![]() |
![]() |
---|
|
|
صفحه قبلشاهان بايد به عوض تاجگذاري ، عيد غدير را عيد كننداگر چه امروزه شاهان به خطا و زلت ، و جفا و غفلت ، روز قرار بر اريكه سلطنت و بر عريشه حكومت خود را عيد میگيرند و محفل و محافلي پر از سرور و حبور و چراغاني و نقل پاشي ، و القاء خطبهها و سرودن قصائد و شعرها و گستردن سفرههاك رنگين طعام ، تشكيل میدهند و در بين اقوام و اجيال اين رويه مرسوم است و ليكن سزاوار شايسته است كه ديگر دست از اين اعتباريات بردارند ، و از اين مجازها عبور كنند و همگي مجتمعاً و متفق الكلمه ، روز غدير را كه روز حكومت عدل ، و امارت انصاف و روز پيشوائي حق و ولايت عظماي خداوندي است عيد بگيرند و مردم و امت را به اين راه و روش دعوت كنند. فَنِعْمَ الْمَنْهَجُ الْقَويمُ. در آن روزيكه نص از جانب رسول خدا كه : لَايَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي إنْ هُوَ إلاً وَحْيٌ يُوحَي میباشد ، آمد كه عيد بگيرند و به تمام معني الكلمه تبجيل و تجليل و تكريم آن را به عمل آرند ، و چون عيد ديني و مذهبي و الهي است ، در زيادي كارهاي مقرب الي الله از روزه و نماز و دعا و ملاقات برادران ديني و تبريك و تهنيت گفتن خودداري نكنند و كف دست راست خود را بر كف دست راست برادران ايماني قرار داده ، مصافحه كنند و با شكر و سپاس حضرت ايزدمنان ص213 به پاس چنين موهبتي بگويند : الْحَمْدُلِلّهِ الَّذي جَعَلَنَا مِنَ المُتَمَسِّكينَ بِوَلَايَهِ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اْلأئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. (( حمد و سپاس ، اختصاص به خداوندي دارد كه ما را از تمسك كنندگان به ولايت اميرالمومنين و ائمه عليهم السلام قرار داد)). و همچنين از انواع وجوه بر و احسان ، از قبيل اعطاء انگشتري و خلعت و لباس و هديه عطر و عود و عبير واطعام برادران مومن بالاخص ضعفاء و فقرا و ارحام و اهل علم و طلاب توام با عمل و سلاك راه خدا از شوريدگان و عاشقان مولي الموالي عليه السلام بنحو اتم و اكمل ، بجاي آورند. مصافقه و بيعت با مردم با أميرالمؤمنين عليه السّلام در روز غديرو بر همين اصل بود كه پس از پايان خطبه ، حضرت رسول خدا امر كردند براي اميرالمومنين چادري و خيمه أي افراشتند و امر كردند كه مومنين بيايند و به خود آن حضرت تبريك و تهنيت گويند ، بر اثر تماتيت نعمنت و كماليت دين كه با پيوند ولايت به نبوت ثمر بخشيده و ميوهتر و تازه حيات را ارزاني داشته است. و امر كردند كه بزرگان قريش و شيوخ انصار و مهاجرين و سرشناسان آنها بيايند و به امير المومنين عليه السلام تهنيت گويند و به عنوان امارت مومنين به لفظ السلام عليك يا اميرالمومنين سلام كنند و امارت و ولايت او را گردن نهند ، همچنانكه به شيخين : ابوبكر و عمر و زوجات خود امر كردند كه : بر اميرالمومنين وارد شوند و تهنيت گويند و سلام به امامت و حكومت نمايند ، در برابر اين مقام عظيمي كه حائز شده است و مصدر امر و نهي در اداره امور مسلمانان به عنوان خلافت رسول الله قرار گرفته است. علامه اميني گويد : محمدبن جرير طبري در كتاب الولايه ، حديثي را با اسناد خود از زيدبن ارقم تخريج كرده است كه مقداري از آن را بيان كرديم و در آخرش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله میگويد : مَعَاشِرَ النَّاسِ ! قُولُوا : أعْطَيْنَاكَ عَلَي ذَلِكَ عَهْداً عَنْ أنْفُسِنَا وَ مِيثَاقاً بِألْسِنَتِنَا وَصَفْقَهً بِأيْدِينَا ، نُؤدِّيهِ إلَي أوْلَادِنَا وَ أهَالينَا ، لَا نَبْغِي بِذَلِكَ بَدَلَا وَ أنْتَ شَهِيدٌ عَلَيْنَا وَكَفَي بِاَللهِ شَهيداً. قُولُوا مَا قُلْتُ لَكُمْ ! وَ سَلِّمُوا عَلَي عَلِيٍّ بِإمْرَهِ الْمُومِنينَ ! ص214 وقولوا : الْحَمدُلِلهِ الَّذي هَدَانَا لَهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللهُ ، فَإنَّ اللَهَ يَعْلَمْ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَائِنَهَ كُلِّ نَفْسٍ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[1] قُولُوا مَا يُرْضِي اللَهَ عَنْكُمْ فَـإنْ تَكْفُرُوا فإنَّ اللَهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ.[2] (( أي جماعت مردم! بگوئيد ما از جانب نفس خودمان ، عهد و پيمان داديم و با زبان هايخود ميثاق نهاديم و با دست هاك خود مصافحه به بيعت و پذيرش ، با تو أي پيغمبر داده ايم كه : اين ولايت علي را به اولادمان و به اهل عشيره مان برسانيم و اداء حق كنيم كه هيچگاه به جاي ولايت علي ، بدل و عوضي نجوئيم وبر اين عهد استوار باشيم ! و تو أي پروردگار ، شاهد و گواه بر ما هستي! و كافي است كه خداوند شهيد حاضر و گواه باشد. آنچه را كه من به شما گفتم ، بگوئيد ! و بر علي به عنوان امير و پيشواي مومنين سلام كنيد و بگوئيد : سپاس و حمد مختص خداوندي است كه ما را بدينجا و بدين امر ولايت هدايت كرد و اگر خداوند ما را هدايت نمي كرد ، هيچگاه ما چنان نبوديم كه بتوانيم هدايت شويم. خداوند از هر سر و صدائي خبر دارد و هر نفس خائن را میشناسد ، پس هركس كه اين عهد و ميثاق را بشكند ، شكست بر نفس خودش وارد ساخته است و هركس كه وفا كند به آنچه كه خداوند با او پيمان نهاده است ، پس خداوند البته به او اجر و پاداش عظيمي عنايت میكند. بگوئيد ، آنچه را كه خداوند را از شما راضي میكند و اگر كفران نمائيد ، پس خداوند از شما بینياز است))! زيدبن ارقم گويد : در اينجا مردم مبادرت میكردند به گفتار سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا عَلَي اللَهِ وَ رَسُولهِ بِقُلُوبِنَا (( شنيديم و با جانهايمان امر خدا و رسولش را پذيرفتيم و ص215 گردن نهاديم )). بيعت أبوبكر و عمر با أميرالمؤمنين عليه السّلام به ولايتو اولين كسي كه با پيغمبر صلي الله عليه و آله مصافقه كرد ( دست داد به عنوان بيعت و پذيرفتن پيمان ) ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سپس باقي مهاجران و انصار بودند و سپس باقي مردم پيوسته بيعت میكردند تا نماز ظهر و عصر را با هم در يك زمان به جاي آوردند و اين مصافقه و بيعت مردم به طول انجاميد ، تا آنكه پيامبر نماز مغرب و عشاء را با هم در يك زمان به جا آوردند و تا ثلث از شب كه سپري شد پيوسته بطور پي در پي بيعت و مصافقه صورت میگرفت. و أحمدبن مُحمد طَبَريّ شهير به خليلي در كتاب مناقب علي بن ابيطالب كه در سنه 411 در قاهره تاليف شده است ، از طريق شيخ خود محمدبن ابي بكربن عبدالرحمن اين روايت را آورده است و در آن روايت گويد : مردم براي بيعت نمودن با علي بر يكديگر پيشي میگرفتند و میگفتند : سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا لِمَا أمَرَنَا اللَهُ وَ رَسُولُهُ بِقُلُوبِنَا وَ أنْفُسِنَا وَ ألْسِنَتِنَا وَ جَمِيِعِ جَوَارِحِنا ثُمَّ انْكَبُّوا عَلَي رَسُولِ اللَهِ وَ عَلَي عَلِيٍّ بِأيْدِيهِمْ. (( شنيديدم و با جانهايمان و دل هايمان و زبانهايمان و با تما اعضاء و اجزاء بدنمان اطاعت كرديم و پذيرفتيم آنچه را كه خداوند و رسول او به ما امر كردند. و سپس با دست های خود خود را به روي رسول خدا و به روي علي میانداختند براي بيعت )). و اولين كساني كه به عنوان پيمان و بيعت دست دادند با رسول خدا ، ابوبكر و عمر و طلحه و زبير بودند و پس از آنها باقي مهاجرين و مردم بنا بر اختلاف طبقات و مقدار منزلت آنها ، تا جائيكه نماز ظهر و عصر در وقت واحد خوانده شد ، و نماز مغرب و عشاء نيز در وقت واحد خوانده شد ، و پيوسته تا ثلث از شب در بيعت و مصافقه پي در پي میآمدند و رسول خدا هر وقتي كه فوجي بعد از فوج ديگر میآمدند میگفت : الْحَمدُلِلهِ الَّذي فَضَّلَنَا عَلَي جَميِع العالَمينَ (( سپاس و حمد ، اختصاص به خداوندي دارد كه ما را بر همه اهل عالم برتري دارد)). و اين مصافقت و بيعت از آن به بعد ، رسم و سنت شد و كساني كه حقي در اين امر نداشتند آن را براي خود به عمل آوردند.
ص216 و در كتاب النشرو الطي گويد : و مردم مبادرت میكردند به بله بله گفتن كه نعم نعم سمعنا و اطعنا امرالله و رسوله ، آمنا به بقلوبنا . و بر پيغمبر وعلي هجوم میآوردند و ازدحام مینمودند تا نماز ظهر و عصر در يكجا خوانده شد. و باقي آن روز نيز به بيعت اشتغال داشتند ، تا نماز مغرب و عشاء نيز با هم خوانده شد و هرگاه دسته أي براي بيعت میآمدند ، رسول خدا میگفت : الْحَمدُلِلهِ الَّذي فَضَّلَنَا عَلَي جَميِع العالَمينَ . و مَوْلَوِي وَلِيُّ اللَهِ لَكْهَنُوي در كتاب مرآت المومنين در ذكر حديث غدير گويد : عمر پس از اين با علي ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً يَا ابْنَ أبِي طَالِبٍ . أصْبَحْتَ وَ أمْسَيْتَ مَوْلَي كُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ (( گوارا باشد أي پسر ابوطالب ! صبح كردي و شب كردي ، در حالي كه آقاي من و آقاي هر مرد مومن و هر زن مومنه أي هستي )). و كان يهني اميرالمومنين كل صحابي لاقاه (( و هر صحابي كه اميرالمومنين را ديدار میكرد ، به او تبريك و تهنيت میگفت )). و مورخ ابن خاوند شاه متوفي در 903 در روضه الصفا در جزء دوم ، از ج 1 ص 173 بعد از بيان داستان غدير گويد : سپس رسول خدا در خيمه أي مختص به خودش نشست و امر كرد تا امير المومنين علي عليه السلام در خيمه ديگر بنشيند و امر كرد تا كافه مردم علي را در خيمه خودش تهنيت گويند و چون مردان از تنهيت گفتن فارغ شدند ، پيامبر زنهاي خود را ( امهات المومنين ) را امر كرد تا اينكه به نزد علي در خيمه او بروند و تهنيت گويند. آنها رفتند و تهنيت گفتند و از كساني كه از صحابه كه علي عليه السلام را تهنيت گفت ، عمر بن خطاب بود كه میگفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ. و مورخ غياث الدين متوفي در سنه 942 در حبيب السير ، در جزء سوم ، از ج 1 ، ص 144 گويد : و پس از آن اميرالمومنين به امر پيغمبر صلي الله عليه و آله در خيمه ديگري مختص به خودش نشست ، مردم براي ملاقات و زيارت او میرفتند و او را تهنيت میگفتند و در ميان آنها عمربن خطاب بود كه گفت : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ! و سپس پيغمبر زنهاي خود را ( امهات المومنين را ) امر كرد تا بر علي وارد شوند و ص217 تهنيت گويند.[3] روايات وارده در تهنيت شيخين : عمر و ابوبكر بسياراست ، بزرگان حديث و تفسير تاريخ از اهل تسنن در كتب خود آوردهاند و جماعت راويان و مورخان اين حديث به قدري است كه نمي توان آن را سبك شمرد ، بعضي به طور ارسال مسلم روايت كردهاند و بعضي با مسانيد صحيحه و رجال موثقي كه منتهي به صحابه أي مانند ابن عباس و براء بن عارب و ابوهريره و زيد بن ارقم میشود و مرحوم علامه اميني آن روايات را در كتاب شريف الغدير از شصت كتاب معتبر و مشهور آنان كه مولفان آنها از مشاهير و اعاظم مشايخ عامه هستند آورده است.[4] و ما در اينجا فقط از چند كتاب نقل میكنيم : 1ـ ابواسحق ثعلبي در تفسير الكشف و البيان با سند متصل خود از براء بن عارب روايت كرده است كه او گفت : ما چون با رسول خدا در حجه الوداع در غدير خم فرود آمديم ، رسول خدا اعلان كرد كه : الصلوه جامعه. و در زير دو درخت ، زمين را براي رسول خدا جارو كردند ، پيامبر دست علي را گرفت و گفت : ألَسْتُ أوْلَي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ ؟ قَالُوا : بَلَي. پيامبر گفت : هَذَا مَوْلَي مَنْ أنَا مَوْلَاهُ ! اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ! و به دنبال اين ، عمر علي را ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ! 2ـ شيخ الاسلام حموئي در فرائد السمطين ، با سند متصل خود ار شهربن حوشب از ابوهريره آورده است كه : هركس درروز هجدهم ذوالحجه روزه بگيرد ، خداوند براي او اجر شصت سال روزه را می نويسد. و آن روز ، روز غدير خم است ، در آن هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام را گرفت و گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ در اين حال عمربن خطاب به علي گفت : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ .[5] ص218 تهنيت و تسليم شيخين با أميرالمؤمنين عليه السّلام به ولايت3ـ خطيب خوارزمي با يك سند متصل خود از برآء بن عازب روايت كرده است كه : ما با رسول خدا از حج مراجعت میكرديم. آنگاه عين متن روايتي را كه ما از ثعلبي در (( كشف و بيان )) آورديم ، آورده است و در پايان نيز گويد : عمربن خطاب ، علي را ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ! . وبا سند ديگر متصل خود ، از ابوهريره ، متن روايتي را كه ما را از حموني در (( فرائد السطين )) آورديم ، روايت كرده است و در پايان نيز گويد : فقال له عمربن الخطاب : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ .[6] 4ـ احمد بن حنبل ، در مسند خود با سند متصل ، از عدي بن ثابت ، از برآء بن عازب آورده است ، كه او گفت : ما با رسول خدا در سفري بوديم و در غدير خم فرود آمديم و در ميان ما ندا داده شد : الصلوه جامعه ، و در زير دو درخت را براي رسول خدا جارو زدند و نماز ظهر را به جاي آورد و دست علي را گرفت و گفت : الستم تعلمون اني اولي بكل مومن من نفسه ؟ گفتند : آري و در حاليكه دست علي را گرفته بود گفت : من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و پس از اين عمر با علي ملاقات كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ![7] 5ـ حافظ ابوبكر خطيب بغداداي ، از حبشون بن موسي بن أيوب [8]با سند ص219 متصل روايت ميكند كه از شهربن حوشب ، از ابوهريره كه او گفت : كسي كه روز هجدهم از ماه ذي الحجه را روزه بگيرد ، ثواب روزه شصت ماه براي او نوشته میشود و آن روز غدير خم است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و گفت : الْسْتُ وَلِيَّ الْمؤْمِنينَ ؟ گفتند : بلي يَا رَسُولَ اللهِ ! پيامبر گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. پس از اين عمر بن خطاب گفت : بخ بخ لك يا ابن ابي طالب! اصبحت مولاي و مولي كل مسلم ! و در اين حال خداوند نازل كرد : اليوم اكملك لكم دينكم. و كسي كه روز بيست و هفتم از ماه رجب را روزه بدارد ، ثواب روزه شصت ماه براي او نوشته میشود و آن روز اولين روزي است كه جبرائيل عليه السلام بر محمد صلي الله عليه و آله نازل شد. و اين روايت به نام روايت حبشون مشهور است.[9] 6ـ حافظ ابن عساكر دمشقي ، با دو سند از برآء بن عازب روايت میكند كه : ما با رسول خدا حج كرديم ، و پس از آن داستان نزول و خطبه را در غدير خم شرح میدهد ، در يك روايت می گويد : عمربن خطاب گفت : هنيئاً لك يا ابن ابي طالب ! اصبحت اليوم ولي كل مومن ! [10]و در روايت ديگر میگويد : عمر به او گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ![11] و با دو سند ديگر از ابوهريره روايت میكند : سند اول همان روايتي است كه ما از ((تاريخ بغداد )) به روايت حبشون نقل كرديم[12] و سند دوم روايتي است كه از ابوبكربن مرزقي ذكر میكند و در پايان آن عمر میگويد : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ[13] ص220 و همچنين در تفسير گفتار شافعي كه والء را به معناي ولاء اسلام گرفته است ، قول عمر را ذكر كرده است . ابن عساكر با سند خود از ربيع بن سليمان روايت ميكند كه من از شافعي شنيدم كه در معناي گفتار پيغمبر به علي بن ابيطالب : من كنت مولاه فعلي مولاه میگفت : مراد ولاء اسلام است، همانطور كه خداوند عزوجل میگويد : ذَلِكَ بِأنَّ اللَهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا و أنَّ الْكافِرينَ لَا مَوْلَي لَهُمْ.[14] و اما گفتار عمر بن خطاب به علي أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلَّ مومن ! میگويد : ولي كل مسلم.[15] باري از آنچه ما مفصلا در معناي ولاء ذكر كرديم ، همچون آفتاب روشن شد كه : اين تفسير شافعي غلط است و مراد از ولاء ايمان ، ولايت به همان معناي امارت و امامت و سروري و پيشوائي است كه ملزوم قرب و آن ملزوم معناي اول و واقعي آن است كه : الْوَلآءُ حُصُولُ الشَّيْئَيْنِ فَزَائِداً حُصُولاً لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. وَعلي كل تقدير ، شاهد ما از گفتار شافعي استشهاد به حديث عمر در تهنيت است. تهنيت عمر به أميرالمؤمنين عليه السّلام در روز غدير7ـ حافظ ابولقاسم حسكاني در شواهد التنزيل در تحت روايات وارده در آيه مباركه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا شش روايت ذكر كرده است كه در دو تاي آنها تهنيت عمر ذكر شده است. اول از حاكم پدرش ، از ابوحفص شاهين ، با سند خود از ابوهريره نيز كه در آن ثواب روزه روز غدير آمده است و در پايان دارد كه عمر بن خطاب گفت : بخ بخ لك يا ابن ابي طالب.[16] دوم از ابوبكر يزدي ، با سند خود از ابو هريره نيز كه در آن اجر و پاداش ص221 شصت ماه روزه در روز غدير ذكر شده است. و پس از قضيه خطبه رسولخدا و اعلان ولايت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، عمر بن خطاب گفت : بخ لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ! و خداوند نازل نمود : اليوم اكملت لكم دينكم.[17] 8 ـ فخر رازي در زيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك گويد : وجه دهم آن است كه : اين آيه در فضيلت علي بن ابيطالب نازل شده است و چون اين آيه فرود آمد پيغمبر دست علي را گرفت و گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. پس عمر علي را ملاقات كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ! اين قول ابن عباس ، و برآءبن عاذب و محمد بن علي است.[18] 9ـ شهرستاني در ( ملل و نحل ) گويد : و مثل آنچه جاري شده است در كمال اسلام و انتظام حال ، در وقتي كه گفتار خداوند تعالي نازل شد به : يَا أيٌّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ و چون رسول خدا به غدير خم رسيد ، امر فرمود زير درختها را پاك كنند و ندا دادند : الصَّلَوهُ جَامِعَهٌ. و پس از آن در حالي كه بر روي جهاز شتران قرار گرفت ، گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ! وَ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ. و سه بار گفت : هَلْ بَلَّغْتُ ؟ آيا تبليغ كردم؟ اماميه مدعي هستند كه اين نص صريح است و ما تامل و دقت میكنيم كه به چه كيفيت و به چه معنايي پيامبر صلي الله عليه و آله ولاي كسي بوده است ، همانگونه ولايت را درباره علي عموميت میدهيم. و صحابه از معناي توليت همان را فهميدهاند كه ما فهميده ايم ، حتي اينكه عمر در وقتيكه با علي روبرو شد ، گفت : ص222 طُوبَي لَكَ يا عَلِيُّ ! أصْبَحْتَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ[19] 10 ـ ابن حجر هَيتَمي متوفّي در سنۀ 973 ، بعد از بيان حديث : مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيُّ مَوْلَاهُ كه در جواب بريده فرمود ، كه اوّلاً گفت : يا بُرَيْدَةُ ألَسْتُ أوْلَي بِألمُؤمِنِينَ مِن أنفسِهِم ؟! قُلتُ : بَلَي يا رَسُولَ اللَهِ ! چنين گويد كه : ما بر فرض تسليم بر اينكه مراد از مَولَي ، أوْلَي باشد ، وليكن تسليم نميشويم كه مراد أولويّت در امامت است ، بلكه مراد اُولويّت در پيروي و متابعت و قُرب به رسول خداست ، مثل گفتار خداوند : إِنَّ أوْلَي النَّاسِ بِإبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ . و ما هيچگاه دليل قطعي و يا دليل ظنّي بر نفي اين احتمال نداريم ، بلكه همين احتمال معيّن است ، زيرا كه أبوبكر و عُمَر همين معني را فهميدهاند . و بهترين دليل براي اين احتمال ، فهم أبوبكر و عمر است كه آنها چون حديث را شنيدند به علي گفتند : أمْسَيْتَ يا ابنَ أبيطالبٍ مَولَي كُلِّ موْمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ، و اين حديث را دارقطني تخريج كرده است[20]. منظور ما از روايت شهرستاني و ابن حَجَر هَيتَمي ، استشهاد به تهنيت شيخن بود به حضرت مولي الموالي أميرالمؤمنين عليه السّلام ، نه به معني و مرادي كه آنان در معناي ولايت از نزد خود آوردهاند ، و آن معني را بر فهم أبوبكر و عمر تحميل كردهاند . زيرا ما در طي دورۀ «امام شناسي» در مجلد پنجم و هفتم به وضوح به اثبات رساندهايم ، كه ولايت يك معني بيشتر ندارد ، و آن عبارت است از رفع حجاب رساندهايم ، كه ولايت يك معني بيشتر ندارد ، و آن عبارت است از رفع حجاب بين دو چيز ، بطوري كه غير از ذات آن دو چيز ، چيز ديگري در بين نباشد ، و لازمۀ اين معني ، قرب و سيطره و امامت و إمارت از جانب خداوند است، در وقتي كه ولايت بين بنده و خدا تحقّق پذيرد . و همۀ صحابه بدون استثناء همين معني را فهميدهاند زيرا ايشان عرب بودهاند ، و به حاقّ معناي آن علم داشتهاند . عمر و ابوبكر نيز همين معني را فهميدهاند ، و بر همين اساس با علي سلام كرده ، و بيعت نموده و تهنيت گفتهاند ، وليكن بعداً عملاً از التزام بدين معني
ص223 تجاوز و عدول كردهاند ، و امامت الهيّه را به دسائس از آن اهل بيت ، و علي بن أبيطالب سلب كرده ، و به خود اختصاص دادهاند ، و غاصب اين مقام گرديدهاند . شيعه ميگويد : شيخين خيانت كردهاند ، و عالماً عامداً خلافت وامامت را از اهل بيت رسول خدا بيرون بردهاند ، و در اين صورت كجا ميتوان به فهم آنها استدلال كرد ؟ آيا اين استدلال غير از خصاردۀ به مطلوب است ؟ و هيچيك از اهل تسنّن و عامّه نميتوانند ، فهم اين دو نفر را به دليل عملشان دليل بگيرند، زيرا عمل آنها صراحةً تجاوز و تعدّي بوده است . غَزَّالِي در كتاب سِرُّ العَالَمِين از اين حقيقت پرده بر ميدارد و صريحاً ميگويد : عمر در جواب رسول خدا به حديث ولايت : مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيُّ مَولَاهُ پاسخ مثبت داد ، و با تسليم و رضايت به امامت و ولايت أميرالمؤمنين عليه السّلام بَخٍ بَخٍ لَكَ يَا أَبَاالحَسَنِ لَقَدْ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَولَايَ كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مؤمِنَةٍ گفت. و اين الفاظ دلالت بر تسليم و رضا و تحكيم امارت علي دارد و ليكن به واسطه غلبه هواي نفس اماره ، در اثر محبت به رياست و بر دوش گرفتن بار خلافت و بر افراشتن پرچم هاي بزرگ و نيز به علت به حركت در آمدن اشتياق قلبي آنها در صداي بهم خوردن پرچم هاك لشكر و در هم ريختن اسباب تازي با مردان جنگي ، در فتح شهرها و گشودن كشورها ، ايشان را از جام شراب هواي نفس اماره مست كرد تا به همان خلاف ديرين جاهليت خود باز گشتند و حق را به پشت سر انداختند و با ثمن بخس و بهاي بیارزشي ، پيمان خداوند را فروختند و چه معامله بد و زيانباري كردند. و رسول خدا پيش از آنكه مرگ او فرا رسد ، گفت : دوات وكاغذي بياوريد ، براي آنكه اشكال امر شما را از بين ببرم و براي شما بگويم كه چه كسي بعد از من استحقاق خلافت را دارد. عمر گفت : اين مرد را رها كنيد كه هجر میگويد و اختلاط بهمرسانده است ! و يا بواسطه غلبه مرض ، هذيان میگويد و گفتارش نامعقول است[21] ! ص224 تحليل شيعه از يكايك عمل صحابهشيعه يكايك كردار ايشان را مورد تحليل و بررسي قرار میدهد و علي العمياء و كوركورانه به عنوان مارك سلف صالح و برچسب صحابي پيغمبر ، با آنها معامله عدالت و تقوي نمي كند ، بلكه با ذره بين هاك قوي تجزيه و جرح و تعديل به عمل میآورد و هر صحابي را كه سخنش با عملش مطابق نباشد ، رد میكند و هر صحابي را كه طبق قرآن و سنت رسول خدا عمل نكند ، مردود میشمرد و تمام كتابهايي را كه عامه از فضائل و مناقب شيخين و همراهان و دست اندر كارانشان نوشتهاند ، با ديده شك و ترديد و ابهام مینگرد و قبول نمي كند و نمي تواند قبول كند ، زيرا با اين تاريخ وسيع و گسترده أي كه در روايت سازي در مناقب شيخين و معاويه و عثمان و امثالهم داريم ، كجا میتوان به يك منقبت از آنها يقين حاصل كرد و نويسندگان اين صحاح و مسانيد و سائر كتب ، چون از وعاظ السلاطين هستند و بر طبق مرام و عقيده خود و طبق مذهب و ممشاي خود ، اين كتب را گردآوري كردهاند ، از درجه اعتبار ساقط است و ما كه از كتب عامه رواياتي را كه در فضائل اهل بيت و در مثالب اعداء آنها ذكر میكنيم از جهت حجيت است ، بلكه از جهت فن جدال و محكوم كردند و مفحم نمودن خصم است ، با مسلماتي كه خود بر آنها اعتراف دارند و خلاصه مكتب تشيع مكتب حق و بررسي واقعيات است و كنار زدند اباطيل و موهومات. بحث سيّد ابن طاوس ، با فقيه سنّي مذهب درحرم كاظمين عليهما السّلامدر اينجا مناسب است داستان تشيع يك فقيه سني مذهب را كه از مستنصريه ص225 بوده است ، به دست عالم جليل و فقيه نبيل : سيد ابن طاووس رحمه الله عليه ، در اينجا ذكر میكنيم تا كيفيت ورود شيعه و مكتب شيعه در بحث روشن شود و دانسته شود كه همه عالم تسنن به ناچار بايد به حق اعتراف كند و دست از پيروي خلفاء غاصب بردارد ، به ناچار بايد از مكتب اهل بيت پيروي كند زيراكه مَاوَرَآءَ الْعُبَّادَانِ قَرْيَهٌ.[22] سيد علي بن طاوس دركتاب (( كَشْفُ الْمَحَجَّه لِثَمَرَهِ الْمُهْجَهِ )) در فصل نود و هشتم می گويد : بدان أي فرزند من! من در حرم مطهر مولانا حضرت موسي بن جعفر و حضرت امام محمد تقي عليه السلام بودم كه يك فقيهي سني از مدرسه مستنصريه بغداد ، بدانجا آمد و اين فقيه پيش از اين نيز با من تردد داشت وگاهي به سراغ من میآمد. در اين وقت چون ديدم جاي آن دارد كه در مذهبش با او معاوضه كنم ، گفتم : أي فلان ! نظر تو چيست درباره اسبي كه از تو گم شود و به من متوسل شوي در پيدا كردن آن و يا آنكه اسبي از من گم شود و براي پيدا كردن و رد آن به تو متوسل شوم ! آيا پيدا كردن و رد كردن اين اسب ، كار خوبي و يا كار واجبي است ؟! گفت : آري! گفتم : اينك هدايت گم شده است ، يا از من و يا از تو ! و مصلحت در آن است كه بنشينيم و انصاف دهيم و در نفس هاك خود بنگريم ، ببينيم كه اين هدايت چه كسي گم شده است ، تا آن را به او برگردانيم ! گفت : آري. گفتم : من با تو احتجاج نمي كنم و استدلال نمي نمايم با آنچه اصحاب من از شيعه نقل كردهاند ، زيرا كه آنها در نزد تو متهم هستند ، تو هم احتجاج و استدلال مكن به آنچه اصحاب تو از عامه نقل كردهاند ، زيرا كه آنها در نزد من و يا بنا بر عقيده من متهم هستند ، و ليكن ما احتجاج و استدلال به قرآن میكنيم و يا به ص226 آنچه بين اصحاب من و اصحاب تو اجماعي و اتفاقي است و در آن خلاف نيست يا به آنچه اصحاب من براي تو و اصحاب تو براي من روايت كرده اند! گفت : اين عين انصاف است ! گفتم : نظر تو درباره روايات بخاري و مسلم در دو كتاب صحيح خودشان چيست ؟! گفت : حق است بدون شك ! گفتم : آيا ميداني كه مسلم درصحيح خود، از زيدبن ارقم روايت كرده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ما را در خم مخاطب قرارداد و در خطبه گفت : أيُّهَا النّاسُ إنّي بَشَرٌ يُوشِكُ أنْ اُدْعَي فَاُجيبَ وَ إنَّي مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتي أهْلَ بَيْتي ، اُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أهْلِ بَيْتي اذكركم الله في اهل بيتي ! (( أي مردم من بشري هستم و نزديك است كه از طرف خداوند مرا بخوانند و من اجابت كنم و بميرم. و من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانقدر از خود باقي میگذارم : كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند! من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما میآورم! )) گفت : اين مطلب صحيح است ! گفتم : ميداني كه مسلم در صحيح خود ، در مسند عائشه روايت كرده است از رسول اكرم كه چون آيه إنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (( خداوند حقا اراده كرده است كه فقط از شما اهل البيت هرگونه پليدي و رجس را بزدايد و به مقام طهارت و پاكي مطلق برساند )) نازل شد ، آن حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را جمع كرد و گفت : اينها اهل بيت من هستند! گفت : آري ! اين مطلب صحيح است. گفتم : آيا ميداني كه بخاري و مسلم ، در دو صحيح خود روايت كردهاند كه : طائفه انصار بعد از رحلت رسول خدا در سقيفه بني ساعده جمع شدند ، تا با سعدبن عباده بيعت كنند و آنها در پي ابوبكر و عمر نفرستادند و در پي هيچيك از مهاجرين نفرستادند ، تا اينكه چون خبر اجتماع انصار به ابوبكر و عمرو
ص227 ابوعبيده رسيد ، آنها به سقيفه آمدند و ابوبكر به آنها گفت : من براي خلافت بر شما يكي از اين دو نفر : عمر و ابوعبيده را می پسندم ! عمر گفت : من مقدم بر تو نمي شوم ! و عمر با ابوبكر به خلافت بيعت كرد و آن افرادي كه از انصار بيعت كردند ، با ابوبكر بيعت كردند و علي و بني هاشم تا شش ماه از بيعت امتناع كردند. و ديگر اينكه بخاري و مسلم گفتهاند ، در آنچه را كه حميدي از صحيح آن دو در يك جا گرد آورده است كه : در زمان حيات فاطمه براي علي عليه السلام در بين مردم منزلت و مكانتي بود ، و همين كه پس از شش ماه از رحلت پيغمبر ، فاطمه رحلت كرد ، وجوه مردم از علي انصراف نمودند. و چون علي ديد كه : مردم از او برگشتهاند ، خارج شد و با ابوبكر مصالحه كرد! گفت : اين سخن ، صحيح است. گفتم : نظر تو چيست درباره بيعتي كه از آن ، اهل بيت رسول خدا تخلف كردهاند ؟ آن اهل بيتي كه رسول خدا آنها را جانشين و خلف بعد از خودش قرار داده است و درباره آنها مردم را مخاطب ساخته و گفته است : آيه تطهير نازل شده است ؛ و آنها هم نه تنها در يك مدت كوتاهي از بيعت با ابوبكر تخلف ورزيدهاند ، تا اينكه بتوان گفت بواسطه بعضي از مشاغل شخصي بيعت را به تاخير انداختهاند ، بلكه اين تاخير بيعت ، بعلت طعن و وارد كردن اشكال در خلافت ابوبكر بدون شك بوده است ، آنهم در مدت شش ماه. و اگر كسي از بيعت بواسطه غضبي كه بر خليفه دارد و يا بواسطه شبهه أي كه براي او پيدا شده است ، تخلف ورزد ، آن غضب در مدت كوتاهي برمي گردد و آن شبهه نيز در زمان كوتاهي زائل می شود و نيازي بدين مدت طولاني يعني شش ماه ندارد. و به مقتضاي حديث بخاري علي با ابوبكر بيعت نكرد ، مگر پس از آنكه فاطمه عليهاالسلام رحلت كرده بود و ديده بود كه : وجوه مردم از او برگشتهاند و در اين صورت و كيفيت براي مصالحه با ابوبكر بيرون رفت. و اين صورت حالي است كه بيانگر آن است كه او در حال اختيار و رضايت
ص228 بيعت نكرده است. و بخاري و مسلم نيز در اين حديث ، روايت كردهاند كه : احدي از بني هاشم بيعت نكردند تا زماني كهعلي عليه السلام بيعت كرد. گفت : من در هيچيك از كارهايي كه سلف و صحابه انجام دادهاند ، طعن و اشكال وارد نمي كنم ! بيان سيد ابن طاوس در موارد مختلفي كه صحابه مخالفت رسول الله كردهاندگفتم : اين است قرآن كه گواهي میدهد كه آنها درزمان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم كارهايي رابه جا آوردهاند كه به هيچ وجه نمي توانند و توانائي آن را ندارند كه ورود طعن و اشكال را بر خودشان انكار كنند و اين در حالي بود كه پيغمبر حيات داشت و مردم به او اميد داشتند واز او میترسيدند و وحي خداوندي بر او نازل میشد و اسرار و مخفيات آنها را براي پيغمبر بيان میكرد. و چون جائز باشد براي آنها مخالفت با پيغمبر در زمان زندگي پيغمبركه مورد رجاء و مورد خوف آنهاست ، بنابراين در حال مرگ پيغمبر كه نه اميد دارند ونه ترسي دارند و ديگر وحي هم نازل نمي شود كه از نيات مختفي و كارهاي سرپوشيده و اسرار ايشان به پيغمبر خبر دهد. در اين صورت مخالفت آنها با پيغمبر اقرب است و نزديكتر. گفت : در كجاي قرآن ، مخالفت آنها ذكر شده است ؟ گفتم : در مخالفت ايشان در خال خوف ، خداوند جل جلاله میفرمايد : وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ.[23] (( ( و خداوند شما را ياري كرد ) در روز حنين ، در آن وقتي كه بسياري لشكر و سپاه شما ، شما را به شگفت در آورد و هيچ آن بسياري كثرت سپاه شما ، كاري براي شما نكرد و زمين با اين فراخي آن بر شما تنگ شد و سپس شما پشت كرده و رو به فرار گذاشتيد )) ! اصحاب تواريخ گفتهاند كه در آنحال همه گريختند وبا پيغمبر نماند مگر ص229 هشت تن : علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و ربيعه و ابوسفيان : دو پسران حارث بن عبدالمطلب و اسامه بن زيد و عبيده پسر ام ايمن. و نيز روايت شده است :ايمن پسر ام ايمن و خداوند درباره مخالفت آنها در حال امن گفته است : وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ اللَّهْوِ وَمِنْ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.[24] (( و زماني كه كار لهوي را ببينند و يا تجارتي را بنگرند ، به سوي آن میشتابند و تو را در حال نماز هنگام قيام تنها میگذارند ! بگو : آنچه درنزد خداست از لهو و تجارت ، بهتر است و خداوند بهترين روزي دهندگانست )). جمعي از مورخان ذكر كردهاند كه : پيامبر در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود ، كه به مردم خبر رسيد كه : شتراني زينت شده كه متعلق به بعض صحابه بود ، آورده است. مردم براي تماشاي آنها شتافتند و پيامبر را به حال قيام تنها گذاشتند ، در حالي كه در آن اشتران چيزي نبود كه به ايشان منفعتي بخشد. حالا گمان و پندار تو چيست اگر خلافتي براي آنها حاصل شود كه اميد منفعت در آن و رياست در آن را داشته باشند ؟! و خداوند راجع به بدي معاشرت آنها با پيغمبر گفته است : وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ. [25] (( و اگر تو سخت رفتار و سنگين دل باشي ، از طرف تو پاشيده میشوند و متفرق میگردد ، بنابراين از گناهانشان بگذر و براي آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن ! )) و اگر در سوء صحبت و بدي برخوردشان با پيغمبر ، معذور بودند ، خداوند نمي فرمود : از گناهانشان بگذر و براي آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن ! )) و اگر در سوء صحبت و بدي برخوردشان با پيغمبر ، معذور بودند ، خداوند نمي فرمود : از گناهانشان بگذر و براي آنها آمرزش بخواه ! و تو میداني كه در صحيح مسلم و بخاري وارد است كه : آنها با پيغمبر معارضه كردند ، در وقتي كه
ص230 غنيمتي آمده بود و پيغمبر سهميه مولفه قلوبهم[26] را از سهميه آنان بيشتر قرار داد. و معارضه كردند با پيغمبر كه چرا میخواهي كعبه را تغيير دهي؟ فلهذا پيغمبر كه میخواست ساختمان كعبه را به همان حدود زمان ابراهيم عليه السلام برگرداند ، از خوف معاوضه ايشان ، دست از اين اقدام برداشت. و معارضه كردند با پيغمبر در هنگامي كه براي تبرئه صفوان بن معطل كه عائشه را قذف كرده بود ، خطبه میخواند ، به طوري كه پيغمبر نتوانست خطبه را به پايان برساند. گفتم : آيا ميداني كه تمام اين مطالب در صحيح مسلم و بخاري است ؟! گفت : صحيح است ! گفتم : درباره اينكه ايشان چيز كمي را از دنيا بر پيغمبر ترجيح دادند و بر پيامبر انتخاب و اختيار كردند ، خداوند میفرمايد : يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَا كُمْ صَدَقَهَّ.[27] (( أي كساني كه ايمان آوردهاید ، زماني كه بخواهيد با پيغمبر به تنهائي سخن گوئيد ، و نجوي كنيد ، قبل از اين راز گفتن صدقه أي بايد بدهيد )) و تو میداني كه آنها از محادثه و نجواي با پيامبر ، امتناع كردند ، براي آنكه به دادن يك گرده نان و يا كمتر از آن مبتلا نشوند. و علي بن ابيطالب عليه السلام ده درهم صدقه داد ، براي ده بار نجوائي كه با پيغمبر كرده بود و سپس اين حكم نسخ شد ، بعد از اينك عار و فضيحت و رسوائي را براي ايشان تا روز قيامت بجاي گذارد ، زيرا خداوند آيه فرستاد :
ص231 أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ .[28] (( آيا از اينكه پيش از راز گفتن با پيغمبر صدقه دهيد ، از فقر ترسيديد ؟! پس حالا كه صدقه ندادهاید و خدا هم شما را خواهد بخشيد ، اينك نماز را بپاي داريد … )) بنا بر آنچه گفته شد ، اگر در روز قيامت ، در موقف عرض در پيشگاه خداوند جل جلاله ، حاضر شوي و در محضر رسولش حاضر شوي و از تو بپرسند : چطور از گروهي تقليد كردي در اعمالشان و كردارشان و حال آنكه مثل اين امور وحشت زا را از آنها ديده بودي ؟ كدام عذري و كدام حجتي براي تو در نزد خدا و رسولش باقي ماند ، در اينكه از اين گروه تقليد و تبعيت نموده أي ؟! فقيه مستنصريه مبهوت شد و در حيرت عظيمي فرو رفت. من به او گفتم : آيا ندانسته أي كه در صحيح بخاري و مسلم در مسند جابربن سمره و غير او وارد است كه : پيغمبر در احاديث بسياري گفتهاند : لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً مَا وَلَّاهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ. (( پيوسته اين دين استوار و ثابت است ، تا وقتي كه دوازده خليفه بر آن حكومت كنند كه همگي از قريش میباشند. )) و در بعضي از احاديث آن حضرت عليه السلام كه در صحيحين وارد است ، بدين عبارت است : لَا يَزَالُ امْرِ النَّاسِ مَاضِياً مَا وَلاّهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ. (( پيوسته امر مردم در جريان و گردنش است ، تا زماني كه دوازده خليفه بر آنها حكومت كنند ، كه همگي آنان از قريش میباشند )) و امثال اين عبارات همگي متضمن اين عدد دوازده می باشد. آيا تو در اسلام سراغ داري طائفه أي را كه معتقد به ولايت اين عدد دوازده باشند ، غير از طائفه اماميه ؟! پس اگر اين احاديث ، صحيح است ، همانطور كه خودت بر عهده گرفتي كه آنچه را كه بخاري و مسلم روايت میكنند صحيح است ، پس أين احاديث مصحح عقيده اماميه است ، و شاهد بر صدق روايات اسلاف ص232 و گذشتگان ايشان است ! و اگر دروغ است ، پس به چه علت شما آنها را دركتب صحاح خود روايت كردهاید ؟! گفت : من چه كنم با آنچه را كه بخاري و مسلم ، درباره پاكي و تزكيه ابوبكر و عمر و عثمان ، و درباره پاكي و تزكيه پيروان و متابعان آنها روايت كردهاند ؟! گفتم : تو ميداني كه در صدر بحث ، من با تو شرط كرد كه احتجاج نكني و استدلال ننمائي به آن احاديثي كه اصحاب تو از عامه در بيان آنها متفرد هستند ! و تو ميداني كه انسان گرچه در اعلا درجه و بزرگترين مقام عدالت باشد و براي خودش به يك درهم و كمتر از آن شهادت دهد ، شهادت او قبول نيست ؛ و اگر در همان حال شهادت دهد بر عليه بزرگترين اهل عدالت ، به هرچه شهادت دهد ، از اموري كه شهادت امثال او در آن امور پذيرفته می شود ، شهادتش مقبول است ؟! بخاري و مسلم ، اعتقاد به امامت اين قوم دارند و بنا براين شهادت آنها بر نفع قوم شهادتي است بر اساس اعتقاد نفوس آنها و بر اصل معتقداتشان و به جهت تقويت رياستشان و منزلتشان در قلوب مردم. توبۀ فقيه سنّي از متابعت خلفاء و رجوع به امامت أئمّه عليهم السّلامفقيه مستنصريه گفت : سوگند به خداوند كه ميان من و ميان حق ، عداوتي نيست ، نيست اين گفتار تو مگر واضح و آشكارا كه هيچ شبهه أي در آن نيست و من از آن عقيده أي كه داشته ام به سوي خداوند تعالي توبه میكنم و بازگشت مینمايم. و چون اين فقيه مستنصريه از شروط توبه فارغ شد ، ناگهان مردي از پشت سر من آمد و خود را به روي دست های من انداخت و هي میبوسيد و گريه میكرد. گفتم : تو كيستي ؟! گفت : به اسم من چكار داري ؟! من در پرسش از نام او جديت كردم ، تا اين حد كه به او گفتم : تو اينك صديق من هستي ! و يا صاحب حقي بر من هستي ! و برعهده من است كه پاداش دهم و جزا و كفايت كنم ! آن مرد از بيان اسم خود امتناع كرد. من ازآن فقيه مستنصريه پرسيدم: اين مرد كيست؟! گفت فلان بن فلان از
ص233 فقهاي مدرسه نظاميه بغداد است، كه الان من نام او را به خاطر ندارم.[29] پاورقي [1] آيۀ 10 ، از سورۀ 48 : فتح . [2] آيۀ 7 ، از سورۀ 39 : زمر . [3] «الغدير» ، ج 1 ، ص 270 تا ص 272 . [4] «الغدير» ، ج 1 ، ص 272 ، تا ص 283 . [5] «فرائد السمطين» ج 1 ، باب سيزدهم ، ص 77 . [6] «مناقب» خوارزمي ، طبع سنگي و طبع حروفي ، ص 94 [7] «مُسند احمد حنبل» ج 4 ، ص 281 . [8] خطيب در «تاريخ بغداد» پس از ذكر اين روايتي كه در آن ثواب روزۀ شصت ماه براي روز عيد غدير وارد شده است گويد : اين روايت به حديث حبشون معروف است ، و اينطور گفته شده است كه او متفرد به اين روايت است ، و به تحقيق كه در ذكر اين روايت ، احمد بن عبدالله نيّري از حبشون متابعت كرده است . و خطيب بعد از ذكر اين روايت كه در ترجمۀ احوال حَبَشون ثقه است، و در بصره ـ از بغداد ـ ساكن بوده است و همچنين گويد : ازهريّ به ما خبر داده است كه علي بن عمر حافظ به او گفته است كه : حبشون بن موسي بن ايّوب صدوق است . و اين روايت را از حبشون ، ابن كثير دمشقي در «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 214 روايت كرده است و گفته است علاوه بر حبشون ، احمد بن عبدالله بن أحمد نيّري آن را روايت كرده است . و احمد بن عبدالله نيري و حبشون هر دو نفر صدوق هستند ، و هر دو نفر از علي بن سعيد رَملي از ضمره روايت كردهاند . [9] «تاريخ بغداد» ، ج 8 ، ص 290 . و وفات خطيب بغداديّ در سنۀ 463 بوده است . [10] «تاريخ دمشق» ج 2 ، ص 47 و ص 48 حديث شمارۀ 546 و شمارۀ 547 . [11] «تاريخ دمشق» ج 2 ، ص 47 و ص 48 حديث شمارۀ 546 و شمارۀ 547 . [12] «تاريخ دمشق» ، ج 2 ، ص 76 و ص 77 حديث شمارۀ 576 و شمارۀ 577 . [13] «تاريخ دمشق» ، ج 2 ، ص 76 و ص 77 حديث شمارۀ 576 و شمارۀ 577 . [14] آيۀ 11 ، از سورۀ 47 : محمّد : اي پيغمبر مطلب از اين قرار است كه خداوند مولاي كساني است كه ايمان آوردهاند ، و حقّاً كه كافران مولائي ندارند . [15] «تاريخ دمشق» ، ج 2 ، ص 87 حديث شمارۀ 588 . [16] «شواهد التنزيل» ج 1 ، ص 156 ، حديث شمارۀ 210 . [17] «شواهد التنزيل» ج 1 ، ص 158 ، حديث شمارۀ 213 . [18] «تفسير فخر رازي» ، طبع دارالطّباعة العامرة ، كه در هامش آن «تفسير أبوالسعود» است ، ج 3 ، ص 636 . [19] ـ «المِلَل و النِحَل» كه در حاشيۀ «الفِصَل» طبع شده است ، ص 220 و ص 221 . [20] ـ «الصواعق المحرّقة» ، ص 26 . [21] ـ «سرّ العالَمين» طبع نجف ، مطبعۀ نعمان ، سنۀ 1385 ، ص 21 ، و ما در ج 8 از «امام شناسي» ، درس 118 تا 120 در ص 248 ـ 249 به اثبات رساندهايم كه سرّ العالمين از غزالي است . و عليهذا به تشكيكي كه جناب دانشمند محترم آقاي سيّد جعفر مرتضي عاملي در نسبت اين كتاب به غزالي كردهاند ـ در مجلهاي كه به نام ستراثنا» منتشر ميشود ، در شمارۀ دوم ، سال اوّل ، پائيز 1406 ، ص 97 و ص 98 ـ نبايد توجّه كرد ، زيرا أوّلاً عدم اجتماع غزالي با مُعرّي در حيات ، دليل بر تصرّفي در اين خصوص ميشود نه در اصل كتاب و همۀ ابواب آن . و أبو حامد نيز ممكن است در نسخ با اين حامد اشتباه نوشته شده باشد ، و كتبي را كه نام بردهاند و در آن كتاب ، غزالي بخود نسبت داده است و در صورت كتب غزالي نيست ، در صورتي كه عين اين كتب با مطالب محتويّۀ در آن ، انتسابش به مصنّف ديگري محقّق نشود نميتوان از غزالي بشمار نياورد ، زيرا ممكن است از كتبي باشد كه خود او تصنيف كرده و بعد از مردنش مفقود شده باشد و كم لها من نظير . [22] ـ مثالي است كه در عَرَب مشهور است . يعني آن سوي آبادان ، قريهاي ديگر نيست . كنايه از آنكه مطلب در اينجا تمام است و راه گريزي نيست . [23] ـ ايه 25، سوره 9 توبه [24] ـ آيۀ 11 ، از سورۀ 62 : جمعه . [25] ـ آيۀ 159 ، از سورۀ 3 : آل عمران . [26] ـ مؤلّفة قلوبهم جماعتي از كفّار هستند كه به جهت آنكه دست از جنگ و معارضه با مسلمين بردارند و يا به جهت تأليف قلوب و نرم شدن دلهايشان به اسلام تا آنكه بالاخره اسلام بياورند ، سهميّهاي از زكوة براي آنها در قرآن كريم مقرر شده است . [27] ـ آيۀ 12 ، از سورۀ 58 : مجادله . [28] ـ آيۀ 13 ، از سورۀ 58 : مجادله . |
|