|
|
زندگي موقّت و حيات جاودان
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [23] دنيا ظاهر حيات، و آخرت باطن آن استقالَ اللهُ الحكيمُ في كتابه الكَريم: يَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِّنَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ* أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّي وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَآيءِ رَبِّهِمْ لَكَـٰفِرُونَ. [24] در اين دو آيۀ مباركه ميفرمايد: «اين مردم فقط ظاهر حيات دنيا را ميدانند و البتّه از آخرت غافلند. آيا با خود انديشه نميكنند كه خدا آسمانها و زمين و تمام موجوداتي كه در ميان آنهاست نيافريده است مگر به حقّ و زمان مشخّص ؟ و همانا بسياري از مردم به ديدار پروردگار خود كافرند.» از اينكه در آيه اوّل ظاهر حيات دنيا در مقابل آخرت قرار داده ص 50 شده ميتوان استفاده كرد كه آخرت باطن دنياست و حقيقت دنياست. حيات دنيا ظاهري دارد و باطني، و به قرينۀ تقابل هر كدام در مقابل هم بوده و قسيم يكديگرند. و همانطور كه قبلاً عرض شد ممكن است عبارت « وَفِي الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَانٌ » را عطف بر لفظ « لعب » گرفت، يعني حيات دنيا در آخرت عذاب شديد و مغفرت و رضوان خداست. ظاهرش همان پنج مرتبۀ بازي و لهو و زينت و تفاخر و تكاثر در مال و اولاد است و باطنش كه آخرت است عذاب شديد و غفران و رضاي ربّ ودود است. و بنابراين، آيۀ مورد بحث تأييد معناي آيۀ سابقه را در سورۀ حديد ميكند. و شاهد بر اين معني آنكه عطف آيۀ بعد بر اين آيه كه ميفرمايد: أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّي، افادۀ اين معنا را مينمايد. چون آفرينش آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست براساس حقّ و أجل و مدّت معلوم و معيّن، همان واقعيّت و حقيقت دنياست كه مردم غفلت دارند و به ظاهر دنيا اكتفا كرده و از لقاي خدا و آخرت چشم پوشيدهاند. باري از اين آيه و بسياري از آيات ديگر قرآن مجيد كه با همين تعبير بيان شده است ميتوان فهميد كه آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست داراي اجل معيّن و مدّت مشخّص است كه با رسيدن آن اجل و زمان دوران آنها سپري ميگردد. ص 51 امّا غير از آسمانها و زمين و موجودات واقعۀ در آنها حكمشان چيست ؟ آيا آنها هم مدّت زندگيشان محدود است و دستخوش فناء و زوال واقع ميشوند يا نه؟ در آيات قرآن صريحاً و مفصّلاً بطوريكه خصوصيّات و كيفيّات مبدأ و منتهاي آنها را بيان كند آيهاي نيست. گرچه از چند آيۀ مباركه ميتوان اجمالاً استفادۀ دوام و بقاء آنها را نمود: مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ.[25] «آنچه در نزد شماست تباه ميشود و از بين ميرود و آنچه در نزد خداست باقي ميماند.» وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُو وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بَقَدَرٍ مَّعْلُومٍ [26]. «هيچ چيزي نيست مگر آنكه آن چيز در نزد ما خزينههائي دارد و ما آن چيز را از آن خزينهها پائين نميآوريم و نميآفرينيم مگر به اندازۀ مشخّص و معيّن.» اين دو آيه به ما ميفهماند كه حقائق موجودات دنيا و عالم طبع و مادّه در نزد خداوند متعال داراي خزائني هستند كه پيوسته و مدام باقي بوده و هيچگاه دستخوش فناء و نيستي واقع نميگردند. گرچه از خود اين آيۀ مورد بحث نيز ميتوان اين حقيقت را دريافت؛ چون از اينكه ميگويد: ما آسمانها و زمين و ما بَينهُما را نيافريديم مگر به حقّ و أجل مسمّي، ميتوان فهميد كه خود حقّ و ص 52 اجل مسمّی ديگر در تحت حقّ و أجل مسمّی نيستند و مدّت و زمان ندارند، و إلاّ تسلسل لازم ميآيد؛ آنها مافوق اجل و تدريج گذران زمان هستند. اين بحث إنشاءالله تعالي در بعضي از مباحث آتيه تحت عنوان موجوداتي كه در نزد پروردگار جاودانند خواهد آمد، ولي فعلاً بحث ما در پيرامون آسمانها و زمين و مابين آن دو كه از جمله انسان است ميباشد؛ و چون خدا ميفرمايد ما آنها را در تحت اجل معلوم و تعيين زمان مشخّصي خلق كرديم، معلوم ميشود مدّت همه آنها از جمله مدّت حيات انسان معلوم و محدود است و نميتوانند بيش از آن زمان و اجلي كه براي آنها مقدّر شده است زيست كنند. سرآمد زندگي و اجل معيّن در قرآن كريمكمال انسان و كمال موجودات عالم طبع به اينستكه در همين زمان معلوم و اجل محدود كه براي آنها مقدّر شده است خود را كامل كنند. نميتوانند از دائرۀ اين زمان پا بيرون نهند و بر اجل خود پيشي گيرند و يا آنرا تمديد نموده و به تأخير اندازند. هيچگاه موجودات مادّي و طبعي كه داراي مادّه و طبع هستند نميتوانند از اين قانون كلّي خارج شده و زوال و فنا و محدوديّت اجل و زمان زندگي خود را تبديل به بقاء و دوام و استمرار و ابديّت بنمايند. اين حقيقت مستفاد از آيات صريحۀ قرآن است. و امّا در خصوص انسان ميفرمايد: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ص 53 وَ لَايَسْتَقْدِمُونَ. [27] «براي هر گروه و جمعيّتي يك زماني است، چون زمان آنها برسد و اجل آنانرا دريابد، نميتوانند آن اجل و مدّت را به عقب ببرند يا به جلو بياورند و بالنّتيجه يا خود زودتر از اجل بميرند يا پس از اجل مرگ را دريابند.» و نظير اين آيه است: مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَئـْخِرُونَ[28] «هيچ امّت و گروهي نميتوانند از اجل خود پيشي گيرند و نميتوانند اجل خود را به تأخير اندازند.» مسألۀ مرگ از مسائل مشكله به شمار ميرود. افراد بشر زحمتها كشيده، رنجها بردهاند كه بتوانند زندگي را در دنيا جاودان كنند، مسألۀ مرگ را حلّ نموده و اين مشكله را بردارند؛ هيچكس موفّق نشده است. قدرتمندترين سلاطين، بزرگان، علماء و دانشمندان، حكماء و فيلسوفان و انديشمندان و متفكّران، در طيّ قرون عديده و گذشت ايّام با تمام قواي مادّي و معنوي و فكري كوشيدند و تمام همّت و نيروي خود را مصرف نمودند بلكه بتوانند اين معمّا و معضله را حلّ كنند تا بشر بتواند در دنيا دائماً زيست كند و در انتظار دهشتناك مرگ نباشد؛ نشد. ص 54 فيلسوف شرق و رواج دهندۀ مكتب مشّائين: شيخ الرّئيس أبوعلي سينا، از جمله اشعار معروف و مشهور اوست كه: از قعر گِلِ سياه تا اوج زحل كردم همه مشكلات گيتي را حل بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل هر بند گشاده شد مگر بند اجل[29] و نيز حكيم خيّام كه خود را مدّعي كشف معضلات و حلّ غوامض علوم ميداند گويد: خيّام كه خيمههاي حكمت ميدوخت در كورۀ غم فتاد و ناگاه بسوخت مِقراض اجل طناب عمرش ببريد دلاّل امل به رايگانش بفروخت [30] ص 55 حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در همان ايّامي كه ضربت خورده بودند در ضمن خطبهاي ميفرمايد: أَيُّهَا النَّاسُ! كُلُّ امْرِيً لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ، وَ الاجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إلَيْهِ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ. كَمِ اطَّرَدَتِ الايَّامُ أبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الامْرِ، فَأَبَي اللَهُ إلَّا إخْفَآءَهُ؛ هَيْهَاتَ! عِلْمٌ مَخْزُونٌ [31]. «اي مردم! تمام افراد بشر در زندگي خود برخورد ميكنند با چيزي كه از آن فرار ميكردهاند كه همان مرگست. و اجل و مدّت زندگي همان زماني است كه نفس او را به مرگ سوق ميدهد و رهبري ميكند، و فرار از آن عين برخورد و رسيدن به آنست. چه بسيار روزها گذشت كه من در صدد جستجو و تفحّص از حقيقت بروز اين واقعه بودم ولي خداوند او را به ارادۀ جدّيّه خود مخفي داشت؛ هيهات! اين دانشي است كه در خزانه علم الهي مخفي است.» فرار از مرگ، عين برخورد و رسيدن به آنستعجيب است كه انسان با فرار از مرگ چگونه خود را به مرگ نزديك ميكند. از خيابان تند ميدود به ماشين نخورد، همان سرعت موجب تصادف و مرگ او ميگردد. در ظاهر فرار از مرگ است و در واقع استقبال از مرگ. چه بسا به طبيب مراجعه ميكند كه مرضش معالجه شود، با اندك اشتباه طبيب ميميرد. به بيمارستان ميرود تا ص 56 با عمل جرّاحي قدري در دنيا بيشتر زيست كند چه بسا در زير كارد جرّاح جان ميسپرد. مثال براي اين موضوع بسيار است بلكه ميتوان گفت تمام ساعات و لحظاتي كه بر انسان ميگذرد، در آن ساعات و لحظات ميكوشد تا خود را از چنگ مرگ نجات دهد و موجوديّت خود را حفظ كند و آنچه براي ادامۀ حيات او مفيد است بجا آورد و آنچه موجب قطع و زوال حيات اوست از خود دور كند. اين غريزۀ تمام افراد بشر است وليكن با وجود اين غريزه كه صد در صد تلاش خود را مصروف به بقاء خود ميكند حتّي در خواب هم داراي اين حسّ خويشتنداري است، امّا در متن واقع هر لحظه خود را به مرگ نزديكتر نموده و با همين فعّاليّتها كه منطبق بر زمانِ گذران است و طيّ اين زمان از اراده و اختيار او بيرون است، خواهي نخواهي با دست خود، خود را به جلو ميبرد و لحظه به لحظه اجل و مرگ خود را استقبال نموده دائماً به او نزديك ميگردد. اينست كه مولا ميفرمايد: وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافاتُهُ. «فرار از او عين وصول و دريافت اوست.» داستان حضرت سليمان با مرد وحشتزده و ملك الموتگويند بامدادِ روزي مردي وحشتزده خدمت حضرت سليمان علي نبيّنا وآله و عليه الصّلاة و السّلام رسيد. حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، سؤال كرد: اي مرد مؤمن! چرا چنين شدي ؟ سبب ترس تو چيست ؟ مرد گفت: عزرائيل بر من از روي كينه و غضب نظري كرده و مرا چنانكه ميبيني دچار دهشت ساخته است. ص 57 حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست ؟ عرض كرد: يا نبيّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائي يابم! حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان بسمت كشور هندوستان ببرد. روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل براي ديدار آمده بود گفت: اي عزرائيل براي چه سببي در بندۀ مؤمن از روي كينه و غضب نظر كردي تا آن مرد مسكين، وحشت زده دست از خانه و لانۀ خود كشيده و به ديار غربت فراري شد ؟ عزرائيل عرض كرد: من از روي غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدي دربارۀ من برد. داستان از اين قرار است كه حضرت ربّ ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئي دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيۀ خود من بود. باري با خود ميگفتم اگر او صدپر داشته باشد در اين زمان كوتاه نميتواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟ ليكن با خود گفتم من بسراغ مأموريّت خود ميروم، بر عهدۀ من چيز دگري نيست. به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در ص 58 آنجا يافتم و جانش را قبض كردم.[32] أَيُّهَا النَّاسُ! كُلُّ امْرِيً لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِه. در عين فرار از مرگ آنرا استقبال نموده در آغوش ميگيرد، و فرار عين استقبال است و هيچكس قادر بر فرار نيست چون هر فراري بهر كيفيّتي و بهر صورتي خود فرورفتن در كام مرگ است. معني دو نوع اجل در قرآن مجيد: اجل و اجل مسمّي «اجل» دو معني دارد: يكي به معني مدّت و زمان؛ اجل فلانكس پنجاه سال است يعني مدّت عمر او اين مقدار است. لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ يعني براي هر گروهي مهلت و زمان خاصّي است. و ديگري به معناي رأس و سرآمد مدّت؛ اجل دَين يعني نقطۀ سرآمد آن كه بايد در آن نقطه دين پرداخته شود. فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ يعني زماني كه رأس مدّت زندگي آنها بيايد. در سورۀ سبأ آمده است: قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّا تَسْتَـْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَ لَا تَسْتَقْدِمُونَ [33]. در اينجا ميعاد به معني رأس المدّة و زمان رسيدن وعده است؛ «اي پيغمبر بگو: براي شما وعدۀ روزي خواهد رسيد كه در آن سررسيد نميتوانيد ساعتي را تأخير اندازيد و نه آنكه ساعتي به جلو بيفتيد.» آن روز كه رسيد، عمر سپري شده است و اجل رسيده است. وليكن در اينجا لطيفهاي است در قرآن مجيد كه بسيار شايان دقّت و توجّه است؛ در يكي از آيات قرآن ميفرمايد: ص 59 هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَی' أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسَمًّی عِندَهُ. [34] «پروردگار آن كسي است كه شما را از گل آفريد، و سپس اجلي قرار داد وليكن اجل مسمّی در نزد خداست.» از اينجا معلوم ميشود كه دو اجل داريم. يك اجل، اجلي است كه خدا براي ما معيّن فرموده و يك اجل، أجل مسمّی كه آن در نزد پروردگار است. و چون از طرفي طبق آيه كريمۀ مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ[35] ميدانيم كه آنچه در نزد ماست فاني و خراب و آنچه در نزد پروردگار است باقي خواهد بود، بنابراين چون اجل مسمّي در نزد خداست حتماً از چيزهائيست كه باقي بوده و دستخوش بوار و عدم و فناء قرار نخواهد گرفت؛ بنابراين مدّت عمر ما كه اجل ماست سپري ميشود وليكن اجل مسمّي باقي ميماند. بايد ديد چگونه دو اجل داريم ؟ فرقش چيست ؟ چرا يكي از آن دو فاني و ديگري باقي است ؟ براي سنجش اين موضوع ميگوئيم: در سورۀ يونس آمده است: إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا كَمَآءٍ أَنزَلْنَـٰهُ مِنَ السَّمَآءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الارْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الانْعَـٰمُ حَتَّي'ٓ إِذَآ أَخَذَتِ الارْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهَآ أَنَّهُمْ قَـٰدِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَنـٰهَآ أَمْرُنَا لَيْلاً ص 60 أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَـٰهَا حَصِيدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالامْسِ كَذَ'لِكَ نُفَصِّلُ الآيَـٰتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ [36]. «همانا مثل زندگاني دنيا مانند آبي است كه ما آنرا از آسمان به پائين ميفرستيم و گياهان زمين از اقسام نباتاتي كه خوراك انسان و چارپايان است با آن آب مخلوط شده، نباتات و گياهان سرسبز و شاداب گشته، تا سرحدّي كه زمين بهرۀ كافي خود را ميبرد و به انواع نبات و گياه و مزيّن ميگردد. و صاحبان و ساكنان زمين چنين ميپندارند كه ديگر يكباره تمام قدرت و مكنت آنها بر زمين متمركز شده و ديگر عاملي نيست كه بتواند اين بهرۀ كافي و اين وفور نعمت و خرّمي و شادابي را از آنان بگيرد؛ كه ناگهان امر ما در شب يا روز بدان زمين ميرسد و چنان آنها را از بين ميبرد و همه را درو شده و از زمين جدا شده قرار ميدهد كه گوئي اصلاً ديروز در اين زمين چيزي نروئيده بود. اينطور ـ اي پيامبر گرامي ـ ما آيات خود را مفصّلاً بيان ميكنيم براي مردمي كه تفكّر كنند و بينديشند.» در اين آيه ميفرمايد: زندگي و حيات انسان در دنيا هم همينطور است. يعني نطفههاي سرد در آتشگردان صلب پدر و سپس در رحم مادر قرار ميگيرد و با كمال حرارت دوران تكامل خود را در رحم طيّ نموده و سپس به دنيا پا ميگذارد و بدنبال علم و قدرت و جاه و مال و فرزند و انواع و اقسام تعيّنات و اعتباريّات ميرود تا از هرجهت داراي علم و تجربه و قوّۀ تشخيص و ادراك و معرفت ص 61 ميگردد و به تمام اقسام فعّاليّتها در زمين قادر ميشود، و خلاصه آنكه از نقطۀ نظر حيات دنيوي به نقطۀ اوج ميرسد كه ناگهان در عين آنكه ابداً بر ذهنش خطور نميكند كه مرگ او ميرسد، مرگ او را در مييابد؛ عزرائيل ميآيد و طومار حيات او را چنان در هم ميپيچد و آثار و خصائص او را به باد فنا ميدهد كه كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالامْسِ، گوئي اصلاً چنين شخصي نبوده و بهيچوجه در زمين اقامت نكرده و سكونت نداشته است. در اين آيه مباركه خدا ميفرمايد: أَتَیٰهَآ أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا ؛ امر ما در شب يا روز ميرسد و حيات را پايان ميدهد. پس معلوم ميشود كه پايان حيات در دنيا به امر خداست، و امر خدا مال خداست و در نزد خداست و همان اجل مسمّي است. پس، از بين رفتن عمر و آمدن اجل، مترتّب است بر اجل مسمّي و امر الهي؛ او وقتي بيايد به اين اجل خاتمه ميدهد و براي انسان بهيچوجه مهلتي نيست. اجل دنيوي و اجل مسمّي يك حقيقت است به دو وجهاز اينجا كيفيّت دو اجل واضح و روشن ميشود: اجل دنيويِ زماني همين مدّتي است كه دوران عمر آدمي را تشكيل ميدهد و با طيّ زمان طيّ ميشود، و نحوۀ وجودش تدريجي و بالاخره از بين ميرود و با فوت آدمي مهلتش سر ميآيد. أجل مسمّي اجل عندالله و امر الهي است كه در عالمِ زمان نيست و بوار و هلاك او را درنمييابد، بلكه پيوسته در نزد خداست و ثابت است و بر اساس آن اجل اين اجل دنيوي پيريزي ميشود. ص 62 مثلاً اوّل ظهر ما نماز گزارديم و سپس دعا خوانديم، آن زمانها سپري شد و ما را به اين زمان فعلي تحويل داد كه فعلاً با دوستان عزيز به گفتگو اشتغال داريم. اين زمان هم ميگذرد و لحظه به لحظه در چرخ طيّ و تدريج زمان ما را به جلو ميبرد، ساعات، روزها، ماهها، سالها، تا به آخرين نقطۀ اجل ميسپارد؛ آن همان روز ميعاد و ميقات است. امّا اجل مسمّي و الهي كه ثابت است و به طيّ زمان طيّ نميگردد آن ضرب الاجل عمر انسان است از اوّل تا به آخر كه در عالم معني و ملكوت معيّن شده و گذشت و عبور در آنجا نيست، و بر آن اساس و ثبوت اصلي شالودۀ عمر زماني و دنيوي پيريزي ميشود. آن اجل در عالمي فسيح و وسيعتر از نشأۀ دنياست، و عالم ملكوت است كه تمام موجودات اين عالم مادّه و طبع بر آن اساس و آن اصل در اين عالم نزول نموده بوجود ميآيند. آن عالم الگو و حقيقت است و اين عالم مثال و نمونه و مجاز. و همين گذشت عمري را كه در اينجا از نقطۀ نظر تدريجِ مادّه، زائل و منتهي به حدّي ميبينيم، اگر با فهم و ادراك عاليتر بنگريم يا بالحسّ و المشاهده ادراك عالم ملكوت را بنمائيم، آن اجل ثابت و مسمّي را در آنجا ثابت و موجود خواهيم يافت و ابداً قابل فناء و زوال نخواهيم يافت. شاهد بر اين معني آنكه ميفرمايد: مَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ اللَهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَهِ لَاتٍ [37]. ص 63 «كسيكه اميدوار به ملاقات و ديدار خداست پس حقّاً اجل خدا خواهد آمد و به شرف لقاي حضرت معبود مشرّف خواهد شد.» اجل خدا همان اجل مسمّي است و همان امر الهي است. يعني كسانيكه اميد لقاي حضرت پروردگار را دارند بايد به عالم ملكوت برسند و آن اجل مسمّي و خصوصيّات آن را از مبدأ تا منتهي دريابند، و يا به مرگ اختياري و يا به مرگ اضطراري از اجل دنيوي عبور نموده و به عالم ملكوت برسند. و لقاي خدا بدون طيّ عالم ملكوت و ادراك ثابتات كه از جمله اجل مسمّي است، از مستحيلات است. و به عبارت ديگر ميتوان گفت: اجل مسمّي و اجل دنيوي يك حقيقت و امر واحدي است، غاية الامر به دو نظر و به دو وجهه نگريسته ميشود: يك وجهه و طرف آن، عالم طبع و مادّه است كه عمر گذران است، و وجهه و طرف ديگر آن، عالم ملكوت و ثابت است، كه آن راه عبور به اسماء و صفات حضرت ربّ ودود و بالاخره فنا در ذات مقدّس ربوبي است، و اجل مسمّي كه در عالم ملكوت است از منازلِ راه وصول به آن اميد كه همان لقاي خدا باشد خواهد بود. آيات بسياري در قرآن مجيد وارد است كه دلالت ميكند براينكه بازگشت همه چيز و بازگشت انسان به سوي خداست. أَلا إِلَی اللَهِ تَصِيرُ الامُورُ [38]. «آگاه باشيد كه همه امور به خدا ص 64 بازگشت ميكند.» وَ إِلَی اللَهِ الْمَصِيرُ. [39] «و بازگشت بسوي خداست.» وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الامْرُ كُلُّهُ[40] . «و به سوي خدا بر ميگردد تمام مراتب و درجات امر.» وَ إِلَِی اللَهِ تُرْجَعُ الامُورُ [41]. «و بسوي خدا برميگردد امرها و شؤون و وجهۀ موجودات.» ثُمَّ إِلَیٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.[42] «پس به سوي پروردگارتان بازگشت خواهيد نمود.» إِنَّ إِلَی' رَبِّكَ الرُّجْعَی'. [43] «بدرستيكه حقّاً به سوي پروردگار تو ايپيغمبر، بازگشت همه خواهد بود.» إِلَِی اللَهِ مَرْجِعُكُمْ. [44] «به سوي خداست بازگشت همۀ شما.» ثُمَّ إِلَی' رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ[45] . «پس به سوي پروردگار شماست بازگشت همه شما.» ص 65 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ.[46] «حقّاً ما براي خدا هستيم و ما به سوي او از بازگشت كنندگانيم.» يَـٰأَيُّهَا الإنسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَی' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ [47]. «اي انسان حقّاً كه تو با تعب و سختي در مقام حركت بسوي پروردگارت ميباشي و او را ملاقات خواهي نمود.» بازگشت نفس انسان و به سر رسيدن اجل دنيوي و رسيدن به اجل مسمّي و انتقال از مادّه به عالم مثال و صورت، مرگ است. البتّه حقيقت مرگ امري محسوس نيست كه بتوان آن را با حسّ ادراك كرد، چون مرگ انتقال از عالم طبع و حسّ است به عالم مافوق حسّ كه آنرا برزخ و مثال گويند، بنابراين با حسّ ادراك نميشود. مرگ حركت از عالم طبع و مادّه است و بنابراين با حسّ كه خود از طبع و مادّه است چگونه ادراك شود ؟ كلام ابن سينا در علّت ترس مردم از مرگشيخ الرّئيس أبوعلي سينا در رسالۀ «الشّفآء مِن خَوف المَوت» راجع به حقيقت مرگ و علّت ترس از آن مطالبي دارد كه ما عين ترجمۀ آنرا در اينجا ميآوريم: «امّا كسيكه مردن را جاهل است و نميداند كه حقيقتش چيست، پس من براي او بيان ميكنم و روشن ميسازم كه مرگ بيشتر از آن نيست كه نفس انساني آلات خود را كه آنها را استعمال مينمود ترك ميكند ـ و آن آلات همان اعضاي او هستند كه مجموعه آنها را ص 66 بدن مينامند ـ همچنانكه شخص صنعتكار آلات كار خود را ترك ميكند. چون نفس انسان جوهري است غير جسماني، و عرض نيست و قبول فساد و خرابي نميكند. و چون اين جوهر از بدن مفارقت كند، باقي خواهد بود به بقائيكه در خور اوست، و از كدورات عالم طبيعت صفا مييابد و به سعادت تامّۀ خود نائل ميآيد و ابداً راهي به زوال و فناء و انعدام او نيست. چون جوهر از آن حيث كه جوهر است فاني نميشود و ذاتش باطل نميگردد، و آنچه باطل ميشود همان أعراض و خواصّ و نسبتها و اضافات و اموري است كه بين او و اجسام و رابطۀ بين آن دو ميباشد. و امّا جوهر روحاني كه ابداً قبول استحاله و دگرگونگي نميكند و در ذات خود تغيير نمييابد و فقط قبول كمالات و تماميّت صورت خود را ميكند، پس چگونه تصوّر ميشود كه معدوم گردد و متلاشي شود ؟ و امّا كسي كه از مرگ ميترسد به علّت آنستكه نميداند بازگشت او بسوي كجاست. يا آنكه گمان ميكند چون بدن او منحلّ شود و تركيب آن باطل گردد، ذات او منحلّ شده و نفس و حقيقت او باطل ميگردد. و به بقاء نفس خود جاهل است و كيفيّت معاد را نميداند؛ بنابراين در واقع از مرگ نميترسد بلكه جاهل است به امري كه سزاوار است او را بداند. بنابراين علّت خوف او همان جهل اوست، و همين جهل است كه علما را به طلب علم و سختي راه آن ص 67 واداشته و براي وصول به آن، لذّات جسم و راحت بدن را ترك كردهاند.» [48]
پاورقي [23] مطالب گفته شده در روز دوّم ماه مبارك رمضان. [24] ـ آيات 7 و 8، از سورۀ 30: الرّوم ـ [25] صدر آيۀ 96، از سورۀ 16: النّحل [26] آيۀ 21، از سورۀ 15: الحِجر [27] آيۀ 34، از سورۀ 7: الاعراف [28] ـ آيۀ 5، از سورۀ 15: الحِجر [29] ـ اين رباعي را در «لغت نامۀ دهخدا» از جملۀ اشعار فارسي أبوعلي سينا در مادّۀ أبوعلي سينا در ص 654 آورده است. و نيز در كتاب «جشننامۀ ابن سينا» جلد اوّل تأليف دكتر ذبيح الله صفا در ص 114 از جمله اشعار فارسي او آورده است، و در ص 217 از همين كتاب گويد: اين رباعي با خطّ نستعليق بر روي سنگ مرمر يزد در كتيبهاي بالاي سردر مقبرۀ ابن سينا نوشته شده است. وليكن در كتاب «رباعيّات حكيم خيّام» كه با مقدّمۀ دكتر فريد رخ روزن در 1304 شمسي در برلين طبع شده، در ص 97 اين رباعي را از او نقل ميكند كه: از جرم حضيض خاك تا اوج زحل كردم همه مشكلات گردون را حل بيرون جستم ز بند هر مكر و حيل هر بند گشاده شد مگر بند اجل [30] ـ «ديوان رباعيّات خيّام» طبع برلين ( 1304 شمسي) ص 20 [31] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 147؛ و از طبع مصر با شرح عبده، ج 1، ص 268؛ و جملۀ اوّل آنحضرت را تا لفظ «مُوافاتُهُ» مجلسي در «بحار» در ج 6، كتاب العدل و المعاد، ص 126 از طبع آخوندي آورده است. [32] دفتر اوّل «مثنوي» طبع ميرخاني، ص 26 [33] ـ آيۀ 30، از سورۀ 34: سَبَأ [34] ـ ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 6: الانعام [35] ـ صدر آيۀ 96، از سورۀ 16: النّحل [36] ـ آيۀ 24، از سورۀ 10: يونس [37] ـ قسمتي از آيۀ 5، از سورۀ 29: العنكبوت [38] ـ ذيل آيۀ 53، از سورۀ 42: الشّورَي [39] ـ ذيل آيۀ 42، از سورۀ 24: النّور؛ و ذيل آيۀ 18، از سورۀ 35:فاطر [40] ـ قسمتي از آيه 123، از سورۀ 11: هود [41] ـ ذيل آيۀ 4، از سورۀ 35: فاطر؛ و ذيل آيۀ 5، از سورۀ 57: الحديد [42] ـ ذيل آيۀ 11، از سورۀ 32: السّجدة؛ و ذيل آيۀ 15، از سورۀ 45:الجاثية [43] ـ آيۀ 8، از سورۀ 96: العلق [44] ـ قسمتي از آيۀ 48 و 105، از سورۀ 5: المآئدة؛ و قسمتي از آيۀ 4، از سورۀ 11: هود [45] ـ قسمتي از آيۀ 164، از سورۀ 6: الانعام؛ و قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 39: الزّمر [46] ـ ذيل آيۀ 156، از سورۀ 2: البقرة [47] ـ آيۀ 6، از سورۀ 84: الإنشقاق [48] ـ «رسائل» شيخ الرّئيس، ص 339، رسالۀ «الشّفآء من خَوف الموت»؛ و بنا به نقل كتاب «جشن نامۀ ابن سينا» ج 1 ص 219، عين عبارت بوعلي را كه عربي است گرداگرد صندوقي برنزي كه در روي بام مقبرۀ او (كه واقع در همدان است) ميباشد، به چهار دور نوشتهاند. |
|