العنكبوت [294] ـ قسمتي از آيۀ 108، از سورۀ 9: التّوبة [295] ـ ذيل آيۀ 94، از سورۀ 6: الانعام [296] ـ «إرشاد» طبع سنگي، ص 7 [297] ـ غزوان نام مأمور حضرت است. [298] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگي، ج 2، ص 79 و 80 [299] ـ «بحار الانوار» ج 9، ص 647 [300] ـ «طبقات» ج 3، ص 34 [301] ـ شرح «غرر و درر» آمدي، ج 4، ص 321 [302] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 180، از طبع عبده مصر: ج 1، ص 344 [303] ـ چون عمّار ياسر در هنگام شهادت نود و چهار ساله بود، بنابراين سنّش در وقت رحلت رسول الله قريب به شصت و هفت سال و در وقت ساختن مسجد كه در اوائل هجرت بوده است قريب به شصت سال ميشده است. [304] ـ «منتهي الآمال» طبع اسلاميّه، ج 1، ص 92 [305] ـ «سفينة البحار» طبع سنگي، ج 2، ص 276 [306] ـ سيوطي در «جامع الصّغير» ص 93 از ج 2، از طبراني در «معجم كبير» واز حاكم در «مستدرك» و از بيهقي در «سُنن» از عمر روايت ميكند؛ و نيز از طبراني در «معجم كبير» از ابن عبّاس و از مِسْوَر روايت ميكند و ميگويد: اين حديث صحيح است. و در تفسير «مجمع البيان» در ذيل آيۀ: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ فرمايد: وَ قالَ النَّبيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقيَمَةِ ، إلاّ حَسَبي وَ نَسَبي. (مجلّد چهارم، ص 119 ) دنباله متن (ابتدای جلد پنجم)
|
|