اسباب تحصيل اين مطلوب بُوَد به ضعف مبدّل شود ، و از سلوك و رياضت بازماني ، و فرصت فوت شود و نتواني كه به اداء حقوق اين مقدّمات عمل نمائي ، دانستن كه ترا تحصيل اين كمالات ميسّر بوده و تو حاصل نكردهاي هيچ فايدهاي نخواهد داد الاّ زيادتي حسرت و ندامت ! شعر:
بود در اوّل همه
بیحاصلي
كودكيّ و
بیدليّ و غافلي
باز در اوسط همه بيگانگي
وز جواني شعبه ديوانگي
باز در آخر كه پيري بود كار
تن خرف درمانده و جان گشته زار
چون ز اوّل تا به آخر غافليست
حاصل ما لاجرم بيحاصلي است
و ميتواند بود كه مراد «چو نتواني چه سود آنگه كه داني» اين باشد كه چون روح انساني از بدن مفارقت نمود و اسباب تحصيل كمال نماند و دانست كه آنچه مطلوب بود حاصل نكرده و تمنّا مينمايد كه: فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَـٰلِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ 86 ، آن زمان اين دانستن هيچ سودي ندارد غير از پشيماني كه اين يك عذاب ديگر است . چون منبع اين مشاهدات و مكاشفات كه ذكر كرده شد دل انساني است ميفرمايد كه: متن:
چه ميگويم حديث عالم دل ترا اي سر نشيب پاي در گل
يعني حديث عالم دل كه عروج به عوالم لطيفه و مشاهده انوار و تجلّيات الهي است با تو چه گويم كه سرنشيب شده ، از علوّ مراتب كمالات قلبي و روحي به أسفل السّافلين طبيعت افتاده و پاي سير و سلوك تو در گل لذّات جسماني و مشتهيات نفساني مانده است ، و مهروب را مطلوب و مطلوب را
ص 194
مهروب انگاشته و خود را مقيّد حصول مال و جاه گردانيدهاي ، و از ادراك كمالات معنوي كه لذّات باقي حقيقياند بالكلّ محرومي . شعر:
جهان آنِ تو و تو مانده عاجز ز تو محرومتر كس ديد هرگز؟
يعني جهان از آن تست و به جهت تو جهان را آفريدهاند تا همه آلات و اسباب تو باشند ، و تو را از براي معرفت خود آفريدهاند ؛ كه يَابْنَ ءَادَمَ ! خَلَقْتُ الاشْيَآءَ كُلَّهَا لاِجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لاِجْلِي . 88 و تو به لذّات طبيعي گرفتار و پايْ بند
ص 195 (ادامه پاورقی)
ص 196
شده و از تحصيل معرفت كه مخلوق براي آن گشتهاي عاجز مانده و تابع نفسامّاره گشته ، نميتواني كه ترك دو روزه لذّت فاني نموده ، كمالات جاوداني كه در ضمن معرفت الهي است به دست آري و خود را از حرمان ابدي خلاص نمائي !
پس بواسطه اين دنائت همّت و عدم انقياد ، محرومتر از تو و بينواتر از تو از موجودات كس نديده . زيرا كه باقي موجودات به جهت آنچه مخلوق شدهاند از آن تجاوز ندارند و نميدانند كه غير از آن كمالي كه ايشان دارند هست ، و بهجهت عدم قابليّت ، از حرمان آن كمال كه از انسان مطلوب است معذورند ؛ تو كه ميداني و به جهت آن مخلوق شدهاي فريفته و اسير لذّات بهيمي و تمتّعات نفساني گشته و از مقصود دو جهاني باز ميماني . شعر:
اين چه ناداني است يك دم با خود آي
سود ميخواهي از اين سودا برآي
گنج عالم داري و كَدّ ميكني
خود كه كرد آنچه تو با خود ميكني؟
پادشاهي ، از چه ميگردي گدا؟
گنجها داري ، چرائي بينوا؟
و چون از لذّات شهواني و مشتهيات نفساني خلاصي ندارد ميفرمايد كه: متن:
يعني همچون كسيكه بند گران بر پاي وي نهاده باشند و از آنجائي كه
ص 197
نشسته است نتواند كه بيرون رود ، تو در منزل تقليد و طبيعت و هواي نفس گرفتاري و از آن تجاوز نميتواني كرد . و پاي سير و سلوك خود به دست عجز بسته و پنداري كه از اين قيود خلاص نميتوان شد . و از غايت فسردگي كه از برودت تقليد و هواي نفس در تو اثر كرده ، گوئيا همچو مرده اصلاً حرارت شوق و ذوق عشق در تو نيست. شعر:
زنده شو اين مردگي از خود ببر
گرم شو افسردگي از خود ببر
آتشي از عشق او در دل فروز
خرمن تقليد را يكسر بسوز
چون برودت طبع و هوي بر امزجه زنان غالب است فرمود كه: متن:
يعني مانند زنان ، پشت به دولت معرفت كردهاي و روي توجّه به مقتضَيات طبيعت و هواي نفساني آورده و كوي ادبار و بدبختي را منزل اقامت خود گردانيده ، و فريفته رنگ و بو گشته و به صورتِ ظاهر باز ماندهاي ، و پاي سير در طلب كمالات معنوي بيرون نمينهي و از جهل خود شرم نداري . شعر:
تا به كي همچون زنان اين راه و رسم و رنگ و بو؟
دليران جهان آغشته در خون تو سر پوشيده ننهي پاي بيرون
يعني طالبان قرب مولي كه سالكان راه طريقتند و از غايت شجاعتي كه دارند ، پيوسته با نفس امّاره خود كه به موجب أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ
ص 198
جَنْبَيْكَ 89 دشمن دين است ، به محاربه و مقاتله مشغولند ، و دايم به حكم أَوْحَي اللَهُ تَعَالَي إلَي مُوسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنْ أَرَدْتَ رِضَآئِي فَخَالِفْ نَفْسَكَ ؛ إنِّي لَمْ أَخْلُقْ خَلْقًا يُنَازِعُنِي غَيْرَه َ 90 به مخالفت و جدال او راسخ و ثابت قدمند و يك لحظه از مكر او ايمن نيستند و از قهر و غضب او آغشته خون جگرند ؛ و تو پرده تقليد بر سر انداخته و چون زنان در خانه طبع و هوي ساكن گشته و پاي همّت در ميدان طلب نمينهي و از اين چاه طبيعت به در نميآئي . شعر:
اگر مردي برون آي و نظر كن هر آنچ آيد به پيشت زان گذر كن
يعني اگر مردي و صفت زنان كه تواري در كنج تقليد و طبع است بر تو غالب نيست ، به جهت سفر عالم معني و قرب حضرت مولي مهيّا شو و از مقام تقليد و طبع و هواي نفس كه موجب سكون و فسردگي است بيرون آي ، و در راه طلب هرچه از مراتب دنيا و عقبي پيش آيد و از حقّ خواهد كه ترا مشغول سازد از همه گذر كن و به هيچ مرتبه و منزلي از منازل توقّف مكن كه مجرّدان راه
ص 203
طريقت و پاكبازان كوي حقيقت فرمودهاند كه همّت عاليِ سالك در راه طلب ميبايد كه چنان باشد كه اگر مراتب و مقامات تمامتِ كُمّل بر او عرض كنند به گوشه چشم نگاه بر آن ننمايد و از مطلوب حقيقي باز نماند . شعر:
يعني شوق و عشق سالك طالب صادق ميبايد كه به مرتبهاي باشد كه در هيچ منزلي از منازل كه ميان بنده و حقّ است كه قطع آن ميبايد نمود تا وصول به مقصد حقيقي حاصل شود ، يك زمان توقّف ننمايد و آسايش نفس در منازل ندهد ، و موقوف همراه كاروانها نشود به جز شيخ كاملي كه مربّي او باشد كه بياو سلوك طريق ميسّر نيست . و به هواي لقاي محبوب چنان مست و ديوانه باشد كه نه منزل داند و نه آسايش ، و نه كاروان خواهد و نه همراه ، و نه بدرقه جويد و نه دليل . شعر:
يعني در طلب حقّ همچو إبراهيم خليل عليه السّلام مقيّد به تقليد إ ِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا 94 مشو ، و به توجّه و طلب و ياد حقّ ، شب را روز و روز را شب كن. يعني يك زمان از طلب حقّ غافل مباش و يك نظر ، چشم انتظار از راه طلب برمگردان . شعر:
فأمّا در بيان مقامات و مكاشفات و تجلّيات كه سالكان و مكاشفان را كه اولياءاللهاند به متابعت انبياء عليهمالسّلام به طريق رياضت و سلوك حاصل ميشود ، مقدّمهاي ذكر كرده ميآيد تا فهم معاني كه شيخ در اين ابيات به مناسبت روش هر نبيّ اشاره به آن ميفرمايد آسان گردد:
بدانكه ولايت خاصّه كه كمال قرب است به حضرت حقّ به مرتبهاي كه اثنينيّت از مابين مرتفع گردد و وليّ بعد از فناء از خودي ، قائم به حقّ گردد ، جز بهطريق تصفيه كه رياضت نفس است به مجاهدات و تجريد از علايق و كدورات بشري و عوايق جسماني و توجّه به حضرت حقّ و التزام خلوت و مواظبت به ذكر و طاعت و عزيمت و انقطاع و تبتّل از خلق حاصل نميشود . و انبياء را عليهم السّلام بنا بر قُدس و نَزاهت كه دارند و زيادتي عنايت الهي كه درباره ايشانست ، جهت ارشاد احتياجي به غير حقّ نيست ، اگرچه گاهي ملَك نيز واسطه ميشود ؛ فأمّا اتّفاق ارباب طريقت است كه غير مجاذيب ، باقي اصناف اولياء را بيارشاد صاحب كمالي كه مرشد وي باشد ، وصول حقيقي كه مقام ولايت است ميسّر نيست . شعر:
پير ، مالابدّ به راه آمد ترا
در همه كاري پناه آمد ترا
اي خنك آن مرده كز خود رسته شد
در وجود زندهاي پيوسته شد
هركه شد در ظلّ صاحب دولتي
نَبوَدش در راه ، هرگز حاجتي
چون انسان را جامعيّت جميع مراتب هست ، هرگه كه به طريق تصفيه كماينبغي اشتغال نمايد و دل او ـ كه به حقيقت ، برزخ جامع وجوب و امكان است ـ به سبب ذكر و توجّه كلّي به مبدأ و رفع موانع به نور قدس منوّر گشته ،
ص 206
صفائي تامّ حاصل كند، هر چه هست در او بنمايد و صور جميع اشياء از مادّيّات و مجرّدات در آن دل مكشوف گردد . و بواسطه صفا و مناسبت كه با عالم معني حاصل كرده ، مجرّدات كه در عالم جسماني صور حسّيّه ندارند مُشكَّل به أشكال محسوسات گشته ، بر او ظاهر شوند ؛ به مناسبتي كه ميان آن صورت و ايشان بوده باشد ؛ مثل جبرئيل كه بصورت دِحيَه و باقي صور بر حضرت پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ظاهر ميشد . و حضرت حقّ گاه در عالم مثال ، متلبّس به لباس مظاهر حسّيّه بر او ظاهر شود ؛ و اين را در اصطلاح تأنيس ميخوانند كه عبارت از تجلّي حقّ است به صور مظاهر حسّيّه جهت تأنيس مريد مويّد به سبب تزكيه و تصفيه ؛ و اين ابتداي تجلّيات القلوب است.
اكنون بدانكه تجلّي كه ظهور حقّ است بر ديده دل پاك سالك ، از روي كلّيّت به چهار نوع است: آثاري و أفعالي و صفاتي و ذاتي .
آثاري آن است كه به صورت جسمانيّات كه عالم شهادت است ، از بسائط عِلوي و سِفلي و مركّبات به هر صورت كه باشد حضرت حقّ را بيند ، و در حين رويت جزم داند كه حضرت حقّ است ؛ آنرا تجلّي آثاري ميخوانند . و از جميع تجلّيات ، اين تجلّي آثاري و تجلّيات صوري ، يعني در صورت انسان مشاهده نمودن ، أتمّ و اعلا است .
و تجلّي أفعالي آن است كه حضرت حقّ به صفتي از صفات فعلي كه صفات ربوبيّتاند متجلّي شود . و اكثر آن است كه تجلّيات أفعال ، متمثّل به
ص 207
انوار متلوّنه نمايد ، يعني حضرت حقّ را به صورت نور سبز و نور كبود و نور سرخ و نور زرد و نور سفيد بيند .
و تجلّي صفاتي آن است كه حضرت حقّ به صفات سبعه ذاتيّه كه حيات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و كلام است متجلّي شود . و گاه باشد كه در تجلّي صفاتي نور سياه نمايد ، يعني حقّ را متمثّل بصورت نور سياه بيند .
و تجلّي ذاتي آن است كه سالك در آن تجلّي ، فاني مطلق شود و علم و شعور و ادراك مطلقاً نماند .
و تجلّيات مذكوره به حسب صفاء و اوقات مُتجلَّيعليه متفاوت است . اگر حضرت حقّ را مظهر خود بيند تجلّي كامل است ؛ فأمّا اگر خود مظهر حقّ شود يعني بيند كه خود ، حضرت حقّ است أتمّ و أكمل است ؛ زيرا كه تحقيق در ضمن اينست . و در جميع مراتب تجلّيات مذكوره ، حضرت حقّ را ديدن ، يا خود مظهر حقّ شدن ، در طريق تصفيه واقع است. و شنيدن موسي عليه السّلام نداي إِنِّيٓأَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـٰلَمِينَ 95 و حديث رَأَيْتُ رَبِّي فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ 96 و مَنْ رَءَانِي فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ 97 شهود عدولند بر جواز تجلّيات .
و بقاء بالله كه به حسب حال ، كاملان واصل را دست ميدهد آنستكه بعد
ص 208
از فناء سالك در تجلّي ذاتي ، به بقاء حقّ باقي گردد و خود را مطلق بيتعيّن جسماني و روحاني بيند ؛ و علم خود را محيط به همه ذرّات كاينات مشاهده نمايد، و متّصف به جميع صفات الهي باشد ، و قيّوم و مدبّر عالم باشد ، و هيچ چيز غير خود نبيند ؛ و مراد به كمال توحيد عياني اين است . شعر:
و آنچه سر حلقه سلطانان جهان و واصلان با ايقان: شيخ أبي محمّد روزبِهان و شيخ شمس الدّين محمّد الدَّيلميّ قُدّس سرُّهما از واقعات خود
ص 209
نوشتهاند همه از اين مراتب است كه خبر دادهاند .
و باز در مراتب تصفيه ، سالكان را معراج روحاني به بدن مثالي و گاه بيبدن حاصل ميشود چنانچه سالك ميبيند كه عروج به آسمانها گاه به ترتيب و گاه بيترتيب مينمايد . و در هر آسماني به حسب مناسبت كه در ميانه بوده باشد ، ارواح انبياء و اولياء و ملئكه مشاهده مينمايد . و از آسمانها تا به عرش و از بالاي عرش سيران مينمايد . و كيفيّات و كمّيّات مكشوفات اولياء كما ينبغي ، خارج از تحرير و تقرير است ، و برون از احاطه ادراك عقول است . عربيّةٌ:
بعد از تمهيد مقدّمه شروع به معني بيت نموده ميگوئيم كه: «ستاره با مه و خورشيد اكبر» ، يعني چون سالك مسافر سير إلي الله كرده و ضرورت او را
ص 210
برجميع مراتب تنزّلات عبور بايد نمود تا به مقام اطلاق رسد و نقطه اخيره دايره به اوّل متّصل گردد ؛ و چون سير او به عالم مثال كه عالم ملكوت و ربوبيّت است برسد ، قواي روحانيّات را متمثّل به صور مثالات كه مناسب صفاي سالك باشد مشاهده نمايد . و چون فرموده بود كه: «خليل آسا برو حقّ را طلب كن» اكنون بهمناسبت روش حضرت إبراهيم عليه السّلام كه:
وَ كَذَ'لِكَ نُرِيٓ إِبْرَ'هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا ـ إلي ءَاخر
الاية . 100
شيخ ميفرمايد كه: اگر ستاره و ماه و خورشيد اكبر يعني آفتاب كه بزرگتر است از كواكب و ماه مشاهده رود ، بدانكه آن كواكب ، صورت متمثّله حسّ مشترك است كه قوّه اوّل است از قواي باطنه ؛ و ماه ، صورت متمثّله قوّه خيال است كه در مرتبه دوّم است از قواي باطنه ، و در استفاضه نور از عقل به مثابه قمر است نسبت با آفتاب ؛ و آفتاب صورت متمثّله عقل است ، و مناسبت بينهما ظاهر است ؛ چو قوّه عاقله سبب تنوير ظلمت جهل وجود انساني است به نور علم .
و سالك را در مشاهده اين صور مثالي دو حالت است: يكي آنكه در آن حين كه ميبيند ميداند كه همين آفتاب و ماه و ستاره است ، و اين محتاج تعبير
ص 211
است ؛ يعني از صورت او در گذشته نظر بر مآل او نمايند كه كدام معني است كه متلبّس به اين صورت گشته .
و حالت دوّم آنكه در حين رويت ايشان ، چنان ميداند كه اين ستاره يا آفتاب يا ماه ، حضرت حقّ است ؛ آن زمان داخل در تجلّيات آثاري باشد .
يعني در راه إله هرچه پيش ميآيد از مراتب حجاب نوراني ، از آنهمه روي
ميبايد گردانيد ؛ چنانچه از حجب ظلماني روي گردانيده . و به متابعت حضرت
إبراهيم عليه السّلام التفات به صور حواسّ و عقل نبايد نمود ، و متوجّه واحد
مطلق بوده ، به هيچ مرتبه از مراتب تعيّنات مقيّد نبايد شد ؛ كه هرچه در
قيد تعيّن است ، از وجهي كفر راه سالك است . و إعراض از همه به حكم لَآأُحِبُّ الآفِلِينَ ميبايد نمود، زيرا كه صور مظاهر اسماء الهيّه را افول و انقراض است و تا از
سرحدّ محسوس و معقول درنميگذرند همچو إبراهيم عليهالسّلام ، مشاهده نور
الانوار كه انوار محسوسه و معقوله تمام در او محو و مستهلكاند نميتواند نمود
؛ و تا به مرتبه اطلاقي و وحدت حقيقي نميرسند ، از شرك اغيار خلاص نمييابند
و معرفت تامّه كه مطلوب است حاصل نميشود و از حقّ محجوبند . شعر:
بتپرستي چون بماني در صور
بگذر از صورت برو معني نگر
هركه او در ره به چيزي ماند باز
شد بتش آن چيز ، گو با بت بساز
چون مشاهده ذات مطلق در مراتب تجلّيات اسماء و صفات آسانتر است فرمود كه: متن:
ص 212
و يا چون موسي عمران در اين
راه برو تا بشنوي إنّي أنا الله
يعني در سير و سلوك راه إله همچو إبراهيم خليل عليه السّلام روي از مظاهر گردانيده توجّه به عالم اطلاق كن ، و يا به حكم الطُّرُقُ إلَي اللهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلآئِقِ 101 همچو موسي بن عمران عليه السّلام در اين راه حقّ چندان برو كه تجلّي حقّ در صور مظاهر حسّيّه مشاهده نمائي ؛ كه نُودِيَ مِن شَـٰطِيءِ الْوَادِ الايْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَـٰرَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَـٰمُوسَي'ٓ إِنِّيٓ أَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـٰلَمِينَ . 102
و بنا بر مقدّمهاي كه در بيان تجلّي گذشت معلوم ميشود كه اين تجلّي كه حضرت موسي را واقع شد از تجلّيات آثاري است . شعر: