1 ـ وه چه عظيم است محبّت! بنابراين موافق باش با همراهي دلت براي پذيرش آن! هواي نفس امّاره چيز سهلي نيست. پس اختيار نميكند آن محبّت را كسي كه حبّ زده شده و به مرض خطير و مزمن آن گرفتار آمده است با وجود آنكه داراي عقل ميباشد.
2 ـ زندگي خودت را بدون محبّت قرار بده! زيرا كه راحتي آن عين سختي است، و ابتداي آن مرض، و انتهاي آن كشته شدن ميباشد.
3 ـ وليكن در نزد من ، از جهت عشقي كه به محبوبم دارم، موت من عين حيات است. و بدين سبب او بر من تفضّل نموده كه در راه خودش ميرانيده است.
ص 338
4 ـ من تو را پند و اندرز دادم بواسطه علمي كه به عواقب وخيم هواي نفس داشتم ، و اما آنچه را كه نظريّه من است آنستكه تو در اين نصيحت با من مخالفت خواهي كرد. هان اينك اختيار كن براي خودت از دو طريق ، آنچه را كه برايت شيرين است!
5 ـ پس اگر حيات با سعادت را ميطلبي در راه او بمير كه شهيد خواهي بود؛ و اگر نه، براي عشق سوزان و جانگداز وي افرادي هستند كه آنرا دنبال كنند!
6 ـ بنابراين كسيكه در محبّت او نميرد، زندگي و حيات به او نمييابد. و قبل از رسيدن به كانون عسل زنبور عسل حتماً بايد تحمّل نيش آنرا بنمائي!
7 ـ چنگ بر دامان عشق زن! و پرده حيا را رها كن! و از راه مقدّس مآبان بركنار رو، گرچه همه آنها بزرگ و زياد بوده باشند!
8 ـ تو به كشته راه عشق بگو: حقّش را أدا نمودي! و به مدّعي عشق بگو: هيهات! هيچگاه با سياهي، مرد سرمه بر چشم كشيده، مانند چشم سياه طبيعي نخواهد بود!
9 ـ گروهي به عشق سوزان خود را منتسب كردند، وليكن از استقامت من
ص 339
در راه سر پيچيدند. و براي اعراض خودشان از سير، علّت تراشي نمودند.
10 ـ ايشان به آرزوها خرسند شدند، و به حظوظ نفسانيّه مورد آزمايش قرار گرفتند، و در درياهاي محبّت از روي ادّعا فرو رفتند امّا بدنشان ،تر هم نشد.
11 ـ ايشان در سير شبانه ظلماني نفسشان از جاي خود پيش نرفتند، و در سير از كاروان بازماندند، و از حركت خسته و افتاده و زار بماندند.
12 ـ و ايشان از راه و روش من گمراه شدند؛ چون كوري باطن را بر هدايت برگزيدند ، از روي حسدي كه در نفوسشان ابراز ميداشتند.
أحِبَّةَ قَلْبي، وَ الْمَحَبَّةُ شافِعي
لَدَيْكُمْ، إذا شِئْتُمْ بِها اتَّصَلَ الْحَبْلُ ( 13 )
13 ـ اي محبوبان دل من! محبّت من شفيع ميباشد در نزد شما در زمانيكه شما ميخواهيد حبل مودّت متّصل باشد!
ص 340
14 ـ شايد از ناحيه شما با يك نظر ، عطف توجّهي شود! زيرا تحقيقاً رسولان و وسائط ميان من و شما خسته شدهاند!
15 ـ شما هميشه محبوبان من هستيد ، خواه روزگار نيكي كند خواه بدي! بنابراين شما همانطور باشيد كه ميخواهيد؛ من همان دوست با وفاي قديمي ميباشم!
16 ـ زمانيكه حظّ و بهره من از شما دوري از شما باشد، و آن دوري طرد نباشد؛ پس آن دوري در نزد من وصل ميباشد!
17 ـ و بريدن و منع نمودن از شما چيزي نيست مگر مودّت در صورتيكه از روي بغض نباشد؛ و غير از اعراض شما از من ، مشكلترين چيزها براي من آسان ميباشد!
18 ـ و عذاب كردن شما در نزد من گواراست؛ و جور و ستم شما بر من كه بر اساس سنّت عشق و محبّت روا ميداريد، عين عدل و داد ميباشد!
19 ـ و شكيبائي من از فراق شما تلخ است ، و امّا شكيبائي من بر اساس خواستههاي شما و در راه مقاصد شما، پيوسته مرارت و تلخياش شيرين ميباشد!
0 2 ـ شما دل مرا ربوديد در حاليكه دل من برخي از من است؛ چه ضرر داشت براي شما كه تمام وجود من را ميگرفتيد و آن در نزد شما بود؟!
21 ـ شما از من دور شديد، فلذا من غير از اشكهايم وافي براي هجران نميبينم غير از شعلهاي كه از حرارت آتش عشق به غليان در ميآيد!
22 ـ بنابراين، بيداري من در پلكهايم زندهاي جاودان، و خواب من در پلكهايم مردهاي است؛ و سرشكم در آن پلكها غسلي است كه به آن مرده غسل داده ميشود!
23 ـ عشق شما در ما بين تَلها ، خون مرا ريخت، واز پلكهايم بر روي دامنه آن تلها جاري گشت؛ و از سرازير شدن آن خون چشم، بارانهاي تند و شديد باريد!
24 ـ اقوام و خويشاوندان من خود را به سفاهت زدهاند در وقتيكه مرا
ص 342
عاشق دلباخته يافتهاند ، و گفتهاند: اين جنون و ديوانگي به اين جوان از ناحيه چه كسي رسيده است؟!
25 ـ ايشان چه ميتوانند درباره من بگويند غير از آنكه: او دلباخته و شيداي محبوبه نُعم (كنايه از حضرت اسمائيّه الهيّه) شده است. آري من انكار اين امر را ندارم؛ و من شيفته و شيداي محبوبه (نُعم) شدهام!
26 ـ و زنان قبيله چون ديدند من عشق در غير قبيله ورزيدم گفتند: نام اين كس را كه به ما جفا كرده است نزد ما نبريد! و پس از عزّت ، اينگونه ذلّت براي او لذيد باشد!
27 ـ آري ! هنگاميكه «نُعم» بر من نظر رحمت مياندازد ، بگذار نه «سُعدَي» مرا ياري دهد؛ و نه «جُمْل» (كه دو محبوبه مشهورند) با من نيكي نمايد!
28 ـ تحقيقاً و مسلّماً ديدگان من از رويت غير نُعم زنگار گرفته است، و بوسيدن خاك كويش با پلكهاي چشمانم موجب جلاي آن زنگار ميگردد!
29 ـ اين مردمان و خويشاوندان من از قديم الايّام ميدانستهاند كه من كشته نگاه زير چشمان او ميباشم ، زيرا كه او در هر يك از اعضاء و جوارح من شمشيري و دشنهاي فرو برده است.
0 3 ـ گفتار من در عشقورزي با وي از زمان عالم ذَرّ و قديم ميباشد، و عشق به او همانطور كه خودش ميداند قبل و بعدي ندارد.
31 ـ همانند من در عشق گدازان به او يافت نميشود؛ همانطور كه او در نهايت زيبائيش فتنهاي گشته است كه مثل و نظير ندارد.
32 ـ شفاي مرض من در نزد وي غيرقابل امكان است؛ من راضي شدهام به آنچه را كه او براي من در عشق خود مقدّر نموده است، و خون من بر او حلال ميباشد.
33 ـ عليهذا حال من اگرچه بد است وليكن بواسطه او نيكو است؛ و آن مقدار كه در راه عشق او از منزلتم كاسته شده است ، بواسطه او ترفيع و بلندي مقام مييابم.
34 ـ و عنوان و خلاصه برداشت من از او در آنچه را كه به آن رسيدهام و آنچه را كه بدان گرفتار آمدهام ؛ و با وجود آنكه در سخنم طريق اختصار را ميپيمايم و غلوّ نميكنم،
ص 345
35 ـ آن ميباشد كه: من از شدّت مرض جانكاه او پنهان شدهام ، بطوريكه عيادت كننده از من مرا نميشناسد؛ و چگونه تصوّر دارد كه عيادت كنندگان ببينند كسي را كه سايه ندارد!
36 ـ و اثري از من باقي نمانده است تا مورد چشم زخم قرار گيرم؛ و آن چشمان درشت و سياه احباب آنقدر به من افتاده است كه در راه عشق و هواي ايشان براي من رسم و وجود عيني خارجي نگذارده است بماند.
37 ـ و براي من همّتي است پايين و پست كه با ذكر او بالا ميرود. و براي من روحي است ضعيف و ارزان؛ و چون ياد او را مينمايم قويّ و گرانقيمت ميگردد.
38 ـ محبّت او به مانند جريان خون من در مفاصل اعضاي من جاري گشته است، و بنابراين اينطور شده است كه مرا از هر شغلي بازداشته و فقط به خودش مشغول ساخته است.
39 ـ پس اي برادر همكيش عشقي من! در راه محبوبه نُعم در بذل نفست
ص 345
از ديگران پيشي بگير! پس اگر وي اين را از تو قبول نمايد ، به به از اين بذل!
0 4 ـ پس كسيكه جان خود را در راه محبّت محبوبه نُعم بخشش نكند، اگر تمام دنيا را هم ببخشد، عنوان بخل و امساك بدو منتهي خواهد گشت.
41 ـ و اگر لزوم مراعات سرّ داري از جهت غيرت بر محبوبه نُعم نبود، و اگر چه اهل عشق زياد بودند و يا كم بودند؛
42 ـ تحقيقاً من به عاشقان ملاحت ميگفتم: روي بياوريد به سوي وي طبق رأي و نظريّه من ، و از غير او روي برگردانيد!
43 ـ و اگر روزي نام وي برده شد به پاس ياد او همگي به سجده به روي زمين درافتيد؛ و اگر پيدا و نمايان شود ، به سوي صورتش نماز بخوانيد!
44 ـ و راجع به محبّت او بود كه من سعادت را به شقاوت از روي گمراهي فروختم. و عقل از هدايت من عقال خورده است.
45 ـ من به ترقّيات عقلاني خودم و به عبادت و تقواي ملازم با وجود خودم گفتم: مرا رها كنيد! و ما بين من و عشق من به محبوبهام را باز بگذاريد!
46 ـ و من دلم را از سراسر وجودم از روي اخلاص فارغ ساختم، به اميد آنكه من در اشتغالم ، با خصوص محبوبهام خلوت داشته باشم.
47 ـ و از جهت وي بود كه من در ميان كسانيكه فيمابين ما سعايت مينمودند ميشتافتم و ميدويدم ، و امّا با كسيكه عادت او سرزنش و ملامت درباره او بود نميرفتم و برخورد نمينمودم.
48 ـ بنابراين من با سخن چينان فيمابين من و او آرامش و راحت داشتم ، براي آنكه وي بداند چه به من رسيده است ؛ در حاليكه او اصلاً جاهل نميباشد.
49 ـ و از جهت محبّت به ذكر او و ياد او ، به سوي ملامت كنندگان ميل پيدا مينمودم، بطوريكه گويا آنان در ميان ما در راه عشق و محبّت رسولاني ميباشند.
0 5 ـ لهذا اگر آنها از وي ياد كرده و سخن ميگفتند تمام وجود من گوش بود؛ و اگر من با ايشان سخن ميگفتم تمام وجود من زبان بود كه تكلّم مينمود.
فَعِنْدي إذا صَحَّ الْهَوَي حَسُنَ الْمَطْلُ ( 56 )
51 ـ اقوال و آرائي كه درباره ما ردّ و بدل ميگشت تخالف داشت ، و براساس گمان و پنداري رَمي ميشد كه ابداً اصلي نداشت.
52 ـ گروهي مرا به وصال او تشنيع نمودند ، در حاليكه وصال با وي امتناع دارد؛ و گروهي مرا به آرامش بيپايه و اساس رمي كردند در حاليكه من آرامش نداشتم.
53 ـ بر اساس بدبختي من ، تشنيع به وصال درست درنيامد؛ و اراجيف و نقل در تسلّي و آرامش هم معلوم شد دروغ است.
54 ـ آخر چگونه من اميد وصال كسي را داشته باشم كه اگر آرزوهاي پنداري و خيالي ، تصوّر غرقگاه منزل او را كند، راههاي به سوي او بسته و تنگ ميگردد.
55 ـ آن محبوبه نُعم (حضرت اسماء إلهيّه) طوري است كه اگر وعدهاي بدهد هيچگاه وفاي به آن عملاً در دنبال گفتارش نميآيد، و اگر بيمي بدهد گفتارش ميماند و كردارش بر آن گفتار پيشي ميگيرد.
56 ـ اي محبوبه من! تو مرا وعده وصال بده امّا عمل به آن وعده را تأخير بينداز! چرا كه نزد من در راه عشق راستين، مماطله و تأخير نيكو ميباشد.
57 ـ و سوگند به حرمت عهدي كه ميان ما بسته شده است و من از آن برنميگردم، و سوگند به عقد و پيماني كه با شدّت و قوّت در ميان ما استوار شده است كه قابل باز شدن نميباشد.
58 ـ هر آينه تحقيقاً تو در حالت غيظ و دشمني عيادت كنندگان بواسطه دوري از تو ، و خرسندي دوستان بواسطه نزديكي به تو ؛ در هر دو حالت نزد من هستي ، و قلب من يك ساعت هم از تو فارغ نميباشد!
59 ـ آيا امكان دارد كه چشم من بدينگونه ديده شود و جلوه كند روزي ،
ص 349
در حالتيكه ببيند كساني را كه من آنها را دوست دارم؛ و روزگار من با من سر سازش داشته باشد ، و جمعيّت ما اجتماع پيدا نمايند؟!
0 6 ـ و پيوسته آنان با من هستند؛ از جهت معني آنها را ميبينم. پس اگر از ناحيه صورت و چهره دور شوند ، براي ايشان در ذهن من شكلي بر پا خواهد شد .
61 ـ پس آنها در ظاهر در برابر ديدگان من ميباشند هرجا كه بروند. و آنها در باطن در دل من ميباشند هركجا كه وارد شوند.
62 ـ از جانب من نسبت بديشان هميشه و بطور دوام مهرباني و عطوفت است اگر چه آنان جفا نمايند؛ واز براي من ميل و گرايش است به سوي آنان گرچه ملالت پيدا كنند.
در اينجاست كه هر عقل سليمي حكم ميكند كه بايد تنها دل را به خداوند سپرد ، و از تمام رسوم و عادات و آدابي كه انسان را از خدا به غير خدا مشغول ميسازند چشم فرو بست ، و يك تنه و تنها گرچه جميع عالم مخالفت كنند قدم در جادّه صدق و طيّ طريق لقاء و مرضات حضرت ربّ ودود نهاد ، و به متابعت از پيغمبر اكرم: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَنْ كَانَ يَرْجُوا اللَهَ وَ الْيَوْمَ الا خِرَ وَ ذَكَرَ اللَهَ كَثِيرًا [14] به نداي جان آفرين:
قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ . [15]
«بگو: الله ، و پس آنگاه بگذار ايشان را كه در امور سرگرم كننده خود غوطهور شده و به بازي اشتغال ورزند!»
ص 351
گوش فرا داد ، و نه تنها با قدم بلكه با دست و سينه خود را روي زمين كشانيد و به سمت او حركت كرد و با سرّ و سويداي جان آن ندا را لبيّك گفت؛ و از تحت ارتداد بيرون آمده در تحت گروه يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ، وَ لا يَخافونَ في اللَهِ لَوْمَةَ لآئِمٍ قرارگرفت:
يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ وٓ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُوْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَـٰفِرِينَ يُجَـٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ لَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئمٍ ذَ 'لِكَ فَضْلُ اللَهِ يُوْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَهُ وَ'سِعٌ عَلِيمٌ. [16]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد! هركدام از شما كه از دينش برگردد، بهزودي خداوند گروهي ديگر را ميآورد كه او آنها را دوست دارد و آنها هم او را دوست دارند. نسبت رفتارشان با مؤمنين، نرم و انعطافپذير ؛ و با كافرين سخت و ناهموار ميباشد. ايشان در راه خدا جهاد ميكنند و از ملامت هيچ ملامت كنندهاي در خوف و هراس نيستند. آنست فضل خداوند كه به هر كس كه بخواهد ميدهد ؛ و خداوند واسع و عليم است!»
در اينجاست كه باز بيت الغزل عارف شيراز از عالم غيب ، سروش جانبخش و حيات آفرين خداوندي را به عنوان سرود دائمي در گوشهاي روان زنده دلان مينوازد:
پاورقي [11] الكَحِل: عينٌ مكحولةٌ؛ الكَحَل: سوادُ العين خِلقَةً
[12] «ديوان ابن فارض مصري» لاميّه، از طبع اوّل ( 1372 قمري) دار العلم للجميع، ص 38 تا ص 42 ؛ و از طبع سنه 1382 دار صادر ـ دار بيروت: ص 134 تا ص 139 ؛ و در شرح ديوان كامل ابن فارض تصنيف شيخين: حسن بورينيّ و عبد الغنيّ نابُلسيّ ، (از طبع دار التّراث بيروت) در ج 2 ، از ص 8 0 1 تا ص 136 شرح اين لاميّه را خواه از جهت ادبيّت و تركيب و خواه از جهت معاني راقيه عرفانيّه ، بطور اكمل و اوفي ذكر كرده است ، و ترجمه اختصاري ما در اينجا عمدةً بر اساس همان شرح ميباشد.
[13] «ديوان خواجه شمس الدّين حافظ شيرازي» طبع پژمان ، ص 159 و 0 16 ، غزل شماره 355
[14] آيه 21 ، از سوره 33: الاحزاب: «هر آينه تحقيقاً از براي شما در رسول خدا اسوه و الگوي زيبائي وجود دارد، براي كسيكه اميد به خدا و روز آخرت دارد و خداوند را زياد يادميكند.»
[15] ذيل آيه 91 ، از سوره 6: الانعام
[16] آيه 54 ، از سوره 5: المآئده
[17] «ديوان خواجه حافظ» طبع پژمان، ص 0 9 ، غزل شماره 2 0 2 ؛ و در اين مجموعه در نيم بيت دوّمِ بيت اوّل با عبارت «يا تن رسد به جانان» آورده شده بود، ليكن چون از جهت معني خالي از ركاكت نبود ، ما از روي بعضي از نسخ ديگر «ديوان حافظ» به عبارت «يا جان رسد به جانان» تصحيح نموديم.