کتاب الله‌شناسي / جلد اول / قسمت سیزدهم: امکان لقاء خدا، لقاء خدا و توحید محض، مناجات توحیدی
صفحه قبل
مبحث‌ 9 و 10: امكان‌ ديدار و لقاء خداوند براي‌ مؤمنين‌ خوش‌ كردار

ص 237
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌
وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لآنَ إلَي‌ قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

تفسير آيه مباركه: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌: قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي‌ٰٓ إِلَيَّ أَنـَّمَآ إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَ'حِدٌ فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا . (آيه يكصد و دهمين‌ ، از سوره كهف‌: هجدهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌) «بگو ـ اي‌ پيغمبر ـ كه‌ اينست‌ و غير از اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ بشري‌ مي‌باشم‌ همانند شما كه‌ به‌ من‌ وحي‌ كرده‌ مي‌شود كه‌: فقط‌ معبود شما معبود واحد است‌! پس‌ هر كس‌ اميد ديدار و لقاي‌ پروردگارش‌ را داشته‌ باشد ، بايد حتماً كارنيكو انجام‌ دهد و هيچ‌ كس‌ را با پروردگارش‌ انباز و همتا قرار ندهد!»
 

تفسير «الميزان‌» درباره آيه: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ

حضرت‌ اُستادنا الاكرم‌ آية‌ الحقّ و العرفان‌ و سند العلم‌ و الإيقان‌: آية‌ الله‌ علاّمه طباطبائي‌ تغمَّده‌ اللهُ بأعلَي‌ رضوانِه‌ ، و رفَع‌ درجتَه‌ بما لا يُدرِك‌ به‌ عقلُ بشرٍ و لا مَلَكٍ و لا جِنٍّ و لا أحدٍ سِوي‌ ذاتِه‌ الاقدسِ ، در تفسير آيه‌ فرموده‌اند: » اين‌ آيه‌ خاتمه سوره‌ (سوره كهف‌) است‌ و ملخّص‌ غرض‌ از بيان‌ سوره‌ را ارائه‌ مي‌دهد؛ و اصول‌ سه‌گانه دين‌ را در خود گردآوري‌ نموده‌ است‌ كه‌ عبارت‌ باشداز توحيد و نبوّت‌ و معاد توحيد عبارت‌ است‌ از گفتارش‌: أَنـَّمَآ إِلَـٰهُكُمْ

ص 238
إِلَـٰهٌ وَ'حِدٌ . و نبوّت‌ عبارت‌ است‌ از گفتارش‌: إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي‌'ٓ إِلَيَّ و گفتارش‌: فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا تا آخر. و معاد عبارت‌ است‌ از گفتارش‌: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ . در اين‌ گفتار خداوند تعالي‌: قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي‌'ٓإِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَـٰهُكُمْ إلَـٰهٌ وَ 'حِدٌ ، حصر اوّل‌ ، حصر رسول‌ الله‌ است‌ در بشريّت‌ كه‌ مماثل‌ مي‌باشد با بشريّت‌ مردم‌ ؛ كه‌ زياده‌ از آن‌ چيزي‌ را دارا نيست‌، و در قبال‌ آنچه‌ را كه‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ ادّعاي‌ نبوّت‌ مستلزم‌ ادّعاي‌ كينونت‌ الهي‌ و قدرت‌ غيبيّه‌ است‌، رسول‌ خدا براي‌ خود چيزي‌ را ادّعا نمي‌نمايد. و از همين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ مطالب‌ و اموري‌ را بر رسول‌ الله‌ اقتراح‌ و پيشنهاد مي‌كرده‌اند كه‌ غير از خدا كسي‌ را بر آن‌ علم‌ نبوده‌ است‌ و غير از خدا احدي‌ قدرت‌ و توانائي‌ آنرا نداشته‌ است‌، وليكن‌ آنحضرت‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ جميع‌ آنها را به‌ امر خدا از خود نفي‌ مي‌نموده‌ است‌ ، و براي‌ خود چيزي‌ را اثبات‌ نمي‌نمود مگر آنكه‌ فقط‌ به‌ وي‌ وحي‌ مي‌شده‌ است‌ را. و حصر دوّم‌ ، حصر الوهيّت‌ مي‌باشد در الهي‌ كه‌ واحد است‌ ، و آلهه ايشان‌ وجود و اثري‌ ندارند ؛ و اين‌ توحيد است‌ كه‌ ناطق‌ است‌ به‌ آنكه‌ اله‌ و معبود همه‌ ، اله‌ و معبود واحد است‌. و گفتار خداوند: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ ـ تا آخر آيه‌ ، مشتمل‌ است‌ بر اجمال‌ دعوت‌ دينيّه‌ كه‌ آن‌ عمل‌ صالح‌ مي‌باشد براي‌ خداوند وحدَه‌ لا شريكَ لَه‌. و اين‌ را خداوند متفرّع‌ نموده‌ است‌ بر اميد و رجاي‌ ديدار و لقاي‌ حضرت‌ ربّ تعالي‌ كه‌ بازگشتِ بسوي‌ اوست‌. چرا كه‌ اگر حساب‌ و جزاء در ميانه‌ نبوده‌ باشد، موجبي‌ براي‌ اخذ به‌ دين‌ و تلبّس‌ به‌ اعتقاد و عمل‌ وجود ندارد تا كه‌ دعوت‌ بسوي‌ آن‌ كند ؛ همانطور كه‌ خداي‌ تعالي‌ فرموده‌ است‌: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن‌ سَبِيلِ اللَهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُ بِمَا نَسُوا

ص 239
يَوْمَ الْحِسَابِ . 1 و خداوند مترتّب‌ گردانيده‌ است‌ عدم‌ شرك‌ به‌ پروردگار و عمل‌ صالح‌ را بر اعتقاد به‌ معاد. بجهت‌ آنكه‌ اعتقاد به‌ يگانگي‌ و وحدانيّت‌ خدا با شرك‌ در عمل‌، متناقض‌ بوده‌ و با يكدگر جمع‌ نمي‌شوند. پس‌ معبود تعالي‌ اگر واحد باشد، بايد واحد باشد در جميع‌ صفاتش‌ ؛ و از جمله‌ وحدانيّت‌ در معبوديّت‌ است‌ كه‌ در آن‌ شريك‌ ندارد. و نيز مترتّب‌ گردانيده‌ است‌ اخذ به‌ دين‌ را بر اميد و رجاء به‌ معاد، نه‌ بر علم‌ قطعي‌ به‌ معاد. زيرا احتمال‌ معاد و بازگشت‌ به‌ سوي‌ او كافي‌ مي‌باشد در وجوب‌ تحذّر و اجتناب‌ از آن‌ به‌ قاعده وجوب‌ دفع‌ ضرر محتمل‌. و نيز گفته‌ شده‌ است‌: مراد به‌ لقاء، لقاء كرامت‌ است‌ و آن‌ مورد اميد و رجاء مي‌باشد بدون‌ آنكه‌ امري‌ قطعي‌ بوده‌ باشد. و رجاي‌ لقاي‌ خدا را متفرّع‌ كرده‌ است‌ بر قول‌ خود: أَنَّمَآ إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَ'حِدٌ . چون‌ رجوع‌ مردم‌ به‌ سوي‌ الله‌ سبحانه‌ از تماميّت‌ معني‌ الوهيّت‌ است‌. خداوند واجد منحصر به‌ فرد تمام‌ كمال‌ مطلوب‌ و تمام‌ اوصاف‌ جميله‌ است‌ ، و از آن‌ جمله‌ مي‌باشد فعل‌ حقّ و حكم‌ به‌ عدل‌ ؛ و اين‌ دو امر اقتضا دارند رجوع‌ بندگانش‌ را به‌ سوي‌ او و حكم‌ و قضاوت‌ ميانشان‌. وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَـٰطِلاً ذَ'لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي‌ الارْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ . 2 «و ما آسمان‌ و زمين‌ و آنچه‌ در بين‌ آنها مي‌باشد را باطل‌ نيافريده‌ايم‌. اين‌

ص 240
پندار كساني‌ است‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند، پس‌ واي‌ بر حال‌ آن‌ كسانيكه‌ كفر ورزيده‌اند از آتش‌ ! بلكه‌ آيا ما قرار مي‌دهيم‌ آنان‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و اعمال‌ صالحه‌ انجام‌ مي‌دهند ، مانند آنان‌ كه‌ در زمين‌ فساد كنندگانند؟! بلكه‌ آيا ما قرار مي‌دهيم‌ مردمان‌ با تقوي‌ را بمانند مردم‌ اهل‌ فسق‌ و فجور؟!» « بحث‌ روائي‌ » در تفسير «الدُّرّ المنثور» آورده‌ است‌ كه‌ ابن‌ مَنْدَه‌ و أبو نُعَيم‌ در كتاب‌ «صحابه‌» و ابن‌ عَساكر از طريق‌ سُدّي‌ صغير، از كَلْبي‌، از أبو صالح‌، از ابن‌ عبّاس‌ تخريج‌ حديث‌ كرده‌اند كه‌ گفت‌: عادت‌ جُندَب‌ بن‌ زُهَير اين‌ بود كه‌ چون‌ نماز مي‌گزارد يا روزه‌ مي‌گرفت‌ يا صدقه‌ مي‌داد و آوازه‌اش‌ به‌ نيكي‌ برمي‌خاست‌، خوشحال‌ مي‌شد و نشاطي‌ به‌ وي‌ دست‌ مي‌داد؛ و لهذا روي‌ گفتار مردم‌ در اين‌كارها مي‌افزود. خداوند او را مورد سرزنش‌ قرار داد كه‌: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحاً وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا . « > علاّمه‌ مي‌فرمايند: » نظير اين‌ مضمون‌ در تعدادي‌ از روايات‌ ديگر بدون‌ ذكر اسم‌ وارد شده‌ است‌؛ و سزاوار است‌ كه‌ محمل‌ آنها انطباق‌ آيه‌ بر مورد بوده‌ باشد ، زيرا كه‌ بعيد است‌ پايان‌ سوره‌اي‌ از سور قرآن‌ ، بخصوصه‌ براي‌ سبب‌ خاصّي‌ نازل‌ شده‌ باشد . و نيز در «الدّرّ المنثور» از ابن‌ أبي‌ حاتِم‌ ، از سعيد بن‌ جُبَير در اين‌ آيه‌ وارد است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ گفت‌: إنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ: أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ ؛ فَمَنْ أَشْرَكَ مَعِي‌ فِي‌ عَمَلِهِ أَحَدًا مِنْ خَلْقِي‌ تَرَكْتُ الْعَمَلَ كُلَّهُ لَهُ، وَ لَمْ أَقْبَلْ إلَّا مَا كَانَ لِي‌ خَالِصًا. ثُمَّ قَرَأَ النَّبِيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا . «پروردگارتان‌ مي‌گويد: من‌ شريك‌ پسنديده‌ و برگزيده‌اي‌ هستم‌؛ پس‌

ص 241
كسيكه‌ در كردارش‌ احدي‌ را از خلق‌ براي‌ من‌ شريك‌ قرار دهد، من‌ تمام‌ عملي‌ را كه‌ بجا آورده‌ است‌ براي‌ آن‌ شريك‌ واگذار مي‌نمايم‌ ، و من‌ عمل‌ را نمي‌پذيرم‌ مگر آنكه‌ خالص‌ براي‌ من‌ بوده‌ باشد. سپس‌ پيامبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ قرائت‌ كردند آيه فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا را تا آخر آن‌.» و در «تفسير عيّاشي‌» از عليّ بن‌ سالم‌ ، از حضرت‌ أبوعبدالله‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آمده‌ است‌ كه‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ مي‌گويد: أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ ؛ مَنْ أَشْرَكَ بِي‌ فِي‌ عَمَلِهِ لَمْ أَقْبَلْهُ ، إلَّا مَا كَانَ لِي‌ خَالِصًا ! «من‌ شريك‌ انتخاب‌ شده‌ و برگزيده‌اي‌ هستم‌؛ كسيكه‌ در كردارش‌ براي‌ من‌ شريك‌ قرار دهد من‌ آنرا قبول‌ نمي‌كنم‌، مگر عملي‌ را كه‌ خالص‌ از براي‌ من‌ بوده‌ باشد!» عيّاشي‌ گويد: و در روايت‌ ديگري‌ از آن‌ حضرت‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌: إنَّ اللَهَ يَقُولُ: أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ ؛ مَنْ عَمِلَ لِي‌ وَ لِغَيْرِي‌ فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ دُونِي‌. «خداوند مي‌گويد: من‌ شريك‌ اختيار شده‌اي‌ مي‌باشم‌؛ هر كس‌ براي‌ من‌ و براي‌ غير من‌ عملي‌ را انجام‌ دهد، پس‌ آن‌ عمل‌ براي‌ غير خواهد بود نه‌ براي‌ من‌.» و در «الدّرّ المنثور» با سند متّصل‌ خود از شدّاد بن‌ أوْس‌ روايت‌ مي‌نمايد كه‌ شنيدم‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ كه‌ مي‌گفت‌: مَنْ صَلَّي‌ يُرَآئِي‌ فَقَدْ أَشْرَكَ، وَ مَنْ صَامَ يُرَآئِي‌ فَقَدْ أَشْرَكَ، وَ مَنْ تَصَدَّقَ يُرَآئِي‌ فَقَدْ أَشْرَكَ؛ ثُمَّ قَرَ: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّه ِ ـ الآية‌. «كسيكه‌ نماز از روي‌ ريا بگزارد شرك‌ آورده‌ است‌، و كسيكه‌ روزه‌ از روي‌ ريا بگزارد شرك‌ ورزيده‌ است‌، و كسيكه‌ صدقه‌ از روي‌ ريا بدهد شرك‌ آورده‌

ص 242
است‌ ؛ سپس‌ قرائت‌ فرمود اين‌ آيه‌ را تا آخرش‌.» و در «تفسير عيّاشي‌» از زُراره‌ و حَمران‌ ، از حضرت‌ أبوجعفر و أبوعبدالله‌ عليهما السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ آن‌ دو امام‌ گفتند: لَوْ أَنَّ عَبْدًا عَمِلَ عَمَلاً يَطْلُبُ بِهِ رَحْمَةَ اللَهِ وَ الدَّارَ الاخِرَةَ ، ثُمَّ أَدْخَلَ فِيهِ رِضَا أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ كَانَ مُشْرِكاً. «اگر بنده‌اي‌ از بندگان‌ خدا عملي‌ را بجاي‌ آورد و مقصودش‌ طلب‌ رحمت‌ خداوند و دار آخرت‌ بوده‌ باشد، پس‌ از آن‌ رضاي‌ احدي‌ از مردم‌ را در آن‌ دخالت‌ دهد، مشرك‌ خواهد بود.» « علاّمه‌ مي‌فرمايند: » روايات‌ در اين‌ باب‌ از طريق‌ شيعه‌ و اهل‌ سنّت‌ ، فوق‌ حدّ إحصاء مي‌باشد. و مراد از شرك‌ در آنها شرك‌ خفيّ است‌ كه‌ با اصل‌ ايمان‌ منافات‌ ندارد بلكه‌ منافي‌ با كمال‌ ايمانست‌. خداوند تعالي‌ مي‌فرمايد: وَ مَا يُوْمِنُ أَكْثَرُهُم‌ بِاللَهِ إِلَّا وَ هُم‌ مُّشْرِكُونَ . 3 «اكثريّت‌ مسلماناني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، ايمان‌ به‌ خدا نياورده‌اند مگر آنكه‌ ايشان‌ مشرك‌ هستند.» بنابراين‌، آيه‌ شامل‌ شرك‌ خفيّ مي‌شود با دلالت‌ باطني‌ خود، نه‌ با دلالت‌ تنزيلي‌ خود. و در «الدّرّ المنثور» آمده‌ است‌ كه‌ طَبَراني‌ و ابن‌ مردويه‌ تخريج‌ حديث‌ كرده‌اند از أبوحكيم‌ كه‌ گفت‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ فرمود: لَوْ لَمْ يَنْزِلْ عَلَي‌ أُمَّتِي‌ إلَّا خَاتِمَةُ سُورَةِ الْكَهْفِ لَكَفَتْهُمْ. «اگر هرآينه‌ براي‌ امّت‌ من‌ هيچ‌ نازل‌ نشده‌ بود مگر خاتمه سوره كهف‌، البتّه‌ كفايتشان‌ مي‌نمود.» «

ص 243
علاّمه‌ مي‌فرمايند: » وجه‌ اين‌ گفتار ، در بيان‌ سابق‌ ما معلوم‌ شد. تَمَّ والحمدُ للَّه‌ . « 4
 

لقاء خداوند فقط‌ با توحيد بدون‌ شائبه شرك‌ جليّ و خفيّ امكان‌ پذير است‌

و محصّل‌ كلام‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ و روايات‌ وارده در تفسير اين‌ آيه‌ به‌ ما مي‌فهمانند لقا و زيارت‌ خدا فقط‌ امكان‌ پذير مي‌باشد براي‌ ايمان‌ آوردندگان‌ به‌ خداوند در صورتي‌ كه‌ بهيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ با وي‌ شريك‌ و همتا و انبازي‌ را به‌جاي‌ ننهند، نه‌ بطور جليّ و نه‌ بطور خفيّ، نه‌ در مقام‌ وجود و ذات‌، نه‌ در مقام‌ اسم‌ و صفت‌، نه‌ در مقام‌ فعل‌ و كردار؛ بايد فقط‌ و فقط‌ خداوند را موثّر بدانند كه‌: لا مُوَثِّرَ في‌ الْوُجودِ إلاّ اللَهُ5 نه‌ به‌ منهاج‌ شرك‌ جليّ، و نه‌ به‌ منهاج‌ شرك‌ خفيّ. شرك‌ به‌ معني‌ مدخليّت‌ دادن‌ كار غير است‌ در كار خدا . مثلاً نزد طبيب‌ رفتن‌ و استعمال‌ دارو نمودن‌ و صحّت‌ يافتن‌، اگر از جنبه تأثير استقلالي‌ آنها ملاحظه‌ شود ، گر چه‌ با معيّت‌ خدا باشد شرك‌ است‌ . و اگر از جنبه محكوم‌ بودن‌ طبيب‌ به‌ امر و اراده خدا، و محكوم‌ بودن‌ دارو به‌ تأثير و فرمان‌ خدا، و حصول‌ صحّت‌ به‌ امر و مشيّت‌ خدا ملاحظه‌ گردد، توحيد است‌ و شائبه شرك‌ در آن‌ موجود نمي‌باشد.
 

معرفت‌ تفصيلي‌ لازم‌ است‌ كه‌ زداينده شرك‌ است‌

مؤمن‌ بايد در سبيل‌ خدا، تمام‌ تأثيرهاي‌ استقلالي‌ را كه‌ تا به‌ حال‌ موثّر مي‌دانسته‌ است‌ نفي‌ كند و ازصُقع‌ و ناحيه دروني‌ نفس‌ خود بيرون‌ بيفكند، تا خداوند را آنطور كه‌ شايد و بايد زيارت‌ كند؛ و گرنه‌ ، اگر چه‌ خدا را در پشت‌ پرده خيالات‌ و اوهام‌ ديده‌ است‌ ولي‌ آن‌ خدا نمي‌باشد.

ص 244
واقعاً آن‌ پيرزن‌ مي‌دانست‌ كه‌ خدا هست‌ يا نه‌؟! بله‌ مي‌دانست‌؛ از همين‌ چرخه ريسندگي‌ خويشتن‌. يقين‌ هم‌ داشت‌ كه‌ خدا موجود است‌، ولي‌ از پشت‌ هزار حجاب‌. آن‌ دين‌ العجائز ، براي‌ خود عجوزگان‌ است‌ نه‌ براي‌ مردان‌ راه‌. كسي‌ نشسته‌ است‌ پشت‌ دروازه‌ و ديوار بلند شهر. و اجمالاً مي‌داند كه‌ سر و صدائي‌ كه‌ در اين‌ شهر است‌ ناشي‌ از وجود سكنه آن‌ مي‌باشد؛ ولي‌ خيلي‌ تفاوت‌ دارد با كسي‌ كه‌ از ديوار بالا آيد و اندرون‌ شهر را با دوربين‌هاي‌ قويّ ببيند! و يا بهتر از آن‌ دروازه‌ را بگشايد و بيايد در خيابانها و شوارع‌ و مشارع‌ و اسواق‌ و بازارها و مساجد شهر را ببيند؛ در مساجد و مدارس‌ آن‌ وارد شود، افرادش‌ را شناسائي‌ كند ، از علماء و مدرّسين‌ و طلاّب‌ آن‌ خبر گيري‌ نمايد كه‌ آيا چگونه‌ درسي‌ مي‌خوانند؟ معابد و مدارسش‌ چگونه‌ است‌؟ علماي‌ عرفاني‌ آن‌ در چه‌ سطحي‌ مي‌باشند؟ مصلاّي‌ آن‌ چقدر وسعت‌ دارد؟ آيا مردمان‌ آن‌ دستورات‌ پزشكي‌ اسلام‌ را كاملاً رعايت‌ مي‌نمايند يا محتاج‌ به‌ بيمارستان‌ و درمانگاه‌ و طبيب‌ و دارو مي‌باشند؟! آن‌ فرد پشت‌ جدار، با اين‌ فرد وارد در شهر و آشنا و مأنوس‌ و دوست‌ با آنان‌ چه‌ اندازه‌ فرق‌ دارد؟! در حقيقت‌ مابين‌ مشرق‌ و مغرب‌ ! گرچه‌ هر دو با هم‌ برادر بوده‌ ، و در يك‌ مكان‌ نشسته‌اند و در يكزمان‌ زيست‌ مي‌نمايند و صاحب‌ يك‌ پدر و مادر و خويشاوندان‌ و اصل‌ و نسب‌ و سبب‌ مي‌باشند! پس‌ از دين‌ پير زنان‌، و پي‌ بردن‌ از بَعره‌ به‌ بَعير، و از پِشْك‌ به‌ حيوان‌ موجود زنده‌ و حيّ بايد برون‌ شد؛ حتماً بايد سطح‌ معلومات‌ را افزود. زيرا اين‌گونه‌ معرفتها معرفت‌ ضعفاء و معرفت‌ اجمالي‌ است‌. بايد معرفت‌ تفصيلي‌ حاصل‌ نمود. بايد به‌ سراغ‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ رفت‌. بايد به‌ سراغ‌ «نهج‌البلاغه» و «توحيد» صدوق‌ رفت‌. بايد به‌ سراغ‌ تفسيرهاي‌ قويّ و موشكاف‌ از قرآن‌ كريم‌ رفت‌ و جدّاً راه‌ چاره‌ را جستجو كرد.  

ص 245

يَا مَنْ دَلَّ عَلَي‌ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ

بايد به‌ سراغ‌ «صحيفه علويّه‌» و «صحيفه سجّاديّه‌» رفت‌، و از آنها در راه‌ معرفت‌ حضرت‌ ربّ العزّه مدد خواست‌! « يَا مَنْ دَلَّ عَلَي‌ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ، وَ جَلَّ عَنْ مُلآءَمَةِ كَيْفِيَّاتِهِ. يَا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَرَاتِ الظُّنُونِ، وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُيُونِ، وَ عَلِمَ بِمَا كَانَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ .» را خوب‌ فهميد! «اي‌ آنكه‌ دليل‌ و رهنماي‌ شناسائي‌ ذات‌ خودش‌ را فقط‌ ذات‌ خودش‌ قرار داده‌ است‌، و از مجانست‌ و مشابهت‌ مخلوقاتش‌، تنزّه‌ و تحذّر دارد، و از همرنگي‌ و نزديكي‌ و پيوستگي‌ با كيفيّتهاي‌ عالم‌ خلقتش‌ برتر و بالاتر آمده‌ است‌. اي‌ آنكه‌ به‌ وارده‌هاي‌ پنداري‌ و خَطْره‌هاي‌ فكري‌ و انديشه‌اي‌ نزديك‌ هستي‌، و از چشم‌ انداخت‌ چشمان‌ و ديدگان‌ دور مي‌باشي‌، و پيش‌ از آنكه‌ كائنات‌ صورت‌ وجود و تكوّن‌ بر خود گيرند، تو به‌ آنها اطّلاع‌ و علم‌ داري‌!» لَا إلَهَ إلَّا أَنتَ ، سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ! مَنْ ذَا يَعْرِفُ قَدْرَكَ فَلَايَخَافُكَ ؟!وَ مَنْ ذَا يَعْلَمُ مَا أَنْتَ فَلَا يَهَابُكَ؟! «هيچ‌ معبودي‌ و مألوهي‌ و مقصد و مقصودي‌ جز تو نيست‌، خدايا ! تو پاك‌ و منزّه‌ و مقدّس‌ و مطهّر مي‌باشي‌ از هر شائبه محدوديّت‌ و تشبيه‌ ! و اين‌ پاكي‌ و تقديس‌ توأم‌ با حمد و ستايش‌ و سپاس‌ و مجد و عظمت‌ تو است‌! كدام‌ كس‌ در عالم‌ هستي‌ وجود دارد كه‌ قدر و منزلتت‌ را بشناسد ، آنگاه‌ از تو در خوف‌ و خشيت‌ نباشد؟! و كدام‌ كس‌ در دائره وجود ، به‌ وجود آمده‌ است‌ كه‌ بداند كيستي‌ تو و داراي‌ كدام‌ انيّت‌ و جوهره هستي‌ مي‌باشي‌ ، و آنگاه‌ از تو در هيبت‌ و واكنش‌ جلال‌ و مجدت‌، غوطه‌ور نگردد؟!» فَيَا مَنْ تَوَحَّدَ بِالْعِزِّ وَ الْبَقَآءِ ، وَ قَهَرَ الْعِبَادَ بِالْمَوْتِ وَ الْفَنَآءِ ! 6

ص 246 (ادامه پاورقی)

ص 247
  «اي‌ آنكه‌ سرير عزّت‌ و تخت‌ بقاء و خلود را منحصراً به‌ خود اختصاص‌ داده‌اي‌، و تنها و تنها مُخلّع‌ به‌ خلعت‌ عزّت‌ و دوام‌ گرديده‌اي‌ ! و بندگان‌ خود را با تازيانه مرگ‌ و نابودي‌ به‌ ديار فنا و نيستي‌ روانه‌ ساخته‌اي‌!»
 

بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي‌ عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي‌ إلَيْكَ

بِكَ عَرَفْتُكَ ، وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي‌ عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي‌ إلَيْكَ ، وَ لَوْلَا أَنْتَ لَمْأَدْرِ مَا أَنْتَ ! «خودت‌ را من‌ بواسطه خودت‌ شناخته‌ام‌ ! و تو هستي‌ كه‌ مرا به‌ خودت‌ رهبري‌ مي‌كني‌ و به‌ سوي‌ خودت‌ مي‌خواني‌ ! و اگر ذات‌ خودت‌ نبود من‌ ندانسته‌ بودم‌ كه‌ تو كيستي‌ و چيستي‌!» فقراتي‌ است‌ از دعاي‌ حضرت‌ سيّد السّاجدين‌ امام‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهما أفضل‌ الصّلوات‌ كه‌ ابتدا مي‌گردد با فقرات‌ ذيل‌: إلَهِي‌ لَا تُوَدِّبْنِي‌ بِعُقُوبَتِكَ ، وَ لَا تَمْكُرْ بِي‌ فِي‌ حِيلَتِكَ ! مِنْ أَيْنَ لِيَ

ص 248
الْخَيْرُ يَارَبِّ وَ لَا يُوجَدُ إلَّا مِنْ عِنْدِكَ ، وَ مِنْ أَيْنَ لِيَ النِّجَاةُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إلَّا بِكَ ! لَا الَّذِي‌ أَحْسَنَ اسْتَغْنَي‌ عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ ؛ وَ لَا الَّذِي‌ أَسَآءَ وَاجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَ لَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ ! «اي‌ خداي‌ من‌ ! ادب‌ كردن‌ مرا، از راه‌ گوشمالي‌ و عقوبتت‌ قرار مده‌ ! و در راه‌ چاره‌جوئي‌ و آزمايشي‌ كه‌ از من‌ مي‌كني‌، با من‌ مكر و خدعه‌ منما ! اي‌ پروردگار من‌ ! كجا براي‌ من‌ خير و رحمتي‌ بوجود آيد ، در حاليكه‌ آن‌ خير و رحمت‌ اختصاص‌ به‌ كان‌ و كانون‌ موجود در نزد تو دارد ! و كجا براي‌ من‌ نجات‌ و رستگاري‌ امكان‌پذير مي‌باشد ، در حاليكه‌ راه‌ وصول‌ به‌ آن‌ غير مقدور است‌ مگر بوسيله تو ! نه‌ آن‌ كس‌ كه‌ نيكي‌ كند ، از عون‌ و كمك‌ و رحمت‌ تو بي‌نياز مي‌باشد؛ و نه‌ آن‌ كس‌ كه‌ بدي‌ نمايد و بر تو جرأت‌ ورزد و تو را از خودش‌ خشنود نسازد، از ناحيه قدرت‌ و حيطه توانائي‌ تو بيرون‌ شده‌ است‌! اي‌ پروردگارم‌ ! اي‌ پروردگارم‌! اي‌ پروردگارم‌!» و آنقدر «يَا رَبِّ» را تكرار كرد تا نفسش‌ قطع‌ شد؛ آنگاه‌ عرضه‌ داشت‌: بِكَ عَرَفْتُكَ تا آخر دعاي‌ رشيق‌ و متين‌ و عالي‌ رتبه‌ و بلند ذروه‌اي‌ كه‌ فقط‌ از نقطه اقصاي‌ توحيد ، در حرم‌ و خلوتگاه‌ حضرت‌ محبوب‌ ندا مي‌كند، و در حرم‌ ذات‌ لَا يَسَعُنِي‌ فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَل ٌ نَجوَي‌ و مناجات‌ مي‌نمايد. 7

ص 249
چنانچه‌ در فقرات‌ « يَا مَنْ دَلَّ عَلَي‌ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ »، و « بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي‌ عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي‌ إلَيْكَ ، وَ لَوْلَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ » دقّت‌ شود، به‌خوبي‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ اوّلاً راه‌ لقاء و زيارت‌ ذات‌ خداوند باز مي‌باشد، و ثانياً معرّف‌ آن‌ ذات‌ اقدس‌ بجز ذات‌ نمي‌تواند بوده‌ باشد، و ثالثاً جميع‌ موجودات‌ آفاقيّه‌ و انفسيّه‌، مُلكيّه‌ و ملكوتيّه‌ نمي‌توانند راهنما به‌ سوي‌ خود خدا باشند؛ او مي‌بايست‌ خود را بشناساند و معرّفي‌ نمايد. إلَهي‌ ! كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ في‌ وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ؟! أ يَكونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتَّي‌ يَكونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟! مَتَي‌ غِبْتَ حَتَّي‌ تَحْتاجَ إلَي‌ دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟! وَ مَتَي‌ بَعُدْتَ حَتَّي‌ تَكونَ الاثارُ هيَ الَّتي‌ توصِلُ إلَيْكَ؟! إلَهي‌ ! عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيبًا، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْتَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيبًا ! «بار خداوندا ! چگونه‌ راه‌ شناسائي‌ وجودت‌ امكان‌ پذير مي‌باشد بواسطه استدلال‌ و برهان‌ با وجودهاي‌ امكانيّه حادثه‌ كه‌ آنان‌ در اصل‌ وجود و بقائشان‌ نياز ذاتي‌ و افتقار وجودي‌ به‌ تو دارند؟! آيا براي‌ جز تو از سائر موجودات‌، ظهور و بروزي‌ وجود دارد كه‌ براي‌ تو نبوده‌ باشد، تا بتوانند آنها تو را نشان‌ دهنده‌ و ظاهر كننده‌ باشند؟! كي‌ غائب‌ شده‌اي‌ تا آنكه‌ محتاج‌ گردي‌ به‌ دليل‌ و رهبري‌ كه‌ به‌ سوي‌ تو راهنمائي‌ بنمايد؟! و كي‌ دور گرديده‌اي‌ تا آنكه‌ آثار و مصنوعات‌، رساننده‌ و واصل‌ كننده به‌ ذات‌ تو باشند؟!

ص 250
بار خداوندا ! كور است‌ ديده‌اي‌ كه‌ تو را بر خود شاهد و مراقب‌ نمي‌نگرد! و زيانبار است‌ معامله دست‌ بنده‌اي‌ كه‌ تو براي‌ وي‌ از محبّت‌ و مودّتت‌ نصيب‌ و مقداري‌ مقرّر نفرموده‌اي‌!»
 

غزل‌ فروغي‌ بسطامي‌ در ظهور خداوند در همه عالم‌

چقدر خوب‌ و روشن‌ فروغي‌ بسطامي‌ اين‌ واقعيّت‌ را در غزل‌ خود گنجانيده‌ است‌:

كي‌ رفته‌اي‌ ز دل‌ كه‌ تمنّا كنم‌ ترا

كي‌ بوده‌اي‌ نهفته‌ كه‌ پيدا كنم‌ ترا

غائب‌ نگشته‌اي‌ كه‌ شوم‌ طالب‌ حضور

پنهان‌ نگشته‌اي‌ كه‌ هويدا كنم‌ ترا

با صد هزار جلوه‌ برون‌ آمدي‌ كه‌ من‌

با صد هزار ديده‌ تماشا كنم‌ ترا

چشمم‌ به‌ صد مجاهده‌ آئينه‌ ساز شد

تا با يكي‌ مشاهده‌ شيدا كنم‌ ترا

بالاي‌ خود در آينه چشم‌ من‌ ببين‌

تـا بـاخبـر ز عـالـم‌ بالا كنم‌ ترا

مستانه‌ كاش‌ بر حرم‌ و دير بگذري‌

تا قبله‌گاه‌ مؤمن‌ و ترسا كنم‌ ترا

خواهم‌ شبي‌ نقاب‌ ز رويت‌ برافكنم‌

خورشيد كعبه‌ ، ماه‌ كليسا كنم‌ ترا

گر افتد آن‌ دو زلف‌ چليپا به‌ چنگ‌ من‌

چندين‌ هزار سلسله‌ در پا كنم‌ ترا

طوبي‌ و سدره‌ گر به‌ قيامت‌ به‌ من‌ دهند

يكجا فداي‌ قامت‌ رعنا كنم‌ ترا


ص 251

زيبا شود به‌ كارگهِ عشق‌ كار من‌

هرگه‌ نظر به‌ صورت‌ زيبا كنم‌ ترا

رسواي‌ عالمي‌ شدم‌ از شور عاشقي‌

ترسم‌ خدا نخواسته‌ رسوا كنم‌ ترا

با خيل‌ غمزه‌ گر به‌ وثاقم‌ گذر كني‌

مير سپاه‌ ، شاهِ صف‌ آرا كنم‌ ترا

فقرات‌ مناجات‌ تاج‌ الدّين‌ ابن‌ عطاء الله‌ اسكندريّ

باري‌ ، اين‌ دو مناجات‌ اخير: « إلَهي‌ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ »، و « إلَهي‌ عَميَتْ عَيْنٌ » ، فقره نوزدهم‌ و بيستم‌ از زمره سي‌ و پنج‌ فقره مناجات‌ شيخ‌ تاج‌الدّين‌ أحمد بن‌ محمّد بن‌ عبد الكريم‌ بن‌ عطاء الله‌ اسكندريّ ، متوفّي‌ در سنه 709 هجري‌ قمري‌ است‌. 8

ص 252
و بقيّه آن‌ بدين‌ قرار مي‌باشد: 1 ـ إلَهي‌ أنَا الْفَقيرُ في‌ غِنايَ ، فَكَيْفَ لا أكونُ فَقيرًا في‌ فَقْري‌؟! «بار خداوندا ! من‌ نيازمند و فقيرم‌ به‌ سوي‌ تو در عين‌ غنا و بي‌نيازيم‌ كه‌ از ناحيه تو به‌ من‌ عنايت‌ شده‌ است‌ (چرا كه‌ اين‌ بي‌نيازي‌ چون‌ از سوي‌ تست‌، عين‌ نيازمندي‌ است‌!) پس‌ چگونه‌ نيازمند و فقير نبوده‌ باشم‌ به‌ سوي‌ تو در عين‌ فقر و نيازمنديم‌ كه‌ حالت‌ عدم‌ من‌ بوده‌ است‌ ؛ و مَبنَي‌ و اصل‌ و منشأ هستيم‌، فقدان‌ و نيستي‌؛ و مادّه اوّليّه حدوث‌ و تحقّقم‌، نابودي‌ و كَتْم‌ عدم‌ و نيستي‌ در مرحله ماهوي‌ بوده‌ است‌؟!» 2 ـ إلَهي‌ أنَا الْجاهِلُ في‌ عِلْمي‌ ، فَكَيْفَ لا أكونُ جَهولاً في‌ جَهْلي‌؟! «بار خداوندا ! من‌ نادان‌ و جاهلم‌ در عين‌ دانائي‌ و علمم‌ كه‌ از ناحيه تو به‌ من‌ عطا گرديده‌ است‌ (چرا كه‌ اين‌ دانائي‌ چون‌ از سوي‌ تست‌، عين‌ ناداني‌ است‌.) پس‌ چگونه‌ نادانِ ثابت‌ و مستمرّ نبوده‌ باشم‌ در عين‌ ناداني‌ و بي‌دانشيَم‌ كه‌ حالت‌ عدم‌ اصلي‌ و فقدان‌ ماهوي‌ و نيستيِ ذاتي‌ من‌ بوده‌ است‌؟!»
 

ص 253

فقرات‌

مناجات‌ كه‌ از توحيد محض‌ خبر مي‌دهد 3 ـ إلَهي‌ إنَّ اخْتِلافَ تَدْبيرِكَ وَ سُرْعَةَ حُلولِ مَقاديرِكَ، مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ إلَي‌ عَطآءٍ وَ الْيَأْسِ مِنْكَ في‌ بَلآءٍ ! «بار خداوندا ! اختلاف‌ تدابير تو در امر كائنات‌ كه‌ بدون‌ منع‌ و توقّف‌ و تقييد و تسكيني‌ به‌ كار خود مشغول‌ است‌، و با سرعت‌ در پي‌ يكدگر درآمدن‌ واردات‌ و حلول‌ مقدّرات‌ اندازه‌ زده‌ شده‌ و به‌ حدود مشخّص‌ و معيّن‌ به‌ هم‌ پيوسته‌ در امر آفرينش‌ و پيدايش‌ حوادث‌، جلوگير شده‌اند از آنكه‌ بندگان‌ عارف‌ و موحّد و شناساي‌ ذات‌ اقدمت‌ را بگذارند كه‌ به‌ عطيّه‌ و نعمتي‌ كه‌ به‌ آنان‌ مرحمت‌ مي‌كني‌ دلخوش‌ و با آرامش‌ باشند . و نيز جلوگير شده‌اند از آنكه‌ در بلاء و امتحان‌ و شدّت‌ و فتنه‌اي‌ كه‌ بر ايشان‌ وارد مي‌سازي‌ مأيوس‌ و نوميد و دلسرد و مضطرب‌ خاطر گردند . (چرا كه‌ بقدري‌ ورود بلاها در عقب‌ نعمتها و ورود نعمتها به‌ دنبال‌ بلاها، شديد و پي‌ در پي‌ مانند چرخ‌ دولاب‌، پيوسته‌ مي‌گردد كه‌ آرامش‌ در برابر نعمت‌ و ناآرامي‌ در برابر نقمت‌، فقط‌ براي‌ جاهلان‌ به‌ مقام‌ عزّ ربوبيّت‌ و بي‌مايگان‌ به‌ اسرار حرم‌ و حريم‌ تو متحقّق‌ مي‌گردد؛ نه‌ براي‌ عارفان‌ به‌ تو و به‌ جلال‌ اقدس‌ و جمال‌ مقدّس‌، و اراده قاهره‌ و مشيّت‌ بارزه جناب‌ حضرت‌ تو!)» 4 ـ إلَهي‌ مِنّي‌ ما يَليقُ بِلُوْمي‌؛ وَ مِنْكَ ما يَليقُ بِكَرَمِكَ ! «بار خداوندا! آنچه‌ از ناحيه من‌ صورت‌ تحقّق‌ به‌ خود مي‌گيرد چيزهائيست‌ مناسب‌ با لئامت‌ و زشتي‌ و فرومايگي‌ من‌ ؛ و آنچه‌ از ناحيه تو صورت‌ تحقّق‌ به‌ خود مي‌گيرد چيزهائيست‌ مناسب‌ با مجد و بزرگواري‌ و كرامت‌ تو ! (چرا كه‌ من‌ نيستم‌، و فقيرم‌، و حادثم‌، و عاجزم‌، و جاهلم‌؛ و اين‌ سياهي‌هاي‌ ناشي‌ از ماهيّت‌ بيچاره من‌ ، مناسب‌ با من‌ است‌؛ و امّا تو وجود مطلقي‌، و غنيّ بالذّات‌، و قديم‌ بالاصاله‌، و قادر، و عالم‌ مي‌باشي‌؛ و از اين‌ صفات‌ جز بروز شرف‌ و فضيلت‌ و كرامت‌ و مجد و عظمت‌ سر نخواهد زد.)»

ص 254
5 ـ إلَهي‌ وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِاللُطْفِ وَ الرَّأْفَةِ بي‌ قَبْلَ وُجودِ ضَعْفي‌؛ أفَتَمْنَعُني‌ مِنْهُما بَعْدَ وُجودِ ضَعْفي‌؟! «بار خداوندا ! تو خودت‌ را با صفت‌ لطف‌ و رأفت‌ توصيف‌ كردي‌ پيش‌ از آنكه‌ ضعف‌ در من‌ پديدار گردد؛ آيا مرا از شمول‌ آن‌ دو صفت‌ لطف‌ و رأفت‌ بازمي‌داري‌ پس‌ از آنكه‌ ضعف‌ در من‌ پديدار گشته‌ است‌؟! (چرا كه‌ دو صفت‌ لطف‌ و رأفت‌ را كه‌ در قرآن‌ براي‌ خودت‌ ذكر فرموده‌اي‌ اختصاص‌ به‌ ضعف‌ و غير ضعف‌ بندگانت‌ ندارد.)» 6 ـ إلَهي‌ إنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنّي‌ ، فَبِفَضْلِكَ وَ لَكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ ؛ وَ إنْ ظَهَرَتِ الْمَساوِي‌ُ مِنّي‌ ، فَبِعَدْلِكَ وَ لَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ! «بار خداوندا! اگر خوبيها از من‌ سر زند ، از روي‌ فضل‌ تو بوده‌ است‌ و بدين‌ جهت‌ تو بر من‌ منّت‌ داري‌ ؛ و اگر بديها از من‌ سر زند ، از روي‌ عدل‌ تو بوده‌ است‌ و بدين‌ جهت‌ حجّت‌ تو بر من‌ قيام‌ دارد ! (چرا كه‌ خوبيهاي‌ من‌ از روي‌ عدم‌ استحقاق‌ ذاتي‌ با فضل‌ و رحمت‌ ؛ بي‌مادّه اوّليّه‌ به‌ من‌ داده‌ شده‌ است‌. و بديهاي‌ من‌ از ناحيه تو نبوده‌ است‌ كه‌ بر تو نقص‌ و عيبي‌ نيست‌ و جور و ظلمي‌ روا نمي‌باشد ؛ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إلَيْكَ ! چون‌ تو مَلِك‌ و مالكي‌ ، هرچه‌ بخواهي‌ در حيطه ملكيّت‌ خودت‌ بجا مي‌آوري‌ ؛ وَ لَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ في‌ جَميعِ ذَلِكَ ! بنابراين‌ اگر مَساوي‌ از من‌ ظاهر گردد ، إسائه‌ از من‌ است‌، و بنا بر حقوق‌ عبوديّت‌، تنبيه‌ و مجازات‌ از ناحيه عدل‌ تو مي‌باشد؛ و اگر محاسن‌ بروز كند ، از ناحيه فضل‌ و زيادتي‌ خير و رحمت‌ و منّت‌ بوده‌ است‌، و بنابراين‌ إفضال‌ تو بر پا مي‌باشد!)» 7 ـ إلَهي‌ كَيْفَ تَكِلُني‌ وَ قَدْ تَوَكَّلْتَ بي‌؟! وَ كَيْفَ اُضامُ وَ أنْتَ النَّصيرُ لي‌؟! أمْ كَيْفَ أخيبُ وَ أنْتَ الْحَفيُّ بي‌؟! ‌ها أنَا أتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِفَقْري‌ إلَيْكَ ! وَ كَيْفَ أتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِما هُوَ مُحالٌ

ص 255
أنْ يَصِلَ إلَيْكَ؟! أمْ كَيْفَ أَشْكوا إلَيْكَ حالي‌ وَ هيَ لا تَخْفَي‌ عَلَيْكَ ؟! أمْ كَيْفَ اُتَرْجِمُ لَكَ بِمَقالي‌ وَ هُوَ مِنْكَ بَرَزَ إلَيْكَ؟! أمْ كَيْفَ تَخيبُ ءَامالي‌ وَ هيَ قَدْ وَفَدَتْ إلَيْكَ؟! أمْ كَيْفَ لا تَحْسُنُ أحْوالي‌ وَ بِكَ قامَتْ وَ إلَيْكَ؟! «بار خداوندا ! چگونه‌ تصوّر دارد كه‌ تو مرا به‌ خويشتن‌ واگذار نمائي‌ درحالتيكه‌ كفيل‌ و وكيل‌ امور من‌ بوده‌اي‌ و از بدو امر خودت‌ امورم‌ را بعهده‌ گرفته‌اي‌ (با ايصال‌ منافع‌ و دفع‌ مضارّ و حركت‌ در مراحل‌ استعداد در هرحال‌)؟! و چگونه‌ به‌ من‌ ظلم‌ شود در حالتيكه‌ تو ناصر و معين‌ و يار من‌ بوده‌اي‌ براي‌ رفع‌ آفات‌ و عاهات‌ ، و قبل‌ از پيدايشم‌ خودت‌ را «نصير» ناميدي‌ ؟! و چگونه‌ من‌ در آمال‌ و مطالبم‌ نااميد باشم‌ با وجود آنكه‌ تو رفيق‌ لطيف‌ من‌ در هر حال‌ بوده‌اي‌، و به‌ خفاياي‌ اسرار من‌ مطّلع‌ و براي‌ ايصال‌ آنها به‌ من‌ در هر يك‌ از عوالم‌ ملك‌ و ملكوت‌ با تمام‌ قدرت‌ و قوّت‌ و احاطه‌ و سيطره‌ قيام‌ نموده‌بودي‌؟! هان‌ اي‌ خداي‌ من‌ ! آگاه‌ باش‌ كه‌ من‌ فقط‌ با نيازمندي‌ و فقرم‌ دست‌ به‌ دامان‌ تو زده‌ام‌ ، با توسّل‌ و تمسّكي‌ كه‌ چاره‌اي‌ از آن‌ امكان‌ ندارد، و حقيقت‌ فقر مرا به‌ سويت‌ كشانيده‌ است‌. و چگونه‌ من‌ متوسّل‌ و متمسّك‌ گردم‌ به‌ غير تو كه‌ مُحال‌ مي‌باشد بتواند خودش‌ را به‌ تو برساند ؟! (چرا كه‌ هرچه‌ هست‌ از ملك‌ و ملكوت‌، زير فرمان‌ تست‌، نه‌ بالاي‌ فرمان‌ يا مساوي‌ فرمان‌.) بلكه‌ چگونه‌ امكان‌ دارد من‌ احوالم‌ را براي‌ تو شرح‌ دهم‌ و شكوه‌ نمايم‌ در حالتيكه‌ بر تو پنهان‌ نمي‌باشد؟! بلكه‌ چگونه‌ امكان‌ دارد من‌ با گفتارم‌ از احوالم‌ براي‌ تو پرده‌ برگيرم‌ و مخفيّات‌ درون‌ را با سخن‌ آشكار سازم‌ در حالتيكه‌ اين‌ گفتار هم‌ از تست‌ و به‌ سوي‌ تو در عالم‌ ظهور آمده‌ و براي‌ تو ظاهر گرديده‌ است‌؟! بلكه‌ چگونه‌ امكان‌ دارد كه‌ تو آرزوهايم‌ را بي‌نتيجه‌ ، و آمالم‌ را با يأس‌ و

ص 256
نوميدي‌ مقرون‌ سازي‌ در حالتيكه‌ آن‌ آمال‌ به‌ عنوان‌ ميهمان‌ نيازمند و محتاج‌ در آستانه شخص‌ كريم‌ و ذوالمجد و الاقتدار روي‌ آور شده‌اند؟! بلكه‌ چگونه‌ امكان‌ دارد كه‌ احوالم‌ نيكو نگردد در حالتيكه‌ آنها به‌ تو قيام‌ دارند و بازگشتشان‌ به‌ سوي‌ تو خواهد بود؟! پس‌ هم‌ از جهت‌ قيام‌ به‌ تو، و هم‌ از جهت‌ رجوع‌ به‌ تو سزاوار است‌ نيكو بوده‌ باشند!» 8 ـ إلَهي‌ ما ألْطَفَكَ بي‌ مَعَ عَظيمِ جَهْلي‌ ! وَ ما أرْحَمَكَ بي‌ مَعَ قَبيحِ فِعْلي‌ ! «بار خداوندا ! چقدر تو به‌ من‌ لطف‌ داري‌ با وجود عظمت‌ جهل‌ و ناداني‌ من‌! و چقدر به‌ من‌ مرحمت‌ داري‌ با وجود زشتي‌ فعل‌ و كردار من‌ ! (لطف‌ تو از آنجاست‌ كه‌ من‌ جاهل‌ به‌ ارزش‌ خود بوده‌ام‌ و تو مرا ارشاد كردي‌ و از ظلمات‌ جهل‌ و فتنه‌ رهانيدي‌ ! و رحمت‌ تو از آنجاست‌ كه‌ معصيت‌ تو را بكار مي‌بندم‌ و تو حلم‌ مي‌ورزي‌ ، و من‌ در أداء حقوق‌ تو تقصير مي‌كنم‌ و تو مرا گرامي‌ مي‌داري‌!)» 9 ـ إلَهي‌ ما أقْرَبَكَ مِنّي‌، وَ ما أبْعَدَني‌ عَنْكَ ! «بار خداوندا ! چقدر موجبات‌ نزديكي‌ تو به‌ من‌ بسيار مي‌باشد ؛ و چقدر زشتيها و غفلتها مرا از تو به‌ دور افكنده‌ است‌ ! (قرب‌ تو به‌ من‌، با اصل‌ وجود و ذات‌ أقدس‌ تو و قدرت‌ و علم‌ و مشيّت‌ و اراده‌ و سيطره‌ و هيمنه تست‌ كه‌ به‌ وصف‌ نايد ؛ و بُعد من‌ از تو ، بواسطه ظلمت‌ ماهيّت‌ امكان‌ و فاصله عظيم‌ ميان‌ عبوديّت‌ من‌ و ربوبيّت‌ تست‌!)» 10 ـ إلَهي‌ ما أرْأَفَكَ بي‌ ! فَمَا الَّذي‌ يَحْجُبُني‌ عَنْكَ؟! «بار خداوندا ! چقدر تو به‌ من‌ رأفت‌ داري‌ ! پس‌ علّت‌ محجوبيّت‌ و عدم‌ زيارت‌ و لقاء ذاتت‌ چيست‌؟! (تمام‌ مظاهر عالم‌ كون‌ دليل‌ و شاهد بر رأفت‌ تو مي‌باشند، بنابراين‌ من‌ بايد تو را در تمام‌ اين‌ مشاهد ديدار نمايم‌ ! علّت‌ پنهاني‌

ص 257
دل‌ من‌ از شرف‌ قرب‌ و كرامت‌ و فضيلتِ ديدار و رويت‌ كدام‌ است‌؟!)» 11 ـ إلَهي‌ قَدْ عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الاطْوارِ أنَّ مُرادَكَ مِنّي‌ أنْ تَتَعَرَّفَ إلَيَّ في‌ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّي‌ لا أجْهَلَكَ في‌ شَيْءٍ ! «بار خداوندا ! من‌ بواسطه اختلاف‌ و تبايني‌ كه‌ در آثار، و بواسطه دگرگوني‌ و تغييراتي‌ كه‌ در اطوار عالم‌ به‌ وجود مي‌آوري‌، دانستم‌ كه‌ مراد و مقصودت‌ از آفرينش‌ من‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ در تمام‌ چيزها خودت‌ را به‌ من‌ بنماياني‌ و بشناساني‌ ؛ تا به‌ جائي‌ كه‌ من‌ در هيچيك‌ از موجودات‌ ، فاقد معرفت‌ تو نگردم‌ و در همه‌ و همه‌ تو را ببينم‌ و بدانم‌ و تماشا نمايم‌!» آري‌ ! تمام‌ ماسواي‌ خدا از موجودات‌ عالم‌ ، چون‌ آفرينششان‌ به‌ ظهور اوست‌ پس‌ خدا در همه آنها اوّلاً و بالذّات‌ ظاهر و هويدا مي‌باشد ؛ و ظهور إنّيّت‌ و ماهويّت‌ آنها ثانياً و بالعرض‌ است‌. در هر چه‌ بنگرم‌ تو پديدار بوده‌اي‌              اي‌ نانموده‌ رخ‌ تو چه‌ بسيار بوده‌اي‌ * * *
دنباله متن
پاورقي

1 ذيل‌ آيه 26 ، از سوره 38 : ص‌ٓ
2 آيه 27 و 28 ، از سوره 38 : ص‌ٓ
3 آيه 106 ، از سوره 12 : يوسف‌
4 «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 13 ، ص‌ 437 تا ص‌ 439
5 اين‌ عبارت‌ مضمون‌ روايتي‌ نيست‌، وليكن‌ كلام‌ بعضي‌ از حكماء مي‌باشد كه‌ متّخذ از آيات‌ و روايات‌ و ادلّه متقنه برهانيّه عقليّه‌ است‌.
6 فقراتي‌ است‌ از دعاي‌ عظيم‌ الشّأن‌ معروف‌ به‌ دعاي‌ صباح‌ . مجلسي رضوان‌ الله‌ عليه‌ در «بحار الانوار» از طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 19 ، ص‌ 135 و 136 ؛ و از طبع‌ حروفي‌ اسلاميّه‌، ج‌ 94 ، ص‌ 242 تا ص‌ 246 آنرا ذكر كرده‌ است‌. و گفته‌ است‌: اين‌ دعا از اختيار سيّد ابن‌ باقي‌ مي‌باشد كه‌ از أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ نموده‌ است‌ . و در پايان‌ آن‌ گفته‌ است‌: بيانٌ: اين‌ دعاء از ادعيه مشهوره‌ است‌ و من‌ آنرا در كتب‌ معتبره‌ نيافتم‌ مگر در «مصباح‌» سيّد ابن‌ الباقي‌ رحمه‌ الله‌ . و نسخه‌اي‌ از آنرا نيز يافتم‌ كه‌ ملاّي‌ فاضل‌ مولانا درويش‌ محمّد اصفهاني‌ كه‌ جدّ پدرم‌ از ناحيه مادر اوست‌ ، بر علاّمه‌ مروّج‌ المذهب‌ نور الدّين‌ عليّ بن‌ عبدالعالي‌ كركيّ قدّس‌ الله‌ روحه‌ قرائت‌ نموده‌ است‌ و او به‌ وي‌ اجازه نقل‌ داده‌ است‌. « در اينجا مجلسي‌ صورت‌ اجازه محقّق‌ كركي‌ را كه‌ در سنه نهصد و سي‌ و نه‌ (939) مي‌باشد درج‌ نموده‌ است‌. آنگاه‌ گفته‌ است‌: » من‌ در بعضي‌ از كتب‌ ، سند دگري‌ بدين‌ عبارت‌ پيدا كرده‌ام‌: شريف‌ يحيي‌ بن‌ قاسم‌ علويّ مي‌گويد: من‌ به‌ يك‌ مجموعه طويله‌اي‌ ظفر يافتم‌ كه‌ در آن‌ به‌ خطّ سيّد و سالار من‌ و جدّ من‌ أميرالمومنين‌ و قآئد الغُرِّ المُحجَّلين‌، لَيث‌ بني‌ غالب‌، عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ أفضل‌ التّحيّات‌ بدينگونه‌ مكتوب‌ بود: «بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌، اين‌ دعائي‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ به‌ من‌ تعليم‌ فرمود، و خودش‌ در هر صبحگاهي‌ آنرا قرائت‌ مي‌نمود: اللَهُمَّ يا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ ـ تا آخر آن‌.» و در خاتمه‌اش‌ نوشته‌ بود: «كتبه‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ در آخر روز پنجشنبه‌ يازدهم‌ ماه‌ ذوالحجّه ، سنه بيست‌ و پنج‌ از هجرت‌.» و شريف‌ علويّ مي‌گويد: من‌ از خطّ مبارك‌ او نقل‌ مي‌كنم‌ كه‌ بر روي‌ رَقّ (پوست‌ نازك‌ حيوان‌ براي‌ كتابت‌) با قلم‌ كوفي‌ نگاشته‌ بود. و اين‌ مطلب‌ را من‌ در بيست‌ و هفتم‌ از ماه‌ ذي‌ القعده سنه هفتصد و سي‌ و چهار (734) مي‌نويسم‌. « در اينجا مجلسي‌ بياني‌ مفصّل‌ در شرح‌ و تفسير اين‌ دعا ذكر كرده‌ است‌ كه‌ از طبع‌ كمپاني‌ ، ص‌ 136 تا ص‌ 141 ، و از طبع‌ اسلاميّه‌ ، ص‌ 247 تا ص‌ 263 را استيعاب‌ نموده‌ است‌ . و در پايانش‌ گفته‌ است‌: » بدانكه‌ ما اين‌ دعاي‌ شريف‌ را با شرحش‌ در كتاب‌ «صلوه»در ابواب‌ ادعيه صباح‌ و مساء ذكر كرده‌ايم‌ ؛ و تكرارش‌ در اينجا بواسطه فاصله كثيره‌، و بواسطه شدّت‌ مناسبت‌ اين‌ دعا به‌ مقام‌ ادعيه‌ مي‌باشد. « باري‌ ، اين‌ دعا را شيخ‌ عبدالله‌ سَماهيجي‌ در «صحيفه علويّه‌» ذكر كرده‌ است‌ ، و كاتب‌ نسخه مطبوعه باسمه‌اي‌ بنام‌ فخر الاشراف‌ در سنه يكهزار و سيصد و بيست‌ و دو هجريّه قمريّه‌ طبع‌ نموده‌ است‌ ، و از ص‌ 181 تا ص‌ 218 آنرا كه‌ اختصاص‌ به‌ دعاي‌ صباح‌ دارد با دو خطّ كوفي‌ و نسخ‌ تنظيم‌ كرده‌ است‌. محدّث‌ عظيم‌ علاّمه‌ حاج‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ (قدّه‌) در «الذّريعه» ج‌ 15 ، ص‌ 22 آورده‌اند: » «صحيفه علويّه‌ و تحفه مرتضويّه‌» را شيخ‌ اجلّ شيخ‌ عبدالله‌ بن‌ صالح‌ بن‌ جمعه بحراني‌ سَماهيجي‌ (متوفّي‌ در شب‌ چهارشنبه‌ 9 ج‌ 2 ـ 1135 ) از كتب‌ اصحاب‌ بدون‌ ذكر سند جمع‌ كرده‌ است‌ ، و مجموع‌ ادعيه‌اش‌ 156 دعا مي‌باشد. « و در ص‌ 23 آورده‌اند: » «صحيفه علويّه ثانيه‌» را شيخنا النّوري‌ حاج‌ ميرزا حسين‌ (متوفّي‌ در سنه 1320 ) نگاشته‌ است‌ ، و مشتمل‌ مي‌باشد بر 103 دعا از ادعيه حضرت‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ به‌ عنوان‌ تكمله‌ و استدراك‌ صحيفه اُولي‌ تنظيم‌ نموده‌ است‌. «
7 علاّمه مجلسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در «بحار الانوار» از طبع‌ كمپاني‌: ج‌ 20 ، ص‌ 245 تا 250 ؛ و از طبع‌ اسلاميّه‌: ج‌ 98 ، ص‌ 82 تا ص‌ 93 اين‌ دعا را از كتاب‌ دعاي‌ «إقبال‌» * با روايت‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ با إسنادش‌ به‌ أبي‌ محمّد هرون‌ بن‌ موسي‌ تَلعُكبُري‌ با إسنادش‌ از حسن‌ بن‌ محبوب‌ ، از أبوحمزه ثُمالي‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: عادت‌ حضرت‌ امام‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهما السّلام‌ اين‌ بود كه‌ در شبهاي‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ در تمام‌ شب‌ نماز مي‌گزارد ، و چون‌ به‌ وقت‌ سحر مي‌رسيد اين‌ دعا را مي‌خواند . و نيز شيخ‌ طوسي‌ در «مصباح‌ المتهجّد» طبع‌ سنگي‌ ، از ص‌ 401 تا ص‌ 413 اين‌ دعا را به‌ عين‌دعاي‌ منقول‌ از «إقبال‌» ، از أبوحمزه ثمالي‌ روايت‌ نموده‌ است‌. * ـ كتاب‌ «إقبال‌» ص‌ 67 تا ص‌ 75 (تعليقه‌)
8 در «كشف‌ الظّنون‌» ج‌ 1 ، ص‌ 675 آورده‌ است‌: » «الحِكَم‌ العطآئيّة‌» از تأليفات‌ شيخ‌ تاج‌ الدّين‌ أبي‌ الفضل‌ أحمد بن‌ محمّد بن‌ عبدالكريم‌ ، معروف‌ به‌ ابن‌ عطاء الله‌ اسكندراني‌ شاذِلّي‌ مالكي‌ ، متوفّي‌ در قاهره‌ سنه 709 (هفتصد و نه‌) ، اوّلش‌ اين‌ عبارت‌ است‌: مِن‌ علامةِ الاعتمادِ علي‌ العملِ ، نقصانُ الرّجآءِ عند وجود الزّلَلِ ـ إلخ‌ . و آن‌ مشتمل‌ مي‌باشد بر حكمتهاي‌ منثوره‌ بر لسان‌ اهل‌ طريقت‌. چون‌ وي‌ آنرا تصنيف‌ كرد ، بر شيخش‌: أبوالعبّاس‌ مُرسي‌ عرضه‌ داشت‌. او در آن‌ تأمّلي‌ نموده‌ گفت‌: «اي‌ نور چشم‌ ، پسرم‌ ! تو در اين‌ جزوه‌، مقاصد زندگان‌ و بيشتر از آن‌ را بيان‌ نموده‌اي‌!» و بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌ اهل‌ ذوق‌ بواسطه رقّت‌ معاني‌ و پاكيزگي‌ آن‌ بدان‌ عشق‌ مي‌ورزند. و گفتارشان‌ را پيرامون‌ آن‌ و در شرح‌ آن‌ به‌ تطويل‌ كشانده‌اند ، و شروح‌ بسياري‌ بر آن‌ نوشته‌اند. از جمله آن‌ مولّفات‌، شرح‌ شهاب‌ الدّين‌ أحمد بن‌ محمّد برلّسي‌ بُرْنُسيّ معروف‌ به‌ زَرّوق‌ است‌ . و آن‌ شرح‌ ممزوج‌ است‌ و اوّلش‌ اين‌ عبارت‌ است‌: الحمدُ للّهِ الّذي‌ شَرّفَ عبادَه‌ ـ إلخ‌ . و در بعضي‌ شروحش‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ حِكَم‌ مرتّب‌ است‌ بعضي‌ بر بعضي‌ ديگر؛ هر كلمه آن‌ توطئه‌ است‌ براي‌ كلمه بعد از آن‌ و شرح‌ است‌ براي‌ قبل‌ از آن‌. او حِكَم‌ را پانزده‌ بار تدريس‌ كرده‌ است‌ و در هربار شرحي‌ جداگانه‌ از حفظ‌ نوشته‌ است‌ ؛ هر يك‌ از آن‌ به‌ عبارت‌ ديگر است‌. و گفته‌ شده‌ است‌: براي‌ شيخ‌ زرّوق‌ سه‌ شرح‌ بر حِكم‌ موجود است‌ ، ليكن‌ قول‌ صحيحتر آنستكه‌ خود با دست‌ خود نوشته‌ است‌. « در اينجا صاحب‌ «كشف‌ الظّنون‌» بحث‌ مفصّلي‌ دارد در تعداد شروحي‌ كه‌ بر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌. باري‌ ، شرح‌ معروف‌ و مشهور آن‌ ، شرح‌ شيخ‌ أحمد زرّوق‌ است‌ كه‌ در شهر طَرابُلُس‌ غرب‌ ، مكتبه نجاح‌ ، با تحقيق‌ دو دانشمند به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌ . و اين‌ دو نفر محقّق‌ در مقدّمه شرح‌ آورده‌اند كه‌: او شاگرد أبوالعبّاس‌ مرسيّ معروف‌ بوده‌ است‌ و شيخ‌ أحمد زرّوق‌ تعداد 30 (سي‌) شرح‌ نوشته‌ است‌ و اين‌ شرح‌ هفدهمين‌ اوست‌ . و در «شذرات‌ الذّهب‌» گويد: وي‌ بيش‌ از سي‌ شرح‌ بر حِكم‌ ابن‌ عطاء الله‌ نوشته‌ است‌. تولّد زرّوق‌ در روز پنجشنبه‌ هجدهم‌ شهر ذوالحجّه الحرام‌ سنه هشتصد و چهل‌ و شش‌ ( 846 ) و وفاتش‌ در سنه هشتصد و نود و نه‌ ( 899 ) بوده‌ است‌.  
دنباله متن